پینوشتها
1- استادیار دانشکده الهیات، دانشگاه آزاداسلامی واحد کرج.
2- رشحات البحار، کتاب الانسان والفطره، ص3.
3- بحارالانوار، ج4، ص11، ح1، باب 2و ج4، ص13، ح15، باب2 و کتاب التوحید، ص153، رقم11؛ به نقل از امام رضا (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم).
4- شذرات المعارف ص127-130.
5- رشحات البحار، کتاب الانسان الفطره، ص4.
6- ص/ 75.
7- بحارالانوار، ج4، ص11، ح1.
8- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص 5.
9- احزاب/4.
10- شذرات المعارف، ص131-132.
11- همان، ص133.
12- شذرات المعارف، ص 135.
13- نحل/ 75.
14- شذرات المعارف، ص138.
15- همان.
16- بقره/ 150، 149، 144. (پس روی خود به سوی مسجد الحرام کن.)
17- شذرات المعارف، ص 139.
18- نحل/ 125.
19- عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج2، ص274.
20- شذرات المعارف، ص144.
21- همان، ص149.
22- رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص6.
23- دخان/ 3.
24- شعرا/ 193-194.
25- رشحات البحار، ص13-26.
26- همان، ص30.
27- همان، ص32.
28- لقمان/28.
29- انعام/59.
30- واقعه/1.
31- شذرات المعارف، معرفه100، ص77-78.
32- همان، معرفه114، ص84.
33- لقمان/28 .
34- اعراف/172.
35- شذرات المعارف، معرفه 115، ص85-86.
36- رشحات البحار، ص46.
37- شذرات المعارف، معرفه214، ص151-152.
38- نجم/ 8 و 9.
39- رشحات البحار، ص196-197.
40- شذرات المعارف، معرفه73، ص61.
41- همان، معرفه74، ص62.
42- همان، معرفه73، ص61.
43- انعام/164.
44- شذرات، معرفه 75.
45- همان، معرفه73.
46- همان، معرفه 76.
47- انعام/160.
48- سجده/17.
49- شذرات، معرفه 78.
50- همان، معرفه82.
51- رشحات، ص197.
52- رشحات البحار، کتاب انسان و الفطره، ص197-198.
53- همان، ص201.
54- روح المعانی، ج1، ص339.
55- واقعه/ 77-80. این قرآن بسیار گرامی است در لوح محفوظ سر حقّ که جز دست پاکان بدان نرسد، تنزیلی از پروردگار عالم است.
56- بیگم، سیده نصرت: «مخزن العرفان»، ج15، ص207.
57- الاحزاب/33.
58- جوادی آملی، عبدالله: «تفسیر موضوعی قرآن کریم»، ج1، ص38-39.
59- دخان/3.
60- ابن عربی، محی الدین: «تأویلات القرآن»، ج2، ص447.
61- فتوحات مکیه ج1، ص 658.
62- مزمل/1.
63- بنی اسرائیل/1.
64- مزمل/7.
65- حسنزاده آملی، حسن: «هزار و یک نکته»، ص139.
66- رشحات البحار، ص13-26.
67- مخزن العرفان، ج15، ص209.
68- المیزان، ج20، ص333.
69- خمینی، روح الله: «شرح حدیث جنود عقل و جهل»، ص275.
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق *** بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
آری او با همان صحبتهای پس از نماز در مسجد جامع توانسته بود از میان عامه مردم انسانهایی فاضل و عارف به مبانی اسلام تربیت کند. در خاطرات استاد مطهری آمده است:
سال 1356 قمری اولین سال طلبگی ما در قم بود. البته قبلاً یکی دو سال در مشهد بودم. قم که رفتیم آنجا ذکر خیر مرحوم میرزا محمدعلی شاهآبادی تهرانی را زیاد میشنیدم. بسیاری از بزرگان حوزهی علیمه قم دست پروردهی این مرد بزرگ بودند. بعد از دو سال وقتی از قم به تهران برگشتم و میخواستم بروم مشهد، با اشتیاق فراوان رفتم مسجد جامع که مرحوم شاهآبادی را پیدا کنم. داخل مسجد جامع، همان جلوی ایوانی که ایشان نماز میخواندند نشسته بودم. دیدم دو نفر با همدیگر حرف میزنند، یکی که معلوم بود از شهرستان آمده بود به تهران، به دیگری میگفت: ما که چند سال است به این شهر آمدهایم، تا به حال که هیچ استفادهای نکردهایم، ولی چه توحیدی از این مرد یاد گرفتیم. (3)
حتی بعضی از این افراد در برخی مباحث به قدری قوت یافته بودند که میتوانستند با طلاب رشتههای دینی هم به بحث بنشینند. دکتر گرجی میگوید:
جوانهایی که پای منبر آقای شاهآبادی میرفتند، در آن چیزی که فرا میگرفتند خیلی مسلط میشدند، طوری که اگر با یک طلبه کهنه کار بحث میکردند، غالب میشدند. این افراد هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ علمی تأثیر میگرفتند.
آقای نورالله شاهآبادی نیز در این مورد خاطرهای نقل میکنند:
به خاطر دارم روزی به عیادت مرحوم حاج شیخ علی محدث زاده رفته بودم. پیش از من جوانی از ایشان عیادت کرده بود که طبق اظهار ایشان از فضلا بود. وقتی پرسیدم تحصیلات شما در کدام حوزه بوده است، پاسخ داد از محضر آیت الله العظمی شاهآبادی استفاده نمودهام، که پس گفتگو معلوم شد وی از پرورش یافتگان بحثهای شبانه ایشان در مسجد جامع است.
بیان مباحث سنگین فلسفی و عرفانی به زبانی ساده و به گونهای که افرادی که پایههای این علوم را ندارند، بتوانند در آن به قوت علمی برسند، تنها از کسی برمیآید که سخنانش صرفاً عرفان تئوری یا نظری نباشد، بلکه با وجود او متحد شده و با اعمال و گفتارش منطبق گشته باشد. از این رو مطالبی را که عنوان میکردند، هم به صورت هضم شده در اختیار شنوندگانشان قرار میگرفت و هم قابلیت تأثیرگذاری مثبت در آنها را دارا بود که هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. آیت الله نصرالله شاهآبادی در رابطه با چگونگی تبیین مسایل توسط ایشان در مجالس عمومی مثالی عنوان میکند:
در فلسفه دفن میت، که چرا میت باید دفن شود، مردم میگفتند بسوزانید یا بگذارید حیوانات بخورندشان. اما ایشان در جواب میفرمودند شما در خانهای که در آن هفتاد، هشتاد سال زندگی کردی، یا خانه پدری را که از محلش عبور میکنی، برایت تغییر روحیهای به وجود میآید، به خاطر علقهای که داری، روح هم به بدن علقه دارد، تدریجاً باید جدا شود. تدریجی اگر باشد میگوید امروز ریشم ریخت، امروز چشمم از حدقه درآمد. اما اگر بسوزانی یک مرتبه جزغاله میشود و باعث تألم روح میشود.
مثال دیگری که ایشان از صحبتهای آقای شاهآبادی در میان عموم بیان میکنند، در مورد توجیه عمر طولانی حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه شریف) است:
ایشان خیلی دقیق این مسائل را پاسخ میدادند. در مورد عمر حضرت ایشان تقسیم بندی میکردند میفرمودند یا ما قایل هستیم به اینکه امور، مقدر الاهی است یا خیر؟ اگر مقدر الاهی است که خوب خدا عمر یکی را 10 سال، یکی را 100 سال، یکی را هم 2هزار سال مقدر میکند. هرچه خدا مقدر کند عمر میکند. اما اگر جریان امور روی حساب طبیعی است در آن صورت هم هر کسی بتواند مزاجش را با طبیعت میزان کند، میماند. خوب اگر یکی به جمیع خصوصیات جسمانی خودش و خواص سایر اشیاء آگاه باشد، این میداند که الان مثلاً چربی بدن زیاد است و یا فلان چیز از بین میرود و یا فلان ویتامین لازم است و با یکی چنین آگاهی این فرد همیشه سالم است و با این سلامت نمیمیرد و خوب کسی که مقدرات الاهی را قبول ندارد، این استدلال، او را در مورد عمر حضرت، مجاب نمیکند!
جهان بینی عرفانی و بیان روان ایشان موجب شده بود کسانی که در تهران علاقمند به مسایل عرفانی و تفسیر عرفانی قرآن بودند در مجالس ایشان شرکت کنند و مرید ایشان شوند. زیرا مرحوم شاهآبادی تمام لوازم یک استاد خوب را دارا بودند؛ علم، اخلاق و بیان شیوا میگویند جوانان به جلسات شبانه ایشان علاقه زیادی داشتند. آنها جوانهایی بسیار برجسته بودند که در تحصیل این نوع علوم فوقالعاده، علاقمند و محو ایشان بودند. جوانان در آغاز شیفته اخلاق و رفتار ایشان میشدند و آنگاه از کمالات ایشان معرفت مییافتند. آقای شاهآبادی مصداق حدیث شریفی بودند که از حضرت عیسی (علیه السلام) نقل شده است:
با عالمی نشست و برخاست کنید که من ذکرکم الله رویته یعنی وقتی به دیدن او میروی به یاد خدا بیفتی و کلماتش بر دین تو بیفزاید.
و این راز تأثیر و نفوذ کلام ایشان بود. به همین دلیل نمیشد جلسهای برپا شود و افراد بنشینند و بلند شوند و چیزی گیرشان نیاید.
مرحوم شاهآبادی به هر طریقی که میتوانستند در جهت بیداری مردم و گرداندن روی آنها به سوی خدا تلاش میکردند. از جمله اقدامات ایشان در تبلیغ علوم دینی برای عموم، تشکیل جمعیت اخوان بود. در زمان حیات ایشان امکانات مردم بسیار کم بود و تبلیغات مذهبی آن گونه که باید و شاید صورت نمیگرفت. ایشان تشکیلاتی را فراهم کردند که بسیاری از متدینین در آن شرکت میکردند و آن را جمعیت اخوان نام نهادند. مرحوم شاهآبادی مجالس جمعیت برادران یا اخوان را هر جمعه در یکی از مساجد یا حسینیههایی که چه بسا کسی سراغش نمیرفت، فرش نداشت، امام جماعت نداشت و ... تشکیل میدادند. قبل زا تشکیل مجلس هم پیش بینیهایی میشد که اهالی محل بدانند، به آن مکان رسیدگی نمایند، گرد و غبارش را بزدایند و چراغی روشن کنند. آن گاه ایشان در آن مکان، گرد و غبار دلهای آنها را میزدود و چراغ دلهایشان را روشن میکرد و فطرت خداجویی آنها را از غربت در میآورد. در این جلسات، ایشان مباحث مربوط به شیوه حرکت یک مسلمان در اجتماع و اینکه جامعه اسلامی روی چه پایه و اصولی باید باشد مطرح میفرمودند که در کتاب «شذرات المعارف» آمده است. ایشان سعی میکردند کج فهمیهای مردم را به نام «دین و تنبلی» و بیغیرتی آنان را به نام «رضا به و قضا» به آنها گوشزد کنند که همینها کمر دین را شکسته است. آقای نورالله شاهآبادی به برخی از سخنان ایشان در میان جمعیت اخوان اشاره میکنند:
میفرمودند مسلمانان از دو ناحیه زیان دیدند: یکی اینکه هر چند فرمود «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» البته خدا خودش قرآنش را نگه میدارد، اما مسلمانها به این قسمت متکی میشدند و گفتند خدا خودش دین داده، خودش هم حافظ آن است ما دیگر چه کارهایم؟ همان حرفی که بنی اسرائیل به موسی گفتند؛ ما همین جا میمانیم تو و خدا بروید و جنگ کنید، هر وقت پیروز شدید ما هم میآییم. اما دنبالهاش را نخواندند که خدا به دنبال این سخن آنها گفت چهل سال محروم از شهرنشینی هستید و سرگردان بیابان خواهید بود و این اولین ضربه است که مسلمانان با حرکت نکردنشان به دست خودشان به ریشهی خودشان زدند. دیگر اینکه ما شیعهها کسانی هستیم که اعتقاد داریم «من مات علی حب آل محمد فهو شهید» نرفتیم ببینیم که حب آل محمد چیست. حب این است که در دل نگه داریم یا به عمل برسانیم؟! چون ایمان سه قسم است یکی قسم قلبی، یک بخش روحی و روانی و بخش سوم که همهی آنها را اثبات میکند عملی است. و الا منافقین هم میگفتند ما مسلمانیم. بنابراین چه بسا شیعیانی که این حسب را دستاویزی برای کلاهبرداری و خیانتها و فسادشان قرار دادند و گفتند:
هر آن کسی که آقاش حیدر بود *** چه پرواش از روز محشر بود
بله اما نگفتیم که بین من و معشوقم چه ارتباطی باید باشد؟! ارتباطی که او من را بپذیرد و اگر ادعای محبت بکنم اما چیزی که دلخواه آنهاست نداشته باشم و آن گونه که آنها دوست دارند، نباشم دیگر به من نمیگویند عاشق، بلکه میگویند هوسران. این دو باعث عقب ماندگی مسلمانها بود والا روزگاری که دنیا در خواب جهل و نادانی بود مسلمانها همه چیز داشتند، همه کار کردند. حرکت اسلامی، دنیا را طوری تغیر داده که امروز هم دنیا ریزهخوار اسلام است.
از دیگر فعالیتهای ایشان مجالس و محافل مذهبیشان بود که در منازل تشکیل میدادند. چون در زمان حکومت رضاخان مسلمانهایی که در این مجالس شرکت میکردند، مورد تهدید حکومت واقع میشدند، ایشان مجالس مذهبی را در خانهها تشکیل میدادند. این ابتکاری بود که از جانب مرحوم شاهآبادی انجام شد و پس از آن، این حرکت در منازل گسترش یافت. آقای نورالله شاهآبادی میگوید:
من یادم هست شبهای دوشنبه منزل مرحوم ابوالصباء در خیابان خانی آباد میرفتیم. فضای حیاط آن خانه حدود 300 متر بود. تمام اتاقها و حیاط مملو از جمعیت میشد، نه اینکه فقط روضه بخوانند که آن هم بود اما آنچه مردم نمیدانستند و باید بدانند را میگفتند!
در این فرصت در توجیه عملکرد مرحوم شاهآبادی در اختصاص قسمتی از وقت خود برای عموم و بیان ساده علوم الاهی برای آنها، با توجه به قوت علمی ایشان در دروس سطح بالای حوزه، به بیان دیدگاه ایشان در این زمینه میپردازیم. آن چنان که از کتب برجا مانده از ایشان برمیآید، پاسخ این سوال را در فطرت انسانها باید جستجو کرد. مبنای روش تربیتی ایشان، بیدار ساختن فطرت الاهی خفته انسانها بوده است. امام خمینی (رحمهالله) در کتاب چهل حدیث خود آورده است:
استاد و شیخ ما در معرف الاهیه جناب آقای آقا میرزا محمدعلی شاهآبادی روحی له الفداه به وسیلهی فطرت کثیری از معارف الاهیه را ثابت میفرمایند!
از این رو با توجه به مطالبی که از لابه لای اوراق نگارش شده توسط ایشان استخراج کردهایم به تبیین دیدگاه ایشان در این زمینه میپردازیم و برای حصول این مقصود مانند ایشان، بحث را از فطرت و لوازم آن آغاز میکنیم. لازم به ذکر است عمده بحث فطرت برگرفته از کتب ایشان یا استنباطی از آنها است.
