جامجمسرا: خبرگزاری ایسنا با او مصاحبهای انجام داده که اگرچه بیشتر در حوزه ورزش است اما جام جم سرا بخشهای مربوط به زندگی خانوادگی او را البته با اندک نگاهی به سوال و جوابهای ورزشی این مصاحبه که جنبه عامتری دارند، انتخاب کرده و برای اطلاعتان در ادامه منتشر میکند:
***
سکانسهای اصلی زندگی ناصر محمدخانی تنها در فوتبال خلاصه نمیشود، زندگی او برای مردم با دو سناریوی متفاوت بر روی پرده رفته است. مردی ۵۷ ساله که زندگی فوتبالی و خصوصیاش تیتر رسانهها بود. هربار در این سالها ناماش را شنیدم دیالوگ تکراری پرهیز از قضاوت زندگی شخصیاش را با خود برقرار کردم، بارها و بارها به خود گفتم که هیچکس حق قضاوت کردن زندگی شخصی دیگران را ندارد تا به همین امید لحظاتی را که او با جادوی جذابیت فوتبال ثبت کرده هرگز محو نشود، بازیکنی که پا به توپ بودنهایش به قهقرای ذهن مخاطبان رفت و تحت تاثیر تصمیمی قرار گرفت که کاملا شخصی بود.
باد تندی که در ورزشگاه طالقانی شهر ری میوزید، موهای لختش را تکان میداد، فرارهای تند و تیزش را به خاطر میآوردم، همان زمانی که دویدنها، سرعت و تکنیک خیره کنندهاش با توپ موهایش را به دست پریشانی میداد، به یاد میآورم قطعه فیلمهایی را که تنها یادگار فوتبالیاش برای نسل جوانی است که با او فقط خاطره غیر فوتبالی و حاشیهای دارند!
ساعت به ۱۳:۳۰ نزدیک میشود، هوا به شدت گرم است، گویا تیمهای بانوان در سالن ورزشگاه مسابقه دارند و نمیتوانیم به اتاقی که توسط خود آقا ناصر برای مصاحبه در نظر گرفته شده برویم، ورود آقایان ممنوع است! تا ساعت ۱۶ هم مسابقات تمام نمیشود، ترجیح میدهیم که بر روی نیمکت ذخیره چمن مصنوعی ورزشگاه برویم و درحالی که یکی از تیمهای امید شهر ری تمرین دارند گفتوگوی خود را با ناصر محمدخانی آغاز کنیم.
***
آقای محمدخانی سوال اولمان را خیلی ساده میپرسیم، چرا فوتبال؟
من از بچگی به فوتبال علاقه داشتم، از همان زمان که مدرسه میرفتم، معلمی داشتیم که سه، چهار درس را همزمان تدریس میکرد از ورزش گرفته تا دروس فارسی، عربی و... علاقه من از همان دوره دبستان آغاز شد. معلم ورزشی که داشتیم، آقای اسلامی، به من گفتند که در تو چیزی میبینم که روزی فوتبالیست خوبی میشوی. فوتبالت را ادامه بده ولی به شرطی که از درست عقب نمانی. درسم هم خوب بود. در آن زمان ما در مدرسه مسابقات بین کلاسی برگزار میکردیم. من آن زمان ۸ یا ۹ ساله بودم که همگی میگفتند چقدر فوتبالت خوب است.
من زمانی ناصر محمدخانی شدم که روزنامه «کیهان ورزشی» یک عکس رنگی تمام صفحه از من انداخت. نوشته بود که بازیکن دیگری رو میشود. از آنجا کمکم همه چیز شکل گرفت |
مبلغ اولین قراردادتان چقدر بود؟
۳۰ هزار تومان به من دادند و بعدا هم ۱۰ هزار تومان دادند که در مجموع ۴۰ هزار تومان شد و این اولین قرارداد حرفهای بود که در سال ۵۵ منعقد کردم.
چهل هزار تومانتان را چه کردید؟
مربی قبلیام آقای فرزامی گفت که این پول حیف است، آن را خرج میکنی. پولات را به من بده تا برایت سرمایهگذاری کنم. دو سال پولم دستش بود. بعد هم آمد و گفت قرعهکشی کردهاند و اسمات در نیامده. حالا خدا میداند چه شد. اما به هر حال دو سال پول من دست ایشان بود و بعد از آن دو سال پولم را گرفتم و خرج کردم.
