جام جم سرا: گذشته از اغراقی که هر کار طنزی ایجاب میکند و در این داستان هم دیده میشود، فکرش را که بکنیم، میبینیم نویسنده در ستایش تنبلی، چندان هم پربیراه نگفته و به بیراهه نرفته است. تازه، این داستان خیلی پیشتر از فراگیر شدن تکنولوژی و رسوخ آن به زوایای پنهان و آشکار زندگی مردم نوشته شده و نویسنده نمیدانست تنبلی آدمها در سایه تکنولوژی تا کجاها که پیش نخواهد رفت!
چند سال پیش فیلمی دیدم که مرا به یاد «در ستایش تنبلی» انداخت. گرچه در این سالها، داستانها و فیلمهای متعددی در ژانر علمی-تخیلی خوانده و دیدهایم، اما یکیشان مرا مستقیم برد به آدرسی که آن نویسنده دوران نوجوانیام داده بود. قصه فیلم از این قرار است که بشر در آینده آنقدر پیشرفت میکند که هر یک از آدمها یک کپی ژنتیکی دارند، عین خودشان. این کپیها به قدری برابر اصل هستند که تشخیص کپی از اصل ممکن نیست. مگر پوست پشت سر کپی را بشکافی و جعبه تغذیهای را که در پس کلهاش قرار گرفته، ببینی! حالا این کپیها هستند که سر کار میروند و رانندگی میکنند و خرید میکنند و.... کاری به ماجراها و افت وخیزها و حرف اصلی فیلم و پایان آن نداریم. نکته اینجاست که اصلها (آدمها) در خانههایشان دراز کشیدهاند و نظارهگر کپیهای خودشان هستند! انگار همه این پیشرفتها برای این بوده که همه این آدمها بتوانند در خانه بمانند و تنبلی کنند!
هر ابزار و محصول جدیدتری که به بازار میآید و هر تبلیغی که راجع به آنها میبینیم و میشنویم، در نهایت ما را به اینجا میرساند که صدای سازندهاش را بشنویم که خواسته، بگوید: «ببین، من این محصول را تکمیلتر کردهام تا از زحمت تو کم کنم»! اشتباه نکنید، منظورم خط خطی کردن چهره جذاب تکنولوژیهای مدرن نیست، که همه میدانیم چقدر به کارمان میآیند. منظورم فکر کردن به آن فردایی است که قرار است در نهایت همه به آن برسیم و این ابزارها در نهایت پیشرفت خودشان باشند. در آن روزها آدمها قرار است با این همه وقت و زمانی که به مدد تکنولوژی در اختیارشان قرار خواهد گرفت، چه کنند و اوقاتشان را چگونه بگذرانند؟ خب تکلیف سرمایه روشن است و دارد با تبلیغات رنگارنگ کار خودش را میکند و مدام به نیازهایی که تا دیروز حساش نمیکردیم، دامن میزند و تکنولوژی هم که به شکلی دارد نقش رنگ و لعاب محصولاتی را بازی میکند که باید هر چه بیشتر و بیشتر به فروش برسند. این از این.
اما سؤال این است که در نهایت قرار است از این همه وقتی که نصیبمان میشود، به نفع چه بخشی از وجودمان استفاده کنیم؟ وقتی مثلاً آشپزخانه منزلمان کاملاً هوشمند شد و تمام لوازماش فولاتوماتیک شد و زمانی را که قرار است در آشپزخانه صرف پخت و پز کنیم به حداقل رسید، آنگاه زمان اضافی را صرف چه کاری خواهیم کرد؟ خود تکنولوژی، یا ... بد نیست کمی دربارهاش فکر کنیم.(حسین مسلم/ایران)
جوانها در مواجهه با سالمندان هنر، واکنشی متفاوت دارند؛ از یکسو، آنها را ستارگان آسمانی میدانند که خود مشتاقانه رهسپار آن هستند و از سوی دیگر، قادر نیستند صورت واقعی آنها را پنهان در زیر چروکهای پیری و موهای یک دست سپید ببینند و باور کنند. چهرههایی که بر چوبخط زندگی لااقل ٦٠خط کشیدهاند اما کولهباری از تجربههای زیستناند و بیصبرانه مشتاق آن که این تجربه را با آیندگان در میان بگذارند و شاید اگر مجال گفتوگو میان این دو گروه به وجود آید، بیش از آنکه حدیث نفس و گله از ایام رفته و بیماریها در بگیرد، تجربه اندوزی و تجربهآموزی آغاز میشود.