فطرت لازمه وجود انسان است. در تعریف فطرت گفتهاند صفتی است که مخصوص ذات مدرک است و صفات مربوط به وجود غیرمدرک را طبیعت مینامند. به طور مثال خیسی، طبیعت آب است نه فطرت آن؛ بنابراین انسان موجودی است که از فطرتی الاهی و طبیعتی مادی آفریده شده است که از حیث وجود طبیعی خود به عالم ماده و از حیث فطرت فراطبیعی خود با خدای سبحان پیوند دارد. اهل لغت و تفسیر میگویند فطرت به معنای خلقت است و از فطر به معنای شق کردن و پاره نمودن گرفته شده است؛ زیرا خلقت به گونهای پاره نمودن پرده عدم و حجاب غیب است. بنابراین مقصود از فطره الله، که خدای تعالی مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هیئتی است که خلق را بر آن قرار داده، که از لوازم وجود آنها و از چیزهایی است که در اصل و خمیره آنها بر آن مخمر شده است. پس فطرت جزء لاینفک وجود انسان است و به همین دلیل در آیه شریفه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» از آفرینش فطرت در انسان به «معها» تعبیر نشده است؛ بلکه فرموده فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا، زیرا کلمه «مع» همراه بودن دو چیز جدا از هم را بیان میکند که با ذاتی بودن آن مغایر است. از طرفی فطرت امری ذاتی است پس اکتسابی نیست و قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود؛ از این رو فرمود: لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ. حکما نیز معتقدند: «الذاتی لا یعلل و لا یخلف». از سوی دیگر در قرآن کریم آمده است: «خلق الله آدم علی صورته» و از آنجا که فطرت انسان را به خدا ارتباط میدهد، بنابراین آیه مطابق با کتاب ذات احدیت است. از این رو میتوان گفت فطرت معصوم از خطا و اشتباه است و در احکام و مقتضیاتش دین قیم و استوار است. به همین دلیل انسان باید ملتزم و متعبد به احکام فطرت شود که ذلک الدین القیم. زراره گوید از حضرت صادق (علیه السلام) از فرموده خدای تعالی «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» سؤال نمودم، فرمود: خلق کرد ایشان را همگی بر توحید. اما اینکه حضرت فطرت را تفسیر به توحید نمودهاند، برای بیان مصداق یا تفسیر به اشرف اجزای شیء بوده است. زیرا با توجه به تعبیر آیه از فطرت الله به دین و اینکه دین شامل توحید و دیگر معارف است، این معنا مشخص میشود. بنابراین جمیع معارف حقه از اموری است که حق تعالی بندگان را بر آن مفطور فرموده است.
مرحوم شاهآبادی در بحث از فطرت، آیه مذکور را مبنا قرار دادهاند و میفرمایند در اینجا منظور از آیه، «الزام فطره الله» بوده است، یعنی برای کشف کمالات با فطرت و کیفیت وجود خود ملازم و همراه باش! به عبارتی فطرت عاشقه را با همراهی فطرت کاشفه به کمال عشق برسان.
اما اینکه فرمود «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً» منظور از وجه، روی قلب و دل است. زیرا متوجه الیه است که دین از عالم معناست و نمیتوان روی ظاهر را به سمت آن متوجه کرد. همانطور که در آیهی شریفهی «فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» چون متوجه الیه که مسجد الحرام است، جسم است، منظور از وجه، صورت ظاهر است؛ بنابراین مقصود آیه این است که دل و قلب خود را با فطرت خدایی خویش همراه نما.
از خصوصیات فطرت این است که عاشق بینهایت است، زیرا به یک بینهایت اتصال دارد. نهایت هر چیز را کمال آن میگوییم. پس انسان فطرتاً عاشق کمال است. اما کمالی که او میطلبد را نهایتی نیست. چون فطرت، عاشق کامل مطلق است که جز خدا نیست. زیرا به جز او، آفریدگانش همه حد و نهایتی دارند، مگر اینکه به او اتصال یابند که فرمود: «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ» و از این جهت فطرت تمام بندگان اعم از انبیا و اولیا و مومنین و کفار و اشقیا و سعدا یکی است. اما اگر میبینیم که انسانها به سوی غیر او حرکت میکنند، نشانه عدم وجود فطرت الاهی در آنها نیست؛ بلکه نمایانگر این است که آنها معشوق فطرت را اشتباه تشخیص دادهاند و با عطش سیریناپذیر خاص فطرت، به سوی معشوق مجازی و کمال متصور خود حرکت میکنند که از درک ناقص و عقل قاصر حکایت میکند. محک درستی یا نادرستی تصور انسان از معشوقش این است که چنانچه به معشوق خود دست یافت ولی به آرامش نرسید و به دنبال زیباتر از آن بود، نشانه خیالی بودن آن مقصود و معشوق است و این روشی برای تشخیص مجازی بودن معشوق است. از این طریق متوجه میشود آنچه به عنوان هدف و مقصود در نظر داشته، معشوق فطرتش نبوده است. از دیگر خصوصیات فطرت الاهی این است که در به دنبال معشوق رفتن نیز، بینهایت میرود. یعنی چون به دنبال بینهایت است، هیچگاه متوقف نمیشود و از حرکت در راه مطلوب باز نمیایستد. آری در فطرت انسان سستی وجود ندارد و اگر سستی هست در قامت ناساز بیاندام ماست! فطرت عشق اگر برای رسیدن به معشوق خود هزاران بار سیر کند و هر بار شکست بخورد، باز از جستجوی او دست برنمیدارد.
اما چون فطرت الاهی از اوست، به او باز میگردد. پس انسان فطرتاً خداجوست. قرآن کریم در اثبات وجود فطرت خداجویی در انسان میفرماید:
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ
او کسی است که شما را در صحرا و دریا سیر میدهد، چون به کشتی سوار باشید، و بادی ملایم و فرح بخش آنها را به طرف مقصود ببرد، خوشحال میشوند (و چون ناگهان) بادی سهمگین بر آن کشتی بوزد، و موجهای هولناک از هر سو به طرف کشتی حمله کند، به طوری که سرنشینان بپندارند که هلاک خواهند شد، آن زمان خدا را از روی اخلاص عقیده میخوانند که اگر ما را از این ورطه نجات دهی به طور قطع از شکرگزاران خواهیم بود.
زمانی که انسان در ورطه هلاک میافتد و خود این را درک میکند و میفهمد که دیگر هیچ فریادرسی نیست و حس میکند به بن بست رسیده است، یقین به وجود فریادرسی را در خود احساس میکند که منتظر کمک و مدد اوست. او همان خدا و معشوق فطرت است که چون راههای دیگر بر انسان مسدود شده، در درون خود به دنبال فریادرس میگردد و متوجه فطرت الاهی خود میشود. بنابراین در اینجا دو مرتبه مورد توجه است:
در مرتبه اول برای اینکه انسان رو سوی فطرت خود کند و با او هم نوا شود، باید عقل به بن بست برسد و فقر و نیاز و جهل خود و تمام موجودات و مخلوقات عالم را حس کند تا از خودش و معشوقهای مجازی دیگرش ناامید شود و از همه دست بردارد. و اینکه فرمود: «إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً» اشاره به همین معنا دارد که انسان ادعا کرد که میتواند بار عشق الاهی را بر دوش بکشد، در حالی که هیچ نمیداند و علم به آن علم ندارد. از اینجا جهل موجب پیدایش ظلم شد. حال اگر هیچگاه نفهمد که نمیداند، همان ظلوم و جهول میماند و جزایش را میبیند. اما چنانچه درک کند و اقرار کند به ظلوم و جهول بودن خود، عالم مطلق خود بار امانت او را به سر منزل مقصود میرساند. پس مرتبه اول که خود عمده راه است، درک جهل است.
در مرتبه دوم عقل خود را در شناخت معشوق حقیقی به کار گیرد که «راز عشق ادراک کمال و جمال است!» (4) به این ترتیب اگر در مرتبهی عقل درک کرد که ذات مقدس پروردگار، کمال و جمال مطلق است، قلبش عاشق و محب او میشود که این همان معنای قرار گرفتن روی قلب و دل به سمت فطرت الاهی است: آنفَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ. و این معرفت به حقایق، در تمام زوایای زندگی انسان نقش کلیدی دارد: زیرا انسان موجودی است که علم و عملش با یکدیگر نسبت مستقیم دارد؛ علمش، عملش را میسازد و عملش در افزایش فهمش تأثیرگذار است و علم و عمل توأم است که صحت و کمال زندگی بشر را تأمین میکند. اما ایجاد این شناخت به عهدهی انبیا و اولیای الاهی است. رسالت انبیای الاهی شناساندن فطرت و گنج پنهان بشری است که در غوغای شهوت و غضب مستور شده است. در حقیقت ادیان الاهی بیان دین فطری است و تمام کتب آسمانی شرحی بر کتاب انفسی است و پیامبران و اولیا، شارحان کتاب فطری ما هستند. از این رو آنها هدایت بشر به سوی معشوق حقیقی را از طریق شکوفایی عقل بشر آغاز میکنند.
نکته قابل تأمل در اینجا این است که اگر توحید مقتضای فطرت انسان است و همه بر فطرت عشق آفریده شدهاند و فطرت، انسان را ملتزم به دینداری میکند، چه لزومی به شارح دارد؟ در جواب باید گفت برای نایل شدن به معرفت نسبت به ذات و صفات مقدس حضرت حق، باید مردم را به تدبر و تفکر در آیات و آثار ذات مقدس پروردگار سوق داد تا به تعبیر آقای شاهآبادی فطرت کاشفه، که در اصول و عقاید خود باید صاحب رای و اندیشه خود باشد، شناخت درستی از هستی و هستی آفرین پیدا کند. اما چون فطرت کاشفه به حسب کشف مختلف است، یعنی بعضی ناقص، برخی تام و بعضی اتم هستند، مقتضای این اختلاف در کشف، تبعیت از فطرت کاشفه اتم است. زیرا کشف مصادیق و ظرافتهای احکام مربوط به عبودیت و عدالت از عهدهی هر فطرتی برنمیآید، در حالی که رعایت آنها بر هر فطرتی واجب است. از طرفی فطرت عشقی که در هر انسانی وجود دارد، برای نیل به معشوق و محبوب خود، حکم به لزوم تبعیت از فطرت کاشفه میکند و به همین دلیل فرمود: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» که فطرت کاشفه اتم، همان مقام عظمای ولایت است. بنابراین چون فطرت عشق همیشه هست، فطرت کاشفه یا شخصی که کاشف این مصادیق است هم، همواره باید باشد تا مراجعه به او برای رفع احتیاج فطرت عشق ممکن باشد. اما سهولت تشرف هر فردی از افراد بشر به محضر مقدسش به گونهای که هیچ حجاب و مانعی نباشد، مقتضای فطرت نیست. پس به حسب فطرت باید کاشف تام و عالم به معارف الاهی که مقام ولایت مطلقه است، در هر عصری باشد تا باب تعلیم و تعلم این معارف که از طریق برهان حاصل است، همواره مفتوح باشد. اما ارتباط مردم با آن حضرت از طریق آنها که مست ولای او هستند، میسر است.
بنابراین با توجه به مطالبی که عنوان شد، فطرت به صورت مأمور نفوذی هدایت در انسان عمل میکند. تغذیه شدن درست این مأمور از طریق هادی خارجی و همراه شدن انسان با آن، او را قدرتمند میسازد تا جایی که عنان اختیارش را به دست میگیرد و وی را به کمال مطلوب انسانی خویش میرساند. هادی خارجی همان انسانهای آسمانی هستند که برای یاری انسان مختار آمدهاند تا او به دست خویش، گنج درونش را بیرون آورد و آن را مرکب راهوار و یکهتاز سیر خود به سوی پروردگارش قرار دهد. در اینجاست که از آزادی به قید بندگی در میآید که این تنها بندگی مطلوب در عالم است. به این ترتیب در برابر عالم دارای عزت آزادی میشود که این عزت در برابر خدا، با دربند او درآمدن معنا مییابد: و عنت الوجوه للحی القیوم. که نتیجهاش عبادت و خاکساری در برابر معبود و معشوق است که به تعبیر آیت الله شاهآبادی:
عبادت اجرای توحید است در ملک بدن از باطن قلب.
با این وصف آیت الله شاهآبادی به منظور بیدار ساختن فطرت خفته انسانها و زدودن زنگار قلوب آنها، با نفس قدسی خود، روح حیات در جان آنها میدمید و با سخنرانیهای خود میخواست معشوقش، معشوق همگان شود. بر این اساس ایشان اصول و فروعی را برای زندگی اجتماعی خود تدوین کرده بودند که در طی زندگی پر برکتشان کمر همت بر اجرای آنها بستند. اصول این برنامه که در کتاب «شذرات المعارف» آورده شده است، بدینترتیب است:
پینوشتها
1- عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان.
2- دیدار با ابرار، شاهآبادی بزرگ: «آسمان عرفان».
3- عارف کامل، ص16.
4- شاهآبادی: «رشحات البحار».
5- ریسمان.
6- آل عمران/103: و همگی به ریسمان الاهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید.
