لیلا حاتمی و بهنوش بختیاری برای نشست خبری فیلم «من» به کاخ جشنواره فیلم فجر رفتند.
عکس جدید بازیگران در جشنواره فجر
لیلا حاتمی و بهنوش بختیاری برای نشست خبری فیلم «من» به کاخ جشنواره فیلم فجر رفتند.
سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر در حالی با برگزاری آیین اختتامیه به کار خود پایان داد که برخی حواشی آن هنوز ادامه دارد. این جشنواره به دلیل همنامی و همزمانی با پیروزی انقلاب اسلامی همواره مخاطبان را به سمت ارتباط میان فرهنگ سینمایی کشور و آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی سوق میدهد.
از این رو ارزیابی فیلمهای شرکتکننده و هنرمندان به واسطه حضور در مهمترین جشنواره فیلم کشور همواره مورد توجه قرار گرفته است که با توجه به گسترش استفاده از شبکههای اجتماعی در میان کاربران ایرانی ابراز نظرات و انتقادها نسبت به عملکرد مسئولان و هنرمندان نمود بیشتری داشته است.
یکی از موارد مورد توجه کاربران ایرانی در جشنواره فیلم فجر امسال نوع لباس بازیگران بود و کاربران ایرانی با انتشار مطالب و عکسنوشتها و گاهی مطالب طنز به این موضوع پرداختند.
نقش هنرمندان ایرانی در ترویج مد ولباس اسلامی، فقر فرهنگی در استفاده از لباس ملی و بعضاً نادیده گرفتن ارزشهای اسلامی از جمله مواردی بود که از سوی مخاطبان این دوره از جشنواره مورد نقد قرار گرفت. در ادامه بخشی از مطالب منتشر شده از سوی کاربران ایرانی در شبکههای اجتماعی که به این موضوع اشاره دارد میآید:
از دید مخاطبان بدسلیقگی هنرمندان در انتخاب نوع پوشش برای حضور در جشنواره در سالهای قبل نیز وجود داشته است و به نوعی هر سال تکرار میشود.
مقایسه معنادار حضور هنرمندان اروپایی بروی فرش قرمز و هنرمندان ایرانی شرکتکننده در جشنواره فیلم فجر نشان میدهد، مخاطبهای ایرانی به این نتیجه رسیدهاند که برخی از هنرمندان داخلی که نتوانستند از فرهنگ اصیل ایرانی خود در انتخاب لباس تبعیت کنند بهتر است حداقل از نوع پوشش اروپاییها و آمریکایی ها برای حضور بروی فرش قرمز تقلید کنند!
در زیر تصاویر منتشر شده از حضور سایر هنرمندان و بازیگران در جشنواره فیلم فجر در رسانهها را مشاهده میکنید که به دلیل پوشش نامتعارف مورد نقد کاربران شبکههای اجتماعی قرار گرفت:
لباس عجیب زیر هم از سوی کاربران شبکه های اجتماعی برای جشنواره سال بعد به برخی بازیگران پیشنهاد شده است!
منبع : فارس
با وجود اینکه زبان رسمی کشور فارسی است اما گاهی اوقات ادبیات این نسل با واژگانِ شکرِ فارسی فرسنگها فاصله دارد. این ادبیات از ذهنیتی میآید که شناخت آن ضروری به نظر میرسد.
علتش هرچه باشد آنها حضور دارند و باید با آنها به تفاهم رسید. اما چگونه؟ شاید بهداشتیترین راهش فرایند گفتوگو است. اول گفت و شنید و بعد گفتوگو. دست آخر امید است حاصل آن گفتمانی باشد که رضایتمندی با خود به همراه بیاورد و البته همزیستی مسالمتآمیز.
خانم قریشی در فیلمهایی بازی کرده که مطمئنا من مخاطبش نبودم؛ اما درباره اینکه او چگونه نگاه میکند و تحلیلش از زندگی و بازیگری و سینما چیست قطعا من شنوندهاش خواهم بود.
فیلم «آبنبات چوبی» میان کارهایتان چه جایگاهی دارد؟
جایگاه ویژهای. چون به نقشم بسیار علاقهمند بودم و کلیت فیلم را خیلی دوست داشتم. ضمن اینکه از نگاه آقای فرحبخش و فیلمهایی که خودشان تاکنون کارگردانی کردهاند خوشم میآید.
شما فیلمهای مختلفی بازی کردهاید؛ اینطور جا افتاده که شما علاقهمند به حضور در سینمای بدنه و گیشهپسند هستید اما بعضی از کارهای شما فیلمهای ضعیفی بودند و من به عنوان مخاطب حرفهای سینما هم آن فیلمها و هم حضورتان را اصلا نپسندیدهام. چرا در این فیلمها بازی کردهاید؟
حدود شش سال است که در این حرفه هستم و تاکنون متأسفانه مشاوره خوبی برای انتخاب نقشهایم نداشتهام. کمی هم بدشانسی آوردم. چون اوایل که شروع به بازی کردم واقعا نمیدانستم معیار انتخاب نقشها بر چه پایهای صورت میگیرد. بعد هم برخی از فیلمهایم دیر اکران شدند؛ یعنی در سال خودش و بهموقع فرصت اکران پیدا نکردند. حداقل چهار فیلم سینماییام توقیف شد یا موقعیت اکران پیدا نکرد.
اصولا مشاورانتان دراین مدت چه توصیههایی به شما میکردند؟
مثلا مشاوری داشتم که میگفت چون در تلویزیون اجازه فعالیت نداری، تلهفیلم را جایگزین کن که همسنوسالهایت تو را ببینند! درصورتیکه زمانی که در سریال «دلنوازان» بازی میکردم، آقای حسین سهیلیزاده گفتند تلهفیلم بازی نکنید. چون ضربهای برای بازیگر است. سپس من چندین تلهفیلم رد کردم و حتی چند فیلم سینمایی را. از مقطعی دیگر مشاورانی دیگر به من گفتند اشتباه میکنی که تلهفیلم بازی نمیکنی! اما الان فهمیدم چقدر بد بود که این کار را کردم. از خیلیها که نظرشان را میپرسم، میگویند تو بد بازی نکردهای، فیلمها در کل بد بودند.
حتما میدانید کارگردانهای تازهکار که میخواهند وارد سینما بشوند از تلهفیلم شروع میکنند و این مسئله به کسب تجربهشان کمک میکند. به زودی هم قرار است تلهفیلمی از من پخش شود که سه سال قبل بازی کردهام. خب آن زمان آدم دیگری با تفکر دیگری بودم و امروز آدم دیگری شدهام. خوشبختانه الان از افراد بهتری مشاوره میگیرم و مسیرم تغییر کرده. اما این مسئله ضربه به من میزند که امسال فیلمی مانند «آبنبات چوبی» را بازی کردهام و قرار است اتفاقات خوبی برایم رقم بخورد، اما یکباره تلهفیلمی از من اکران میشود که سه سال پیش که سن و تجربه کمتری داشتم، بازی کردم. طبیعتا آن فیلم اکران شود، باعث میشود فیلمی که الان بازی کردهام را به بحران دچار کند.
