جام جم سرا: همسر زن بیمار که از عکاسان و خبرنگاران سرشناس دفاع مقدس است در این باره گفت: «حدود ۶ ماه قبل همسر ۵۳ سالهام دچار درد شدید در ناحیه شکم شد و با توجه به عوارضی که در او دیدم، بلافاصله برای درمان بیماری، وی را نزد یک متخصص زنان بردم. خانم دکتر پس از معاینه همسرم گفت: بیمار باید هر چه سریعتر تحت عمل جراحی قرار گیرد و رحم و تخمدانش خارج شود. من هم به خاطر وضعیت جسمانی همسرم و برای اینکه هر چه سریعتر نجات پیدا کند قبول کردم و با اینکه از نظر مالی شرایط مساعدی نداشتم ناچار دوربین عکاسیام را فروختم تا بخشی ازهزینه درمان همسرم را فراهم کنم. چند میلیونی هم قرض کردم تا اینکه هزینه جراحی فراهم شد. سپس به پیشنهاد خانم دکتر، همسرم را در یک بیمارستان خصوصی درشمال تهران بستری کردم».
این عکاس بازنشسته افزود: با گذشت یک هفته پس از ترخیص همسرم، نه تنها حال او بهتر نشد بلکه روز به روز شرایطش بدتر شد. با این حال وقتی هیچ تغییری در وضعیت همسرم رخ نداد ناچار تصمیم گرفتیم دوباره به مطب خانم دکتر برویم اما در کمال تعجب دریافتیم ایشان برای سفر طولانی به خارج از کشور رفتهاند. با زحمت فراوان شماره تماسی از وی پیدا کردیم و پس از چند روز توانستیم با او صحبت کنیم اما در حالی که او درمان خود را کاملا صحیح میدانست مدعی شد نمیتواند کمکی به ما کند و از همه بدتر اینکه با خونسردی گفت: اگر ناراحت هستید میتوانید شکایت کنید اما مطمئن باشید کاری نمیتوانید از پیش ببرید!
به گزارش جام جم سرا، این روزنامه نگار اضافه کرد: ما نیز به خاطر بیمسولیتی و نحوه رفتار و صحبت کردن دور از انتظار خانم دکتر برای شکایت از ایشان به دادسرای جرایم پزشکی رفتیم. پس از تشکیل پرونده و شرح ماجرا، بازپرس ما را به پزشکان کارشناس معرفی کرد تا صحت و سقم ماجرا مشخص شود اما آنجا بود که در کمال ناباوری دریافتیم بیماری همسرم هیچ ارتباطی با اندامهای خارج شده نداشته و خانم دکتر به اشتباه همسرم را دچار نقص عضو کرده است. ضمن اینکه پزشکان به ما گفتند همسرت باید هرچه سریعتر تحت عمل جراحی قرار بگیرد! این بار با کمک چند تن از آشنایان به خانم دکتر دیگری که در یک بیمارستان دولتی کار میکرد و از استادان دانشگاه نیز بود معرفی شدیم که او بدون دریافت هیچ پولی همسرم را عمل کرد و خوشبختانه بیماریاش به طور کامل بهبود یافت». (شفا)
جام جم سرا به نقل از ایرنا: بنا بر اعلام نیروهای امدادی جمعیت هلال احمر، این حادثه تلفات جانی نداشت و تنها یک نفر به صورت سطحی زخمی شد اما برآوردهای اولیه حاکی است به هر خانه کپری بیش از ۳۰۰میلیون ریال خسارت وارده شده است.
پس از انفجار، نیروهای جمعیت هلال احمر شهرستان نیکشهر برای کمکرسانی وارد این روستا شدند و با توزیع چادر، والور، مواد غذایی، نیازهای اولیه را در اختیار کپرنشینان آسیب دیده قرار دادند. روستای شادکام دپ با ۲۸خانه کپری در ۱۵کیلومتری قصرقند و در حاشیه رودخانه معروف «کاجو» سیستان و بلوچستان قرار دارد.
۷۰درصد از جمعیت ۶۰هزار نفری شهرستان جدیدالتاسیس قصرقند در روستاها زندگی میکنند. قصر قند در ۵۸۰کیلومتری جنوب شهر زاهدان مرکز استان سیستان و بلوچستان واقع است.
