مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

شعر عید مبعث حضرت محمد (ص) رسول اکرم از علی اکبر لطیفیان

شعر مبعث حضرت محمد (ص) از علی اکبر لطیفیانشعر عید مبعث حضرت محمد (ص) از علی اکبر لطیفیان

طی میکنیم سمت ملاقات جاده را

شاید کسی سوار کند این پیاده را

وقتش رسیده است که با گریه ریختن

جبران کنید توبه ی از دست داده را

تکریم دیگری است همین امتناع ها

پس شکر میکنیم عطای نداده را

ما در رکوع نافله با آبروتریم

اصلاً نخواستیم تن ایستاده را

خُدّام آستانْ همیشه جلوترند

یا رب نگیر خدمت این خانواده را

مکه شرافتش به حضور محمد است

پس قصد میکنیم فقط مکه زاده را

گر بی علی بناست که این راه طی شود

مگذار پس مقابل ما راه جاده را

ما درب خانه ای به جز این در نمیرویم

ما بی علی کنار پیمبر نمیرویم

خوان کریم خالی و بی نان نمیشود

فقر گدا حریف کریمان نمیشود

گویی نمی برد ز عنایت سعادتی

آنکه اسیر زلف پریشان نمیشود

این چه حکایتی است که اصلاً برای ما

مبعث بدون شاه خراسان نمیشود

از برکت دعای رسول است هیچ جا

در دوستی فاطمه ایران نمیشود

یکبار یا نبی و دگر بار یا علی

یا مصطفی بدون علی جان نمیشود

چون شرح زندگانی مولاست خواندنیست

ورنه کسی که پیرو قرآن نمیشود

جبریل علی ، وحی علی و زبان علیست

قرآن بخوان رسول،که قرآن همان علیست

مبهوت مانده است تماشای خویش را

روح بلند و جلوه ی والای خویش را

سوگند میخوریم همه تَرک میکنیم

بردارد از بهشت اگر پای خویش را

اصلاً همان زمان چهل سال پیش هم

اثبات کرده بود بلندای خویش را

آنکس امام ماست که در لیله المبیت

وقتی که رفت داد به او جای خویش را

او ماندنی نبود اگر پُر نکرده بود

با مرتضی و فاطمه دنیای خویش را

از دیدن تجلی خود دست میکشید

میدید تا تجلی زهرای خویش را

یا فاطمه وَ یا که علی جلوه میکند

وقتی نشان دهد قد و بالای خویش را

نور است و در تن سه نفر جلوه کرده است

این نور قبل خلق بشر جلوه کرده است

ای خاک پای توست تمام وجودها

هفت آسمان و خلقت گنبد کبودها

ای کیسه ی همیشه کرامت میان شهر

آقای مهربانی و آقای جودها

آری نماز بی تو به قرآن قبول نیست

ای اولین سلام همه در قعودها

جبریل ما چگونه تو را پا به پا شود

درماندگی کجا و مسیر صعودها

قربان چشم های تو دار و ندارها

قربان خاک پای تو بود و نبودها

شکرخدا قبیله ی توکامل است و بس

کوری چشم عایشه ها،این حسود ها

ما باتوأیم و با همه ی خانواده ات

عالم فدای زندگی صاف و ساده ات

از ما مگیر تاب و تب شور و شین را

حُبِ علی همان شرف نشأتین را

از ما مگیر شوق سفرهای تا نجف

مکه ،مدینه ،سامره و کاظمین را

با حب خانواده ی تو سال های سال

بخشیده اند آبروی عالمین را

ما نذر کرده ایم که بیرون بیاوریم

از زیر دِین،این جگر زیر دین را

ما قصد کرده ایم به یاری فاطمه

نائل شویم کرب و بلای حسین را

بوسه مزن کنار تمنای دخترت

زیر گلوی کوچک این نور عین را

وای از دمی که زینب کبری رسیده بود

وقتی رسیده بود که حنجر بریده بود


ادامه مطلب ...

