مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

زنت می‌شوم اگر شوهرم را بکُشی!

جام جم سرا: ساعت ۱۱ روز یازدهم فروردین ماه ۱۳۹۳، چند نفر، جوانی ۳۵ ساله را همراه خود به کلانتری ۱۶۹ مشیریه آورده و او را به مأموران تحویل دادند و مدعی شدند که این فرد مرتکب جنایت شده است.

در میان افراد مراجعه کننده به کلانتری، جوانی به نام ناصر که بهمراه پدر و دو نفر از دوستان پدرش به کلانتری مراجعه کرده و جوان ۳۵ ساله به نام میثم را به مأموران تحویل داده بود، در اظهاراتش به مأموران گفت: من دوست میثم هستم؛ او چند ساعت پیش با من تماس گرفت و از من درخواست کرد تا در انتقال بسته‌ای به ورامین، به او کمک کرده و در ازای آن مبلغ یک میلیون تومان، از وی دریافت نمایم؛ بلافاصله موضوع را با پدرم در میان گذاشته و از او درخواست ماشین کردم؛ پدرم که به موضوع مشکوک شده بود، عنوان کرد که بهمراه دو نفر از دوستانش مرا تا رسیدن به ورامین دنبال خواهد کرد تا اتفاقی برای من پیش نیاید.

به نقل از تسنیم، ناصر در ادامه اظهاراتش به مأموران گفت: ساعت ۲۱:۰۰، به آدرسی در منطقه مشیریه مراجعه کردم؛ میثم در آنجا منتظر بود و بلافاصله پس از دیدن من، درخواست کرد برای انتقال یک تخته فرش - که دو سر آن با طناب محکم شده بود - به او کمک نمایم؛ فرش بسیار سنگین بود!! و ما به زحمت توانستیم تا آنرا داخل ماشین قرار دهیم؛ پس از قرار دادن فرش در داخل ماشین، بهمراه میثم سوار ماشین شده و به سمت ورامین حرکت کردیم؛ هنوز چند کیلومتر تا ورامین مانده بود که میثم از من خواست تا به داخل جاده‌ای خاکی در منطقه قلعه نو تغییر مسیر دهم و این در حالی بود که پدرم بهمراه دو نفراز دوستانش از پشت سر بدنبال ما حرکت می‌کردند. پس از مقداری حرکت در داخل جاده خاکی، میثم از من درخواست کرد تا توقف نمایم؛ او از ماشین پیاده شد و فرش را از ماشین بیرون کشید؛ زمانیکه میثم در حال خارج کردن فرش از داخل ماشین بود، متوجه آثار خونی شدم که از داخل فرش بیرون زده بود؛ بلافاصله از طریق پیامک موضوع را به پدرم اطلاع داده و به او گفتم که به احتمال بسیار زیاد، در داخل فرش یک جسد بوده است.

به نقل از تسنیم، ناصر در خصوص نحوه دستگیری میثم نیز به مأموران گفت: «در مسیر بازگشت به سمت مشیریه بودیم که پدرم از طریق پیامک از من خواست تا ماشین را متوقف نمایم؛ به محض اینکه ماشین را متوقف کردم، پدرم بهمراه دوستانش به کمک من آمده و میثم را دستگیر کردیم».

با توجه به اظهارات ناصر، مأموران کلانتری ۱۶۹ مشیریه به جاده‌ای فرعی و خاکی در منطقه قلعه نو مراجعه و در آنجا موفق به کشف جسد فردی حدودا ۴۰ ساله، در داخل یک تخته فرش شدند.

میثم در اظهارات اولیه مدعی شد که فردی نا‌شناس با او تماس گرفته و با ارائه پیشنهاد دو میلیون تومانی از او خواسته تا جسد را از خانه‌ای در منطقه مشیریه به بیابان‌های اطراف ورامین منتقل نماید.

با اظهارات ناصر، مأموران به آدرسی در مشیریه مراجعه و در تحقیقات از محل موفق به شناسایی هویت جسد شدند؛ با شناسایی محل سکونت مقتول، همسر وی در اظهاراتش عنوان کرد: همسرم (مقتول) به من گفته بود با یکی از دوستانش قرار معامله زعفران گذاشته و به این بهانه از من خواست در زمان حضور دوستش، در خانه نباشم و من نیز به درخواست وی ساعت ۱۵:۳۰ از خانه خارج شده و به منزل یکی از همسایگان رفتم؛ حدودا ساعت ۲۲:۰۰، زمانیکه همسرم پاسخگوی تماس‌های تلفنی من نشد، به خانه مراجعه و متوجه شدم که وی در خانه حضور ندارد و یک تخته فرش داخل اتاق خواب نیز، در داخل اتاق نیست.

با وجود اظهارات همسر مقتول مبنی بر خارج بودن از منزل و بی‌اطلاعی وی از جنایت، مأموران که با اظهارات وی قانع نشده بودند، اقدام به دستگیری وی کرده و بلافاصله خبر کشف جسد به قاضی کشیک ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران اعلام شد. با تشکیل پرونده مقدماتی با موضوع «قتل عمد» و به دستور شعبه دوم بازپرسی دادسرای ناحیه ۲۷ تهران، پرونده جهت رسیدگی در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت.

با آغاز رسیدگی به پرونده، کاراگاهان اداره دهم به تحقیق از میثم به عنوان متهم اصلی پرونده پرداخته و با بررسی فرضیه آشنایی وی با همسر مقتول، اطمینان پیدا کردند که میثم و همسر مقتول با یکدیگر آشنا بوده و همدیگر را می‌شناسند. با مشخص شدن ارتباط میان میثم و همسر مقتول (۲۹ ساله)، میثم که در برابر دلایل ارائه شده از سوی کارآگاهان چاره‌ای جز اعتراف و بیان حقیق نداشت، به ارتکاب جنایت اعتراف و عنوان داشت که جنایت را به درخواست همسر مقتول و برای ازدواج با وی انجام داده است.

میثم در اعترافات خود به کارآگاهان گفت: «از حدود سه ماه پیش بود که با همسر مقتول آشنا شده بودم تا اینکه پس از گذشت مدتی، مریم به من پیشنهاد داد تا همسرش را به قتل برسانم و من نیز که طی این مدت علاقه شدیدی به او پیدا کرده بودم، به شرط ازدواج قبول کردم تا همسرش را به قتل برسانم. روز ۱۱ فروردین به منزل مقتول رفتم؛ قبل از آمدن مقتول، مریم از خانه خارج شد و همسرش در حدود ساعت ۱۶:۰۰ به خانه مراجعه کرد؛ پیش از آن، مریم لوله‌ای آهنی را در داخل حیاط خلوت به من نشان داده بود و زمانی که مقتول وارد خانه شد، با‌‌ همان لوله آهنی ضربه‌ای به سر مقتول وارد کرده اما با این وجود، وی با من درگیر شد و من نیز در با چاقو، ضربه‌ای به سینه مقتول زدم.

پس از ارتکاب جنایت، داخل پارک پشت ساختمان با مریم ملاقات کردم؛ در آنجا مریم از من خواست جنازه همسرش را هرچه زود‌تر از خانه خارج نمایم که من نیز با یکی از دوستانم (ناصر) تماس گرفته و پیشنهاد یک میلیون تومانی را برایش مطرح کردم؛ ساعت ۲۲:۰۰ بود که ناصر با یک دستگاه خودرو پراید به درب خانهٔ مقتول آمد و...؛ در مسیر بازگشت، ناصر بهمراه پدرش و چند نفر دیگر مرا دستگیر کردند»؛ با توجه به اعتراف صریح میثم، همسر مقتول نیز به مشارکت در جنایت و طرح پیشنهاد جنایت اعتراف کرد.

