مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

حضرت شعیب (علیه السلام)

[ad_1]

شهروندان مدین از عربهای ساکن «معان» واقع در کشور شام بودند. آنان مشرک و «اَیکه» (1) پرست بودند. عادت زشت و ناپسند آنان کم فروشی،‌ بازی با ترازو و کم و زیاد کردن آن و ندادن حق دیگران بود. آن عادت ناپسند به پاکی و بی‌آلایشی دست و جان، جوانمردی و شرافت انسانی، آسیب رسانده و آن را آلوده کرده بود، ولی آنان می‌پنداشتند که کارشان یک مهارت، زیرکی و آزمودگی در کار خرید و فروش و مبادله‌ی کالاست.
خداوند متعال از میان آن مردم حضرت شعیب (علیه السلام) را به پیامبری برانگیخت. او دارای برخوردی نیکو و کلامی رسا و قانع کننده بود تا آنجا که «سخنور پیامبران» نامیده شده اسـت.
آن حضرت در آغاز، قومش را به یکتا پرستی خداوند متعال و رها کردن بت پرستی دعوت کرد. سپس به برپا داشتن عدالت و انصاف سفارش کرد و آنها را از فریب و کلاهبرداری، بازی با نرخها و ترازوها، به زور و ستم گرفتن کالاها و دزدی نسبت به حق آشکار و واضح مردم برحذر داشت.
همچنین حضرت شعیب به آنها، فضیلتها و نعمتهای خدادادی را یادآوری کرد، از جمله آنکه آن نعمتها نخست اندک بود و سپس بر تعدادشان افزوده شد و خداوند مستمندان نیازمند را ثروت، عطا کرده اسـت. در پایان، آن حضرت عاقبت و جزای سنگین کارهای ناشایست و بسیار بد مردم را به آنها هشدار داد و به‌ آنان فرمود:
(چیزهای مردم را کم ندهید.) (2)
در این آیه مبارکه منظور از لغت «اشیاء»؛ یعنی چیزها، تمام روابط مادی و معنوی انسانی اسـت، مانند ارتباطهای حرفه‌ای و صنعتی، هرگونه مبادلات، هر نوع برنامه‌ها و امور فردی و اجتماعی و به طور کلی تمام کارهایی که یک انسان در روابط خانوادگی، فردی و اجتماعی و ... انجام می‌دهد و بر این اساس می‌توان گفت معنی واقعی آیه این اسـت که «حقوق مردم را کم ندهید»‌ و در رعایت حقوق دیگران و انجام دادن واجبات خود متعهد باشید. چون در غیر این صورت، ستمکاری، طغیان و سرکشی فراگیر می‌شود و مردم بار دیگر از یکدیگر فراری می‌شوند و علاوه بر آن، در بر پا داشتن تلاشهای اصلاح طلبانه سستی و بی مبالاتی رخ می‌دهد و با شایع شدن فساد، همه‌ی روابط انسانی- اجتماعی صحیح فرو می‌ریزد و در پایان منتهی به فروپاشی کامل اجتماع می‌شود.
حضرت شعیب (علیه السلام) این دیدگاه تکامل یافته از برنامه‌ی زندگی بشری و جوانب مختلف آن را برای قوم خود شرح و توضیح کامل داد و حتی مفاهیم دیگر و نتایج بعدی را نیز بیان داشت و در پایان متذکر زیانهای بعدی شد و عاقبت اعتماد نکردن بر پیروی فراگیر و همگانی از این برنامه را گوشزد کرد و در مورد آن هشدار داد.
ولی مردم تمام فرمایشها و رهنمودهای عملی حضرت شعیب را به تمسخر و استهزا گرفتند و با پرخاشگری و خشم گفتند: «آیا نماز و عبادت به ما دستور می‌دهد که چیزی غیر از آنچه پدران و نیاکان ما می‌پرستیدند، بپرستیم؟ آیا آموزشها و آموخته‌هایت به تو اجازه می‌دهد که در خواسته‌ها و میزان تصرف در اموال خودمان دخالت کنی؟ و اصولاً چه ارتباطی ایمان و عبادت و داد و ستدهای مالی وجود دارد؟»

متاسفانه، این طرز تفکر مردم مدین در اجتماعات امروزی ما هم ریشه دوانده و برآن حاکم اسـت و گروهی بر این باورند که دین تنها مجموعه‌ای مطالب در مورد مجردات و مطالب محدودی درباره‌ی امور غیبی اسـت و به زندگی روزمره انسانی هیچ گونه ارتباطی ندارد. بدیهی اسـت که این برداشت قدیمی، کاملاً نادرست و غیرواقعی اسـت، چون کنه و حقیقت دین، خود یک روش زندگی ایده‌آل همراه با چگونگی تعامل انسانها با یکدیگر اسـت و چنانچه بخواهیم مسائل الهی و توحیدی را از ارزشهای اخلاقی و رفتار مردم در برخوردهای روزانه جدا کنیم، درواقع دین را از جایگاهش جدا کرده و به یک سری رسوم و آداب خشک تقلیدی کورکورانه و مراسمی بی‌جان و مرده تبدیل کرده‌ایم.

از این رو می ‌بینیم که دعوت حضرت شعیب (علیه السلام) نیز مانند تمام پیامبران و فرستادگان راستین خداوند متعال، به منظور اصلاح و درستی رفتار بشر، پس از ایمان واقعی به خالق بی‌همتا بود. چون دین، همان‌گونه که گفته شد؛ یعنی مداخله در تمام برنامه‌های زندگی انسان، چه در ارتباط با آفریدگارش و چه در ارتباط با دیگر انسانها و تعامل با آنان.
اما قوم حضرت شعیب (علیه السلام) که با عادتهای دیرین و باورهای فرسوده‌ی خویش خو گرفته بودند، به ایشان گفتند: «آیا ما را از رفتار و روشی که دوست داریم و راهی که پیموده و در فضای‌ آن رشد و نمو کرده‌ایم، نهی می‌کنی و باز می‌داری؟ چگونه می‌خواهی از افزوده‌ی ثروتمان دست برداریم؟ و مهمتر اینکه با چه جرأتی به آیینی که به آن خو گرفته و شریعتی که آن را به ارث برده‌ایم، ایراد می‌گیری و بر آن حمله می‌کنی، در حالی که تو از نظر ما انسانی خردمند، بسیار بردبار و دارای رایی محکم و استوار هستی.»
حضرت شعیب (علیه السلام) پیوسته با گشاده رویی و محبت هرچه بیشتر به بحث و گفت‌ و‌ گو با آنان می‌پرداخت، به این امید که فطرت درونی و پاکشان را بیدار کند و آنها را به شاهراه هدایت رهنمون شود. او یادآور پیوندهای خویشاوندی، دوستی و علاقه‌مندی بین خود و آنان می‌شد و به خصوص، توجهشان را به این حقیقت جلب می‌کرد که انتظار هیچ پاداش و مزدی برای هدایتگری و راهنمایی آنان ندارد و تنها خواسته و هدفش اصلاح و دگرگونی مرام و رفتارشان در زندگی اسـت تا در دنیا و آخرت به پیروزی و سرافرازی حقیقی دست یابند.
مدتی بدین‌گونه گذشت، حضرت شعیب (علیه السلام) به تصور آن که گوشهای قومش برای شنیدن حقایق و دلهایشان با پند و اندرزهایش به سوی هدایت آماده شده اسـت،‌ با تلاشی خستگی ناپذیر اعلام کرد که خداوند متعال او را به پیامبری برگزیده، هدایت و رستگاری را به او وحی و رشدی به او عطاکرده اسـت که دیگران از آن بی‌بهره‌اند. لذا مردم را دعوت می‌کند که از او پیروی کنند تا از نیکوکاران و سعادتمندان شوند.
ولی اندکی نگذشت که آن حضرت متوجه شد تمام سخنانش فریادی در بیابان برهوت بوده و به محض خارج شدن از دهان، پژواکش متلاشی و از بین رفته اسـت. به زودی نفرت و دوری جستن مردم از او، آشکار و مخالفت با او علنی شد. او که از بیان هیچ دلیل و برهانی برای هدایتشان فرو گذار نکرده و تمام تردیدها و شبهه‌هایشان را زدوده بود، با این همه، مردم دعوتش را از روی حسد، کینه و دشمنی، تکبر و خودخواهی یا ... نپذیرفتند.
اما او که در انجام دادن ماموریت و وظیفه‌ی سنگین الهی خویش هیچ گونه خستگی و ناامیدی به خود راه نمی‌داد و از برخورد و رفتار نابخردانه‌ی مردم گمراه، هراسی نداشت، راه دیگری را برای هدایت و بیداری غفلت زدگان در پیش گرفت. او به بیان خشم، غضب و عذابهای الهی پرداخت، از پشیمانی بی‌نتیجه‌ی حاصل از گناه‌ورزی سخن گفت و آنها را از عاقبت شوم ادامه‌ی کارهای زشت و ناپسندشان ترسانید و بر حذر داشت و باز آنان را به ایمان آوردن به خدای یگانه، پیروی از دستورهای الهی، طلب بخشایش و توبه به درگاه خداوند بخشایشگر مهربان دعوت فرمود تا از عذاب و عقاب سنگین و طاقت فرسای پروردگار متعال رهایی یابند.
به هر حال، حضرت شعیب‌(علیه السلام) تمام راهها و روشهای هدایت را به کار گرفت تا شاید قومش به خود آیند، پرده‌ها و سیاهی‌های گمراهی را از دیدگان بزدایند و پرده‌ی ضلالت حاکم بر قلبشان را کنار بزنند. او امیدوار بود که بعد از شنیدن آن همه سخنان مستحکم و دلیل و برهانهای قوی و دیدن آن رفتار و منش خداپسندانه، زمان هدایت و سعادتمندی آنان فرا رسد و به آن چنگ زنند. چون او پیامبر راستین الهی و دوستدار آن قوم؛ یعنی شهروندانش بود، لذا برای نجاتشان از پرتگاههای بت پرستی و جهالت تلاشی بی‌پایان داشت. گهگاهی هم که مردم با او به بحث و گفت‌و گو می‌نشستند و به سخنانش گوش می‌دادند، روزنه‌ی امیدی در دلش باز می‌شد که شاید فکر و اندیشه و نهاد درونی آنان تحولی یافته و به روشنایی گراییده اسـت. ولی به زودی این اندک امید نیز دستخوش طوفان بادهای مخالف سختی می‌شد و او ملاحظه می کرد که قدم در بیراه گذاشته اسـت و آنها به حیله و تزویر و نادانی روی آورده‌اند و هر حجت و برهانی را با ناسزاگویی و اهانت پاسخ می‌دهند و آشکارا، جسورانه و بدون شرمساری می‌گویند:
«ما سخنانت را نمی‌فهمیم و تو ای شعیب! آن انسان خوار و ناتوانی هستی که در پی شکستن و پشت پا زدن به باورها، عادتها و روشهای ما هستی. مگر نمی‌دانی تنها به خاطر جایگاه و حرمت خاندان و قبیله‌ات بوده اسـت که تا به حال به اذیت و آزارت دست نزده‌ایم؟»
حضرت شعیب (علیه السلام) که هیچ تهدیدی در او اثر نداشت، از این قدرت‌نمایی هم، نه تنها دچار هیچ‌گونه سستی و و دودلی در انجام دادن وظیفه‌اش نمی‌شد، بلکه با نیرویی افزون و اراده‌ای مصمم‌تر، با سخنان حق و دلیل و برهانهای مستحکم خود به پاسخگویی مطالب ناحق و باطل آنان اقدام می‌کرد و با احساس نیرومندی از نصرت الهی و قلبی سرشار از افتخار به این پشتیبانی، با صراحت کامل اعلام کرد که خویشاوندانم گرامیتر، نیرومندتر و پشتوانه‌ای مستحکمتر از خداوند متعال نیستند، چون او این قدرت و نعمت را به ایشان ارزانی داشته اسـت. آن حضرت می‌گفت که هرگونه تهدید و ارعابی برایش بی‌ارزش اسـت و به یاری خداوند متعال و عاقبت نیکوی خود اطمینان دارد. چون تنها اوست که از رفتارها، گفتارها و افعال همگان آگاه اسـت.
از سوی دیگر، حضرت شعیب (علیه السلام) در نظر افراد بیدار دل و هشیاری که به سخنانش گوش داده و حقایقی را درک کرده بودند، موقعیت ارجمندی یافت و تعداد اندکی به او ایمان آوردند. اما قوم او از ترس گسترش آیین و افزایش پیروانش و در نتیجه نیرومند شدن و فراگیر شدن دینش، ‌آنان را به بیرون راندن از شهر تهدید کردند، چون آیین و مسلک خود را در خطر شکست و فروپاشی می‌دیدند.

ولی حضرت شعیب (علیه السلام) که این پیش بینی را کرده بود، بلافاصله اعلام کرد، کسانی که به او روی آورده‌اند، ایمان دلهایشان را ربوده، مشاعر و احساساتشان را در اختیار گرفته و با دلهایشان عجین شده اسـت. از لجنزار پستی و زشتی دور شده‌اند و هرگز چه از روی میل و رغبت و چه با زور و جبر به راه و روش پیشین باز نخواهند گشت. چون خداوند جل و علا، طاعت و بندگی را در دلهایشان به زیور آراسته اسـت و از کفر، عصیان و گناه بیزار و انسانهایی رشید و هدایت یافت شده‌‌اند.

اما اکثر مردم در گمراهی پابرجا و غوطه‌ور شده بودند، چون از حق غافل، دنیاپرست و بی‌توجه به عاقبت خود بودند و برای برگرداندن مومنان به آیین پیشین از راه مکر، حیله، تهدید، وعید، فشار و ستم وارد می‌شدند و می‌گفتند که در خرید و فروش و معاوضه کالا نباید جانب امانت و درستی را به کار گیرید. حضرت شعیب را به ساحری و جادوگری متهم می‌کردند و می‌گفتند که اگر راستگو هستی، قطعه‌ای از آسمان یا عذاب و بلایی بر سرمان فرو آور.
حضرت شعیب (علیه السلام) در پاسخ این بی‌پروایی و لجاجت به ناچار به درگاه الهی چنین دعا کرد:
(بارالها! میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.) (3)
خدای متعال دعای او را مستجاب کرد و پیروزی‌اش عطا فرمود. مردم کافر به گرمایی سوزان و طاقت فرسا گرفتار شدند، هیچ آبی سیرابشان نمی‌کرد. هیچ سایه‌ای از گرما پناهشان نمی‌داد، هیچ تپه و کوهی از حرارت سوزان نجاتشان نمی‌داد. همگی از خانه‌ها و شهر فرارکردند و سر به بیابان گذاشتند. ناگاه ابری در آسمان پدیدار شد، به خیال اینکه سایبانی اسـت و از سوزش آفتاب و شدت گرما آنان را می‌رهاند، همگی به امید اندکی استراحت در سایه‌اش زیر آن جمع شدند. اما همین که همگی به هم پیوستند و جمعشان جمع شد، ابری که پناهش خزیده بودند، بارانی از شعله‌ها و زبانه‌های آتش بر سرشان فرو ریخت، صیحه‌ی آسمانی و «عذاب ابر» برآنان نازل شد، زمین زیر پایشان به لرزه درآمد و در حالی که نمی‌فهمیدند چگونه‌اند و چه وضعی دارند، جانهایشان گرفته شد و به هلاکت رسیدند.
حضرت شعیب (علیه السلام) که شاهد عذاب قوم خود بود، با غم و اندوه آنجا را ترک کرد، ولی هنگامی که کفر، مسخره کردن او و پیروانش و روگردانی آنها، از آن همه راهنماییها و پند و اندرزهایش را به یاد آورد، به خود تسلی داد و گفت:‌ فرمانهای الهی را به شما ابلاغ کردم و شما را پند و اندرز دادم، پس اینک چگونه بر مردمی کافر دریغ و افسوس بخورم؟»
خداوند متعال در سوره‌ هود، آیات 84 تا 96 شرح حال این پیامبر بزرگوار را چنین بیان فرموده اسـت:
(و به سوی [اهل] مدین، برادرشان شعیب را [فرستادیم]. گفت:‌ «ای قوم من! خدا را بپرستید، برای شما جز او معبودی نیست و پیمانه و ترازو را کم مکنید. به راستی شما را در نعمت می‌بینم ولی از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم. وای بر قوم من! پیمانه و ترازو را انصاف تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد، سربرمدارید. اگر مومن باشید، باقیمانده‌ی [حلال] خدا برای شما بهتر اسـت و من بر شما نگاهبان نیستم.» گفتند: «ای شعیب! آیا نمازت به تو دستور می‌دهد آنچه را پدران ما می‌پرستیده‌اند، رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم؟ راستی که تو بردبار و فرزانه‌ای.» گفت:‌ «ای قوم من! بیندیشید، اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته‌ باشم و او از سوی خود روزی نیکویی به من داده باشد، [آیا باز هم] از پرستش او دست بردارم؟ من نمی‌خواهم در آنچه شما را از آن باز می‌دارم با شما مخالفت کنم [و خود مرتکب آن شوم.] من قصدی جز اصلاح [جامعه] تا آنجا که بتوانم، ندارم و توفیق من جز به [یاری] خدا نیست. برا و توکل کرده‌ام و به سوی او باز می‌گردم. و ای قوم من! زنهار تا مخالفت شما با من، شما را بدانجا نکشاند که [بلایی] مانند آنچه بر قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید، به شما [نیز] برسد و قوم لوط از شما چندان دور نیست و از پروردگار خود آمرزش بخواهید، سپس به درگاهش توبه کنید که پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] اسـت.» گفتند:‌ «ای شعیب! بسیاری از آنچه را می‌گویی نمی‌فهمیم و واقعاً ‌تو را در میان خود ضعیف می‌بینیم و اگر عشیره‌ی تو نبود، قطعاً سنگسارت می‌کردیم و تو بر ما پیروز نیستی!» گفت:‌ «ای قوم من! آیا عشیره‌ام پیش شما از خداوند عزیزتر اسـت که او را پشت سر خود گرفته‌اید [و فراموشش کرده‌اید؟] و در حقیقت، پروردگار من به آنچه انجام می‌دهید، احاطه دارد. ای قوم من! شما بر حسب امکانات خود عمل می‌کنید، من [نیز] عمل می‌کنم، به زودی خواهید دانست که عذاب رسوا کننده بر چه کسی فرود می‌آید و دروغگو کیست؟ و انتظار برید که من [هم] با شما منتظرم.» و چون فرمان ما آمد،‌ شعیب و کسانی را که به او ایمان آورده بودند، به رحمتی از جانب خویش نجات دادیم و کسانی را که ستم کرده بودند، فریاد [مرگبار] فرو گرفت و در سرزمینشان از پا درآمدند. گویی در آنجا هرگز اقامت نداشته‌اند. هان! مرگ بر [مردم] مدین همان‌گونه که ثمود هلاک شدند.)
همچنین، خداوند در سوره‌ی مبارکه اعراف،آیات 85 تا 93 چنین می‌فرماید:
(و به سوی [مردم] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم]، گفت:‌ «ای قوم من! خدا را بپرستید که برای شما معبودی جز او نیست. در حقیقت، شما را از جانب پروردگارتان برهانی روشن آمده اسـت. پس پیمانه و ترازو را تمام دهید و اموال مردم را کم مدهید و در زمین، پس از اصلاح، فساد مکنید. این [رهنمودها] اگر مومن هستید، برای شما بهتر اسـت و بر سر هر راهی منشینید که [مردم] را بترسانید و کسی را که به خدا ایمان آورده اسـت، از راه خدا باز دارید و راه او را کج بخواید و یاد آورید هنگامی را که اندک بودید، پس [خداوند] شما را بسیار گردانید و بنگرید که فرجام فسادکاران چگونه بوده اسـت؟ و اگر گروهی از شما به آنچه من بدان فرستاده شده‌ام، ایمان آورده و گروهی دیگر ایمان نیاورده‌اند، صبر کنید تا خدا میان ما داوری کند [که] او بهترین داوران اسـت.» سران قومش که تکبر می‌ورزیدند، گفتند: «ای شعیب! یا تو و کسانی را که با تو ایمان آورده‌اند از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد یا به کیش ما برگردید.» گفت: «آیا هر چه کراهت داشته باشیم؟ اگر بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشید، [باز] به کیش شما برگردیم، در حقیقت به خدا دروغ بسته‌ایم و ما را سزاوار نیست که به آن باز گردیم، مگر آن که خدای ما بخواهد [که] پروردگار ما از نظر دانش بر هرچیزی احاطه دارد. بر خدا توکل کرده‌ایم. بار پروردگارا! میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.» و سران قومش که کافر بودند، گفتند:‌ «اگر از شعیب پیروی کنید، در این صورت قطعاً زیانکارید.» پس زمین لرزه آنان را فرو گرفت و در شهرشان از پا در آمدند. کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند، گویی خود در آن [دیار] سکونت نداشتند. کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند، خود همان زیانکاران بودند. پس [شعیب] از ایشان روی برتافت و گفت: «ای قوم من! به راستی که پیامهای پروردگارم را به شما رسانیدم و پندتان دادم، دیگر چگونه بر گروهی که کافرند، دریغ بخورم؟)
همچنین، در سوره‌ی شعراء، آیات 176 تا 190 چنین فرموده اسـت:
(اصحاب "ایکه" فرستادگان را تکذیب کردند، آن‌گاه که شعیب به آنان گفت: «آیا پروا ندارید؟ من برای شما فرستاده‌ای در خور اعتمادم، از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی‌کنم، اجر من جز بر عهده‌ی پروردگار جهانیان نیست. پیمانه را تمام دهید و از کم فروشان مباشید و با ترازوی درست بسنجید و از ارزش اموال مردم مکاهید و در زمین سر به فساد برمدارید و از آن‌کس که شما و خلق [انبوه] گذشته را آفریده اسـت، پروا کنید.» گفتند: «تو واقعاً از افسون شدگانی و تو جز بشری مانند ما [بیش] نیستی و قطعاً تو را از دروغگویان می‌دانیم. پس اگر از راستگویان هستی، پاره‌ای از آسمان را بر [سر] ما بیفکن.» [شعیب] گفت: «پروردگارم به آنچه می‌کنید، داناتر اسـت.» پس او را تکذیب کردند و عذاب «روز ابر»‌ [آتشبار] آنان را فرا گرفت. به راستی، آن عذاب روزی هولناک بود.)

پی‌نوشت‌ها:

1- جلگه‌ای پوشیده از انبوه درخت و گیاه.
2- قرآن، هود /85.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

حضرت امام جعفر صادق علیه السلامحضرتامامحضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاریداستان حضرت شعیب و قوم ایکه اصحاب ایکه حضرت شعیب علیه السلام را تکذیب کردند و در پی تکذیب، آنان را عذاب فرو گرفت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آلهحضرتمحمدمردم قریش او را مسخره کردند و مورد آزار و اذیّت قرار دادند به‌ویژه به این دلیل که وی امام علی علیه‌السلام ویکی فقهامامعلیعلیه‌السلامامام علی علیه‌السّلام در روز جمعه ۱۳ رجب در سال ۳۰ عام‌الفیل در مکه درون کعبه متولد معجزه دات کامآیا میدانید حضرت محمدصپیامبر ما هزار تا معجزه داشتسایت کرب و بلا سایت تخصصی امام حسین علیه السلامفطرس نام فرشته‌ای است که در پی عدم انجام صحیح امری از اوامر الهی، دچار عقوبت شده بود موسسه خیریه امام جواد علیه السلامموسسه خیریه امام جواد علیه السلام نیکوکاری اساس اندیشه وامداد روش زندگی ماستمعجزه دات کاممعجزه سبزشدن ومیوه دادن درخت خرما درهمان لحظه توسط امام حسن مجتبی علیه السلامآرشیو موضوعی بیانات اهل بیتعلیهم السلام پایه تقریب مذاهب اسلامی اهل بیتعلیهم السلام محور تقریب مذاهب دفتر مرجع عالیقدر تشیع حاج سید محمد سعید …هیأتی از دفتر مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی سید محمد سعید حکیم مدظله


ادامه مطلب ...

موسی (علیه السلام) و هارون (علیه السلام)

[ad_1]

دیدار یعقوب با پسرش در مصر موجب شد تا بحرانهایی که دامنگیر آن خانواده شده و میان پدر و فرزند جدایی افکنده و غم و اندوه را در دلها بر جای گذاشته بود، به پایان برسد.
وقتی برادران یوسف پدر خود را به مصر آوردند تا پدر و فرزند با هم دیدار کنند و دوباره همه در کنار هم باشند،‌ کینه‌ها و غمها از میان رفت و صفا و زیبایی زندگی مجدداً بر روابط خانوادگی حاکم شد.
یعقوب در سایه آن آسایش و شادکامی، مدتی زندگی کرد تا آن که به دیار باقی شتافت. فرزندان یعقوب برای اجرای وصیت پدرشان پیکر او را به فلسطین انتقال دادند تا در بقعه‌ی زادگاهش به خاک سپرده شود، سپس به مصر بازگشتند تا از برکت حاصلخیزی زمین و فراوانی خیراتش در‌ آنجا به زندگی خود ادامه دهند.
با گذشت روزها و سالها، فرزندان یعقوب در سرزمین مصر افزون و افزونتر شدند تا به صدها هزار نفر رسیدند. فرزندان اسرائیل همچنان بر کیش پدران خود (یعقوب، اسحاق و ابراهیم) بودند، همان دینی که یوسف با خود به مصر آورده بود و چون ایام به کامش گشت و به عزیزی مصر رسید، به ترویج آن همت گماشت.

یوسف (علیه السلام) که خود یکی از انبیای الهی بود، همانند دیگر پیامبران از ‌آدم (علیه السلام) گرفته تا محمد خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)، در محدوده حکومت خود به تبلیغ و گسترش دین الهی (اسلام) پرداخت تا اینکه همه به دین او گرویدند.

مگر ایمانی که تمام فرستادگان الهی مردم را به‌آن دعوت می‌کردند، جز یگانگی خدا و پرستش او چیز دیگری بوده اسـت؟ و آیا معنی اسلام چیزی جز تسلیم شدن دل و جان در برابر خدای یگانه و خالص شدن نیت و عمل برای اوست؟
اگر دعوت تمام انبیا در این جهت و در این راه بود، بدون شک همه‌ی آنها دعوت کنندگان به اسلام به مفهوم عام آن؛ یعنی اعتقاد به توحید بوده‌اند، اما نه آن نظامی که رسول اکرم، محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)، برای مردم آورد. نظامی که پیامبر اسلام با خود آورد، از نظر تشریع بسیار پیشرفته‌تر از سایر ادیان الهی اسـت و اگر نام این عقیده (توحید) بر کل نظام اطلاق شده اسـت، برای آن اسـت که بر تکمیل عقیده‌ی توحید دلالت کند و اینکه انسان به حق مطلق ایمان آورده و با پیروی از این عقیده و این حق مسلمان شده اسـت. خداوند متعال در همین خصوص می‌فرماید:
(برای شما آیینی مقرر کرد، از همان‌گونه که به نوح درباره‌ی آن سفارش کرده بود و آنچه را به تو وحی کرده‌ایم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کرده‌ایم که دین را بر پای نگه دارید و در آن تفرقه اندازی مکنید. بر مشرکان آنچه ایشان را به سوی آن فرا می‌خوانی، گران می‌آید. خدا هر که را بخواهد برای رسالت خود برمی‌گزیند و هر که را که از در توبه درآید، به سوی خود راه می‌نماید.) (1)
(در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام اسـت.) (2)
(و هر که جز اسلام دین دیگری برگزیند، هرگز از وی پذیرفته نشود و در آخرت از زیانکاران اسـت.) (3)
بنابراین، آنچه یوسف (علیه السلام) می‌خواست آن بود که عقیده‌ی توحید با همان معنای آسمانی خود برپا بماند و تمام راهها و روشها، گرچه متفاوت باشند، به یک راه، یعنی به سوی پروردگار ختم می‌شوند و این خواست تمام پیامبران بوده اسـت، اما پاسخ ساکنان زمین به پیامهای آسمانی همیشه و در همه جا خالصانه نبوده اسـت، زیرا امتهایی در این عالم زندگی کرده‌اند که در غفلت فرو رفته و غرق لذات و ستمگری و بی‌بصیرتی بوده‌اند و به همین دلیل، از ایمان دور شده و به راه حق و حقیقت هدایت نشده‌اند. امتهایی نیز به درون پرتگاههای گمراهی لغزیدند و راههای گمراهی را در پیش گرفتند و کارشان به بندگی بتها و بت پرستی کشید.
مردم مصر نیز در‌آن زمان و پس از وفات یوسف (علیه السلام) عقیده توحید را کنار نهادند و به دستور جماعتی که با مکر و فریب قدرت حاکمیت را به دست گرفته بودند و جز به تأمین منافع و شهوات دینی خویش به چیز دیگری نمی‌اندیشدند، دوباره به کفر روی آوردند. آنها نمی‌توانستند با دینی که در برابر امیال و شهوات آنها می‌ایستاد و همه مردم را به برقراری مساوات و عدالت دعوت می‌کرد، کنار بیایند، لذا لازم دیدند که با پیروان آن به مقابله برخیزند، زیرا پیروان آن دین بر این باور بودند که دینشان میان حاکم و محکوم، غنی و فقیر و متکبر و مستضعف تفاوتی قائل نیست.
این چه دینی اسـت که همه‌ی مردم را با هم برابر می‌داند و تفاوت میان آنها را تنها در میزان شایستگی فردی، احساس وظیفه‌، استواری عقیده و ایمان، عمل به احکام و تسلیم قوانین بودن، می‌داند!
یوسف از دنیا رخت بربست و دوباره نظام ارباب و رعیتی به مصر بازگشت و در سایه‌ی آن نظام بود که خاندانهای فرعونی در حالی که ادعای خدایی می‌کردند، برگرده مردم سوار شدند و به میل خود بر آنان حکومت کردند.
به رغم تغییر نظام حکومتی و مفاهیم آن، گروهی همچنان بر اعتقادات گذشته‌ی پدران خود استوار و پابرجا بودند. آن جماعت قوم بنی اسرائیل بودند، اما یکی از فرعونهای مصر که به قول عده‌ای از راویان،‌ ولیدبن مصعب بن معاویه عملاقی نام داشت، وجود آن گروه موحد را برای خود تهدید آمیز خطرناک دانست، به خصوص که روز به روز بر تعداد آنها افزوده می‌شد و بر املاک و ارزاق، بیشتر سلطه پیدا می‌کردند.
فرعون در وحشت و هراس از خطر بنی اسرائیل بود تا اینکه شبی در خواب دید آتشی از جانب بیت‌المقدس در فلسطین به سمت مصر آمده و جماعت قبطیان را سوزانده وسلطنت او را نابود کرده اسـت. آن رویا فرعون را به وحشت انداخت و فوراً کاهنان را احضار کرد تا خوابش را تعبیر کنند. کاهنان به وی گفتند:‌ «در این سرزمین، کودکی از بنی اسرائبل متولد می‌شود که زوال حکومت تو به دست او واقع می‌شود.»
فرعون با شنیدن تعبیر خوابش، خشمگین شد و دستور داد تمام نوزادان پسر قوم بنی اسرائیل را به قتل برسانند. سپس جاسوسانی را برگماشت تا زنان و مردان آنها را زیر نظر بگیرند تا هر نوزاد پسری که به دنیا می‌آید، از مرگ رهایی نیابد.
با حکم ظالمانه‌ی فرعون، عذاب بر قوم بنی اسرائیل نازل شد و کودکانشان مظلومانه به جرم آنکه پدرانشان به خدای واحد ایمان داشتند، درگهوره کشته می‌شدند. آن کشتار بی‌رحمانه آن قدر ادامه یافت که مردان بنی‌اسرائیل رو به کاهش گذاشتند و قبطیان از بیم آن که دیگر کارگری برای انجام دادن کارهایشان در مزارع، کارگاهها، تجارتخانه‌ها و ساختمان‌سازی یافت نشود، به وحشت افتادند، زیرا این امر باعث می‌شد که شهرهایشان خراب، حکومتشان دچار زوال و روزی‌شان قطع شود. لذا جماعتی از بزرگان قبط نزد فرعون رفتند و گفتند:
«ای سرور گرامی! فرمان قتل قوم بنی اسرائیل را صادر کرده‌ای. زنان ایشان را زنده می‌گذاری و مردانشان را به قتل می‌رسانی؛ این حکم چه عادلانه اسـت، اما کودکان آنها تا جوان و پیر شوند، خدمتکاران و کارگران ما هستند؛ اگر اجرای حکم شما درباره‌ی آنان ادامه یابد، ما متضرر می‌شویم، زیرا آنها زمینهای ما را شخم می‌زنند و خانه‌هایمان را می‌سازند و کارگزاران ما درصنعت و تجارت هستند. ای سرور مصر! آیا می‌خواهی قوم خویش را در تنگنا قرار دهی و حال آن که ایشان به یاری و پشتیبانی تو دل بسته‌اند؟»
فرعون با شنیدن این سخنان به فکر فرو رفت و در نهایت تصمیم خود را گرفت و دستور داد که حکم او یک سال در میان به اجرا گذاشته شود. چنین بود که خداوند متعال اراده فرمود تا هارون در سالی متولد شود که نوزادان از کشته شدن معاف بودند و برادرش موسی در سال بعد، یعنی سالی که نوزادان کشته می‌شدند، متولد شود.
یوکابد،‌ مادر موسی (علیه السلام)، در طول دوران بارداری با ترس و رنج دست به گریبان بود و گویی می‌دانست که این بار نیز یک پسر باردار اسـت.

شاید نوری که در لحظه‌ی تولد از سیمای نوزاد درخشید، چنان قابله را تحت تاثیر قرار داد که با مهر و محبت فراوان بر نوزاد نگریست و سپس او را در پارچه‌ای پیچید و در آغوش کشید و آن‌گاه وی را به مادرش تحویل داد و گفت: «پسرت را در آغوش بگیر! از من بیمناک مباش که من هیچ ندیده‌ام!»