درس هم میخواندید یا فقط فوتبال بازی میکردید؟
بله! درسم را هم میخواندم. آن زمان که در اردو بودیم من کتابهایم را میبردم و در زمان امتحانات درس میخواندم برای امتحان میرفتم و مجددا به اردو بر میگشتم. پس از آنکه دیپلمم را گرفتم وقفه کوتاه مدتی افتاد اما به هرحال لیسانس تربیت بدنی گرفتم.
ناصر محمدخانی از چه زمانی ناصر محمدخانی شد؟
من زمانی ناصر محمدخانی شدم که روزنامه «کیهان ورزشی» یک عکس رنگی تمام صفحه از من انداخت. نوشته بود که بازیکن دیگری رو میشود. از آنجا کمکم همه چیز شکل گرفت. تقریبا در آن زمان ۱۷ سال داشتم.
فکر میکردید یک روز فوتبال شرایط زندگیتان را تغییر دهد و شما را به پول، شهرت و محبوبیت برساند؟
زمانی که به یک رشته ورزشی قدم میگذارید و تصمیم دارید که یکی یکی مراحل آن را طی کنید و به تیمهای بزرگ و تیم ملی برسید به هر حال پس از آن پول میآید و امکانات و شهرت به زندگیتان وارد میشود. من هم از این قضیه مستثنی نیستم. تصمیمم این بود که به تیم ملی بروم و برای کشورم افتخار کسب کنم. با لطف خداوند، و حمایت خانوادهام و مردم ناصر محمدخانی شدم و به پول و شهرت رسیدم. من هر چه دارم پس از لطف خدا از مردم دارم و خاک پای همه مردمم هستم.
الگوی فوتبالیتان چه کسی بود؟
من چون خودم مهاجم بودم سبک بازی حسن روشن را خیلی دوست داشتم اما کلا از نظر فوتبالی علی پروین را به عنوان یک نابغه میدانستم و سبک فوتبالی و اخلاقش را خیلی دوست داشتم چراکه یک نمونه خوب نه تنها در ایران بلکه در آسیا بود.
گویا بر خلاف سایر پیشکسوتان که شرایط مالی نامناسبی دارند شما وضع مالیتان خوب است؟
عرفان پسر کوچکم در قطر است، چون سرباز است. سربازی علی را خریدم چون در آن زمان میشد سربازی افراد مقیم را خرید. منتظریم دوباره اعلام کنند تا بتوانیم سربازی عرفان را هم بخریم |
من خدا را شکر میکنم. همین که خدا به من جسم سالم داده است سپاسگزارم. پول میآید و میرود.
در تهران منزل دارید؟
یک منزل در میرداماد دارم که آن را اجاره دادهام. یک ملک پدری هم داشتم که چند واحد آپارتمان در آن ساختهام و چند تای آنها را فروختهام و چند واحد آن هم باقی مانده است.
در قطر اقامت گرفتهاید؟
بله اقامت قطر را دارم و هر ۶ ماه برای تمدید اقامتم میروم گاهی اوقات میروم و یک هفته میمانم، گاهی اوقات میروم و دو ماه میمانم.
زمانی که به تهران که میآیید در کجا ساکناید؟
من در فرمانیه منزل دارم و با پسرم زندگی میکنم. برای پسرم در فرمانیه منزل گرفتهام و زمانی که به تهران میآیم پیش پسرم میروم.
از پسرهایتان بگویید؟
عرفان پسر کوچکم در قطر است، چون سرباز است. سربازی علی را خریدم چون در آن زمان میشد سربازی افراد مقیم را خرید. منتظریم دوباره اعلام کنند تا بتوانیم سربازی عرفان را هم بخریم. این قانون فعلا اجرا نمیشود تا بتوانیم سربازی عرفان را هم بخریم.
تا به حال به اشتباهات خود هم در زندگی فکر کردهاید؟
بله من همواره به اشتباههایم فکر میکنم و از وقوع آنها متاثر میشوم. حتی من به شدت از حواشی دوری میکردم و از مصاحبه به دور بودم.
