مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

عدم ذکر نام علی (علیه السلام) در قرآن

[ad_1]
سربازهای کوچک من!

سربازهای-کوچک-منسربازهای کوچک من!... از جلو نظام آماده باش... ایست، خبردار... احترام دقت کنید... عرش خدا گر گرفته است ادامه ...

سر کوی تو

سر-کوی-توز بس در گلو عقده دارد دلم به زانوی غم سر گذارد دلم چنان داغدار توام روز و شب که خونابه از دیده بارد دلم ادامه ...

سر سلامتی

سر-سلامتیسلام زهرا جان! خون شده چرا جگرت؟ مدینه پر شده از کربلای دور و برت برای مادر عباس چیست بهتر از این خبر ادامه ...

ستاره‌ی تشنه لب

ستاره‌ی-تشنه-لبدست‌های عشق و غیرت می‌چکید از دوش ماه همچو اشک مشک زخمی مانده در آغوش ماه ماه در دامان خورشید ولایت خفته ادامه ...

سایه بان دشت

سایه-بان-دشتپیچیده است عطر حضورت میان دشت وقتی وزید سمت غزل، آسمان دشت هی پیچ و تاب خورده و خود را نشانده است در ادامه ...

سایه‌ی همایون

سایه‌ی-همایونتویی که غلغله افکنده در جهان، خونت هزار بادیه لیلا شده ست مجنونت تو، عاشقانه‌ترین خلقت خداوندی چگونه ادامه ...

سایه‌های سیاه

سایه‌های-سیاهتو آفتابی و روزی قیام خواهی کرد غروب‌های زمین را تمام خواهی کرد روب‌های زمین را که رنگ خون دارند غروب‌ها ادامه ...

زمین درهفت نوبت

زمین-درهفت-نوبتزمین در هفت نوبت بی قراری آسمان خویش را گم کرد مدار مانده در دهلیز هستی کهکشان خویش را گم کرد دلش می‌خواست ادامه ...

زمستان سرد

زمستان-سردخسته‌ای از خنجر سکوت و فریب، زیر باران درد می‌مانم ای سراب سیاه سلطه‌ی ظلم، مثل یاران درد می‌مانم حرمت ادامه ...


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

چرا نام امام علی ع در قرآن نیامده استابوبصیر می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم مردم می گویند چرا نام علی و اهل نقش اهل بیت علیه السلام و صحابه در تفسیر قرآنعنوان مقاله نقش اهل بیت علیه السلام و صحابه در تفسیر قرآنامام علی علیه‌السلام ویکی فقهامامعلیعلیه‌السلامامام علی علیه‌السّلام در روز جمعه ۱۳ رجب در سال ۳۰ عام‌الفیل در مکه درون کعبه متولد ذکر و دعا تعویذ عافیت از سحر در دعاهای رازگونه وسرّی که از مولایمان امام باقرعازامیرمؤمنانع مدیریت زمان از دیدگاه امام علی علیه مدیریت زمان از دیدگاه امام علی علیه السلام قسمت دوم بررسی نقش حضرت عیسی علیه السلام در حکومت …بررسی نقش حضرت عیسی علیه السلام در حکومت جهانی اسلامی امام عصرعج آیا امام زمان و حضرت امام جعفر صادق علیه السلامحضرتامامحضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاریعصر ظهور ۴۰ آیه قرآن در شأن حضرت علیع از دیدگاه …بی شک علی علیه السلام اولین گرونده به دین مبین اسلام ، جانشین بلا فصل پیامبر اکرم صلی حکمت های امام علی علیه السّلام حدیثحکمت روش برخورد با فتنه ها اخلاقی، سیاسی درود خدا بر او، فرمود در فتنه ها، چونان دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در …دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در کتب ادعیه رایج آورده نشده نام کتاب یا چرا نام امام علی ع در قرآن نیامده است ابوبصیر می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم مردم می گویند چرا نام علی و اهل بیت نقش اهل بیت علیه السلام و صحابه در تفسیر قرآن عنوان مقاله نقش اهل بیت علیه السلام و صحابه در تفسیر قرآن ذکر و دعا تعویذ عافیت از سحر در دعاهای رازگونه وسرّی که از مولایمان امام باقرعازامیرمؤمنانعاز امام علی علیه‌السلام ویکی فقه امامعلیعلیه‌السلام امام علی علیه‌السّلام در روز جمعه ۱۳ رجب در سال ۳۰ عام‌الفیل در مکه درون کعبه متولد شد عصر ظهور ۴۰ آیه قرآن در شأن حضرت علیع از دیدگاه اهل سنت بی شک علی علیه السلام اولین گرونده به دین مبین اسلام ، جانشین بلا فصل پیامبر اکرم صلی الله مدیریت زمان از دیدگاه امام علی علیه مدیریت زمان از دیدگاه امام علی علیه السلام قسمت دوم بررسی نقش حضرت عیسی علیه السلام در حکومت جهانی اسلامی امام بررسی نقش حضرت عیسی علیه السلام در حکومت جهانی اسلامی امام عصرعج آیا امام زمان و حضرت عیسی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاری حکمت های امام علی علیه السّلام حدیث حکمت روش برخورد با فتنه ها اخلاقی، سیاسی درود خدا بر او، فرمود در فتنه ها، چونان شتر دو دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در کتب ادعیه دعای چهل کلید دقیقا در چه منابعی ذکر شده؟ چون در کتب ادعیه رایج آورده نشده نام کتاب یا ادعیه


ادامه مطلب ...

منش امام صادق (علیه السلام) در زندگی!

[ad_1]

یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) می گفت: با ایشان به سفر حج رفتم در بین راه زیر درخت خرماى خشکى نشسته بودیم. حضرت فرمود: اى نخل ما را از آنچه خداوند به عنوان روزى بندگانش در تو قرار داده است، بخوران! دیدم نخل پر از خرما شد و به طرف امام خم شد.

فرآوری: آمنه اسفندیاری ـ بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان

امام ششم

امام جعفر صادق (علیه السلام) صاحب علوم کثیر، عبادت فراوان، اوراد دائم، زهد آشکار و تلاوت بسیار بود. معانى قرآن کریم را به دقت بررسى و از اقیانوس قرآن گوهرهاى ارزنده را استخراج مى کرد و نتایج شگفتى به دست مى آورد و اوقاتش را به انجام طاعات گوناگون تقسیم مى کرد به گونه اى که از خود در آن باره حساب مى کشید. دیدنش انسان را به یاد آخرت مى انداخت و شنیدن سخنش باعث پارسایى در دنیا مى شد. نتیجه پیروى از رهنمودهایش بهشت بود، نور جمالش ٍ گواهى مى داد که او از سلاله نبوت است و پاکیزگى اعمالش روشن مى ساخت که او از دودمان رسالت است.
ما در این نوشتار به اجمال برخی فضائل آن حضرت را بازگو می کنیم:

منش امام صادق (علیه السلام)

غذای داغی را به حضور امام صادق (علیه السلام) آوردند، چندین بار فرمود: نستجیر بالله من النار: پناه می بریم به خدا از آتش ٍ جهنم ، ما قدرت خوردن غذای داغ را نداریم ، پس چگونه قدرت تحمل آتش دوزخ را داشته باشیم . این گفتار را فرمود تا غذا خنک شد و از آن خورد روزی بنده کفشش پاره شد، و کفش از پایش در آمد، با پای برهنه راه رفت ، در حالی که دستهایش ٍ را به سوی آسمان بلند کرده و به خدا عرض می کرد: رب لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا لا اقل من ذلک لااکثر: پروردگارا مرا به اندازه یک چشم بهم زدن و نه کمتر و نه زیادتر به خودم وامگذار(در حالی که) قطرات اشک آنچنان از دیدگانش می ریخت که از اطراف محاسنش سرازیر می شد. جالب اینکه : امام صادق (علیه السلام) همراه خود پارچه سبزی داشت که در آن مقداری تربت (خاک قبر) امام حسین (علیه السلام) گذاشته بود، و هنگامی که وقت نماز می رسید آن تربت را بر سجاده اش می ریخت و بر آن سجده می کرد. آری نمازی که با یاد ایثارگری امام حسین (علیه السلام) باشد، موجب کمال نماز است ، و به نماز روح تازه ای می بخشد.

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: چون خدا خیر بنده ای را خواهد او را نسبت به دنیا بی رغبت و نسبت به دین دانشمند کند و به دنیا بینایش سازد و به هر که این خصلتها داده شود خیر دنیا و آخرت داده شده است. (اصول کافی ، ج 3 ، ص 196)

کسب روزی حلال

فضل بن ابی قره گوید: ما بر امام صادق علیه السلام وارد شدیم در حالی که او بروی دیواری مشغول کار بود. عرض کردیم : خداوند ما را فدای شماگرداند اجازه دهید مااین کار را برای شما انجام دهیم یااینکه غلامان آن را انجام دهند. امام علیه السلام فرمود: نه ، بگذارید خود آن را انجام دهم زیرا من دوست دارم که خداوند عزوجل مرا ببیند در حالی که بادستهای خود کار می کنیم و و بازحمت دادن به خود در طلب مال حلال هستم . آنگاه فرمود: امیرالمومنین علیه السلام برای تحصیل حاجت خود تلاش می کرد و دوست داشت که خداوند او را ببیند که خود را در طلب حلال به زحمت انداخته است.

گره گشایی

صفوان در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بود، ناگهان مردی از اهل مکه وارد مجلس شد و گرفتاریی که برایش پیش آمده بود شرح داد، معلوم شد موضوع کرایه ای در کار است و کار به اشکال و بن بست کشیده است . امام به صفوان دستور داد:فورا حرکت کن و برادر ایمانی خودت را در کارش مدد کن . صفوان حرکت کرد و رفت و پس از توفیق در اصلاح کار و حل اشکال ، مراجعت کرد. امام سو ال کرد:چطور شد؟. خداوند اصلاح کرد.
بدانکه همین کار به ظاهر کوچک که حاجتی از، کسی برآوردی و وقت کمی از تو گرفت ، از هفت شوط طواف دور کعبه محبوبتر و فاضلتر است . بعد امام صادق به گفته خود چنین ادامه داد:مردی گرفتاری داشت و آمد حضور امام حسن و از آن حضرت استمداد کرد. امام حسن بلافاصله کفشها را پوشیده و راه افتاد. در بین راه به حسین بن علی رسیدند در حالی که مشغول نماز بود. امام حسن به آن مرد گفت :تو چطور از حسین غفلت کردی و پیش او نرفتی گفت :من اول خواستم پیش او بروم و از او در کارم کمک بخواهم، ولی چون گفتند ایشان اعتکاف کرده اند و معذورند، خدمتشان نرفتم . امام حسن فرمود:اما اگر توفیق برآوردن حاجت تو برایش دست داده بود، از یک ماه اعتکاف برایش بهتر بود.

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: میان ایمان و کفر فاصله ای جز کم عقلی نیست . عرض شد : چگونه ای پسر پیغمبر؟ فرمود: بنده خدا در حاجت خود متوجه مخلوق می شود ، در صورتی که اگر با خلوص نیت متوجه خدا شود آنچه خواهد در نزدیکتر از آن وقت به او رسد. (اصول کافی ، ج 1 ، ص 32)

سه درس زندگی

عبداللّه بن علی بن اعین گوید: عده ای از شیعیان در ضمن نامه ای از امام صادق علیه السلام سوالاتی کردند و به من امر کردند که از حق مومن از آن حضرت سوال کنم . وقتی به محضر امام رسیدم آن سوال مطرح کردم اما امام علیه السلام جوابم را نداد. وقتی برای وداع به خدمت او رسیدم عرض کردم من سوال کردم اما شما پاسخ آن را ندادید. حضرت فرمود: ترسیدم با عدم رعایت آن کفران ورزید، همانا از سخت ترین واجبات خداوند بر خلقش سه چیز است : 1- رعایت انصاف از خودتان آنجا که جزآنچه برای خود می پسندد برای او نپسندد. 2- کمک مالی به برادر مومن . 3- یاد خدا در هر حال و آن فقط (سبحان الله) و (الحمداللّه) نیست بلکه یاد خداوند ترک کاری است که خداوند بر او حرام کرده است.

و حسن ختامی از سخنان حضرت:

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: چون خدا خیر بنده ای را خواهد او را نسبت به دنیا بی رغبت و نسبت به دین دانشمند کند و به دنیا بینایش سازد و به هر که این خصلتها داده شود خیر دنیا و آخرت داده شده است. (اصول کافی ، ج 3 ، ص 196)
و نیز فرمودند: میان ایمان و کفر فاصله ای جز کم عقلی نیست . عرض شد : چگونه ای پسر پیغمبر ؟ فرمود : بنده خدا در حاجت خود متوجه مخلوق می شود ، در صورتی که اگر با خلوص نیت متوجه خدا شود آنچه خواهد در نزدیکتر از آن وقت به او رسد. (اصول کافی ، ج 1 ، ص 32)


منابع:
سایت اندیشه قم

سایت بیتوته

سایت الف
داستان راستان / استاد مطهری
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری

هنوز جوانی نکرده ام !

هنوز جوانی نکرده ام !

بهترین نوع صدقه دادن !

بهترین نوع صدقه دادن !

آرزوی شما چیه ؟! اینکه به جهنم نروید؟!

آرزوی شما چیه ؟! اینکه به جهنم نروید؟!

سفارشی ارزنده از امام صادق علیه السلام

سفارشی ارزنده از امام صادق علیه السلام


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلامباسمه تعالی زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام مقدمه امام علی ‌بن موسی مشهورترین لقب امام رضا علیه السلام؟اخلاق و منش امام خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان امام زاده مقدس محمد ابن حسن علیه سلام در شهرستان …امام زاده مقدس محمد ابن حسن علیه سلام در شهرستان الیگودرزدانشنامه امام‌ رضا ع امام هشتم، علی بن موسی الرضا علیه السلام همانند دیگر امامان معصوم علیهم السلام کتابخانه الکترونیکی شهید غلامرضا زهره منشدانلود،کتابخانه،موبایل،کتابچه،جاوا،امام،شهید،زهره منش،رستمکلا،بهشهر،تربیت پایگاه دریافت رایگان کتب فارسیفهرست کتب جدید اضافه شده در تاریخ ۲۱ مرداد با تشکر فراوان از کتابخانه معارف دینی تاریخی فرهنگی قرآنی آموزه های امام عسکری ع خدایی …سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی صفات شیعیان از نظر امام حسن عسکری عامام حسن پاسخ به سوالات متداول شما تم دیزاینرپاسخ به سوالات کلی شما ۱ برای جستجو در متن کد های قالب بهتر است از دکمه ی استفاده امام رضا و امام جواد چند همسر داشتند،‌نامشان چه بود؟با سلام توضیح مختصر از زندگی امام جوادع پدر بزرگوار امام جوادع حضرت رضاعهشتمین اتفاقاتی که بعد از ظهور امام زمان روی می دهدظهورامامزمانبا همراهی ما در ادامه مطلب درک خواهید کرد که بعد از ظهور امام زمان چه اتفاقاتی خواهد زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلام باسمه تعالی زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام مقدمه امام علی ‌بن موسی‌الرضا مشهورترین لقب امام رضا علیه السلام؟ اخلاق و منش امام خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را امام زاده مقدس محمد ابن حسن علیه سلام در شهرستان الیگودرز امام زاده مقدس محمد ابن حسن علیه سلام در شهرستان الیگودرز دانشنامه امام‌ رضا ع امام هشتم، علی بن موسی الرضا علیه السلام همانند دیگر امامان معصوم علیهم السلام دارنده تمام تاریخی فرهنگی قرآنی آموزه های امام عسکری ع خدایی شدن سبک سایت جدید تاریخی فرهنگی قرآنی صفات شیعیان از نظر امام حسن عسکری عامام حسن عسگری امام رضا و امام جواد چند همسر داشتند،‌نامشان چه بود؟ با سلام توضیح مختصر از زندگی امام جوادع پدر بزرگوار امام جوادع حضرت رضاعهشتمین امام کتابخانه الکترونیکی شهید غلامرضا زهره منش دانلود،کتابخانه،موبایل،کتابچه،جاوا،امام،شهید،زهره منش،رستمکلا،بهشهر،تربیت،مقاله حکومت ازنگاه امام علی ع دانشگاه علم و صنعت ایران گروه معارف بسم اللّه الرحمن الرحیم» حکومت از نگاه علی علیه السلام نخست باید دانست که حکومت و اتفاقاتی که بعد از ظهور امام زمان روی می دهد ظهورامامزمان با همراهی ما در ادامه مطلب درک خواهید کرد که بعد از ظهور امام زمان چه اتفاقاتی خواهد افتاد سیره رفتاری و اخلاقی پیامبر اعظم ص صفحه مقدّمه موفقیت در زندگی بستگی به میزان بهره گیری از الگوی مناسب دارد تلاش بدون سرمشق


ادامه مطلب ...

امام رضا (علیه السلام) و تشیع در ایران

[ad_1]

 

مقدمه

امام رضا (علیه السلام)، هشتمین پیشوای شیعیان، در سال 148 ق در مدینه متولد شد. در 35 سالگی عهده‌دار مقام امامت و رهبری جامعه مسلمانان گردید و پس از بیست سال هدایت و امامت، در سال 203 ق در طوس به شهادت رسید.
«تشیع» در لغت به معنای «مشایعت و یاری کردن» و «شیعه» به معنای «پیروان، یاران و انصار» آمده است که بر مذکر، مؤنث، مفرد و جمع، یکسان اطلاق
می‌گردد. در ارتباط با پیدایش تشیع که برگرفته از عوامل سیاسی، اجتماعی و تاریخی است، نظریات گوناگونی ارائه شده است، اما نکته غیر قابل انکار و اصل اساسی تشیع به عنوان مذهبی که قدمت آن به سده اول هجری قمری بر می‌گردد، امامت حضرت علی (علیه السلام) و جانشینی بلافصل پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط آن حضرت است که اولین شیعیان صدر اسلام، مثل سلمان فارسی، مقداد، عمار یاسر، ابوذر و حذیفة بن یمان به تبلیغ آن در سرزمین‌های اسلامی می‌پرداختند.
ایران جزو اولین مناطقی بود که از سال 12 ق فتوحات اسلامی در آن شروع گشت و هم زمان با گسترش فتوحات در ایران، به خصوص در دوران خلافت علی (علیه السلام)، تشیع و انس گرفتن مردم با خاندان اهل بیت (علیه السلام) نفوذ یافت. مناطقی هم چون مداین، قم و خراسان، اولین مناطقی بودند که در همان سده اول هجری به تشیع گرایش پیدا کردند. تا قرن چهارم و حکومت آل بویه، نهضت‌های متعدد علویان در ایران به وقوع پیوست و تعداد زیادی از سادات علوی از شاخه حسنی و حسینی، برای در امان ماندن از ظلم و جور خلفای اموی و عباسی، به ایران مهاجرت کردند و باعث گسترش هر چه بیشتر تشیع در ایران شدند.
در این مقاله به وضعیت شیعیان ایران در زمان امام رضا (علیه السلام) در قرن سوم هجری پرداخته می‌شود. سؤال اصلی در مقاله حاضر، این است «اوضاع شیعیان ایران، بعد از ورود امام رضا (علیه السلام) چگونه بوده است؟» و فرضیه ارائه شده از این قرار است که «وضعیت شیعیان، بعد از ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران، مطلوب شد و رو به گسترش نهاد.» مفاهیم و متغیرهای به کار رفته در این تحقیق عبارت است:
شیعیان: کسانی هستند که به امامت و جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بعد از پیامبر اعتقاد دارند.
امام رضا (علیه السلام): از متغیرهای به کار رفته و مستقل در فرضیه، امام رضا (علیه السلام) است که هشتمین پیشوای شیعیان است.
ایران: ایران کنونی، نام کشوری است که در زمان امام رضا (علیه السلام) جزو دولت عباسیان به شمار می‌رفت.
سؤالات فرعی مطرح شده در این تحقیق، شامل موارد زیر است:
1. امام رضا (علیه السلام) چه کسی بود؟
2. تشیع چگونه به ایران نفوذ پیدا کرد؟
3. اوضاع شیعیان ایران در زمان امام (علیه السلام) چگونه بوده است؟
بنابراین، سازمان‌دهی پژوهش این مقاله، شامل مقدمه، زندگی‌نامه امام رضا (علیه السلام)، تشیع در ایران و اوضاع شیعیان ایران در زمان امام رضا (علیه السلام) ونتیجه‌گیری خواهد بود.

1. زندگی‌نامه امام رضا (علیه السلام)

حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در سال 148 ق در مدینه متولد شد. مادرش کنیز فرزندداری به نام «اُمّ البنین» و پدر گرامی‌اش «امام موسی کاظم (علیه السلام)»، هفتمین پیشوای شیعیان بود. (1) اسم آن حضرت «علی»، «کنیه‌اش ابوالحسن» و القابش «رضا، صابر، رضی و وفی» بود که «رضا» از سایر القاب، شهرت بیشتری داشت. (2) حضرت جواد (علیه السلام) در روایتی، ضمن رد شبهه عده‌ای که راضی بودن حضرت رضا (علیه السلام) را به ولی عهدی مأمون را علت انتخاب لقب «رضا» می‌دانستند، فرمود:
قسم به ذات خداوند، دروغ گفتند و فاجر شدند، بلکه حق تعالی او را «رضا» نامید، چرا که او به خدای خدا و به رسول خدا و ائمه بعد از او راضی بود و نیز مخالفان از دشمنانش از او راضی بودند، چنانچه موافقان از دوستانش هم از ایشان رضایت داشتند. و هیچ یک از پدران آن حضرت، این‌گونه نبودند. پس از این جهت او از میان ایشان مسما به «رضا» شد. (3)
ایشان دوران کودکی و نوجوانی خویش را در دامن پدر گرامیش گذرانید و از محضرش کمال استفاده را برد و به رشد و بالندگی رسید. آن حضرت در 35 سالگی، پدر خویش را از دست داد و خود، عهده‌دار امامت و هدایت جامعه مسلمان گردید. حسین بن نعیم صحاف می‌گوید: من و هشام بن حکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم. علی بن یقطین گفت: «من نزد عبد صالح نشسته بودم که پسرش رضا (علیه السلام) خدمت او آمد. امام به من فرمود: ای علی بن یقطین! این علی سید اولاد من است، آگاه باش! من کنیه خود را به او بخشیدم.» هشام بن حکم کف دست خود را به پیشانی‌اش کوبید و گفت: «وای بر تو! چه گفتی؟» علی بن یقطین گفت: «به خدا آنچه را گفتم، از او شنیدم.» هشام گفت: «من هم به تو خبر می‌دهم که امر امامت بعد از آن حضرت، با وی است.» (4)
آن حضرت در طول مدت بیست ساله امامت خود (203-183ق)، ده سال با «هارون الرشید»، پنج سال با «محمّد امین» و پنج سال دیگر نیز با «عبدالله مأمون» معاصر بود. (5) در زمان مأمون، حضرت رضا (علیه السلام) از مدینه به پایتخت احضار شدند. امام و همراهان به سرپرستی جلودی، از مدینه حرکت کردند و به خراسان رسید. هنگامی که این جماعت را نزد مأمون بردند، او دستور داد آن حضرت را در منزلی جدا و بقیه را هم در دیگر منازل جای دهند.
مأمون حضرت را فوق‌العاده تکریم کرد و از وی به طرز باشکوهی، پذیرایی نمود. (6) او در ادامه سیاست‌های فریبنده خویش، تصمیم گرفت ولی عهدی را به امام واگذار کند، ولی حضرت از پذیرش آن امتناع کرد. سرانجام امام رضا (علیه السلام) پس از اصرار و تهدید به قتل، با اکراه و با شرایطی، ولی عهدی را پذیرفت (7) و فرمود:
پروردگارا! تو مرا نهی فرمودی از این که به دست خود، خود را به مهلکه اندازم. مرا اکراه و اجبار کردند و مضطر شدم، چنانچه چون ولایت عهدی را نپذیرفتم، از جانب مأمون، مشرف بر قتل شدم. حال مضطر شدم، چنانچه یوسف و دانیال (علیه السلام) در قبول ولایت از طاغی زمان خود، مضطر شدند.
پروردگارا! عهدی جز عهد تو و ولایتی برای من مگر از جانب تو نیست. پس مرا در اقامه دین تو و زنده گردانیدن سنت پیغمبر تو محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) توفیق بده که تو مولا و ناصر من هستی و خوب مولا و ناصری هستی. (8)
مأمون دستور داد که ولایت عهدی علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را به مردم اعلام کنند و امر کرد که مردم از لباس سیاه دست بردارند و لباس سبز بپوشند. او در اولین عید فطر پس از پذیرش ولایت عهدی توسط امام، از آن حضرت خواست که برای مردم، نماز و خطبه بخواند. امام پیغام فرستاد که با تو شرط کردم در این گونه امور دخالت نکنم، اما عاقبت با اصرار مأمون، پذیرفت. با استقبال مردمیِ شدیدی که به هنگام رفتن امام به نماز عید پیش آمد، مأمون و فضل احساس خطر کردند و چاره‌ای جز منصرف نمودن امام از اقامه نماز ندیدند.
امام (علیه السلام) همواره در برابر اقدامات مغرضانه فضل بن سهل، مقاومت می‌کرد و موجب خشم و غضب او می‌شد. اطلاع دادن امام از خراب کاری‌های فضل به مأمون باعث شد که بر اثر بدگویی‌ها و سعایت فضل، مأمون تصمیم بر شهادت حضرت بگیرد. (9)
محمدبن جهم نقل می‌کند: حضرت انگور بسیار دوست داشت. مأمون که نقشه شهادت او را کشیده بود، مقداری انگور را برای آن حضرت آماده کرد و چند روز سوزن‌های زهرآلود را که به زهر آلوده شده بود، در آنها فرو برد و سپس آنها را به محضر امام آورد. حضرت، پس از تناول اجباری از انگور زهرآلود، در ماه صفر، سال 203 در سن 55 سالگی شهید و در خانه «حمیدبن قحطبه» واقع در سناباد طوس از سرزمین خراسان به خاک سپرده شد. (10)
آن حضرت اخلاق بسیار بزرگوارانه و منش کریمانه‌ای داشت. ابراهیم بن عباس می‌گوید: «من ندیدم که حضرت از چیزی بپرسد و یا یکی از خدمت‌گزاران و غلامان خود را فحش دهد و یا بدون علم، درباره دیگران چیزی بگوید. در زمانش آگاه‌تر از وی را ندیدم. مأمون به عنوان آزمایش، همه‌گونه مسائل را می‌پرسید و او هم جواب همه آنها را می‌داد و در همه جواب‌ها به قرآن استشهاد می‌کرد.
هر سه روز یک ختم قرآن انجام می‌داد و می‌فرمود: "اگر بخواهم، در کمتر از سه روز هم می‌توانم یک قرآن ختم کنم، ولی هنگامی که به آیات شریفه می‌رسم، تفکر و تدبّر می‌کنم که این آیه در چه موضوعی و در چه وقتی نازل شده است. لذا قرآن را در هر سه روز یک دور قرائت می‌کنم." من ندیدم که او شخصی را با سخنانش اذیت کند و هرگز کلام کسی را قطع نمی‌کرد، تا آن گاه که سخنش تمام می‌شد. احتیاجات احدی را در صورتی که می‌توانست انجام دهد، رد نمی‌کرد.
نزد هم نشینانش پاهای خود را دراز نمی‌نمود. من او را هرگز در حال دشنام دادن ندیدم. و هرگز مشاهده نکردم آب دهان بر زمین اندازد. در حال خنده هیچ گاه قهقهه نمی‌کرد و همواره تبسم می‌کرد. هنگامی که سفره طعام گسترده می‌شد، غلامان و خدمت‌گزاران، حتی دربانان و نوکران خود را امر می‌کرد تا سر سفره بنشینند و با آن حضرت غذا بخورند. حضرت رضا (علیه السلام)، بسیار کم می‌خوابید و اکثر شب‌ها را تا صبح بیدار بود. بسیار روزه می‌گرفت و روزه اول و وسط و آخر ماهش ترک نمی‌شد. می‌فرمود: "روزه داشتن در این سه روز مثل این است که انسان همیشه روزه داشته است". صدقه و احسان زیادی داشت و در نهان انفاق می‌کرد.» (11)
تاکنون کتاب‌های اختصاصی زیادی با موضوع سخنان و سیره امام رضا (علیه السلام) تدوین شده که برخی از آنها به شرح ذیل است:
1. عیون اخبار الرضا (علیه السلام): شیخ صدوق (رحمه الله) در این کتاب، حدود ششصد روایت را از حضرت گردآورده و همان‌گونه که از اسم کتاب استفاده می‌شود، وی اخبار چشم‌گیر از امام رضا (علیه السلام) را انتخاب کرده و مقصودش جمع‌آوری همه روایات ایشان نبوده است.
2. مفاخر الرضا (علیه السلام): این کتاب از تألیفات حاکم نیشابوری است و از آن را با عنوان مناقب الرضا (علیه السلام) نیز نام برده شده است. از این کتاب اکنون اثری نیست. محمدبن مشهدی در کتاب مزار، از این منبع نقل می‌کند.
3. فقه الرضا (علیه السلام): این کتاب شامل مجموعه‌ای از مسائل و احکام روایت شده از آن حضرت است. مجلسی اول ودوم و نیز حاج میرزا حسین نوری، انتساب این کتاب به حضرت را پذیرفته اند، اما گروهی از اهل علم در صحت آن تردید دارند.
4. صحیفة الرضا (علیه السلام): رسالة صحیفة الرضا یا مسند علی الرضا (علیه السلام) به طور مستقل و جداگانه چاپ شده است. این رساله مختصر، در میان محدثان اهل سنت نیز بسیار مشهور است. سمعانی در التحبیر و رافعی قزوینی در التدوین، چند طریق برای صحیفه نقل کرده اند. میرحامد حسین هندی نیز صحیفه‌ای را در اختیار داشت که از طریق ابوالقاسم قشیری و محمّدبن حمویه جوینی روایت شده و هم چنین عبدالواسع یمانی، آن را از طریق حافظ بن عساکر نقل کرده و در پایان مسند زیدبن علی آورده است.
5. مسند الامام الرضا (علیه السلام): این کتاب در اصل به زبان عربی تنظیم شده، تا علما و دانشمندان به طور مستقیم از سخنان حضرت رضا (علیه السلام) استفاده کنند. این شامل شرح حال حضرت رضا (علیه السلام) و روایات و اخبار وارده از آن حضرت است.