سرهنگ کارآگاه آریا حاجی‌زاده، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ، با اعلام این خبر گفت: «با توجه به اعترافات صریح مته‌مان به ارتکاب جنایت، قرار بازداشت موقت از سوی مقام محترم قضایی صادر و هر دو متهم پرونده جهت انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفته‌اند.


ادامه مطلب ...

در دوران عقدم و شوهرم به فکر انتقام است!

جام جم سرا: بهتر بود توضیحات بیشتری از شرایط زندگی خود ارائه می کردید، این که دقیقا اختلاف شما و همسرتان در چه مواردی است. فکر می کنید چرا همسرتان به دنبال انتقام است؟

انتقام کلمه ای است که بار سنگینی از خشم و عصبانیت را با خود به همراه می آورد. این همه عصبانیت او از کجا ریشه می گیرد؟ این اشتباهاتی که از آن یاد می کنید (که بهتر بود با ارائه مثالی آنها را شفافتر می‌ساختید) چه تاثیری بر او گذاشته است که فکر می کنید به دنبال انتقام از شماست؟

از شما می خواهم در خلوت خود به این سوالات پاسخ دهید شاید راهی باشد برای این که موضوع برای خودتان شفاف شود. در ادامه بهتر می دانم با هم کمی روی اشتباهاتتان متمرکز شویم. آیا به نظر خودتان هم در گذشته مرتکب اشتباهاتی شده اید یا بهتر بگویم خودتان نیز به اشتباهات خود معترف هستید؟ اگر حس می کنید اشتباهی رخ داده، بهتر است صادقانه آن را به زبان آورید و درباره آن به تفصیل با همسرتان صحبت کنید. به او بگویید که اشتباهاتی داشته اید، از او بخواهید که نظرش را در این باره به شما بگوید، این که ترجیح می داد شما به جای آن رفتار، چطور برخورد می کردید. بدین شکل هم نشان می دهید که متوجه اشتباهات خود شده اید و شهامت بیان آن ها را دارید و هم اینکه شنیدن نظر او برای شما مهم است و شما را به شناخت بیشتری از او هدایت می کند. ضمن این که درباره این حس و برداشتتان از رفتار لجبازانه او نیز با خودش صحبت کنید. ممکن است این حس شما نادرست و فقط یک سوء تفاهم باشد. یعنی ممکن است وی غرضی از رفتارهای مورد نظر شما نداشته باشد و وقتی بفهمد این رفتارهای او شما را آزار می دهد دیگر آن ها را تکرار نکند. اگر هم برداشت شما درست باشد، از او بخواهید برایتان بگوید پشت رفتارهای لجوجانه اش چیست؟ دلخوری، عصبانیت، خشم؟ و در ادامه، بررسی هریک از این علت های احتمالی بپردازید.

نکته دیگری که به نظرم خوب است کمی به آن بپردازیم، اختلاف نظر شماست (مثلا همان طور که خودتان گفته اید درباره مهمانی ها) این امر بسیار طبیعی به نظر می رسد چون هیچ دو نفری وجود ندارند که در همه موارد سلایق یکسانی داشته باشند. باید در این موارد صرفا به علایق هم احترام گذاشته شود و توافقی درباره انتخاب مهمانی ها انجام پذیرد.

اصولا بعد از هر بحثی افراد نیاز دارند تا مدتی با خود خلوت کنند تا بتوانند در درون خود به بررسی آنچه رخ داده، بپردازند و طبیعی است اگر در چنین مواردی رفتارها به شکل رفتارهای همیشگی نباشند. افراد مختلف به میزان متفاوتی زمان نیاز دارند تا دوباره به روال عادی زندگی برگردند. به همسر خود زمان دهید تا درون خودش را بیشتر ببیند و در نهایت این که کارشناسان طولانی شدن دوره عقد را علت بسیاری از اختلافات زوجین می دانند. پس اگر به این نتیجه رسیدید که با همسرتان قادر به حل این مسائل هستید، انرژی و تمرکز خود را صرف مهیا کردن شرایط برای ورود به زندگی مشترک سازید. (آسیه امیدوار طهرانی- کارشناس ارشد روانشناسی/خراسان)

Share


ادامه مطلب ...

شوهرم می‌گه: از نظر جنسی سردمزاجی!

جام جم سرا: دکتر عفت السادات مرقاتی خوئی افزود: از طرفی دیگر، عدم تطابق علایق جنسی زوجین در حوزه تخصصی به عنوان بیماری تلقی می شود. برای نمونه اگر مردی به یکی از تعاملات جنسی علاقه مندی خاصی نشان دهد و زن با آن منطبق نباشد به رغم اشتباه بودن آن، به زن انگ بیماری و سردمزاجی زده می شود. به بیان دیگر، وقتی مردی تقاضای جنسی زیادی داشته باشد و زن پاسخگو نباشد، انگ بی میلی جنسی به زنان زده می شود که درست نیست.

به نقل از شفاآنلاین، متخصص رفتارشناسی جنسی با بیان این که افراد جامعه باید به تفاوت های جنسی دیگران واقف شوند، حال افزود: چنین مسائل و موضوعاتی در واقع نباید در مطب ها حل شود.

به گزارش جام جم سرا، فوق تخصص روابط جنسی و اعتیاد با بیان این که درصد قابل توجهی از مشکلات جنسی بدون دارو درمانی قابل حل هستند،خاطرنشان کرد: در مشاوره های قبل از ازدواج تاکید ما بر کسب آگاهی و اشراف نسبت به علایق جنسی زوجین است.

وی افزود: فردی که علاقه جنسی زیادی دارد بیمار نیست و همچنین دختری که به لحاظ تربیت جنسی قادر به تعیین نوع خواسته هایش در امور جنسی نیست هم بیمار محسوب نمی شود.

به گفته عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، خستگی زن، استرس، امتحان خود یا فرزندان، مشکلات اقتصادی و... امکان برقراری مکرر روابط جنسی را از زن سلب می کند که معنی آن سرد مزاجی وی نیست.

عضو انجمن علمی سکسولوژی ایران گفت: عدم تمایل به برقراری مکرر روابط جنسی ناشی از فاکتورهای محیطی بر زندگی است که منجر به عدم تحریک اشتهای فرد می شود.


ادامه مطلب ...

کمک! می‌ترسم جذابیت زیاد شوهرم کار دستم دهد

جام جم سرا: با توجه به اینکه شما در پیامکتان هیچ اشاره‌ای به رفتار یا ارتباط نامناسبی از سمت شوهرتان نکرده‌اید و فقط گفته‌اید که او از ظاهر جذابی برخوردار است، به نظر می‌رسد که مشکلی از طرف همسرتان نباشد و مشکل اصلی، احساس خود کم بینی در شماست.

احساس خودکم بینی باعث می‌شود تا شما خودتان را همتا و هم سطح شوهرتان ندانید و شوهرتان را بهتر و جذاب‌تر ببینید و دچار دلواپسی شوید و مدام استرس داشته باشید که مبادا شوهرتان را از دست بدهید. در واقع ریشه این افکار مزاحم، نداشتن عزت نفس کافی است.

