مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

آیا اسلام رونوشتی از دیگر ادیان اســت؟

[ad_1]

چه شگفت‌آور اســت که با این همه دلیل و برهان، به روشنی صبح تابان، باز در پی کنکاش و جدل باشند، چنانکه بوده‌اند. این سخن تازه‌ای نیست که اسلام پی سپر راه یهود و نصاراست و این ادامه‌ی همان راه اســت. البته که اسلام مصدّق آنهاست. اما کدام یک؟ مذاهبی آشفته و درهم که اگر شارع ببیندش از اصل نشناسدش، یا مذاهبی اصیل و درست و نه آن چنان که دست مالی و تحریف شده اســت؟
از همان روزهای اولیه‌ی نزول وحی، کسانی به طور مداوم در پی آن بودند که آبشخور و منبعی محسوس و ملموس برای تعالیم پیامبر بیابند. یکی از آنها مردی بود به نام «نضْربن حارث» (1) که اتفاقاً پسرخاله‌ی رسول خدا هم بود. به ایران و همسایگی آن، حیره، سفرها کرده بود. کتب پارسی را خوانده بود و داستانها می دانست. از آنها بود که دانستن چند افسانه را مایه‌ی عزت و احترام می‌دانستند و دعوت نبوی را با داستان های خوانده شده‌ی خود و با هواهای نفس خود سازگار نمی‌یافتند. هر وقت رسول خدا به مکه در مجلسی مردم را تذکری می‌فرمود و به یاد خدا و حساب و قیامت می‌انداخت و از طغیان و سرکشی «امم ماضیه» و گذشتگان تنبّه و عبرتی بیان می‌کرد، پس از او، این نَضْر، مردمی دور خود جمع می‌کرد و از آنها که خوانده بود: داستان شاهان، جنگ رستم و اسفندیار، از قصه‌های اکوان دیو و هفت خوان، حکایتها می‌گفت و به ریشخند و تمسخر می‌افزود که من از او شیرین سخن‌ترم و یا اینکه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از اساطیر الاولین می‌گوید.
«یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ‌ (6: 25)
کافران گویند این آیات چیزی جز افسانه‌های پیشینیان نیست.»
نَضْر می‌خواست که مردم را از گرد پیامبر بپراکند، اما سخت بی‌نصیب افتاده بود و اقبال مردم به پیامبر روزافزون بود. این بود که برای شکست اسلام راهی دیگر اندیشید. در مکه کسی نماند که او و یارانش علیه پیامبر بسیج نکرده باشند. اما این همه تلاش به جائی نرسید. چاره‌ی دیگری به کار برد. او و دوستش روانه‌ی مدینه شدند تا از یهود آنجا که به دانش شهره شده بودند چیزها بیاموزند و پیامبر را بیازمایند. این بار راه دیگری رفتند. شایعه پراکنی می‌کردند تا اقبال اسلام را بشکنند. در میان این شایعات همه نوع سخنی بود. تلاش برای رواج تهمت به ساحری و شاعری و کاهنی، یکی از این کارها بود. یک کار دیگرش هم این بود که هر روز برای پیامبر معلمی تازه بتراشد.
«وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَرَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ (25: 4)
و کافران گفتند این آیات نیست جز دروغی که خود بافته و دیگران که بدو یاری داده‌اند.»
اگر بر سر گذری آهنگری برای لحظه‌ای کارش مورد توجه پیامبر قرار می‌گرفت، و یا در کوی و برزن با کسی که شائبه‌ی سواد در او باشد سخنی می‌گفت، بلافاصله فردا شایعه بود که بله، اینها هستند که پیامبر را اعانت می‌کنند و یا آموزگار پیامبرند. راویان اخبار هم بدون توجه به هدف پلید آنان، این شایعات مانده بر افواه را، با شاخ و برگی که بعدها یافته، مُهر دخول بر کتابها زده و بر دل صحیفه‌ها نقش زده‌اند. این اســت که امروز ده‌ها اسم از این اشخاص حقیقی و مجعول بر سر زبانهاست و جالب توجه‌تر اینکه همه‌ی آنها مردمی بیگانه و بیشترشان ناشناخته‌اند.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ‌ (16: 103)
و ما کاملاً آگاهیم که می‌گویند آن کس که این قرآن را به او می‌آموزد بشری اســت، زبان آن کس که این سخن را بدو بندند عجمی (نارسا)ست و این زبانی اســت عربی روشن.»