جام جم سرا به نقل از تابناک: مرکز اطلاع رسانی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ اعلام کرد در ساعت ۱۴:۳۰ دوشنبه، یک جوان ۳۵ ساله مجرد به نام م. بهرامی خود را از طبقه ۲۰ یکی از برجهای شهر تهران به پایین پرتاب کرد و فوت شد.
بر پایه این گزارش، نامبرده ۴۵ روز در بیمارستان روانی بستری بوده و یک هفته پیش مرخص شده است.
مرکز اطلاعرسانی انتظامی تهران بزرگ تصریح کرد: دلیل خودکشی هنوز مشخص نشده؛ ضمن آنکه ایشان برادر آمنه بهرامی، قربانی اسیدپاشی سال ۸۳ بوده است.
جام جم سرا: پزشکی که متهم است به روی یکی از همکاران خود به نام دکتر سیامند انوری، مدیر بیمارستان ضیاییان اسید پاشیده است، در بازجویی گفت: من و دکتر انوری با هم همکار بودیم و اختلافات شخصی در خصوص ماجرایی داشتیم که چون نتوانستم حریف ایشان شوم، دست به انتقامگیری زدم.
در این ماجرا همچنین دانشجویی که از اقوام متهم است و عامل اسیدپاشی محسوب میشود گفت: وقتی متوجه شدم یکی از بستگانمان با دکتر انوری اختلاف دارد، در نقشه اسیدپاشی به روی همکار او با وی همکاری کردم و با خرید موتورسیکلت و اسید رقیق، او را در نقشهاش یاری دادم.
به گزارش خبرنگار جام جم سرا، متهمان در حالی برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفتهاند که فرمانده پلیس تهران پیشتر از دستگیری دو مرد و یک زن در این ماجرا خبر داده بود. با این حال، هر دو متهم دخالت و نقش زن را در این ماجرا انکار کرده و گفتند دو نفری دست به این اقدام زدهاند.
جام جم سرا: هفته گذشته پدر یک دانشآموز دبیرستانی در منطقه ۹ تهران از تنبیه بدنی فرزندش توسط معلم ادبیات در کلاس درس خبر داد.
او گفت: دانشآموز در نتیجه این تنبیه روانه بیمارستان شده است.
شهروند در گزارش امروز خود به نقل از ایلنا نوشت: بنا بر اظهارات این دانشآموز که تنها ۱۵سال دارد و در ضمن از بیماری شدید قلبی نیز رنج میبرد، دبیر ادبیات به این دلیل که این دانشآموز از همکلاسی خود پاک کن درخواست کرده، با عصبانیت به سمت وی حملهور میشود و با کتک (ضربه شدید پا به آلت تناسلی) و ناسزا گفتن او را از کلاس درس به بیرون پرتاب میکند بهطوری که قفسه سینه این دانشآموز به شدت با زمین برخورد میکند.
بنا بر اظهارات ناظم مدرسه زمانی که وی متوجه میشود که این دانشآموز از شدت درد به خود میپیچد، علت را جویا میشود و دانشآموز به او میگوید که معلم ادبیات با لگد به آلتتناسلی او ضربه زده است که در نتیجه ناظم مدرسه بلافاصله او را به دستشویی دبیران برده و از آنجا که این دانشآموز سابقه بیماری قلبی نیز داشته سریعا از مدرسه با والدین وی تماس میگیرند و مادر دانشآموز هراسان خود را به مدرسه میرساند و به تنهایی فرزندش را از مدرسه به بیمارستان منتقل میکند.
بنا بر اظهارات مادر این دانشآموز شدت ضربه بهحدی بوده که فرزندش قادر به نشستن نبوده و زمانی که وی را به بیمارستان میرساند، بلافاصله او را به اورژانس منتقل میکنند.
به گفته والدین این دانشآموز و براساس مدارک پزشکی ارایه شده، تاکنون حدود ۸۰۰هزار تومان خرج درمان این دانشآموز شده است که گذشته از آن به دلیل شدت اضطراب و استرسی که در نتیجه این اتفاق به این دانشآموز وارد شده وی از رفتن به مدرسه هراس دارد.
مدیر این دبیرستان میگوید پیشتر همه دبیران و اولیای مدرسه طی جلسهای در جریان مشکل خاص این دانشآموز قرار گرفتهاند و درخصوص وضع ویژه این دانشآموز به معلمان و دیگر اولیای مدرسه هشدارهای لازم داده شده است.
