برخی بررسیهای جهانی حاکی از این است که کشور ما در ردههای پایینی از نظر شادی و نشاط قرار دارد. برای مثال در یکی از تازهترین بررسیها عنوان شده است که رتبه شادی ایرانیها 115 از 157 کشور است. اول اینکه چنین نتایجی تا چه حد قابل قبول است و دوم اینکه اگر چنین چیزی صحت دارد دلیل آن چیست؟
هر وقت واقعیت اجتماعی بهدرستی یا نادرستی تبدیل به آمار شود، میزان خوب یا بد بودن، عادی بودن یا بحرانی شدن، بیمشکل بودن یا مسالهداربودن به چشم میآید. اینکه در بررسیهای جهانی تلاش در داوری آماری درمورد کشورها، فرهنگها و افراد صورت میگیرد بسیار خوب و قابل تقدیر است. یکی از راههای داوری درمورد ما (فرهنگ، جامعه، سیاست و زندگی مان) از این طریق دنبال میشود. آمارها ما را در رده خوبی نشان نمیدهد چون، از 157 کشور در رده پایین قرار داریم. چرا ما باید در رده پایین رتبه شادی در میان کشورها باشیم؟ این سوال باید ما را به تامل بیشتری وادار کند. اما اینکه آماری که منشا داوری قرار گرفته است درست هست یا خیر نیز نیاز به تامل دارد. چرا؟ چون ما در بسیاری از موارد آمار دقیقی برای ارزیابی عملکردمان ارائه نمیدهیم. اصحاب علوم اجتماعی بهطور کلی و جامعه شناسان به طور خاص از فقدان آمار در بررسیهای اجتماعیشان گله دارند. به همین دلیل هم هست که هر یک از آنها مجبور هستند برای بررسیهای اجتماعی شان به تولید آمار دست بزنند و همین کار هم بیشترین وقت و انرژیشان را میگیرد و فرصت کافی در بررسیهای اجتماعی برایشان فراهم نمیکند. در همین راستا هم هست که بیشتر رسالههای دانشجویی مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری در مسیر تولید داده است تا بررسی دادهها برای آزمون نظریه یا نظریهپردازی.
در مسیر رفت و برگشت از خانه به محل کارم هستم به مشاهده افراد پیرامونم اقدام میکنم و در همین حال و وضع هم به خودم توجه میکنم و در آیینه به چهرهام نگاه میکنم. آنچه در اصل یافتهام غم نیست بلکه تحیر است. مردم در مسیر تحیر قرار گرفتهاند. روزبهروز ماجرای زندگیشان ازدستشان خارج شده است |
جامعهشناسانِ برخی از جوامع که رتبه پایینی از نظر شادی و نشاط دارند در تحلیلهای خودشان عنوان میکنند که برخی عوامل تاریخی در غمگین بودن مردم کشورشان دخیل است. برای مثال ارمنستان کشوری است که رده پایینی در زمینه شادی و نشاط دارد. یک جامعهشناس ارمنی گفته است این یک مساله تاریخی است و فرهنگ ارمنیها به این صورت است که مثلا از شادبودن خجالت میکشند. درباره جامعه ایران چه ارزیابیهایی میتوان داشت؟
قبل از اینکه به بحث تاریخی وارد شویم بهتر است کمی به تجربههای روزمرهمان توجه کنیم. بیشتر روزها که در مسیر رفت و برگشت از خانه به محل کارم هستم به مشاهده افراد پیرامونم اقدام میکنم و در همین حال و وضع هم به خودم توجه میکنم و در آیینه به چهرهام نگاه میکنم. آنچه در اصل یافتهام غم نیست بلکه تحیر است. گروهی متحیر شدهاند. متحیر از وضعیت و شرایط خودشان. این تحیر به دلیل ماندگاری در زندگی شان موجب شده است تا صورت غم بیابد. من فرق میگذارم بین تحیر و تعجب با غم. درست است که تحیر و تعجب در نهایت به غم میانجامد اما تحیر امری دیگر است. مردم ایران در مقابل این همه مشکل متحیر شدهاند. فکر نمیکردند ورودشان به زندگی شهری و مدرن این همه حادثه و ماجرا داشته باشد. تصورشان در مورد جامعه مدرن خیلی ساده بود. تصورشان این بود که خواهند توانست با کمترین مقاومت و مشکل در مقابل مسائل زندگیشان را سامان دهند. گرانی و عدم توان در مدیریت آن یکی از موضوعاتی است که مردم در مسیر تحیر قرار گرفتهاند. روزبهروز ماجرای زندگیشان ازدستشان خارج شده است. همانطور که تربیت فرزندان شان این وضعیت را یافته است. پس با توجه به تجربه روزمره فردی چون من که دغدغه شناخت محیط پیرامونم را دارم نشان از تحیر مردم و در نهایت درهم شدنشان دارد. مردم ما کمتر متوجه محیط پیرامونشان هستند. به خودشان فکر میکنند و درهم و برهم هستند. خنده در لبان مردم کمتر دیده میشود. سخن گفتن با قاعده کمتر دیده و شنیده میشود. کمتر شاهد هستیم که با تامل و توجه به دیگران سخن بگویند.
