بررسی نگاه پوچ گرایانه و معنادارانه به زندگی موضوع اصلی تحقیق در این مقاله، تبیین فلسفی معنای زندگی با توجه به تفاسیر مختلف آن اسـت. این نوشته خواهد کوشید به این پرسش پاسخ گوید که آیا زندگی آدمی معنا دارد یا نه و اگر معنا دارد، چگونه میتوان آن را تبیین فلسفی کرد و زوایای پنهان آن را آشکار ساخت.
تمهید
بیتردید یکی از مسائل دشوار آدمی، راز حیات و معنای زندگی اسـت. این مسئله نه تنها فیلسوفان را به خود مشغول کرده اسـت، بلکه همهی انسانهایی که بهرهای از خرد و اندیشه دارند، با آن دست به گریباناند. همهی ما، برحسب مرتبهای که از خرد داریم، با این مسئله سروکار داریم. بسیاری از ما دربارهی معنای زندگی در حیرت و شگفتی به سر میبریم و - این حیرت آن گاه که دربارهی مسائلی از قبیل تولد، مرگ، منشأ حیات و وجود خداوند اندیشه میکنیم، فزونی مییابد. البته این قبیل پرسشها دربارهی معنای زندگی، آن گاه مطرح میشود که ما از ساحت زندگی روزمره فراتر رویم و دربارهی راز حیات فیلسوفانه و ژرفآمیز بیندیشیم، زیرا در اوقات عادی زندگی، نه دربارهی معنای زندگی پرسش میکنیم و نه به این قبیل پرسشها پاسخ میگوییم (Yurie، 2006:1).
سر و کار داشتن با این قبیل پرسشها، مربوط به شرایط خاص زندگی اسـت، اما این مسئله مربوط به اکثر آدمیان اسـت، وگرنه چه بسا انسانهایی که همه روزه با این پرسشها سروکار دارند. اینها همانهایی هستند که در مرتبهی بالایی از مراتب اندیشه و خرد قرار دارند و خردورزی در عمق جان و سرّ سویدای آنها ریشه دوانده و آنان را به اولوالالباب (صاحبان خرد) تبدیل کرده اسـت.
پرسش دربارهی معنای زندگی
پرسشی که مطرح اسـت، این اسـت که آیا زندگی معنا دارد یا فاقد معنا و پوچ و باطل اسـت؟ بدین ترتیب، روشن میشود که معنادار بودن زندگی با مفهوم پوچی و بطلان در تقابل اسـت. البته در اینجا نیز مناقشهای مطرح اسـت: آیا پرسش دربارهی معنای زندگی درست اسـت یا نه؟ از این جهت که اصلاً فرض معناداری به زبان مربوط اسـت، نه به مردم یا اشیا یا زندگی، به عبارت دیگر، ممکن اسـت کسی دربارهی این مناقشه کند که آیا پرسش دربارهی معنای زندگی پرسشی حقیقی اسـت و با این مناقشه، این پرسش را به پرسشنما (Pseudo question) مبدل کند (Cottingham، 2-1:2003).
ولی پاسخ به این مناقشه چندان دشوار نیست، زیرا مراد از معنای زندگی در اینجا امری فراتر از معناداری الفاظ اسـت. در واقع باید دید وقتی ما دربارهی معنای زندگی پرسش میکنیم، به دنبال چه نوع پاسخی هستیم؟ پاسخی که لغت نویسان به مسئله میدهند یا پاسخی که اندیشهورزان آن را میجویند؟ به نظر میرسد پاسخی که در اینجا مدنظر اسـت، پاسخی اسـت فیلسوفانه و فرازبانی، زیرا در حقیقت پرسشی که دربارهی معنای زندگی مطرح اسـت، این اسـت که آدمی چرا باید زیست کند؟ چگونه باید زیست کند؟ و چه هدفی را در زیستن خود باید دنبال کند؟ این پرسشها در حقیقت جستارهایی اسـت دربارهی لایهی درونی و عمیق حیات یا باطن زندگی که از این جهت، تعبیر معنا برای آن تناسب دارد. هرچه پرسش دربارهی معنای زندگی و راز زیستن عمیقتر باشد، پاسخی ژرفتر را میطلبد. البته فلاسفه و اندیشه ورزان ژرفاندیش در بیپاسخی عمیقی به این مسئلهاند.