مادر موسی در حالی که نوزاد را به قلب خود نزدیک می کرد و سینه‌‌اش را در دهان او می‌گذاشت، گفت‌: «موسی! درآغوش گرم مادرت آرام بگیر که به فضل و عنایت خدا در امان خواهی ماند.»
بدین ترتیب، نام کودک را موسی گذاشتند و مادرش برای او امان و رستگاری آرزو کرد، اما علی رغم آرزویی که کرده بود، همچنان نگرانی او را آرام نمی‌گذاشت.
مادر موسی برای فرزندش بیمناک بود و می‌ترسید قابله‌ی قبطی تولد او را گزارش دهد یا اینکه جاسوسان فرعون از تولد او باخبر شوند، زیرا از ظلم ظالم بر فرزندش می‌ترسید،‌اما با ندایی که از درون خود شنید و بسیار عجیب هم می‌نمود، ترسش کاهش پیدا کرد. آن ندای غیبی می‌گفت: «او را به نیل بینداز و نترس! آن ندای درونی چه بود که گوش مادر موسی به وضوح آن را می‌شنید؟ او می‌ترسید که مبادا چشمی بیگانه فرزندش را ببیند یا گوشی خبر تولد وی را بشنود، اما چگونه می‌توانست جگر گوشه‌اش را در رودخانه نیل اندازد؟ چه سری بود که برای درامان ماندن نوزاد باید او را به کام مارها و امواج خروشان نیل انداخت؟ مادر موسی نمی دانست، اما احساس می‌کرد که باید فرمان آن سروش غیبی را اجرا کند. همان احساس، وی را وادار ساخت تا به سرعت برخیزد و کودک را در صندوقی چوبی نهد و در جایی که مقرر شده بود، به رودخانه‌ی نیل بسپارد. مادر ایستاد تا دور شدن صندوق را نظاره کند، اما خیلی زود صندوق از دید او محو شد و ناگهان آشوب و دلهره سراسر وجودش را فرا گرفت و احساس کرد که از درون تهی شده اسـت.
مادر موسی پیام وحی را شنید و نوزادش را در رودخانه انداخت. اما به راستی وقتی نوزاد از دید او محو شد به کجا رفت و امواج خروشان چه بلایی بر سرش آوردند؟ و شاید او از خود پرسیده باشد که چگونه اطمینان کردم و کودکم را به دریا انداختم؟ چگونه دست به کاری زدم که هیچ مادری پیش از من چنین نکرده اسـت؟ چطور شد که سلامت فرزندم را در به خطر انداختنش دیدم؟ و چه شد که ناخواسته تسلیم آن پیام عجیب و غریب شدم؟
مادر موسی از شدت ترس بر جان کودکش نزدیک بود فریاد بزند که من کودک خودم را تباه کردم و او را به دریا انداختم، اما خداوند متعال به وی قدرت استقامت و پایداری بخشید تا بر عواطف مادرانه‌ی خویش غلبه کند و از جمله کسانی باشد که به وعده‌های الهی ایمان آورد و در برابر امتحان الهی صبر پیشه کند و جز راه هدایت و رستگاری راهی در پیش نگیرد.
خداوند متعال دل آن مادر را آرامش بخشید، اما او نمی توانست از سرنوشت فرزندش بی‌اطلاع بماند، لذا دخترش؛ یعنی خواهر موسی را به جست و جوی وی فرستاد و گفت:‌ «دخترم! به جست‌ و جوی برادرت برخیز و خبری از وی به دست بیاور، چه زنده باشد و چه حیوانات دریا او را خورده باشند. دنبالش بگرد، شاید اثری از او بیابی!»
خواهر موسی با احتیاط و پنهانی از خانه خارج شد و کوچه‌ها و بازارها را زیر پاگذاشت، شاید از زبان مردم چیزی درباره برادرش بشنود. او در حال گشتن بود که متوجه شد گروهی از مردم پیرامون عده‌ای از خدمتکاران و سربازان فرعون جمع شده‌اند. او نزدیکتر رفت تا ببیند چه خبر اسـت، ناگهان با صحنه‌ای مواجه شد که نزدیک بود قلبش از تپش بازایستد، بلی، برادرش در دست یکی از خدمه‌ی فرعون بود و‌ آنها به دنبال دایه‌ای می‌گشتند تا کودک را شیر دهد. خدمه و سربازان، خسته به نظر می‌رسیدند، زیرا هر دایه‌ای که پیدا کرده بودند، کودک از نوشیدن شیر او امتناع کرده بود.
این یک فرصت طلایی بود، لذا خواهر موسی پیش رفت و گفت:‌ «آیا می‌خواهید خانواده‌ای را به شما معرفی کنم که نوزاد را برایتان نگه دارند و به خوبی تربیتش کنند؟»
خدمه و سربازان شادمانه پیشنهاد او را پذیرفتند و در دل آرزو کردند که او راست گفته باشد تا جایزه‌ای را که اربابشان وعده داده بود، به چنگ آورند.
چگونه کودک از غرق شدن نجات یافته اسـت؟‌ و چگونه به کاخ فرعون رسیده اسـت؟ و چطور نزد فرعون چنین جایگاهی یافته که خدمه و سربازان خود را در جست و جوی دایه‌ای برای او به اطراف و اکناف شهر فرستاده اسـت؟ دخترک پاسخ همه این سوالها را یافت و شادمانه به سوی مادرش شتافت تا این مژده را به او بدهد. دخترک خسته و نفس زنان خود را به مادر رساند و بدون آن که اندکی استراحت کند تا خستگی‌اش رفع شود،‌ بریده بریده گفت:‌ «برادرم سالم اسـت و در قصر فرعون با عزت از او نگهداری می‌شود.»
مادر که بی‌قرار تر از دختر می‌نمود، سخن وی را قطع کرد و متعجبانه پرسید:
- در قصر فرعون!
- بلی مادر، قصر فرعون. مهربرادرم به دل زن فرعون نشسته و او را به فرزندی قبول کرده اسـت. زن فرعون در حال گردش در باغ قصر خود بوده اسـت که از دور مشاهده می‌کند. تعدادی صیاد دور یک صندوق حلقه زده‌اند. لذا کنیزان خود را می‌فرستد تا از ماجرا مطلع شوند. چون کنیزها برمی‌گردند و به وی خبر می‌دهند که صیادان کودک زنده‌ای را در درون صندوق یافته‌اند، زن فرعون هم دستور می‌دهد کودک را به حضور او بیاورند و به محض دیدن او شیفته‌اش می‌شود و دستور می دهد او را به قصر ببرند.
سپس او نزد شوهرش می‌رود و ماجرا را برایش تعریف می‌کند، لیکن فرعون خشمگین می‌شود و همسرش را از قبول کودک برحذر می دارد و دستور قتل نوزاد را صادر می‌کند، اما زن فرعون کودک را در آغوش می‌گیرد و در حالی که گریه امانش را بریده اسـت، خطاب به فرعون می‌گوید:
(این کودک روشنی چشم من و تو خواهد شد. او را نکش، شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی قبول کنیم.) (4)
بدین ترتیب، فرعون نمی‌تواند در مقابل اصرار همسرش مقاومت کند، از این رو خواسته‌ی وی را برآورده می‌سازد و از قتل موسی صرف نظر می‌کند. اما خیلی زود فرعون و همسرش متوجه می‌شوند که کودک، شیر هیچ زنی را نمی خورد. زن فرعون تاب تحمل گرسنگی موسی را نمی‌آورد و به خدمه و سربازان دربار دستور می‌دهد تا اطراف و اکناف شهر را بگردند، شاید زنی را پیدا کنند که نوزاد سینه‌اش را بگیرد.
هنوز سخن دختر به پایان نرسیده بود که مادر موسی شتابان خود را به قصر فرعون رساند و کودک را در آغوش گرفت و سینه‌اش را در دهان وی گذاشت. کودک حریصانه شروع به مکیدن کرد و کم کم به خوابی آرام فرو رفت.
این وعده‌ی الهی بود که تحقق یافت و موسی به آغوش مادرش بازگشت تا چشمان مادرش از دیدارش روشن شود و از درد فراق و جدایی او غمگین نشود و یقین کند که وعده‌ی الهی حق اسـت، لیکن اکثر مردم نمی دانند.
سالها گذشت تا آن که موسی دوران نوجوانی را پشت سرگذاشت و به مرحله‌ی جوانی رسید. قرآن کریم به دوران زندگی موسی در مراحل کودکی و نوجوانی اشاره‌ای نمی‌کند و به مواردی نظیر اینکه او پس از بازگشت به دامان مادرش در خانه او رشد یافت یا در کاخ فرعون نمی‌پردازد و از ‌آنها می‌گذرد، ولی سرگذشت دوران جوانی وی را دنبال می‌کند.
شکی نیست که موسی (علیه السلام) وقتی به رشد فکری رسید، متوجه شد که قوم او تا چه حد مورد ستم، بردگی و بهره‌کشی واقع می‌شوند. او می‌دید که قومش به شدت مورد شکنجه و آزار قرار می‌گیرد و امید به زندگی و آینده را از دست داده‌اند و چون کالای بی‌ارزشی با آنان رفتار می‌شود.
موسی از نزدیک می‌دید که چه ظلمی در حق قوم بنی اسرائیل؛ یعنی تنها گروه موحد مصر روا داشته می‌شود. این امر بر او بسیار گران می‌آمد و آزارش می‌داد. او نمی‌توانست ببیند که قومش چون گله‌های گوسفند مورد بهره‌کشی قرار گیرند، اما کاری از او ساخته نبود، جز آن که غرق درغم و اندوه شود.

احساس ناخوشایند موسی (علیه السلام) و رفتار ظالمانه نسبت به قوم بنی اسرائیل، او را بر آن داشت تا مخفیانه ضمن گردش دراطراف و اکناف شهر، به بررسی اوضاع و احوال نیز بپردازد. در یکی از آن گردشها بود که موسی دو نفر را در حال جنگیدن دید. یکی از آنها از بنی اسرائیل و دیگری قبطی و گویا از افراد دربار فرعون و یکی از آشپزهای قصر بود. مرد اسرائیلی موسی را شناخت و از وی یاری خواست. موسی نیز مشتی بر صورت قبطی زد که بر اثر آن، مرد قبطی کشته شد.

موسی (علیه السلام) قصدکشتن مرد قبطی را نداشت، بلکه آن کار را برای نجات یک مرد مومن انجام داده بود تا وی را از چنگ یک کافر متجاوز برهاند. از این رو،‌ پس از آن که او متوجه شد مرد قبطی مرده اسـت، از کرده‌ی خود پشیمان شد و‌ آن را به حساب اغوای شیطان گذاشت، زیرا او به خشم آمده بود و خشم انسان بازتاب وسوسه‌های شیطان اسـت.
موسی (علیه السلام) «انالله و اناالیه راجعون» را بر زبان جاری کرد و گفت: «این کار شیطان اسـت، او به راستی دشمنی گمراه کننده و آشکار اسـت.» سپس او از درگاه خداوند طلب بخشش اسـت و به ملامت خویش پرداخت و گفت: «پرودگارا! من به خود ستم کردم، پس از من درگذر که به راستی، تو بسیار بخشنده و مهربان هستی.»
موسی (علیه السلام) سعی کرد به یاری شخصی بشتابد که ظاهراً مومن بود و کسی را شکست دهد که کفرش آشکار بود. موسی در حالی که به سرنوشت ذلت بارقوم خود می‌اندیشید، با آن صحنه رو به رو شد و به مرد قبطی حمله کرد. او می‌‌بایست فریاد یک مومن ستمدیده را پاسخ می‌داد و از وی دفع ستم می‌کرد و خداوند نیز او را به دفع ظلم امر فرموده بود. اگر نیت موسی آن بوده اسـت که جز در راه آزادی انسان و نصرت ایمان، مرتکب قتل نشود، مگر آن قتل جز در این راه بوده اسـت؟ خداوند شنوا و دانا، از نیت موسی (علیه السلام) آگاه بود و می‌دانست که کشتن آن قبطی از روی تعمد و قصد قبلی نبوده و او در این کار هدفی جز رضای خدا نداشته اسـت، لذا از عمل او درگذشت و وی را مشمول غفران و رحمت خویش قرار داد.
شیطان موسی را در ارتکاب به قتل وسوسه نکرد، بلکه آن حضرت بود که عمل خود را به شیطان نسبت داد. از این رو او با خود عهد کرد که دیگر اجازه ندهد شیطان در وجود او نفوذ کند و نیز با خود پیمان بست که پشتیبان ستمگران نباشد.
موسی (علیه السلام) آن شب از ترس برملا شدن کارش نخفت و هر لحظه انتظار نزول بلا و گرفتار شدن را می‌کشید و در حالی که نگرانی و دلهره سراسر وجودش را فرا گرفته بود، خود را از دید مردم پنهان کرد. در‌آن وضعیت هر صدایی او را به واکنش وا می‌داشت و هر لحظه منتظر بلایی بود که گرفتارش کند. موسی (علیه السلام) در آن حالت روحی و روانی که در آن به سر می‌برد، ‌از خانه خارج شد و ناگاه صدایی به گوشش رسید. بلی، همان مرد دیروزی بود که امروز نیز با مرد قبطی دیگری گلاویز شده بود و موسی را به یاری می‌طلبید.
دیدن آن صحنه و آن که یک کافر قبطی در حق مرد مومنی جفا روا می‌داشت خون موسی را به جوش آورد و نزدیک بود دخالت کند، لیکن به یاد آورد که با خود عهد کرده اسـت که دیگر ستمگری را یاری نکند، به خصوص آن مرد بداخلاق و شرور بنی اسرائیل را که پیوسته به دنبال فتنه‌انگیزی و جنگ و جدال بیهوده بود.
موسی (علیه السلام) آن مسائل را به خاطر آورد و از روی خشم به مرد اسرائیلی نگاهی انداخت و او را چنین مورد خطاب قرار داد: «به راستی که تو مردی شرور هستی.» مرد قبطی با دیدن موسی (علیه السلام) وحشت کرد و گمان کرد که موسی قصد کشتن او را دارد، لذا آن حضرت را مورد خطاب قرار داد و گفت:
«آیا می‌خواهی مرا بکشی، همان‌گونه که دیروز کس دیگری را به قتل رساندی؟»
مرد قبطی به خوبی موسی (علیه السلام) را می‌شناخت و می‌دانست که او رفتار مردان صالح و نیکوکار را دارد. او زیر بار ذلت و خواری نرفته بود و به رغم موقعیتی که در قصر فرعون داشت، آنجا را ترک کرده و در پی رفع مشکلات قومش برآمده بود. لذا به موسی (علیه السلام) گفت:
(تو می‌خواهی در این سرزمین فقط زورگو باشی و نمی‌خواهی از اصلاحگران باشی.) (5)
سپس آن قبطی از دست مرد اسرائیلی گریخت و ماجرا را برای قبطیان تعریف کرد و گفت که دیروز موسی یک قبطی را کشته اسـت و امروز نیز قصد داشت مرا به قتل برساند.
آن خبر خیلی زود به گوش فرعون رسید و دستور داد موسی را بیابند و وی را به قتل برسانند. مردی که در دربار حضور داشت و بر دین موسی بود، فرمان را شنید و به سرعت برای یافتن او به جست‌ و جو پرداخت تا اینکه وی را در انتهای شهر یافت و گفت:
(ای موسی! سران قوم درباره تو مشورت کردند تا تو را بکشند. پس از شهر خارج شو. من جداً از خیرخواهان تو هستم.) (6)
موسی (علیه السلام) با شنیدن آن خبر، وحشت زده شد و در حالی که خدا را به یاری می‌طلبید، گفت:
«پروردگارا! مرا از دست این جماعت ستمگر نجات بده.» و سپس از شهر خارج شد.
آری، موسی از شهر خارج شد و تنهای تنها و در حالی که مورد تعقیب قرار گرفته بود، به سوی مدین واقع در شمال حجاز و جنوب شام رهسپار شد. او بدون هیچ غذا و توشه‌ای آن راه دراز را می‌پیمود و در همان حال از ذات اقدس الهی درخواست می‌کرد که راه درست را به وی نشان دهد.
دعای او به اجابت رسید و خداوند او را به راه مدین رهنمون شد تا به چاه آبی رسید که تعدادی چوپان مشغول آب دادن به گوسفندان خود بودند و دو زن را دید که گله خود را از آن چاه دور نگاه می‌داشتند تا کار چوپانها تمام شود. موسی (علیه السلام) دریافت که آن دو زن از اینکه نمی‌توانند همراه دیگر چوپانان آب از چاه بکشند، ‌ناراحت‌اند و چوپانها نیز نوبت آنها را رعایت نمی‌کردند. لذا آن حضرت رو به آن دو زن کرد و پرسید: مشکل شما چیست؟ آنها گفتند:
(ما به گوسفندان خود آب نمی‌دهیم تا چوپانان همگی گوسفندانشان را برگردانند و پدر ما پیری سالخورده اسـت.) (7)
موسی (علیه السلام) متوجه شد که آن دو زن مایل نیستند برای آب دادن به گوسفندان خود با چوپانهای مرد مجادله کنند و توان مقابله با آنها را ندارند و از طرفی،‌ برادری هم ندارند و پدرشان نیز پیرمرد سالخورده اسـت، لذا غیرتش به جوش آمد، چوپانان را به کناری زد و با دلو از چاه آب کشید تا گوسفندان آن دو زن، سیراب شدند. چون کار آن حضرت تمام شد و در حالی که بسیار گرسنه بود، زیر سایه درختی رفت تا کمی استراحت کند و از شدت تابش خورشید در امان بماند. سپس دستهایش را به آسمان بلند کرد و گفت:
(پروردگارا! من به خیری که به سویم بفرستی سخت نیازمندم.) (8)
موسی در آن سفر هیچ توشه‌ای همراه خود نداشت و به راستی گرسنه شده بود. او هیچ راهی را بهتر از آن ندید که دست نیاز به سوی خدا دراز کند تا چیزی برایش فراهم سازد و به وسیله آن سد رمق کند. دعای آن حضرت خیلی زود مستجاب شد و هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که یکی از آن دو زن نزد وی آمد و با شرم و حیای خاصی گفت:
(پدرم تو را می‌طلبد تا به پاداش آب دادن به گوسفندانمان به تو مزد دهد.) (9)
موسی (علیه السلام) احساس کرد که فرجی حاصل شده اسـت و بی‌درنگ و شادمانه آن دعوت پذیرفت و به قصد رفتن نزد پیرمرد که برخی وی را «یثرون» نامیده‌‌اند و در حقیقت کسی جز حضرت شعیب (علیه السلام) نبود، رهسپار شد.
آنها خیلی زود برای موسی غذایی فراهم کردند. هنگامی که آن حضرت مشغول غذا خوردن بود، به شعیب (علیه السلام) وحی شد که میهمان او بابت عمل خیری که انجام داده اسـت، مزدی نخواهد گرفت، زیرا وی از خاندانی اسـت که ثواب اخروی را با تمام طلاهای روی زمین عوض نمی‌کنند. پیرمرد به راحتی می‌توانست مناعت طبع را در سیمای میهمان جوان خود بیند و همین باعث شد تا در اکرام بکوشد، لذا رو به موسی (علیه السلام) کرد و گفت:
«به سرزمین ما خوش آمدی جوان! اینجا کسانی پیدا می‌شوند که بدون هیچ منت و چشم داشتی میهمان را اطعام کنند و مسافران غریبه را پناه دهند.»
آن سخن سرآغازی بود تا آن دو سرگرم گفت و گو باهم شوند و ناگفته‌های بسیاری را برای یکدیگر بازگو کنند. دیری نپایید که آنها احساس کردند به همدیگر اطمینان دارند و خیلی به هم نزدیک‌اند. از این رو موسی (علیه السلام) ماجرای خود با فرعون مصر و کشتن مرد قبطی را برای شعیب بازگو کرد و گفت که جانش از فرعون و درباریان او در امان نیست. پیرمرد با لحنی آرام در پاسخ آن حضرت گفت:
«نترس! تو از دست گروه ستمگر نجات یافته‌ای، فرعون هیچ سلطه‌ای بر مدین ندارد و ما زیر نفوذ قدرت حکومت او نیستیم.»
سپس شعیب از سالمندی خود و اینکه قادر به چرانیدن دامهایش نیست، سخن گفت و اینکه ناچار شده اسـت این کار را به دو دخترش واگذار کند، در حالی که چنین مسئولیتی برای آنها که زن هستند، بسیار سنگین و طاقت فرساست.
یکی از دختران شعیب دریافت که اگر پدرش آن مرد جوان را استخدام کند، کارشان آسان خواهد شد، به خصوص که آن جوان مأموایی هم نداشت، لذا خطاب به پدرش گفت:
(ای پدر! او را استخدام کن،‌ او بهترین کسی اسـت که استخدام می‌کنی، چون هم نیرومند و هم در خور اعتماد اسـت.) (10)

شعیب مایل شد که بداند دخترش از کجا به قدرت و امانتداری آن مرد پی برده اسـت و دختر نیز ماجرای کنار زدن چوپانان را از سر چاه بازگو کرد تا پدرش به قدرت جوان پی ببرد. آن‌گاه اندکی مکث کرد و ادامه داد:

«امانتداری او را از عفت کلام و شرم نگاهش دریافتم. وقتی رفتم تا او را به خانه دعوت کنم، جز شکر خدا چیزی بر زبان جاری نکرد و چون برخاست تا همراه من به خانه بیاید، اجازه نداد پیشاپیش او حرکت کنم، بلکه من از پشت سر وی را راهنمایی می‌کردم. این نشان می‌دهد که وی انسانی مومن و با تربیت اسـت و چون کسی راه ایمان را در زندگی برگزید، بدون شک امین و با وفا نیز خواهد بود.»
شاید پدر از لحن صحبت و تمجید دخترش از مرد غریبه دریافت که میل فطری او به تشکیل خانواده بیدار شده اسـت. به همسری آن مرد جوان در آمدن هم دختر را به آرزویش که ازدواج و تشکیل خانواده بود برساند و هم او را از رنج چرای گوسفندان و کشمکش با چوپانان بر سر چاه آسوده می‌ساخت. شعیب (علیه السلام) این افکار را در نگاه و لحن کلام دخترش دریافت و آن را به فال نیک گرفت و بدون هیچ تکلفی به موسی (علیه السلام) پیشنهاد کرد که با یکی از دو دخترش ازدواج کند، اما به این شرط که هشت سال برای وی کار کند و اگر آن را به ده سال برساند، لطف کرده اسـت و او نیز در واگذاری کار خسته‌اش نخواهد کرد و امیدوار اسـت که موسی (علیه السلام) وی را در رفتار با خود با نیکوکاران بیابد.
موسی (علیه السلام) پیشنهاد حضرت شعیب را پذیرفت و همان دختری را انتخاب کرد که وی را به خانه دعوت کرده بود و شرط گذاشت که بیش از هشت سال در آنجا توقف نکند، مگر به اختیارخودش. سپس هر دو خدا را بر عهد و پیمانی که با هم بسته بودند، شاهد گرفتند.
بدین ترتیب، موسی به دور ازظلم و ستم فرعون مکانی امن برای اقامت یافت و این اتفاق واقع نشد،‌ مگر به خواست و بنا به حکمت و مصلحتی از جانب ذات اقدس باری تعالی.
ده سال از اقامت موسی در مدین گذشت و تعهد او به شعیب پایان یافت. گرچه آن حضرت به شعیب (علیه السلام) بسیار انس گرفته بود، اما شوق دیدار زادگاه و بستگانش وی را مصمم کرد که به مصر بازگردد.
موسی (علیه السلام) با پدر زن ارجمند خود وداع کرد و به همراه خانواده‌اش عازم سرزمین مصر شد. او در راه بازگشت به مصر مسیر را گم کرد و شب فرا رسید و همه جا تاریک شد. باد بسیار سردی هم می‌وزید. شعله‌های آتشی از دور نظر موسی (علیه السلام) را جلب کرد، لذا از خانواده‌اش خواست همان جا بمانند تا او برود و خبری کسب کند یا مقداری آتش با خود بیاورد تا در کنار آن گرم شوند.
وقتی آن حضرت نزدیک آتشی رسید که از دور دیده بود، ناگهان صدایی او را به خود آورد!
(پای‌ پوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس طوی هستی.) (11)
صدا از طرف «طور ایمن» بود و موسی را بر جای خود میخکوب کرد. او تمام حواس خود را متوجه صدا کرد. دوباره همان صدا به گوش او رسید:
(ای موسی! در دست راست تو چیست؟) (12)
موسی در پاسخ گفت:
(این عصای من اسـت، بر آن تکیه می‌دهم و با آن برای گوسفندانم برگ می‌تکانم و کارهای دیگری هم برای من از آن برمی‌آید.) (13)
سپس آن سروش به وی فرمان داد:
«موسی! آن را بینداز!»
موسی اطاعت کرد و عصا را بر زمین انداخت، ناگهان عصا به اژدهایی وحشتناک مبدل شد که به سرعت خود را به این طرف و آن طرف می‌جنباند و با چابکی بی‌نظیری حرکت می‌کرد. مار در نظر آن حضرت به شکل یک جن آمد، لذا وحشت بر او مستولی شد و پا به فرار گذاشت. اما همان صدا دوباره برخاست:
(ای موسی! بازگرد و مترس که تو از ایمن یافتگانی) (14)
وقتی موسی (علیه السلام) برگشت، همان صدا گفت:
«نترس! عصا را بردار!»
وقتی آن حضرت عصا را برداشت، آن را همان عصای خود یافت. در آن هنگام ندا آمد:
(دست خود را در گریبانت ببر تا سپید بی گزند بیرون آید.) (15)
موسی (علیه السلام) اطاعت کرد و دست در گریبان خود نمود و آن را بیرون آورد. ناگاه آن را سفید و درخشان یافت، در حالی که رنگ پوست او گندمگون متمایل به سبزه بود.
هیبت آن جایگاه و اتفاقات خارق‌العاده پی در پی، موسی را به وحشت انداخت، اما همان عنایت الهی که از کودکی همراه او بود، به یاری‌اش آمد. آن حضرت دست خود را بر قلب خویش نهاد و تپش قلبش آرام گرفت و احساس آرامش و امنیت کرد. او همچنان آماده بود تا باز بشنود و انتظار او به درازا نکشید و خیلی زود تکلیفی که از کودکی وی را برای پذیرفتن آن آماده کرده بودند، بر دوش او قرار گرفت و به او چنین وحی شد:
(این دو نشانه، دو برهان از جانب پروردگار توست که باید به سوی فرعون و سران کشور او ببری، زیرا آنان همواره قومی نافرمان‌اند.) (16)
اگر آن پیام از جانب پروردگار و آن صدا نیز صدای خداوند بود و آن دو معجزه؛ یعنی عصایی که اژدها شد و دستی که سفید گشت واقعیت داشت، که چنین هم بود، بدان معنا بود که موسی (علیه السلام) از جانب خدا ماموریت یافته بود تا نزد فرعون و پیروانش که در فساد و ظلم و استبداد غرق شده بودند، برود.
آن تکلیفی مستقیماً و بدون واسطه از جانب پروردگار به موسی ابلاغ شده بود. تکلیف بسیار سنگینی که هیچ پیامبری پیش از او بدان مکلف نشده بود. او ماموریت یافته بود که به جنگ قدرتمندترین، ستمکارترین و مستبدترین پادشاه زمان خود برود.
موسی (علیه السلام) مستقیماً آن وحی از جانب خدا دریافت کرد. او تنها فردی بود که در آن لحظه در آن دره‌ی عمیق و آن شب تاریک و آرام در آنجا حضور داشت. او با تمام وجودش مطیع فرمان الهی شد و آن را تحمل کرد، گویی از بدو تولد او را برای تحمل آن لحظه‌ی بزرگ تربیت کرده بودند.
موسی به خاطرآورد که یکی از کارگزاران فراعنه را به قتل رسانده و برای رهایی از کشته شدن گریخته بود. بنابراین، او می‌خواست با احتیاط دعوت خویش را آشکار کند تا مبادا کشته شود و رسالتش ناتمام بماند. لذا خطاب به پروردگار خویش عرض کرد:
(پروردگارا! من یکی از‌آنها کشته‌ام و بیم دارم مرا بکشند.) (17)
او از خداوند خواست تا یکی را به کمک و پشتیبانی او بگمارد:
(و برادرم هارون از من زبان‌ آورتر اسـت،‌ پس او را به دستیاری من گسیل دار تا مرا تصدیق کند، زیرا می‌ترسم مرا تکذیب کنند.) (18)
موسی (علیه السلام) خواست تا برادرش هارون، در امر ابلاغ رسالت، وی را یاری کند، زیرا هارون از وی زبان‌آورتر بود. آن حضرت از زمانی که در کودکی زبانش سوخته بود، نمی‌توانست به راحتی حرف بزند؛ زمانی که او در عالم طفولیت ریش فرعون را چنگ زده و چند تار موی او را کنده بود. فرعون هم وحشت زده شده و آن را به فال بد گرفته و نشانه‌ای برای زوال قدرتش به دست آن کودک به شمار آورده و فریاد زده بود که او را بکشید، اما همسرش مانع شده و گفته بود: «سرورم! خشم خود را فرو خور! آیا نمی بینی که او کودکی بیش نیست و نمی‌تواند میان دانه‌ی خرما و زغال آتشین تفاوت قائل شود؟»
فرعون این سخن را بهانه‌ی مناسبی برای رهایی از آن کودک دانسته و دستور داده بود که یک دانه خرما و یک عدد زغال آتشین را پیش کودک بگذارند، به امید آن که کودک دانه‌ی خرما را بردارد و از شرش خلاص شود، اما فرعون از این ترفند سودی نبرد، زیرا موسی به سرعت زغال داغ را برداشته و به دهان گذاشته بود و بدین ترتیب زبانش سوخته بود و از آن روز به بعد قادر نبود درست و روان حرف بزند.
موسی می‌دانست که به این سبب قادر نیست بیان رسایی داشته باشد، اما برادر بزرگتر او، هارون، مردی فصیح و زبان آور بود، گرچه در هیبت و قدرت موسی نمی رسید. آن حضرت می‌خواست به کمک برادرش بهتر از عهده‌ی ادای آن تکلیف عظیم برآید. خداوند متعال نیز خواسته‌ی پیامبرش را برآورده ساخت و فرمود:

«بازویت را به برادرت محکم و استوار خواهیم گرداند و او را در نبوت قرین و همتای تو قرار می‌دهیم و شما را بر دشمنانتان پیروز خواهیم کرد و برای شما در مقابل فرعون حجت و برهانی قرار خواهیم داد تا او و قومش نتوانند به شما آسیبی برسانند و شما و پیروانتان پیروز خواهید شد.»