متاسفانه گاهی اضطراب و دلواپسی‌های بی‌جا رشد می‌کند و به «توهم» تبدیل می‌شود که بدبینی نسبت به همسر را در پی دارد. این بدبینی آثار بسیار بدی روی رابطه مشترک زن و شوهر دارد و ممکن است در چنین حالتی تهمت‌هایی به همسر زده شود که به هیچ وجه درست نباشد. با این حال و در این مواقع، خانم مدام احساس می‌کند که فکر‌هایش درست است و شوهرش به خانم دیگری علاقه‌مند شده و حتی ممکن است از یک تلفن یا پیامک، برداشت‌های فاجعه آمیزی داشته باشد!

به گزارش جام جم سرا، خانمی که خودش را لایق و شایسته همسرش نمی‌داند باید خودباور پذیری‌اش را تقویت کند. چنین فردی نباید احساس کند که شوهرش اشتباه کرده است که او را به عنوان همسر انتخاب کرده؛ زیرا چنین احساسی، هر روز او را ضعیف‌تر می‌کند و عزت نفسش را بیشتر کاهش می‌دهد. حس خودباورپذیری در چنین فردی، یا به وسیله دیگران و اطرافیان تحقیر شده است، یا خودش از درون حس «خود هیپنوتیزمی منفی» یا خود تلقینی منفی دارد.

افرادی که خود هیپنوتیزمی منفی دارند، در عین اینکه رفتار‌هایشان توسط دیگران مورد قبول واقع می‌شود، اما درون خودشان، رفتار‌هایشان را تایید نمی‌کنند. چنین افرادی باید به سمت «خود هیپنوتیزمی مثبت» حرکت کنند؛ یعنی خودشان از درون به کارهای درستشان آفرین بگویند.

ذکر این نکته لازم است که خودهیپنوتیزمی مثبت، با خودشیفتگی یا خود بزرگ بینی تفاوت دارد. در خود هیپنوتیزمی مثبت، فرد با نگرش امیدوار کننده به توانایی‌ها، لیاقت‌ها و استعداد‌هایش نگاه می‌کند تا زمینه پیشرفت خودش را فراهم کند.

همسران چنین خانم‌هایی هم باید توجه داشته باشند که هیچ‌گاه همسرشان را در وضعیتی قرار ندهند که مدام مورد تحقیر، توبیخ، سرزنش و حتی مقایسه قرار بگیرند. چون در این صورت، احساس بی‌استفاده بودن به آن‌ها دست می‌دهد و نمی‌توانند خودشان را قبول داشته باشند. با این حال توصیه می‌شود، چنین خانم‌هایی با مراجعه به یک مشاور متعهد، خود باورپذیریشان را افزایش دهند تا حس عزت نفس در آن‌ها تقویت شود و از ادامه زندگیشان لذت ببرند. (عبدالحسین ترابیان - کار‌شناس و مشاور خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

درخواست طلاق یک زن: شوهرم ۴ زن دائم و موقت دارد

جام جم سرا: از ساعت ۹ صبح آشفته و ناراحت، مدام در راهروی دادگاه قدم می‌زد. دقایقی بعد منشی دادگاه اسم او را صدا زد. وارد اتاق شد و روی صندلی نشست. یکدفعه بغضش ترکید و گریه امانش را برید. آرام که شد، این طور شروع کرد: «۱۶ سالم بود که با مردی از دوستان خانوادگی پدرم، البته ۱۲ سال از من بزرگ‌تر، ازدواج کردم».

به نقل از اعتماد، او افزود: «شوهرم مرد خوب و خانواده دوستی بود و هیچ مشکلی در زندگی نداشتیم. پس از یک سال، خدا به ما یک پسر داد. سال بعد هم یک دختر. هرچه می‌گذشت زندگیمان شیرین‌تر می‌شد و خدا را به خاطر همسری که نصیبم کرده بود، شکر می‌کردم. اما این خوشی خیلی دوام نیاورد و شوهرم، زمانی که هنوز بسیار جوان بود، فوت کرد و مرا با دو بچه تنها گذاشت».

به گزارش جام جم سرا، وی ادامه داد: «برای تامین مخارج زندگی و بچه‌ها که روز به روز بزرگ‌تر می‌شدند، باید کاری پیدا می‌کردم. برای من که زن جوانی بودم، کار پیدا کردن به همین سادگی نبود و به همین خاطر با خیاطی کارم را شروع کردم. بعد از مدتی مشتری‌های زیادی پیدا کردم و درآمدم زیاد شد. تا به خودم آمدم دیدم بچه‌هایم بزرگ شده‌اند. دخترم پس از کنکور به دانشگاه رفت و با یکی از همکلاسی‌هایش ازدواج کرد. پسرم نیز بعد از گرفتن دیپلم و تمام کردن سربازی ازدواج کرد و به سرخانه و زندگی‌اش رفت».

زن ادامه داد: با اینکه بچه‌ها و عروس‌ها وداماد‌هایم مراقبم بودند، اما به‌شدت احساس تنهایی می‌کردم و تا چهار سال متمادی این حس را از بچه‌ها پنهان می‌کردم. مدتی که گذشت بچه‌هایم پیشنهادی دادند که شوکه‌ام کرد. آن‌ها گفتند که ازدواج کنم تا از تنهایی نجات پیدا کنم. با این تصمیم، به‌شدت مخالفت کردم. اما بچه‌هایم دست بردار نبودند و سرانجام برای ازدواج دوباره متقاعدم کردند. شوهر آینده من همکار دخترم بود که ۵۳ ساله بود و می‌گفت چون زن دلخواهش را تا به حال پیدا نکرده، مجرد مانده است. در ملاقات اول به همدیگر علاقه‌مند شدیم و به حساب اینکه او همکار دخترم است، بدون هیچ تحقیقی جواب مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم. چند روز پس از شروع زندگی مشترکمان احساس کردم رفتارهای همسرم تغییر کرده و پنهانکاری می‌کند. رفتار‌هایش را زیر نظر گرفتم و درکمال ناباوری متوجه شدم او همسر دیگری هم دارد که در عقد موقتش است. من که به‌شدت ناراحت شده بودم، موضوع را با احمد در میان گذاشتم. انتظار داشتم که بگوید اشتباه می‌کنی، اما او موضوع را منکر نشد و گفت که حاضر به جدایی از آن زن نیست و علاوه بر او سه زن دیگر هم در عقد موقتش هستند. پس از این موضوع تصمیم گرفتیم از هم جدا شویم.

قاضی عموزادی، قاضی شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده پس از شنیدن اظهارات زن میانسال و با توجه به اینکه وی وکالتنامه محضری طلاق از همسرش را در دست داشت حکم به جدایی آن‌ها داد.


ادامه مطلب ...

به شوهرم چیزی نگو

جام جم سرا: زن که روی صندلی عقب ماشین راحت لم داده بود رو به من گفت: «آقا هفت تیر میره دیگه؟» نگاهی به چهره رنگ و رو رفته‌اش کردم و گفتم: «آره مادر» ـ تکه‌ای نان به دندان کشید و رو به دختر کنار دستی‌اش گفت: «داری می‌ری عروسی این قدر بزک دوزک کردی.» بعد ریز خندید و با ریتمی خاص گفت: «همگی کنار برید دوماد می‌خواد نار بزنه...» دختر هدفون موبایلش را از گوشش بیرون آورد و رو به زن گفت: «مادر چیزی گفتین؟» زن همان‌طور که لقمه را قورت می‌داد، گفت: «نه. داشتم قصه عذرا سلطان رو واست می‌گفتم.» زن با گفتن این جمله زد زیر خنده. دخترک که انگار کمی از این کار زن برآشفته بود گوشی را به گوشش گذاشت و به بیرون خیره شد. ترافیک عصرگاهی بزرگراه امان از همه بریده بود. زن نگاهی به من انداخت و ناگهان گفت: «آقا یه چیز بگم به شوهرم نمی‌گی؟» تعجب سراپای وجودم را فرا گرفت. با تعجب گفتم: «من همسر شما را نمی‌شناسم.» این جمله را که گفت نگاهم به دندان‌هایش خیره ماند. دندان‌های جلویی‌اش یکی در میان افتاده بود. زن دوباره لقمه دیگری گاز زد و با لکنت گفت: «می‌دونستم می‌ری بهش می‌گی. آقا تو رو خدا به آقامون چیزی نگی ها. منو می‌کشه» حرفش را بریدم و گفتم: «آخه مادرم...» راننده ماشین که از توی آیینه شاهد ماجرا بود با سر اشاره‌ای به من کرد و آهسته گفت: «آبجیمون خط یازده می‌زنه. کم‌ات که نمیاد بگو هیچی نمی‌گم...»