1
بسط و گسترش عرفان یهود از هنگام خروج از اسپانیا به بعد فوقالعاده یکنواخت و بدون جریانهای مخالف بوده است. تنها یک خط سیر اصلی وجود دارد. وقایع فاجعهآمیز آن دوره مستقیماً منجر به پیدایش مکتب جدید صَفَد شد، که افکار آن، چنان که دیدهایم، حول برخی مسائل که از طریق آن دگرگونی عظیم ایجاد یا نمایان شد متمرکز بود. ما همچنین دیدهایم که آن مکتب در پرداختن به آن مسائل، نظریهی کاملاً جدیدی را به کمال رساند. به نظر من این نظریهی جدید، آنگونه که لوریا آن را تدوین نمود و سرانجام مورد پذیرش الاهیات یهود قرار گرفت، نشانگر تبیینی فوقالعاده دقیق از دیدگاهی است که پس از تغییر قرن در میان جامعهی یهودیان غالب شد. این اندیشههای جدید تفسیری عرفانی از واقعیت «تبعید» را با نظریهای به یک اندازه عرفانی در باب راه «نجات» ترکیب میکند. روحیهی قدیمی تأمل عرفانی با عنصر جدید شور و شوق مسیحایی، به همراه رؤیای مکاشفهآمیزش از پایانی برای دورهی رنج و خفت و خواری، غنا مییابد. گسترش مکتب قبالای لوریانی با نظریهاش دربارهی تیقون، یعنی «بازگردانی هماهنگی کیهانی از طریق حیات دنیوی یهودیتی تعالی یافته است که، این نظریه نمیتوانست جز به ظهور انفجاری تمام آن نیروهایی که این آموزه پیدایش و موفقیت خود را مدیون آن بود، منجر شود. اگر این مطلب درست باشد که قبالا روحیهی غالب آن عصر را بیان میکرد، پس همه چیز طبیعیتر از این به نظر نمیرسد که باید میان شرایط تاریخیای که سرنوشت قوم یهود را در این دورهی استیلای قبالایی شکل داد، و بسط و گسترش درونی تفکر دینی یهود، که تمام اشکال جدیدش را شامل میشود، نزدیکترین تطابق وجود داشته است. قومی که از تمام مصایبی رنج برده بود که تبعید و آزار و اذیت میتوانست به وجود آورد، و در عین حال آگاهی و شعور بسیار حساسی را دربارهی زندگی به وجود آورده بود که واقع میان دو قطب تبعید و نجات قرار داشت، به چیز زیادی برای برداشتن گام نهایی به سوی مسیحاباوری نیاز نداشت. ظهور شبتای صبی (1) و ناتان اهل غزه (2) با آزاد کردن قوا و انرژیهای نهفتهای که به تدریج در طی نسلهای پیش از آنها انباشته شده بود، به این گام شتاب بخشید. فوران این آتشفشان، زمانی که به وقوع پیوست، وحشتانگیز بود».2
با وجود این، بدون بیان چند کلمهای دربارهی شخصیت دو رهبر اصلی این جنبش و جایگاه آنها در ظهور آغازین و بسط و گسترش بعدی آن، نمیتوان مبادرت به این کار کرد. این کار بسیار لازم است، چرا که در این مورد، همچون بسیاری از موضوعات دیگری که در جریان این سخنرانیها دربارهی آنها بحث شده است، من ناگزیرم دیدگاهی را اتخاذ کنم که تا حدودی زیادی با دیدگاه رایج متفاوت است. پس ویژگی اساسی شخصیت شبتای صبی چه بود و در مورد نقش و سهم فردی او به این جنبش چگونه باید داوری کنیم؟ به ویژه، رابطهی او با ناتان اهل غزه، یعنی پیامبر بعدی او، را چگونه باید تفسیر کنیم؟ در مورد این سؤالات، تنها اسناد موجود به صورت چاپی تا سالهای اخیر پاسخ قطعی را ممکن نساختهاند. اسنادی که این موضوع را روشنتر میسازند تاکنون به چاپ نرسیدهاند، و با فقدان آنها غالباً داشتن تصوری درست حتی از آثار چاپ شد امکانپذیر نبوده است. در این شرایط به قول و شهادت افرادی که به طور خصوصی با رهبران این جنبش آشنا نبودند، اهمیت بیش از حدّ داده شده است. بنابراین اصلاً شگفتانگیز نیست که در جایی که محققان کوتاهی کرده بودند، شاعران، نمایشنامهنویسان و دیگر اساتید ادبیات داستانی سعی کردهاند با توسل به منابع تخیّل خود این تصویر را کامل کنند. با وجود این، ما چندین سند بسیار مهم، برخی شخصی و برخی دیگر الاهیاتی، در اختیار داریم، که از نزدیکترین محافل پیروان شبتای صبی سرچشمه گرفته، که روشنایی کاملاً غیر منتظرهای را بر تمام این سؤالات افکنده و آنها را روشن میسازند. تحلیل تمام منابعی که به آنها دسترسی داشتهام نتایج عمدهی زیر را به دست میآید:3
این چنین شبتای صبی برای سالها در سرتاسر جهان آواره گشت، بدون دوستان یا پیروان واقعی و بدون انجام کاری برای پیشبرد آرمانهای مسیحایی که در برخی لحظات نادر شور و شعف شدید بر او غالب میگشت. اگر به خاطر ناتان اهل غزه نبود، بدون تردید او یکی از مشتاقان بسیار گمنام نسل خود باقی مانده بود، که در سالهای پس از فاجعهی بزرگ ظلم و ستم اخمیلنیتسکی (33) در سال 1648، رؤیاهای مبهمی دربارهی رسالت مسیحایی در سر میپروراند، بدون اینکه هیچ کس توجهی به آنها بکند تا اینکه او در سال 1662 در اورشلیم سکنا گزید که نقطهی عطفی در زندگی او بود. ناتان اهل غزه (1644-1680)، در طی دو سال اول اقامتش در آنجا، که در آن زمان نوآموز جوان تلمود بود، نمیتوانسته بارها شبتای صبی را ندیده باشد، که آن زمان به چهل سالگی نزدیک میشد و بدون تردید موضوع شایعات بسیار در جامعهی کوچک یهودی در این شهر بوده است. حتی در صورت وجود نداشتن روابط شخصی نزدیک بین آنها، که دلیلی برای آن وجود ندارد، شخصیت شبتای صبی باید تأثیری عمیق بر این جوان حساس و مستعد گذاشته باشد که در آن زمان بین هفده و نوزده سالگی بود:پینوشتها
1. Sabbatai Zevi
2. Nathan of Gaza
3. Jacob ben Abraham de Boltom (1720), اسئله و اجوبه، شهادت دربارهی یعقوب, f.42a, reprinted by Romanes, vol.IV, p.478.
4. Smyma
5. paranoia
6. hystria
7. S. Trivush in the Russian Monthly Voschod, 1900, No.7,p.99.
8. manic-de pressive
9. Melancholi
10.Bleuler, Lehrbuch der Psychiatrie, Sechste Auflage, p. 321 ff; J. Lange in Handbuch der Geistesk Rankenheiten, vol Vl,p. 96ff (1928).
11. Thomas Coenen, Rdele Verwachtinge der Joden getoont in den persoon van sabethai Zevi (Amsterdam, 1996), p. 9
12. اکنون این اثر به اهتمام (new series vol.III, p.209 (1940) بیدارکنندگان خفتگان A. M.) Habermann منتشر شده است.
13. Samuel Gandor
14. Ibid, p.208.
15. کلمات منزل دادن و روی پوشاندن در گزارشی که باروخ آرزویی (Baruch of Arezzo) در (ed. Freimann, p.64-67، دلبستگیهای شبتای صوی) ارائه میکند؛ کلمات توضیح و سقوط در نامهای از ناتان که در (REJ, vol.104, p.120 (1938)) منتشر شده است، آنجا که او با نام تلمودی مسیحا یغی «از تبار بزرگان» (سنهدرین، ب 96) دوباره باز میکند.
16. ناتان اهل غزه در کتاب سفر هبریئا «کتاب آفرینش» خود (Ms. Berlin Or. Oct.3075 f.6b): میگوید [= شبتای صوی] «و نیز نمونهی کوچکی از ایمان مقدس و تواناییهای صوی این است که ناگهان در اوج تعالی قرار گیرد و بار دیگر در حضیض فقر و ناچیزی قرار گیرد». ناتان در رسالهی اژدهای تفسیر شده (Ms. Halberstamm 40f,92a) میگوید: «خداوند تقدس و تبارک او را چندین بار به امتحانهای سخت مبتلا گرداند و آزمود بعد از آنکه در اوج رفیع آسمان بود به ژرفای دوزخ هبوط کرد و افعیهای بسیار او را اغوا کردند و به او گفتند پس خالق تو چه کسی است؟ با براهین متقن که عقل معاش و عملی قادر به درک آنها نیست».
17. Maasim zarim
مقایسه کنید با گزارش جالب طوییاس کوهن (Tobias Cohen) در رسالهی معسه طوبیا «حکایت طوبیا»، باب اول، آیه 6: «به رغم همهی حکمت و علوم، از کودکی هیچ چیز نمیدانستم و میگوید: چندبار روح جنون بر او مستولی شد و رفتار جنونآمیز از او سرزد طوری که همه وی را مسخره میکردند و دیوانهاش خواندند و احمق».
18. Moses Pinheiro
19. Kanah
20. دلبستگیهای شبتای صوی (p.95).
21. به صفحات بین 207 تا 208 [متن انگلیسی] بنگرید.
22. apostasy
23. mania
24. Solomon ben Abraham Laniado of Aleppo
25. متن عبری در (Ms. 2223 of The Enelow Memorial Collection in the JTH Seminary in New York, f.228) یافت میشود. «هنگامی که از اینجا به ارم صورا میرفت، تمام وقایع خویش را برای ما تعریف کرد که از آن سال (5408 عبری) روح نبوت بر او وارد گردید در وضعیتی که در یک شب، خارج از شهر و بسیار دور از مردم، حدوداً دو ساعت منزوی و تنها بود که صدای خداوند را شنید که با وی سخن میگفت: تو مسیح موعود و منجی یهود، فرزند داود، مسیح خالق یعقوب هستی و در آینده قوم اسرائیل را نجات خواهی داد و انان از ربع مسکون به آغوش من در اورشلیم و سرزمین مقدس جمع خواهند شد. قسم به اقتدارم و قوت بازویم که تو همان ناجی حقیقی و منجی عالمیان هستی و غیر از تو منجی دیگری نیست.
و به این ترتیب بود که از آن زمان به ردای روحالقدس ملبّس گشت و از فراست بصر و بصیرت بهره یافت و اسم اعظم خداوند را با حروف اصلی آن تلاوت میفرمود و کرامات بسیاری از خود ظاهر کرد، یعنی درستکاری را که میپنداشت صحیح و راست و شایسته است، به دلایلی متقن و براهینی که گمان میکرد. کسانی که وی را میدیدند مطالبش را درک نمیکردند و توانایی درک گفتههایش را نداشتند لذا او را انکار کردند و اهل ضلالت وی را خواندند. بارها شد که علمای مذهبی یهود و خاخامهای ما در اسرائیل، به سبب آن اعمال، صدمه دیدند و به جهت قوت اعمالش که از دایرهی عقلانیت خارج بود، بر او سخت گرفتند، عاقبت چاره ندید جز انکه از میان مردم بگریزد و به صحاری پناه برد، و هر بار که وی در چشم خلق ظاهر میشد، بزرگتر از آنی بود که پیش از این ظاهر میشد، حرفها میزد که بسی دهانها از گفتنش عاجز بودند و به همین سبب در رنجها و مشقتها افتاد و بارها از فیوضات شخینا مستفیض گشت و چندین بار به امتحان الاهی مبتلا گردید، برخی از مرگ نیز سختتر بود و او در جمیع احوال محکم و استوار بر عهد خویش ثابت ماند. تا آنکه در سال 5425 عبری زمانی که در مصر بود، خداوند او را در معرض آزمونی بزرگ بداشت، که قدرت تحملش نداشت، از اینجا بود که روزها به نماز ایستاد و از سر عجز و ابتهال خداوند را سوگند داد و از حضرتش اعانت طلبید، و التماس کرد که دیگر وی را نیازماید، در آن روز و آن لحظه که چنین سوگندی داد، تمام آن روحالقدس و نور الاهی از وی جدا گشت و او همانی شد که از قبل بود و درست مانند مردم عادی گشت، و او، از آن اعمال عجیب دست کشید زیرا دیگر نمیتوانست دلایل اعمالی را که زمانی انجام داده بود، درک نماید».
26. از نسخهی دستنویس متن مهم کافمان (Kaufmann) 255 (اکنون در آکادمی در بوداپست مجارستان) (f.30a) ما پی میبریم که او این نقض قوانین شرعی را در ساعت شور و سرمستی جنونآمیز انجام میداد: «میدانستم قبل از تشرف شبتای صوی به جلال الاهی، به کرّات در حال بصیرت و فراست بود اسم اعظم خداوند را با جمیع برکاتش ذکر میکرد».
27. مقایسه کنید با یادداشت 9 [متن انگلیسی].
28. مکاشفهی ناتان دربارهی شبتای صوری، که مورخان جدید بدون دلیل کافی آن را به ابراهام یاکینی (Abraham Yakhini) نسبت دادهاند، همان طور که روسانی (Rosanes) نشان داده است، آنها را در تابستان 1665 ذکر میکند: «افراد زناکار که همنشین وی بودند. ایشان افرادی خوشگل که مایهی آزار دیگران بودند و همواره وی را تعقیب میکردند تا وی را به خطا و گناه اندازند». مقایسه کنید با رسالهی مسائل شبتای صوی، ص 99. معنای عبارت «افراد خوشگل» دیوانی است که زادهی شهرت هستند، مقایسه کنید با: (Zohar, I, 19b; III, 76b).
29. مقایسه کنید با اژدهای تفسیر شدهی ناتان (Ms. Halberstamm, 40f.90b) (Nathan): «و جمیع مصائبی که در کتاب ایوب آمده است، برای او چیزی نبود زیرا ضرورت داشت که وی به مصائب و امتحانهای دشواری و انواع پلیدیها و شیطانها دچار شود و آنها را تحمل کند» و (f.102b): «لازم بود که شبتای صوی هفت سال در زندان اهریمنان گرفتار آید و آنگاه به مصائبی سخت تن دهد».
30. Relation De la Veritable Imposture du Faux Messie des Juifs nomme Sabbatay sevi (Avignon, 1667), p.37.
31. Gallipoli
32. Shiboleth
33. Chmilnitzki
34. متن اصلی که در کتابچهای شبتابی در کتابخانهی دانشگاه کلمبیا در نیویورک ((X 893-Z 8, vol.1, No.20) f.16b-17a) یافت میشود.
35. feast of Purim
36. گزارش ناتان از مجذوب شدنش به موسی پین هیرو (Moses Pinheiro) در لیورنو (Livorno) (رسالهی قبل، ص 95)، این عبارت زندگینامهی خود نوشت را تأیید میکند، که در آن متن تحریف صورت گرفته است.
37. در نامهای که توسط هابرمان منتشر شد، مقایسه کنید با یادداشت 5 [متن انگلیسی، ص 208]: «مأمورینی که داشت را رها ساخت و به «عزا» رفت تا تیقون (چارهای) برای آزمایش نفس خویش بیابد».
38. مقایسه کنید با یادداشت 19 [متن انگلیسی].
39. Marano Abraham Miguel Carozo
40. messianism
41. Derush Ha-Tanninim
42. Treatise on The Dragons
43. Ms. Halberstamm 40 (Jews" Collegr, London); British Museum 856, I; Beth Ha-Midrash in London (Catalogue by Neubauer, 1886) 123, 3; Badhab 83 in Jerusalem
(که به خطا به اسحاق لوریا نسبت داده میشود!).
44. ناتان از سال 5427 عبری بر حسب رویدادی در آینده سخن میگوید، اما او به زندانی شدن شبتای صوی اشاره میکند.
45. ویتال دربارهی نفس مسیح در فصل نوزدهم کتاب تناسخها میگوید: «بدان که آن نفس از نوری متعالی است که هنوز هیچ مخلوقی در عالم بدان نائل نشده و مسیحا پادشاه یهود در آینده به آن نائل خواهد شد» و ناتان از این قطعه استفاده نمیکند.
46. Nahash
47. Mashiah
48. good
49. evil
50. Ghetto
51. Orphites
52. Naassenes
53. دربارهی نمادگراییها بنگرید به:
Mead, Fragment of a Faith Forgetten, third edition, p.182 ff(1931).
54. illumination
55. Bathra Baba
56. Ms. Halberstamm, 40f,99b.
57. این نکته مهمی است که در آن دیدگاههایی که در این سخنرانی عرضه میشود با نحوهی ارائه این موضوع در مقالهی من «صوابی که در پی گناه میآید» که در: (Keneseth II (1937), p.346-392) چاپ شده است، متفاوت است.
4
به نظر من واقعیاتی که تاکنون به طور خلاصه در این سخنرانی مطرح کردهام خاستگاهها و جریان جنبش شبتای را به طور چشمگیری روشن میسازد. اکنون که این واقعیات را به اثبات رساندهام، من قصد دارم در سخن گفتن از آیین شبتای توجه خاصی به جنبش دینیای بکنم که در نتیجهی ارتداد مصیبتبار این مسیحای جدید به وجود آمد و مستقیم و غیر مستقیم ماهیت پر از تناقض اقدام او را تشدید کرد. (1) من دنبال کردن روند این جنبش را مهم میدانم، اگر تنها به خاطر این باشد که نقشی که آیین شبتای در پیشرفت معنوی یهودیان در طی نسلهای بعد از آن ایفا کرد، معمولاً دست کم گرفته شده است. آیین شبتای نشانگر اولین شورش جدی در یهودیت از هنگام قرون وسطا است؛ و اولین مورد از اندیشههای عرفانی بود که مستقیماً به فروپاشی یهودیت سنتی «مؤمنان» منجر شد. عرفان بدعتگذارانهی آن فورانی از گرایشهای نیستانگارانه (2) کم و بیش پنهان در میان برخی از پیروان آن ایجاد کرد. سرانجام اینکه بر مبنایی عرفانی روحیهی هرج و مرج طلبی دینی را ترغیب کرد که، در جایی که با شرایط مساعد بیرونی مطابقت داشت، نقشی بسیار مهم در ایجاد جوّی اخلاقی و عقلانی ایفا کرد، که برای جنبش اصلاح قرن نوزدهم مطلوب بود.پینوشتها
1. نامحتمل نیست که ارتداد به واسطهی این بیماری پدید آمد، زیرا به نظر میرسد که در زمان این بیماری او بار دیگر در حالت افسردگی و انفعال کامل بود. بنگرید به مقاله من در «مجموعهای از نوشتههای شوقان دربارهی سفیروت» p.165-166.
