عکس مادر شوهر نرگس محمدی خرداد ۹۶
احتمالا شما هم از ازدواج نرگس محمدی و علی اوجی اطلاع دارید. در این مقاله از پورتال وهاران نرگس محمدی سوژه است اما مادر شوهر او اصل قضیه است. شما در ادامه می توانید عکس مادر علی اوجی را مشاهده کنید.
احتمالا شما هم از ازدواج نرگس محمدی و علی اوجی اطلاع دارید. در این مقاله از پورتال وهاران نرگس محمدی سوژه است اما مادر شوهر او اصل قضیه است. شما در ادامه می توانید عکس مادر علی اوجی را مشاهده کنید.
توقف این برنامه پس از تعطیلی “آکادمی گوگوش” بسیار عجیب بود، چرا که بفرمائید شام پس از برنامه یادشده جزو مهمترین پروژههای این تلویزیون لندنی به حساب میآمد.
اما اخبار واصله از کانادا، دلیل توقف یکباره سری جدید بفرمائید شام را -که گفته میشود قرار است در کانادا فیلمبرداری شود- بیشتر روشن میکنند.
پایگاه خبریایرانیان مقیم کانادابا سر تیتر “جنجال بر سر یک پرونده در تورنتو” از جنایتی هولناک که دامنگیر تیم فیلمبرداری شبکه من و تو شده است پرده برمیدارد؛ جنایتی که بهنوشته این سایت کانادایی، به ماجرای شکایت یک خانواده ایرانی در تورنتو و رسوایی جنسی “تیام” مجری شبکه من و تو و همکارانش برمیگردد که البته سروصدای زیادی هم بهپا کرده است.
سایت ایرانیان مقیم کانادا طی گزارشی در این باره نوشت: «سارا نام قربانی این پرونده است که با شکایت از کارکنان من و تو، مستقر در کانادا، خواهان اجرای عدالت است. او که از داوطلبان شرکت در مسابقه بفرمائید شام بوده است، با اصرار فراوان و بر خلاف میلش حاضر به گفتگو با سایت ایرانیان مقیم کانادا شد تا واقعیت و اصل ماجرا را برای مردم شرح دهد.»
منبع یادشده در ادامه با اشاره به موافقت تیم من و تو برای شرکت “سارا” در این مسابقه در تاریخ ۲۶ اکتبر ۲۰۱۴ و شروع فیلمبرداری در منزل وی در همان روز، با قربانی این حادثه گفتگو کرد.
سارا در مصاحبه با این پایگاه گفت: «مثل همیشه صبح زود با شوهرم صبحانه خوردم و او رفت سر کار… اوائل صبح ساعت ۸ تیم فیلمبرداری که میخواستند اپیزود اول را بگیرند به همراه تیام به خانه ما آمدند تا فیلمبرداری را شروع کنند. تا بعدازظهر همه چیز خوب پیش میرفت و من همه نقشها را خوب بازی کردم تا اینکه غروب شد و کار متوقف شد و قرار شد که چند نفر بیرون از خانه از آمدن مهمانها فیلم بگیرند.
آقای تیام به همراه دو نفر دیگر داخل خانه ماندند که ادامه فیلمبرداری را زمان ورود مهمان ها ادامه بدهند. در همین زمان وقتی من برای تم آن روز رفتم تا لباس مخصوص آن تم را بپوشم و گروه فیلمبرداری دوباره کارش را شروع کند، یکدفعه دیدم آقای تیام و آن دو نفر بدون اجازه آمدند داخل اتاق؛ شوکه شدم ولی فکر کردم چیزی احتیاج دارند که اینطوری وارد اتاق شدند!»
قربانی این جنایت هولناک ادامه داد: «تیام دوربین دستش بود و آن دو نفر آمدند طرفم و به من ابراز علاقه کردند. من به آنها گفتم که شوهر دارم و کلی جیغ و داد و فریاد زدم ولی آن آدمهای […] وقتی دیدند من دارم مقاومت میکنم کتکم زدند و دو نفری به من تعرض کردند.
بعدش هم من را تهدید کردند که اگر حرفی بزنم از من فیلم گرفتهاند و اول آن را نشان شوهرم میدهند و بعد هم پخشش میکنند. وقتی که این مسأله را شوهرم فهمید بدجوری به هم ریخت…
با اینکه من از ترس آبرو نمیخواستم این قضیه را کسی بفهمد، شوهرم نمیتوانست بیخیال شود و مدام اصرار داشت که باید شکایت کنیم و دمار از روزگارشان دربیاوریم.»
سارا همچنین در این گفتگو از پیگیری شکایت خود و ممنوع الخروج شدن تیم سازنده بفرمائید شام از کانادا خبر داد و علت به تأخیر افتادن پخش سری جدید بفرمائید شام از تلویزیون من و تو را این پرونده بیان کرد.
البته به تازگی دادگاه کانادا حکم ممنوع الخروج بودن آن دو نفر متجاوز را صادر و بقیه عوامل مستقر در کانادا را رها کرده است.
سارا در پایان مصاحبه خود با پایگاه ایرانیان مقیم کانادا گفت: «واقعا دوست نداشتم این گفتگو را با شما انجام بدهم چون اصلا دلم نمیخواست که این موضوع اینقدر پخش بشود و ادامه پیدا کند. ولی اصرار شما و اینکه دیدم این قضیه بین ایرانیهای کانادا خیلی پیچیده، مجبورم کرد تا این گفتگو را داشته باشم.»
خاطرنشان میشود برنامه بفرمائید شام پس از تعطیلی و ناکامی آکادمی گوگوش، بیشتر سرمایهگذاریهای شبکه من و تو را به خود اختصاص داد.
امتیاز برنامه بفرمائید شام از شرکت انگلیسی «ITVGLOBAL» خریداری شده است و هدف از تولید آن، تغییر سبک زندگی ایرانی-اسلامی مردم کشورمان با ترویج شرابخواری، بیبندوباری، تخریب آموزههای دینی، توهین به قومیتهای ایرانی و… میباشد.
