مقایسهکردن خود با اطرافیان نتایج مثبتی ندارد؛
به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ چمن همسایه همیشه سبزتر است. من هم این تجربه را داشتهام، وقت گشتن در شبکههای اجتماعی، گفتوگو با دوستان، دیدن آدمهای موفق این طرف و آن طرف. همین وقتهاست که آن احساس آرامآرام به درون ذهن میخزد که «من کمم»، به اندازه کافی انگیزه ندارم، لازم است بهتر باشم.
این طور که به نظر میرسد ما معمولا روی افرادی متمرکز میشویم که به نظر از ما موفقتر بودهاند، نه روی خودمان یا آنهایی که گرفتاری بیشتری دارند.
با خودمان فکر میکنیم، «اگر میتوانستم کاری که او میکند بکنم، پول خرید یک خانه را داشتم که بتوانم در آن راحت زندگیم را بکنم و نگرانیهایم برطرف شدهباشد.»
این عبارت از چند جهت اشکال دارد، اول از همه اینکه نگرانیهای ما هیچ وقت تمام نخواهد شد. در واقع باید گفت وقتی به سطح مشخصی از زندگی میرسید، نگرانیهایتان بیشتر خواهد شد؛ چون تلاش خواهید کرد، چیزهایی که دارید نگهدارید. اگر خانه بخرید، باید نگران تأسیسات و تعمیراتش باشید؛ اگر ازدواج کنید یا بچهدار شوید، باید نگران ایفای نقشتان نسبت به خانواده جدید باشید؛ اگر آن شغل جدید را به دست بیاورید، باید نگران درست انجام دادن و پیگیری ملزوماتش باشید.
من خودم دهسال با شیزوفرنی زندگی کردهام و پیگیری اینها آخرین چیزی است که میخواهم نگرانش باشم.
ایراد مقایسهکردن بین خودتان با بقیه این است که بقیه اصلا قرار است با شما فرق کنند. هر کس مهارتها، امیال و جاهطلبیهای متفاوتی دارد. زندگیهایشان هم متفاوت است. همانطور که زندگی شما فرصتها و سختیهای خودش را دارد، هر کس دیگری هم فرصتها و سختیهای متفاوت خودش را داشته.
مقایسهکردن خودتان با دیگران اساسا دستورالعمل فاجعه است. همیشه کسی خواهد بود که در موقعیت بهتری نسبت به شما بوده باشد یا لااقل اینطور به نظر بیاید. مهمترین مسئله، پیداکردن شادی و رضایت در تلاشهای خودتان است.
به جای اینکه بابت چیزهایی که نیستید خودتان را ملامت کنید، به چیزی که هستید فکر کنید. قدمی به عقب بردارید و کمی زندگیتان را نگاه کنید. احتمالا شما هم سهمی از موفقیت و رشد شخصی در مقابل سختیها و موانع داشتهاید. عادی و بدیهی فرضکردن این نقاط مثبت خیلی راحت است، اما احتمال زیادی هست که شما به نوعی برای اطرافیانتان الهامبخش باشید. به جای اینکه بابت چیزهایی که نیستید خودتان را ملامت کنید، به چیزی که هستید و چیزی که بدست آوردهاید فکر کنید.
اگر میخواهید برای بیشتر از این تلاش کنید، به دنبال رشد شخصی و پذیرش زندگیتان باشید. کمبود پول را با شفقت و قدرشناسی جبران کنید. رفاقت و نوعدوستی را ثروتهای خود کنید.
مواد لازم:
چگونه میتوانیم وقت و تخصص خودمان را مدیریت کنیم تا بیشترین بازدهی را داشته باشیم؟
به گزارش آلامتو و به نقل از بیزینس ترند؛ کسبوکار یعنی مدیریت کردن افراد اما مهمترین فردی که لازم اسـت مدیریت کنید همیشه خودتان هستید. در ادامه چند قاعده آمده اسـت برای اینکه حداکثر کارایی را از خود نشان دهید، صرفنظر از اینکه در کدام مرحله از مسیر شغلی خود قرار دارید.
