مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

وحشت دختر ۵ ساله از کتک‌کاری زوجین

جام جم سرا: شاید فرزند شما از عملکرد پدرش ناراحت باشد، اما فراموش نکنید که پدر همیشه برای فرزند ارزشمند است؛ بنابراین هیچ‌گاه در مقابل او از پدرش بدگویی نکنید چراکه شاید در آینده فرزندتان با پدرش ارتباط داشته باشد یا حتی ممکن است زندگی شما به طلاق ختم نشود و بدگویی‌های شما از شوهرتان باعث بدبینی او به پدرش شود. همچنین قبل از مطالعه توصیه‌های ما برای تربیت بهتر فرزندتان از شما می‌خواهم برای طلاق بررسی دقیقتری داشته باشید و در صورت نیاز از یک مشاور متخصص کمک بگیرید تا در آینده پشیمان نشوید.


برای والدینتان مرزبندی‌های تربیتی مشخص کنید

با توجه به اینکه در خانه پدرتان زندگی می‌کنید و احتمالا از پشتیبانی و حمایت والدینتان برخوردار هستید، باید برای آن‌ها محدودیت‌ها و مرزبندی‌هایی در خصوص تربیت فرزندتان مشخص کنید؛ به طور مثال، علاوه بر تشکر از آن‌ها به خاطر حمایت‌هایشان از شما، درخواست کنید که قبل از هر اقدامی برای تربیت فرزند شما و صحبت با او، درباره پدرش با شما مشورت کنند. شما می‌توانید در صورت نیاز با حفظ احترام، نارضایتی خودتان را از دخالت والدینتان در تربیت فرزندتان بیان کنید؛ چراکه اگر فرزندتان ذهنیت بدی نسبت به پدرش پیدا کند، تغییر آن کار ساده‌ای نخواهد بود.


از فرزندتان سوء استفاده نکنید

شما باید فضای آرامی برای فرزندتان ایجاد کنید به طوری که او احساس کند که هر دوی شما را دوست دارد. هیچ‌گاه از فرزندتان به عنوان وسیله‌ای برای انتقام یا بخشش همسرتان استفاده نکنید. به هیچ وجه نگذارید فرزندتان احساس کند که مورد بی‌توجهی قرار گرفته است. برای این کار می‌توانید پیام‌های مثبت به فرزندتان بدهید، مانند: «ما هر دو، تو را دوست داریم»، «ما مراقب تو هستیم» و «من و پدرت به تو کمک می‌کنیم تا با این شرایط سازگار شوی و قبول داریم که در به وجود آمدن این شرایط، تو هیچ گناه و تقصیری نداری».


احساساتتان را از فرزندتان پنهان نکنید

معمولا برای فرزندان در سنین کودکی، سخت است که جلوی احساساتشان را بگیرند. شما باید بتوانید با فرزند ۵ ساله‌تان در فضایی آرام به گفت‌و‌گو بنشینید تا او راحت‌تر این واقعیت را بپذیرد. فرزندتان باید بداند که جدا شدن شما از همسرتان، اتفاقی ناراحت کننده است، اما به او اطمینان بدهید که می‌تواند در شرایط جدید هم به زندگی‌اش ادامه بدهد. در شرایط فعلی، مانع بروز احساساتتان در مقابل فرزندتان نشوید چراکه ممکن است فرزندتان احساس کند که شما از این جدا شدن خوشحال هستید. همچنین توجه داشته باشید که شما باید احساساتتان را کنترل کنید؛ یعنی فرزندتان باید متوجه شود که شما ناراحت هستید، اما به خاطر آینده بهتر با شرایط فعلیتان کنار آمده‌اید. فرزندتان با مشاهده چنین رفتارهایی از شما، یاد می‌گیرد که در شرایط سخت به صورت فعالانه و جراتمندانه از پس حل مشکلات زندگی بربیاید. (دکتر هادی صدری - کار‌شناس و مشاور خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

معمای اسیدپاشی دختر تهرانی حل شد

جام جم سرا: این دختر جوان که مدیرفروش یک شرکت بازرگانی خارجی بود در حالی شاکی پرونده شد که خودش طراح اصلی نقشه اسیدپاشی بود. او در خیابان خلوت اسیدسولفوریک را روی خودرو‌اش پاشیده بود تا نمایش اسیدپاشی به راه اندازد.
ساعت ١٦:٣٠ روز یکشنبه وقتی راننده خودروی ٢٠٦ وحشت‌زده به کلانتری ١٣٩ مرزداران رفت و خبر از تکرار سوءقصد اسیدپاشی داد، هیچ‌کس تصور نمی‌کرد او خودش طراح این سناریو هولناک باشد.
در حالی‌ که تحقیقات برای رازگشایی از این ماجرای اسیدی آغاز شده بود، دختر جوان به کارآگاهان گفت: «در مسیر رفتن به خانه‌ام بودم که تلفن‌همراهم زنگ خورد. در کنار خیابان توقف کردم و با تلفن‌همراهم صحبت می‌کردم که یک موتورسیکلت با ٢سرنشین از کنار ماشینم عبور کرد. ناگهان ترک‌نشین موتور یک قوطی به سمت خودرو من پرتاب کرد شیشه خودرو بالا بود و محتویات قوطی به داخل ماشین نفوذ نکرد؛ این در حالی است که هر ٢سرنشین موتورسیکلت، کلاه‌ایمنی به‌سر داشتند و من نتوانستم چهره آنها را ببینم. زمانی که از ماشین پیاده شدم، متوجه شدم که بطری پرتاب شده به سمت شیشه حاوی اسید بوده است. وحشت کرده بودم و به همین خاطر بلافاصله موضوع را به پلیس اطلاع دادم.»