با توجه به افشاگری پایگاه ایرانیان مقیم کانادا، باید گفت معلوم نیست چند نفر دیگر از شرکتکنندگان برنامه بفرمائید شام قربانی هوسبازی عوامل آن شدهاند و از ترس آبرو و برای جلوگیری از انتشار فیلمشان، لب فروبستهاند!؟
حلقه مفقوده این ماجرا وقتی پیدا میشود که چندی پیش مدیر یکی از تلویزیونهای لسآنجلسی از قاچاق دختران توسط “کیوان عباسی” مدیر شبکه من و تو پرده برداشت و فاش کرد که او یک شبکه پورنو بهنام “هاستلر تیوی” را نیز در کانادا اداره میکند.
مجددا یادآور میشویم، پخش سری جدید برنامه بفرمائید شام که از یکسال پیش قرار بود در کشور کانادا تولید شود، متوقف شده است.
البته مدیران شبکه من و تو به تازگی وعده دادهاند که با حل و فصل پرونده مذکور در محاکم قضائی کانادا، طی ماههای آینده سری جدید برنامه بفرمائید شام را روی آنتن خواهند فرستاد.
آیا شما در همه مراحل زندگی به توانایی های همسرتان اعتماد دارید؟ یک زن هندی با اعتماد کامل به همسرش اجازه میدهد یک نارگیل را روی گردنش قرار دهد و آن را به وسیله یک شمشیر بزرگ و خطرناک با ضربهای سنگین به دو نیم تبدیل کند.
ویدئوی منتشر شده از این زن و شوهر به سرعت جهانی شد و این خانواده به عنوان یکی از با استعدادترین افراد جهان شناخته شدند. این زوج عجیب و غریب این کار را به عنوان یک شیرین کاری برای سرگرمی مردم انجام میدهند و از این طریق درآمد دارند.
احتمالا بسیاری از حاضران هنگام تماشای این نمایش خیابانی نفسشان حبس خواهد شد اما این جنس نمایش ها در کشور هند خیلی عجیب به نظر نمیرسد.
مراسم انتخاب دختر شایسته در سال ۱۳۵۵ در هتل هیلتون تهران برگزار شد و بیست فینالیست این مسابقه که در مدت طی یک سال برگزیده شده بودند در شب فینال مسابقه با هم به رقابت پرداختند. مجریان مراسم انتخاب دختر شایسته ایران در سال ۱۳۵۵ گوگوش و ساسان کمالی بودند. این مسابقه یک هیات داوری داشت که این هیات از چند نویسنده، شاعر، مدیر مدرسه دخترانه، ژورنالیست و هنرمند تشکیل میشد.
عکس افسانه بایگان قبل از انقلاب
افسانه بایگان در سمت راست عکس، با لباس قرمز دیده میشود
افسانه بایگان،زمانی که شانزده ساله بود در این مسابقه شرکت کرد و نفر دوم شد. در آن سال،جلوه پالیزبان، فینالیست کرمانشاهی، به عنوان دختر شایسته ایران برگزیده شد. در این مراسم رسم بر این بود که دختر شایسته سال گذشته، شنل مخصوص را بر دوش دختر شایسته جدید میگذاشت.
برنامه «رادیو هفت» شبکه آموزش سیما در پی گفتگوهای شبانه با هنرمندان این بار با افسانه بایگان بازیگر سینما و تلویزیون گفتگو کرده است. مشروح این گفتگوی منصور ضابطیان را میخوانیم.
*به عنوان اولین سوال بفرمائید چند فیلم بازی کردید؟
– حقیقتاً تعداد آنها در خاطرم نیست. بالای هفتاد فیلم احتمالا بازی کردهام.
*این خوب است یا بد؟
– حتما خوب بوده که چنین شده است. آنچه در گذر زمان بر انسان میگذرد، حتما خوب است. البته فرود و فراز زیاد وجود داشته است.
*اگر من در ابتدای گفتگویمان بگویم که شما در سال ۱۳۴۰ به دنیا آمدهاید، کار بدی کردهام یا خیر؟
– نه کار بدی نیست. خوشبختانه چون مردم با بنده ارتباط دارند این موضوع را خوب میدانند. من در ۲۶ دی ماه سال ۱۳۴۰ و در خیابان فرانسه تهران به دنیا آمدم.
*چه خاطرهای از دوران کودکی دارید؟
– خیابان سهروردی جنوبی که با پدر و مادرم سپری کردم خیلی خوب یادم است. من از هشت یا نه ماهگیام نیز خاطرهای در ذهن دارم! در آن سن در بغل دایهام بودم و مادرم میخواست به خیاطی برود و از اینکه میخواستند من را تنها بگذارند ناراحت بودم. همچنین دوران مدرسه و دورانی که وارد اجتماع میشود نیز خاطرات خوبی را در ذهنم ایجاد میکند.
*آخرین باری که به خاطراتتان فکر کرده بودید، چه زمانی بود؟
– گاهی لحظاتی از گذشته و خاطرات انسان برایش زنده میشود ولی اینکه به طور مداوم به آنها فکر کند، چنین نیست.
-*دبیرستان را تمام کردید چرا وارد دانشگاه نشدید؟
– یکی از دلایل نرفتن به دانشگاه این بود که آن سالها انقلاب فرهنگی شد. زمانی که میخواستم ادامه تحصیل دهم، انقلاب فرهنگی در دانشگاهها رخ داد و البته خوشبختانه کار ««سربداران»» در مسیر زندگیام قرار گرفت و من هم چون تحصیلات آکادمیک را دوست نداشتم، این کار را با علاقه قبول کردم.
*چطور به پروژه ««سربداران»» پیوستید؟
گروه تولید این سریال یک سال و نیم پیش تولید داشتند و آدمهای مختلفی برای نقش بنده انتخاب شده بودند و هر کدام به دلیلی نتوانسته بودند با گروه کار کنند و چند روز به حرکت گروه به سمت لوکیشن ابیانه باقی مانده بود که من تست بازیگری دادم. وقتی آقای اکبر عالمی نام من را پرسیدند، بلافاصله جواب دادم؛ افسانه بایگان و «تهکام بانو» هستم.
*چطور از آگهی این سریال خبردار شده بودید؟
– آقای چنگیز وثوقی که نسبت دوری با ما داشتند، به بنده خبر دادند.