در فیلم «شیفت شب» خانم کریمی هم بازی کردید. مشاورانتان سفارش بازی در این فیلم را به شما داده بودند؟
از زمانی که به سینما و تلویزیون علاقهمند شدم خانم نیکی کریمی ستاره من در زندگی شخصیام بود. آرزویم بود که روزی با ایشان و در کنارشان بازی کنم. اما تقدیر اینگونه رقم خورد که ایشان در جایگاه کارگردانی قرار بگیرند و من مقابل دوربین خانم کریمی بازی کنم. هرچند نقشم خیلی کم بود اما حاضر بودم در نقش کمی حضور داشته باشم تا به مخاطبان ثابت کنم سحر قریشی میتواند در این جنس فیلمها هم حضور داشته باشد. چون علاقهام به این سمت است. اما متأسفانه تبلیغ چندانی روی من نشد تا بازیام دیده شود. ضمن اینکه چند سکانس بازیام هم حذف شد که کمی دلگیر شدم.
حتی برای بزرگترین بازیگران دنیا هم چنین اتفاقی میافتد؛ مخصوصا روی میز تدوین که گاهی پلانهای خوبشان حذف میشود. چون خود بازیگر تصور دیگری از بازیاش دارد ولی کارگردان یا تدوینگر به این نتیجه میرسند که اگر این پلانهاحذف شوند برای کلیت فیلم بهتر است؛ این یک رویه است.
صددرصد. به نظرم فیلم متعلق به کارگردان و تهیهکننده است. من به عنوان بازیگر چون نقش کوتاهی داشتم علاقه داشتم اتفاقی بیفتد که دیده شوم. درهرحال «شیفت شب» را دوست داشتم.
در مصاحبه با خانم کریمی درباره فیلم «شیفت شب» گفتم با وجود اینکه سحر قریشی به نظر میرسد یا استعداد ندارد یا تاکنون درست راهنمایی نشده، ولی در این فیلم بازی قابل قبولی داشت. اما دوست دارم الان مبحثی را مطرح کنم که چندی پیش واکنشهای زیادی را برانگیخت و خودم هم نسبت به این مسئله معترض بودم و آن هم حضورتان در برنامه «دید در شب» بود. وقتی مصاحبهتان با آقای رشیدپور را دیدم ناراحت شدم. اصلا چرا آنگونه به پرسشها پاسخ دادید؟ و اصلا چرا اجازه دادید این نوع سؤالات از شما پرسیده شود؟ دستکم اگر به آن پاسخها اعتقاد داشتید، چرا نتوانستید گفتوگو را کنترل کنید؟ اصلا چرا در آن برنامه شرکت کردید؟
من تاکنون درباره این مسئله واکنشی نشان ندادم و اولینبار است که واقعیت را فقط به شما میگویم. حدود سه هفته مصاحبه حضوری در این برنامه را به دلیل مشغله کاری و اینکه اصلا نمیدانستم روند برنامه چیست رد کردم. تا اینکه یکی از دوستان با من تماس گرفت و اصرار کرد که در این برنامه شرکت کنم. من هم پاسخ دادم که برنامه «دید در شب» متعلق به پیشکسوتان است نه منی که فقط پنج سال وارد سینما شدهام و هنوز هیچ چیز نمیدانم. خلاصه در شلوغترین زمان کاریام در این برنامه حضور یافتم. به من گفتند باید خیلی روراست باشی. قسمتهای قبلی این برنامه را هم ندیده بودم. تنها تکههایی از برنامه آقای اکبر عبدی را برای من در زمان گریمشدنم گذاشتند که من فقط صدای آنها را میشنیدم. بعد وارد برنامه شدم و از آقای رشیدپور خواستم سؤالات را به من بگوید تا خودم را آماده کنم. ایشان گفتند روند برنامه اینگونه است که سؤالات را از قبل به مصاحبهشوندگان اعلام نمیکنیم. درنهایت آقای رشیدپور سؤالات را هم به من ندادند.
با همه این مسائل اصلا چرا قبول کردید که باز هم در برنامه شرکت کنید؟
میتوانستم قبول نکنم که در این برنامه حضور داشته باشم. اما دیدم چیزی ندارم که بخواهم پنهان کنم. بدون اینکه بخواهم ادعایی داشته باشم که چه کسی هستم، دوستانم به من میگویند تو که الان بازیگری و شناختهشده با سحری که قبلا بازیگر نبودی، هیچ فرقی نکردهای و فقط در زندگی خودت مدیرتر شدی. بههرحال در برنامه شرکت کردم و به سؤالات هم صادقانه پاسخ دادم. بعد از آن برنامه یکسری افراد از حسادت زیادی که داشتند علیه من جوسازی کردند.
درحالیکه خیلی از پیشکسوتهای ما در آن برنامه حضور داشتند و بسیاری از افراد را نشناختند و البته آنها زورشان رسید که قسمتهایی از برنامه را حذف کنند! اما من زورم نرسید.
حالا اینکه آقای کاپولا را نمیشناختم حداقل برای من اتفاق مهمی نیست. من هنوز کل سینمای ایران را نمیشناسم چه برسد به فیلمسازان خارجی. چون سوادش را ندارم که بگویم دیگران را نقد کنم یا نظری درباره فردی بدهم که در آن طرف دنیا زندگی میکند. منتها درباره رئیسجمهور قبلی نظر دادم. چون وقتی عکس رئیسجمهور را به من نشان دادند، احساس واقعیام را بیان کردم. افرادی که پاسخهایم را گوش دادند، متوجه شدند که گفتم درباره آقای احمدینژاد از نظر جایگاه اجتماعیشان نظر نمیدهم و برای من مثل یک میهمان سر صحنه بودند اما خیلی انرژی داشتند. این نگاه گرایش من به چپ و راست را نشان نمیدهد.
اصلا دنبال سیاست نیستم. من هنرمندم و خدا من را هدایت میکند و باور کنید که معتقدم معجزهوار به این جایگاه رسیدهام. اصلا به نظرم همه بازیگران ما جایی کار خوبی کردند که به جایگاه کنونیشان رسیدهاند. اگر ادعا کرده بودم که دکترا در زمینه فلان رشته دارم، آنوقت میتوانستند به من حمله کنند. اما من ادعایی نکردم و بارها در برنامه تکرار کردم که با تست بازیگری وارد دنیای تصویر شدم و تازه پنج سال است که در سینما هستم. بعد از اینهمه فیلم، امسال دو فیلم «آبنبات چوبی» و «رسوایی ٢» به بخش مسابقه سینمای ایران (سودای سیمرغ) راه یافت و البته هیچ توقعی ندارم. الان شاید بیشترین اتفاقی که میتواند برای من بیفتد این است که مردم و منتقدان روی شخصیت من نظر بدهند. اما شخصیت من درون من است. شاید بخواهید خود سحر قریشی را بشناسید و این فرق میکند با جایی که از من سؤال بپرسید و من جواب بدهم. سؤال و جواب هم یکسری محدودیت دارد.
من آدم دروغگویی نیستم و مثل بعضیها نبودم که یکسری دیالوگ را از قبل حفظ کرده باشم و هرجا هم که گیر کردم به این و آن ربط دهم. من گفتم با بچههای متولد ١٣۶۶ فرقی ندارم. من هم خیلی از چیزها را نمیدانم. اما این شغل من است نه شخصیتم. اطلاعاتم درباره شغلم همینقدر است. چون کاپولا را نشناختهام نشاندهنده بیسوادی من نیست. اتفاقا همین مسئله، انگیزهای برای من شد تا رشته کارگردانی را در دانشگاه ادامه دهم. خداوند متعال تابهحال هیچ اتفاق بدی را بیحکمت برایم پیش نیاورده. چون خودم را به خدا واگذار میکنم و از خدا فقط سلامتی خانواده و عزت میخواهم. زمانی شده که در پروژهای بازی کردهام به نیت فرد دیگر که پول قراردادم را به او بدهم تا راحت زندگی کند. من طبع بلندی دارم. اینجا از خودم تعریف میکنم. چون خیلیها نمیدانند من چه کسی هستم. درباره من خیلی منفی نوشتهاند. بعد هم در یکسری از نشریات زرد برخی از عوامل به خاطر فروش فیلمشان من را هم شوهر دادهاند! وقتی هم شکایت میکنم میگویند شش ماه طول میکشد! آنوقت رها میکنم. چون باید شش ماه اعصابم خرد شود.
