مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

سرباز پیر و کیسه‌ی کهنه

[ad_1]

داستانی از لتونی

سرباز پیری به نام آنسیس داشت از جنگ برمی‌گشت. راه دراز بود و او خسته. ناچار در کنار جنگل نشست تا استراحت کند. اندکی دراز کشید و در کیفش جست و جو کرد تا ببیند نانی در توی آن دارد یا خیر. ولی چیزی پیدا نکرد. کیسه‌ی توتونش را درآورد که از آن توتونی برای کشیدن سیگار بردارد. در آن هم چیزی ندید. سرباز پیر آه عمیقی کشید. چاره‌ای نداشت جز این که گرسنه و خسته به راه خودش ادامه دهد. همین که خواست از جایش برخیزد کیسه‌ی کهنه‌ای در آن جا دید. به فکر فرو رفت که این کیسه مال کیست. چون کسی در آن اطراف ندیده بود، با خودش فکر کرد که کیسه را برای خودم برمی‌دارم. توی کیسه کاوش کرد که ببیند چیزی در درون آن هست یا خیر. ولی کیسه خالی بود.
آنسیس زیر لب گفت:
- کاش اقلاً کمی توتون در این کیسه پیدا می‌شد!
همین که این حرف را زد مقداری توتون در توی کیسه پیدا شد: و چه توتون عالی و ممتازی!
آنسیس چپقش را کشید و زیر لب آرزو کرد که کاش در کیسه یک لقمه نان هم پیدا می‌شد!
همین که این حرف را زد کیسه تکانی خورد و مقداری نان در درون کیسه پیدا شد.
سرباز سالخورده نان را خورد و خوشحال راه افتاد. فکر کرد با داشتن چنین کیسه‌ای زیاد هم به او سخت نخواهد گذشت.
روز بعد هم طوفانی شد و باد سردی وزید و باران شدیدی بارید. آنسیس شبانه وارد کلبه‌ای شد. در حالی که از سرما می‌لرزید با خودش فکر کرد که در این کلبه قدری گرم می‌شوم و شب را در آن صبح می‌کنم. ولی صاحب کلبه به او اجازه ورود نداد و گفت که جای خالی ندارد، اما در نزدیکی آن جا قصری هست قدیمی و او می‌تواند در آن جا شب را به سر برد؛ گرچه شیطان‌ها شبانگاه به آن قصر رفت و آمد می‌کنند ولی جای خالی زیاد هست.
مرد مسافر چاره‌ای نداشت. نمی‌توانست در چنین هوای نامساعدی در بیابان بماند. پس ناچار به آن قصر قدیمی رفت. بخاری را روشن کرد و قبل از آن که بخوابد چپقش را روشن کرد و کشید.
هنوز درست خوابش نبرده بود که در قصر غوغایی برپا شد. همه چیز به هم ریخت، درها و پنجره‌ها به لرزه درآمد، و در این موقع یک شیطان شش سر دوان دوان آمد پیش آنسیس و با شش صدا از او پرسید:
- کی به تو اجازه داده که در این جا بخاری روشن کنی؟
آنسیس نترسید، فقط اوقاتش تلخ شد و در جواب شیطان گفت:
- تو این جا چه می‌کنی؟ بیا برو توی کیسه‌ی من، آن وقت من جواب تو را می‌دهم.
همین که این حرف را زد شیطان شش سر رفت توی کیسه. آنسیس در کیسه را بست و میله‌ی آتش به هم زنی را برداشت و افتاد به جان شیطان که توی کیسه رفته بود. آن قدر او را کتک زد که خسته شد. پس از اندکی استراحت دوباره به کتک زدن پرداخت.
شیطان به التماس افتاد و گفت:
-‌ای مرد مهربان، رحم کن. من حاضرم هر چه بخواهی برای تو انجام دهم. فقط مرا آزاد کن.
آنسیس در جواب او گفت:
- قول بده که دیگر پای تو به این جا نرسد، و این اتاق را پر از نقره کن، آن وقت تو را آزاد می‌کنم.
شیطان قول داد و آنسیس او را از توی کیسه آزاد کرد. هنوز فرصت نکرده بود که به اطرافش نگاه کند که شیطان شش سر با کیسه‌ای پر از نقره بازگشت. اتاق را پر از نقره کرد و پا به فرار گذاشت و رفت.
آنسیس پیر بقیه‌ی شب را آرام خوابید. وقتی از خواب بیدار شد که خورشید خیلی بالا آمده بود. در این موقع صاحب کلبه آمد که سری به سرباز پیر و مرد مسافر سرگردان بزند. وقتی که دید او سالم اســت دوان دوان نزد سلطان رفت تا موضوع را به اطلاع وی برساند. سلطان حرف او را باور نکرد. خودش به قصر آمد و از او پرسید:
- واقعاً تو دیشب را در این جا گذرانیدی؟
- بلی، اینجا گذرانیدم.
- تو از شیطان نترسیدی؟
- من از این موش‌ها چرا باید بترسم؟ یکی از شش سرها را بیرون راندم.
- این طور که می‌بینم تو سرباز شجاعی هستی. آیا ممکن اســت چند شب دیگر در این جا بمانی تا همه‌ی این شیطان‌ها را از این جا برانی؟
آنسیس قبول کرد.