موسی (علیه السلام) رسالت و ماموریت خویش را دریافت کرد و به مصر رفت تا با برادرش هارون، دیدار کند و فوراً با هم نزد فرعون بروند و چنین نیز شد.
وقتی موسی و هارون وارد کاخ فرعون شدند، رجال دربار، کاهنان، سیاستمداران و فرماندهان سپاه، وی را احاطه کرده بودند و هامان نیز در دست راست او ایستاده بود. جمعیتی زیاد پیرامون فرعون گرد آمده بودند و هر کدام حاجتی داشتند.
موسی و هارون بدون واهمه از نگهبانان، جمعیت را کنار زدند و خود را مقابل فرعون رساندند.
به محض آن که چشم فرعون به موسی افتاد، زودتر سخن را آغاز کرد و گفت:‌ «هان! ای موسی! آیا تو را از کودکی در پناه خود نگرفتیم و سالها در میان ما نبودی؟ موسی (علیه السلام) جواب داد:
«آیا بر من منت می‌گذاری که مرا در کودکی پرورش داده‌ای و آن را نعمتی برای من می‌دانی ‌این چه نعمتی اسـت، در حالی که قوم من، بنی اسرائیل، را مورد ستم قرارداده، مردانشان را به بردگی کشانده و زنانشان را رسوا ساخته‌ای و کودکانشان را سر می‌بری؟»
فرعون با عصبانیت فریاد زد:
«اما تو یک مرد درباری را به قتل رسانده و کفران نعمت کرده‌ای.»
موسی (علیه السلام) بدون توجه به سخنان فرعون و تهدیدهای او گفت:
«بلی، من این کار را از روی غفلت کردم و از کرده‌ی خود نیز پشیمان شدم، اما شما نیز قصد کشتن مرا داشتید و خداوند مرا با رحمت خویش نجات داد و از گناهم درگذشت و علم و حکمت به من آموخت و نعمتهای خویش را بر من افزود و مرا از پیامبران گردانید. اینک من هم شما را دعوت می‌کنم تا به پروردگار من ایمان بیاورید، خالق هستی و بندگان، کسی که آسمانها و زمین و هرچه میان آنهاست، از آن اوست. پس به او ایمان بیاورید تا کامیاب شوید، وگرنه دچار زیانی آشکار می‌شوید.
آنچه موسی گفت، فرعون هم شنید. سخنان آن حضرت چنان فرعون را برآشفته ساخت که با عصبانیت توأم با تمسخر فریاد زد:
«موسی! این پروردگار توکیست؟»
موسی پاسخ داد:
«او پروردگار من و شما و پدران پیشین شماست، پروردگار مشرق و مغرب و آنچه میان آنهاست، اگر عاقل باشید!»
سخنان موسی آتش خشم فرعون را برافروخته‌تر کرد و او تهدیدکنان گفت:
«اگر خدایی جز من برگزینی، تو را زندانی خواهم کرد!»
موسی (علیه السلام) بدون توجه به تهدیدهای فرعون همچنان وی را به ایمان دعوت کرد و گفت:
«من برای ادعای خود حجت دارم، حجتی که شک و تردید را از تو زایل خواهد کرد، آیا سرتسلیم در برابر پروردگار عالم فرود خواهی آورد؟»
فرعون گفت: «اگر راست می‌گویی، حجت و برهان خود را نشان بده!»
موسی (علیه السلام) عصایی را که در دست داشت، در مقابل فرعون و درباریان بر زمین انداخت، ناگاه عصا به ماری ترس آور مبدل شد و فرعون و درباریان را وحشت زده کرد، اما فرعون سعی فراوان به خرج داد که خود را وحشت زده نشان ندهد، به خصوص که بزرگان دربار همگی حضور داشتند و او نمی‌خواست در مقابل آنها خود را شکست خورده نشان دهد. شاید فرعون تصور کرد که موسی جز این کار، قادر به ارائه معجزه‌ی دیگری نیست، از این رو پرسید:
«آیا چیزی دیگری هم داری؟»
آن حضرت فوراً دست به گریبان برد و چون آن را بیرون آورد، چنان می‌درخشید که برق آن چشمهای حاضران را خیره کرد. شعاع آن درخشش هر لحظه افزونتر می‌شد تا آن که تمام راهروهای کاخ را روشن کرد.
درآن لحظه، فرعون بر سلطنت خویش بیمناک شد، به خصوص وقتی که به چهره‌ی درباریان نگاه کرد و متوجه شد همه آنها تحت تاثیر کارهای موسی قرار گرفته‌اند. آن صحنه وی را به وحشت انداخت و وجودش را غم و اندوه شدیدی فرا گرفت. در چنان اوضاع و احوالی، فرعون چاره‌ای ندید جز آن که موسی و برادرش را به جادوگری متهم کند، لذا با خشم بسیار فریاد زد:
«این دو جادوگرند و می‌خواهند شما را از سرزمینتان بیرون کنند. آنچه موسی و برادرش آورده‌اند، جادوی دروغینی بیش نیست. چنین امری را در میان پدران خویش ندیده‌ایم. به نظر شما با این دو چه کنیم؟»
درباریان سکوت کردند و سکوتشان به درازا کشید. در چنان فضای نومید کننده‌ای بود که یکی از حاضران به سخن آمد و به فرعون توصیه کرد که پیکهایی را به شهرهای مختلف بفرستد تا ساحر زبردستی را بیابند.
مردی که پیشنهاد را داد، خود به خودبی واقف بود که این ترفند هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد و امیدی که به ساحران بود، لرزانتر و سست‌تر از تار عنکبوت بود.
قاصدان فرعون در جست‌ و جوی ساحران توانا، تمام شهرها را گشتند. جادو و جادوگری در آن زمان، میان مردم رواج فراوان داشت و مردم به شدت به آن معتقد بودند، از این رو قاصدهای فرعون، جادوگران فراوانی را یافتند که در این فن، بسیار ورزیده بودند. مردم مصر به کارهای جادوگران علاقه داشتند و به همین دلیل بود که حاضران دربار فرعون به شدت تحت تاثیر معجزه‌ی موسی قرار گرفتند. این از حکمت الهی اسـت که معجزه‌ی پیامبرش را از نوعی قرار می‌دهد که برای مردم زمانش قابل درک و فهم باشد و آنها در ارائه این نوع کارها به حد کمال رسیده باشند تا در مقابل اعجاز الهی به ناتوانی و زبونی خویش بهتر پی ببرند.

سربازان فرعون در شهرها پراکنده شدند و تا روزی معین که ساحران جمع شوند، موسی (علیه السلام) روانه‌ی زندان شد. آن حضرت درخواست کرد که امتحان در حضور عامه‌ی مردم برگزار شود تا حق از باطل شناخته و نور و ظلمت برای همگان آشکار شود.

روز «آراستن» که روز عید مصریان بود، فرا رسید. در آن عید، مردم جشن می‌گرفتند و به شادمانی می‌پرداختند. در چنان روزی بود که باید موسی (علیه السلام) به جنگ ساحران می‌رفت. لذا مردم گروه گروه به محل مقرر آمدند. وقتی فرعون احساس کرد که جمعیت بسیاری درآنجا حضور یافته‌اند، با اشاره‌ی دست آغاز مسابقه‌ی بزرگ را اعلام کرد.
وقتی موسی وارد میدان شد، با گروه انبوهی ازجادوگران روبه رو گردید، لذا با صدای بلند فریاد زد:
«ای جماعت جادوگر! خوب به سخنان من گوش کنید و بدانید اگر بر خدا دروغ ببندید و معجزه‌ی او را جادو وانمود کنید و فرعون و درباریان را از حقیقت آنچه می‌بینید آگاه نسازید، مصیبت بزرگی در انتظار شماست و عذاب دردناکی شما را احاطه خواهد کرد و بی تردید هلاک خواهید شد و بدانید که هر کس به خدا نسبت دروغ دهد، در زیان خواهد بود. پس اگر معجزه‌ی مرا حقیقت یافتید و میان آن دو جادوی خود تفاوت دیدید، سعی نکنید برخداوند متعال افترا ببندید که در این صورت جزو زیانکاران خواهید بود.»
ساحران با شنیدن سخنان موسی (علیه السلام) نفس در سینه‌هایشان حبس شد و تردید سرتاسر وجودشان را فرا گرفت، لذا با یکدیگر مشورت کردند و گفتند:
«اگر موسی به راستی جادوگر باشد، ‌قطعاً وی را مغلوب خواهیم ساخت، ولی چنانچه معجزه‌ی او از جانب پروردگار بود، به وی ایمان می‌آوریم و پیرو او خواهیم شد.»
در این گیرو‌دار که فرعون فریاد زد:
«ای جادوگران! هنر خویش را به کمال به ما نشان دهید که هر یک از شما که برموسی غلبه کند، پاداشی بزرگ دریافت خواهد کرد.»
صدای انبوه جمعیت به تشویق جادوگران، فضا را پرکرد. جادوگران نیز سرمست از غرور و شادمانی و پشتگرم به تشویق حاضران و به امید ربودن پاداش فرعون، وارد میدان شدند. فرعون نیز پیوسته آنان را تشویق می‌کرد و به آنها وعده‌های بزرگ می‌داد.
جنگ سرنوشت ساز آغاز شد و موسی (علیه السلام) روبه روی ساحران ایستاد و آنان را دعوت کرد تا آغازکننده‌ی مسابقه را مشخص کنند. او ابتدا آغاز کند یا آنها؟ ساحران پیش آمدند و آنچه در دست داشتند بر زمین انداختند. مردم از دیدن صحنه‌ای که پیش آمده بود، مات و مبهوت شدند.
موسی (علیه السلام) صبر کرد تا ساحران تمام توان خود را به کار ببرند و هرچه در چنته دارند، رو کنند. به محض آن که کار ساحران به اتمام رسید، آن حضرت عصای خویش را فوراً بر زمین انداخت، ناگاه عصا مبدل به مار شد و هرچه را جادوگران آشکار کرده بودند، حریصانه بلعید. موسی (علیه السلام) عمداً و بلافاصله پس از اتمام کار جادوگران عصای خویش را بر زمین انداخت تا راه هرگونه چشم‌بندی را از جادوگران سلب کند.
جادوگران ناباوارانه دیدند که عصای موسی تمام دانش و کوشش و هنر آنان را یکجا بلعید، لذا یقین کردند که کار او معجزه اسـت و از هیچ انسان دیگری ساخته نیست. آنها چاره‌ای جز تسلیم نداشتند و چنین نیز کردند. همه‌ی آنها در برابر آن حضرت به سجده افتادند، بدون آن که برای تهدیدهای فرعون ارزشی قائل شوند.
با دیدن آن صحنه، عقل از سر فرعون پرید و دیگ کینه‌اش به جوش‌آمد و فریاد زد:
«آیا پیش از آن که من به شما اجازه دهم بر پروردگار موسی سجده می‌کنید؟ پیداست که با هم تبانی کرده‌اید و او بزرگ و معلم شماست. دستور می‌دهم دست و پاهایتان را در عکس جهت قطع کنند و شما را بر دار خواهم کرد تا مجازات شوید که شما نسبت به من و نعمت من کفر ورزیده‌اید.»
جادوگران در پاسخ فرعون گفتند:
«تورا بر ایمانی که از جانب خدا به ما عطا شده اسـت، ترجیح نمی‌دهیم. خداوند سبحان موسی را برای هدایت و رستگاری ما فرستاده اسـت. ما به دست او ایمان می‌آوریم. او به راستی پیامبر خداست و آنچه آورده اسـت، معجزه‌‌ای از جانب خداست که تمام بشر قادر نیستند با آن مقابله کنند.
هرکاری می‌خواهی بکن که ما از ایمان خود باز نمی‌گردیم، زیرا هیچ خبری در پیروی از تو و ترس از خشم تو و هیچ پاداشی در کسب رضایت تو وجود ندارد. هر کاری می‌توانی بکن، گرچه هیچ قدرتی در این عالم نداری. ما به وعده و وعیدها و تهدیدهایت اهمیتی نمی‌دهیم، زیرا تو گمراه و گناهکار هستی. ما به پروردگار خود که همان پروردگار جهانیان اسـت ایمان آوردیم، به آن امید که از لغزشهای ما درگذرد. خداوند از همه بهتر و جاودانه‌تر اسـت و عزت و جلال تنها به او تعلق دارد.»
مردم همه چیز را زیر نظر داشتند. آنها مبارزه‌ی جادوگران را با موسی (علیه السلام) دیدند و مشاهده کردند که جادوگران نسبت گمراهی به فرعون می‌دهند. چنین تهمتی بسیار خطرناک بود، زیرا جادوگران از مقام و منزلتی ارجمند برخوردار و کاهنان مصر آن زمان بودند. آنها در علم و دانش منزلتی برتر داشتند، اما همان ساحران ادعای خدایی فرعون را تکذیب و به وجود خدای یگانه اقرار کردند، خدایی که موسی آنان را به سوی او دعوت کرد و آنها نیز بدون توجه به آنچه بر سرشان خواهد آمد، به خدا ایمان آوردند، بدون آن که برای از دست دادن جوایز و غنایم فراوان تاسف بخورند.
مردم مصر در ‌آن روز، ناظر آن داستان شگفت‌انگیز بودند. وقتی که بهترین مردان مصر در برابر پروردگار عالم و پروردگار موسی و فرعون به سجده افتادند، آنها نیز لازم بود از رهبران خویش پیروی کنند، به خصوص که خود نیز شاهد پیروزی حق بر باطل بودند. آن ملت باید به دین موسی‌ (علیه السلام) ایمان می‌‌آوردند، اما چنین نشد و آنها فقط تماشاگر بودند. اگر آن ملت در آن روز، کنار نخبگان خود قرار می‌گرفتند، مسیر تاریخ را دگرگون می‌کردند. اما آنها آمده بودند که مسابقه و مبارزه‌ای را تماشا کنند و پس از پایان ماجرا نیز راه خانه‌هایشان را در پیش گرفتند.
آن صحنه حتی یک نفر از آنان را به تفکر وا نداشت. این بی‌توجهی بسیار گران تمام شد. آنها مورد خشم خداوند قرار گرفتند و در این جهان درآب دریا غرق و در جهان آخرت نیز از دوزخیان جاودان شدند. قرآن کریم می‌فرماید:
(تا به سبب گناهانشان غرقه شدند و پس از مرگ درآتشی درآورده شدند و برای خود در بر

کلماتی برای این موضوع

زندگی‌نامه امام موسی کاظم علیه السلام امام على بن موسى الرضاع ابراهیم عباس قاسم اسماعیل جعفر هارون حسنزندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلامباسمه تعالی زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام مقدمه امام علی ‌بن موسی زندگی نامه امام حسین علیه السلامدرباره‌ی تاریخ ولادت امام حسین علیه السّلام دو نظر مشهورتر سوم و پنجم شعبان استپخش مستقیم از حرم امیرالمومنین امام علی علیه السلام السلام و علیک یا امیرالمومنین علی ع اقای من اخرین امیدم تویی در خونه ی همهد امام ها فضائل امیرالمؤمنین علیه السلامعمر امیرالمومنین علیه السلام از من و از ابی بکر به خلافت، اولی و سزاوارتر بود در چهل حدیث گوهربار از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام چهل حدیث گوهربار از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام چهل حدیث گهربار منتخب قالَ عترت زندگینامه حضرت امام موسی بن جعفر ع صفات ظاهری و باطنی و اخلاق آن حضرت امام ع در سنگر حضرت امام حسین علیه السلامحضرتامامحضرت امام حسین علیه السلام توجه از پیوند یا شرح برای پیوندها حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آلهحضرتمحمدمردم قریش او را مسخره کردند و مورد آزار و اذیّت قرار دادند به‌ویژه به این دلیل که وی السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم المطامیر ذی …بسم رب الکاظمع السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم المطامیر ذی الساق المرضوض


ادامه مطلب ...

حضرت داوود (علیه السلام)

[ad_1]

در گذشته های دور، در دوران پیامبری حضرت موسی (علیه السلام)، بنی اسرائیل تابوتی در اختیار داشتند که براشان بسیار مقدس و گرامی و باعث خیر و برکت و پیروزی آنان در جنگها بود.
در جنگها، تابوت پیشاپیش لشکر حرکت داده می شد و همین رمز غلبه و چیرگی بر دشمنان بود. دشمن هرچند قوی و نیرومند هم که بود، پیش از نبرد و رویارویی شکست می خورد و پا به فرار می گذاشت و بنی اسرائیل شادمان و سربلند از جنگ باز می گشتند.
از آنجا که برخی از انسانها همواره اسیر هواهای نفسانی و پیرو اغواگری شیطان و شیطان صفتان هستند، بنی اسرائیل نیز آیین و شریعت الهی خود را کم کم به فراموشی سپردند یا آن را دگرگون کردند و عبادت و بندگی خداوند متعال را کنار گذاشتند و به دنبال آن، درباره‌ی اثرهای تابوت، که آیت و نشانه‌ی الهی بود، به شک و تردید افتادند و همه‌ی پیروزی‌ها را از آن خود دانستند.
بدین گونه، دوران بدبختی، ذلت، خواری و سرافکندگی بنی اسرائیل آغاز شد. آنها در یورش و حمله‌ی کنعانی‌ها چنان شکستی خوردند که مجبور شدند خانه و کاشانه و دیار خود را رها کنند و آواره دشت و بیابان شوند. آنها در این جنگ فرزندان خود را از دست دادند و خود نیز به اسارت گرفته شدند. از همه مهمتر اینکه آنها تابوت را که موجب آرامش و پیروزیشان بود، از دست دادند و دشمن، آن را در اختیار گرفت و این زیانی جبران ناپذیر برای آنان بود.
از آن به بعد، بنی اسرائیل وحدت و یکپارچگی و عظمت و قدرت خود را تا زمانی بس دراز از دست دادند و مملکتشان ازهم فروپاشید.
سالیانی بسیار گذشت تا آن که در میان گروهی از بنی اسرائیل پیامبری به نام اشموئیل برانگیخته شد. آن فرستاده‌ی الهی آرمانش را ایجاد وحدت و یکپارچگی دوباره‌ی بنی اسرائیل قرار داد و کوشید تا عظمت و قدرتمندی گذشته شان را به آنها برگرداند.
تلاش پیگیرو مداوم آن مرد الهی باعث شد که بنی اسرائیل دوباره به بندگی و سر ساییدن بر آستان خداوند روی آورند و با از بین رفتن اختلافها، بار دیگر متفق و متحد شوند و به یک دین و آیین بگروند. این نتیجه‌ی خلوص نیت و راستی و درستی رفتار و گفتار حضرت اشموئیل (علیه السلام) بود، مردم نیز از دستورهای برگرفته از فرمانهای خداوندی او با دل و جان پیروی کردند.
حضرت اشموئیل (علیه السلام) برای سر و سامان دادن به کارها، تعدادی از نخبگان و خردمندان بنی اسرائیل را انتخاب کرد تا در برنامه ریزیها و امور مملکت، اندیشه و تدبیر کنند. روزی آنها نزد آن حضرت رفتند و گفتند:
«ای اشموئیل! ای پیامبر خدا! تا به حال یار ما در گرفتاریها و راهنمای ما در حل مشکلات بوده ای. اینک برای امری مهم و سرنوشت ساز خدمت رسیده ایم تا چون گذشته با نظر و رأی صائب و اندرز خیرخواهانه‌ی خود ما را یاری و راهنمایی کنی.»
حضرت اشموئیل (علیه السلام) فرمود: «بگویید، چنین خواهم کرد.»
بزرگ گروه گفت: «ما خواهان صلاح و خیر امت هستیم و شما تاکنون با ژرف اندیشی و بصیرت خود پراکندگی و اختلافات ما را به وحدت و یکپارچگی تبدیل کرده ای، ولی هنوز ما قدرتمندی گذشته را به دست نیاورده ایم. آیا باید در همین وضع بمانیم و به آن بسنده کنیم؟»
آن حضرت فرمود: «چه می‌خواهید؟ روشن تر بگویید!»
آنها گفتند: «می خواهیم پادشاهی مقتدر و نیرومند را برای بنی اسرائیل انتخاب کنی تا ارتشی توانا و پرقدرت تشکیل دهد و ما بتوانیم بار دیگر مجد و عظمت و عزت گذشته‌ی خود را بازیابیم.»
حضتر اشموئیل (علیه السلام) با آزمایشهایی که از پیش انجام داده بود، آنان را خوب شناخته و به نقاط ضعف و قوت آنان پی برده بود، لذا یقین داشت که فقط تعداد اندکی از آنان آمادگی جنگیدن و پیروز شدن را دارند و اکثر آنها به کار و وضع امت از این دیدگاه بی توجه بودند و به آن اهمیت نمی دادند، چون فقط به فکر منافع و مصالح شخصی خود بودند، لذا آرامش و آسودگی و دوری از هر خطر و زیانی را ترجیح می‌دادند و آن حضرت از عکس العمل و واکنش آن گروه نگران بود. حال که بزرگان قوم چنین می‌خواستند، می‌بایست به گونه ای عمل می‌شد که پشیمانی به بار نیاورد و آن حضرت هم نمی توانست به سخنان آن گروه خوش بین باشد، لذا با صدایی آرام و گرم فرمود:
«هنگام فراخوانی برای جنگ و جهاد توقع دارم که همگی یکپارچه و با وحدت کامل از آن استقبال کنید و پشتیبان همدیگرباشید، اما از سستی و شانه خالی کردن گروهی بیمناک هستم.

بنابراین، در چنین امر مهمی نباید شتاب کرد و پیرو خواسته های غرور آمیز و جاه طلبانه شد.» آنها گفتند: «مگر در میان ما کسی هست که با از بین رفتن ذلت و خواری مخالف باشد؟» آن حضرت فرمود: «اگر راستش را بخواهید، آری، خیلی هم زیادند.»

آنها گفتند: «فکر نمی کنیم چنین باشد، مردم ما هنوز بلاها و گرفتاریهایی را که بر سرشان آمده اسـت، فراموش نکرده‌اند.»
آن حضرت فرمود: «به هر حال، بسیاری تنها به فکر درآمد و رفاه و آسایش خود هستند تا جنگ و جهاد، البته، نمی گوییم شما راست نمی گویید، بلکه بیم من از ان دسته از مردم اسـت که راحتی خود را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهند و ما نباید شتاب زده و بدون در نظر گرفتن همه‌ی جوانب کار، اقدام کنیم.»
آنان گفتند: «با این همه، وضع ما بدتر از این نخواهد شد و ذلیلتر و خوارتر نمی شویم. پس با جدیت تصمیم بگیر و برایمان پادشاهی را انتخاب کن!»
حضرت اشموئیل (علیه السلام) که پافشاری آنان را دید، واضح و آشکارا به آنان فرمود:
«بنابراین، باید صبر کنید تا از خداوند متعال درخواست راهنمایی و فرمان کنم. البته، ممکن اسـت هیچ یک از شما به این سمت انتخاب نشوید و چنانچه این وظیفه را به من واگذار می‌کنید، بدانید که من پادشاهی را معرفی می‌کنم که خداوند متعال برگزیند. آیا موافق و راضی هستید؟»
گروه که انتظار شنیدن چنین سخنی را نداشتند، گویی که از درخواست خود پشیمان شده باشند، مستکبرانه گردن کج کردند و سری تکان دادند. حضرت اشموئیل (علیه السلام) هم که چنین دید، آن‌ها را رها کرد و از آنجا دور شد و چون آنان پراکنده شدند، وی از کوهی که در آن نزدیکی بود و همواره به آن روی می‌آورد بالا رفت و در آنجا چند روزی را به عبادت و گریه و دعا به درگاه احدیت گذراند و منتظر فرمان الهی شد. بالاخره، فرشته‌ی وحی فرود آمد و گفت:
«ای اشموئیل! خداوند درخواست تو را پذیرفت و طالوت را برای پادشاهی بر بنی اسرائیل برگزید. او را معرفی و حاکم بر آنان کن که او از زیانکاران نخواهد بود.»
اشموئیل که از پذیرش دعایش به شعف آمده بود، با خویشتن داری بسیار، عرض کرد:
«خداوندا! ای خالق جهان هستی! طالوت را که منتخب توست، کجا پیدا کنم؟»
پاسخ آمد: «این وظیفه تو نیست که او را پیدا کنی. در وقت مقرر او را می‌یابی و می‌شناسی.» می‌بایست منتظر می‌ماند تا طالوت آشکار شود، لذا با خشنودی به خانه بازگشت.
مردم که فهمیدند آن حضرت به خانه‌اش بازگشته اسـت، خواستار روشن شدن نتیجه کار شدند، ولی او مصلحت را در آن دید که تا آمدن طالوت سر را فاش نکند، لذا از مردم خواست که فعلا صبر کنند و منتظر بمانند. آن گاه با نرمی و مهربانی همگی آنان را بازگرداند.
حضرت اشموئیل (علیه السلام) از آغاز بعثت خویش همواره از آن کوه بالا می‌رفت و در خلوتگاه خویش به عبادت و راز و نیاز با خالق یکتا می‌پرداخت و در نشانه‌ها و آیات و مخلوقات الهی تبدر و ژرف اندیشی می‌کرد و روز به روز بندگی و خضوع و خشوعش در برابر خداوند متعال بیشتر و بیشتر می‌شد.
از روزی که خداوند عزوجل آن حضرت را از آمدن طالوت آگاه فرمود، انتظار آمدن و ملاقات با او، فکر و اندیشه‌اش را به خود مشغول کرده بود.
بالاخره، یک روز که حضرت اشموئیل (علیه السلام) در عبادتگاهش در کوه مشغول نیایش به درگاه پروردگار بی همتا بود، متوجه شد که دو نفر به کوه نزدیک می‌شوند و می‌خواهند از آن بالا بیایند. هرچه آنان به آن حضرت نزدیکتر می‌شدند دلبستگی بیشتری به آنان پیدا می‌کرد، لذا از جا بر خاست و منتظر نزدیک شدن آنان شد و چون انها به او رسیدند، با شور و اشتیاق فراوانی به استقبالشان رفت و به گرمی به آنان سلام کرد و خوشامد گفت. یکی از آن دو نفر با احترام بسیار پاسخ سلام آن حضرت را داد.
بلافاصله حضرت اشموئیل (علیه السلام) پرسید: «آیا برای انجام دادن کاری به شهر ما آمده‌اید؟»
یکی از آنها گفت: «آری ای آقای بزرگوار! مادیانی را گم کرده ام و از بامداد تاکنون با پسرم در بیابانهای این اطراف در جست و جویش هستیم تا اینکه به این کوه رسیدیم.»
حضرت اشموئیل گفت: «ان شاء الله که چهارپایت را از دست نخواهی داد، پس نگرانش مباش.»
سپس آن حضرت آنها را دعوت کرد تا کمی استراحت کنند. آن دو از آن دعوت شادمان شدند و احساس آرامش کردند.

حضرت اشموئیل (علیه السلام) برایشان آب آورد و آن دو که بسیار تشنه بودند، خود را سیراب کردند. سپس آن حضرت نگاهی به صورت آن مرد انداخت و پرسید:

«نمی خواهید بگویید شما کی هستید و از کجا آمده‌اید؟»
یکی از آنها گفت: «من طالوت هستم و این هم پسرم اسـت. ما در روستایی که در دره ای دور واقع شده اسـت، با پدرم زندگی می‌کنیم. چهارپایان را می‌چرانم، زمین را شخم می‌زنم و محصولش را درو می‌کنم. امروز صبح یکی از مادیانها افسارش را پاره و فرار کرد. ما تا به حال در جست و جوی او بوده ایم و خیلی هم خسته و درمانده شده ایم.»
حضرت اشموئیل (علیه السلام) با شنیدن نام طالوت، دو دستش را محکم گرفت و به سینه‌ی خود چسباند و فرمود:
«وعده الهی فرا رسید و خداوند چشم مرا به دیدار پادشاهی که برای بنی اسرائیل انتخاب کرده اسـت، روشن کرد.»
طالوت با ناباوری گفت:
«من طالوت هستم. لطفاً دقت داشته باشید و مرا با دیگری اشتباه نگیرید.»
آن حضرت گفت: «درست اسـت! تو طالوت، پادشاه بنی اسرائیل، هستی. خداوند متعال تو را برای ایجاد یکپارچگی و وحدت میان مردم و سامان دادن به کارهای آنان و از بین بردن دشمنانشان برگزیده اسـت. تو به یاری و خواست خداوند همیشه پیروز خواهی بود.
من اشموئیل، پیامبر خدا، هستم و تو پادشاه بنی اسرائیل هستی. پس برو به سوی سلطنتی که خداوند به تو ارزانی داشته و نعمت و مقامی که عطایت فموده اسـت و من تو را به بنی اسرائیل معرفی می‌کنم.»
بنی اسرائیل متوجه شدند که پیامبرشان به اتفاق یک مرد و یک جوان از کوه فرود می‌آید. پس شتابان خود را به آن دو رساندند و از حضرت اشموئیل (علیه السلام) عاقبت و نتیجه کار را جویا شدند و منتظر بودند که پیامبر خدا چون گذشته با اشاره دست آنان را پراکنده و دور کند، اما آن حضرت مردم را دعوت کرد که در خانه‌اش گرد آیند.
بزرگان و مردم معمولی بنی اسرائیل با شور و اشتیاق فراوان، شتابان خود را به خانه حضرت اشموئیل (علیه السلام) رساندند. خانه مملو از جمعیت شد و همگی منتظر دریافت خبر جدید بودند.
پیامبر خدا، خطاب به آنان فرمود:
- «ای فرزندان اسرائیل! در مورد خواسته تان از خداوند متعال تقاضا کردم و او خواست و فرمان خود را به من وحی فرمود.»
در آن لحظه، آن حضرت با اشاره دست، طالوت را نزد خود خواند و دستش را بلند کرد و سپس ادامه داد:
«به این مرد قد بلند و قوی بنیه خوب و با دقت نگاه کنید. او در سینه قلبی جوشان دارد و دارای اراده ای استوار اسـت. این طالوت، پادشاه شماست که خداوند او را انتخاب فرموده اسـت، با او دست بیعت دهید و یاری‌اش کنید که خداوند شما را پیروزی می‌بخشد. از او فرمان برید که سرافکنده تان نخواهد کرد.»
مردم مدتی چشم به طالوت دوختند و او را با دقت ورانداز کردند و سیما و صورتش را زیر نظر گرفتند، ولی چیزی جز شهامت، عزم، اراده و دوراندیشی در او نیافتند، سپس آهسته آهسته با یکدیگر به گفتگو پرداختند و در ضمن صحبت، گاهی به حضرت اشموئیل (علیه السلام) و گاهی به طالوت اشاره می‌کردند.
مدتی گذشت و بالاخره یکی از حاضران با صدای بلند گفت:
«چگونه مردی که از نظر خاندان نسب و ثروت و مقام، جایگاه و منزلتی ندارد، بر ما پادشاهی کند؟ او نه از فرزندان لاوی و خاندان نبوت و نه از نوادگان یهودا و سلسله‌ی پادشاهان و حکمرانان اسـت. ای پیامبر خدا! ما بنی اسرائیل، پیامبر و پادشاهی را می‌پذیریم که از این دو خاندان باشند، چون تنها آنان شایسته این مقام‌ها هستند و بر دیگران برتری و حق رهبری و حاکمیت دارند. مردم درباره این مرد با یکدیگر رایزنی کردند و دیدند که او قبیله و عشیره ای ندارد تا با نیروی آنان توان مملکت داری داشته باشد و مال و ثروتی هم ندارد که با آن ارتش را تقویت و پشتیبانی کند.
پس چگونه او را به پادشاهی بپذیریم، در حالی که نامداران و ثروتمندان بسیاری در میان ما هستند. ما برآنیم، کسی را که شهرت و ثروتی چشمگیر ندارد، به این سمت نپذیریم.»
همهمه و هیاهو در جمعیت افتاد و صداها بالا گرفت، گویی که هرج و مرجی رخ داده باشد.
حضرت اشموئیل اندکی تأمل کرد و سپس با صدایی بلند و رسا آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«ای بنی اسرائیل! خداوند حکیم و دانا از روی مصلحت و دوراندیشی طالوت را به پادشاهی شما برگزیده اسـت. اگر از او روی برگردانید و تنهایش گذارید، در واقع با اراده خداوند متعال مخالفت ورزیده‌اید.

آن همه اذیت و آزاری که در گذشته دیده ای و زیانهایی که بر شما و فرزندانتان و کشورتان وارد شده اسـت و آن همه ذلت و خواری که کشیده‌اید، شما را بسنده نیست؟ اینک وقت آن رسیده اسـت که کابوس وحشت و بدبختی را از خود برانید. مگر هنوز هم طاقت تحمل رنج و عذاب را دارید؟

علاوه بر این، هیچ یک از آینده آگاهی نداریم، شاید که مشکلات و گرفتاریهای بیشتر و سخت تری در پیش باشد.»
سکوت بر جمعیت حاکم شد و سپس آنها با آرامی و متانت به رایزنی با یکدیگر پرداختند. مدتی نگذشت که یکی از بزرگان آنان به پا خاست و گفت: «من و قبیله ام فرمان خداوند متعال را می‌پذیریم و با طالوت به عنوان پادشاه بیعت می‌کنیم.»
به دنبال او یکی دیگر از سردمداران قبایل گفت: «چاره ای نیست، جز اینکه فرمان الهی را پذیرا باشیم. ما هم با طالوت به عنوان پادشاه دست بیعت می‌دهیم.»
سپس مردم گروه گروه با طالوت بیعت کردند و او را به پادشاهی پذیرفتند، جز گروهی اندک که از میان آنان یکی گفت:
«ای اشموئیل! اگر واقعا! راست می‌گویی و دوستت به فرمان الهی به این مقام برگزیده شده اسـت، نشانه و دلیلی بر آن ارائه کن!»
پیامبر خدا بلافاصله فرمود:
«خداوند متعال از لجاجت و سرسختی شما آگاه اسـت، لذا از پیش نشانه ای را که می‌خواهید، به من وحی فرمود. وعده‌ی ما سپیده دم فرداست که خیلی هم دور نیست. شما با بانگ خروسها به بیرون شهر بروید، تابوت از دست رفته‌ی خود را روی زمین خواهید دید.»
ناگهان جمعیت یکپارچه به پا خاست و فریاد برآورد که آیا بار دیگر تابوت نزد ما برمی گردد؟
پیامبر خدا فرمود: «آری و این نشانه حقانیت پادشاهتان، طالوت، اسـت.»
جمعیت متفرق شد و هرکس به خانه اش رفت، اما هیچ کس نتوانست آن شب را بیارامد.
همگی شب زنده داری کردند و بیدار ماندند تا بالاخره زمان تعیین شده فرا رسید. مردم از زن و مرد، پیر و جوان و کوچک و بزرگ از خانه‌ها بیرون ریختند. آنها می‌دویدند و از یکدیگر پیشی می‌گرفتند تا زودتر به خارج شهر برسند و هر یک با شوق و اشتیاق، امید و آرزویی در سر می‌پروراند. مردم شتابزده به محل موعود رسیدند و تابوت را در آنجا دیدند و آن نشانه الهی، گواه حقانیت پادشاهی طالوت بود، گروهی به شکرانه، سر به سجده نهادند و گروهی دستها را به آسمان بلند کردند و خداوند را سپاس گفتند.
بدین ترتیب، همه مردم یقین کردن که طالوت پادشاه برگزیده خداوند مهربان اسـت، لذا همگی به خانه اشموئیل رفتند و بار دیگر با طالوت دست بیعت دادند و او را حاکم و فرمانروای واقعی خویش دانستند.
زمامداری و سلطنت طالوت آغاز شد و او با درایت و عدالت فراگیر به سر و سامان دادن مملکت خویش پرداخت. او برای ایجاد ارتشی نیرومند، اعلام کرد که هر کس کار و برنامه ای ناقص یا ساختمان نیمه تمام دارد، به ارتش نپیوندد. آن کس که همسری انتخاب کرده، ولی هنوز ازدواج نکرده اسـت یا کسی که تجارت، زراعت و صنعتی نیمه کاره دارد، نخست آن را سامان دهد و سپس با خاطری آسوده و آرامش خیال و با رضایت کامل به ارتش ملحق شود.
این خود نشان دهنده‌ی فراست، تیزهوش و خردمندی طالوت بود که می‌خواست ارتشی به وجود آورد که افرادش از هر نگرانی و تشویش فکر و خیال به دور باشند تا عوامل ضعف و سستی در آن راه نیابد و همواره قرین پیروزی باشد.
بدین گونه، طالوت ارتشی عظیم، با قدرت، جوان و تازه نفس به وجود آورد که با بهره گیری از توانایی های خودش، عزت و بزگرواری را در جان و روان افرادش دمید و به آموزش فنون جنگی آنان همت گماشت.
پیش از رویارویی با دشمن، طالوت برای سنجش توان رمزی لشکریانش، فرماندهان را احضار کرد و فرمان حرکت داد و از هدف و برنامه‌اش سخنی به میان نیاورد. خود پیشاپیش لشکر حرکت می‌کرد تا به رودخانه مورد نظرش رسیدند. او بالای یک بلندی رفت و خطاب به لشکریان گفت:
«ای جنگجویان توانا! مسافتی طولانی را بدون آب و غذا پشت سرگذاشتید. اینک به آب سرد و گوارا رسیده ایم. هشدار می‌دهد که در نوشیدن آب زیاده روی نکنید و تنها به ‌اندازه تر شدن گلو و خنک شدن جگر بنوشید.
هرکس توان علبه بر هوای نفس خویش را نداشته باشد و تشنگی را تحمل نکند، او را جزو ارتش خود نمی دانم و فرماندهان به او اطمینان نخواهند داشت.»

