طرح آمارگیری از گردشگران ملی یکی از طرحهای مرکز آمار ایران است که با هدف تهیه آمار و اطلاعات مربوط به سفرهای گردشگری خانوارهای کشور، برای بررسیهای اقتصادی و تصمیم گیری مدیران و برنامه ریزان در حوزه گردشگری به صورت فصلی در سطح کشور توسط مرکز آمار ایران و با همکاری معاونت برنامه ریزی استانداریهای کشور به اجرا در میآید.
نتایج این طرح در فصل تابستان سال ۱۳۹۲ نشان میدهد در فصل تابستان سال ۱۳۹۲، حدود ۵۴ درصد خانوارهای کشور که معادل ۱۲۱۰۸۲۷۰ خانوار هستند، حداقل یک سفر داشتهاند، همچنین ۶۹ درصد از خانوارهایی که در این فصل به سفر رفتهاند، دارای وسیله نقلیه و ۷۶ درصد دارای مسکن ملکی بودهاند.
در این فصل، ۷۶ درصد سرپرستان خانوارهای سفر کرده شاغل، ۱۷ درصد، دارای درآمد بدون کار و ۱. ۴ درصد بیکار بودهاند. ۴۸ درصد از شاغلین، مزد و حقوق بگیر و ۴۷ درصد کارکن مستقل و ۵ درصد کارفرما بودهاند.
در همین حال، ۱۰ درصد سرپرستان خانوارهای سفر کرده در تابستان ۱۳۹۲، بیهمسر و ۹۰ درصد همسر داشتهاند. حدود ۲ درصد از سفرها توسط تور انجام شده است، ۳۱ درصد سفرهای داخلی به وسیله نقلیه عمومی و ۵۴ درصد به وسیله نقلیه شخصی خانواد و ۱۵ درصد با وسایل نقلیه متعلق به دیگران و سایر وسایل نقلیه بوده است.
نتایج این طرح نشان میدهد تعداد سفرهای داخل در فصل تابستان، ۶۴۴۲۸۹۲۷ بوده است. ۵۹ درصد از سفرهای داخلی در فصل تابستان ۱۳۹۲ با اقامت شبانه و ۴۱ درصد بدون اقامت شبانه بوده است.
بیشترین سفرهای با اقامت شبانه در فصل تابستان سال ۱۳۹۲، با هدف دیدار دوستان و بستگان (۵۳ درصد) و سپس با هدفهای گردش و تفریح (۲۴ درصد) و زیارت (۱۵ درصد) انجام پذیرفته است. سفرهای با اهداف فوق در مجموع ۹۲ درصد از سفرها را تشکیل داده است. حدود ۸ درصد از سفرها در فصل تابستان با اهدافی نظیر درمان، آموزش، خرید و کسب و کار صورت گرفته است.
البته بیشترین اقامتگاه اصلی مورد استفاده در سفرهای داخلی با اقامت شبانه خانوارها در فصل تابستان سال ۱۳۹۲، منزل بستگان و آشنایان با ۶۶ درصد، ویلا و آپارتمان اجارهای با ۱۱ درصد و ویلا و آپارتمان شخصی با ۶ درصد بوده است.
بیشترین مقصد سفرها به استانهای گیلان با ۱۵ درصد، خراسان رضوی با ۱۴ درصد، مازندران با ۱۲ درصد، تهران با ۶ درصد و اصفهان با ۵ درصد بوده است.
در همین حال، مشهد، تهران، رشت، قم، ساری، قزوین، بندرانزلی، شیراز، اصفهان و چالوس با بیشترین تعداد سفر، ۱۰ شهرستان مهم گردشگرپذیر کشور در تابستان سال ۱۳۹۲ بودهاند.
اما توجه به این نکته ضروری است که الگوی گردشگری از لحاظ نوع سفر، در این شهرستانها با هم متفاوت است. عمده سفرها در شهرستانهای مشهد، تهران، قم، ساری، شیراز، اصفهان و چالوس از نوع سفرهای با اقامت شبانه و عمده سفرها در شهرستانهای رشت، قزوین و بندرانزلی از نوع سفرهای بدون اقامت شبانه بوده است.
شهرهای مشهد، تهران، رشت، شیراز و قم پنج شهری بودهاند که بیشترین مقصد اصلی سفر را به خود اختصاص دادهاند.(مهر)
جوانان امروزی برای دستیابی به زیبایی به هر روش و وسیلهای متوسل میشوند تا بتوانند زیباتر شوند یا کمی در ظاهر خود تغییر ایجاد کنند! در بین عملهای جراحی زیبایی، کشیدن پوست صورت، بالا بردن ابرو، جراحی زیبایی پلک و جراحی زیبایی بینی رایجترینها به شمار میآیند و حتی در برخی مناطق تهران جراحی زیبایی گوش و تیز و کشیده کردن آنکه به آن «گوش الاغی» میگویند نیز در حال گسترش است.
آمارها نشان میدهد که در ۱۵ سال گذشته شمار مصرفکنندگان لوازم آرایشی و متقاضیان عملهای جراحی پلاستیک زیبایی در جهان، ۷۰ درصد بیشتر شده است. همچنین بر اساس آماری که انجمن جراحی پلاستیک آمریکا ارائه کرده است، ۸۰ درصد از جراحی های سال ۱۹۹۹ را زنان انجام دادهاند، اما مقامات ایرانی میگویند آماری در این رابطه منتشر نشده است.
بر اساس مطالعه مشترک یک مرکز تحقیقاتی ایرانی و دانشگاه «جان هاپکینز» آمریکا، میزان سرانه مشاغل مربوط به عمل جراحی بینی در ایران ۷ برابر بیشتر از آمریکا است. در حال حاضر هزینه متوسط یک عمل جراحی بینی رقمی بین ۵ تا ۱۰ میلیون تومان است. هزینه عمل کشیدن پهلو و شکم بین ۳ تا ۷ میلیون تومان؛ کشیدن پوست صورت ۳ تا ۶ میلیون تومان و کشیدن کامل پوست صورت تا ۱۵ میلیون تومان هزینه دارد. این هزینهها در شرایطی است که در ایران متوسط درآمد ماهانه مردم در مناطق شهری بسیار پایینتر از این رقمهاست. (درباره عمل زیبایی «گوش الاغی» یا «گوش جنی» و همچنین انجام این مطالعه مشترک میتوانید نوشتار «اسمش جراحی «زیبایی» است: مدی به نام «گوش الاغی»!» را بخوانید که پیشتر در جام جم سرا نیز منتشر شد)
نبود آمار میزان جراحیهای زیبایی در کشور
سیدعبدالحسن امامی رئیس انجمن جراحان پلاستیک ایران میگوید: آمار دقیقی از میزان جراحیهای زیبایی در کشور نداریم زیرا تاکنون از هیچ مرکز زیبایی و پزشکی آمار دقیقی جمع آوری نشده و پزشکان به دلیل برخی مسائل اقتصادی، اجتماعی و پزشکی تمایلی به ارائه آماری از تعداد مراجعان خود ندارند اما در هر صورت تعداد مراجعه و انجام عملهای جراحی زیبایی بسیار رو به افزایش است.
وی تاکید میکند: وزارت بهداشت باید تشکیلاتی داشته باشد تا از مراکز و مراجع مختلف این آمارها را بگیرد زیرا حتی معلوم نیست این عملهای زیبایی از سوی چه پزشکانی صورت میگیرد. حتی در برخی مراکز این عملها توسط پزشکان عمومی و غیرمتخصص انجام میشود. جراحی بینی در صدر عملهای جراحی قرار دارد و بیشترین مراجعهها در شهر تهران صورت میگیرد.
اقناع کوتاه مدت شرایط روحی جوانان با جراحی زیبایی
حسن موسوی چلک، آسیبشناس اجتماعی و رئیس انجمن مددکاران ایران در گفتوگویی به بررسی علل و عوامل این آسیب اجتماعی میپردازد و میگوید: شیوع و بروز برخی جراحیهای زیبایی یکی از ویژگیهای جوامع رو به توسعه است که متاسفانه ایران یکی از کشورهایی است که در آن جراحی زیبایی بینی در صدر عملهای جراحی قرار دارد. باید توجه داشته باشیم که هیچ کس از زیبایی بدش نمیآید زیرا چهره زیبا جذابیتهای بسیاری دارد بر همین اساس جوانان برای اینکه بتوانند اینجاذبه را نسبت به خودشان ایجاد کنند به تیغ بسیاری از جراحان زیبایی تن میدهند تا بتوانند به نحوی در جامعه ابراز وجود کنند.
به گفته چلک، این پدیده مختص زنان کشور نیست و گاهی اوقات با مردانی روبرو میشویم که آرایش به صورت دارند و یا حلقههایی به گوش و بینی خود متصل کردهاند. همچنین چشم و همچشمی و رقابت میان زنان و مردان باعث تمایل بیش از اندازه جوانان به سمت جراحیهای زیبایی شده است.