نگاهی گذرا به تفاسیر، اسامی فراوانی پیش می‌آورد (2):
بلعام آهنگری در مکه ترسا و اعجمی زبان، نفیس یا یعیش غلام ولید مغیره که خواندن می‌دانست، عایش غلام حُوَیطب، یسار غلام علاء حضرمی و حِبْر (جبر و خیر و حبار هم گفته‌اند) مولای عامر حضرمی که هر دو را بعضی اهل عین التمر شمشیرگر مکه دانسته اند که «کتاب» می‌خواندند. بومیسره غلام ترسای رومی زبان، عبید بن الخضر کاهن، انسطاس و شماس رومی و نجار قبطی و صهیب و عدّاس مولی حویطب بن عبدالعُزّی و...
حتی سلمان فارسی را که در مدینه اسلام آورده بود، در مکه به نام معلم پیامبر یاد کرده‌اند! و برای اینکه قضیّه درست شود دو سلمان به وجود آمده: یکی سلمان جُهَنی اصفهانی و دیگری سلمان قُرَظی اصفهانی. (3)
اما عدّاس نیز شکل چند نفر را یافته، یکی مولی حویطب شده و دیگری اهل نینوی در طائف غلام عُتبه و شیبه بود که در سفر رسول خدا به نزد ثقیف با پیامبر سخن گفت (4) و یا همان بود که گفتند به جای ورقه با خدیجه پس از نخستین وحی سخن گفت.
یکی دیگر همان ورقه اســت که در تمام عمر رسول خدا دو سه بار همدیگر را دیده و در خانه‌ی خدا و در چشم همگان، چند کلمه‌ای سخن گفته‌اند. چون گفته‌اند که او «کتاب» می‌خوانده، پس دستاویز کرده‌اند که در همان چند دقیقه علوم را به پیامبر آموخته!... سخنی پوچ‌تر از این هم توان گفت؟...
کسی که بیش از همه درباره‌اش جنجال داشته‌اند و این جنجال هم طی قرون پی در پی دامن زده شده «راهب دَیْر بُصْری» اســت و چون در میان این معلمان موهوم، این یکی بیشتر مورد استناد قرار گرفته، لذا این یکی را توضیح بیشتری می‌دهیم.
داستان این راهب مربوط می‌شود به زمانی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) 9 تا 13 سال داشت. (5) در یکی از سفرهای تجارتی تابستانی قریش، در حدود سال 583 میلادی، او به همراه عمویش ابوطالب با کاروانی به شام (سوریه) مسافرت می‌کرد، وقتی کاروان به بُصْری (6) و یا نزدیکی آنجا رسید، راهبی که آنجا در صومعه‌اش زندگی می‌کرد متوجه شد که ابری همیشه بر سر یکی از کاروانیان سایه افکنده و یا شاخه‌ی درخت، سایه‌ی خود را بر او می‌گستراند. راهب مسیحی که نامش «بَحیرا» (7) بود از همه‌ی کاروانیان دعوت کرد که مهمان او باشند. آنها پذیرفتند، اما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را که کودکی کوچکتر از همه بود، جا گذاشتند. بَحیرا در میان مهمانانش آنچه را می‌جست، یعنی کسی که چهره‌اش در کتاب‌هایی که او خوانده بود به عنوان آخرین پیامبر ترسیم شده بود، نیافت. از آنها پرسید که آیا آنها همگی آمده‌اند؟ همین که فهمید یکی از آنها نیامده، تأکید بر آمدن طفل کرد. وقتی آخرین فرد وارد شد، او مدتی خیره به طفل نگریست و بعد، او که دیده بود همیشه عربها به لات و عَزّی سوگند می‌خورند، او هم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به لات و عَزّی قسم داد که به سؤالاتش به راستی پاسخ گوید. اما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت که هرگز دروغ نگفته و از پرستش بتان نیز نفرت دارد. این بار راهب او را به «الله» سوگند داد که پاسخ او را بدهد و از حالش، خوابش و از امورش پرسید. جوابش که داده شد از مُهر نبوت (8) جویا شد و نقش نبوت او را دید و دستی بر آن سائید. این پاسخ‌ها و آن مهر نبوت، بحیرا را متقاعد کرد که کودک همان «موعود» اســت. این بود که به ابوطالب اخطار کرد که طفل را در برابر یهود حمایت کند و یا چون به سوی شام رهسپارند آنان را برحذر داشت از اینکه به روم بروند که مبادا رومیان از وجود کودک آگاه شوند. زیرا هم یهود و هم رومی‌ها علائم ظهور پیامبر آخرین را در کتب خود خوانده و بیم آن می رود که کودک را نابود کنند.