هیچکس در همه چیز خوب نیست و این شامل حال شما هم میشود؛ بنابراین، مانند آنچه در مورد فردی که بهتازگی استخدام کردهاید انجام میدهید، لازم اسـت ابتدا زمینههایی را که بهاحتمالزیاد در آنها موفق خواهید بود (نقاط قوتتان) و حوزههایی را که احتمالاً در آنها نیاز به کمک گرفتن از دیگران دارید (نقاط ضعفتان) ارزیابی کنید.
این کار بیش ازآنچه به نظر میرسد چالشبرانگیز خواهد بود، زیرا که دیدی که خودتان نسبت به تواناییهایتان دارید همیشه با سوگیری همراه اسـت. متأسفانه، میلیونها انسان در دنیا پیدا میشوند که بهاشتباه فکر میکنند بزرگترین نقاط ضعفشان بزرگترین نقاط قوتشان هست.
سادهترین راه برای اینکه به شکلی بیطرفانه و واقعبینانه نقاط قوت و ضعف خود را ارزیابی کنید این اسـت که برای این کار از فردی کمک بگیرید که به او اعتماد دارید، شما را در عمل دیده اسـت و مهمتر از همه، حاضر اسـت با شما صادق باشد.
شاید بهترین فرد برای این کار یکی از همکاران سابقتان باشد که هیچ دلیلی برای زیبا جلوه دادن مشاهدات خود ندارد. این فرد احتمالاً میتواند بینشی را نیز برای شما فراهم کند و کمک کند به شناخت بهتری از خود دست پیدا کنید.
زمانی که به یک تصویر واقعبینانه از خود دست پیدا کردید، این سؤال را از خود بپرسید: «اگر قرار بود من این فرد را مدیریت کنم، چگونه از نقاط قوتش بهره میبردم و نقاط ضعفش را پوشش میدادم؟»
پاسخ به این سؤال را بهعنوان مبنایی جهت بهکارگیری آنچه در ادامه متن آمده اسـت، در نظر بگیرید.
همانطور که هر مدیری میداند، مشخص کردن اهداف و مأموریتهایی برای هر یک از کارمندان مطمئناً امری ضروری اسـت. بااینوجود هدفگذاری ممکن اسـت کار سادهای نباشد، زیرا اگر اهدافی که تعیین میکنید بیشازحد ساده باشند، کارکنان حداقل توانشان را به کار خواهند بست، اما اگر بیشازحد هم دشوار باشند، کارکنان دلسرد خواهند شد.
بهترین راه برای حل این معضل این اسـت که دو دسته از اهداف داشته باشید: یک دسته حداقلی که دربرگیرنده چیزهایی اسـت که میتوانید به شکل متعادلی از خود انتظار داشته باشید و اهداف چالشبرانگیز که دشوار اما درعینحال دستیافتنی هستند.
چالش مدیریتی در اینجا تشخیص این دو از هم اسـت. خوشبختانه یک راه ساده وجود دارد تا دریابید آیا اهداف مطمئناً متعادل یا احتمالاً دستیافتنی هستند: گامهای لازم برای تحقق هدف را زمانبندی کنید.
برای اهداف متعادل میتوان گامهایی با بازههای زمانی بلندتری تعریف کرد بهطوریکه این اطمینان را خواهید داشت درهرصورت میتوانید هر گام را کامل کنید. اهداف چالشبرانگیز همیشه نیازمند گامهایی با بازههای زمانی فشردهتر خواهند بود و برای تحققشان لازم اسـت هر چیزی طبق برنامه زمانبندی پیش رود.
بهعبارتدیگر، تفاوت بین اهداف مطمئناً متعادل و احتمالاً دستیافتنی مسئله زمان اسـت. اگر موعد مقرر برای دستیابی به یک هدف متعادل را کاهش دهید آن به یک هدف چالشبرانگیز تبدیل میشود و بالعکس.
بر این اساس اهدافتان را تنظیم کنید.
هیچچیزی سریعتر از مدیری که همیشه بالا سر کارکنان اسـت و به آنها میگوید دقیقاً چه باید بکنند، آنها را به ورطه دیوانگی نمیکشاند. بااینوجود، درحالیکه اغلب افراد از این مسئله آگاه هستند، بسیاری با بیفکری فعالیتهای خودشان را با مدیریت ذرهبینی پیش میبرند.