نگرش عرفی به معنای زندگی
دو گونه میتوان به این مسئله پاسخ داد. این دو گونه بودن، ناشی از آن اسـت که دو گونه میتوان به معنای زندگی نگریست. یکی از انواع نگرش به معنای زندگی، نگرشی عرفی اسـت. مراد از نگرش عرفی به معنای زندگی، این اسـت که معنای زندگی را عبارت از تولد و زیستن در جهان بدانیم؛ به گونهای که آن را عوامل آزاردهنده از قبیل فقر، مرض، جنگ، زلزله، جهل و بیسوادی و... تیره وتار نکند. این نگرش به معنای زندگی، همان نگرش سطحی به زندگی اسـت که از آن به «ظاهرنگری» تعبیر شده اسـت.
توجه به این نکته لازم اسـت که نگرش عرفی داشتن، ویژهی مردم عادی نیست، بلکه چه بسا افراد تحصیل کرده در این جرگه قرار گیرند. مراد از نگرش عرفی به معنای زندگی، سطحی نگری به مسئلهی حیات اسـت؛ اعم از اینکه شخصی که واجد چنین نگرشی اسـت، بی سواد باشد یا تحصیل کرده. بدین ترتیب، هر کس نگرش عرفی به معنای زندگی دارد، لزوماً فاقد تحصیلات عالی آکادمیک نیست. همچنین هر کسی که فاقد تحصیلات آکادمیک اسـت، لزوماً واجد نگرش عرفی نیست، بلکه ممکن اسـت نگرش او به معنای زندگی عمیق باشد.
نگرش فلسفی به معنای زندگی
نوع دیگر از نگرش به معنای زندگی، نگرشی اسـت عمیق و ژرفآمیز که میتوان از آن به «نگرش فلسفی» تعبیر کرد. نگرش فلسفی به معنای زندگی، مقتضی طرح پرسش عمیق دربارهی معنای زندگی اسـت. فلاسفه به عنوان افراد ژرفاندیش، وقتی دربارهی معنای زندگی پرسش میکنند، این پاسخ که معنای زندگی عبارت اسـت از زیستن در جهان به گونهای که از عوامل آزاردهنده به دور باشد، آنها را اقناع نمیکند، زیرا آنها درصدد یافتن پاسخی فراتر از این مسئله هستند. تولستوی نیز که یک داستان نویس اسـت و رسماً در شمار فیلسوفان نیست، طبق گزارش خود، با معضل حیات و معنای زندگی دست به گریبان بوده اسـت. او میگوید پس از مطرح شدن پرسش دربارهی معنای زندگی، لحظاتی بر من گذشت که نمیدانستم چه کنم. حواسم را از دست دادم و به افسردگی دچار شدم. البته این پرسشها به تکرار، سراغ من میآیند (Morris، 2002: 48-47).
اکنون برای اینکه بفهمیم چه شرایطی تولستوی را به عنوان یک اندیشمند، نه به عنوان فیلسوفی کلاسیک، به تأمل در معنای زندگی کشانده، به داستانی که آن را گزارش کرده اسـت، اشاره میکنیم.
تولستوی داستان شخصی را نقل میکند که از ترس حیوانی خشمگین، فرار میکند و به چاه میرود. وقتی این شخص به ته چاه نزدیک میشود، اژدهایی را در ته چاه میبیند که دهان باز کرده و آمادهی بلعیدن اوست. او از ترس اژدها، نمیتواند به ته چاه برود و بیرون چاه نیز حیوان درنده در کمین اوست. او در وضع دشواری (Dilemma) قرار میگیرد. به ناچار به بوتههایی که در وسط چاه روییده آویزان میشود. ناگهان میبیند دو موش سیاه و سفید مشغول جویدن چیزی هستند که او بدان آویزان اسـت. در این اثنا، در میان بوتههای روییده در وسط چاه، مقداری عسل مشاهده میکند. او غافل از همه چیز به خوردن عسل مشغول میشود.