گمراه کردن پلیس

پس از تشکیل پرونده مقدماتی با موضوع «اسیدپاشی» و به دستور قاضی حسین‌پور، بازپرس شعبه پنجم دادسرای جنایی پایتخت، کارآگاهان اداره شانزدهم پلیس آگاهی تحقیقات خود را برای رازگشایی از این اسیدپاشی ناکام آغاز کردند. در ادامه تحقیقات هم این دختر جوان وقتی در مقابل قاضی حسین‌پور ایستاد دست به دفاع از خود زد و گفت: «من و خواهرم مسئول فروش یک شرکت خارجی هستیم، شرکت ما رقبای زیادی دارد. از مدتی پیش با تعدادی از رقیبان شرکت دچار اختلاف شدیم و از همان زمان به بعد بود که من پیامک‌های تهدیدآمیز دریافت کردم. حتی مدتی قبل افراد ناشناسی خودروام را آتش زده بودند، که هنوز پرونده شکایت این آتش‌سوزی در دادسرای ناحیه ٢ تهران در حال پیگیری است. با این حال همچنان پیامک‌های تهدیدآمیز از افراد ناشناس دریافت می‌کنم. آنها مرا تهدید کردند که چهره‌ام را با اسید خواهند سوزاند.»


متهمی که اسید نپاشید

با توجه به ادعاهای این دختر جوان، کارآگاهان با انجام اقدامات پلیسی موفق به شناسایی مرد ٢٥ساله‌ای به نام سعید در منطقه خلیج شدند. با شناسایی این متهم بلافاصله ماموران او را دستگیر و به اداره پلیس آگاهی منتقل کردند.
این پسر جوان که از بازداشتش شوکه شده بود در ابتدا قصد داشت با داستان‌سرایی کارآگاهان را از مسیر اصلی پرونده دور کند اما وقتی در برابر مدارک به‌دست آمده از داخل خانه‌اش، قرار گرفت به ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: «حدود یک‌سال پیش به واسطه ارتباط کاری که با این دختر جوان پیدا کرده بودم، به او علاقه‌مند شده و تصمیم گرفتم تا با او ازدواج کنم اما او با پیشنهاد ازدواج من مخالفت کرد. از او کینه به دل گرفته بودم، همین موضوع انگیزه ایجاد مزاحمت شد و به همین خاطر یک بار خودرواش را آتش زدم. اما از موضوع اسیدپاشی اطلاع ندارم و هرگز این کار را انجام نداده‌ام.»


شاکی‌ای که متهم شد

با توجه به تحقیقات گسترده پلیسی و بررسی اظهارات متهم پرونده حریق خودرو، کارآگاهان اطمینان پیدا کردند که سعید هیچ‌گونه نقش و مشارکتی در پرونده اسیدپاشی نداشته است. در ادامه رسیدگی به پرونده اسیدپاشی، کارآگاهان برای رازگشایی از این ماجرای پیچیده دوباره تحقیقات خود را از دختر جوان آغاز کردند تا این‌که این‌بار اعترافات عجیب شاکی پرونده پرده از راز این جنایت اسیدی ناکام برداشت.
این دختر جوان که هرگز تصور نمی‌کرد در تله پلیسی گرفتار شود به کارآگاهان گفت: «زمانی که تهدیدهای فرد ناشناس درخصوص اسیدپاشی آغاز شد، ترسیدم که این‌بار نیز همانند تهدید به آتش زدن خودروام، او این کارش را هم عملی کند. به همین علت و با اطلاع از حساسیت ایجاد شده درخصوص موضوع اسیدپاشی تصمیم گرفتم تا با طرح دروغین اسیدپاشی، توجه پلیس را به موضوع جلب کنم.»


سناریوی اسیدپاشی چگونه رخ داد؟

دختر جوان درخصوص نحوه اجرای سناریوی اسیدپاشی، به کارآگاهان گفت: «با خرید اسید به محله خلوتی در منطقه مرزداران رفتم و در خلوتی خیابان اقدام به ایجاد صحنه اسیدپاشی روی خودرو ۲۰۶ خود کردم؛ پس از آن با پلیس تماس گرفتم و مدعی شدم که سرنشینان یک موتورسیکلت اقدام به اسیدپاشی کرده و از محل متواری شده‌اند.»
سرهنگ کارآگاه آریا حاجی‌زاده، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران با اعلام این خبر گفت: «با توجه به اعتراف متهم پرونده حریق خودرو، قرار قانونی برای او صادر شد و متهم جهت انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار پلیس آگاهی قرار گرفت. اما درخصوص شاکی پرونده اسیدپاشی، با توجه به اعتراف او درخصوص طرح شکایت دروغین در پرونده اسیدپاشی و ارایه اظهارات کذب، از سوی مقام محترم قضایی قرار قانونی برای دختر جوان صادر شد.» (شهروند)


ادامه مطلب ...

تولد دو نوزاد دختر به هم چسبیده در شیراز [مجموعه عکس]

لاله و لادنی دیگر

شنبه 29 آذر 1393 ساعت 15:07

لاله و لادن از سر به یکدیگر چسبیده بودند اما بتازگی دو نوزاد دوقلو در شیراز متولد شده‌اند که از ناحیه قفسه سینه استحکام روابط خواهری خود را از بدو تولد به نمایش گذاشته‌اند. این دو خواهر هم اکنون در مرکز آموزشی درمانی نمازی بستری و تحت مرقبت‌های ویژه هستند.


ادامه مطلب ...

سوء استفاده از دختر ۱۶ ساله برای پیروزی در رقابت عشقی

با توجه به این اظهارات این مرد، مأموران اقدام برای بررسی موضوع را در دستور کار قرار داده و دریافتند که برداشت از حساب شاکی پرونده از طریق اینترنت انجام گرفته است.