اشعار شهادت امام موسی ابن جعفر (ع) از علی اکبر لطیفیان

اشعار شهادت امام موسی ابن جعفر (ع) از علی اکبر لطیفیاناشعار شهادت امام موسی ابن جعفر (ع) از علی اکبر لطیفیان

بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست

چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوانی است

زخم گلوی تو پذیرفته است اما
زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست

این ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست

اصلا رها کن این پلید بد دهان را
از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست

نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک
اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست

این تخته ی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست

اما تو را با نیزه ها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست

* * *

دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت

از بال من شکسته ترین آفرید و رفت

خون گلوی زیر فشارم که تازه بود

با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت

بد کاره ای به خاک مناجات سر گذاشت

وقتی صدای بندگی ام را شنید و رفت

راضی نشد به بالش سختی که داشتم

زنجیرهای زیر سرم را کشید و رفت

شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود

با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت

روزم لگد نخورده به آخر نمی رسید

با درد بود اگر شب و روزم رسید و رفت

دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم

پلکم به زخم رو زد و در خون طپید و رفت

از چند جا ضریح تنم متصل نبود

پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت

تابوت از شکستگی ام کار می گرفت

گاهی سرم به گوشه ی دیوار می گرفت

* * *

آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذّیّت نکند پیرهنش را

اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را

این ساق ِبهم ریخته کِتمان شدنی نیست
دیدند روی تخته ی در ، تا شدنش را

این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را

این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را

این هفت کفن روضه ی گودال حسین است
ای کاش نیارند برایش کفنش را

نه پیرهنی داشت حسین نه کفنی داشت
مدیون حصیرند مرتب شدنش را


ادامه مطلب ...

شعر ولادت امام سجاد (ع) از لطیفیان و سازگار (ویژه میلاد حضرت سجاد علیه السلام)

شعر های زیبا و جدید در مدح حضرت زین العابدین سجاد علیه السلام و روز میلاد ایشان

شعر ولادت امام سجاد (ع) از لطیفیان و سازگار شعر ولادت امام سجاد (ع) از لطیفیان و سازگار

نسیـم آورَد بـوی عطــر بهــاران
فضـا گشتـه خـرّم چو روی نگاران

سمــا ســرخ‌تر از رخ لالــه‌رویان
زمیـن سبزتــر از خــط گلعـذاران

ملـک مشـک افشانـد از عطر گیسو
فلک بر زمین بارد اختـر چـو بـاران

ندا مـی‌دهد مـرغ شـب لحظه‌لحظه
که روشن شده چشمِ شب‌زنده‌داران

جمـال خــدا را بــه بیـت ولایت
بیاییــد یــاران ببینیــد یــاران!

عروس محمّد علی زاد امشب
ولیِ خـدا را ولـی زاد امشب

الا ای همـه خلق عالم خدا را
خدا خوانده امشب شما را شما را

برآییــد از پــردۀ تیرگــی‌ها
ببینیـد بـی‌پرده روی خـدا را

در آغوش فُلک نجات دو عالم
ببینیـد روشـن چـراغ هدا را

ببینیـد در لیلــۀ پنجِ شعبان
رخِ چارمیـن حجّتِ کبریــا را

بگردیـد دور حریـم جمــالش
ببینید هم مروه را هم صفا را

امام شهیدان که جان است جان را
گرفتـه در آغـوش، جان جهان را

دل عالمـی بستــه بــر تـار مویش
ز شمس الضحی برده دل ماهِ رویش

حیات است مرهون عیـن الحیاتش
بقا قطره‌ای کوچک از آب جـویش

تو گویـی کـه از صبـح روز ولادت
دمد وحی صاعـد ز نـای گلــویش

ننوشیــده مــی، ساقیـان بهشتی
فتادنـد مستانــه پــای سبـویش

نبـرده است تنهـا دل دوستـان را
که دشمن بوَد کشتۀ خلق و خویَش

خصالش محمّد کمالش محمّد(ص)
جلالش محمّد جمالش محمّد(ص)