تازه فهمیدم که زن اختلال روانی دارد. رو به زن گفتم: «نه چیزی نمی‌گم!» گفت: «همسایه‌ها شاهدند همش با چوب می‌زنه تو سرم. تازه بچه‌ام رو هم کشت.» زن تا این جمله را به زبان آورد بغض کرد و ادامه داد: «شش سالش بود بچم. همینجا بود تو شیکمم. با چوب زد تو سر بچه‌ام. هر دومون مردیم. منو آوردن خاک کنن زود فهمیدم از قبر زدم بیرون. ولی بچم چی.... اونو کشت. می‌دونی شش سال به دل کشیدمش.»

کمی از این احوال زن ناراحت شدم. ولی نمی‌خواستم این ناراحتی در صورتم نمود پیدا کند. سرم را به پنجره برگرداندم که ناگهان زن فریاد زد: «آقا تو رو خدا به آقامون نگی اینو که بهت گفتم‌ها وگرنه می‌زنه این بچه رو هم می‌کشه....»

ترافیک روان‌تر شده بود. ماشین باری سنگینی دودش را به خورد ماشین‌های کوچک‌تر داد. زن نگاهی به بیرون ماشین انداخت و گفت: «بابام خدا بیامرز یکی از اینا داشت... واسه گاوداری‌های جاده قم هستا، واسه اونا کاه یونجه می‌برد. پیر بود بنده خدا وقتی مرد... ولی وقتی خواستم عروس بشم زنده بود سرحال و دماغ چاق. همین آقامون هست...»

زن نگاهی به من کرد و گفت: «چقدر تو خنگی شوهرم رو می‌گم. همکار بابام بود. یه بار منو دیده بود یه دل نه صد دل عاشقم شد. آره همسن بابای خدا بیامرزم بود تقریبا... ولی اولش‌ها که مرد خوبی بود!» هنوز جمله زن تمام نشده بود که رعشه به تنش افتاد و نگاهی به من کرد و گفت: «آقا تو رو خدا به آقامون نگی اینا رو. می‌گی؟»

نگاهم را به طرفش چرخاندم و گفتم: «نه!» صورت کج کرد و با خنده‌ای تحقیرآمیز گفت: «تو چقدر خنگی بابا. فکر کردی آقای خودمو می‌گم. اون که مرده. همون سالا. تریلیش چپ کرد. وسط جاده بهشت زهرا. کسی نبردش بیمارستان خودشون از همون راه بردنش چالش کردن همونجا.»

این جمله را تمام نکرده صدایش باز تغییر کرد. شروع کرد به فاتحه خواندن: «الحمد الله....» راننده از توی آینه نگاهی دوباره به او انداخت. زن گفت: «این دختره نامسلمون. تو چرا فاتحه نمی‌خونی؟ بیچاره ثواب داره. می‌فهمی! قیافه‌ات می‌خوره تو هم زنتو با چوب بزنی. می‌زنی؟ نزن نامسلمون. گناه داره. دردش میاد. اون وقت نمی‌تونه برات بچه بیاره‌ها. پسر کاکل زری. من که دختر می‌خوام. اما آقامون می‌گه نه فقط پسر....» باز چهره‌اش تغییر کرد و با صدای بلند رو به راننده گفت: «تو می‌خوای به شوهرم بگی. آره؟ تو رو خدا به آقامون چیزی نگی ها...»

دخترک هم دیگر از اختلال روانی زن با خبر شده بود. خودش را جمع کرده بود گوشه ماشین. انگار از او می‌ترسید. زن هم لقمه به لقمه نان گاز می‌زد. دیگر به مقصد چیزی نمانده بود. زن همین‌طور حرف می‌زد. هر دو گوشه دهانش سفیدک زده بود. ناگهان موبایل دختر زنگ زد. دختر لبخندی گوشه لبانش نقش بست. زن نگاه تحقیرآمیزی به دختر کرد و گفت: «بنده خدا من به شوهرت هیچی نمی‌گم که بزک می‌کنی می‌ری تو خیابون. نگران نباش. ولی اگه امشب رفتی خونه بهش بگو دوستش داری شاید ندونه دوستش داری یه وقت با چوب بزنه تو شیکمت.. بچه ات....» گریه امان زن را برید فضای ماشین سنگین شده بود. لحظه‌ای بعد دختر در حالی‌که سر زن را در آغوش گرفته بود، گفت: «گریه نکن..... من به شوهرت چیزی نمی‌گم.» (ضمیمه چاردیواری)

مهدی نورعلیشاهی


ادامه مطلب ...

شوهرم با دوستان وایبری​اش به خانه می​آید

جام جم سرا: همیشه همین‌طور به خانه می‌آید. من هم به استقبالش رفتم. از بوی غذا گفت که هوش از سرش برده و من هم با خنده گفتم باید دو ساعتی صبر کند. چند کلامی بیشتر حرف نزده بودیم که صدای زنگ وایبرش آمد و او با عجله موبایلش را از جیب بیرون آورد و همان‌طور که با من حرف می‌زد، به خواندن پیام مشغول شد، اما نمی‌دانم چه چیزی در پیام نوشته شده بود که به وسط جمله نرسیده، آخرش را نقطه‌چین گذاشت و روی نزدیک‌ترین مبل نشست و شروع به خواندن کرد. چند وقتی است کل معاشرت ما همین چند لحظه ورود او به خانه است تا قبل از این‌که به وایبر وصل شود، قبل از این‌که برود سراغ پیام‌هایش در شبکه‌های اجتماعی دیگر.

حس می‌کنم شوهرم با همه مردم شهر به خانه می‌آید. دیگر خلوتی برایمان نمانده. اگر بخواهد حرفی هم بزند با آب و تاب، لطیفه جدیدی ​ از پیام‌های وایبر برایم می‌خواند و من هم لبخند تلخی می‌زنم به یاد روزهایی که از اتفاق‌های اداره‌اش می‌گفت و تمام قندهای دنیا در دلم آب می‌شد.

اما امشب باید بر این رقیب پیروز شوم. کلی حرف نگفته دارم. باید با هم حرف بزنیم. از او می‌خواهم تلفن همراهش را کنار بگذارد و اجاز دهد همراه لحظات او بشوم. از او می‌خواهم وقتی با هم هستیم، به چشمانم نگاه کند.

سال‌ها قبل وقتی هنوز اتاقک‌های زردرنگ تلفن همگانی در خیابان‌ها دیده می‌شد، خانه‌های زیادی تلفن نداشتند. گاهی در یک کوچه یک خانه تلفن داشت و همه از آن استفاده می‌کردند. بعد کم‌کم سر و کله تلفن در خانه همه‌مان پیدا شد.