2. nihilistic
3. Sine Ira et Studio
4. rationalists
5. reformers
6. anarchist
7. nihilisl
8. orthodox
9. heretics
10. Leopold Loew
11. Moravia
12. rationalism
13. Leopold Loew, Gesammelte Schriften, vol.II, p.171 and IV, p.449.
14. Anabaptists
15. Quakers
16. S. Hurwitz «از کجا و به کجا», p.181-285 (1914).
17. Diaspora
18. Sephardic jews
19. Balkans
20. Ermuna
21. Sod Ha-Elohuth
22. Elohe Israel
23. Heshel Zoref of Vilna
24. Zadok ben Shemaryyah
25. Grodna
26. Cf. W. Rabinowitschin, Zion, vol.V, p.127-132.
27. Moses Zakuto
28. Benjamin Cohen Reggio
29. Abraham Ravigo of Modena
30. Hayim ben Solomon
31. Hayim Malakh
32. Cf. G. Scholem «رؤیاهای شبتای حاخام مردخای اشکنازی» and Zion, vol.VI, p.94-96 (1938).
33. گفتارهایی در یادبود حاخام صوی پرص حیوت (Vienn, 1933), p.333
34. Galicia
35. Padolia
36. Mannheim
37. Fuerth
38. Bohemia
39. Moravia
40. Meria Theresa
41. Marranic
42. Doenmeh
43. نام کامل او در سندی که از سوی اسرائیل هاپرین ((Israel Halperin) در
Haolam, no.36 (1930)) انتشار یافته ذکر میشود. این پیشنهاداتی که روسانی (IV, p.478) مطرح میسازد، ابطال میکند.
44. تاریخ دقیق واقعه را کاردوزو (Cardozo) ضبط کرده است مقایسه کنید با:
(Bernheimer in JQR (1927), p.102 and My article in Zion, vol.VII, p.12 ff).
45. Jacob Frank
46. Maaminim
47. Bohemia
48. Moravia
49. Aron Chorin
50. Leopold Loew, Gesammelte Schriften, vol.II, p.255 and Adolf Jellinek"s Letter, ibid, vol.V, p.193. Who Says Very Characteristically:
51. Prossnitz
52. Offenbach
53. Jonas Wehle
54. رسالهی تفسیری برعین یعقوو (Ms. In the Schocken Library in Jerusalem).
55. Moses Mendelssohn
56. Immanuel Kant
57. همچنین بنگرید به مقالهی من «صوابی که در پی گناه میآید» در: (Keneseth, vol, 11, p.392 (1937)). روشنگری بسیار جالبی است در این رابطه میان جنبش بعدی شبتای «عصر روشنگری» وجود دارد که در اسنادی که زاچک (Zacek) در مجله ذیل آورده، درج شده است:
(Jahrbuch fuer Geschichte der Juden in der Czechoslovakischen Republik, vol.IX (1938) p.343-410).
58. من بسیار مدیون دوشیزه پولین گلدمارک (Miss Pauline Goldmark) از نیویورک هستم که با لطف تمام نسخهای از این سند ارزشمند را که به خط پدربزرگ اوگوتلب ول (Gottlieb Wehle) نوشته شده در اختیار من قرار داد.
5
این سؤال باقی میماند که چرا و چگونه قبالاهایی که تحت تأثیر جنبش شبتای قرار گرفتند، حامل اندیشههایی شدند که آنها را در تعارض کم و بیش آشکارا با عقاید یهودیت حاخامی قرار داد. بگذارید آنچه را در سخنرانی قبل دربارهی آموزه نجات از طریق تیقون بیان داشتم یادآوری کنم. البته مفهوم و تفسیر عرفانی تبعید و رهایی اساساً مبتنی بر تجربهی بالفعل تبعید و مبتنی بر اندیشههای رایج در مورد روشی بود که نجات و رستگاری براساس آن به وقوع میپیوندد. خود مفهوم رهایی و نجات معنای ضمنی عملی و تاریخی داشت: آزادی از سلطه و اسارت، آزادی تازه - اینها عوامل محرّک مسیحایی بسیار نیرومندی بود که به درون آموزهای که عارفان مکتب صفد به آن شکل بخشیدند راه یافت. مفهوم رایج مسیحاباوری و بازگشت قومی در تفسیر آنها مبدّل به نمایشی با اهمیت کیهانی شد.پینوشتها
1. ارتفاع شخینا از تراب نیز بنگرید به رسالهی بلند «مگید (Maggid)»، یکی از ارواح مقدس، خطاب به مردخای اشکنازی در اثر من رؤیاهای شبتای ربی مردخای اشکنازی، ص 79-100.
2. apostasy
3. Geulah
4. heresy
5. Hullin, 70.
6. مقایسه کنید با بحث پیشین در ص 80 [متن انگلیسی].
7. savior
8. incarnation
9. Marranos
10. Ghetto
11. Isaac Aarbanel
12. ben Bezalel of Prage
13. در ادبیات مربوط به منجی موعود توجه بسیار اندکی به کتاب بزرگ او ابدیت اسرائیل (Pragve, 1599) مبذول شده است.
14. Jacob Frank
15. apostate
16. Iberian Peninsula
17. Queen Esther
18. Cf. Cecil Roth, "The Religion of the Marranos", in JOR, n. s. vol.22, p.26 (1931).
19. مقایسه کنید با گفتارهایی به یادبود حاخام صوی پرص حیوت، ص 344 (1933).
20. Sefer Ha-Beriah
6
این نظریات که نقطهی آغاز خود را سرنوشت این مسیح و به طور کلی مسئلهی نجات در نظر میگیرند، به تدریج به دیگر حوزههای اندیشهی دینی گسترش مییابند، تا اینکه سرانجام به تدریج کل الاهیات و اخلاق را فرامیگیرند. از اینروست که مثلاً کاردوزو تعلیم میداد که در نتیجهی گناهان بنیاسرائیل سرنوشت همهی ما از ابتدا این بود که مارانو شویم، (1) ولی از این سرنوشت فجیع زندگی اجباری در به اصطلاح انکار دائمی ایمان و معرفت باطنی خود، لطف خدا با تحمیل این فداکاری تمام عیار بر مسیح ما را نجات داده است؛ چرا که تنها نفس مسیح جهت تحمل این سرنوشت بدون اینکه مغلوب گردد، توانایی کافی را دارد. بدیهی است که این تصور از مسیح برای دوگانگی ناگوار ذهن مارانی جاذب داشت. اتفاقاً همچنین این تصور اندیشهای با منشأ تاریخی کاملاً متفاوت را به یاد میآورد، یعنی نظریهی لوریانی بازگشت از طریق «تعالی بخشیدن به بارقههای فرو افتاده» که در سخنرانی پیشین مطرح ساختم. این نظریه توانست تغییر و تحوّلی یابد که هیچ کس پیش از ارتداد شبتای صبی فکر آن را نکرده بود، ولی از آن پس به سرعت بسیار اریج و باب روز گردید. بر اساس تفسیر پذیرفته شدهی رسمی این نظریه، بنیاسرائیل در میان ملتها پراکنده شدهاند تا شاید از هر جا بارقههای نفوس و نور الاهی را که خود در سرتاسر جهان پراکنده شدهاند جمعآوری کنند، و به واسطهی اعمال پرهیزگارانه و دعا آنها را از زندانهای مربوط به خود «نجات بخشند». زمانی که این فرآیند کم و بیش کامل شد، مسیح ظاهر میشود و آخرین بارقهها را جمع میکند، و بدین وسیله نیروی شرّ را از عنصری که از طریق آن عمل میکند بیبهره میسازد. از آن پس قلمروهای خیر و شرّ، پاک و ناپاک برای همیشه جدا میشوند. تعبیر بدعتگذارانهی این نظریه آنچنان که با توفیق چشمگیری توسط ناتان اهل عزه مطرح شده، (2) عمدتاً به لحاظ نتایجش با تفسیر رسمی متفاوت است: جاذبهی پرهیزگاری همیشه جهت آزاد ساختن بارقهها از زندانهایشان، یعنی کلیپوت یا «پوستهها» کافی نیست. مراحلی از فرآیند عظیم تیقون هست، به ویژه مراحل پایانی و بسیار مشکلش، که خود مسیح جهت آزاد ساختن بارقههای پنهان از اسارتشان، یا با استفاده از تصویری دیگر، جهت به طور باز کردن درهای زندان از درون، باید به درون قلمرو شرّ فرود آید. درست همانطور که شخینا باید به مصر - نماد هر چیز تاریک و شیطانی - فرود آید تا بارقههای فرو افتاده را جمعآوری کند، مسیح نیز به همین ترتیب در پایان اعصار سفر بسیار سخت خود را به سوی امپراتوری تاریکی آغاز میکند، تا مأموریتش را کامل سازد. پیش از اینکه او سفرش را به پایان نرساند، شرّ از میان نخواهد رفت و نجات به عالم بیرون گسترش نمییابد.7
انشعاب و دودستگی پیرامون این نکته اجتنابناپذیر شد. گروه افراطی نتوانستند اندیشهی راضی ماندن با ایمان انفعالی به تناقض مأموریت مسیح را تحمل کنند. بلکه آنها معتقد بودند که همچنان که پایان کار نزدیکتر میشود، این تناقض ضرورتاً جهانی میشود. عمل مسیح الگویی را مقرر میدارد و پیروی از آن یک وظیفه است. نتایج ناشی از این اندیشههای دینی صرفاً نیستانگارانه بود، و فراتر از همه مفهوم مارانگرایی (14) اختیاری با این شعار: ما همگی باید به درون قلمرو شرّ فرود آییم تا آن را از درون درهم بکوبیم. رهبران نیستانگاری به اشکال نظری مختلفی نظریهی وجود قلمروهایی را تبلیغ میکردند که در آنها فرآیند تیقون دیگر نمیتواند با اعمال پرهیزگارانه پیشرفت کند؛ با شر باید با شرّ مقابله کرد. (15) از این رو ما به تدریج به وضعیتی رهنمون میشویم که، چنان که تاریخ دین نشان میدهد، با نوعی ضرورت سوگانگیز در هر بحران عظیم ذهن دینی یافت میشود. من به نظریهی ویرانگر، اما در عین بسیار جالب تقدّس گناه (16) اشاره میکنم، آن نظریه که به شیوهای چشنگیر ترکیبی از دو عنصر بسیار متفاوت را منعکس میسازد: یکی قلمرو انحطاط اخلاقی، و دیگری قلمرو ابتداییتر نفس که نیروهای بالقوه میتوانند به صورت غیر منتظره احیا شوند. اثبات اینکه این دو عنصر هر دو در نیستانگاری دینی ارتداد شبتای، که در طی قرن هجدهم نشان داد برای گرانبهاترین مایملک یهودیت یعنی جوهرهی اخلاقیاش بسیار خطرناک بود، نقش داشته باشد از تاریخ تراژیک دورهی نهاییاش، یعنی جنبش فرانکی (17) به بهترین وجه اثبات میشود.8
در این تغییر و تحول حساس یهودیت در آگاهی دو جناح میانهرو و افراطی ارتداد شبتای، اشکال قدیمی مکتب عرفانی قبالا تنها میتوانست مسئله ساز شود. به لحاظ نظری، ارتداد شبتای ریشه در تأکید بیش از حدّ افراطآمیز بر برخی جنبههای مکتب لوریانی داشت. از این رو، ابداً شگفتانگیز نیست که از این پس نظریات جدید متعدّدی یا سعی کردند نتایج نهایی را از اندیشههای لوریا استنتاج کنند، یا اینکه از ابتدا با اندیشههای عرفانی خودشان آغاز نمودند. در تاریخ عرفان قبالا، ظهور اندیشهها و نظامهای فکری جدید تقریباً بدون استثنا با این عقیده همراه بود که آخرالزمان در حال نزدیک شدن است. اغلب در اسناد قبالایی میخوانیم که ژرفترین و حقیقیترین اسرار الوهیت، که در دوران تبعید پوشیده مانده بود، معنای حقیقی خود را در آستانهی آخرالزمان آشکار میسازند. شجاعتی که این ارتداد برای جدا شدن از نظریات قدیمیتر و جایگزین نمودن اندیشههای جدید به جای آنها به دست آورد مبتنی بر چنین عقایدی بود، گرچه ظاهر «سنت» حفظ میشد. ابوالعافیه، زُهر، کتاب پلیا، سازندگان نظام قبالیی صفد - آنها همگی به اندازهی پیروان شبتای و پیروان فرانک، آشکار شدن طلوع فجر را به عنوان توجیه درستی آنچه در اندیشههایشان جدید بود، اقامه میکنند. از این رو، در حالی که برخی پیروان شبتای، همچون ناتان اهل غزه، صرفاً تفسیر جدیدی از اندیشههای لوریانی ارائه دادند بدون اینکه آنها را انکار کنند، ولی دیگران تقریباً اساساً از آنها فاصله گرفتند. قبالاهای شبتای، بیش از همه در طی پنجاه تا شصت سال پس از ارتداد شبتای صبی، اندیشهی بسیار زیادی را صرف این نکته کردند. (47) ابراهیم کاردوزو، (48) ساموئل پریمو، (49) ابراهیم ویگو (50) و شاگردش مردخای اشکنازی، (51) نحمیا حیون (52) و سرانجام یوناتان آیبشویتس، (53) نمایندگان برجستهی قبالای شبتای قطعاً کم یا بیش دارای ویژگی ارتدادی هستند. آثار و افکار آنها اکنون نسبتاً شناخته شده هستند، (54) در حالی که جزئیات نظریات نیستانگارانهی صریحتر تا حدودی پوشیده و پنهان باقی مانده است. به ویژه در باب تعالیم نظریهی پرداز پیشرو افراطیترین گروه در میان دومنه در سالونیکا، باروخ کونیو، (55) که بیشتر با نام بِریا (56) یا باروفیا (57) مشهورست، تنها شناخت غیر مستقیم داریم. (58) او یقیناً الهامبخش اندیشههای اصلی «نظریهی» فرانک بوده، و شاید الهامبخش عناصر فکری مهمی که در آثار اسرارآمیز یوناتان آبیشویتس جوان (1695-1764 / 1690) نیز یافت میشود بوده است، که یکی از آخرین نمایندگان بزرگ یهودیت حاخامی است، که از این رو رابطهی نزدیک پنهانیاش با ارتداد شبتای تا روزگار خود ما به شدت انکار شده است. (59) گرچه آیبشویتس هنگامی که سی سال بعد در هامبورگ به خاطر گرایش به ارتداد شبتای که به او نسبت داده شده بود جنجال به راه افتاد، مسئولیت این آثار را نپذیرفت، ولی میتوان با تحلیل و بررسی متن شناختی ثابت کرد که او نویسندهی واقعی آن آثار است.پینوشتها
1. مقایسه کنید با رسالهی بزرگ کاردوزو (Carkozo) در مسائل شبتای صوی (ed. Freemann, p.87-92 (1913)) خصوصاً صفحات 88 و 90.
2. مقایسه کنید با مقالهی عبری ویرژوبسکی "Wirszubski" در باب دیدگاه شبتای راجع به ارتداد مسیح در:
(Zion, III, p.215-245 (1938)).