2. تشیع در ایران

الف – تبیین مفاهیم

در ابتدا لازم است به تبیین دو مفهوم «تشیع» و «ایران» بپردازیم.

تشیع:

کلمه تشیع، مصدر و به معنای «دعوی شیعه کردن، خود را شیعه نمودن و ...» آمده است و اگر به عنوان «اسم» به کار برده شود، معنای «مذهب شیعه» می‌دهد. «شیعه» در لغت به معنای «گروه، پیروان، انصار، اتباع، تابع، ناصر، قوم و گروهی علی حده که جمع شوند بر امری» آمده است. (12) برخی منابع از جمله لسان العرب، «شیعه» را این گونه معنا کرده‌اند: «گروهی است که بر چیزی گرد آمده باشند. هر طایفه‌ای که بر چیزی گرد هم آیند، شیعه هستند و هر طایفه‌ای که بر کاری گرد آیند و از نظر یکدیگر پیروی کنند، شیعه خوانده می‌شوند.» (13)
در اصطلاح، شیعیان کسانی‌اند که علی (علیه السلام) را به صورت ویژه همراهی کردند و به امامت و خلافت او به استناد نص و وصیت، خواه روشن و آشکار و خواه پنهان و پوشیده، گرویدند و گفتند: امامت از فرزندان او بیرون نمی‌رود و اگر بیرون رود، یا به ستم از سوی دیگران و یا به تقیه از سوی امام است. (14)
بنابراین شیعه در لغت به معنای یاران و پیروان است و در اصطلاح به حامیان و پیروان امام علی (علیه السلام) و خاندان مطهرش گفته می‌شود که به امامت آنان یکی پس از دیگری اعتقاد دارند.

ایران:

در آغاز هزاره اول قبل از میلاد، هند و اروپاییان به آسیای غربی مهاجرت نمودند. این گروه با ساکنان بومی، درگیر شدند و با زور و حملات متوالی، برای همیشه در نجد ایران، ماندگار شدند. (15) این قبایل مهاجم که به «آریایی» ها شهرت داشتند، کشوری به نام «ایران» یا «فرس» (perse) و به اصطلاح نویسندگان و مورخان، «ایرانشهر» را تشکیل دادند. وسعت این کشور، بسیار گسترده بود و از کنار رود سند در مشرق تا فرات در مغرب، و از جیحون و دامنه کوه‌های قفقاز در شمال تا خلیج فارس در جنوب، امتداد داشت.
شش تاخت و تاز و تهاجم در طول تاریخ سیاسی ایران مشاهده می‌شود: حمله طوایف سکا (150ق.م)، هجوم هیاطله (450 ق.م)، تهاجم قبایل تورانی ترک‌ها و آغوزها (950 م) و یورش مغولان (1250 م) که این چهار تهاجم از طرف شمال شرقی ایران بوده است. دو حمله نیز از سوی مغرب رخ داد که منشأ تغییرات اساسی و مبدأ تحولات شد: حمله یونانیان (اسکندر و جانشینانش، 300 ق.م) و حمله اعراب (مسلمانان، 650 م). (16)

ب- چگونگی ورود اسلام به ایران

قبل از ورود به بحث، ابتدا باید به ورود مسلمانان و اعراب به ایران اشاره کرد و سپس به چگونگی حضور تشیع پرداخت. در زمان خلیفه دوم، عمربن خطاب، سه جنگ مهم «قادسیه»، «جلولاء» و «نهاوند» بین مسلمانان و ایرانیان صورت گرفت که منجر به نابودی امپراتوری بزرگ ساسانیان و ورود اسلام به مناطق ایران گردید.

جنگ قادسیه:

اولین جنگ مهم و بزرگ، که منجر به فتوحات زیادی برای مسلمانان گشت، جنگ قادسیه و فتح مداین بود. ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح، ماجرای این جنگ را این گونه بیان می‌کند:
«... چنین گویند: که چون خالدبن ولید از دمشق به مدد ابوعبیده متوجّه فلسطین و روم شد و مثنّی بن حارثة الشیبانی را در عراق نایب خویش گردانید، یزدجرد شهریار و سرخیلان فرس، جمعیتی عظیم ساختند و خواستند که مثنّی بن حارثه را از عراق و نواحی آن بیرون کنند. مثنّی صلاح بر این دید. شتری که مرکب او بود، طلب کرده، برنشست و چندتن از معتمدان خویش همراه گشت و رو به مدینه آورد.
چون به خدمت امیرالمؤمنین عمر رسید، امیرالمؤمنین را در مسجد رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) یافت که جمعی از مهاجر و انصار و صحابه کبار در گرد او نشسته بودند. مثنّی پیش آمده، سلام کرد. امیرالمؤمنین جواب سلام باز داد و پرسید: «از کدام جانب می‌آیی و به چه کار رنجه شده‌ای؟» مثنّی گفت: «از جانب عراق می‌آیم. جمعیتی که یزدجرد می‌سازد، آمده‌ام تا کیفیت او در خدمت تو شرح دهم.» امیرالمؤمنین عمر چون سخنان ابوعبید و سلیط انصاری بر این گونه شنید، ایشان را آفرین کرد و میان مردم بستود. پس فرمود: «در این کار سرور و سرخیل این سپاه، تو را شناختم و سلیط را وزیر تو مقرّر کردم.»
مردمان به امارت ابوعبید ثقفی و وزارت سلیط، رضا دادند و روی به ساختگی کار و عدّت آلت آوردند. چهارهزار مرد دلاور کار از مهاجر و انصار و موالی و خدمتکار، جمع آمدند و همراه ابوعبید ثقفی و سلیط انصاری و مثنّی بن حارثه به سوی عراق روان شدند... و در مقابل لشکر کسری که بدان حدود رسیده بود، فرود آمدند... .
ابوعبید از اسب پیاده شد و شمشیر بکشید و روی به پیلی آورد که کفّار را به آن پیل، اعتمادی بود. با شمشیر، خرطوم آن پیل را بینداخت و بازگشت تا به لشکر خویش آمد. اتفاقاً بلغزید و بیفتاد، پیلی دیگر را بدو دوانیدند و او را هلاک کردند... عاقبت به تقدیر ربّانی و خواست یزدانی، لشکر کفر، غالب آمد و لشکر اسلام، هزیمت یافته به طرف پل فرار نمودند و پل را شکسته یافتند. جمعی لشکر عرب خود را در آب افگنده غرقه شدند و جماعتی در جنگ جان بدادند...
آنگاه [خلیفه]، جریر بن عبدالله البجلی را پیش خواند و گفت: «ای جریر! خطبی بزرگ حادث گشت. مثنّی بن حارثه مجروح است و حال آن لشکر از شهادت یافتن اکابر و بیسر ماندن باقی لشکر، توان دانست که چگونه باشد. اکنون تو را به عراق باید رفتن. باشد که خدای سبحانه به واسطه تو، شرّ کفّار دفع گرداند و نایره فتنه ایشان فرو نشاند.»
جریر اجابت نمود و به موجب اشارت امیرالمؤمنین، با ششصد مرد مبارز به جانب عراق روان شد. بر این طریق، میان جریربن عبدالله و مثنّی بن حارثه گفتگوی پدید آمد و مخالفت ظاهر شد. این خبر به امیرالمؤمنین عمر رسید. صواب چنان دید که خود عزیمت عراق کند. صحابه نگذاشتند و مانع آمدند... [خلیفه گفت] سعد وقّاص را بخوان و وی را برای یاری اهل اسلام در این کار، نامزد فرما که او سزاوار این کار است. سعد، فرمان امیرالمؤمنین را امتثال نمود و لشکر را جمع نمود. هفت هزار مرد جمع شدند.
پس سعد با این لشکر روان شد و امیرالمؤمنین عمر هر کس از معارف عرب را که به خدمت او می‌آمد، به مدد سعد وقّاص می‌فرستاد... پس چون سرما بگذشت و محنت زمستان گذشت و راه ها از برف پاک گشتند، سعد وقّاص با لشکر عظیم در شهر قادسیه آمد. چون سعد با آن تعبیه در قادسیه رسید، خبر او به یزدجرد بازگفتند. آن وقت یزدجرد در مداین بود... پس یزدجرد در فکر حرب لشکر عرب شد و وزیر خود را که رستم نام داشت و سپهسالار و پهلوان او بود، بخواند...
آن روز تا شب میان هر دو لشکر جنگی عظیم بود. چون شب افتاد، به وثاق‌های خود بازگشتند. دیگر روز هم بر آن نسق، تعبین لشکرها کرده، میمنه و میسره و قلب و جناح، راست کرده و صف‌ها بسته، به میدان آمدند. کافران آن روز غلبه آوردند و مسلمانان را بسیار مقتول و مجروح می‌کردند. نزدیک بود که مسلمانان منهزم شده، پناه به کوشک و حصار آوردند از آنکه هر روز و هر شب، لشکر کفّار زیادت می‌شد و از مسلمانان می‌کاست و شهادت می‌یافت...
ناگاه گرد بشکافت و لشکر نمودار شد که سردار ایشان هاشم بن عتبه بن ابی وقّاص بود که به موجب فرموده عمر، ابوعبیده جرّاح از جانب شام به مدد سعدبن [ابی] وقّاص فرستاده بود. چون هاشم را چشم بر لشکر عمّ خود، سعد وقّاص افتاد، لشکر او که ده هزار سوار بود، آن را ده فوج کرده هر فوجی هزار سوار و خود در فوج اوّل روان شد و به لشکر اسلام پیوست... پس، مسلمانان از جای خود بجنبیدند و روی به کفّار آورده، ایشان را از صف خویش برداشتند. چنانکه سگان را برانند، ایشان را از پیش می‌دواندند تا به کنار فرات. زیاده از ده هزار مرد در آن حمله بکشتند. هزیمت در لشکر کفّار افتاد. به هر طرفی می‌گریختند. مسلمانان مال و منال بسیار به غنیمت یافته به قادسیه آمدند.
جمعی از لشکر کفّار که زنده ماندند، روی به مداین نهادند. چون به مداین رسیدند، فرود آمدند، به خیال این که ایمن شدیم. سعد وقّاص مصلحت چنان دید که چون لشکر کفّار هزیمت یافتند، لشکری بر عقب ایشان فرستد... لشکر اسلام در طلب ایشان روان شدند. کفّار چون از آن معنی خبر یافتند که مسلمانان در عقب ایشان رسیدند، لاعلاج روبروی مسلمانان شدند... لشکر فرس چون رستم را کشته دیدند، بگریختند و به مداین شده...
القصّه، سعد وقّاص در مداین بنشست و خمس غنایم را به سوی عمر فرستاد و صورت حال را بدو مکتوب و عمروبن معدی کرب را در آن کتاب ستوده، آن مال و مکتوب را به صحبت عمرو روان داشت. چون [عمرو] به مدینه رسید، مکتوب سعد را برسانید. سعد بر حسب حکم خلیفه، در مداین مقام کرد و لشکر شام را بازگردانید.» (7)

جنگ جلولاء:

دومین نبرد مهم ایرانیان با اعراب، «جنگ جلولاء» است. جریان این جنگ از کتاب أخبار الطوال دینوری بیان می‌شود:
«خرزاد چون به جلولاء رسید، همان‌جا ماند و برای یزدگرد که در حلوان بود، نامه نوشت و از او کمک و یاری خواست و او هم او را مدد فرستاد. خرزاد بر گرد اردوگاه خود خندق کند و زن و فرزند و بارهای سنگین خود را به خانقین فرستادند. سعدبن ابی وقاص، گروهی از سواران را به سوی ایشان روانه کرد و عمروبن مالک بن نجبة بن نوفل بن وهب بن عبد مناف بن زهرة را به فرماندهی ایشان گماشت و او حرکت کرد و به جلولاء آمد که ایرانیان آن جا اردو زده و گرد خود خندق کنده بودند. مسلمانان هم نزدیک اردوگاه ایشان اردو زدند و نیروهای امدادی از ناحیه اصفهان و جبل برای ایرانیان می‌رسید.
مسلمانان که چنین دیدند، به امیر خود عمروبن مالک گفتند: «تو منتظر هجوم و حمله ایشان نمان که ایشان روز به روز بیشتر می‌شوند. او برای سعد بن ابی وقاص نامه نوشت و این موضوع را به اطلاع او رساند. و از او برای آغاز جنگ و حمله، اجازه خواست. سعد به او اجازه داد و قیس بن هبیرة را هم با هزار مرد که چهارصد سوار و ششصد پیاده بودند، به یاری او فرستاد.
به ایرانیان خبر رسید که برای اعراب، نیروی امدادی رسیده است. برای جنگ آماده شدند و بیرون آمدند. عمروبن مالک هم با مسلمانان آماده شد. فرماندهی پهلوی راست سپاه او با حجر بن عدی و فرماندهی پهلوی چپ با زهیربن جویة و فرماندهی سواران با عمروبن معدی کرب و فرماندهی پیادگان با طلیحة بن خویلد بود.
دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند و هر دو گروه پایداری کردند. نخست یک دیگر را تیر باران کردند تا تیرها تمام شد. آنگاه چندان با نیزه نبرد کردند که نیزه‌ها درهم شکست و سپس به شمشیر و گرزهای آهنی پرداختند و تمام آن روز را تا شب جنگ کردند و مسلمانان در آن روز نتوانستند نماز بگزارند، جز با اشاره و تکبیر گفتن. و چون آفتاب روی به زردی نهاد، خداوند نصرت و پیروزی خود را بر مسلمانان فرو فرستاد و دشمن ایشان را وادار به گریز فرمود و آنان تا شب از ایرانیان می‌کشتند و خداوند متعال اردوگاه و تمام اموال ایشان را غنیمت مسلمانان قرار داد...
ایرانیان همچنان عقب‌نشینی کردند و روی به گریز نهادند، تا در حلوان پیش یزدگرد رسیدند. یزدگرد سخت درمانده شد و با زنان و فرزندان و خدمتکاران و اموال و گنجینه‌هایی که همراه داشت، از آنجا حرکت کرد و در قم و کاشان فرود آمد. مسلمانان در جنگ جلولاء، غنایمی به دست آوردند که نظیر آن به دست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند...» (8)

جنگ نهاوند:

سومین نبرد مهم و سرنوشت‌ساز که به «فتح الفتوح» نیز شهرت پیدا کرد، «جنگ نهاوند» بود. این نبرد در سال 19 ق و به فرماندهی «نعمان بن مقرن» اتفاق افتاد و در نهایت به صلح و پرداخت جزیه منجر شد. این واقعه به طور مختصر از فتوح‌البلدان نقل می‌شود:
«گویند: هنگامی که به سال نوزده یزدگرد از حلوان گریخت، مردم فارس و ری و قومس و اصبهان و همدان و ماهان به یکدیگر نامه‌ها نوشتند و کنار یزدگرد جمع شدند و آن به سال بیست بود. یزدگرد مردان شاه ذوالحاجب را امیر ایشان کرد و آنان درفش کابیان رایت خویش را برون آوردند شمار مشرکان در آن روز، شصت هزار و به قولی صدهزار تن بود.
عماربن یاسر از ایشان به عمربن خطاب خبر داده بود و او قصد آن کرد که خود به غزای آنان رود، لکن از آن ترسید که کار اعراب در نجد و جاهای دیگر به تفرقه کشد. او را اشارت کردند که جنگجویان شام و یمن را از آن دو بلد به کار غزا گسیل دارد، ولی خوف آن داشت که اگر چنین کند، رومیان به هنگام ورودش به مدائن با استقبال گرم مردم و کشاورزان مواجه شد. رفتار و سیره‌اش در میان مردم و اطراف و اکناف، به انصاف و عدالت بود. در سال 22 هجری به نهاوند حمله و آنجا را با صلح، متصرف گردید و سپس دینور، ماه سندان، همدان و ری را به زیر اطاعت اسلام در آورد.» (9)
بعد از خروج سعدبن ابی وقاص (اولین حاکم مداین) بنا به حکم خلیفه دوم، حذیفه به عنوان استاندار آن جا منصوب شد. وقتی علی (علیه السلام) به خلافت رسید، نامه‌ای به حذیفه نوشته و او را به رعایت تقوا و انصاف با مردم، دعوت کرد و خواستار گرفتن بیعت از اهالی مداین گردید. بعد از وصول نامه در حالی که حذیفه آخرین لحظات عمرش را می‌گذارند و بیمار بود، مردم را جمع کرد و بعد از اقامه نماز، دستور به قرائت نامه آن حضرت را داد. (20)
سپس او را روی منبر گذاشتند. حمد و ثنای خدا گفت و بر پیامبر خدا و خاندان او صلوات فرستاد. آن گاه گفت: «ایها الناس! مردم با علی بیعت کرده‌اند. از خدا بترسید و علی را یاری کنید که به خدا از اول تا آخر بر حق بوده است و پس از پیامبر شما، از همه کسانی که رفته‌اند و تا روز قیامت خواهند بود، بهتر است. سپس دست راست خود را به دست چپ نهاد و گفت: «خدایا! شاهد باش که من با علی بیعت کردم.» پس از آن گفت: «خدا را شکر که مرا تا چنین روزی زنده داشت». سپس به دو پسر خود صفوان و سعد گفت: «مرا ببرید و شما با علی باشید، زیرا جنگ‌های بسیار خواهد بود که در اثنای آن، مردم بسیار کشته خواهد شد. بکوشید تا در حضور وی شهادت یابید که به خدا او بر حق است و هر که مخالفت او کند، بر باطل است.» (21)
حذیفه یکی از شیعیان راستین مولا علی (علیه السلام) بود، چنانچه وقتی از او درباره علی (علیه السلام) سؤال کردند، گفت: «بهترین این امت است و جز منافق، کسی در او شک ندارد.» (22)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اکثر مجالس و محافل می‌فرمود: «حذیفه و علی (علیه السلام)، داناترین همه مردم به حال منافقان‌اند.» (23) علت این فرمایش حضرت، به حادثه‌ای بر می‌گردد که در آن، عده‌ای قصد توطئه و ترور ایشان را در برگشت از راه تبوک و عبور از تنگه کوهی داشتند، که با عنایت الهی، حذیفه همه آنها را – که 24 نفر بودند – شناسایی کرد و به آن حضرت گزارش نمود. (24)
«نعمان، نخستین کس بود که [در جنگ] به قتل رسید. مرد پارسی نیز از استر خویش به زیر غلطید و اشکمش دریده شد. گوید: بالای سر نعمان آمدم در حالی که هنوز رمقی در او باقی بود و چهره اش را از ظرف آبی که همراهم بود، بشستم. گفت: «تو که هستی؟» گفتم: معقل گفت: مسلمانان چه کردند؟ گفتم: پیروزی خدایی و نصرت او را بر تو مژده می‌دهم. گفت: الحمدالله. به عمر بنویسید...»
ابن کلبی به نقل از ابومخنف حکایت کرد که نعمان بن مقرن در اسبیذهان فرود آمد و اشعث بن قیس را بر میمنه و مغیرة بن شعبه را بر میسره قرار داد و به نبرد پرداختند. نعمان کشته شد و مسلمانان ظفر یافتند و آن فتح را فتح الفتوح نامیدند. گوید: فتح نهاوند به سال نوزده روز چهارشنبه و به قولی سال بیست رخ داد.
گویند: چون سپاه عجمان شکست یافت، مسلمانان پیروز شدند و حذیفه آن روز بر مردمان فرماندهی داشت. وی نهاوند را در حصار گرفت و اهل شهر برون آمده با مسلمانان نبرد می‌کردند. مسلمانان ایشان را شکست دادند و سماک بن عبید عبسی، مردی از ایشان را که هشت سوار به همراه داشت دنبال کرد و هر یک از آنان را که به مقابله با وی آمد، بکشت تا جز آن مرد، کسی نماند. وی تسلیم شد و سلاح خود بر زمین افکند. سماک او را اسیر کرد. وی به پارسی سخن می‌گفت و سماک مردی را بیاورد که سخن او را فهمید و ترجمه کرد که وی گوید: «مرا پیش امیر خود برید تا با او بر سر این سرزمین صلح کنم و به او جزیه دهم و از اینکه تو مرا اسیر کردی، هر چه خواهی بتو خواهم داد، زیرا من منت نهاده و مرا نکشته‌ای.» از او پرسید: نامت چیست؟ گفت: دینار.
پس وی را نزد حذیفه برد و او با حذیفه صلح کرد بر این قرار که خراج و جزیه دهد و اهل شهر وی، نهاوند بر اموال و دیوارها و منازل خویش ایمن باشند. پس نهاوند را ماه دینار نامیدند. از آن پس دینار نزد سماک می‌آمد و برایش هدیه می‌آورد و با وی بر سر الفت بود.
ابومسعود کوفی از مبارک بن سعید و او از پدرش روایت کرد که گفت: نهاوند را اهل کوفه و دینور را اهل بصره فتح کردند و چون شمار مسلمانان در کوفه بسیار شد، نیاز به افزودن بر مناطقی که خراجش میان ایشان تقسیم شود، پدید امد. پس دینور از آنِ اهل کوفه شد و به جای آن، نهاوند به بصریان تعلق گرفت، زیرا که نهاوند جزء اصبهان بود.» (25)
در نتیجه‌ی این سه نبرد مهم و سرنوشت‌ساز بود که مناطق و نواحی ایران یکی پس از دیگری به دست مسلمانان فتح گردید و مردم ایران آیین اسلام را پذیرفتند و مسلمان شدند.

ج – چگونگی نفوذ و روند گسترش تشیع در ایران

برخی از عوامل مؤثر بر گسترش تشیع در ایران تا آغاز قرن سوم هجری و ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران را می‌توان به این شرح برشمرد:

1. مداین:

انتخاب سلمان به عنوان حاکم مداین، اهمیت زیادی در این امر دارد. مداین در آن روزگار، پایتخت ساسانیان و مقر پادشاهان ایران محسوب می‌شد. سلمان در آن جا بسیار ساده زندگی می‌کرد و از خود، خانه ای نداشت. (26) شاید همین سیره، موجب گرایش مردم آن دیار به اسلام و تشیع گشته و مداین را به نقطه شروع نفوذ تشیع در ایران مبدّل نموده است.

2. حذیفة بن یمان:

نام اصلی حذیفه «حسیل» بود. او پسر جابر از قبیله عبس و کنیه‌اش «ابوعبدالله» بود و به «صاحب سر رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) شهرت داشت. (27) حذیفه ابتدا ساکن مدینه و سپس کوفه بود و مدتی هم در حال تردد بین آنها، روزگار خود را سپری کرد.
حذیفه در جنگ احد به همراه پدر و برادرش حضور داشت و در همان جنگ، پدرش شهید شد. او در جنگ خندق و جنگ‌های پس از آن، در رکاب حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. عمر بن خطاب حکم‌رانی مدائن را به حذیفه داد. (28) عادت عمر در ابلاغ احکام به فرمانداران، استفاده از عبارت «و قد بعثت فلاناً و أمرته بکذا» بود، اما در مورد انتصاب حذیفه به مداین، عبارتی به کار برد که بیان‌گر بزرگی و عظمت مقام و شخصیت حذیفه است: «اسمعوا له و أطیعوه و اعطوه ما سألکم؛ گوش به فرمان و مطیع او باشید و هر چیزی که خواست، قبول کنید».
او سرانجام پس از عمری خدمت به اسلام، در سال 36 ق در مداین دار فانی را وداع گفت. هم اکنون از نسل او در مداین، افرادی موجود هستند.