اصلا اولویتتان برای بازیکردن، چه فیلمهایی است؟
الان میخواهم بگویم انتخاب فیلمها از نظر سحر قریشی، فیلمهایی مثل «شیفت شب» و «آبنبات چوبی» است. بهصراحت میگویم تمام سوپراستارهای ما که الان در فیلمهای هنری یا با کارگردانان خوب بازی میکنند، روزی در فیلمی بازی کردند مثل همه فیلمهایی که من بازی کردم… اما الان فراموش شده. چرا؟ چون جوسازی غلط شده؛ مثلا هر کسی سر صحنه سالاد بخورد میگویند فرهیخته است. من این را کاملا میبینم. میخواهم مردم ببینند ویترینی که برخیها برای خودشان میسازند واقعی نیست. من نخواستم برای خودم ویترین بسازم. ویترینساختن برای خودم نسبت به دستمزدی که میگیرم کاری ندارد. میتوانم برای شرکت در مراسمها، ماشین اجاره کنم که دنبالم بیاید ولی مثل بقیه با صدابردار و دوستان میآیم و میروم.
برایم جالب است که میگویند شما بادیگارد دارید؟
من شخصا بادیگارد ندارم اما مراسمهایی که توسط ارگانها دعوت میشویم به دلیل هجوم افراد، خود آن مراسم بادیگارد تعیین میکند که به بازیگران زن آسیبی نرسد. بعضیها اطلاع ندارند و نمیدانند که در چنین مراسمی گاهی افرادی برای عکسگرفتن، خیلی به ما نزدیک میشوند و ما باید فردا جوابگو باشیم چون میپرسند این فرد کیست.
در واقع برای حفظ شئونات بادیگارد در اختیارتان میگذارند؟
بله کاملا. بعضیها دفعه اولشان است و بلد نیستند. چندی قبل در مشهد بودیم و ١۵ بادیگاردی که در اختیار من و همکارانم بودند واقعا کم بودند. هجوم جمعیت خیلی زیاد بود. جمعیت حتی پسرها را اذیت میکرد و ما باید بادیگارد داشته باشیم. درحالیکه شخصا احتیاجی به بادیگارد ندارم. اتفاقا در سریال «دلنوازان» که بازی کردم و مردم من را شناختند بهراحتی میان مردم بودم. این جوسازیها و ویترینساختنها ارزشی ندارند. بازیگرانی هستند که حاضرند برای فلان جشن چند میلیون خرج کنند تا ویترین سوپراستارانهای برای خودشان بسازند. من مثل بچههای همسن خودم هستم و مخارج خانوادهام را تأمین میکنم. من حتی از زمانی که بازیگر شدم با خانوادهام زندگی میکنم درحالیکه میتوانم بهتنهایی زندگی کنم. این عزت را خداوند به دلیل این کار خوب من میدهد که با خانوادهام هستم.
با همه این توضیحات چرا اجازه دادید درباره زندگی خصوصیتان در برنامه «دید در شب » از شما سؤال شود ؟ یادم میآید یک بار در برنامه تلویزیونی یکی از مجریان سؤالی از زندگی خصوصی آقای رشید پور پرسید و ایشان واکنش نشان دادند.
بله. در برنامه «دید در شب» سؤالی خصوصی از من پرسیدند که میتوانستم جواب ندهم. اما درصد زیادی این سؤال را پرسیده بودند و من به احترام درصدی از کسانی که این سؤال را داشتند و البته طرفدار من بودند این جواب را دادم که هر خانم یا آقایی در هر سن و جایگاهی باید در رابطهای باشد که شاید به نتیجه برسد و ازدواج کند. برای من دنیا به آخر نرسیده. در سن کم برای ازدواج انتخاب شدم و الان باید انتخاب کنم و اینکه اگر با کسی آشنا هستم، بلدم مسیر را جوری انتخاب کنم که کسی متوجه نشود. مثل خیلیها که ازدواج کرده و جدا شدهاند و این اتفاقات هم عمومی نشده. من روراست هستم و دستم در دست مردم است. این اتفاق شاید برای هر خانوادهای بیفتد که طلاق بگیرد و با فرد جدیدی آشنا شود. من اگر ازدواج کنم حداقل با مجلات معتبرتر صحبت یا در اینستاگرام خودم اعلام میکنم. حتی نام نامزدی را آقای رشیدپور روی من گذاشت؛ اما به نتیجه رسیدم که اشتباه کردم و گفتم دیگر اجازه نمیدهم کسی از زندگی من چیزی بداند. از طرفدارانم هم عذرخواهی میکنم چون خواستم با آنها صمیمی باشم.
چرا با هر نشریهای گفتوگو میکنید؟
وقتی میگویم مصاحبه نمیکنم، پیامکهای زشتی از بعضی خبرنگاران دریافت میکنم! من میخواهم آرامش داشته باشم. دوستان لطفا از من دلگیر نباشید. چون از مصاحبههای من سوءاستفاده شده. نقلقولهای غیرواقعی از من تیتر میزنند. الان در حال خوبی نیستم. بههمیندلیل وقتی مؤدبانه میگویم فعلا مصاحبه نمیکنم، فردا تیتر منفی علیه من میزنند. واقعا نمیدانم چرا با من اینجوری رفتار میکنند. مگر من با کسی پدرکشتگی دارم؟ چرا باید اعصاب خودم را به هم بریزم؟ از من تلفنی پرسیدند شنیدهایم شما نماینده مجلس شدهاید؟ من هم پاسخ دادم نه و خندیدم و تلفن را قطع کردم. بعد متوجه میشوم خندههای من را هی تکرار کردند و در برنامهای در فلان کانال تلگرامی گذاشتند. آخر اذیتکردن هم حدومرزی دارد. همه اینها گناه است. از وقتی اسمها را عوض کردهاند راحتتر گناه میکنند.. اگر بخواهم شکایت کنم خیلی خوب بلد هستم. از سویی من هم میتوانم به صورت غیرقانونی این افراد را پیدا کنم. آنقدر قدرت دارم که بتوانم این افراد را از کارشان پشیمان کنم. اما به خدا سپردم. چون میدانم روزی چوب این کارها را میخورند.
چرا در فیلم «رسوایی ٢» بازی کردید؟
فیلم «رسوایی ١» را دیده بودم و فکر میکردم «رسوایی ٢» هم در ادامه آن است. گفتم اگر اینطور است بهتر است الناز شاکردوست بازی کند. ولی بعد دیدم فقط یک تشابه اسمی است و قصه متفاوتی دارد. در این فیلم نقش خبرنگار را داشتم و چیزی نبود که دوست نداشته باشم. آقای دهنمکی هم از نظر من کارگردان بدی نیست. این نگاه شخصی من است. فیلمهایی که تابهحال کار کردهاند مردمپسند بوده و چون خودم مردمی هستم احساس کردم این فیلم بیننده بیشتری دارد و شاید از نگاه کارگردانها و منتقدان درست نباشد. نگاه من به آقای دهنمکی فقط نگاه بازیگر و کارگردان است. نقشی که به من پیشنهاد شد و همکاری با این عوامل حرفهای را دوست داشتم. تجربه خوبی هم نسبت به کارگردانی ایشان پیدا کردم و تابهحال با این حجم سنگین پشت صحنه بازی نکرده بودم؛ مثلا من شش دوربینه کار نکرده بودم یا با آقای فرشاد گلسفیدی کارکردن واقعا تجربه خوبی بود.