*از کار نمیترسیدید؟
– پیش از اینکه به بازیگری علاقه داشته باشم به ماجراجویی علاقه داشتم. روزهایی وجود داشت که از نظر روحی سرگشتگی زیادی داشتم. قبل از «سربداران» صبحهای زود از خانهمان تا دربند میدویدم. در آنجا پیش یک آقایی که قهوهخانه داشتند، میرفتم، زیرا برای من ایشان خیلی جالب بودند و به همین دلیل هر روز یک قسمت از ماجرای زندگیشان را که از زبان خودشان تعریف میشد ضبط میکردم و در خانه پیاده میکردم ولی باز هم به خودم میگفتم این، آن ماجراجویی که به دنبالش بودم نیست. وقتی ««سربداران»» را کار کردم بسیاری از لحظات فیلمبرداری آن برای من یک ماجرا بود و با آن فال میگرفتم!
*یکی از لحظات فیلمبرداری را که برایتان ماجرا بود برای ما تعریف میکنید؟
یکی از آن صحنهها که بسیار هم ترسناک بود مربوط میشود به بازی با اولین پارتنرم، آقای نصیریان! فکر آن هم سخت است؛ من در حالی که فقط ۱۹ سال سن دارم باید در مقابل علی نصیریان بازی میکردم و به ایشان دستور هم میدادم! ما آن صحنه را در یک برداشت گرفتیم و بعد از پلان من با یک فاصلهای از زمین راه میرفتم. دیالوگ من هم این بود: «رای شاهزاده، رای شاه است؛ پس شما ای قاضی! اکنون رای شاه را شنیدید!»
*این یک موقعیتی خیلی بزرگتر از سن و ظرفیت شما در آن سالها بود.
– دقیقاً همینطور است.
*چگونه توانستید از پس آن بربیایید تا بعد از آن خودتان را نگیرید و فقط همان آدمیکه قبلا بودید، بمانید؟
– واقعا نمیدانم! شاید باید بگویم این موضوع لطف خدا بود.
*همان آدم سابق ماندید؟
– فکر میکنم، افتاده تر شدم! چون درست است که نقش من یک شاه نقش بود و این موضوع میتوانست حال و هوای خاصی برای من داشته باشد اما موضوعات دیگری ذهن من را بیشتر به خود جلب کرده بود.
*آن موضوعات چه بودند؟
– اینکه هنر چیست؟!
*آن سالها واقعا به این موضوع فکر میکردید؟
– خیلی بیشتر از الان به آن فکر میکردم. مرحوم کیهان رهگذار و آقای نجفی خیلی در این زمینه با من سر و کله میزدند که چه کتابی میتوانم بخوانم و چه کتابی نباید بخوانم و یا چه موسیقی گوش دهم و چه موسیقی گوش ندهم که این موارد ریشه خانوادگی دارد زیرا خانواده پدرم نیز در کار تئاتر بودند و خود پدرم به موسیقی علاقه داشتند و به مرحوم بنان نزدیک بودند. بنابراین آن حال و هوا از من دور نبود.
*آقای نجفی چه کتابهایی را به شما پیشنهاد کردند که نخوانید؟
– من به یکسری رمان علاقه داشتم که بعضی از آنها سطحی هم بودند که علاقه ندارم اسم آنها را ببرم. بیشتر با کتابهای «دل کور»، «همسایهها» و بعد دکتر علی شریعتی به من خط فکری میدادند؛ حالا بحث هنر برای موعود پیش میآمد، بحث اینکه فاطمه فاطمه است پیش میآمد. این موارد بیشتر از نقشم توانست به من کمک کند.
*این موضوع با آنچه در خانه میگذشت همخوانی داشت؟
– دور نبود. زیرا مقولاتی که دنبال میکردم خیلی ریشهای بود و واقعا موضوع تعالی و تناسبات هنر یک موضوعی بود که در چیدمان خانهمان نیز میدیدیم.
*به مرحوم بنان اشاره کردید. شما او را از نزدیک دیده بودید؟
– بله! خیلی زیاد! آوازشان را هم شنیده بودم.
*««سربداران»» تمام شد و افسانه بایگان باقی ماند و پیشنهادهای جدید به شما داده میشد. آیا این پیشنهادها در حد نقش «سربداران» بود؟
– وقتی «سربداران» تمام شد، از چند ماه بعد، یک یا دو کار به من پیشنهاد شد. البته آن دوران یک دوران خاص بود زیرا ما به موضوعات جدید که در سینما و به وسیله سینما باید مطرح شود مانند نقش زن در سینما نرسیده بودیم.
*«سربدارن» در چه سالی به اتمام رسید؟
– «سربداران» در ۲۶ دی ماه ۱۳۶۲ یعنی درست در شب تولد من روی آنتن رفت.
*این اتفاقی بود؟
– بله! کاملا اتفاقی بود.
*در مورد آن سالها توضیح دهید.
– سالهای خاصی بود زیرا ما هنوز به تعریف جدید سینمای فرهنگی بعد از انقلاب نرسیده بودیم. چه ارزشهایی باید در این سینما جایگزین شود؟ حضور زنان چگونه باید باشد؟ به همین دلیل از نظر تعداد، کارهای کمی ساخته میشد و هم اینکه از کیفیت بالایی برخوردار نبودند. «سربداران» سطح توقع من را بالا برده بود، زیرا این سریال یک پروداکشن عظیم با بهرهگیری از یکسری نیروی متخصص بهره میجست، ضمن اینکه بافت دراماتیک فیلمنامه به علاوه نورپردازی و فیلمبرداری مناسب کار را خیلی ویژه میکرد به همین جهت توقع من را بالا برد و پیشنهادهای بعدی من را از نظر روحی دچار یک صدمه میکردند، زیرا فکر میکردم همه سینما یعنی «سربداران»! در همان دوران دو بیماری بسیار شدید که ریشه عصبی داشت را از سر گذراندم؛ یکی «شبه حسبه» بود و دیگری «شبه مننژیت» بود.