سپس او سربازان را دسته دسته از برابر خود گذراند تا از یک سو به سوی دیگر رودخانه بروند و بازگردند و خود کاملاً مراقب حرکات و رفتارشان بود. با بازگشت هر دسته، طالوت آنان را به گروه های مختلف تقسیم می‌کرد. آزمایش به پایان رسید و لشکر به گروههای مختلفی درآمدند. گروهی سست اراه که با دیدن آب طاقت از دست داده و دستور را فراموش کرده بودند، گروهی قوی و توانا که دستور را دقیقاً اجرا کرده بودند و در میان این دو، گروههای بسیاری بودند که به درجات متفاوت، فرمان را اجرا کرده بودند.

طالوت با این آزمایش، از توان و تحمل یکایک سربازان آگاهی یافت و براساس آن دسته های مختلف سواره، پیاده، شمشمیرزن، تیرانداز، تدارکات و حمل مهمات و آذوقه را مشخص کرد.
با این تقسیم بندی، طالوت بار دیگر و به مدت چندسال از هر جهت به آموزش و آماده سازی افراد پرداخت و پس از اطمینان یافتن از توان جنگی آنان فرمان جنگ با دشمن را صادر کرد و لشکر را به سوی دشمن حرکت داد.
دو لشکر به هم رسیدند و جنگ شدیدی در گرفت. با اوج گرفتن نبرد و کشت و کشتار فراوان، زمانی که هر دو طرف خسته و ناتوان شده بودند، ندایی برخاست و آنان را به دست کشیدن از جنگ فراخواند تا کشته‌ها را جمع آوری کنند و مجروحان را از میدان بیرون ببرند و بقیه هم، نفسی تازه کنند.
در لشکر طالوت، چهار برادر، فرزندان مردی به نام ایشا از شهر «بیت لحم» بودند. پدر آنها سالیان درازی را با آسودگی در کنار خانواده‌اش زندگی کرده بود و تنها از خواری و ذلتی که قومش از کنعانیان کشیده بودند، رنج می‌برد. با اعلان جنگ، خود که توان مبارزه نداشت، فرزندانش را به ارتش طالوت رسانید تا دین خود را ادا کند و آبروی ریخته شده‌ی قومش را بازگرداند. چهارمین و کوچکترین فرزندش به نام داوود را هم مأموریت داد تا خارج از میدان جنگ و دورادور مراقب برادران خود باشد و آنان را یاری دهد و نیازهایشان را برآورده سازد، ولی سه برادر بزرگتر با این اندیشه که او جوانی نورسته اسـت و توان انجام دادن کاری را ندارد، او را همراه خود نبردند و نگهداری از گله را به او سپردند.
پدر که چنین دید، غذایی را تهیه کرد و به داوود داد تا برای برادرانش ببرد تا آنها تجدید قوا کنند و با قدرت بیشتری با دشمن بجنگد. داوود که به راه افتاد، فلاخن و کیسه سنگ خود را بر دوش گذاشت و همراه برد و در راه چند سنگ در کیسه‌اش انداخت. چون او به لشکر بنی اسرائیل رسید، صدای غول آسایی شنید که از وسط میدان هماورد می‌طلبید و فریاد می‌زد:
«من جالوت هستم! آیا مبارز و هماوردی هست، هرکه هست پیش آید.»
داوود نگاهی به میدان کرد و دید جنگجویی قوی هیکل، غرق در آهن و شمشیر و نیزه به دست با نخوت و تکبر فراوان اسب می‌تازد و مبارز می‌طلبد، اما از لشکر طالوت کسی یارای مبارزه با او را نداشت و فراخوانی طالوت به جنگ با این دشمن قوی را کسی پاسخ نداد. حضرت داوود با همان فلاخن و خورجین سنگ، خود را به طالوت رساند و اجازه خواست به میدان برود. طالوت که از پیش با وحی الهی می‌دانست قاتل جالوت کسی اسـت که زره او بر اندامش راست آید، فرمان داد زرهش را آوردند، چون داوود آن را بر تن کرد، کاملاً اندازه‌اش بود. لذا طالوت برای پیروزی او دست به دعا بلند کرد و از خداوند موفقیت او را خواستار شد. داوود با ایمانی راسخ و اراده ای آهنین به سوی میدان حرکت کرد. همه دیده‌ها و دلهای لشکریان طالوت نظاره گر و بدرقه کننده او بودند که با چالاکی و شتابان می‌دوید.
او روبروی جالوت که رسید، ایستاد و با دقت و تأمل نگاهی به او انداخت.
جالوت وقتی در برابر خود نوجوانی بدون سلاح را دید که نه شمشیر و نه کمان داشت، به گمان اینکه او پیک طالوت برای دادن نامه تسلیم اسـت فریاد برآورد: «ای جوان آنچه آورده ای بده!» داوود پاسخی نداد. بار دیگر جالوت فریاد زد:
«ای پسر چرا به اینجا آمده ای؟ در همیانت چه داری؟ آیا طالوت تو را فرستاده اسـت تا خبر شکست او و پیروزی ما را بدهی؟ آنچه آورده ای بده وگرنه با زور از تو خواهم گرفت.»
داوود با صدایی رسا و پرقدرت و با قلبی مطمئن و مالامال از ایمان پاسخ داد:
«طالوت مرا برای کشتن تو فرستاده اسـت.»
با پاسخ او قهقهه‌ی جالوت در فضا طنین افکند. سپس او خویشتن داری کرد و فریاد برآورد: «مگر در لشکر بنی اسرائیل مرد پیدا نمی شود که نوجوانان خود را رهسپار مرگ می‌کنند؟ واقعاً که مسخره و خنده آور اسـت. برگرد و به فرمانده‌ات بگو که سرافکنده پیش من آید و الا بدنت را قطعه قطعه می‌کنم.»
داوود با همان لحن محکم و استوار پاسخ داد:
«خیال می‌کنی ادعای قدرت و قلدری، تو را از دست من می‌رهاند یا سلاحت می‌تواند از حمله ام جلوگیری کند؟ ای جالوت! من به نام خداوند جهانیان با تو روبه رو شده ام و خواهی دید که رجز خوانی هایت بیهوده و شمشیر و سلاحت کند اسـت و بر من کارگر نیست. من خاک این دشت را به خون تو آغشته می‌کنم و مومنان را از شرت می‌رهانم.»
جالوت که به خشم آمده بود، فریادی چون رعد برآورد و گفت:
- پس این ضربت مرگ آفرین را بگیر ای پسر جسور!»
سپس به طرف داوود حمله کرد تا با یک ضربت سر از تنش جدا کند» ولی داوود نوجوان، چابکتر از او بود، به سوی دیگر پرید و تا جالوت بتواند بار دیگر به سویش حمله برد، سنگی از خورجینش برداشت. در فلاخن گذاشت و با مهارتی شگفت انگیز به سوی جالوت رها کرد، سنگ تیزتر از تبر به پیشانی جالوت خورد و جمجمه‌اش را شکست و مغزش را متلاشی کرد. سمتگر خونخوار نخست روی اسب خم شد و سپس چون کوهی بر زمین غلتید و زمین را با خون خود رنگین کرد.
داوود با سرافرازی بالای سرجالوت ایستاد، در حالی که از شدت خستگی زبانش خشک شده بود و به شدت احساس تشنگی می‌کرد.
جوان پیروز که بر سر کشته‌ی جنایتکاری کافر ایستاده بود، یکباره با صدای بلند و رسا فریاد برآورد:
«الله اکبر... الله اکبر... الله اکبر.»
به دنبال او فریادهای تکبیر و سپس هلهله و شادی از لشکر طالوت برخاست و جالوتیان که فرمانده مقتدر خود را غرق در خون بر زمین افتاده دیدند، ترس و وحشت آنان را فراگرفت و هرکدام برای نجات جان خویش پا به فرار گذاشتند.
به این ترتیب با هلاکت یک فرمانده کافر نیرومند و جان سالم به در بردن یک نوجوان با ایمان، پیروزی بنی اسرائیل و شکست و فرار دشمن کافرشان رقم خورد.
از آن پس آوازه داوود سراسر کشور را فرا گرفت و او زبانزد همگان شد. طالوت او را به قصر خود فراخواند و با دل و جان از او مراقبت و نگهداری کرد تا جوانی برومند و کامل شد، سپس دخترش، مکیال، را به ازدواج او درآورد و اینها همه از فضل و عنایت خداوند منان به داوود بود. اوست که هرچه خواهد و به هرکس که خواهد عطا می‌فرماید و بخشش پروردگار بی نهایت اسـت.
از آن پس داوود در کنار حضرت اشموئیل (علیه السلام) و طالوت سالیانی زندگی کرد تا آن دو بزرگوار از دنیا رفتند. داوود (علیه السلام) در تمام آن مدت، از آن دو شخصیت برجسته الهی راه و روش نیکو، اخلاق پسندیده و عدالت کامل را فرا گرفت و با مشکلات و نیازهای مردم آشنا شد و دانش فراوانی کسب کرد.
با وفات حضرت اشموئیل (علیه السلام) و با فرمان خداوند متعال حضرت داوود (علیه السلام) به پیامبری برگزیده شد و با مرگ طالوت، پادشاهی نیز از آن او شد و پس از چند نسل، بار دیگر نبوت و سلطنت در میان بنی اسرائیل یکجا و در یک نفر جمع شد.
علاوه براین، پروردگار صدایی گیرا و رسا به داوود (علیه السلام) عنایت فرموده بود که با آن به تسبیح و تقدیس خداوند متعال می‌پرداخت، به گونه ای که پرندگان و حیوانات شیفته آن صدای ملکوتی شده بودند و به سوی او می‌شتفاتند و به نیایش او گوش فرا می‌دادند و با او همصدا می‌شدند.

حضرت داوود (علیه السلام) از هر فرصتی بهره می‌جست و به کوه و بیابان می‌رفت و با صدایی دلنشین به خواندن کتاب آسمانی «زبور» که بر او نازل شده بود، می‌پرداخت. به فرموده‌ی خداوند متعال در قرآن کریم در سوره‌ی انبیاء آیه 79، کوهها و پرندگان با او همنوا می‌شدند و خداوند عزوجل را تسبیح و تقدیس می‌کردند.

با تمام آن ویژگیها و درجه و مقامی که حضرت داوود (علیه السلام) در پیشگاه ذات احدیت پیدا کرده بود، آن پیامبر بزرگوار چون انسانی ساده و معمولی، زندگی و از دسترنج و صنعت خود امرار معاش می‌کرد. بدین ترتیب، آن حضرت برگه‌ی زرین دیگری بر افتخارات دفتر زندگی خود افزود و چندین نسل بعد، پیامبر عظیم الشأن اسلام بر این روش مهر درستی زد و در حدیثی فرمود:
«فرزند آدم هرگز غذای نیکویی نمی خورد، مگر آن گاه که از دسترنج و تلاش خودش باشد و به درستی که برادرم، داوود، از دسترنج خودش می‌خورد.»
مولای متقیان، امیرالمومنین علی (علیه السلام)، نیز که دروازه دانش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اسـت، فرمود:
«و اگر خواهی از داوود صاحب مزامیر و خواننده اهل بهشت می‌گوییم. او با دست خود از برگ درخت خرما فرش و زیرانداز می‌بافت و به هم نشینانش می‌گفت، کدام یک از شما آن را برایم به فروش می‌رساند؟» (1)
پس از آن، باز هم لطف و عنایت خداوند منان شامل حال داوود (علیه السلام) شد، و آن این بود که آن در دستش چون موم نرم می‌شد و آن حضرت به راحتی به ساخت زرهی می‌پرداخت که در نوع خود بی نظیر بود و خیلی زود شهرت همگانی یافت. ویژگی زره ها، این بود که جنگجو با پوشیدن آن احساس سنگینی و ناراحتی نمی کرد و در عین حال، هیچ شمشیری بر آن کارگر نبود.
خداوند متعال در قرآن کریم در سوره مبارکه سبأ آیات 10 و 11 این مطلب را بیان فرموده اسـت.
بدین گونه، می‌توان گفت که حضرت داوود (علیه السلام) یکی از بزرگان تاریخ بشر به شمار می‌رود، او در کسوت پادشاهی به حل مشکلات مردم و قضاوت عادلانه میان آنها می‌پرداخت، مملکت را اداره می‌کرد و در ادای وظیفه پیامبری به وعظ و اندرز، راهنمایی و هدایت انسانها می‌پرداخت. او انسان برگزیده ای بود که با معرفت خداوند متعال همواره به دعا، نیایش و عبادت می‌پرداخت و لحظه ای از یاد او غافل نمی شد.
آن حضرت برنامه‌ی زندگی روزانه خود را چنان دقیق و منظم ترتیب می‌داد که تمام وظایف دنیایی و آخرتی را به نحو احسن انجام می‌داد.
پروردگار عزوجل هم اراده فرمود که بر دانش و حکمتش بیفزای و قضاوت صحیح به او عطا فرماید. پس دو فرشته را به عیادتگاه دربسته او فرستاد. آن حضرت از حضور آن دو فرشته یکه خورد و ترسید، چون آنها به طور ناگهانی و بدون اجازه وارد شده بودند. وقتی فرشته‌ها در برابر داوود (علیه السلام) نشستند، کم کم نگرانی او برطرف شد، چون آنها گفتند که برای حل اختلاف نزد او آمده‌اند. یکی گفت:
«از عدالت تجاوز مکن و ما را به راه راست هدایت فرما!»
حضرت داوود (علیه السلام) که غافلگیر شده بود، از آنان خواست که مشکلشان را مطرح کنند تا او بشنود.
یکی گفت: «این برادرم، نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم، ولی او می‌خواهد این یک میش مرا هم تصاحب کند و من رضایت نمی دهم و او اصرار دارد.»
حضرت داوود (علیه السلام) پیش از آن که سخن طرف دیگر دعوا را بشنود، بلافاصله حکم خود را صادر کرد که در قرآن کریم سوره ص آیه 24 آمده اسـت.
پس از اعلام حکم، مرد دوم معترضانه به آن حضرت گفت که چگونه قبل از شنیدن سخن من حکم کردید؟ این عادلانه نیست و سپس از دیدگان غایب شدند.
حضرت داوود (علیه السلام) با اندکی تأمل دریافت که این آزمایشی الهی بود و آن دو نفر که از در بسته وارد عبادتگاه شدند و اختلاف خود را مطرح کردند، حتماً فرشتگانی بودند که به چنین مأموریتی فرستاده شده بودند و او بر خلاف همیشه خیلی زود قضاوت حکم کرده بود، لذا سر به سجده گذاشت و با زاری و گریه از پیشگاه خداوند تقاضای بخشش کرد.
در اینجا بد نیست این نکته را یادآوری کنیم که دنیا برای افراد بشر گذرگاه و محل آزمایش اسـت و پیامبران الهی نیز هرچند که معصوم و از ارتکاب به هر گناهی مبرا هستند، اما از مورد آزمایش و امتحان قرار گرفتن، مستثنا نیستند و این آزمایش های الهی برای تعالی و ترقی در درجات قرب خداوند متعال اسـت!
بنابراین زندگانی فرستادگان خداوند که هر کدام به گونه ای مورد آزمایشهای گوناگون الهی قرار گرفته‌اند، می‌تواند به عنوان بهترین سرمشق و الگوی زندگانی ما قرار گیرد.

از سوی دیگر، عبادتها و نیایشها و گریه و زاری آن بزرگواران بیانگر این حقیقت اسـت که هر چه شناخت انسان به خالقش بیشتر و عمیقتر شود، بندگی و خضوع و خشوعش نیز افزایش می‌یابد و به هر اندازه که انسان اظهار کوچکی و بندگی کند، باز هم آنچه شایسته عبودیت ذات پاک خداوند اسـت، به جا نیاورده اسـت و به همین دلیل، همواره خود را گناهکار می‌داند.

به هر حال، پس از آن حادثه، حضرت داوود (علیه السلام) پیش از پیش با حکمت و هوشیاری به رفع مشکلات و رسیدگی به کارهای قومش پرداخت تا آنجا که رفاه و آسایش و عدالت بر سرتاسر کشورش سایه گسترد، چیزی که انسانها در همه زمانها و مکانها آرزوی بهره مندی از آن را دارند.
از سوی دیگر، حضرت داوود می‌دانست که به کهنسالی پا گذارده اسـت و باید برگزیده پروردگار پس از خود؛ یعنی فرزندش، حضرت سلیمان (علیه السلام)، را به مردم معرفی کند. او با رسیدن فرمان الهی، مردم و بزرگان و فرماندهان بنی اسرائیل را فراخواند و حضرت سلیمان را به جانشینی خود معرفی کرد، اما به دلیل جوانی سلیمان، مورد اعتراض بنی اسرائیل قرار گرفت. حضرت داوود (علیه السلام) به بزرگان قوم فرمان داد تا همگی عصاهای خود را بیاورند و نامشان را روی آن بنویسند، سپس آن عصاها را همراه با عصای حضرت سلیمان (علیه السلام) در اطاقی دربسته بگذارند و صبح روز بعد آنها را بیرون بیاورند و هر عصایی که برگ و میوه داده باشد، صاحب آن، پیامبر الهی خواهد بود. آنها چنین کردند و شب تا صبح بسیاری از همان بزرگان کشیک دادند و اطراف خانه چرخیدند. حضرت داوود (علیه السلام) پس از ادای نماز صبح در را گشود و عصاها را بیرون آورد و تنها عصای حضرت سلیمان (علیه السلام) بود که برگ آورده و میوه داده بود. بدین ترتیب، بنی اسرائیل همگی زمامداری او را که پیامبر و برگزیده خداوند هم بود، پذیرفتند و حضرت سلیمان (علیه السلام) نیز مانند پدر بزرگوارش هم پیامبر خدا و هم پادشاه بنی اسرائیل شد.
مدتی نگذشت که حضرت داوود (علیه السلام) دار فانی را وداع گفت و بنی اسرائیل به گونه ای بی سابقه گریه و زاری و بی تابی کردند و با عزت و احترام فراوان آن بزرگوار را به خاک سپردند.
اینک به ذکر ترجمه آیاتی که خداوند متعال درباره حضرت داوود (علیه السلام) در قرآن کریم بیان فرموده اسـت، می‌پردازیم.
الف) سوره بقره، آیات 246 تا 251
«آیا از [حال] سران بنی اسرائیل پس از موسی خبر نیافتی، آن گاه که به پیامبری از خود گفتند: «پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم»، [آن پیامبر] گفت: «اگر جنگیدن بر شما مقرر شود، چه بسا پیکار نکنید.» گفتند: «چرا در راه خدا نجنگیم با آن که ما از دیارمان و از [نزد] فرزندانمان بیرون رانده شده ایم.» پس هنگامی که جنگ بر آنان مقرر شد، جز شماری اندک از آنان، [همگی] پشت کردند و خداوند به [حال] ستمکاران داناست.
و پیامبرشان به آنان گفت: «در حقیقت، خداوند طالوت را بر شما به پادشاهی گماشته اسـت.» گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهی باشد با آن که ما به پادشاهی از وی سزاوارتریم و به او از حیث مال، گشایشی داده نشده اسـت؟» پیامبرشان گفت: «در حقیقت، خدا او را بر شما برتری داده و او را در دانش و [نیروی] بدن بر شما برتری بخشیده اسـت و خداوند، پادشهای خود را به هرکس که بخواهد می‌دهد و خدا گشایشگر داناست.»
و پیامبرشان به ایشان گفت: «در حقیقت، نشانه پادشاهی او این اسـت که آن صندوق [عهد] که در آن آرامش خاطری از جانب پروردگارتان و بازمانده ای از آنچه خاندان موسی و خاندان هارون [در آن] برجای نهاده‌اند- در حالی که فرشتگان آن را حمل می‌کنند. به سوی شما خواهد آمد. مسلماً اگر مومن باشید، برای شما در این [رویداد] نشانه ای اسـت.»
و چون طالوت با لشکریان [خود] بیرون شد، گفت: «خداوند شما را به وسیله رودخانه ای خواهد آزمود. پس هر کس از آن بنوشد از [پیروان] من نیست و هرکس از آن نخورد، قطعاً او از [پیروان] من اسـت، مگر کسی که با دستش کفی برگیرد.» پس [همگی] جز اندکی از آن نوشیدند. هنگامی که [طالوت] با کسانی که همراه وی ایمان آورده بودند، از آن [نهر] گذشتند، گفتند: «امروز ما را یاری [مقابله با] جالوت و سپاهیانش نیست.» کسانی که به دیدار خداوند یقین داشتند، گفتند: «با گروهی اندک که بر گروهی بسیار، به اذن خدا پیروز شدند و خداوند با شکیبایان اسـت.»
و هنگامی که با جالوت و سپاهیانش رو به رو شدند، گفتند: «پروردگارا! بر [دلهای] ما شکیبایی فرو ریز و گامهای ما را استوار دار و ما را بر گروه کافران پیروز فرمای.»
پس آنان را به اذن خدا شکست دادند و داوود جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داشت و از آنچه می‌خواست به او آموخت و اگر خداوند برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی‌کرد، قطعا زمین تباه می‌شد، ولی خداوند نسبت به جهانیان تفضل دارد.»
ب) سوره سبأ، آیات 10 و 11
(ما به داوود از فضل و کرم خود عطا کردیم و فرمان دادیم که ای کوهها و ای مرغان، شما هم با تسبیح و تقدیس او هماواز شوید و آهن را برایش نرم کردیم و به او [دستور دادیم] تا از آهن زرهی بسازد که حلقه هایش یکسان باشد تا برای بدن نرم و نگهبان باشد و همگی [قوم حضرت داوود (علیه السلام)] نیکوکار باشید. به درستی که من بر کارهایتان آگاه و بینا هستم.)
ج) سوره ص، آیات 17 تا 26
(بر آنچه می‌گویند صبر کن و داوود، بنده ما را که دارای امکانات [متعدد] بود به یادآور؛ آری، او بسیار بازگشت کننده [به سوی خدا] بود.
ما کوهها را با او مسخر ساختیم [که] شامگاهان و بامدادان خداوند را نیایش می‌کردند.
و پرندگان را از هر سو [براو] گرد آوردیم. همگی [به نوای دلنوازش] به سوی او بازگشت کننده [و خدا را ستایشگر] بودند.
و پادشاهی‌اش را استوار کردیم و او را حکمت و کلام فیصله دهنده عطا کردیم و آیا خبر، دادخواهان- چون از نمازخانه‌ی و بالا رفتند- به تو رسید؟

وقتی [به طور ناگهانی] بر داوود در آمدند و او از آنان به هراس افتاد، گتند: «مترس، [ما] دو مدعی [هستیم] که یکی از ما بر دیگری تجاوز کرده اسـت، پس میان ما به حق داوری کن و از حق دور مشو و ما را به راه راست راهبر باش.

این [شخص] برادر من اسـت. او را نودونه میش و مرا یک میش اسـت و می‌گوید: آن را به من بسپار و در سخنوری بر من چیره شده اسـت.»
[داوود] گفت: «قطعاً او را در مطالبه میش تو [اضافه] بر میشهای خودش، بر تو ستم کرده اسـت و در حقیقت، بسیاری از شریکان به همدیگر ستم روا می‌دارند، به استثنای کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند و اینها پس اندک اند و داوود دانست که ما او را آزمایش کرده ایم. پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به رو در افتاد و توبه کرد.
و بر او این [ماجرا] را بخشودیم و در حقیقت، برای او پیش ما تقرب و فرجامی خوش خواهد بود.
ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم، پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند. در حقیقت، کسانی که از راه خدا به در می‌روند، به [سزای] آن که روز حساب را فراموش کرده‌اند عذابی سخت خواهند داشت.)
سوره اسراء آیه 55
(و پروردگار تو، به هرکه [و هرچه] در آسمانها و زمین اسـت داناتر اسـت. [و به قابلیت هرکدام آگاه تر اسـت.] و در حقیقت، بعضی پیامبران را بر بعضی دیگر برتری بخشیدیم و به داوود زبور دادیم.)

پی‌نوشت‌ها:

1. نهج البلاغه، خطبه 159 فیض الاسلام و 160 صبحی صالح.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

وبلاگ حضرت علی علیه‌السلام نحوه کشته شدن …وبلاگ حضرت علی علیه‌السلام نحوه کشته شدن یزید ابن معاویه لعنه الله علیه و تصویری از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلامفضائل امیرالمؤمنین علیه السلام قطره ای از اقیانوس فضائل و دلائل خلافت بلافصل مولی یــا شُـــبِـیر علیه السلام شعر زیبای مولانا در …یــا شُـــبِـیر علیه السلام شعر زیبای مولانا در وصف امیرمؤمنان حضرت علی علیه حضرت علی علیه السلام علی علیه السلام، مردی فراتر از شعار امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى یـک حکمت های امام علی علیه السّلام حدیثحکمت روش برخورد با فتنه ها اخلاقی، سیاسی درود خدا بر او، فرمود در فتنه ها، چونان فضایل امام جعفر صادقعلیه السلام مؤسسه جهانى …شخصیت امام صادقع به اندازه‌ای جامع و برجسته است که افزون بر شیعیان، عالمان و عارفان معجزه دات کامآیا میدانید حضرت محمدصپیامبر ما هزار تا معجزه داشتازدواج امام زمانعلیه السلاماساساً غیبت طولانى آن حضرت از نگاه زندگانى شخصى و خصوصى وى این سؤال را بوجود میآورد که زندگی نامه امام حسین علیه السلامزندگی نامه امام حسین علیه السلام آیه ی تطهیر آیه سوره مائده آیه ولایت اعجاز قرآنموسسه خیریه امام جواد علیه السلامموسسه خیریه امام جواد علیه السلام نیکوکاری اساس اندیشه وامداد روش زندگی ماست


ادامه مطلب ...

حضرت زکریا (علیه السلام)

[ad_1]

بیت المقدس در عصر بنی اسرائیل شاهد درگیریهای فکری و اعتقادی فراوانی بود، یهودیان در دنیا طلبی غرق شده و مردم در انواع فساد همچون رباخواری فرورفته بودند. در این میان، تنها تعداد کمی از فرزندان حضرت هارون بر دین حضرت موسی (علیه السلام) باقی مانده بودند که آنها هم در بیت المقدس سکونت داشتند و همین تعداد کم و با ایمان، دین بنی اسرائیل را حفظ کرده بودند.
در آن دوره، حق و باطل در ستیز بودند. از یک طرف، سرمایه داران و قدرتمندان در جبهه باطل و از طرف دیگر، فرزندان هارون و در رأس آنان حضرت زکریا، رئیس عبادتگاه و هیکل، در جبهه حق بودند.
زکریا در آن دوره سخت، به دنیا آمد و در چنین شرایطی زندگی کرد او دارای خصلتهای نیکویی چون جوانمردی و وفای به عهد، پایداری در عقیده، قناعت و پاکی بود، خدا را عبادت می‌کرد و آرزو داشت مردم به راه راست هدایت شوند. آن حضرت دائماً در محراب عبادت بود و تنها در حد نیاز روزانه و رفع گرسنگی کار می‌کرد و دوباره به محراب عبادت می‌رفت و به عبادت می‌پرداخت. برخی از این خصلتها در خاندان وی و در مومنانی که خود را وقت عبادت و عبادتگاه کرده بودند، وجود داشت. زکریا با اینکه پیر بود و فرزندی نداشت، بی نیاز از دنیا بود و خود را وقف دین و هیکل کرده بود، زیرا او الگوی مومنان بود.
وقتی زکریا به نود سالگی رسید، چون خود را در آستانه مرگ می‌دید، به این فکر افتاد که کسی را برای ادامه رهبری دینی بیابد، ولی تا آن موقع کسی را نیافته بود. او می‌ترسید دین از دست برود و می‌دید که اکثر فرزندان و پیروانش شایسته این امر نیستند و شاید دین را کنار بگذارند و آثار دین را محو کنند.
آن حضرت دائماً با این فکر، قلبش در فشار بود، ولی در انتظار رسیدن فضل الهی صبر می‌کرد. خداوند سرنوشتی را برای این بنده صالح خود رقم زده بود که زکریا از آن خبر داشت.
روزی از روزها که زکریا برای عبادت به عبادتگاه رفته بود، مریم، دختر عمران، را که تحت تکفل داشت، در محراب عبادت دید که مقداری غذا در کنارش اســت. زکریا از او پرسید که این غذاها از کجا آمده اســت.
مریم گفت: «از جانب خداوند آمده اســت و خداوند به هرکس که بخواهد بی حساب روزی می‌دهد.»

زکریا با خود گفت که وقتی روزی، این گونه از جانب خدا می‌رسد، پس چرا او از خدا نخواهد که فرزندی به او عطا کند تا بعد از او وظیفه ی تبلیغ دین خدا را عهده دار شود؟ زکریا با تمام وجود به رحمت و قدرت خداوند ایمان داشت.

شوق داشتن فرزند در زکریا بیشتر شد و از مردم دوری گزید و به عبادت و دعا و درخواست از خداوند پرداخت و گفت:
(خدایا من پیر شده ام و چشم امید به تو دارم و خود هرگز از عطای تو محروم نبوده ام. بارالها من از این وارثان خود بیمناکم که نتوانند دین تو را حفظ کنند و همسرم هم، نازاست. خدایا از لطف خاص خود فرزندی صالح و جانشینی شایسته به من عطا فرما تا وارث من و آل یعقوب باشد و تو ای خدا او را وارثی پسندیده و صالح قرار ده.)
زکریا دور از مردم و در اتاق مخصوص، خالصانه به دعا پرداخت و خواسته های قلبی خود را بیان کرد و در دعا و اعتقاد خود پایدار بود. او نمی خواست نظرش درباره ی اطرافیان خود که شایستگی جانشینی وی را نداشتند فاش شود و این درد خود را فقط به خداوند عرضه می‌داشت.
خداوند هم به بندگان خود مهربان اســت و انسان نیز فطرتاً خداخواه و خداجوست و او را می‌خواند. خداوند فرموده اســت:
(مرا بخوانید تا جواب شما را بدهم.) (1)
دعا آرامش روان و اطمینان قلب را به دنبال دارد، زیرا انسان خود را متکی به کسی می‌داند که قادر و تواناست.
حال زکریا این گونه بود و خداوند هم دعای او را قبول کرد و نعمت خود را به وی عطا فرمود و در حالی که زکریا در محراب عبادت در حال نماز بود، فرشته‌ای او را چنین ندا داد:
(ای زکریا! تو را به فرزندی به نام یحیی بشارت می‌دهیم که پیش از این در تقوا و نام، همانندی نداشته اســت.) (2)
رحمت الهی شامل حال زکریا شد و فرشته‌ای به او بشارت داد که دارای پسری خواهد شد که تاکنون نظیر نداشته اســت و خداوند نام این پسر را تعیین کرد و او را یحیی نامید.
با اینکه زکریا به وعده ی الهی اطمینان داشت، اما به خاطر اطمینان قلب از خداوند خواست تا نحوه تحقق این امر را بداند و چنین عرض کرد:
(خدایا! من و همسرم پیر هستیم، چگونه ممکن اســت فرزندی به دنیا آوریم؟) (3)
فرشته جواب داد:
(خداوند این طور خواسته اســت و این کار برای او آسان اســت.) (4)
آری، اراده ی خداوند به اسباب عادی نیاز ندارد و خداوند به بنده ی خود یادآوری می‌کند که آفرینش خود را به یاد آورد که قبلاً چیزی نبود و هستی یافت و می‌فرماید:
(تو را خلق کردم، در صورتی که قبلاً وجود نداشتی.) (5)

این یک مثال زنده برای همه اســت که قبلاً چیزی نبودیم و خداوند ما را از نیستی به هستی آورد و خداوند هرکاری را که اراده کند، انجام خواهد شد.

زکریا برای اینکه اطمینان بیشتری پیدا کند، خواستار نشانه ای شد تا بتواند شکر خداوند را به جا آورد و نشانه ای که از سوی خداوند بیان شد، این بود که او سه شب، شب زنده داری می‌کند و نمی تواند با کسی سخن بگوید و تنها تسبیح خدا را بر زبان خواهد آورد و از مردم دوری می‌گزیند و خداوند به او فرمود:
(نشانه این اســت که تا سه روز با کسی سخن نگویی.) (6)
قرآن کریم می‌فرماید:
([زکریا] از عبادتگاه خارج شد و نزد قوم خود آمد و به آنان اعلام کرد که هر صبح و شام خداوند را ستایش کنند.) (7)
حضرت زکریا، مردم را دعوت کرد تا شکر خداوند را به خاطر نعمتهایش به جا آورند و راه زهد و پارسایی را پیش گیرند تا طعم عبادت و ایمان را بچشند.
و خداوند یحیی را به زکریا عطا کرد تا بعد از پدر راه او را ادامه دهد و مردم را به توحید و خداپرستی دعوت کند. «درود خدا بر زکریا که بنده‌ای پاک و پاکیزه بود!»