اصلا هدفتان از بازیگری چیست؟ میخواهید در سینما به چه چیزی برسید؟
واقعیت این است که فیلم «آبنبات چوبی» در جشنواره موقعیتی بود که آقای فرحبخش برای من فراهم کرد که از ایشان بسیار تشکر میکنم. خودم خواستم نقش «نگین» را بازی کنم. میخواستم فضایی را نشان دهم که بگویم اگر موقعیتش باشد ما هم میتوانیم. اصلا میدانید چرا در سینمای ما اغلب نقش دختر ٢٧ ساله را به زن ٣۵ ساله میدهند تا بازی کند؟ چون آن بازیگر در فیلم دیگری موفق بازی کرده بوده. امیدوارم از این فیلم به بعد این اتفاق برای من بیفتد که نقش دختران ٢٧ ساله را هم به من بدهند تا بازی کنم. در برنامه «دید در شب» هم گفتم یکسری «کَست»ها دورهمی شده و بابت یک فیلم که بازی کردم تلفنی داشتم که از من خواستند تو که در دورهمی نبودی این نقش را بازی کن! برایم جالب بود که آقای منوچهر هادی با من تماس گرفت و از من خواست در فیلم «کارگر ساده نیازمندیم» بازی کنم. با اولین پلانی که بازی کردم نگاه رضایتآمیز را در چشم فیلمبردار دیدم که انشاءالله فیلم برای جشنواره فیلم فجر سال بعد اکران خواهد شد. امسال هم میخواهم با توکل بر خدا صبوری کنم.
با توجه به اینکه حمایت خانوادهام را دارم حاضرم سختی بکشم اما فیلم بد بازی نکنم. امیدوارم این اتفاق بیفتد و خدا من را کمک کند که شرایط برایم سخت نباشد. چون نگاه مردم به ماست و توقع مردم ویترین را برای ما سنگینتر میکند؛ مثلا من اگر با لباسی سادهتر بیرون بروم تعجب میکنند و حتما توقع بنز را از ما دارند. اگر مردم این فضا را از ذهنشان بیرون کنند دیگر بازیگر دچار بحران نمیشود. خدا را شکر ندار نیستم، اما ویترینسازی را هم دوست ندارم. چون اعتقادی ندارم. اما به خودم قول دادهام که مقداری صبورتر باشم و مشاورانم را عوض کنم. چون بعضی مشاوران به من میگفتند تو باید فیلمی بازی کنی که فروش داشته باشد. در پنج سال گذشته فیلمهایی را که دوست داشتم بازی نکردم. امسال سه فیلم بازی کردم که دوستشان داشتم؛ «کارگر ساده نیازمندیم»، «آبنبات چوبی» و «شیفت شب». اگر در فیلمهایی که دوست نداشتم بازی کردم چون مجبور شدم بازی کنم.
انشاءالله در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اتفاقی بیفتد که به هر کارگردانی اجازه کار ندهند یا نگذارند هر تلهفیلمی به فیلم سینمایی تبدیل شود. این را میدانم که در مسیرم اشتباهات زیادی کردهام و امیدوارم تا جشنواره بعدی، با سحر دیگری مواجه شوید.
عکس فریده دریامج در کنار همسرش
فریده دریامج، بازیگر سینما و تلویزیون گفت: این روزها بسیاری از بازیگران بیکار هستند. این موضوع گریبان مرا هم گرفته به طوری که از اردیبهشت سال گذشته من تاکنون هیچ کاری انجام ندادم و تنها چند سکانسی در فیلم “هفت ماهگی” و یک اپیزود در ” درقصه ها به سر می برید” بازی کردم.
فریده دریامج (متولد ۳ فروردین ۱۳۳۵ در تهران) بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر است.
فریده دریامج در سال ۱۳۳۵ در تهران متولد شد. فعالیت هنری را از سال ۱۳۴۶ از تئاتر مدرسه شروع کرد و بعد از اخذ دیپلم و لیسانس بازیگری و کارگردانی از دانشکده هنرهای دراماتیک به فعالیت مشغول شد.
جوایز
وی افزود: من از سال ۵۳ که دانشجو بودم وارد کار رادیو شدم. چند سالی در بین آن توقف ایجاد شد و از سال ۷۹ دوباره به رادیو بازگشتم و این روزها همین کار رادیو را انجام می دهم. این روزها افرادی که کار میکنند یک عده خاص هستند به طوری که مداوم آنها را در سریالها و فیلمهای مختلف می بینیم شاید کارگردانها از چهره ما خوششان نمی آید و ما را به کار نمی گیرند.
دریامج با اشاره به نامه ۳۰ تن از بانوان سینما به معاونت سیما تصریح کرد: این افراد به یک جایی رسیده اند که دست به چنین کاری زدند به هر حال همه باید زندگی کنند و خرج و مخارج خانه دروغ نیست. خرج من را همسرم می دهد اما بسیاری از بازیگران را می شناسم که به تازگی ازدواج کرده اند و به امید اینکه در کارهای سینمایی و تلویزیونی به کار گرفته شوند و خرج زندگی آنها در بیاید به این سو رفتند اما متأسفانه در پروژه های سینمایی و تلویزیونی به کار گرفته نمی شوند.
این بازیگر ادامه داد: در هر کاری پیشرفت حاصل می شود اما این موضوع در بازیگری کمی متفاوت است به طور مثال اگر من یک کارگر ساختمانی می شدم بعد از چندین سال الان دیگر برای خودم بساز و بفروش داشتم. به طورکلی من معتقدم در کنارکار هنری باید یک شغل دیگر داشت و کار هنری را به عنوان شغل دوم دانست.
وی خاطر نشان کرد: چندی پیش یکی از همکارانم می گفت برای گذران زندگی ماشینش را فروخته این تأسف بار است و باید به فکر چاره ای بود. امیدوارم این مشکل حل شود و همه در پروژه های سینمایی و تلویزیونی اشتغال داشته باشند.
“سمایه عبادی” زن ۲۳ ساله اهل قشلاق قنبرلوی علیا از توابع اصلاندوز هر روز از چشم راستش انواع نخ و علف هرز بیرون می آید و با هربار خارج شدن با درد شدید در کره چشم مواجه شده و ناچار است این درد را تحمل کند.
خانواده این بانو بشدت نگران بوده و بدنبال این هستند تا با مراجعه به متخصص چشم این پدیده نادر و حیرت انگیز را معالجه کنند.
این بانوی جوان با بیان اینکه حدود ۲۵ روز است با این مشکل دست و پنجه نرم می کنم گفت:حادثه زمانی اتفاق افتاد که ابتدا طرف راست چشمم دچار خارش شد و احساس کردم خاک تو چشمم فرو رفته اما رفته رفته با درد بسیار شدید از ناحیه راست سر مواجه شدم.
وی افزود:پس از درد شدید یک نوع علف خشکیده (قیلپین) به مدت ۵ روز از چشم راستم بیرون می آمد و بعد از آن تاکنون شاهد خروج انواع نخ از این چشمم هستم.
