جام جم سرا: به طور کلی افراد بدبین یا شکاک به طور دائم با نوعی عدم قطعیت و اطمینان درگیر هستند. این گونه افراد نمیتوانند حقیقت را قبول کنند و یکسره به احتمالهایی که اغلب جنبه منفی دارد فکر میکنند و در نتیجه، فشار مضاعفی را به اطرافیان خود وارد میکنند.
دسته بندی افراد بدبین
* بدبینیهای اکتسابی: افرادی که به دلیل تجربیات و اتفاقات تلخی که داشتهاند مکرراً خلاف تصورشان را تجربه کردهاند به این نوع بدبینی دچار میشوند.
* بدبینیهای ذاتی: افرادی که در همه و یا اغلب مواردی که با آن روبه رو هستند دچار شک و ظن هستند. نوعی بدبینی که در شخصیت فرد همیشه وجود دارد و غیر قابل کنترل است. این گونه افراد همیشه در حالت ترس به سر میبرند و برای به کنترل درآوردن آن، سعی میکنند میزان احاطه خود را بر اطرافیان و کلا آنچه باعث نگرانیشان میشود افزایش دهند.
چگونه بدبینها را بشناسیم؟
نشانههای رفتاری افراد بدبین شامل؛ عدم بخشش و گذشت از خطاهای دیگران و یادآوری کردن آن به فرد در موقعیتهای مختلف، تعبیر کردن رفتار اطرافیان به غلط و آن گونه که خودشان تصور میکنند و نه آنطور که هست، عدم صمیمیت با دوستان، همکاران و کلیه کسانی که با آنها در ارتباطند، درگیریهای مختلف خانوادگی با همسر و یا فرزندان و... میشود.
آنچه از شما انتظار میرود
۱ - پیش از آنکه از شما سوالی بپرسند آنچه را که لازم است به پدرتان توضیح دهید. اجازه ندهید در مسائلی که میدانید برایش سوال برانگیز است خودش شروع به فرضیه سازی کند.
۲ - در صورتی که درباره رعایت یکسری قوانین با هم به توافق رسیدهاید، سعی کنید به اجرای آنها پایبند باشید؛ چرا که با کوچکترین کوتاهی از طرف شما آرامش ذهنی پدرتان به هم میریزد و مجددا داستان جدیدی آغاز میشود.
۳ - درباره ارتباطتان با دیگر افراد از جمله همکاران و دوستان حواستان را بیشتر جمع کنید، افراد بدبین آنچه را که میبینند و میشنوند بر اساس افکار خود تعبیر و تفسیر میکنند و از آنجا که همه را دشمن خود و عزیزانشان فرض میکنند تلاش میکنند از هر طریقی فرد را از خطر دور کنند و اغلب راهی جز اعمال قدرت نمییابند.
۴ - اگر قرار است برای کاری برنامه ریزی کنید که پدرتان نیز از آن اطلاع خواهد یافت، از همان ابتدا وی را در جریان بگذارید، وقتی او از کم و کاست برنامههایی که قرار است پیش بیاید اطلاع پیدا کند، احساس امنیت میکند و دست از کندوکاوهای بیدلیل و بیموقع برمی دارد و حتی شما را در انجام آن همراهی خواهد کرد.
۵ - به طور کلی از بحث و جدل با افراد بدبین خودداری کنید. صبور باشید و سعی کنید اوضاع را آرام کنید. چرا که نه تنها با بحث و جدل فضای محیط زندگیتان را متشنج میکنید بلکه به او اجازه میدهید به افکار اشتباهش ادامه دهد و با عملکردش اوضاع را وخیمتر کند. (سیمین قربانی - کارشناس ارشد مشاوره خانواده/خراسان)
جام جم سرا به نقل از خراسان: متأسفانه اطلاعات زیادی از خود و مشکلتان مطرح نکردید، اینکه چند سال دارید و چه مدت از زندگی مشترکتان میگذرد، چند فرزند دارید و حتی جنسیت شما مشخص نیست. همچنین دلیل رفتارهای همسرتان یا آنچه باعث شده شما احساس کنید که او خانوادهاش را به شما ترجیح میدهد نیز ذکر نشده. با این حال، توضیحاتی کلی درباره مشکل شما ارائه میشود که امیدواریم در رفع مشکل کمک کند:
قبل از هر چیز لازم است که با همسرتان در شرایطی آرام و به دور از جنجال و درگیری به گفتوگو بنشینید و خواستههای منطقی خود را برای همسرتان توضیح دهید و دلایل او را نیز با صبر و حوصله گوش دهید. توجه داشته باشید که ۵ ماه بزر گتر بودن همسر (چه مرد و چه زن) لزوما در زندگی مشترک مشکلی ایجاد نمیکند و اصلا نگران این موضوع نباشید.