اگر آن روزها به ما می‌گفتند روزی هر کدام از ما یک تلفن برای خود خواهیم داشت که با آن به هر کجا بخواهیم، می‌توانیم برویم و همیشه در دسترس هستیم، بیشتر شبیه یک شوخی بود؛ شوخی‌ای که این روزها از نان شب جدی‌تر شده است.

اگر هزاران دوست همیشه آنلاین هم پیدا کنیم، نمی‌توانند جای یک گفت‌وگوی صمیمانه با همسرمان را بگیرد. اگر خودمان گرفتار این دنیا شویم و ندانیم چگونه وقت و روابط را مدیریت کنیم، دومین قربانی بعد از ما، فرزندانمان هستند که از دستشان می‌دهیم

قصه همراه دوم زندگی‌مان هم بی‌شباهت به اولی نبود. همراه دوم، رایانه یا همان کامپیوتر معروف بود. در مهم‌ترین جای خانه قرار گرفت. بعد کم‌کم وارد اتاق‌های شخصی‌مان شد و بعد آن​قدر مهم بود که همه اعضای خانواده نمی‌توانستیم از یک سیستم استفاده کنیم.

آمدن تبلت و تلفن همراهی که می‌توانست کار مهم وصل شدن به دهکده جهانی را به‌عهده بگیرد، این مشکل زندگی‌مان را هم حل کرد. حال دیگر همیشه در دسترس هستیم، اما آن​قدر در دسترس دوست و آشنا و غریبه و افراد ندیده حتی در آن طرف کره زمین قرار گرفته‌ایم که کمتر در دسترس خودمان و نزدیک‌ترین افراد زندگی‌مان قرار می‌گیریم.

به برکت شبکه‌های اجتماعی که هر روز به تعداد آنها اضافه می‌شود، سرمان شلوغ‌تر شده است. نمی‌توان وایبر داشت و از اینستاگرام غافل بود یا هر دوی اینها را داشت، اما لاین و تانگو را مورد بی‌مهری قرار داد. ما می‌خواهیم همه جا باشیم و در حقیقت هیچ کجا به صورت واقعی نیستیم.

نمی‌خواهم منکر فواید برخی از این شبکه‌ها شوم، اما موضوع از جایی مشکل پیدا می‌کند که خط قرمزی برای استفاده از اینها نداریم. از صبح که چشم باز می‌کنیم، به جای آن‌که کنار پنجره برویم و به آسمان نگاه کنیم و خدایمان را شکر کنیم، برای درک نعمت یک روز دیگر، پنجره تلفن همراهمان را چک می‌کنیم تا در وایبر و فضاهای دیگر، پیغام‌های شبانه دوستان را بخوانیم.

اگر اینترنت دائم نداشته باشیم تا رسیدن به سر کار و وصل شدن به وای‌فای، مثل معتادان کلافه‌ایم. وقتی به خانه برمی‌گردیم هم به جای گذراندن وقت با عزیزترین افراد زندگی‌مان، مشغول خواندن لطیفه‌های بعضا تکراری، جملات معروف انسان‌های بزرگ و پیام‌ها و گروه‌هایی می‌شویم که شاید یک ربع وقت صرف آنها کردن، خالی از لطف و تنوع نباشد، اما بیشتر از آن فراموش کردن یک مساله مهم است؛ وقت با هم بودنمان کمتر از آن است که فکرش را می‌کنیم.

البته ما انسان‌ها خیلی زود راه‌حل‌هایی برای چنین مشکلاتی پیدا می‌کنیم؛ مثلا زن و شوهرهایی که برای هم در این فضاهای مجازی از اتاق روبه‌رو شکلک قلب می‌فرستند یا جملات عاشقانه برای یکدیگر فوروارد می‌کنند. فرزندان هم که هنوز خواندن و نوشتن یاد نگرفته‌اند، مجهز به انواع بازی‌های رایانه​ای و تبلت می‌شوند تا از والدین خود عقب نمانند.

این روزها علاوه بر دیدن خانه خودم که هر کدام‌مان وسیله‌ای در دست در دنیای خود سیر می‌کنیم، دیدن جمع دوستانه و فامیل که باز هم خیلی‌ها گوشی به دست در دنیای مجازی خودساخته‌شان قدم می‌زنند، مرا می‌ترساند؛ ترس از روزهای پیش رو که هر کدام از ما تنها بمانیم و مجبور شویم تغییرات چهره عزیزانمان را در عکس‌هایی که به اشتراک می‌گذارند، جستجو کنیم و آن​قدر گوشی و لوازم ارتباطی در دستانمان باشد که فرصتی برای گرفتن دست یکدیگر نداشته باشیم. می‌ترسم حرف‌های خوبمان ته بکشد و روابطمان سست شود. بهترین چیز برای فرار از تنهایی‌های اینچنینی، جدی نگرفتن دنیای مجازی است. این دنیا به زندگی ما آمد تا به دنیای واقعی‌مان کمک کند و کارهایمان بهتر انجام شود و فرصت بیشتری برای با هم بودن داشته باشیم. قرار نبود این​قدر پررنگ شود که جای همه چیز را پر کند.

اگر هزاران دوست همیشه آنلاین هم پیدا کنیم، نمی‌توانند جای یک گفت‌وگوی صمیمانه با همسرمان را بگیرد. اگر خودمان گرفتار این دنیا شویم و ندانیم چگونه وقت و روابط را مدیریت کنیم، دومین قربانی بعد از ما، فرزندانمان هستند که از دستشان می‌دهیم. چند روز پیش در یکی از همین شبکه‌ها، مطلبی به طنز نوشته شده بود که فرد نوجوانی می‌گفت: امروز اینترنتم قطع شده و مجبور شدم با خانواده وقت بگذرانم، به نظرم آدم‌های خوبی هستند؛ هرچند این مطلب طنز بود، اما تلخی یک واقعیت را به رخ ما می‌کشید.

اگر برای با هم بودن وقت نگذاریم، غریبه‌هایی می‌شویم که هر روز صبح کنار هم چشم باز می‌کنیم و هر شب کنار هم چشم می‌بندیم؛ همین. (ضمیمه چاردیواری)

ندا داوودی


ادامه مطلب ...

شوهرم می‌ره توی ماشینش با یکی دیگه حرف می‌زنه!

جام جم سرا: وقتی یک زندگی مشترک شکل می‌گیرد، زوج‌ها تعهدات و التزام‌ها و وفاداری‌هایی را بین خود تعریف می‌کنند و بنا را بر صداقت می‌گذارند. بنابراین شایسته نیست به خاطر مشاهده تغییرات کوچک در رفتار طرف مقابل که اصلا دلیل آن را نمی‌دانیم بد‌ترین تصورات را درباره او داشته باشیم.

خانمی که فکر می‌کند شوهرش با فرد دیگری ارتباط دارد بد‌ترین گزینه را علیه خود به کار می‌برد که مساوی با از دست دادن اعتماد به نفس خودش است.

ارتباط یا توهم ارتباط

گاهی خانواده‌ها با دیدن فیلم و سریال‌ها یا خواندن یک حادثه در روزنامه و مجله، داستان‌هایی را می‌بینند یا می‌خوانند که در آن خانمی به همسرش خیانت کرده یا آقایی به زندگی مشترکش وفادار نبوده و تجدید فراش کرده است؛ برخی افراد به خصوص خانم‌هایی که اعتماد به نفس پایینی دارند دچار چنین تصوری می‌شوند که نکند برای همسر من نیزاین اتفاق بیفتد. در حالی که به این توجه ندارند که زندگی آنان واقعا چقدر ممکن است شبیه به آن داستانی باشد که دیده یا شنیده‌اند.