سـلامُ علـی آلِ طاهــا و یاسیــن
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین

رخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآن
پُر از «قدر»و«واللیل»و«والشمس»و«والتین»

درود الهــی بــر آن خُلـق نیکو
سلام محمّد بر آن خوی شیرین

نماز از خضوعش بـه پـرواز آید
دعا از نفس‌های او بستـه آذین

به سجـاده‌اش آسمان آورد سر
به ذکر دعایش خدا گوید آمین

سلام خدا بر خضوع و خشوعش
قیام و قعود و رکوع و سجودش

درود خداونــد حــی جلیلــش
به قدر و کمـال و جمال جمیلش

عجب نیست در مسلخ عشق و ایثار
اگـر بوسـه بـر دست آرد خلیلش

عجـب نیست کز عرشۀ عرش اعلا
طـواف آرد از چــارسو جبرئیلش

سلاطین غلامش، خواتین کنیزش
طوایـف مریـدش، قبایل دخیلش

حجـر شاهـد عـزت و اقتــدارش
هشـام ابـن عبدالملک‌ها ذلیلش

بسا تخت شاهی فرو رفت در گل
کجا حاکم گِل شود حاکم دل؟

«هشـام» استـلام حجـر تـا نماید
در آن ازدحــام خــلایق نشایــد

نه قدری که از وی شـود قدردانـی
نه کس بود تا کس بر او ره‌گشایـد

بـه ناگــاه دیدنــد آمــد جوانــی
کـه پیوستـه او را حَجر مـی‌ستاید

گشودنــد حُجّــاج از چـار سو، ره
کـه آن شاهـد حسـن یکتـا بیـاید

یکی خواست تا سر به پایش گذارد
یکـی رفـت تـا جـان نثارش نماید

یکی گفت نامش چه باشد هشاما
– حسد را نگر- گفت: نشناسم او را

به ناگه «فرزدق» خروشید در دم
که: ایـن است نجل رسول مکرم!

تو چون می‌کنی در مقامش تجاهل؟
من او را بـه از خویشتن می‌شناسم

نمـاز اسـت بـی او گنـاه کبیره
ثواب است بی او خطـای مسلّم

تعـالیم اسـلام از اوست جـاری
قوانین توحیـد از اوست محکم

چراغـی است بـر قلـۀ آفرینش
امام است بـر جملۀ خلـق عالم

سلام و رکوع و سجود است از او
قنوت و قیـام و قعود است از او

امامـی اسـت کـو را امـم می‌شناسد
کریمـی اسـت کـو را کرم می‌شناسد

صفا، مروه، مسعی، حجر، حجر، زمزم
طـواف و مطـاف و حـرم مـی‌شناسد

بیابـان مکـه، منـا، خیـف، مشعر
سمـاوات و لوح و قلم مـی‌شناسد

زمین می‌شناسد، زمان می‌شناسد
عرب می‌شناسد، عجم می‌شناسد

یم و قطره و ماه و خورشید، او را
بـه ذات الهــی قسـم می‌شناسد

سلام خدا بر اب و جد و مامش
مسلمان بود هر که داند امامش

سلام ای سلام خـدا بـر سـلامت!
درود ای کـلام الهــی، کــلامت!

تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینی
که قلب حسین است بیت‌الحرامت