این وضعیت همیشه وجود داشته است یا در سالهای اخیر به وجود آمده است؟
مردم ایران به لحاظ تاریخی غممدار نبودهاند. آنها همیشه در معرض حادثه بوده اند و به همین دلیل از طراوت بیشتری برخوردار هستند تا مردمی که حوادث آنها را غافلگیر کند. اینکه گفته میشود ایران کشوری است در چهارراه حوادث به این معنی است که حوادث همیشه احتمال حضور داشته و مردم ایران بیشتر مواقع آماده حادثه و واقعه بودهاند. این وضعیت نمیتواند آنها را به بد اخلاقی یا ناشادی ببرد؛ آنها را بیشتر جنگجو میکند تا مطیع. این تصور غلطی است که از مردم ایران ارائه شده است. حادثه و آمادگی ظهور حادثه که مردم را دچار خمودی نمیکند در عوض مردم را دچار هیجان و نهایت جنگجویی میکند. در این فضاست که میتوان به رابطه حوادث و وقایع را با غم مورد بحث قرار داد. مردم ایران اهل غم نبودهاند به لحاظ تاریخی. اگر به روزهای متعددی که مردم ایران داشتهاند توجه کنیم این معنی به دست میآید. یکی از شواهد ما طولانی بودن ایام عید است. عید ایرانی حداقل بیش از یک هفته (از چهارشنبه قبل از عید) تا سیزده روز بعد از عید ادامه دارد. فضایی که عید تولید میکند حدود یک ماه است. یک ماه شادی در ایران از قدیم بوده است. در ماهها و روزهای دیگر ایرانی هم این معنی دیده میشود. ایرانیان مردمانی اهل شادی بوده و هستند. در سده جدید اتفاقی افتاد یکی اینکه گفته شده است که آنها اهل غم و اضطراب بودهاند. تاکید بسیار بر این صفت در تاریخ ایران به معنی حضور غم بهعنوان امری تاریخی- فرهنگی است. دوم تلاش در کم کردن سهم و نقش روزهای شاد. در حالی که روزها و دورهها و شرایط شادی در میان مردم ایران بیشتر از غم بوده است. سومین تلاش را بهتر است در تجربه روزمره مردم ببینم. با توجه به نکاتی که اشاره شد مردم ایران ترسی از ورود به شادی ندارند. مشکل در فقدان شرایط و فرصتها از یک طرف و برخی ممانعتها از طرف دیگر است. تراکم شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی موجب شده است تا فضای کم توجهی به محیط پیرامونی شکل بگیرد.
گاهی ناشادی را میتوان مربوط به دورهها و بحرانهای مقطعی دانست. برای مثال جنگ یا بحران اقتصادی شادی و نشاط جامعه را تضعیف میکند. ناشادی ما چقدر مقطعی و چقدر ریشهدار است؟
ناشادی ما ایرانیان مقطعی است. به همین دلیل هم هست که وقتی مردم احساس میکنند میتوانند به شرایط ناشی از مشکلات اقتصادی و اجتماعی ریشهدار در بحرانها و مشکلات بعد از جنگ خلاص شوند اعلام شادی میکنند. بهتر است روزهایی که مردم فرصت پیدا میکنند تا از شهرها و محیطهای ساخته شده رسمی خارج شوند (تعطیلات بیش از دو روز) این معنی را دید.