3. ادبیات شبتای گستردهای در باب دلایل ارتداد مسیح وجود دارد. ما هنوز برخی از نامهها و رسائل ناتان در این موضوع را و رسالهی ماگن اورهام (یادداشت 50 [انگلیسی]) از شاگرد او ابراهام پرز، و نسخهی خطی 255 در بوداپست از دیوید کافمان را در اختیار داریم، نویسندهای که بسیاری از مزامیر را نشانهی سرنوشت مسیح جدید تفسیر میکند.
4. دربارهی کتابهای تنحوما و رَعیا مهمنا بنگرید به ص 175 الی 177 [متن انگلیسی این کتاب].
5. Abraham Perez
6. antinomianism
7. رسالهی ماگن اوراهام توسط من در مجموعهی دستنوشتههای قبالا (n. s. vol.II, p.121-155 (1938)) منتشر شده است. در آنجا من این فرض اشتباه را مطرح ساختم که نویسندهی آن کاردوزو بود. نام نویسندهی واقعی در (Ms. Guenzburg 517, 4) ذکر میشود. مقایسه کنید با (Wirszubski, p.235-245) دربارهی آموزهی این کتاب.
8. رسالهی ماگن اوراهام، ص 135.
9. Calvary
10. Modena
11. بنگرید به کتاب من رؤیاهای شبتای ربی مردخای اشکتازی (1938).
12. نویسندهی نسخهی خطی دیوید کافمان، شمارهی 255 (که یک چاپ عکس از آن در کتابخانهی اسکوکن (Schocken) در اورشلیم موجود است) با افسوس و ناراحتی بسیار، اشاره میکند که برخی علما در میان «مؤمنان» هنگامی که شبتای صوی از آنها خواست که مسلمان شوند، خودداری کردند.
13. Cf. Zion, vol.III, p.228.
14. marranism
15. مقایسه کنید با رسالهی لخیشت ساراف «گزیدن مار» (Hanau 172b f.2b): «در اینکه گفتند دیگر شخینا حضور ندارد و زمان زشتیها فرارسیده و هیچ چیزی جز پستماندهای ناچیز باقی نمانده، و دیگر آنکه ممکن نیست این پست ماندهی بیارزش از عالم قدس مرتفع گردد مگر به روشی غیر شرعی و خارج از طریق سنت». در باب این نظریه بنگرید به ملاحظات من در (Zion, vol.VI, p.136-141 (1941)).
16. holiness of sin
17. Frankist movement
18. Cf. Ps-Nahmanides in «نامهی مقدس» ایگرت هقودش, ch.II; Is. Horovitz in دو لوح عهد, f.293a (1698); Nehemyah Hayun in رسالهی اقتدار خداوند, f. 20d (1713); ایگرت ماگن اوراهام, p.150.
19. این عبارت که کلمنت اسکندرانی آن را در (Stromata, III, 13, 92) از «انجیل به روایت مصریان» نقل میکند، در آغاز معنایی کاملاً افراطی داشت.
20. Jazob Frank
21. Mishnah, Berakhoth, IX, 5.
22. Moses Hagiz
23. شور پوشعیم «شکست گنهکاران» (این کتاب بدون شماره صفحات است) (London, (1714), f. 33b).
24. Carpocatians؛ برای اطلاعات بیشتر دربارهی آن به دائرةالمعارف فارسی به سرپرستی دکتر غلامحسین مصاحب، ج 2، ص 6123 مراجعه کنید.
25. libertinistic
26. Cf. Eugéne de Faye, Gnostiques et Gnosticisme, p.413-428 (1925); L. Fendt, Gnostische Mysterien (1922); H. Liboron, Die Karpokratianische Gnosis (1938).
27. من شرح مفصلی دربارهی این اسطوره نیستانگاری در (Keneseth, II, p.381-387 (1937)) ارائه کردهام. همچنین مراجعه کنید به مقالهی ارزشمند ژزف کلاین مان (Joseph Kleinmann) (به زبان روسی) (Moral I poezia Frankizma, in Yevreiski Almanach (Petrograd, 1923), p.195-227) که پس از انتشار مقالهی فوقالذکر من از آن آگاهی یافتم.
28. این نوشتهها عبارتند از: الف) «بازنویسی» مکاشفهی اشعیا، براساس عقاید فرانک، سندی بسیار عجیب توسط (A. Kraushar, Frank I Frankisci Polscy, vol.II, p.183-218 (1895))؛ ب) تفسیری دربارهی En. Yaakob Ms. Schocken, in Jerusalem.
29. بخش قابل ملاحظهای از آن به صورت پراکنده در سراسر کتاب کروشار (Kraushar) (به یادداشت قبلی توجه کنید) و به خصوص در ضمایم کتاب موجود است:
(vol.I, p.378-429; vol.II, p.304-392).
30. (Nazir, 23b): «گناهی که برای رضای حضرت حق صورت گیرد بس بهتر از صوابی است که به نیت او نباشد».
31. «بطالت از تورات همانا موجب استحکام آن میشود». این گفته در رسالهی تلمودی (Mehahoth, 99b) با قرائت یافت میشود، قرائت در عبارت شبتای شبیه قراینی که در (Wistinetzki, edition of The Sefer Hasidim, §1313) وجود دارد.
32. مقایسه کنید با لخیشت ساراف (f.a/b (1726)).
33. Sanhedrin, 98a.
34. این همان نظریهی مکاشفهی صامت است که در صدها گفتهی فرانک تشریح میشود. اما پیشتر در سال 1713 حیون (Hayun) در کتاب سخنان تحمیا (f.81ff) به آن پرداخته است، و با کاربرد نمادهای دیگر (به شیوهی جدلی) به توصیف آن میپردازد.
35. باید به یادداشت که تنها بخش اندکی از پیروان فرانک واقعاً به آیین کاتولیک پیوستند.
36. بسیاری از نویسندگانی که دربارهی مخالفان قانون شریت در سالونیکا (Salonica) بحث میکردند، عادت داشتند آن را برای توصیف خود شبتای صبی به کار برند، به این عبارت کلیشهای گواهی میدهند. این عبارت مبتنی است بر نوعی جناسی رهایی محبوسان برای حلال کردن حرامها «کسی را که محبوس است آزاد میکند». مقایسه کنید با (Midrash Tehillim ed Buber, f.268) و یادداشتهای بوبر.
37. Torah de-Astiluth
38. Torah de-Beriah
39. Cf. Keneseth, II, p.370-371.
40. خانوادهی شاهزادگان آلمانی «هابسبورگ» (Hapsburg Monarchy) که از سال 1278 تا 1918 در اتریش و اسپانیا و از سال 1516 تا 1700 در سایر ممالک اروپایی سلطنت میکردند.
41. Offenbach
42. Danton
43. Junius Frey
44. مقایسه کنید با زاچک (Zaeck) در مقالهی او که در یادداشت 38 در ص 404 نقل شده است.
A Monograph on Moses Dobrushka-Thomas Elder von Schoenfeld
جوفیدس فری هنوز شخصیتی مطلوب است او مسلماً یکی از فرانکیستهای برجسته بود.
45. Moses Borgos of Pregue
46. در مجموعهی (Yiddish Scientific Institute, vol.I, col. 266 (1929)) منتشر شده، متن اصلی آلمانی (که تنها ترجمهای از آن توسط دکتر ان. گلر (N. Gelber) صورت گرفته است) اینگونه است:
"Die Erloesung aus Geistigem und Polilischem Druch ist ihr Zweek ist ihr Ziel".
47. برخی از آنان، نظیر اسرائیل یافه (Israel Jaffe) در رسالهی نور اسرائیل و صبی چوتش (Zevi Chotsh) نماینده مکتب لوریانی شبتای هستند. به هیچوجه تصادفی نیست که نویسنده، که نخستین کوششی است برای عمومیت بخشیدن به بخشهایی از زهر به زبان ییدیش، یکی از پیروان شبتای به نام صبی چوتش در رسالهی سهمیهی صوی (1719) بود. اما از همه جالبتر در میان این گروه بدون شک یعقوب کوپلی لیفشیتز (Koppel Lifshitz)، نویسندهی تفسیری دربارهی نظریهی قبالایی ابواب باغ عدن بود، که حسیدهای بعدی احترام فوقالعادهای برای او قائل بودند، تیشبای (Tishby) ارتباط نزدیک او را با این ارتداد به روشنی نشان داده است. مقایسه کنید به:
(Keneseth, vol.IX, p.238-268 (1945)).
48. Abraham Cardozo
49. Samuel Primo
50. Abraham Rovigo
51. Mordecai Ashkenazi
52. Nehemia Hayun
53. Jonathan Eibeschuetz
54. از میان این مقامات شبتای اندیشههای ساموئیل پریمو (Samuel Primo") تنها به طور غیر مستقیم، از طریق مجادلات مفصل علیه آنها در نوشتههای کاردوزو شناخته شده هستند،تا این زمان حجیمترین رسائل دربارهی الاهیات شبتای و رسائل کاردوز هستند که ما چندین جلد از آنها را به صورت نسخهی خطی در اختیار داریم.
55. Baruch Cunio
56. Berahya
57. Barochia
58. تحقیق من دربارهی این رهبر مهم شبتی در (Zion, vol.VI, p.119-147, 181-202 (1941)) انتشار یافته است.
59. مقایسه کنید با دفاع مورتیمر کوهن (Mortimer Cohen) از آیبشویتس (Eibeschuetz) در کتاب Jacob Emden, a Man of Controver sy (1937) و ملاحظات انتقادی خود من دربارهی آن در (Kirjaths sefer, vol.XVI, p.320-338 (1939)) همهی مسائل به وسیلهیام. اِ. پرلی موتر در تحلیل مقایسهایاش از نوشتههای قبالایی آیبشویتس مورد بررسی مجدد هم اکنون قرار گرفته که جای شکی نمیگذارد برای عقای
عبارات مرتبط با این موضوع
آیین شبتای و ارتداد عرفانی آیین شبتای و ارتداد عرفانی
1
به طور کلی، نظام عرفانی زُهر را باید به طور کامل در مقابل نظام اکنون شناخته شدهی ابوالعافیه دانست. آن تعالیم باطنی برای جذبهی برگزیدگان حول فلسفهی عملگروانه است که بر تأمل و مراقبه (1) به عنوان راه شناخت خدا تأکیدی خاص میکرد. برعکس، زُهر اساساً به متعلّق مراقبه و تأمل، یعنی اسرار عالم معقول (2) علاقهمند است. همچنین، نظریهی قبالای مکاشفهآمیز خود را به عنوان اشراقیترین شکل عرفان مطرح میکند، در حالی که زبان زُهر زبان نویسندهای است که بیم و هراسهای رایج بشری را همانند هرکسی عمیقاً تجربه کرده است. اگر هیچ دلیل دیگری نباشد تنها به همین دلیل رشتهی تاری را به صدا درآورد که عمیقاً در قلوب انسانها طنینافکن شد و موفقیتی را برای آن تضمین کرد که از اشکال دیگر جنبش عرفانی قبالای اولیه دریغ داشته است. و آخرین نکته اما به همان اندازه مهم اینکه ابوالعافیه خواننده را با چیزی بسیار شبیه یک نظام فکری آشنا میکند، و در کل، اندیشههای او بدون اشاره به کتاب مقدس بیان میشوند (البته، ابوالعافیه نیز تفاسیری عرفانی بر تورات نوشته، (3) ولی کمک خاص او به عرفان به علت این نوشتهها نبود). باز هم در اینجا زُهر لحن متفاوتی را نشان میدهد: سرتاسر آن بازتاب دیدگاه موعظهگونه است و بسیار مقیّد به متن کتاب مقدس باقی میماند. غالباً یک ایدهی فکری از عبارات کتاب مقدس استنتاج نمیشود و به آن نسبت داده نمیشود بلکه بیشتر در مراحل تأمل عرفانی در باب کلام کتاب مقدس به ذهن خطور میکند. زُهر با این رویکرد به سنت اندیشهی نظری یهودی که باز هم میگوییم، با روحیهی نظاممندسازی بیگانه است، وفادار میماند.2
خدای مکنون یا به تعبیر نهانترین کنه وجود الوهیت نه کیعیتی دارد نه هیچ صفتی. زُهر و عارفان قبالا مایلاند که این نهفتهترین وجود را اِیْن - سُوف (یا اِن - سُوف)، (19) یا ذات لایتناهی (20) بنامند. (21) در عین حال از آن روی که این وجود پنهان در سرتاسر عالم سریان دارد، واجد برحی صفات نیز است که خود اینها مظهر جنبهای از ابعاد کنه ذات الاهی هستند؛ آنها مراتب کثیر وجود الاهی و تجلی حیات پنهان الاهیاند. به عبارت دیگر، منظور این نیست که آنها سمبلهای استعارهای صرف هستند. از نظر فیلسوف قرون وسطا، اشارهی کتاب مقدس به «دست خدا» صرفاً تشبیهی به دست انسان بود، که تنها به وجود او اشاره دارد، یعنی، «دستِ خدا» فقط یک استعارهی کلامی است. نظر عارف درست برعکس آن است، دست انسان مظهر حقیقتی عالیتر به نام دست خدا است. (22) دست انسان تنها به خاطر وجود دست خدا وجود دارد. اسحاق ابن لطیف، (23) عارف فرن سیزدهم، این مطالب را در کوتاهترین عبارت بیان میکند: «تمام اسماء و صفات به طور مجازی بر ما اطلاق میشوند، ولی برای او نه». به نظر او این نکته اصلیترین کلید فهم عرفانی تورات است. به عبارت دیگر، عارف معتقد به وجود مرتبهای از کنه حقیقت الاهی است که این اصطلاح از میان انواع اصطلاحات واقعاً مناسب آن است. هر مرتبهای از حقیقت یکی از سفیراها هستند. زُهر میان دو عالم، که هر دو مظهر [ذات] خدا هستند، به وضوح تمایز مینهد. (24) اول، عالم اِین - سوف که نخستین و پنهانترین عالم است، که هیچ کس جز ذات خدا به آن معرفت ندارد؛ دوم، عالمی که عین الربط به اولی است و شناخت خدا را امکانپذیر میسازد و کتاب مقدس دربارهی آن میگوید: «باز کنید دروازهها را تا شاید من وارد شوم»، و این همان عالَم صفات است. در واقع، مطابق تشبیه زُهر (25) این دو نظیر زغال و آتش یک چیز واحداند؛ به عبارت دیگر، زغال بدون آتش وجود دارد، ولی قدرت نهفته و بالقوهی خود را تنها در نور آتش متجلی میسازد. صفات عرفانی خدا همان عوالم نوری هستند که ذات نهفته و ناشناختهی اِین - سوف در آنها انعکاس یافته است.3
ماهیت این نمادگرایی عرفانی یکی از موانع اصلیِ فهم درست تفسیری عرفانی نظیر زُهر است. در عین حال، این نمادگرایی گسترده و اغلب عجیب کلید فهم عالَم دینی زهر است. حتی نویسندهی برجستهای مانند آر. تی هرفورد (46) که یهودیت را به خوبی میشناد از نوعی «نمادگرایی» که اغلب بسیار مبالغهآمیز و گاهی قبیح و مشمئزکننده است، گزارش میدهد. (47) واقعیت آن است که در اولین برخورد با عالم نمادگرایی قبالایی انسان به دشواری میتواند از نوعی حیرت و بهتزدگی بگریزد.پینوشتها
1. meditation
2. mundus intelligibilis
3. دربارهی تفسیر ابوالعافیه بر تورات ما هنوز سِفِر مِفتئَح هَحَخاموت (کتاب کلید حکمتها) را که تفسیری بر سفر پیدایش است (Ms. Parma 140, New York. JThs, 843) مفاتیح الاسماء که تفسیری بر سفر پیدایش، (Ms. New York, 843). کتاب سِفِر مِفتَئَح هَسِفیرُوت (کلید سفیرا) که تفسیری بر سفر اعداد (Ms. Oxford, 1805) است.