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، غافر/ 6.
2- قرآن، مریم/ 8.
3- قرآن، مریم/ 8.
4- قرآن، مریم/ 9.
5- قرآن، مریم/ 9.
6- قرآن، مریم/ 10.
7- قران، مریم/ 11.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

ولادت حضرت عیسی مسیح علیه السلام داستان مسیح علیه کلمات کلیدی داستان حضرت مریم سلام الله علیها و حضرت عیسی علیه السلام در قرآن تصاویر چشمه‌ای که دور قبر اصلی حضرت عباس علیه‌السلام …تصاویری از چشمه آب زلالی که صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل العباس علیه حضرت یحیی علیه السلام چرا و چگونه شهید شدسوال حضرت یحیی علیه السلام چرا و چگونه شهید شد ؟ پاسخ حضرت یحیی ع از پیامبران بنی فضائل امیرالمؤمنین علیه السلامفضائل امیرالمؤمنین علیه السلام قطره ای از اقیانوس فضائل و دلائل خلافت بلافصل مولی بسم الله الرحمن الرحیم زندگینامه حضرت مسیح علیه …حضرت عیسیعلیه‌السلام یکی از پیامبران اولوالعزم و از انبیاء بنی اسرائیل است، که نام سایت کرب و بلا سایت تخصصی امام حسین علیه السلامبسیاری از وقایع و اتفاقات در قرآن کریم به گونه‌ای آمده است که برای انسان‌های عادی زندگینامه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهاباسمه تعالی زندگینامه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فاطمه علیها السلام در نزد حضرت مریم حضرتمریمحضرت مریم از زنان بزرگوار و از شخصیت‌های برجسته جهان بشریت است او مادر پیامبر بزرگ مشاهده و تدبر آیه سوره مائدة به همراه لیست …در شأن نزول آیه آمده است سائلى وارد مسجد رسول خدا صلى الله علیه وآله شد و از مردم ماجرای شکستن و سوزاندن درب و شکستن پهلوی حضرت …ماجرای شکستن و سوزاندن درب و شکستن پهلوی حضرت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ چه بوده است و


ادامه مطلب ...

روش امام جواد(علیه السلام) برای ترویج آیات الهی

[ad_1]

 

 ترویج آیات الهی

امام جواد(علیه السلام) در طول زندگی کوتاه اما پربار خویش برای صیانت از حقایق قرآن و اسلام و تبیین تعالیم حیات بخش اسلام تلاش کرد و با وجود کمی سن، با هوشمندی، درایت و قاطعیت به هدایت عمومی پرداخت و با مخالفان نیز آگاهانه مقابله کرد.
امام نهم شیعیان حضرت جواد در سال 195 هجری در مدینه متولد شد. نام آن بزرگوار محمد و معروف به جواد و تقی اسـت. القاب دیگری مانند رضی و متقی نیز دارد ولی تقی از همه معروفتر اسـت.
امام محمد تقی هنگام وفات پدر 8 ساله بود. پس از شهادت جانگداز حضرت رضا (علیه السلام) مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالائمه (علیه السلام)انتقال یافت.
دوران امامت
امام جواد در سال 203 هجری قمری به امامت رسید دوران هفده ساله امامت او با حکومت مأمون و معتصم، خلفای عباسی، همزمان بود. هنگامی که امام رضا (علیه السلام)به دعوت مأمون از مدینه به توس رفت امام جواد که کودک بود، مانند دیگر افراد خانواده حضرت رضا در مدینه ماند و در سال 202 هجری قمری برای دیدار پدر به مرو رفت و سپس به مدینه بازگشت.
امام در بغداد
پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) مأمون به بغداد رفت . او که از کمالات علمی و معنوی امام جواد آگاه بود ایشان را از مدینه به بغداد دعوت کرد. اما دولتمردان حکومت عباسی و اطرافیان مأمون از این اقدام ناخشنود بودند، به ویژه آنکه مأمون تصمیم داشت دختر خود ام الفضل را به همسری امام جواد در آورد.
مأمون برای آنکه آنها را از مقام علمی و فضل آن حضرت آگاه کند، در بغداد مجلس بحثی میان او و دانشمندان بزرگ آن روزگار ترتیب داد. در این مجلس، امام به پرسشهای علما پاسخ گفت و میزان دانش و هوش وی بر آنان آشکار شد. پس از آن مأمون دختر خود را به همسری امام درآورد.
سفر حج و شهادت
امام جواد پس از چندی به سفر حج رفت و از آنجا به مدینه بازگشت و تا پایان خلافت مأمون در آن شهر ساکن بود. پس از مرگ مأمون به دستور معتصم عباسی در سال 220 هجری قمری، به همراه همسرش ام الفضل، به بغداد رفت و بنابر برخی روایتها به دستور معتصم مسموم شد و در همان سال وفات یافت.
شخصیت و مقام علمی امام
امام جواد را همه مسلمانان، عالمی بزرگ می دانستند. ایشان انسانی بردبار، نیکو سخن، عابد و بسیار باهوش بود. حدیثهای بسیاری از آن امام، در کتابهای حدیث، از جمله عیون اخبار الرضا، تحف العقول، مناقب و بحارالانوار نقل شده اسـت.
در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت کرده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود امام جواد با وجود کمی سن وارد بحثهای علمی شد و با سرمایه خدایی احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوار خود گسترش داد و به تعلیم و ارشاد عمومی پرداخت.
ترویج آیات قرآن
حضرت جواد (علیه السلام)اعتقاد داشت که آیات الهى باید در جامعه فراگیر شوند و تمام مسلمانان در گفتار، رفتار و استدلال روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گیرند، به همین جهت سعى مى کرد در گفت وگوها و معاشرت و برخورد با مردم از آیات قرآن استفاده کند.
قاسم بن عبدالرحمن به مذهب زیدیه گرایش داشت، اما با شنیدن آیاتى از قرآن که امام جواد بر وى قرائت کرد، با حقیقت آشنا شده و به امامت امام جواد و سایر ائمه اعتقاد پیدا کرد.
امام جواد از تفسیرهاى نابجا و غیر عقلانى آیات قرآن جلوگیرى کرده و علما و دانشمندان را به فهم صحیح آیات راهنمایى مى کرد.
بخشش
بخشش در راه خدا یکی از ویژگی های بارز اهل بیت اسـت و آنان برای جلب رضایت پروردگار، کمکهای فراوانی به نیازمندان می کردند. نهمین پیشوای مسلمین حضرت جواد (علیه السلام) نیز مانند اجداد بزرگوار خود به مستمندان کمک می کرد.
برنامه عملی امام جواد براساس نامه ای بود که از طرف پدر بزرگوارش امام رضا (علیه السلام) از خراسان برای ایشان فرستاده شده بود. امام رضا در این نامه به فرزند عزیزش نوشت: «من به خاطر حقی که بر تو دارم، از تو می خواهم که هرگاه تصمیم به خارج شدن از منزل داری، از درِ بزرگ داخل و خارج شوی. هنگامی که سوار مرکب خود می شوی، همراه خود طلا و نقره بردارو هر کس از تو درخواست کمک نمود، به او نیکی کن...». 


منبع:
سراج اندیشه

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

الامام علی بن الحسین السجاد علیه السلام مطالبی …الامام علی بن الحسین السجاد علیه السلام شرح حال و زندگی نامه امام چهارم زین العابدین یک ابزار مرجع ابزار وبلاگ و سایتابزاری حرفه ای برای ارتباط مدیران سایتوبلاگ با کاربران بصورت آنلاین در محیط فارسی و کتابستان منتشر کرد ۲۷ کتاب مهدوی برای شناخت …کتابستان منتشر کرد ۲۷ کتاب مهدوی برای شناخت بیش‌تر موعود آخرالزمانکشکول بجستان روشهای ترویج فرهنگ نمازمقدمه قال الامام علی بن ابی طالب علیه السلام الله الله فی الصلوه فانها عمود دینکمپایگاه اطلاع رسانی نشست دوره‌ای اساتید سطوح عالی …امام عسکرى سلام الله علیه بهترین برادر تو کسى است که خطایت را فراموش کند و احسان تو را همایش های دینی و مذهبی همایش ها ، کنفرانس ها و …کنگره ملی قرآن و علوم انسانی اردیبهشت ماه محورهای همایش • مرجعیت علمی قرآن وبلاگ تخصصی انس با قرآن درمدارس دماوندطرح ارتقاء آموزش قرآن با هدف افزایش توانایی روخوانی و روان خوانی سوره ها و عباراتسایت موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیانپخش آیا سحر و جادو و بستن بخت دختران و بستن راه کار …آیاسحروجادووبستنآیا سحر و جادو و بستن بخت دختران و بستن راه کار واقعیت دارد؟ اگر واقعیت دارد از طرف پاسخ امام خامنه ای به افراط و تفریط صادق شیرازی و …کلیپ زیبایی از هوشمندی حضرت امام خامنه ای که اختلافات مذهبی را به بهترین شکل به نفع


ادامه مطلب ...

عوامل هلاکت انسان در بیان امام حسن عسکری(علیه السلام)

[ad_1]

سید حسین سیدی- کارشناس حوزه/ بخش قرآن تبیان

امام یازدهم، امام عسکری، امام حسن عسکری

برحذر از ریاست طلبی

در حدیث امام حسن عسکری (علیه السلام) آمده است که می فرمایند: «آن که را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به کمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش کرده و سخن پراکنى کنى و در پى ریاست باشى، زیرا این دو، آدمى را به هلاکت مى‌کشانند.» [1]

سبک شمردن گناهان نیز می تواند سبب هلاکت (اخروی و حتی دنیوی) آدمی شود که باز در حدیث دیگری امام (علیه السلام) به آن اشاره می کند؛ ما دراین مقاله به بررسی این عوامل می پردازیم.

خداوند در آیه ای از سوره انفال می فرماید:  «کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ‏ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمینَ[انفال/54] [شیوه‏ى مشرکان‏] مانند شیوه‏ ى فرعونیان و کسانى است که قبل از ایشان بوده‏اند که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، پس ما آنان را به خاطر گناهانشان هلاک کردیم و فرعونیان را غرق ساختیم و همگى ستمگر بودند.» [2]

در این آیه از هلاکت اقوامی نام برده شده که به سبب تکبر خود، آیات الهی را تکذیب کردند؛ اقوامی که مثل فرعونِ ریاست طلب، بودند.

البته ریاست طلبی با رئیس شدن فرق می‌کند؛ لازم نیست که انسان حتماً مسئولیتی در دست داشته باشد تا حکم ریاست، درمورد او بکار رود، بلکه انسانی که حب ریاست بر جمعی را هم داشته باشد و بخواهد نظریات خود را هر طور شده بر دیگران تحمیل کند، او نیز ریاست طلب است؛ خیلی از اراذل و اوباش ــ گر چه هیچ مسئولیتی و هیچ کاری را بر عهده ندارند ــ ولی تکبر و غرور و  ظلم کردن نسبت به دیگران (که از نشانه های ریاست طلبی است و در آیه هم به آن اشاره شده است) را در وجود خود دارند.

در مورد رازداری و فاش نکردن اسرار، در آیه 15 سوره یوسف می خوانیم: «یعقوب (علیه السلام) گفت اى پسرک من خوابت را براى برادرانت‏ حکایت مکن که براى تو نیرنگى مى‏‌اندیشند زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است»

البته ریاست در کارهای خوب، چه بسا پسندیده و حتی لازم باشد (مثلاً مسئولیت فلان کار، فقط از عهده فلان شخص بر می آید) چنانکه امام رضا (علیه السلام) ریاست را جز برای کسی که اهلیت و شایستگی آن را دارد، هلاک کننده می داند. [3] البته در موارد صحیح، نیز انسان باید حواسش را جمع کند؛ حب منفعت، خیلی از انسان های درست و پاک را هم از راه بدر می برد.

برگردیم به حدیث امام حسن عسکری (علیه السلام)؛ حضرت می فرمود: «آن که را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به کمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش کرده و سخن پراکنى کنى و در پى ریاست باشى، زیرا این دو، آدمى را به هلاکت مى ‌کشانند.»

حضرت در این حدیث، از چپ و راست (افراط و تفریط) بر حذر می دارد؛ به عبارت دیگر، صراط مستقیم را توصیه می فرماید؛ سپس حضرت، مثال را بروی چوپانی برده که گوسفندانش را از پراکنده شدن و رفتن به چپ و راست، منع می کند؛ گویا حضرت در این حدیث، فاش کردن اسرار را به پراکندگی گوسفندان تشبیه می کند که جمع کردن آن سخت و دشوار است، کسی که طالب ریاست است، مانند یک چوپان (که از پراکندگی گوسفندانش جلوگیری می کند) باید از فرافکنی و فاش کردن اسرار (چه مربوط به خود و چه مربوط به زیردستان) خودداری کند وگرنه کارش به هلاکت خواهد انجامید.

در مورد رازداری و فاش نکردن اسرار، در آیه 15 سوره یوسف می خوانیم: «یعقوب (علیه السلام) گفت اى پسرک من خوابت را براى برادرانت‏ حکایت مکن که براى تو نیرنگى مى‏‌اندیشند زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است». [4]

رازداری همیشه خوب است؛ مخصوصاً برای کسی که ریاستی را بر عهده دارد و مجموعه ای را به پیش می برد؛ چه بسا انسانی که در حوزه ریاست خود، اسراری را فاش کند، نه تنها باعث هلاکت خود، بلکه دیگران هم شود؛ غالباً رؤسای متقی و خدا ترس، اینگونه رفتاری را پیشه خود نمی کنند.

در قرآن از هلاکت کسانی نام برده شده که نبودند و با تکبر بیجای خود و ایستادن در مقابل پیامبران الهی باعث هلاکت و عذاب خود در این دنیا (پیش از آن دنیا) شدند.«و «قارون» و «فرعون» و «هامان» را نیز هلاک کردیم؛ موسى با دلایل روشن به سراغشان آمد، اما آنان در زمین برترى جویى کردند، ولى نتوانستند بر خدا پیشى گیرند.» [5]اگر چه در این زمان، دیگر پیامبری نیست و فرعونی و قارونی هم در کار نیست، ولی کسانی هستند که چون فرعون، ریاست طلب و چون قارون مغرور و تکبر داشته باشند [6] اینگونه افراد هم هلاک شده اخروی هستند.

سبک شمردن این نکته هم هلاک کننده است

امام حسن عسکری (علیه السلام) می فرماید: «از جمله گنـاهانى کـه آمرزیده نشود ایـن است که [آدمى ] بگوید: اى کاش مرا به غیر از این گناه مؤاخذه نکنند. سپس فرمود: شرک در میان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سیاه در شب تار نهان تر است.» [7]

حضرت در این حدیث، کسی را که گناهانش را سبک شمرده و آن را کوچک جلوه می دهد، آمرزیده نشده توسط خدا، می داند. 

شاید خیلی از ما آثار منفی گناه را در زندگی خود احساس نکنیم؛ البته گناهانی هستند که خانمان سوزند و فرد را به بیراهه و انحراف و هلاکت می رسانند؛ دقیقاً مثل یک فرد معتاد که از یک نخ سیگار شروع کرده و کم کم کارش به جاهای خطرناک می رسد؛ ولی خیلی از گناهان به چشم نمی آیند (غیبت و تهمت و امثال این) باید باور کنیم که این گناهان هم باعث هلاکت (اخروی) می شوند.

کسانی که گناهانشان را کوچک جلوه می دهند و آن را «فقط یک گناه کوچک و یک اشتباه ناچیز» و این حرفها می دانند، امکان غوطه ور شدن در گناهان و هلاک شدن اخروی آنها بالاست؛ زیرا بفرمایش امام حسن عسکری (علیه السلام) وارد شدن شرک بخدا (بی اعتنایی بدستورات خدا) در قلب آدمی، مانند راه رفتن مورچه بر روپوش سیاه است (و بلکه خفیف تر)

حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «به کوچکی گناه نگاه نکنید بلکه به چیزی [نافرمانی خدا] که برآن جرات یافته اید بنگرید.» [8]

ضرب المثل «قطره قطره جمع گردد، وآنگهی دریا شود» در مورد گناهان هم صدق میکند؛ چه بسا انسان هایی با همین یک گناه و دو گناه (به زعم خود) در آن دنیا هلاک شده و خود را با اندوهی از گناهان نوشته شده در نامه اعمال، روبرو ببینند. [9]

سخن آخر

امام حسن عسکری (علیه السلام) ریاست طلبی و فاش کردن اسرار را از عوامل هلاکت انسان می داند؛ کسانی که گناهانشان را کوچک جلوه می دهند و آن را «فقط یک گناه کوچک و یک اشتباه ناچیز» و این حرفها می دانند، امکان غوطه ور شدن در گناهان و هلاک شدن اخروی آنها بالاست؛ زیرا بفرمایش امام حسن عسکری (علیه السلام) وارد شدن شرک بخدا (بی اعتنایی بدستورات خدا) در قلب آدمی، مانند راه رفتن مورچه بر روپوش سیاه است (و بلکه خفیف تر)

پی نوشت ها:

[1] بحار الأنوار (ط - بیروت) ، مجلسی (وفات 1110)،  سال چاپ: 1403ق، ج‏75، ص 371  

[2]  ترجمه برزی، ص184

[3]  بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏70، ص154

[4] آیه 15 یوسف

[5] آیه 39 عنکبوت

[6]  آیه 78 قصص: « قارون گفت: این مال و ثروت فراوان به علم و تدبیر خودم به من داده شد! آیا ندانست که خدا پیش از او چه بسیار امم و طوایفى را که از او قوت و ثروت و جمعیتشان بیشتر بود هلاک کرد؟ و هیچ از گناه بدکاران سؤال نخواهد شد.»

[7] بحار الأنوار (ط - بیروت)،  ج‏70 ، ص359

[8] کنز الفوائد، کراجکى، محمد بن على‏(449ق)، محقق / مصحح: نعمة، عبد الله‏، سال چاپ: 1410 ق،‏ ناشر: دارالذخائر، ج 1 ، ص 55.

[9] آیه 49 کهف: «و کتاب اعمال نیک و بد خلق را پیش نهند، آن گاه اهل عصیان را از آنچه در نامه عمل آنهاست ترسان و هراسان بینى در حالى که (با خود) گویند: اى واى بر ما، این چگونه کتابى است که اعمال کوچک و بزرگ ما را سر مویى فرو نگذاشته جز آنکه همه را احصا کرده است؟! و در آن کتاب همه اعمال خود را حاضر بینند و خدا به هیچ کس ستم نخواهد کرد.»



[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

راه های رسیدن و تقرب جویی به خدا سماموستقرب به خدا و وصول و رسیدن به او،‌ مهم ترین دغدغه مومن است؛ زیرا مومن بر این باورست که حکمت های امام علی علیه السّلام حدیثحکمت روش برخورد با فتنه ها اخلاقی، سیاسی درود خدا بر او، فرمود در فتنه ها، چونان داستان شهادت حضرت علیع و دوران زندگی ایشان آکاعلی ع امام معصوم و انسان کاملی است که تمام رفتار و سخنان و تأییدات او برای ما حجّت و دعایی مجرب برای حاجتی که امیدی به برآورده شدن آن …خواندن نماز به زبان عربی و نکات جالبی درباره آن وصف پیامبر اعظم در بیان شیرین روانشناسیموسیقی و تاثیرات متفاوت آن بر انسان …در مغز انسان مرکزی برای دریافت موسیقی وجود دارد که درست در پشت پیشانی قرار دارد، و از خوش منظر درباره امام موسی کاظم عنوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم دی ۱۳۸۹ساعت توسط مهدی خوش منظر قراملکی حامد زمانی دانلود شکوفه سیبشعر بهارم و شکوفه سیب می گن شاعر ما خوب می فهمه که مامان بودن یعنی چی جگر گوشه رو از محرم نوش آباد،کربلاچرا شغل قصابی مکروه می باشد مکروه بودن شغل قصابی یکی از اموری‌که در روح انسان اثر مهدویت امام حسین ع مهمترین اثر قیام امام حسین علیه السلام هر هدفی دارای اثریست و یا باید گفت امید هست که گزارش حلقه های صالحین دانشگاه محقق اردبیلی … تاریخ ارسال ۱۳۹۵۹۱ جلسه حلقه صالحین خواهران با حضورتعدادی از اعضاء در مورخه راه های رسیدن و تقرب جویی به خدا سماموس تقرب به خدا و وصول و رسیدن به او،‌ مهم ترین دغدغه مومن است؛ زیرا مومن بر این باورست که کمال حکمت های امام علی علیه السّلام حدیث حکمت روش برخورد با فتنه ها اخلاقی، سیاسی درود خدا بر او، فرمود در فتنه ها، چونان شتر دو داستان شهادت حضرت علیع و دوران زندگی ایشان آکا علی ع امام معصوم و انسان کاملی است که تمام رفتار و سخنان و تأییدات او برای ما حجّت و اعتبار دعایی مجرب برای حاجتی که امیدی به برآورده شدن آن نیست خواندن نماز به زبان عربی و نکات جالبی درباره آن وصف پیامبر اعظم در بیان شیرین روانشناسیموسیقی و تاثیرات متفاوت آن بر انسان نقش درمان کننده در مغز انسان مرکزی برای دریافت موسیقی وجود دارد که درست در پشت پیشانی قرار دارد، و از قضا خوش منظر درباره امام موسی کاظم ع بسم الله الرحمن الرحیم درباره امام موسی کاظم محرم نوش آباد،کربلا چرا شغل قصابی مکروه می باشد مکروه بودن شغل قصابی یکی از اموری‌که در روح انسان اثر تربیتی حامد زمانی » دانلود شکوفه سیب شعر بهارم و شکوفه سیب می گن شاعر ما خوب می فهمه که مامان بودن یعنی چی جگر گوشه رو از دست مهدویت امام حسین ع مهمترین اثر قیام امام حسین علیه السلام هر هدفی دارای اثریست و یا باید گفت امید هست که اثر حدیث اخلاقی از امام رضا علیه السلام تاریخ ارسال ۱۳۹۵۹۱ جلسه حلقه صالحین خواهران با حضورتعدادی از اعضاء در مورخه در


ادامه مطلب ...

حضرت لوط (علیه السلام)

[ad_1]

لوط عمویش، ابراهیم (علیه السلام)، را در سرزمین فلسطین ترک کرد و عازم سرزمین سدوم و عاموره در شرق اردن شد و مردم را به توحید دعوت کرد تا اینکه خداوندوی را به پیامبری مبعوث فرمود.
حضرت لوط (علیه السلام) در آن سرزمین اقامت گزید و متوجه شد که عادات ناپسندی در میان مردم آنجا رواج دارد و آنها در شهوات و فساد اخلاقی غرق شده‌اند. آنها از راه دزدی و راهزنی زندگی می‌کردند. مردمانی پست بودند که یکدیگر را به گناه و خیانت سفارش می‌کردند. فاجرانی بودند که برای اصول و ارزشهای اخلاقی و انسانی ارزشی قایل نبودند و بالاتر از همه‌ی این مفاسد، کار کثیف و ننگینی را در پیش گرفته بودند که در میان هیچ قومی سابقه نداشت. آنها بر خلاف قوانین طبیعی، به همجنس بازی روی آورده بودند.
حضرت لوط‌ (علیه السلام) تلاش فراوانی کرد تا آنان را به راه راست باز گرداند، زیرا او مومن بود و نمی‌توانست از این عمل ناشایست چشمپوشی کند. اما مردم به او اهمیتی ندادند و به سخنانش توجهی نکردند. حضرت لوط (علیه السلام) آنها را از دست زدن به آن عمل ناپسند، نهی کرد و فرمود:
(آیا شما به جای زنان، از روی شهوت با مردان درمی‌آمیزید؟ نه، بلکه شما مردمی جهالت پیشه‌اید.) (1)
اما آنها به جای پذیرفتن سخنان حضرت لوط، به مخالفت با او برخاستند و می‌خواستند او را از شهر بیرون کنند:
(گفتند: خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمی هستند که به پاکی تظاهر می‌کنند.) (2)
به این جمله‌ی قرآنی توجه کنید: «آنها به پاکی تظاهر می‌کنند.» همین آیه نشان دهنده نجاست و پلیدی آن مردم است. مردمی که از هیچ عمل ناپسند و زشتی روگردان نبودند. گناه لوط و خانواده‌اش این بود که مثل بقیه نبودند. وقتی خاندان لوط پاک باشند، بدان معناست که قوم او ناپا‌ک‌اند. همین آیه‌ دلیل آشکاری بر جنایتکاری قوم لوط است. جنایتی که فقط آن قوم مبتکر آن بودند و این به معنای انحطاط اخلاقی یک قوم و جماعت است. آنها می‌خواستند کسی را از شهر بیرون کنند که سعی داشت هدایتشان کند.
عمل غیر اخلاقی قوم لوط نشان از انحراف روحی آن مردم داشت و آنها به قدری در آن انحراف غوطه‌ور شدند که شایسته نام «انسان منحط» گشتند. آنها مفاهیم اصیل انسانی را دگرگون برخلاف طبیعت و تمایلات انسانی رفتار کردند و به مرور، این بیماری، جزئی از وجودشان شد و همه برای قدم گذاشتن در راه گمراهی،‌ پیرو شیطان شدند. پیامبری آمده بود تا درد آنان را درمان کند و عادت زشت آنها را از ایشان دور سازد، اما آن قوم به مخالفت با او برخاستند و با پاکی و طهارت به مقابله پرداختند. نصیحت پیامبران را رد کردند و از انجام دادن اعمال ناپسند به صورت آشکار، ابا نمی‌کردند.
آنان در انجام دادن گناه به حدی جسارت می‌کردند که هیچ غریبه‌ای که وارد شهر می‌شد، از شرشان در امان نمی‌ماند و با وقاحت تمام به لوط می ‌گفتند: تو از زنان پذیرایی کن و مردان را برای ما بگذار!
حضرت لوط مایوس نشد و همچنان با بهره‌گیری از برهان و استدلال با آنان بحث می کرد، اما افسوس که هیچ گوش شنوایی نبود و از طرفی، کار حضرت لوط در خانه نابسامان بود!
بلی، ‌در خانه‌اش و از جانب زنش! آن زن ادعا کرده بود که به لوط ایمان آورده است و به همین دلیل لوط با وی ازدواج کرد، اما آن زن پنهانی علیه همسرش کار می‌کرد و مردم را به مخالفت با او تحریک می‌نمود و برای دشمنان لوط جاسوسی و خبرچینی می کرد تا اینکه به سرنوشت زن نوح گرفتار شد. قرآن کریم می فرماید:

(خدا برای کسانی که کفر ورزیده‌اند، زن نوح و زن لوط را مَثل آورده است که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته‌ی ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود و [به آنها] گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شوید.)‌ (3)

رفتار آن زن در خانه عذابی مضاعف برای لوط بود، گویی آنچه از دست مردم می‌کشید، کافی نبود. آنها به حضرت لوط توهین می‌کردند، آزارش می‌دادند، اما آزار همسرش دردناکتر بود. چگونه چنین نباشد، وقتی آن حضرت می‌دید که همسرش با دشمنان برای آزارش همدست شده است. اگر مردی نتواند در کنار همسرش آسودگی و آرامش یابد، چگونه قادر به رویارویی با مشکلات بیرون خواهد بود؟ وقتی همه اطرافیان انسان از دشمنان او باشند، چه حال و روزی خواهد داشت؟
حال و روز حضرت لوط چنین بود که نه در خانه آرامش داشت و نه در خارج از خانه. در خانه از دست زنش و در بیرون از دست مردمان پست و بدکار آزار می‌دید. حضرت لوط می‌دانست که زنش جزو گروه گمراهان است، اما پیوسته در مقابله با وی صبر پیشه می نمود و کید و شرّش را تحمل می‌کرد.
حضرت لوط (علیه السلام) مدت زیادی به دعوت مردم پرداخت و جز بی‌مهری چیزی از آنان ندید. چون مردم او را ثابت قدم و بر عقیده‌اش استوار دیدند، با تمسخر گفتند:
(اگر به راستی پیامبری، عذاب خدا را بر ما نازل کن.) (4)
حضرت لوط دیگر نمی توانست بیش از این، شاهد جنایتکاری آن قوم باشد، لذا از خداوند درخواست کرد تا وی را یاری فرماید و مردم فاسد را هلاک کند.
حضرت لوط (علیه السلام) درحالی با آن مردم فاسد مبارزه می‌کرد که عمویش، ابراهیم (علیه السلام) میزبان فرشتگان بود و بشارت فرشتگان را می شنید.
هر سه فرشته، پس از انجام دادن ماموریت خود، با حضرت ابراهیم وداع کردند و عازم شهر لوط شدند.
نزدیکیهای عصر بود که آن سه فرشته به دروازه‌های سدوم رسیدند. آنها در کنار جوی آبی ایستادند و به تماشای دختری پرداختند که کوزه‌ی خود را از آب پر می‌کرد. ناگاه دختر متوجه سه مرد در پیرامون خود شد که تاکنون کسی نظیر آنها را در زیبایی و جمال ندیده بود.
یکی از فرشتگان از دختر پرسید که آیا نشانی خانه لوط را می‌داند؟
دختر دستپاچه شد و نتوانست جواب دهد، زیرا آنها نشانی خانه پدر او را می‌پرسیدند. او حتی نتوانست خود را معرفی کند. شاید هم عمداً خود را معرفی نکرد و پنداشت اینان دشمن‌اند و پدرش از عهده مقابله با آنها برنخواهد آمد. اما وقتی با عزم و اصرار آنها مواجه شد، با شرم و حیا گفت: «اینجا بایستید تا بروم و بازگردم.» سپس او کوزه را رها کرد و به سرعت به خانه رفت تا خبر مهمانان بیگانه را به پدرش برساند.
آن خبر چون صاعقه‌ای بر لوط فرود آمد و به سرعت به نزد آنان رفت و نفس زنان گفت: «سلام بر شما برادران بزرگوار! آیا جویای راهی هستید تا شما را راهنمایی کنم؟»
عجیب است که بخواهیم کسی را از خود دور کنیم، بدون آن که بدانیم از ما چه می خواهد. اما اگر نیت ما صاف بود و از این کار قصد خیر داشتیم، شاید مثل لوط رفتار می‌کردیم، هرچند مخالف با رفتار صحیح اجتماعی باشد. حضرت لوط از آن بیم داشت که مردم شهر آن سه جوان زیبا را ببینند و دست از سرشان برندارند. سلامت‌ آنها از هر چیز دیگری مهمتر بود. اما آن سه جوان به سوال حضرت لوط پاسخی ندادند، از این رو رنگ از رخسار لوط پرید و با خود گفت: «امروز، روز سختی خواهد بود!» اما چگونه می‌توانست آنها را در امان نگاه دارد؟ لذا دوباره از آنها پرسید: «رهگذرید یا مهمان؟»
آنها پاسخ دادند:‌ «میهمانیم و در پی کاری آمده‌ایم.»
حضرت لوط می‌خواست با کنایه موضوع فساد اخلاقی مردم شهر را برایشان بازگو کند. از این رو گفت:‌ «درطول عمر خود مردمی به گناهکاری مردم این شهرندیده‌ام.»‌ اما آنها جوابی ندادند.
حضرت لوط (علیه السلام) دیگر چاره‌ای نداشت و باید آنها را به خانه می‌برد. ازاین رو سرش را به زیر افکند و با دلی غمگین درجلوی آنها به راه افتاد. در درون آن حضرت، آشوبی به پا شده بود و قیافه‌اش نشان می‌داد که میلی به دادن ضیافت ندارد، آن سه مرد جوان درباره‌اش چه خواهند گفت؟ کاش می‌دانستند در درون او چه می‌گذرد. او باید از کرامت آنها دفاع می‌کرد، هرچند از شرافت و کرامت خودش مایه بگذارد. اما یک بار دیگر سعی کرد که با کنایه و اشاره موضوع را به ایشان بفهماند، ولی آنها بدون توجه به سخنان لوط و بدون آن که منظور او را بپرسند، آرام به دنبالش حرکت می‌کردند. آن حضرت وقتی دریافت که چاره‌ای ندارد جز اینکه آنها را به خانه ببرد، سعی کرد مخفیانه این کار را انجام دهد. لذا رو به ایشان کرد و گفت: «شما اندکی دراین باغ بمانید تا من بروم و زود برگردم.»
فرشتگان که نمی خواستند او را بیش از این تحت فشار بگذارند، با اصرار بر اینکه حتماً باید برگردد، پذیرفتند که در باغ به انتظار او بمانند و حضرت لوط قول داد که به امید خدا برگردد.
هدف حضرت لوط آن بود که مهمانان را در تاریکی شب به خانه ببرد و صبح زود، پیش از طلوع خورشید آنها را مرخص کند تا کسی متوجه آمدن و رفتنشان نشود.
آن سه جوان تا فرا رسیدن شب به انتظار لوط ماندند و لوط با عذرخواهی فراوان آنها را به خانه برد و به زنش خبر داد که مهمانانی غریبه دارد و نباید کسی از آمدنشان باخبر شود و به او چنین گفت: «زود باش! مقداری غذا برایشان فراهم کن!» و زن با لبخند جواب داد: «چشم!»

زن لوط به جای اینکه در تدارک شام مهمانان باشد، با عجله به پشت بام خانه رفت و آتشی برافروخت تا به مردم شهر اعلام کند که لوط مهمان غریبه‌ای دارد. آن علامتی میان زن لوط و مردم شهر بود و هر بار که مهمان غریبه‌ای به خانه لوط می‌آمد، او با آتش به آنان علامت می‌داد.