مسلمـان نباشم نبـاشم نبـاشم
ندانـم اگـر بـر خـلایق امـامت

سلام خدا بـر سجـود و رکوعت
درود خـدا بـر قعــود و قیـامت

حجر بر در خانه‌ات قطعه سنگی
مقـام آورد سـر بـه پای مقامت

تو حَجّی صلاتی زکاتی جهادی
تو ممدوح بـا نامِ زین العبادی

تو در تیرگــی‌ها سـراج المنیری
تو همچون پیمبر، بشر را بشیری

سمـاوات و عرشند در اختیـارت
تـو آزادۀ عالمـی، کـی اسیـری؟

تو در کنـج ویرانه‌ها هـم بهشتی
تو در زیــر زنجیرهـا هـم امیری

به پای تو سر کرد خم «سربلندی»
تو تنها به نزدِ خدا سر به زیری

یمِ هشت بحری و درِّ سـه دریا
ولـی خداونــد حــیّ قدیـری

تو «قدر» و «تبارک» تو «فرقان» و «نوری»
تو عیسـی تـو گردون تو موسی تو طوری

تو با خطبه‌ات شام را شـام کردی
تو همچون علی فتح اسـلام کردی

تو از شـام، پیغـام خـون خـدا را
به هر عصر و هر نسل، اعلام کردی

تو بـر روی دشمـن نمـودی تبسّم
تو حتی به «مروان» هم اکرام کردی

تو دل پیش زخـم‌ زبان‌هـا گشودی
تو دعـوت ز سنـگِ لبِ‌ بـام کردی

تو در کوفه یک لحظه دخت علی را
بـه اوج خروشیــدن آرام کــردی

تو با صبر و با حلم و با استقامت
بـه قـرآن بقـا داده‌ای تا قیامت

تو زمزم، تو مروه، تو سعـی و صفایی
تو فرزنـد کعبـه، تـو خیـف و منایی

تو قرآن، تو احمد، تو حیدر، تو زهرا(س)
تـو در حُسـن، آیینـۀ مجتبــایی

امامـی و، پیغمبــری از تـو زیبد
کــه تنهــا پیــام‌آورِ کــربلایی

کلامت بوَد وحیِ صاعد چه گویم
تــو از پــای تـا سر کلامِ خدایی

دعـا بــر دهـان و لبت بوسه آرد
همانــا همانــا تــو روح دعـایی

چه بهتر که «میثم» ثنای تو گوید
بـرای تـو خوانـد، بـرای تو گوید

غلامرضا سازگار

🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷

ما همان یا کریم بام شما
جبرئیل قدیم بام شما

صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما

صبح روز ازل حوالی نور
سجده کردیم بر کدام شما؟

من حلالم بود حلال شما
من حرامم بود حرام شما

چهارده قرن دست هیچ کسی
دل ندادم به احترام شما

به شما معدن کرم گفتند
و به ما سائل حرم گفتند

پر من بال و بال من پر شد
پر و بالی زدم کبوتر شد

به نفس های حضرت سجاد
حالمان خوب بود و بهتر شد

سحر پنجم عبادت بود
کوچه های خدا معطر شد

مردی از سمت ابرهای دعا
آمد و خشکی دلم تر شد

آمد و با خودش کتاب آورد
او امام آمد و پیمبر شد

مردی از سمت آفتاب آمد
با مفاتیح مستجاب آمد

آمده تا مرا تکان بدهد
چشم گریان به این و آن بدهد

آمده روی پشت بام سحر
با صدای خدا اذان بدهد

بشکند میله قفس را تا
بالها را به آسمان بدهد

با خودش مصحف نور آورده
تا خدا را به ما نشان بدهد

به نگاهش دخیل می بندیم
تا مناجات یادمان بدهد

ای مسیر سبز نجات
بر مناجات کردنت صلوات

ای مناجات و ای نسیم دعا
راه نزدیک ما به سمت خدا

ای که دریا کنار تو قطره
قطره با یک نگاه تو دریا

نذر سجاده قدیمی توست
چهارمین رکعت نوافل ما

ای امام علی دوم من
ای امام چهارم دنیا

مرد شب زنده دار سجاده
مرد محراب التماس دعا

از تو بوی نماز می آید
بوی راز و نیاز می آید

مادرت آفتاب حجب و حیاست
شرف الشمس سید الشهداست

مایه آبروی ایران است
افتخارم همیشه ام به شماست

از تو و مادر تو این دل ما
عاشق خانواده زهراست

یک سفر پیش ما نمی آیی
سفر مادری تو اینجاست

تو عجم زاده ای تو فامیلی
پس حرم سازی ات به گردن ماست

تو در این سرزمین گلکاری
به خدا حق آب و گل داری

آفتابی که حق کشیده تویی
جلوه ای که کسی ندیده تویی

با ظرافت، خدای عز و جل
بی نظیری که آفریده تویی

آنکه با کفه تولایش
پای میزانمان کشیده تویی

شب اسیر هزار رکعت تو
به خدایت قسم پدیده تویی

نخلهای بلند نخلستان
بارش رحمتی که دیده تویی

با دعای غلام دارد
آسمان مدینه می بارد

علی اکبر لطیفیان


ادامه مطلب ...