4. theosophy
5. به عقیدهی من کمترین تردیدی وجود ندارد که بندهای مشهور Book Dzyan که شاهکار مادام ه.پ. بلاوتسکی، (H. P. Blavatsky) تعلیم سری، بر پایهی آن استوار است، هم در عنوان و هم در محتوی: به نحوی به صفحات پرشکوه نوشته زهری به نام سیفرا دِصنیعوتا مدیون است. نخستین کسی که این نظریه را مطرح ساخت، بدون اینکه دلیلی بیشتر ارائه کند، حکیم الاهی یهودی ل. آ. بوسمن (L. A. Bosman) در کتابچهی اسرار قبالا (1916)، ص 31 بود. در واقع، به نظر من، «ریشهشناسی» این عنوان تاکنون توضیح داده نشده است. مادام بلاوتسکی (Madame Blavatsky) خیلی از Kabbala Denudata (1677-1684) استفاده کرده است، که شامل (جلد دوم، ص 347-385) ترجمهی لاتین سیفرا دِصِنیعوتا است. سبک تغزلی و خاص این فقرات نشان از توانایی ذهنی وی دارد. در حقیقت، خود بلاوتسکی در آغاز اثر خود به ارتباط بین دو کتاب مذکور اشاره میکند (ج 1، ص 1) که به کتاب دزیان (Book Dzyan) اشاره میکند. با توجه به تصحیحی که از متن آرامی کتاب ارائه داده است، آنچه در ذهن داشته را نشان میدهد. او میگوید: «در این هستی پهناور کتابی قدیمی موجود است... که یک نسخه از آن در دست است. قدیمیترین متن عبری از آموزههای سرّی، سیفرا دِصِنیعوتا، از آن استنساخ شده است». لذا کتاب دزیان چیز غیر از نسخهای از زُهر نیست. از حیث کتابشناسی، ارتباط نوشتههای اصلی جدید و نوشتههای وحدت وجودی یهودی بسیار چشمگیر است.
6. Jacob Boehme
7. William Blak
8. theosophist
9. sefirah
10. sphaira
11. بنگرید به سخنرانی دوم، قسمت 10.
12. مرکب ثانی، اصطلاحی که تودروس ابوالعافیه، موسی بورگس و دیگران به کار میبرند.
13. مرکب درونی، اصطلاحی است بسیار رایج.
14. به ویژه نوشتههایی که حول موضوع تأمل و سرچشمهی حکمت دور میزنند. مقایسه کنید با مقالهی من در
Korrespondenz Blatt der Akademie Dar Wissen Schaft des Judentums, 1928, p.18ff.
15. pleroma
16. ghnostics
17. mystery of godhead
18. عارفان قبالای قرن چهاردهم (برای مثال داوود ابن یهودا در کتاب حدود قدیمیترین تفسیر دربارهی ایندرا در زهر به کتاب ده نور تابان اشاره میکند که بالاتر از سفیرا هستند. نیز مقایسه کنید با باغ انگور نوشته کوردوورو، فصل 11 (باب روشناییها)
Meditation.
19. En-Sof
20. infinitc
21. بنگرید به سخنرانی اول، بخش چهارم. زهر اصطلاح عبری اِین - سوف را بدون ترجمهی آن به آرامی به کار میبرد. این اصطلاح را نخست اسحاق نابینا و شاگردان او به کار بردند.
22. مقایسه کنید با پارههای انسان، ص 299 در کتاب باهیر (Bahir)؛ مقدمهی گیکاتیلا بر شعره اوراه (Shaare Orah). عبارتی که در متن به کار رفته در کثیر الاعمال ابن لطیف و امانوئلهای ریکای (Emanuel Hai Pikki) هادی قلوب، بخش یک، فصل 3، 15 یافت میشود.
23. Isaac Ibn Latif
24. Zohar, III, 159a. Cf. Tarbiz, vol.III, p.38.
تفسیر این قطعه که در ترجمهی انگلیسی (ج 5، ص 236) یافت میشود، نادرست است.
25. Zohar, III, 70a.
خود این عبارت از سفر یصیرا (فصل 1، 6) گرفته شده است.
26. absolute one
27. D. H. Joel. Die Religions Philosophie Des Sohar (1849), خصوصاً صفحه 179 به بعد.
28. god"s unity
29. manifestation
30. emanation
31. مهمترین شمارش و تحلیل این نمادهای سفیروت در کتاب ابواب روشنایی اثر جیکاتیلا وجود دارد. همچنین کتاب اسماء از ربی موسایی ناشناخته (حدود 1335) که برخلاف همانطوری که از دیرباز رواج داشته، نوشتهی موسی دلئون نیست. مقایسه کنید با: (Kiljath Sefer, I, p.45-52) و فصل 23 از سِفِر هار یموُن (کتاب باغ انار)، (باب ترتیب الحروف و القاب) اثر موسی کوردوورو بسیار ارزشمند هستند.
32. corpus symbolicum
33. مقایسه کنید با مقالهی من "Bibel in der Kabbala", in EJIV, col. 688-692; صورت نمادینی که به «با این چیزها هارون داخل قدس بشود» در لاویان باب 16 و آیه 3 در بسیاری از قطعات داده میشود و چه بسیار بارز این نگرش است. این عبارت به معنای زیر تفسیر میشود: تنها هنگامی که شخینا (معروف به...) چنین باشد، او وارد مکان مقدس خواهد شد.
34. Cf. Bachers, articl, REJ, vol.22, p.37ff(1891).
تنها فقرهی دوم، II (p.99a/b) از زهر اصلی؛ فقرهی اول، (I, p.26b) فقرهی III, p.110 از رسالهی تیقونیم و رعیا مهمنا میباشد. موسی دلتون در 1290 میلادی بیان میدارد که Sefer Pardes را تألیف کرده است «و نام آن را پردس (در زبان عبری پردس یعنی باغ) گذاشت [که حروف آن شکل اختصاصی] چهار روش سرّی است:... لفظی، پشاط، رمز، تفسیر (دراشا) و اسرار (سود)». (Ms. Munich, 22f. 128b).
35. Raza
36. Cf. Bacher, loc. cit. p.41-46, 219-229.
37. Cf. Zohar, II, 99a/b and III, 152a.
38. III, 152a.
39. نویسنده، عالم تلمودی را حمار قاری مینامد و اضافه میکند که حمار شکل اختصاری حکیم دانا (III, 275b) است. نمونههای دیگر در
(Gratz, Geschichte der Juden, vol. VII, p.505-506) یافت میشوند.
40. Peliah
41. Kanah
42. ببینید پلیئا، ed. koretz, 1784, better przemyal, 1883 قانا porizk, 1786. Cf. Graetz, vol.VIII, note 8.
S. A. Horodezky in Hatekufah, vol.X (1920), p.283-329; Verus (A. Marcus), Der Chassidismus (1901), p.244-261.
دیدگاه مارکوس دربارهی معتبر بودن کتاب که مورد قبول محققان بعدی قرار گرفته جملگی غلط است.
e. g by M. Kamelhar در کتاب ربی اویگدور کرا in Sinai, vol III, p.122-148.
43. مثالهای بسیاری در منابع نقل شده در یادداشت [20 انگلیسی] داده میشوند.
44. Cf. Graotz, loc, cit and already Cordouero, p.79-80. شیعور قوما.
45. Sabbatai Zevi
46. R. T. Herford
47. Hibbert Journal, vol.28, p.762 (1930).
48. Gerona
49. Shaare Orah
50. Joseph Gikatila
51. حدود ده چاپ از این کتاب و ترجمهای لاتین بخشهای بزرگ آن توسط Paulus Riccius, Portae Lueis Augsburg, 1516 وجود دارد.
52. The Secret Doctrine in Israel
53. A. E. Waite
54. Jean de Pauly
55. کتاب تعلیم سری در اسرائیل وایت که نخست در سال 1913 انتشار یافت، در قبالای مقدس (1929) گنجانده شده، که شامل اثر قدیمیتر او به نام تعالیم و منابع قبالا (1902) نیز هست. فصلهای برگفته از این کتاب متأسفانه ارزش بسیار اندکی دارند.
56. Kether Elyon
57. Hokhmah
58. Binah
59. Hesed
60. Din
61. Geuurah
62. Rahamim
63. Netsah
64. Hod
65. Yesod
66. Malkhuth
67. Keneseth Israel
68. Alma de Yihuda
69. تاجهای اعلی پادشاه مقدس، (III, 30b) یا صرفاً تاجهای پادشاه.
70. Zohar, III, IIb, 70a.
71. صورتهای پادشاهان (II, 86a) یا صورتهای درونی.
72. اصطلاحات درجات و انوار اصطلاحاتی هستند که اغلب بیش از بقیه به کار میروند. در (III, 7a) صحبت از «پوششهای فاخری است که پادشاهان میپوشند».
73. Cf. Das Buch Bahir, German trans. by G. Scholes, 85.
74. Adam Kadmon
75. خود اصطلاح آدام قدمون در بخشهای اصلی زهر به کار نمیرود بلکه تنها در تیقونیم به کار میرود. زهر از آدام اعلی صحبت میکند. اما در (III, 193b) ما اصطلاح آرامی نخسین آدم را میپاییم. در ایدرارابا (III, 139b) ما میخوانیم: «تمام اینها تاجهای مقدش پادشاه هستند که برای شکوه آدم آراسته شدهاند تا چیزی که همه چیز را در بر دارد دریافت کند».
76. این تعبیری است که کوردوورو در باغ انار به کار میبرد.
77. این فصل مقدمهای در باب ذات در شاهکار کوردوورو به بحث دربارهی این مسئله اختصاص دارد.
78. absolute whole
79. Cf. Zohar, I, 245a, پایین صفحه.
80. Cf. Zohar, III, 10-11.
81. Zohar, I, 166.
82. Zohar, I, 74a همین نمادگرایی در (I, 15a/b) به کار میرود. موسی دلتون در بسیاری از عبارات عبری خود معنای آن را توضیح میدهد.
83. در باب او و تو مقایسه کنید با: (Zohar, II, 90a, III, 290a) درباره من (I, 65b, 2041b).
84. individuation
85. imnanace
86. سفیره دهم: «بالاترین باب سِرّ موسای امین»، است. (Zohar, I, 11b).
87. impersanel
88. pantheism
4
در میان اوصاف نمادینی که دربارهی ظهور خدا در مظاهرش وجود دارد، باید توجه خاصی به آن وصفی که بر مفهوم «عدم» عرفانی تکیه دارد، کرد. از نظر عارف قبالا، حقیقت اصلی آفرینش در خدا به وقوع میپیوندد؛ خارج از او چیزی نیست که اِذن عمل آفرینش را یا ارزش آن نام را داشته باشد و یا حتی امکان داشته باشد اساساً متفاوت از درونیترین عمل نخست دانسته شود و خارج از عالم سفیراها به وقوع پیوندد. آفرینش عالم یا به عبارت دیگر، آفرینش چیزی از عدم، خود صرفاً جنبهی ظاهری و بیرونی چیزی است که در کنه ذات خدا به وقوع میپیوندد. این نیز یک مرحلهی بحرانیِ کنه ذات اِین - سوف است که از سکون و آرامش به آفرینش روی میآورد، و همین مرحلهی بحرانی یعنی تجلی از کنه ذات در مرتبهی احدیت، حقیقت و راز بزرگی برای عرفان و نکتهی حیاتی و بسیار مهمی برای فهم هدف تأمل عرفانی است. این نقطه بحرانی و نخستین تجلی را میتوان ارادهی ازلی توصیف کرد، ولی جنبش عرفان قبالا غالباً با جسارت، استعارهی «عدم» را به کار میبرد. در آغاز آن تکان اولیه که در کنه ذات خدا روی میدهد و نوری از درون کنه ذات تابیده شده آن را مرئی و مشهود میکند اِین - سوفِ لایوصف را وصف عدم میدهد. تمام مراتب تجلی بعدی و پیدرپی خدا در سفیراها از همین «عدم» (1) عرفانی سریان مییابند و عارفان قبالا آن را بالاترین سفیرا یا «تاج اعلی»یِ الوهیت مینامند. براساس استعارهای دیگر، آن ژرفایی است که در شکافهای وجود، مرئی و مشهود میشود. برخی از عرفای قبالا که این اندیشه را بسط دادهاند، مثلاً حاخام یوسف ابن شالوم بارسلونی (2) (سال 1300)، معتقدند که در هر تحول و دگرگونی واقعیت، در هر تغییر هیئتی، یا وقتی که مرتبهی چیزی تغییر میکند، از ژرفای عدم عبور کرده و برای یک «آنْ عرفانی» مرئی و مشهود میشود. (3) هیچچیز نمیتواند بدون ارتباط با این قلمرو وجود مطلق محض که عرفا آن را «عدم» مینامند، محقق شود. توصیف ظهور دیگر سفیراها از منشأ و زهدان نخست، یعنی عدم مشکل است و تا حدودی با کمک استعارههای فراوان انجام میگیرد.5
اینها تنها چند نمونه از روشی است که مؤلف زُهر درصدد است با استفاده از آن در قالب اصطلاحات نمادین عالم عرفانی حیات پنهان خدا را توصیف کند. در اینجا ما با معضل عالم خارج از سفیراها یا به بیان دیگر و معنای دقیقتر با جهان خلق و نسبت آن با خدا روبهرو میشویم، مشکلی که مسئلهی وحدت وجود را به همراه دارد. در تاریخ عرفان قبالا، دو گرایش توحیدی و وحدت وجودی غالباً برای تفوق بر دیگری با هم رقابت کردهاند. این حقیقتی است که گاهی پنهان میماند، چرا که نمایندگان وحدت وجود عموماً سعی کردهاند با زبان یکتاپرستی (34) سخن بگویند؛ نویسندگانی که آشکارا دیدگاههای وحدت وجودی (35) را مطرح میکنند، نادرند. (36) بیشتر متون، و به ویژه آثار قدیمی مکتب حکمت عرفانی دربردارندهی عناصر هر دو گرایشاند. مؤلف زُهر به سوی وحدت وجود گرایش دارد، و این واقعیتی است که حتی در آثار عبری موسی دلئون آشکارتر میشود، اما اغلب بیهوده در پی آنند که در ورای تعدادی اشارات و عبارات کلیشهای مبهم دربارهی برای یافتن وحدت بنیادین تمام اشیا، مراتب و عوالم، اعتراف وی به یکتاپرستی را جستوجو کنند. به طور کلی، زبان او، زبانی توحیدی است، و نشان دادن هستهی وحدت وجودی پنهان او نیازمند تحقیق و بررسی بیشتر است.پینوشتها
1. nothing ness
2. Rabbi Joseph ven Shalom of Barcelona
3. مقایسه کنید با تفسیر سفر یصیرا منسوب به ربی ابراهیم بن داود در (Warsaw, p.5, col.a, 1884) در باب تفسیر حقیقی این تفسیر مقایسه کنید با مقالهی من در (Kirjath Seferiv, p.286-302).
4. شعوره اروانشر (Offanbach 1714), f.108b همین مفهوم در «مقدمه» تیفون زُهر ((Mantua, 1558), f.7a) و به صورتی توسعه یافتهتر در پلیا ((1883), f.14c) بیان میشود.
5. Ain
6. Ani
7. Zohar, I, 2a: Mosesde Leon, کتاب شقل مقدس, p.25. Cf. Isaachaco Hen, در تفسیر مرکاوا , Tarbiz vol.II, p.195, 206.
8. hidden cause
9. Jacobbenshe Shefh, کتاب پاسخ مطالب حقیقی , (Ms. Oxford, 1585 f.28a/b).
او اصطلاح نقطه را به کار نمیبرد بلکه «از عباراتی بسیار دقیق که خط از آن شروع و بسط مییابد»، سخن میگوید که درست ابننجمان آن را به صورتی مبهم در تفسیرش بر سفر پیدایش، باب 1، آیهی 1 به کار میبرد.