کارآگاهان پلیس فتا که احتمال داده بودند دزدی اینترنتی پول از حساب بانکی این مرد از سوی یک آشنای خانوادگی صورت گرفته باشد تحقیقات خود را در این شاخه متمرکز کردند و با بررسی‌های ویژه مشخص شد که عامل برداشت از حساب مرد جوان، دختر نوجوان خودش بوده است.
کارآگاهان برای پی بردن به علت ارتکاب این عمل از سوی دختر نوجوان او را به پلیس فراخوانده و تحت تحقیق قرار دادند. در حالی که دختر نوجوان ترسیده بود سعی کرد با اظهارات دروغ خود را بیگناه و بی‌اطلاع از ماجرای برداشت‌ها از حساب بانکی پدرش نشان دهد اما با ارائه دلایل غیر قابل انکار ناچار اعتراف کرده و سرقت اینترنتی از حساب پدرش را به گردن گرفت.
وی در حالی که از فاش شدن راز اقدامات خلاف خود بشدت ترسیده بود و از دست زدن به این کار پشیمان بود، گفت: مدتی قبل به پیشنهاد یکی از دوستانم برنامه شبکه مجازی لاین را روی گوشی تلفن همراهم نصب کردم. اوایل از اینکه بدون دیدن کسی امکان حرف زدن و بحث درباره موضوعاتی فراهم بود هیجان‌زده شده بودم اما یک روز شخصی که خود را دانشجوی جوانی معرفی می‌کرد خواست که در بخش خصوصی با هم حرف بزنیم. این‌گونه بود که آشنایی من با فرهاد شروع شد.

او افزود: ما همدیگر را ندیده بودیم اما احساس می‌کردم پسر مورد اعتمادی است. تحت همین برداشت‌ها بود که بعد از گذشت چند ماه وقتی پیشنهاد داد در پارک محله همدیگر را ببینیم با دودلی پذیرفتم. آن روز در پارک با وجود مخالفت‌های من او عکس دو نفره سلفی از ما گرفت و گفت می‌خواهد یادگاری داشته باشد. می‌گفت از من خوشش آمده و قرار است بزودی برای خواستگاری به خانه‌مان بیاید. در حالی که چند روزی از این ماجرا می‌گذشت پیامی از سوی او برایم فرستاده شد که از خواندن آن شوکه شدم. فرهاد تهدید کرده بود در صورتی که پول به او ندهم تمام عکس‌های خودش با من را در فضای مجازی منتشر خواهد کرد. از ترس خانواده‌ام شماره رمز اینترنتی پدرم را مخفیانه برداشته و گوشه‌ای یادداشت کردم، روز بعد وقتی او به محل کار رفت به یک کافی نت رفته و به صورت اینترنتی 400 هزار تومان شارژ خرید کردم. همچنین 520 هزار تومان پول به کارت عابربانک اعلام شده از سوی او واریز کردم. او تهدید کرده بود که در این باره نباید با کسی حرفی بزنم، من هم از ترس آبرو در این باره صحبتی نکردم تا اینکه چند روز بعد وقتی پدرم متوجه کسرشدن پول شده و شکایت کرد رازم فاش شد.

با توجه به این اظهارات از سوی دختر 16 ساله و نشانی‌هایی که از مشخصات ظاهری فرهاد در اختیار مأموران قرار گرفته بود مأموران با تله‌گذاری او را به محل قرار در ساری کشانده و به دام انداختند.
دانشجوی 21 ساله وقتی سردی دستبند را دور دستان خود حس کرد از ترس نزدیک بود قالب تهی کند، اما وقتی در جریان ماجرا قرار گرفت اعتراف کرد با دختر دانش‌آموز آشنایی دارد و قرار شده بود چند وقت دیگر با هم ازدواج کنند.
وقتی مأموران درباره اخاذی اینترنتی از او سؤال کردند او خود را بی‌اطلاع از ماجرا نشان داد.
در جریان بررسی‌های تکمیلی مأموران وقتی ساعت ارسال پیام تهدیدآمیز و شماره حساب از سوی آنان مورد بررسی قرار گرفت، مشخص شد که از آن شماره حساب دانشجوی دیگری به نام «محمد» که از دوستان نزدیک فرهاد بوده برداشت کرده است. بدین ترتیب محمد نیز بازداشت شده و تحت بازجویی قرار گرفت. وی با اعتراف به اخاذی اینترنتی از دختر نوجوان گفت: وقتی این دختر را همراه دوستم دیدم به او علاقه‌مند شدم اما آشنایی او با فرهاد مانع بزرگی بر سر راه من بود. به همین دلیل با جلب اعتماد فرهاد گوشی او را برای مدتی قرض گرفتم و از خط تلفن همراه او پیام‌هایی را برای این دختر فرستادم. می‌خواستم رابطه آنها را به هم بزنم اما او برایم پول و شارژ فرستاد.
تحقیقات بیشتر در این زمینه ادامه دارد. (ایران)


ادامه مطلب ...

نجات یک دختر و سه پسر جوان کارتن‌خواب از دل آتش

سخنگوی سازمان آتش‌نشانی شهر تهران گفت: در ساعت 20:20 شب گذشته حادثه آتش سوزی در یک باسکول صنعتی متروکه به سامانه آتش‌نشانی شهر تهران اعلام و مأموران 2 ایستگاه به محل حادثه اعزام شدند.

سید جلال ملکی ادامه داد: با حضور مأموران آتش‌نشانی در محل حادثه مشاهده شد گودالی به وسعت 20 مترمربع که قبلاً باسکول بوده است و سالیان سال است از آن استفاده‌ای نمی‌شود به محلی برای تجمع افراد بی‌خانمان و همچنین معتادان تبدیل شده است که در اثر آتش‌سوزی ضایعات در این گودال، مردم با سامانه 125 آتش‌نشانی تماس گرفته‌اند.
وی گفت: مأموران در محل حادثه حضور پیدا کردند و بلافاصله 4 نفر از افرادی که در آتش گرفتار شده بودند از جمله یک خانم حدودا 18 ساله و 3 مردا 25 تا 30 ساله را که همگی کارتن‌خواب و دچار دودگرفتگی شده بودند خارج کرده، تحویل عوامل اورژانس دادند.