بهویژه در سالهای اخیر مسئولان مباحثی را درباره برنامهریزی در حوزه شادی و نشاط و اوقات فراغت مطرح کرده اند. برای مثال عنوان شده است باید جامعه را با نشاط ساخت. شادی و نشاط چقدر از برنامهریزیهای کلان به ویژه زمانی که ویژه این کار باشد تاثیر میپذیرد؟
نمی شود شادی را زیاد کرد اما میشود غم را کم کرد. بهتر است به جای تلاش در افزایش شادی مانع ایجاد شادی را رفع کرد. این مانع چیزی به جز گرفتاریهای متعدد در سطوح مختلف نیست. مردم ایران گرفتار برخی از امور شدهاند که اصلا ربطی به سازندگی یا ساختن جامعه ندارد. سختی که مردم گرفتار شدهاند در جاهای دیگر دنیا کمتر دیده میشود به لحاظ تاریخی هم کمتر در گذشته کشورهایی که قصد رسیدن به رشد و توسعه و پیشرفت را داشتهاند دیده نمیشود. اینکه مردم در انجام امور عادی شان گرفتار شدهاند یا اینکه در جا به جا شدن بین شهری یا درون شهری گرفتار شدهاند و ترافیک بلای جانشان شده است را در جای دیگر دنیا به این شکل نمیتوان دید. بزرگراه برای سهولت حمل و نقل ساخته میشود و خودش محل ترافیک میشود. بخش اعظم بزرگراه را مانند خیابان محل رفتوآمد اتوبوس میکنند و میخواهند رضایت مردمی بالا رود. این است که مردم گرفتارند. این است که بهتر است شرایط بد را به خوب تبدیل کرد؛ آن وقت مردم ایران شاد خواهند شد. دیگر نیازی نیست که برنامهریزی برای شادی مردم صورت گیرد. مردم نیاز به کمک درصورت و شرایط عمل فرهنگی دارند تا محتوای فرهنگی. اگر شرایط و زمینههای عمل و رفتار فرهنگی فراهم شود مردم با ارجاع به نظام فرهنگی شان امکان عمل ساده و ممکن و راحت فرهنگی را خواهند یافت. اگر جامعه در سطح مدیریتی توان این را داشته باشد تا شرایط زندگی را فراهم سازد محتوای عمل و زندگی را مردم تعیین خواهند کرد. اشکال در جابهجا شدن امور است و ما فکر میکنیم باید مردم را شاد کنیم. شادی را هم خنده میدانیم و به همین دلیل هم هست که برخی امور زندگی مان برای خندیدن و خنداندن به تمسخر گرفته شده است. این ماجرا درمجموعه پیامهای کوتاهی که لحظه به لحظه هزارانش در میان مردم ایران رد و بدل میشود قابل مشاهده است. بسیاری تصور میکنند اگر مردم بخندند شاد هستند در حالی که، میشود کسی نخندد ولی شاد باشد.
شهرداری تهران در سالهای اخیر ایستگاههایی تحت عنوان ایستگاههای نشاط راهاندازی کرده است. چنین برنامههایی چقدر موفق بوده است؟
مصداق دیگر بد عمل کردن برخی سازمانها همین است. تولید نشاط چه ارتباطی به حوزه کاری شهرداری دارد؟ شهرداری بهتر است کارهایی که باید انجام دهد را به خوبی انجام دهد. از تمیزی شهر تا ساخت و ساز و توسعه فضاهای متعدد شهری زیر نظر شهرداری است. اگر این فضاها به خوبی طراحی شود فضای شادی هم فراهم خواهد شد. اجازه دهید یک مثال بزنم. چهارراههای شهری در تهران به جز مشکل برای پیاده و سواره نیست. اگر شهرداری قصد شادی دارد بهتر است چهار راههای شهر را سامان دهد تا مردمی که به اجبار حداقل یک دقیقه باید استقرار یابند استقرار یابند نه اینکه بخواهند از چهارراه فرار کنند. چرا در تهران پیاده رو نداریم؟ چرا فروشگاههایی نداریم که افراد بتوانند با پارک کردن ماشین امکان حضور و خرید با حوصله پیدا کنند؟ این کار شهرداری نیست؟ اگر شهرداری کارهایی که از وظایفش هست را به خوبی انجام دهد مردم تحت فشار نیستند تا در نهایت همه قصد «فرار از موقعیت» را داشته باشند که حاصل آن عدم شرایط ارتباط انسانی است. وقتی مردم تهران امکان ارتباط در فضاهای شهری را نداشته باشند چطور میتوانند یکدیگر را ببینند و به هم تبسم کنند.
بعضا عنوان میشود دلیل ناکام بودن برنامههای کلان در راستای پر نشاط کردن جامعه فاصله در ذهنیت برنامهریزان و مردم در مقوله شادی و نشاط است. آیا ما باید برای مقوله شادی و نشاط مرزبندی داشته باشیم؟
شادی اساس زندگی است همانطور که، غم اساس زندگی است. غم و شادی خیلی از هم قابل تفکیک نیست. البته گریه و خنده از هم قابل تمیز است. وقتی کسی میخندد نمیتواند در همان حال بگرید. البته ما شاهد این هستیم که بعضی از افراد در آن واحد توان این دو کار را در قالب نمایش دارند اما در زندگی این گونه نیست. به همین دلیل هم خنده و گریه از هم جدا است ولی این تمایز به معنی این نیست که فرد گریان فرد غمگین است و فردی که دارد میخندد شاد است.
برای جامعهای که اساسا با جوانی و مسائل جوانان سرو کار دارد بهتراست تلاش شود که جوانان هرچه سریعتر صاحب خانه و مشغول کار شوند جوانی همراه با شور، شادی و نوآوری است. ما در عمل نشان دادیم که اهل نوآوری به موقع نیستم |
بسیاری از خندهها از سر غم است و بسیاری از گریهها از سر شادی است. این است که معنی این دو پدیده را به امور ساده تبدیل نکنیم. برای شادی به خنده نیندیشم و برای غم هم به گریه. اگر این اتفاق بیفتد نیرویی در لودگی تولید خواهند شد و جامعه را گرفتار لودگی خواهند کرد. این نیرو شایستهسالاری و نخبهگرایی و فرهیختگی را مورد سوال قرار خواهد داد. من یک مرز را مرز مفهومی میدانم: تمایز بین خنده و گریه با شادی و غم. مرز دوم، عمل مردم با نگاه مدیران و برنامهریزان است. مردمی که عمری توانستهاند زندگیشان را سامان دهند باید منتظر تصمیم مدیری باشند که از سر اتفاق مدیر حوزه فرهنگ شده است. این مرزی است که کمتر به آن توجه میشود. برخی از کسانی که در حوزه فرهنگ مدیریت میکنند سیاسی اند به همین دلیل باید کمی در برنامهریزی فرهنگی تامل کرد و کار را از جایی دیگر شروع کرد. از کجا؟ با شناخت از دست یابی نسبت به الگوی حاکم بر زندگی و فرهنگ مردم میتوان قدمهایی را برای رسیدن به زندگی شاد شروع و در ادامه، کار را به خود مردم و نیروهای فرهنگی واگذاشت. خلاصه باید فرهنگ و زندگی فرهنگی را به دست نیروهایی که در این زمینه تبحر و علاقه و توانی دارند سپرد.
در بحث شادی و نشاط بهویژه نشاط اجتماعی فراهم کردن بسترهای مناسب مهم است. برای مثال در بسترها چه تاثیری دارند و چگونه باید باشند؟
بسترها اصل هستند اما، اینکه کدام بستر برای کدام گروه و چرا داری اهمیت است نیز مهم است. کلوپ جوانان برای جوانان در جامعه ای خوب است که جوانی را به رسمیت میشناسد و مسائل جوانی را اصل میداند. اما برای جامعهای که اساسا با جوانی و مسائل جوانان سرو کار دارد بهتراست تلاش شود که جوانان هرچه سریعتر صاحب خانه و مشغول کار شوند جوانی همراه با شور، شادی و نوآوری است. ما در عمل نشان دادیم که اهل نوآوری به موقع نیستم. من باور به این دارم که جوانی به طور رسمی در جامعه تبلور لازم و حداکثری را ندارد البته حضور همه مردم در همه جا نشان از غلبه نیازها، گرایشها، آمال و آرزوهای جوانی است. جوانان با بهرهگیری از تکنیکهای متعددی توانستهاند دیگران را وارد بازی خودشان بکنند. بهطور خاص میتوان به مصرف و بهطور خاص مصرف رسانه و فراغت اشاره کرد. مردمی که اهل رفت و آمد نبودند یکباره راه افتاده و در هر فرصتی به سفر میروند. این اتفاق جالبی است که میتوان از طریق غلبه ناخواسته جریان جوانی بر کل حیات ایرانی فهمید. برای راه اندازی فضاهایی که معطوف به زندگی جوانان باشد کمی دیر شده است. بهتر است فضاهایی راهاندازی شود که معطوف به زندگی میانسالان و پیرانی باشد که جوانی تمام نکرده و هنوز هم در آرزوهای جوانی هستند. کاری سخت در پیش است. به همین دلیل هم شادی جامعه ایرانی به سادگی ارائه مجموعه برنامههای خندهآور نیست. برنامهها و سیاستها و فضاهایی میتواند شادی آفرین باشند که معطوف به واقعیتها باشند حتی اگر در آن گریه هم دیده شود. وقتی واقعیتها بیان شود جامعه آرام میگیرد و میل به مدیریت خودش را مییابد تا جامعهای که از نزدیک شدن به واقعیتهای پیرامونیاش باز میماند. برنامهریزی میتواند به شادی بینجامد که مرتبط با واقعیتها باشد نه خیالها.