شعر های ولادت حضرت علی اکبر (ع) از لطیفیان و سازگار

شعرهای زیبا برای ولادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان از علی اکبر لطیفیان و غلامرضا سازگار

شعر های ولادت حضرت علی اکبر (ع) از لطیفیان و سازگارشعر های ولادت حضرت علی اکبر (ع) از لطیفیان و سازگار

دلم را هوای تو پر کرده است

غم آشنای تو پر کرده است

حسینیه و مسجد و دیر را

نسیم دعای تو پر کرده است

تو پیغمبری و بلاد مرا

اذان صدای تو پر کرده است

چه باکی ز گمراهی ام جاده را

اگر رد پای تو پر کرده است

هزاران سده می شود که خدا

سبو را برای تو پر کرده است

دلم را به گیسوی تو بسته اند

به طاق دو ابروی تو بسته اند

من از گیسوانت پریشان ترم

زچشم خراب تو ویران ترم

تواز نور خورشید پیداتری

من از نور مهتاب پنهان ترم

کویرم ولی از کرامات تو

من از عطر گلهای بارن ، ترم

تو لیلایی و بلکه لیلاترین

من از آهوان تو حیران ترم

اگر روی تو قبله گاه من است

من از هر مسلمان مسلمان ترم

تو موسایی و رود نیلت منم

شرار غمی و خلیلت منم

فدای دو چشمان شهلایتان

به قربان این قد و بالایتان

مگر از کدامین جهت آمدی

ملک می چکد از سراپایتان

نگاه تو کرده است مجنونمان

خدای تو کرده است لیلایتان

اسیران زلف تو را چاره نیست

به قربان طرح معمایتان

تو آنی که روح القدس می شود

گدای نسیم نفس هایتان

جمال تو پیغمبر اکرمی است

اسیری زلف تو هم عالمی است

تو در سینه ما حرم می زنی

برای دلم حرف غم می زنی

تو آنی که در قله مأذنه

قدم می زنی و علم می زنی

سحر با اذان سحر گاهی ات

سکوت دلم را به هم می زنی

تو گیسو کمندی و بالابلند

مرا می کشی تا قدم می زنی

تو درمحضر ماه ام البنین

ادب می کنی حرف کم می زنی

نبودی اگر نامی از گل نبود

ترنم نبود و تغزل نبود

تو شهزاده ای و علی اکبری

علی اکبری یا که پیغمبری ؟

در خانه ات ازدحام گداست

ولی خم به ابرو نمی آوری

تو آنی که در بین گهواره ات

به نازی دل عمه را می بری

مرا از مناجات شب بهتر است

دو رکعت نماز علی اکبری

برای اذان گفتن کربلا

تو از هر کس دیگری بهتری

نمازت نیاز شب کربلاست

گرفتار تو زینب کربلاست

خدایی ترین جلوه بی نیاز

موذن ترین زمین حجاز

غلامی کوی تو را کرده ام

اگر آبرومندم و سرفراز

ندیدیم در این کوچه های کرم

کسی را شبیه تو مهمان نواز

کنار خرابات گهواره ات

اذانی بگو تا بخوانم نماز

بیا از بقایای خاکسترم

حسینیه ام لیلا بساز

مرا تا بهشت نگاهت ببر

به پابوسی قتلگاهت ببر

مرا وصل دریا شدن بهتر است

گرفتار لیلا شدن بهتر است

کنار حریم کریمانه ات

مرا مردن از پا شدن بهتر است

به پای رکاب تو له له زدن

مرا از مسیحا شدن بهتر است

تو ممسوس حقی و جذب خدا

تو را اربا اربا شدن بهتر است

فراقت توان پدر را گرفت

کنار تو پس تا شدن بهتر است

دو چشمان تو اختران حسین

قد و قامتت سایبان حسین

علی اکبر لطیفیان

******

شب است وخانۀ ثارالله وچراغ هداست

خدا عجب پسری داده بر امام حسین