*دورهای هم در رادیو بودید. آنجا چه میکردید؟
– برای مجری گری دورهای را دیدیم ولی هیچوقت اجرایی را به صورت حرفهای در رادیو انجام ندادم. این مربوط به دو سال پس از سریال «سربداران» بود. پس از مدتی نیز با کار «گمشده» ساخته آقای صباغ زاده و در سال ۶۴ به دنیای دوربین برگشتم و با آقای مشایخی و آقای غریبیان همبازی شدم و به این شکل اولین تجربه سینمایی ام شکل گرفت.
*چرا اسم شما را افسانه گذاشتند؟
– پدرم اسم افسانه را انتخاب کرد. مادرم با این کار مخالف بود زیرا معتقد بود، ممکن است مانند یک قصه زندگیاش پرماجرا میشود ولی پدرم گفته بود که اگر اینگونه هم شود چه اشکالی دارد؟ بالاخره هم پدرم برنده شد و من هم اسم خودم را خیلی دوست دارم زیرا قصهها را خیلی دوست دارم.
*در دهه شصت شما و آقای مجید مظفری با فیلمهایی مانند «تشکیلات» و «گل مریم» و بعد «فانی» داشتید به اولین زوجهای هنری پس از انقلاب تبدیل میشدید. چرا این روند ادامه پیدا نکرد؟
– شاید به این دلیل بود که خیلی علاقهای به زوجهای هنری نداشتند. شاید هم پس از فروش خیلی خوبی که فیلم «تشکیلات» داشت، دو فیلم بعدی فروش خیلی بالایی نداشتند و به همین جهت فکر کردند که این زوج هنری در گیشه جواب نمیدهد.
*شاخص ترین فیلمتان در آن سالها چه بود؟
– به دلیل اقبال عمومی فیلم «بگذار زندگی کنم» را انتخاب میکنم. «تشکیلات» هم یک سوژه خیلی خاص داشت و نقشی هم که بنده بازی میکردم در آن سالها کسی آن را بازی نکرده بود؛ من نقش یک جاسوس را بازی میکردم که خودش فرار از کلیشه محسوب میشد.
*چرا در هیچ کدام از مصاحبههایتان به فیلم «دبیرستان» اشاره نمیکنید؟
– نمیدانم! دبیرستان برای خیلیها دوست داشتنی و خاطره انگیز بود. آن نقش هم خیلی خاص بود.
*فیلمهایتان را الان هم میبینید؟
– بعضی وقتها دوباره فیلمهایم را به مناسبتهایی میبینیم. ممکن است پسرم دوست داشته باشد دور هم یک فیلم قدیمی را ببینیم که در آن صورت، دوباره فیلمهایم را یک نگاهی میاندازم. در دهه شصت «حریم مهرورزی» هم یک اثر ماندگار و خاطره انگیز بود. وقتی برای کار در هتل اسکان یافتیم، اطراف را یک نگاهی انداختم و حالم خیلی دگرگون شد وقتی آدمهایی را میدیدم که از خانههایشان دور افتاده بودند و زندگی و شرایط سختی که زندگی میکردند برای ما غم انگیز بود و من بعد از آن کار تا دو ماه بیمار بودم.
*تصور میکنم افسانه بایگان در دهه هفتاد، درخششی که در دهه شصت داشت را از دست داده بود. چرا؟
– در دهه شصت این اقبال را داشتم که تک ستاره جوان سینما باشم ولی بعد از گذشت چند سال بازیگران دیگر وارد سینما شده بودند و در بعضی از زمینهها با درخششهایی هم مواجه میشدند که مورد استقبال مردم نیز قرار گرفت.
*این برای شما ناراحت کننده بود؟
– نه! آن زمان هم دوران خاصی بود و گذر از هر دورانی حال و هوای خودش را داشت و فقط اواخر دهه هفتاد حس کردم که موقعیت من دارد تضعیف میشود. در گذر زمان کم کم کار کردن از روح آماتور و زنده هنری من را خارج کرده بود، یعنی درست مثل این بود که صبح یک قرص میخوردم تا گریه و خنده و لحظات مختلف را بازی و اجرا کنم و خلاقیتی انجام نگرفته بود. این بی رنگ شدن و تکرار در کارهایم را میدیدم. نتیجه آن شد که رفتم و برای دو سال تنها ماندم!
*از این نمیترسیدید که دو سال به تنهایی پناه ببرید و فراموش شوید؟
– فراموش شدن برای من بهتر از این بود که به هر شکلی باشم.
*اما فراموش هم نشدید. چرا؟
– این لطف مردم بود که با «کافه ستاره» برگشتم. زنی که یک کافه و قهوه خانه و یک سالن بیلیارد را اداره میکند و ماجراهای خودش را دارد. با این که کار خیلی غیرمتعارف بود فروش خیلی خوبی داشت.
*غم انگیز ترین قصه زندگی شما چه بوده است؟
– مادر من هفت سال سرطان داشتند و جز خودشان کسی تا اواخر نمیدانست. یک روز صبح برای صحنه خاصی از «سربداران» داشتم تمرین میکردم. مادرم گفت برای من چیزی را بیاور و وقتی داشتم بر میگشتم شنیدم که مادرم از خدا میخواست که من دیگر از پا افتادم و نمیتوانم از رخت خواب بیرون بیایم؛ من را ببر! سر کار رفتم و صحنهای میگرفتیم که در آن تهکام بانو بسیار پریشان حال بود و راجع به مرگ صحبت میکرد. وقتی کار تمام شد به سر کوچه خانه که رسیدم ناگهان یک باد بهاری شروع به وزیدم گرفت و دل من ریخت! به سمت خانه دویدم و پلهها را بالا رفتم و وقتی به اتاق رسیدم، دیدم که همه جمع هستند و مادرم یک ربع قبل از اینکه من بیایم از دنیا رفته بود.
*در تمام آن هفت سال نمیدانستید که مادرتان سرطان دارد؟
– نه! آن اواخر تا حدودی بعضیها متوجه شده بودند. اصلا من تصور نمیکردم که چنین اتفاقی بیافتد و آن را هیچ وقت باور نمیکردم.