خود را مدیریت ذرهبینی کردن در قالب فهرست انجام کارهایی ظاهر میشود که روزبهروز بزرگ و بزرگتر میشوند تا جایی که هیچکسی قادر نخواهد بود تمام آن کارها را انجام دهد. چاره کار این اسـت که بهجای فکر کردن به کارهایی که باید انجام دهید به نتایجی فکر کنید که میخواهید به دست آورید.
بهجای یک فهرست انجام کارها، یک فهرست دستاوردهای مورد انتظار داشته باشید. آنگاه همینطور که به هر موردی میرسید میتواند سریعترین و سادهترین راه برای تحقق آن را پیدا کنید. دراینبین، اشکالی ندارد اجازه دهید چیزهایی هم نادیده گرفته شوند.
یک نکته مهم: چیزهایی که نادیده گرفته میشوند درواقع از اول هم آنچنان مهم نبودهاند. زمانی که روی چیزهای واقعاً مهم (بهجای فهرستی از کارها) تمرکز کنید تقریباً تمام موارد واقعاً مهم اولازهمه به انجام میرسند.
دلیلی وجود دارد که اغلب شرکتها ارزیابی عملکرد دارند. این کار هم به مدیران و هم کارکنان کمک میکند دریابند چه چیزهای موفق (و چه چیزهایی ناموفق) بوده اسـت و چه کارهایی لازم اسـت انجام شود تا بتوان در آینده به موفقیت رسید.
دیوانگی اسـت که به امید کس دیگری باشید (مثلاً یک مدیر دیگر) تا این خدمت اساسی را برای شما فراهم کند. درواقع، تنها چیزی که دیوانهوارتر اسـت این اسـت که اصلاً ارزیابی عملکردی نداشته باشید.
اگر میخواهید خود را بهخوبی مدیریت کنید، حتماً باید فرایندی رسمی تدوین کنید تا اهدافی را که از قبل تعیین کردهاید در نظر بگیرید، آنچه را که به آن دستیافتهاید با آن اهداف مقایسه کنید و سپس اهداف را تطبیق دهید.
اگر این کار را نکنید و برای اینکه دریابید آیا علمکردتان آنگونه دوست دارید هست صرفاً بر شهود خود تکیه کنید، مطمئناً سرانجام (و احتمالاً بهسرعت) از مسیر خارج خواهید شد.
مدیریت کارکنان بیشازحد عاطفی امری دشوار اسـت. آنها به شکلی غیرمنتظره عصبانی میشوند یا برای روزها در وضعیت منفعل و پرخاشگرانه در تبوتاب هستند. وقتی میخواهید خودتان را مدیریت کنید، مطمئناً دوست ندارید که چنین کارمندی باشید.
یک ترفند برای کنترل عواطفتان این اسـت که عواطف خود را بهعنوان آنچه در واکنش به وقایع احساس میکنید نپندارید. در عوض، عواطفتان را بهمنزله رفتارهایی بگیرید که در واکنش به رویدادها از شما سر میزند.
تفاوت این دو امری بسیار مهم اسـت: آنچه احساس میکنید همیشه خارج از کنترل شماست. برای مثال، اگر هوا سرد باشد، احساس سرما خواهید کرد. در مقابل، آنچه انجام میدهید همیشه در کنترل شماست و این امکان را دارید که تصمیم بگیرید آیا واقعاً میخواهید آن رفتار را انجام دهید.
برای مثال، فرض کنید یک مشتری مهم را ازدستدادهاید. هنگامیکه از عینک رفتار به عواطف بنگرید، در خواهید یافت انتخاب با شماست که با ترس و خشم واکنش نشان دهید («لعنت به این اوضاع!») یا با کنجکاوی و فکر مسئله را بررسی کنید («چرا ما آنها را از دست دادیم؟»)
این مسئله در مورد عواطف مثبت نیز صادق اسـت. اگر تنها درنتیجه برخی رویدادهای خارجی و خارج از اختیار شادی را تجربه کنید، خودتان را محدود کردهاید. در مقابل، اگر تصمیم بگیرید هر روز شادی «کنید»، چنین خواهید کرد.