به این ترتیب به تدریج پایه‌های بدبینی در آن‌ها شکل می‌گیرد؛ به خصوص وقتی رفتار‌هایی از همسرشان می‌بینند که مشکوک به نظر می‌رسد؛ مثل صحبت کردن مخفیانه با تلفن همراه یا رمز گذاشتن روی گوشی و... در چنین مواردی اولین گزینه‌ای که به ذهن چنین افرادی می‌رسد ارتباط خارج از حیطه خانواده است.

این تصورات «توهم ارتباط» است؛ گویا این خانم نمی‌خواهد به خودش اجازه بدهد که دلایل دیگر را نیز بررسی کند. مثلا شاید شوهرش شغل دومی یافته است که نمی‌خواهد کسی از آن مطلع شود یا به کسی کمک می‌کند و دوست ندارد دیگران بدانند و...


چند راهکار مفید

پرهیز از گمانه زنی‌های زیاد

توصیه‌هایی که فرهنگ اسلامی ارائه کرده است از بسیاری آسیب‌های زندگی مشترک جلوگیری می‌کند. دین به همسران اجازه نداده است به راحتی نسبت به یکدیگر بی‌اعتماد شوند. خداوند در قرآن می‌فرماید: «اجتنبوا کثیرا من الظن...» یعنی به همه افراد، چه زن و چه مرد، چه پدر و مادر و فرزندان؛ سفارش می‌کند که از گمان‌های زیاد اجتناب کنید. خودتان را در میدان گمانه زنی نیندازید و عادت نکنید براساس حدس و گمان تصمیم بگیرید. در ادامه آیه می‌فرماید: «ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا...» - آیه ۱۲ سوره حجرات- یعنی بعضی از این گمان‌ها گناه است.

معمولا گمان‌هایی مانند «کجا رفته بود، با چه کسی صحبت می‌کرد و...» گمان‌های تخریبگرند. شاید به نظر برسد گمان‌های منفی به خاطر اینکه ذهنی هستند ناخودآگاه به سراغ ما می‌آیند اما باید بدانیم اجتناب از مقدمات شکل گیری گمان‌های منفی ارادی و به اختیار ماست.

بررسی گوشی تلفن همراه، کنترل کردن رفت و آمد‌ها، تماس گرفتن با محل کار همسر برای اطمینان از حضور او و... مقدمات شکلگیری گمان‌ها را فراهم می‌کند.

حفظ حرمت و حیا بین همسران با تغافل

انسان‌های عاقل به خود اجازه نمی‌دهند به خاطر یک تغییر رفتار در طرف مقابل به آخرین و بد‌ترین گزینه فکر کنند؛ بلکه بهترین گزینه‌ها را نیز در نظر می‌گیرند. حضرت علی (ع) می‌فرمایند: «نصف عقل تغافل است.»

تغافل یعنی به عمد خود را به غفلت زدن که نشانه عقل بیان شده است و باعث حفظ حرمت و حیا بین زن و شوهر می‌شود. اگر قرار باشد با مشاهده رفتارهای به ظاهر مشکوک همسرمان فورا احتمال وجود رابطه با دیگران را بدهیم اعتماد بین ما از بین می‌رود و اگر دیوار اعتماد بین یک زوج فرو بریزد آن وقت باید منتظر آسیب‌های بعدی بود. اولین آسیب، شکل گیری اختلال بدبینی است. واضح است که با ریشه دار شدن بیماری بدبینی آرامش فرد و اطرافیان به خطر می‌افتد. فرد بدبین در کارهای عادی، تربیت فرزند و عباداتش آرام و قرار ندارد و این نا‌آرامی را به همسر خود نیز انتقال می‌دهد و اسباب نارضایتی او را فراهم می‌کند. گویا ناخودآگاه و ناخواسته به همسرش این پیام را می‌دهد که تو با بودن در کنار من آرامش نخواهی داشت پس به دنبال رابطه‌ای دیگر باش!

احترام به حریم شخصی دیگران

از دیگر آموزه‌های دینی که از بسیاری آسیب‌ها جلوگیری می‌کند، احترام گذاشتن و حفظ حریم شخصی افراد است. به ما سفارش شده است اگر در حال عبور از جایی متوجه باز بودن در منزل کسی شدیم اجازه نداریم داخل خانه را نگاه کنیم. حیطه شخصی افراد محترم است. این حریم شخصی برای برخی آقایان گوشی همراه‌شان است. آیا این احتمال وجود ندارد که یک آقا با همکارش پیامکی رد و بدل کرده باشد که نخواهد همسرش ببیند؟ اصرار برای شکستن این گونه حریم‌ها چه سودی برای همسران دارد؟ البته افراد مجاز نیستند در حیطه شخصی خود به امور غیر اخلاقی بپردازند.

استفاده از شیوه حل مسئله

گاهی در رفتارهای همسر نشانه‌های واضح و واقعی مبنی بر وجود ارتباط خارج از حریم خانواده دیده می‌شود به طوری که نادیده گرفتن و تغافل برای زندگی مشترک آسیب زاست؛ در این صورت دیگر مخفی کاری لازم نیست. بهترین راهکار مطرح کردن این موضوع و دغدغه‌های خود با همسرتان در فضایی آرام و تلاش برای حل مسئله است تا این موضوع به مشکل جدی زندگی تبدیل نشود.

مهم‌ترین نکات این مطلب

۱ دیدن برخی فیلم‌ها و سریال‌ها حس بدبینی را در افراد تقویت می‌کند
۲ خودمان را در میدان گمانه زنی نیندازیم و بر اساس حدس و گمان تصمیم نگیریم
۳ گاهی اوقات اگر مسئله‌ای را نادیده بگیریم حرمت‌ها بیشتر حفظ می‌شود
۴ افراد بدبین در انجام بسیاری از کارهای روزمره آرام و قرار ندارند
۵ هر کسی حتی همسرمان حریم شخصی دارد که ما اجازه ورود به آن حریم را نداریم (حجت‌الاسلام حمید رفیعی هنر- دانشجوی دکترای روان شناسی و مشاور خانواده/ خراسان)


ادامه مطلب ...

گفتگو با همسر اعدامی زنده‌شده: شوهرم دیگر طاقت ندارد

جام جم سرا: به گزارش خبرنگار ما، نیازعلی که حالا ۶۵‌ ساله‌ است، زمانی که ۴۳‌ساله بود به‌دلیل سوء‌ظن به پسرعمه‌اش او را به قتل رساند و سپس خود را تسلیم پلیس همدان کرد. مطابق اوراق پرونده، نیازعلی بعد از اینکه می‌نی‌بوسی را به‌صورت شریکی با پسرعمه‌اش خرید، متوجه رفت‌وآمدهای مشکوک وی به خانه‌اش شد و با این تصور که پسرعمه‌اش قصد دارد با همسر او رابطه برقرار کند وی را با واردآوردن ضربات چاقو به قتل رساند. او از‌‌ همان ابتدای تشکیل پرونده به قتل اعتراف کرد و عمه و شوهرعمه‌ نیازعلی هم از طرف خودشان به‌عنوان ولی‌دم و هم به‌عنوان قیم فرزندان صغیر متهم درخواست قصاص کردند.