در شهرهای مختلف کشور شادی و نشاط برای همه افراد به یکسان در دسترس نیست. بعضی از افراد منتسب به طبقات مرفه امکانات بیشتری دارند همانطور که به نظر میرسد مردان بیشتر از زنان امکانات برای شادی و نشاط و گذران اوقات فراغت دارند. ارزیابی شما از این امر چیست؟
درست میگویید ولی یک نکته را غفلت کردهایم و آن یکسانانگاری فراغت با شادی است. فراغت و بهره گیری از امکانات و شرایط به معنی شادی نیست. زنان کمتر از مردان، طبقات بالای جامعه کمتر از طبقات پایین، و... امکان بهتری دارند. ولی بهرهگیری از امکانات به معنی شاد بودن نیست. ما شاهدیم که مردم متمول و مردان در مقایسه با مردان هم از بسیاری از امور رنج میبرند. داراهای جامعه ایرانی هم نادارا جلوه داده شدهاند. چرا؟ چون چیزی که اساس این تمایز است به رسمیت شناخته نشده است و آن سرمایه و ثروت است. در جامعه ظاهراً به ثروت و سرمایه با روی خوش نگاه نمیکنند است. گاه کسی که دارای ثروت است به درباره او تبلیغ میشود جلوه داده شده است. به همین دلیل صاحب ثروتی و سرمایه احساس خوبی ندارد که شاد باشد.
جامعه از عدم شادی و نشاط چه زیانهایی میبیند؟
فقدان شادی در جامعه اساس همه مشکلات روحی، روانی و اجتماعی است. مردم میتوانند فقیرباشند اما، خطاکار و گناهکار نباشند درحالی که، افرادی دارا هستند و خطاکار. خطاکاری بیشتر در شرایط جدید همراه با دارایی شده است تا الزاما نداری. فقدان شادی و نشاط منشا بسیاری از مشکلات است. در این میان جوانان که به شادی نرسیده اند هم مهمترند و هم بیشتر دیده میشوند. وقتی اساس جامعه شادی است جوانان بیشتر شاد هستند و شادی میکنند. بله وقتی که زمینه و شرایط ظهور و بروز شادی برای جوانان فراهم نباشد، خطاکاری آغاز میشود. استفاده از مواد محرک و روانگردان آن هم بهواسطه جوانان بیشتر برای شاد شدن مقطعی است. البته رویگردانی جوانان از زندگی و استفاده از مواد محرک و روانگردان ریشه در فقدان شادی ندارد بلکه، ریشه در مشکلات زندگی است. اگر شرایط اقتصادی سهلتر شود این اتفاقات صورت نمیگرفت. در این زمینه باید کاری اساسی شود. به رسمیت شناختن نسلها و گروههای اجتماعی و مسائل و مشکلات آنها اساس است که در نهایت ریشه در زندگی دارد.
جملهای منتسب به آقای روحانی هست مبنی بر اینکه «شادی حق مردم ماست، ما نباید درمورد رفتارهای ناشی از شادی سختگیر باشیم». این حرف و حرفهایی از این دست را تبلیغاتی میبینید یا کاری هم انجام شده است؟ بهطور کلی، دولت تدبیر و امید در راستای افزایش شادی و نشاط در جامعه چه میتواند بکند؟
همه این سخنان زمینه تغییر نگاه به جامعه و مردم است. اینکه آقای روحانی رئیسجمهور میگوید شادی حق مردم است، جالب است. ولی این بیان نمیتواند اساس دستیابی به شادی باشد. شادی که حق مردم است و نباید سختگیری شود با رفتارهای ناشایست. ولی این آغاز راه است. باید خیلی کارهای دیگر هم بشود. اول جلوگیری از ظهور مشکلاتی است که مردم درگیر آن هستند. باید این مشکلات را سر و سامان داد.
آیا در جامعه کسانی هستند که تعمداًٌ از شادی و نشاط استقبال نکنند؟
شاید برخی باشند. همه کسانی که در این زمینه فعال هستند با قشر فرهنگ و جامعه درگیر هستند و تصورشان از فرهنگ و جامعه عمقی نیست. آنها از تکنیکهایی چون نظارت و کنترل و مداخلهگری بر اهداف شخصی و گروهیشان بهره میگیرند که نتیجه هم تا کنون برایشان نداشته است. ما نیاز به شادی بیشتری در جامعه و بهویژه جوانان داریم.(آرمان)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوما به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.