که پای تا به سرآئینۀ رسول خداست

علی است نام وعلی جلوه وعلی آئین

علی جلال و علی صورت وعلی سیماست

تمام چشم شده ، باغبان گلشن وحی

نگاهش از همه جانب به لالۀ لیلاست

تمامِ نور بود ذرّه ، روی او خورشید

تمامِ حُسن بودقطره ُحسنِ او دریاست

خدا به یوسف زهرا دوباره یو سف داد

چه یوسفی که سرا پای یوسف زهراست

هرآنکه دید جمال ورا به حیرت گفت

محمد است علی یا که سید الشهداست

محمد است علی یا حسین یا حسن است

به پنج تن قسم این حُسن کلّ پنج تن است

زبحر نور درخشید گوهری دیگر

ویا به دست خدیجه است کوثری دیگر

مدینه مکه شده مکه بیت عبدالله

کنار آمنه بینم پیمبری دیگر

ویا که مکه شده خانه امام حسین

ویا زکعبه درخشیده حیدری دیگر

دو باره فاطمه آورده یک امام حسن

ویا عیان زحسین است منظری دیگر

مگر که ام بنین باز زاده عباسی

ظهور کرده زعباس منظری دیگر

مگر دوباره حسینی دگر ظهور کند

که باز جلوه کند روی اکبری دیگر

به جز درِ حرمش را که باب قرب خداست

خدا شناس نیم گر زنم دری دیگر

همین بس است مرا لطف ورحمت وکرمش

که جان کبوتر بام ودلم بود حرم

قدش چو نخلۀ طوبی وهردلی چمنش

رخش چراغ وجودو وجود انجمنش

عجب مدار اگر آید از ریاض بهشت

زند رسول خدا بوسه بر لب ودهنش

زمکتب «اَوَلَسنا عَلَی الحقش» پیداست

که جان تازه دهد بر حسین با سخنش

هزار قافله دل از پیمبران خدا

زدند چنگ محبت به زلف پر شکنش

تن مطهرش ازجان پاک نیکوتر

سلام خلق و سلام خدا به جان وتنش

عجب ندارم اگر بشنوند بوی بهشت

هزار یوسف مصری زبوی پیرهنش

قرار می دهد از دست روی دست پدر

زبس که عاشق شمشیر هابود بدنش

گشوده دیده به رخسار دلربای حسین

به عالم آمده تا جان کند فدای حسین

نخورده شیر ، بود تشنه کام جام الست

به غیر دوست زده پشت پا به هرچه که هست

علی، حسین، حسن، زینبین با عباس

به هم دهند ورا همچو لاله دست به دست

دو دست در دل قنداقه ودوچشم به دست

دلش به سلسلۀ زلف یار شد پا بست

گرفت جان به کف و ایستاد بر سر پا

به زخم های تنش چوبه های تیر نشست

سلام عشق بر آن عاشق خداجوئی

که هر چه را که به جز عهددوست بود شکست

روا بود که ننوشند خلق آب حیات

زجام او که زجام عطش بود سر مست

اگر نبود خطا آشکار می گفتم

که این پسر بود از کودکی حسین پرست

جهان فداش که تاپای جان حسینی بود

هنوز نامده در این جهان حسینی بود

الا تمام محمد به خلق وخوی ومرام

به خلق وخوی ومرام محمدی است سلام

توئی شهید ولایت که از ولیت درود

توئی علی که ولی خدا ت گفته سلام

شب ولادت تو آسمان به حیرت گفت

که صبح یازدهم کس ندیده ماه تمام

قیام ها به قیام تو متصل باید

که زندگیت سراسر قیام بود وقیام

توئی که از شب میلاد بر قد وقامت

قماط بود به حج شهادتت احرام

شهادت تو به توحید آبرو بخشید

ولایت تو همان دین ماست در اسلام

اگر چه نیست نکوتر عبادی زنماز

بدون مهر تو حتی بود نماز حرام

هماره نور دهد مشعل هدایت تو

تمام طاعت میثم بود ولایت تو

غلامرضا سازگار


ادامه مطلب ...