مشخص کردن وظایف و جایگاهها
در زندگی مشترک جایگاه و شرح وظایف زوجین در قبال یکدیگر امری مشخص و بدیهی است؛ بنابراین گاهی ممکن است زن و شوهر به دلایلی مثل آشنا نبودن با مهارتهای زندگی و... این جایگاهها را تغییر دهند و به تبع آن باعث ایجاد اختلافاتی در زندگی خود شوند و متأسفانه به نظر میرسد که در زندگی شما نیز به جای مشورت و همدلی، یکدیگر را مجبور به انجام خواستههای فردی میکنید که باعث نارضایتی شما از زندگی شده است.
متقاعد کردن همسر با دلایل منطقی
اگر به این نتیجه رسیدهاید که هزینههای زندگیتان با یک شیفت کار کردن تأمین میشود، بهتر است به جای اطاعت بیچون و چرا، همسرتان را متقاعد کنید که به کار مضاعف نیازی ندارید و زمان بیشتری را صرف بودن در کنار خانواده کنید. همچنین همسرتان باید به این نکته توجه داشته باشد که درست نیست بدون هماهنگی با شما کمک مالی به فردی بکند و به او یادآوری کنید که این کار شما را آزرده خاطر میکند.
کمک به ترک اعتیاد برادر همسر
تأمین هزینه مواد برای فردی که مشکل اعتیاد دارد به هیچ عنوان خوبی و لطف به او محسوب نمیشود، بلکه به غرق شدن او در منجلاب اعتیاد کمک میکند. همسرتان اگر میخواهد مساعدتی به برادرش بکند بهتر است که به جای پول مواد، با موافقت شما هزینه درمان او را تأمین کند. بنابراین این پیشنهاد را به همسرتان بدهید تا این مشکل حل شود.
همچنین پیشنهاد میشود شما و همسرتان ضمن بهرهگیری از یک مشاور خانواده در کارگاهها و کلاسهایی که در خصوص مهارتهای زندگی و ارتباطی تشکیل میشود، شرکت کنید تا بتوانید ارتباط بهتری با یکدیگر برقرار کنید. (حسین محرابی - کارشناس ارشد روانشناسی)
از آنجا که اعتیاد آثار بسیار مخربی بر سلامت جسم و روان افراد دارد و اطرافیان را هم درگیر میکند، خیلی اوقات اطرافیان برای جلوگیری از پیشرفت اعتیاد، برخوردهای نامناسبی با فرد معتاد دارند یا اقدامهای غیرعلمی انجام میدهند که فقط باعث بدتر شدن اوضاع میشود و حتی انگیزه فرد را برای ترک اعتیاد از بین میبرند.
نه شور شور، نه بینمک!
وقتی فردی در یک خانواده معتاد میشود، آنقدر این اعتیاد پنهانی نگه داشته میشود که اعتیاد پیشرفت زیادی میکند و عوارضی بروز میکند که باعث از دست رفتن شغل فرد میشود و او را پرخاشگر میکند و در مراحل پیشرفتهتر فرد به بیماریهای ثانویه اعتیاد مبتلا میشود.
در این شرایط خانواده 3 راه اشتباه را در پیش دارد؛ اول اینکه فرد را کلا از خانه و خانواده بیرون میکنند و فرد معتاد کارتنخواب و خیابانخواب میشود و اعضای خانواده مقصر تمام مشکلاتشان را اعتیاد مرد خانواده میدانند و فرد را قضاوت میکنند و... که این روش بسیار خشن است.