در ‌سال ۷۴ بعد از اینکه تلاش برای جلب‌رضایت اولیای‌دم به جایی نرسید، طناب دور گردن نیازعلی حلقه ‌زد و او به‌دار آویخته ‌شد. ۲۰دقیقه بعد وقتی جسم بی‌جان نیازعلی از بالای چوبه‌دار زندان همدان به پایین آورده‌شد، پزشکی که از سوی پزشکی قانونی در محل حاضر شده‌ بود، مرگ او را تایید کرد و جسد در آمبولانس قرار گرفت تا به سردخانه منتقل ‌شود. اولیای‌دم به خانه برگشته و برادران نیاز‌علی هم منتظر تحویل جسد بودند که تکان‌خوردن انگشت دست نیازعلی توجه پزشکی را که در آمبولانس بود، جلب کرد و بعد از معاینه دقیق مشخص شد نفس این مرد دوباره برگشته‌ است. بنابراین بلافاصله عملیات احیا توسط پزشک آغاز شد و وی به بیمارستان انتقال یافت و سرانجام این مرد به زندگی بازگشت.

به نقل از شرق، دو‌ ماه بعد با بهبود نیاز‌علی، او دوباره به زندان بازگردانده ‌شد. رییس دادگستری همدان با توجه به اتفاقی که افتاده ‌بود از رییس وقت قوه‌قضاییه درباره این پرونده کسب تکلیف کرد؛ ارسال این نامه با تغییر رییس قوه‌قضاییه همزمان شد و آیت‌اله یزدی جای خود را به آیت‌اله هاشمی‌شاهرودی داد. وی نیز نامه را به دفتر مقام‌معظم‌رهبری ارسال کرد تا کسب‌تکلیف شود، سرانجام در پاسخ اعلام شد با توجه به اینکه حکم اجرا شده و مجرم زنده مانده مصلحت این است که مصالحه انجام شود.

به این ترتیب قضات اجرای احکام همدان با برگزاری جلساتی با پدر و مادر مقتول موفق به جلب‌رضایت آن‌ها از سوی خود و اولیای‌دم صغیر شدند و دیه دریافت کردند اما این پایان پرونده نیاز‌علی نبود؛ چند‌سال‌بعد، یکی از اولیای‌دم صغیر با دریافت حکم رشد از پزشکی قانونی به دادگستری همدان مراجعه کرد و خواستار قصاص قاتل پدرش شد؛ این درخواست دوباره به دفتر رییس قوه‌قضاییه فرستاده‌ شد و آیت‌الله هاشمی شاهرودی یک‌بار دیگر اعلام کرد با توجه به اجرای حکم و زنده‌ ماندن متهم مصالحه شود و اولیای‌دم دیه دریافت کنند، اما باوجود جلسات متعددی که با فرزند مقتول برگزار شد او حاضر به دریافت دیه نشد و همچنان بر قصاص پافشاری کرد؛ نتیجه این مذاکرات یک‌بار دیگر به رییس قوه ‌قضاییه اعلام شد و دستور جدید نیز تاکید بر اجرای دستور قبلی داشت.

در این مدت نیازعلی با قرار وثیقه آزاد بود. برگزاری جلسات جدید هم نتوانست کارساز باشد و فرزند مقتول یک‌بار دیگر بر درخواست قصاص پافشاری کرد و این‌بار رییس قوه‌قضاییه اعلام کرد درصورت اصرار اولیای‌دم با رعایت قانون حکم اجرا شود.

این دستور مورد اعتراض متهم قرار گرفت و دوباره پرونده به جریان افتاد. این‌بار نیازعلی بازداشت اما دوباره دستور بر عدم اجرای حکم صادر شد. با این حال فرزند مقتول همچنان اصرار بر اجرای حکم قصاص دارد و عنوان کرده‌ حاضر به دریافت سهم دیه از صندوق دادگستری نیست.

حسن ساسانی، وکیل مدافع نیازعلی روز گذشته بعد از دیدار با موکلش در زندان به خبرنگار ما گفت: در صحبت‌هایی که با قاضی اجرای احکام داشتم، فهمیدم او با توجه به فتوای مقام‌معظم‌رهبری و دستور چندین‌باره رییس قوه‌قضاییه به این نتیجه ‌رسیده‌ است که ارسال دوباره پرونده برای استیذان جایگاه قانونی ندارد بنابراین مطابق دستور قبلی باید صلح و سازش برقرار شود.

گفت‌وگو با همسر متهم

درباره قتل توضیح بده، ظاهرا قتل به خاطر تو اتفاق افتاد؟
بله درست است. شوهرم با پسرعمه‌اش می‌نی‌بوس شریکی خریده‌ بودند و کار می‌کردند. مقتول هر روز وقت و بی‌وقت به خانه ما می‌آمد. یک‌روز به او گفتم این رفت‌وآمد‌ها برای چیست. تو با شوهرم کار‌داری چرا وقتی او نیست به خانه ما می‌آیی؟ گفت همانطور که در ماشین با او شریک هستم تو را هم می‌خواهم با او شریک باشم. من قبول نکردم و خیلی ناراحت شدم، با این حال دست‌بردار نبود تا شوهرم متوجه ناراحتی من شد. او گفت من کار می‌کنم و همه چیز داریم. هیچ‌مشکلی هم با هم نداریم، چرا آنقدر پریشان هستی؟ گفتم می‌نی‌بوس را بفروش و دیگر با پسرعمه‌ات کار نکن، پرسید چرا گفتم برای اینکه پیشنهاد‌های بی‌ربط و کثیفی به من می‌دهد. شوهرم دیگر چیزی به من نگفت تا اینکه روز حادثه گفت می‌خواهد با او صحبت کند. اصلا متوجه نشدم کجا رفت و چه اتفاقی افتاد. وقتی برگشت تصمیم گرفت خودش را به پلیس معرفی کند و آنجا بود که متوجه شدم پسرعمه‌اش را کشته‌ است.

در مدتی که شوهرت زندان بود چطور زندگی‌ات را می‌گذراندی؟
زندگی خیلی برایمان سخت‌ شده ‌بود. من دو دختر و دو پسر داشتم. در خانه پدرم زندگی می‌کردم و فرش می‌بافتم تا هزینه زندگی‌ام را تامین کنم و تنها منبع در‌آمدم همین بود.

درباره روز اعدام نیاز‌علی توضیح می‌دهی؟
من در جریان نبودم. آن روز برای ملاقات رفتم. نیازعلی نیامد. از هرکسی سراغ او را می‌گرفتم یک حرف می‌زد، دلم‌ لرزید که مبادا اعدامش کرده ‌باشند. بعد به من گفتند رییس زندان صدایت می‌کند. وقتی وارد اتاقش شدم گفت، باید قول بدهی شیون نکنی، گفتم نکند اعدامش کردند، گفت بله امروز صبح شوهرت اعدام شد اما حالا در بیمارستان است. شوهرت بعد از اعدام زنده شد ولی در کماست. وقتی حکم اجرا و شوهرم زنده ‌شده ‌بود به پدر و برادرانش خبر داده ‌بودند. آن‌ها در بیمارستان بودند ولی من خبر نداشتم.

درمان شوهرت چقدر طول کشید؟
خیلی سختی کشیدیم. مدتی در کما بود. بعد که از کما خارج شد خون‌هایی را که در بدنش لخته می‌شد بیرون کشیدند و حتی مجبور شدند خونش را عوض کنند. چند‌ماه در بیمارستان ماند و بعد دوباره به زندان بازگردانده ‌شد.

شما دیه پرداخت کردید، این مبلغ را چطور تهیه کردید؟
زمین‌هایی که شوهرم داشت، خانه و ماشین را دادیم. مقداری هم پول خواستند آن‌ها را هم با کمک فامیل دادیم و بعد هم گفتند باید از روستا بروید که قبول کردیم و کوچ کردیم. بعد از کوچ ما حتی خانه‌مان را آتش زدند.

