مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

شاهدان عینی از اتوبوس مرگ در بزرگراه آزادگان می‌گویند+عکس

جام جم سرا:

ساعت 10:11 صبح دیروز اس‌ام‌اس سایت شهرداری کوتاه بود: «در پی واژگونی اتوبوس بخش خصوصی در بزرگراه آزادگان متاسفانه تعدادی از مجروحان کشته و زخمی شدند.»

جای تامل نبود. خبرهای تکمیلی، از اعزام مصدومان به بیمارستان‌های امام‌خمینی (ره)، رسول‌اکرم(ص)، شریعتی و فیاض‌بخش حکایت می‌کرد. راهی بیمارستان امام‌خمینی(ره) می‌شوم. با این سناریو در ذهنم که دنبال دوستم می‌گردم که از مسافران مصدوم اتوبوس است. نیروهای حراست در بیمارستان پرتعدادند. مامور پس از پرسیدن اسم بیمارم مرا به مددکار سه مصدوم حاضر در بیمارستان حواله می‌دهد. مددکار می‌گوید: «مصدومی به این نام نداریم.» شماره مددکار بیمارستان شریعتی را می‌دهد و می‌گوید: «او اطلاعات دقیق بیماران را دارد.» این سناریو جواب نمی‌دهد. راستش را می‌گویم: «من خبرنگارم. دروغ گفتم و برای تهیه گزارش از مصدومان آمده‌ام.» راستگویی هم جواب نمی‌دهد. به بیرون هدایت می‌شوم؛ مستاصل از حضور در اورژانس. همراهان یکی از مصدومان را پیدا می‌کنم. دختری 28ساله است. مادرش نمی‌تواند صحبت کند. کارفرمایش که خانمی 50ساله است، می‌گوید: «نصف بینی‌اش رفته، نصف بینی پریده است. پیش من کار می‌کرد. 28سالش بود. از چیتگر می‌آمد میدان المپیک. خیلی سرعت داشته. 120تا از آزادگان که می‌رفته سمت حکیم ماشین چپ کرده است. هشت‌نفر مردند.» خانمی در اورژانس می‌گفت مغزها روی زمین پخش بود. هلیکوپتر آمده فوتی‌ها و مریض‌های بدحال را برده است. الان جز بینی سعیده دوتا دستش هم شکسته است. سرش ورم دارد. صورتش اصلا ترکیده. بچه مرده، پیرمرد مرده، بیشتر جوان‌ها مرده‌اند. با جان مردم بازی می‌کنند. اینها اتوبوس‌ها را داده‌اند به شرکت‌های خصوصی برای اینکه دو مسافر بیشتر بزنند. گاز می‌دهند مردم را اینطوری داغون کردند. اینهارو برسونید به گوش مسوولان. چه‌کسی به داد مردم می‌رسد؟
هیچ‌کس! بیچاره مردم. فقط یه مددکار آمده به دروغ می‌گوید: «40تا سرعت داشته، گفتم آره با 40 تا سرعت چنین اتفاقی می‌افتد. الان سعیده را بردند اسکن کنند. مردم ریختند راننده را کتک بزنند، فرار کرده است.»
می‌پرسم: «یعنی راننده طوریش نشده؟»
جواب می‌دهد: «نه. سالم است. با جون مردم بازی می‌کنند. دعا کنید انشاءالله خوب شود به‌حق فاطمه زهرا.»
می‌گویم: «انشاءالله»
از خانم مسن می‌خواهم ضبط کوچک خبرنگاری‌ام را د ر آستینش بگذارد و به سراغ سعیده برود اما سعیده مریض‌احوال‌تر از آن است که بتواند حرف بزند.
همراه مصدوم بعدی را پیدا می‌کنم. مردی میانسال است. می‌گوید: «اتوبوس در پیچ سرعتش زیاد بوده است. شانس آوردند مسافرانش کم بودند و وسط روز بوده است. حدود 20، 30 نفر. اگر ساعت پرتردد بود، تعداد کشته‌ها خیلی بیشتر می‌شد. چون مسافران همه نشسته بودند و در پیچی که از آزادگان می‌خواسته بپیچد در حکیم سرعت خیلی بالا بوده است. نتوانسته کنترل کند و اتوبوس برگشته و مسافران همه ریخته‌اند روی‌هم برخی زیر اتوبوس و برخی داخل اتوبوس.»
- مصدوم شما چندسالش است؟