بسیاری نقطه عطف دور شدن از دنیای فوتبال را در زندگی شما، مسئلهای میدانند که پیرامون زندگی شخصیتان به وجود آمد. خیلیها معتقدند پس از این اتفاق زندگی فوتبالی به شدت تحت تاثیر قرار گرفت، پس از مطرح شدن بحث همسر دومتان شما به طور کلی از دنیای فوتبال دور شدید. آیا اعتقاد دارید که تصمیمی که در آن برهه زمانی گرفتید اشتباه بود؟
دقیقا! دقیقا! بله! خودم هم گفتهام... آن زمان هم گفتم کارم اشتباه بود و نباید این کار را میکردم. البته خدا شاهد است که قصد و نیتم کمک بود. ایشان ۴ سال است که رفتهاند و همسر اولم نیز ۱۲ سال است که از دنیا رفته است. باز هم میگویم خاطرات خوبی نیست که بخواهم عنوان کنم اما این را بابت روشن شدن اذهان عمومی میگویم که ایشان زمانی که آمد و از گذشتهاش صحبت و گریه کرد، من به شدت تحت تاثیر زندگی شخصیاش قرار گرفتم.
شما چگونه با «شهلا جاهد» آشنا شدید؟
اولین بار ایشان ۱۴ – ۱۵ سالش بود و نمیدانم در دوره راهنمایی بود یا دبیرستان اما فکر میکنم که اول دبیرستان بود و با روپوش مدرسه به بازار آمده بود. برادرم در مغازه آدرس منزل را به او داده بود، من بعدا با برادرم دعوا کردم که چرا آدرس منزل و مکان زندگی ما را به او داده است. وقتی که او به در منزل ما آمد، بچهها گفتند که خانمی در مقابل منزل با من کار دارد! من به شدت جا خوردم. گفتم که یک خانم اینجا با من چه کار دارد؟ در را باز کردم و دیدم که ایشان بود و با روپوش مدرسه آمده بود و بعدا هم به من گفت که به بهانه دلدرد از مدرسه بیرون آمدم و خودش را به منزل ما رسانده است. من هم که در آن زمان در منزل حضور داشتم، ایشان را سوار ماشین کردم و در نزدیکی منزلشان پیاده کردم، از او خواهش کردم که دیگر به در منزل نیاید چرا که آنجا محل زندگی ماست و همگی من را میشناسند.
نمیدانم ولی فکر میکنم که حرفهای من باعث شده بود که به او بر بخورد. او دیگر رفت و تنها یکی دو بار بر سر تمرین حاضر شد و پس از امضای عکس، رفت. دیگر از او تا سال ۷۶، ۷۷ یعنی ۴، ۵ سال قبل از وقوع آن اتفاق خبری نبود. یکروز تلفنم زنگ خورد. صدایش برایم آشنا بود، میپرسید که او را میشناسم یا نه؟ با خودم گفتم صدایش چقدر آشناست اما در نهایت خودش را معرفی کرد، به شدت جا خوردم و بعد هم که با من صحبت کرد و از مشکلاتش گفت و اینکه چه زندگی داشته و هماکنون دیپلمش را گرفته و در بیمارستانها پرستاری میکند، یک فردی هم نه اینکه با او زندگی کند بلکه گویا او را اذیت میکرده و پولش را خورده بود، من دلم برایش سوخت و گفتم که کمکش کنم اما نمیدانستم که او برای زندگی من نقشه کشیده است و خانه و زندگی من را دیده و طمع کرده است. از خودش پرسیده بود که چرا من نه؟ شاید شیطان او را اغفال کرده و دست به این کار زد. زمانی که به اتهام قتل در زندان بود به او گفتم که حرفهایت را بزن و با خودت حرفها را نبر و خودت را راحت کن. آنجا عذابش خیلی سخت است و عذاب آخرت با عذاب دنیا خیلی متفاوت است. گفتم خودت را سبک کن و برو! اما او حرفی نزد.
نمیخواهم از زنم تعریف کنم اما به علی قسم زنم واقعا تک بود. چه از نظر رفتاری، چه از نظر مذهبی، چه از نظر برخورد. شما باید با همسران دوستانم در این مورد صحبت کنید از همسران درخشان، پیوس، کرمانی و حسین عبدی بپرسید، ما با هم رفت و آمد داشتیم |
او گفت که اگر بتوانی برایم رضایت بگیری حرف خواهم زد. من به او گفتم که کارهای نیستم. من تنها ولی قهری فرزندانم هستم و در مورد همسرم کارهای نبودم، تنها در این زمینه پدر و مادر مرحومه همسرم میتوانستند تصمیمگیری کنند. کاری از دست من برنمیآمد، اما او بعدا دوباره با من صحبت کرد و گفت اصلا چیزی نبوده که بخواهد بگوید.