شهریور امسال و در حاشیه برگزاری جشن دومین سالگرد تاسیس موسسه هنرمندان پیشکسوت، این فرصت به وجود آمد که از چند هنرمند پیشکسوت کشور درباره کهنسالی و بازنشستگی در وادی هنر بشنویم و حالا که جامعه هم به دلایل اجتماعی با موضوع پیری جمعیت درگیر است و هم بعضی از فیلمها مستقیم و غیرمستقیم به این موضوع مهم اشاره میکنند، شاید بازخوانی آن گفتهها خالی از لطف نباشد، خصوصا آنکه به قول نیما «صدا در پیری، صادقانهتر میشود.»
امید شاهکلید روزگار مشایخی
نگاهی به زندگی جشمید مشایخی، شاید خودش یکی از بهترین تجربههای حضور چند دههای او در عالم سینما، تئاتر و تلویزیون باشد. مشایخی اگرچه که بخش مهمی از نقش اولهای جاودانه را در کارنامه هنری خود دارد اما از چهرههایی است که امروز در هرجا و هربرنامهای لب به سخن میگشاید نقبی به دیوان اشعار شاعران گرانپایه فارسی میزند.
اینکه او حتی در سختترین شرایط جسمی هم هنوز کتاب را به عنوان سرمایه زندگی خود میداند، موضوعی است که به نظر گذران روزگار سالمندی را آسانتر میکند:
«همهجا و به همه دوستان، آشنایان و جوانانی که به من اظهار لطف دارند گفتهام و میگویم که نباید ارتباط خودتان را با کتاب از دست بدهید، کتاب تنها دوست ماست که هیچوقت پیر و فرتوت نمیشود و همیشه در آینهاش میشود سراغ جوانی را گرفت.»
او میگوید که حتی اگر جسم فرسوده و پیر شود، روح میتواند در ارتباط با کتاب، سالم و جوان بماند و به نظر میرسد که این همان معجزهای است که بازیگر نقش کمالالملک را با وجود کهولت سن، قبراق و سرزنده نگه داشته است: «جوان به امید زنده است و باید امیدوار باشد، این امید ذخیره او برای روزهایی است که شاید دیگر جسمش نتواند همچون قبل در کارزار زندگی فعال باشد.»
و این امید را در چشمان پیرمرد میشود سراغ گرفت و وقتی که از پشت عینک به جهانی مینگرد که چنددهه نقشآفرین ارزشمندترین آثار هنری آن بودهاست.
چند توصیه از شهلا ریاحی
بازیگری که ٧٠سال پیش با بازی در نمایش هارونالرشید به دنیای سینمای ایران معرفی شد، هنوز از آن چهرههایی است که محال است کسی او را ببیند و نشناسد.
شهلا ریاحی، البته بهخاطر کهولت سن، کم حرف شده و عموما در مکانهایی که دعوت میشود با رسانهها سخن نمیگوید. اما او در دومصاحبه مفصل و چندگفتوگوی پراکنده، از کهنسالی و پیری در وادی هنر سخن گفته است؛ گفتههایی که بیشتر حکایت از تجربه او در عالم بازیگری دارند و حس مادرانهای که میخواهد این تجربهها را به نسلهای بعد منتقل کند:
«اولین شرط برای ورود به حرفه بازیگری، کنار هم قرار گرفتن استعداد و علاقه است، این چنین است که میشود ماندگار شد و به موفقیت در بازیگری رسید.»
با این همه ریاحی یکبار در سریال «این خانه دور است» نقشی را تجربه کرده که ارتباط مستقیمی با موضوع پیری دارد. اما از آن سریال یک خاطره چنددهساله برایش باقی مانده بود:
«بعد از این سریال با حمیده خیرآبادی، صمیمیتر از قبل شدم و این ارتباط با دیدارهای هرروزه یا لااقل تماسهای تلفنی در جریان بود تا اینکه او را هم از دست دادم.»