جواب می‌دهد: «48سال. از نظر ظاهری بعضی جاهایش پارگی دارد و کوفتگی. حالش خوب است شانس آورده است.»
از انتهای بلوار کشاورز راهی بیمارستان شریعتی گیشا می‌شوم. چند دقیقه‌ای در اورژانس می‌چرخم. بالاخره سراغ یکی از پرستاران می‌روم و می‌گویم: «من خبرنگارم اما اگر حراست بفهمد همکاری نمی‌کنند.
چندتا مصدوم به اینجا آورده‌اند؟» می‌گوید: «یکی. خانمی باردار است که ما از نظر ارتوپدی چک کردیم مشکلی ندارد و اما وضعیت بچه‌اش مشخص نیست و در انتظار ویزیت دکتر زنان است. دعا کنید مشکلی نداشته باشد.» به سراغ حراست می‌روم و باز از در صداقت درمی‌آیم. می‌گوید: «بیمار الان همراهش اینجا نیست. پدرش اینجا بود که رفته.» و حواله‌ام می‌دهند به مدیریت حراست و آنها به اداره‌کل روابط‌عمومی بیمارستان علوم‌پزشکی و وزارتخانه. انگار بازهم به در بسته خوردم. در دلم دعا می‌کنم بچه زن باردار خوب باشد و راهی بیمارستان رسول‌اکرم(ص) ستارخان می‌شوم. جایی که شنیده‌ام دو نفر از بیماران را به آنجا اعزام کرده‌اند. بدون معرفی و پرس‌وجو وارد اورژانس می‌شوم. سالنی بزرگ پر از بیماران. به سراغ پزشک می‌روم به آرامی می‌گویم: «من خبرنگارم اما اگه ماموران حراستتان متوجه شوند من را بیرون می‌کنند. می‌خواهم با مصدومان حادثه واژگونی اتوبوس صحبت کنم.» می‌گوید: «باید به اتاق سبز اورژانس بروی.» مردی درشت‌هیکل با کبودی و پیراهن خونی پاره‌پاره حدودا 40ساله یکی از مصدومان است. همراهش دارد پیراهنش را عوض می‌کند. در انتظار ترخیص است. نای حرف‌زدن ندارد. به آرامی می‌گوید: «خیلی کمرم درد می‌کند. دوتا هلیکوپتر آمدند مریض‌های بدحال را بردند و ما را با ماشین اورژانس آوردند. چی بگم. اتوبوس سرعتش بالا بود. در پیچ چپ کرد. اگر سرعتش بالا نبود که پیچ را رد می‌کرد. چیز واضحی است. 20، 30 تایی بودیم. یکدفعه راننده پایش را گذاشت روی گاز و سرعت را بالا برد. سمت راننده برگشت. اتوبوس خوابید و مسافت زیادی کشیده شد روی زمین. وضعیت خیلی بدی بود.» همراه بیمار بعدی می‌گوید بیمار پدرخانمش است. پیرمردی 53ساله. به سراغش می‌آیند، می‌گویند احتیاج به نخ بخیه است. باید تهیه کند. پیرمرد داخل اتاق پانسمان است. داخل اتاق می‌شوم پیرمرد نیمه‌هوش است. با صورت و بازوی خونین.
محل اصلی اعزام‌ها بیمارستان فیاض‌بخش است. جاده تهران – کرج؛ جایی که 19 مصدوم حادثه را اعزام کرده‌اند. یکی‌شان فوت کرده. آن‌یکی دختر 28ساله‌ای بوده که صورتش تقریبا از دست رفته. در اثر تماس با آسفالت و بریدگی‌های عمیق شیشه و خانواده‌اش به بیمارستان آتیه بردندش به امید بازیافتن چهره.
روابط‌عمومی سازمان تامین‌اجتماعی همکاری خوبی می‌کند هم برای مصاحبه با مصدومان و هم رییس بیمارستان. هرچه «نه» از دهان حراست و روابط‌عمومی‌های بیمارستان‌های علوم‌پزشکی می‌شنیدم، اینجا تبدیل به روی گشاده برای همکاری و پاسخ‌دادن می‌شود. وارد بخش اورژانس می‌شوم. در سالنی دو آقا و پنج خانم با شکستگی‌های متعدد از حادثه واژگونی اتوبوس حضور دارند. حال یکی از آقایان که مردی 40ساله با بینی شکسته و رد خون روی صورت است، از دیگران بهتر است. می‌گوید: «فعلا خوبم. چپ کرد. سرعت میومد یکهو واژگون شد.»