من مطمئنم که ایشان در روز حادثه تنها نبوده است. حتی یک مرد هم به راحتی نمیتواند یک نفر را بکشد چه برسد به یک زن. آیا یک زن میتواند به تنهایی برای یک قتل اقدام کند؟ پزشک قانونی گفته بود که اثر انگشت بر مچ پای مرحومه همسرم بوده است. مگر میشود یکی دو پای همسرم را گرفته باشد و همزمان هم به او چاقو زده باشد؟ چگونه چنین چیزی ممکن است؟ امکان ندارد. حتما کسی بوده است که دو پای همسرم را گرفته است و یک نفر دیگر هم به او ضربه زده است.
آیا این اتفاقات را فراموش نکردهاید؟
نه، هیچ وقت فراموش نکردهام. همیشه در ذهنم این مسئله وجود دارد. در ابتدا که همیشه راه میرفتم و شب تا صبح اصلا خواب نداشتم. خدا شاهد است که همین الان هم همین گونهام. نمیخواهم از زنم تعریف کنم اما به علی قسم زنم واقعا تک بود. چه از نظر رفتاری، چه از نظر مذهبی، چه از نظر برخورد. شما باید با همسران دوستانم در این مورد صحبت کنید از همسران درخشان، پیوس، کرمانی و حسین عبدی بپرسید، ما با هم رفت و آمد داشتیم و حتی در سفرهای مشهد همسران خود را میبردیم. نماز همسرم همواره به وقت بود. اذان که میگفت سجادهاش را انداخته بود و شروع به نماز خواندن میکرد. حتی همواره بین نمازهایش قرآن میخواند و هرگز این گونه نبود که بلافاصله بعد از تمام شدن یک نماز، نماز دیگرش را شروع کند. نمازش همواره ۴۵ دقیقه طول میکشید. او در کشوری عربی این گونه بار آمده بود.
اصلیت همسرتان چه بود؟
اصلیت همسرم شیرازی بود اما در قطر به دنیا آمده بود و بزرگ شده بود.
شما در قطر با مرحومه لاله سحرخیزان آشنا شدید؟ درباره اولین زمان آشناییتان بگویید.
بله، خانواده او ورزشی بودند، زمانی که تیم ملی به قطر میرفت بچههای تیم ملی را به خانهشان دعوت میکردند و مهمانی میگرفتند. به همین ترتیب رفت و آمد ما بیشتر شد و من از این طریق با او آشنا شدم. اولین بار او به هتل ما آمده بود و برای من هدیه خریده بود. اولین بار آنجا او را دیدم.
خیلیها معتقدند همین خوبیهای همسر شما باید بار مسئولیت شما را بیشتر میکرده است. مسئلهای که در مورد شما پیش آمد این بود که با ازدواج دومتان اتفاق بسیار ناگواری در مورد همسر اولتان رخ داد. خیلیها میگویند که شاید اگر شما هرگز سمت همسر دومتان نمیرفتید این اتفاق برای لاله سحرخیزان نمیافتاد!
یک نفر برای خودش کتاب چاپ کرده بود: شماره ۸ و نمیدانم کارت قرمز! من مقداری از این کتاب را خواندم. از خودش یک سری چیزها نوشته بود. به نویسندهاش زنگ زدم و به او گفتم به خدا واگذارت میکنم. او اجازه نداشت بدون مجوز از من کتاب چاپ کند. به چه اجازهای این فرد در مورد من کتاب چاپ کرده بود؟ |
بله، خب این اتفاق نمیافتاد. من فریب دلم را خوردم. من نمیخواهم از خودم تعریف کنم اما بسیار عاطفی و دلنازک هستم. زمانی که یکی را میبینم که در حال گریه کردن است اشک در چشمانم جاری میشود حتی اگر آن فرد غریبه باشد. زمانی که ایشان از مشکلاتش برای من گفت، تصمیم گرفتم که به او کمک کنم چرا که سختیهای بسیاری کشیده بود.
شما هرگز پیشبینی نمیکردید که چنین اتفاقی در زندگیتان بیفتد؟
من حتی یک درصد پیشبینی نمیکردم که ایشان چنین نقشهای بکشد و دست به چنین کاری بزند. اصلا باورم نمیشد! من در آن زمان در ایران نبودم و با تیم پرسپولیس در اردوی آلمان به سر میبردم.