3. سلمان فارسی:

یکی از استانداران و شیعیان علی (علیه السلام) در مداین که نقش مهمی در جذب مردم ایران به تشیع داشت، سلمان فارسی بود. او یکی از اصحاب بزرگ حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و نامش در میان یاران پیغمبر، مانند خورشید فروزان و ماه تابان می‌درخشد. علاقه شدید سلمان به پیامبر گرامی و نیز محبت و لطف آن جناب نسبت به او، بر همگان روشن و واضح است.
او از موالیان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نخستین فرد از ارکان چهارگانه بود. امام باقر (علیه السلام) فرمود:
مردم به جز سه نفر، بعد از پیامبر دست از حق کشیدند... و آن سه نفر، مقداد بن اسود، ابوذر غفاری و سلمان فارسی بودند و بعد از آن، گروهی دیگر هم به آنان پیوستند و حق را شناختند.
این جماعت با ابوبکر بیعت نکردند، تا آن‌گاه که علی (علیه السلام) از روی اکراه و اجبار، با او بیعت فرمود. زراره از امام باقر (علیه السلام) روایت می‌کند که علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود:
چند نفرند که خداوند به خاطر آنها باران می‌فرستد و روزی می‌دهد و یاری می‌کند و آنان سلمان فارسی، مقدادبن اسود، ابوذر غفاری، عمار و حذیفه هستند و من هم امام و رهبر آنها هستم. این جماعت بر جنازه فاطمه نماز گزاردند.
ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت می‌کند:
مهاجرین و انصار بعد از جریان بیعت ابوبکر، نزد علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: «به خداوند سوگند شما از همگان شایسته‌تر به مقام حضرت رسول هستی. دست خود را به طرف بالا بیاور تا با شما بیعت نماییم و ما حاضریم قبل از تو کشته شویم.» علی (علیه السلام) فرمود: «اگر راست می‌گویید، فردا همه با سرهای تراشیده در این جا حضور پیدا کنید.» روز بعد، تنها سلمان، مقداد و ابوذر با سرهای تراشیده در منزل آن جناب حاضر شدند و دیگران به وعده خود وفا نکردند.
سلمان مدتی طولانی حاکم مداین بود و در پایتخت ساسانیان و مقر پادشاهان ایران، حکومت می‌کرد. او در مداین زندگی بسیار ساده‌ای داشت و حتی خانه شخصی برای خود تهیه نکرده بود. سلمان در سال 35 ق جهان را وداع گفت و در مداین مدفون گشت. هم اکنون مزارش زیارت‌گاه مسلمانان و دارای گنبدی مجلل و با شکوه است. زوّار و مسافران زیادی به آنجا می‌روند و قبر مبارکش را زیارت می‌کنند. بین بقعه مبارکه سلمان تا ایوان کسری و کاخ تیسفون، فاصله چندانی وجود ندارد، اما از کاخ‌نشینان ساسانی و خلفای بنی‌عباس خبری نیست. (29)
نام سلمان در تاریخ اسلام، به ویژه در جنگ خیبر (خندق) می‌درخشد. وقتی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد نحوه نبرد با مشرکان، به مشورت با اصحابش پرداخت، سلمان پیشنهاد حفر خندق را داد که مورد موافقت قرار گرفت و در نتیجه به پیروزی مسلمان منجر گردید. (30)
نکته دیگری که در زندگی سلمان وجود دارد، برده و اسیر بودن او در صدر اسلام است که بعدها توسط رسول خدا آزاد شد. او خود در این باره چنین می‌گوید:
من مردی از دهکده‌ای به نام «جی» از توابع اصفهان بودم. پدرم دهقان و سالار سرزمین خود بود. من به جست و جوی آیین حق، از پیش پدر بیرون آمدم. گروهی از قبیله کلب مرا به اسیری گرفتند و به مردی یهودی فروختند و آن مرد مرا به یهودی دیگری از یهودیان بنی قریظه فروخت. او مرا همراه خود به مدینه آورد. چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه هجرت فرمود، من به سبب بردگی از محضر آن حضرت باز ماندم و شرکت در جنگ بدر و احد را از دست دادم. آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: «برای آزادی خود پیمان بنویس» و چون پیمان نوشتم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قطعه زری به اندازه تخم مرغ به من ارزانی فرمود و من تعهد مالی خود را پرداخت کردم و در جنگ خندق و دیگر جنگ‌ها به صورت مسلمانی آزاد، شرکت کردم. (31)
درباره سیره و زهد سلمان گفته‌اند: وی پشمینه می‌پوشید و الاغ جل‌دار سوار می‌شد و نان جو می‌خورد و مردی عابد و زاهد بود. وقتی در مداین مرگ وی در رسید، سعدبن ابی وقاص به او گفت: «ای ابوعبدالله! مرا پندی ده». گفت: «هنگامی که قصدی می‌کنی و هنگامی که حکمی می‌دهی و هنگامی که چیزی تقسیم می‌کنی، خدا را به یاد داشته باش.» آنگاه سلمان گریستن آغاز کرد. به او گفت: «ای ابوعبدالله چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «در آخرت گردنه‌ای هست که فقط مردم سبک‌بار از آن می‌گذرند و من این همه چیز را اطراف خود می‌بینم» و چون نگریستند، جز یک ظرف چرمین و کوزه و آفتابه نبود. (32)
سلمان با عبای کهنه برای مردم خطبه می‌خواند که نیمی از آن را زیر خود پهن می‌کرد و نیمی دیگر را بر روی خود می‌انداخت. هرگاه مقرری او را می‌دادند، همه را انفاق می‌کرد و از دست مزد کار خود، زندگی را می‌گذراند. از خودش در این باره نقل می‌کنند که می‌گفت:
معمولاً مواد حصیری را به یک درهم می‌خرم و آن را می‌سازم و به سه درهم می‌فروشم. با یک درهم، مواد حصیر بعدی را می‌خرم و یک درهم را صرف هزینه خانواده‌ام می‌کنم و یک درهم را صدقه می‌دهم. واگر شخص عمربن خطاب هم از این کار مرا منع کند، از آن دست بر نمی‌دارم.
هم‌چنین در سیره او نقل است که هرگاه پولی به دستش می‌رسید، گوشت می‌خرید و محدثان را دعوت می‌کرد و به همراه آنان غذا می‌خورد. (33)

4. حکومت امام علی (علیه السلام):

اولین تماس ایرانیان با تشیع به زمان حکومت حضرت علی (علیه السلام) برمی گردد. موضع‌گیری‌های عدالت خواهانه آن حضرت در حمایت از اهل ذمه و توصیه به عاملانش در پرهیز از ظلم و ستم به ایشان تأثیر زیادی در گسترش تشیع داشت. حمایت امام (علیه السلام) از موالی و غیر عرب، موضعی موقت در جهت جذب عناصر ناراضی نبود، بلکه از روحیه عدالت‌خواهانه ایشان ناشی می‌شد، هم‌چنان که در قضیه قتل هرمزان، به طور قاطع در مجلس مشورتی عثمانی به کشتن قاتل وی، یعنی عبیدالله بن عمر رأی داد. به سبب همین اصرار حضرت بود که عبیدالله به رغم میل باطنی خود، در دوران حکومت آن حضرت به معاویه پناه برد، اگر چه در نزد وی نیز از ستایش علی (علیه السلام) دریغ نورزید.
موضوع اجرای عدالت مایه ناخرسندی عرب، خصوصاً اشراف از حضرت شد، تا آنجا که آشکارا از وی خواستند اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجم، برتری دهد، لکن در دیدگاه وی فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق هیچ‌گونه رجحانی نداشتند و وی هرگز حاضر نبود نصرت و پیروزی را با جور و ستم کسب کند. شواهد موجود، حاکی از میزان پیوستگی ایرانیان به تشیّع، حتی در زمان خلافت علی (علیه السلام) دارد، به ویژه در نقاط خاصی مثل مناطق ایرانی‌نشین کوفه، بخش‌هایی از نواحی ایرانی‌نشین در «سواد» و مناطقی که به طور مستقیم، تحت حاکمیت علی (علیه السلام) قرار داشت. (34)

5. قیام مختار:

مختاربن ابی عبید ثقفی، مکنا به «ابواسحاق» که پدرش از بزرگان و صحابه به شمار می‌آید، در سال اول قمری متولد شد. (35) او از جمله چهره‌های برجسته قیام کننده علیه حکومت بنی‌امیه است که در زمان عمر، از طایف به همراه پدرش به مدینه سفر کرد. پدرش متوجه عراق گردید و در جنگ «جسر» با ایرانیان درگذشت. (36)
مختار مدتی با علی (علیه السلام) همراه بود و در بصره ساکن شد. وقتی که امام حسین (علیه السلام) در کربلا به شهادت رسید، او به دست ابن زیاد دستگیر و روانه زندان گردید. در سال 64 ق وقتی یزید درگذشت و عبدالله زبیر در مدینه قیام کرد، مختار با او بیعت کرد و به نمایندگی از او به کوفه رفت. او بر عبدالله بن مطیع، غالب شد و موصل را نیز به تصرف درآورد و مسببان و قاتلان امام حسین (علیه السلام) را دستگیر کرد و به مجازات رساند. سرانجام خود نیز توسط مصعب بن زبیر سرکوب گردید. (37)
اما اولین ارتباط و هم سویی ایرانیان با تشیع به صورت نسبتاً گسترده، در قیام مختار مطرح است، چرا که در دو قیام شیعی قبل از مختار، یعنی نهضت امام حسین (علیه السلام) و قیام توابین، نشانی از حضور ایرانیان دیده نمی‌شود. تعداد موالی (ایرانیان) در میان لشکریان مختار، چنان چشم‌گیر بود که برخی آن قیام را جنبشی علیه اعراب به شمار آورده‌اند. بنابر بعضی روایات، حامیان ایرانی مختار ابتدا بیست هزار و سپس تا چهل هزار نفر افزایش پیدا کردند. حتی اگر در این عدد نیز اغراق شده باشد، به اتفاق آرای مورخان، تعداد بسیاری از حامیان او را ایرانیان تشکیل می‌دادند.
از جمله انتقادهایی که اشراف کوفه به مختار وارد می‌نمودند، این بود که ایرانیان را برگردن ایشان سوار کرده است. مختار به موالی گفته بود که شما از من هستید و من از شمایم. از همین رو بود که در سپاه وی به عربی سخن گفته نمی‌شد. از روایتی معلوم می‌شود که غیر از موالی، عده‌ای از هواداران مختار از غلامان (احتمالاً ایرانی) بوده‌اند. بنابراین می‌توان از قیام مختار به عنوان عاملی در پیوستن بخشی از جامعه ایرانی به اسلام از نوع شیعی نام برد.
پیروان ایرانی مختار، تنها زمانی به حمایت جدی از وی مصمم شدند که از حمایت‌های سیاسی – اجتماعی او در مقابل اربابان عرب خود، اطمینان یافتند. اگر مختار موفق شد که شیعیان عراق را با شعار خون‌خواهی امام حسین (علیه السلام) بسیج کند، موالی را با شعار حمایت از ایشان به سمت خود جذب کرد. رمز موفقیت مختار این بود که نیازهای ایشان را دریافت و در ارتقای منزلت اجتماعی غیر عرب کوشید. بزرگان عرب می‌گفتند او با شجاعت عرب‌ها و کینه عجمان با ما نبرد می‌کند. نکته حایز اهمیت این است که حتی رئیس شرطه مختار از موالی بود. او می‌گفت ایرانیان از اعراب بر من مطیع‌تر و وفادارترند و هر چه بخواهم، بلافاصله انجام می‌دهند.
در واقع عامل اصلی نزدیکی ایرانیان به مختار و حمایت از وی، مسائل سیاسی – اجتماعی بود و کمتر علایق خاص مذهبی در آن مشاهده می‌شود. این موضوع خصوصاً هنگامی مشخص می‌شود که بدانیم در قیام امام حسین (علیه السلام) و توابین که اندک زمانی قبل از قیام مختار روی داد، از حضور غیر عرب، ذکری به میان نیامده است و اصولاً جریان تشیع تا زمان توابین، هنوز ویژگی عربی محض داشت. بنابراین قیام مختار در روند رشد کمی و کیفی دین اسلام در ایران، مرحله ای مهم شمرده می‌شود، زیرا پس از آن بود که تشیع هر چه بیشتر با اعتراضات و آمال سیاسی غیر عرب (اعم از مسلمان یا غیر مسلمان) ارتباط یافت. قیام مختار، نمایان‌گر اولین تشکل گسترده ایرانیان بر مبنای آیین جدید است که به تدریج، حلقه ارتباط ایشان با گذشته را کمتر نمود. (38)

6. قم:

شهر باستانی قم قبل از ورود اسلام، توسط اسکندر به طور کلی ویران شد، ولی دوباره در زمان حکومت ساسانیان توسط قباد احیا گردید.(39)
بعد از شکست امپراتور ساسانی، برای نخستین بار گروه‌های عرب به فرماندهی ابوموسی اشعری، در سال 23 ق با جنگ و زور، قم را فتح کردند. اعراب بنی‌اسد نیز جزو اولین دسته‌های عرب محسوب می‌شوند که در جمکران قم سکونت گزیدند.
اعراب اشعری هم به قم هجوم گسترده کردند و در این راستا، برای کسب سلطه کامل بر همه منابع مالی و اقتصادی مردم بومی قم، دست به قتل عام سران مجوس زدند. شاید بتوان این تهاجم را که در سال 85 ق رخ داد، فتح دوم این شهر به حساب آورد. اعراب اشعری در طی یک قرن، اقدامات زیادی در جهت تحول قم از پادگان شهری عربی به صورت شهر عربی انجام دادند.
یسع اشعری در سال 189 ق، نظر موافق هارون‌الرشید، در مورد کوره قرار دادن قم را به دست آورد. در حقیقت اعراب اشعری به عنوان اقطاع‌داران دولت عباسی در قم در آمدند. حمزة بن الیسع اشعری در قم منبر نهاد. پسر او یسع بن حمزه با انجام اولین مساحی (نقشه برداری) قم، استقلال جغرافیایی آن جا را محقق ساخت. در این مساحی، همان مرزهای استان ایرانوثارث کواذ دوره ساسانی ملحوظ گردید و قم به بیشترین حد توسعه ارضی خود رسید. این شهر از نمونه‌های بارز توسعه شهری در قرن سوم قمری است. در این قرن، قم به صورت شهری آباد و معتبر شیعی درآمد. (40)

7. کاشان:

کاشان شهری قدیمی و مشهور است که در مرز کویر قرار دارد. اطراف آن را کشتزارهای فراوان و آباد احاطه کرده و مردم آندیار در ساختن قمقمه مشهوراند. این شهر، مرکز میوه هلو به شمار می‌رفته است. از جمله مسائل شگفت‌انگیز در کاشان، وجود عقرب‌هایی در آن جا بود. حتی در جریان محاصره کاشان، با پرتاب عقرب به داخل شهر، مردم تاب خود را از دست دادند و در نهایت، شهر سقوط کرد.
(41)
ابوموسی اشعری بعد از بازگشت از نهاوند، به اهواز رفت و تمامی آن جا را فتح کرد و سپس به قم آمد. بعد از تصرف قم، احنف بن قیس (ضحاک بن قیس تمیمی) را به کاشان فرستاد و او آن شهر را با قهر و غلبه گشود و بعد خود را به ابوموسی ملحق نمود. (42) مؤلف کتاب النقض با صراحت به شیعه بودن اهالی مردمان عراق و نقاط مختلف ایران پرداخته، از آن جمله به کاشان اشاره می‌کند: «آنگه در ولایت حلب و حران و کوفه و کرخ و بغداد و مشاهد ائمه و مشهد رضا و قم و کاشان و آوه و سبزوار و گرگان و استرآباد و دهستان و جربادقان وهمه بلاد مازندان و بعضی از دیار طبرستان و ری و نواحی بسیار از وی و بعضی از قزوین و نواحی آن و بعضی از خرقان، همه شیعی اصولی و امامتی باشند». (43)
مؤلف آثار البلاد و اخبار العباد – که از اهل تسنن است – نیز درباره آیین این شهر چنین اظهارنظر می‌کند: «شهری است میانه قم و اصفهان. اهلش شیعه امامیه‌اند و بسیار غلو در آن باب دارند. و احمدبن علی بن بابه کتابی نوشته و ذکر فرق شیعه را نموده و چون به ذکر امامیه رسیده و ذکر منتظر محمّدبن مهدی (صلوات الله و سلامه علیه) را نموده، گفته: "عجب آن است که در ولایت کاشان، جمعی می‌باشند از امامیه و من ایشان را دیده ام، در هر صبح، انتظار ظهور امام خود را می‌کشند و یراق پوشیده، به اسب سوار شده، از شهر بیرون می‌روند به انتظار آنکه صاحب و امام ایشان ظاهر شود و چون آفتاب بلند می‌شود، باز به شهر عود می‌کنند و به یکدیگر می‌گویند که امروز هم نشد و همیشه در این انتظار می‌باشند"». (44)

8. آوه:

مؤلف کتاب تاریخ قم، شش راه اصلی را برای قم قدیم ترسیم می‌کند که راه دوم شامل، راه ساوه و آوه است. (45)
او بنای این شهر را به دست شخصی به نام «بیب بن جودرز» می‌داند و از برخی متقدمان نقل می‌کند:
آبه دریایکی بوده است. یکی از پادشاهان عجم ات

عبارات مرتبط با این موضوع

پخش زنده و مستقیم حرم امام رضا علیه السلام روضه …پخشزندهحرمامامرضاروضهمنورهزهره سلام و سپاس السلام علیک یا علی بن مو سی الرضی یا امام رضا سلام میدونم ک جواب سلام پخش زنده و مستقیم حرم امام حسین علیه السلام …پخشزندهحرمامامحسینعلیهبه دلیل اشکالی که در پخش زنده حرم امام حسین علیه السلام به وجود اومده در حال حاضر پخش پخش مستقیم از حرم امام رضا علیه السلام صحن …آقا جانم ، سلام سلام به اون روی ماهت آقام امام رضا اومدم مثل همیشه برا گدایی آقا توسل بسیار مجرب به امام رضا علیه السلامدرباره توسل به امام رضاع این طور وارد شده است که بهترین راه توسل به امام رضاع طریقه سیر تحولی تکوین و تکامل مذهب تشیع در ایران آغاز پیدایش تشیعسیر تحولی تکوین و تکامل مذهب تشیع در ایران آغاز پیدایش تشیعامام صادق علیه السلام امام صادق علیه السلام در رویارویی با عرفان التقاطی امام فرمود آنان دشمنان ما هستند خانواده و روابطِ همسران از دیدگاه حضرت امام رضاعخانواده و روابطِ همسران از دیدگاه حضرت امام رضاع تشکیل خانواده در اسلام، مسئله ای حضرت امام جعفر صادق علیه السلامحضرتامامحضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاریمتن زیارتنامه امام حسین علیه السلام به همراه صوت …متن زیارت امام حسین علیه السلام به همراه صوت و ترجمه فارسی متن زیارت پیامبرصلی الله گزارش فارس ۷ مناظره معروف امام رضاع با علمای ادیان و حضرت امام رضاع در مدت اقامت کوتاه خویش در مرو با عالمان ادیان دیگر مناظرات متعددی پخش زنده و مستقیم حرم امام رضا علیه السلام روضه منوره پخشزندهحرمامامرضا زهره سلام و سپاس السلام علیک یا علی بن مو سی الرضی یا امام رضا سلام میدونم ک جواب سلام همه رو پخش زنده و مستقیم حرم امام حسین علیه السلام سایت شیعیان پخشزندهحرمامامحسین به دلیل اشکالی که در پخش زنده حرم امام حسین علیه السلام به وجود اومده در حال حاضر پخش زنده پخش مستقیم از حرم امام رضا علیه السلام صحن جمهوری اسلامی پخش مستقیم از حرم امام رضا علیه السلام صحن جمهوری اسلامی توسل بسیار مجرب به امام رضا علیه السلام درباره توسل به امام رضاع این طور وارد شده است که بهترین راه توسل به امام رضاع طریقه اى است علی بن موسی الرضا ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد علی بن موسی الرضا ۱۴۸–۲۰۳ ه‍ ق، ملقب به رضا و ابوالحسن هشتمین امام شیعیان دوازده امامی سیر تحولی تکوین و تکامل مذهب تشیع در ایران آغاز پیدایش تشیع سیر تحولی تکوین و تکامل مذهب تشیع در ایران آغاز پیدایش تشیع امام صادق علیه السلام امام صادق علیه السلام در رویارویی با عرفان التقاطی امام فرمود «آنان دشمنان ما هستند پس خانواده و روابطِ همسران از دیدگاه حضرت امام رضاع خانواده و روابطِ همسران از دیدگاه حضرت امام رضاع تشکیل خانواده در اسلام، مسئله ای حیاتی و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاری متن زیارتنامه امام حسین علیه السلام به همراه صوت مؤسسه متن زیارت امام حسین علیه السلام به همراه صوت و ترجمه فارسی متن زیارت پیامبرصلی الله علیه و


ادامه مطلب ...

جملات و متن های زیبا در مورد حضرت ابوالفضل عباس (علیه السلام)

جملات و متن های زیبا در مورد حضرت ابوالفضل عباسجملات و متن های زیبا در مورد حضرت ابوالفضل عباس

این همه آدم رفتند و نیامده اند؛ و فقط یک نفر است که رفت و هنوز هم در تاریخ دارند می‌گویند:‏

نیامد نیامد …

ای اهل حرم میر و علم‌دار نیامد‎ …

❋ ❋ ❋ ❋ ❋ ❋

شد سرا پا چشم زخم پیـــــــکرش

دید زهرا را به بالاے ســـــــرش

با زبان حال مےگفتش بتـــــــول

مرحبا “عبـــــــاس جان” حجت قبـــــــول…

❋ ❋ ❋ ❋ ❋ ❋

به یکتایی قسم ، یکتا ست عباس

امیر کشور دلها ست عباس

اگر چه زاده ام البنین است

و لیکن مادرش زهرا است عباس

❋ ❋ ❋ ❋ ❋ ❋

السلام علیک یا ابالفضل العباس

یا ابوالفضل العباس علیه السلام :

آموخته ایم از تو وفاداری را

خون تو نوشت معنی یاری را

ای کاش که آب کربلا می آموخت

آن روز زچشمت آبرو داری را …

❋ ❋ ❋ ❋ ❋ ❋

آنچنان کز برگ گل عطر گلاب آید برون

تا که نامت میبرم از دیده اشک آید برون . . .

السلام علیک یا ابالفضل العباس

❋ ❋ ❋ ❋ ❋ ❋

علی یک دسته گل از یاس آورد

ز طوبی شاخه ی احساس آورد

میان باغی از گل های زهرا

خوشا ام البنین “عباس” آورد

❋ ❋ ❋ ❋ ❋ ❋

پنداری دروغ نیست که بگوییم او مادری دلاور و پاک‌سرشت به پاکی فرشته‌ها داشت. لافی گزاف نیست که بگوییم پدرش علی نام داشت و بردن این نام کافی است تا بدانیم از نسل کیست؟

❋ ❋ ❋ ❋ ❋ ❋

جنت و رضوان و حور و کوثر، همگی آیت و نشانه‌ای از خوی وی است. او آبشاری است که از کوهی استوار چون على، در طبیعتی چون ام‌البنین جاری شد و در سرشاری از عطش سوخت. قهرمان نهر علقمه که شمس و قمر از نور جمالش خجل می‌شوند، افسانه و اساطیر نبود؛ مردی بود که مثل یک عَلَم هیچ وقت بر زمین نماند.
لقب «اَسَدُ الله الْغالِبْ» را چون علی بر او نهادند تا دوباره حمله‌های حیدری در میدان‌ها تکرار شوند و هنوز بعد از این همه سال، زیر نور مهتاب، چهره‌اش در زلالی آب می‌لرزد؛ گویی تنها بعد از خدا از آب می‌ترسد. مردی که افسانه نیست

❋ ❋ ❋ ❋ ❋ ❋

لبخند علی (علیه‌السلام) رنگ می‌گیرد.

فرشتگان، تولد دستانی را جشن می‌گیرند که قرار است روزی چراغ حماسه را برافروزند.

پهلوانی به عالم چشم می‌گشاید که پهلوانان عالم به نامش اقتدا می‌کنند.

پهلوانی که فرزند مردی است که کوهِ رشادت و جوانمردی است،

فرزندِ شیر زنی است که به او شیر شهامت نوشاند.

کوه‌مردی که ذره‌ای از احترام برادرش حسین (علیه‌السلام) فرو نگزارد.

حسین (علیه‌السلام) امام بود و ابوالفضل، برادر امامت.

حسین (علیه‌السلام) ولی بود و ابوالفضل، هم‌ رکاب ولایت.

آری، نوزادی در گهواره خفته است که علمدار لشکر حسین (علیه‌السلام) خواهد بود.

سلام بر عباس، ای غیرت مجسم… ای قامتِ فتوت…

سلام ای چشم‌هایی که آب را شرمنده نجابت خود خواهی کرد…

سلام ای دست‌هایی که رودخانه‌های زمین، به جستجویشان سر گردانند…

سلام ای پیشانی بلندی که آیینه‌ی آسمان است…

السلام علیک یا اباالفضل العباس (ع)


ادامه مطلب ...

مداحی و روضه شهادت امیرالمومنین امام علی (علیه السلام)

ضمن عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام علی (ع) گلچینی از مداحی های مداحان اهل بیت گردآوری شده است.

کی مثل علی به جان رسیده است کسی/کی همچو علی رنج کشیده است کسی
تاریخ گواه است که در روی زمین/مظلوم تر از علی ندیده است کسی . . .

روضه وداع امیرالمومنین با فرزندانش

روضه شهادت امام علی (علیه السلام)

مداحی ویژه شهادت امیرالمومنین (علیه السلام)

روضه ضربت مولا امیرالمومنین (علیه السلام)

 

نوای حاج میثم مطیعی

بابای خوب یتیمان کوفه (زمینه)
۵٫۱۴ MB
دانلود

 

نداند قدر مرا این شهر، مرا از کوفه بگیر امشب (زمینه)
۷٫۷۸ MB
دانلود
خون ببار ای دل برای مرتضی (ع) در شب قدر عزای مرتضی (ع) (زمینه)
۹٫۲۳ MB
دانلود

 میرداماد _ خدانگهدار گریه های نیمه شب ، خدانگهدار ای یتیمان

میرداماد _ اونی که قلب زینب رو میسوزونه ، آوردن یه تابوت تو این

دانلود نوحه غمخوار دل در سوگ شهادت امام علی (ع) با صدای صادق آهنگران

نوحه عمه سادات بی قراره ( زمینه ) با صدای محمود کریمی

مداحی استدیویی محمود کریمی ویژه ماه مبارک رمضان «با روی سیاه / با گریه آه / از راه اومدم» (۴:۰۴)

 

مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی روضه حضرت علی (ع) از حاج محمد رضا طاهری – ۴٫۷۸ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی مسجد کوفه شد پر ز شور و نوا از حاج محمد رضا طاهری – ۱٫۲۱ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی دوباره خونه علی غوغا شده از حاج محمد رضا طاهری – ۴٫۶۵ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی روضه حضرت علی (ع) از حاج سعید حدادیان – ۲٫۰۴ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی ای ساقی کوثر یا حیدر یا حیدر  از کربلایی نریمان پناهی – ۱٫۶۲ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی حیف مولا مردم عالم تو را نشناختند از کربلایی نریمان پناهی – ۲٫۸۱ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی شدی عازم برای دیدن یاس از کربلایی نریمان پناهی – ۲٫۷۹ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی با سینه شکسته علی را صدا مکن از  کربلایی نریمان پناهی – ۱٫۵۳ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی روضه حضرت علی (ع) از حاج حسین سیب سرخی – ۲٫۶۵ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی من کیستم گدای تو یا مرتضی علی از حسین سیب سرخی – ۰٫۸۳۴ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی شب شب بندگی بخشش بندگان از حاج محمود کریمی – ۳٫۰۶ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی مراسم احیاء از حاج محمود کریمی – ۶٫۱۶ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی روضه حضرت علی (ع) از حاج محمود کریمی – ۲٫۸۰ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی شاهی ولی بود و وصی بود علی بود از حاج محمود کریمی – ۰٫۵۴۵
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی عشقم فزون کن عقلم جنون کن از مرحوم سید جواد ذاکر  – ۲٫۸۷ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی این جوان کیست که در قبضه او طوفان است از جواد ذاکر – ۰٫۵۳۷ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی هر کسی با یاری یاره منم حسین دوست دارم از جواد ذاکر – ۰٫۹۴۷ مگابایت
مداحی شهادت حضرت علی مداحی شهادت امام علی روضه شهادت حضرت علی روضه شهادت امام علی دانلود مداحی جدیددانلود مداحی عشق و جنون آغاز می کنم از حسین سیب سرخی – ۱٫۵۶ مگابایت


ادامه مطلب ...