10. در Ms. British Musoum 750g, 125-230، باغ انار Mosesdeleon"s.
11. منشأ هستی اصطلاحی که در نوشتههای عارفان قبالای مکتب گرونا بسیار رایج است.
12. Zohar, I, 15a.
ترجمهی من از ترجمهی چاپ انگلیسی بسیار متفاوت است، اما در اینجا نمیتوانم وارد جزئیات زبانشناختی شوم.
13. reshith
14. نویسنده با گفتهی تلمودی برشیت (meyillah 21b) باز میکند.
15. Zohar, I, 15a/b
16. زهر (I, 2a) دربارهی نیت الاهی میگوید که با حکمت «که همه چیز را مطابق آن طراحی کرد» یکی دانسته میشود. همچنین مقایسه کنید با (III, 43a). تفسیر روایات، عزرائیل گرونایی، (Ms. Jerusalem f.42b) حکمت به معنای «توانایی بر چیزهای ممکن است» امام همچنین میگوید (ibid, f.44a/b) که ذات موجودات ممکن در دسترس عقل است.
17. Cf. Zohar, I. 15b.
18. Binah
19. تفصیل همهی امور، (III, 65b). عزرائیل اهل گرونا از حوخما به عنوان «مثال کلی تمام موجودات» و از بینا به عنوان «کلی تمام موجودات عینی» در فصل 1 کلی همه جزئیات خود که در چاپهای یصیرا سخن میگوید، و نام نحمان به عنوان نام نویسنده ذکر میشود.
20. Eden
21. روز ازل، (Zohar, III, 134b) یا اغلب ایام متعالی.
22. archotypes
23. Shelley, Adonais, III.
24. object
25. subject
26. intectual cognition
27. Zohar, I, 1b-2a, 30a, 85b: II, 126b, ff.138-140b.
28. Bereshith Bara Elohim
29. (I, 15b). همین تفسیر توسط همهی شاگردان اسحاق نابینا و ابن نحمان ارائه میشود.
30. knower
31. known
32. intuitive
33. مقایسه کنید با عبارات منقول در (MGWJ, vol.I, p.118-119 (1927)).
34. theis
35. pantheisties
36. یکی از این عارفان وحدت وجود، داود بن ابراهیم هالاوان (حدود 1300) است که من رساله سپردن عهد و میثاق او را در سال 1936 منتشر ساختهام.
37. Zohar, I, 240b.
38. Beth
39. theogony
40. Processio dei od Extra
41. cosmogony
42. I, 241a
43. Alma de-Peruda
44. مقایسه کنید با تحلیل من دربارهی این اصطلاح در (Tarbiz, III, p. 36-39).
45. Zohar, I, 241a.
«به هر چه نظر شود غیر از یکتا چیزی نیست» تعابیر متفاوتی در مواضع مختلف به کار میرود.
46. این مفهوم به عنوان معنای عرفانی مزامیر (5 و 19) «بنیان هستی معلوم است» مطرح میشود. مقایسه کنید با Zohar, II, 137a.
47. Hekhaloth
48. این هخالوت به تفصیل در II, 245a-262b و Zohar, I, 38-45 توصیف میشوند.
49. cration ex nihilo
50. بخشی از یک عبارت بلند درکتاب انار موسی دلئون (Ms. Brit. Museum 759 f,47b) که شامل بازگویی وحدت وجود عبارتی در پسیقتاراباتی (ed. (Pesikta Rabbati) friedmann, f.98b) است: «هر چیزی با چیز دیگری در ارتباط است. یا پایینترین مرتبه با بالاترین مرتبه در ارتباط است. و اگر آن را فهمیدی متوجه میشوی که متصل به وجود حقیقی باری تعالی هستی و همهی عین ربط به هماند و همه یک منشأ دارند و آن وجود حقیقی است».
51. fall
52. transcendent
53. evil
54. آنان «از بازگشت همه چیز به وجود حقیقیشان» سخن میگویند که دقیقاً با اصطلاح apokatastasis انطباق دارد که نقش بسیار مهمی در آرای بسیاری از عارفان مسیحی ایفا میکرد.
55. بنگرید به مراتب الاهیات (f.6b)؛ تغییرات فقط از جانب عارفان قبالاست (Zohar, II, 176a) «این نکات سرّ نزد ماست»، III, 141a/b. همین تعبیر نوافلاطونی توسط عارفان مسیحی مانند مایستر اکهارت به کار میرود. مقایسه کنید با:
Dempf, Meister Eckhart, p.93 (1034). Cf. also, Gabirol"s, Fon Vitae, ed. Baeumker III, 33 and Jacob Guttmann, Die Philosophie Gabirols, p.163.
56. absolute
57. phenomenal world
58. معاصر بزرگ، موسی دلئون، اسحاق بن یعقوبهاکوهن توصیف زندهای از این صعود و نزول شخینا در عالم سفیروتی در گفتاری در باب اصیلوت خود به دست داده است که من آن را در مجموعهی علوم یهودی (vol.II, p.246 (1927)) منتشر کردهام.
59. Moses Cordovero of Safed
60. باغ انار کوردوورو (که در سال 1548 نوشته شد) در کراکو و قادر کبیر او (نوشته شده در سال 1567-1568) در سال 1881 به زودی منتشر شد.
61. E. Recejac
62. Essay on The Bases of The Mystical Knowledg.
6
برخی از این نمادهای اسطورهای نمونهی بسیار خوبی از جاهایی که تفکر اصیل یهودی به صورت پایداری با عناصر اسطورهای ابتدایی آمیخته شد، در اختیار ما میگذارد. این مسئله بیشتر از همه در مورد نمادگرایی جنسی صادق است. مشهور است که آن ژرفترین قلمروهای وجود انسانی که با زندگی جنسی مرتبطاند، نقش مهمی در تاریخ عرفان ایفا میکند. ادبیات عرفانی، به جز چند مورد استثنا، مملو از تصاویر شهوتانگیز است. حتی رابطهی عرفانی با خدا اغلب به عنوان عشق میان نفس و خدا توصیف میشود؛ به ویژه عرفان مسیحی به خاطر شیوهی افراطی در استفاده از این استعاره معروف است. اولین نکتهای که باید متذکر شد این است که در نوشتههای قبالای قدیم، و به ویژه قبالای اسپانیا این تفسیر خاص از رابطهی انسان با خدا هیچ نقشی ایفا نمیکند. فی الجمله میتوان گفت که عارفان قبالای قدیمیتر هرگز کتاب غزل غزلها را به عنوان گفتوگوی میان خدا و نفس، یعنی توصیفی تمثیلی از طریق اتحاد عرفانی (1) تفسیر نکردند یعنی تفسیری که از زمان برنارد اهل کلروو (2) میان عرفای مسیحی رایج بود. مکتب عرفانیِ صَفد در قرن شانزدهم، اولین مکتبی بود که توجه خود را به آن معطوف کرد. (3)7
در این رابطه، بیش از همه باید توجه را معطوف به آن معنای جدیدی کرد که مفهوم شخینا آکنده از آن است. در واقع، بازگویی یک مفهوم قدیمی، نشان میدهد که آن مفهوم یکی از مهمترین عناصر سازندهی جنبش قبالا است. در همهی اشارات متعدد تلمود و میدراشها نشانهای وجود ندارد که شخینا بیانگر جنبهی مؤنث در خداست که پیش از این در سخنرانی دوم به نوشتهی آبلسون (15) در این خصوص اشاره کردهام. حتی تنها یک استعاره برای توصیف شخینا با عناوینی چون شاهزاده خانم، بانو، ملکه، و یا عروس دیده نمیشود. واقعیت این است که در نظر این نویسندگان این اصطلاحات بیشتر در جایی به کار میرود که به رابطه قوم بنیاسرائیل با خدا اشاره میشود، هرچند این قوم هنوز جزء جوهرهی عرفانی قوای الاهی نبوده و صرفاً نوعی تشخّص بخشیدن به بنیاسرائیل واقعی است. در هیچ موردی دوئیت شخینا، به عنوان عنصری زنانه، در برابر «خدای واحد مقدس، سبحانَه» به عنوان عنصری مردانه قرار نمیگیرد. طرح این اندیشه یکی از مهمترین و بادوامترین نوآوریهای مکتب قبالا بود. علیرغم آنکه این اندیشه با اندیشهی وحدت مطلق خدا در چالش بود، ولی رسمیت یافت و نیز هیچ عنصر دیگری از مکتب قبالا تا این حد مورد پذیرش همگانی قرار نگرفت، دلیل بر این واقعیت است که این اندیشه یک نیاز دینی عمیق و ریشهدار را پاسخ میداد. پی از این، در سخنرانی اول، اظهار داشتیم که عرفا، با همهی گرایشهای بزرگمنشی، نمایندگان واقعی دین عامه و تودهی زندهی مردم بودند، و راز موفقیتشان را باید در این واقعیت یافت. تصور شخینا به عنوان جنبهی زنانهی خدا در نظر فلاسفه و نیز مؤلفان سختگیر تلمود که خود عارف نبودند غیرقابل قبول بود و این یکی از موانع اصلی در نزدیک شدن به مکتب قبالا بود. علیرغم مخالفت چنین نیروهای قدرتمندی، این اندیشه جزئی لاینفک از اعتقادات محافل گسترده در میان جوامع یهودی اروپا و آسیا شد، که خود نشانگر نیروی حیاتی و سرزندگی آن است.8
وحدت خدا و شخینا حقیقتی است که فراسوی تکثر و جنبههای گوناگون و مختلف اوست، همان وحدتی است که عارفان قبالا آن را ییحود (30) مینامند. بر طبق کتاب زُهر، در ابتدا این وحدت، وحدتی ازلی و دائمی بود. هیچ چیز وحدت مسرتبخش ضرب آهنگهای وجود الاهی را در یک ملودی بزرگ الاهی بر هم نمیزد. همچنین، در ابتدا، هیچ چیز رابطهی ازلی و دائمی خدا با عالم انسانی به طور خاص و عوالم خلقت، که حیات الاهی در آنها به ارتعاش در میآید، بر هم نمیزد.پینوشتها
1. unio mystica
2. Bernard of Clairvaro
3. الیشع گالیکو اهل صفد در مقدمهی خود بر تفسیر غزل غزلها (venice, p2a, 1681) قطعهای بسیار روشنگر دربارهی این موضوع دارد.
4. Cf. Zohar, I, II b; II, 216; III56a.
و بحثی طولانی دربارهی این موضوع در آغاز رساله موسی دلئون به نام کتاب انار.
5. Eleazar of Worms
6. maker
7. Zoher, II, 97a and 146b.
نویسندگان جدید اغلب این عبارات و قطعات را نادرست تفسیر کردهاند. یک قطعه مشابه جالب در مقام شهادت از موسی دلئون یافت میشود. (Ms. Berlin or 833f,3ba)، مؤمن ممکن است در مقام شخینا «واقع شود» اما صرفاً در «حالت پوشیده» که آن را عماء نامیده میشود، به مقام قرب میرسد (سفر خروج، باب 20، آیهی 21). اتحاد عرفانی واقعی فیمابین شخینا و رب آن وجود دارد.
8. Zohar, I, 21b-22a: (1).
«مططرون... که حضرت موسی با او نکاح فرمود... موسی وظیفهی زناشویی خویش را نسبت به وی ادا نمود! (نمادی از شخینا) که هنوز به شکل مهتاب است».
9. نخستین کوشش در برابر تحلیل این نمادگرایی توسط وایت در فصل «راز جنسیت» The Mystery of Sex آموزه سرّی در اسرائیل Secret Doctrin in Israel او، ص 235-269 انجام گرفته است. اما تحلیل او بر پایهی این زمینه نادرست استوار است که اصطلاح زهری راز موسای امین به معنای راز جنسی است. در واقع، این اصطلاح صرفاً به معنی کامل ده سفیروت یعنی عالم عرفانی خداوند، فناناپذیر، نه فحوای جنسی یا شهوانی است.
10. ازدواج شاه و ملکه در (III, 7a)؛ اصطلاح نکاح مقدس در Zohar, I, 207b به کار رفته است.
11. منتقدان قبالا، بر این نکته به عنوان دلیلی بر ویژگی اساساً کفرآمیز قبالا پای فشردهاند. به ویژه مقایسه کنید با رساله بسیار مستند اما خیلی سطحی:
S. Rubin, Heidenth um und Kabbaia, Wien, p.53-114, 1993.
و مواعظ (Yemenite Scholar Yahya Kafih) در اثرش بر علیه قبالا به نام نبردهای خداوند، (Tel-Aviv, 1931).
12. نمونههای برجستهی این نمادگرایی را میتوان در Zohar, I. 162a; II, 128a/b; III, 5a/b and 26a یافت.
13. M. D. Georg Langor, Die Erotic der Kabbala, Prag, 1923.
14. Zohar, III, 296 a/b.
در تفسیری عرفانی از مزامیر داود 130: 82. در اینجا صهیون به عنوان نمادی جنسی به کار میرود. دربارهی منتقدان این نماد مقایسه کنید با:
(Simeanibn Lab, طلای ناب, f.10b, 185b (1795))
15. Abelson
16. مقایسه کنید با ترجمهی آلمانی من، ص 36، 43، 44، 53 و 60.
17. Aeons
18. pleroma
19. lower sophia
20. daughler of light
21. ibid, p.90.
22. اصطلاحات مططرون یا ملکه و عروس به ویژه اصطلاح نخست مورد استفاده قرار میگیرند.
23. عبارت «دختر جوان زیبایی که چشمی ندارد» از (زهر، II, 65a) گرفته شده است و در آن، این اصطلاح نماد تورات است. به عنوان نماد شخینا این اصطلاح توسط کل مکتب لوریانی به کار میرود.
24. Abraham Halevi
25. waiting wall
26. Cf. سفر حمدت یامیم (vanice 1768), vol.II, f.4a/b; meir poppers, سفر اورهیات (Amsterdam 1709), f.7d.
27. بنگرید به (Zohar, I, 228). «همهی ابعاد زنانهی عالم از اسرار شخینا منشأ گرفته است.
28. Raza de Mehmanutha
29. بنگرید به یادداشت 73 [متن انگلیسی].
30. Yihud
31. «آدم قدمون همهی خصایص روحانی را دارد» عبارتی کلیشهای که عزرا بن سلیمان پنجاه سال قبل از زهر آن را به کار برد. در زبان دورهی بعدی انسان «کل القواست» (III, 139b).
32. عزرا در سُود عِص هدعَت (اسرار شجرهی علم)، Ms. Oxford, Christ Church College, 198f, 75) میگوید: طعام آدم در آغاز روحانی بود و البسهی ملائکه، بر تن داشت لذا شایسته بود از میوهی بهشتی، که میوههای نفس و روح بودند، بخورید نظیر هنوخ و الیاس (الیاهو). مقایسه کنید با: (Zohar, III, 83b).
33. ابواب نور، (Off, Bach, 1715), f.9a
34. Maarekhet Ha-Elahut
35. Midraham Ha-Neelam
36. Zohar, II, 41b; 216b; III qqb.
37. مقایسه کنید با تفسیری که در زهر (Zohar III. 77b of Zechariah XIV and III. 260b).
38. مقایسه کنید با همین عبارت زهر: «که گنهکاران باعث شد نه جهان به وحدت نرسد».
39. Mirtswoth
40. Tikkun
41. itharata dil-tata
42. Zohar, I, 164a.
43. بنیانهای متعالی (Cf. II, 34a).
44. Devekuth
45. زهر اغلب فعل «الحاق شدن به پروردگار» را به کار میبرد، اما تنها به ندرت از مصدر الحاق استفاده میکند.