این روایتی بود از قدیمی‌ترین سندی که ابن اسحاق (م150هـ) باز گفته، اما روایت دیگر از ابوموسی اشعری اســت که تصادفاً بر سر آن میان علمای اسلامی همیشه بحث بوده اســت. زیرا در آخرِ آن روایت آمده که ابوبکر و بلال غلامش نیز حضور داشتند، و ابوبکر بلال را مأمور خدمت رسول خدا می‌کند. ترمذی این حدیث را «حسن» می‌شمارد و نقل می‌کند. (9) حاکم صحیحش می‌داند. بیهقی و ابونعیم و خرائطی و ابن عساکر و ابن ابی شیبه نقلش کرده‌اند. بیهقی این قصه را نزد اهل مغازی مشهور می‌داند. جَزری فقط ذکر ابوبکر و بلال را در آن غیرمحفوظ می‌شمارد، ولی اِسنادش را صحیح می‌داند. ذهبی هم به همان دلیل حدیث را ضعیف می‌شمارد. ابن حجر می‌گوید رجال حدیث «ثقه» اند. اما ابن کثیر حدیث را «مُرْسَل» می‌شناسد.
علت این بحث دراز چیست؟ زیرا به هر حال، ابوموسی اشعری راوی این سخن اســت و او به سال هفتم هجری یعنی قریب پنجاه سال پس از این حادثه اسلام آورده اســت و نگفته که این سخن را از که شنیده، گذشته از این، در آن موقع که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کودک ده دوازده ساله‌ای بوده، ابوبکر مسلماً طفل هشت نه ساله‌ای بیش نبوده، زیرا او دو سال از پیامبر کوچکتر بود، و در آن موقع بلال هنوز بدنیا نیامده بود و سی و چند سال از این تاریخ گذشت تا ابوبکر، بلال را از بنی خلف خرید و او از شکنجه به خاطر اسلام رهایی یافت و بلافاصله هم آزاد شد. (10)
این داستان بعدها گزارش مشابهی یافت. تقریباً دوازده سال بعد (حدود 595 میلادی) محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در خدمت خدیجه بود که با غلامی به نام «میسره» راهی سفر شام شد. در همین بُصْری یک کشیش نسطوری (و یا به نام نسطور) را دیدار کرد. این کشیش از بعضی از علامات، پیامبر آینده را شناخت. (11) هم چنین در همان هنگام مردانی از روم (3 یا 7 یا 9 تن) نیز در جستجوی پیامبر موعود به نزد بحیرا رسیدند که او آنها را بازگرداند (12). طلحه بن عبیدالله نیز گواهی می دهد که چند سال بعد، راهب بُصری از ظهور پیامبر موعود می‌پرسید. (13)
در منابع مختلف اسلامی (و احیاناً عیسوی) نام «بَحیرا» (در آرامی Behīrā به معنی گزیده و منتخب، در سُریانی به صورت بَحیر به معنی مرد دانا و آگاه) به عنوان لقبی برای او ذکر شده، اما اسمش را مسعودی سرجیوس (Sergius) و حلبی جورجیوس (Georgius) (14) و دیگران به شکل‌های مختلف جرجیس، جرجِس به کنیه‌ی ابوعداس و کنیه‌ی پدرش ابوربیعه ذکر کرده‌اند. (15)
او راهبی نصرانی از قبیله‌ی عبدالقیس و یا حِبْری از احبار یهود تیماء (16) بود که اخباریان او را از نیکان شمرده‌اند. می‌گویند پیش از مبعث بود که ندا دهنده‌ای ندا می‌داد که بهترین مردم زمانه سه نفرند: رئاب الشِنّی و بحیرای راهب و دیگری که هنوز نیامده و یا منتظر موعود یعنی پیامبر (17). بدین ترتیب، او راهبی نسطوری اســت بر مذهب اریوس که منکر لاهوت مسیح باید می‌بود و مریم را مادر ناسوتی عیسی می‌دانست و عیسی را مظهر کلمه، نه خدا. می‌گویند شاگردانی داشت یکی به نام «مذهب» و دیگری که همان سلمان فارسی اســت. (18) و به دسیسه‌ی بعضی از اشرار یهود کشته شد. (19)