نتیجهای که تولستوی از این داستان میگیرد، این اسـت که وضع ما در جهان، همانند ماجرای این شخص اسـت، زیرا مرگ همواره چونان اژدها ما را تهدید میکند و شب و روز همچون دو موش سیاه و سفید به بریدن رشتهی حیات ما مشغولاند و ما چه غافلانه به اندکی ناچیز از لذتهای مادی، سرگرم شدهایم و از اینکه چه چیزی ما را تهدید میکند (یعنی مرگ) غافل ماندهایم (Pojman، 530:2006). «گرگ اجل یکایک از این گله میبرد این گله را ببین که چه آسوده میچرد»
بدین ترتیب، به این نتیجه میرسیم که توجه به پایان یافتن زندگی مادی از طریق مرگ، پرسش دربارهی معنای زندگی را پررنگتر خواهد ساخت (همان)، زیرا این پرسش مصداقی از پرسشهای بزرگ اسـت (Benatar، 2004:1) یا شاید بتوان گفت از مهمترین پرسشهای بزرگ اسـت (همان: 6).
پرسش دربارهی معنای زندگی، در دو ناحیه مطرح اسـت. یکی در ناحیهی خصوصی و فردی و دیگری در ناحیهی عمومی؛ یعنی پرسش دربارهی معنادار بودن زندگی انسان به طور عام (زندگی همهی انسانها) یا پرسش دربارهی معنای زندگی به طور مطلق (زندگی انسان و غیرانسان) (همان)، ولی پرسش دربارهی معنای زندگی به طور عام و مطلق، ریشهای و اساسیتر اسـت (همان: 7).
زندگی از معناداری تا بیمعنایی
در پاسخ به این پرسش که آیا زندگی معنا دارد یا فاقد معناست، به دو نوع پاسخ میرسیم. پاسخ مثبت و پاسخ منفی آنان که برای زندگی معنا قائلاند، از عبث بودن، باطل بودن و پوچ بودن زندگی فاصله میگیرند و آنان که زندگی را فاقد معنا میدانند، به زندگی با نگاهی عبث، باطل و پوچ مینگرند. برخی از آنها نیز درصدد برمیآیند که با خودکشی، رشتهی حیات را از هم بگسلند و این میتواند نتیجهی عملی گرایش به بیمعنایی در زندگی آدمی باشد.
گفتنی اسـت گرایش به این دو نظریهی متقابل مبتنی بر مبادی و ادلهی مختلف اسـت، زیرا مبنای گرایش به معناداری براساس نظرات گوناگون، متفاوت اسـت؛ چنانکه گرایش به بیمعنایی زندگی نیز میتواند برآمده از مبانی مختلف باشد. مثلا ممکن اسـت کسی با این نگرش سطحی معتقد باشد که زندگیای که در آن وسایل خورد و خواب و عیش و نوش فراهم اسـت، زندگی بامعناست، اما در مقابل، کسانی که این سطح زندگی را حیوانی میدانند، نظریهی مزبور را برنمیتابند، زیرا این همان زندگی اسـت که به سطح نازل تنزل یافته اسـت.
تفاسیر مختلف از معناداری زندگی
گفتیم در پاسخ به این پرسش که آیا زندگی معنادار اسـت یا فاقد معناست، دو پاسخ متقابل وجود دارد. ولی در پاسخ به اینکه «زندگی چه معنایی دارد؟» نیز براساس مبانی مختلف، اختلاف نظر وجود دارد، زیرا تفاسیر مختلف دربارهی معنای زندگی نیز ناشی از این امر اسـت. به طور کلی، میتوان تفاسیر مختلف دربارهی معنای زندگی را در سه نظریهی اساسی دسته بندی کرد:
الف) تفسیر مادی از معنای زندگی:
برخی از کسانی که زندگی را بامعنا میدانند، از معناداری زندگی تفسیر مادی عرضه میکنند. مثلاً اپیکور و اپیکوریان وجود لذتهای مادی را در زندگی موجب معنادار شدن زندگی میدانند (Pojman، 536-530: 2006). بعضی معنای زندگی را به «پول داشتن»، یعنی داشتن توان مالی، پیوند زدهاند (Meedleman، 1991). بعضی از این فراتر رفته و معنای زندگی را از هر امر متعالی، خدا و غیره، جدا ساختهاند. در این گرایش، «معنا» از «خدا» جدا شده و پیوند «خدا» با «هدف نهایی» گسسته شده اسـت. این در واقع، مبارزهای اسـت که با عنوان «نبرد آزادی برعلیه حضور خدا در جهان» صورت میگیرد. (2) این رویکرد به زندگی، گرایش همهی کسانی اسـت که به زندگی نگرش سطحی و عرفی دارند و از زوایای عمیق و ژرف زندگی غافل ماندهاند و از این جهت، انتظار خودشان را در سطح نازل حیات تنزل دادهاند.