شاید متوجه شده باشید که پنج گام قبلی همه به تصمیمگیری مربوط میشدند. این کار عمدی بود زیرا که اساساً کار هر مدیر خوبی تصمیمگیری اسـت. بااینحال، جنبه دیگر تصمیمگیری پذیرفتن مسئولیت نتایج آن اسـت.
هیچچیزی آزاردهندهتر از این اسـت که کارمندی نتواند چیزی را به انجام رساند و سپس تلاش کند تقصیر را به گردن کسی یا چیز دیگری بیندازد؛ اما با کمال تعجب، بسیاری از افراد این رفتار را در مورد خودشان تحمل میکنند.
درحالیکه شما کنترلی بر وقایع ندارید، تصمیماتی که در واکنش به آن وقایع میگیرید (و گرفتید) در کنترل شماست. آنها تصمیمات شما بودهاند (و هستند) و نتایج آن تصمیمات به شما تعلق دارند و نه کس دیگری.
رهبران فوقالعاده همه از این امر آگاه هستند. آنها هیچگاه انگشت تقصیر بهسوی کسی دراز نمیکنند و در عوض راه آینده را نشان میدهند.
تا به حال شده احساس کنید برخی از دوستان یا آشنایانتان به سرعت در زندگی شغلی یا کسب و کارشان پیشرفت می کنند اما شما درجا می زنید؟ اگر پاسختان مثبت اسـت احتمالاً یک کار ساده که می تواند شما را در رسیدن به اهدافتان یاری کند از قلم انداخته اید و آن این اسـت که به خودتان اولویت نداده اید.
متخصصین امور مالی شخصی اغلب توصیه می کنند «اول پول خودتان را بپردازید». منظور آنها از این حرف آن اسـت که وقتی حقوق یا طلب خود را دریافت می کنید، اولین کاری که باید انجام دهید این اسـت که بخشی از آن را به پس اندازتان اضافه کنید، سپس به سراغ پرداخت هزینه ها و دیگر تعهدات مالی خود بروید.
این در حالی اسـت که اغلب ما تقریباً به صورت غریزی خلاف این کار را انجام می دهیم، یعنی اول هزینه هایمان را پرداخت و سپس اگر پولی باقی ماند آن را پس انداز می کنیم. اما مشکل اینجاست که به این ترتیب به ندرت پول چندانی برای پس انداز باقی می ماند. درست اسـت که با این شیوه هزینه ها و مخارجمان پرداخت می شوند، اما هیچ گاه موفق نمی شویم به اندازه ی کافی پس انداز کنیم و همین باعث می شود به اهداف مالی خود نرسیم.
متأسفانه اغلب ما با زمان خود نیز همین کار را می کنیم؛ منبعی که حتی از پول نیز با ارزش تر اسـت. ما هر روز با وظایف و مشغله های متعددی مواجه می شویم که برای تحقق تعهدات خود به مشتریانمان، راضی کردن رئیسمان، محقق کردن ضرب الاجل های مختلف و حمایت از کارکنانمان باید آنها را به انجام برسانیم.
اما گذشته از این موارد، کار ها و مشغله هایی هم داریم که معمولاً ضرب الاجل ندارند و مشتری یا همکارمان منتظر انجامشان نیست. در واقع، اغلب این موارد ماهیتی نظری دارند.
گفتگو با مشتریان جدید، تحقیق روی بازار های احتمالی، و یا تلاش برای توسعه ی محصولی جدید می توانند نمونه هایی برای مورد یاد شده باشند. اگر طرح شما با موفقیت پیش برود، به یک قهرمان بدل خواهید شد. اما احتمال عدم موفقیت نیز در چنین پروژه هایی کم نیست.
به همین دلیلی شاید اختصاص بی مهابا و نسنجیده ی زمان و انرژی به پروژه هایی که به وقتش خود به خود با نتایجی ملموس همراه می شوند منطقی نباشد. بنابراین توصیه می شود نیم ساعت ابتدایی روز کاری خود را به روال زیر سپری کنید:
می توانید این زمان را صرف تحقیق یا یادگیری پیرامون صنعت حوزه ی فعالیتتان کنید. اگر چیزی هست که پتانسیل پیش راندن شما را دارد و از انجامش لذت می برید، همان را انتخاب کنید.