وی با بیان اینکه انجام عملهای زیبایی و استفاده از آرایش و پوشش نامتعارف در کوتاهمدت شرایط روحی افراد را اقناع میکند، میافزاید: این جوانان به خاطر پرکردن خلاء عاطفی موجود در زندگیشان تن به چنین عملهای بیهوده و بیدلیل غیرپزشکی میدهند اما با گذر زمان وضعیت روحی آنان به حالت عادی باز میگردد و همچنان از خود ناراضی خواهند شد بنابراین تنوعطلبی یا مدگرایی در این حوزهها بیشتر است و هزینههای بسیاری نیز بر زندگی تحمیل میکند.
این آسیبشناس اجتماعی تصریح میکند: بسیاری از جوانان به منظور پرکردن خلاء عاطفی موجود در زندگی به سمت این نوع عملهای جراحی گرایش پیدا میکنند در حالی که خانوادهها و دستگاههای اجرایی کشور میتوانند با ایجاد برنامههای شاد و مفرح فرصتهایی را برای ابراز وجود این افراد فراهم کنند و به جوانان و نوجوانان امکان و فرصت مطرحشدن بدهند. یکی از راههای جلب توجه و ابراز وجود برای جوانان امروزه انجام عملهای جراحی زیبایی است زیرا بسیاری از جوانان کشور که درگیر خلاءهای روانی و عاطفی هستند با انجام این نوع عملهای جراحی بیدلیل میخواهند در جامعه متفاوتتر از سایر افراد حاضر شوند.
وی راهکار کاهش گرایش به سمت این نوع عملهای جراحی را سرمایه گذاری بر سایر بخشهای اجتماعی و روانی جوانان میداند و اضافه میکند: برای اینکه بروز پدیدههایی از این دست در جامعه کاهش یابد در جامعه فضای نشاط، گفتگوی اجتماعی و تقویت هویت فرهنگی را باید تقویت کنیم زیرا زمانی که از این موارد غفلت میکنیم و آنها را مورد بیتوجهی قرار میدهیم طبیعتا عوارض و پیامدهای جبرانناپذیری به همراه خواهد داشت و در نهایت این خلاءهای روانی و عاطفی باید به نحوی پوشش داده شود زیرا تاکنون ما بر روی تقویت هویت اجتماعی و نشاط اجتماعی کار نکردیم و کلا حوزه اجتماعی فرهنگی حوزه مورد توجه در عمل نبوده است. (آنا)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.
272
به نقل از روابط عمومی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آبیک این نمایشگاه برای اولین بار و به مناسبت دهه مبارک فجر در آبیک برگزار شده و هدف از برگزاری آن تشویق بانوان به استفاده از لباس و پوشش اصیل ایرانی- اسلامی و ترویج فرهنگ عفاف و حجاب در بین بانوان است.
رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان آبیک در حاشیه افتتاح نمایشگاه گفت: برپائی نمایشگاههای لباس اسلامی ایرانی تأثیر بسزائی در امر فرهنگسازی دارد و سبب اشاعه پوشش اسلامی ایرانی در جامعه میشود و باید با ایجاد تنوع در پوشش اسلامی ایرانی، بانوان را به استفاده از این نوع پوشش سوق دهیم.
علیمحمدی افزود: با توجه به هجمههای فرهنگی غرب، باید فعالیتهای گستردهای در زمینه پوشش بانوان و مسائل فرهنگی در شهر انجام شود.
وی با اشاره به اهداف برپائی نمایشگاههای لباس ایرانی، اسلامی بیان کرد: ضرورت ارائه الگوی مناسب برای پوشش بانوان، جایگزین کردن طرحها و الگوهای لباس ایرانی و اسلامی به جای مدهای غربی و احیا و حفظ هویت ملی و دینی، از اهداف برگزاری نمایشگاههای مد و لباس ایرانی، اسلامی است.
این نمایشگاه توسط خانم آسیه حسینلو، هنرمند و طراح لباس آبیکی در محل فرهنگسرای باران این اداره برپا شده ودر آن ۳۵ اثر از کارهای طراحی شده به وسیله این هنرمند در معرض دید عموم قرارگرفته است. نمایشگاه مذکور تا ۲۲ بهمن ماه برپا است. (مهر)
338
علی گرجی با مقایسه عملکرد و درآمد پزشکان در ایران و آلمان گفت: در ایران یک پزشک متخصص نسبت به پزشک آلمانی پول خیلی زیادتری میگیرد اما خدماتی که در مقایسه با آنها ارائه میکند بسیار پایینتر است.
رئیس مرکز علوم اعصاب دانشگاه مونستر آلمان افزود: درآمد یک متخصص مغز و اعصاب در ایران با احتساب درآمد در بخش خصوصی، دولتی و زیرمیزیها از همتای آلمانی به مراتب بیشتر است.
وی با بیان اینکه اگر تنها حقوق پزشکان از بخش دولتی را در نظر بگیریم درآمد پزشکان ایرانی به مراتب کمتر از آلمانیها است گفت: متخصص جراح مغز و اعصاب در ایران نسبت به همتای آلمانی خود پول کمتری از دانشگاه میگیرد. اما نکته مهم این است که پزشک آلمانی تنها میتواند در یکی از 2 بخش دولتی یا خصوصی فعالیت کند در حالی که در ایران این طور نیست.
گرجی خاطر نشان کرد: سرویسی که پزشکان ایرانی ارایه میکنند 5 درصد سرویس پزشکان آلمانی است و من واقعاً متاسفم که در سیستم پزشکی چند سال اخیر مواردی دیده شده که جای تأسف دارد. البته همکارانی داریم که درست و با جان و دل کار میکنند و دست پاکی دارند اما مسأله پول در جامعه پزشکی بسیار پررنگ شده است.
رئیس مرکز علوم اعصاب دانشگاه مونستر آلمان با اشاره به الگوی پزشکان قدیمی گفت: زمانی الگوی ما دکتر «شیخ» نامی بود که در مشهد طبابت میکرد وی برای آنکه مستضعف هم بتواند هزینه درمان را بپردازند یک پاتیل در مطب قرار داده بود تا افراد سکههای خود را در آن بیندازند. مردم مستضعف سرهای شیشه نوشابه را جمعآوری میکردند و به جای پول در داخل این پاتیل میانداختند و این پزشک آنها را جمعآری میکرد و پس از استریل کردن، مجدداً جلوی در مطب به زمین میریخت تا مستضعفان دیگر آنها را بردارند.
گرجی با اظهار تأسف از وضعیت کنونی جامعه پزشکی گفت: اکنون اگر از یک جوان بپرسید که میخواهی چه رشتهای بخوانی میگوید جراحی و در چرایی آن نیز تأکید میکند: «چون پول در آن است».
وی گفت: متأسفانه این افراد محققان را آدم حساب نمیکنند و میگویند که این افراد مغز ... خوردهاند که محقق شدهاند.
رئیس مرکز علوم اعصاب دانشگاه مونستر آلمان خاطر نشان کرد: مشکل پزشکی ما نه بیمارستان است و نه تجهیزات چرا که تجهیزاتی که در بیمارستانهای آلمان موجود است با اندک تفاوتی در ایران نیز وجود دارد؛ مشکل این است که پزشکان ما دل به کار نمیدهند با یکدیگر همکاری نمیکنند و وقت لازم را برای کار نمیگذارند.
به گفته وی حلقه مفقوده جامعه پزشکی امروز اخلاق است و تا زمانی که این مساله درست نشود بهترین امکانات و بهترین اموال پزشکی نیز برای کشور هیچ فایدهای در پی نخواهند داشت.
گرجی در پاسخ به این سوال که آیا سیستم باید فرد را ملزم به اخلاقمداری کند گفت: خیر سیستم نباید اجباری داشته باشد بلکه مسائلی که در سیستم به آنها ارزش داده میشود خود به خود مهم میشوند و همه آن را رعایت میکنند؛ چنان که اگر در خانه یک پدر به درس و مدرسه اهمیت بدهد فرزند وی پی علم میرود و اگر پدری به پول اهمیت دهد فرزند او به سراغ کاسبی میرود.
رئیس مرکز علوم اعصاب دانشگاه مونستر آلمان ادامه داد: در سیستم پزشکی کنونی ما پول دارای اهمیت است به طوری که پزشک موفق را پزشکی میدانند که درآمد بالاتری داشته باشد. امروز حتی «استاد» نیز معنای خود را از دست داده است. موارد بسیاری دیدم که استاد راهنما پول پایاننامه را میگیرد اما به دانشجو میگوید که پایاننامه مشکل خودت است و خودت باید آن را انجام دهی.
گرجی با طرح این سوال که آیا تا به حال در جامعه ما از پزشکی به عنوان پزشک نمونه در اخلاق تقدیر شده است گفت: ساعت کاری یک جراح مغز و اعصاب در آلمان از ساعت 7 صبح تا 16 است و معمولاً این افراد یکی دو ساعت نیز بیشتر کار میکنند بدون آن که اضافه حقوقی دریافت کنند. در کشور آلمان تعداد ویزیت و تعداد عملها در درآمد ماهیانه پزشکان نقشی ندارد. آنها رابطه میان ویزیت، پول و بیمار را از بین بردهاند و در آنجا برخلاف ایران از کارانه خبری نیست. در آلمان برای پزشک فرقی نمیکند که روزی 50 بیمار ویزیت کند یا روزی 2 بیمار چرا که رابطه پولی در این موضوع از بین رفته است.