چگونه از این قضیه مطلع شدید؟
به من نگفتند که همسرم چنین اتفاقی برایش افتاده است. گفتند که تصادف کرده است، در آن لحظه نگران همسر و فرزندانم بودم. خدا بیامرز همسرم رانندگیاش بسیار خوب بود. من خودم به او رانندگی یاد داده بودم (میخندد). من بارها به او گفته بودم که آهسته رانندگی کند اما او میگفت که تو خودت به من رانندگی یاد دادهای. همواره زمانی که دوستان در ماشینی که همسرم راننده بود مینشستند، دستگیره بالای در را دست میگرفتند. رانندگیاش همانند مردها خوب بود. من حدس میزدم که او در اتوبان مشغول رانندگی بوده و اتفاقی برای او و فرزندانم افتاده است اما نمیخواهند من از این قضیه مطلع شوم و تنها به من گفتند که پای همسرم شکسته و باید به ایران بازگردم اما من اطمینان پیدا کرده بودم که اتفاقی برای خانوادهام افتاده است.
خیلیها در این اتفاق عجیب و غریب شما را مقصر اصلی قلمداد میکنند!
یعنی آن کسی که قتل را مرتکب شده است مقصر نیست؟
شما با قصاص ایشان موافق بودید؟
من گفتم که اگر ایشان مرتکب قتل شده است باید قصاص شود. بله! گفتم هر کسی که همسرم را کشته باید قصاص شود و این حقی قانونی است و آن چیزی است که قرآن مشخص کرده. نفس در مقابل نفس، جان در مقابل جان. دست در مقابل دست و این آن چیزی است که قرآن گفته است. شما میخواهید تمام این موضوع را به گردن من بیندازید؟
نه ما نمیخواهیم تقصیرات را به گردن شما بیندازیم. حرف ما این است که سابقه فوتبالی شما و تمامی محبوبیتتان تحتالشعاع این موضوع قرار گرفت. شما هم همانند بسیاری از محبوبترین فوتبالیستهای این مملکت در ورزشگاهی تشویق میشدید که ۱۰۰ هزار نفر جمعیت شما را یکصدا صدا میزدند. زندگی فوتبالی شما با این اتفاق دگرگون نشد؟
یک مقدار از این موضوع درست است. من آن زمان در حرفه مربیگری مشغول بودم و این موضوع هرچند باعث شد که با کار خود فاصله بگیرم اما از نظر وجهه اجتماعی و برخورد مردم با من، تغییری ایجاد نشد. به خدا، نه اینکه بخواهم از خودم تعریف کنم اما هرجا که رفتهام من را تحویل گرفتهاند و حتی به راحتی کارم را انجام دادهاند اما بعضی جاها با توجه به اینکه روزنامهها را مطالعه میکردند و پیگیر کار من بودند، از پایان این قضیه سوال میپرسیدند. در ادارات، وزارتخانهها، شهرداریها و... زمانی که کار اداری داشتم و به این مکانها مراجعه میکردم از من میپرسیدند که موضوع قصاص به کجا کشید و یک سری سوالات دیگر در این مورد از من میپرسیدند که میخواستند از زبان خودم بفهمند که اصل قضیه چه چیزی است. اما به هیچ وجه برخورد بدی با من نداشتند.
یک بار خودم اعلام کردم که برخیها از جراید سوء استفاده کردند و تنها به فکر جیب خودشان بودند. افکار مادی داشتند، برخیها مغرضانه قلم زدند و زندگی من را ندیده بودند و از زندگی من خبری نداشتند اما همین جوری برای خودشان قضاوت میکردند، حتی خانم فردوسی صحبتی را از خودشان مطرح کرده بود. او اصلا نمیدانست شرایط زندگی من چگونه است. اول بیا در شرایط من قرار بگیر و پس از آن این حرفها را بزنم. من در آن زمان انتقاد کرد و در روزنامه هم گفتم. ورزشینویسان چون من را میشناختند چیز خاصی ننوشتند اما به سایر رسانههای غیر ورزشی گفتم که شما باید اول من را بشناسید و بعد چیزی بنویسید. من به خبرنگاران سیاسی، اجتماعی، حوادث میگفتم که در مورد من باید استادان ورزشی صحبت کنند و قلم بزنند. شما نمیتوانید چنین کاری را انجام دهید چونشناختی از من ندارید. یک سریها فقط میخواستند روزنامههایشان فروش برود و من آنها را به خدا واگذار کردم.