چهره‌ی بَحیرا در ذیل نام سرجیوس، در کتب روم شرقی (بیزانس) نیز آمده و تصادفاً رنگ و خط این چهره با بعضی از احادیث ضعیف اسلامی نیز تطبیق می‌کند. مثلاً تئوفانس Theophanes مورخ بیزانسی (752-18 یا 817م.) متعلق به کلیسای ارتدوکس اســت. تاریخ عمومی دارد که جداول تاریخی او درباره‌ی ایران و روم و عرب واجد اهمیت اســت. او شرح می‌دهد که پس از نخستین ظهور جبرئیل، خدیجه با هیجان زیادی به سرجیوس، یک راهب بدعت جوی عزلت نشین، مراجعه کرد و او خدیجه را آرام نمود. (20) که در اینجا از یک حدیث ضعیفی استفاده کرده و داستان ورقه و بحیرا را با هم مخلوط و مشتبه ساخته اســت. باز بدین قسمت برمی‌گردیم. اما سخن بدین جا ختم نمی‌شود و این سلسله سر دراز دارد. نویسندگان مسیحی برای حمله به اسلام از هیچ جعل و تهمتی خودداری نمی‌کردند. یک رساله‌ی جعلی که مسلماً بعد از قرن یازدهم مسیحی نوشته شده و در چندین روایت عربی و سریانی باقی مانده (21)، از مکاشفه‌ی بحیرا سخن می‌گوید: این کتاب را به یشوع یبه (Ishō yabh) نسبت داده‌اند. ظاهراً دو نفر بدین نام بیشتر مشهورند. یکی آنکه اسقف ارزون بود و در برابر بهرام چوبین نزد رومی‌ها از خسروپرویز طرفداری می‌کرد و هرمزد چهارم در 580 میلادی او را به جاثلیقی (Catholicos) برگزید، یعنی «بِطریق» نسطوریان شد و خدمات زیادی به ایرانیان کرد.(22) دیگری که می‌تواند رساله بدو نسبت یابد همان اســت که در 630 میلادی تاریخ شهادت «مقتل» یشوع سبران (Ishō Sabhran) را نوشته اســت.
این رساله‌ی مکاشفه‌ی بحیرا مسلماً به حدود قرن 11 و 12 میلادی مبتنی بر بعضی از روایات اسلامی ساخته شده و به نویسنده‌ای در قدیم نسبت داده شده اســت. این رساله سه قسمت دارد:
1) داستان‌هایی درباره‌ی دودمان محمدی که سرجیوس بحیرا در طور سینا دیده.
2) مکالماتی با محمد جوان (صلی الله علیه و آله و سلم) در صحرای یَثْرب. 3) پیشگوئی‌های سرجیوس. قسمتی تکرار همان قسمت اول و قسمت دیگر، شرح آموزگاری سرجیوس.
از آن به بعد، این جناب سرجیوس در ادبیات قرون وسطی برای خود جاه و مقامی می‌یابد.
این قبیل نوشته‌های جعلی، معمولاً ریشه‌ای در احادیث موضوعه می‌یابد و یا از اختلافات در احادیث سرچشمه می‌گیرد. در دیدار دوم پیامبر از شام، نام راهب نیامده و در دیدار اول هم، راهب گاهی یهودی، گاهی مسیحی، یک وقت بحیرا، زمانی سرجس یا جرجیس نام گرفته که ابوطالب را گاهی از یهود و وقتی از رومی‌ها می‌ترساند. این اختلافات در اساس چیزی نیست و اصل قضیه محکم و قطعی اســت، اما غرض خصم و معاند تلاش دارد که از کاهی کوهی بسازد و به هر رو رخنه‌ای بیاید.