زمانی که از معلم ادبیات علت را جویا میشویم، تنها به کتمان و توجیه روی میآورد، اما توأمان تأکید میکند که حاضر است تمام هزینههای درمان این دانشآموز را متقبل شود و از این دانشآموز و والدینش عذرخواهی کند.
به گفته مدیر دبیرستان، رسیدگی به شکایات مربوط به تنبیه بدنی دانشآموزان حداقل از نظر پروسه زمانی ۷ تا ۸ ماه طول میکشد و چنانچه چنین تخلفی اثبات شود، معلم خاطی در درجه اول تذکر دریافت میکند و اگر برای بار دوم مرتکب چنین تخلفی شود، از مدرسه اخراج خواهد شد.
او ضمن پذیرش خطای معلم ادبیات مصرانه تلاش میکند که از والدین این دانشآموز دلجویی کند و رضایت آنها را جلب کند، چرا که به گفته وی اگر معلم ادبیات از مدرسه اخراج شود، معلم جایگزین نخواهند داشت.
جام جم سرا:
- ببخشید، معذرت میخوام.
- خواهش میکنم. اقوامتون هستند؟
- پسرمه. دو هفته پیش فوت کرد.
- چقدر جوان بوده.
-٢٢ سالش بود.
- بیماری داشت؟
- نه. سکته قلبی. تو خواب سکته کرد.
- آخی... تسلیت میگم. خیلی سخته. دایی من هم دوسال پیش سکته کرد. ٣٥ سالش بود.
- نه، پسر من ٢٢ سالش بود.
- آنقدر فکر و خیال زیاد شده که جوانها هم آرامش ندارند. تازه وضعشون بدتر هم هست. آنقدر میشنوم جوانهایی که سکته میکنند، مریضیهای سخت میگیرند. من خودم هم مریض بودم. یکساله بهتر شدم.
- چه مریضی داشتی؟
- سرطان. دستهام مشکل پیدا کرده بود، ورم میکرد میشد چقدر! الان هم یککم حالم بد هست اما آن دوره را گذراندم. مادرم آنقدر گریه میکرد، میگفت بعد از برادرم تو هم داری میری. اما خانم، امید کمکم کرد. امیدواری معجزه میکنه. من همهاش امیدوار بودم که بهتر میشم. نهایتش هم گفتند که ما از خاکیم و باید برگردیم به خاک. راستی دلیل سکتهاش چی بوده؟ معلوم نشد؟
- سکته قلبی بوده دیگه. رد نکرده. دلیل نداشته که.
- استرسی، فشار خاصی، فکری نداشته؟
- هیچی نداشت. شب خوابید، نصفهشب بیدار شد گفت تشنمه، بعد گفت دلم شور میزنه. رفتم پیشش ماندم، بعد دیدم داره خوابش میبره آمدم بیرون. صبح خواستم بیدارش کنم گفت مامان الان نمیتونم بیدار شم. دو ساعت دیگه میخوام بخوابم. دوباره رفتم سراغش دیدم داره تقلا میکنه. برش گردوندم، بالا آورده بود. تا مرا نگاه کرد چشمهایش بسته شد. (شهروند)
جام جم سرا: نسرین ریاحی با بیان این مطلب، اظهارکرد: فرهنگسازی برای حضور زنان تماشاگر در ورزشگاهها و عادیسازی این مقوله بیش از هر چیز به اهتمام رسانهها و تبلیغات نیازمند است، علاوه بر این، برنامهریزی و احداث مکانی جدا از بخشی که آقایان حضور دارند نیز ازجمله مواردی است که منجر به سلامت حضور بانوان در مکانهای ورزشی میشود.
این کارشناس ادامه داد: وضع قوانین بازدارنده در خصوص ادبیات نامناسبی که متأسفانه برخی از ورزشکاران مرد در ورزشگاهها به کار میبرند نیز از مهمترین مسائل مورد بحث امروز جامعهشناسان و روانشناسان است، چرا که با رفع این معضل، بانوان ایرانی هم میتوانند در ورزشگاهها حضور یافته و از نشاط موجود در این محیطها بهرهمند شوند.
وی با بیان اینکه گرایش زنان به تماشای مسابقات ورزشی امری عادی است، افزود: متأسفانه محدودیتی که تاکنون برای حضور زنان در ورزشگاههای وجود داشته موجب شده آنها برای حضور در مسابقات ورزشی هیجان و گرایش بیشتری از خود نشان دهند.