وی خاطرنشان کرد: آلمانها اخلاق را در جامعه خود نهادینه کردهاند اما ما مشابه رفتار پزشکان آنها با بیمار را از سوی هیچ پزشک ایرانی نمیبینیم.
رئیس مرکز علوم اعصاب دانشگاه مونستر آلمان تأکید کرد: در آلمان پزشکان زیر 20 دقیقه برای هر بیمار وقت نمیگذارند و اگر کمتر از این مدت با بیمار خود صحبت کنند از نظر اخلاقی صحیح به شمار نمیرود اما در ایران نمونهای سراغ ندارید که این مقدار زمان را برای یک بیمار خود بگذارد.
وی خاطرنشان کرد: به طور مثال درآمد ماهیانه یک جراح درجه یک مغز و اعصاب با تمام درآمدهای بخش خصوصی، دولتی، زیرمیزیها و... 4 یا 5 برابر یک پزشک آلمانی است. (فارس)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.
259
سیدعلیرضا حسینی در این زمینه بیان کرد: اقوام بسیاری در شهرها و روستاهای کشورمان زندگی میکنند و هریک از این اقوام، آداب و رسوم خاص خود را دارند و برای آشنایی با این سنتها، کافیست که شهروندان به میدان آزادی رفته و قومیتهای مختلف را از نزدیک ببینند.
وی افزود: اقوام و قومیتهای مختلف با حضور در این جشنواره سعی میکنند تا رسوم خود را به صورت گروهی به شهروندان و مسافرین نمایش دهند و ۲۰ غرفه فرهنگی، سلامت، کارآفرینی و امور اجتماعی و همچنین ۶ چادر عشایر نیز برپا میشود.
حسینی این برنامه را فرصتی مناسب برای آشنایی شهروندان با آیینها دانست و گفت: این جشنواره همانند ایرانی کوچک، همه دانستنیها درباره اقوام مختلف را به بازدیدکنندگان ارائه میدهد و اقوام و عشایر استانهای سمنان، کهکیلویه و بویراحمد، لرستان، کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی و شرقی، اردبیل، سیستان و بلوچستان و گلستان پذیرای مردم در پای برج آزادی سمبل آزادی ایرانیان خواهند بود.
به گفته شهردار منطقه ۹ این جشنواره تا ۱۴ فروردین ۹۳ ادامه دارد و علاقه مندان میتوانند همه روزه از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۲ شب برای بازدید به مکان برپایی این جشنواره مراجعه کنند و با محصولات، صنایع دستی و سوغاتیهای قومیتهای مختلف آشنا شوند.
بر اساس گزارش روابط عمومی شهرداری منطقه ۹، وی خاطرنشان کرد: اوایل برگزاری، این جشنواره صبغه فاطمی به خود میگیرد و با ارائه برنامههای آئینی مذهبی به پیشواز ایام فاطمیه میرود و در راستای ترویج شعائر اسلامی در دو نوبت نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء برگزار میشود و تا ۴ فروردین مراسم «چمرخوانی» سوگواری اقوام برپا خواهد شد و مراسم موسیقی اقوام نیز از پنجم فروردین تا پایان روز جشنواره برگزار میشود. (ایسنا)
547
مردی که کیلومترها از پایتخت دور است صبحها ساعت سه از خواب بیدار میشود و تا هشت شب کار میکند. در مزرعه مسئول گاوهاست و به قول خودش یک پا دامپزشک به حساب میآید.
«سالار پولاد» نام آشنایی برای کسانی است که در اینستاگرام فعالیت میکنند. صفحهای که متعلق به محمد قاسم ترابی، روستاییای است که میگوید با پارتیبازی دیپلم هم گرفته است. بیش از ۱۴ هزار نفر صفحه او را دنبال میکنند و طرفداران زیادی پیدا کرده است.
عکسهای او ساده و از فعالیتهای روزمرهاش است. شاید نخستین سوالی که به ذهن برسد این باشد که چگونه یک روستایی که شاید از تکنولوژی که در شهرهای بزرگ هست، دور باشد این اندازه بتواند محبوبیت کسب کند. تفاوت در «فکر» او دلیل این اتفاق است. محمد معتقد است که انسانها باید در زندگیشان مفید باشند و اگر کسی در زندگی مفید نیست وقت خودش را تلف میکند. تفاوت زندگی سنتی و دلچسب او با زندگی مدرن بقیه ایرانیها باعث شده تا در تمام نقاط دنیا عکسهای او را دوست داشته باشند. چهرههای مختلف سیاسی، فرهنگی و ورزشی در اینستاگرام -شبکهای اجتماعی که در سال گذشته بیشک مهمترین شبکه اجتماعی به حساب میآمده- حضور دارند؛ چهرههایی که از سه تا ۹۰۰ هزار فالوئر دارند اما هیچ کدام به اندازه «سالار پولاد» جذاب نیستند و به نظر خود محمد ترابی آنها در حال تلف کردن وقت خودشان در اینستاگرام هستند.
*خودتان را معرفی کنید و بگویید که چه تحصیلاتی دارید و چند سالتان است؟
محمد قاسم ترابی هستم، سنم هم ۲۸ سال تقریبا، دیپلم هم هستم.
*چرا در بیوگرافی خودتان در اینستاگرام نوشتهاید که بیسواد هستید؟
بیسواد که نمیدونم. والا نسبت به علم و دانش دیگران سواد ما آنچنان نیست، همین دیپلم را هم با پارتی بازی گرفتیم (میخندد). کاردانش خواندم منتها به تناسب شغل، یکی از شاخههای آنکه گاوداری صنعتی بود را خواندم، بهداشت دام و طیور رشته ما بود.
*دوست نداری ادامه تحصیل بدهی؟
کی از تحصیل بدش میآد، اما موقعیت شغلیام ایجاب میکند که باید هر روز سر کار باشم و نمیتوانیم کار دیگری داشته باشیم یا درس بخوانیم.
*دقیقا کجا زندگی میکنی؟
استان گلستان، شهرستان بندر گز، در خود شهرستان زندگی نمیکنم در یکی از روستاهای توابع، روستای گز شرقی زندگی میکنم.
*چرا اینستاگرام راه انداختی، اصلا فکر میکردی این اندازه مشهور شوی؟
حقیقتش را بخواهید اصلا فکرش را نمیکردم که کار به اینجاها بکشه، اینقدر در دنیای مجازی آدمها به همدیگر نزدیک باشند و حتی یک آدم پیشرفت کند یا اسمی به هم بزند، همه برادرهای بزرگ در دنیا میروند کار میکنند تا برادر کوچکتر را بفرستند دنبال کار و دانش؛ من رفتم در مزرعه کار کردم تا برادر بزرگ تحصیلاتش را تمام کند.
*در واقع شما کار کردید تا برادر بزرگ درس بخواند؟
بله، همین طور است.
*برادر شما چه رشتهای میخواند، در چه مقطعی؟
دکترای امبیای در تهران میخواند. به تازگی تز او را قبول کردهاند.
*اینها به راهاندازی صفحه اینستاگرام چه ارتباطی دارد؟
برادرم نخستین حقوقش رو برای من گوشی اندروید گرفت، من لمسی بلد نیستم اون گفت همه دارن تو هم استفاده کن و میتوانی عکس و متن به اشتراک بگذاری. گفت این صفحات در دنیای مجازی صفحههای اجتماعی هستند و تو از کار و طبیعت میتوانی عکس بگیری و به اشتراک بگذاری و به من اینستاگرام را معرفی کرد و گفت که در گوشی نصب میشه. گفت که شب که میای خونه عکس میذاری تا آدمهایی که در شهر هستند لذت ببرند. اوایل اهمیت نمیدادم و وقت نمیگذاشتم و کارم خیلی زیاد بود. برادرم صفحه من را راه اندازی کرد اما کم کم خودم این صفحه را جلو بردم.
*چرا اسم پروفایل تو در اینستاگرام «سالار پولاد» است؟
اسم رو برادرم گفت میخوای چی بذاری، منم یه جفت سگ داشتم که جفتشون مردن و خیلی قوی بودن، یکی سالار بود، یکی پولاد. من دیدم که آنها برای من و مزرعه زحمات زیادی کشیدند و برای قدردانی از آنها بود که اسم پروفایلم را سالار پولاد گذاشتم. این کمترین کاری بود که میتوانستم برای آنها انجام بدهم. کار دیگری از دستم بر نمیآمد.
*رفتار مردم با تو چطوری بوده؛ چه اینستاگرام، چه در روستا و شهر خودت؟ مردم روستا متوجه حضور تو در اینستاگرام شدند؟
اره متوجه شدند. حقیقتش را بخواهی درسته که ما در روستا زندگی میکنیم اما روستا روز به روز مدرنتر میشود. روستا تبدیل به شهر شده. حتی تازگیها آسفالت کردند و مردم هم پلاک شدهاند (میخندد) خیلی از مردم روستا که آدمهای تحصیلکرده و استاد دانشگاه بودند اینستاگرام داشتند. آنهایی که از این گوشیها داشتند آدمهای پولدار و ارباب و زمین دار هستند و بچههای دانشجو دارند که برای آنها راه اندازی میکنند یا دکتر یا مهندس هستند، بقیه مردم نمیدانند صفحه لمسی و اندروید چی هست و اینهایی که دارند تا چند وقت پیش نمیدانستند که من دارم و باورشان نمیشد که من با این موقعیتی که در روستا دارم اینقدر توانایی داشته باشم که این کار را کنم و با تعجب حرف میزنند و میگویند که کارت ۲۰ است.