گمان می‌کنم اساس بحث‌های مسیحی در این باره به حدود سال‌های 80 و 100 هجری برسد. در آن سالها و تا چندی بعد، مسیحیان در حکومت اسلامی نفوذی یافته بودند. سرجون یا سرجیوس مسیحی، منشی و صاحب امر معاویه خلیفه‌ی اول اموی بود. پس از معاویه، یزید نیز این سرجیوس را در مقام خود باقی گذاشت و در کارها با او مشورت می‌کرد. (23) حتی گفته‌اند او و یا پسرش، امور مالی دستگاه خلافت را در زمان عبدالملک به عهده داشت، یعنی خزانه‌دار دولت بود و در دولت عرب، پس از فرماندهی سپاه، این مقام از همه‌ی مقامات دیگر مهمتر بود. در تمام این مدت، او در عین حال بزرگ مسیحیان هم بود و جمع آوری جزیه‌ی مسیحیان به عهده‌ی او محوّل شده بود. (24)
پس از او نوبت پسرش یوحنا دمشقی (Johannes Damacenus) شد که تا سال 106 هجری (725 میلادی) مدت خلافت 9 تا ده خلیفه در دستگاه امویان بود. در مورد او گفته‌اند که پدرش اگر ندیم یزید بود او خود وزیر اکبر خلیفه‌ی اموی شد. (25) سرانجام، او در سال 725 میلادی که از کار کناره گرفت وارد دیر سنت سابا شد. در آنجا به تبلیغ و نوشتن رسالاتی مشغول گردید تا در سال 132هـ (4 دسامبر 749) میلادی وفات یافت.
یوحنا از متفکران بزرگ آباء اخیر کلیسای یونانی و از ملکائیه‌ی مسیحی بود که معتقد به مشیّت واحد در مسیح بودند. (26) نوشته‌های او زبده‌ی تعالیم کلیسای شرقی شمرده می‌شود و سرودهای دینی او در غایتِ جذبه و گیرائی اســت که هنوز هم در کلیساهای یونانی خوانده می‌شود. (27) رساله‌ی مباحثه‌ای میان مسیحی و مسلمان (28) نشانه‌ی مباحثات او با علمای مسلمان درباره‌ی اسلام و طرز استدلال و دیدِ او اســت. او اســت که نسبت می‌دهد رسول خدا علمش را از مردی اهل کتاب یا از یکی از بدعت جویان «آریان Arian» اخذ کرده (29) و جالب توجه‌تر این که همین اعتقاد اســت که نزد «تئوفانس» تکرار می‌شود و وجود راهب دیر بُصْری دستاویزی برای جعل معلم موهوم می‌گردد. درواقع تئوفانس فقط ادامه دهنده‌ی راه یوحناست و همان اتهامات را با آب و رنگ بیشتری نقل می‌کند.
بدین ترتیب، سابقه‌ی مباحثات مذهبی اسلام و مسیحیت و نوشتن رساله‌ها و نامه‌ها بر ضدّ اسلام روشن می‌شود. این مباحثات همچنان ادامه یافت. بعد جنگ‌های صلیبی (488هـ- 1095م) پیش آمد و صلیبی‌ها دسته دسته از اروپا روانه‌ی خاورمیانه شدند و در آن میان معرکه‌ی بحث‌های داغ مذهبی رواج داشت. محصول این سالها، کتاب‌های جعلی فراوانی اســت. جعل کتب و رسالات مذهبی در میان مسیحیان، برای حمله به یک فرقه و یا دفاع از فرقه‌ای، تازگی نداشت و تصادفاً اوج رواج آن در قرن دوازدهم میلادی اســت که افسانه‌ها و اساطیر و خرافات مذهبی در اروپا رواج سهمگینی داشت و نوشته‌های مؤلفان بیزانسی درباره‌ی پیغمبر اسلام نیز منتشر شده بود. در همین سالهاست که بر پایه‌ی نوشته‌های قبلی یوحنا دمشقی و تئوفانس بیزانسی، مکاشفه‌ی بحیرا نوشته شده و به نویسنده‌ای از قرن ششم و هفتم میلادی نسبت داده شده تا نشان داده شود که مسیحیت بر اسلام اثر گذارده اســت. (30) این دید و روش، تا حدود سال‌های ما نیز از دست نرفته اســت. حتی آنها که داعیه‌ی دانش و پژوهش و بی‌طرفی دارند، می‌بینیم که در حساس‌ترین نقطه‌ها، از جعل و تزویر خودداری نمی‌کنند، و یا حداقل بر رنگ و جلال افسانه‌ای چیزی می‌افزایند و یا بر روایتی پیرایه‌ای می‌بندند. مثلاً در دیدار رسول خدا با بحیرا، سپرنگر در آخر یک جمله می‌افزاید که ابوطالب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را با بحیرا به مکه فرستاد (31) تا داستان را چنانکه می‌خواسته از هر جهت جور کرده باشد. و حال آنکه هرگز چنین سخنی در روایتی نیامده اســت.