شب دیگر هم باز در همان اتاق ماند و دوباره بخاری را روشن کرد و قبل از خواب به کشیدن چپق مشغول شد. هنوز درست خوابش نبرده بود که نیمه شب دوباره صداهای عجیبی در تمام قصر برپا شد و ناگهان شیطان نُه سری دوان دوان نزد آنسیس آمد و با نُه صدا گفت:
- کی به تو اجازه داده که بخاری را روشن کنی؟
آنسیس باز نترسید و در جواب شیطان تازه گفت:
-‌ ای معلون در این جا چه کار داری؟ اگر توی کیسه‌ی من بروی آن وقت من می‌دانم که جواب تو را چه بدهم.
همین که این حرف را زد شیطان نُه سر رفت توی کیسه. آنسیس در کیسه را بست و میله‌ی آهن را برداشت و به جان شیطان نُه سر افتاد. شیطان فریاد می‌کشید. سرباز همین که خواست قدری استراحت کند شیطان با التماس گفت:
- مرا رها کن. هر کاری بخواهی برای تو انجام می‌دهم.
آنسیس به او گفت:
- قول بده که دیگر پای تو به این جا نرسد و این اتاق را هم پر از طلا کنی، آن وقت تو را مرخص می‌کنم.
شیطان قول داد. آنسیس او را از توی کیسه بیرون آورد. آنسیس هنوز سر برنگردانده بود که شیطان نُه سر با کیسه‌ای پر از طلا برگشت. اتاق را پر از طلا کرد و پا به فرار گذاشت و رفت. رفت پیش همان شیطان شب گذشته.
صبحگاهان سلطان به قصر آمد و بیشتر دچار حیرت شد. از آنسیس خواست که شب سوم را هم در آن جا بماند. فکر کرد در این صورت قصر از وجود شیطان‌ها پاک خواهد شد و عهد کرد که اگر سه بار پیرمرد این کار را بکند نیمی از کشور را به او واگذار نماید.
آنسیس پذیرفت و برای شب سوم هم در همان قصر ماند. آن شب سر و صدا و غوغا شدیدتر از شب‌های قبل بود، به طوری که همه چیز به اطراف پرت می‌شد. شیطان اصلی با دوازده سر پیش آنسیس آمد. شیطان دوازده سر پرسید:
- کی دستور داده بخاری را روشن کنند؟
آنسیس او را هم توی کیسه کرد و گفت:
- حالا برو توی کیسه بعداً با تو گفت و گو می‌کنم.
شیطان دوازده سر هم رفت توی کیسه. آنسیس با میله‌ی آهنی مخصوص هم زدن آتش بخاری به جان او افتاد. شیطان دوازده سر با دوازده تا صدا فریاد می‌کشید و التماس می‌کرد و می‌گفت هر چه سرباز پیر بخواهد انجام خواهم داد.
سرباز گفت:
- قول بده که دیگر پایت را به این جا نگذاری و قصر را نوسازی کنی، به طوری که همه چیز بدرخشد و تمیز باشد. آن وقت تو را آزاد می‌کنم.
شیطان قول داد و در یک چشم به هم زدن قصر را تمیز کرد و رنگ زد، به طوری که می‌درخشید.
صبحگاهان که سلطان قصرش را دید دچار حیرت شد. قصر می‌درخشید و غرق در طلا و نقره بود. وی نمی‌دانست که چگونه از سرباز پیر تشکر کند. سرباز آدم حریصی نبود. سلطان طبق وعده‌ی خودش نیمی از کشورش را به آنسیس داد.
آنسیس در نهایت خوشی و شادی می‌زیست. ولی چیزی نگذشت که بیمار شد و مرد. قبل از مرگش از سلطان خواست که تشییع جنازه‌اش زیاد مجلل و باشکوه انجام نگیرد، فقط در تابوتش کیسه‌ی کهنه را زیر سرش بگذارند.
سلطان طبق وصیت نامه‌ی سرباز پیر مراسم مجللی برای تشیع جنازه او ترتیب نداد، ولی با احترام او را دفن کرد.
همین که آنسیس را توی قبر گذاشتند کیسه‌ی جادو او را زنده کرد و مستقیماً به بهشت برد.
دم در بهشت دربان اجازه نداد که سرباز وارد بهشت شود. او گفت چون در روی زمین گناهان زیادی مرتکب شده‌ای بنابراین باید به جهنم بروی.
آنسیس وارد جهنم شد و در زد. شیطانی سرش را بیرون آورد و گفت:
- کیست؟
آنسیس خودش را معرفی کرد.
شیطان گفت:
- اجازه بده از رئیس خودم بپرسم.
- بسیار خوب. منتظر می‌مانم.
از توی دروازه‌های جهنم شیطان شش سر و پشت سر او نُه سر و دوازده سر بیرون آمدند و دستور دادند که او را به جهنم ببرند.
شیطان‌ها نگاه کردند و دیدند که در دست سرباز پیر کیسه‌ای اســت به نظرشان آشنا بود. خیلی ترسیدند و او را از توی دروازه‌ی جهنم بیرون راندند و به اجازه ورود به قلمرو جهنم را ندادند.
آنسیس چاره‌ای نداشت جز آن که با کیسه‌ی خودش دوباره به آسمان پرواز کند و وارد بهشت شود. دربان بهشت دوباره مانع ورود او شد.
آنسیس خشمگین شد و گفت:
- فعلاً بیا برو توی کیسه.
دربان فوراً رفت توی کیسه. درهای بهشت گشوده شد و آنسیس وارد بهشت گردید.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