*اکثر کسانی که تو را فالو میکنند از ایران هستند؟
از سراسر دنیا هستند. البته همه ایرانی هستند. بیش از ۵۰ درصد، ایرانیهای خارج از کشور هستند. شدیدا به عکسهای من علاقه دارند. از شهرهای بزرگ مثل تهران هم هستند و خیلی به من علاقه دارند. من واقعا فکرش را هم نمیکردم.
*به این نتیجه رسیدهای که خیلی از ایرانیهایی که در شهرهای بزرگ زندگی میکنند یا خارج از کشور هستند، حسرت زندگی تو را دارند؟
این به من ثابت شد و اصلا فکر نمیکردم که کسی این زندگی سخت من را انتخاب کند واقعا فکر نمیکردم. باور کنید کاری که ما انجام میدهیم خیلی سخت است از نظر جسمی. تا کسی نیاید کارها را انجام ندهد متوجه نمیشود. صبح از سه باید بیدار شوی و تا هشت شب کار انجام دهیم. در روستاهای ما از ۵۰ سال به بعد صددرصد دیسک کمر میگیریم، فشار کار خیلی زیاد است. من واقعا تازه متوجه میشوم که چقدر آدمهایی هستند که میخواهند جای من زندگی کنند و اینقدر زندگی در شهر به آنها فشار آورده است.
*چه حسی داری که ۱۴ هزار نفر کارهای تو را دنبال میکنند؟
واقعا من خودم با تعجب نگاه میکنم. تعداد فالوئرهای من نسبت به خیلی از بازیگرها زیاد نیست اما برای یک آدم عادی این تعداد خیلی زیاد است ولی خب واقعیتش اینقدر مردم سادگی و طبیعت را دوست دارند که من هنوز در تعجبم، در دنیای واقعی این اندازه مدرن بودن یک جور کسالت آور است، اینجا هر روز و هر ساعت یک تنوع برای ما هست، گاو یا گوسفندها زایمان میکنند و به خوبی ما شاهد تغییر فصلها هستیم، درختان هر روز اینجا یک رنگ است.
*تا حالا تهران آمدی؟
کلا دو بار بیشتر تهران نیامدم که یک بار به قم رفتم و نذر داشتم. واقعا بیشتر از دو روز نتوانستم تحمل کنم و سریع به شهر خودمان برگشتم. نمیدانم که مردم چه جوری در این شهر زندگی میکنند. واقعا به خاطر اینجایی که زندگی میکنم خدا را شکر میکنم.
*دقیقا این روزها چه کارهایی انجام میدهی؟
در مزرعه هرکسی وظیفه خاصی دارد. من و پدر و پسر عمویم در مزرعه کار میکنیم. هرکس یک وظیفهای دارد. من مثلا مسئول گاوها هستم. اگر مریض شوند من آمپول و سوزن به آنها میزنم و البته بقیه حیوانات را هم من میتوانم معالجه کنم. تو این بخش، حرفهای هستم. در واقع خودم یه پا دامپزشک هستم. در باغ و مزرعه هم فعالیتهایی را انجام میدهم، صبح و غروب میرویم برای دوشیدن گاو و این کار تا میانه روز ادامه دارد. الان موقع کاشتن نهال است. همیشه اسفند ماه برای کاشتن نهال است. الان هم مشغول کاشت و کوددهی هستیم. از ۲۰ روز دیگر کارهای شالیزار شروع میشود.
*چه چیزهایی در باغ خود کاشتهاید؟
تقریبا همه چیز به جز آناناس و نارگیل در باغ ما وجود دارد، حتی ما یک درخت موز داریم.
*وضعیت زندگی مردم در روستای شما چگونه است؟
واقعیت این است که هیچ وقت مردم روستاها در رفاه و در وضعیت مرفه زندگی نیستند و این تبدیل به موقعیت اجتماعی شده است. اکثر روستاها بدهکاری دارند و شاید پیش خودتان فکر کنید کسی که این همه زمین دارد و دامدار است پس حتما وضع خوبی دارد، همیشه خرج بیش از دخل است، یادم میآید سال گذشته برف آمده بود و کل مرکبات را خشک کرد، بدهی زیادی روی دست کشاورزان گذاشت و آنهایی که نداشتند مجبور شدند طلا و جواهر همسرشان را بفروشند. حتی عدهای هم بودند که نصف گاو و گوسفندانشان را فروختند. اما هنوز امسال بازار شل و قیمتها پایین است. دولت هم واردات را زیاد کرده.
*الان با چه گوشی عکسهای اینستاگرام خودت را میگذاری؟
پست گذاشته بودم درباره این مسئله که حذفش کردم. واقعیتش را بگویم که الان من یک گوشی نوکیای معمولی دارم. گوشی اندروید ندارم. گوشی من از روی تراکتور افتاد شکست و له شد. دلیل اینکه کیفیت عکسهای من متفاوت است همین مسئله است که باید گوشیهای اندرویددار قرض بگیرم و پسوردم را وارد کنم تا بروم داخل صفحهام. متاسفانه وضعیت اقتصادی من باعث شده نتوانم یک گوشی اندرویددار برای خودم بخرم.
*اینستاگرام چه اندازه به زندگی تو کمک کرده است؟
برای خرید گاو و گوسفند خیلی پیشنهاد داشتهام اگر کسی بخواهد از اینستاگرام پول دربیاورد میتواند این کار را انجام دهد. شهرتی که از این راه به دست آوردم؛ از راه روزنامهها و شبکههایی است که درباره من نوشته شده است. یک مجله خارجی هم خبرنگار فرستاد از من و روستا عکس گرفت و کلی گیر داده بودند که میخوان با من مصاحبه و گزارش تهیه کنند. شبکه یک و شبکه سه هم اینستاگرام من را نشان دادند. چند هفته پیش دیدم خبرگزاریها هم این کار را کردهاند. هم خودم و هم خانوادهام متعجب هستند که چطوری در یک فضای ساده با عکسهای ساده این اندازه میتوان تاثیرگذار بود.
*کی اینستاگرام خودت را راهاندای کردی؟
حدودا دو سال پیش صفحه را راهاندازی کردم.
*خانمت چه اندازه با تو در پیش بردن این صفحه اینستاگرام همکاری کرده است؟
واقعیتش این است که علاقه ندارد و میگوید «به کارت صدمه میزند و شب نیم ساعت هم میآیی خونه با این خستگی میری سمت گوشیت.» اما برادر و خواهرها علاقه دارند و خیلی کمکم میکنند. خیل علاقه نشان دادند اما مادرم و پدرم و به صورت کلی اهالی روستا معتقدند که گوشی و اینترنت خانواده را از هم میپاشاند. همیشه برای استفاده از اینستاگرام و عکس گذاشتن از خانمم اجازه میگیرم بعدا این کار را انجام میدهم.
*چه برنامههایی از گوشیهای هوشمند را دوست داری؟
برنامههایی که خیلی خوب باشند زیاد هستند. دوستان زیادی از طریق اینستا پیدا کردم و با آنها رفاقت دارم. خیلیها هستند که میآیند مزرعه و با من در ارتباط هستند و شهرهای مختلف حتی از تهران رفیقهای زیادی پیدا کردم. اکثر دوستانم پیشنهاد میدهند بیا واتسآپ و وایبر تا گروه تشکیل بدهند و من هم باشم، خیلی علاقه دارند. ولی من واقعا وقت این کارها را ندارم. البته قبلا در گوشیم واتسآپ و وایبر هم بود که متاسفانه گوشیم از بین رفت.
*چقدر شهر میآیی؟
شهر که اصلا نمیآیم اگر موقعیت پیش نیاید خودم علاقه ندارم، اگر بروم برای گرفتن دارو یا سم میروم. برای رفتن خانواده به دکتر و بیمارستان مجبوریم بریم.
*چند فرزند داری؟
یکی. دختر هست و یک سال و شش، هفت ماهش است.
*شده مردم تو را اذیت هم کنند، دست بیندازند یا هر چیز دیگری؟
از هر ۲۰ نفر بالاخره چند نفر هستند که میگویند «برو همون چوپونیت رو بکن یا تو رو چه به این کارها»، مثلا میگویند که «تو داری آبروی خانواده و کارت را میبری». برای من مهم نیست بالاخره این آدمها هم وجود دارند.
*چه مشکلاتی در زندگی داری؟
خداییش در زندگی خودم هیچ مشکلی ندارم، وقتی زندگی خیلیها را نگاه میکنم فقط خدا را شکر میکنم و اگر خدا سلامتی هم به ما بدهد واقعا هیچ مشکلی ندارم. تنها مشکلاتی که هست مشکلات اقتصادی است که آن هم حل میشود. در کل هیچ مشکلی ندارم. واقعا خدا را شکر میکنم.
*در بین این چهرههای معروفی که در اینستاگرام هستند و فالوئرهای زیادی دارند کدام را میپسندی؟
من خیلیها را میبینم که فالوئرهای زیادی دارند، اما حقیقت را بخواهی در کل اینستاگرام هیچ چیز جالبی پیدا نکردم، معمولا صفحات شخصی بوده یا میخواستند چیزهای مختلفی را تبلیغ کنند. مثلا عکس میگذارند که آخرین شامشان چه بوده یا با ماشین آخرین مدل عکس میگذارند یا میروند استانبول عکس میگذارند که چه بشود واقعا. هیچکدام عکسها و کارهای جالبی ندارند.
*اگر صفحه اینستاگرام یکی از چهرههای معروف دست تو بود دقیقا چه کار میکردی؟
واقعیتش را بخواهید پدرم همیشه یک نصیحت میکند. او میگوید آدم باید در جامعه و خانواده مفید باشد. من میگویم آدم باید در جامعه خودش و در زندگی خودش برای مردم مفید باشد، بیفایده نباشد. باور کنید اگر اینقدر مردم علاقه پیدا نمیکردند اینستاگرامم را صد بار میبستمش. اگر در روز یک درخت در یک ساعت بکارم میتواند کلی برای من خوب و مفید باشد و میوهها را آدمها استفاده کنند. به نظرم این چهرههای معروف وقت خودشان را در اینستاگرام تلف میکنند. (مجله مهر به نقل از اعتماد)
81
حمیده همتی، طراح جوان لباس و پوشاک که با حضور در چهارمین جشنواره مد و لباس فجر موفق شد یکی از جوایز طراح برتر سال را به دست آورد درباره سابقه فعالیت خود توضیح داد: من خیاطی را از سن ۱۱ سالگی نزد یکی از همسایگان شروع کردم و با تکنیکهای برش و دوخت آشنا شدم. او ۲ مدل لباس به من آموزش داد و من سالها با همان دو مدل مشغول خیاطی بودم و در مورد انواع پارچهها و کاربرد آنها نیز شناخت پیدا کردم.
همتی افزود: بعد از پایان دبیرستان دوره آموزش متد گرلاوین را گذراندم اما بیشتر چیزهایی که یاد گرفتم از راه شاگردی کردن بود چون معتقدم آنچه با شاگردی کردن و غرق شدن در کار میتوان یاد گرفت در کلاسهای آموزشی به دست نمیآید. پس از آن وارد دانشگاه شده و در رشته نقاشی تحصیل کردم و متوجه شدم که هر لباس یک تابلوی نقاشی است.
او ادامه داد: استادی داشتم که میگفت اثر هنری باید طوری باشد که هیچ بخش یا ذرهای از آن را نتوان جابه جا کرد. به نظر من لباس هم همین خاصیت را دارد و در سراپای آن باید چنان هارمونی وجود داشته باشد که نتوان هیچ تغییری در آن ایجاد کرد.
همتی با اشاره به اینکه لباس و نقاشی از دوران کودکی برای او جدی بوده است گفت: از زمان کودکی دو رویا داشتم.
اگر ببینم مخاطب کارم را درک میکند با تمام وجود روی آن کار میکنم و یک اثر هنری میسازم که سالها برای او قابل استفاده است و دمده نمیشود |
یکی اینکه خودم را با قلم مو و لباس رنگی در مقابل بوم نقاشی تصور میکردم و دوم اینکه آرزو داشتم یک سالن بزرگ پر از لباس داشته باشم که هر کدام با تمام لوازم جانبی مانند کیف و کفش و... هماهنگ شده باشد. در رویای خودم میان سالن میگشتم و لباسها را ست میکردم.
او در مورد ویژگی لباسهایی که طراحی میکند گفت: اگر بخواهم برای یک فرد مشخص لباس طراحی کنم اولین چیزی که به آن توجه میکنم روحیه آن فرد است. فرم لباس، کلاسیک یا مدرن بودن و انتظاری که شخص از لباس خود دارد در طراحی آن بسیار مهم است. علاوه بر این در همه کارها میزان هزینهای که فرد پرداخت میکند در نوع اثری که خلق میشود و زمانی که روی آن کار صرف میشود تاثیر دارد. با اینحال اگر ببینم مخاطب کارم را درک میکند با تمام وجود روی آن کار میکنم و یک اثر هنری میسازم که سالها برای او قابل استفاده است و دمده نمیشود.
همتی با اشاره به اهمیت توجه به لباسهای قدیمی ایرانی گفت: یکی از کارهایی که دلم میخواهد انجام دهم این است که دوربینی بردارم و به روستاهایی بروم که بشود ردی از یک اثر متفاوت معماری، لباس، رنگ، فرم و فرهنگ پیدا کرد. بعد خودم را در کارگاهم حبس کنم و بر اساس یادداشتها و عکسها شروع کنم به اتود زدن تا یک مسیر خطی از گذشته تا آینده را طی کنم و آن طرحهای قدیمی به زندگی روزمره برسد. من لباس و هنر تجسمی را در ادامه هم میدانم و این مسیر را تاجایی ادامه میدهم که لباس به یک اثر تجسمی تبدیل شود.
او در مورد لباس ملی گفت: من با اینکه بخواهیم لباس ملی را به عنوان یک فرم ثابت یا لباس فرم در نظر بگیریم مخالفم. به نظر من هر لباسی که روحیه ایرانی در آن باشد و در عین دارا بودن فرم و رنگ، پوشیدگی داشته باشد یک لباس ایرانی است.
همتی در مورد نحوه حضور خود در جشنواره مد و لباس گفت: اگر میخواستم برای شرکت در جشنواره مد و لباس کاری طراحی کنم قطعا آثارم تفاوت زیادی با کارهایی که ارائه کردم داشت، اما پیش از جشنواره برای منظور دیگری ۷ لباس طراحی کرده بودم که خیلی با عجله آماده شده بودند و بعد از اینکه آن کار به نتیجه نرسید تصمیم گرفتم برای ارتقای رزومه کاری خود در جشنواره شرکت کنم.
او ادامه داد: من مدتها است روی سایزبندی اندام ایرانی تحقیق میکنم و زمانی که یکی از لباسهایم به نام یاقوت را برای نشان دادن تنخور آن به جشنواره برده بودم از من خواستند کارهایم را در بخش مسابقه شرکت دهم. البته بعد از اینکه عکس کارهایم را ارسال کردم به دلیل کیفیت بد عکسها کارهایم پذیرفته نشد، اما چون عده زیادی این مشکل را داشتند دو داور جشنواره منیر ملکی و سارا خالدی با دلسوزی بسیار از ما خواستند اصل کارها را نشان دهیم و در آن مرحله ۵ کار من به مسابقه راه پیدا کرد که دو طرح قشقایی و یاقوت در بخش مانتوهای مجلسی مقام اول را به دست آوردند.
همتی در مورد مسابقه زنده طراحی لباس گفت: در این مسابقه یک طرح مینیاتور به شرکت کنندگان دادند و خواستند برداشت خود از این فضا را به لباس تبدیل کنیم. من سعی کردم انتقال دهنده فرمها باشم و با استفاده از فرمهای منحنی، فرم بیدمجنون و... لباس را طراحی کنم. در نهایت پس از اتود زدن و اجرای طرح به عنوان یکی از دو طراح برتر سال معرفی شدم.
او ادامه داد: البته این عنوان خیلی بزرگ و سنگین است و من وقتی میتوانم این عنوان را برای کار خودم بپذیرم که این مسابقه خیلی بزرگتر و گستردهتر برگزار شود. حتما طراحان زیادی هستند که بسیار خوب کار میکنند و اگر یک مسابقه بزرگ برگزار شود که همه آن افراد در آن شرکت کنند قطعا دریافت عنوان طراح برتر سال ارزش زیادی خواهد داشت. (هنرآنلاین)
69
در یکی از کتابهای «روت ترنر- ویل کاکسة، با عنوان «تاریخ لباس»* که به فارسی هم ترجمه شده، میخوانیم: «کتوشلوار از ابداعات ایرانیان باستان بوده است.»
شواهد تاریخی جالبی نیز در نزدیکی بهشهر در غار«کمربند» * پیدا شده است. بنا بر این شواهد، نخستین ابزار ریسندگی که به ٧هزار سال قبل از میلاد مسیح مربوط میشود، در این غار کشف شده است.
از سوی دیگر در کهنترین بخش شوش، سوزنی سوراخدار یافت شده که نشانگر این موضوع است که اساسا بافندگی و ریسندگی برای نخستینبار در ایران، انجام شده و بهتدریج به دست مردمان سایر نقاط جهان رسیده است.
شواهد متعددی در دست است که برای نخستینبار ایرانیان از شلوار و بالاپوشهایی بهره میگرفتند؛ بالاپوشهایی که به مرور زمان به کتهای امروز تبدیل شده است.
اما اگر بخواهیم در مورد استفاده از کتوشلوار در اروپا آن هم نزدیک به شکل امروزی آن صحبت کنیم، باید گفت که کتوشلوار از قرن نوزدهم میلادی در اروپا رواج پیدا کرد و مورد توجه همه اقشار واقع شد. در اروپا اولین کتوشلوار را مربوط به کشور آلمان میدانند و طبق اطلاعات بهدست آمده از ظاهر آن، کت چهارخانه و شلوار کوتاه تا بالای قوزک پا بوده و نوعی کت و شلوار به نام «زیزو» مشهور بوده است.
در نقوش طاقبستان و بشقابهای نقرهای باقیمانده از دوره ساسانی، کتی کوتاه دیده میشود که نشان میدهد پادشاهان، گاهی از یک کت کوتاه با آستین بلند استفاده میکردهاند. این کت جلوباز بوده و بلندی آن تا زیر سینه میرسید و با دکمهای دایرهایشکل در جلوی سینه بسته میشده است، دور سینه و یقه آن نیز مزین به نوارهای زیبا بوده است.
برخی از طراحان لباس و پوشاک، معتقدند که شواهد بسیاری از تاثیرپذیری مردمان فرهنگها و ملل دیگر از پوشاک ایرانی در دست است. بهعنوان مثال، چینیها در دوره «تانگ» پوشاک ایرانی را پسندیدند و عربها نیز پس از ورود به ایران به پوشیدن شلوار روی آوردند و آن را «سروال» نامیدند. یونانیها خیلی دیر به پوشیدن شلوار عادت کردند و حتی هنگامی که اسکندر شیفته پوشاک ایرانی شد، پوشیدن شلوار در ابتدا برایش راحت نبود.
در زمان اشکانیان، شلوار و بالاپوشهای آستیندار تنپوش مرسوم در سراسر خاور نزدیک شد. نمونهای از شلوار و پیراهن این دوره را در پیکره فلزی یک سردار اشکانی میتوان دید که در موزه ایران باستان نگهداری میشود.
بنا بر برخی نظریات، کتوشلوار به شیوه امروزی از دوره صفوی در ایران رواج یافته است. درست است که پوشاک کتوشلوار در گذشتههای دور در ایران متولد شده اما پس از تغییراتی در اروپا دوباره کمکم در ایران به شکل امروزی آن مورد توجه قرار گرفت.
ما میتوانیم با بازگشت به ریشههای فرهنگی و تمدن ایرانی، روح جهانی را در لباس مردانه زنده کنیم و بهجای آنکه پذیرای طرحهای کشورهای دیگر باشیم، تبدیل به تولیدکننده طرحهای اصیل و متفاوت و متناسب با زمان شویم.
* «کتاب» تاریخ لباس، نوشته: روت ترنر- ویل کاکس/ انتشارات توس / سال ١٣٩١مترجم: شیرین بزرگمهر.
*غار کمربند / kamarband cave: در روستای تروجن (شهیدآباد) شهرستان بهشهر در استان مازندران ایران واقع است. پروفسور «کارلتون استیونز» که برای اداره کل باستانشناسی کار میکرد، ضمن کاوشهایی در سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۲۹ در غار کمربند، پارچههایی به دست آورد که ثابت میکند اقوام ایرانی از همان آغاز غارنشینی، پشم گوسفند و بز را بهصورت پارچه میبافتند. آزمایشهایی که روی پارچهها انجام گرفت، نشان داد که قدمتشان به ۶۵۰۰سال قبل از میلاد میرسد. (احمدرضا دالوند/ شهروند)
241
قصههای آدمها بالا و پایین زیاد دارد. گریه و خنده دارد. قهر و آشتی دارد. کسی نمیداند کجای قصه قرار است کجا برسد. گاهی قصه آدمها پرپیچ و تاب میشود و مثل کلافی درهم میپیچد و گاه آنقدر ساده است که آدم میماند که اصلاً میشود اسمش را قصه گذاشت یا نه؟! قصه زنها اما همیشه پر رمز و راز است. سادگیاش هم کلی حرف دارد برای خودش. غمها، شادیها، ترسها و تمایلاتش، از هر کدام میشود نشست و هزار هزار قصه نوشت.
منیر 45 ساله، ساکن روستایی در حوالی آبپخش دشتستان
جاده فرعی حوالی آبپخش، کنار نخلستان که بیشتر بوی تابستان میدهد تا بهار، منیر با یک زن دیگر روی موتور سه چرخه باری نشسته و دستگیره آن را طوری دستش گرفته که انگار سالهاست کارش هدایت این وسیله نسبتاً نقلیه است. صورتش آفتاب سوخته است. روسری بنفش خال خال را گره زده دور گردناش. یک پیراهن بته جقهای هم تنش است که چادر خاکستری طرح دار را دورش گره زده، انگار جزئی از لباس باشد. نسبتاً چاق است. با لهجه جنوبی صحبت میکند. خوش رو و خوش خنده. از سر زمین میآید.
منیر 4 تا بچه دارد. 2 دختر و 2 پسر. جنسش به قول خودش جور است. دختر بزرگ را نامزد کرده اما خوشحال نیست. پسر بیکار است.
یک مدت راننده بوده برای شرکت گاز، شرکت گاز که نه، همین پیمانکارهایش. منیر غصه پسرهایش را هم میخورد. درس را ول کردهاند. فکر و ذکرشان موتور است. موتور خطر دارد. برای خودش چیزی نمیخواهد. انگار نه انگار که از 20 سالی که شوهر کرده، 12 سالش را بیشوهر مانده است. بیسرپرست. میگوید، الهی همه جوانها عاقبت به خیر شوند.
تبسم 35 ساله، کارمند ساکن تهران
آدم وقتی از خودش سؤال نمیکند، راحتتر زندگی میکند. همینطور یک مسیر مستقیم را میگیرد و میرود جلو. به پشت سرش هم نگاه نمیکند. اما امان از وقتی که یک سؤال میآید توی ذهنش: «خوب، که چه بشود؟!» آن وقت تمام کارهایی که کرده و تمام کارهایی که نکرده، ردیف میشوند. برایش شکلک در میآورند. جلویش رژه میروند و آخر سر به طرز ناخوشایندی، بیقواره و نامأنوس جلوه میکنند. برای تبسم هم یک روز که خودش نمیداند کدام روز در کدام ماه سال بود، سؤال پیش آمد. حالا اینکه این سؤال زمانی پیش بیاید که آدم درسش را در دانشگاه تمام کرده، در اداره خوبی هم استخدام شده و از قضا، شوهر خوبی هم نصیبش شده و بچه بانمک و تودل برویی هم دارد، کمی آدم را میترساند.
تبسم یک روز چشم باز کرد و دید که زندگی برایش یکنواخت شده. همه چیز دارد در حد خواستههایش. قسط خانه هم که تازه تمام شده. پس چرا خیالش راحت نیست. چرا بیحوصله است؟ انگار یک پای کار میلنگد. نه، همه چیز درست است. همان طوری که باید باشد. خیلیها حسرت زندگی اش را دارند. اما فقط خود تبسم میداند از وقتی که پایش به خانه میرسد و مانتو و مقنعه اداره را درمی آورد، چقدر دوست دارد ساعتها کش بیایند و او فرصت بیشتری داشته باشد. نظافت خانه، آماده کردن شام و رسیدگی به بچه، حس و حالی برای اش باقی نمیگذارد. کاش بیشتر وقت داشت. جلوی آینه مینشیند و صورتش را نگاه میکند. تبسم خسته است.
فرشته، 29 ساله خانه دار ساکن مشهد
همه چیز را نمیشود با هم داشت. آدم هرچیزی را به دست بیاورد، به ناچار یک سری چیزهای دیگر را از دست میدهد. فرشته هم دیپلم اش را که گرفت، تشکیل زندگی مشترک داد و همسری پسردایی اش را انتخاب کرد و قید ادامه تحصیل در دانشگاه را به کل زد. البته نه اینکه اصلاً به فکر درس خواندن نیفتاده باشد. در این سالها چند بار پیش آمد به سرش بزند که دوباره برود سراغ کتابها و در کنکور شرکت کند، اما این آتشپارهها مگر میگذارند؟!
قربان صدقه آتشپارهها میرود. مانی و محراب، کاکل زری هایش. میگوید: «صد تا لیسانس و فوق لیسانس، فدای یک تار موی شان.»
بعد صدایش را میآورد پایین و نجوا میکند: «پسردایی دلش غنج میرود برای دختر. یک دختر هم که بیاورم، میشوم تاج سرش. دیگر چه بخواهم؟!»
آنوقت ریز میخندد و باز قربان صدقه پسرها میرود که از سر و کول هم بالا میروند.
حال و روزشان بد نیست. خانه شان دوخوابه است، 65 متر. یک اتاق برای بچه ها و یک اتاق برای خودشان. هال کوچک و نقلی است. فرشته راضی است. فقط دلش میخواهد آشپزخانه اش یک کمی جادارتر باشد. پسر دایی قول داده خانه را عوض کنند. بروند چند تا «میلان» بالاتر که به مادرش نزدیکتر باشند. منظورش از میلان، همان کوچه است. در مشهد اینطور میگویند.
پنج النگوی طلا توی دست فرشته برق میزند. یک جوری دستش را تکان میدهد که آدم از صدای النگوها خوشش میآید. هدیه شوهرش هستند، پسر دایی اش. هر کدام به مناسبتی. مال وقتی است که طلا اینقدر گران نشده بود. فرشته میداند که قرار است زنهای خانه دار را هم بیمه کنند. یکهو سر درد دلش باز میشود:« همه فکر میکنند خانه دارها از صبح تا شب توی خانه استراحت میکنند. به خدا اینطور نیست. آدم دائم دارد توی خانه کار میکند. بعضی روزها 10 دقیقه هم نمینشینم، خصوصاً وقت هایی که میهمان از شهرستان داریم. اصلیتمان مال بجنورد است. فامیلها زیاد میآیند مشهد. بیشتر برای دکتر رفتن. بندههای خدا کسی را ندارند جز ما، اما همه فکر میکنند چون من خانه دار هستم، یعنی کاری ندارم. یک جاری هم دارم اینجا که در مهد کودک کار میکند. میهمان خانه آنها نمیرود. میگویند زنش کار میکند، مزاحمش نشویم!»
پسرها چای و بیسکوییت میخواهند. فرشته اخمهایش یک باره از هم باز میشود. قربان صدقه شان میرود.
نگار 38 ساله، گرافیست ساکن تهران
قرار نیست زندگی همه مثل هم باشد. این را نگار میگوید. در کار خودش استاد است. در و دیوار دفتر کار یا همان آتلیه اش داد میزند که از آن کاردرستهاست. دست که به قلم میبرد، دیگر باید نشست و منتظر یک اثر فوق العاده بود. مثل همان تابلویی که از مادرش کشیده و بالای سرش آویزان کرده است. از نقاشی و مجسمهسازی گرفته تا طراحی لباس و دکوراسیون داخلی، نگار در همه شان سررشته دارد. این دفتر را هم با همکاری یکی از دوستانش راهانداخته. زمینه فعالیتشان طراحی فضای داخلی شرکتها و تبلیغات است. نگار مجرد است. این را همه میدانند. دوست و فامیل اما خیلیها انگار برای اینکه خیالشان راحت شود، بارها و بارها از او سؤال میکنند، اگر بشود حتی هر روز: «هنوز شوهر نکردهای؟»
نگار از شوهر کردن فراری نیست. خودش میداند سن که بالا برود، آدم سختگیر تر میشود و انتخاب، دشوارتر.
میگوید: «پیش نیامده!»
به همین سادگی! آدم با خودش فکر میکند دختری هنرمند با ظاهر خوب که خانواده خوبی هم دارد، حتماً موقعیتهای زیادی برای ازدواج داشته. حتماً داشته اما نگار معیارهایش فرق میکند. آخر هنرمند است و روح لطیف و حساسی دارد.
بیشتر هنرمندها همینطوری هستند. حرفهای دلشان را میپاشند روی بوم، نقش میکنند بر تن تابلو، جان میدهند بر پیکره تراش خورده، اما گفتن، آنطوری که بنشینند روبهروی آدم و چشم در چشم بگویند، بیشتر وقتها برایشان سخت است. نگار هم همینطور است. وقتی میگوید، پیش نیامده یعنی کل حرف اش در کلام همین است. برای جستن حرفهای پنهان دلش باید رفت سراغ تابلوها، مثلاً همان دختری که یک انار سرخ دستش گرفته و به نقطهای دور خیره شده و جای قلبش به شکل یک انار، خالی است.
هر قصهای از یک جا شروع میشود و در یک نقطه هم به پایان میرسد. قصه آدمها هم همینطور.
قصه زنها اما همیشه پر رمز و راز است. سادگیاش هم کلی حرف دارد برای خودش. غمها، شادیها، ترسها و تمناها، از هر کدام میشود نشست و هزار هزار قصه نوشت. (مریم طالشی/ ایران)
602
هشتیِ خانه میرسد به یک راهروِ باریک، سمت راستش اتاق عروسکهاست، ۳ درِ اتاق را که رد کنی و از ۳ پله که پایین بروی حیاط است با نوری از آسمان آبی و تغارهایی که کنار هم حوض شدهاند با ماهی و قایقهای پت پتی. آبی آسمان میافتد روی آینههای دیوار روبهرو و نقاشیها، شمعدانیها ردیف روی طاقچهها نشستهاند. بوی بهار نارنج و بیدمشک و شربت خیار از کافه گوشه حیاط میآید.
صدای خنده بچهها و خنده از سر ذوق پیرمردها و پیرزنها هم هست. آسمان بالای سر آبی است، دیوارها آبی است، حوض آبی است، آدمها سرشان بالاست، دنبال شادی میگردند، دنبال خاطرات بچگی که توی اتاقهای بالا پیدا کردهاند، پنجرهها باز است، ردیف اول عروسکها پیداست. نشستهاند به تماشا. اینجا موزه است. موزه اسباببازی. اسباببازیهای کودکیمان.
هر اسباببازی برای خودش قصهای دارد، دیگر چه برسد به موزهاش، جایی که جمعشان جمع است و دور هم نشستهاند به تماشا. هر بازی یک شروعی دارد، یک نقطه آغاز، یک هدف: «من پرستاری خواندهام و پرستاری میکردم. امیر هم محقق است. درباره موسیقی و نمایشهای محلی تحقیق و پژوهش میکرد. برای کارش خیلی سفر میرفت. من هم همیشه همراهش بودم. وقتی شوهرم درباره نمایش و موسیقی تحقیق میکرد، کمکم توجهش به عروسک و اسباببازی جلب شد. من هم کنارش بودم. مثلاً وقتی کتاب بچههای اصفهان را میخواندیم، من میگفتم دستهای بچهها را ببینیم که چه اسباببازیهایی دستشان است. یا وقتی کتاب خاطرات ناصرالدین شاه را میخواندم، حواسم بود که کجا درباره اسباببازی صحبت میکند و...»
قصه از همین جا شروع میشود و فعالیتهای اقتصادی اول زندگی که باید دست به کار شد: «اوایل ازدواجمان بود و اوضاع مالی خیلی مساعد نبود. من نقاشی هم میکنم. به همسرم پیشنهاد دادم که یک غرفه در پارکینگ پروانه بگیریم. کار را شروع کردیم. روی قاشق چوبی نقاشی میکردم. کیف درست میکردم. نقاشی میفروختم. یک کم که گذشت یک خانمی فرفره چوبی آورد. امیر فرفرهها را خرید و من هم روی آنها نقاشی کردم و گذاشتیم برای فروش در خانه هنرمندان. خدا را شکر استقبال خوبی شد. گفتیم اسباببازی تولید کنیم. روی فرفرهها طراحی میکردم اما وقت زیادی میخواست و به تولید انبوه نمیرسید، کمکم کار را بردیم در دل خانوادهها. دختر عموهای امیر، مادر و عمه و دختر عمه خودم. اول کار را آموزش میدادیم و بعد برایمان فرفره تولید میکردند. عمه و شوهر عمه امیر هم خیلی کمک کردند. شوهر عمهاش راهی پیدا کرد که توانستیم به تولید انبوه برسیم. ماهی هزار تا فرفره تولید میکردیم و میفروختیم. بعد کمکم یویو درست کردیم. در کتاب پوپک عظیمی که درباره عروسکهای ایران است یک عروسک بود که با نخود درست میشد در شیراز و اهواز و تهران. نخود صورت یک پیرزن میشد و روسری سرش میکردند و میشد خاله پیرزن. خاله پیرزن هم درست کردیم. روی نخود عینک میکشیدم و صورت پیرزن را گلی میکردم و برایش لچک میدوختم و وصل میکردم به سنجاق و میشد گل سینه. قارقارک و طبلک هم درست کردیم.»
جنس آنتیک برای خودش جا و مکان میخواهد. ارج و قرب دارد. سالها سر طاقچه عزت و احترام دیده باید برود یک جای امن. جایی که برایش ساخته شده باشد. قدر سن و سالش را بدانند، ببرند آن بالای مجلس برایش پشتی و مخده بگذارند درست مثل عروسکهای خیمهشببازی ۱۵۰ ساله.
«امیر در ادامه تحقیقهایش در اصفهان با دو پیرمرد خیمهشب باز آشنا شد که دو عروسک ۱۵۰ساله داشتند که قدیمیترین عروسکهای خیمه شببازی در ایران است. آنها این عروسکها را به شوهرم هدیه کردند، این اتفاق همزمان بود با تصمیمی که درباره رفتن از تهران گرفته بودیم. دو تا از دوستهای من و امیر در کاشان زندگی میکردند وقتی به کاشان رفتیم شوهرم گفت اینجا بمانیم. کوهستان و کویر نزدیک است تا تهران هم راهی نیست. امیر خانهاش را در تهران فروخت و یک خانه خیلی قدیمی در کاشان خریدیم. یک خانه ۴۰۰ متری که مال دوران قاجار است. من خیلی شک داشتم اما همیشه به همسرم ایمان دارم. مطمئنم کار اشتباه نمیکند. همیشه به او اعتماد داشتهام. تمام شد. خانه را خریدیم و شروع کردیم به مرمت. در کنار آن کار تولید اسباببازی را در تهران انجام میدادیم تا خانه آماده شود. روزهای اول یک جای دیگر زندگی میکردیم. فقط میخواستیم آنجا موزه باشد. اما موزه خانه ما بود صبح تا شب آنجا بودیم و فقط برای خواب به خانهمان میرفتیم. به شوهرم پیشنهاد دادم در همان موزه زندگی کنیم. شوهرم گفت میتوانی در یک اتاق زندگی کنی گفتم میتوانم و موزه ما خانه ما شد. شد خانه موزه.» حالا خانه آنها کنار عروسکهاست، یک اتاق پذیرایی و یک آشپزخانه در طبقه پایین و دستشویی که در دورترین و آخرین نقطه حیاط ساخته شده و ده تا پله میخورد.
اینجا موزه است با همه قوانین و ضوابطی که یک موزه واقعی دارد. اینکه اسمش با اسباببازی میآید اصلاً نباید تصور کرد همین طوری و سرسری و به خاطر علاقه شکل گرفته.
«برای موزه از میراث فرهنگی مجوز گرفتیم. خیلی هم همکاری کردند. اینجا صلاحیت موزه را دارد. ما دو عروسک ۱۵۰ ساله داریم که قدیمیترین عروسک خیمهشببازی هستند. عروسکهایی با هویت معلوم. یکسری هم عروسک و اسباببازی در سفرها جمع کردیم. مثلاً با پیرزنها صحبت میکردیم و از آنها میپرسیدیم که چه عروسکهایی در بچگی داشتهاند. عروسکهایی بومی که ۱۰۰ سال پیش درست میکردهاند و اینکه چطوری درست میشدند. راه و روش درست کردن را یادمان میدادند یا خودشان برایمان درست میکردند. بیشتر عروسکها را همین طوری جمع کردیم. مثلاً یک آقای ۸۰ ساله در میناب میگفت اسباببازی که ما دوران بچگی داشتیم یک مرد بود که سوار شتر یا تمساح بود و ما با آنها بازی میکردیم. اینها با گل درست میشد. ما هم از آنها داریم. برایمان همان شکلی را میسازند با گل و با همان نقش و نگارها.»
روز نمایش
بهترین روش تبلیغ دست گذاشتن روی احساس و خاطرات قدیمی آدمهاست. جایی که آدمها یاد بچگیهایشان میافتند، یاد گذشته شیرین، خاطرات جالب بچگی. «برای معرفی موزه کار سختی داشتیم. برای همین امیر دست به کار شد. یک خیمه شببازی راه انداخت. یک خیمه درست کردیم. مرشد تربیت کرد. متن داستان قدیمی خیمهشببازی را با کمی تغییر اجرا کردیم. آدمها از همان جا توجهشان جلب شد. خیلیها یاد کودکیشان افتادند. پیرمردها و پیرزنها برای بچههایشان تعریف کردند و دهن به دهن چرخید، خدا را شکر حالا استقبال خیلی خوب است. مردم بیشتر اینجا ذوقزده میشوند و البته همکاری هم میکنند. مثلاً یک خانمی از مشهد آمده بود وقتی دید عروسکی از مشهد نداریم گفت پس چرا از مشهد عروسک ندارید. فردا دیدیم با یک عروسک آمده. خودش درست کرده بود. گفت این عروسک بچگیهای من است. این طوری درست میشود و... یا پدربزرگها وقتی اسباببازیهای قدیمی را میبینند خیلی ذوقزده میشوند و به نوههایشان میگویند ما بچه که بودیم از این اسباببازیها داشتیم. توجه بچهها جلب میشود و از پدربزرگ میخواهند برایشان درست کند.»
کارگاه عروسکسازی
این موزه فقط جای بازدید و ذوقزده شدن از دیدن اسباببازیهای قدیمی نیست، اینجا میتوانید عروسک هم بسازید.
«ما در موزه ساخت خاله نخودی را آموزش میدهیم و مردم میتوانند عروسکهایشان را با خودشان ببرند. یک شهر فرنگ هم داریم که شوهرم روی یکسری عکس درباره اینکه شهر فرهنگ چی بود و چطور وارد ایران شده، صحبت کرد. گوشه حیاط موزه هم کافه داریم که با میوه و شربت از مشتریها پذیرایی میکنیم. یک فروشگاه دائمی هم هست که عروسک، فرفره، طبلک، یویو، قارقارک و قایق میفروشیم. روی هرکدام هم توضیح دارد که کجا ساخته شده و اسمش چی بود. چطور بازی میکردند و.... به غیر از عروسکها یکسری شتر هم داریم که با برگ درخت خرما درست میشود که خانمی در بلوچستان برایمان درست میکند. قدیمیها داخل شکم این شترها خرما میگذاشتند و به همدیگر هدیه میدادند. آخر هفتهها هم خیمهشببازی و نقالی داریم. یک پرده نقالی بزرگ داریم درباره زندگی امیرکبیر در حوض حیاط موزه هم قایق پت پتی گذاشتهایم که بیشتر مردها مشتریاش هستند و از پای حوض تکان نمیخورند.»
کافهداری با ظرفهای خاطرهانگیز
مگر میشود دیوار به دیوار اتاقت عروسکها باشند و صبح تا شب آدمهای ذوقزده و خوشحال ببینی و خودت آرام نباشی. مگر میشود آن همه آرامش و زیبایی و اصالت، اثری روی زندگیات نداشته باشد، عوضت نکند، آدم دیگری نشوی.
«من آدم زندگی کردن هستم. دوست دارم از زندگیام لذت ببرم. جریان کافه راه انداختن در موزه هم به خاطر این بود که من خیلی به میز چیدن و میز زیبا چیدن اهمیت میدادم. دوست دارم از لحظههای زندگیام لذت ببرم. دوست دارم برای میهمانهایم در ظرفهای قدیمی کاسه و بشقاب و لیوانهای قدیمی غذا سرو کنم. سر میز نمکدانهای قدیمی مادربزرگ باشد، همان نمکپاش گربه ملوس قدیمی که وقتی بچه بودیم با آن صحبت میکردم. این دور بودن از تهران مرا آرامتر کرد. البته در تهران هم بودم خوشحال بودم. دوست دارم خوشحال باشم نمیخواهم در حال بد بمانم. تا حالم بد میشود میگویم باید این حال را عوض کنم. مثلاً پدرم در بیمارستان بستری بود. به جای غصه و گریه و زاری میرفتم بخش کودکان و آنها را میدیدم. من آدم حل کردن مشکل هستم. اما این آرامش هم خیلی به من کمک کرده است. صبح از خواب بیدار میشوم بالای سرم یک آسمان بزرگ آبی است. در کاشان قانونی هست به نام خط آسمان. وقتی توی حیاط خانهات هستی هیچ خانهای به حیاط خانه تو دید ندارد. فقط آسمان آبی است. یک حیاط بزرگ دارم با حوض و ماهی و آینههای روی دیوار. رنگ دیوارها آبی است. در این دو سال که در کاشان هستیم اصلاً با شوهرم مشکل نداشتهایم. هر اتفاقی با گفتوگو و در آرامش و در حضور اسباببازیها حل میشود. اسباببازیهای دوران کودکیام هم اینجاست؛ قوری و سماوری که از مادرم به من رسید و آن نمکدان گربه مادربزرگ. من از بچگی اهل بازی و خالهبازی بودم. صبح تا شب در کوچه خالهبازی میکردیم و با چادر مادرهایمان خانه درست میکردیم. همه دار و ندارم اسباببازیهایم بود. یک گونی اسباببازی داشتم. حتی یک بار وقتی با مادرم قهر کردم گونی اسباببازیهایم را انداختم روی دوشم و گفتم من از این خانه میروم. عزیزترین داراییهایم را انداختم روی دوشم و قهر کردم مثلاً. من از بچگی عاشق این اسباببازیها بودم. حالا باهم همخانه هستیم. کنار هم زندگی میکنیم. صبح تا شب چشممان به همدیگر است.»
«موزه اسباببازی پایان آرزوهای من و همسرم نیست. بزرگترین آرزوی من و امیر داشتن یک اتوبوس اسباببازی است. یک اتوبوس مجهز که روستا به روستا و شهر به شهر میرود. از قبل در شهر اطلاعرسانی شودکه اتوبوس اسباببازی در راه است. کوچه به کوچه با بچهها باشیم. عروسکها و اسباببازیها را معرفی کنیم درهای اتوبوس باز شود، نمایش باشد، خیمهشببازی باشد. بازیهای قدیمی را به بچهها آموزش بدهیم. به بچهها یاد بدهیم چطور عروسک درست کنند اسباببازی درست کنیم و بفروشیم. این بزرگترین رؤیای ماست. رؤیایی که قرار نیست فقط در ذهنمان باشد و بماند برای رؤیابافی. شوهرم پیگیر کارهاست. انشاءالله بزودی اتوبوس شادی و بازی و اسباببازی را راه میاندازیم و دست همه بچهها یک عروسک میدهیم. عروسک بومی و قدیمی خودمان را». (اکرم احمدی/ بانو)
642