به هر صورت، خلاصه کنیم: پیامبر در دیدار اول از شام، کودک ده دوازده ساله‌ای بود که در حضور ابوطالب و یا کاروانیان چند کلمه‌ای با این راهب سخن گفته، همین و بس. در دیدار دوم شام هم که راهب دیگری بوده، ولی باز با هم تنها نبوده‌اند و میسره غلام خدیجه نیز حضور داشته و شاهد دیدار آنها بوده اســت. مگر در یک گفتگوی عادی چقدر مجال سخن اســت و چقدر امکان داشته که راهب دَیْر بُصْری سخن بگوید تا او را معلم و آموزگار پیامبر بخوانیم؟ صرف نظر از این واقعه، آیاتی بر پیامبر بوده که به روشنی دلالت بر حقایق نورانی او داشته اســت. او طبق بشارات عهدین، نبی امیّ بود بنام «احمد» که امر به معروف می‌کرد و نهی از منکر. طیبّات را حلال و خبائث را حرام می‌کرد و بندهای گمراهی و تباهی و بارِ گناه و ذلت انسانی را از آنان برمی‌داشت و گام در راه ساختن انسانی متعالی و اتمام مکارم اخلاق می‌زد.
این آیات باهره، هرگز از دیدِ صاحب نظر دور نمی‌ماند، خواه شخصیت تاریخی «بحیرا» موردنظر باشد یا نباشد.
از آن آموزگاران دیگری که قدرت وسیع خیالبافان پرداخته، جابرند و یاسرند.
مارگلیوث در کتابش می‌گوید (32): جابربن عبدالله با دوستش یاسر، یهودی دیگر، با مکه تجارت می‌کردند و هردو در ضمن کتاب مقدس را می‌خواندند. پیامبر که بر آنها می‌گذشت بدان دو نفر گوش می‌داد. یعنی می‌خواهد بگوید از این طریق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تحت تأثیر تورات قرار گرفته، اما بعد خود این نویسنده می‌گوید: وقتی پیامبر سوره‌ی یوسف را خواند جابر اسلام را پذیرفت. جابر یهودی که خود کتاب مقدس می‌خوانده و داستان یوسف را، به قول این نویسنده، او بر پیامبر خوانده، با شنیدن سوره‌ی یوسف و قصه‌ای که در قرآن گفته شده، به پیامبر اسلام ایمان می‌آورد. این چگونه معلمی می‌توانسته باشد که ناگهان این چنین واله و مؤمن به متعلّم خود گرویده. کسی که خود الهام بخش دیگری بوده به یک لحظه مؤمن و معتقد به این ملهَم خود می‌شود! پس چه می‌توان گفت جز اینکه با محمدرشید رضا هم سخن شویم که اسلام او دلیلش فقط اعجاز قرآن کریم می‌تواند باشد و بس، و ایمان بدان که قرآن بر رسول خدا نازل شده اســت.
اما یاسر، داستان دیگری یافت. اسلام آورد و در زیر شکنجه و عذاب جان بر سر اسلام گذارد.
این جناب مارگلیوث باز هم بیکار ننشسته و یکی دیگر را می‌تراشد. این نشد یکی دیگر. جزء خاص مسیحیت در قرآن را پیامبر از صُهَیْب رومی (از موصل) فرا گرفته...
این صهیب وقتی به اسلام گروید که پیامبر در خانه‌ی ارقم بود. مستضعفین در فشار و شکنجه بودند و مسلمانان را یارای گفتن «لا اله الا الله» نبود. از آن پس با رسول خدا به مدینه هجرت کرد و در تمام مشاهد شاهد بود. هجرتش داستانی باشکوه دارد. وقتی می‌خواست مکه را ترک کند قریش بدو گفتند: آن وقت که به مکه آمدی تو بنده‌ی بی‌چیزی بودی و حال که همه چیز از ما داری می‌خواهی ما را ترک کنی؟
صهیب گفت: همه‌ی سخن شما بر سر مال من اســت، اگر مالم را بدهم آزادم؟ گفتند: بله، گفت: «هرچه دارم دادم.» (33)
این را گفت و روانه‌ی مکه شد.