خداشناسی در روایت‌های امام رضا (علیه السلام)

[ad_1]

چکیده

از اساسی ترین و ریشه‌ای‌ترین اعتقادهای یک مسلمان، توحید است که پیامبران الهی و اوصیاء آنها برای تقویت آن در میان مردمان تلاش می‌کردند و هدف آنها رساندن انسانها به توحید نظری و عملی بوده است. نوشتار حاضر با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و شیوه‌ی جمع آوری اطلاعات کتابخانه‌ای، به چند روایت از امام رضا (علیه السلام) (و نیز معصومان (علیه السلام) دیگر) استناد می‌کند که در آن، عالم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) کج فهمی برخی فرقه‌های اسلامی از توحید را اصلاح کرده‌اند. اگر انسان، به خوبی توحید را در نظر و فکر بفهمد و مطابق آن عمل کند به یقین، به اصول دیگر نیز معتقد است و به تمامی بایدها و نبایدهای شریعت پای بند خواهد بود. مشکل بسیاری از ناهنجاری‌های فردی و اجتماعی بشر، نادانی یا ضعف در دانایی نسبت به خداوند و صفت‌های اوست که این مسئله منشأ دیگر اشکال‌ها و آفت‌های جهان بینی و ایدئولوژی، یعنی نداشتن شناخت یا شناخت ناقص هست‌ها و نیست‌ها و بایدها و نبایدها می‌شود. سؤال اصلی مقاله‌ی حاضر این است که مهم ترین اوصاف خداوند متعال یعنی ذات حضرت حق چیست؟ و آیا پاره‌ای از اوصاف نقل شده از فرقه‌های مسلمانان نسبت به خداوند متعال صحیح است؟
کلید واژه : امام رضا (علیه السلام) ، خداشناسی، حدیث، روایت، فرق غیر شیعه، صفت‌های خداوند

مقدمه

خداوند متعال در کتاب محکم خویش فرموده است: «و ماقَدروا اللهَ حقَّ قَدرِه إِذقالُوا مَا أنزَل اللهُ عَلیَ بشرٍ شیٍ...؛ آنها که گفتند خدا بر هیچ کس از بشر، کتابی نفرستاده، خدا را نشناختند» (انعام/91) .
یعنی انکار نبوت ریشه در نشناختن خدای متعال دارد (رک: حج/75 - 74) ، با این توضیح که در مباحث علم کلام به اثبات رسیده که صفت‌هایی از خداوند متعال همانند رحمت، حکمت و لطف او اقتضای فرستادن پیامبران الهی را دارد. حال اگر کسی به این دسته از صفت‌ها توجه نکند، نمی‌تواند به ضرورت بعثت پیامبران و به اینکه خداوند بشر را بدون راهنما رها نمی‌سازد، پی ببرد.
همچنین مى فرماید: «وَ وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ‌؛ و آنان، خدا را به عظمتش نشناختند، خدایی که روز قیامت، زمین در قبضه‌ی قدرت او و آسمانها پیچیده به دست سلطنت اوست، آن ذات پاک یکتا، منزه و متعالی از شرک مشرکان است» (زمر/67) .
یعنی انکار معاد نیز ریشه در نشناختن خدای متعال و صفت‌های او دارد. در علم کلام اسلامی، یکی از ادله‌ی اثبات ضرورت معاد، صفت عدالت عام و فراگیر اوست. دیگری، دلیل رحمت حق و دلیل سوم، قدرت او بر انجام این کار یعنی زنده کردن دوباره و برقراری نظام حیات برای همه به شکل دیگری است. حال، منکران معاد کسانی هستند که یا نسبت به این صفت‌ها منکرند یا غفلت داشته یا نمی‌توانند میان این صفت‌ها و امکان معاد ارتباط برقرار کنند.
بر اساس این آیات، انکار عقاید حق ادیان الهی می‌تواند به خاطر نشناختن خدای متعال و صفت‌های او باشد. در صحنه‌ی عمل نیز همین علت وجود دارد، یعنی کسانی که وجود و حضور خدا و صفت‌های او از جمله سمیع، بصیر، قادر، علیم، حلیم، حکیم و... بودن آن ذات پاک را در عقیده پذیرفته و در صحنه‌ی عمل و زندگی به این مطلب توجه دارند، شیوه‌ای متفاوت نسبت به منکران یا غافلان در زندگی داشته و دارند. خداوند متعال در آیات متفاوتی از قرآن کریم پس از برشماری انواع و اقسام عصیان و سرکشی انسانها، آنها را به حضور، قدرت، علم و دیگر صفت‌های خود یادآوری می‌کند تا شاید روش و منش خود را عوض کنند:
«أرَءَیتَ إِن کَذَّبَ وَ تَوَلیَّ * أ لَم یَعلَم بِأنَّ الله یَرَی؛ آیا شما مردم برای کسی که حق را تکذیب می‌کند و از رسول او رو می‌گرداند چه رأی می‌دهید؟ آیا او ندانست که خدا می‌بیند؟...» (علق/14 - 13) .
یعنی تکذیب حق و روی گردانی از فرامین الهی، ناشی از غفلت نسبت به حضور خداوند متعال است.
همچنین می‌فرماید: «أ یَحسَبُ أن لم یَرَهُ أحَدَ؛ آیا پندارد که احدی او را ندیده؟ (و افکار و اعمال بدش را ندانسته و ریا و نفاقش را خدا نمی‌داند؟) » (بلد/7) .
چنان که ملاحظه می‌شود ریشه‌ی بداندیشی‌ها و بدکاری‌ها در این نهفته که انسان نسبت به حضور خدای متعال و علم او و دیگر صفت‌هایش منکر یا غافل است و به نزدیک بودن حضرت حق یعنی به مفاد آیه‌ی شریفه زیر بی توجه یا نادان: «و نحنُ أقرَبُ إِلَیهِ مِن حَبلِ الوَریدِ؛ و ما از رگ گردن به او نزدیک تریم» (ق/16) .
شناخت حضرت حق آنقدر مهم و مؤثر است که حتی امام رضا (علیه السلام) ، سند ولیعهدی را که یکی از توطئه‌های مأمون عباسی بر ضد امام (علیه السلام) به شمار می‌رود با جمله‌هایی آغاز می‌کند که هم همگان را به خداوند یادآور می‌شود و هم اشاره به خیانت مأمون دارد؛ ستایش برای خداوندی است که هر چه بخواهد همان کند، هرگز چیزی بر فرمانش نتوان افزود و از تنفیذ مقدراتش نتوان سرباز زد. او از خیانت چشم‌ها و از آنچه که در سینه‌ها پنهان است، آگاهی دارد (جعفر مرتضی، 1365: 178) .
آنچه بیان شد مقدمه‌ای در باب ضرورت توجه به توحید نظری و عملی بود.
در ادامه، به مجموعه‌ای از روایتهای منسوب به امام رضا (علیه السلام) و در خلال آن به انحراف برخی از فرق مسلمان و غیرمسلمان نسبت به شناخت خدا و به تلاش معصومان (علیه السلام) نسبت به رفع این نقصی که ریشه‌ی نقص‌های دیگر در نظر، اندیشه، عمل و رفتار است، پرداخته می‌شود.

منشأ و قدم اول برای عبادت خدا، شناخت اوست.

امام رضا (علیه السلام) در خطبه‌ای مفصل و جامع، بحث معرفت و توحید ذات باری تعالی را مطرح فرمودند که در قسمتی از آن آمده است:
اوّلُ عبادة تعالی معرفُته و أصلُ معرفِة الله توحیدُه و نظامُ توحیدِ الله تعالی نفیُ الصفاتِ عنه لشهادة العُقولِ أنَّ کلَّ صفة و موصوفٍ مخلوقٌ و شهادة کلِّ مخلوقٍ أنَّ له خالقاً لیسَ بصفة و لا موصوفٍ...؛ مرحله‌ی اول در عبادت خدا، شناخت اوست. پایه و اساس شناخت خداوند منحصر به فرد دانستن اوست. قوام و اساس توحید این است که صفت‌های (زائد بر ذات) را از ذات خداوند منتفی بدانیم زیرا عقل انسان خود گواهی می‌دهد که هر چیزی که از صفت و موصوفی ترکیب شده باشد مخلوق است و هر مخلوقی نیز خود شهادت می‌دهد که خالقی دارد که نه صفت است و نه موصوف و هر صفت و موصوفی همیشه باید با هم همراه باشند و همراهی دو چیز با هم نشانه‌ی حادث بودن آنهاست و حادث بودن هم با ازلی بودن منافات دارد... (صدوق، 1373، ج1: 302) .
خداوند متعال در قرآن کریم غایت آفرینش جن و انس یعنی دو موجود مختار مرکب از عقل و شهوت را پرستش خود معرفی می‌کند: «وَ مَا خَلَقتُ الجنَّ و الانسَ إِلاَّ لِیَعبُدُونِ؛ جن و انس را نیافریدم مگر آنکه مرا عبادت کنند» (ذاریات/56) .
معصومان (علیه السلام) در ذیل این آیه فرموده‌اند: «یعنی خداوند جن و انس را برای امر و نهی و تکلیف آفریده اما نه از روی جبر بلکه از روی اختیار تا فرمان بردار و نافرمان شناخته شود» (بحرانی، 1417ق، ج5: 174) .
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که امام حسین (علیه السلام) خطاب به اصحاب خود گفتند: «إِنَّ اللهَ عزَّ وجلَّ ما خلقَ العباد الّا لیَعرِفوه فإذا عَرَفوه عَبدَوه فإذا عَبَدوه إستَغنَوا بعبادِته عن عبادة مَن سِواه؛
خداوند بندگان را نیافرید مگر آنکه او را بشناسند، پس وقتی او را شناختند او را می‌پرستند و اگر او را پرستیدند از عبادت غیر او بی نیاز می‌شوند» (طباطبایی، 1362، ج 18: 423) .
ملاحظه می‌شود که طبق این حدیث شریف، تا معرفت خدای متعال نباشد عبادت او نیز به خوبی حاصل نمی‌شود.
اما در مورد نفی صفت از خدای متعال و توضیح کلام امام رضا در این مسئله، از خطبه‌ی جد بزرگوارشان حضرت امیرمؤمنان کمک گرفته می‌شود که فرمودند:
اولُ الدّینِ معرفتُه و کمالُ معرفتِه التصدیقُ بِه وکمال اتصدیقِ به توحیدُه و کمالُ توحیدهِ الاخلاصُ له وکمالُ الاخلاصِ له نفیُ الصفاتِ عنه لشهادة کلِ صفة أنّها غیرُ الموصوفِ و شهادة کلِّ موصوفٍ أنّه غیرُ الصفة فَمن وصفَ اللهَ سبحانَه فقد قَرنه و مَن قَرنه فقد ثنّاه و من ثَنّاه فَقَد جَزَّاه و مَن جَزَّاه فقد جَهلِه؛ اساس دین (یعنی چیزی که به سبب آن، خداوند متعال پرستش می‌شود) شناخت اوست، شناخت کامل، تصدیق و گرویدن به اوست، تصدیق و تمام توحید، یگانه دانستن اوست، کمال توحید خالص کردن عمل برای او و کمال اخلاص آن است که صفت زائد بر ذات برای او تصور نشود، زیرا هر صفتی گواهی می‌دهد که آن، غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی می‌دهد که آن، غیر از صفت است (سیدرضی، 1351، خطبه‌ی اول) .
مقصود حضرت در این کلام از اخلاص برای خداوند، نفی جسمیت و عرضیت است، زیرا جسم مرکب بوده و هر مرکبی، ممکن است و واجب الوجود، ممکن نیست. همچنین هر عرضی، نیازمند است و واجب الوجود، نیازمند نیست. پس واجب الوجود، عرضی نخواهد بود. همچنین هر جِرمی، حادث است و واجب الوجود، حادث نیست، پس واجب الوجود، جوهر هم نیست (ابن ابی الحدید، 1385ق، ج1: 74) .
امام رضا (علیه السلام) در گفت و شنودی که با عمران صائبی دارد حقیقت توحید و یکتاپرستی را بیان می‌کند. در پاسخ سؤال عمران که می‌پرسد به من بفرمایید آیا ما یکتایی خداوند را به حقیقت درمی یابیم یا به وصف؟ می‌فرمایند: به درستی آن نور ایجادکننده‌ی یکتا، همان وجودی است که از اول بوده، یگانه است و بی نیاز، بی آنکه چیزی همراهش باشد، تک است و دومی ندارد،... نوری است عاری از نیاز و بی نیاز از همه، نه وقتی موجود شده و نه زمانی معین باقی است و نه بر چیزی استوار و قائم است. نه به چیزی پنهان و نه به چیزی تکیه کرده است... (ابن شعبه حرانی، 1377، ج 274:2) .
خلاصه اینکه لازم است در کلاس‌ها، کتاب‌ها، خطابه‌ها و منبرها قسمتی از وقت و نوشته، به معرفی صحیح خداوند متعال اختصاص داده شود. بهترین معرفی کنندگان در این زمینه، معصومان (علیه السلام) هستند چرا که آن ذوات نورانی، حضرت حق را بهتر از دیگران شناخته بودند.

خداوند متعال مثل و مانندی در میان آفریدگانش ندارد؛ «لیس کمثله شیع» (شوری /11) .

از امام ابوالحسن الرضا (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: «من شبّهَ اللهَ بخلقِه فهو مشرکٌ و مَن نسبَ البه ما نَهَی عنه فهو کافرٌ؛ هرکس خداوند متعال را به آفریده اش تشبیه کند مشرک است و هرکس آنچه را که خود خداوند از آن نهی کرده به خداوند نسبت دهد کافر است» (صدوق، 1373، ج 229:1) ، مثلاً خداوند از ظلم نهی کرده، حال اگر کسی خدا را ظالم بداند کافر است.
یکی از آیات شریفه‌ی قرآن کریم که به خاطر ظاهر و عدم توجه به باطن آن، برخی به شرک گرفتار شده‌اند آیه شریفه‌ی «وُجُوهٌ یَومَئذٍ نَاضِرَة * إِلیَ رَبهَّا نَاظِرَة» (قیامت/23-22) است یعنی صورت‌هایی در آن روز بشاش و درخشان بوده به پروردگارش می‌نگرد. عدم فهم صحیح جمله‌ی «إِلیَ رَبهَّا نَاظِرَة» باعث شده افرادی برای خداوند متعال قائل به جسم شده، او را به بندگانش تشبیه کنند و بر اساس فرمایش امام رضا (علیه السلام) گرفتار شرک شوند.
امام فخر رازی که دانشمندی معتزلی است و عقیده اش در این مسئله با عقیده‌ی شیعه همراهی دارد، از جمهور اهل سنت نقل می‌کند: «بدان که جمهور اهل سنت به این آیه تمسک جسته و می‌گویند مؤمنان در روز قیامت خدا را می‌بینند» (بی تا، ج30: 226) .
اما به برکت علوم اهل بیت (علیه السلام) ، شیعیان قائل به جسم و شباهت برای خداوند متعال نشدند و روایات اهل بیت (علیه السلام) و مفسران آنها این آیه را به وجوهی زیبا و عقلانی تفسیر کرده‌اند. امام رضا (علیه السلام) در این باره فرمودند: «... مُشرقة ینتظرُ ربِّها؛ صورت‌ها تابناک و شادان و در انتظار پاداش‌های پروردگارش است» (صدوق، 1373، ج 1: 229) . معنی کردن کلمه‌ی «ناظرة» به معنای «منتظرة» مورد تأیید کتاب‌های لغت و مفسران شیعه و سنّی است.
ابن منظور می‌نویسد: «التنظّر: توقع الشی، و النَّظرة بکسر الظاء: التأخیر فی الأمر و فی التنزیل العزیز: «فنظرة الی میسرة» و قرأ بعضهم : فناظرة» (1408ق، ج 194:14) .
ملاحظه می‌شود که در معنای آیه‌ی شریفه یادشده در کلام وی که خداوند، طلبکار را امر به انتظار و صبر می‌کند تا بدهکار از عسر و تنگدستی به در آید، قرائت «ناظرة» را هم مطرح می‌کند در حالی که هر دو حال به معنی انتظار است. آنگاه قول کسانی که «ناظرة» با «الی» را به معنای منتظره صحیح ندانسته‌اند رد می‌شود.
پس وجه اول تفسیر آیه، معنا کردن «ناظرة» به «منتظرة» بود که در روایت نورانی حضرت آمد و در تفاسیر شیعی مثل مجمع البیان، المیزان و... و تفاسیر سنی مثل مفاتیح الغیب فخر رازی نیز این معنا آمده است.
نکته‌ی دوم قابل توجه اینکه امام (علیه السلام) کلمه‌ی «ثواب» را در تقدیر گرفته است و این صنعت در کلام عرب و در قرآن کریم وجود دارد مانند: «و جاء ربَّک أی امرُ ربَّک و قوله و أنا أدعو کم إلى العزیز الغفار أى إلى طاعة العزیز الغفار و قوله إن الذین یؤذون الله أى یؤذون أولیاء الله» (طبرسی، 1408 ق، ج 10: 601) .
نکته‌ی سومی که از کلام امام رضا (علیه السلام) استفاده می‌شود این است که بر فرض، کسی کلمه‌ی ثواب را در معنای آیه در تقدیر نگیرد می‌تواند بگوید «الی» در اینجا به معنای حرف جر نیست بلکه به معنای نعمت است و جمع آن، آلاء می‌باشد و این معنا در کتاب‌های لغت، تفسیر و حتی اشعار عرب نیز به کار رفته و سابقه دارد.
«اعشی وائل شاعر عرب می‌گوید:

أبیضٌ لایرهَب الهُزالَ ولا *** یقطعُ رَحِماً و لایَخون إلى

یعنی سفیدرویی که ضعیفان را نمی‌ترساند و نه قطع رحم می‌کند و نه به نعمتی از نعمت‌های الهی خیانت می‌ورزد» (طبرسی، 1408 ق، ج 10: 602؛ فخر رازی، بی تا، ج 228؛ طریحی، 1416 ق، ج 3. 1800) .
اما مفسر بزرگ قرآن، ذریه‌ی اهل بیت (علیه السلام) مرحوم علامه طباطبایی معنای دیگری نیز مطرح می‌کند و می‌نویسد: «مراد از نظر به خدا، نظر حسی که توسط چشم جسمانی انجام می‌شود نیست چرا که دلایل روشنی بر محال بودن جسمانیت خداوند ارائه شده، مراد از آن، نظر قلبی و عقلی است» (1362، ج 20: 198) .
نگارنده می‌گوید در تأیید و تقویت این احتمال و وجه تفسیری نیز مؤیدهایی از سخنان نورانی معصومان (علیه السلام) وجود دارد، از جمله وصیت معروف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابوذر غفاری که فرمودند: «یا اباذر أعبدالله کانّک تَراه ؛ خدا را به گونه‌ای عبادت کن که او را می‌بینی» (ورام مالکی، بی تا، ج 2: 51) .
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در پاسخ سؤال ذعلب یمانی که پرسید: ‌ای امیرمؤمنان آیا پروردگارت را دیده ای؟ فرمودند: آیا کسی را که ندیده‌ام پرستش کنم؟ پرسید: چگونه او را دیده‌ای؟ فرمودند: «لاتدرکُه العیونُ بمشاهدة العیانِ و لکن تُدرکُه القلوب بحقایق الایمانِ؛ چشم‌ها با مشاهده‌ی مادی خدا را نمی‌بینند؛ اما قلب‌ها با حقایق، ایمان او را درک می‌کنند» (تبویب صبحی الصالح، 1395ق، خ 1 و 179) .
همچنین سید شریف رضی می‌نویسد:
نظر با رؤیت متفاوت است و نظرگاه به معنای انتظار است و گاه به معنی تفکر در ادله، همانند وقتی که می‌گوییم فلانی اهل نظر است و گاه نظر به معنای تدبر و تامل است و قول خداوند متعال که أنظر کیف ضربوا لک الأمثال (اسری/ 48؛ فرقان/9)
یعنی تدبر و تأمل کن که چگونه منکران برای تو مثال می‌زنند. (1406 ق: 373) .
با این گفته، وجه‌ی دیگری بر معنای «ناظرة» اضافه می‌شود و آن عبارت از تأمل و تدبر است. اما طبق برخی از روایت‌ها تأمل در ذات خدا، انسان را به جایی نمی‌رساند بلکه باید در صفت‌ها و اسمای او تفکر و تدبر کرد.

زیارت خداوند متعال در روایتها به معنی زیارت اولیای او یعنی پیامبران، امامان و صالحان است.

راوی از امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در مورد حدیث روایت شده از اهل حدیث که مؤمنان پروردگارشان را از منازلشان در بهشت زیارت می‌کنند می‌پرسد. امام (علیه السلام) فرمودند:‌ای اباصلت، زیارت خدای متعال یعنی زیارت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، پس هرکس در بهشت بتواند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیارت کند، خدای تبارک و تعالی را زیارت کرده است.
در ادامه‌ی حدیث آمده است: معنی خبری که می‌گوید ثواب «لااله الا الله» نظر به وجه خداست، آن است که وجه خداوند متعال، پیامبران، فرستادگان و حجج او هستند. آنها کسانی هستند که به وسیله‌ی آنها توجه به خدا، دین او و شناخت او حاصل می‌شود (صدوق، 1373، ج 231:1) .
نگارنده می‌گوید وجه عبارت است از چیزی که انسان با آن با غیر خودش مواجه می‌شود. خدای متعال هم برای سخن گفتن با خلق خود از طریق حججش یعنی پیامبران، رسولان و امامان (علیه السلام) با خلق مواجه می‌شود پس آنها وجه خداوند هستند.
در ادامه‌ی روایت آمده است که اگر خداوند فرموده: «کلُّ شیءٍ‌هالکٌ إلا وجهَه» (قصص / 88) یا فرموده «کلُّ مَن علیها فانٍ و یَبقی وجهُ ربِّکَ ذوالجلالِ و الإکرامِ» (رحمن/26) منظور از وجه، انبیای الهی و حجج او هستند. با این توضیح که پیامبران و حجج الهی که تعالیمشان باعث احیای جامعه می‌شود ارواحشان و اجسادشان نیز به معجزه‌ی الهی باقی می‌ماند لذا می‌توان گفت خدای متعال که خود باقی ماندنی است وجه او نیز که پیامبران الهی باشند باقی ماندنی هستند. البته معنای دیگری در تفاسیر ارائه شده که وجه را به معنای ذات خدا دانسته‌اند: إلا وجهه معناه إلا ذاته و قیل معناه کل شیء‌هالک الا ما ارید به وجهه (طوسی، بی تا، ج 8: 184) که معنای دوم به مفاد روایت نقل شده نزدیک تر است.
در ادامه‌ی روایت، امام رضا (علیه السلام) روایتی از قول رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرمودند که: هر کس اهل بیت مرا دشمن دارد در روز قیامت نمی‌تواند مرا ببیند و من نیز نمی‌خواهم او را ببینم. در میان شما کسانی هستند که پس از مرگ من هرگز مرا نخواهند دید (صدوق، 1373، ج1: 231) .

خداوند متعال کیفیت (ماهیت) و مکان خاص ندارد.

در مباحث فلسفه‌ی اسلامی ثابت است که کیفیت یعنی ماهیت داشتن، برای موجودات ناقص است و از آنجا که ماهیت را حد وجود می‌دانند و خدای متعال دارای حدی نیست بلکه او وجود حقیقی و بی نهایت است، بنابراین خداوند متعال، ماهیت یعنی کیفیت ندارد (نک: سبزواری، بی تا: 51، غرر فی أنّ الحق تعالی انّیة صرفه) .
همچنین مکان داشتن به معنی اشغال کردن فضایی مادی برای خداوند قابل تصور نیست. چراکه فضای مادی را تنها شیء مادی اشغال می‌کند و از طرف دیگر برای خداوند محل خاص قائل شدن، مساوی این مطلب است که جای دیگر از وجود او خالی است؛ در حالی که خداوند متعال همه جا حضور دارد... (نک: طباطبایی، بی تا: 105، 129 و ...) .
آنچه بیان شد در خلال روایتی قابل برداشت است:
عده‌ای از ماوراءالنهر خدمت امام رضا (علیه السلام) رسیدند و عرضه داشتند: برای پرسیدن سه مطلب خدمت شما آمده ایم، اگر در این سه مورد به ما جواب دادی خواهیم دانست که تو دانشمند هستی. حضرت فرمودند بپرسید. گفتند: خداوند کجاست؟ چگونه است و تکیه اش بر چیست؟ حضرت در جواب فرمودند: خداوند خود کیفیت و چگونگی را خلق کرده (و فراتر از کیفیت و چگونگی است) پس هستی خدا حد و اندازه و چگونگی ندارد و جا و مکان را خود خلق کرده و فراتر از مکان است، پس خود بی نیاز از مکان است و تکیه اش بر قدرتش بوده و هست. آنان گفتند شهادت می‌دهیم که تو دانشمندی (شیخ صدوق، 1373، ج1: 235) .
مرحوم شیخ صدوق می‌گوید منظور حضرت از اینکه فرمودند: «تکیه اش بر قدرتش بوده و هست» این است که تکیه اش بر ذاتش بوده و هست. زیرا قدرت جزء صفت‌های ذات است.
مرحوم علامه طباطبایی ذیل آیه‌ی 54 سوره‌ی اعراف (ثم استوی علی العرش) و آیه‌ی پنجم سوره‌ی طه (الرّحمنُ علی العرش إستوی) مطالب ارزشمند عقلی و کلامی مفصل پیرامون معنای عرش و کرسی و استوای خداوند متعال بر عرش عنوان کرده است که خواننده را به تفسیر شریف المیزان ارجاع می‌دهیم و تنها جمله‌هایی به مناسبت نقل می‌کنیم: «منظور از استواء بر عرشی، فرمان تدبیر امور عالم را به دست گرفتن است. یعنی خداوند متعال پس از خلقت و آفرینش نخستین، تدبیر و ربوبیت جهان را نیز به دست خود گرفت» (1362، ذیل آیات اشاره شده) . ایشان در بحث روایی خود حدیثی را نقل می‌کند که مبحث ما را روشن می‌سازد.
شیخ صدوق در کتاب توحید خود از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) نقل می‌کند که فرمودند:
هر کسی گمان برد که خداوند از چیزی درست شده، خدا را حادث دانسته و هر کسی گمان برد که خدا داخل چیزی است، او را محصور دانسته و هر کسی گمان برد خدا بر چیزی است او را محمول دانسته است. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ سؤال کسی که پرسیده بود معنای «الرّحمنُ علی العرشِ إستوَی» چیست، فرمودند: خداوند با این آیه خود را توصیف کرده، او بر عرش (یعنی عالم وجود) مسلط شده است، بدون اینکه عرش حامل او یا حاوی (دربردارنده) او باشد و بدون اینکه عرش از او جدا باشد بلکه خداوند حامل و نگه دارنده‌ی عرش است و فرموده کرسی او (دامنه‌ی حکمرانی او) آسمان‌ها و زمین را فرا گرفته است. پس ما هم برای عرش و کرسی، آنچه را که خدا برای خود ثابت دانسته، ثابت می‌دانیم و آنچه را که خدا برای خود نفی کرده است نفی می‌کنیم. پس نه عرش حاوی اوست و نه او محتاج به مکانی یا چیزی که خود، آنها را آفریده است بلکه خلق محتاج اویند (1362، ج14: 140-139) .

خداوند صورت و جسم مادی ندارد.

به دنبال اثبات این نکته در فلسفه‌ی الهی که خداوند، عالم امکان را و از جمله جسم و جسمانیت را آفریده به این نکته می‌رسیم که خداوند متعال مثالی در میان مخلوقات خود ندارد، «لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر» (شوری /11) . بنابراین اگر صحبت از سمیع و بصیر بودن است، شنوا و بینا بودن با آلات جسمانی مثل چشم و گوش انسانی نیست و اگر صحبت از قدرت اوست، قادر بودنش از طریق دستان و بازوان جسمانی نیست.
در ادامه به روایت‌هایی که به کج فهمی در این رابطه اشاره دارد پرداخته می‌شود:
1. حسین بن خالد گوید به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: مردم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایتی نقل می‌کنند که حضرت فرمودند: خداوند آدم را به شکل خودش آفرید (إن الله خلق آدم علی صورته) . امام (علیه السلام) در جواب فرمودند : خدا آنھا را بُکشد، اول حدیث را حذف کرده‌اند، اصل حدیث
چنین است: روزی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از مقابل دو تن که به یکدیگر دشنام می‌دادند می‌گذشتند. یکی از آن دو به دیگری می‌گفت: خدا چهره‌ی تو و هر کسی را که به تو شبیه است قبیح و زشت گرداند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمودند:‌ای بنده‌ی خدا این سخن را به برادرات نسبت مده، زیرا خداوند، آدم (علیه السلام) را به شکل او آفرید (صدوق، 1373، ج 1: 241) .
2. در روایت دیگری در معنای «ید» در این آیه‌ی شریفه «ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدیّ؛‌ای ابلیس چه چیز تو را بر آن داشت که در مقابل آنچه به دست خود آفریدم سجده نکنی؟» (ص /75) ، امام رضا (علیه السلام) فرمودند منظور از دست، قدرت و نیرو است (همان) .
مرحوم شیخ صدوق مؤلف کتاب عیون اخبار الرضا می‌نویسد: از بعضی از بزرگان شیعه شنیده ام که ائمه اطهار (علیه السلام) در این آیه بر سر کلمه‌ی «خلقت» وقف می‌کردند و از کلمه‌ی «بیدیّ» شروع می‌کردند، ادامه‌ی آیه چنین است: «بیدیَّ إستکبرتَ أم کنتَ مِن العالینَ» یعنی آیا با نعمتی که به تو داده ام تکبر و گردن فرازی می‌کنی یا اصلاً طغیانگر و عصیانگری؟
در اینجا «ید» به معنی نعمت و احسان به کار رفته است و این گونه تعبیرها در محاوره‌های مردم نیز دیده می‌شود. مثلاً کسی به دیگری می‌گوید: با شمشیر خودم با من می‌جنگی؟ با نیزه‌ی خودم به من نیزه می‌زنی؟ کانه خدای عزوجل می‌فرماید: با نعمت، احسان و نیکویی من، بر استکبار و عصیان توانا شده‌ای (همان: 242) .
آنچه بیان شد توسط روایت مفصلی که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است تأیید و تقویت می‌شود.
یونس بن ظبیان می‌گوید:
برامام صادق (علیه السلام) وارد شدم و گفتم:‌ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، من بر مالک و اصحابش داخل شدم دیدم برخی از آنها می‌گویند: خداوند صورتی دارد مثل صورت‌ها، برخی دیگر می‌گویند: او دو دست دارد و به آیه‌ی «بیدیّ استکبرت»، احتجاج می‌کردند و برخی نیز می‌گفتند: خدا جوان است مثل جوان 30 ساله. حال شما چه نظری دارید؟ امام صادق (علیه السلام) در حالی که تکیه داده بود، مستقیم نشست و گفت: خدایا ببخش، خدایا ببخش. سپس فرمودند:‌ای یونس، کسی که گمان کند خدا صورتی مثل صورت‌ها دارد شرک ورزیده و کسی که فکر کند خدا دست و پایی مثل دست و پای مخلوق دارد او به خداوند کفر ورزیده پس شهادت او را نپذیرید و ذبیحه‌ی او را نخورید. وجه خدا، پیامبران و اولیای او هستند و ید در آیه، قدرت خداست همان طور که می‌فرماید: «أیَّدکم بنصرهٍ؛ شما را با قدرتش پیروز گرداند» (انفال/26) . کسی که گمان کند خدا در چیزی قرار دارد یا بر چیزی جای دارد یا از چیزی به چیز دیگر منتقل شود یا جایی خالی از اوست، خدا را به صفت مخلوق وصف کرده است در حالی که او آفریننده‌ی همه‌ی مخلوقات است. خدا به مردم شبیه نیست، مکانی از او خالی نیست و مکانی را اشغال نکرده، او نزدیک است، در عین دوری و دور است، در عین نزدیکی... کسی که خدا را با این صفت‌ها بشناسد از موحدان است (بحرانی، 1417 ق، ج 4: 684) .
3. در تفسیر آیه‌ی شریفه: «یَومَ یُکشَفُ عَن سَاقٍ وَ یُدعَونَ إِلیَ السُّجُودِ فَلا یَستَطِیعُونَ؛ روزی که ساق نمایان می‌شود و آنها را به سجده می‌خوانند» (قلم/42) تفسیرهای مختلفی نقل شده است. فخر رازی در تفسیر خود، اقوال مختلفی نقل می‌کند که خلاصه‌ی آنها عبارت است از:
1. این عبارت، کنایه از شدت روز قیامت است و به طور کنایی در اشعار عرب هم آمده است؛
2. روزی که از اصل حقایق اشیاء پرده برداشته می‌شود؛
3. روزی که از ساق جهنم یعنی اصل جهنم حجاب برداشته شده و انسانها جهنم را می‌بینند؛
4. و بالاخره قول مشابهه را نقل می‌کند که گفته‌اند منظور، ساق خداست و از قول ابی مسعود روایتی منقول است که خداوند در روز قیامت برای خلق ممثل می‌شود... ناگفته نماند مرحوم فخر رازی این قول را به شدت رد می‌کند زیرا که خداوند از جسم و جسمانی مبّراست. (بی تا، ج30: 95) .
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه‌ی شریفه معنای اول را به نقل از کشاف زمخشری مطرح می‌کند با این بیان که انسان‌ها در هنگام سختی برای مقابله با آن، گویا پاچه‌ی خود را بالا می‌زنند، به هر حال این تعبیر کنایی است مثل وقتی که گفته می‌شود فلانی دستانی بسته دارد که کنایه از بخیل بودن است و.... ایشان در بحث روایی چند روایت از درّالمنثور سیوطی مطرح کرده، آنها را مخالف براهین عقلیه و نص کتاب خدا می‌داند.
در یکی از این روایت‌ها چنین نقل شده است: بخاری، ابن منذر و ابن مردویه از ابن سعید روایت کرده‌اند که نعوذ بالله پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: پروردگار ما از ساق خود کشف می‌کند و آنگاه هر زن و مرد مؤمنی سجده می‌کنند... (طباطبایی، 1362، ج 20: 51) .
در پایان این قسمت و در تفسیر آیه‌ی شریفه‌ی مطرح شده، روایتی که حسن بن سعید از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده بیان می‌شود.
حضرت فرمودند: «روز قیامت روزی است که حجابی از نور کنار می‌رود و مؤمنان به سجده می‌افتند؛ ولی پشت منافقان سخت می‌شود و نمی‌توانند سجده کنند» (صدوق، 1373، ج1: 242) .
کنار رفتن حجابی از نور، می‌تواند برای کشف باطن اشیاء یا اعمال انسان‌ها یا ماهیت جهنم و بهشت و... باشد و به هر روی تفسیر نقل شده از امام رضا (علیه السلام) می‌تواند با سه معنای نقل شده از مفسران همراهی داشته باشد و به یقین با معنای تجسیم و تشبیه مخالف بوده به شدت آن را نفی می‌کند، چرا که خداوند متعال تعالی عن ذلک است و آیاتی که ظاهر معنای آنها به نوعی ممکن است تصور این معنا را تقویت کند مورد تأویل و تشریع ائمه اطهار (علیه السلام) قرار گرفته که نمونه‌ی آن آیه‌ی زیر است.
ابراهیم بن ابی محمود می‌گوید:
از امام رضا (علیه السلام) درباره‌ی این آیه سؤال کردم «و تَرَکَهم فی ظلماتٍ لا یُبصرونَ؛ خداوند، کفار را در حالی که هیچ نمی‌پسندد در تاریکی‌ها رها می‌کند» (بقره/17) . فرمودند: برعکسِ مخلوقات که می‌توان درباره‌ی آنها الفاظ رها کردن و ترک کردن را به کار برد، نمی‌توان با این الفاظ خدا را وصف کرد (و صحیح نیست که بگوییم خداوند فلان کس را رها یا ترک کرد) بلکه (مطلب از این قرار است که) وقتی می‌داند آنها از کفر و ضلالت دست برنمی دارند، لطف و کمک خویش را از آنها دریغ می‌دارد و آنها را به حال خودشان می‌گذارد تا هر کاری بخواهند انجام دهند (صدوق، 1373، ج1: 248) .
پس معنای ترک، ترک مادی و جسمانی نیست بلکه دریغ کردن از افاضه‌ی لطف، هدایت و رحمت است.

نفی معانی ظاهری آیات قرآن و اثبات معنای باطنی در احادیث رضوی

در قرآن کریم شاهد آیاتی هستیم که اگر معنای ظاهری یعنی کاربردی آن در میان انسان‌ها را مدنظر قرار دهیم آن گاه با مقام متعالی خداوند سازگار نیست. یکی از این آیات در پایان بند قبل بیان شد و اینک آیاتی دیگر:
1. عبدالعزیز بن مسلم می‌گوید:
از امام هشتم (علیه السلام) درباره‌ی این آیه سوال کردم: «نسوا الله فنسیهم؛ خدا را فراموش کردند، او هم آنها را فراموش کرد» (توبه/67) . حضرت فرمودند: خداوند نه سهو و نه چیزی را فراموش می‌کند بلکه سهو و نسیان مربوط به مخلوقات است که نبودند و خلق شده‌اند، آیا به این آیه برخورد نکردی که: «و ما کانَ ربُّکَ نسیّاً؛ پروردگارت فراموش کار نیست» (مریم/64) ، معنی آیه چنین است: خداوند کسانی را که او و قیامت را فراموش کرده‌اند این گونه جزا می‌دهد که خودشان را از یاد خودشان می‌برد، همان طور که در جای دیگر فرمودند: «و لا تکونوا کالذین نسُواالله فأنسیَهم أنفسَهُم اولئک همُ الفاسقون» (حشر/19) (صدوق، 1373، ج1: 251) .
روایت‌هایی دیگر از ائمه اطهار (علیه السلام) ، وجه دیگری از معنای نسیان ارائه می‌دهد:
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در مورد «نسوا الله فنسیهم» فرمودند: آنها خدا را فراموش کردند و به طاعت او عمل نکردند، پس خدا آنها را در آخرت فراموش کرد یعنی ثوابی از بهشت برایشان قرار ندارد پس گویا از سهم بهشت فراموش شدند. در روایتی امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «ترکوا طاعة الله فترکهم» (بحرانی، 1417 ق، ج 2: 813) .
خلاصه‌ی کلام آنکه، نسیان در مورد ذات خداوند متعال به معنای فراموشی و سهو در آدمیان نیست و در نهایت به معنی بی توجهی و توقف افاضه‌ی رحمت، مغفرت و ثواب است که خداوند متعال با توجه و علم، آنها را نسبت به فرد منافق و امثال او اعمال می‌کند.
2. علی بن حسن فضال از پدرش چنین نقل کرده است که از امام هشتم درباره‌ی این آیه سؤال کردم «کلّا إنَّهم عن ربِّهم یومئذٍ لَمَحجوبونَ؛ آنان در آن روز در پس حجاب و پرده‌ای هستند و پروردگار خود را نمی‌بینند» (مطففین /15) ، حضرت فرمودند: نمی‌توان و صحیح نیست خداوند را این طور وصف کنیم که در جایی قرار می‌گیرد و بندگان در پس حجاب هستند و او را نمی‌بینند، بلکه معنی آیه این است که از ثواب پروردگار خویش محروم هستند (صدوق، 1373، ج 1: 252) .
ملاحظه می‌شود که امام (علیه السلام) کلمه‌ی «ثواب» را قبل از «ربهم» در تقدیر گرفته‌اند و مشابه این معنا یعنی استفاده از صنعت ایجاز حذف در آیات دیگر نیز وجود دارد، مثلاً: «وَ اسئلِ القَریَ^َ الَّتیِ کُنَّا فِیهَا» (یوسف/82) که به معنی و اسئلِ اهل القریة الَّتیِ کُنَّا فِیهَا است.
همچنین در آیات زیر نیز از این صنعت استفاده شده است:
«وَ جَاءَ رَبُّک وَ المَلَکُ صَفَّا صَفَّا» (فجر/22) یعنی و جاء امر ربک ... از آنجا که خداوند متعال به آمد و رفتن و انتقال و جابه جایی توصیف نمی‌شود معنی آیه آن است که فرمان پروردگار آمد و فرشتگان صف به صف بودند.
و آیه‌ی (هَل یَنظُرونَ إلا أن یأتیهم الله فى ظلال مِّن العُمّام و المُلئکة» (بقره/210) «أن یأتیهم الله بالملائکة او بأمره او بعذابِه...؛ آیا منتظرند که خداوند، ملائکه را در میان ابرها به سراغشان بفرستد یا امرش و عذابش را بر آنها نازل کند؟»
ملاحظه می‌شود که در این آیه «واو» به معنای «باء» است و آیه‌ی «هَل یَنظرون أن تأتیهمُ الملائکة او یأتی أمرُ ربّک» (نحل /33) مؤیدی است بر آنچه بیان شد (شبّر، 1412 ق: 70، 248 و 557) .
3. آیا خداوند مکر و خدعه می‌کند؟ آیا خداوند استهزاء و مسخره می‌کند؟
راوی می‌گوید در مورد آیات 79 توبه؛ 15 بقره: 154 آل عمران و 142 نساء از امام رضا (علیه السلام) سؤال کردم (موضع شاهد آیات عبارت‌اند از: سَخِرَاللهُ یستهزیُ بِهم، و مکرُوا و مکرالله، یُخادعونَ اللهَ و هُو خادِعُهم) ، حضرت فرمودند: «خداوند نه مسخره می‌کند، نه استهزاء و نه نیرنگ و فریب به کار می‌برد؛ بلکه مطابق عمل مسخره، استهزاء، نیرنگ و فریب آنان به آنان جزا می‌دهد. خداوند بسیار برتر از آن چیزهایی است که ستمکاران می‌گویند و می‌پندارند» (صدوق، 1373، ج 254:1) .
نگارنده اعتقاد دارد این بیان در آیات دیگر نیز وجود دارد یعنی جزا و مقابله به مثل، تجاوز در کلام خدا، تجاوز دانسته شده در حالی که در حاق واقع تجاوز نیست بلکه مقابله به مثل و تلافی است مثل آیات شریفه‌ی: «فَلَا عُدوَانَ إِلَّا عَلیَ الظَّالِمِینَ؛ دشمنی نیست مگر بر ستمکاران *... فَمَنِ اعتَدَی عَلَیکُم فَاعتَدُوا عَلَیهِ بِمِثلِ مَا اعتَدَی عَلَیکُم؛ پس کسی که بر شما تجاوز کرد به همان‌اندازه بر او تجاوز کنید» (بقره/194 - 193) .
از آنجا که خداوند در آیات دیگر امر به نهی از تجاوز فرموده مثل آیه‌ی: «وَ قَاتِلُوا فیِ سَبیِلِ اللهِ الَّذینَ یُقَاتِلُونَکُم وَ لا تَعتَدُوا؛ و در راه خدا قتال کنید ولی تجاوز نکنید» (بقره/190) ، پس به ناچار باید آیات آمر به اعتداء (یا حداقل اجازه دهند به اعتداء) را به معنای مقابله به مثل و تلافی معنی کرد.
مرحوم علامه طباطبایی در این باره می‌نویسد: «امر خداوند متعال به اعتداء، با اینکه خداوند معتدین (تجاوز کاران) را دوست ندارد، به معنی مقابله با تجاوزگری است. اگر مقابله با تجاوز دیگران باشد. در واقع دور شدن از ذلت، بردگی و ستم دیگران است و همانند تکبر با متکبر و در مقابل ظالم به بدی سخن گفتن است» (طباطبایی، 1362ق، ج2: 64) .

اصلاح و رفع تحریف از احادیث نبوی توسط احادیث رضوی

ابراهیم بن ابی محمود گوید:
به حضرت رضا (علیه السلام) عرض کردم نظر شما درباره‌ی حدیثی که مردم به نقل از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کنند که خداوند تبارک و تعالی هر شب جمعه به آسمان دنیا (پایین) آید چیست؟ فرمودند: خداوند لعنت کند کسانی را که کلمه‌ها را از محل خود جابه جا و تحریف می‌کنند. به خدا قسم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین سخنی نگفته است بلکه فرموده: خداوند تعالی در ثلث آخر هرشب و هر شب جمعه از اول شب فرشته‌ای را به آسمان دنیا می‌فرستاد و آن فرشته به فرمان خدا ندا می‌کند. آیا درخواست کننده‌ای هست تا خواسته اش را برآورم؟ آیا توبه کننده‌ای هست تا توبه اش را بپذیرم؟ آیا استغفار کننده‌ای هست تا او را بیامرزم... (صدوق، 1373، ج1: 255) .
تحریف اقسامی دارد. یکی از انواع آن عبارت است از حذف قسمتی از کلام. در حدیث شریفی که ملاحظه شد، ناقلان، روایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به این صورت تحریف کرده بودند که به جاى «إنَّ الله تعالی یُنزلُ مَلَکاً إلی السماء» آورده بودند «إنَّ الله تعالى یَنزل إلى السماء» یعنى به جای فرستادن فرشتگان توسط خداوند، آمدن خود خدا را قرار داده بودند. این نمونه‌ای است از انحراف‌هایی که بسیاری از انسان‌ها به خاطر دور شدن از هدایت و علوم اهل بیت (علیه السلام) گرفتار آن شدند.
امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ، همانند اجداد طاهرینش در زمان خود پاسخگوی پرسش‌های دانشمندان اهل کتاب نیز بودند. پایان این مقاله به حدیثی اختصاص می‌یابد که اگرچه جریان پرسش و پاسخ به طور مستقیم از حضرت نیست ولی حضرت جریان پرسش و پاسخی را که میان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و یک یهودی بوده روایت می‌کند:
داود بن سلیمان قزوینی از امام رضا (علیه السلام) به نقل از پدرانشان از امام حسین (علیه السلام) نقل کرده که مردی یهودی از امیرمؤمنان (علیه السلام) سؤال‌هایی به این مضمون پرسید: آن، چه چیز است که خداوند ندارد؟ چه چیز است که نزد خداوند نیست؟ و چیست آن چیزی که خداوند آن را نمی‌داند؟ امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند: اما آن چیزی که خداوند آن را نمی‌داند، گفتار شما یهودیان است که می‌گویید عزیر پسر خداست. اشاره به آیه‌ی شریفه‌ی: «و قالت الیهودُ عُزَیرُ ابنُ اللهِ» (توبه /30) . اما آنچه که نزد خدا نیست ظلم و ستمکاری است نسبت به بندگان. (آیات فراوانی در قرآن کریم از خداوند متعال نفی ظلم می‌کند. رک: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، ماده‌ی ظلم) و اما آن چیست که خداوند ندارد، آن شریک است (رک: فرقان 2؛ اسراء/11؛ انعام/163) .
یهودى گفت: «اشهدُ أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله» (صدوق، 1373، ج 1: 285) .

نتیجه گیری

به اهمیت خداشناسی و ارتباط آن با دیگر اصول عقاید یعنی نبوت و معاد اشاره شد و به اینکه ریشه‌ی نابسامانی‌های نظری و عملی در انسان‌ها غفلت از یاد خدا و نشناختن صفت‌های حقیقی حضرت حق است. در ادامه به برخی از روایت‌ها برای معرفی پاره‌ای از اسماء و صفت‌های الهی اشاره شد. خداوند متعال مثل و مانندی در میان آفریدگانش ندارد و ازاین رو اعتقاد کسانی که برای خداوند قائل به تجسیم و تشبیه شده‌اند باطل است و ظواهر برخی از آیات توسط تفسیر مفسران و معلمان حقیقی قرآن یعنی ائمه اطهار (علیه السلام) توضیح و شرح داده شد.
در بخش دیگری با اشاره به روایت‌هایی که در آنها عبارت «زیارت خداوند» در روز قیامت آمده، این زیارت به استناد روایت‌ها به معنای زیارت اولیای او یعنی پیامبران، اوصیا و صالحان دانسته شد و در قسمتی دیگر به نفی کیفیت و ماهیت و حد و جهت و صورت و جسم مادی برای خداوند پرداخته شد و از آنجا که عنوان مقاله، «خداشناسی در روایت‌های رضوی» بود جمعی از روایت‌های حضرت «ثامن الحجج (علیه السلام) » که معانی ظاهری آیات قرآن را تفسیر و تأویل می‌کرد مطرح شد و در ادامه از احادیث آن حضرت در اصلاح و رفع تحریف از احادیث نبوی که بعضاً توسط راویان تحریف و تنقیص شده بود بهره برده شد.
در پایان، از باب «ختامه مسک» گفتاری از امام رضا (علیه السلام) که با آنچه در این مقاله بیان شد همخوانی دارد نقل می‌شود:
مردی از زنادقه خدمت امام (علیه السلام) آمد. زمانی که جمعی حضورش بودند امام (علیه السلام) فرمودند: به من بگو اگر قول حق گفته‌ی شما باشد – با اینکه چنان نیست – مگر نه این است که ما و شما همانند و برابریم، آنچه نماز گزاردیم، روزه گرفتیم، زکات دادیم یا ایمان آوریدیم که به ما زیانی نداد، آن مرد خاموش بود، سپس امام (علیه السلام) فرمودند: و اگر قول حق گفته‌ی ما باشد-که هست - مگرنه این است که شما هلاک شدید و ما نجات یافتیم، گفت: خدایت رحمت کند، به من بفهمان که خدا چگونه و در کجاست. فرمودند: وای بر تو، این راه که رفته‌ای غلط است، او مکان را مکان قرار داد بدون اینکه برای او مکانی باشد و چگونگی را چگونگی قرار داد بدون اینکه برای خود او چگونگی باشد. پس خدا به چگونگی و مکان گرفتن شناخته نشود و به هیچ حسی درک و با چیزی سنجیده نشود.
آن مرد گفت: در صورتی که امر به هیچ حس ادراک نشود پس چیزی نیست. امام (علیه السلام) فرمودند: وای برتو که چون حواست از ادراک او عاجز گشت منکر ربوبیتش شدی، ولی ما چون حواسمان از ادراکش عاجز گشت یقین کردیم او پروردگار ماست که بر خلاف همه چیزهاست.
آن مرد گفت: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است. امام (علیه السلام) فرمودند: تو به من بگو چه زمانی بوده که او نبوده تا بگویم از چه زمانی بوده است. آن مرد گفت: دلیل بر وجود او چیست؟ امام (علیه السلام) فرمودند: من چون تن خود را نگریستم که نتوانم در طول و عرض آن زیاد و کم کنم و زیان و بدی‌ها را از او دور و سود و خوبی‌ها را به او برسانم، یقین کردم این ساختمان را سازنده‌ای است و به وجودش اعتراف کردم علاوه بر اینکه می‌بینیم گردش فلک به قدرت اوست و پیدایش ابر و گردش بادها و جریان خورشید، ماه و ستارگان و نشانه‌های شگفت و آشکار دیگر را که دیدم دانستم که این دستگاه را مهندس و مخترعی است (کلینی، بی تا، ج1: 102-101) .

پی‌نوشت‌ها:

1. استادیار فقه و مبانی حقوق دانشگاه امام صادق (علیه السلام) 4ghane@gmail.com.

منابع تحقیق :
قرآن کریم. ترجمه‌ی مرحوم مهدی الهی قمشه‌ای.
ابن ابی الحدید، (1385ق) . شرح نهج البلاغه. تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الثانیة، لبنان: دار احیاء التراث العربی.
ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، (1377) . تحف العقول العقول عن آل الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) . ترجمه‌ی بهزاد جعفری و تصحیح علی اکبر غفاری، چاب اول، تهران: صدوق.
ابن منظور، (1408 ق) . لسان العرب. الطبعة الاولى، لبنان: دار احیاء التراث العربى.
بحرانی، سید‌هاشم، (1417 ق) . البرهان فی تفسیر القران. الطبعة الاولى، قم البعثة.
جعفر مرتضی حسینی، (1365) . زندگی سیاسی هشتمین امام. ترجمه‌ی سید خلیل خلیلیان، چاپ چهارم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
دشتی، محمد و کاظم محمدی، (1406 ق) . المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه. قم: الاسلامی.
سبزواری، ملاهادی، (بی تا) . شرح المنظومه، حواشی محمدتقی آملی، بی جا: بی نا.
سید رضی، (1351 ش) . نهج البلاغه . ترجمه‌ی فیض الاسلام، بی نا: بی جا.
سید رضی، محمد بن حسین، (1395 ق) . نهج البلاغه (للصبحی صالح) ، قم: هجرت.
سیدشریف رضی، (1406 ق) . حقایقی التأویل فی متشابه التنزیل. تهران، البعثة.
شبّر، سید عبدالله، (1412 ق) ، تفسیر القرآن الکریم چاپ دوم، قم: دارالهجره.
صدوق، محمد بن علی، (1373) . عیون اخبار الرضا (علیه السلام) . ترجمه‌ی حمیدرضا مستفید و علی اکبر غفاری، چاپ اول، تهران: صدوق.
طباطبایی، سید محمدحسین، (1362) . المیزان فی تفسیر القرآن. چاپ چهارم، تهران: دارالکتب الاسلامیة.
طباطبایی، سید محمد حسین، (بی تا) . نهایة الحکمة. قم: الاسلامی.
طبرسی، ابی علی، (1408 ق) ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، الطبعة الثانیة، لبنان: دارالمعرفة.
طریحی، فخرالدین، (1416 ق) . مجمع البحرین چاپ اول، قم: البعثة.
طوسی، (بی تا) ، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
عبدالباقی، محمد فؤاد، (1366) ، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم چاپ ششم، تهران: اسماعلیان.
فخر رازی، (بی تا) . التفسیر الکبیر (مفاتیح الغایب) . الطبعة الثالثه، بیروت : دار احیاء التراث العربی.
کلینی رازی، (بی تا) . اصول کافی ترجمه‌ی سیدجواد مصطفوی، چاپ سوم، تهران: علمیه اسلامیه.
ورام بن ابی فراس مالکی، (بی تا) . تنبیه الخواطر و نزهة النواظر بیروت: الاعلمی للمطبوعات.

منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، فصلنامه فرهنگ رضوی، مشهد: بنیاد بین المللی فرهنگی هنری امام رضا (علیه السلام)، چاپ اول

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

شهادت امام سجاد علیه‏السلام مؤسسه جهانى …ولادت پنجم شعبان، زاد روز مسعود امام همام، حضرت زین العابدین است که در سال ق در شهر فارسی العربیةعایشه در زمان ازدواج با پیامبر ص چند سال داشت؟ …مساله ازدواج یک پاسخ منطقی به نیاز زن و مرد به یکدیگر است که در تمام شرایع و ادیان و بررسی حدیثی منسوب به امام حسینع در مذمت …پس در واقع علامه مجلسیره اینجا می خواسته بفرماید منظور از عرب در این روایت دوستان فن بیان،اصول سخنرانی و هنرگویندگی وگفتگو …بررسی جایگاه قصه و قصه گویی در انتقال مفاهیم تربیتی در نظام آموزشی قصه گویی در کشور زبان و ادبیات فارسی ادبیات فارسیشماره‌ی نوشته ۵۴ ۴ مهدی ماحوزی اسب در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی اسب‏ در ادبیات شهادت امام سجاد علیه‏السلام مؤسسه جهانى سبطین ع ولادت پنجم شعبان، زاد روز مسعود امام همام، حضرت زین العابدین است که در سال ق در شهر مدینه عایشه در زمان ازدواج با پیامبر ص چند سال داشت؟ شهر سوال مساله ازدواج یک پاسخ منطقی به نیاز زن و مرد به یکدیگر است که در تمام شرایع و ادیان و جوامع فارسی العربیة بررسی حدیثی منسوب به امام حسینع در مذمت ایرانیان برهان پس در واقع علامه مجلسیره اینجا می خواسته بفرماید منظور از عرب در این روایت دوستان اهل بیتع فن بیان،اصول سخنرانی و هنرگویندگی وگفتگو روش ها و فنون بررسی جایگاه قصه و قصه گویی در انتقال مفاهیم تربیتی در نظام آموزشی قصه گویی در کشور ما زبان و ادبیات فارسی ادبیات فارسی شماره‌ی نوشته ۵۴ ۴ مهدی ماحوزی اسب در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی اسب‏ در ادبیات فارسی


ادامه مطلب ...

حضرت ایوب (علیه السلام)

[ad_1]

داستان حضرت ایوب (علیه السلام) از زیباترین و شگفت انگیزترین داستانها درباره‌ی شکیبایی هنگام مصیبت و گرفتاری اســت و لذا مشهور و فراگیر شده اســت تا آنجا که عبارت «صبر ایوب» از ضرب‌المثل‌های معروف و متداول میان عموم مردم اســت.
حضرت ایوب (علیه السلام) در سرزمین شام، در «حوران» نزیک حومه‌ی دمشق زندگی می‌کرد و اینک مسجدی به نام آن حضرت در سه کیلومتری دهکده‌ی «نوی» هست که پناهگاه او و همسرش در دوران شدت بیماری و گرفتاری بوده اســت.
حضرت ایوب (علیه السلام) در طول زندگانی نزدیک به نود سال خود، همواره بشارت دهنده، ترساننده، پرهیزگار و عابد بود. خداوند متعال هم، روزی و تعداد افراد خانواده‌اش را افزون عطا کرده بود، از این رو هیچ محروم و سائلی از در خانه‌اش بی‌بهره و دست خالی باز نمی‌گشت. گرسنگان را سیر و تشنه‌گان را سیراب می‌کرد و یتیمان را پناه، ستمدیدگان را نصرت و ضعیفان را یاری می‌داد.
مردم شاهد بودن که هر چه بهره‌مندی او از نعمتهای الهی افزایش می‌یافت، به همان اندازه عبادت و سپاسگزاری او بیشتر می‌شد و هر چه بر برکت اموال و نعمتهای او افزوده می شد، بر تقوا و پرهیزکاری‌اش اضافه می‌شد و هر چه خیرات بر او بیشتر سرازیر می‌شد، بندگی، عبادت و شب زنده‌داریهایش طولانی‌تر می‌شد. ثروت و دارایی به هر اندازه‌اش، او را فریفته نمی‌کرد،‌ هیچ یک از فرزندانش او را گمراه و از خداوند متعال دور نمی‌کرد. تمام تلاش و کوشش او تنها و تنها در جلب محبت و رضایت خدای جلّ و علا و مناجات با خالق یکتا بود.
بنابر عادت و روش همیشگی، انسانهایی هستند که در دل خود کژی و انحراف از راه حق و در نهان ناپاکی و شرّ نهفته دارند و توان دیدن بنده‌ای را که کاملاً فرمانبردار پروردگار باشد، ندارند. بنده‌ای که از نعمتهای فراوان و ثروتی کلان برخوردار اســت و با این حال، کمترین غرور و نخوتی در او راه نیافته اســت و با داشتن فرزندان متعدد و خانواده‌ای بزرگ، همیشه و در همه حال به ذکر و ستایش خداوند متعال مشغول اســت و به اطاعت از او فرمان می‌دهد و در سرپیچی از دستورهای او به مردم هشدار می‌دهد و آنها را می‌ترساند. با خانواده و کارگزارانش بسیار مهربان اســت، برهنگان را می‌پوشاند، اسیران را آزاد می‌کند و نیازمندان را با گشاده‌رویی می‌پذیرد. آن همه رفتار و اخلاق پسندیده در حضرت ایوب (علیه السلام)، موجب خشنودی همشهریان آن حضرت شد. آنان به فکر مقابله و مبارزه با آن حضرت افتادند و چاره‌ای نیافتند، جز آنکه به پخش شایعه‌های دروغ و مغرضانه اقدام کنند. با این هدف، در محافل و مجالس خود شایع کردند که بندگیهای حضرت ایوب (علیه السلام) نه از روی محبت و علاقه به خداوند متعال، بلکه به طبع بهره‌مندی از عنایتهای فراوان او از ثروت و فرزندان متعدد اســت، چون پروردگار ثروتی هنگفت و زمینهای وسیعی به او عطا کرده اســت و او در مقابل آن همه نعمت، به عبادت و سپاسگزاری وی روی آورده اســت تا مبادا آنها را از دست بدهد.
سپس آنها در آن یاوه گویی‌ها پا را فراتر نهادند و گفتند:‌ «چنانچه این ثروت و مقام از او گرفته شود، دیگر نه به یاد خدا و نه به فکر بندگی او خواهد بود.» این سخنان بیهوده پی در پی به گوش حضرت ایوب‌ (علیه السلام) می‌رسید، ولی او مانند همه‌ی پیامبران الهی راستین به ‌آنها کوچکترین توجهی نمی‌کرد و بدون پاسخگویی به آنها یا دچار شدن به لغزش و انحرافی به راه و روش الهی خود ادامه می‌داد.

اما از آنجا که خداوند متعال می‌خواهد او را نمونه و سرمشق انسانها در طول تاریخ بشری قرار دهد، او را به سخت‌ترین گرفتاری که به ذهن هیچ انسانی خطور نمی‌کند، دچار می‌کند تا او را همچون شعله‌ای پر فروغ در ایمان و زیباترین الگوی بردباری و مقاومت در برابر سختیها قرار دهد. بدین ترتیب خداوند سلامت و ثروت ایوب را از او می‌گیرد و به دنبال آن، همه‌ی افراد خانواده و دوستانش از او کناره‌گیری می کنند. خداوند سلامت جسمی را از ایوب می‌گیرد و او چنان نحیف و لاغر می‌شود که حتی توان برپا ایستادن را از دست می‌دهد و از حرکت و راه رفتن باز می‌ماند.

مردم که چنین دیدند، بار دیگر هر کدام بنا به خواستگاه و دیدگاه خود، به اظهار نظر پرداختند، لذا سخنان ضد و نقیض فراوانی بیان می‌شد. گروهی در اصل نبوت او شک می‌کردند و می‌گفتند: «تمام عبادتهایش برای برتری جویی و کسب افتخار و همه‌ی بذل و بخششهایش دروغ و فریبکاری بوده اســت.» دسته‌ای دیگر، زبان به کفر و الحاد می‌گشودند و می‌گفتند که اگر خدای ایوب توان زدودن بلا و زیان و رساندن خیر و برکتی را داشت، سزاوارترین کس به این امر پیامبر بود.
منافقان هم می‌گفتند: «خداوند ایوب را به چنین بلایی گرفتار کرده اســت تا همه چیز دوست خود را بگیرد و دشمنانش هم او را مورد شماتت قرار دهند و در هر صورت، او سزاوار این بلاهاست.»
در آن میان، تنها افراد انگشت‌ شماری که به او ایمان آورده بودند، از خداوند متعال برای خود طلب آمرزش و برای ایوب نیز درخواست تندرستی می‌کردند. ضمناً آنان بر بردباری و صبر بی‌پایان ایوب برآن بلاها غبطه می‌خورند و می‌گفتند:‌ «گوارا باد بر حضرت ایوب (علیه السلام)! انسان جز برای آزمایش و گرفتاری آفریده نشده اســت. دنیا، خانه بلاست و مردم در معرض مصیبت و آزمایش قرار می‌گیرند.» خداوند عزّوجلّ هم فرموده اســت:
(تا شما را بیازماید که کدام یک در کردار نیکوترید.) (1)
شیطان ملعون وسوسه‌گر نیز ‌آن مردم را تشویق می‌کرد که از روی حسد یا دلشاد شدن خود، هر چه بیشتر بر حضرت ایوب سخت بگیرند و از این رو پیروان و مریدان شیطان از دروغگویان بی‌دین، گمان بردند مصیبتهایی که بر حضرت ایوب (علیه السلام) وارد شده اســت، باعث ازدست رفتن ایمان او خواهد شد و آخرتش هم تباه می‌شود. ولی تمام مصیبتها تنها باعث تقویت و استواری بیشتر ایمان و سرسپردگی افزونتر آن بنده‌ی صالح و پیامبر راستین در برابر خداوند متعال شد.
مدت هفت سال حضرت ایوب (علیه السلام) بر همین منوال و با حال نزار زندگی کرد، همه‌ی دوستان، نزدیکان آشنا و مردم از گِردش پراکنده شدند و رهایش کردند و تنها همسر بسیار مهربان و وفادارش که بیش از اندازه و توان، کمر همت بر خدمت و پرستاری او بسته بود، باقی ماند. او با ناله حضرت ایوب (علیه السلام) می‌نالید و فقط از دردهای شوهر خود شکوه می‌کرد. او با سپاس از خداوند و با شکیبایی فوق العاده، بر پیمان خود استوار ماند و هیچ هراسی از ملامت و انتقاد دیگران، حتی نزدیکان، به خود راه نمی‌داد و در انجام دادن آنچه بر عهده گرفته بود، کمترین سستی و کوتاهی‌ای نمی کرد.
اما مردم نابکار و بدسیرت، بدون اینکه از بیهوده‌گویی خسته شوند، با شیطنت و زبردستی فراوان به دنبال فتنه انگیزی در سرزمینی پاک و کاشتن تخم بدبینی دردلهای بی‌آلایش بودند، لذا به پیروی از هواهای نفسانی خود، نزد همسر حضرت ایوب (علیه السلام) رفتند و با ترفندهای بسیار او را به رها کردن شوهر بلازده و گرفتارش تشویق کردند و روح بدبینی و خستگی از وضع و حال شوهر را در دل او دمیدند. بالاخره، آنان با تکرار آن سخنان موفق شدند که آن همسر نیکوکار را بر آن دارند که به حضرت ایوب (علیه السلام) بگوید:
«راستی! چرا خدایت تو را چنین عذاب و شکنجه می‌دهد؟ آن همه ثروتت کجاست؟ فرزندنت کجایند؟ دوستان و یارانت کجایند؟ جوانی و نیرومندی‌ات کجا رفته اســت؟ اراده و توانایی‌ات کجاست؟»
در مقابل، حضرت ایوب (علیه السلام) با خویشتنداری و مهربانی پاسخ می‌دهد:
«شیطان تو را گمراه کرده اســت. می‌بینم بر عزت و شوکت از دست رفته و فرزندانی که خداوند جانشان را گرفته اســت، گریه و زاری می‌کنی؟»
همسرش گفت:
«این همه بلا و مصیبت ما را بس اســت. از خدایت بخواه که این بدبختی و نکبت را از تو برطرف کند.»
حضرت ایوب (علیه السلام) با شگفتی فراوان به صورتش خیره شد و گفت:
- ای زن! چه مدت در فراخی نعمت و آسایش زندگی کردی؟
- چهل سال.
- چندسال اســت که به مصیبت و بلا گرفتار شده ای؟
- هفت سال.
حضرت ایوب (علیه السلام) با پاسخ خود، همه‌ی بافته‌های همسرش را رشته کرد و گفت: «بنابراین، من در برابر آن همه سال نعمت و فراخی، از خدایم خجالت می‌کشم که تقاضا کنم مصیبت و بلایم را برطرف کند.»
سپس آن حضرت اندکی تامل کرد و افزود: «با شنیدن سخنانت مرا ترس فرا گرفت و تو گمانم را نسبت به خودت از بین بردی و این نیست جز اینکه ایمانت به سستی و ضعف گراییده و سینه‌ات از قضا و خواست الهی به تنگ آمده اســت. از مقابل دیدگانم دور شو ای زن! اگر سلامت و نیروی خود را بازیافتم، به تو یکصد ضربه خواهم زد. از امروز، دیگر از دست تو غذایی نمی‌خورم و هیچ آشامیدنی‌ای نمی‌نوشم و دیگر فرمان و کار سختی را بر عهده‌ات نمی‌گذارم. از من دور شو تا خداوند خود فرمانی دهد.»
بدین گونه، توطئه‌گران موفق به جدایی انداختن میان شوهر بیمار و همسر وفادار و قانع او شدند و حضرت ایوب (علیه السلام) تنهای تنها شد. او ماند و دردهایش و او ماند و بیماری جانفرسایش.
حضرت ایوب (علیه السلام) در اوج شدت بیماری و مصیبت چنین به درگاه خداوندتبارک و تعالی عرض حال می‌کند:
(پروردگارا! به من آسیب و بیچارگی رسیده اســت و تو مهربانترین مهربانان هستی.) (2)
چه دعای زیبایی! آن بزرگوار جز به بیان شرح کوتاهی از حال خود نمی‌پردازد - از بیماری شدید و بلازدگی خویش سخن نمی‌گوید- و بعد از ‌‌آن صفتی از صفات باری تعالی را ذکر می‌کند و می‌گوید: «و تو مهربانترین مهربانان هستی.» آن حضرت برای تغییر وضع خود تقاضایی را مطرح نمی‌کند، بلکه بر تمام آن بلاها بردباری می‌کند و در برابر عظمت و بزرگی آفریدگار، کمال ادب و احترام را به جا می‌آورد و از خداوند هیچ درخواستی نمی‌کند. او نمونه و الگوی بر جسته‌ی بنده‌ی بردبار واقعی بود که از هیچ درد و رنجی به تنگ نیامد و از هیچ بلایی به خود نپیچید و لب به شکوه و شکایت باز نکرد، لذا در طول قرنها از بردباری او با بزرگی و احترام یاد می‌شود و صبر او ضرب المثل عالم و جاهل قرار می‌گیرد. او حتی در تقاضای رفع بلا از حالتش، تردید و دو دلی دارد و هرگونه تصمیمی را از ‌آن خداوند متعال می‌داند، چون بر این باور و یقین قطعی اســت که آگاهی خالق یکتا چنان فراگیر و همه جانبه اســت که نیازی به تقاضا و درخواست از او نیست.
درآن لحظاتی که حضرت ایوب (علیه السلام) با چنان اطمینان قلبی و احترام خاصی به درگاه خداوند متعال رو آورد، دعایش مستجابی و رحمت الهی شامل حالش شد و دوران بلا و مصیبت او به پایان رسید. در این مورد خداوند متعال می‌فرماید:
(پس [دعای] او را اجابت نمودیم و آسیب و بیچارگی او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجدداً] به او عطا کردیم [تا] رحمتی از سوی ما و عبرتی برای عبادت کنندگان [باشد]) (3)
با ریزش رحمت الهی به سوی ایوب، به او فرمان می‌رسد که پایش را به زمین بکوبد و در همان چشمه‌ی آبی جوشان و زلال نمودار می‌شود که برای شستشو و آشامیدن و بازیافت صحت و سلامت او مقدر شده بود.

آری به محض که حضرت ایوب (علیه السلام) از آن آب می نوشد و خود را با آن شستشو می‌دهد، سلامت و نیروی پیشین خود را، حتی افزونتر از آن، به دست می‌آورد. آن بنده صالح و بردبار خداوند به سجده می‌افتد و بر بازگشت همه‌ی نعمتهای گذشته، خدا را سپاس می‌گوید. خدای متعال او را مورد لطف و عنایت بیشتری قرار می‌دهد و به او وحی می‌فرستد که خانواده، فرزندان و روزی گسترده و وسیع پیشین و تمام ثروتی را که از دست داده اســت، به او باز می‌گرداند و حضرت ایوب (علیه السلام) نیز بندگی و اطاعت کاملتر و بیشتری ازخود نشان می‌دهد.

حضرت ایوب (علیه السلام) به آسایش کامل و خاطری آسوده می‌رسد، ولی همسرش از رفتار خویش شرمنده و نگران حال شوهر خود می‌شود. او لحظه‌ای به خویشتن خود باز می‌گردد و رفتار ناپسند و اغوا شده‌اش و کوتاهی‌هایی را که در ادای وظایف خود کرده اســت، به محاسبه می‌کشد. او درمی‌یابد که به سخنان مردمی دروغگو گوش داده و دلش را به تنگی و ناامیدی کشانده اســت. او صدای مغرضانی را شنیده بود که وادارش کردند تا شوهرش را ملامت کند و آزار دهد. پس صبر و بردباری‌اش کجا بود؟ خویشتنداری‌اش چه شد؟ اصالت و پاک نهادی‌اش کجا رفت؟‌ آیا سزاوار بود به خاطر مردمی منافق و از خدا بی‌خبر، خداوند متعال را به خشم کرد؟ خیر! او همسر حضرت ایوب (علیه السلام) بود و کافی بود که شوهرش را با آن بردباری شگفت انگیز و ایمان قوی و محکم ببیند، او را بزرگ دارد و تا رسیدن فرمان الهی کمر به خدمت و پرستاری او ببندد.
آن زن مهربان دیگر طاقت و توان دوری از شوهر بیمارش را نداشت. بنابراین، از بستر خواب برخاست، گویی آتشی درون او را می‌سوزاند، با نگرانی به خلوتگاه شوهر پا گذاشت. او که دلش اجازه نمی‌داد تا شوهرش را ترک و رها کند، بازگشته بود تا در کنار او بماند و خدمتش کند، ولی او را در جای خود و با آن حال نزار ندید، بلکه در مقابلش مردی کاملاً سالم با چهره و پوستی شاداب و نیرومند ایستاده بود. او لحظاتی حیرت زده با دقت به آن مرد نگریست، ‌ولی او را نشناخت. کم کم آن انتظار بی‌نتیجه به درازا کشید و او که در پی شوهرخود بود، جلو رفت و پرسید:
«اینجا جایگاه مردی مسن و بیمار بود که توان حرکت نداشت و من مدتی نه چندان طولانی از او جدا شدم، آیا تو او را دیده‌ای یا از او خبری داری؟»
حضرت ایوب با مهربانی پاسخ داد:
«مگر چشمهایت هم ضعیف شده و کسی را که روبه رویت ایستاده اســت، نمی‌بینی؟»
آهنگ صدا، زن را میخکوب کرد. صدای شوهرش را شنید که سلامت خود را بازیافته بود. زن در برابر شوهرش زانو زد و با چشمی گریان و سپاسگزار از این نعمت الهی، از او طلب بخشش کرد.
در آن هنگام، وحی الهی به حضرت ایوب (علیه السلام) رسید که یکصد شاخه‌ی خشک درخت انگور را به هم بپیچد و با آن یک ضربه به همسرش بزند تا مساوی یکصد ضربه باشد و سوگندش را زیر پا نگذاشته و آن را اجرا کرده باشد.
بدین ترتیب، همسر وفادار و مخلص حضرت ایوب به او بازگردانده شد، زنی که روزها و شبهای بسیار سخت بیماری را در کنار شوهرش گذرانده بود.
خداوند متعال در برابر بردباری عظیم حضرت ایوب و اظهار نکردن کوچکترین دلتنگی و روگردانی از بلاهای پیش آمده، پاداشی فراتر از همه‌ی هستی قبلی به او عطا فرمود، فرزندانش را به باز گرداند و بار دیگر به همان تعداد، فرزندش بخشید و دو برابر ثروت و دارایی پیشین به او داد. بخشش و هدیه‌ی بسیار مجلل و بزرگی از طرف خداوند نصیب حضرت ایوب (علیه السلام) شد که در میان پیامبران و همه‌ی افراد بشر، نمونه‌ی بارزی از شمول رحمت الهی و یادمانی برای خردمندان شد. خداوند متعال در این باره در قرآن کریم در سوره مبارکه ص، آیات 41 تا 44 می فرماید:
(و بنده‌ی ما ایوب را به یاد آور، آن‌گاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد. [به او گفتیم:] «با پای خود [به زمین] بکوب، این آبی برای شستشو و سرد برای آشامیدن اســت.» و [مجدداً] کسانش را و نظایر آنها را همراه با آنها به او بخشیدیم تا رحمتی از جانب ما و عبرتی برای خردمندان باشد. [و به او گفتیم:] «یک بسته ترکه به دستت بگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند خویش را مشکن.» ما او را شکیبا یافتیم، او چه نیکو بنده‌ای بود! به راستی او توبه کار بود.)
همچنین، در سوره‌ی مبارکه انبیا آیات 83 و 84 می‌فرماید:
(و ایوب را [یادکن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده اســت و تو مهربانترین و مهربانان هستی. پس [دعای] او را اجابت نمودیم و آسیب وارد شده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجدداً] به وی عطا کردیم [تا] رحمتی از جانب ما و عبرتی برای عبادت کنندگان [باشد].)

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، هود /7.
2- قرآن، انبیا / 83.
3- قرآن، انبیا /84.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

متن زیارتنامه حضرت عباس علیه السلام به همراه …متن زیارت امام حسین علیه السلام به همراه صوت و ترجمه فارسی متن زیارت پیامبرصلی الله تصاویر چشمه‌ای که دور قبر اصلی حضرت عباس علیه‌السلام …تصاویری از چشمه آب زلالی که صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل العباس علیه زندگینامه حضرت حمزه سید الشهداءعلیه السلام …ممنون عالی بود درخصوص جایگاه آن حضرت نزد پیامبر اکرم و اینکه چقدر مورد علاقه و احترام فضائل امیرالمؤمنین علیه السلامفضائل امیرالمؤمنین علیه السلام قطره ای از اقیانوس فضائل و دلائل خلافت بلافصل مولی یــا شُـــبِـیر علیه السلام شعر زیبای مولانا در …یــا شُـــبِـیر علیه السلام شعر زیبای مولانا در وصف امیرمؤمنان حضرت علی علیه سایت کرب و بلا سایت تخصصی امام حسین علیه السلامپایگاه تخصصی امام حسین علیه السلام به طور اختصاصی به موضوعات مرتبط با امام سوم شیعیان معرفی یاران شهید امام حسین علیه السلام پس امام علیه‏السلام به یارانش فرمود این تیرها فرستادگان این جماعت است بپا خیزید و موسسه خیریه امام جواد علیه السلامموسسه خیریه امام جواد علیه السلام نیکوکاری اساس اندیشه وامداد روش زندگی ماست مجتمع فرهنگی بنی فاطمه س … زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلامامام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و


ادامه مطلب ...

حضرت یوسف (علیه السلام)

[ad_1]

انسان به هر قله و بلندایی از فصاحت و بلاغت و زیبایی کلام که برسد، محال اســت چه از نظر گزینش واژه‌ها و چه از نظر معنی و مفهوم، بتواند به گرد قرآن کریم و حتی به روش داستان‌گویی آن برسد. البته، علتش کاملاً روشن اســت، چون قرآن کتاب آسمانی و کلام خداوند تبارک و تعالی اســت و همین ویژگی برای نرسیدن فکر و اندیشه‌ی بشری به آن بسنده اســت.
ازاین دیدگاه، زیبایی، ‌شیوایی و طنین داستان حضرت یوسف (علیه السلام) هنگامی کامل و بی نقص خواهد بود که از سرچشمه‌ی اصلی آن خوانده و بیان شود. ما نخست برای آشنایی اجمالی و یاری شما خواننده‌ی عزیز سعی کرده‌ایم به شیوه‌ی نوشته‌ی بشری، خلاصه‌ای از آن را بیاوریم و بعضی از آیات را نیز توضیح دهیم.
به طور کلی، چنین داستانی می‌تواند درهرزمان و مکانی برای انسانهای بسیاری اتفاق افتد، ولی همان‌گونه که با کمی اندیشه و دقت نظرخواهید دید، داستان حضرت یوسف (علیه السلام) با دیگر داستانها متفاوت اســت، چون قرمانش با تمام مصیبتها و گرفتاری‌هایی که برایش رخ می‌دهد، ذره‌ای از راه راست منحرف نمی‌شود و از مسیری که خداوند متعال به وسیله‌ی پیامبران و فرستادگانش برای سعادت و هدایت بشری مشخص فرموده اســت، پا را فراتر نمی‌‌نهد و آن عقیده استوار و محکم بر یکتاپرستی و ایمان به خالق یگانه و جهان آخرت اســت.

بر این اساس، حضرت یوسف (علیه السلام) زندگی پرماجرا و همراه با انبوه دردها و رنجهایش را سپری می‌کرد و هنوز از یک گرفتاری و آزمایش رهایی نیافته بود که با مشکل سخت‌تری رو به رو می‌شد، ولی درپایان با سرافرازی و پیروزی کامل، همه‌ی سختیها را پشت سر می‌گذاشت و چون پدران و نیاکان بزرگوارش، حضرت یعقوب، اسحاق و ابراهیم –علیهم السلام- بر ایمانی محکم و استوار به خدای یگانه باقی می‌ماند.

خداوند متعال در آغاز داستان، پیامبر عظیم الشأن خود، حضرت محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌فرماید:
(ما نیکوترین داستانها را برایت حکایت می‌کنیم، بر آنچه این قرآن را بر تو وحی فرستادیم هر چند که پیش از آن، بدان بی‌توجه بودی.) (1)
سپس داستان با خواب و رویای [صادق] حضرت یوسف شروع می‌شود که به پدر خود می‌گوید:
(ای پدر! [درخواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] بر من سجده می‌کنند.) (2)
پدرش او را از بازگو کردن آن خواب به برادرانش برحذر می‌دارد، از ترس آن که مبادا با او دشمنی کنند و آسیبی به او برسانند. از طرفی، حضرت یعقوب (علیه السلام)، حضرت یوسف را بی‌نهایت دوست می‌داشت و به سبب مواظبت از او و توجه فراوان به او، دیگر برادران حضرت یوسف با او دشمن شده بودند و این باعث شد که برای کشتن یا دور کردن او از پدر، چاره‌اندیشی و توطئه کنند. ازاین رو آنها نزد پدرشان رفتند و از او خواستند تا اجازه دهد هنگام شکارحضرت یوسف را همراه خود ببرند تا کمی بازی و تفریح کند. پدر که نمی‌توانست نگرانی و اضطراب خود را از رفتن یوسف پنهان کند، برای منصرف کردن آنان از این پیشنهاد پاسخ داد که می‌ترسد گرگ حمله کند و او را بخورد. ولی برادران متعهد می‌شوند که کاملاً مواظب او باشند و او را از هرخطری حفظ کنند. بالاخره،‌ آنها رضایت پدر را جلب می‌کنند و حضرت یوسف را با خود شکار می‌برند. برادران یوسف در راه با یکدیگر به رایزنی می‌پردازند که یوسف را بکشند یا او را در معرض حمله‌ی درندگان بگذارند؟ یکی از آنها از همفکری با بقیه برای کشتن حضرت یوسف خودداری می‌کند و در چاه انداختنش را پیشنهاد می‌کند که همه می‌پذیرند و آن را اجرا می‌کنند. سپس آنها پیراهن یوسف را به خون آلوده می کنند و نزد پدر می‌روند و می‌گویند: «درحالی که ما سرگرم بازی بودیم، گرگ او را درید و خورد.» حضرت یوسف در چاه می‌ماند تا کاروانی که عازم مصر بود، از راه می‌رسد و یکی از آنها هنگام کشیدن آب از چاه، حضرت یوسف را می‌یابد و او را با خود می‌برد و در مصر به مبلغی ناچیز به عنوان برده می‌فروشد. عزیز مصر [نخست وزیر یا پادشاه] پس از دیدن صورت زیبا و ملکوتی و چهره‌ی درخشان حضرت یوسف که حاکی ازسرشت و اخلاق نیکوی او بود، او را می‌خرد و با خود به خانه می‌برد و از همسرش می‌خواهد که با او خوش‌ رفتاری کند، به امید آن که برایشان سودمند باشد یا او را به فرزندی بپذیرند. [چنین برمی‌آید که از داشتن فرزند محروم بوده‌اند.]
حضرت یوسف سالها در آن خانه زندگی می‌کند، جوانی دانشمند و حکیم با اخلاق، رفتار و سیمایی خوب، یگانه و بی‌نظیر جلوه‌گری می‌کند. ولی همین ویژگیهایی که خداوند متعال به او عطا فرموده بود، باعث دردسر و گرفتاری او می‌شود.
حضرت یوسف در یکی از خانواده‌های مرفه زندگی می‌کرد که بی‌پروایی، هرزگی و گناهکاری برآن سایه گسترده بود. لذا همسر عزیز مصر شیفته و دلباخته‌ی او می‌شود. به همین دلیل، برای منحرف کردن او تلاش فراوانی می‌کند، ولی حضرت یوسف با یادآوری نعمتهای بی‌پایان و الطاف الهی و نجات یافتن از درون چاه و به دست آوردن زندگی آسوده و با امنیت کامل‌،‌ شایسته نمی‌داند که در برابر آن همه نیکی و احسان، حدود و مقررات الهی و حتی جامعه و مردم را زیر پا بگذارد و همچنین، حرمت خانه‌ای را بشکند که به او پناه داده و از او نگهداری کرده اســت، ولی زن عزیز مصر نمی‌تواند خویشتنداری کند و بالاخره یک روز برای کام دل گرفتن از یوسف به سوی او حمله می‌برد و آن حضرت فرار می‌کند، ولی زن خود را به او می‌رساند و در حالی که هر دو به در خانه رسیده‌اند، آن زن پیراهن یوسف را می‌گیرد تا او را از فرار باز دارد. ناگهان شوهرش وارد و با آن روبه رو می‌شود. زن، به شیوه ی همه زنان بی‌پروا درچنین شرایطی، بالافاصله حضرت یوسف را متهم و متجاوز معرفی می‌کند و می‌گوید که او می‌خواسته اســت تا دامن عفت و پاک مرا آلوده کند و از شوهرش می‌خواهد که در برابر خیانت یوسف،‌ او را مجازات کند.
ممکن اســت در آن هنگام انسانی پاک سرشت همراه عزیز مصر بوده اســت یا خود از ترس رسوایی، یکی از نزدیکان زن را می‌خواند تا درباره‌ی آن موضوع با یکدیگر اندیشه و رایزنی کنند و او پس از شنیدن ماجرا، با عدالت و انصاف گواهی می‌دهد و به عزیز می‌گوید:
(اگر پیراهن جوان از پشت پاره شده باشد، او راستگو و زن دروغگو اســت.) (3)
با بررسی پیراهن، دروغگویی زن فاش می‌شود و عزیز از حضرت یوسف می‌گذرد و از همسرش فقط می‌خواهد که برای گناهش استغفار کند و کفاره‌ای بپردازد. [چنین برخورد و عکس العملی نشان دهنده‌ی بی بند و باری و فساد حاکم بر آن طبقه‌ی مرفه و چنین خانواده‌هایی اســت.]