چند لحظه‌ای بیش نگذشته بود که جمعیت انبوهی جلو در خانه‌ی لوط جمع شدند. وقتی حضرت لوط صدای داد و فریاد و همهمه‌ی مردم را شنید، از پنجره به بیرون نگاهی انداخت و مشاهده کرد که مردم گروه گروه به طرف خانه‌اش می‌آیند و فوراً دریافت که کار از کجا آب می‌خورد، لذا به دنبال زنش گشت، اما اثری از او نیافت.
آنچه حضرت لوط از آن بیم داشت، اتفاق افتاده بود. اما او چه باید می‌کرد؟ آیا اجازه می‌داد تا مردم با هر بلایی که می‌خواهند بر سرمهمانانش بیاورند؟ هرگز، حتی اگر به قیمت جانش تمام می‌شد. لذا به میان مردم رفت تا با آنان سخن بگوید، هرچند امید زیادی نداشت، اما باید سعی خود را می‌کرد و با سلاح برانگیختن فطرت سالم انسان درمیل به جنس مخالف خود، احساسات آنها را تحریک می‌ساخت. او تصمیم گرفته بود از شرافت دختران زیبا و پاکدامن خود بگذرد و آنان را به عقد بزرگانشان درآورد، شاید با این کار مهمانان او نجات یابند و آبرویش حفظ شود.
حضرت لوط (علیه السلام) می‌خواست برای چند نفر ناشناس از همه چیز خود بگذرد. آخر آنها مهمان او بودند و باید از ایشان دفاع می‌کرد. این گونه امتحانات سخت، خاص پیامبران است و تنها پیامبران قادرند از چنین آزمایشهایی رو سفید بیرون بیایند.
لوط به میان مردم رفت و فریاد زد: «ای مردم! دختران مرا بگیرید که برایتان پاکترند.»
گروهی گفتند: «این حرفهای بیهوده چیست که لوط بر زبان می‌آورد؟»
آنها کجا و پاکی کجا! این ندای لوط ندای پروردگار عالم برای تمام انسانهاست که هر جانداری نر و ماده دارد و هدف از خلقت آنها بقای نسل و حفظ حیات است.
وقتی لوط از طهارت سخن می گفت، منظور او هم طهارت جسم و هم طهارت روح بود و تحقق این دو در ازدواج زن و مرد است، ازدواجی که موجب پیدایش روابط اجتماعی و انسانی می‌شود.
حضرت لوط فقط به بیان محاسن طهارت و پاکی اکتفا نکرد، بلکه آنان را دعوت کرد تا به یگانگی خدا ایمان بیاورند و از آنها خواست که از خدا بترسند. سخن لوط به رغم کوتاهی عبارت، بسیار بلیغ و پرمعنا بود:
(اینان دختران من هستند که برای شما پاکترند، از خدا بترسید و مرا در برابر مهمانانم رسوا نکنید.) (5)
آن حضرت مردم را به راه راست هدایت و راهنمایی می‌کرد و ایشان را از خدایی می‌ترساند که همه چیز را می‌بیند و می‌شنود، خشم می‌گیرد و هر عاقلی باید از گرفتار شدن به این خشم دوری کند، زیرا عذاب ناشی از این خشم مافوق تحمل انسان است.
حضرت لوط از در دیگری نیز وارد می‌شود و آن لزوم پاسداری از حرمت مهمان است. حرمتی که قداست دارد و نباید مورد تعرض قرارگیرد، زیرا ذلت و ننگ به همراه خواهد داشت. او در ادامه سخن خود می‌گوید:
(آیا مرد دانایی در میان شما نیست؟) (6)
حضرت لوط آنچه از دستش برمی‌آمد، انجام داد تا حجتی بر او باقی ماند. او هم فطرت را به خاطر آنها آورد و هم دین و مروت و خردمندی را یادآور شد. آیا چیزی مانده بود که بگوید؟
نه! لذا آن حضرت ساکت شد تا ببیند مردم چه می‌کنند. پاسخ مردم فوری بود، خنده‌های آنها گوش فلک را کر می‌کرد و تمسخرشان آسمان را درهم می‌شکافت. برخی از آنها فریاد زدند:
(ای لوط! تو می‌دانی که ما حقی بر دختران تو نداریم و تو به درستی می‌دانی که ما چه می‌خواهیم؟) (7)
درآن لحظه بود که حضرت لوط ناامید شد و احساس ضعف و شکست کرد. او غریبانه وارد آن شهر شده بود و هیچ ایل و قبیله‌ای نداشت تا از وی حمایت کنند و پسرانی هم نداشت تا مدافع او باشند. بنابراین، او از خود پرسید که چه کنم؟
سخنان آن حضرت بر فطرت بیمار مردم اثر نکرده و بر دلهای گمراهشان ننشسته بود. عقل کور و آکنده از حماقتشان آن را درک نکرده بود. آنها همانهایی بودند که با شور و اشتیاق آمده بودند تا به هدف پلیدشان برسند.
حضرت لوط فوراً به خانه بازگشت و در را قفل کرد و خود بر پشت در تکیه داد. او به مهمانان خود خیره شده بود و گویی به زبان حال به آنان می‌گفت:
«می‌بینید که من چقدر ضعیف و ناتوانم و هیچ یار و یاوری ندارم. من این مردم را می‌شناختم و خواستار سلامت شما بودم.»

لوط صدای قهقهه‌ی مردم را از پشت در می‌شنید و صدای به در کوفتن آنها آزارش می‌داد و لرزه بر تمام وجودش مستولی شده بود. مفاصل بدن او تنها از ترس نمی‌لرزید، بلکه از شدت تاسف و اندوه نیز بود. آن سه جوان چنان غرق صحبت با هم بودند که گویی چیزی ندیده و نشنیده‌‌اند. اما ناگهان حضرت لوط به وقار و متانتی خاص در چهره آنان پی برد. به راستی اینها کی هستند؟

لوط دوباره به چهره‌های آنان نگاه کرد و همان آرامش را در رخسارشان دید. آنها را چه می‌شود؟ آیا فکر می‌کنند که در پناه او کاملاً در امان هستند یا به حکمت و خرد او مطمئن‌اند و یقین دارند که هر مشکلی را با خردمندی حل می کند؟ و به همین دلیل بی خیال با هم شوخی می کنند.
حضرت لوط چاره را در آن دید که برای نجات از آن تنگنا به خدا متوسل شود، لذا سربرداشت و با خود نجوا کرد: «پروردگارا! مگر اینها نمی‌بینند که من از خودم نیز نمی‌توانم حمایت کنم، پس چرا تصور می‌کنند قادر به دفاع از آنها هستم.» و ناگهان بدون اراده چنین از زبانش پرید:
(کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتیم یا به تکیه‌گاهی استوار پناه می جستم.) (8)
در لحظات شدت و گرفتاری، انسان آرزو می‌کند که راه فراری بیابد، اما در آن لحظات، حضرت لوط آرزو کرد که آن سه جوان به یاریش بشتابند یا اینکه کسی پیدا شود که از او و مهمانانش حمایت کند یا اینکه جای امنی بیابد و به آن پناه ببرد و از شرّ مردم خلاص شود.
آن مصیبت موجب نشد تا حضرت لوط فراموش کند که پیامبراست و خداوند هیچ‌گاه پیامبران خویش را تنها نمی‌گذارد، بلکه دوستان و یارانی را به یاری آنها می‌فرستد یا آنان را با تکیه ‌گاهی محکم و استوار در امان نگاه می دارد. پیامبر اکرم، محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله وسلم)، وقتی آیه‌ی «رحمت خدا بر لوط باد که به تکیه‌گاهی محکم و استوار پناه می برد»‌ را تلاوت فرمودند، گفتند: «آیا تکیه‌‌گاهی محکمتر از خدا وجود دارد؟»
سختی و تنگنا به اوج رسیده بود و از تحمل خارج می‌شد که لوط آن سخن را بر زبان آورد. ناگهان مهمانان وی برخاستند و غم و غصه را از وجودش زدودند و گفتند:
(ما فرستادگان پروردگارت هستیم، دست آنها به شما نخواهد رسید.) (9)
بنابراین، آن جوانان مهمان نبودند، بلکه فرشتگانی بودند که از جانب خدا برای انجام دادن ماموریتی آمده بودند.
حضرت لوط (علیه السلام) دیگر فرصت پیدا نکرد تا از ماموریت آنها سوال کند، زیرا فشار مردم، در را شکست و جمعیت انبوهی وارد خانه شدند.
هدف مردم یافتن آن سه فرشته بود، لذا جبرئیل (علیه السلام) با یک اشاره همه را چنان کور کرد که به دورخود می‌چرخیدند و با سر بر دیوارها می‌کوفتند، بدون آنکه بدانند داخل خانه‌اند یا بیرون آن.
آنها‌ آمده بودند که مهمانان لوط را به زور با خود ببرند، اما خداوند متعال چشمانشان را کورکرد و در قرآن کریم می‌فرماید:
(و از مهمانهای او کام دل می‌خواستند، پس فروغ دیدگانشان را ستردیم و گفتیم: مزه‌ی عذاب و هشدارهای مرا بچشید.) (10)
فرشتگان رو به لوط کردند و گفتند:
(پس پاسی از شب گذشته، خانواده‌ات را حرکت ده و هیچ کس از شما نباید واپس بنگرد- مگر زنت که آنچه به ایشان رسد به او نیز خواهد رسید- بی‌گمان، وعده‌گاه آنان صبح است. مگر صبح نزدیک نیست؟) (11)
آن‌چه عذابی است که قوم لوط باید منتظر آن باشند و به محض نگاه کردن به آن، بدان گرفتار می‌شوند؟
حضرت لوط، همان‌طور که فرشته‌ها گفته بودند، با زن و دخترهایش شبانه از شهر خارج شدند و به سرعت خود را از خطر دور کردند و تا سپیده‌ی صبح راه رفتند که ناگاه صدای انفجاری در فضا پیچید و رعد و برق همه جا را فرا گرفت. وعده‌ی خداوند قرار بود هنگام صبح تحقق یابد:
(پس چون فرمان ما آمد، آن شهر را زیر و زبر کردیم و سنگ پاره‌هایی از نوع سنگ گلهای لایه لایه برآن انداختیم.) (12)
فرمان خدا صادر شد و جبرئیل با بالهای خود شهر را از جا کند و آن‌قدر بالا برد که صدای بانگ خروسها و عوعو سگهایشان به گوش ملائکه رسید و سپس واژگونه بر زمین کوبید و برای آنکه اثری از آن برجای نماند، از آسمان سنگهای گلی بر آن باریدن گرفت و شهابهای آسمانی هر که را که در رفته بود، به قتل می‌رساندند. سنگها پیاپی از آسمان می‌بارید و نام هر کس بر روی سنگی نوشته شده بود و به وسیله‌ی همان سنگ کشته می‌شد.
بدین ترتیب، شهر قوم لوط به کلی از صفحه‌ی روزگار محو شد و اثری از آن بر جای نماند.
حضرت لوط و همراهان صدای شکافتن هوا را که تمام دره‌ها را پر کرده بود، می شنیدند. آن حادثه به گردباد شباهت داشت که هر چه را بر سر راه خود می‌دید، از جا می‌کند و نابود می‌کرد و اثری از حیات بر جای نمی‌گذاشت. حضرت لوط با عجله خانواده‌ی خود را به پیش می‌راند و آنها را از نگاه کردن به پشت سر برحذر می‌داشت، اما حکم خدا برگشت ناپذیر است و عاقبت ستم، دامنگیر ستمگر خواهد شد و زن لوط بر همسرش ستم ورزیده بود و اکنون باید به مجازات می‌رسید. آن زن بدون توجه به هشدار لوط سرخود را به عقب برگرداند، اما ناگهان بر اثر اصابت سنگی آسمانی، تمام بدنش از هم پاشید و ذوب شد. همان‌گونه که مقداری نمک در ظرف آبی، ذوب می‌شود.
حضرت لوط بدان امید همسرش را با خود همراه کرد که شاید نجات یابد، اما او از ستمکاران بود و لیاقت آن را نداشت تا همراه مومنان نجات یابد؛ مومنانی که خداوند در قرآن مجید از آنان چنین یاد کرده است که:
(پس هر که از مومنان در آن شهر بود، بیرون بردیم، ولی در‌آنجا جز یک خانه از فرمانبران خدا بیشتر نیافتیم و در آنجا برای آنها که از عذاب پر درد می‌ترسند، عبرتی بر جای گذاشتیم.) (13)
این سنت الهی همیشه جاری است:
(و در حقیقت شما بر آن صبحگاهان و شامگاهان می‌گذارید، آیا به فکر فرو نمی‌روید؟) (14)
آری، از قوم لوط اثری بر جای نماند، اما اثر آن اتفاق در محلی آشکار و معلوم، آیتی برای تمام مردم و در تمام زمانهاست، آیت خدا اکنون در آبهای پر نمک بحرالمیت آشکار است. سنگهایی که در این دریاچه به چشم می‌خورد، ‌همان شهابهای آسمانی هستند که بر قوم لوط باریدند. سقوط آن شهابهای آسمانی باعث شده است که آب دریاچه از نظر فسفات و اورانیوم غنی باشد.
اسرائیل غاصب از همین دریاچه این مواد را استخراج می‌کند. تمام نشانه‌ها بر این دلالت می کند که این دریاچه همان بحرالمیت است که در اردن واقع است.
قوم لوط از صفحه روزگار محو شدند و هفت شهر آنها در قعر زمین فرو رفت و تاریخ، آنها را به فراموشی سپرد. اگر اراده‌ی خداوند بر آن تعلق نمی‌گرفت که برای عبرت دیگران نامی از آنها ببرد، هیچ ذکری از آنها در اذهان باقی نمی‌ماند.
پس از ذوب شدن همسر لوط، آن حضرت با دختران عازم فلسطین شد تا به عموی بزرگوار خود، ابراهیم (علیه السلام) بپیوندد و چون او داستان قوم خود را برای ابراهیم (علیه السلام) باز گفت، آن حضرت سری تکان داد و فرمود:‌ «می‌دانم که بر دیار قوم کافران چه گذشت. من از فرشتگان برای آنان مهلت خواستم، اما اراده‌ی خداوند پیش از خواست من صادر شده بود و کاری از پیش نبردم. خداوند خود آگاه و بیناست و می‌داند چگونه با بندگان خویش رفتار کند.»
حضرت لوط (علیه السلام) باقی عمر خود را در تبلیغ و دعوت مردم گذراند تا اینکه مرگش فرا رسید و از تنگنای این زمین به سوی وسعت الهی شتافت.
خداوند متعال داستان حضرت لوط را در سوره‌های مختلفی بیان فرموده است:
الف) سوره‌ی نمل، آیات 54 تا 58
(و [یاد کن] لوط را که چون به قوم خود گفت: آیا دیده و دانسته مرتکب عمل ناشایست [لواط] می‌شوید؟ آیا شما به جای زنان، از روی شهوت با مردان درمی‌آمیزید؟ [نه!] بلکه شما مردمی جهالت پیشه‌اید. و[لی] پاسخ قومش غیر از این نبود که گفتند: خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمی هستند که به پاکی تظاهر می‌کنند. پس او و خانواده‌اش را نجات دادیم، جز زنش را که مقدر کردیم از باقی ماندگان [در خاکستر آتش] باشد. و بارانی [ازسجیل] برایشان فرو باریدیم و باران هشدار داده شدگان چه بد بارانی بود.)
ب) سوره‌ی عنکبوت، آیات 26 تا 34
(پس لوط به او ایمان آورد و [ابراهیم] گفت: ‌من به سوی پروردگار خود روی می‌آورم که او ارجمند و حکیم است. و اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در میان فرزندانش پیامبری و کتاب قرار دادیم و در دنیا پاداشش را به او بخشیدیم و قطعاً او در آخرت‌ [نیز] از شایستگان خواهد بود و [یاد کن] لوط را هنگامی که به قوم خود گفت: شما به کاری زشت می‌پردازید که هیچ یک از مردم زمین در آن [کار] بر شما پیشی نگرفته ‌است. آیا شما با مردان درمی‌آمیزید و راه [توالد و تناسل] را قطع می‌کنید و در محافل [انس] خود پلیدکاری می‌کنید؟ و [لی] پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: اگر راست می‌گویی عذاب خدا را برای ما بیاور. [لوط] گفت: پروردگارا! مرا بر قوم فسادکار پیروز کن. و چون فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، گفتند: ما اهل این شهر را هلاک خواهیم کرد، زیرا مردمش ستمکار بوده اند. گفت:‌ لوط [نیز] در آنجاست. گفتند: ما بهتر می‌دانیم چه کسانی در آنجا هستند؛ او و کسانش را –جز زنش که از باقی ماندگان [درخاکستر آتش] است- حتماً نجات خواهیم داد. و هنگامی که فرستادگان ما به سوی لوط آمدند،‌ به علت [حضور] ایشان ناراحت شد و دستش از [حمایت] آنها کوتاه گردید. گفتند:‌ مترس و غم مدار که ما تو و خانواده‌ات را –جززنت که از باقی ماندگان [درخاکستر آتش] است- حتماً می رهانیم. ما بر مردم این شهر به [سزای] فسقی که می کردند، عذابی از آسمان فرو خواهیم فرستاد.)
ج) سوره‌ی هود، آیات 77 تا 83
(و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به [آمدن] آنان ناراحت و دستش از حمایت ایشان کوتاه شد و گفت: امروز، روزی سخت است. و قوم او شتابان به سویش آمدند و پیش از آن کارهای زشت می‌کردند. [لوط] گفت:‌ ای قوم من! اینان دختران من هستند. آنان برای شما پاکیزه‌ترند. پس از خدا بترسید و مرا درکار میهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما آدمی خردمند پیدا نمی‌شود؟ گفتند: ‌تو خوب می‌دانی که ما را به دخترانت حاجتی نیست و تو خوب می‌دانی که ما چه می‌خواهیم. [لوط] گفت:‌ کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می‌جستم. گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توییم. آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت. پس،‌ پاسی از شب گذشته، خانواده‌ات را حرکت ده –و هیچ کس از شما نباید واپس بنگرد- مگر زنت که آنچه به ایشان رسد، به او [نیز] خواهد رسید- بی‌گمان، وعده گاه آنان صبح است. مگر صبح نزدیک نیست؟ پس چون فرمان ما آمد، آن [شهر] را زیر و زبر کردیم وسنگ پاره‌هایی از [نوع] سنگ گلهای لایه به لایه، بر آن فرو ریختیم. [سنگهایی] که نزد پروردگارت نشان زده بود. و [خرابه‌های] آن از ستمگران چندان دور نیست.
د) سوره‌ی حجر، آیات 61 تا 74
(پس چون فرشتگان نزد خاندان لوط آمدند، [لوط] گفت:‌ شما مردمی ناشناس هستید. گفتند:‌ [نه]، بلکه برای تو چیزی آورده‌ایم که در‌آن تردید می‌کردند و حق را برای تو آورده‌ایم و قطعاً ما از راستگویانیم، پس پاسی از شب

[گذشته] خانواده‌ات را حرکت ده و [خودت] به دنبال آنان برو و هیچ یک از شما نباید به عقب بنگرد و هر جا به شما دستور داده می‌شود، بروید. او را از این امر آگاه کردیم که ریشه‌ی آن گروه صبحگاهان کنده خواهد شد. و مردم شهر؛ منادی کنان روی آوردند. [لوط] گفت:‌ اینان مهمانان من هستند، مرا رسوا مکنید و از خدا پروا کنید و مرا خوار نسازید. گفتند:‌ آیا تو را [از مهمان کردن] مردم بیگانه منع نکردیم؟ گفت:‌ اگر می‌خواهید [کاری مشروع] انجام دهید، اینان دختران من هستند [با آنان ازدواج کنید]. به جان تو سوگند که آنان در مستی خود سرگردان بودند. پس هنگام طلوع آفتاب، فریاد [مرگبار] آنان را فرو گرفت. و آن [شهر] را زیر و زبر کردیم و برآنان سنگهایی از سنگ گل باراندیم.)

هـ ) سوره‌ی قمر، آیات 33 تا 39
(پس رفیقشان را صدا کردند و [او] شمیشر کشید و [شتر را] پی کرد. پس چگونه بود عذاب من و هشدارها [ی من]؟ ما بر [سر]شان یک فریاد [مرگبار] فرستادیم و چون گیاه خشکیده [کومه‌ها] ریز ریز شدند. قطعاً قرآن را برای پند آموزی آسان کردیم؛ پس آیا پندگیرنده‌ای هست؟ قوم لوط هشدار دهندگان را تکذیب کردند.)
و) سوره‌ی صافات، آیات 133 تا 138
(و در حقیقت، لوط از زمره‌ی فرستادگان بود. آن‌گاه که او و همه‌ی کسانش را راهانیدیم –جز پیرزنی که درمیان باقی ماندگان [و خاکسترشدگان] بود- سپس دیگران را هلاک کردیم و در حقیقیت، شما بر آنان صبحگاهان و شامگان می‌گذرید! آیا به فکر فرو نمی‌روید؟)
ز) سوره‌ی اعراف، آیات 80 تا 84
(و لوط را [فرستادیم] هنگامی که به قوم خود گفت: آیا آن کار زشت را مرتکب می‌شوید که هیچ کس از جهانیان در آن
بر شما پیشی گرفته است؟ شما از روی شهوت، به جای زنان با مردان در می‌آمیزید، آری، شما گروهی تجاوز کارید. ولی پاسخ قومش جز این نبود که گفتند:‌ آنان را از شهرتان بیرون کنید، زیرا آنان کسانی‌اند که به پاکی تظاهر می‌کنند. پس او و خانواده‌اش را –غیر از زنش که از زمره‌ی باقی ماندگان‌ [در خاکستر مواد گوگردی] بود، نجات دادیم و بر سر آنان بارشی [از مواد گوگردی] باراندیم. پس ببین فرجام گنهکاران چسان بود.)
ح) سوره‌ی شعراء، آیات 160 تا 173
(قوم لوط فرستادگان را تکذیب کردند. آن‌گاه برادرشان لوط به آنان گفت: آیا پروا ندارید؟ من برای شما فرستاده‌ای امین هستم از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید. و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی‌کنم. اجر من جز بر عهده‌ی پروردگار جهانیان نیست. آیا از میان مردم جهان با مردان درمی‌آمیزید؟ و آنچه را پروردگارتان از همسرانتان برای شما آفریده است وا می‌گذارید؟ [نه]، بلکه شما مردمی تجاوزکارید. گفتند: ای لوط! اگر دست برنداری، قطعاً از اخراج شدگان خواهی بود. گفت: به راستی من دشمن کردار شمایم. پروردگارا! مرا و کسان مرا از آنچه انجام می‌دهند، رهایی بخش. پس او و کسانش را همگی رهانیدیم، جز پیرزنی که از باقی ماندگان [درخاکستر آتش] بود. سپس دیگران را سخت هلاک کردیم و بر [سر] آنان بارانی [از آتش گوگرد] فرو ریختیم و چه بد بود باران بیم داده شدگان.)
ط) سوره‌انبیاء، آیات 74 و 75
(و به لوط حکمت و دانش عطا کردیم و او را از آن شهر که مردمش کارهای پلید می‌کردند، نجات دادیم. به راستی آنها گروه بد و منحرفی بودند و او را در رحمت خویش داخل کردیم، زیرا او از شایستگان بود.)

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، نمل / 55.
2- قرآن، نمل / 56.
3- قرآن، تحریم /10.
4- قرآن، عنکبوت / 29 .
5- قرآن، هود / 78.
6- قرآن، هود / 78.
7- قرآن، هود / 79.
8- قرآن، هود / 80.
9- قرآن، هود / 81.
10- قرآن، هود / 81.
11- قرآن، هود / 81.
12 قرآن، هود / 82.
13- قرآن، ذاریات /35- 37.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حضرت ابراهیم علیه السلام دانشنامه‌ی اسلامیحضرتابراهیمعلیهالسلامحضرت ابراهیم علیه‌السلام یکی از انبیای عظام الهی و از پیامبران اولوالعزم است دین حضرت یعقوب علیه السلامحضرتحضرت یعقوب علیه السلام یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم خلیل، ملقب به اسرائیل و از سخنان امام صادق، سخنان حکمت آمیز حضرت امام جعفر صادق علیه حدیث از امام صادق اندرزهاى دهگانه مردى از امام صادق ع اندرزى درخواست نمود آن حضرت اسامی پیامبران ویکی فقه اسامیپیامبرانفهرست مندرجات ۱ حضرت آدم علیه‌السلام ۲ حضرت ادریس علیه‌السلام ۳ حضرت نوح علیه ازدواج امام زمانعلیه السلاماساساً غیبت طولانى آن حضرت از نگاه زندگانى شخصى و خصوصى وى این سؤال را بوجود میآورد که گناه عجوزه قوم لوط چه بود گناه همسر لوط چه چیزی بوده؟ چرا در همه جای قرآن هرجا که اشاره ای به بازماندن همسر لوط رسول نور حضرت محمد ص تاریخ، سیره، زندگینامه، احادیث و سخنان پیامبر اعظم حضرت محمد ص با استفاده از کتاب روایاتی در سبّ امیر المؤمنین علیه السلام توسط …روایاتی در سبّ امیر المؤمنین علیه السلام توسط بنی امیة آنچه تا کنون گذشت ، روایات و روایات احادیث و احکام انگشتر در دین اسلاماحادیثروایات و احکام اسلام در خصوص انگشتر نقرهانگشتر طلاانگشتر عقیقانگشتر زمرد سربازان امام مهدی خصوصیات یاران امام مهدیعامام صادقعلیه‌السلام مى‏فرماید خوشا به حال شیعیان قائم که در زمان غیبتش منتظر حضرت ابراهیم علیه السلام دانشنامه‌ی اسلامی حضرتابراهیمعلیه حضرت ابراهیم علیه‌السلام یکی از انبیای عظام الهی و از پیامبران اولوالعزم است دین توحیدی حضرت یعقوب علیه السلام حضرت یعقوب علیه السلام یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم خلیل، ملقب به اسرائیل و از انبیای اسامی پیامبران ویکی فقه اسامیپیامبران فهرست مندرجات ۱ حضرت آدم علیه‌السلام ۲ حضرت ادریس علیه‌السلام ۳ حضرت نوح علیه‌السلام سخنان امام صادق، سخنان حکمت آمیز حضرت امام جعفر صادق علیه حدیث از امام صادق اندرزهاى دهگانه مردى از امام صادق ع اندرزى درخواست نمود آن حضرت به او گناه عجوزه قوم لوط چه بود گناه همسر لوط چه چیزی بوده؟ چرا در همه جای قرآن هرجا که اشاره ای به بازماندن همسر لوط شده رسول نور حضرت محمد ص تاریخ، سیره، زندگینامه، احادیث و سخنان پیامبر اعظم حضرت محمد ص با استفاده از کتاب، مقاله ازدواج امام زمانعلیه السلام یکى از مباحث پیرامون شخصیّت حضرت مهدى عج، زندگى شخصى و خانوادگى آن حضرت است، سخن از ازدواج سربازان امام مهدی خصوصیات یاران امام مهدیع امام صادقعلیه‌السلام مى‏فرماید خوشا به حال شیعیان قائم که در زمان غیبتش منتظر ظهور او و روایاتی در سبّ امیر المؤمنین علیه السلام توسط بنی امیة روایاتی در سبّ امیر المؤمنین علیه السلام توسط بنی امیة آنچه تا کنون گذشت ، روایات و نقل روایات احادیث و احکام انگشتر در دین اسلام حلیة المتقین باب دوم فصول اول و دوم و سوم و در حدیث معتبر از بشیر دهام منقول است که به حضرت اللامام علی علیه السلام صور الحسین علیه السلام


ادامه مطلب ...

عدم ذکر نام علی (علیه السلام) در قرآن

[ad_1]
سربازهای کوچک من!

سربازهای-کوچک-منسربازهای کوچک من!... از جلو نظام آماده باش... ایست، خبردار... احترام دقت کنید... عرش خدا گر گرفته است ادامه ...

سر کوی تو

سر-کوی-توز بس در گلو عقده دارد دلم به زانوی غم سر گذارد دلم چنان داغدار توام روز و شب که خونابه از دیده بارد دلم ادامه ...

سر سلامتی

سر-سلامتیسلام زهرا جان! خون شده چرا جگرت؟ مدینه پر شده از کربلای دور و برت برای مادر عباس چیست بهتر از این خبر ادامه ...

ستاره‌ی تشنه لب

ستاره‌ی-تشنه-لبدست‌های عشق و غیرت می‌چکید از دوش ماه همچو اشک مشک زخمی مانده در آغوش ماه ماه در دامان خورشید ولایت خفته ادامه ...

سایه بان دشت

سایه-بان-دشتپیچیده است عطر حضورت میان دشت وقتی وزید سمت غزل، آسمان دشت هی پیچ و تاب خورده و خود را نشانده است در ادامه ...

سایه‌ی همایون

سایه‌ی-همایونتویی که غلغله افکنده در جهان، خونت هزار بادیه لیلا شده ست مجنونت تو، عاشقانه‌ترین خلقت خداوندی چگونه ادامه ...

سایه‌های سیاه

سایه‌های-سیاهتو آفتابی و روزی قیام خواهی کرد غروب‌های زمین را تمام خواهی کرد روب‌های زمین را که رنگ خون دارند غروب‌ها ادامه ...

زمین درهفت نوبت

زمین-درهفت-نوبتزمین در هفت نوبت بی قراری آسمان خویش را گم کرد مدار مانده در دهلیز هستی کهکشان خویش را گم کرد دلش می‌خواست ادامه ...

زمستان سرد

زمستان-سردخسته‌ای از خنجر سکوت و فریب، زیر باران درد می‌مانم ای سراب سیاه سلطه‌ی ظلم، مثل یاران درد می‌مانم حرمت ادامه ...


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

چرا نام امام علی ع در قرآن نیامده استابوبصیر می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم مردم می گویند چرا نام علی و اهل نقش اهل بیت علیه السلام و صحابه در تفسیر قرآنعنوان مقاله نقش اهل بیت علیه السلام و صحابه در تفسیر قرآنامام علی علیه‌السلام ویکی فقهامامعلیعلیه‌السلامامام علی علیه‌السّلام در روز جمعه ۱۳ رجب در سال ۳۰ عام‌الفیل در مکه درون کعبه متولد ذکر و دعا تعویذ عافیت از سحر در دعاهای رازگونه وسرّی که از مولایمان امام باقرعازامیرمؤمنانع مدیریت زمان از دیدگاه امام علی علیه مدیریت زمان از دیدگاه امام علی علیه السلام قسمت دوم بررسی نقش حضرت عیسی علیه السلام در حکومت …بررسی نقش حضرت عیسی علیه السلام در حکومت جهانی اسلامی امام عصرعج آیا امام زمان و حضرت امام جعفر صادق علیه السلامحضرتامامحضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاریعصر ظهور ۴۰ آیه قرآن در شأن حضرت علیع از دیدگاه …بی شک علی علیه السلام اولین گرونده به دین مبین اسلام ، جانشین بلا فصل پیامبر اکرم صلی حکمت های امام علی علیه السّلام حدیثحکمت روش برخورد با فتنه ها اخلاقی، سیاسی درود خدا بر او، فرمود در فتنه ها، چونان دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در …دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در کتب ادعیه رایج آورده نشده نام کتاب یا چرا نام امام علی ع در قرآن نیامده است ابوبصیر می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم مردم می گویند چرا نام علی و اهل بیت نقش اهل بیت علیه السلام و صحابه در تفسیر قرآن عنوان مقاله نقش اهل بیت علیه السلام و صحابه در تفسیر قرآن ذکر و دعا تعویذ عافیت از سحر در دعاهای رازگونه وسرّی که از مولایمان امام باقرعازامیرمؤمنانعاز امام علی علیه‌السلام ویکی فقه امامعلیعلیه‌السلام امام علی علیه‌السّلام در روز جمعه ۱۳ رجب در سال ۳۰ عام‌الفیل در مکه درون کعبه متولد شد عصر ظهور ۴۰ آیه قرآن در شأن حضرت علیع از دیدگاه اهل سنت بی شک علی علیه السلام اولین گرونده به دین مبین اسلام ، جانشین بلا فصل پیامبر اکرم صلی الله مدیریت زمان از دیدگاه امام علی علیه مدیریت زمان از دیدگاه امام علی علیه السلام قسمت دوم بررسی نقش حضرت عیسی علیه السلام در حکومت جهانی اسلامی امام بررسی نقش حضرت عیسی علیه السلام در حکومت جهانی اسلامی امام عصرعج آیا امام زمان و حضرت عیسی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاری حکمت های امام علی علیه السّلام حدیث حکمت روش برخورد با فتنه ها اخلاقی، سیاسی درود خدا بر او، فرمود در فتنه ها، چونان شتر دو دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در کتب ادعیه دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در کتب ادعیه رایج آورده نشده نام کتاب یا ادعیه


ادامه مطلب ...

منش امام صادق (علیه السلام) در زندگی!

[ad_1]

یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) می گفت: با ایشان به سفر حج رفتم در بین راه زیر درخت خرماى خشکى نشسته بودیم. حضرت فرمود: اى نخل ما را از آنچه خداوند به عنوان روزى بندگانش در تو قرار داده است، بخوران! دیدم نخل پر از خرما شد و به طرف امام خم شد.

فرآوری: آمنه اسفندیاری ـ بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان

امام ششم

امام جعفر صادق (علیه السلام) صاحب علوم کثیر، عبادت فراوان، اوراد دائم، زهد آشکار و تلاوت بسیار بود. معانى قرآن کریم را به دقت بررسى و از اقیانوس قرآن گوهرهاى ارزنده را استخراج مى کرد و نتایج شگفتى به دست مى آورد و اوقاتش را به انجام طاعات گوناگون تقسیم مى کرد به گونه اى که از خود در آن باره حساب مى کشید. دیدنش انسان را به یاد آخرت مى انداخت و شنیدن سخنش باعث پارسایى در دنیا مى شد. نتیجه پیروى از رهنمودهایش بهشت بود، نور جمالش ٍ گواهى مى داد که او از سلاله نبوت است و پاکیزگى اعمالش روشن مى ساخت که او از دودمان رسالت است.
ما در این نوشتار به اجمال برخی فضائل آن حضرت را بازگو می کنیم:

منش امام صادق (علیه السلام)

غذای داغی را به حضور امام صادق (علیه السلام) آوردند، چندین بار فرمود: نستجیر بالله من النار: پناه می بریم به خدا از آتش ٍ جهنم ، ما قدرت خوردن غذای داغ را نداریم ، پس چگونه قدرت تحمل آتش دوزخ را داشته باشیم . این گفتار را فرمود تا غذا خنک شد و از آن خورد روزی بنده کفشش پاره شد، و کفش از پایش در آمد، با پای برهنه راه رفت ، در حالی که دستهایش ٍ را به سوی آسمان بلند کرده و به خدا عرض می کرد: رب لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا لا اقل من ذلک لااکثر: پروردگارا مرا به اندازه یک چشم بهم زدن و نه کمتر و نه زیادتر به خودم وامگذار(در حالی که) قطرات اشک آنچنان از دیدگانش می ریخت که از اطراف محاسنش سرازیر می شد. جالب اینکه : امام صادق (علیه السلام) همراه خود پارچه سبزی داشت که در آن مقداری تربت (خاک قبر) امام حسین (علیه السلام) گذاشته بود، و هنگامی که وقت نماز می رسید آن تربت را بر سجاده اش می ریخت و بر آن سجده می کرد. آری نمازی که با یاد ایثارگری امام حسین (علیه السلام) باشد، موجب کمال نماز است ، و به نماز روح تازه ای می بخشد.