یک چنین اسلام باشکوهی، از مردی انتظار می‌رفت که به پیامبر چیزی آموخته باشد؟...
اینها و شاید نظایر بسیارشان هست که از چنته‌ی معاندان و خبرسازان هر روز به شکلی بیرون می‌ریزد. آن معارف عالیه‌ی قرآن کجا و این چند تن مرد گمنام و یا افسانه‌ای کجا که حداکثر راهب دیر دورافتاده‌ی بُصْری و یا زاهد عزلت نشین مکه و یا آهنگر سرگذر و یا چند تن سرباز حبشی وامانده از لشکر ابرهه بوده‌اند. این سخنان بیشتر به شوخی‌های سبک مردم سبک مغز می‌ماند تا به سخنی جدی و درخور اعتناء.
چنین اســت که قرآن با لحنی قاطع این سفاهت‌ها را می‌کوبد و اعلان می‌کند:
«وَ مَا کَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْکِتَابِ لاَ رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌ (10: 37)
و این قران نه چنان اســت که کسی جز به وحی خدا تواند یافت، ولیکن (گذشته از تحدی به اعجاز) سایر کتب آسمانی را نیز تصدیق می‌کند و کتاب الهی را تفصیل می‌دهد که بی‌گفتگو از جانب پروردگار جهانیان اســت.»

پی‌نوشت‌ها:

1.در جنگ بدر پرچمدار مشرکان بود و در نزدیکی مدینه کشته شد. 2 هجری.
2.مثلاً در تفسیر دو آیه‌ی 25: 4 و 16: 103 ملاحظه کنید: طبری14: 119، 120، و 18: 137 روح المعانی 14: 212 و 18: 234، مجمع البیان6: 386 و 7: 161، ابوالفتوح6: 238 و7: 282، و بیضاوی1: 682 و 2: 155، خازن1: 137، 138، ابن هشام1: 182، 205-210، 296 و 2: 23، اسدالغابه اسامی حبشیان مقیم مکه را بیشتر دارد.
3.سلمان پاک ماسینیون ترجمه دکتر شریعتی 82. شخصیات قلقة عبدالرحمن بدوی ص9 ح1.
Massignon,Louis;Salmān Pak et...p.8
4.ابن هشام2: 30، اسدالغابه3: 289، اصابه2: 459، ترجمه 5470.
5.بحارالانوار6: 107 یا 18: 318، التنبیه و الاشراف مسعودی 197، حلبیه1: 140، المحبر9.
6.بُصری شهر حوران اســت که در 25 ربیع الاول سال 13 هجری نخستین شهری بود که در شام به صلح تسلیم مسلمانان شد. گویا «شمشیر»ش معروف بوده اســت (معرب جوالیقی 59، ابن درید 1: 259).
7.منابعی برای مطالعه: طبقات ابن سعد 1/ 1/ 76، 82، 99، 100، ابن هشام115 گوتینگن یا 1: 191 به بعد حلبی، طبری1: 6-1123، سیره حلبی1: 136 و یا 177 به بعد، ترمذی 282، تاریخ الخمیس1: 257 و 262 به بعد، فهرست ابن الندیم 23 فلوگل، اصابه1: 357، مفصل تاریخ العرب قبل الاسلام6: 603، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرضا 32-35، 96، زندگانی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هیکل 1: 165، مروج الذهب 1: 44 و 146 ترجمه 61، 67، 485، 642، ترجمه کامل1: 34 و 35، سیره ابن کثیر1: 140، 243 به بعد، سبل الهدی1: 189 به بعد، عیون الاثر1: 43، الروض 1: 118، میزان الاعتدال2: 153، لسان المیزان3: 39، دلائل النبوه ابونعیم 125، وفاء الوفاء1: 131، شرح المواهب 1: 190، دلائل النبوة بیهقی1: 31، مجله‌ی فرهنگ ایران زمین، سال اول ص168 مقاله‌ی مینورسکی زمستان 39 ص 224، دائرةالمعارف اسلام و مختصر آن مقاله‌ی بحیرا. مقاله‌ی نولدکه در ZDMG 12: 699 به بعد.