ملکی اضافه کرد: در مکان‌هایی که ایمنی‌سازی نشده‌ و مالکین آنجا را رها کرده‌اند، در صورتی که حادثه‌ای رخ دهد، مسئولیت آن با مالک زمین یا خانه است و متأسفانه در شهر تهران زمین‌ها و خانه‌های متروکه‌ای وجود دارد که به محل تجمع کارتن‌خواب‌ها و معتادان نیز تبدیل شده و در صورت وقوع حادثه‌، تمامی مسئولیت‌ با مالک آن است. (فارس)


ادامه مطلب ...

دختر 18 ساله: از شدت عشق، به شوهرم حساس شده‌ام

پاسخ مشاور: مسئله‌ای که شما مطرح کرده‌اید برای بسیاری از زوج‌هایی که تازه ازدواج کرده‌اند رخ می‌دهد.همان طور که خود شما نیز اشاره کردید، آن هنگام که احساس می‌کنیم علاقه و عشقمان به همسرمان بیشتر شده است، حساسیت‌ها و دلبستگی‌هایمان به او نیز افزایش می‌یابد به گونه‌ای که بیش از پیش از رفتارهای مثبت او خشنود و از رفتارهای منفی او ناراحت می‌شویم.

هرچند این اتفاق تا حدودی طبیعی است اما نکته‌ای در اینجا وجود دارد و آن این است که اگر تصور کنیم همسر شما آن چنان که شما انتظار دارید، اعتمادتان را به خودش جلب نمی‌کند، آن‌گاه عشق روز افزون شما به همسرتان زیر سوال می‌رود به گونه‌ای که سوال پیش می‌آید که چگونه روز به روز بیشتر عاشق همسری می‌شوید که قابل اعتماد نیست؟ توصیه می‌کنم که برای پاسخ به این سوال، نکاتی که در ادامه مطرح می‌شود را مطالعه کنید.

حساسیت‌های بیجا نداشته باشید

با توجه به نکاتی که بیان شد و اشاره به طبیعی بودن افزایش حساسیت‌ها به مرور زمان و همین طور افزایش علاقه به دلیل‌شناختی که در طول زمان نسبت به همسرتان به دست آورده‌اید، اگر تصور می‌کنید بی‌اعتمادی شما به همسرتان تنها از روی این حساسیت هاست، توصیه می‌کنم از ذهنی سازی‌های بیهوده خودداری کنید.

با این حال در صورتی که موردی را دیده یا شنیده باشید که باعث بی‌اعتمادی به شوهرتان شده است، داستان متفاوت خواهد بود و اگر این چنین است، توصیه من به شما گفت‌و‌گوی مستقیم با شوهرتان می‌باشد به گونه‌ای که در فضایی امن و به دور از قضاوت و سوگیری، تعهدات و وفاداری که از او انتظار می‌رود را به او یادآوری کرده و درباره درستی یا نادرستی برداشتتان تصمیم بگیرید.

ذهنتان را به عشقتان متمرکز کنید

ذهنی سازی‌ها و تصورات خود مبنی بر وفادار نبودن شوهرتان را به طور روشن و علنی مطرح سازید و تنها در صورتی راجع به آن با همسرتان گفت‌و‌گو کنید که درباره درستی آن اطمینان کامل داشته باشید.

در غیر این صورت تا جایی که می‌توانید، ذهن و فکرتان را به عشقی که نسبت به او دارید، متمرکز کنید.

در ابراز عشق هم تعادل داشته باشید

به یاد داشته باشید که همیشه تعادل و توازن مطلوب است و در یک رابطه زن و شوهری، هرگاه یکی از دو طرف بار عاطفی بیشتری را بر دوش گیرد از باری که بر دوش دیگری است، کاسته است بنابراین به نظر می‌رسد که نفر دوم توجه کمتری نشان خواهد داد. بنابراین مراقب باشید که ابراز علاقه‌تان یک طرفه و بیش از حد نباشد تا شوهرتان احساس نکند که دلیلی برای ابراز محبت به شما وجود ندارد. (پریسا غفوریان - دانشجوی دکترای روان‌شناسی/خراسان)

164


ادامه مطلب ...

تحیر پاپ در برابر سوال یک دختر بچه ۱۲ ساله

پس از آنکه یک دختربچه گریان به نام گلیزل پالومار ۱۲ ساله، از پاپ ‌پرسید ‌«چرا خداوند اجازه می‌دهد دختران کوچک به فحشا کشیده شوند» پاپ آن دختربچه را که پدر و مادرش او را‌ رها کرده‌اند، در آغوش گرفت.
پاپ که آشکارا تحت تأثیر قرار گرفته بود، گفت: این دختر سوالی را مطرح کرده ‌که هیچ پاسخی برای آن نیست و او حتی قادر نبود ‌این سوال را بخوبی مطرح کند و به گریه افتاد. این سوال بزرگی برای همه ماست: برای چه کودکان باید رنج ببرند؟ چرا؟
او در بخش دیگری از سخنانش گفت: تنها زمانی به پاسخ مورد نظر نزدیک شده‌ایم که بتوانیم برای این وضعیت ضجه بزنیم.
پاپ برای نشان دادن توجه خود به افرادی که در حاشیه جامعه قرار گرفته‌اند اظهار کرد: شما را دعوت می‌کنم ‌هر کسی این سوال را از خود بپرسد: ‌«وقتی کودکی گرسنه می‌بینم، در خیابان کودکی را می‌بینم که مواد مخدر مصرف می‌کند، کودکی بدون خانمان می‌بینم، کودکی‌ رها شده و کودکی که از او سوء‌استفاده شده می‌بینم، کودکی که جامعه از او به عنوان برده استفاده می‌کند، آیا من یاد گرفته‌ام گریه کنم و چگونه گریه کنم؟» (روزنامه قانون)


ادامه مطلب ...

دختر ۲۰ ساله سنگ‌تراش: من عاشق سنگم!

پلاستیک را روی سنگی که زیر دستش قرار گرفته، می‌گذارد. توری‌های سفید را روی آن می‌کشد، چسب را با قلمو روی توری پهن می‌کند و سنگ‌های خرد شده را مثل تکه‌های پازل با دقت روی صفحه می‌چیند. قالب‌ها را به صورت منظم در قفسه می‌گذارد و سنگ‌های تزیینی آماده شده روز قبل را در کارتن‌ها بسته بندی می‌کند.

سرش پایین است و تمام حواسش جمع چسابندن تکه سنگ‌ها. رنگ شیری مانتو و مقنعه‌اش شبیه سنگ‌هایی است که آخرین مرحله ظریف‌کاری را طی می‌کنند. خاک‌های روی لباس‌ها و اطرافش را جزئی از کارش می‌بیند یا اصلا نمی‌بیند. ساعت دیواری که رویش پلاستیک کشیده‌اند تنها وسیله‌ای است که خاکی نیست. میز کارش خیلی شلوغ به نظر می‌رسد، تکه‌های سنگ در اندازه‌های متفاوت، چند جعبه چسب و قالب‌های مختلف که روی هم چیده‌اند دکور نامنظم میزش را تشکیل می‌دهند. کارهایی که آماده کرده و سنگ‌های برش داده شده‌ای که باید خشک شوند را روی قفسه‌ پشت سرش کنار هم چیده است. یک شعله گاز هم نزدیک قفسه دیده می‌شود. می‌گویند برای خشک کردن سنگ‌ها از آن استفاده می‌کنند. سرت را که می‌چرخانی، اولین چیزی که می‌بینی، جعبه‌های پر از تکه سنگ‌های برش داده شده است که در گوشه اتاق بیست متری قرار گرفته‌اند.

دیدن دختری در یک کارگاه سنگ‌تراشی عجیب است. قبل از رسیدن انتظار دیدن چند زن جا افتاده را داشتم اما حالا با مریم ۲۰ ساله که مشغول چیدن سنگ‌هاست مواجه شده‌ام. او غرق کار است و وقتی صاحبکارش صدایش می کند، تازه متوجه ما می‌شود.


عاشق سنگ‌ها هستم

موقع حرف زدن مدام می‌خندد و تیکه‌های بامزه چاشنی کلامش می کند. وقتی از نحوه کارش می پرسم، هیجان خاصی در صدایش موج می زند. معلوم است که کاملا به کارش اشراف دارد و با همان دقتی که کار می کند، درمورد کارش توضیح می دهد.
می گوید: « کار که زیاد باشد، خودم می‌روم پای دستگاه فرز و سنگ‌ها را خرد می‌کنم.»
با خنده ادامه می‌ دهد:« اگر دوست دارید، پای دستگاه بایستید تا کار کردنم را ببینید.»
در همین زمان، مادرش وارد اتاق می شود. خانم چادری، بسیار خوش برخورد و مهربانی که مثل مریم خیلی هم خوش صحبت است. مادر به محض ورود برایمان تعریف می‌کند که قبل از کار در این سنگ تراشی در یک کارگاه دیگر کار کرده است: «وقتی مریم همراه من آمد، گفت که دوست دارد خودش روی دستگاه کار کند اما من و صاحبکار به او می‌گفتیم که سنگ تراشی کار مردهاست. وقتی کار روی دستگاه را شروع کرد، صاحبکارمان گفت که بعد از سی سال کار با سنگ، اولین‌بار است که می‌بیند، یک زن روی دستگاه فرز (سنگ خردکن) کار می‌کند.»

مریم وسط حرف‌های مادرش با ذوق می‌گوید: «من از یک مرد افغانی کار با دستگاه را یاد گرفتم. وقتی به صاحبکارم می‌گفتم سنگ‌هایی که می‌چسبانم را خودم می‌خواهم خرد کنم. می گفت برایت سخت است، نمی‌توانی، کار مردهاست، ببین مردها فقط این کار را انجام می‌دهند اما من از مرد افغانی که کار خردکردن سنگ‌ها را انجام می‌داد، خواستم که کار را به من یاد دهد. بعد از چند روز که مادر و صاحبکار فهمیدند که کار را یاد گرفته ام، تشویقم کردند و از آن زمان مادرم هم با من روی دستگاه کار می‌کند.»

مریم و مادرش هر دو کارشان را دوست دارند. حاضر نیستند کار دیگری انجام دهند. مریم معتقد است سختی کار با دستگاه فقط در زمستان است، وقتی هوا سرد می‌شود، آب دستگاه خیلی خیلی سرد است. مادر دستهایش را نشانم می دهد که به خاطر حساسیت قرمز شده‌اند.

مریم حاضر نیست پشت میز کار کند و یا منشی شود. او عاشق کارش است و می‌خواهد در کارش موفق باشد. او بهترین روزهای زندگیش را روزهایی می‌داند که کارش زیاد باشد. او عید را نه به خاطر خرید لباس و مهمانی بلکه به خاطر سفارش‌های فراوانی که به دستشان می رسد، دوست دارد. هرچند باید تا ۱۲ شب در کارگاه بماند.

آنطور که می‌گوید، فقط یک بار کارش را عوض کرده: «به خاطر اینکه کارش خیلی راحت بود، دوام نیاوردم و نتوانستم دور بودن از کارم (سنگ‌تراشی) را تحمل کنم. مطمئنم که هیچ کاری را به اندازه سنگبری دوست ندارم.»

می‌رود پشت دستگاه تا سنگ‌ها را خرد کند. پیشبند آبی برایش بلند است. وقتی عکاس، عکس می‌گیرد با خنده به مادر و صاحبکارش می‌گوید: «حتما باید پیشبند داشته باشم؟»
ابروهایش را بالا می برد و با طنازی می‌گوید: «عکس‌هایم خراب می‌شوند.»
خنده‌هایش واقعا جذاب است. فکر می‌کنم این همه انرژی در وجودش از علاقه به کارش نشات می‌گیرد. وقتی سنگ‌ها را برش می زند، تمام حواسش به کارش است.
صاحبکار مریم ویژگی خاص او را جدیت و دقت در زندگی و کارش می داند. شاید به دلیل سختی‌ها و خطرات کار است. تیغه تیز دستگاه فرز با کوچک‌ترین بی‌احتیاطی می‌تواند باعث قطع انگشت شود.

مریم چنان به مادرش حس اعتماد داده که مادر وقتی نگرانی مرا می‌بیند، با آرامش می‌گوید که جای نگرانی نیست: «اتفاقی نمی افتد، اگر حواس کسی نباشد خطرناک است ولی برای ما اتفاقی نمی افتد.»


سنگ‌های رویایی

وقتی از مریم درباره آینده‌اش، رویاهایش و آرزوهایش می‌پرسم. مرا می برد به سوی جعبه‌های بسته‌بندی شده سنگ‌های تزئینی که در کنار دیوار کارگاه چیده شده اند: «۱۱ سال پیش پدرم فوت کرد، من اول دبیرستان مجبور شدم درسم را ول کنم. پا به پای مادرم کار کردم، کاری که دوست دارم و خودم انتخاب کردم. وقتی می خواستم پشت دستگاه کار کنم، گفتند که کار مردانه است. هنوز هم می گویند، ولی من دوست داشتم تکه سنگ‌هایی که کنار هم می‌چینم را خودم برش بزنم و این کار را کردم. الان وضعیت کار بهتر شده، تقریبا همه کارهای سنگ‌های تزئینی را خودم انجام می‌دهم، از سنگ‌بری تا چسباندن؛ در این کار متخصص شده‌ام، طوری که صاحبکارم، نظرات مرا می‌پرسد، پیشنهاداتم را عملی می‌کند و نتیجه خوبی هم می‌گیرد. من دوست دارم خودم کارگاه سنگ بری بزنم اما در کارگاه من، هم مردها کار می‌کنند و هم زن‌ها. البته بیشتر از زن‌ها و دخترها استفاده می‌کنم. چون با سلیقه‌ترند و می‌توانند با خلاقیت طراحی کنند.به نظر من هر کس که مهارت و علاقه داشته باشد، می‌تواند روی دستگاه یا هر قسمت دیگر کار کند.»

با دست سمت سنگ‌های تزئینی بسته بندی شده اشاره می‌کند و می‌گوید: «این‌ها جنس‌های انبار است. من در کارگاه خودم، همیشه دوبرابر سفارشم انبار می‌کنم تا چند برابر سود داشته باشم. بیشتر کار می‌کنم و بیشتر تولید می‌کنم و همیشه بیشتر از سفارشم در انبار جنس خواهم داشت.»

می‌پرسم اگر فرصتی برای ادامه تحصیل داشته باشی درست را ادامه می‌دهی؟ جواب می‌دهد: «علاقه‌ای به ادامه تحصیل ندارم ولی در اولین فرصت می‌خواهم بروم کلاس زبان.»

نگاهی به وانت آبی رنگی که کنارش پارک شده، می‌اندازد. لبخندی گوشه لبش می‌نشیند: «البته فعلا باید پولهایم را جمع کنم تا خودم وانت بخرم و کارهایی که خودم انجام می دهم را به مشتری‌ها برسانم.»

وقتی از آرزوهایش حرف می زند، چشمهایش برق خاصی دارند، برقی که تو را مطمئن می‌کند این دختر روزی به تمام خواسته‌هایش می‌رسد. (لیلا یوسف مدد/برنا)

396


ادامه مطلب ...

دختر بلوچ: درس خواندم، اما تحقیر شدم!

هموطن جنوبی من، دختری هجده ساله است، متولد «نگور» از توابع دشتیاری چابهار، شهری کوچک، محصور شده میان پلان، دریای عمان، کمبل سلیمان، میرثوبان و پاکستان. قصه زندگی معظمه، قصه زندگی خیلی از دختران این حوالی است. دختر بودن در جنوب شرقی ایران هنوز برای خیلی‌ها یعنی محدودیت، متوقف شدن، ندیده شدن؛ دختر بودن در این مناطق هنوز کار دشواری است.

چشم‌های مشکی معظمه به گوشه‌ای خیره می‌ماند، دست‌هایش درون هم قفل می‌شود و با صدایی لرزان از زندگی‌اش می‌گوید، از ماجرای ترک‌تحصیل‌های متوالی‌اش، از کسانی که مانع تحصیلش شدند و از آدم‌هایی که کمکش کردند معظمه ارج باشد.

در 12 سالی که معظمه دانش‌آموز بوده فقط سه بار روز اول مهر را تجربه کرده، سه بار لذتبخش و بی‌غصه که با یادآوری‌اش ته لبخندی روی صورت سبزه‌اش می‌نشیند. از این سه بارکه بگذریم 9 سال تحصیلی دیگر او با دغدغه‌های بی‌شمار گذشته، او شوق تحصیل داشته ولی پدرش مانع می‌شده. او التماس می‌کرده، از علاقه‌اش به تحصیل می‌گفته، از شوقش برای کنده شدن از این همه تحمیل و اجبار می‌گفته، ولی همیشه طرد می‌شده، تهدید می‌شده، مسخره می‌شده. از مسخره شدن‌هایش که برایم می‌گوید اشک هُری می‌ریزد درون چشم‌هایش.

گوشه چادر بندری‌اش را در دست مچاله می‌کند و دانه‌های اشک را می‌چیند، اما اشکی که از سوز دل معظمه برمی‌آید خشک نشدنی است. دست می‌کشم روی پشت او، می‌لرزد، صدای هق‌هقش هم نجواگونه به گوشم می‌رسد، اما چه می‌شود کرد با داستانی که تمام شده و به خاطره‌ای تلخ تبدیل شده است.

خودش را جمع و جور می‌کند، اشک را از چشم و بغض را از گلو دور می‌کند و ادامه می‌دهد: در 12 سالی که درس خواندم همیشه دغدغه داشتم. حتی یک سال تحصیلی را هم کامل نخوانده‌ام؛ یا میانه سال به مدرسه می‌رفتم یا در میانه سال مانع تحصیلم می‌شدند، گاهی یک هفته، بعضی وقت‌ها دو ماه و گاهی بیشتر از شش ماه. می‌گفتند درس به چه دردی می‌خورد، دختر باید ازدواج کند و سواد به کارش نمی‌آید، می‌گفتند اگر مدرسه هم بروی آخرش چیزی نمی‌شوی، اما من می‌دانستم که می‌توانم.

معظمه ارج درسخوان‌ترین دانش‌آموز منطقه نگور و حوالی آن است. معدل دیپلمش شده 19.30 و معدل سال سوم دبیرستانش که فشارها برای ترک تحصیلش به اوج رسید، شده 18.50.

مبارزه با ناملایمات تخصص معظمه است. روحیه مقاوم و جنگنده او فرهنگ پر از محدودیتش را مغلوب کرده و این پیروزی را مدیون دو چیز است؛ اول پشتکارخودش و دوم کسانی که حمایتش کردند و پشتیبانش بودند. معظمه از معلم‌هایش با عشق و احترام یاد می‌کند، همین طور از رئیس آموزش و پرورش دشتیاری.

روزهایی که او از مدرسه به اجبار غیبت می‌کرد و این نبودنش طولانی می‌شد این آدم‌ها سراغش می‌رفتند و آن‌قدر با خانواده چانه می‌زدند که نرم شوند و به ادامه تحصیل دختر رضایت دهند.

به گفته معظمه سال اول دبیرستان که پدرش حب «نه» خورده بود و نمی‌گذاشت او به مدرسه بیاید، او هم همه راه‌ها را امتحان کرده بود و همه درها را بسته می‌دید همین آدم‌ها بودند که کمکش کردند و نشاندنش روی نیمکت مدرسه.

معظمه یک فرصت شناس واقعی است، او با یک فرهنگ قدیمی و ریشه‌دار درافتاد و اگرچه از آماج تعصبات تلخ، زخم برداشت، ولی سرانجام موافق شد. او بهانه دست خانواده‌اش نداد، شد درس‌خوان‌ترین شاگرد آن حوالی، همیشه شب‌ها بعد از خاموش شدن چراغ‌های خانه درس خواند و تحصیل یواشکی را آنقدر دنبال کرد تا شد معظمه ارج، تنها دیپلمه خانواده‌اش، خواهر چهار دختر بی‌سواد خانواده ارج که امروز دانشجوی دانشگاه فرهنگیان است.

معظمه به چشم من یک قهرمان است، مشتی آهنی است در دستکش‌های مخملی.

وقتی می‌گوید از ترم بهمن درسش آغاز خواهد شد خنده‌ای ظریف گوشه لب‌هایش می‌نشیند و ذوق در چشم‌هایش هویدا می‌شود، اما خنده را خیلی زود از لب‌هایش دور می‌کند و چشم‌هایش دوباره اشک پس می‌دهد. دست می‌گذارم روی شانه‌هایش، می‌لرزد، صدای هق‌هقش دوباره جان گرفته است.

این اشک‌ها داد می‌زند که او درعین موفقیت، غمگین است. می‌گوید کسی به درس خواندنش افتخار نمی‌کند، می‌گوید مسخره‌اش می‌کنند که دنبال تحصیل رفته، تحقیرش می‌کنند که به دانشگاه دل بسته، چون او زاده در فرهنگی است که دخترهای هم‌سن او همه ازدواج می‌کنند و چند شکم می‌زایند. این حرف‌های نیشدار روح او را آزرده، ولی نتوانسته از پا بیندازدش و این چیزی است که از او انسانی متفاوت ساخته است.

مغز معظمه پر از فکرهای اصلاحی است، پر از ایده‌هایی که به دخترانی مثل او فرصت رشد می‌دهد و انگیزه تحصیل را به دانش‌آموزان جنوب شرقی ایران برمی‌گرداند. در مغز او درد عقب ماندگی بلوچستان را باید در خیلی چیزها جست ازجمله در سطح فکر مردمش و بی‌انگیزگی کودکانش برای تحصیل.

می‌دانم راست می‌گوید که اگر موفق شود و دانشگاه را تمام کند و آن وقت درکسوت یک معلم به مدارس این منطقه برود به دانش‌آموزان کمک می‌کند تا راهشان را پیدا کنند و بی‌هدف زندگی نکنند. معظمه می‌گوید دانش‌آموزان این خطه به مشاوره نیاز دارند تا یادشان بماند تحصیل برای چیست و چه کمکی به آنها می‌کند.

او را ورانداز می‌کنم، جدیت مردمان بلوچ را دارد و نرمش و استدلال مردمان متمدن را. او دانشجوی دانشگاه فرهنگیان است که کسی در خانه به وجودش، به سبک و سیاق زندگی‌اش و هدفی که دنبال می‌کند، نمی‌بالد، اما او همه این موانع را کنار خواهد زد، همان طور که تا به حال بوده است.

خودش می‌گوید معلم خواهدشد تا معلمان غیربومی به بلوچستان نیایند و به مشکل برنخورند. او این را می‌گوید چون مطمئن است سرانجام روزی رگ خواب بومی‌ها را در دست خواهد گرفت و آن وقت به صدها دختر مثل خودش کمک خواهد کرد تا از پله‌های تحصیل بالا بروند و آینده‌ای روشن‌تر داشته باشند.( مریم خباز / روزنامه جام جم/ گروه جامعه)


ادامه مطلب ...

جامعه‌پذیری پسران و قتل ٣ دختر جیرفتی

بعد که قتل‌ها دو تا شد، باز هم گفتم، نه اینها بازی‌های سادیستی عاشقانه است. وقتی سه تا دختر در جیرفت کشته شدند، آن هم در عرض یک ماه، پیش خودم گفتم: اینها چرا عشق و عاشقی را با قتل و جنایت اشتباه گرفته‌اند و از روی دست هم کپی می‌کنند و ادای داعشی‌ها را درمی‌آورند؟ هر که در ابراز تمایلش برای نکاح، از طرف مقابل جواب رد شنید، از دیوار خانه او بالا برود و اسلحه‌اش را دربیاورد و بنگ! آن وقت بگوییم مردم امنیت دارند و مردم احساس امنیت هم نداشته باشند؟
حالا رئیس دادگستری شهرستان جیرفت گفته وقوع قتل‌های اخیر دال بر ناامنی در این شهرستان نیست و بیشتر آنها ریشه فرهنگی دارد.
احمدعلی انجم‌روز گفته گسترش فعالیت‌های فرهنگی که در این زمینه توسط روحانیت، ائمه جمعه و جماعات صورت می‌پذیرد نقش کلیدی خواهد داشت و می‌تواند در جامعه تأثیر مثبت داشته باشد. او گفته خانواده‌ها نیز در پیشگیری از این‌گونه حوادث نقش دارند زیرا حوادثی شبیه به این موارد، انتقام‌جویی شخصی است که توسط افراد صورت می‌گیرد لذا نمی‌توان آنها را به‌عنوان ناامنی نام برد.
او با اشاره به قتل یک دختر جوان و دوقلوهای خواهر در جیرفت گفته انگیزه این سه قتل شکست عشقی بوده زیرا قاتلان ضمن مواجهه با رد درخواست ازدواج اقدام به این کار کرده‌اند.
او گفته نمی‌توان در این‌گونه حوادث اثرات مخرب ماهواره‌ها را که متاسفانه امروز جامعه جوان ما را مورد هدف قرار داده نادیده گرفت، لذا تأکید و توصیه کرده خانواده‌ها از نصب ماهواره در منازل خودداری کنند.
من نمی‌دانم که در ماهواره آموزش چه داده می‌شود که جوان خام خیال ما را ساده‌انگارانه به مسلخ می‌کشاند؟ من نمی‌دانم که تهیه آلت قتل را هم در ماهواره آموزش می‌دهند؟ از دیوار خانه بالا رفتن را چه؟ شریان طرف مقابل را زدن؟ عصبانی شدن را چه؟ خشونت را؟ و... من نمی‌دانم گسترش فعالیت‌های فرهنگی یعنی چه؟ من نمی‌دانم شکست عشقی یعنی چه؟ من نمی‌دانم... اما می‌دانم علت آدم‌کشی انسان‌ها ناشی از شرایط اجتماعی است (محدودیت بیرونی و خرده‌فرهنگ خشونت). از این‌رو خودکشی و آدم‌کشی اساسا یک چیزند: کنش پرخاشگرانه ناشی از ناکامی.
افرادی که به‌شدت دچار ناکامی شده‌اند، اگر محدودیت بیرونی ضعیفی را تجربه کرده باشند، کنش پرخاشگرانه خودگرا یعنی خودکشی و اگر از محدودیت بیرونی قوی رنج کشیده باشند، کنش پرخاش‌گرانه دیگرگرا، یعنی دیگرکشی را انتخاب می‌کنند زیرا دیگران را مسئول ناکامی خود می‌دانند.
حالا گویا ضرب‌وشتم دختران و توسل به پرخاشگری به‌لحاظ اجتماعی مورد‌ تأیید و پذیرفته جوانان ناکام عشقی و سایرین است اما آیا فقط شنیدن یک پاسخ نه، یک جوان متعادل را به این ورطه کشانده است؛ یا ما آخرین پرده از شکست‌های جامعه‌ای جوان را مشاهده می‌کنیم؟ جوانی که به او کار و رفاه و هویت و... را نداده‌ایم و فکر می‌کند که عشق او، عشقش را نیز از او سلب کرده است. اول او را می‌کشد و بعد خود را!
اندیشمندانی هستند که علل قتل را ناشی از شرایط اجتماعی دانسته و چهار عامل را در وقوع قتل موثر می‌دانند:
١. عدم‌انسجام اجتماعی و جدایی و شکاف در روابط متقابل افراد جامعه.
٢. محرومیت از منابع و نبود وسایل مشروع کافی و شایسته برای کسب ثروت.
٣. ترویج فرهنگ خشونت و فراگیر شدن عقاید مشترک درباره اعمال خشونت برای دستیابی به هدف.
٤. کاهش کنترل اجتماعی روی افراد.
اگر رئیس دادگستری جیرفت خواهان ایفای نقش ائمه جماعت و جمع‌آوری آنتن‌های ماهواره است، بر او درود می‌فرستم و می‌گویم، بله! شاید این یک بخش از موضوع است. مردم داوطلب بشوند و بروند پای منابر بنشینند. داوطلب شوند و بروند آنتن‌هایشان را از پشت‌بام بیندازند کف خیابان. اما اگر موضوع قتل دخترکان حل نشد چه؟ آن وقت باید خفت کدام مسئول را چسبید؟ کدام رفتار داوطلبانه دیگر می‌توانسته به کمک بیاید که از قلم افتاده است؟
داشتن یک زندگی عاطفی سالم چه در رابطه با خود و چه در کنش با جامعه مستلزم انجام سطح بهینه‌ای از جامعه‌پذیری در فرد است، این جامعه‌پذیری ریشه در عوامل متعدد و در هم تنیده زیستی، روانی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و ... دارد.
جامعه‌شناسی به نام «سوروکین» معتقد است که انسان دارای دو بعد نفرت و عشق است که هر دو این ابعاد در درون او وجود دارد اگر فرد در شرایط مناسب اجتماعی قرار داشته، اجتماعی و جامعه‌پذیر شده باشد در حالت عادی در روابط اجتماعی با دیگران با عشق عمل می‌کند اما اگر فرد از جامعه‌پذیری مناسبی برخوردار نباشد در روابط خود از نفرت استفاده می‌کند. (سعید اصغرزاده/شهروند)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

732


ادامه مطلب ...