ب) تفسیر معنوی غیرالهی از معنای زندگی:
برخی از کسانی که زندگی را بامعنا میدانند، معناداری حیات آدمی را صرفاً در لذتهای مادی خلاصه نمیکنند، بلکه برای زندگی ابعاد معنوی نیز قائل هستند که اینها سبب معنادار بودن حیات آدمی میشود، ولی مراد آنها از جنبههای معنوی، ابعاد الهی زندگی نیست. آنها این وجوه معنوی را در اموری خلاصه میکنند و آن را به خداوند، از این جهت که خالق و پروردگار عالم اسـت، منتسب نمیکنند. مثلاً راسل معتقد اسـت سه چیز اسـت که زندگی را با ارزش میکند: 1. عشق LOVe)) 2. معرفت (Knowledge) و 3. حس همدردی (Pity) (Pojman، 565-563: 2006). روشن اسـت که وی به این امور، بُعد الهی نمیبخشد.
ج) تفسیر معنوی الهی از معنای زندگی:
در این نوع تفسیر از معنای زندگی، مذهب نقش اساسی دارد. در این دیدگاه، نه تنها از زندگی تفسیر معنوی عرضه میشود، بلکه معنای زندگی به نحوی به خدای متعال پیوند داده میشود. مثلا نوزیک در مقالهی «فلسفه و معنای زندگی» همین گونه به تفسیر معنای زندگی پرداخته اسـت.(3) وی معتقد اسـت زندگی آن گاه معنادار میشود که بتوان آن را در طرح کلی خداوند برای آفرینش جای داد.(3) والکر نیز در مقالهای به نام «مذهب به زندگی معنا میبخشد»، به تفسیر معنوی- الهی از زندگی پرداخته اسـت (Walker: 555-551).
نقد و بررسی
تا اینجا تفاسیر مختلفی را دربارهی معنای زندگی بیان کردیم. اینک این تفاسیر را بررسی خواهیم کرد. نخست به بررسی تفسیر مادی از معنای زندگی میپردازیم.
مهمترین نقدی که براین تفسیر از معنای زندگی وارد اسـت، این اسـت که زندگی آدمی را در حد زندگی حیوانی تنزل میدهد و معنایی که برای زندگی قائل اسـت، صرفاً در حد ارضای غرایز و تمنیات مادی اسـت. در صورتی که ابعاد انسان در بُعد مادی خلاصه نمیشود و امور معنوی، به ویژه بُعد معنوی الهی نیز ابعاد وجودی او را تشکیل میدهند.