*شادترین لحظه رندگیتان چه بود؟
– چند روز پیش پسرم داشت از ایران میرفت و مانند یک کودک گریه میکرد و من هم گریه کردم و اشک ریختم. این همه صداقت در این مرد بزرگ که ۳۲ سالش است برای من بسیار شادی بخش بود. زیرا دیدم فرزند من در گیر و دار زندگی هنوز با صفا است و مانند یک کودک دو ساله راحت گریه میکند.
به گزارش العالم، اختلاف و دعوا میان این مرد با همسرش باعث شده بود که زن با کفش خود همسرش را حسابی کتک بزند و جراحت های عمیقی در صورت و بدن وی ایجاد کند و در نهایت پاشنه کفش وی در سر مرد فرو رود و جا بماند!
کاربران پایگاههای اجتماعی با تبادل این تصویر، خاطرنشان کردند که عکس مذکور در اورژانس یکی از بیمارستان های الجبیل در عربستان گرفته شده اما برخی دیگر نیز با ابراز تعجب، عقیده داشتند که این اتفاق در عربستان رخ نداده و این تصویر از نشریات خارجی گرفته شده است. کاربران نظرات جالبی در مورد عکس ارائه کرده اند.کاربری به نام رقیه نوشته است: بدانید که روش های انتقام بسیار ساده است؛ برای این که حق خودت را از همسرت بگیری به چیز پیچیده ای نیاز نداری؛ ساده ترین وسایل می توانند کارآمد باشند.فرد دیگری نوشته است: پس از این اقدام، پاشنه کفش در زمره اسلحه خطرناک محسوب می شود… امیدواریم کفش پاشنه بلند از بازارها جمع آوری نشود.
نجلا نیز نوشته است: پاشنه کفش را چطور به این صورت در سر مرد فرو کرده … به نظر می رسد مرد در حالت خوابیده بوده است.بدر الظفیری هم با تمسخر گفته است: از وزارت کشور خواهشمندم فروش کفش پاشنه بلند را ممنوع کند، زیرا برای جامعه باعث فساد و ضرر است و می توان گفت نوعی سلاح کشنده به شمار می آید
.
در خانهشان همیشه باز است، یک در چوبی قدیمی که به یک هشتی باز میشود. هشتی با دو سکو. روی یکی گلدان است و روی یکی دیگر اسباببازیهای قدیمی و یک دیوار با عکس بچهها و اسباببازیهایشان. اینجا خانه فرزانه ثابت و امیر سهرابی است؛ زن و شوهری که نخستین موزه اسباببازی را در ایران راه انداختند.
هشتیِ خانه میرسد به یک راهروِ باریک، سمت راستش اتاق عروسکهاست، ۳ درِ اتاق را که رد کنی و از ۳ پله که پایین بروی حیاط است با نوری از آسمان آبی و تغارهایی که کنار هم حوض شدهاند با ماهی و قایقهای پت پتی. آبی آسمان میافتد روی آینههای دیوار روبهرو و نقاشیها، شمعدانیها ردیف روی طاقچهها نشستهاند. بوی بهار نارنج و بیدمشک و شربت خیار از کافه گوشه حیاط میآید.
صدای خنده بچهها و خنده از سر ذوق پیرمردها و پیرزنها هم هست. آسمان بالای سر آبی است، دیوارها آبی است، حوض آبی است، آدمها سرشان بالاست، دنبال شادی میگردند، دنبال خاطرات بچگی که توی اتاقهای بالا پیدا کردهاند، پنجرهها باز است، ردیف اول عروسکها پیداست. نشستهاند به تماشا. اینجا موزه است. موزه اسباببازی. اسباببازیهای کودکیمان.
هر اسباببازی برای خودش قصهای دارد، دیگر چه برسد به موزهاش، جایی که جمعشان جمع است و دور هم نشستهاند به تماشا. هر بازی یک شروعی دارد، یک نقطه آغاز، یک هدف: «من پرستاری خواندهام و پرستاری میکردم. امیر هم محقق است. درباره موسیقی و نمایشهای محلی تحقیق و پژوهش میکرد. برای کارش خیلی سفر میرفت. من هم همیشه همراهش بودم. وقتی شوهرم درباره نمایش و موسیقی تحقیق میکرد، کمکم توجهش به عروسک و اسباببازی جلب شد. من هم کنارش بودم. مثلاً وقتی کتاب بچههای اصفهان را میخواندیم، من میگفتم دستهای بچهها را ببینیم که چه اسباببازیهایی دستشان است. یا وقتی کتاب خاطرات ناصرالدین شاه را میخواندم، حواسم بود که کجا درباره اسباببازی صحبت میکند و…»
قصه از همین جا شروع میشود و فعالیتهای اقتصادی اول زندگی که باید دست به کار شد: «اوایل ازدواجمان بود و اوضاع مالی خیلی مساعد نبود. من نقاشی هم میکنم. به همسرم پیشنهاد دادم که یک غرفه در پارکینگ پروانه بگیریم. کار را شروع کردیم. روی قاشق چوبی نقاشی میکردم. کیف درست میکردم. نقاشی میفروختم. یک کم که گذشت یک خانمی فرفره چوبی آورد. امیر فرفرهها را خرید و من هم روی آنها نقاشی کردم و گذاشتیم برای فروش در خانه هنرمندان. خدا را شکر استقبال خوبی شد. گفتیم اسباببازی تولید کنیم. روی فرفرهها طراحی میکردم اما وقت زیادی میخواست و به تولید انبوه نمیرسید، کمکم کار را بردیم در دل خانوادهها. دختر عموهای امیر، مادر و عمه و دختر عمه خودم. اول کار را آموزش میدادیم و بعد برایمان فرفره تولید میکردند. عمه و شوهر عمه امیر هم خیلی کمک کردند. شوهر عمهاش راهی پیدا کرد که توانستیم به تولید انبوه برسیم. ماهی هزار تا فرفره تولید میکردیم و میفروختیم. بعد کمکم یویو درست کردیم. در کتاب پوپک عظیمی که درباره عروسکهای ایران است یک عروسک بود که با نخود درست میشد در شیراز و اهواز و تهران. نخود صورت یک پیرزن میشد و روسری سرش میکردند و میشد خاله پیرزن. خاله پیرزن هم درست کردیم. روی نخود عینک میکشیدم و صورت پیرزن را گلی میکردم و برایش لچک میدوختم و وصل میکردم به سنجاق و میشد گل سینه. قارقارک و طبلک هم درست کردیم.»