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: چون خدا خیر بنده ای را خواهد او را نسبت به دنیا بی رغبت و نسبت به دین دانشمند کند و به دنیا بینایش سازد و به هر که این خصلتها داده شود خیر دنیا و آخرت داده شده است. (اصول کافی ، ج 3 ، ص 196)

کسب روزی حلال

فضل بن ابی قره گوید: ما بر امام صادق علیه السلام وارد شدیم در حالی که او بروی دیواری مشغول کار بود. عرض کردیم : خداوند ما را فدای شماگرداند اجازه دهید مااین کار را برای شما انجام دهیم یااینکه غلامان آن را انجام دهند. امام علیه السلام فرمود: نه ، بگذارید خود آن را انجام دهم زیرا من دوست دارم که خداوند عزوجل مرا ببیند در حالی که بادستهای خود کار می کنیم و و بازحمت دادن به خود در طلب مال حلال هستم . آنگاه فرمود: امیرالمومنین علیه السلام برای تحصیل حاجت خود تلاش می کرد و دوست داشت که خداوند او را ببیند که خود را در طلب حلال به زحمت انداخته است.

گره گشایی

صفوان در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بود، ناگهان مردی از اهل مکه وارد مجلس شد و گرفتاریی که برایش پیش آمده بود شرح داد، معلوم شد موضوع کرایه ای در کار است و کار به اشکال و بن بست کشیده است . امام به صفوان دستور داد:فورا حرکت کن و برادر ایمانی خودت را در کارش مدد کن . صفوان حرکت کرد و رفت و پس از توفیق در اصلاح کار و حل اشکال ، مراجعت کرد. امام سو ال کرد:چطور شد؟. خداوند اصلاح کرد.
بدانکه همین کار به ظاهر کوچک که حاجتی از، کسی برآوردی و وقت کمی از تو گرفت ، از هفت شوط طواف دور کعبه محبوبتر و فاضلتر است . بعد امام صادق به گفته خود چنین ادامه داد:مردی گرفتاری داشت و آمد حضور امام حسن و از آن حضرت استمداد کرد. امام حسن بلافاصله کفشها را پوشیده و راه افتاد. در بین راه به حسین بن علی رسیدند در حالی که مشغول نماز بود. امام حسن به آن مرد گفت :تو چطور از حسین غفلت کردی و پیش او نرفتی گفت :من اول خواستم پیش او بروم و از او در کارم کمک بخواهم، ولی چون گفتند ایشان اعتکاف کرده اند و معذورند، خدمتشان نرفتم . امام حسن فرمود:اما اگر توفیق برآوردن حاجت تو برایش دست داده بود، از یک ماه اعتکاف برایش بهتر بود.

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: میان ایمان و کفر فاصله ای جز کم عقلی نیست . عرض شد : چگونه ای پسر پیغمبر؟ فرمود: بنده خدا در حاجت خود متوجه مخلوق می شود ، در صورتی که اگر با خلوص نیت متوجه خدا شود آنچه خواهد در نزدیکتر از آن وقت به او رسد. (اصول کافی ، ج 1 ، ص 32)

سه درس زندگی

عبداللّه بن علی بن اعین گوید: عده ای از شیعیان در ضمن نامه ای از امام صادق علیه السلام سوالاتی کردند و به من امر کردند که از حق مومن از آن حضرت سوال کنم . وقتی به محضر امام رسیدم آن سوال مطرح کردم اما امام علیه السلام جوابم را نداد. وقتی برای وداع به خدمت او رسیدم عرض کردم من سوال کردم اما شما پاسخ آن را ندادید. حضرت فرمود: ترسیدم با عدم رعایت آن کفران ورزید، همانا از سخت ترین واجبات خداوند بر خلقش سه چیز است : 1- رعایت انصاف از خودتان آنجا که جزآنچه برای خود می پسندد برای او نپسندد. 2- کمک مالی به برادر مومن . 3- یاد خدا در هر حال و آن فقط (سبحان الله) و (الحمداللّه) نیست بلکه یاد خداوند ترک کاری است که خداوند بر او حرام کرده است.

و حسن ختامی از سخنان حضرت:

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: چون خدا خیر بنده ای را خواهد او را نسبت به دنیا بی رغبت و نسبت به دین دانشمند کند و به دنیا بینایش سازد و به هر که این خصلتها داده شود خیر دنیا و آخرت داده شده است. (اصول کافی ، ج 3 ، ص 196)
و نیز فرمودند: میان ایمان و کفر فاصله ای جز کم عقلی نیست . عرض شد : چگونه ای پسر پیغمبر ؟ فرمود : بنده خدا در حاجت خود متوجه مخلوق می شود ، در صورتی که اگر با خلوص نیت متوجه خدا شود آنچه خواهد در نزدیکتر از آن وقت به او رسد. (اصول کافی ، ج 1 ، ص 32)


منابع:
سایت اندیشه قم

سایت بیتوته

سایت الف
داستان راستان / استاد مطهری
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری

هنوز جوانی نکرده ام !

هنوز جوانی نکرده ام !

بهترین نوع صدقه دادن !

بهترین نوع صدقه دادن !

آرزوی شما چیه ؟! اینکه به جهنم نروید؟!

آرزوی شما چیه ؟! اینکه به جهنم نروید؟!

سفارشی ارزنده از امام صادق علیه السلام

سفارشی ارزنده از امام صادق علیه السلام


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلامباسمه تعالی زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام مقدمه امام علی ‌بن موسی مشهورترین لقب امام رضا علیه السلام؟اخلاق و منش امام خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان امام زاده مقدس محمد ابن حسن علیه سلام در شهرستان …امام زاده مقدس محمد ابن حسن علیه سلام در شهرستان الیگودرزدانشنامه امام‌ رضا ع امام هشتم، علی بن موسی الرضا علیه السلام همانند دیگر امامان معصوم علیهم السلام کتابخانه الکترونیکی شهید غلامرضا زهره منشدانلود،کتابخانه،موبایل،کتابچه،جاوا،امام،شهید،زهره منش،رستمکلا،بهشهر،تربیت پایگاه دریافت رایگان کتب فارسیفهرست کتب جدید اضافه شده در تاریخ ۲۱ مرداد با تشکر فراوان از کتابخانه معارف دینی تاریخی فرهنگی قرآنی آموزه های امام عسکری ع خدایی …سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی صفات شیعیان از نظر امام حسن عسکری عامام حسن پاسخ به سوالات متداول شما تم دیزاینرپاسخ به سوالات کلی شما ۱ برای جستجو در متن کد های قالب بهتر است از دکمه ی استفاده امام رضا و امام جواد چند همسر داشتند،‌نامشان چه بود؟با سلام توضیح مختصر از زندگی امام جوادع پدر بزرگوار امام جوادع حضرت رضاعهشتمین اتفاقاتی که بعد از ظهور امام زمان روی می دهدظهورامامزمانبا همراهی ما در ادامه مطلب درک خواهید کرد که بعد از ظهور امام زمان چه اتفاقاتی خواهد زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلام باسمه تعالی زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام مقدمه امام علی ‌بن موسی‌الرضا مشهورترین لقب امام رضا علیه السلام؟ اخلاق و منش امام خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را امام زاده مقدس محمد ابن حسن علیه سلام در شهرستان الیگودرز امام زاده مقدس محمد ابن حسن علیه سلام در شهرستان الیگودرز دانشنامه امام‌ رضا ع امام هشتم، علی بن موسی الرضا علیه السلام همانند دیگر امامان معصوم علیهم السلام دارنده تمام تاریخی فرهنگی قرآنی آموزه های امام عسکری ع خدایی شدن سبک سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی صفات شیعیان از نظر امام حسن عسکری عامام حسن عسگری امام رضا و امام جواد چند همسر داشتند،‌نامشان چه بود؟ با سلام توضیح مختصر از زندگی امام جوادع پدر بزرگوار امام جوادع حضرت رضاعهشتمین امام کتابخانه الکترونیکی شهید غلامرضا زهره منش دانلود،کتابخانه،موبایل،کتابچه،جاوا،امام،شهید،زهره منش،رستمکلا،بهشهر،تربیت،مقاله حکومت ازنگاه امام علی ع دانشگاه علم و صنعت ایران گروه معارف بسم اللّه الرحمن الرحیم» حکومت از نگاه علی علیه السلام نخست باید دانست که حکومت و اتفاقاتی که بعد از ظهور امام زمان روی می دهد ظهورامامزمان با همراهی ما در ادامه مطلب درک خواهید کرد که بعد از ظهور امام زمان چه اتفاقاتی خواهد افتاد سیره رفتاری و اخلاقی پیامبر اعظم ص صفحه مقدّمه موفقیت در زندگی بستگی به میزان بهره گیری از الگوی مناسب دارد تلاش بدون سرمشق


ادامه مطلب ...

امام رضا (علیه السلام) و تشیع در ایران

[ad_1]

 

مقدمه

امام رضا (علیه السلام)، هشتمین پیشوای شیعیان، در سال 148 ق در مدینه متولد شد. در 35 سالگی عهده‌دار مقام امامت و رهبری جامعه مسلمانان گردید و پس از بیست سال هدایت و امامت، در سال 203 ق در طوس به شهادت رسید.
«تشیع» در لغت به معنای «مشایعت و یاری کردن» و «شیعه» به معنای «پیروان، یاران و انصار» آمده است که بر مذکر، مؤنث، مفرد و جمع، یکسان اطلاق
می‌گردد. در ارتباط با پیدایش تشیع که برگرفته از عوامل سیاسی، اجتماعی و تاریخی است، نظریات گوناگونی ارائه شده است، اما نکته غیر قابل انکار و اصل اساسی تشیع به عنوان مذهبی که قدمت آن به سده اول هجری قمری بر می‌گردد، امامت حضرت علی (علیه السلام) و جانشینی بلافصل پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط آن حضرت است که اولین شیعیان صدر اسلام، مثل سلمان فارسی، مقداد، عمار یاسر، ابوذر و حذیفة بن یمان به تبلیغ آن در سرزمین‌های اسلامی می‌پرداختند.
ایران جزو اولین مناطقی بود که از سال 12 ق فتوحات اسلامی در آن شروع گشت و هم زمان با گسترش فتوحات در ایران، به خصوص در دوران خلافت علی (علیه السلام)، تشیع و انس گرفتن مردم با خاندان اهل بیت (علیه السلام) نفوذ یافت. مناطقی هم چون مداین، قم و خراسان، اولین مناطقی بودند که در همان سده اول هجری به تشیع گرایش پیدا کردند. تا قرن چهارم و حکومت آل بویه، نهضت‌های متعدد علویان در ایران به وقوع پیوست و تعداد زیادی از سادات علوی از شاخه حسنی و حسینی، برای در امان ماندن از ظلم و جور خلفای اموی و عباسی، به ایران مهاجرت کردند و باعث گسترش هر چه بیشتر تشیع در ایران شدند.
در این مقاله به وضعیت شیعیان ایران در زمان امام رضا (علیه السلام) در قرن سوم هجری پرداخته می‌شود. سؤال اصلی در مقاله حاضر، این است «اوضاع شیعیان ایران، بعد از ورود امام رضا (علیه السلام) چگونه بوده است؟» و فرضیه ارائه شده از این قرار است که «وضعیت شیعیان، بعد از ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران، مطلوب شد و رو به گسترش نهاد.» مفاهیم و متغیرهای به کار رفته در این تحقیق عبارت است:
شیعیان: کسانی هستند که به امامت و جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بعد از پیامبر اعتقاد دارند.
امام رضا (علیه السلام): از متغیرهای به کار رفته و مستقل در فرضیه، امام رضا (علیه السلام) است که هشتمین پیشوای شیعیان است.
ایران: ایران کنونی، نام کشوری است که در زمان امام رضا (علیه السلام) جزو دولت عباسیان به شمار می‌رفت.
سؤالات فرعی مطرح شده در این تحقیق، شامل موارد زیر است:
1. امام رضا (علیه السلام) چه کسی بود؟
2. تشیع چگونه به ایران نفوذ پیدا کرد؟
3. اوضاع شیعیان ایران در زمان امام (علیه السلام) چگونه بوده است؟
بنابراین، سازمان‌دهی پژوهش این مقاله، شامل مقدمه، زندگی‌نامه امام رضا (علیه السلام)، تشیع در ایران و اوضاع شیعیان ایران در زمان امام رضا (علیه السلام) ونتیجه‌گیری خواهد بود.

1. زندگی‌نامه امام رضا (علیه السلام)

حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در سال 148 ق در مدینه متولد شد. مادرش کنیز فرزندداری به نام «اُمّ البنین» و پدر گرامی‌اش «امام موسی کاظم (علیه السلام)»، هفتمین پیشوای شیعیان بود. (1) اسم آن حضرت «علی»، «کنیه‌اش ابوالحسن» و القابش «رضا، صابر، رضی و وفی» بود که «رضا» از سایر القاب، شهرت بیشتری داشت. (2) حضرت جواد (علیه السلام) در روایتی، ضمن رد شبهه عده‌ای که راضی بودن حضرت رضا (علیه السلام) را به ولی عهدی مأمون را علت انتخاب لقب «رضا» می‌دانستند، فرمود:
قسم به ذات خداوند، دروغ گفتند و فاجر شدند، بلکه حق تعالی او را «رضا» نامید، چرا که او به خدای خدا و به رسول خدا و ائمه بعد از او راضی بود و نیز مخالفان از دشمنانش از او راضی بودند، چنانچه موافقان از دوستانش هم از ایشان رضایت داشتند. و هیچ یک از پدران آن حضرت، این‌گونه نبودند. پس از این جهت او از میان ایشان مسما به «رضا» شد. (3)
ایشان دوران کودکی و نوجوانی خویش را در دامن پدر گرامیش گذرانید و از محضرش کمال استفاده را برد و به رشد و بالندگی رسید. آن حضرت در 35 سالگی، پدر خویش را از دست داد و خود، عهده‌دار امامت و هدایت جامعه مسلمان گردید. حسین بن نعیم صحاف می‌گوید: من و هشام بن حکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم. علی بن یقطین گفت: «من نزد عبد صالح نشسته بودم که پسرش رضا (علیه السلام) خدمت او آمد. امام به من فرمود: ای علی بن یقطین! این علی سید اولاد من است، آگاه باش! من کنیه خود را به او بخشیدم.» هشام بن حکم کف دست خود را به پیشانی‌اش کوبید و گفت: «وای بر تو! چه گفتی؟» علی بن یقطین گفت: «به خدا آنچه را گفتم، از او شنیدم.» هشام گفت: «من هم به تو خبر می‌دهم که امر امامت بعد از آن حضرت، با وی است.» (4)
آن حضرت در طول مدت بیست ساله امامت خود (203-183ق)، ده سال با «هارون الرشید»، پنج سال با «محمّد امین» و پنج سال دیگر نیز با «عبدالله مأمون» معاصر بود. (5) در زمان مأمون، حضرت رضا (علیه السلام) از مدینه به پایتخت احضار شدند. امام و همراهان به سرپرستی جلودی، از مدینه حرکت کردند و به خراسان رسید. هنگامی که این جماعت را نزد مأمون بردند، او دستور داد آن حضرت را در منزلی جدا و بقیه را هم در دیگر منازل جای دهند.
مأمون حضرت را فوق‌العاده تکریم کرد و از وی به طرز باشکوهی، پذیرایی نمود. (6) او در ادامه سیاست‌های فریبنده خویش، تصمیم گرفت ولی عهدی را به امام واگذار کند، ولی حضرت از پذیرش آن امتناع کرد. سرانجام امام رضا (علیه السلام) پس از اصرار و تهدید به قتل، با اکراه و با شرایطی، ولی عهدی را پذیرفت (7) و فرمود:
پروردگارا! تو مرا نهی فرمودی از این که به دست خود، خود را به مهلکه اندازم. مرا اکراه و اجبار کردند و مضطر شدم، چنانچه چون ولایت عهدی را نپذیرفتم، از جانب مأمون، مشرف بر قتل شدم. حال مضطر شدم، چنانچه یوسف و دانیال (علیه السلام) در قبول ولایت از طاغی زمان خود، مضطر شدند.
پروردگارا! عهدی جز عهد تو و ولایتی برای من مگر از جانب تو نیست. پس مرا در اقامه دین تو و زنده گردانیدن سنت پیغمبر تو محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) توفیق بده که تو مولا و ناصر من هستی و خوب مولا و ناصری هستی. (8)
مأمون دستور داد که ولایت عهدی علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را به مردم اعلام کنند و امر کرد که مردم از لباس سیاه دست بردارند و لباس سبز بپوشند. او در اولین عید فطر پس از پذیرش ولایت عهدی توسط امام، از آن حضرت خواست که برای مردم، نماز و خطبه بخواند. امام پیغام فرستاد که با تو شرط کردم در این گونه امور دخالت نکنم، اما عاقبت با اصرار مأمون، پذیرفت. با استقبال مردمیِ شدیدی که به هنگام رفتن امام به نماز عید پیش آمد، مأمون و فضل احساس خطر کردند و چاره‌ای جز منصرف نمودن امام از اقامه نماز ندیدند.
امام (علیه السلام) همواره در برابر اقدامات مغرضانه فضل بن سهل، مقاومت می‌کرد و موجب خشم و غضب او می‌شد. اطلاع دادن امام از خراب کاری‌های فضل به مأمون باعث شد که بر اثر بدگویی‌ها و سعایت فضل، مأمون تصمیم بر شهادت حضرت بگیرد. (9)
محمدبن جهم نقل می‌کند: حضرت انگور بسیار دوست داشت. مأمون که نقشه شهادت او را کشیده بود، مقداری انگور را برای آن حضرت آماده کرد و چند روز سوزن‌های زهرآلود را که به زهر آلوده شده بود، در آنها فرو برد و سپس آنها را به محضر امام آورد. حضرت، پس از تناول اجباری از انگور زهرآلود، در ماه صفر، سال 203 در سن 55 سالگی شهید و در خانه «حمیدبن قحطبه» واقع در سناباد طوس از سرزمین خراسان به خاک سپرده شد. (10)
آن حضرت اخلاق بسیار بزرگوارانه و منش کریمانه‌ای داشت. ابراهیم بن عباس می‌گوید: «من ندیدم که حضرت از چیزی بپرسد و یا یکی از خدمت‌گزاران و غلامان خود را فحش دهد و یا بدون علم، درباره دیگران چیزی بگوید. در زمانش آگاه‌تر از وی را ندیدم. مأمون به عنوان آزمایش، همه‌گونه مسائل را می‌پرسید و او هم جواب همه آنها را می‌داد و در همه جواب‌ها به قرآن استشهاد می‌کرد.
هر سه روز یک ختم قرآن انجام می‌داد و می‌فرمود: "اگر بخواهم، در کمتر از سه روز هم می‌توانم یک قرآن ختم کنم، ولی هنگامی که به آیات شریفه می‌رسم، تفکر و تدبّر می‌کنم که این آیه در چه موضوعی و در چه وقتی نازل شده است. لذا قرآن را در هر سه روز یک دور قرائت می‌کنم." من ندیدم که او شخصی را با سخنانش اذیت کند و هرگز کلام کسی را قطع نمی‌کرد، تا آن گاه که سخنش تمام می‌شد. احتیاجات احدی را در صورتی که می‌توانست انجام دهد، رد نمی‌کرد.
نزد هم نشینانش پاهای خود را دراز نمی‌نمود. من او را هرگز در حال دشنام دادن ندیدم. و هرگز مشاهده نکردم آب دهان بر زمین اندازد. در حال خنده هیچ گاه قهقهه نمی‌کرد و همواره تبسم می‌کرد. هنگامی که سفره طعام گسترده می‌شد، غلامان و خدمت‌گزاران، حتی دربانان و نوکران خود را امر می‌کرد تا سر سفره بنشینند و با آن حضرت غذا بخورند. حضرت رضا (علیه السلام)، بسیار کم می‌خوابید و اکثر شب‌ها را تا صبح بیدار بود. بسیار روزه می‌گرفت و روزه اول و وسط و آخر ماهش ترک نمی‌شد. می‌فرمود: "روزه داشتن در این سه روز مثل این است که انسان همیشه روزه داشته است". صدقه و احسان زیادی داشت و در نهان انفاق می‌کرد.» (11)
تاکنون کتاب‌های اختصاصی زیادی با موضوع سخنان و سیره امام رضا (علیه السلام) تدوین شده که برخی از آنها به شرح ذیل است:
1. عیون اخبار الرضا (علیه السلام): شیخ صدوق (رحمه الله) در این کتاب، حدود ششصد روایت را از حضرت گردآورده و همان‌گونه که از اسم کتاب استفاده می‌شود، وی اخبار چشم‌گیر از امام رضا (علیه السلام) را انتخاب کرده و مقصودش جمع‌آوری همه روایات ایشان نبوده است.
2. مفاخر الرضا (علیه السلام): این کتاب از تألیفات حاکم نیشابوری است و از آن را با عنوان مناقب الرضا (علیه السلام) نیز نام برده شده است. از این کتاب اکنون اثری نیست. محمدبن مشهدی در کتاب مزار، از این منبع نقل می‌کند.
3. فقه الرضا (علیه السلام): این کتاب شامل مجموعه‌ای از مسائل و احکام روایت شده از آن حضرت است. مجلسی اول ودوم و نیز حاج میرزا حسین نوری، انتساب این کتاب به حضرت را پذیرفته اند، اما گروهی از اهل علم در صحت آن تردید دارند.
4. صحیفة الرضا (علیه السلام): رسالة صحیفة الرضا یا مسند علی الرضا (علیه السلام) به طور مستقل و جداگانه چاپ شده است. این رساله مختصر، در میان محدثان اهل سنت نیز بسیار مشهور است. سمعانی در التحبیر و رافعی قزوینی در التدوین، چند طریق برای صحیفه نقل کرده اند. میرحامد حسین هندی نیز صحیفه‌ای را در اختیار داشت که از طریق ابوالقاسم قشیری و محمّدبن حمویه جوینی روایت شده و هم چنین عبدالواسع یمانی، آن را از طریق حافظ بن عساکر نقل کرده و در پایان مسند زیدبن علی آورده است.
5. مسند الامام الرضا (علیه السلام): این کتاب در اصل به زبان عربی تنظیم شده، تا علما و دانشمندان به طور مستقیم از سخنان حضرت رضا (علیه السلام) استفاده کنند. این شامل شرح حال حضرت رضا (علیه السلام) و روایات و اخبار وارده از آن حضرت است.

2. تشیع در ایران

الف – تبیین مفاهیم

در ابتدا لازم است به تبیین دو مفهوم «تشیع» و «ایران» بپردازیم.

تشیع:

کلمه تشیع، مصدر و به معنای «دعوی شیعه کردن، خود را شیعه نمودن و ...» آمده است و اگر به عنوان «اسم» به کار برده شود، معنای «مذهب شیعه» می‌دهد. «شیعه» در لغت به معنای «گروه، پیروان، انصار، اتباع، تابع، ناصر، قوم و گروهی علی حده که جمع شوند بر امری» آمده است. (12) برخی منابع از جمله لسان العرب، «شیعه» را این گونه معنا کرده‌اند: «گروهی است که بر چیزی گرد آمده باشند. هر طایفه‌ای که بر چیزی گرد هم آیند، شیعه هستند و هر طایفه‌ای که بر کاری گرد آیند و از نظر یکدیگر پیروی کنند، شیعه خوانده می‌شوند.» (13)
در اصطلاح، شیعیان کسانی‌اند که علی (علیه السلام) را به صورت ویژه همراهی کردند و به امامت و خلافت او به استناد نص و وصیت، خواه روشن و آشکار و خواه پنهان و پوشیده، گرویدند و گفتند: امامت از فرزندان او بیرون نمی‌رود و اگر بیرون رود، یا به ستم از سوی دیگران و یا به تقیه از سوی امام است. (14)
بنابراین شیعه در لغت به معنای یاران و پیروان است و در اصطلاح به حامیان و پیروان امام علی (علیه السلام) و خاندان مطهرش گفته می‌شود که به امامت آنان یکی پس از دیگری اعتقاد دارند.

ایران:

در آغاز هزاره اول قبل از میلاد، هند و اروپاییان به آسیای غربی مهاجرت نمودند. این گروه با ساکنان بومی، درگیر شدند و با زور و حملات متوالی، برای همیشه در نجد ایران، ماندگار شدند. (15) این قبایل مهاجم که به «آریایی» ها شهرت داشتند، کشوری به نام «ایران» یا «فرس» (perse) و به اصطلاح نویسندگان و مورخان، «ایرانشهر» را تشکیل دادند. وسعت این کشور، بسیار گسترده بود و از کنار رود سند در مشرق تا فرات در مغرب، و از جیحون و دامنه کوه‌های قفقاز در شمال تا خلیج فارس در جنوب، امتداد داشت.
شش تاخت و تاز و تهاجم در طول تاریخ سیاسی ایران مشاهده می‌شود: حمله طوایف سکا (150ق.م)، هجوم هیاطله (450 ق.م)، تهاجم قبایل تورانی ترک‌ها و آغوزها (950 م) و یورش مغولان (1250 م) که این چهار تهاجم از طرف شمال شرقی ایران بوده است. دو حمله نیز از سوی مغرب رخ داد که منشأ تغییرات اساسی و مبدأ تحولات شد: حمله یونانیان (اسکندر و جانشینانش، 300 ق.م) و حمله اعراب (مسلمانان، 650 م). (16)

ب- چگونگی ورود اسلام به ایران

قبل از ورود به بحث، ابتدا باید به ورود مسلمانان و اعراب به ایران اشاره کرد و سپس به چگونگی حضور تشیع پرداخت. در زمان خلیفه دوم، عمربن خطاب، سه جنگ مهم «قادسیه»، «جلولاء» و «نهاوند» بین مسلمانان و ایرانیان صورت گرفت که منجر به نابودی امپراتوری بزرگ ساسانیان و ورود اسلام به مناطق ایران گردید.

جنگ قادسیه:

اولین جنگ مهم و بزرگ، که منجر به فتوحات زیادی برای مسلمانان گشت، جنگ قادسیه و فتح مداین بود. ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح، ماجرای این جنگ را این گونه بیان می‌کند:
«... چنین گویند: که چون خالدبن ولید از دمشق به مدد ابوعبیده متوجّه فلسطین و روم شد و مثنّی بن حارثة الشیبانی را در عراق نایب خویش گردانید، یزدجرد شهریار و سرخیلان فرس، جمعیتی عظیم ساختند و خواستند که مثنّی بن حارثه را از عراق و نواحی آن بیرون کنند. مثنّی صلاح بر این دید. شتری که مرکب او بود، طلب کرده، برنشست و چندتن از معتمدان خویش همراه گشت و رو به مدینه آورد.
چون به خدمت امیرالمؤمنین عمر رسید، امیرالمؤمنین را در مسجد رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) یافت که جمعی از مهاجر و انصار و صحابه کبار در گرد او نشسته بودند. مثنّی پیش آمده، سلام کرد. امیرالمؤمنین جواب سلام باز داد و پرسید: «از کدام جانب می‌آیی و به چه کار رنجه شده‌ای؟» مثنّی گفت: «از جانب عراق می‌آیم. جمعیتی که یزدجرد می‌سازد، آمده‌ام تا کیفیت او در خدمت تو شرح دهم.» امیرالمؤمنین عمر چون سخنان ابوعبید و سلیط انصاری بر این گونه شنید، ایشان را آفرین کرد و میان مردم بستود. پس فرمود: «در این کار سرور و سرخیل این سپاه، تو را شناختم و سلیط را وزیر تو مقرّر کردم.»
مردمان به امارت ابوعبید ثقفی و وزارت سلیط، رضا دادند و روی به ساختگی کار و عدّت آلت آوردند. چهارهزار مرد دلاور کار از مهاجر و انصار و موالی و خدمتکار، جمع آمدند و همراه ابوعبید ثقفی و سلیط انصاری و مثنّی بن حارثه به سوی عراق روان شدند... و در مقابل لشکر کسری که بدان حدود رسیده بود، فرود آمدند... .
ابوعبید از اسب پیاده شد و شمشیر بکشید و روی به پیلی آورد که کفّار را به آن پیل، اعتمادی بود. با شمشیر، خرطوم آن پیل را بینداخت و بازگشت تا به لشکر خویش آمد. اتفاقاً بلغزید و بیفتاد، پیلی دیگر را بدو دوانیدند و او را هلاک کردند... عاقبت به تقدیر ربّانی و خواست یزدانی، لشکر کفر، غالب آمد و لشکر اسلام، هزیمت یافته به طرف پل فرار نمودند و پل را شکسته یافتند. جمعی لشکر عرب خود را در آب افگنده غرقه شدند و جماعتی در جنگ جان بدادند...
آنگاه [خلیفه]، جریر بن عبدالله البجلی را پیش خواند و گفت: «ای جریر! خطبی بزرگ حادث گشت. مثنّی بن حارثه مجروح است و حال آن لشکر از شهادت یافتن اکابر و بیسر ماندن باقی لشکر، توان دانست که چگونه باشد. اکنون تو را به عراق باید رفتن. باشد که خدای سبحانه به واسطه تو، شرّ کفّار دفع گرداند و نایره فتنه ایشان فرو نشاند.»
جریر اجابت نمود و به موجب اشارت امیرالمؤمنین، با ششصد مرد مبارز به جانب عراق روان شد. بر این طریق، میان جریربن عبدالله و مثنّی بن حارثه گفتگوی پدید آمد و مخالفت ظاهر شد. این خبر به امیرالمؤمنین عمر رسید. صواب چنان دید که خود عزیمت عراق کند. صحابه نگذاشتند و مانع آمدند... [خلیفه گفت] سعد وقّاص را بخوان و وی را برای یاری اهل اسلام در این کار، نامزد فرما که او سزاوار این کار است. سعد، فرمان امیرالمؤمنین را امتثال نمود و لشکر را جمع نمود. هفت هزار مرد جمع شدند.
پس سعد با این لشکر روان شد و امیرالمؤمنین عمر هر کس از معارف عرب را که به خدمت او می‌آمد، به مدد سعد وقّاص می‌فرستاد... پس چون سرما بگذشت و محنت زمستان گذشت و راه ها از برف پاک گشتند، سعد وقّاص با لشکر عظیم در شهر قادسیه آمد. چون سعد با آن تعبیه در قادسیه رسید، خبر او به یزدجرد بازگفتند. آن وقت یزدجرد در مداین بود... پس یزدجرد در فکر حرب لشکر عرب شد و وزیر خود را که رستم نام داشت و سپهسالار و پهلوان او بود، بخواند...
آن روز تا شب میان هر دو لشکر جنگی عظیم بود. چون شب افتاد، به وثاق‌های خود بازگشتند. دیگر روز هم بر آن نسق، تعبین لشکرها کرده، میمنه و میسره و قلب و جناح، راست کرده و صف‌ها بسته، به میدان آمدند. کافران آن روز غلبه آوردند و مسلمانان را بسیار مقتول و مجروح می‌کردند. نزدیک بود که مسلمانان منهزم شده، پناه به کوشک و حصار آوردند از آنکه هر روز و هر شب، لشکر کفّار زیادت می‌شد و از مسلمانان می‌کاست و شهادت می‌یافت...
ناگاه گرد بشکافت و لشکر نمودار شد که سردار ایشان هاشم بن عتبه بن ابی وقّاص بود که به موجب فرموده عمر، ابوعبیده جرّاح از جانب شام به مدد سعدبن [ابی] وقّاص فرستاده بود. چون هاشم را چشم بر لشکر عمّ خود، سعد وقّاص افتاد، لشکر او که ده هزار سوار بود، آن را ده فوج کرده هر فوجی هزار سوار و خود در فوج اوّل روان شد و به لشکر اسلام پیوست... پس، مسلمانان از جای خود بجنبیدند و روی به کفّار آورده، ایشان را از صف خویش برداشتند. چنانکه سگان را برانند، ایشان را از پیش می‌دواندند تا به کنار فرات. زیاده از ده هزار مرد در آن حمله بکشتند. هزیمت در لشکر کفّار افتاد. به هر طرفی می‌گریختند. مسلمانان مال و منال بسیار به غنیمت یافته به قادسیه آمدند.
جمعی از لشکر کفّار که زنده ماندند، روی به مداین نهادند. چون به مداین رسیدند، فرود آمدند، به خیال این که ایمن شدیم. سعد وقّاص مصلحت چنان دید که چون لشکر کفّار هزیمت یافتند، لشکری بر عقب ایشان فرستد... لشکر اسلام در طلب ایشان روان شدند. کفّار چون از آن معنی خبر یافتند که مسلمانان در عقب ایشان رسیدند، لاعلاج روبروی مسلمانان شدند... لشکر فرس چون رستم را کشته دیدند، بگریختند و به مداین شده...
القصّه، سعد وقّاص در مداین بنشست و خمس غنایم را به سوی عمر فرستاد و صورت حال را بدو مکتوب و عمروبن معدی کرب را در آن کتاب ستوده، آن مال و مکتوب را به صحبت عمرو روان داشت. چون [عمرو] به مدینه رسید، مکتوب سعد را برسانید. سعد بر حسب حکم خلیفه، در مداین مقام کرد و لشکر شام را بازگردانید.» (7)