در نقد تفسیر دوم، یعنی تفسیر معنوی غیرالهی از معنای زندگی، میتوان بر این نکته تأکید کرد که فروکاستن معنای زندگی در امور به اصطلاح معنوی، بدون ارتباط دادن آن به خالق جهان، در واقع به معنای نادیده انگاشتن موجود برتری اسـت که هستی و معنای زندگی انسان به او وابسته اسـت. توجه به این نکته ضروری اسـت که دو دسته از افراد، عنصر الهی را از تفسیر معنای زندگی حذف میکنند. یک دسته، کسانی هستند که اصولاً منکر خدا و مذهباند و دیگر کسانی که گرچه منکر خدا و مذهب نیستند، بر این باورند که معنادار بودن زندگی ما آدمیان، ربطی به خدای متعالی ندارد (Young، 2003). گاهی در اینجا چنین مغالطه میشود که اینکه خداوند از خلقت جهان هدفی داشته اسـت، به هدفمند بودن و معنادار بودن زندگی ما ربطی ندارد. این مغالطه نیز ناشی از نداشتن شناخت از خویشتن به عنوان مخلوق و از خدا به عنوان خالق اسـت. اما تفسیر معنوی الهی از معنای زندگی، گرچه مورد قبول اسـت، از آنجا که این نوع تفسیر مصادیق مختلفی دارد، آن مصداق را میپذیریم که نه بعد مادی وجود انسان را نادیده میگیرد و نه از جنبههای روحی و روانی او غافل میشود. این مصداق همهی غرایز انسانی را در تفسیری الهی و معنوی، جهت خدایی میبخشد.
بدین ترتیب ما آن تفسیر از معنای زندگی را برمیگزینیم که نقش مذهب را در تفسیر حیات نادیده نمیگیرد و این نقش را به گونهای تبیین میکند که هیچ یک از ابعاد وجودی انسان، چه مادی و چه معنوی، معطل و بدون استفاده باقی نمیماند، بلکه همهی ابعاد وجودی آدمی در طراحی جامع به سمت هدف آفرینش، جهت داده میشوند.
هدف آفرینش انسان چیست؟
پاسخ آن اسـت که هدف آفرینش انسان، رسیدن انسان به مرحلهای از کمال وجودی اسـت که از ان به قرب الهی تعبیر میشود. بنابراین انسانِ سالک، برای معنادار شدن زندگی خود، باید آن را هدف بگیرد. از این مسئله در ادیان الهی، مانند اسلام، به «سعادت» تعبیر شده اسـت، زیرا «سعادت» و «شقاوت» تعابیر دینی از معناداری و بیمعنایی زندگی به شمار میرود.
گزینش راه در تفسیر معنای زندگی
اکنون که با گونههای مختلف تفسیر معنای زندگی آشنا شدیم، در اینجا راه صحیح برای تفسیر درست معنای زندگی را گزینش خواهیم کرد.
براساس آنچه گذشت، این نکته به دست آمد که در تفسیر معنای زندگی، میبایست همهی ابعاد وجودی انسان را در جهت نیل به هدف غایی آفرینش، در نظر گرفت و به آن در تفسیر درست معنای زندگی توجه کرد، زیرا ما زمانی میتوانیم به حقیقت به تفسیر معنای زندگی بپردازیم که اول، انسان را با تمام ابعاد و جوانب وجودی او به درستی بشناسیم؛ دوم، با نوع رابطهای که انسان با خالق و آفرینندهی خود دارد، آشنا شویم؛ سوم، هدف آفرینش انسان، یعنی هدفی که خداوند از آفرینش انسان دارد و هدفی که انسان در مسیر زندگی خود میبایست در پی آن باشد و لزوم همسویی این دو هدف را مورد توجه قرار دهیم و چهارم، فرجام شناسی برای زندگی انسان را مطالعه کنیم. آشنایی با تبیین دقیق فلسفی- عرفانی صدرالمتألهین شیرازی دربارهی هویت وجود امکانی و وجود فقری، میتواند زمینهساز تفسیر درست از معنای زندگی باشد.
نقش انسان شناسی در تفسیر معنای زندگی
شناخت انسان و آگاهی به ابعاد وجودی او، ما را در رسیدن به تفسیر درست از معنای زندگی کمک خواهد کرد. آیا انسان صرف پوست و گوشت و استخوان اسـت به اضافهی مجموعهی غرایز و امیال طبیعی؟ یا انسان حقیقتی اسـت ورای ماده که علاوه برداشتن امیال طبیعی، دارای امیالی فراتر از غرایز طبیعی اسـت؟
به نظر میرسد اختلافهایی که در معناداری زندگی انسان وجود دارد یا اختلاف در نحوهی تفسیر معنای زندگی او، به نحوی به تفاوت در شناخت حقیقت انسان مربوط اسـت.