جنس آنتیک برای خودش جا و مکان میخواهد. ارج و قرب دارد. سالها سر طاقچه عزت و احترام دیده باید برود یک جای امن. جایی که برایش ساخته شده باشد. قدر سن و سالش را بدانند، ببرند آن بالای مجلس برایش پشتی و مخده بگذارند درست مثل عروسکهای خیمهشببازی ۱۵۰ ساله.
«امیر در ادامه تحقیقهایش در اصفهان با دو پیرمرد خیمهشب باز آشنا شد که دو عروسک ۱۵۰ساله داشتند که قدیمیترین عروسکهای خیمه شببازی در ایران است. آنها این عروسکها را به شوهرم هدیه کردند، این اتفاق همزمان بود با تصمیمی که درباره رفتن از تهران گرفته بودیم. دو تا از دوستهای من و امیر در کاشان زندگی میکردند وقتی به کاشان رفتیم شوهرم گفت اینجا بمانیم. کوهستان و کویر نزدیک است تا تهران هم راهی نیست. امیر خانهاش را در تهران فروخت و یک خانه خیلی قدیمی در کاشان خریدیم. یک خانه ۴۰۰ متری که مال دوران قاجار است. من خیلی شک داشتم اما همیشه به همسرم ایمان دارم. مطمئنم کار اشتباه نمیکند. همیشه به او اعتماد داشتهام. تمام شد. خانه را خریدیم و شروع کردیم به مرمت. در کنار آن کار تولید اسباببازی را در تهران انجام میدادیم تا خانه آماده شود. روزهای اول یک جای دیگر زندگی میکردیم. فقط میخواستیم آنجا موزه باشد. اما موزه خانه ما بود صبح تا شب آنجا بودیم و فقط برای خواب به خانهمان میرفتیم. به شوهرم پیشنهاد دادم در همان موزه زندگی کنیم. شوهرم گفت میتوانی در یک اتاق زندگی کنی گفتم میتوانم و موزه ما خانه ما شد. شد خانه موزه.» حالا خانه آنها کنار عروسکهاست، یک اتاق پذیرایی و یک آشپزخانه در طبقه پایین و دستشویی که در دورترین و آخرین نقطه حیاط ساخته شده و ده تا پله میخورد.
اینجا موزه است با همه قوانین و ضوابطی که یک موزه واقعی دارد. اینکه اسمش با اسباببازی میآید اصلاً نباید تصور کرد همین طوری و سرسری و به خاطر علاقه شکل گرفته.
«برای موزه از میراث فرهنگی مجوز گرفتیم. خیلی هم همکاری کردند. اینجا صلاحیت موزه را دارد. ما دو عروسک ۱۵۰ ساله داریم که قدیمیترین عروسک خیمهشببازی هستند. عروسکهایی با هویت معلوم. یکسری هم عروسک و اسباببازی در سفرها جمع کردیم. مثلاً با پیرزنها صحبت میکردیم و از آنها میپرسیدیم که چه عروسکهایی در بچگی داشتهاند. عروسکهایی بومی که ۱۰۰ سال پیش درست میکردهاند و اینکه چطوری درست میشدند. راه و روش درست کردن را یادمان میدادند یا خودشان برایمان درست میکردند. بیشتر عروسکها را همین طوری جمع کردیم. مثلاً یک آقای ۸۰ ساله در میناب میگفت اسباببازی که ما دوران بچگی داشتیم یک مرد بود که سوار شتر یا تمساح بود و ما با آنها بازی میکردیم. اینها با گل درست میشد. ما هم از آنها داریم. برایمان همان شکلی را میسازند با گل و با همان نقش و نگارها.»
روز نمایش
بهترین روش تبلیغ دست گذاشتن روی احساس و خاطرات قدیمی آدمهاست. جایی که آدمها یاد بچگیهایشان میافتند، یاد گذشته شیرین، خاطرات جالب بچگی. «برای معرفی موزه کار سختی داشتیم. برای همین امیر دست به کار شد. یک خیمه شببازی راه انداخت. یک خیمه درست کردیم. مرشد تربیت کرد. متن داستان قدیمی خیمهشببازی را با کمی تغییر اجرا کردیم. آدمها از همان جا توجهشان جلب شد. خیلیها یاد کودکیشان افتادند. پیرمردها و پیرزنها برای بچههایشان تعریف کردند و دهن به دهن چرخید، خدا را شکر حالا استقبال خیلی خوب است. مردم بیشتر اینجا ذوقزده میشوند و البته همکاری هم میکنند. مثلاً یک خانمی از مشهد آمده بود وقتی دید عروسکی از مشهد نداریم گفت پس چرا از مشهد عروسک ندارید. فردا دیدیم با یک عروسک آمده. خودش درست کرده بود. گفت این عروسک بچگیهای من است. این طوری درست میشود و… یا پدربزرگها وقتی اسباببازیهای قدیمی را میبینند خیلی ذوقزده میشوند و به نوههایشان میگویند ما بچه که بودیم از این اسباببازیها داشتیم. توجه بچهها جلب میشود و از پدربزرگ میخواهند برایشان درست کند.»
کارگاه عروسکسازی
این موزه فقط جای بازدید و ذوقزده شدن از دیدن اسباببازیهای قدیمی نیست، اینجا میتوانید عروسک هم بسازید.