46. Moses ben Nahman
47. ابن نحمان در (سفر تثنیه 43: 22).
48. F. I. Baer
49. Franciscans
50. spirituals
51. Petrus Olivi
52. گفتههایی مانند گفتهی حگیگا «خداوند همهی صفات نیک را نظر انداخت تا به بنیاسرائیل بدهد، غیر از فقر چیزی نیافت». در (Hagigah, 9b) استثنا هستند.
53. Sefer Hasidim
54. ظروف شکسته شده، بنگرید به (Zohar I, 10b etc) مقایسه کنید با یادداشت من در مقالهی بائر در (Zion, vol.V,. p.30).
55. Bne Hekhla de-Malka
56. کتاب انار (Ms. British Museum, f.35b).
57. Raya Mehemna
58. مقایسه کنید با مقالهی بائر در (Zion, vol.V, p.. 1-44) و یادداشت 97 [متن انگلیسی] در سخنرانی قبلی.
59. Zohar, I, 249b.
60. Zaddik
61. Cf. L. Ginzberg, Legends of The Jews, vol.v, p.325.
62. aszeticism
63. «دربارهی همآغوشی آدم با زنش به کتاب نامهی مقدس»، Ps. Nahmanides، چاپ نخست رم (سال 1546) مراجعه کنید. مقایسه کنید با مقالهی من در (Kirjath Sefor, vol.XXXI, p. 179-186).
64. wisdom
65. Cf. Moses Cordovero, باغ انار ch.IV, §.9.
9
ما در کتاب زُهر، همان آمیزهی عجیب گرایشهای عرفانی و اسطورهای را در تفسیر ماهیت شرّ مییابیم. پیروان اولیهی مکتب گنوسی مسیحی و یهودی در قرون وسطا، هر دو این سؤال را پرسیدهاند که منشأ شرّ چیست؟، Unde (1) Maluma مکتب عرفانی قبالا، که دیدگاهی شبیه مکتب گنوسی (2) داشت و از لحاظ تاریخی از طریق برخی مجاری، با آن مکتب مرتبط بود، این مسئله در واقع پرسش اساسی برایش بود. ما در بررسی این مسئله، چنان که اکنون قصد انجام آن را دارم، بیش از همیشه به تفاوت درونمایههای عقلانی و دینی اندیشه آن میپردازیم، عقل اصلاً پاسخ واقعی برای این پرسش ندارد. تمام آنچه فهم در پی آن است این است که شرّ امری نسبی است، و آن واقعاً وجود ندارد. در پرتو وجود واقعاً شر نمودار گشته، یا عقل چنین تصور میکند، در حالی که در نزد شعور و آگاهی دینی شر در حقیقت باید نابود شود. این دستور مبتنی بر این اعتقاد ژرف است که نیروی شرّ واقعی است، و ذهن در عین آگاهی از این واقعیت از قبول این شاهکارهای عقلانی امتناع میورزد، هرچند آن عالی باشد و بتواند وجود چیزی که فهمیده وجود دارد، را توجیه کند.10
دیدگاه قبالا دربارهی سرشت انسان و ماهیت گناه، با نظریهی نفس که در زُهر مطرح شده است، به طور مسلم پیوند تنگاتنگی دارد. رابطهی نزدیک میان کیهانزایی و روانشناسی در تمام نظامهای گنوسی آنقدر مشهور است که طرح آن در زُهر به هیچوجه موجب شگفتگی و تعجب نیست. در اشعار عرفانی موسی بن نحمان منشأ نفس را در باطن قلمرو الاهی توصیف میکند، جایی که حیات الاهی از آنجا سریان دارد؛ زیرا نفس نیز بارقهای از حیات الاهی است که درذات خود حیات الاهی را در بر دارد، که سخنان ابن نحمان این چنین است: (31)پینوشتها
1. Unde Maluma
2. Gnosticism
3. Isac ben Jacob Hacoben of Soria
4. من سفر عمود هسمالی «کتاب ستون چپ» موسی بورگس را در (Tarbiz, vol.IV, p.208-225) منتشر ساختهام. همچنین مقایسه کنید با تحلیل آن در: (Ibid, III, p.272-286).
5. efhizal evil
6. این مفاهیم در مرقومات مختلف عارفان قبالای قرن سیزدهم دربارهی مسئله گناه آدم بسط مییابند. عبارت کلاسیک زهر در (I, 12b) به چشم میخورد. منشأ گناه این بود: «... آدم به عالم پایین فرستاده شد و از عالم بالا جدا گشت... لذا بار دیگر باید از عالم پایین جدا شود و به عالم بالا برسد». واژهی عرفانی برای این جدایی اولیه قطع مغروس است. این واژه همواره مورد استفادهی مکتب گرونای بوده است. ابراهیم بن سلیمان در اثر خود اسرار شجرهی علم (Christ Church College 198 f.7b-8a) بیان میکند شجرهی حیات و شجرهی معرفت تنها با گناه آدم از هم جدا شد. نمادهای دیگری که در متن به کار رفته، از شاگرد سلیمان بن آدرت، در رسالهی مقدمهای بر تفسیر موسی بن نحمان بر تورات (1875, p.5) است.
7. apostasy
8. Zohar, I. 35b and 36b.
آنجا که منشأ معرفت مبتنی بر سحر و جادو به عنوان نتیجهی مستقیم قطع مغروس توصیف میشود. در واقع، بحیه ابن اشر (1291) از سحر و جادو به عنوان پیوند متفرقات دفاع میکند (در تفسیرش بر (خروج 22: 17)) همچنین مقایسه کنید با (Zohar, III, 86a) در کیلئیم (رسالهای از تلمود با عنوان غرس گیاهان غیر همجنس که به ابن نحمیا منسوب است).
9. Zohar, III, 15b.
در تفسیری عرفانی از تلمود بیان میشود: «با ارتکاب به هر گناهی،گناهی دیگر در پی خواهد داشت».
10. mercy
11. Gehenna
12. در زهر و آثار عبری موسی دلئون غالباً به این اندیشهی بنیادین اشاره میشود. قطعهی اصلی که این اندیشه به تفصیل مورد بحث قرار میگیرد، در زهر، (I, 17a-180) است. قلمرو شیطان در آتش بیحد خشم یعنی خشم دِین ریشه دارد. I, 161b خشم اسحاق (I, 74b; 145a).
13. Jacob Boehm of Gorerlitz
14. Abraham von Franckenberg
15. Franz von Baader
16. F. C. Ortinger
17. Koppel Hecht
18. Frankfort-on-Main
19. Johann Jocob Spaeth
20. Cf. Zohar, III, 192b. II, 98a.
در اینجا زُهر آن را به عنوان برگ تلخ درخت کیهانی توصیف میکند. تشبیهات دیگر اینها هستند: دُرد شراب، طلای ناخالص، آب گلآلود و غیره.
21. Kelipah
22. Zohar, I, 16b; II 69b; 108b; 184b; III, 185a.
23. Eleazar of Worms
24. جیکاتیلا رسالهای کوتاه دربارهی این موضوع، موسوم به «اسرار مار و حکم او» نوشته است که در چندین نسخهی خطی، مثلاً در (Leiden, Cod. Warner 32) یافت میشود. در اینجا ما نوعی اسطوره در باب خاستگاه شر مییابیم (f.155b-156a). «بدان که 35 فرشته جانب یمین اسحاق به همراه ادوم (لقب عِساوْ فرزند اسحاق) و عمالیق (دشمنان بنیاسرائیل) قرار دارند. بدان که عمالیق در رأس مار نخستین متصل به آن و سوار بر مار هستند... و در آن وادی (رفیدیم) مار و عمالیق یک تن واحدند و مکتوب است که «راه مار بر فراز منطقهی صور قرار دارد»... بدان و یقین داشته باش که مار لازمهی ساختار و نظم عالم در بدو آفرینش بود، که اگر از مقام خود تخطی نمیکرد، خادم بزرگی به شمار میرفت. وظیفهی او عبادت و بر دوش کشیدن مشقات مخلوقات بود، که اگر انجام وظیفه میکرد، سر او تا بلندترین قلهی زمین و دُم او تا عمیقترین درههای زمین امتداد میداشت. و در همهی هستی جایگاهی برای او وجود داشت و او برای نظم ساختار هستی ضرورتی بزرگ بود. و این رازی است که در کتاب یصیرا معلوم است زیرا او محرک تمام افلاک سماوی است. آنها را از شرق به غرب و از شمال به جنوب به حرکت در میآورد و بدون یاری او در تمام عالم زیر چرخ گردون هیچ مخلوقی نه میبود و نه زندگی میکرد، هیچ زرعی، هیچ شکوفه و بری وجود نداشت هیچ موجودی، علتی برای حیات خویش نمییافت. او از همان آغاز بیرون از دیوارهای خیمههای مقدس ایستاده بود و از بیرون دیوار خارجی متصل به پشت سرش بود. زیرا او به دیوار وصل شده بود. و روی او به سوی بیرون بود و برای او جایی برای ورود به درون تعبیه نشده بود و جایگاه وی برای پروراندن رشد گیاهان و مزروعها در بیرون بود. و این راز درخت نیک و بد است. به همین دلیل خداوند سبحان، آدم اول را برحذر داشت که مبادا به شجرهی معرفت دست زند تا وقتی که هنوز نیکی و بدی هر دو با هماند که یکی در درون دیگری و دیگری در بیرون این قرار داشت و (آدم اول میبایست تا زمانی صبر کند) که عورلا از آن جدا شود (عورلا میوههای نوبر سالهای اول تا سوم درخت تازه به بار نشسته است که طبق دستور تورات نباید از آن استفاده کرد و میوهی سال چهارم را نیز باید تقدیم کاهن نمود). همانگونه که در تورات مذکور است: و نامختونی «عورلای» آن درخت را جدا کنید و نیز در تورات مرقوم است و حوا میوهی آن درخت را گرفت: (به مثابهی آنکه)- یک بُت به «هخال» یا قدسالاقدس بیتالمقدس داخل گردد، لذا پلیدی بیرونی به داخل وارد شد بدان که هر دست بر ساختهی خداوند تا زمانی که در جای خویش قرار گیرد و طبق خلقتش واقع گردد، نیک است و خیر؛ و اگر از مقام خویش برتابد و از موقف خود برون افتد، بد است و شر؛ و به همین سبب گفتهاند که خداوند، خالق صلح و صلاح است و آفرینندهی شر».
25. Zohar, II, 69a/b, 216a; 227a; III, 252a.
26. Zohar, II, 103a; I, 171a.
دربارهی «پاهای» مار، سموئیل (Sammael)، که مطابق سفر پیدایش باب 3، آیهی 4: «چیزی وجود نداشت که روی آن بایستد، اما با گناهان اسرائیل در پاهایی به او داده میشود تا بر روی آن راست و محکم بایستد».
27. Zohar, II, 34b.
28. جانب دیگر و جانب یمین استعارههایی هستند که غالباً برای قدرت شیطانی به کار میروند.
29. Zohar, I, 223b, II, 34b; III, 135b, 292b.
همچنین مقایسه کنید با تشووا «توبه» جیکاتیلای دروغین در باب مسئله سریان بدی از خوبی در
Fest Schrift Dr. Jakob Freimann zum 70. Gebortstag (1937), Hebr. Part p.170, رسالهی اصیلوت , ed. Jellinek, در خزائن حکمت قبالا, (1858), p.2.
30. Zohar, II, 163a.
31. متن عبری کل این سرود در منبع زیر چاپ شده است.
Michael Sachs, Diereligioese Poesie der Juden in spanien, 2. Aufi, p.50-51 (1901).
32. Siloam
33. Cf. Sachs, op. cit. p.323-331;
من ترجمهی کامل آلمانی آن را در منبع ذیل آوردهام:
Almanach Des Schecken Verlags auf das Jahr 5b96/1936, p.66-89.
34. Cf. L. Husik, A History of Mediaeval Jewish Philosophy, p.XLVII (1916).
35. Nefefh
36. Ruah
37. Neshamah
38. Zohar, I, 20ba; II, 141b; III, 70b.
ویژگی اولیهی این روانشناسی را هنوز میتوان از میدارش هنعلم، خصوصاً در قسمت آفرینش میتوان تعیین کرد.
39. بینا اغلب نهر جاری نامیده میشود و نشاما از این جریان نور به وجود میآید (زهر «جریان» نهر جاری را با «نور» پیوند میدهد). (II, 174a) به منشأ حتی عالیترین نشاما در سفیروت حوخما اشاره میکند.
40. موسی دلئون از 1290، این مسئله را در سفر همیشقال «کتاب ارزش» (پازل 1608)، فصل 2، و در 1293 در اثر چاپ نشده مسکنهای شهادت مطرح میکند. راهحلی که در متن نقل میشود راهحل اثر اخیر است.
41. Zohar, I, 81b, 226a/b; III, 70b.
در اینجا گفته میشود که نشاما بلافاصله پس از مرگ به جایگاه آسمانیاش در باغ عدن بر میگردد. تنها یک قطعه (II, 79a) از داوری دربارهی نفس مقدس نام میبرد؛ با وجود این، این اصطلاح در آنجا به معنای بخش خاصی از نفس به کار نمیرود بلکه به معنای روح به طور کلی اشاره میکند. مقایسه کنید با (Cf. also II, 210a)، موسی دلئون در کتاب مسکن شهادت (Ms. Berlin f.46a) میگوید: «روح آن صدیق داخل میگردد و به آنجا میرود و غسل میکند و عبور کرده به سلامت بیرون میآید». این نظریه که روح صدیقهای کمل برای تنبه نفوس دیگر به جهنم هبوط میکند در (III, 220b) اشاره شده است.
42. نظریههای زُهر در رساله «وصیتنامهی ربی الیعازر» که با نام مستعار نوشته شده (رساله معروف به باغ عدن که توسط جلینک در (Beth Ha-Midrash, III, p131-140) چاپ شده) با آب و تاب بیشتری ارائه میشود. همچنین به یادداشت 125 [متن انگلیسی] مراجعه کنید.
43. Zohar, III, 302b.
44. Ibid, III, 68a/b.
45. Ibid, I, 233b; II, 161b.
46. Ibid, 224a.
47. Ibid, II, 209b-212a.
48. Gilgul
49. مقایسه کنید با ترجمه آلمانی من از باهیر (Bahir, §§86, 104, 126ff., 135) اصطلاح گیلگول (Gigul) تنها پس از انتشار کتاب باهیر به کار میرود. معمولاً مشهود نیست که این اصطلاح توسط عارفان قبلاً از منابع فلسفی اخذ شده است. داود کیمی آن را در تفسیر خود بر مزامیر، 44 به کار میبرد، اما این قطعه تنها در چاپ اصلی ناپل (1487) یافت میشود. گیلگول «تناسخ» و مترادف آن هعتاقا «انتقال روح» هر دو ترجمه اصطلاح عربی تناسخ (Tanasuh) هستند.
50. Catharists
51. دربارهی کاتاریستها مقایسه کنید با:
Jean Giraud, Histoire de l, in Quisition au Moyen Age, vol.I (1935); Cathares et Vaudois. (p.59ff) درباره استعارات.
52. metem psychosis
53. Zohar, I, 186b; III7a.
54. Ibid, II, 99b, III, 177a.
55. Menahen of Recanaati
56. نظام یوسف بن شالوم اهل باسِلونا (حدود 1310)، نویسندهی تفسیر در باب سفر یصیرا که به ابراهیم بن داود منسوب است بر آن استوار است. مقایسه کنید با (EJ IX, col.708). برای نظریه ری کاناتی (Recanati) مقایسه کنید با تفسیری بر تورات او در قسمتهای مبروص و مقدسان.