این بانو که هنگام مصاحبه هم از درد شدید سر و چشمش در رنج بسر می برد اظهار کرد:بلافاصله برای رفع این معضل به پزشکان شهرستان مراجعه کرده و آزمایشات و سونوگرافی انجام دادیم اما پزشکان هیچ چیز مشاهده نکرده و تشخیص ندادند.
وی با بیان اینکه به محض ترک مکان از منزل و روستا تولید نخ در چشمم نیز متوقف می شود گفت:خارج از روستا با وضعیت عادی و بدون هیچ دردی و یا چیز دیگر می توانم با آرامش زندگی کنم اما در منزل مسکونی خود چشم راستم نخ تولید می کند.
“کاظم پارسا” شوهر این بانوی جوان که در شغل کارگری در تهران مشغول است گفت:مراجعه به پزشکان متخصص کشور نیازمند امکانات مالی است و از آنجا که بنیه مالی ام ضعیف است از مسئولان استان و شهرستان می خواهم که با مساعدت و کمک به حل این مشکل بوجود آمده اقدام کنند.
با این حال تولید نخ و برخی از اشیاء از چشم این بانوی جوان تنها در خانه و روستای محل سکونت اتفاق می افتد اما بستگانش برای رهایی از وضعیت بوجود آمده مجبورند روزانه وی را به سایر روستاها انتقال داده تا همیشه مهمان خویشاوندان شود چرا که تغییر مکان باعث توقف تولید نخ در چشم او می شود.
قشلاق قنبرلوی علیا از توابع شهر مرزی اصلاندوز مغان در ۲۰۰ کیلومتری شمال استان اردبیل واقع شده است.
این فیلم را ببینید….
کودک چهار ساله نابینا و فلج در ایام ولادت امام رضا(ع) در صحن انقلاب بارگاه ملکوتی آقا امام رضا(ع) شفا گرفت.در فیلم ارسالی یکی از شهروندان از لحظه شفاگرفتن کودک معلول در حرم امام رضا(ع)،تصویربرداری شده است.
آنچه میخوانید ماجرای مرضیه عظیمی، ۱۵ ساله، ساکن مشهد است که پیش از این دارای بیماری اعصاب و تشنج، فلج پاها و نابینایی بوده و پشت پنجره فولاد شفا پیدا کرده است.
به گزارش سرویس قاب نقره برنا، حرم امام علی بن موسی الرضا(ع) پهنه پرتو فشانی انوار الهی و به فرمایش رسول خدا(ص) «قسمتی از بهشت»، یا دارالشفای دردمندان و خانه امید غم رسیدگان و محل نزول ملائک است. در هر لحظه از شب و روز که به زیارت حرمش بشتابی صحن و سرای ملکوتیاش را آکنده از شیفتگان و دلباختگانی مییابی که سرشک شوق از دیده میبارند و آرامش حضور در این بارگاه را بر جان خویش میافشانند چنان که گروهی برای رسیدن به مراد خویش انگشتانشان را حلقه ضریح کرده، عطش چشمانشان را با نگریستن به گلدستهها فرو مینشانند و تپش دلهای بیقرارشان را با نظاره به گنبد طلا آرامش میبخشند.
شکوه حرم رضوی از هر منظری که بنگری چشمنواز است و جذبهاش تکرار را بر نمیتابد و هر دردمندی، سالخورده یا میانسال یا خردسال، روی سوی تنها آرامشگاهی دارد که در آن امید خالصانه هیچ مخلصی رنگ نمیبازد.
پیرامون ضریح مطهرش هماره آکنده از ولایت پیشگانی است که هرگز دل به غیر بارگاه ولایت نسپردهاند و امیدی جز از این بارگاه نمیبرند و این احساس آسمانی خود را با فریاد کردن صلواتهای پیاپی به آگاهی میرسانند.
اشک دیدگان هر یک از آنها فریاد رسایی است گویای دردهاشان که تنها سرورشان عرض حال آنان را از سرشک دیدههاشان میخواند و بیهیچ گفتگویی خواسته ایشان بر میآورد.
آنچه در ادامه میخوانید ماجرای مرضیه عظیمی، ۱۵ ساله، ساکن مشهد است که پیش از این دارای بیماری اعصاب و تشنج، فلج پاها و نابینایی بوده و در تاریخ ۱۳/۳/۷۲، پشت پنجره فولاد حرم قدس رضوی شفا پیدا کرده و پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی آن واقعه را به ثبت رسانیده است.
ـ بله!
ـ گفتید تمام پزشکان جوابش کردهاند؟
ـ بله آقای دکتر!
لطفاً پرونده پزشکیاش را به من بدهید.
صغرا خانم پرونده قطور مرضیه را به دست دکتر داد و به گوشه اتاق رفت، گوشه چادرش را به دندان گرفت و شروع کرد به جویدن آن.
دکتر پشت میزش نشست، عینکش را دوباره بر چشم گذاشت و به مطالعه پرونده مشغول شد، بعد سرش را بلند کرد و پرسید: سکته مغزی هم داشته؟
ـ بله آقا، سکته مغزی، بعد هم تشنج. نمیتواند دستهایش را کنترل کند، کتری را که به دست میگیرد، هر لحظه ممکن است آب جوش را روی پاهایش بریزد.
ـ اما وزنش چطور؟ این همه اضافه وزن چطور پیدا شد؟
ـ وقتی بیماری اعصاب گرفت، گفتیم که دیگر کار خانه نکند، البته قبل از بیماری خیلی کار میکرد، کارهای سنگین و طاقتفرسا، البته من مقصر نبودم، رسیدگی به شش بچه کوچک کار آسانی نبود، همین موقع بود که تعادل روحی او به هم خورد، بیمار که شد دیگر کار نکرد، کارش این بود که گوشهای مینشست و با کسی حرف نمیزد، ما اصلاً متوجه اضافه وزن او نبودیم و عاقبت هم این وزن زیاد پاهایش را از کار انداخت.
مادر مرضیه ساکت شد، اشکهایش را پاک کرد و دوباره به جویدن گوشه چادرش مشغول شد. دکتر آه سردی کشید، از پشت میز کارش بلند شد، به طرف مرضیه آمد، دستش را به طرف چشم راست او برد و پلکش را بالا زد، دستش را پایین آورد و این بار چشم چپ را معاینه کرد. سپس پرسید: اما درباره چشمهایش چه میگویید، آیا قبل از اینکه به بیماری چاقی مبتلا شود، چشمهایش عیبی داشتهاند؟
ـ نه آقای دکتر چشمهایش خوب خوب بود، اما نمیدانم چطور خیلی زود چشمهایش را هم از دست داد، حالا هم که یک تکه گوشت شده، نه راه میرود نه جایی را میبیند.
هر چه دوا و درمان کردیم فایده نداشته، حالا فقط امید من به شماست.
دکتر با ناراحتی به طرف پنجره اتاق رفت، آن را باز کرد و به خورشید که همه جا را روشن کرده بود، نگاهی انداخت و وقتی به این مسأله فکر کرد که چشمهای مرضیه از این دریای نور نصیبی ندارند، بر ناراحتیاش افزوده شد، اما از دست او هیچ کاری ساخته نبود و او این را خوب می دانست. لذا به طرف صغرا خانم آمد، سرش را پایین انداخت و گفت: ببین خانم من فکر میکنم به نفع شماست که دیگر بیش از این پولهایتان را هدر ندهید، همان طور که قبلاً همکارانم هم به شما گفتهاند، هیچ امیدی نیست، هیچکس نمیتواند برای این بچه کاری انجام دهد، یک معجزه. فقط یک معجزه ممکن است او را نجات دهد.