رویکرد دیگری که باز هم خشن است، سپردن فرد معتاد به یکی از کمپهای غیرتخصصی و غیرمجاز ترک اعتیاد است که این روزها هم به شدت شایع شده؛ فرد برای یکی- دو ماه یا حتی مدتی طولاتیتر در کمپهایی زندگی میکند که روشهای چندان علمیای ندارند و معتادان به روانپزشک و دارو دسترسی ندارند و حتی کسی به ملاقاتشان نمیرود! و همین میشود که فرد معتاد احساس میکند از خانواده طرد شده و ادامه درمان برایش سختتر میشود.
اما رویکرد سوم این است که افراد خانواده متوجه خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه و تکانشی فرد میشوند اما برای اینکه نظم و امنیت خانواده حفظ شود و بچهها آرامش داشته باشند، مدام سکوت و مخفیکاری میکنند تا فرد معتاد عصبانی نشود و زندگی روال همیشگیاش را از دست ندهد! حتی گاهی دیده میشود که در برخی خانوادهها فرد دیگری وظیفه تامین مخارج خانواده و نیز خرج تهیه مواد مخدر فرد معتاد را هم به دوش میگیرد؛ مثلا خانم خانه که در یک خانواده سنتی خانهدار است، مشغول به کار میشود یا والدین یکی از همسران تامین هزینههای خانواده و نیز ماده مخدر فرد معتاد را هم تقبل میکنند.
همین رفتارها باعث میشود فرد معتاد هیچ مشکلی را حس نکند و ببیند همه چیز مرتب است و مخارجش هم که تامین میشود، پس به کارش ادامه میدهد! بنابراین رفتارهای خشن و نیز رفتار سازشکارانه به هیچوجه جایز نیست و حتما نیاز به مداخله وجود دارد.
بهترین شیوه، گفتوگو است
وقتی میبینیم همسرمان معتاد شده، باید حتما مداخله کنیم و اولین مرحله مداخله، صحبت با فرد معتاد است. البته برای این کار باید نکتههایی را در نظر گرفت؛ اول اینکه زمان گفتوگو باید در وقتی باشد که فرد خمار یا نشئه نباشد و ثبات رفتاری داشته باشد. طرف مقابل هم باید در وضعیت آرامش و ثبات فکری باشد. مثلا اگر فردی تازه متوجه اعتیاد همسرش شده، باید مدتی به خود فرصت دهد تا عصبانیت و تنشهایش فروکش کند و بعد برای صحبت کردن اقدام کند.
ضمنا بهتر است این مکالمهها به صورت دونفره و دور از حضور شخص سوم انجام شود. در این مذاکره نباید چیزی به فرد معتاد دیکته شود، به او برچسب زده یا تحقیر شود چراکه فرد معتاد در مقابل جبهه میگیرد و انگیزهاش را برای مذاکره از دست میدهد. بهتر است مکالمه اینچنینی با جملاتی همدلانه آغاز شود و فرد علت گفتوگو را توضیح دهد: «من نگرانت هستم، من دوستت دارم، من نگران آینده تو و خودم هستم و...» به این ترتیب یک مصاحبه همدلانه آغاز میشود و با سوالهای باز مثل: «به نظرت این موادی که مصرف میکنی، چه تاثیری بر خانواده (شغل، درآمد، اخلاق، رفتار با بچهها، رفتار با من و دیگران) گذاشته است؟» به این ترتیب به این آگاهی میرسد که این ماده چه تاثیراتی بر او گذاشته. اگر اعتیاد پیشرفته نباشد و فرد هنوز ارتباطش را با محیط واقعی از دست نداده باشد، خود متوجه است که اعتیادش باعث آسیبدیدگیاش شده و فقط انگیزه لازم را برای ترک ندارد.
بنابراین طی صحبتهایمان باید سعی کنیم انگیزه لازم را برای ترک در او ایجاد کنیم و بقیه راه کنار متخصصان روانپزشکی طی خواهد شد. در واقع فرد معتاد باید به این بینش برسد که قصد کمک به او را داریم و برای این کار نباید در همدلی افراط کنیم و مثلا مسئولیت خرج و مخارج زندگی را به عهده بگیریم و... او باید بداند مسئول کارهای خودش است و برای اینکه به مسئولیتهایش عمل کند، باید اعتیادش را ترک کند.
زندگی، فیلم سینمایی نیست!
قاعدتا بعد از یکبار مذاکره نباید انتظار معجزه داشته باشیم و فکر کنیم مثل فیلمها، فرد معتاد تا فردا متحول و برای مشاوره و ترک داوطلب میشود! قاعدتا این مصاحبهها باید هر چند وقت یکبار تکرار شوند تا کمکم این بینش به فرد معتاد منتقل شود که اعتیادش روزبهروز بدتر شده و بدتر از این هم خواهد شد. او هم بهتدریج متوجه آسیبهایش میشود و چون خودش هم ناراحتی میکشد، به مرور و با برگزاری این مذاکرهها میتواند راهش را انتخاب کند که چطور به او کمک شود.
زمانی که فرد معتاد پذیرفت برای کمک گرفتن باید به متخصص مراجعه کند، آنوقت میتوان به یکی از مراکز درمان نگهدارنده اعتیاد که مجهز به پزشک، روانپزشک و داروهای لازم است یا کلینیکهای دانشگاهی یا مطب روانپزشکان مراجعه کرد. به طور معمول در این شرایط نباید با پلیس و اورژانس اجتماعی تماس بگیریم تا فرد را با آمبولانس به یکی از کمپهای غیرمجاز ببرند و... چنین اقداماتی قابلقبول نیست.
تا کی باید به مذاکره ادامه داد؟!
برگزاری جلسات مذاکره و اقدامات اینچنینی فقط در مراحل اولیه اعتیاد امکانپذیر است؛ گاهی ما آنقدر دخالت نکردهایم که اعتیاد پیشرفته شده و فرد دچار اختلالات روانپزشکی ناشی از اعتیاد شده است؛ مثلا پرخاشگریهای شدید و علائم جنون دارد. با چنین فردی نمیتوان بحث منطقی کرد و باید اقدامات فوری و اورژانسی انجام داد چون قرار نیست دیگران قربانی خشونت خانگی یا بیکاری فرد معتاد شوند.
پس اگر فرد معتاد به خود و اعضای خانواده آسیب میزند، با چاقو به اعضای خانواده حمله میکند، آنها را کتک میزند یا دچار توهمهای شدید میشود یا بهدلیل بیکاری هزینه تامین موادش هم به عهده همسرش افتاده، باید خیلی سریع از طریق مراکز پزشکی اورژانس یا مراجع قضایی و دادگاه اقدام به مداخله کرد تا بیماری ثانویه روانپزشکی از بین برود و بتوان ادامه درمان را در شرایط پایدارتر انجام داد.(دکتر پژمان قائممقامی - روانپزشک/زندگی مثبت)
«اروینا آلاس» با این سفر «فاطمه مسعودی» شد، پرواز کرد از نقطهای دور در جنوب شرقی آسیا به خاورمیانه؛ ایران. شانه به شانه همسرش، درست زمانی که جنگ تحمیلی روزهای اوجش را میگذراند. روزهایی که خبر جنگ ایران و عراق در صدر اخبار دنیا قرار داشت؛ فاطمه تازه مسلمان شده همان روزها به میان مردمی آمد که حتی زبانشان را هم بلد نبود. حالا 30 سال از آن روزها میگذرد؛ او نصف بیشتر عمرش را در ایران گذرانده؛ همین جا بچهدار شده، بچهها را بزرگ کرده و سروسامان داده؛ همین جا لباس سفید پزشکی پوشیده و آدمهای بیمار زیادی را تیمار کرده. از دکتر فاطمه مسعودی از روزهای زندگیاش در فیلیپین میگوییم، تقویم زندگیاش را ورق میزنیم؛ از دریای چین میگذریم از مرز بین کشورها عبور میکنیم و به امروز میرسیم؛ امروز که آمدن بهار فقط چند نفس باقی است و خانم دکتر هم مثل ـ خیلی از ایرانیهای دیگر خودش را برای نوروز آماده میکند.
اروینا آلاس، اسمی بود که سال 1959 بر شناسنامه خانم دکتر مسعودی نشست، روزهایی که اروینا همراه خانوادهاش در فیلیپین زندگی میکرد. اروینا روزهای کودکی و جوانیاش را کنار بندر زیبای مانیل گذراند و همانجا کنار دریا یک رویا برای خودش ساخت؛ رویایی که در آن دخترکی با لباس سفید مثل فرشتهها این طرف و آن طرف میرفت و هرجا که پا میگذاشت دیگر اثری از درد و بیماری نبود. علاقهای که او را به دانشگاه فیلیپین رساند: «هرکسی در زندگیاش یک رویا دارد، یک تصویر ذهنی از آنچه که میخواهد در آینده باشد، پزشکی هم واقعا همان چیزی بود که من از بچگی دوست داشتم، خوشبختانه خانوادهام هم موافق بودند و به خاطر همین با تشویق آنها و علاقه خودم این راه را انتخاب کردم.»
راهی که مسیر زندگی اروینای هجده ساله را برای همیشه عوض کرد: «در فیلیپین رسم بر این است که متقاضیان ورود به رشته پزشکی باید در یک رشته مرتبط دیگر لیسانس گرفته باشند، به خاطر همین من اول چهار سال در رشته پرستاری درس خواندم و بعد وارد رشته پزشکی شدم.»
از درس تا آشنایی
همینجا صبر کنید؛ درست دم در دانشکده پزشکی؛ جایی که دست سرنوشت غلامرضا مسعودی را سر راه اروینا آلاس قرار میدهد. بهتر است بقیه ماجرا را از زبان دکتر مسعودی بخوانید؛ جوانی ایرانی که حتی در دورترین رویاهایش هم نمیدید یک روز با یک غیرایرانی سر سفره عقد بنشیند: «من بچه اسدآباد همدانم؛ زمان ما شرایط دانشگاهها مثل حالا نبود و انتخاب شدن برای پزشکی خیلی دشوار بود. من هم در دانشگاه در مقطع لیسانس قبول شده بودم، اما چون نیتم پزشکی بود برای ادامه تحصیل به اکلاهمای آمریکا رفتم؛ سال 1976 میلادی. اما بعد از دوسال تحصیل دستور جدیدی به دانشگاه ما ابلاغ شد که براساس آن دانشجویان ایرانی نمیتوانستند پزشکی بخوانند و چون من واقعا به این رشته علاقه داشتم تصمیم گرفتم در جای دیگری ادامه تحصیل بدهم. نتیجه همه جستجوهایم به کشور فیلیپین رسید، چون تنها کشوری بود که واحدهای گذرانده من را قبول میکرد. اما چون قانون خاص خودش را داشت مجبور بودم اول یک لیسانس بگیرم بعد سراغ پزشکی بروم.»
داستان زندگی مشترک اروینا از همین جا شروع میشود. از روزهای سخت دوره پزشکی و صندلیهای چوبی دانشگاه: «آقای دکتر را در همان روزهای اول دیدم، برای من یک همکلاسی بود مثل بقیه. البته او با لیسانس علوم آزمایشگاهی به رشته پزشکی وارد شده بود به خاطر همین نسبت به بقیه شناخت کمتری رویش داشتم. اما کمکم به عنوان دو همکلاسی بهانههای بیشتری برای صحبت پیدا کردیم.»
بهانههایی کوچک که تقریبا در همه جای دنیا مشترکند؛ بهانههایی مثل گرفتن جزوه و یادداشتهای کلاسی: «من همیشه عادت داشتم از کلاسهایم جزوه برمیداشتم. خطم هم به نسبت بقیه همکلاسیها خوب و خوانا بود. همین مساله باعث شد که آقای دکتر برای خیلی از دروس از جزوههای من استفاده کند.»
به این ترتیب بعد از گذشت چند ترم احساس جدیدی بین آنها به وجود آمد؛ علاقهای که در روزهای اول زنگ هشدار را برای هر دوی آنها به صدا درآورد: «در ظاهر هیچ شباهتی به هم نداشتیم؛ نه دین مشترک، نه فرهنگ و آیین، نه حتی زبان مشترک. این انتخاب برای هر دو نفر ما سخت بود چون به هرحال هرکداممان برای آن یکی خارجی بودیم؛ نمیدانستیم که اگر زیر یک سقف رفتیم با فرهنگهای متفاوتمان چه کار کنیم. اما به حرمت همان عشق و علاقه سعی کردیم این مسائل را حل کنیم.»
روایت مسلمانی
یک تصویر از روزهای درس و دانشگاه در خاطر فاطمه مانده است؛ پررنگتر از همه خاطرهها؛ تصویری که ما دوباره زندهاش میکنیم؛ روزی که دکتر مسعودی با دستهای گل به رسمی کهن پشت در خانه اروینا ایستاده است: «من مسیحی بودم، آقای دکتر در جلسه خواستگاری اولین چیزی که از خواست این بود که مسلمان شوم. برای من و خانوادهام توضیح داد که مسلمانی چیست، یک مسلمان چطور رفتار میکند، چطور زندگی میکند و... من تا آن موقع درباره اسلام چیز زیادی نمیدانستم. به خاطر همین آقای دکتر با خودش چند کتاب به زبان انگلیسی آورده بود تا مطالعه کنم در بین آنها یک قرآن کوچک بود که هنوز هم دارم.
پدر و مادرم آن روزها خیلی نگران بودند و مخالفت میکردند. میترسیدند دخترشان نتواند با یک نفر دیگر که دین و مذهب و زبان و ملیتش شبیه آنها نیست خوشبخت شود. آنها مشکلات را به من گفتند و تصمیم را به عهده خودم گذاشتند. من هم به خاطر شناختی که از ایشان پیدا کرده بودم به خواستگاریشان جواب مثبت دادم.»
اما خانواده دکتر مسعودی چطور راضی به این ازدواج شدند؟ جواب سوال را از زبان خود دکتر مسعودی بشنوید: «اروینا یکی از بهترین شاگردهای دانشگاه بود، در اخلاق و رفتار هم مثالزدنی بود.
وقتی ایشان را با افرادی که میشناختم مقایسه کردم دیدم واقعا گزینه خوبی برای ازدواج است. به خاطر همین موضوع را با خانوادهام مطرح کردم. آنها مخالفتی نکردند و فقط گفتند همسرت در وهله اول باید مسلمان باشد. پدرم هم وقتی شنید او هم پزشکی میخواند از این موضوع استقبال کرد، چون آن موقع پزشک زن در شهرستانها خیلی کم بود و این یک امتیاز به شمار میآمد. بعد از رضایت خانواده من به خواستگاری رفتم و با گرفتن جواب مثبت در همان مانیل عقد کردیم.»
البته قبل از عقد اروینا باید مسلمان میشد و اسم دیگری را برای خودش انتخاب میکرد: «آن موقع سفارت ایران در فیلیپین هنوز سروسامان نگرفته بود به همین دلیل به سفارت اندونزی رفتیم و اروینا در حضور روحانیای که در آنجا حضور داشت مسلمان شد و اسم فاطمه را برای خودش انتخاب کرد. بعد هم همان روحانی خطبه عقد ما را خواند. خوشبختانه از آن سال تا امروز هیچوقت با هم سر هیچ موضوعی مشکل و اختلافنظر نداشتهایم مگر اختلافاتی در تشخیص و تجویز دارو برای بیماران؛ که بعضی وقتها در این زمینه با هم همعقیده نیستیم.»
پرواز به سمت ایران
فاطمه و غلامرضا روزهای اول زندگیشان را در فیلیپین شروع کردند تا وقتی که درسشان تمام شد و راهی ایران شدند.
کشوری که هرچقدر برای غلامرضا پر بود از خاطرههای دوستداشتنی و فراموش نشدنی، برای فاطمه ناشناخته بود: «هیچ ذهنیتی از زندگی در ایران نداشتم هرچه به روزهای سفر نزدیکتر میشدیم غلامرضا خوشحالتر میشد و من نگرانتر. نگرانیام به این دلیل بود که میدانستم جایی که میروم درگیر جنگی ناخواسته است و همه مردم با چنگ و دندان از خاکش دفاع میکنند. از آن طرف زبان فارسی را خوب یاد نگرفته بودم و میترسیدم در ارتباط با آدمهای دیگر به مشکل بخورم.»
یک چمدان کوچک؛ این همه چیزی بود که فاطمه با خودش برداشت تا فاصله زیاد فیلیپین تا ایران را طی کند؛ چمدانی که پر شده بود از سوغاتیهای کوچک و بزرگ و چند قاب عکس؛ تصویر اعضای خانوادهاش: «اولین روزهای حضورم در ایران را هیچوقت فراموش نمیکنم، برخورد همه اقوام و فامیل با من خوب بود، احساس غریبی نمیکردم و فقط مشکل ندانستن زبان فارسی اذیتم میکرد.»
حضور یک پزشک زن حتی خارجی در یک شهرستان آن روزها آنقدر اتفاق خوبی بود که میتوانست دلیل دیگری برای دلبستگی بیشتر فاطمه مسعودی به ایران باشد: «از هر فرصتی برای یادگرفتن فارسی استفاده میکردم، اما با این حال باز هم عقب بودم. خیلی وقتها وقتی مریض داشتم و آقای دکتر نبود از پزشکهای دیگر که بیشترشان خارجی بودند و از سالها پیش در نهاوند مشغول به کار بودند، استفاده میکردم. آنها حرف بیماران را ترجمه میکردند و من هم برایشان نسخه مینوشتم.»
خدمت پشت جبهه
حالا چند سطر به عقب برگردید، همانجا که اروینا بار سفر میبست که به دل حادثه بیاید: «مدت کوتاهی که از حضورمان در نهاوند گذشت غلامرضا تصمیم گرفت به جبهه برود. میگفت اینطوری به کشورم خدمت میکنم. تا جایی که یادم است در یک دوره پزشک لشکر انصارالحسین بود. در عملیات مختلفی در جبهه حضور داشت مثل مرصاد.»
دکتر مسعودی همان روزها راهی جبهه شد و همسر فیلیپینیاش را با یک پسربچه تازه به دنیا آمده تنها گذاشت: «مسعود که رفت تازه فهمیدم جنگ یعنی چه؛ تازه شدم شبیه زنهای دیگر که مردشان جبهه بود. وقتی جنگندههای عراقی میآمدند و صدای آژیر قرمز توی شهر میپیچید من هم دست پسرم را میگرفتم و با بقیه مردم میرفتیم پناهگاه. میدانستم جنگ با هیچکس شوخی ندارد، حتی یکبار وقتی در مطب مشغول معاینه یک مریض بودم یکدفعه صدای خیلی بلندی شنیدم؛ صدای انفجار. موج انفجار آنقدر زیاد بود که تمام شیشههای مطب را شکست. وقتی کنار پنجره رسیدم بیرون فقط دود بود. بعد فهمیدم که جنگندهها خانهای را در نزدیکی محل کارم بمباران کردهاند، خیلیها آن روز شهید شدند.»
تنهایی یکی از مشکلات بزرگ آن روزها برای فاطمه تازه مسلمان شده بود؛ تنهایی که حضورش را خیلی وقتها به او تحمیل میکرد: «وقتی در مطب با بیمارانم تنها میشدم و کسی نبود حرفهای آنها را برایم ترجمه کند، خیلی ناراحت میشدم. خیلی وقتها با اشاره درد آنها را تشخیص میدادم و نسخه مینوشتم. اما هروقت سرم خلوت میشد فکر میکردم غلامرضا الان کجاست و چهکار میکند؟ مدتها بود از هم خبر نداشتیم. به خاطر همین تصمیم گرفتم وقتم را بیشتر پر کنم.»
به این ترتیب خدمت در پشت جبهه به یکی از دغدغههای بزرگش تبدیل شد: «آن روزها تا ظهر مطب بودم و بعدازظهرها در خدمت درمانگاه سپاه، بهزیستی و کمیته امداد، مردم را به صورت رایگان درمان میکردم.»
اولین پزشک زن نهاوند بجز صدای آژیر و همهمه مردم در پناهگاه و روستاهای اطراف نهاوند، حرفهای دیگری هم دارد: «یکبار در خیابان زن بارداری را دیدم که از درد به خودش میپیچید، معلوم بود موقع زایمانش رسیده، وقت کم بود و فرصت نبود تا زن را به یک مرکز پزشکی برسانیم به خاطر همین از مغازهدارهای همان اطراف خواستم کمک کنند. یکی از مغازهها را خالی کردیم و من آن بچه عجول را همانجا به دنیا آوردم. بدون هیچ وسیله و امکانات اولیهای.»
بچهای که حالا 26 سال از عمرش میگذرد و شاید هیچوقت خبردار نشده که یک روز وقتی جنگندههای دشمن آسمان کشورمان را پر از ترس و وحشت کرده بودند، خداوند یک فرشته سفیدپوش را برای کمک به او و مادرش به همان حوالی فرستاده بود؛ فرشتهای که کیلومترها راه را طی کرده بود تا به آنجا برسد؛ پزشک وظیفهشناسی که یک آرزو بیشتر ندارد: «کاش جنگ برای هیچ کشوری پیش نیاید!»
مینا مولایی / جامجم
پاسخ مشاور: متاسفانه هزینه متفاوت عمل کردن با دیگران، در برخی مواقع چیزی نیست جز تنهایی و لازم است قبل از خواندن ادامه این مطلب، این موضوع را بپذیرید اما با توجه به توضیحاتی که درباره بیادب بودن بیشتر همکلاسیهایتان و نبود امکان عوض کردن مدرسه مطرح کردهاید باید بگویم که اگر قصد حفظ ارزشهای اخلاقیتان را دارید، لازم است متفاوت از آنها رفتار کنید. متفاوت رفتار کردن به احتمال زیاد برای شما محدودیتهایی ایجاد خواهد کرد. با این حال دانستن نکاتی که در ادامه مطرح میشود، شما را در برخورد با این افراد یاری میکند.
با شرایط کنار بیایید
هرچند مجبورید در جمع همکلاسیها حضور یابید و در کارهای درسی گروهی در کنار سایر همکلاسیهایتان شرکت کنید اما لازم است در میان آنها سکوت اختیار کنید. همرنگ نشدن با جماعتی که ارزشهای متفاوتی بخصوص از لحاظ اخلاقی با شما دارند کمی دشوار است ولی ناممکن نیست. تنها چیزی که شما به آن احتیاج دارید کمی صبوری در برابر واکنشهای آنها است که این واکنشها در نهایت به تنها شدن شما منجر خواهند شد که ناچارید با آن کنار بیایید.
از تنهایی خود به گونهای مثبت بهره ببرید
هرچند قبول دارم که دور شدن از جمع بیشتر همکلاسیها سخت است اما توجه داشته باشید که تنهایی همیشه هم آزار دهنده نیست. اگر بدانید که در حال حفظ ارزشهای اخلاقیتان هستید نه تنها از تنهایی استقبال میکنید بلکه از آن به نفع خود بهره میبرید؛ به گونهای که در این خلوت و تنهایی میتوانید خود را بهتر بشناسید.
با توجه به سنی که در آن قرار دارید این یکی از بهترین فرصتهایی است که به شما اجازه میدهد ارزشها، باورها و قواعد اخلاقی را که بدان پایبندید بیش از پیش دریابید.
بیشتر با دوستان خوبتان باشید
گفتهاید که همکلاسیهایم بجز چند نفر همگی بیادب هستند بنابراین از شما میخواهم که به سراغ همان چند نفر بروید و دوستیتان را با آنها تقویت کنید. اینکه توقع داشته باشید در جمع افراد بیادب باشید و به مرور زمان شبیه آنها نشوید، توقع بجایی نیست. پس به سراغ انتخاب دوستهای خوب بروید تا به مرور زمان، رفتارهای اشتباهتان اصلاح شود. (پریسا غفوریان، دانشجوی دکترای روانشناسی/خراسان)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.
29