شعر نیمه شعبان ولادت حضرت مهدی (عج) از لطیفیان و سازگار

شعر های زیبا در مدح حضرت مهدی امام زمان (عج) به مناسبت تبریک نیمه شعبان

شعر نیمه شعبان از علی اکبر لطیفیان و غلامرضا سازگاراشعار نیمه شعبان از علی اکبر لطیفیان و غلامرضا سازگار

زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود
گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود

مهر شما به داد تمنای ما رسید
ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود

تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود

پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت
تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود

بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود ولیکن، ثمر نبود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

این جشن ها برای تو تشکیل می شود
این اشک ها برای تو تنزیل می شود

رفتی، برای آمدنت گریه می کنم
چشمانمان به آینه تبدیل می شود

بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد
سالی که بی نگاه تو تحویل می شود

ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با خطبه های توست که تکمیل می شود

تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعه ها برای تو تعطیل می شود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

ای آخرین توسل خورشید بام ها
ای نام تو ادامه ی نام امام ها

می خواستم بخوانمت اما نمی شود
لکنت گرفته اند زبان کلام ها

ما آن سلام اول ادعیه ی توییم
چشم انتظار صبحِ جواب سلام ها

آقا! چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها

از جا نماز رو به خدای بهشتی ات
عطری بیاورید برای مشام ها

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

آقا بیا که میوه ی ما کال می شود
جبریل مان بدون پر و بال می شود

در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
قافیه های چشم تو دنبال می شود

یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند
وقتی کنار پنجره جنجال می شود