ریاحی گفت: زنان از منظر تربیتی و فرهنگی نقش مهمی در جامعه ایفا میکنند و این نقش اگر با نقش ورزش در سلامتی فرد ترکیب شود میتواند قشر عظیمی از جامعه را از منظر سلامتی جسم و روح بیمه کند. حضور در مسابقات ورزشی باعث افزایش سطح شور و نشاط روحیه میشود و باید گفت که زنان نیز به اندازه مردان حق شرکت در ورزشگاهها را دارند.
این کارشناس با تأکید بر اینکه افزایش میزان ادب و نزاکت در ادبیات محاورهای مردان ورزشکار و تماشاگران با حضور زنان، یکی از نکات مثبت حضور زنان در ورزشگاهها است، خاطرنشان کرد: علاوه بر این، حضور خانواده ورزشکاران طی مسابقات ورزشی، یکی از دلایل ارتقاء سطح روحیه و انگیزه آنها به شمار میرود و از آنجایی که خانواده شامل همسر و فرزندان میشود میتوان به اهمیت حضور بانوان پی برد. (ایسنا)
جام جم سرا: آذرماه امسال به دلیل تنبیه بدنی گروهی دانشآموزان یکی از مدارس شهرستان گناوه بوشهر به دست مدیر مدرسه با لوله پولیکا، یکی از دانشآموزان به شدت از ناحیه دست آسیب دید و روانه بیمارستان شد.
اکنون با گذشت یک ماه از این حادثه، روابط عمومی آموزش و پرورش بوشهر با صدور اطلاعیهای از اخراج مدیر خاطی خبر داده است.
بر اساس این اطلاعیه، مدیر گناوهای به دلیل آنچه محرز شدن تنبیه بدنی اعلامشده، از مسئولیت خود برکنار شده است.
به گزارش ایرنا، در این اطلاعیه با اشاره به تلاش برای بازیابی سلامتی دانشآموز و رسیدگی به ابعاد مختلف حادثه، آمده است که پرونده این حادثه پس از ارسال به هیئت تخلفات اداری در دست بررسی قرار دارد و در این تحقیقات مواردی که در ارتباط با سابقه بیماری دانشآموز باشد نیز مورد توجه قرار گرفته است.
در این حال، اعتماد نوشت پزشکان بیمارستانی در شیراز که نوجوان ۱۵ ساله گناوهای در آن بستری است کبودی ناشی از برخورد جسم سخت به دست دانشآموز را تأیید کردهاند ولی هیئت تخلفات اداری در انتظار آماده شدن گزارش مستندات بیشتری است تا رأی نهایی خود را صادر کند.
فانی: مشکل «تنبیه بدنی» با یک بخشنامه حل نمیشود
در همین حال، علیاصغر فانی درباره دلایل و چرایی باقی ماندن مشکل «تنبیه بدنی در مدارس» با وجود اعلام مکرر ممنوعیت این مسئله توسط مسئولان، گفت: آموزش و پرورش بیش از ۱۰۰ هزار مدرسه و ۱۰۰ هزار مدیر مدرسه و ناظم دارد، طبیعی است که ممکن است در کل این مدارس، حرکتهایی خلاف ضابطه صورت گیرد که البته ما برخورد کردهایم.
به نقل از نسیم، وی به تنبیه بدنی دانشآموزی توسط مدیر مدرسه در استان هرمزگان که در هفتههای اخیر انجام شده بود، اشاره کرد و گفت: در این مورد، همان زمان که گزارش این مورد تنبیه بدنی رسید، مدیر مدرسه عزل شد.
وزیر آموزش و پرورش با تأکید بر اینکه ایجاد فرهنگ تعامل مثبت میان معلم و دانشآموز فرآیندی زمانبر است، گفت: این مسئله، به این صورت نیست که با ابلاغ یک بخشنامه فکر کنیم که مشکل حل شده میشود؛ ما تأکیدات زیادی در خصوص عدم تنبیه بدنی در مدارس داشتهایم و داریم و در این راستا، برخوردهای قاطعی نیز با کسانی که خاطی بودهاند، داشتیم.