دکتر لحظهای ساکت شد، نفس عمیقی کشید و ادامه داد: بنابراین من به شما پیشنهاد میکنم اگر تحملش را دارید او را به خانه ببرید و او را با همین وضعی که دارد بپذیرید و اگر نمیتوانید، عقیده اینست که او را به آسایشگاه معلولان تحویل دهید، آنها میدانند این طور بچهها را چطور نگهداری کنند.
مادر مرضیه بدون اینکه چیزی بگوید به طرف دخترش آمده، پشت سرش قرار گرفت و صندلی چرخدار را به طرف در خروجی حرکت داد. قبل از اینکه از در خارج شود، برگشت و یکبار دیگر به دکتر نگاه کرد. اما او سرش را همچنان پایین نگه داشته بود.
از مطب دکتر فاصله گرفت، چند راهرو از راهروهای دراز و طولانی بیمارستان قائم(عج) را پشت سر گذاشت، قبل از اینکه به آخرین راهرو برسد، ناگهان متوجه صدها چشمی شد که به او و دخترش خیره شده بودند، مردها و زنهای زیادی در دو طرف راهرو ایستاده بودند و مانند کسانی که چیز عجیبی را برای اولین بار ببینند، به او و دخترش نگاه میکردند. ایستاد، چرخ را رها کرد و به مقابل دخترش آمد، وقتی اشکهای او را دید بیاختیار او را در آغوش کشید.
مرضیه که حالا گریهاش بیشتر شده بود گفت: مادر، من میخواهم پیش شما باشم، نمیخواهم به آسایشگاه معلولان بروم، من شما را دوست دارم، مرا به آسایشگاه نبرید.
صغرا خانم این بار محکمتر دخترش را در آغوش فشرد، دستهایش را گرفت و گفت: ما باید دنبال دکتر دیگری بگردیم.
ـ اما شما نباید دیگر پولهایتان را به خاطر من هدر دهید.
و مادر فقط گفت: میدانم دخترم، میدانم.
بلافاصله، صندلی چرخدار را به حرکت در آورد، از میان جمعیت راهی باز کرد و به سرعت از آنجا دور شد.
به خانه آمد. مرضیه را به زحمت از روی صندلی پایین آورده او را در گوشه اتاق قرار داد. بالش را زیر سرش گذاشت و پتو را روی او کشید و بلافاصله از خانه خارج شد او تصمیمش را گرفته بود، به سرعت خودش را به بازار رساند، مقدار زیادی سبزی آش خرید. وقتی فکر کرد فردا سهشنبه است و اولین روز ماه ذیالحجه، لبخند زد، تصمیم گرفت به نیت شفای مرضیه، آش نذری بپزد.
وقتی سهشنبه از راه رسید او به نذر خود عمل کرد. سینیهای بزرگ که چند کاسه آش در آنها قرار داشت ناگهان تمام کوچه را پر کرد، دَرِ تمام خانهها به صدا در آمد و کاسههای کوچک و بزرگ آش در سفرهها جای گرفت.
صغرا خانم در آخرین دقایق پایانی شب و آن هنگام که شستن دیگ بزرگ آش را به پایان برده بود، سرش را بلند کرد و به آسمان نگاهی انداخت، وسیع بود و بیانتها.
هزاران ستاره، مانند هزاران چراغ پرنور در یک لحظه به او لبخند زدند. او هم خندید، درد کمرش را هم از یاد برد. نگاهش را از آسمان و از ستارهها گرفت و به درون اتاق آمد، سجاده را پهن کرد دو رکعت نماز خواند. قرآن را باز کرد و چند آیه از آیات خداوند را زمزمه کرد. وقتی قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد حاجت خود را طلبید؛ چند لحظه بعد خواب پلکهای خستهاش را روی هم آورد. مدت زیادی از خوابیدن او نگذشته بود که احساس کرد دو بانو، بانوانی با حجاب و نورانی، گویی از دنیایی دیگر به سویش آمدند. اول ترسید و بعد تعجب کرد، اما وقتی آن دو بانوی بزرگوار با مهربانی به او گفتند که به زیارت خانه خدا برود لبخند زد.
وقتی از خواب بیدار شد، هیچکدام از آنها را آنجا ندید، چشمهایش را مالید ولی خبری نبود، از جایش بلند شد، به طرف مرضیه آمد. مرضیه خوابیده بود. به سختی نفس میکشید.
به طرف پنجره اتاق آمد. به حیاط نگاهی انداخت. دیگ بزرگ آش نزدیک دیوار خانه قرار داشت. به آسمان نگاهی انداخت. به زیارت فکر کرد. اما برای رفتن به مکه پول لازم بود. وقتی به یاد آورد که بیماری مرضیه دیگر پولی برایش باقی نگذاشته است، دلش گرفت.
خورشید اولین اشعههای نورش را به حیاط بزرگ خانه سپرده بود که صغرا خانم با خوشحالی به طرف دخترش دوید، او را از خواب بیدار کرد و گفت: باید به حرم برویم، مرضیه بلند شو!
باید به حرم امام رضا(ع) برویم، حج ما آنجاست، حج فقرا آنجاست. به زحمت مرضیه را روی چرخ قرار داد و ساعتی بعد او را با پارچهای سبز رنگ به پنجره فولاد دخیل بست.
مادر با قلب شکسته اشک میریخت. مرضیه که با چشمان بیفروغ به اطراف مینگریست، احساس دلتنگی عجیبی داشت. وقتی این دلتنگی بیشتر شد، اشکش سرازیر شد.
چند لحظه بعد اختیار اشکها را از دست داد. باران اشکها، اشکهای درخواست و دعا، اشکهای امید و رجا اشکهای پاک و زلال آمدند و آمدند تا غبار نابینایی مرضیه را شستند و با خود بردند. دو بانوی بزرگوار حالا مقابل چشمان مرضیه قرار داشتند. از پنجره فولاد بوی بهشت به مشام میرسید به او اشاره کردند که از جایش بلند شود، ولی او نمیتوانست. ناگهان آقایی که هیچ نشانه خاکی در وجود او به چشم نمیخورد از طرف پنجره فولاد پیدا شد. جلو آمد با هیبت بود و با عظمت، نزدیک شد. حضورش بوی امید میداد. پوشش سبز رنگش نتوانسته بود نورانیت چهرهاش را پنهان کند. حجاب را کنار زد، یک پارچه نور مانند هزاران چلچراغ ناگهان پدیدار شد، گفت بلند شو!
با مهربانی به او گفت که دیگر دارو مصرف نکند و ناگهان ناپدید شد.
نقارههای حرم به افتخار این شفایافته به صدا درآمدند، کبوتران به شکرانه این لطف به پرواز درآمدند و در اطراف گنبد طلا به طواف پرداختند، مرضیه عظیمی، دختر ۱۵ ساله مشهدی، ناگهان بر روی دستها قرار گرفت.
ثروتمندترین ورزشکار جهان فلوید میودر بوکسور مشهور آمریکایی است. این بوکسور مشهور و موفق بیشتر از آنکه در رینگ مشت بزند پول جمع می کند. درآمدهای سالیانه این بوکسور در سال شاید از مرز ۲۵۰ میلیون دلار هم عبور کند.