روز ظهور نوبت پرواز می رسد
روز ظهور بال همه بال می شود

بیش از تمام بال و پر یا کریم ها
دست کبودِ فاطمه خوشحال می شود

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟

شاعر : علی اکبر لطیفیان

***شعر نیمه شعبان***

دل باغ و بهار گل نرگس
جان مرغ هزار گل نرگس

لبخند گل و نفس بلبل
پیوسته نثار گل نرگس

صد قافله دل به بهشت جان
روئید کنار گل نرگس

امشب دل فاطمه زهرا
گردیده مزار گل نرگس

جبریل امین شده از شادی
بی صبر و قرار گل نرگس

جای گل بوسه نرگس بین
بر باغ عذار گل نرگس

با مرغ بهشت بگرد ای دل
در شهر و دیار گل نرگس

نرگس به دعای تو دل بستم
تا بوی گل تو کند مستم

مهدی مه جلوه گر یاسین
مهدی نجم سحر یاسین

پاکیزه در صدف طاها
رخشنده ترین گهر یاسین

مهدی یعنی ثمر کوثر
مهدی یعنی پسر یاسین

شمشیر خدا و رسول الله
رمز فرج و ظفر یاسین

خُلقش خُلق خوش پیغمبر
رویش قرص قمر یاسین

هم قطعه ای از بدن طاها
هم پاره ای از جگر یاسین

حکمش حکم همه قرآن
نامش نام دگر یاسین

قرآن به امامت او نازد
هستی به کرامت او نازد

نرگس گل در چمن آوردی
احسن احسن حسن آوردی

قرآن و محمد و عترت را
از نو جان در بدن آوردی

از یوسف گمشده زهرا
امشب بوی پیرهن آوردی

هم ختم رسل به روی دامن
هم حیدر بت شکن آوردی

دامن دامن گهر مضمون
بر دفتر شعر من آوردی

هم مشعل محفل دل زادی
هم شاهد انجمن آوردی

کنعان را شور دگر دادی
یوسف را در وطن آوردی

بنوشته به بازوی او کامل
جاء الحق و زهق الباطل

نرگس گل یاس به بر دارد
یا بر سر دست، قمر دارد

در عید امام زمان شیعه
عید الزهرای دگر دارد

در سامره فاطمه زهرا
دیدار جمال پسر دارد

مهدی است که در رحم مادر
آوای دعای سحر دارد

مهدی است که روز ظهور خود
شمشیر علی به کمر دارد

مهدی است که پیرهن گلگون
از خون حسین به بر دارد

مهدی است که با همه تنهایی
از غربت شیعه خبر دارد

شیعه شیعه مکتب دارد
والله قسم صاحب دارد

مائیم و دعای تو هر جمعه
مشتاق لقای تو هر جمعه

گویی همه جا زِ نوایِ ما
پیچیده ندای تو هر جمعه

بگذار که گوهر اشک خود
ریزیم به پای تو هر جمعه

درد غم و غربت و هجران را
گفتیم برای تو هر جمعه

خواندیم دعای فرج عمری
در زیر لوای تو هر جمعه

صد شکر که می گذرد بر ما
با حال و هوای تو هر جمعه

سوزم ز فراق تو هر لحظه
آیم ز قفای تو هر جمعه

باشد که شوم به نگاه تو
خاک کف پای سپاه تو

ای بام فلک حرمت مولا
بر دوش ملک علمت مولا

بازآ که شود دل ما زنده
یک لحظه ز فیض دمت مولا

شادم که به لطف خدا بودم
یک عمر اسیر غمت مولا

آخر چه شود که نهی پایی
بر دیده ام از کرمت مولا

تا چند صدا زنم ادرکنی
تا کی بدهم قسمت مولا

امشب ز کجا گذری کآیم
افتم به روی قدمت مولا

آخر چه شود به من عطشان
بخشند نمی ز یمت مولا

تو رو به روی من و من کورم
نزدیک تو از تو بسی دورم

اسم تو دواست بنفسی انت
ذکر تو شفاست بنفسی انت

وصل تو بود همه جا رحمت
هجر تو بلاست بنفسی انت

گفتم که دعات کنم دیدم
یاد تو دعاست بنفسی انت

عیدی که به ما گذرد بی تو
بدتر ز عزاست بنفسی انت

این خنده که بر لب ما بینی
زخم دل ماست بنفسی انت

خصم تو به طعنه ز من پرسد
آقات کجاست بنفسی انت

اشکی که ز دیده ما ریزد
خون شهداست بنفسی انت

ماییم چو ماهی دور از آب
ای صاحب ما، ما را دریاب

بی شوق تو شور نمی خواهم
بی روی تو نور نمی خواهم

بی مهر تو گر بدهندم گل
از نخله طور نمی خواهم

از هفته و سال و مه عمرم
جز روز ظهور نمی خواهم

چشمی که ندیده تو را بستان
من دیده کور نمی خواهم

من دل به بهشت نمی بندم
من حور و قصور نمی خواهم

از یوسف فاطمه زهرا
جز فیض حضور نمی خواهم

عمری به غم تو گرفتم خو
من بی تو سرور نمی خواهم

غمگین و گرفته و مهجورم
تنها به وصال تو مسرورم

دل داده ز دست شکیبایی
من ماندم و دیده دریایی

ما بی تو بدان همه جمعیت
خو کرده به غربت و تنهایی

ای کرده هماره ز جمع ما
با روی ندیده دل آرایی

جز روی تو نیست در این عالم
رخسار ندیده تماشایی

بی خنده تو نبود هرگز
در باغ وجود شکوفایی

بی روی محمدیت گشتم
لبریز ز گریه زهرایی

کوتاه بود سخن میثم
در وصف تو با همه گیرایی

من مدح تو را به زبان دارم
قلبم شده دفتر اشعارم

شاعر : علامرضا سازگار


ادامه مطلب ...