جنگ جلولاء:

دومین نبرد مهم ایرانیان با اعراب، «جنگ جلولاء» است. جریان این جنگ از کتاب أخبار الطوال دینوری بیان می‌شود:
«خرزاد چون به جلولاء رسید، همان‌جا ماند و برای یزدگرد که در حلوان بود، نامه نوشت و از او کمک و یاری خواست و او هم او را مدد فرستاد. خرزاد بر گرد اردوگاه خود خندق کند و زن و فرزند و بارهای سنگین خود را به خانقین فرستادند. سعدبن ابی وقاص، گروهی از سواران را به سوی ایشان روانه کرد و عمروبن مالک بن نجبة بن نوفل بن وهب بن عبد مناف بن زهرة را به فرماندهی ایشان گماشت و او حرکت کرد و به جلولاء آمد که ایرانیان آن جا اردو زده و گرد خود خندق کنده بودند. مسلمانان هم نزدیک اردوگاه ایشان اردو زدند و نیروهای امدادی از ناحیه اصفهان و جبل برای ایرانیان می‌رسید.
مسلمانان که چنین دیدند، به امیر خود عمروبن مالک گفتند: «تو منتظر هجوم و حمله ایشان نمان که ایشان روز به روز بیشتر می‌شوند. او برای سعد بن ابی وقاص نامه نوشت و این موضوع را به اطلاع او رساند. و از او برای آغاز جنگ و حمله، اجازه خواست. سعد به او اجازه داد و قیس بن هبیرة را هم با هزار مرد که چهارصد سوار و ششصد پیاده بودند، به یاری او فرستاد.
به ایرانیان خبر رسید که برای اعراب، نیروی امدادی رسیده است. برای جنگ آماده شدند و بیرون آمدند. عمروبن مالک هم با مسلمانان آماده شد. فرماندهی پهلوی راست سپاه او با حجر بن عدی و فرماندهی پهلوی چپ با زهیربن جویة و فرماندهی سواران با عمروبن معدی کرب و فرماندهی پیادگان با طلیحة بن خویلد بود.
دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند و هر دو گروه پایداری کردند. نخست یک دیگر را تیر باران کردند تا تیرها تمام شد. آنگاه چندان با نیزه نبرد کردند که نیزه‌ها درهم شکست و سپس به شمشیر و گرزهای آهنی پرداختند و تمام آن روز را تا شب جنگ کردند و مسلمانان در آن روز نتوانستند نماز بگزارند، جز با اشاره و تکبیر گفتن. و چون آفتاب روی به زردی نهاد، خداوند نصرت و پیروزی خود را بر مسلمانان فرو فرستاد و دشمن ایشان را وادار به گریز فرمود و آنان تا شب از ایرانیان می‌کشتند و خداوند متعال اردوگاه و تمام اموال ایشان را غنیمت مسلمانان قرار داد...
ایرانیان همچنان عقب‌نشینی کردند و روی به گریز نهادند، تا در حلوان پیش یزدگرد رسیدند. یزدگرد سخت درمانده شد و با زنان و فرزندان و خدمتکاران و اموال و گنجینه‌هایی که همراه داشت، از آنجا حرکت کرد و در قم و کاشان فرود آمد. مسلمانان در جنگ جلولاء، غنایمی به دست آوردند که نظیر آن به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند...» (8)

جنگ نهاوند:

سومین نبرد مهم و سرنوشت‌ساز که به «فتح الفتوح» نیز شهرت پیدا کرد، «جنگ نهاوند» بود. این نبرد در سال 19 ق و به فرماندهی «نعمان بن مقرن» اتفاق افتاد و در نهایت به صلح و پرداخت جزیه منجر شد. این واقعه به طور مختصر از فتوح‌البلدان نقل می‌شود:
«گویند: هنگامی که به سال نوزده یزدگرد از حلوان گریخت، مردم فارس و ری و قومس و اصبهان و همدان و ماهان به یکدیگر نامه‌ها نوشتند و کنار یزدگرد جمع شدند و آن به سال بیست بود. یزدگرد مردان شاه ذوالحاجب را امیر ایشان کرد و آنان درفش کابیان رایت خویش را برون آوردند شمار مشرکان در آن روز، شصت هزار و به قولی صدهزار تن بود.
عماربن یاسر از ایشان به عمربن خطاب خبر داده بود و او قصد آن کرد که خود به غزای آنان رود، لکن از آن ترسید که کار اعراب در نجد و جاهای دیگر به تفرقه کشد. او را اشارت کردند که جنگجویان شام و یمن را از آن دو بلد به کار غزا گسیل دارد، ولی خوف آن داشت که اگر چنین کند، رومیان به هنگام ورودش به مدائن با استقبال گرم مردم و کشاورزان مواجه شد. رفتار و سیره‌اش در میان مردم و اطراف و اکناف، به انصاف و عدالت بود. در سال 22 هجری به نهاوند حمله و آنجا را با صلح، متصرف گردید و سپس دینور، ماه سندان، همدان و ری را به زیر اطاعت اسلام در آورد.» (9)
بعد از خروج سعدبن ابی وقاص (اولین حاکم مداین) بنا به حکم خلیفه دوم، حذیفه به عنوان استاندار آن جا منصوب شد. وقتی علی (علیه السلام) به خلافت رسید، نامه‌ای به حذیفه نوشته و او را به رعایت تقوا و انصاف با مردم، دعوت کرد و خواستار گرفتن بیعت از اهالی مداین گردید. بعد از وصول نامه در حالی که حذیفه آخرین لحظات عمرش را می‌گذارند و بیمار بود، مردم را جمع کرد و بعد از اقامه نماز، دستور به قرائت نامه آن حضرت را داد. (20)
سپس او را روی منبر گذاشتند. حمد و ثنای خدا گفت و بر پیامبر خدا و خاندان او صلوات فرستاد. آن گاه گفت: «ایها الناس! مردم با علی بیعت کرده‌اند. از خدا بترسید و علی را یاری کنید که به خدا از اول تا آخر بر حق بوده است و پس از پیامبر شما، از همه کسانی که رفته‌اند و تا روز قیامت خواهند بود، بهتر است. سپس دست راست خود را به دست چپ نهاد و گفت: «خدایا! شاهد باش که من با علی بیعت کردم.» پس از آن گفت: «خدا را شکر که مرا تا چنین روزی زنده داشت». سپس به دو پسر خود صفوان و سعد گفت: «مرا ببرید و شما با علی باشید، زیرا جنگ‌های بسیار خواهد بود که در اثنای آن، مردم بسیار کشته خواهد شد. بکوشید تا در حضور وی شهادت یابید که به خدا او بر حق است و هر که مخالفت او کند، بر باطل است.» (21)
حذیفه یکی از شیعیان راستین مولا علی (علیه السلام) بود، چنانچه وقتی از او درباره علی (علیه السلام) سؤال کردند، گفت: «بهترین این امت است و جز منافق، کسی در او شک ندارد.» (22)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اکثر مجالس و محافل می‌فرمود: «حذیفه و علی (علیه السلام)، داناترین همه مردم به حال منافقان‌اند.» (23) علت این فرمایش حضرت، به حادثه‌ای بر می‌گردد که در آن، عده‌ای قصد توطئه و ترور ایشان را در برگشت از راه تبوک و عبور از تنگه کوهی داشتند، که با عنایت الهی، حذیفه همه آنها را – که 24 نفر بودند – شناسایی کرد و به آن حضرت گزارش نمود. (24)
«نعمان، نخستین کس بود که [در جنگ] به قتل رسید. مرد پارسی نیز از استر خویش به زیر غلطید و اشکمش دریده شد. گوید: بالای سر نعمان آمدم در حالی که هنوز رمقی در او باقی بود و چهره اش را از ظرف آبی که همراهم بود، بشستم. گفت: «تو که هستی؟» گفتم: معقل گفت: مسلمانان چه کردند؟ گفتم: پیروزی خدایی و نصرت او را بر تو مژده می‌دهم. گفت: الحمدالله. به عمر بنویسید...»
ابن کلبی به نقل از ابومخنف حکایت کرد که نعمان بن مقرن در اسبیذهان فرود آمد و اشعث بن قیس را بر میمنه و مغیرة بن شعبه را بر میسره قرار داد و به نبرد پرداختند. نعمان کشته شد و مسلمانان ظفر یافتند و آن فتح را فتح الفتوح نامیدند. گوید: فتح نهاوند به سال نوزده روز چهارشنبه و به قولی سال بیست رخ داد.
گویند: چون سپاه عجمان شکست یافت، مسلمانان پیروز شدند و حذیفه آن روز بر مردمان فرماندهی داشت. وی نهاوند را در حصار گرفت و اهل شهر برون آمده با مسلمانان نبرد می‌کردند. مسلمانان ایشان را شکست دادند و سماک بن عبید عبسی، مردی از ایشان را که هشت سوار به همراه داشت دنبال کرد و هر یک از آنان را که به مقابله با وی آمد، بکشت تا جز آن مرد، کسی نماند. وی تسلیم شد و سلاح خود بر زمین افکند. سماک او را اسیر کرد. وی به پارسی سخن می‌گفت و سماک مردی را بیاورد که سخن او را فهمید و ترجمه کرد که وی گوید: «مرا پیش امیر خود برید تا با او بر سر این سرزمین صلح کنم و به او جزیه دهم و از اینکه تو مرا اسیر کردی، هر چه خواهی بتو خواهم داد، زیرا من منت نهاده و مرا نکشته‌ای.» از او پرسید: نامت چیست؟ گفت: دینار.
پس وی را نزد حذیفه برد و او با حذیفه صلح کرد بر این قرار که خراج و جزیه دهد و اهل شهر وی، نهاوند بر اموال و دیوارها و منازل خویش ایمن باشند. پس نهاوند را ماه دینار نامیدند. از آن پس دینار نزد سماک می‌آمد و برایش هدیه می‌آورد و با وی بر سر الفت بود.
ابومسعود کوفی از مبارک بن سعید و او از پدرش روایت کرد که گفت: نهاوند را اهل کوفه و دینور را اهل بصره فتح کردند و چون شمار مسلمانان در کوفه بسیار شد، نیاز به افزودن بر مناطقی که خراجش میان ایشان تقسیم شود، پدید امد. پس دینور از آنِ اهل کوفه شد و به جای آن، نهاوند به بصریان تعلق گرفت، زیرا که نهاوند جزء اصبهان بود.» (25)
در نتیجه‌ی این سه نبرد مهم و سرنوشت‌ساز بود که مناطق و نواحی ایران یکی پس از دیگری به دست مسلمانان فتح گردید و مردم ایران آیین اسلام را پذیرفتند و مسلمان شدند.

ج – چگونگی نفوذ و روند گسترش تشیع در ایران

برخی از عوامل مؤثر بر گسترش تشیع در ایران تا آغاز قرن سوم هجری و ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران را می‌توان به این شرح برشمرد:

1. مداین:

انتخاب سلمان به عنوان حاکم مداین، اهمیت زیادی در این امر دارد. مداین در آن روزگار، پایتخت ساسانیان و مقر پادشاهان ایران محسوب می‌شد. سلمان در آن جا بسیار ساده زندگی می‌کرد و از خود، خانه ای نداشت. (26) شاید همین سیره، موجب گرایش مردم آن دیار به اسلام و تشیع گشته و مداین را به نقطه شروع نفوذ تشیع در ایران مبدّل نموده است.

2. حذیفة بن یمان:

نام اصلی حذیفه «حسیل» بود. او پسر جابر از قبیله عبس و کنیه‌اش «ابوعبدالله» بود و به «صاحب سر رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) شهرت داشت. (27) حذیفه ابتدا ساکن مدینه و سپس کوفه بود و مدتی هم در حال تردد بین آنها، روزگار خود را سپری کرد.
حذیفه در جنگ احد به همراه پدر و برادرش حضور داشت و در همان جنگ، پدرش شهید شد. او در جنگ خندق و جنگ‌های پس از آن، در رکاب حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. عمر بن خطاب حکم‌رانی مدائن را به حذیفه داد. (28) عادت عمر در ابلاغ احکام به فرمانداران، استفاده از عبارت «و قد بعثت فلاناً و أمرته بکذا» بود، اما در مورد انتصاب حذیفه به مداین، عبارتی به کار برد که بیان‌گر بزرگی و عظمت مقام و شخصیت حذیفه است: «اسمعوا له و أطیعوه و اعطوه ما سألکم؛ گوش به فرمان و مطیع او باشید و هر چیزی که خواست، قبول کنید».
او سرانجام پس از عمری خدمت به اسلام، در سال 36 ق در مداین دار فانی را وداع گفت. هم اکنون از نسل او در مداین، افرادی موجود هستند.

3. سلمان فارسی:

یکی از استانداران و شیعیان علی (علیه السلام) در مداین که نقش مهمی در جذب مردم ایران به تشیع داشت، سلمان فارسی بود. او یکی از اصحاب بزرگ حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و نامش در میان یاران پیغمبر، مانند خورشید فروزان و ماه تابان می‌درخشد. علاقه شدید سلمان به پیامبر گرامی و نیز محبت و لطف آن جناب نسبت به او، بر همگان روشن و واضح است.
او از موالیان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نخستین فرد از ارکان چهارگانه بود. امام باقر (علیه السلام) فرمود:
مردم به جز سه نفر، بعد از پیامبر دست از حق کشیدند... و آن سه نفر، مقداد بن اسود، ابوذر غفاری و سلمان فارسی بودند و بعد از آن، گروهی دیگر هم به آنان پیوستند و حق را شناختند.
این جماعت با ابوبکر بیعت نکردند، تا آن‌گاه که علی (علیه السلام) از روی اکراه و اجبار، با او بیعت فرمود. زراره از امام باقر (علیه السلام) روایت می‌کند که علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود:
چند نفرند که خداوند به خاطر آنها باران می‌فرستد و روزی می‌دهد و یاری می‌کند و آنان سلمان فارسی، مقدادبن اسود، ابوذر غفاری، عمار و حذیفه هستند و من هم امام و رهبر آنها هستم. این جماعت بر جنازه فاطمه نماز گزاردند.
ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت می‌کند:
مهاجرین و انصار بعد از جریان بیعت ابوبکر، نزد علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: «به خداوند سوگند شما از همگان شایسته‌تر به مقام حضرت رسول هستی. دست خود را به طرف بالا بیاور تا با شما بیعت نماییم و ما حاضریم قبل از تو کشته شویم.» علی (علیه السلام) فرمود: «اگر راست می‌گویید، فردا همه با سرهای تراشیده در این جا حضور پیدا کنید.» روز بعد، تنها سلمان، مقداد و ابوذر با سرهای تراشیده در منزل آن جناب حاضر شدند و دیگران به وعده خود وفا نکردند.
سلمان مدتی طولانی حاکم مداین بود و در پایتخت ساسانیان و مقر پادشاهان ایران، حکومت می‌کرد. او در مداین زندگی بسیار ساده‌ای داشت و حتی خانه شخصی برای خود تهیه نکرده بود. سلمان در سال 35 ق جهان را وداع گفت و در مداین مدفون گشت. هم اکنون مزارش زیارت‌گاه مسلمانان و دارای گنبدی مجلل و با شکوه است. زوّار و مسافران زیادی به آنجا می‌روند و قبر مبارکش را زیارت می‌کنند. بین بقعه مبارکه سلمان تا ایوان کسری و کاخ تیسفون، فاصله چندانی وجود ندارد، اما از کاخ‌نشینان ساسانی و خلفای بنی‌عباس خبری نیست. (29)
نام سلمان در تاریخ اسلام، به ویژه در جنگ خیبر (خندق) می‌درخشد. وقتی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد نحوه نبرد با مشرکان، به مشورت با اصحابش پرداخت، سلمان پیشنهاد حفر خندق را داد که مورد موافقت قرار گرفت و در نتیجه به پیروزی مسلمان منجر گردید. (30)
نکته دیگری که در زندگی سلمان وجود دارد، برده و اسیر بودن او در صدر اسلام است که بعدها توسط رسول خدا آزاد شد. او خود در این باره چنین می‌گوید:
من مردی از دهکده‌ای به نام «جی» از توابع اصفهان بودم. پدرم دهقان و سالار سرزمین خود بود. من به جست و جوی آیین حق، از پیش پدر بیرون آمدم. گروهی از قبیله کلب مرا به اسیری گرفتند و به مردی یهودی فروختند و آن مرد مرا به یهودی دیگری از یهودیان بنی قریظه فروخت. او مرا همراه خود به مدینه آورد. چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه هجرت فرمود، من به سبب بردگی از محضر آن حضرت باز ماندم و شرکت در جنگ بدر و احد را از دست دادم. آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: «برای آزادی خود پیمان بنویس» و چون پیمان نوشتم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قطعه زری به اندازه تخم مرغ به من ارزانی فرمود و من تعهد مالی خود را پرداخت کردم و در جنگ خندق و دیگر جنگ‌ها به صورت مسلمانی آزاد، شرکت کردم. (31)
درباره سیره و زهد سلمان گفته‌اند: وی پشمینه می‌پوشید و الاغ جل‌دار سوار می‌شد و نان جو می‌خورد و مردی عابد و زاهد بود. وقتی در مداین مرگ وی در رسید، سعدبن ابی وقاص به او گفت: «ای ابوعبدالله! مرا پندی ده». گفت: «هنگامی که قصدی می‌کنی و هنگامی که حکمی می‌دهی و هنگامی که چیزی تقسیم می‌کنی، خدا را به یاد داشته باش.» آنگاه سلمان گریستن آغاز کرد. به او گفت: «ای ابوعبدالله چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «در آخرت گردنه‌ای هست که فقط مردم سبک‌بار از آن می‌گذرند و من این همه چیز را اطراف خود می‌بینم» و چون نگریستند، جز یک ظرف چرمین و کوزه و آفتابه نبود. (32)
سلمان با عبای کهنه برای مردم خطبه می‌خواند که نیمی از آن را زیر خود پهن می‌کرد و نیمی دیگر را بر روی خود می‌انداخت. هرگاه مقرری او را می‌دادند، همه را انفاق می‌کرد و از دست مزد کار خود، زندگی را می‌گذراند. از خودش در این باره نقل می‌کنند که می‌گفت:
معمولاً مواد حصیری را به یک درهم می‌خرم و آن را می‌سازم و به سه درهم می‌فروشم. با یک درهم، مواد حصیر بعدی را می‌خرم و یک درهم را صرف هزینه خانواده‌ام می‌کنم و یک درهم را صدقه می‌دهم. واگر شخص عمربن خطاب هم از این کار مرا منع کند، از آن دست بر نمی‌دارم.
هم‌چنین در سیره او نقل است که هرگاه پولی به دستش می‌رسید، گوشت می‌خرید و محدثان را دعوت می‌کرد و به همراه آنان غذا می‌خورد. (33)

4. حکومت امام علی (علیه السلام):

اولین تماس ایرانیان با تشیع به زمان حکومت حضرت علی (علیه السلام) برمی گردد. موضع‌گیری‌های عدالت خواهانه آن حضرت در حمایت از اهل ذمه و توصیه به عاملانش در پرهیز از ظلم و ستم به ایشان تأثیر زیادی در گسترش تشیع داشت. حمایت امام (علیه السلام) از موالی و غیر عرب، موضعی موقت در جهت جذب عناصر ناراضی نبود، بلکه از روحیه عدالت‌خواهانه ایشان ناشی می‌شد، هم‌چنان که در قضیه قتل هرمزان، به طور قاطع در مجلس مشورتی عثمانی به کشتن قاتل وی، یعنی عبیدالله بن عمر رأی داد. به سبب همین اصرار حضرت بود که عبیدالله به رغم میل باطنی خود، در دوران حکومت آن حضرت به معاویه پناه برد، اگر چه در نزد وی نیز از ستایش علی (علیه السلام) دریغ نورزید.
موضوع اجرای عدالت مایه ناخرسندی عرب، خصوصاً اشراف از حضرت شد، تا آنجا که آشکارا از وی خواستند اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجم، برتری دهد، لکن در دیدگاه وی فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق هیچ‌گونه رجحانی نداشتند و وی هرگز حاضر نبود نصرت و پیروزی را با جور و ستم کسب کند. شواهد موجود، حاکی از میزان پیوستگی ایرانیان به تشیّع، حتی در زمان خلافت علی (علیه السلام) دارد، به ویژه در نقاط خاصی مثل مناطق ایرانی‌نشین کوفه، بخش‌هایی از نواحی ایرانی‌نشین در «سواد» و مناطقی که به طور مستقیم، تحت حاکمیت علی (علیه السلام) قرار داشت. (34)

5. قیام مختار:

مختاربن ابی عبید ثقفی، مکنا به «ابواسحاق» که پدرش از بزرگان و صحابه به شمار می‌آید، در سال اول قمری متولد شد. (35) او از جمله چهره‌های برجسته قیام کننده علیه حکومت بنی‌امیه است که در زمان عمر، از طایف به همراه پدرش به مدینه سفر کرد. پدرش متوجه عراق گردید و در جنگ «جسر» با ایرانیان درگذشت. (36)
مختار مدتی با علی (علیه السلام) همراه بود و در بصره ساکن شد. وقتی که امام حسین (علیه السلام) در کربلا به شهادت رسید، او به دست ابن زیاد دستگیر و روانه زندان گردید. در سال 64 ق وقتی یزید درگذشت و عبدالله زبیر در مدینه قیام کرد، مختار با او بیعت کرد و به نمایندگی از او به کوفه رفت. او بر عبدالله بن مطیع، غالب شد و موصل را نیز به تصرف درآورد و مسببان و قاتلان امام حسین (علیه السلام) را دستگیر کرد و به مجازات رساند. سرانجام خود نیز توسط مصعب بن زبیر سرکوب گردید. (37)
اما اولین ارتباط و هم سویی ایرانیان با تشیع به صورت نسبتاً گسترده، در قیام مختار مطرح است، چرا که در دو قیام شیعی قبل از مختار، یعنی نهضت امام حسین (علیه السلام) و قیام توابین، نشانی از حضور ایرانیان دیده نمی‌شود. تعداد موالی (ایرانیان) در میان لشکریان مختار، چنان چشم‌گیر بود که برخی آن قیام را جنبشی علیه اعراب به شمار آورده‌اند. بنابر بعضی روایات، حامیان ایرانی مختار ابتدا بیست هزار و سپس تا چهل هزار نفر افزایش پیدا کردند. حتی اگر در این عدد نیز اغراق شده باشد، به اتفاق آرای مورخان، تعداد بسیاری از حامیان او را ایرانیان تشکیل می‌دادند.
از جمله انتقادهایی که اشراف کوفه به مختار وارد می‌نمودند، این بود که ایرانیان را برگردن ایشان سوار کرده است. مختار به موالی گفته بود که شما از من هستید و من از شمایم. از همین رو بود که در سپاه وی به عربی سخن گفته نمی‌شد. از روایتی معلوم می‌شود که غیر از موالی، عده‌ای از هواداران مختار از غلامان (احتمالاً ایرانی) بوده‌اند. بنابراین می‌توان از قیام مختار به عنوان عاملی در پیوستن بخشی از جامعه ایرانی به اسلام از نوع شیعی نام برد.
پیروان ایرانی مختار، تنها زمانی به حمایت جدی از وی مصمم شدند که از حمایت‌های سیاسی – اجتماعی او در مقابل اربابان عرب خود، اطمینان یافتند. اگر مختار موفق شد که شیعیان عراق را با شعار خون‌خواهی امام حسین (علیه السلام) بسیج کند، موالی را با شعار حمایت از ایشان به سمت خود جذب کرد. رمز موفقیت مختار این بود که نیازهای ایشان را دریافت و در ارتقای منزلت اجتماعی غیر عرب کوشید. بزرگان عرب می‌گفتند او با شجاعت عرب‌ها و کینه عجمان با ما نبرد می‌کند. نکته حایز اهمیت این است که حتی رئیس شرطه مختار از موالی بود. او می‌گفت ایرانیان از اعراب بر من مطیع‌تر و وفادارترند و هر چه بخواهم، بلافاصله انجام می‌دهند.
در واقع عامل اصلی نزدیکی ایرانیان به مختار و حمایت از وی، مسائل سیاسی – اجتماعی بود و کمتر علایق خاص مذهبی در آن مشاهده می‌شود. این موضوع خصوصاً هنگامی مشخص می‌شود که بدانیم در قیام امام حسین (علیه السلام) و توابین که اندک زمانی قبل از قیام مختار روی داد، از حضور غیر عرب، ذکری به میان نیامده است و اصولاً جریان تشیع تا زمان توابین، هنوز ویژگی عربی محض داشت. بنابراین قیام مختار در روند رشد کمی و کیفی دین اسلام در ایران، مرحله ای مهم شمرده می‌شود، زیرا پس از آن بود که تشیع هر چه بیشتر با اعتراضات و آمال سیاسی غیر عرب (اعم از مسلمان یا غیر مسلمان) ارتباط یافت. قیام مختار، نمایان‌گر اولین تشکل گسترده ایرانیان بر مبنای آیین جدید است که به تدریج، حلقه ارتباط ایشان با گذشته را کمتر نمود. (38)

6. قم:

شهر باستانی قم قبل از ورود اسلام، توسط اسکندر به طور کلی ویران شد، ولی دوباره در زمان حکومت ساسانیان توسط قباد احیا گردید.(39)
بعد از شکست امپراتور ساسانی، برای نخستین بار گروه‌های عرب به فرماندهی ابوموسی اشعری، در سال 23 ق با جنگ و زور، قم را فتح کردند. اعراب بنی‌اسد نیز جزو اولین دسته‌های عرب محسوب می‌شوند که در جمکران قم سکونت گزیدند.
اعراب اشعری هم به قم هجوم گسترده کردند و در این راستا، برای کسب سلطه کامل بر همه منابع مالی و اقتصادی مردم بومی قم، دست به قتل عام سران مجوس زدند. شاید بتوان این تهاجم را که در سال 85 ق رخ داد، فتح دوم این شهر به حساب آورد. اعراب اشعری در طی یک قرن، اقدامات زیادی در جهت تحول قم از پادگان شهری عربی به صورت شهر عربی انجام دادند.
یسع اشعری در سال 189 ق، نظر موافق هارون‌الرشید، در مورد کوره قرار دادن قم را به دست آورد. در حقیقت اعراب اشعری به عنوان اقطاع‌داران دولت عباسی در قم در آمدند. حمزة بن الیسع اشعری در قم منبر نهاد. پسر او یسع بن حمزه با انجام اولین مساحی (نقشه برداری) قم، استقلال جغرافیایی آن جا را محقق ساخت. در این مساحی، همان مرزهای استان ایرانوثارث کواذ دوره ساسانی ملحوظ گردید و قم به بیشترین حد توسعه ارضی خود رسید. این شهر از نمونه‌های بارز توسعه شهری در قرن سوم قمری است. در این قرن، قم به صورت شهری آباد و معتبر شیعی درآمد. (40)

7. کاشان:

کاشان شهری قدیمی و مشهور است که در مرز کویر قرار دارد. اطراف آن را کشتزارهای فراوان و آباد احاطه کرده و مردم آندیار در ساختن قمقمه مشهوراند. این شهر، مرکز میوه هلو به شمار می‌رفته است. از جمله مسائل شگفت‌انگیز در کاشان، وجود عقرب‌هایی در آن جا بود. حتی در جریان محاصره کاشان، با پرتاب عقرب به داخل شهر، مردم تاب خود را از دست دادند و در نهایت، شهر سقوط کرد.
(41)
ابوموسی اشعری بعد از بازگشت از نهاوند، به اهواز رفت و تمامی آن جا را فتح کرد و سپس به قم آمد. بعد از تصرف قم، احنف بن قیس (ضحاک بن قیس تمیمی) را به کاشان فرستاد و او آن شهر را با قهر و غلبه گشود و بعد خود را به ابوموسی ملحق نمود. (42) مؤلف کتاب النقض با صراحت به شیعه بودن اهالی مردمان عراق و نقاط مختلف ایران پرداخته، از آن جمله به کاشان اشاره می‌کند: «آنگه در ولایت حلب و حران و کوفه و کرخ و بغداد و مشاهد ائمه و مشهد رضا و قم و کاشان و آوه و سبزوار و گرگان و استرآباد و دهستان و جربادقان وهمه بلاد مازندان و بعضی از دیار طبرستان و ری و نواحی بسیار از وی و بعضی از قزوین و نواحی آن و بعضی از خرقان، همه شیعی اصولی و امامتی باشند». (43)
مؤلف آثار البلاد و اخبار العباد – که از اهل تسنن است – نیز درباره آیین این شهر چنین اظهارنظر می‌کند: «شهری است میانه قم و اصفهان. اهلش شیعه امامیه‌اند و بسیار غلو در آن باب دارند. و احمدبن علی بن بابه کتابی نوشته و ذکر فرق شیعه را نموده و چون به ذکر امامیه رسیده و ذکر منتظر محمّدبن مهدی (صلوات الله و سلامه علیه) را نموده، گفته: "عجب آن است که در ولایت کاشان، جمعی می‌باشند از امامیه و من ایشان را دیده ام، در هر صبح، انتظار ظهور امام خود را می‌کشند و یراق پوشیده، به اسب سوار شده، از شهر بیرون می‌روند به انتظار آنکه صاحب و امام ایشان ظاهر شود و چون آفتاب بلند می‌شود، باز به شهر عود می‌کنند و به یکدیگر می‌گویند که امروز هم نشد و همیشه در این انتظار می‌باشند"». (44)

8. آوه:

مؤلف کتاب تاریخ قم، شش راه اصلی را برای قم قدیم ترسیم می‌کند که راه دوم شامل، راه ساوه و آوه است. (45)
او بنای این شهر را به دست شخصی به نام «بیب بن جودرز» می‌داند و از برخی متقدمان نقل می‌کند:
آبه دریایکی بوده است. یکی از پادشاهان عجم ات

عبارات مرتبط با این موضوع

پخش زنده و مستقیم حرم امام رضا علیه السلام روضه …پخشزندهحرمامامرضاروضهمنورهزهره سلام و سپاس السلام علیک یا علی بن مو سی الرضی یا امام رضا سلام میدونم ک جواب سلام پخش زنده و مستقیم حرم امام حسین علیه السلام …پخشزندهحرمامامحسینعلیهبه دلیل اشکالی که در پخش زنده حرم امام حسین علیه السلام به وجود اومده در حال حاضر پخش پخش مستقیم از حرم امام رضا علیه السلام صحن …آقا جانم ، سلام سلام به اون روی ماهت آقام امام رضا اومدم مثل همیشه برا گدایی آقا توسل بسیار مجرب به امام رضا علیه السلامدرباره توسل به امام رضاع این طور وارد شده است که بهترین راه توسل به امام رضاع طریقه سیر تحولی تکوین و تکامل مذهب تشیع در ایران آغاز پیدایش تشیعسیر تحولی تکوین و تکامل مذهب تشیع در ایران آغاز پیدایش تشیعامام صادق علیه السلام امام صادق علیه السلام در رویارویی با عرفان التقاطی امام فرمود آنان دشمنان ما هستند خانواده و روابطِ همسران از دیدگاه حضرت امام رضاعخانواده و روابطِ همسران از دیدگاه حضرت امام رضاع تشکیل خانواده در اسلام، مسئله ای حضرت امام جعفر صادق علیه السلامحضرتامامحضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاریمتن زیارتنامه امام حسین علیه السلام به همراه صوت …متن زیارت امام حسین علیه السلام به همراه صوت و ترجمه فارسی متن زیارت پیامبرصلی الله گزارش فارس ۷ مناظره معروف امام رضاع با علمای ادیان و حضرت امام رضاع در مدت اقامت کوتاه خویش در مرو با عالمان ادیان دیگر مناظرات متعددی پخش زنده و مستقیم حرم امام رضا علیه السلام روضه منوره پخشزندهحرمامامرضا زهره سلام و سپاس السلام علیک یا علی بن مو سی الرضی یا امام رضا سلام میدونم ک جواب سلام همه رو پخش زنده و مستقیم حرم امام حسین علیه السلام سایت شیعیان پخشزندهحرمامامحسین به دلیل اشکالی که در پخش زنده حرم امام حسین علیه السلام به وجود اومده در حال حاضر پخش زنده پخش مستقیم از حرم امام رضا علیه السلام صحن جمهوری اسلامی پخش مستقیم از حرم امام رضا علیه السلام صحن جمهوری اسلامی توسل بسیار مجرب به امام رضا علیه السلام درباره توسل به امام رضاع این طور وارد شده است که بهترین راه توسل به امام رضاع طریقه اى است علی بن موسی الرضا ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد علی بن موسی الرضا ۱۴۸–۲۰۳ ه‍ ق، ملقب به رضا و ابوالحسن هشتمین امام شیعیان دوازده امامی سیر تحولی تکوین و تکامل مذهب تشیع در ایران آغاز پیدایش تشیع سیر تحولی تکوین و تکامل مذهب تشیع در ایران آغاز پیدایش تشیع امام صادق علیه السلام امام صادق علیه السلام در رویارویی با عرفان التقاطی امام فرمود «آنان دشمنان ما هستند پس خانواده و روابطِ همسران از دیدگاه حضرت امام رضاع خانواده و روابطِ همسران از دیدگاه حضرت امام رضاع تشکیل خانواده در اسلام، مسئله ای حیاتی و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاری متن زیارتنامه امام حسین علیه السلام به همراه صوت مؤسسه متن زیارت امام حسین علیه السلام به همراه صوت و ترجمه فارسی متن زیارت پیامبرصلی الله علیه و


ادامه مطلب ...