حکایت کمتر شنیده شده روزگار کهنسالی، شاید همین مرگ عزیزان باشد که ریاحی، لااقل دوبار آن را با مرگ همسر مهربانش و یار دیرینهاش در دنیای بازیگری به خوبی تجربه کرده.
محمدعلی کشاورز و تجربهآموزی به نسلهای بعد
محمدعلی کشاورز اینروزها با شایعهها روزگار میگذراند؛ آنهایی که با او کمتر در ارتباط هستند فکر میکنند که ممکن است به همین زودیها کاسه صبرش لبریز شده و با آنها که اخبار دروغینی درباره او در رسانههای مجازی منتشر میکنند، برخورد کند.
اما آنها که این بازیگر پیشکسوت و نقشآفرین بسیاری از نقشهای پرخاطره سینما و تلویزیون ایران را میشناسند، میدانند که کشاورز برای روزگار سالمندی هنرمندان چیزی جز احترام نمیخواهد و معتقد است که تنها در صورت برقراری همین ارتباط محترمانه است که میشود زمینه تجربهآموزی به نسلهای بعد را فراهم کرد:
«افرادی به سن و سال من، دیگر در شرایطی نیستند که بخواهند فخر بفروشند، اگرچه که نسل ما در دنیای بازیگری با خاک صحنه آشنا بود و فروتن. به نظرم این زمان، زمان نشستن و ماندن در گوشه خانه نیست. بازیگران پیشکسوت بیش از هرچیز مایلند در ارتباط با جوانان باشند و این ارتباط در صورت برقراری میتواند زمینهساز انتقال تجربههای مهمی باشد.»
او به خاطره حضور در دهها فیلم و سریال اشاره میکند و میگوید که اگر در هر کدام از این پروژهها چیزی آموخته باشد، اکنون میتواند به اندازه یک کتاب بازیگری، به نسلهای بعد حرفهایی برای عرضه داشته باشد: «منتها لازمه چنین تبادلی، اول مساعدشدن حالم است و دوم زمینهسازی از سوی آنها که مسوولیت این کار را به عهده دارند.»
شهیدی در خانه نمیماند!
عبدالوهاب شهیدی نیاز به معرفی ندارد؛ او اگرچه مدتی است با کسالتهای مداوم دستوپنجه نرم میکند اما ذهنش هوشیار و به قول «احمد شاملو» چشمانش زنده و هوشیار است. این موزیسین پیشکسوت کشور معتقد است که نباید هنرمندان سالمند را فراموش کرد و تاکید میکند:
«آنچه که هنر در هر جامعهای به آن نیازمند است، همراه کردن هنرمندانی است که شاید به دلیل کهولت سن و مشکلات و بیماریها، خانهنشین شده باشند. اگر آنها را در خانه فراموش کنیم، عملا زمینه از بین رفتن بخشی از تاریخ هنر را فراهم کردهایم.»
شهیدی به برگزاری جشنها و مراسمهای مختلف اشاره میکند که در آنها با دعوت از پیشکسوتان عرصه هنر، زمینه ارج نهادن از خدمات هنری آنها فراهم میشود و معتقد است که برنامههایی از این دست باید بیشتر و بیشتر شوند:
«چنین فعالیتهایی، بزرگترین خدمت به اهل هنر این کشور است، باید دلهای شکسته هنرمندان قدیمی را ترمیم کرد و به آنها بها داد؛ چرا که آنها تمام وقت خود را صرف ارتقای فرهنگ کشور خود کردهاند و حالا زمان برداشت محصول است، نه نشستن در خانه.»
ایرج و خاطرههایی که زنده میمانند
در دنیای امروز، هنر بازنشستگی ندارد؛ حتی بسیاری از افرادی که پا به این حوزه میگذارند، «جاودانگی» را گمشده خود تلقی میکنند. پس چطور میتواند صدای «ایرج» زنده نباشد؟ چطور میشود آن «صدای ششدانگ» که از حنجره پرندگان بیرون میآید با کهولت سن نجنگد و پیروز نشود.