اگر درست دربارهی حقیقت وجودی آدمی مطالعه کنیم، به این نتیجه میرسیم که انسان حقیقتی اسـت فراماده که هویت آن بسته به نوع رابطهی وجودیاش با خدای متعال تعریف میشود.
نقش خداشناسی در تفسیر معنای زندگی
شناخت معنای زندگی انسان به شناخت هویت وجودی او بستگی دارد و شناخت هویت وجودی او نیز به نوع رابطهای وابسته اسـت که با خالق خود دارد. بنابراین خداشناسی نیز در تفسیر درست معنای زندگی انسان نقش دارد؛ چرا که تفسیر یک پدیده به نوع رابطهای که آن پدیده با دیگر امور دارد پیوند خورده اسـت. مثلاً اگر پدیدهای که میخواهیم آن را تفسیر کنیم، به علت وابسته بود، خصوصاً علت ایجادی، نمیتوان از نقشی که علت در تفسیر آن پدیده دارد، چشم پوشید.
نقش شناخت هدف آفرینش در تفسیر معنای زندگی
شناخت هدف آفرینش در تفسیر معنای زندگی نقش دارد، زیرا معنادار بودن زندگی و عبث نبودن آن به این بستگی دارد که زندگی او در جهت هدفی که برای آن طراحی شده اسـت، قرار گیرد، زیرا زندگی آن گاه عبث اسـت که در جهت کمال حقیقی انسان نباشد. عبث بودن معمولاً به این معناست که فاعل مختاری که با اراده کار میکند و شأنش این اسـت که برای کارش منظور خاصی در نظر بگیرد، چنین رفتار نکند؛ یعنی هدف صحیحی را در نظر نگیرد. در این صورت، میتوان گفت کار او بیهوده و عبث اسـت (مصباح یزدی، 170: 1388).
اکنون سؤال این اسـت که خداوند از خلقت انسان چه هدفی داشته اسـت؟ براساس مباحث دقیق کلامی و فلسفی، خداوند هدفی ورای ذات خود ندارد، وگرنه چیزی خارج از ذات خدای متعال در هدفداری او تأثیر میگذارد و این با بینیازی و غنای مطلق خدای متعالی، سازش ندارد.
هدف داشتن خداوند از آفرینش انسان به این صورت تبیینپذیر اسـت که چون خداوند کمال مطلق اسـت و آنچه کمال اسـت، بالذات مجبوب اسـت، پس خود را در عالیترین مرتبهی ممکن، یعنی در حد مطلق، دوست دارد و این حب ذاتی، مقتضی این اسـت که آثاری هم که از او صادر میشود، دوست داشته باشد. این حب منشأ آفرینش جهان، از جمله انسان به عنوان خلیفه و جانشین الهی در زمین اسـت. بنابراین هدف خداوند از آفرینش انسان ناشی از محبتی اسـت که خدای متعالی به خود و آثار خود دارد (همان: 173-161)، پس خلقت از عشق پدید میآید و در جهت تکامل، هدفگیری میشود. در حقیقت، خدای متعال چون خودش را دوست میدارد، انسان را خلق میکند؛ چرا که انسان اثر و مخلوق اوست و دوست دارد که آدمی که ساخته و پروردهی اوست، در سیر تکاملی از طریق اطاعت و بندگی وی، به درجهای از کمال وجودی برسد که از آن به «نزدیک شدن به خدا» تعبیر میشود. بنابراین اگر آدمی درست هدف آفرینش را از خلقت بشناسد، بهتر میتواند معنای زندگی را تفسیر و در جهت بامعنا شدن آن، تلاش کند.
نقش معادشناسی در تفسیر معنای زندگی
توجه به خداشناسی در تفسیر معنای زندگی، در واقع به معنای در نظر گرفتن نقشی اسـت که مبدأ عالم در تفسیر معنای حیات دارد. همچنین توجه به معادشناسی در تفسیر معنای زندگی، به معنای در نظر گرفتن نقشی اسـت که معاد در تفسیر معنای زندگی و راز حیات دارد. اما معادشناسی چه نقشی در تفسیر معنای زندگی دارد؟
نقش معاد در تفسیر معنای زندگی، همچون نقشی اسـت که نتیجهی کار در تفسیر اتقان و هویت کار دارد. بنابراین اگر ما فرجام بایستهی کار خود را بشناسیم، بهتر میتوانیم داوری کنیم که هماکنون چقدر در جهت معنادار بودن زندگی خود حرکت کردهایم و زندگی ما چه وقت معناداراست یا اینکه اصلاً معناداری زندگی به چه معناست.
تبیین فلسفی معنای زندگی
اکنون با توجه به مقدمات یادشده، میتوان به تبیین فلسفی معنای زندگی پرداخت. با توجه به اینکه حقیقت وجود انسانی، وجود امکانی اسـت و بر حسب دیدگاه صدرالمتألهین در حکمت متعالیه، وجود او عین الربط به علت اسـت (ملاصدرا، 82-78:1981؛ عبودیت، 1385، ج 1: 199-257)، پس نمیتوان برای زندگی انسان، معنایی منعزل از رابطهی او با خدای متعال در نظر گرفت. این به معنای این اسـت که چیزی را که هویت او ربط و پیوند با دیگری اسـت، بدون چیزی که این شیء به آن مربوط اسـت، مربوط الیه در نظر بگیریم و این موجب میشود معنایی که برای زندگی انسان در نظر گرفته شده اسـت، معنای واقعی زندگی او نباشد. زندگی انسانی آنگاه معنادار میشود و از عبث بودن، یعنی هدف صحیح نداشتن، خارج میشود که در جهت رسیدن به کمال نهایی او قرار گیرد. زمانی میتوان گفت زندگی آدمی در جهت کمال قرار دارد که در مسیر عبودیت الهی باشد؛ چرا که کمال نهایی انسان با قرب به خدا تحقق مییابد، زیرا حقیقت کمال انسانی از سنخ علم اسـت و درک فقر وجودی که در عبودیت تحقق مییابد، با درک عظمت الهی ملازم اسـت.
هرچه درک فقر و فهم ضعف وجودی بیشتر شود، متعاقباً عظمت الهی درک میشود و کمال وجودی انسانی که از سنخ علم اسـت، تحقق مییابد. در نتیجه، آدمی به لحاظ وجودی مرتبهای خواهد یافت که میتوان گفت به خدا نزدیک شده اسـت.
در این مرتبه نیز انسان کامل که زندگی او تجلی مدارج انسانیت اسـت، به کمال خویش نگاه ثانوی دارد؛ چرا که کمال خود را نیز همچون وجود خود وابسته به خدای متعالی مییابد که سرچشمهی همهی کمالات اسـت. او در این مقام، خود را مشاهده خواهد کرد که به مرتبهی عالی از کمال وجودی رسیده اسـت، ولی در همان حال، وابستگی وجودی خودش را به خدای متعال خواهد یافت و چون در این مشاهده، برای خود استقلالی نمیبیند، حب ذاتش نیز استقلال خود را از دست میدهد و محبت او مستقلاً به آفریدگارش تعلق میگیرد. پس انسانی که به کمال نهایی و مرتبهی عالی از معنای زندگی رسیده اسـت، به جای اینکه خدا را برای خودش بخواهد، خودش را برای خدا میخواهد و دیگر توجهی به خود نخواهد داشت و یک سره غرق جمال محبوب خواهد شد و سرّ آن این اسـت که مطلوب حقیقی و محبوب ذاتی انسان، خدای متعال اسـت و کمال حقیقی انسان هم در ارتباط و قرب به او تفسیر میشود. پس باید از دیگر کمالات مادی و معنوی که در اختیار اوست، در راه رسیدن به این هدف بهره برداری کند، زیرا هر قدمی که در غیر این راه بردارد و هر نیرویی که در غیر رضای الهی صرف کند، به زیان او تمام خواهد شد؛ چرا که وی را از مقصد دور خواهد کرد.