«ما در موزه ساخت خاله نخودی را آموزش میدهیم و مردم میتوانند عروسکهایشان را با خودشان ببرند. یک شهر فرنگ هم داریم که شوهرم روی یکسری عکس درباره اینکه شهر فرهنگ چی بود و چطور وارد ایران شده، صحبت کرد. گوشه حیاط موزه هم کافه داریم که با میوه و شربت از مشتریها پذیرایی میکنیم. یک فروشگاه دائمی هم هست که عروسک، فرفره، طبلک، یویو، قارقارک و قایق میفروشیم. روی هرکدام هم توضیح دارد که کجا ساخته شده و اسمش چی بود. چطور بازی میکردند و…. به غیر از عروسکها یکسری شتر هم داریم که با برگ درخت خرما درست میشود که خانمی در بلوچستان برایمان درست میکند. قدیمیها داخل شکم این شترها خرما میگذاشتند و به همدیگر هدیه میدادند. آخر هفتهها هم خیمهشببازی و نقالی داریم. یک پرده نقالی بزرگ داریم درباره زندگی امیرکبیر در حوض حیاط موزه هم قایق پت پتی گذاشتهایم که بیشتر مردها مشتریاش هستند و از پای حوض تکان نمیخورند.»
کافهداری با ظرفهای خاطرهانگیز
مگر میشود دیوار به دیوار اتاقت عروسکها باشند و صبح تا شب آدمهای ذوقزده و خوشحال ببینی و خودت آرام نباشی. مگر میشود آن همه آرامش و زیبایی و اصالت، اثری روی زندگیات نداشته باشد، عوضت نکند، آدم دیگری نشوی.
«من آدم زندگی کردن هستم. دوست دارم از زندگیام لذت ببرم. جریان کافه راه انداختن در موزه هم به خاطر این بود که من خیلی به میز چیدن و میز زیبا چیدن اهمیت میدادم. دوست دارم از لحظههای زندگیام لذت ببرم. دوست دارم برای میهمانهایم در ظرفهای قدیمی کاسه و بشقاب و لیوانهای قدیمی غذا سرو کنم. سر میز نمکدانهای قدیمی مادربزرگ باشد، همان نمکپاش گربه ملوس قدیمی که وقتی بچه بودیم با آن صحبت میکردم. این دور بودن از تهران مرا آرامتر کرد. البته در تهران هم بودم خوشحال بودم. دوست دارم خوشحال باشم نمیخواهم در حال بد بمانم. تا حالم بد میشود میگویم باید این حال را عوض کنم. مثلاً پدرم در بیمارستان بستری بود. به جای غصه و گریه و زاری میرفتم بخش کودکان و آنها را میدیدم. من آدم حل کردن مشکل هستم. اما این آرامش هم خیلی به من کمک کرده است. صبح از خواب بیدار میشوم بالای سرم یک آسمان بزرگ آبی است. در کاشان قانونی هست به نام خط آسمان. وقتی توی حیاط خانهات هستی هیچ خانهای به حیاط خانه تو دید ندارد. فقط آسمان آبی است. یک حیاط بزرگ دارم با حوض و ماهی و آینههای روی دیوار. رنگ دیوارها آبی است. در این دو سال که در کاشان هستیم اصلاً با شوهرم مشکل نداشتهایم. هر اتفاقی با گفتوگو و در آرامش و در حضور اسباببازیها حل میشود. اسباببازیهای دوران کودکیام هم اینجاست؛ قوری و سماوری که از مادرم به من رسید و آن نمکدان گربه مادربزرگ. من از بچگی اهل بازی و خالهبازی بودم. صبح تا شب در کوچه خالهبازی میکردیم و با چادر مادرهایمان خانه درست میکردیم. همه دار و ندارم اسباببازیهایم بود. یک گونی اسباببازی داشتم. حتی یک بار وقتی با مادرم قهر کردم گونی اسباببازیهایم را انداختم روی دوشم و گفتم من از این خانه میروم. عزیزترین داراییهایم را انداختم روی دوشم و قهر کردم مثلاً. من از بچگی عاشق این اسباببازیها بودم. حالا باهم همخانه هستیم. کنار هم زندگی میکنیم. صبح تا شب چشممان به همدیگر است.»
«موزه اسباببازی پایان آرزوهای من و همسرم نیست. بزرگترین آرزوی من و امیر داشتن یک اتوبوس اسباببازی است. یک اتوبوس مجهز که روستا به روستا و شهر به شهر میرود. از قبل در شهر اطلاعرسانی شودکه اتوبوس اسباببازی در راه است. کوچه به کوچه با بچهها باشیم. عروسکها و اسباببازیها را معرفی کنیم درهای اتوبوس باز شود، نمایش باشد، خیمهشببازی باشد. بازیهای قدیمی را به بچهها آموزش بدهیم. به بچهها یاد بدهیم چطور عروسک درست کنند اسباببازی درست کنیم و بفروشیم. این بزرگترین رؤیای ماست. رؤیایی که قرار نیست فقط در ذهنمان باشد و بماند برای رؤیابافی. شوهرم پیگیر کارهاست. انشاءالله بزودی اتوبوس شادی و بازی و اسباببازی را راه میاندازیم و دست همه بچهها یک عروسک میدهیم. عروسک بومی و قدیمی خودمان را».
جوانی ۲۶ساله، کارمند و از خانوادهای مرفهم که یک سال پیش با خانمی ۵۸ساله ازدواج کردهام. در واقع زنم ۳۲ سال از خودم بزرگتر است. البته خانوادهام خبر ندارند و حالا اصرار دارند برایم به خواستگاری بروند. ماندهام چه طور موضوع ازدواجم را بگویم.
پاسخ مشاور: فردی با این شرایط و در سن شما عموما به بلوغ کامل رسیده و علاوه بر عاقل بودن، میتواند امور خود را تدبیر و مدیریت کند و از پس مشکلات برآید و در پیچ و خم زندگی و فراز و نشیب آن، گلیم خود را از آب بیرون بکشد، بنابراین وقتی تصمیمی را میگیرد، خود را آماده تمامی پیامدها و تبعات آن میکند: از قبیل اینکه چگونه دیگران را در برابر اقدام نامتعارفش مجاب کند یا در مقابل سرزنش و خردهگیری آنان، مقاومت و ایستادگی کند.
دو راه پیش روی شماست
به علل و عوامل این تصمیم نامتعارف شما کاری ندارم، ولی به عنوان همیاری و کمک میتوانم توصیه کنم که از داشتهها و تواناییهایتان استفاده و این مسئله را به بهترین شکل ممکن مدیریت کنید. برای مدیریت و. حل این مشکل، دو راه پیش رو دارید، پاک کردن اصل صورت مسئله با جدایی از همسرتان یا مخفی نگاه داشتن وی تا ابد و راه دیگر اینکه پرده از این راز مخفی بردارید و خانوادهتان را در جریان قرار دهید.