بعد از اعدام مقداری از فشارها از روی دوش من برداشته شد. به خودم گفتم که پرونده این قضیه تمام و بسته شد. الان هم شاید بعضیها بگویند که ضرورت صحبت کردن در این مورد پس از ۱۲ سال چیست و نباید اصلا راجع به این مسئله صحبت کرد! همسر اولم ۱۲ سال پیش به قتل رسید و همسر دومم هم ۴ سال قبل اعدام شد. بنابراین صحبت کردن راجع به این مسئله چه سودی به حال جامعه دارد |
برخی از آنها چیزی مینوشتند که اصلا واقعیت نداشت. چیزهایی از زبان من مینوشتند که من اصلا چنین حرفهایی نزده بودم.
یک نفر هم که برای خودش کتاب چاپ کرده بود. شماره ۸ و نمیدانم کارت قرمز! من مقداری از این کتاب را خواندم. از خودش یک سری چیزها نوشته بود. من به نویسندهاش زنگ زدم و به او گفتم که به خدا واگذارت میکنم. اول اینکه او اجازه نداشت بدون مجوز از من کتاب چاپ کند. به چه اجازهای این فرد در مورد من کتاب چاپ کرده بود؟ حتی آن زمان نیز یک خانم برای ساخت مستند زندگیام اطلاع داد و من مجوز محضری به او دادم تا مستند بسازد اما این فرد بر چه اصل و حسابی کتاب چاپ کرده بود؟
بچههایتان در زمان قتل مادرشان چند ساله بودند؟
عرفان ۶ یا ۷ ساله بود و علی نیز حدود ۱۰ – ۱۱ سال سن داشت.
آیا آنها این اتفاق را به خاطر دارند؟
بله آنها کاملا همه چیز را به خاطر دارند.
آیا فشارها بعد از قصاص شهلا از روی دوش شما برداشته شد؟
بله، بعد از اعدام مقداری از فشارها از روی دوش من برداشته شد. به خودم گفتم که پرونده این قضیه تمام و بسته شد. فکر نمیکنم دیگر کسی بخواهد در مورد این قضیه سوال بپرسد. الان هم شاید بعضیها بگویند که ضرورت صحبت کردن در این مورد پس از ۱۲ سال چیست و نباید اصلا راجع به این مسئله صحبت کرد! همسر اولم ۱۲ سال پیش به قتل رسید و همسر دومم هم ۴ سال قبل اعدام شد. بنابراین صحبت کردن راجع به این مسئله چه سودی به حال جامعه دارد.
برخی از فوتبالیستها هستند که زندگی خصوصی آنها به دلیل شهرت و محبوبیتشان کاملا مد نظر مردم است.
شما از من میخواهید به گونهای صحبت کنم که سایر فوتبالیستها از زندگی من درس عبرت بگیرند و به آنها بگویم که آقایان فوتبالیست زمانی که به شهرت میرسید، در کمین شما هستند! مواظب خودتان باشید چرا که من اینجا قربانی شدم.
ما هم همین مسئله مد نظرمان است.
[عصبانی شده است و آرام آرام صدایش را بالا میبرد] شما تمام سوالهایتان را ورزشی پرسیدید و در نهایت پرسشهایتان را به این مسئله رساندید، من اصلا راجع به این مسئله صحبت نمیکنم. بسیاری از خبرنگاران آمدهاند صحبت کردهاند و من در این خصوص حرفی نزدهام. قرار بود راجع به مسائل ورزشی صحبت کنیم به همین دلیل من شما را به این محیط ورزشی آوردم تا سوالهایتان هم ورزشی باشد. اصلا شما باید من را از این مسئله دور کنید. شما نباید اجازه دهید من وارد این قضیه شوم. من برای چه شما را به این محیط ورزشی آوردم. من نوکر شما هم هستم هر سوال ورزشی هم داشته باشید جواب میدهم. شما نباید من را به این سمت و سو سوق بدهید و روان من را به هم بریزید و فکر من را مشوش کنید. چه کسی باید به من کمک کند؟
[اشکهای ناصر خان بر روی گونههایش جاری میشود و سکوت محض زمین چمنی را که برای مصاحبه با او به آنجا رفته بودیم را فرا میگیرد. تنها صدای باد که از اول گفتوگویمان در فضای ورزشگاه میوزید سکوت محض ورزشگاه را در هم میشکند. هر کداممان صحبتی را از خاطرات فوتبالی ستاره دهه ۶۰ فوتبال ایران عنوان میکنیم تا شاید او را به جریان مصاحبه بازگردانیم اما او چشمانش خیس شده و هیچ حرفی نمیزند. حدود ۵ دقیقه حتی یک کلمه هم حرف نمیزند اما در نهایت نطقش باز میشود.