ایرج خواجهامیری اما از معدود پیشکسوتان هنری است که پیری را دوست ندارد و میگوید همیشه با آن در نبرد است:
«وقتی که اینجا و در میان جمع دوستان هنرمندم به اجرای قطعههای پرخاطره مشغول میشوم، احساس میکنم که از هر زمان دیگری جوانتر هستم. وقتی که میخوانم، احساس زندگی و زندهبودن را به معنای دقیق کلمه تجربه میکنم و این حسی نیست که گذر زمان بتواند با آن مقابله کند.»
او خود را هنرمندی مردمی میداند که همیشه با ارتباط و اظهارلطف دوستدارانش، زندگی را تجربه کرده و خوشحال است از این بابت که هنوز میتواند با زنده کردن خاطرات خوب گذشته، دلها را شاد کند:
«هر موسیقی که اجرا میشود، خاطراتی را زنده میکند و هنرمند با زندهکردن همین خاطرات، خود به خاطره خوبی برای مردمش بدل میشود و راز جاودانگی برای من، در همین است.» (سعید برآبادی/شرق)
«امروز روز آش است... اعلیحضرت قدرقدرت همایونی در صدر جلوس فرموده بودند... اذن جلوس فرمودند، زیر دست حضرت والا نشستم، فرمودند کدو پاک کنید... اسمعیل بزاز تقلید وی درآورد، بسیار خنده شد. حقیقت روز آش تماشا داشت.»
(خاطرات عین السلطنه سالور)
اعتقاد به کارکردهای آش چنان بوده و هست که آش هایی برای نزول باران (بوشهر، مازندران، درگز)، برای خورشیدگرفتگی (خور و بیابانک) و قطع سرما و یخبندان (کمره) طبخ می شده است و می شود. بعضی آش ها مانند آش ابودردا برای تندرستی و حاجت گرفتن پخته می شوند. «سر راه منارجنبان اصفهان در کلادون یک ساختمان گلی به چشم می خورد گه گنبدی دارد و ابودردا نام دارد.
کسانی که می خواهند نذرشان برآورده شود یا تندرستی را بازبایند، به آن جا می روند و آش رشته یا آش سبزی می پزند. از خمیر آدمکی درست می کنند و در آن می اندازند و سپس در می آورند و در آب می اندازند» (باورهای عامیانه مردم ایران/ دکتر ذوالفقاری). در بسیاری موارد هم سنت آش پختن بهانه ای برای دور هم نشستن و از تنهایی درآمدن بوده و هست. سنت طبخ آش پشت پا برای جمع شدن در خانه ای که مسافری از آن رفته و رفع دلتنگی اهل خانه است.
ایرانی به هر بهانه ای دستاویزی برای گستردن خوانی با خورندگان بسیار می یافته است و تنها خوردن را به هیچ روی تاب نمی آورده است. دکتر یاکوب ادوارد پولاک، سیاح و پزشک اروپایی که چند سالی را در ایران زیسته و مدتی نیز- پیش از حکیم طلوزان- سمت پزشک مخصوص ناصرالدین شاه را بر عهده داشته است، در سفرنامه خودمی نویسد: «هیچ چیز برای ایرانی غم انگیزتر از آن نیست که ناگزیر باشد غذای خود را به تنهایی بخورد.» به راستی نیز که چنین است و برای ما ایرانیان تنها بر سر سفره نشستن بسی غم انگیز و جگرخراش ست.
من خود در همه حال به دنبال هم سفره می گردم و به گاهِ تنهایی، لقمه ای از سفر برچیدن نمی توانم ایرانی مهمان دوست چنان شوقی به گستردن خوان دارد که حتی برای سنت کردن پسران و تعویض نام فرزندان نیز ضیافت برپاکردن و آش پختن را واجب می داند.
این روزها که رسم انتقاد از خود و عیب یابی رفتارهای اجتماعی- که خود رویه نیکویی است- باب شده است و چنان تند رفته ایم که کار به تحقیر و تنفر از هر آنچچه داشته ایم کشیده است، بد نیست به سنت های نیکوی خود که پایه اش بر مهر و فزونی محبت و دستگیری از نیازمندان است نیز نگاهی بیندازیم. رسم و آداب ضیافت و بر سر خوان نشستن ایرانیان چنان ظریف و لطیف است که در میان کمتر ملتی دیده می شود. سنت بر سر سفره نشستن انگلیسی ها- که به آن می بالند- به شباهت به رفتار نظامیان هنگام دفیله رفتن نیست و چنان خشک و منظم است که خورنده احساس ادای وظیفه می کند. اما سنت سفره ایرانی که از دیرباز تاکنون رعایت می شود، ریشه در مهربانی و دوستی و ادب و انسان دوستی و سپاس از «مائده های زمینی» دارد.