مردی از پشت پرده تخت کناری می‌گوید: «سرعت، خانم سرعت بلای جانمان شد.» پرده را که کنار می‌زنم، شوکه می‌شوم. دو دستش شکسته و خونی است. صورتش هم مالامال خون است. پوست بالای سرش را به ‌زور پانسمان نگه داشته‌اند. آقای یوسفی می‌گوید: «توی اتوبان سرعت گرفت. بعد آمد سر پیچ انگار که یادش آمد باید بپیچد. یکهو پیچید. نزدیک بود با یک پژو تصادف کند. آنجا آب هم ریخته بود و لیز خورد و واژگون شد. دیگر همه روی زمین کشیده شدیم. برخی‌ها زیر اتوبوس ماندند.»
- شما چطور شدید؟
- من سرم و دست‌هام.
- از رسیدگی راضی هستید؟
- بله. راضی هستیم پیگیر هستند. اما این راننده‌ها، باید راننده‌ها بیشتر مراقب باشند. نمی‌دانم در بحث حقوق و مسافرشان چه تاثیری دارد. این‌همه سرعت می‌روند که چه شود؟ من بعد از سال‌ها اولین‌بار بود سوار اتوبوس شدم و این هم نتیجه‌اش.
وضعیت خانم‌ها بدتر است. شکستگی‌های متعدد دارند. از هشت کشته، هفت‌نفرشان هم خانم بودند. اینطور که پلیس راهور گفته بخش پشتی اتوبوس نقص‌فنی هم داشته است. نقص فنی که در کنار سرعت غیرمجاز بلای جان مسافران شده. به‌خصوص مسافران قسمت پشتی، زنان.
سایه 20ساله است. دختری کمی فربه. نالان از درد. می‌گوید: «پایم را آتل بستند. اتوبوس چپ شد. شیشه‌هایش شکست. دو آدم افتادند روی پای من. نمی‌توانستم تکان بخورم. بقیه همه خونی بودند. قابل‌تشخیص نبود.»
بیمار بعدی دختر جوان 21، 20ساله به نظر می‌رسد می‌گوید: «من از شهرک راه‌آهن می‌روم به قلهک دانشگاه. همین که سوار شدم و ایستگاه دوم را رد کردیم، اینقدر سرعت بالا بود نتوانست کنترل کند. ماشین چپ کرد. من کتفم شکسته. ماشین ملق زد و ما هیچ‌کاری نمی‌توانستیم بکنیم. من پرت شدم از اتوبوس بیرون. پایم زیر اتوبوس ‌گیر کرد. بعد دیدم دونفر کنارم مرده بودند. سر نداشتند. مغزشان ریخته بود روی زمین. دختر جوان بودند. بعد آتش‌نشانی آمد، اتوبوس را بلند کردند و اورژانس آمد و ما را منتقل کردند اینجا.»
تخت کناری‌اش خانمی 50ساله است. مادر پیرش کنار تختش ایستاده. صورتش بخیه خورده و سرش آسیب دیده. مادرش می‌گوید: «دخترم 52ساله است. از خانه‌اش می‌آمده برود آرایشگاه. سرکارش. الان صورتش بریده شده. چهارتا از دنده‌هایش هم شکسته است. خیر نبیند این راننده دختر من نان‌آور خانه بود.»
بیمار بعدی مریم 27ساله است. از چیتگر می‌رفته شریعتی برای بستری فرزندش در بیمارستان. می‌گوید: «شانه‌ام شکسته. کمرم و لگنم ضربه دیده است. من سمت مردان کنار شوهرم نشسته بودم. اتوبوس از یک پژو سبقت گرفت رد شد. اول نزدیک بود با آن تصادف کند. بعد آمدیم آزادی با سرعت زیاد لیز خورد. سه تا ملق پشت‌سرهم خورد. من و بچه‌ام و شوهرم افتادیم وسط و مردی که سرش از بدنش جدا شده بود، افتاد جلوی پای ما. شوهرم با دادوبیداد من و بچه‌ام را کشید بیرون و بعدش نمی‌دانم چه شد.»
از فیاض‌بخش به‌سمت روزنامه می‌روم با این تصور که هرکدام از نزدیکان من هم می‌توانست مسافر اتوبوس خط شریعتی - چیتگر باشد. مسافر اتوبوس که مرگ حمل می‌کرد، مصدوم اتفاقی نادر که توجیهی ندارد. این نخستین‌بار نیست که اتوبوس‌های سامانه حمل‌ونقل عمومی قربانی می‌گیرند. قربانیان قبلی عابرانی بودند که توسط اتوبوس‌های خطوط تندرو زیر گرفته می‌شوند اما این‌بار مرگ درون اتوبوس انتظار مسافرانی را می‌کشید که حمل‌ونقل عمومی ارزان، پاک و ایمن را برای رفت‌وآمدشان انتخاب کرده بودند.
(فاطمه جمالپور/شرق)

Share


ادامه مطلب ...