پرونده چه زمانی دوباره به جریان افتاد؟
شوهرم با وثیقه آزاد شده ‌بود که دوباره علیه‌ا‌ش پرونده تشکیل دادند.

شوهرت در حال حاضر زندان است؟
چند‌ماه پیش وقتی ماشینش را به تعمیرگاه برده ‌بود ماموران آنجا رفتند و او را گرفته و بعد هم به زندان بردند. ۲۲‌سال از آن موضوع گذشته. شوهرم حالا بزرگ فامیل و ریش‌سفید شده ‌است. بعد از آن ضربه‌ای که جسمش برای اعدام خورد و قلبش آسیب دید دو بار سکته کرده‌ که یکبارش در زندان بوده. وضع جسمی و روحی خوبی هم ندارد. برای نجات شوهرم حتی حاضر هستم ۱۵۰ میلیون‌تومان دیگر که دیه قانونی است با کمک وام و پس‌اندازی که در این چند‌سال داشتم، بپردازم. او دیگر تحمل این وضعیت را ندارد.


ادامه مطلب ...

شوهرم را کشتم چون با زنان غریبه ارتباط داشت

جام جم سرا: یکی از این پرونده‌ها از خرداد سال‌جاری و با اعلام گزارشی توسط مسوولان بیمارستانی در استان اصفهان به جریان افتاد.
مسوولان بیمارستان در تماس با پلیس اعلام کردند مردی جوان به نام کیوان به طرزی مرموز فوت شده است. وقتی ماموران وارد عمل شدند ابتدا به تحقیق از همسر کیوان به نام نرگس پرداختند. این زن گفت: «من نمی‌دانم چه اتفاقی برای همسرم رخ داده است. در خانه بودیم که او بدحال شد و من که به شدت نگران شده بودم سریع با اورژانس تماس گرفتم اما شوهرم بعد از انتقال به بیمارستان جانش را از دست داد.»
جسد متوفی به‌دلیل نامشخص‌بودن علت فوت او به پزشکی‌قانونی منتقل شد و متخصصان بعد از انجام آزمایش‌های مختلف اعلام کردند این مرد به علت مصرف سمی مهلک جان باخته است. به این ترتیب مشخص شد کیوان به قتل رسیده است.
نرگس تنها مظنون پرونده شناخته می‌شد زیرا روز حادثه فرد دیگری در خانه مقتول نبود.
کارآگاهان در جریان تحقیقات نامحسوس خود متوجه شدند نرگس با شوهرش اختلافاتی داشته‌است به همین دلیل سوء‌ظن نسبت به وی تقویت شد و افسران جنایی وقتی مطمئن شدند این زن شوهرش را کشته است که خبر رسید او فرار کرده و به شهری دیگر رفته است.
شناسایی مخفیگاه زن جوان زمان زیادی لازم نداشت و سرانجام نرگس در خانه یکی از اقوامش به دام افتاد.
او پس از انتقال به پلیس آگاهی در حالی‌که راهی برای طفره‌رفتن از اتهام قتل نداشت به کشتن شوهرش اقرار کرد و گفت: «من و کیوان شش‌سال قبل با هم ازدواج کردیم و از همان اول اختلاف داشتیم طوری که من یک‌ روز خوش در زندگی نداشتم و در تمام این مدت عذاب می‌کشیدم. مهم‌ترین مشکلم این بود که شوهرم با زنان زیادی رابطه داشت. هر وقت به خاطر این کارهایش به او اعتراض می‌کردم مرا کتک می‌زد و آزارم می‌داد.»
متهم به قتل ادامه داد: «شش‌سال این شرایط را تحمل کردم تا اینکه تصمیم گرفتم کیوان را به قتل برسانم و از او انتقام بگیرم برای این کار نقشه‌ای طراحی و اول سعی کردم سم تهیه کنم. بعد از پرس‌وجوی بسیار بالاخره مردی عطار را پیدا کردم که حاضر بود سم موردنیاز را به من بفروشد او وقتی فهمید سم را برای قتل شوهرم می‌خواهم برای فروختن سم شرط گذاشت و گفت باید بعد از انجام قتل با او ازدواج کنم من که چاره‌ای نداشتم این پیشنهاد را قبول کردم.»
نرگس در ادامه اعترافاتش گفت: «بعد از تهیه سم یکی از داروهای شوهرم را که به شکل کپسول بود برداشتم و محتویات داخلش را با سم عوض کردم. آن شب کیوان بعد از خوردن دارو بد حال شد من دو ساعت صبر کردم و بعد از آن با اورژانس تماس گرفتم. هیچ ردی از خودم به‌جا نگذاشته بودم و اصلا احتمال نمی‌دادم علت فوت شوهرم مشخص شود اما بعد از مدتی وقتی فهمیدم پلیس به موضوع شک کرده است تصمیم گرفتم فرار کنم به همین دلیل به خانه یکی از اقوام در شهری دیگر رفتم اما عاقبت دستگیر شدم.»


به گزارش جام جم سرا، دومین زن متهم به قتل که سمیه نام دارد در جریان درگیری با شوهرش مرتکب قتل شد. کارآگاهان جنایی استان فارس بعد از آنکه از مرگ مردی به نام هاشم مطلع شدند به محل حادثه رفتند و فهمیدند ضربه چاقو به گردن این مرد اصابت کرده و خونریزی شدید باعث مرگ وی شده است.
همسر هاشم در بازجویی‌ها گفت: «درحالی‌که شوهرم در خانه بود برای انجام کاری از منزل بیرون رفتم و وقتی برگشتم با جنازه او مواجه شدم. من نمی‌دانم در غیابم چه فرد یا افرادی وارد خانه شده‌اند و هدف آنها از کشتن هاشم چه بود.»
کارآگاهان که اظهارات سمیه را قانع‌کننده نمی‌دانستند بعد از انتقال جسد به پزشکی قانونی به تحقیقات خود ادامه دادند و به این نتیجه رسیدند که فردی غریبه وارد خانه مقتول نشده و سرقتی نیز صورت نگرفته بنابراین احتمال ساختگی‌بودن سناریوی سمیه بسیار زیاد است.
آنها در ادامه به بررسی زندگی این زوج پرداختند و فهمیدند آنها از مدت‌ها قبل با هم اختلاف داشتند و هرازگاهی درگیر می‌شدند. به این ترتیب سمیه به‌عنوان مظنون اصلی بازداشت شد. او ابتدا سعی کرد با تکرار ادعای اولیه‌اش خود را از قتل مبرا کند ولی در بازجویی‌های فنی به اتهامش اعتراف کرد و گفت: «من و هاشم از مدت‌ها قبل اختلاف داشتیم. روز حادثه نیز با هم مشاجره کردیم و شوهرم در حالی‌که عصبانی شده بود چاقویی را از آشپزخانه برداشت تا با آن به من ضربه بزند ولی من در جریان کشمکش‌ها توانستم چاقو را از دست او بیرون بیاورم. در همین هنگام نفهمیدم چه شد که چاقو به گردن او خورد و ناگهان خون فواره زد.»
متهم به قتل ادامه داد: «من از قبل نقشه‌ای برای قتل شوهرم نداشتم و ضربه را هم به عمد نزدم اما بعد از اینکه هاشم جانش را از دست داد از ترس دستگیری دروغی ساختم و همان را برای ماموران تعریف کردم.»
این زن نیز در حال حاضر در بازداشت به‌سر می‌برد و تحقیقات قضایی از او هنوز به پایان نرسیده است. (شرق)


ادامه مطلب ...