آش از دیرباز از خوراک های اصلی حاضر بر سر خوان های ایرانی است، پس برای گستردن سفره ای درخور خورندگان عزیز، دیگ و دیگچه را بر سر اجاق بگذارید و آشی طبخ کنید و یاران و خویشان و همسایگان را بر سرش بخوانید. در گستره جغرافیایی کشورمان چند برابر تعداد شهرها و روستاهایمان آش های لذیذ و خوشمزه و خوش عطر داریم. باید آن ها را طبخ و دستور پختشان را ثبت کنیم و بسان گنجینه ای گرانبها آن ها را پاس بداریم.
آش پختن کاری است سهل و ممتنع. سهل است چون ترکیب پیچیده ای ندارد و ممتنع است چون آن را به کمال خوبی پختن تجربه می خواهد. اما با کمی دقت و خرج کردن سلیقه هم می توان نتیجه ای درخشان گرفت. پایه بیشتر آش ها ترکیب ساده ای است که از آب و برنج و عدس و سبزی به دست می آید. اینجا ترفندی هم بیاموزید و با آن صد نوع آش سنتی و ابتکاری بپزید و به یک تیر، دو نشان که نه، صد نشان بزنید:
پایه اش که به دست آمد، یعنی ترکیب آب و عدس و سبزی که یکی، دو ساعتی جوشید و غلیظ شد، هر چاشنی ای که می خواهید به آن بزنید. حال آن آش منحصر به فردی خواهدبود. مثلا آّغوره بزنید، می شود آش آبغوره. گوجه سبز هسته گرفته بزنید، می شود آش گوجه سبز. زدن کشک و ماست حاصلش می شود آش کشک و اش ماست! هر چند این تمام فوت و فن آش پختن نیست اما خوراکی که حاصل می شود، خورندگان را کاملا راضی خواهدکرد. توصیه می کنم راز خود را از آن ها پنهان دارید.
شستن و ریگ شور کردن برنج و عدس الزامی است و مهارتی هم لازم ندارد. میم اند اندازه اش که پیمانه برنج را اگر دو مشت می گیرید، برای عدس باید یک مشت کمتر اندازه کنید. عدس و برنج و یکی، دو مشت سبزی را با آب فراوان در دیگر بریزید و بعد که جوش آمد، شعله زیرش را کم کنید و بگذارید آرام جا بیفتد. آش که جا افتاد و غلیظ شد، چاشنی را بزنید و بگذارید ده، پانزده دقیقه بجوشد.
قصد ندارم با نکات اضهر من الشمس، به خوانندگان توهین کنم. بنابراین از میزان چاشنی و حرارت و باقی این ها در می گذرم. خواننده محترم که در این هنر مشغول ذوق آزمایی است، بی شک در به کار بردن ادویه و چاشنی و کم و زیاد کردن آتش زیر دیگ از هوش و ذکاوت لازم برخوردار است. در مورد سبزی آش هم توصیه می کنم خشکش را از فروشگاه بخرید و به کار برید.
هر چند این کار با اصول تازه خوری و تازه پزی منافات دارد اما در این مرحله به کاربردنش هیچ عیب ندارد بلکه توصیه هم می شود. حال به فکر ظاریف کار باشید که همانا افزودنی های روی آش است که عمومی ترین آن ها پیازداغ و سیرداغ و نعناداغ است. این سه، کم و بیش به درد هر آشی می خورند. برای درست کردن نعناداغ بدانید که زود می سوزد و از دست می رود. نعنای خشک را در روغن کمی تفت که دادید، کافی است. چگونگی از کار درآوردن پیازداغ و سیرداغ را هم به هوش و سلیقه خودتان حواله می کنم.
رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب/ میزبان ماست هر کس می شود مهمان ما (صائب تبریزی)