20 سپتامبر 2016 ... سرباز پیری به نام آنسیس داشت از جنگ برمیگشت. راه دراز بود و او خسته. ناچار در کنار جنگل نشست تا استراحت کند. اندکی دراز کشید و در کیفش ...سرباز پیری به نام آنسیس داشت از جنگ برمیگشت. راه دراز بود و او خسته. ناچار در کنار جنگل نشست تا استراحت کند. اندکی دراز کشید و در کیفش جست و جو کرد تا ...شعر سربازشعر سرباز شعر طنز سربازی - bashgah tebyan netشعر می خوانی نظـر یادت نره/ گه ... سرباز پیر و کیسهی کهنه - نویسنده: یان نی یدره مترجم: روحی ارباب ...21 سپتامبر 2016 ... سرباز پیر و کیسهی کهنه ... عابر پیری وارد منزل شد و گفت: ... دختر یتیم وقتی به منزل آمد همین کار را کرد: کیسهی حمام را در ته صندوق خودش جای داد.21 سپتامبر 2016 ... ادبیات دفاع مقدس تبلور ادبیات انقلاب است(مصاحبه) · سرباز پیر و کیسهی کهنه · ۴۸۰رشته ارشد دانشگاه آزاد مجاز شد - جدول رشتهها برای ورودیهای جدید ...استاد ساعت ساز · ادبیات دفاع مقدس تبلور ادبیات انقلاب است(مصاحبه) · سرباز پیر و کیسهی کهنه · ۴۸۰رشته ارشد دانشگاه آزاد مجاز شد - جدول رشتهها برای ورودیهای جدید ...تازههای اندیشه. ادبیات دفاع مقدس تبلور ادبیات انقلاب است(مصاحبه) · سرباز پیر و کیسهی کهنه · ۴۸۰رشته ارشد دانشگاه آزاد مجاز شد - جدول رشتهها برای ورودیهای جدید ...21 آگوست 2015 ... گفت و گو با اولین بانوی مدال آور ایرانی در المپیک .. تازههای اندیشه. ادبیات دفاع مقدس تبلور ادبیات انقلاب است(مصاحبه) · سرباز پیر و کیسهی کهنه ...دلنوشته های یک کهنه سرباز - بیان خاطرات و مشاهدات زندگی ، پرواز و ماموريت هاي جنگي.20 سپتامبر 2016 ... سرباز پیر و کیسهی کهنه سرباز پیری به نام آنسیس داشت از جنگ برمیگشت. راه دراز بود و او خسته. ناچار در کنار جنگل نشست تا استراحت ادامه .