اما چرا فقط نیم ساعت؟ یک ساعت بهتر نیست؟ ممکن اسـت باشد، اما صرف یک ساعت زمان به صورت روزانه ممکن اسـت در درازمدت عملی نباشد. برای مثال اگر در آستانه ی مهلت انجام یک پروژه باشید یا رئیستان بیصبرانه منتظر انجام کاری باشد، واقعاً قادر نخواهید بود یک ساعت تمام کارتان را کنار بگذارید و روی پروژه ی رویایی تان کار کنید. از سوی دیگر، کار های کمی وجود دارند که نتوان انجامشان را نیم ساعت به تعویق انداخت.
چرا؟ به این دلیل که باید خودتان را در اولویت قرار دهید. اگر سعی کنید ابتدا به کار های دیگری بپردازید که فکر می کنید اولویت بیشتری دارند، احتمال آنکه در پایان روز زمانی برایتان باقی بماند بسیار پایین خواهد بود.
یک دلیل خوب دیگر نیز برای اولویت دادن به خود در ابتدای روز وجود دارد. دانشمندان علوم عصبی می گویند آغاز روز معمولاً برای کار کردن روی پروژه هایی که به توان ذهنی و خلاقیت نیاز دارند زمان فوق العاده ای اسـت.
برای آنکه موفق به انجام این کار شوید باید نیم ساعت مخصوص خود را بدون وقفه، از هر عامل حواس پرت کنی دور نگه دارید. بستن در اتاق، یا خاموش کردن تلفن همراه از جمله مواردی هستند که در این راه به شما کمک می کنند. اگر لازم اسـت با نصب یک اعلان کوچک روی در اتاقتان، دیگران را از در دسترس بودن خود ظرف نیم ساعت آگاه کنید. هر کاری که می کنید، پیش از این نیم ساعت به سراغ ایمیل هایتان نروید؛ مگر آنکه با کار مورد نظر ارتباطی داشته باشد.
حتی اگر به اصطلاح روی دور افتاده اید و حسابی مشغول کار روی پروژه ی رویایی تان شده اید، سر نیم ساعت کار کردن روی آن را متوقف کنید. این موضوع چه اهمیتی دارد؟ اگر به زمان تعیین شده پایبند نباشید و به جای نیم ساعت، ۲ ساعت وقت خود را صرف آن کنید، احتمال آنکه در روز های آینده به قرار هر روزه تان پایبند بمانید پایین خواهد بود چون می ترسید مزاحم کار اصلی تان شود.
اگر لازم بود می توانید بعداً وقت اضافی خود را به ادامه ی کار روی پروژه ی مورد نظر اختصاص دهید اما باید به ۳۰ دقیقه ی خود پایبند بمانید.
وقتی کار شما نتایج قابل اندازه گیری داشته باشد، پایبند ماندن به آن آسانتر خواهد بود. به همین دلیل پیشرفت خود در این بازه های نیم ساعته را دنبال کنید. هر کاری که در این زمان موفق به انجامش می شوید یا فرصتش را نمی یابید را روی کاغذ بیاورید و پیشرفت پروژه ی رویایی و اهدافتان را بسنجید. این کار به شما کمک می کند بفهمید کدام بخش از تلاش هایتان نتیجه بخش بوده و کدام نبوده اسـت. این به مدیریت بهتر زمان کمک خواهد کرد.
اگر حس می کنید از زمانی که باید به کار دیگری اختصاص می دادید وقت می گذارید و از این بابت عذاب وجدان می گیرید، با این موضوع کنار بیایید. واقعیت این اسـت که اختصاص این زمان به خودتان، کمک می کند در باقی روز روی کمک به شرکت و مشتریانتان تمرکز بیشتری داشته باشید.
شرکت گوگل یک روز در هفته به مهندسین خود اجازه می داد روی هر پروژه ای که می خواستند کار کنند. جیمیل یکی از محصولاتی اسـت که از دل همین فرصت زاده شد و به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفت.