[ad_1]
مفیدستان:
داستان کوتاه بهلول به نام شکستن سر استاد
روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
یک اینکه می گوید :
خداوند دیده نمی شود
پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد
دوم می گوید :
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند
در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد
سوم هم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد
در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد
بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!
[ad_2]
لینک منبع بازنشر:
مفیدستان
عبارات مرتبط با این موضوع داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه داستان های زیبا و خواندنی داستان های مثنوی معنویداستانهایمثنویمورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند به مور نوشته های خواندنی روحاله شنبه اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز نوشته های خواندنی روحاله شنبه اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به
لینک منبع :داستان کوتاه بهلول به نام شکستن سر استاد (داستانک)
داستان کوتاه بهلول به نام شکستن سر استاد - نمکستان
namakstan.net/داستان-های-بهلول-شکستن-سر-استاد.htmlCached6 آگوست 2016 ... داستان کوتاه بهلول به نام شکستن سر استاد روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای
می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید : من امام صادق (ع) ...
داستان کوتاه بهلول به نام شکستن سر استاد (داستانک) - مفیدستان
mofidestan.ir/داستان-کوتاه-بهلول-به-نام-شکستن-سر-استا/Cachedداستان کوتاه بهلول به نام شکستن سر استاد (داستانک). ۵ بهمن, ۱۳۹۵ ... استاد گفت :
داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
عنوان: حکایت آموزنده موضوع: داستان کوتاه بهلول به نام شکستن سر ...
dastanak.8tag.ir/.../%20
شنبه 14 مرداد 1396 ساعت 05:46