کلماتی برای این موضوع

زبان و ادبیات فارسیهنر وازه سازی علمی در زبان فارسی دانش اصطلاح شناسی فارسی زبانی است هند و اروپایی با گیاه …تقویت موهای مژه، ابرو، ریش و سبیل برس زدن ابروها و مژه ها در رشد آن موثر می باشدنوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در مزینان شناسی شاهدان کویر مزینانکویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات



لینک منبع :سرباز پیر و کیسه‌ی کهنه

تصاویر برای سرباز پیر و کیسه‌ی کهنه سرباز پیر و کیسه‌ی کهنه - راسخون rasekhoon.net/article/print/.../سرباز-پیر-و-کیسه‌ی-کهنه/‏ - ذخیره شده 20 سپتامبر 2016 ... سرباز پیری به نام آنسیس داشت از جنگ برمی‌گشت. راه دراز بود و او خسته. ناچار در کنار جنگل نشست تا استراحت کند. اندکی دراز کشید و در کیفش ... قصه: یک شاخه بنفشه برای عدید، نسیم حاکسار - shabahang hshabahang.blogsky.com/.../قصه-یک-شاخه-بنفشه-برای-عدید،-نسیم-حاکسار‏ - ذخیره شده 10 نوامبر 2016 ... توی خیابان جز اسب بارکشی که گاری کیسه‌های سیمان و گچ را می‌کشید و بچه‌هائی ... تفنگ محافظ پیر عدید تکان خورد و نزدیک بود از رو شانه‌اش بیفتد. ... غمناک و اندام کوچک را زیر آن عبای سیاهرنگ و کهنه، غیر از خودم کس دیگری نظاره کند. ... گفتم: « اگه بیاد، اگه پیداش بشه، به‌هرچی سرباز و استواره فحش خوار مادر میدم». shiraz_pic - Yahoo Groups https://groups.yahoo.com/neo/groups/shiraz_pic/.../1125‏ - ذخیره شده 23 فوریه 2011 ... اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد .... در کیسه‌ی بعضی ها ۲ بعضی ها ۳، و بعضی ها ۵ سیب زمینی بود. ... تشخیص طالبان از دیدگاه سربازان آمریکایی ! شعر سرباز | رسانه تی وی aparat.rasanetv.ir/new123/page-916419.html‏ - ذخیره شده شعر سربازشعر سرباز شعر طنز سربازی - bashgah tebyan netشعر می خوانی نظ... ... سرباز پیر و کیسه‌ی کهنه - نویسنده: یان نی یدره مترجم: روحی ارباب ... دلنوشته های یک کهنه سرباز oldpilot.blogfa.com/‏ - ذخیره شده - مشابه دلنوشته های یک کهنه سرباز - بیان خاطرات و مشاهدات زندگی ، پرواز و ماموریت های جنگی. یک گل سرخ برای امیلی - مجله هنری ژوان zhuanism.com/یک-گل-سرخ-برای-امیلی/‏ - ذخیره شده 23 آگوست 2016 ... ... که مست بوی صندل است میان گورهای سرشناس و گمنام سربازان ایالت متحده و .... و یکی از آنها مثل آدمی که بذر بیافشاند از کیسه‌ای که گل شانه‌اش بود چیزی می‌پاشید. .... و شاگردهای قدیمی بزرگ شدند و دیگر بچه‌هایشان را با جعبه‌رنگ و قلم‌مو و ... و خانم‌ها نیم‌صدا زیر لب پچ‌پچ می‌کردند، و مردهای خیلی پیر، بعضی‌هایشان با ... آرشیو گوناگون - صفحه 421 از 859 - مفیدستان mofidestan.ir/category/مطالب-گوناگون/page/421/‏ - ذخیره شده سرباز پیر و کیسه‌ی کهنه · ۲ آبان, ۱۳۹۵ مفیدستان گوناگون 23 مشاهده. داستانی از لتونی سرباز پیری به نام آنسیس داشت از جنگ برمی‌گشت. راه دراز بود و او خسته. نشانه های یک چای خوب چیست؟ - اسپوتنیک https://ir.sputniknews.com/iran/201609221862753/‏ - ذخیره شده 22 سپتامبر 2016 ... برگ‌های کمی درشت‌تر، چای درجه 2 و چایی که از برگ‌های بزرگ و پیر و ضخیم پایینی ... در میان انواع چای، بسته‌بندی‌های معروف به کیسه‌ای هم از خاکه‌های ... مردم قرار گرفته‌اند ، چای درجه 3 هستند که از مخلوط کردن خرده‌ها و پودر کهنه چای با رنگ و اسانس تهیه می‌شوند. ... انتشار تصاویر برهنه سربازان زن نیروی دریایی آمریکا. تصاویری واقعی از سرزمین افسانه‌ها – میدان https://meidaan.com/archive/24850‏ - ذخیره شده 6 آوریل 2017 ... به زن پیر اشاره می‌کند: «دو تا بچه خاله‌ام هم با همین مریضی مردن. ... دومین بار است که از سرباز به چابهار می‌آید تا کودکش را با شن‌های ساحل درمان کند: «خاک ... صندلی‌ها پشت هم ردیف شده‌اند رو به دیواری که رویش چند در چوبی قدیمی است. .... کیسه‌ای که پر است از مایه فلافل توی ظرف مخصوصش می‌ریزد و پیشخوان دکه کوچک و ...