محمدخانی میگوید:] من هر چیزی را که بخواهم مطرح کنم از خودم تعریف کردهام و این موضوع اصلا خوب نیست، دیگران باید در مورد من صحبت کنند. من در یک فرهنگ مذهبی بزرگ شدهام. از ۵ سالگی به مکتبخانه رفتم و قرآن یاد گرفتم. از همان بچگی خانوادهام من را با قرآن و نماز آشنا کردند. و خدا را صد هزار مرتبه شکر که این مسیر را ادامه دادم. به خدا قسم که من شبها توپ زیر بغلم بود که میخوابیدم. من از مدرسه با توپ تا خانه میآمدم و پس از رسیدن به مسجد نزدیک خانهمان برای اینکه به نماز جماعت برسم بلافاصله وضو میگرفتم و نمازم را میخواندم. مادرم همیشه با زبان آذری به من میگفت که اگر نمازم را نخوانم شیرش را حلالم نمیکند.
وضع مالی خانواده شما چگونه بود؟
وضع مالی خانوادهمان عالی نبود اما بد هم نبود چرا که برادرانم کاسب بودند و مغازه داشتند.
اصالتا اهل کجا هستید؟
اصالتا آذری هستیم. سمت تبریز و میانه.
خودتان در تهران متولد شدید؟
من در شهرری متولد شدم و ۷۵ سال است که در شهرری زندگی میکنیم. حتی برادرانم هم در شهرری متولد شدند. پدرم زمانی که به شهرری میآید و خدمت سربازیاش را انجام میدهد دیگر همین جا میماند و زندگیاش را ادامه میدهد.
تعداد اعضای خانوادهتان چند نفر است؟
ما مجموعا ۵ برادر و یک خواهر هستیم. [خودش مجددا خودش شروع به حرف زدن در مورد واقعه تلخ زندگیاش میکند و میگوید:] من خودم اصلا دوست ندارم راجع به چنین مسائلی صحبت کنم چرا که روحیهام را به هم میریزد و شرایطم را دگرگون میکند. یک مرتبه حالم را بد میکند.
[ما که جواب سوالهایمان را گرفتهایم دیگر نمیخواهیم او را به خاطرات تلخ گذشتهاش بازگردانیم. از او میپرسیم:] از فرزندانت بگو. آیا آنها فوتبال میکنند؟
اتفاقا هر دو فرزندم فوتبالیست هستند. علی سه سال بود که در الاهلی قطر بازی میکرد. تیمی که هماکنون مجتبی جباری نیز در آن بازی میکند و فریدون زندی هم سابقه بازی در آن را دارد.
پسرتان برای شما یک بار کری خوانده بود. گفته بود که هرچند تکنیکم به پای پدرم نمیرسد اما اگر بخواهم با پدرم مسابقه سرعت بگذارم، قطعا او را شکست میدهم.
بله، سرعت و تکنیک فوتبالیاش خوب است. من بازیهایش را از نزدیک میدیدم. او تا دو سال قبل در الاهلی در ترکیب اصلی بود. به یکباره در حالی که خسته شده است، بلند میشود، دستگاه ضبط صوتی را که به او متصل کردهایم به زمین میاندازد، میگوید به آن نگاهی بیندازید نکند که خاموش شده باشد. از سالم بودن دستگاه که مطمئن میشویم دوباره شروع میکند به صحبت کردن؛ یک بار که به ایران آمده بود در یک تمرین تکل زد و پایش زیر باسنش گیر کرد و آسیب دید. دو بار عمل کرد و الان شرایطش بهتر است و به سالن بدنسازی میرود. عرفان خیلی به فوتبال علاقه دارد. من تا به حال شخصی را ندیدهام که تا این حد به فوتبال علاقهمند باشد. اگر علی به میزان عرفان فوتبال را دوست داشت قطعا در یکی از تیمهای خوب در ترکیب ثابت قرار داشت.ای کاش علاقهای را که عرفان به فوتبال داشت در وجود علی بود. علی بیخیال، بیتفاوت و باری به هر جهت است. (ایسنا)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوما به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.