مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

جهانی شد: دختر ۱۰ ساله ایرانی، یار شگفت‌انگیز زمین [+عکس]

سال ۲۰۱۴ که فراخوان پانزدهمین مسابقه بین‌المللی نقاشی محیط زیست «جی کیو‌ای» کشور ژاپن اعلام شد، فاطمه محلاتی، دختر ۱۰ سالهٔ کرمانی یکی از ۲۰ هزار کودکی بود که نقاشی خود را برای بخش بین‌الملل این مسابقه فرستاد و هفتهٔ گذشته، نامش به‌عنوان برندهٔ نخست اعلام شد.

این دوره از مسابقهٔ «جی کیو‌ای» با موضوع «زمین، یار شگفت‌انگیز» برگزار شد و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان کرمان، اثری از فاطمه را همراه چند نقاشی از دیگر اعضای خود برای این مسابقه ارسال کرد. نقاشی فاطمه محلاتی که با تکنیک گواش کار شده، سرشار از رنگ است و طبیعت و کشاورزی را با بیانی ساده و کودکانه روی کاغذ آورده و به این ترتیب، توانسته بین ۲۰ هزار نفر، مقام نخست را به‌دست آورد.

فاطمه محلاتی در گفت‌وگویی کوتاه از احساسش درباره برنده شدن در این مسابقه، موضوع نقاشی‌اش و وضعیت محیط زیست چنین گفت:‌‌ همان روزی که فهمیدم در این مسابقه برنده شده‌ام، خیلی خوشحال شدم و هنوز هم حس خیلی خوبی دارم. در نقاشی‌ام انواع حیوانات، مزرعه و گل‌ها را کشیدم و آدم‌هایی که در حال کشاورزی هستند و از بودنشان در طبیعت لذت می‌برند. من این تصویر‌ها را در سفر‌ها و گردش‌هایی که به مزرعه‌ها و جاهای سرسبز رفته‌ بودم، دیدم و آن‌ها را در نقاشی‌ام آوردم.

وی افزود: وضعیت محیط زیست و آب‌وهوا، خیلی مهم است و باید مراقب همهٔ آن چیزهایی که مربوط به طبیعت‌اند، باشیم.

مهین مهدی‌زاده -مادر این هنرمند نقاش- نیز دربارهٔ آشنایی فاطمه با این جشنواره گفت: فاطمه از ۶ سالگی عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کرمان بود. هر شیوه‌نامه‌ای که دربارهٔ مسابقات بین‌المللی نقاشی به دست مربیان کانون می‌رسید، به فاطمه توضیح داده می‌شد تا براساس موضوعشان نقاشی بکشد. بر همین اساس، خانم نژادصادقی، مربی هنری کانون وقتی فهمید چنین مسابقه‌ای برگزار می‌شود، موضوع آن را با فاطمه در میان گذاشت تا او یک نقاشی برای آنجا بفرستد.

او ادامه داد: در اطراف شهرستان «راین» روستاهای زیادی وجود دارد و کشاورزی و دامداری پررونق است. فاطمه با گردش به این مکان‌ها و دیدن مناظر و آدم‌های در حال فعالیت، نقاشی‌ای مرتبط با محیط زیست کشید و مربیان آن را برای مسابقه فرستادند.

مهدی‌زاده دربارهٔ نحوهٔ اطلاعش از برنده شدن فاطمه نیز توضیح داد: دو هفته پیش، یکی از نقاشی‌های دخترم در مسابقهٔ نقاشی بلغارستان که موضوع آزاد داشت، برنده دیپلم افتخار شد. وقتی هفتهٔ پیش برای چک کردن این خبر در حال بررسی سایت‌ها بودم، متوجه شدم نقاشی دیگری از فاطمه برنده مسابقه «جی کیو‌ای» ژاپن شده است. البته هنوز دربارهٔ نحوهٔ دریافت جایزه و میزان آن توضیحی به ما داده نشده است.

او همچنین به علاقهٔ فرزندش به هنر نقاشی اشاره و اظهار کرد: فاطمه از پنج سالگی که به مهدکودک می‌رفت، نقاشی می‌کشید و در این هنر، استعداد فراوانی دارد. وقتی مربی‌هایش متوجه این استعداد او شدند، به ما گفتند که باید آن را جدی بگیریم. فاطمه دختری است که اگر یک منظره را برایش توضیح بدهید، در ذهنش می‌تواند آن را به‌خوبی مجسم کند و روی کاغذ بیاورد، یعنی اگر درباره هر موضوعی مربوط به محیط زیست، کشاورزی، دامداری و آب‌وهوا برای او توضیح داده شود، او می‌تواند یک نقاشی زیبا دربارهٔ آن بکشد.

مهدی‌زاده افزود: تا کنون از ادارهٔ آموزش و پرورش کرمان و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان این شهر، پیام‌های تبریکی برای ما فرستاده شده است.

معصومه ابتکار -رییس سازمان محیط زیست- نیز با انتشار پیامی، برنده شدن فاطمه محلاتی را در مسابقه «جی اکیو‌ای» به او تبریک گفت و در پیامش نوشت: «ایران زمین، زادگاه دل‌های بزرگ، عزم‌های قوی و استعدادهای درخشانی است که البته فرصتی بیشتر می‌طلبند تا شناخته و شناسانده شوند. کسب جایزه اول مسابقه بین‌المللی نقاشی محیط زیست ژاپن از سوی خانم فاطمه محلاتی، دانش‌آموز کلاس پنجم دبستان زینبیه شهر راین استان کرمان گواه همین استعدادهاست. به علاوه، مایه امیدواری است که این استعداد‌ها متوجه اهمیت طبیعت و محیط زیست شده و در این زمینه، افتخارآفرینی دارند. بی‌تردید محیط زیست شکننده کشور اینک می‌تواند به همین عزم‌ها دل خوش دارد. ضمن تبریک به فاطمه خانم عزیز و تشکر از مسوولان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که این امکان را فراهم آوردند، آرزو می‌کنم تلاش مسوولان در زمینه‌های مختلف به شکوفایی هرچه بیشتر این استعداد‌ها بینجامد و دختران و پسران عزیز ما بیش از پیش صاحب رتبه‌های بر‌تر جهانی و اثربخشی در عرصه داخلی شوند.» (ایسنا)

41


ادامه مطلب ...

همبازی‌های دختر ۹ ساله: سوند، شنت، ویلچر، و زخم زبان [+عکس]

پیروز میدان کارزار ذهن من، واژه‌های تلخ بود؛ خطر، ترس، یکدندگی، اشتباه، ظلم، اما پیروز کارزار زندگی خانواده «رهبری» چیزی نیست جزعشق و ایمان و استقامت.

دنیای هیدروسُفالی، دنیایی پر از آب و حباب است، آب، مغزِ هیدروسفال‌ها را احاطه می‌کند و اگر هجوم این آب کنترل نشود آنقدر به جمجمه فشار می‌آورد که اسکلت استخوانی‌اش را بد شکل و متورم می‌کند و آن‌قدر مغز را می‌آزارد که موجب مرگ صاحبش می‌شود. زینب یک هیدروسفال است، با «شَنتی» پشت گوش برای تخلیه آب اضافه مغز و رساندنش به معده.

او جنینی ۵ ماهه بود که هیدروسفال بودنش را تشخیص دادند و در سونوگرافی دیدند که ضایعه نخاعی مادرزادی هم دارد و علاوه بر این، یک کلیه‌اش نیز بیمار است. زینب که به دنیا آمد نخاعش از پوست بیرون زده بود، یک نوزاد رنجور بود با هزار دلیل برای نماندن، اما بالاخره ماند تا رسید به امروز، دختری 9 ساله با تنی خش افتاده از معلولیت‌های مادرزادی و دانش‌آموز کلاس سوم ابتدایی.

سُنتی‌ها می‌گویند قسمت و سرنوشت، اما دیگران می‌گویند لجاجت و پافشاری بیهوده؛ قصه زندگی زینب با این دو برداشت قابل تفسیر است. سرنوشت بودن قصه زندگی زینب خارج از اراده و خواست آدمیزاد است، اما بُعد دیگر حیات او دست‌پرورده دیگران است. دوره جنینی زینب با تب و تاب گذشت، معلولیتش که محرز شد چون روح در کالبدش آمده بود، پزشکی قانونی مجوز سقط نداد، اما پدر و مادر تصمیم به سقط گرفتند، دارو هم خریدند، اما دست و دلشان لرزید، به گناه فکر کردند، به کشتن عمدی یک انسان، به مقاومت در مقابل سرنوشت، به سرکشی مقابل خواست خدا. زینب با این افکار متولد شد.

من اسم این پروسه را گذاشتم تحمیل سرنوشت، اما پدرش اسمش را گذاشت خود خود سرنوشت. او تا به حال با خیلی از منتقدانش جنگیده است، اولین بار با پزشکی که در چشمش خیره شد و گفت «من جای تو بودم این بچه را می‌انداختم توی سطل آشغال!» و دومین‌بار با پزشکی که نسخه پیچید: «بچه را شیر ندهید تا بمیرد!»؛ این جنگ هنوز هم ادامه دارد.

با این حال آنها هنوز پشت خاکریز اعتقادشان سنگر گرفته‌اند، او و همسرش پای این سرنوشت ایستاده‌اند و شده‌اند پرستاران بیست و چهار ساعته زینب؛ اما زندگی دائم روی ویلچر، تن زینب را زخم کرده، «سوند» (وسیله تخلیه ادرار) همراه همیشگی اوست و پوشک برای جمع و جور کردن اجابت‌های بی‌اختیار مزاجش؛ دو همنشین آزاردهنده.

مانع اول: بی‌اعتنایی دولتی‌ها

کودک باشی یا بزرگسال، سالم باشی یا بیمار، باهوش باشی یا کند ذهن، زشت باشی یا زیبا، همین که در این آب و خاک زاده شده باشی، می‌شوی یک ایرانی، یک شهروند ایران زمین، با همه حقوق انسانی.

اما معلول که باشی، کسی باشی مثل زینب، یا کسی باشی همچون پدر و مادر او صدایت در گلو خفه می‌شود. تو فریاد می‌زنی، اما طنین صدایت محو می‌شود در فضا و بازتابش می‌خورد به خودت، چند برابر قوی‌تر، تلخ‌تر، بُرنده‌تر.

زینب 9 ساله کوچک‌تر از آن است که معنی معطلی در ادارات، اغلب به در بسته خوردن، نه شنیدن، کم محلی دیدن و شکستن را بفهمد، ولی پدر و مادرش معنی اینها را خوب می‌دانند. تلخ‌ترین خاطره ذهن پدر زینب واکنش سرد وزارت رفاه است، نگاه بی اعتنای بالاترین فرد وزارتخانه در دولت قبل.

نامه‌های بی‌جواب، جواب‌های سربالا، وعده‌های پوچ، اینها همه می‌چرخد در مغزش، صدای خرد شدنش می‌پیچد در گوشش و اشک یواشکی می‌نشیند کنج چشم هایش.

اسم ویلچر که می‌آید زخمشان تازه می‌شود، یاد ویلچرهای بهزیستی می‌افتند که نه دردی از معلولان دوا که دردی به دردهایشان اضافه می‌کند. ویلچرهای وازده که در بازار آزاد 70 هزار تومان می‌خرندش با کلی منت، که اگر خانواده‌ها آن را نفروشند، مایه آزار معلولشان می‌شود با آن چارچوب ضعیف و لرزان آهنی که در روزهای سرد سال مثل قالبی یخی است.

زینب روی ویلچری آلمانی نشسته، از آن صندلی‌های چرخداری که جانبازان از بنیاد شهید می‌گیرند و وقتی نیاز ندارند، می‌‌دهند به کسانی مثل زینب. ویلچرش را برانداز می‌کنم، طراحی‌اش هوشمندانه است و از سرزمینی آمده که به آسایش معلولان بها می‌دهند.

زخم را کسانی می‌زنند که تولد کودکی معلول را ربط می‌دهند به مجازات الهی و تقاص یک اشتباه. زخم را کسانی می‌زنند که راه کج می‌کنند و حرف‌های نیشدار می‌زنند. «زینب» خل و چل و دیوانه نیست، یک معلول جسمی است

زینب روی صندلی چرخدارش جابه‌جا می‌شود و دست‌هایش را می‌برد لای موهایش، نگران شنت سرش می‌شوم، چند وجب آن ورتر لوله‌ای مشغول پمپاژ آب اضافه مغز او به درون معده است.

خرج یک کودک معلول چند برابر هزینه‌های یک کودک عادی است، با کلی هزینه‌های درمانی وقت و بی‌وقت که برای زینب می‌شود حداقل ماهی 500 هزار تومان بابت دارو،آزمایش مداوم غدد، ادرار، تیروئید و چکاپ به اضافه سوند یک‌بار مصرف و پوشک بی اختیاری سایز شش.

حمایت از کودکانی مثل او به‌قدری ناچیز است که می‌شود از آن صرفنظر کرد، 53 هزار تومان حقوق از بهزیستی و حق پرستاری120 هزار تومانی که شاید فقط دوبار درسال به حسابشان بریزند. پدر زینب اما دستش را گذاشته روی زانوی خودش، چشم توقع از دولتی‌ها را کور کرده و کفش آهنی سال‌های قبل را از پا درآورده و شده مردی با سه شغل. خیلی‌ها مثل او به این نتیجه رسیده‌اند، قید کمک خواهی از نهادهای دولتی را زده‌اند و چسبیده‌اند به کار و بارشان.

مانع دوم: نیش‌های مردم

خرافه، تخیل، توهم، ناآگاهی، ندانم‌کاری؛ این واژه‌ها را که کنار هم بچینیم، می‌شود مانع دوم زندگی معلولان، می‌شود نسخه پیچی‌های آدم‌های به ظاهر دلسوز برای کودکی معلول که علم تکلیفش را روشن کرده است. خیلی‌ها نشانی آن درخت مقدس، آن آدم و دم این و آن دیدن را به پدر و مادر زینب داده‌اند، حتی برای پای بی‌حس و ضایعه مادرزادی نخاعش تجویز روغن زیتون و مالش داده‌اند که اینها هم سری تکان داده‌اند از این تجویزهای خنده‌دار.

اما زخم را اینها نمی‌زنند که زخم، کار نیش‌های زبان مردم است، کسانی که تولد یک کودک معلول را ربط می‌دهند به مجازات الهی و تقاص یک اشتباه کهنه. زخم کاری‌تر را کسانی می‌زنند که با خانواده معلولان قطع رابطه می‌کنند، با دیدن اینها راه کج می‌کنند و گاهی حرف‌های نیشدار می‌زنند. از زینب می‌پرسم، طعم این تلخ زبانی‌ها را چشیده و یادش مانده انگ خل و چل و دیوانه‌ای که عده‌ای به او چسبانده‌اند.

زینب دیوانه نیست، یک معلول جسمی است، محصل یک مدرسه عادی، یک شاگرد درسخوان، شاگرد اول کلاس سوم، با دنیایی از آرزو و عشق به زندگی. اما راهش برای زندگی کردن دشوار است؛ زندگی با ویلچر، سریدن روی سُرین، ماندن در خانه، حسرت رفتن به پارک، تاب خوردن، سرخوردن، الا کلنگ رفتن. چال و چوله خیابان برایش کابوس است، پیاده‌رو ناهموار و برآمده روبه‌روی مدرسه‌اش کابوس است، رانندگی‌های پرهیجان راننده‌ها برایش کابوس است، بی اعتنایی مردم به پلاک معلولان ماشین پدرش، ویراژهای گاه و بیگاه و سکندری خوردن هایش از ترمزهای ناگهانی برایش کابوس است؛ او کابوس می‌بیند و دیگران نظاره می‌کنند.

یاد آماری می‌افتم از سوادآموزی معلولان، یاد تحصیل 110 هزار کودک استثنایی در مدارس و حبس شدن سه برابراین تعداد در خانه‌ها، یاد حبس اجباری و انزوای تحمیلی که خیلی‌ها مقصرش هستند؛ شهرسازانی که فقط مانع می‌تراشند برای معلولان، نهادهای حمایتی که دستشان را می‌گذارند در پوست گردو و ما که از سر جهل، نگاه می‌دوزیم به آنها و نسخه‌های جعلی مداوا برایشان می‌پیچیم.(مریم خباز/ روزنامه جام جم - عکس: نازنین کاظمی نوا)


ادامه مطلب ...

عاشق دختر همسایه‌مان شده‌ام؛ چه کار کنم؟!

پاسخ مشاور: باید قبول کنید که نسبت به دهه‌های قبل تشخیص احساسات و عواطف دیگران سخت‌تر وپیچیده‌تر شده است و به راحتی نمی‌توان رفتار، خواسته‌ها وعملکرد کسی را به دوست داشتن یا نداشتن او تعبیر کرد؛ به عبارت دیگر از روی رفتارهای یک فرد نمی‌شود به حس درونی او پی برد.


مستقیماً وارد عمل نشوید

مهم‌ترین نکته این است که ما جز پرسیدن و مطرح کردن موضوع به صورت مستقیم، با هیچ روش دیگری نمی‌توانیم حس واقعی یک فرد را نسبت به خود کشف کنیم. البته این کار برای شما اصلاً مناسب نیست و وجهه خوبی ندارد. شما در سنی هستید که بیشتر هیجان و احساس شما را هدایت می‌کند تا منطق و عقل. لذا اگر قرار باشد که با احساس خود پیش بروید، آسیب‌های زیادی خواهید دید. پس بهتر است به جای احساسات با عقل خود تصمیم بگیرید.


اول کسب شرایط، بعد اقدام عملی

فرض کنید همین امروز متوجه احساس او به خود شدید، بعد از آنچه اقداماتی انجام می‌دهید؟ بهترین راهکار برای شما این است که ابتدا شرایط کاری و مالی خود را سروسامان دهید، سپس از خانواده بخواهید که به صورت رسمی از او خواستگاری کنند. اگر نظر او درباره شما مساعد و سن وی برای ازدواج با شما مطلوب باشد، جواب مناسب و معقولی خواهید شنید. بعد از آن با نظارت خانواده‌ها با هم به گفت‌و‌گو بنشینید و علایق و خواسته‌های خود را بررسی کنید. مطمئن باشید که راهکارهای دیگر برای شما مناسب نیست و صرفاً برایتان درد سر خانوادگی و اجتماعی ایجاد خواهد کرد.
چنانچه خانواده‌های شما با هم در ارتباط هستند، می‌توانید از مادر یا خواهر خود بخواهید که به صورت غیر مستقیم نظر او را درباره شما بپرسند؛ به طور مثال یکی از کارهای شما را مطرح و عکس العمل وی را بررسی کنند و یا نظر او را درباره رفتار شما جویا شوند.

چنانچه خانواده آن‌ها به خانه شما رفت و آمد داشته باشند نیز می‌توانید با دقت در سبک گفت‌و‌گوی وی با اعضای خانواده خود و همچنین خانواده شما به میزان تمایلش پی ببرید. همچنین زمانی که از علایق خود می‌گوید می‌توانید وی را بیشتر بشناسید و میزان تناسب خود را با او بسنجید.


آشنایی با زبان بدن

چنانچه پیش از هر اقدامی فقط به این مسئله اصرار دارید که بدانید طرف مقابل نیز به شما علاقه‌مند است یا خیر به جای ارتباط مستقیم می‌توانید با شناخت زبان بدن و حرکاتش، بخشی از احساس او را نسبت به خود بفهمید. البته تاکید می‌کنم که تنها بخشی از احساس با این روش قابل دریافت است.


* حالات چهره:
آیا زمانی که شما را می‌بیند، اخم می‌کند؟ اخم کردن یعنی از بودن شما در آن مکان حس خوبی ندارد.

* راه رفتن:
وقتی شما را می‌بیند آیا قدم‌های خود را تند می‌کند و ترجیح می‌دهد که موقعیت را زود‌تر ترک کند یا اینکه راه رفتن خود را کند و به رفتارهای شما دقت می‌کند.

با بررسی این مسائل می‌توانید به صورت نامحسوس از علاقه نداشتن یا علاقه داشتن او مطلع شوید و سپس با کسب شرایط مناسب، از طریق خانواده دست به اقدام عملی بزنید. (راهله فارسی - کار‌شناس ارشد مشاوره/خراسان)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

293


ادامه مطلب ...

دختر ۱۵ساله‌ای که سالی نیم میلیون دلار درآمد دارد+ [عکس]

نوا مینتس (Noa Mintz) در ظاهر مانند هر نوجوان دیگری به نظر می‌رسد. این دختر که از ایالت نیویورک ‌آمریکاست با دندان‌های سیم‌کشی شده جلوی دوربین‌های فیلم‌برداری سرش را اندکی با شرم کج می‌کند و از هر نظر به سایر دخترهای ۱۵ ساله شباهت دارد. اما نوا کاری کرده که او را از دیگر هم‌سن و سال‌هایش متمایز می‌سازد.

.


نوا مینتس رئیس یکی از آژانس‌های ارائه پرستار کودک است و سالانه ۴۸۰ هزار دلار درآمد دارد.
زمانی که هم‌مدرسه‌ای‌های نوا مشغول دست و پنجه نرم کردن با تکالیف شب خود بودند، نوا می‌نتس با سؤال‌هایی روبرو بود که باید به عنوان رئیس یک آژانس برای آن‌ها پاسخی می‌یافت، مانند این سؤال که آیا باید برای اداره آژانس از دیگران کمک بگیرد و مدیرعامل اجرایی استخدام کند؟
به گزارش وب‌سایت مترو، این نوجوان در ماه اوت سال ۲۰۱۲ میلادی به اجرای ایده خود به عنوان «دایه‌ها نزد نوا» مشغول شد.
اینک که کمتر از سه سال از آن زمان می‌گذرد ۲۵ پرستار کودک تمام‌وقت و حدود ۵۰ پرستار کودک پاره‌وقت در شهرهای نیویورک و همپتون آمریکا برای نوا کار می‌کنند و ۱۹۰ کودک تحت پرستاری آژانس او قرار دارند. شعار نوا که در وب‌سایت این آژانس منتشر شده این است: «ما با هم بهترین پرستار را برای خانواده‌ات پیدا می‌کنیم.»
مردیت برکمن (Meredith Berkman)، مادر نوا از دیدن استعداد مدیریت دخترش به وجد آمده است و می‌گوید: «نوا از زمان تولدش مؤسس بود. او وقتی ۶ یا ۷ سال داشت می‌خواست یک شرکت کوچک تأسیس کند.»
مادر می‌گوید که دخترش پیش از این آرزو داشت که مشاور برپایی جشن‌های تولد باشد. اما اینک او راه خود را پیدا کرده است؛ راهی که به قول مادرش «نه تفریح و سرگرمی است و نه دکه فروش لیموناد.»(دویچه وله)

88


ادامه مطلب ...

دوستی عجیب یک دختر با کلاغ ها[+عکس]

«گابیمان» دختر ۸ ساله آمریکایی در یکی از محله‌های سیاتل زندگی می‌کند. این دختر دوستان غیرمعمولی دارد که هر روز برایش هدیه می‌فرستند تا محبتشان را به وی نشان دهند. از روزی که این دختر غذا دادن به کلاغ‌ها را آغاز کرد، کلاغ‌ها نیز برای جبران محبت دوستشان برایش مساعده و هدایایی می‌فرستند.

.

رابطه منحصر به فرد گابی با کلاغ‌ها از سال ۲۰۱۱ وقتی که گابی ۴ ساله بود آغاز شد. گابی غذا‌هایش را نمی‌خورد و آن‌ها را به بیرون پرت می‌کرد. کلاغ‌ها نیز به امید خوردن تکه‌ای از غذاهای گابی کنارش صف می‌کشند و این اتفاق چندین بار تکرار می‌شود تا اینکه گابی دیگر آگاهانه به کلاغ‌ها غذا می‌دهد و گاهی حتی ناهارش را در ایستگاه اتوبوس با کلاغ‌ها شریک می‌شود.

در سال ۲۰۱۳ گابی غذا دادن به کلاغ‌ها را به طور منظم شروع کرد. او هر روز مخزنی در حیاط خلوت را پر از آب تازه می‌کرد و غذاهایی مخصوص پرندگان را کنارش قرار می‌داد. همین کار گابی باعث شد کلاغ‌ها به این موضوع عادت کنند و هر روز در آن محل برای خوردن غذا صف ببندند و منتظر گابی باشند.

.

وقتی این قانون روزانه در خانواده گابی به تصویب رسید این خانواده مهربان شاهد حرکت شگفت انگیزی از سوی کلاغ‌ها بودند. کلاغ‌ها برای گابی هدیه‌هایی از خرده ریزهای براق می‌فرستادند. خرده ریزهایی مانند گوشواره، سنگ جلا، توپ‌های کوچک نقره‌ای، دکمه‌های روشن و براق، مهره‌های زرد و کلی خرده ریز دیگر که فکر می‌کردند می‌توانند به زبان خودشان از گابی تشکر کنند. گابی نیز تمام هدیه‌های کوچکی که تاکنون از کلاغ‌ها برایش فرستاده‌اند را یادگاری نگه داشته است و این هدایا مانند یک گنجینه برایش پرارزش هستند.

یکی از استادان علوم حیات وحش در دانشگاه واشنگتن نیز در رابطه با این موضوع گفت که هرکسی می‌تواند چنین رابطه‌ای با کلاغ‌ها داشته باشد چون آن‌ها سیگنال‌های محبت آمیزی که طرف مقابل برایشان می‌فرستد را به خوبی درک می‌کنند و می‌توانند به یکدیگر اعتماد کنند. اما همین استاد دانشگاه می‌گوید داستان گابی نادر است چون هدیه دادن کلاغ‌ها به این دختر کوچک بسیار عجیب و باور نکردنی است.

رابطه گابی و دوستان پرنده‌اش به اینجا ختم نمی‌شود. «لیسا» مادر گابی می‌گوید: «چند وقت پیش اتفاق شگفت انگیزی افتاد. گابی در حال عکاسی در حیاط بود که لنز دوربینش را جا گذاشت و گم کرد. چند روز بعد کلاغ‌ها لنز را برای گابی آوردند. من مطمئن هستم که آن‌ها تمام وقت در حال تماشای ما هستند و حتی به ما فکر می‌کنند.»(مجله مهر)


ادامه مطلب ...

درد دیالیز: نامه خواندنی یک دختر ۹ ساله دیالیزی

امروز (چهارشنبه) مراسم افتتاح مرکز جامع درمان بیماران دیالیزی و پیوند کلیه در کلینیک شفا با حضور این کودک ۹ ساله که حدود دو ماه پیش پیوند کلیه کرده بود و خواندن متنی از سوی او خطاب به همه حاضران، دارای حاشیه‌هایی غم انگیز از دردهای ناگفته کودکان دیالیزی شد و حاضران را تحت تاثیر قرار داد.

«شکیلا رخشانی» کودک ۹ ساله‌ای که درمان دیالیزش را از هفت سالگی آغاز کرده و حتی به دلیل مشکلات کلیوی کم بینا شده و دو سال است که دیگر نتوانسته مدرسه برود اما حرف‌هایی تلخ داشت که به مادرش گفته بود و او آن‌ها را روی کاغذ آورده بود و امروز در این نشست خواند؛ حرف‌هایی که تحت عنوان دردهایی از اعماق وجود کودکی دیالیزی می‌توان آن را نامید.

بد نیست این نامه را که وجدان همه ما را خطاب قرار داده، در آستانه روز جهانی کلیه بخوانیم تا شاید تلنگری باشد بر اینکه در سال جدید چه کنیم تا هم خود، هم آن دادار و هم فرزندانمان خشنود باشند.

نامه شکیلا

من شکیلا درخشانی هستم و الان ۹ سالمه و از هفت سالگی دیالیز شدم اهل علی آباد کتول از استان گلستان هستم، دو ماهه پیوند کلیه‌ام کرده‌ام اما اکنون چشمانم ضعیف است و مادرم بجای من نامه‌ام را برای شما می‌خواند.

مامانم وقتی می‌دید که من دیالیز می‌شوم خیلی گریه می‌کرد و همش می‌گفت چرا شکیلای من، من می‌گفتم گریه نکن خدا خودش مریض کرده و خودش نیز از این بیماری نجاتم می‌دهد.

ماه‌ها در بیمارستان گرگان بستری بودم و مامانم تلاش می‌کرد که نام من را در انجمن بیماران کلیوی ثبت نام کرد و به تمام فامیل التماس کرد که به او پول بدند تا من بتوانم پیوند کلیه‌ای داشته باشم اما نشد.

مادرم نامم را در لیست افرادی که می‌خواستند از افراد مرگ مغزی کلیه بگیرند نیز ثبت نام کرد و سه بار با ما تمای گرفتند که هیچکدام هم عملی نشد و مجبور شدیم به تهران بیاییم تا شاید در این شهر بتوانیم در نوبت افراد دریافتی کلیه قرار بگیریم.

وقتی به تهران آمدم چشمانم دیگر داشت کور می‌شد، وقتی برای دیالیز می‌رفتم چون آمپول‌هایشان بزرگ بود و درد داشت هرکدام از پرستاران که می‌خواستند برایم این آمپول‌ها را بزنند با لگد می‌زدم و دعوایشان می‌کردم و می‌گفتم خدایا مرا بکش که از این سوزن‌ها‌‌ رها بشوم و مامانم همش گریه می‌کرد و خودش نیز بیماری قلبی گرفته است.

وقتی به تهران آمدیم جایی برای زندگی نداشتیم و مادرم با مادربزرگم که در پاکدشت بود خواست که مدتی در خانه او بمانیم و برای درمان و دیالیز به قرچک می‌رفتیم، برادر کوچکم که یکسال داشت خیلی اذیت می‌کرد و مادربزرگم نیز به همین بهانه ما را از خانه‌اش بیرون کرد.

با یک نفر که از همسرش جدا شده بود و یک فرزند داشت همخانه شدیم اما او نیز با شوهرش آشتی کرد و از این خانه نیز بیرون شدیم.

بعضی روز‌ها که به قرچک می‌رفتیم چون پول نداشتیم مجبور بودیم بخشی از مسیر را پیاده برویم و حتی پولی نداشتیم تا بتوانیم خانه‌ای اجاره کنیم و مامانم این قضیه را به همه مریض‌ها و پرستاران گفت تا شاید جای خوابی به ما بدهند.

یکی از پرستاران زیرزمین خانه‌شان را به مدت دو ماه که فقط دو مترمربع بود به ما داد اما مجبور شدیم پس از دو ماه این زیرزمین را نیز ترک کنیم و دوباره به مادربزرگم هزار بار التماس کردیم که ما را به خانه‌اش راه بدهد.

در تهران نیز نامم را در لیست گرفتن کلیه از افراد زنده نوشتم اما خیلی طولانی شد و مادربزرگم نیز با ما دعوا کرد و مجبور شدیم که دوباره به علی اباد برگردیم چون خونه و در واقع جای خواب نداشتیم و در این میان مامانم با بابام دعوا می‌کرد که برای شکیلا کاری کن و گرنه ازت جدا می‌شم.

مامانم قبل از اینکه به علی آباد برویم به یک موسسه خیریه رفت تا شاید بتواند پول پیش، از این موسسه بگیرد و خداروشکر بعد از ۲۰ روز راضی شدند و ما دوباره به قرچک رفتیم و پس از مدتی دیگر یک نفر حاضر به اهدای کلیه به من شد و پیوند کلیه‌ام حدود دو ماه پیش توسط دکتر سیم فروش انجام شد.

من قبل از دیالیز کلاس اول بودم اما دیگه نتونستم به مدرسه بروم و الان پس از دو ماه چون چشمان کم بینا است یکی از معلمان در خانه مرا درس می‌دهم اما دوباره از کلاس اول شروع کرده‌ام.

مادرش در پایان نامه شکیلا جمله‌ای از او گفت که باعث شد اشک در چشمان بسیاری از حاضران در این مراسم سرازیر شود که آن جمله «دعا می‌کنم هیچ بچه‌ای مریض نشه اگر شد دیالیزی نشه» بود. مادر شکیلا پس از خواندن متن نامه فرزندش، از شکیلا عذرخواهی کرد و به جمع رو کرد و دلیل معذرت خواهی خود را چنین عنوان کرد: نتوانستم برایش مادر خوبی باشم. (ایرنا)

1053


ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با دو دختر روزنامه‌نگار که نجار شدند!

روی میز کارشان گل پامچال گذاشته‌اند، جعبه چای و نقل و قندشان گل‌گلی و صورتی است، لیوان‌های قرمز و دستکش‌های سفید دارند. صبح کوچه با آمدنشان تمیزتر می‌شود، اول آب و جارو می‌کنند بعد با همسایه چاق سلامتی می‌کنند و کرکره را بالا می‌دهند و اره و سمباده دستشان می‌گیرند. نگین نصیری و شقایق جهانبانی حالا نجارهای شناخته‌شده این کوچه پر از نجاری و قدیمی هستند. هر دو فارغ‌التحصیل هنرهای تجسمی هستند.هر دو روزنامه‌نگار بوده اند و حالا با نجاری می‌خواهند صاحب کار و کاسبی خودشان باشند.

قدم اول شروع است. شروعی که بعد از یک پایان است نگین نصیری از روزهای اول و تصمیم می‌گوید: من در دانشگاه تهران مجسمه‌سازی خواندم اما به دلیل علاقه‌ای که به روزنامه‌نگاری داشتم رفتم سراغ این کار. در چند مجله و روزنامه هم کار کردم. هرجا که می‌رفتم می‌خواستم به کارم احساس تعلق کنم. اما بعد از چند ماه یا یک سال آن جا دیگر برای من نبود. یا تیم سردبیری عوض می‌شد یا اتفاق دیگری می‌افتاد. برای همین همیشه به این فکر بودم که یک کار برای خودم درست کنم که مال من باشد که تا می‌آیم به آن دل ببندم از بین نرود. بعد از دانشگاه همیشه به یک استودیو هنری فکر می‌کردم که در آن کارهای مختلفی مثل دکوراسیون، تبلیغات و فیلمسازی انجام بدهیم. اما برای شروع قدم بزرگی بود برای همین سعی کردم استودیو را با یک فاز کاری شروع کنم. از یک سال پیش به نجاری فکر می‌کردم. با یکی از دوستانم شروع کردیم به وسیله خریدن. خرد، خرد، وسیله می‌خریدم و می‌گذاشتم کنار. هر وسیله چوبی و قدیمی که به نظرم قشنگ می‌آمد می‌خریدم. شقایق هم در کار طراحی پارچه و لباس بود و می‌خواست برای کارهای ما پارچه طراحی کند وقتی شقایق آمد کار را شروع کردیم. واقعیتش قرار نبود نجار شویم. فکر کردیم یک ماه کار می‌کنیم تا ببینیم چه نتیجه‌ای دارد. یک ماه در بالکن خانه شقایق کار کردیم بعد پاییز شد و باران‌هایش. وسایل را به پارکینگ خانه ما آوردیم اما جا کوچک بود و صدا و بو همسایه‌ها را اذیت می‌کرد. این کوچه و نجاری‌هایش نزدیک خانه ما بود. برای همین همیشه از این جا رد می‌شدم و با آقای قلی‌زاده صحبت می‌کردم. مدام از آقای قلی‌زاده سؤال می‌پرسیدم. ایشان معتمد محل است صبح تا شب 20 نفر از همسایه‌ها به مغازه نجاری‌اش می‌آیند و درد دل و صلاح و مشورت می‌کنند. بعد از چند بار که از او سؤال پرسیدم متوجه شد که دنبال جا برای نجاری می‌گردم. این جا انبار آقای قلی‌زاده بود، اینجا را تمیز کردند و ما آمدیم اینجا.


شقایق: چقدر هم خوب شد که به این جا آمدیم. پای کار که ایستادیم تازه فهمیدیم که کار کردن چی هست. مثلاً قبل از این که به اینجا بیاییم و از ایشان کار یاد بگیریم، یک میز که درست می‌کردیم فکر می‌کردیم چه کار جالبی کرده‌ایم اما اینجا تازه فهمیدیم چقدر کارمان ایراد دارد و چقدر باید کار یاد بگیریم.


نجارهای عجیب

در این کوچه 6 مغازه نجاری دیگر هم هست. روزهای اول خیلی با تعجب به ما نگاه می‌کردند، همه نجارهای باتجربه و قدیمی هستند با تعجب منتظر بودند که ما دو تا دختر قرار است چه کار کنیم. اما وقتی کار ما را دیدند و دیدند در این کار چقدر جدی هستیم و پا به پای بقیه کار می‌کنیم نگاه‌هایشان عوض شد. حالا همه به ما کمک می‌کنند، چند روز پیش پمپ باد ما قطع شده بود، همه باهم کمک کردند تا پمپ درست شود. حالا یک جوری به حضور ما در این محل عادت کرده‌اند درست مثل خودشان شده‌ایم. دیگر هیچ فرقی با بقیه نداریم.


ذوق می‌کنیم

اصل کار همین جاست. جایی که از کارت لذت می‌بری و دلواپسش می‌شوی. این را شقایق جهانبانی می‌گوید وقتی از دغدغه ذهنی‌اش قبل از شروع این کار حرف می‌زند: «من قبل از نجاری کارهای زیادی کرده بودم اما همیشه دوست داشتم کاری را انجام بدهم که آنقدر برایم عزیز و لذت‌بخش باشد که صبح زود به خاطر آن از خواب بیدار شوم. روزهای تعطیل با ذوق در مغازه را باز کنم. کار خودم باشد نه کس دیگری. چیزی که برای من جذاب است درست کردن و به وجود آوردن یک چیز جدید است. یک میز ساده که رنگ می‌شود خیلی ذوق می‌کنم که این را من ساخته‌ام. مال من است. کارگرها که برای جابه‌جایی‌اش می‌آیند قلبم می‌ایستد که خراب نشود، رنگش نپرد، این برای من خیلی لذت‌بخش است که دلواپس کارهایم باشم.»

چمدان آنتیک

فرق همین جاست. نگاه کاملاً زنانه است. وسایل آنتیک و قدیمی این جا نقش اول را دارند. نگین درباره علاقه‌شان به کارهای قدیمی می‌گوید: «کارهای ما دو بخش است. یک بخش کارهای قدیمی و آنتیک که دوباره بازسازی می‌کنیم. کارهای قدیمی چوب خالص است. روز به روز بهتر می شوند. میز و کمدهای قدیمی طراحی‌های جذاب‌تری برای ما دارند، برای خودشان یک تاریخ و سابقه دارند. مثلاً در یک سری از کارهایمان چمدان‌های قدیمی را بازسازی و رنگ کردیم، این کار را برای ما جذاب‌تر می‌کند. این کارها هم متفاوت برای ما خیلی دلنشین است. یک بخش کارها هم سفارش ساخت وسایل جدید است. یعنی از پایه و اساس باید یک وسیله را بسازیم.» اما همین ساخت وسایل جدید باید سفارش داده شود، سفارش هم باید از اعتماد مشتری به صاحب کار شروع شود: «از روز اول که به این جا آمدیم شروع کردیم به خاطره نوشتن. بیشتر نکاتی که می‌نویسم رفتارهایی است که از مردم می‌بینم. روزهای اول وقتی از کنار مغازه ما عبور می‌کردند می‌گفتند: آقا. وقتی برمی‌گشتیم می‌گفتند اِ شما خانم هستید. مگر خانم نجار هم داریم؟ البته واکنش خانم‌ها فرق می‌کرد تا ما را می‌دیدند ذوق می‌کردند. همسایه‌ها می‌گویند از وقتی شما به این محل آمده‌اید فضا تلطیف شده است. صبح‌ها که می‌آییم، گلدان‌ها را بیرون مغازه می‌چینیم، کوچه را آب می‌پاشیم و جارو می‌کنیم. از مغازه ما صدای خنده بیرون می‌رود. صداهایی که محل و مغازه‌ها به آن عادت ندارند. دو تا دختر هستیم با زندگی‌های خاص خودمان. از 8صبح این جا هستیم. کارهایمان زیبا می‌شود با صدای بلند می‌خندیم و شاد هستیم. اگر کاری خراب شود می‌نشینیم و گریه می‌کنیم. خب ما این جوری هستیم. زن هستیم. اما همین است که کارمان را زیبا می‌کند. کاری که ما انجام می‌دهیم ممکن است برای یک استادکار فقط یک ساعت زمان ببرد اما ما یک کمی بیشتر. کاری که وقتی استاد کار می‌بیند، می‌گوید: به‌به. وقتی این به‌به را می‌شنویم خستگی از تنمان بیرون می‌رود.


دریا و صدف در خانه

وقتی نجاری هنر خوانده باشد نتیجه کار هم متفاوت می‌شود. اینکه رنگ‌هایی وارد دکوراسیون می‌شود که تا به حال نبوده. نگین نصیری از توجه به طبیعت و رنگ‌های همیشگی زندگی در کارهایشان می‌گوید: ما هر دو تحصیلات هنرهای تجسمی داشته‌ایم. من مجسمه‌سازی کرده‌ام و شقایق کارش طراحی لباس بود. برای همین دید ما با آدم‌های عادی کمی فرق می‌کند. اصل و پایه انتخاب رنگ‌ها را روی طبیعت و رنگ‌های اطراف آدم‌ها گذاشته‌ایم مثلاً از رنگ‌های ساده و در دسترس هم نمی‌گذریم. رنگ سوپی که مادرتان درست می‌کند ترکیبی از سبز و قرمز است. رنگی کاملاً طبیعی و آشنا که به دل می‌نشیند. برای همین ما هم از رنگ‌هایی استفاده می‌کنیم که همیشه هست ولی کسی فکر نمی‌کند روی مبل و صندلی بیاید. همین چند وقت پیش یک میز ناهارخوری 6نفره درست کردیم. هر صندلی یک رنگ و میز یک رنگ. اصل کار را براساس دریا و صدف گذاشتیم. هرکسی به این کار نگاه می‌کند می‌گوید چقدر آرامش‌بخش است. ما کار خارق‌العاده و عجیبی نمی‌کنیم. این رنگ‌ها آنقدر به چشمشان آشناست که به دلشان می‌نشیند.
شقایق هم از یک جمله کاربردی و همیشگی مغازه‌شان می‌گوید:‌ ما مدام از بقیه می‌پرسیم. اینکه چطور می‌توانیم مثلاً این کمد را درست کنیم. اگر جواب بگیریم که هیچ اگر بگویند نه نمی‌شود، همین نه نمی‌شود ما را وادار می‌کند تا یک کاری بکنیم که بشود. قرار نیست کاری نشود. بعضی وقت‌ها آنقدر یک کار انجام می‌دهیم تا به همه بگوییم می‌شود. بعضی وقت‌ها هم تغییر کاربردی می‌دهیم. مثلاً یک وسیله‌ای تا یک زمانی برای خودش میز بود. اما از یک زمانی به بعد باید کمد باشد. این نگاه مهم است که هیچ چیز غیرممکن نیست. برای درست کردن کمی ایده و رنگ هست.


گرمای دلپذیر چوب

قدیمی‌ها می‌گفتند چوب همان درخت است، گوشه‌ای از دل طبیعت که شاید از اصلش جدا می شود و دیگر ریشه ندارد اما همیشه زنده است، گرم است، جان دارد. همین گرمی و کار با چوب اثرش را هم روی زندگی سازنده‌اش می‌گذارد.
شقایق می‌گوید: «هر کسی توی ذهنش هزار جور دعوای ذهنی دارد. من خودم از صبح تا شب فکرهای جور واجوری در مغزم دارم. با آدم‌ها حرف می‌زنم، بحث می‌کنم. اما وقتی وارد نجاری می‌شوم و چوب را در دستم می‌گیرم چوب یک حال و گرمایی دارد که باعث می شود به هیچ چیز فکر نکنم. لحظه‌ای که یک میز را سمباده می‌زنم. فقط من هستم و چوب و میز. همین آرامم کرد. شادم کرد.»
اما نگین از تمرکز می‌گوید: «کار با چوب تمرکزی لازم دارد که دوست داری با لذت این تمرکز را انجام بدهی. چند ماه گذشته روزهای راحتی برای من نبود. اما وقتی اینجا هستم 5 تا 7 ساعت به هیچ چیزی فکر نمی‌کنم، شب هم که به خانه می‌روم یک خستگی لذت‌بخش دارم. چند وقت پیش که کنار دست آقای قلی‌زاده کار یاد می‌گرفتم به من گفت نجاری هزار قانون دارد. اما 1000 قانون لذت‌بخش. هرچه این قوانین را بیشتر رعایت کنید، کارتان راحت‌تر جلو می‌رود. قانون‌های کوچکی هم هست مثلاً این که چکش را که برمی‌داری همان جا باید سر جایش بگذاری و نکات دیگر...


استودیو هنری

هر شروعی یک نقطه ثابت رؤیایی هم دارد. این که قرار است چه کارهایی انجام بدهند و آن هدف ایده‌آل کجاست.

نگین نصیری از رؤیاهایش می‌گوید: «دلم می‌خواهد یک استودیو هنری داشته باشم. مجموعه‌ای از آدم‌ها را جمع کنم. می‌خواهم یکسری کارهایی را که نمی‌شود انجام داد این جا انجام بدهیم. متأسفانه رابطه صنعت و دانشگاه خیلی ضعیف است. دلم می‌خواهد هنر را وارد زندگی و صنعت کنم. نه این که بازاری باشد، کالای لوکس باشد اما همچنان کاربرد هم داشته باشد. دیده شود. خدا را شکر تا این جا که کارمان خیلی خوب پیش رفته است. در مرحله بعدی می‌خواهیم کار طراحی و چاپ دستی هم خودمان انجام بدهیم. من بعد از تعطیلات عید می‌خواهم رویه‌کوبی یاد بگیریم.

شقایق هم می‌خواهد چرخ‌کاری کند. برای این که ایده‌آلی که در ذهن ماست خیلی سخت به دست می‌آید. مجبوریم همه مراحل کار را خودمان انجام بدهیم تا از کارمان راضی باشیم. در حال حاضر کارمان دیده شده. پیشنهاد دکوراسیون داخلی سالن اجتماعات یک برج مسکونی را داریم که برای ما قدم بزرگی است. هنرمان را وارد زندگی مردم می‌کنیم. تا حالا کار برای ما آزمون و خطا بود. اما بعد از این وارد مرحله جدی شده‌ایم. حالا دیگر باید خودمان را ثابت کنیم. باید بمانیم. کلی برنامه داریم. کارهای بعد از تعطیلات نوروز تازه شروع می‌شود. (اکرم احمدی/ایران بانو)

103


ادامه مطلب ...

دختر بجنوردی با یک بیماری پوستی عجیب و دردآور [مجموعه عکس]

دوشنبه 24 فروردین 1394 ساعت 16:34

جام جم سرا- نرگس همیشه بدنش داغ است و تب دارد با این حال، او همیشه احساس سرما می‌کند و مدام باید کنار بخاری باشد یا لباس‌های گرم زیادی به تن کند. روزی ۳ بار باید کرم دست‌سازی به بدنش مالیده شود تا پوست‌های اضافه بریزد و بدنش چرب باشد.


ادامه مطلب ...

دختر بچه‌ای که فرش، موکت و سیمان می‌خورد! [مجموعه عکس]

باورش سخت است

سه شنبه 25 فروردین 1394 ساعت 07:44

جام جم سرا- یک دختر بچه ۴ ساله به دلیل نوعی اختلال به نام «پیکا» علاقه شدیدی به خوردن چیزهای عجیب و غریب پیدا کرده است. او از ۲ سالگی خوردن چرم صندلی خود را آغاز کرد، سپس به شن، ماسه و حتی تکه‌های سیمان رو آورد و اکنون فرش و موکت می‌خورد!


ادامه مطلب ...

دختر کوچکم هم مثل من ناخن‌هایش را می‌جود

پاسخ مشاور: ناخن جویدن نشانه بارز اضطراب و هراس است. از آنجا که فقط علائم حالات شما ذکر شده و آگاهی کافی درباره مشکلات روحی و فکری شما ندارم از شما می‌خواهم در اولین فرصت به یک روان‌شناس متخصص مراجعه کنید و در گفت‌و‌گو با او بیشتر، موانع، مشکلات و افکارتان را شرح دهید تا با توجه به بن‌بست‌های فکری و روحی شما، آگاهی‌هایی برای حل مشکلتان به شما داده شود.
با این حال، امیدوارم توجه به نکاتی که در ادامه مطرح می‌شود، برایتان راهگشا باشد.


عادت ناخن جویدن دخترتان ژنتیکی است

در بررسی عوامل متداول اثرگذار بر عادت جویدن ناخن، مشخص شده که یکی از عوامل مهم، ژنتیک است؛ یعنی یکی از نظریه‌های مربوط به عادت جویدن ناخن، این است که این عادت با ژنتیک فرد مرتبط است؛ بنابراین اگر یکی از والدین این عادت را چه در زمان کودکی و چه اکنون داشته باشد، این احتمال وجود دارد که فرزند او هم دچار این عادت شود؛ این یعنی، احتمال ابتلا به عادت جویدن ناخن در این کودکان بیشتر است.


تصور می‌کنید که به آرامش می‌رسید

جالب است بدانید که یکی از عوامل ناخن جویدن، احساس تسکین استرس است به طوری که بیشتر افرادی که به این عادت مبتلا هستند، وقتی استرس دارند این گونه تصور می‌کنند که با این عادت خود به لذت و تسکین می‌رسند.


نگرانی‌هایتان را با شوهرتان در میان بگذارید

با این حال از شما می‌خواهم که مشکلات و ناراحتی‌های خود را روی یک کاغذ بنویسید و نگرانی‌هایتان را با یک فرد معتمد مانند شوهرتان در میان بگذارید. در صورتی که اضطراب شما بسیار شدید است اولین قدم می‌تواند مراجعه به روانپزشک به همراه کودک ۶ ساله‌تان باشد و من به شما توصیه می‌کنم که درمان دارویی و روان‌شناسی را همزمان داشته باشید.


چند توصیه برای جلوگیری از جویدن ناخن در کودکان

هرگز سعی نکنید با تنبیه و سرزنش کودکتان، او را از ناخن جویدن منصرف کنید زیرا این روش سبب بدتر شدن رفتار او و تکرار این عادت ناپسند می‌شود. همچنین اگر کودکتان را در حال جویدن ناخن دیدید، او را برای چند لحظه ترک و طوری وانمود کنید که از این رفتار او ناراحت شده‌اید.
به خاطر داشته باشید که معمولا کودکان از روی نادانی و فراموشی، این کار را انجام می‌دهند و تنها حواسپرتی سبب می‌شود تا آن‌ها این کار ناپسند را ادامه دهند. واضح است کوتاه نگه داشتن ناخن، انگیزه کودک را برای جویدن کمتر می‌کند. در پایان هم اگر کودک برای مدت طولانی ناخنش را نخورد، روش‌های تشویقی را برای او در نظر بگیرید. (سید حامد قدسی، کار‌شناس ارشد روان‌شناسی بالینی/ خراسان)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

274


ادامه مطلب ...