اما یکی از عادت های بد این بوکسور پز دادن با پول و ثروتش است. می ودر برای چندمین بار در شش ماه گذشته عکسی از خود و پول هایش در شبکه اجتماعی منتشر کرد تا باز هم ثروت خود را به رخ دیگران بکشد. این حرکات می ودر باعث شده انتقاداتی نسبت به او مطرح شود. به گزارش دیلی میل او با انتشار عکس های زیر در شبکه اجتماعی اش نوشته حالا با این پول ها چکار کنم؟!
یک نمونه از دریافتی این ورزشکار
Read this $72,276,000 God bless
[jwplayer player=”1″ mediaid=”40272″]
بازدید شماری از مسوولان اجرایی و گردشگری کهگیلویه وبویراحمد از سرای گردشگر پذیر این جوان خوش فکر بواناتی فرصت گپ و گفتی را برای خبرنگار اعزامی ایرنا فراهم کرده است.
وی می گوید: بعد از اینکه به دلیل دستفروشی در شیراز با بی مهری و آزار روزانه ماموران گشت شهرداری شیراز مواجه شدم به زادگاهم وستای بزم از توابع شهرستان بوانات برگشتم .
این جوان خلاق که با شغل نخست خود یعنی دامداری و کشاورزی نیز در این روستا مشغول بود اقدام به ایجاد یک مغازه در کنار کلبه محقر خویش می کند.
عباس در یکی از روزهای سرد و بارانی زمستان و با دلسوزی و محبت به همنوع که در وجود یک فرد روستایی بی آلایش همیشه موج می زند با دو فرد خارجی درمانده در راه مواجه می شود.
استارت داستان شگفت انگیز عباس از همین جا آغاز شد.
هنگام ورود این دو فرد آلمانی به کلبه محقر و روستایی خانواده عباس نیز مشغول کشیدن دم پخت ساده خود بر سرسفره بودند.
او البته در ابتدا معذب و خجل که چه کار کند تا از خجالت این دو فرد خارجی سربلند بیرون بیاد و دراندیشه راهی برای آبروداری خویش در بدست آوردن غذایی به اصطلاح باکلاس تری برای آنها بود.
اما درعین ناباوری و خوش شانسی عباس دو فرد خارجی عاشق شام ساده وی می شوند.
در سفره فقیرانه عباس برزگر به جز دمپخت گوجه فرنگی، ماست محلی و ترشی چیز دیگری پیدا نمی شد.
این دو فرد خارجی پس از صرف شام با لذت شب خود را نیز در همان ملحفه های دست دوز و بر روی قالیچه ها و گلیم های روستایی در کلبه محقر و کنار خانواده عباس گذراندند.
عباس در بیان داستان شگفت انگیز خود می گوید صبح آن روز یکی از مهمانان خارجی اش که جوان حدود ۲۰ ساله ای بود بسیار ناراحت و غمگین به نظر می رسید.
او از مترجم دلیل ناراحتی این فرد را می پرسد، مترجم در پاسخ می گوید این جوان امروز جشن تولد ۲۰ ساله اش بود و از اینکه نتوانسته در کنار خانواده اش جشن تولدش را بگیرد غمگین است.
علی و زهرا فرزندان خردسال عباس برزگر موضوع را که می شنوند اقدام به تهیه میز چرخ خیاطی مادر، چندتا بادکنک از مغازه پدر و کیک خانگی که تنها بضاعت آنها برای خوشحال کردن میهمانشان بود، می کنند.
این میهمان جوان نیز از دیدن جشن تولد از سوی خانواده روستایی عباس با هیجانی وصف ناپذیر از صحنه های کف زدن و خوشحالی آنها برای وی فیلمبرداری می کند.
هنگام بدرقه این دو فرد خارجی از سوی خانواده عباس، آنها نیز با نگاه های عمیق غرق در زندگی ایلیاتی و عشایری و روستایی عباس می شوند.
اتاق های خشتی و گلی،گوسفندان و برخی اشیای قدیمی و تاریخی در ایوان خانه عباس و از همه مهمتر سفره بی تکلف اما پربرکت وی سرآغاز شگفتی در داستان زندگی عباس را رقم زد.
از نوع نگاه و عمق اندیشیدن این دو فرد نیز جرقه و تلنگری توام با تغییر نگاه و نگرشی جدید در عباس پدید می آید.
همین نگاه های عمیق و زندگی بی آلایش عباس دو فرد خارجی را به سفری دوباره به منطقه بوانات فرا می خواند.
دو فرد آلمانی همراه با کاروان گردشگری به روستای بزم می آیند، سراغ عباس را می گیرند و چند روزی را در کلبه فقیرانه وی می گذرانند.
این کارآفرین برتر صنعت توریسم از گردشگران خارجی همانند اقوام و فامیل خود درخانه اش پذیرایی می کند.
او درچند روز اقامت گردشگران خارجی آنها را به تماشای مناظر طبیعی و گردشگری منطقه فرا خواند با آیین ها و آداب و رسوم عروسی ها آشنا می کرد او حتی با مهمنانش شیر می دوشید و همگام با آنها با چوپانان گله در صحرا گوسفندان را می چراند.
او با مهمانانش چای آتشی می نوشید،کشاورزی می کرد،روش های سنتی تولید ماست و دوغ وکشک محلی را به آنها آموزش می داد آنها را به گپ و گفت با هم ولایتی ها و پیرزنان و پیرمردان روستایی وامی داشت.
عباس مهمانانش را درآیین های عروسی و مراسمات سوگواری شرکت می داد، شب نشینی و بیان قصه ها و داستان های قدیمی را همگام با آنها تجربه می کرد،همگام با مهمانان در کوه حاضر می شدند و از حکایت های عمیق نوازندگان نی در دیارش گوش می دادند.
او مهمانان را به نشستن در کنار دارهای زمینی گلیم بافی و جاجیم بافی همگام با زنان ودختران هنرمند روستا می نشاند، آنها را به دامنه های کوه می برد تا با زندگی سخت اما لذت بخش عشایر آشنا یابند.
به گفته این جوان خوشنام مهمانانش از اینکه برای نخستین بار تجربه شیرین زندگی در روستا و لمس کردن واقعی عشق و محبت یک روستایی را در این دنیای پرهیاهوی امروزی تجربه می کردند خوشحال و بسیار لذت می بردند.
عباس برزگر که از همنشینی و تجربه با گردشگران خارجی و از باورپذیری آنان خود را نیزباور کرده بود، از همان زندگی ساده و دهاتی اکنون به فردشگفتی ساز صنعت پردرآمد توریسم تبدیل می شود.
او در گفت و گوی مفصل داستان زندگی اش با خبرنگار ایرنا مرکز یاسوج می گوید: اکنون اتاق های کاهگلی و چادرهای عشایری اش تا سه سال آینده رزرو شده است.
عباس هزینه اقامت یک شب در اقاق های کاهگلی در کلبه محقر خود را ۶۰۰ یورو اعلام می کند و می افزاید در برخی اوقات برای اجاره این اتاق ها مجبور می شوم از بین مسافران و گردشگران قرعه کشی کنم.
وی پیش بینی درآمد ماهانه اش تا سال آینده را نیز به بیش از ۱۰میلیارد ریال می داند.
کلبه محقر و دهکده توریستی عباس برزگر اکنون از بین ۱۶ جاذبه گردشگری و تاریخی مهم در ایران رتبه ششم را دارا است.
عباس البته پیش بینی می کند این جایگاه را با توجه به علاقه وافر و روافزون گردشگران خارجی به زندگی روستایی و سنتی حتی به رتبه اول تا چند سال آینده نیز برساند.
او تاکنون به بیش از ۲۸ کشور جهان سفر کرده و با نیازسنجی های دقیق و تجربه خوبی که از این کشورها کسب کرده در اندیشه تدوین برنامه های راهبردی برای جذب خیل گردشگران خارجی به ویژه اروپایی ها به سمت دهکده خود است.
برزگر می گوید: بر اساس یک برنامه زمانبدنی مشخص توام با خلاقیت های جدید و حتی روزانه به استقبال مهمانانش می رود.
او می گوید: هنگام وارد شدن گردشگران با پرچم خود کشورش و با محبت ، دوستی و صداقت استقبال می کنم و هنگام خداحافظی نیز با دود و اسپند و گرفتن قرآن بر روی سر آنان را نیز بدرقه می کنم.
عباس می گوید: آنها نیز در احترامی متقابل قرآن را می بوسند و بر روی سر خود می گذارند.
وی داشتن برنامه و آموزش را مهمترین کلید موفقیت در ماراتن سخت صنعت توریسم می داند و یادآور می شود:بدون برنامه ریزی و نیازسنجی درست از آینده نمی توان در این رهگذر موفق بود.
این جوان خلاق روستایی که مدام در صحبت ها و مصاحبه خود از دهاتی بودن خود احساس افتخار می کرد، می گوید: من همان عباسم و روستایی زاده ام تنها فکرم و نگاهم به زندگی عوض شده است.
وی در بیانی قابل تامل گفت: هنگامی که شهرداری شیراز مزاحمم بود و مانع از دستفروشی ام می شد و یا زمانی که فقر و بدبختی را در روستا تجربه می کردم با خود می گفتم که خدا تنها خدای بدی ها و بدبخت ها است و اکنون به این نتیجه رسیدم که خدا تنها یک اسم بیشتر ندارد و آن هم خدای خوبی هاست.
او قیمت هر وعده غذا برای مهمانان خارجی را در دهکده توریستی اش بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ دلار که آب دوغ خیار است اعلام می کند.
برزگر با بیان اینکه می توان از هر چیزی در روستا درآمد کسب کرد ، افزود: من از برگ درخت گرد و بیشتر از خود گردو درآمد دارم.
وی با بیان اینکه (کود الاغ) را به قیمت ۱۰ دلار به خارجی ها و گردشگران می فروشد، افزود: (کود الاغ) برای درمان آبریزش بینی و سرماخوردگی شدید بسیار مفید است و درمان بیمار را در کمتر از ۱۵دقیقه تضمین می کند.
برزگر که از گوسفندداری و عطاری کنار کلبه محقر و با همان حفظ اصالت روستایی در جشنواره های ملی و بین المللی حضور می یابد اینک نیز در اندیشه ساخت بزرگترین تونل زیرزمینی در روستای خود است.
این توریست موفق روستایی اکنون با توافقی که با برخی بزرگان طوایف قشقایی و بختیاری انجام داده قرار است حدود ۱۵ هزار سیاه چادرعشایری ایجاد کند و مهمانان جدیدش را در این سیاه چادرها با نحوه زندگی عشایر در مناطق سردسیری و گرمسیری و آداب و رسوم آنها آشنا کند.
اما آنچه که بیش از نبوغ و خلاقیت این دوره گرد سابق با درآمد روزانه سه هزار تومان و کارآفرین میلیارد دلاری امروز قابل تامل است و شاید نقطه عطف درطی کردن مسیر ازفرش تا عرش او را نمایان می سازد همان صداقت و بی آلایشی درزندگی او است.
زهرا دختر ۱۱ساله عباس نیز اکنون با آموزش های لازم و فراگیری زبان های خارجی به راهنما و روایت گری قهاری برای هدایت گردشگران و مهمانان خارجی به دهکده توریستی پدر تبدیل شده است.
نبوغ و استعداد منحصر بفرد این دختر ۱۱ ساله روستایی به گونه ای است که اینک برخی از کارگردانان مطرح در سینمای هالیوود با امضای قراردادی مشغول ساخت فیلم مستندی از داستان زندگی شگفت انگیز این پدر و دختر بواناتی هستند.
اگر چه نبوغ و خلاقیت در عین سادگی و صداقت این فرد روستایی را به بالاترین سقف درآمدهای ناشی از صنعت گردشگری رسانده در عین حال بخش مهمی از ظرفیت این صنعت در حوزه میراث اجتماعی و تاریخی مغفول مانده در این سرزمین یعنی همان سبک زندگی و آداب و رسوم روستایی و عشایری کشورمان را نیز به جهانیان معرفی کرده است.
روستای بزم در ۱۷ کیلومتری شهر بوانات به سمت استان یزد و کرمان آخرین نقطه استان فارس است که به منطقه گردشگری بوانات معروف شده است.
سوئیت های مدرن و سنتی و شش اتاق عمومی، ویلاهای وسط باغ ، گالری عکس و موزه مردم شناسی و کشاورزی گوشه ی از امکانات و زیبایی مجموعه گردشگری در دهکده توریستی عباس است.
سومین جشنواره فیلم یاس پس از چند ماه برنامهریزی ویک هفته اجرا، فردا( پنجشنبه) در رامسر به کار خود پایان میدهد. این جشنواره در هتل معروف و بزرگ رامسر میزبان کارگردانان و فیلمسازانی بود که دارای پروانه ساخت فیلم در محدوده سینمای خانگی و ویدئویی بودند. در طول یک هفته از برپایی این جشنواره، تعدادی از فیلمهای راهیافته به مرحله نهایی جشنواره به نمایش درآمد و هیات داوران متشکل از جمعی از کارگردانان و سینماگران به داوری آثار پرداختند و فردا از برگزیدگان این دوره از جشنواره تقدیر میشود.
در این جشنواره از مجید مظفری و کتایون ریاحی به عنوان دو عضو باسابقه خانواده سینمای خانگی تجلیل شد. حضور برخی از سینماگران در این جشنواره، حال و هوایی تا حدودی فرش قرمزی به این جشنواره بخشید و برخی از هنرمندان با لباسهای خاص خود، جلوهای سینمایی به این جشنواره دادند.
مدآنلاین با توجه به پوشش لباس هنرمندان و بویژه هنرمندان عرصه سینما وهنر نمایش خانگی، به انتشار تصاویری از هنرمندان حاضر در این جشنواره میپردازد.
کتایون ریاحی
مجید مظفری
نیکی مظفری، مجید مظفری و کتایون ریاحی
نیکی مظفری، مجید مظفری و کتایون ریاحی
نیکی مظفری
نیکی مظفری و مجید مظفری
امیر کربلایی زاده، بازیگر و کمدین
آرش معیریان، کارگردان
مهرداد فلاحتگر، بازیگر
منبع : مد آنلاین
صابر ابر و پریناز ایزدیار بازیگران مطرح سینما و تلویزیون در محل برگزاری جشنواره سی و پنجم فیلم فجر حاضر شد.
یکتا ناصر بازیگر مطرح سینما و تلویزیون ایران به همراه همسرش و مهران احمدی بازیگر مطرح کشورمان در محل برگزاری سی و پنجمین جشنواره بین المللی فیلم فجر ظاهر شد
نیکی کریمی ، هستی مهدوی و لالا زارع در محل برگزاری جشنواره سی و پنجم فیلم فجر حاضر شد
عکس طناز طباطبایی در افتتاحیه فیلم فجر
عکس پوران درخشنده
عکس ماهچهره خلیلی و همسرش
عکس بهنوش طباطبایی
عکس نازنین بیاتی
عکس مهتاب کرامتی