اسماعیلیه معتقدند که عیسی (علیه السلام) ناطق پنجم بود و ودائع و وثائقی که از زمان موسی بود توسط بحیرای راهب به ناطق ششم (پیامبر گرامی) تسلیم شد. اساس التأویل نعمان بن حیّون تمیمی چاپ عارف تامر ص314 ح1 و 325.
8.راجع به شکل و وضع مُهر نبوت رک: مقاله‌ی تحقیق درباره‌ی مُهر نبوت حضرت خاتم الانبیاء دکتر ابوتراب نفیسی، نشریه‌ی دانشکده‌ی الهیات مشهد 15: 5-21. ایضاً المعجم للحدیث2: 9.
9.ترمذی4: 216 (مناقب: 3).
10.عیون الاثر1: 43، ابن سعد 3/ 1/ 165، ابن هشام205، 449 گوتینگن و یا 1: 339 و 340 حلبی.
11.ابن هشام1: 199.
12.خصائص سیوطی1: 208، حلبیه1: 142، البدایه2: 285، ترجمه‌ی ابن اثیر1: 35، ابن هشام1: 194.
13.ابن سعد 3/ 1/ 153. الوفاء ابن جوزی1: 56، سیره شامی2: 262.
14.مروج1: 146، سیره‌ی حلبیه1: 157.
15.این نام گویا در آن زمان رایج بوده، چنانکه چهار تن از صحابه بدین نام بوده‌اند. دو تن مشهورتر بحیربن ربیعه و بَحیر الاغاری (تاج العروس 3: 29). ابن الاثیر نیز از یک مرد شامی بدین نام یاد می‌کند که با هفت تن دیگر نزد رسول خدا رفت و تصریح می‌کند که این غیر از بحیرای راهب اســت. (اسدالغابه1: 167)
16.روض2: 220،ابن کثیر در سیره 1: 249 از سِیَر زُهری نقل می‌کند ولی رد می‌کند.
17.ترجمه‌ی مروج1: 61، معارف ابن قُتَیبه 58.
18.میزان الاعتدال2: 153، لسان المیزان3: 39.
19.محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرشیدرضا 98.
20.Theophanes;Chronographia,p.333,ed.Classen,i.513
ونیسنک در مقاله‌ی بحیرا در مختصر دائرةالمعارف اسلام اضافه می‌کند:
Georgius Phrantzes(ed.Bekker,p.295 sq)
21.ایضاً
Gottheil,A.Christian Bahira Legend,in ZA,vol.xlll.sq
22.کریستنسن 464.
23.ابن اثیر 4: 7، 17، طبری2: 205، 228، 239، 837.
24.امویان هنری لامنس 212.
25.البته طرفداران مطلقش تردید می‌کنند: فرهنگ دینی کاتولیک مقاله‌ی یوحنا دمشقی الاب جوجی.
Dictionnaire de Théologie Catholique
26.فلسفةالفکر الدینی 1: 32 ح2.
27.J.C.Ayer;A Source Book for Ancient Church History,p.691.
28.از انتشارات مینی جزء کتب آباء یونان مجلد نهم.
29.The Muslim World,Vol xLL,n.2,April 1934,p.392.
کتاب معروفش: در سبیل رشاد یا ایمان صحیح De Fide Ortodoxa توسط Salmond به انگلیسی ترجمه شده Exposition of the Orthodox Faith و نیز توسط آباء Nicéne در سلسله کارهای آنها (جلد نهم قسمت دوم) به نام Concerning the Orthodox Faith نیویورک 1899 آمده.
30.Der Islam,Bd.23,1936,s.134.Chronographia,Bd,I,s.333 ff(De Boor),Leipzig,1883
حضارةالاسلام گوستاوفون کرونبوم، ترجمه‌ی توفیق جاوید، ص66.
31.Dr.Sprenger;Life,p.79.
32.محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص106.
33.ابن هشام1: 89، اصابه2: 188 شماره‌ی 4104.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

فن بیان،اصول سخنرانی و هنرگویندگی وگفتگو …چگونه از پاورپوینت برای یک ارائه خوب استفاده کنیم ؟ وقتی از ما خواسته می‌شود در مقابل کتابچه توجیهی دانشگاه علوم پزشکی زنجانامتیاز احتمال وقوع حالت خطا بسیار کم خطا یا علت خطا ممکن است تا بعد از ترخیص بیمار


ادامه مطلب ...