آیا جدایی، راه حل مناسبی برای شماست؟
راه حل اول با هر دو حالتش معقول و ممکن نیست، جدایی یا ادامه ارتباط به میزان علاقه و تمایل و همچنین مطلوب بودن این انتخاب برای ادامه زندگی از سوی شما، بر میگردد و تصمیمگیری شما مشروط به داشتن پاسخی مورد قبول درباره این سوالهاست که آیا حاضرید برای ادامه عمرتان، همسری داشته باشید که ۳۲ سال از شما بزرگتر است؟ (فاصله سنی به حدی است که به صورت طبیعی ایشان میتواند در جایگاه مادر برای شما باشد) و همچنین آیا میتوانید در ارتباط با وی که قطعا و یقینا همراه با آسیبها و ضررهای روانی و اجتماعی، هم برای شما و هم برای وی است، این آسیبها را تحمل کنید و آیا هر دو میتوانید متحمل این هزینههای روحی و روانی شوید؟ آیا شما میتوانید خلاءهای عاطفی و روانی خود را با همسرتان پر کنید و همچنین همسرتان با شما میتواند به آرامش برسد؟
البته قصد نداشتم به این مسائل اشاره کنم، ولی در تصمیمگیری، ملاحظه و بررسی ابعاد مختلف واقعیت زندگیتان در آینده بسیار ضروری است و آگاهی دادن به پیامدهای تصمیمات فعلی در آینده، وظیفه مشاور است.
در هر صورت درباره راه حل اول، کاملا شخص شمایید که به صورت مستقل نقش اصلی را ایفا میکنید.
پشت تصمیم خود پنهان نشوید
خوب است بدانید که جدایی یا مخفیکاری راه حل بهتر نیست، انسان عاقل بر سر دوراهی از بین خوب و خوبتر، گزینه خوبتر را انتخاب میکند و از بین بد و بدتر گزینه بد را انتخاب میکند که کمتر ضرر کند. در نتیجه آنچه ظاهرا بهتر و خردمندانهتر است، آشکار کردن این انتخاب است. در خور ذکر است، اقدام شما اگرچه کمی نامتعارف است اما کار غیر مشروع نیست، لذا به پشتوانه مشروع بودن میتوانید در مقابل دیگران، از عملکرد خود دفاع کنید، هر چند بیشتر احساس میشود که تصمیمی کاملا هیجانی و احساسی بوده و ممکن است به خاطر این اشکال شدیدا محکوم شوید.
از یک واسطه حکیم و خردمند بهره بگیرید
از طرفی اخلاقا جلب رضایت والدین در امر ازدواج برای مرد لازم است و برای دختر شرعا و قانونا رضایت پدر شرط صحت عقد و واجب است. بنابر این پس از آشکار شدن این اقدام شما باید خانواده را اقناع کنید که به این انتخاب رضایت دهند، که بسیار بعید است و حتی ممکن است روابط شما با خانوادهتان با تنشهای جبران ناپذیری، همراه شود که توصیه میکنم به صورت تدریجی و با استفاده از یک واسطه حکیم و خردمند و معتبر و صاحب تجربه جریان را مدیریت کنید. به عنوان مثال امام جماعت مسجد محلهتان یا یک فرد آبرومند مورد قبول برای والدین و خانوادهتان.
اگر با مخالفت خانواده مواجه شدید چه کنید؟
در نهایت، اگر با موافقت خانواده مواجه شدید که دیگر از فشار مخفیکاری و اصرار خانواده بر ازدواج کاسته میشود اما اگر با مخالفت آنها مواجه شدید، حتما برای تصمیم صحیحتر، به دنبال جلب رضایت و خواسته والدین باشید، چرا که توصیهها و دستورهای فراوان دینی بر این امر تاکید دارند که رضایت والدین باعث عاقبت به خیری است و از سوی دیگر نارضایتی آنها باعث نابود شدن زندگی فرزند میشود.
اگر در تعارض خواسته خود و خانوادهتان مبنی بر جدایی، توانایی انتخاب نداشتید حتما مسئله را با یک مشاور فرهیخته و پرهیزکار و آگاه در میان بگذارید و از راهنمایی او بهرهمند شوید. (حجتالاسلام علی فروتن – کارشناس ارشد مشاور خانواده)
بهنوش بختیاری در اینستاگرام خود با نشان دادن عکسی گفت: این آقا شوهر من نیستند.
بهنوش بختیاری بازیگر زن سینما و تلویزیون در پست اینستاگرام خود اعلام کرد آقای غفوری مدیر برنامه های من است و در همین باره نوشت:
متاسفانه در بعضی از سایت ها ذکر شده است که ایشان همسر من هستند. در صورتی که ایشان مدیر برنامه بنده آقای غفوری هستند که همیشه و همه جا همراه من هستند. و از همسر بنده هیج عکسی در فضای مجازی وجود ندارد.
چون ایشان علاقه ای به این داستان ها ندارند. خیلی زشته که هرکسی هر چی دوس دارد می گوید و پخش می کند. البته دیگه عادت کردیم. اگه یک روز رفتار فرهنگی ببینیم تعجب می کنیم. نماز روزه ها قبول.
فیلم جدید بهنوش بختیاری به کارگردانی همسرش محمدرضا آرین با نام زندگی در شهر بزرگ برای نمایش خانگی می باشد. فیلمی که رضا عطاران و بهنوش بختیاری بازیگران اصلی آن هستند و در این میان علی صادقی هم به عنوان نریتور یا راوی داستان حضور دارد.
کارگردانی «زندگی در شهر بزرگ» برعهده محمدرضا آرین بوده یعنی همسر بهنوش بختیاری که خود فیملنامه کار را هم نوشته است. آرین خود در فیلم هم نقشی ایفا کرده است.«زندگی به روایت علی صادقی» اصلی ترین توصیفی است که از داستان «زندگی در شهر بزرگ» ارائه شده است.