نتیجهی بحث
پس والاترین کمال انسان در نفی استقلال از خویش و احساس بندگی و وابستگی تام به خداوند اسـت و انبیای الهی برای قبولاندن این حقیقت به انسان و سیر دادن او در مسیر عبادت مبعوث شدهاند؛ چرا که عبادت تنها راهی اسـت که آدمی را در مسیر کمال وجودی سوق خواهد داد؛ مسیری که او را کاملتر خواهد ساخت و زندگی او را معنا خواهد بخشید (مصباح یزدی، 1387: 325-366 و 1382: 49-68). اما این بندگی اسارت نیست، بلکه رهایی از جهل و نقص اسـت:
«خلاص من از آن زلف تابدار مباد/ که بستگان کمند تو رستگاراناند» این سخن درستی اسـت که گفتهاند «فرایند محبت» و گرفتار آمدن در «کمند عشق» (Love bond) موجب «دگردیسی» ((Metamorphose عاشق میشود (Nozick، 1990: 86)، ولی این دگردیسی همیشه در جهت مثبت نیست. تحولی مثبت در جایی صورت میگیرد که جذبهی محبوب موجب قرار گرفتن عاشق در مسیر تکامل حقیقی باشد و چنان که دانستیم، جذبهی عشق بین خدا و بندگانی که در مسیر او قرار گرفتهاند، عالیترین تحول را در جهت مثبت، یعنی در مسیر قرب الهی، در آنها پدید میآورد؛ تحولی که عاشق را چنان به معشوق خواهد رساند که همچون پروانه در وصال محبوب خواهد سوخت. اینجاست که او هویت واقعی و حیات حقیقی خود را که هویت تعلقی و وابستگی به محبوب اسـت، به عیان مشاهده خواهد کرد.
پینوشتها:
1- عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی و مؤلف کتاب مطابقت صور خارجی با ذهن.
2- . Gerhard Sauter, The Question of Meaning: a Theological and philosophical orientation, Tr. By Geoffreyw. Bromiley, WM.B. Eermans Publishingco, USA, 1 19:1995.
3- See:Robert Nozick,“Philosophy and the meaningof Life". In:David Benatar, Ed.,Life, Death and Meaning,PP 90-63;andin:Philosophical explanations,The Belknap press, Massachusetts,647-571:1981.
3- Ibid,63.
منابع تحقیق : 1. شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، کمال الدین و تمام النعمة، طلیعهی نور، قم، چاپ دوم، 1429.
2. شیرازی، صدرالدین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه، در احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1981.
3. عبودیت، عبدالرسول، درآمدی به نظام حکمت صدرایی، سمت، تهران، 1385.
4. مصباح یزدی، محمدتقی، به سوی او، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، قم، 1382.
5. خودشناسی برای خودسازی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، قم، چاپ دهم، 1384.
5. مشکات (مجموعه آثار آیت الله مصباح یزدی)، به سوی خودشناسی، مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، قم، 1387.
7. مشکات (مجموعه آثار آیت الله مصباح یزدی)، خداشناسی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، قم، چاپ دوم، 1388.
8. Benatar, David, Ed., Life, Death & Meaning: Key philosophical readings on The Big questions, USA: Rowman&Little field Publishers,inc., 2004
9. Cottingham, John, OnThe Meaning of life, Routledge, London, 2003.
10. Lurie, Yuval,TrackingThe Meaning of Life, University of Missouripress, USA, 2006.
11. Meedleman, Jacob, Money and The Meaning of Life, Doubleday, NewYork, 1991.
12. Morris, Thomas V., Making Sense of it all; Pascaland The Meaning of Life, USA,Wm.B.Eerdmans Publishing Co, 2002.
13. Nozick, Robert, Philosophical explanations,The Belknap Press, Massachusetts, 1981,
14. The Examined life:Philosophical Meditations, Simon & Schuster, London, 1990.
15. Pojman, Louis P, Philosophy:the Quest for Truth, Oxford University Press, Oxford, 2006.
16. Sauter, Gerhard, The Question Of Meaning: a Theological and Philosophical Orientation,Translated by Geoffrey W. Bromiley, WM.B.Eermans Publishing co, USA, 1995.
17.Young, Julian,The Death of God and The Meaning of Life, Routledge, London, 2003.منبع مقاله : شریه خردنامه همشهری، شماره 142.