به گزارش جام جم سرا، فانی با بیان اینکه در مراکز «تربیت معلم» آموزشهای لازم را به معلمان میدهیم، خاطرنشان کرد: البته ممکن است بین یک میلیون همکار فرهنگی در کل کشور، دو یا سه مورد خطا از نوع تنبیه بدنی را شاهد باشیم که این، رقمی نیست. البته ما با همین یکی دو مورد هم برخورد لازم را انجام دادهایم و در آینده نیز انجام خواهیم داد.
وی تصریح کرد: یک معلم ممکن است در روشهایش بعضاً به خطاهایی بیفتد که این روشها باید اصلاح شود.
وزیر آموزش و پرورش خاطرنشان کرد: امیدواریم با سیاستهایی که اتخاذ میشود، این حرکت بتدریج و طی یک تا دو سال آینده صورت بگیرد که دیگر شاهد مشکل حاد در زمینه «تنبیه بدنی» در مدارس نباشیم.
گاهی چرخ دنیا آن قدر سریع و وارونه میچرخد که پدر دیگر آغوشش امن نیست پدر محرم و مرهم دختر نیست، همه درد میشود گاهی. از بد زمانه دختر به دام میافتد. دامی که پدر پهن میکند و دختر...
سمیرا – ف زن ۳۰ سالهای است که به اصرار پدر با مردی معتاد ازدواج میکند، معتاد میشود، بچهاش را از دست میدهد و...
پدر من
من هم مثل همه دخترا برای خودم آرزوهایی داشتم. فکر میکردم دیپلم میگیرم و کنکور میدهم و بعد هم دانشگاه. دوست داشتم پرستار شوم. میدانستم برای پزشکی باید کلی کلاس بروم و خرج کنم. من هم پول نداشتم اما مطمئن بودم میتوانم پرستاری قبول شوم. چیزی به کنکور نمانده بود. صبح تا شب درس میخواندم اما انگار سرنوشت یک داستان دیگر برایم نوشته بود.
پدرم معتاد بود. سالها بود در زیرزمین خانه قدیمیمان برای خودش پاتوقی درست کرده بود. هر روز میهمان داشت. آدمهایی مثل خودش. صبح تا شب پای منقل مینشستند و چای میخوردند و حرف میزدند. در یکی از همین حرفهای پای منقلی هم مرا شوهر داد. یک دفعه از دبیرستان بیرون آمدم و پای سفره عقد با مردی نشستم که از من ۱۵ سال بزرگتر بود. از دست مادرم هم کاری برنمیآمد. او هم مثل من فقط سوخته بود و کنار آمده بود. برادر بزرگتری هم نداشتم. فامیل هم طردمان کرده بودند. نه عمویی بود نه دایی که پدرم از آنها حساب ببرد. همان جا پای سفره عقد همه آرزوهایم را خاک کردم و وارد خانهای شدم که مال من نبود. تازه فهمیدم زن دوم هستم. یک زن دیگر با دو بچه هم آنجا بودند. یک اتاق مال من شد یک اتاق با یک فرش و دو پشتی قرمز.
تکرار بساط و منقل
زندگیام خیلی عوض نشده بود. حالا فقط از خانه پدری به خانه شوهر رفته بودم. باز هم همان بساط بود. دود و منقل و بوی گند مواد. چیزی تغییر نکرده بود، فقط به جای غصه خوردن با مادرم باید داد و بیدادها و غر و لندهای هوو و بچههایش را تحمل میکردم. صبح تا شب دعوا داشتم. خبری از تازهعروسی و خوشبختی و شادی نبود. یا از هوو کتک میخوردم یا از شوهرم. مدام باید آتش درست میکردم برای منقلش یا از میهمانهایش پذیرایی میکردم.
هوویم یک روز جمعه بعد از کلی دعوا و کتککاری ساکش را بست و رفت. گفت من از این جهنم فرار میکنم. رفت شهرستان خانه پدرش. من، اما هیچ جا را نداشتم. پدرم که همان بود. پای منقل بود صبح تا شب، خانهای نداشتم. شوهرم هیچ درآمدی نداشت. مجبور بودم کار کنم. خیاطی میکردم. مشتری هم داشتم. کارم خوب بود از بچگی از مادرم خیاطی یاد گرفته بودم. گلدوزی هم میکردم. سرویس جهیزیه و سیسمونی قبول میکردم. درآمدم هم بد نبود خرج خانه درمیآمد. خرج بساط شوهرم هم درمیآمد.
دعوت به منقلنشینی
داشتم زندگیام را میکردم. زندگی خوبی نبود اما میگذشت اما نمیدانم چه اتفاقی افتاد که من هم نشستم پای آن منقل و کنار دست شوهرم. حالم خوب نبود. بچه سه ماههام سقط شده بود. حالم خیلی بد بود. صبح تا شب گریه میکردم شوهرم مدام میگفت یک پک که بزنی همه غم و غصهات را فراموش میکنی. نمیدانم چرا حرفهایش را باور کردم. دلم میخواست از آن غم فرار کنم. فکر میکردم اگر پای منقل بنشینم حتماً حالم خوب میشود. با آن بچه روزگاری داشتم. فکر میکردم اگر بیاید با قدمش همه چیز خوب میشود. زندگیام عوض میشود، شوهرم ترک میکند، زندگیمان از این رو به آن رو میشود اما نشد. بچهام مرد.
انگار با خودم لج کردم. برای همین یک روز نشستم کنار دست شوهرم یک پک شد، دو پک و سه پک و یک روز و دو روز و تا به خودم آمدم دیدم اگر یک روز پای بساط نشینم حالم خراب میشود. بدنم درد میگیرد. همین شد که افتادم توی دام اعتیاد. فقط میخواستم دردهایم را فراموش کنم اما درد بزرگتری برای خودم درست کردم.
بیکاری و اعتیاد
روزهای اول که گذشت نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده است. اصلاً باور نمیکردم که معتاد شدهام. ولی واقعاً معتاد شده بودم. دیگر خودم با اشتیاق زغال را آتش میکردم و چای میگذاشتم. دیگر غر نمیزدم زودتر از شوهرم مینشستم پای بساط. کمکم همه زندگیام را گرفته بود. دیگر خبری از کار هم نبود. مشتریهایم دیگر به من کار نمیدادند. تازه با یک خانمی که تولیدی داشت کار میکردم. دمکنی و وسایل آشپزخانه و سیسمونی سفارش میداد. همیشه میگفت تو کارهایت خیلی تمیز است اما بعد از چند وقت که دید سر وقت کار را تحویل نمیدهم و طول میکشد و مثل همیشه نیست دیگر سفارش نداد. مشتریهای تک و توک همسایه هم که وقتی قیافهام و قیافه دوستهای شوهرم را دیدند دیگر سراغم را نگرفتند. هیچ درآمدی نداشتیم. خرج موادمان خیلی سنگین بود. وسایل خانه را هم فروختیم اما بعد از یک ماه باز هم پول نداشتیم. دو ماهی برای یک شرکت خدماتی کار کردم اما وقتی فهمیدند معتادم دیگر به من کار ندادند. مردم هم وقتی قیافهام را میدیدند میگفتند برایت کاری نداریم. من مانده بودم و خرج مواد.
دوز بالا
بدن معتاد مواد بیشتری میخواهد. دیگر تریاک هم جواب ما را نمیداد. دوستانش پیشنهاد داده بودند هروئین بکشد. هروئین هم کشیدیم. دیگر هر دو سه ساعت باید مواد میکشیدیم. خرجش هم زیاد بود. کاری هم نداشتیم. دیگر کسی را هم نداشتیم که قرض بگیریم. خانه نقلیمان را فروختیم و مستأجر در یک زیرزمین شدیم. چشم به هم زدیم پول خانه را دود کردیم و تمام شد.
بعد از آن شوهرم مجبور شد برای اینکه خرج موادمان را در بیاورد، خانه را کرد پاتوق معتادها آنجا مواد میکشیدند و پول مواد ما را هم میدادند. تا اینکه صاحبخانهمان شکایت کرد و یک روز نیروی انتظامی آمد و همه را برد. من و شوهرم را هم برد. بعد از چند ماه هم که آزاد شدیم هیچ جایی برای رفتن نداشتیم جز همان خانه پدرم که یک روز با بدبختی از آن بیرون آمده بودم. آن روز که از آن خانه بیرون آمدم، سالم بودم اما حالا یک زن معتاد با یک شوهر سربار. پدرم ما را قبول کرد اما از همان روز اول با ما شرط کرد خرج موادمان را خودمان باید دربیاوریم. مواد بود شوخی نداشت باید پیدایش میکردیم. یک ساعت که میگذشت هر دو خمار میشدیم و زندگیمان جهنم میشد، هر طور شده از زیر سنگ هم که بود پیدایش میکردیم. برای پدرم فرق نمیکرد پول از کجا میآید، سالها بود که مادرم خیاطی میکرد.
دخلزنی
از معتاد همه چیز برمی آید. دزدی و هزار کار خلاف دیگر. کار نداشتیم. پدرم هم میگفت پول مواد ما را ندارد. مادرم هم مگر چقدر درآمد داشت. خودش بود و چند تا بچه دیگر و خرج مواد پدرم. برای همین من و شوهرم به فکر دزدی افتادیم. دخل میزدیم. من سر مغازهدار را گرم میکردم و شوهرم دخل را خالی میکرد. دخل مغازه و تاکسی هم فرقی نداشت. من از تاکسیها آدرس میپرسیدم و شوهرم میپرید پولها را میدزدید. دزدی کار هر روز ما شده بود. از مغازهها جنس برمیداشتیم. در خانهای باز میدیدیم کفشهایشان را میدزدیم. دوچرخه بچهها. کیف زنهای تنها و پیرزنها. دیگر هیچ کاری نمانده بود. مواد هر روز خرابترمان میکرد. تا اینکه یک روز وقتی میخواستیم دخل یک مغازه را بزنیم، مغازهدار مچ شوهرم را گرفت. کمی التماس و زاری کردم تا دلش سوخت. بعد از آن ترسیده بودم. خیلی ترسیده بودم. بعد از یکی دو ماه دوباره حامله شدم. یک زن حامله تزریقی.
وداع دوباره
خودم با دست خودم بچههایم را کشتم. مواد این یکی را هم کشت. به پنج ماه نکشید که سقط شد، مادرم خیلی غصه میخورد. تنها کسی که به حالم دل میسوزاند مادرم بود. خیلی ضعیف شده بودم. دیگر نمیتوانستم پای دزدیهای شوهرم باشم. او هم کمتر دزدی میکرد. ترسیده بود که تنهایی گیر بیفتد. پدرم هم دلش برای کسی نمیسوخت.
یک شب زمستانی ما را از خانه بیرون کرد. هیچ جایی نداشتیم. فقط مادرم گریه میکرد. من گریه هم نمیکردم. دیگر هیچی نمیفهمیدم فقط به این فکر میکردم که موادم را کجا بزنم و از کجا گیر بیاورم. هیچ جایی هم نداشتیم. پاتوقمان شده بود زیر پلهها و بالای تپهها و جاهایی که بیشتر معتادها دور هم جمع میشدند.
صبح تا شب دنبال پول بودیم. شیشه ماشینها را تمیز میکردیم و مردم از سر دلسوزی پول میدادند. روز میگذشت و شب میشد. هروئین شده بود کراک و تزریق و قرص حالا هشت سالی میشد که معتاد بودم. تازه ۲۷ ساله بودم اما هر کس مرا میدید فکر میکرد ۵۷ ساله هستم کنار مادرم که میایستادم مادرم با همه آن بدبختی که کشیده بود از من جوانتر بود. همه بدنم جای زخم بود و کثافت. سه ماه یک بار هم حمام نمیرفتم. دیگر خبری از آن زن تمیز و خانهدار و هنرمند نبود. دستهایم چروک و سیاه و کثیف بودند. یک دست لباس دو ماه تنم بود. تا اینکه یک شب مأمورها ریختند و همسرم و بقیه معتادها را بردند. من در شهر دنبال پول بودم. وقتی برگشتم ماشینهای نیروی انتظامی را دیدم. از ترس نمیدانستم باید کجا بروم. هیچ جا را نداشتم به جز خانه مادرم. پدرم سه ماهی بود که فوت کرده بود. مادرم مرا قبول کرد من و بچهام را. دوماهه باردار بودم. وقتی فهمیدم حاملهام، مادرم مواد را از دستم گرفت. نمیدانم انگار کار خدا بود. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا از شر مواد خلاص شوم.
مادرم میگفت این بچه یک نشانه است. هدیهای است از طرف خدا. مادرم میگفت حالا وقتش است باید پاک شوی باید رها شوی. میگفت دو تا بچه از دست دادهای اگر باز هم مواد بکشی این یکی را هم از دست میدهی. من از بچگی آرزو داشتم مادر شوم اما آن روز احساس خاصی نداشتم فقط دلم میخواست حرفهای مادرم را باور کنم و دنبال معجزه بودم. کار راحتی نبود. ۹ سال بود که معتاد بودم. تریاک، هروئین، کراک و این آخرها هم شیشه. بدنم پر از مواد بود نمیدانستم از پسش برمیآیم یا نه. مادرم مدام گریه میکرد و با التماس میگفت میتوانی، میتوانی. نمیدانم چی شد که خودم را در مرکز ترک اعتیاد دیدم و اینکه چند نفر دورم را گرفتهاند و با من حرف میزنند. مادرم یک فرم را پر کرد و مرا سپرد دست آنها و رفت. من ماندم و یک دنیا درد و...
تولد امید
بعد از سه ماه جان گرفتم. بچهام کمکم در شکم بزرگ میشد. با مادرم پیش پزشک متخصص رفتیم. خدا رو شکر بچه آسیبی ندیده بود. بعد از چند ماه هم یک دختر سالم به دنیا آوردم. دختری که همه امید و زندگیام شد. اسمش را گذاشتم سحر. از شوهرم به صورت غیابی طلاق گرفتم. میخواستم برای سحرم فضای امنی درست کنم. با مادرم و خواهرم شروع کردیم به خیاطی. از تولیدیها و مغازهها سفارش میگیریم. در زیرزمین خانهمان جایی که روزی بساط موادکشی پدرم بود، کارگاه خیاطی راهانداختیم. سحر حالا ۴ساله است. من هم ۴ سال و ۷ ماه است که پاکم. ۴ سال و هفت ماه است که سحر تاریکیها را از بین برده. ۴ سال و هفت ماه است که مادری میکنم. کار میکنم. روی پای خودم ایستادهام. حالا دو زن بیسرپرست را هم استخدام کردهام همه باهم کار میکنیم. میخواهم خیاطیام را گسترش بدهم. دوسالی است که تقاضای وام دادهام. اگر موافقت شود و وام بگیرم یک تولیدی راه میاندازم.(ایران بانو)
دکتر بهروز جلیلی روانپزشک کودک و نوجوان با ارائه مبحث «کم توانی ذهنی» در اولین همایش اختلالات عصبی - تکاملی، افزود: با رعایت رژیم غذایی مادر در دوران بارداری و مراقبتهای لازم در زندگی روزمره مادر جهت جلوگیری از صدمات احتمالی به او، میتوان از اختلال کم توانی ذهنی یا عقب ماندگی ذهنی جنین از دوران رحمی، پیشگیری کرد.
وی ادامه داد: جبران کمبود پروتئین خانمی که باردار است و پیشگیری از عفونتهایی مانند سرخجه و توکسوپلاسموز در او، باعث پیشگیری از عقب ماندگی ذهنی جنین در این دوران میشود.
جلیلی، درباره پیشگیری از کم توانی ذهنی کودک پس از تولد، نیز گفت: مراقبت از جمجمه کودک برای جلوگیری از ایجاد هرگونه ضربه به سر نوزاد و رژیم غذایی مادری که شیردهی دارد، از اهمیت بسزایی در پیشگیری از عقب ماندگی ذهنی کودک، برخوردار است.
این استاد دانشگاه علوم پزشکی ایران همچنین تاکید کرد: پس از تولد، احتمال بروز اختلال تکاملی کودک که حاصل از کم کاری تیروئید او خواهد بود و یا اختلالی به نام «فنیل کتونیوری» وجود دارد که حتی رژیم غذایی مناسب و کنترل شده، میتواند از این نوع اختلالات جلوگیری کند.
وی افزود: البته هرچه این نوع اختلالات، زودتر تشخیص داده شوند و برای درمان اقدام سریع انجام شود، شانس درمان اختلالات، بیشتر میشود. لذا انجام آزمایش در دوران شیرخواری کودک لازم است تا والدین و پزشک، به این نوع اختلالات زودتر پی ببرند و برای درمان اقدام کنند.
جلیلی، در پایان خاطرنشان کرد: خوشبختانه انجام تست غربالگری پیشگیری از این نوع اختلالات، در برنامه کشوری نظام بهداشت و درمان وارد شده و بیمارستانها موظف شدهاند که پس از تولد نوزاد، نسبت به انجام آزمایشهای لازم در این خصوص اقدام کنند.
نخستین همایش اختلالات عصبی - تکاملی طی روزهای ۱۷ و ۱۸ دی ماه جاری، در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی برگزار شد. (مهر)