آن ماجرا خیلی زود میان زنان اشراف پخش و گفته می‌شود که همسرعزیز دلباخته و عاشق بی‌قرار جوانی درخانه‌اش شده و از او کام دل خواسته اســت. نجواها و سخنان درگوشی و نقل قولهای مختلف در باره گسترش می‌یابد و به گوش همسرعزیز می‌رسد و او هم برای پایان دادن به ایرادها و زخم زبانها نقشه‌ای طرح می‌کند. همسر عزیز مصر بیشتر زنان طبقه‌ی مرفه را به یک میهمانی درکاخ خود دعوت می‌کند. پس از صرف غذا، برای خوردن میوه به هر یک از زنان کاردی می‌دهد و وقتی آنان مشغول پوست کندن میوه می‌شوند،‌ به حضرت یوسف دستور می‌دهد تا وارد مجلس شود. او نیز چون ماه تابان شب چهاردهم به مجلس پا می‌گذارد و در آن هنگام چشمها خیره می‌شود و لحظاتی طول نمی کشد که زنان همگی حیرت زده،‌ عقل و هوش خود را از دست می‌دهند و ناخودآگاه دستهای خود را می‌بُرند.

آری، آنان با دیدن آن همه زیبایی و حسن مدهوش شدند و بی‌اختیار دستهای خود را مجروح و خونین کردند. میزبان با دیدن آن صحنه رو به آنان کرد و گفت:
«این همان کسی اســت که درباره‌اش مرا ملامت و سرزنش کردید. آری او مرا سرگشته و حیران کرد، از او کام دل خواستم، ولی او خودداری کرد و پاکدامنی و عفت پیشه کرد.»
این چنین، همسرعزیز با بی‌پروایی از برملا کردن عشق خود احساس شرمندگی نمی کند، بلکه دلباختگی خود را به گوش همه می‌رساند و سپس سخنانش را چنین دنبال می‌کند:
(اگر [یوسف] ازدستورم سرپیچی کند، زندانی می شود و از خوارشدگان خواهد بود.) (4)
شاید دیگر زنان نیز با همسر عزیز هم عقیده و موافق شده باشند و خود آرزومند وصال یوسف شده باشند، ولی حضرت یوسف بدون کوچکترین توجهی به تهدید صاحبخانه و دلباختگی زنان ناپاک، از خداوند متعال چنین درخواست می‌کند:
(پروردگارا! زندان برایم دوست داشتنی‌تر از چیزی اســت که مرا به آن می‌خوانند و دعوت می‌کنند و اگر نیرنگشان را از من باز نداری، به سویشان روی خواهم آورد و از [گروه] نادانان خواهم شد.) (5)
حضرت یوسف با تکیه بر فضیلت و پاکدامنی از خداوند متعال خواست که او را از گرفتاری و گمراهی دور کند، چون او نیز مانند همه‌ی مردم، یک انسان با تمام احساسات و شعورهاست.
خداوند دعای یوسف را مستجاب و غلبه هواهای نفسانی را از او دور می‌کند و او را با اخلاقی والا از هرگونه لغزش و آلودگی محفوظ می‌دارد.
از سوی دیگر، همان گونه که کامجویی همسر عزیز مخفی نماند، میهمانی و عکس‌العمل زنان طبقه‌ی مرفه هم پوشیده نماند و مردم به سرعت از آن آگاه شدند و کار به جایی رسید که عزیز مصر نتوانست مقاومت کند، لذا دستور داد حضرت یوسف را به زندان افکندند تا سرپوشی بر آبرو و شهرت خود بگذارد و او را هم از هر خطری دور کند.
حضرت یوسف درزندان با دو جوان زندانی از خدمتگزاران ویژه‌ی پادشاه برخورد می‌کند. آن دو با یوسف مأنوس می‌شوند و او را جوانی بی آلایش و نیک سرشت می‌یابند. بنابراین، آنها رویاهای خود را برای حضرت یوسف بازگو می‌کنند، یکی از آنها می‌گوید: (خواب دیدم که شراب می‌گیرم)
و دیگری می گوید:
(خواب دیدم که نانی روی سر دارم و پرندگان از آن می‌خورند.) (6)
حضرت یوسف در تعبیر خواب نفر اول می‌گوید که به خدمتش باز می‌گردد و به اربابش شراب می‌نوشاند و دیگری هم به دار آویخته می‌شود و پرندگان مغز سرش را می‌خورند. حضرت یوسف به جوانی که آزاد می‌شد، سفارش می‌کند که پادشاه را از ستمی که در حق او شده اســت، آگاه کند، ولی او چنین نکرد و سفارش حضرت یوسف را فراموش کرد تا هنگامی که پادشاه دچار مشکلی شد و مشکل‌گشایی نیافت. پادشاه رویا و خوابش را برای اطرافیان، درباریان و کشیشها و مدعیان دانایی علم غیب، چنین تعریف کرد:
([درخواب] دیدم که هفت گاوِ لاغر هفت گاوِ فربه را می‌خورند و هفت خوشه‌ی سبز و [هفت خوشه‌ی]‌ خشک دیدم، ای سران قوم من! اگر تعبیر خواب می‌دانید، درباره‌ی این خواب نظر دهید.) (7)
همه حاضران از تعبیر و تفسیر آن خواب درماندند، ولی پادشاه از آن خواب پریشان و از تعبیر و روشن نشدنش ناراحت و نگران بود، به گونه‌ای که رفتارش بر همه کاخ نشینان اثر گذاشت و آنان را هم اندوهگین و ملول کرد. در همین وضع نابسامان کاخ بود که زندانی آزاد شده، حضرت یوسف را به یاد آورد و درخواست حضور به پیشگاه شاه را کرد و به اطلاع او رسانید که جوانی زندانی می‌تواند رویای او را تعبیر کند.
فرستاده‌ی پادشاه به زندان می‌رود و خواب پادشاه را برای حضرت یوسف بیان می‌کند و آن حضرت جواب را چنین تعبیر می کند: «هفت سال پی ‌در پی می‌کارید که سالهای حاصلخیزی اســت و با هفت گاو فربه نمودار شده اســت. می‌بایست در این سالها محصول را، پس از جدا کردن مقدار مورد نیاز مصرف، برای جلوگیری از آفت زدگی و اتلاف درخوشه‌هایش نگهداری و برای خشکسالی‌ها انبار کنید؛ یعنی همان سالهایی که به صورت گاوهای لاغر نمودار شده اســت. پس از آن، هفت سال خشکسالی و قحطی کامل فرا می‌رسد که بر اثر شدت گرسنگی و فقر همه اندوخته‌ها مصرف و تمام می‌شود. با سپری شدن این دوران سخت و دشوار، دوره‌ی نعمت و فراخی فرا می‌رسد که آب و گیاه فراوان و درختان انگور بارور می‌شود و وضع مردم به رفاه و نعمت می‌گراید.»
پادشاه به این تفسیر و تعبیر خواب اطمینان پیدا می‌کند و دستور می‌دهد تا حضرت یوسف را احضار کنند، ولی آن پیامبر معصوم، خردمند و بزرگوار از ترک کردن زندان خودداری می‌کند تا اینکه پادشاه خود درباره‌ی بی‌گناهی‌اش تحقیق و کار زنان و تهمت خیانت او را بررسی کند. پادشاه تقاضای یوسف را می پذیرد و این کار را انجام می‌دهد و حقیقت برایش آشکار می‌شود و در همان زمان، همسر عزیز نزد پادشاه می‌آید، گویی که می خواهد مرد مورد علاقه اش از او رنجشی نداشته باشد –این ویژگی دلباختگان مخلص و واقعی اســت- می‌گوید:
(اکنون حقیقت آشکار شد، من با مکر و افسون از یوسف کام دل خواستم و به درستی که او از راستگویان اســت.) (8)
بدین ترتیب، بی‌گناهی و پاکی حضرت یوسف ثابت می شود و از طرف دیگر، دانش و حکمت او در دوری از زنان، دقت و پافشاری در حفظ کرامت و بزرگواری خود با شتاب نکردن در آزادی از زندان و ملاقات پادشاه نیز آشکار می‌شود.
حضرت یوسف چون مردی بزرگوار که ظالمانه متهم و زندانی شده اســت، پیش از رفتن نزد شاه، درخواست رفع اتهام از شهرت و آوازه دینی می‌کند که نمایندگی و پیام‌رسانی آن را بر عهده دارد. این ویژگیهای یوسف موجب می شود تا پادشاه او را بطلبد و وزیر مشاور، همراز صدیق و امین انتخاب شده خویش بکند.

حضرت یوسف که به دربار آمد، بدون هرگونه چاپلوسی تملق‌گویی از پادشاه، از او خواست که او را مسئول انبارهای آذوقه‌ی کشور کند، البته نه به طمع مقام یا منصبی و نه برای بهره‌مندی و غنیمت خود، بلکه از آن رو که عهده‌دار حل و فصل گرفتاریهای آینده‌ی مردم شود و در سالهای وفور نعمت، آذوقه‌های اضافی را جمع آوری و به خوبی در انبارها حفظ و نگهداری کند و بتواند مسئولیت اطعام یک ملت و مردم کشورهای همجوار و همسایه را در طول سالیان دراز قحطی و خشکسالی به خوبی بر عهده گیرد و به انجام رساند. چون در آن زمان نه گیاه و سبزه‌ای خواهد رویید و نه حیوان و پستان شیردهی یافت خواهد شد.

بدین‌گونه، پروردگار متعال به حضرت یوسف در زمین پادشاهی عطا می‌کند تا هر آنچه خواهد انجام دهد و در هر گوشه و جایی که بخواهد، اقامت گزیند.
باری، خشکسالی فرا می‌رسد، آذوقه‌ها کاهش می‌یابد و بحران کشنده فراگیر می‌شود. خشکسالی نه تنها در سرزمین مصر، بلکه شامل کنعان و اطراف آن نیز می‌‌شود. از این رو برادران یوسف براساس خبرهای دریافتی از مصر و فراوانی غله و فراخی نعمت در آن سرزمین، به آن سو رهسپار می‌شوند.
با ورود برادران به حضور یوسف، او آنها را شناخت، ولی‌ آنان که بیست سال یا بیشتر؛ یعنی از زمانی که یوسف در چاه انداختند، او را ندیده بودند، بنابراین وی را نشناختند. اینک یوسف هیبت و مقامی دارد و فرمانده اســت، دادن یا ندادن غله به خواست و اجازه‌ی اوست. هنگامی که یوسف برادرانش را مخاطب قرار می‌دهد، آنها به شدت می‌ترسند، او می‌گوید: «باید برادر ناتنی خود را همراه بیاورید.»
حضرت یوسف به برادران خود گندم می‌دهد و به مامورانش دستور می‌دهد تا کالایشان را بار شتران کنند، ولی بار دیگر به آنها تاکید می‌کند که نوبت بعدی پیمانه و سهمی ندارید، مگر اینکه برادر کوچک خود را همراه بیاورید.
برادران یوسف با بازگشت به کنعان از پدر خود می‌خواهند تا در سفر بعدی بنیامین را همراهشان بفرستد تا بتوانند سهمیه بیشتری دریافت کنند. چنین برمی‌آید که حضرت یعقوب (علیه السلام) با اکراه تقاضای آنان را پذیرفته اســت، لذا از آنان می خواهد که به خداوند سوگند یاد کنند که بنیامین را به سلامت بازگردانند، مگر اتفاق پیش بینی نشده‌ای بیفتد که آنها از عهد‌ه‌اش برنیایند.
این درست همانی بود که واقع شد، برادران یوسف به اتفاق برادر کوچکتر خود به مصر می‌روند. حضرت یوسف در خلوت، خود را به بنیامین معرفی می‌کند و او را در پناه خود می‌گیرد و برای نگهداری او نزد خود تدبیری می‌اندیشد، بدین ترتیب که به مامورانش اشاره می‌کند تا جام شاهی را –که برای اندازه گیری استفاده می‌شد- در بار شتر برادر کوچکتر بگذارند و از مامور دیگری می‌خواهد که ندا دهد، جام شاهی گم شده اســت.
از آنجا که معمول بود تا دزد را به عنوان گروگان، اسیر یا بنده بگیرند، حضرت یوسف هم جام شاهی را در بار برادر می‌گذارد تا او را پیش خود نگه دارد. سپس دستور بازرسی می‌دهد و با پیدا شدن جام در بارِ شتر بنیامین، برادران یوسف شگفت زده می‌شوند و برای رهایی از مشکل و گرفتاری پیش می‌آیند و می‌گویند:
(اگر او دزدی می‌کند، پیش از این برادرش نیز دزدی کرده اســت.) (9)
و منظورشان یوسف بود. ولی حضرت یوسف سخن آنها را پیش خود پنهان می‌دارد و به آنان می‌گوید: «موقعیت شما بسیار بدتر اســت.»
برادران که در برابر سوگند یاد کرده بودند تا از بنیامین محفظت کنند و او را به سلامت باز گردانند، از حضرت یوسف تقاضا می‌کنند که یکی از آنان را به جای او دستگیر کند، ولی حضرت یوسف با درک مشکل بزرگی که برای آنان، پدرش و خلاصه همگی پیش می‌آید، می‌گوید:
(پناه بر خدا که کسی را غیر از آن که کالای خود را نزد او یافته‌ایم، بازداشت کنیم.) (10)
در اینجا دانایی و خردمندی حضرت یوسف آشکار می شود که نگفت پناه بر خدا که بی گناهی را به جرم دزدی دستگیرکنیم، چون می‌دانست برادرش دزد نیست، بلکه گفت:
(جز اینکه کسی را دستگیر کنیم که کالایمان را نزد او بیابیم و در غیر این صورت، ما ستمکار خواهیم بود.) (11)
این سخن آخر یوسف بود و برادرانش نیز با توجه به آن برگشتند و در اندیشه‌ی وضعیت سخت و بحرانی خود در بازگشت و مواجه شدن با پدر فرو می‌روند. اما برادر بزرگتر از مراجعت و روبه رو شدن با پدر خودداری می‌کند و از دیگر برادران می‌خواهد که نزد پدر بروند و از دزدی فرزند کوچکش او را مطلع کنند، آن‌گاه اگر پدر اجازه داد، او باز خواهد گشت و در غیر این صورت، منتظر می‌ماند تا خداوند خود چاره‌ای سازد و فرمانی دهد.
بالاخره، فرزندان نزد پدر باز می‌گردند و او را از خبر دردناک آگاه می‌کنند، ولی آن پیامبر الهی و مومن واقعی، دلش از امید تهی نمی‌شود و آنان را به جست و جوی مجدد یوسف و برادرش رهسپار می‌کند. امید حضرت یعقوب (علیه السلام) در یاد کردن همیشگی حضرت یوسف تجلی می‌کند، هرچند که بعد از آن مدت طولانی آرزوی زنده بودن حضرت یوسف از دل او بیرون می‌رود.
ولی از آنجا که حضرت یعقوب فرزندانش را هم به جست و جوی یوسف و هم به دنبال برادر گرفتارش به مصر فرستاد، برمی‌آید که دلیلی درونی و ناگفتنی داشته اســت.

برادران یوسف برای سومین بار وارد مصر می‌شوند و در حالی که گرسنگی و ضعف، آنان را از پای درآورده بود و کالای اندک و نامرغوبی که برایشان مانده بود همراه داشتند، با درماندگی و شکسته بالی و شکایت از مشکلات و گرفتاریهای خود بر حضرت یوسف وارد می شوند و می‌گویند:

(ای عزیز! به ما و خانواده‌مان آسیب و زیان رسیده اســت و سرمایه‌ای ناچیز آورده‌ایم. پس پیمانه‌ی ما را کامل عطا کن و بر ما تصدیق فرما که خداوند، صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد.) (12)
حضرت یوسف با دیدن این همه درماندگی، تنگدستی و طلب بخشش برادرانش، دیگر توان مخفی داشتن شخصیت واقعی خود را ندارد و لذا آنان را به گذشته‌ای دور برمی‌گرداند و یادآور مطلبی می‌شود که خوب می‌دانند و می‌گوید:
(آیا با نادانی‌ای که داشتید، دانستید که با یوسف و برادرش چه کردید؟) (13)
اما برادران که مطمئن بودند کسی جز خداوند متعال از رازشان آگاه نیست، بلافاصله متوجه می‌شوند کسی که سخن می‌گوید خود یوسف اســت و بنابراین به او می‌گویند:
(آیا تو یوسفی؟) (14)
(آری! من یوسفم و این برادر من اســت، به راستی خداوند بر ما منت نهاده اســت و هرکس بتواند صبر پیشه کند، خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمی‌کند.) (15)
حقیقتی که حضرت یوسف اعلام می‌کند، برادرانش را غافلگیر می سازد، پس آنها به گناه خویش اعتراف و یقین می‌کنند که خداوند متعال او را بر همگی آنان در مقام، بردباری پرهیزکاری و نیکوکاری برتری داده اســت. سپس حضرت یوسف (علیه السلام) پیراهنش را به آنان می‌دهد تا نزد پدر ببرند و پدر و مادر را پیش او بیاورند.
پیراهن خود حادثه‌ی اتفاق غیر مترقبه‌ای را پدید آورد، چون به محض اینکه روی صورت پدر انداخته شد، او بلافاصله بینایی از دست رفته‌اش را بازیافت و به فرزندانش گفت:
(آیا به شما نگفتم که من بی شک از [عنایت] خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید؟) (16)
این سخن کاملاً روشن می‌کند که حضرت یعقوب (علیه السلام) تمام حوادث و پیشامدها را از ‌آغاز تا انجام و قدم به قدم به وضوح می‌دانسته اســت. فرزندان او هم گفتند:
(ای پدر! برای گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطا کار بودیم.) (17)
بدین ترتیب، پس از گذشت روزها و سالها و همچنین تحمل دردها، رنجها و آزمایشها و گرفتاریهای بسیار، بار دیگر زمان ملاقات و گردهمایی فرا می‌رسد. همه افراد خانواده بر حضرت یوسف وارد می‌شوند. او پدر و مادر را بر تخت سلطنت می‌نشاند و برادران همگی در برابراش به سجده می‌افتند.
این گونه پس از گذشت سالیانی دراز، رویای حضرت یوسف جامه‌ی عمل می‌پوشد، لذا خطاب به پدر ارجمندش می‌گوید:
(ای پدر! این تعبیر خواب پیشین و گذشته من اســت و به یقین پروردگارم آن را درست و حق گردانید و به من احسان فرمود، هنگامی که مرا از زندان خارج کرد و شما را از بیابان [کنعان به مصر] آورد، پس از آن که شیطان میان من و برادرانم را به هم زد. به درستی که پروردگارم نسبت به آنچه بخواهد، صاحب لطف و او دانای حکیم اســت.) (18)

در پایان داستان، حضرت یوسف بدین گونه نمایان می‌شود: انسانی وارسته و بنده‌ای مومن که جاه، مقام و قدرت در فکر و اندیشه‌اش راهی ندارد و حتی شادمانی گردهمایی افراد خانواده و نگاههای احترام آمیز برادران از نظرش دور می‌شود، به سجده می‌افتد، خداوند متعال را سپاس می‌گوید و تقاضا می‌کند تا پایان عمر اسلامش را نگه دارد و او را به نیاکان نیکوکارش ملحق کند و چنین دست به دعا برمی‌دارد:

(بارالها! من از تو سلطنت، سلامت و ثروت نمی خواهم،‌ بلکه چیزی ماندگارتر و ارزشمندتر تقاضا دارم. خداوندا مرا مسلمان بمیران و به نیکوکاران ملحق کن.) (19)
این خلاصه‌ای از داستان حضرت یوسف (علیه السلام) بود. اینک مشروح آن را از سرچشمه و منبع اصلی‌آن؛ یعنی کتاب آسمانی و الهی قرآن کریم بخوانید. (20)
([یادکن] زمانی را که یوسف به پدرش گفت: (21) «ای پدر! من [درخواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] به من سجده می‌کنند.» [یعقوب] گفت:‌ »ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می‌اندیشند، زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار اســت» و این چنین، پروردگارت تو را برمی گزیند، تعبیر خواب به تو می‌آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می‌کند، همان‌گونه که قبلاً بر پدران تو، ابراهیم و اسحاق تمام کرد. در حقیقت، پروردگار تو، دانای حکیم اســت. به راستی در [سرگذشت] یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست. هنگامی که [برادران او] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما –که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی‌ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکار اســت.» [یکی گفت:] «یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید تا توجه پدرتان به شما معطوف شود و پس از او مردمی شایسته باشید.» گوینده‌ای از میان آنان گفت: «یوسف را مکُشید. اگر کاری می‌کنید،‌ او را در نهانخانه‌ی چاه بیفکنید تا برخی مسافران او را برگیرند.» گفتند:‌ »ای پدر! تو را چه شده اســت که ما را بر یوسف امین نمی‌دانی، در حالی که ما خیرخواه هستیم. فردا او را با ما بفرست تا [درچمن] بگردد و بازی کند و ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود.» گفت:‌ «اینکه او را ببرید، سخت مرا اندوهگین می‌کند و می‌ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.» گفتند: «اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهی نیرومند هستیم، در آن صورت ما قطعاً [مردمی] بی‌مقدار خواهیم بود.» پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه‌‌ی چاه بگذارند [چنین کردند] و به او وحی کردیم که قطعاً آنان را از این کارشان –در حالی که نمی‌دانند- با خبر خواهی کرد و شامگاهان، گریان نزد پدر خود [باز] آمدند و گفتند: «ای پدر! ما رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آن‌گاه گرگ او را خورد، ولی تو سخن ما را هرچند راستگو باشیم، باور نمی‌کنی.» و پیراهنش را [آغشته] به خونی دروغین آوردند. [یعقوب] گفت: «[نه] بلکه نفس شما کاری [بد] را برای شما آراسته اســت. اینک صبری نیکو [برای من بهتر اســت] و بر آنچه توصیف می کنید، خدا یاری ده اســت.» و کاروانی آمد. پس آب آور خود را فرستادند. او دلوش را انداخت، گفت:‌ «مژده! این یک پسر اســت! و او را چون کالایی پنهان داشتند و خدا به آنچه می‌کردند، دانا بود.» او را به بهای ناچیزی –چند درهم- فروختند و در آن بی‌رغبت بودند. و آن کس که او را در مصر خریده بود، به همسرش گفت: «نیکش بدار، شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم.» ‌و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم و تا به او تاویل خواب را بیاموزیم و خدا بر کار خویش چیره اســت، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش می‌دهیم. و آن [بانو] که وی در خانه‌اش بود، خواست از او کام گیرد (22) و درها [پیاپی] چفت کرد و گفت: «بیا که از آنِ تو‌ام.» [یوسف] گفت: «پناه بر خدا! او آقای من اســت، به من جای نیکو داده اســت. قطعاً ستمکاران، رستگار نمی‌شوند.» و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش ندیده بود، آهنگ او می‌کرد. چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او باز گردانیدیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود و آن دو به سوی در، بر یکدیگر سبقت گرفتند و [آن زن] پیراهن او را از پشت درید و در آستانه‌ی در، آقای آن زن را یافتند. زن گفت: ‌«کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده اســت، چیست؟ جز اینکه زندانی [یا] دچار عذابی دردناک شود.» [یوسف] گفت:‌ «او از من کام خواست.» گواهی از خانواده‌ی آن زن شهادت داد: «اگر پیراهن او از جلو چاک خورده اســت، زن راست گفته اســت و او از دروغگویان اســت و اگر پیراهن از پشت دریده شده اســت، زن دروغ گفته اســت و او از راستگویان اســت.» پس چون [شوهرش] دید پیراهنش از پشت چاک خورده اســت، گفت:‌ «بی شک این از نیرنگ شما [زنان] اســت که نیرنگ شما بزرگ اســت.» (23) ای یوسف! از این [پیشامد] روی بگردان و تو [ای زن] برای گناهت طلب آمرزش کن که تو از خطاکاران بوده‌ای. و [گروهی از] زنان در شهر گفتند:‌ «زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده اســت. به راستی ما او را از گمراهی آشکاری می‌بینیم.» پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت، نزد آنان‌ [کسی را] فرستاد و برایشان محفلی آماده کرد و به هریک از آنان [میوه و] کاردی داد و [به یوسف] گفت: «برآنان درآی!» پس چون [زنان] او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهایشان را بریدند و گفتند: «منزه اســت خدا، این بشر نیست، این جز فرشته‌ای بزرگوار نیست.» [زلیخا] گفت: «این همان اســت که درباره‌اش سرزنشم می‌کردید، آری من از او کام دل خواستم و [لی] او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را که دستورش می‌دهم انجام ندهد، قطعاً زندانی خواهد شد و حتماً از خوارشدگان خواهد گردید.» [یوسف] گفت:‌ «پروردگارا! زندان برایم دوست داشتنی‌تر اســت از آنچه مرا به آن می‌خوانند و اگر نیرنگشان را از من باز نگردانی، به سویشان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد.» پس پروردگارش [دعای] او را اجابت فرمود و نیرنگ زنان را از او بازگردانید. آری او شنوای داناست. آن‌گاه پس از دیدن آن نشانه‌ها، به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند و دو جوان با او به زندان افتادند. [روزی] یکی از آن دو گفت:‌ «من خویشتن را [درخواب] دیدم که [انگور برای] شراب می‌‌فشارم.» و دیگری گفت:‌ »من خود را [درخواب] دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می‌خورند. به ما از تعبیرش خبر ده که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم.» گفت‌: «غذایی را که روزی شماست، برایتان نمی‌آورند، مگر آن که از تعبیرش به شما خبر می‌دهم، پیش از آن که [تعبیر آن] به شما برسد. این از چیزهایی اســت که پروردگارم به من آموخته اســت. من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرت هستند، رها کرده‌ام و آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، را پیروی کرده‌ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا قرار دهیم. این از عنایت خداوند برما و بر مردم اســت، ولی بیشتر مردم سپاسگذاری نمی‌کنند. ای دو رفیق زندانی! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه‌ی مقتدر؟ شما به جای او جز نامهایی [چند] را نمی‌پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کرده‌اید و خدا دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده اســت. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده اســت که جز او را نپرستید. این اســت دین درست، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند. ای دو رفیق زندانی! یکی از شما به آقای خود باده می‌نوشاند، اما دیگری به دار آویخته می‌شود و پرندگان از [مغز] سرش می‌خورند. امری که شما دو تن از من جویا شدید، تحقق خواهد یافت.» و [یوسف] به آن کس که گمان می‌کرد خلاص می‌شود، گفت:‌ «مرا نزد آقای خود به یاد آور.» و[لی] شیطان، یادآوری به آقایش را از یاد برد، در نتیجه [یوسف] چند سالی در زندان ماند. و پادشاه [مصر] گفت: «من [درخواب] دیدم هفت گاو فربه اســت که هفت [گاو] لاغر آنها را می‌خورند و هفت خوشه‌ی سبز و [هفت خوشه‌ی] خشکیده دیدم، ای سران قوم من! اگر تعبیر خواب می‌دانید، درباره‌ی خواب من نظر دهید.» گفتند: «خوابهایی اســت پریشان و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم.» و آن کس از آن دو [زندانی] که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود، گفت: «مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم. ای یوسف! ای مرد راستگوی! درباره‌ی [این خواب که] هفت گاو فربه، هفت [گاو] لاغر آنها را می‌خورند و هفت خوشه‌ی سبز و [هفت خوشه‌ی] خشکیده‌ی دیگر، به ما نظر ده تا به سوی مردم برگردم، شاید آنان [تعبیرش را] بدانند.» گفت: «هفت سال پی در پی می‌کارید و آنچه را درویدید –جز اندکی را که می‌خورید- در خوشه اش واگذارید. آن‌گاه پس از آن قحط و شدت، باز سالی درآید، که مردم در آن به آسایش و وسعت و فراوانی نعمت می‌رسند. و پادشاه گفت:‌ «او را نزد من آورید.» پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد،‌ [یوسف] گفت:‌ »نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند چگونه اســت؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه اســت.» [پادشاه] گفت: «وقتی از یوسف کام [می]خواستید منظورتان چه بود؟» زنان گفتند: «منزه اســت خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم.» همسر عزیز گفت: « اکنون حقیقت آشکار شد، من [بودم که] از او کام خواستم و بی شک او از راستگویان اســت.» [یوسف گفت:] «این [درخواست اعاده‌ی حیثیت] برای ‌آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی‌رساند و من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم، چرا که نفس قطعاً به بدی امر می‌کند، مگر کسی را که خدا به او رحم کند، زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان اســت.» و پادشاه گفت: «او را نزد من آورید تا وی را خاص خود کنم.» پس با او سخن راند و گفت:‌ «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی.» [یوسف] گفت: «مرا برخزانه‌های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.» و بدین گونه یوسف را در سرزمین‌ [مصر] قدرت دادیم که درآن، هرجا که می‌خواست سکونت می‌کرد، هر که را بخواهیم به رحمت خود می‌رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی‌سازیم و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان می‌آورند و پرهیزگاری می‌کنند، بهتر اســت. و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. [او] آنان را شناخت، ولی آنان او را نشناختند و چون آنان را به خواربارشان مجهز کرد، گفت: «برادر پدری خود را نزد من آورید. مگر نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم و من بهترین میزبانانم؟ پس اگر او را نزد من نیاورید، برای شما نزد من پیمانه‌ای نیست و به من نزدیک نخواهید شد.» گفتند: «او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست و حقیقتاً این کار را خواهیم کرد.» و [یوسف] به غلامان خود گفت: «سرمایه‌های آنان را در بارهایشان بگذارید، شاید وقتی به سوی خانواده‌ی خود برگردند، آن را بازیابند، امید که آنان [بدینجا] باز گردند.» پس چون به سوی پدر خود بازگشتند، گفتند: «ای پدر! پیمانه از ما منع شد. برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم و ما نگهبان او خواهیم بود.»‌ [یعقوب] گفت: «آیا همان‌گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم، بر او امین سازم؟ پس خدا بهترین نگهبان اســت و او مهربانترین مهربانان اســت.» و هنگامی که بارهای خود را گشودند، دریافتند که سرمایه‌شان به آنها بازگردانیده شده اســت. گفتند: «ای پدر! [دیگر] چه می‌خواهیم؟ این سرمایه‌ی ماست که به ما باز گردانیده شده اســت. قوت خانواده‌ی خود را فراهم و برادرمان را نگهبانی می‌کنیم و [با بردن او] یک بار شتیر می‌افزاییم و این [پیمانه اضافی نزد عزیز] پیمانه‌ای ناچیز اســت.» گفت: «هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من با نام خدا پیمان استواری ببندید که حتماً او را نزد من باز آورید، مگر آن که گرفتار [حادثه‌ای] شوید.» پس چون پیمان خود را او استوار کردند، [یعقوب] گفت: «خدا بر آنچه می‌گوییم، وکیل اســت.» و گفت: «ای پسران من! [همه] از یک دروازه‌ی [شهر] درنیایید،‌(24) بلکه از دروازه‌های مختلف وارد شوید و من [با این سفارش] چیزی از [قضای] خدا را از شما نمی‌توانم دور کنم. فرمان جز برای خداوند نیست. بر او توکل کردم و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.» و چون همان‌گونه که پدرشان فرمان داده بود، وارد شدند، [این کار] چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمی‌کرد، جز اینکه یعقوب نیازی را که در دلش بود، برآورد و بی‌گمان او از [برکت] آنچه به او آموخته بودیم، دارای دانشی [فراوان] بود، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، برادرش [بنیامین] را نزد خود جای داد [و] گفت: «من برادرت هستم. بنابراین، از آنچه [برادران] می‌کردند، غمگین مباش.» پس هنگامی که آنان را به خواربارشان مجهز کرد، جام شاهی را در بارِ برادرش گذاشت، سپس [دستور داد] نداکننده‌ای بانگ در داد: «ای کاروانیان قطعاً شما دزد هستید.» [برادران] در حالی که به آنان روی کردند، گفتند: «چه گم کرده‌اید؟» گفتند: «جام شاهی را گم کرده‌ایم و هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر او را خواهد بود.» و [مامور گفت:] «من ضامن آن هستم.» گفتند: «به خدا سوگند شما خوب می‌دانید که ما نیامده‌ایم تا در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده‌ایم.» گفتند:‌ «پس اگر دروغ بگویید، کیفرش چیست؟» گفتند: «کیفرش [همان] کسی اســت که [جام] در بارش پیدا شود. پس کیفرش خود اوست. ما ستمکاران را این‌گونه کیفر می دهیم.» پس [یوسف] به [بازرسی] بارهای آنان، پیش از بار برادرش، پرداخت. سپس آن را از بارِ برادرش [بنیامین] درآورد. این چنین به یوسف شیوه آموختیم. [چرا که] او بنا بر‌آیین پادشاه نمی‌توانست برادرش را بازداشت کند، مگر آن که خدا بخواهد، [و چنین راهی را به او بنمایاندیم]،‌ درجات کسانی را که بخواهیم بالا می‌بریم و برتر از هردانشی،‌ دانشوری اســت. گفتند: «اگر او دزدی کرده اســت، پیش از این برادرش [نیز] دزدی کرده اســت.» یوسف این [سخن] را در دل پنهان داشت و برایشان آشکار نکرد، [ولی] گفت:‌ «موقعیت شما بدتر [از او] اســت و خداوند به آنچه وصف می‌کنید، داناتر اســت.» گفتند: «ای عزیز! او پدری سالخورده دارد، بنابراین یکی از ما را به جایش بگیر که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم.» گفت:‌ «پناه بر خدا که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته‌ایم، بازداشت کنیم. زیرا در آن صورت قطعاً ستمکار خواهیم بود.» پس چون از او نومید شدند، نجواکنان کنار کشیدند. بزرگشان گفت: «مگر نمی‌دانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته اســت و قبلاً [هم] درباره‌ی یوسف کوتاهی و گناه کرده‌اید؟ هرگز از این سرزمین نمی‌روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خداوند در حقم داوری فرماید و او بهترین داوران اســت. نزد پدرتان باز گردید و بگویید ای پدر! پسرت دزدی کرده اســت و ما جز آنچه می‌دانیم گواهی نمی‌دهیم و ما نگهبان غیب نبودیم و از [مردم] شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آن آمدیم، جویا شو و ما قطعاً راست می‌‌گوییم.» [یعقوب] گفت: «[چنین نیست] بلکه نفستان امری [نادرست] را برایتان آراسته اســت. پس [صبرم] صبری نیکوست. امید که خداوند همه‌ی آنان را پیش من [باز] آورد که او دانای حکیم اســت.» و از آنان روی گردانید و گفت: «ای دریغ بر یوسف!» و در حالی که غم خود را فرو می‌خورد، چشمانش از اندوه سپید شد. [پسرانش] گفتند: «به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می‌کنی و یا بیمار می شوی یا هلاک می‌گردی.» گفت:‌ «شکایت غم و اندوهم را پیش خداوند می‌برم و از [عنایت] او چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. فرزندانم! بروید و درباره‌ی یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت الهی نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمتش نومید نمی‌شود.» پس هنگامی که [برادران] بر او وارد شدند، گفتند: «ای عزیز! به ما و خانواده‌مان آسیب رسیده اســت و سرمایه‌ای ناچیز آورده‌ایم، پس پیمانه‌ی کامل به ما بده و بر ما تصدق کن که خداوند، صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد.» گفت: «آیا دانستید که هنگام نادانی با یوسف و برادرش چه کردید؟» گفتند:‌ «آیا تو خود، یوسفی؟» گفت: «[آری] من یوسفم و این برادرم اســت. به راستی خدا برما منت نهاده اســت. بی‌گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند، خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمی‌کند.» گفتند: «به خدا سوگند که خداوند واقعاً تو را بر ما برتری داده اســت و ما خطاکار بودیم.» [یوسف] گفت:‌ «امروز سرزنشی بر شما نیست. خدا شما را می‌آمرزد و او مهربانترین مهربانان اســت. این پیراهنم را ببرید و بر چهره‌ی پدرم بیفکنید [تا] بینا شود و همه‌ی کسان خود را پیش من آوردی.» و چون کاروان رهسپار شد، پدرشان گفت: «اگر مرا به کم خردی نسبت مدهید، بوی یوسف را می‌شنوم.» گفتند: «به خدا سوگند که تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی.» پس چون مژده‌رسان سررسید، آن [پیراهن] را بر چهره‌اش انداخت، پس [یعقوب] بینا شد، گفت: «آیا به شما نگفتم که بی‌شک من از [عنایت] خداوند چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید؟» گفتند: «ای پدر! برای گناهان ما طلب آمرزش کن که ما خطاکار بودیم.» گفت: «به زودی از پروردگارم برایتان آمرزش می‌خواهم، همانا که او آمرزنده و مهربان اســت.» پس چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت و گفت: « اگر خدا خواهد، با [امن و] امان داخل مصر شوید.» و پدر و مادرش را بر تخت بنشانید و [همگی] پیش او به سجده افتادند و [یوسف] گفت:‌ «ای پدر! این تعبیر خواب پیشین من اســت، به یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان فرمود، آن گاه که از زندان خارجم کرد و شما را از بیابان [از کنعان به مصر] باز آورد –پس از آن که شیطان میان من و برادرانم را به هم زد- بی‌گمان، پروردگارم نسبت به ‌آنچه بخواهد، صاحب لطف اســت، زیرا که او دانای حکیم اســت. پروردگارا! تو به من دولت دادی و تعبیر خواب را به من آموختی. ای پدید آورنده‌ی آسمانها و زمین! تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی، مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما!»)

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، یوسف / 3.
2- قرآن، یوسف /4.
3- قرآن، یوسف / 27.
4- قرآن، یوسف / 32.
5- قرآن، یوسف / 33.
6- قرآن ، یوسف / 36.
7- قرآن، یوسف / 43.
8- قرآن، یوسف / 51.
9- قرآن، یوسف / 77.
10- قرآن، یوسف /79.
11- قرآن، یوسف /79.
12- قرآن، یوسف /88.
13- قرآن، یوسف /89.
14- قرآن، یوسف /9.
15- قرآن، یوسف /90.
16- قرآن، یوسف /96.
17- قرآن، یوسف /97.
18- قرآن، یوسف /100.
19- قرآن، یوسف /101.
20- قرآن، یوسف /4- 101.
21- حضرت یوسف خوابش را در 12 سالگی دید و از آن زمان تا وقتی که پدر و مادرش به مصر رفتند، چهل سال طول کشید.
22- زلیخا، همسر عزیز مصر، برای آلوده کرن حضرت یوسف به گناه، تمام درهای خانه را بست و به او گفت: «پیش بیا که من در اختیارت هستم.» حضرت یوسف فرمود: «از گناهی که مرا به آن دعوت می‌کنی به خداوند متعال پناه می‌برم»، به درستی که او مقام والا و ارجمندی به من بخشیده، به من نیکی عطا کرده و پیامبرم قرار داده اســت، من هرگز او را نافرمانی و سرپیچی نمی‌کنم. زلیخا جلو رفت تا او را به سوی خود بکشاند و حضرت یوسف که دارای عصمت الهی؛ یعنی دوری از گناه بود، برای دور کردنش به طرفش رفت.
پیامبران –علیهم السلام- درتمام شرایط و احوال این ویژگی و لطف شامل حالشان بوده اســت و از آن برخوردار بوده‌اند.
در این خصوص، خداوند متعال درباره‌ی حضرت یونس (علیه السلام) می‌فرماید: (اگر او از تسبیح کنندگان نبود تا روز قیامت در شکم ماهی می‌ماند.) و حضرت یونس ‌(علیه السلام) پیش از اینکه ماهی او را فرو برد و در همان هنگام و بعد از بیرون آمدن از شکم ماهی، همواره از تسبیح کنندگان خداوند متعال بوده اســت.
23- هنگامی که شوهر از خیانت همسرش مطمئن شد، نه خروشی برآورد و نه خشمی نشان داد و حتی فریادی بر او نزد، چون به روش طبقه‌ی مرفه که او سردمدار بود، در چنان شرایط و اوضاعی با احتیاط و ترس و کوتاه آمدن برخورد می‌شود، لذا تنها به گفتن این جمله: «این از نیرنگ شما زنان اســت.» بسنده می کند؛ یعنی گناه همسرش را به حساب نیرنگ همه‌ی زنان می‌گذارد و آشکارا می‌گوید که نیرنگ زنان بسیار عظیم و بزرگ اســت. البته، چنانچه مدح و ثنایی در کار بود، همین گونه عمل می‌شد.
البته، گمان نمی‌رود که گفتن «مکر و افسون شما زنان عظیم و بزرگ اســت» باعث ناراحتی یک زن شود، بلکه نشانه‌ی کمال زنانگی و توانایی در نیرنگ و افسون و فضیلتی به شمار می‌رود.
24- بعضی از مفسران گفته‌اند، حضرت یعقوب (علیه السلام) از این رو به فرزندانش گفت که از یک دروازه وارد شهر نشوید، چون همگی از یک پدر و بسیار زیبا، با هیبت و دارای کمال بودند و از چشم زخم دیگران می‌ترسید.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

متن زیارتنامه حضرت عباس علیه السلام به همراه …متن زیارت امام حسین علیه السلام به همراه صوت و ترجمه فارسی متن زیارت پیامبرصلی الله تصاویر چشمه‌ای که دور قبر اصلی حضرت عباس علیه‌السلام …تصاویری از چشمه آب زلالی که صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل العباس علیه چهل حدیث گوهربار از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام چهل حدیث گوهربار از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام چهل حدیث گهربار منتخب قالَ زندگینامه حضرت حمزه سید الشهداءعلیه السلام …ممنون عالی بود درخصوص جایگاه آن حضرت نزد پیامبر اکرم و اینکه چقدر مورد علاقه و احترام ماجرای قبر حضرت یوسفع چه بود؟سمبل های موجود در داستان یوسفع یک طرف داستان، حضرت یوسف علیه السلام سمبل زیبایى در حضرت امام جعفر صادق علیه السلامحضرتامامحضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاریپخش زنده حرم مطهر امام حسین علیه‌السلام و حضرت عباس علیه اگر دلتان هوای زیارت حرم مطهر سیدالشهدا علیه‌السلام را در ایام شهادتش کرده و همچون پایگاه شعر مذهبی رضیع الحسین علیه السلام حضرت …پایگاه شعر مذهبی رضیع الحسین علیه السلام حضرت زهرا سلام الله علیهامصیبت وبلاگ حضرت علی علیه‌السلام نحوه کشته شدن …وبلاگ حضرت علی علیه‌السلام نحوه کشته شدن یزید ابن معاویه لعنه الله علیه و تصویری از یــا شُـــبِـیر علیه السلام شعر زیبای مولانا در …یــا شُـــبِـیر علیه السلام شعر زیبای مولانا در وصف امیرمؤمنان حضرت علی علیه


ادامه مطلب ...

حضرت شعیب (علیه السلام)

[ad_1]

شهروندان مدین از عربهای ساکن «معان» واقع در کشور شام بودند. آنان مشرک و «اَیکه» (1) پرست بودند. عادت زشت و ناپسند آنان کم فروشی،‌ بازی با ترازو و کم و زیاد کردن آن و ندادن حق دیگران بود. آن عادت ناپسند به پاکی و بی‌آلایشی دست و جان، جوانمردی و شرافت انسانی، آسیب رسانده و آن را آلوده کرده بود، ولی آنان می‌پنداشتند که کارشان یک مهارت، زیرکی و آزمودگی در کار خرید و فروش و مبادله‌ی کالاست.
خداوند متعال از میان آن مردم حضرت شعیب (علیه السلام) را به پیامبری برانگیخت. او دارای برخوردی نیکو و کلامی رسا و قانع کننده بود تا آنجا که «سخنور پیامبران» نامیده شده اسـت.
آن حضرت در آغاز، قومش را به یکتا پرستی خداوند متعال و رها کردن بت پرستی دعوت کرد. سپس به برپا داشتن عدالت و انصاف سفارش کرد و آنها را از فریب و کلاهبرداری، بازی با نرخها و ترازوها، به زور و ستم گرفتن کالاها و دزدی نسبت به حق آشکار و واضح مردم برحذر داشت.
همچنین حضرت شعیب به آنها، فضیلتها و نعمتهای خدادادی را یادآوری کرد، از جمله آنکه آن نعمتها نخست اندک بود و سپس بر تعدادشان افزوده شد و خداوند مستمندان نیازمند را ثروت، عطا کرده اسـت. در پایان، آن حضرت عاقبت و جزای سنگین کارهای ناشایست و بسیار بد مردم را به آنها هشدار داد و به‌ آنان فرمود:
(چیزهای مردم را کم ندهید.) (2)
در این آیه مبارکه منظور از لغت «اشیاء»؛ یعنی چیزها، تمام روابط مادی و معنوی انسانی اسـت، مانند ارتباطهای حرفه‌ای و صنعتی، هرگونه مبادلات، هر نوع برنامه‌ها و امور فردی و اجتماعی و به طور کلی تمام کارهایی که یک انسان در روابط خانوادگی، فردی و اجتماعی و ... انجام می‌دهد و بر این اساس می‌توان گفت معنی واقعی آیه این اسـت که «حقوق مردم را کم ندهید»‌ و در رعایت حقوق دیگران و انجام دادن واجبات خود متعهد باشید. چون در غیر این صورت، ستمکاری، طغیان و سرکشی فراگیر می‌شود و مردم بار دیگر از یکدیگر فراری می‌شوند و علاوه بر آن، در بر پا داشتن تلاشهای اصلاح طلبانه سستی و بی مبالاتی رخ می‌دهد و با شایع شدن فساد، همه‌ی روابط انسانی- اجتماعی صحیح فرو می‌ریزد و در پایان منتهی به فروپاشی کامل اجتماع می‌شود.
حضرت شعیب (علیه السلام) این دیدگاه تکامل یافته از برنامه‌ی زندگی بشری و جوانب مختلف آن را برای قوم خود شرح و توضیح کامل داد و حتی مفاهیم دیگر و نتایج بعدی را نیز بیان داشت و در پایان متذکر زیانهای بعدی شد و عاقبت اعتماد نکردن بر پیروی فراگیر و همگانی از این برنامه را گوشزد کرد و در مورد آن هشدار داد.
ولی مردم تمام فرمایشها و رهنمودهای عملی حضرت شعیب را به تمسخر و استهزا گرفتند و با پرخاشگری و خشم گفتند: «آیا نماز و عبادت به ما دستور می‌دهد که چیزی غیر از آنچه پدران و نیاکان ما می‌پرستیدند، بپرستیم؟ آیا آموزشها و آموخته‌هایت به تو اجازه می‌دهد که در خواسته‌ها و میزان تصرف در اموال خودمان دخالت کنی؟ و اصولاً چه ارتباطی ایمان و عبادت و داد و ستدهای مالی وجود دارد؟»

متاسفانه، این طرز تفکر مردم مدین در اجتماعات امروزی ما هم ریشه دوانده و برآن حاکم اسـت و گروهی بر این باورند که دین تنها مجموعه‌ای مطالب در مورد مجردات و مطالب محدودی درباره‌ی امور غیبی اسـت و به زندگی روزمره انسانی هیچ گونه ارتباطی ندارد. بدیهی اسـت که این برداشت قدیمی، کاملاً نادرست و غیرواقعی اسـت، چون کنه و حقیقت دین، خود یک روش زندگی ایده‌آل همراه با چگونگی تعامل انسانها با یکدیگر اسـت و چنانچه بخواهیم مسائل الهی و توحیدی را از ارزشهای اخلاقی و رفتار مردم در برخوردهای روزانه جدا کنیم، درواقع دین را از جایگاهش جدا کرده و به یک سری رسوم و آداب خشک تقلیدی کورکورانه و مراسمی بی‌جان و مرده تبدیل کرده‌ایم.

از این رو می ‌بینیم که دعوت حضرت شعیب (علیه السلام) نیز مانند تمام پیامبران و فرستادگان راستین خداوند متعال، به منظور اصلاح و درستی رفتار بشر، پس از ایمان واقعی به خالق بی‌همتا بود. چون دین، همان‌گونه که گفته شد؛ یعنی مداخله در تمام برنامه‌های زندگی انسان، چه در ارتباط با آفریدگارش و چه در ارتباط با دیگر انسانها و تعامل با آنان.
اما قوم حضرت شعیب (علیه السلام) که با عادتهای دیرین و باورهای فرسوده‌ی خویش خو گرفته بودند، به ایشان گفتند: «آیا ما را از رفتار و روشی که دوست داریم و راهی که پیموده و در فضای‌ آن رشد و نمو کرده‌ایم، نهی می‌کنی و باز می‌داری؟ چگونه می‌خواهی از افزوده‌ی ثروتمان دست برداریم؟ و مهمتر اینکه با چه جرأتی به آیینی که به آن خو گرفته و شریعتی که آن را به ارث برده‌ایم، ایراد می‌گیری و بر آن حمله می‌کنی، در حالی که تو از نظر ما انسانی خردمند، بسیار بردبار و دارای رایی محکم و استوار هستی.»
حضرت شعیب (علیه السلام) پیوسته با گشاده رویی و محبت هرچه بیشتر به بحث و گفت‌ و‌ گو با آنان می‌پرداخت، به این امید که فطرت درونی و پاکشان را بیدار کند و آنها را به شاهراه هدایت رهنمون شود. او یادآور پیوندهای خویشاوندی، دوستی و علاقه‌مندی بین خود و آنان می‌شد و به خصوص، توجهشان را به این حقیقت جلب می‌کرد که انتظار هیچ پاداش و مزدی برای هدایتگری و راهنمایی آنان ندارد و تنها خواسته و هدفش اصلاح و دگرگونی مرام و رفتارشان در زندگی اسـت تا در دنیا و آخرت به پیروزی و سرافرازی حقیقی دست یابند.
مدتی بدین‌گونه گذشت، حضرت شعیب (علیه السلام) به تصور آن که گوشهای قومش برای شنیدن حقایق و دلهایشان با پند و اندرزهایش به سوی هدایت آماده شده اسـت،‌ با تلاشی خستگی ناپذیر اعلام کرد که خداوند متعال او را به پیامبری برگزیده، هدایت و رستگاری را به او وحی و رشدی به او عطاکرده اسـت که دیگران از آن بی‌بهره‌اند. لذا مردم را دعوت می‌کند که از او پیروی کنند تا از نیکوکاران و سعادتمندان شوند.
ولی اندکی نگذشت که آن حضرت متوجه شد تمام سخنانش فریادی در بیابان برهوت بوده و به محض خارج شدن از دهان، پژواکش متلاشی و از بین رفته اسـت. به زودی نفرت و دوری جستن مردم از او، آشکار و مخالفت با او علنی شد. او که از بیان هیچ دلیل و برهانی برای هدایتشان فرو گذار نکرده و تمام تردیدها و شبهه‌هایشان را زدوده بود، با این همه، مردم دعوتش را از روی حسد، کینه و دشمنی، تکبر و خودخواهی یا ... نپذیرفتند.
اما او که در انجام دادن ماموریت و وظیفه‌ی سنگین الهی خویش هیچ گونه خستگی و ناامیدی به خود راه نمی‌داد و از برخورد و رفتار نابخردانه‌ی مردم گمراه، هراسی نداشت، راه دیگری را برای هدایت و بیداری غفلت زدگان در پیش گرفت. او به بیان خشم، غضب و عذابهای الهی پرداخت، از پشیمانی بی‌نتیجه‌ی حاصل از گناه‌ورزی سخن گفت و آنها را از عاقبت شوم ادامه‌ی کارهای زشت و ناپسندشان ترسانید و بر حذر داشت و باز آنان را به ایمان آوردن به خدای یگانه، پیروی از دستورهای الهی، طلب بخشایش و توبه به درگاه خداوند بخشایشگر مهربان دعوت فرمود تا از عذاب و عقاب سنگین و طاقت فرسای پروردگار متعال رهایی یابند.
به هر حال، حضرت شعیب‌(علیه السلام) تمام راهها و روشهای هدایت را به کار گرفت تا شاید قومش به خود آیند، پرده‌ها و سیاهی‌های گمراهی را از دیدگان بزدایند و پرده‌ی ضلالت حاکم بر قلبشان را کنار بزنند. او امیدوار بود که بعد از شنیدن آن همه سخنان مستحکم و دلیل و برهانهای قوی و دیدن آن رفتار و منش خداپسندانه، زمان هدایت و سعادتمندی آنان فرا رسد و به آن چنگ زنند. چون او پیامبر راستین الهی و دوستدار آن قوم؛ یعنی شهروندانش بود، لذا برای نجاتشان از پرتگاههای بت پرستی و جهالت تلاشی بی‌پایان داشت. گهگاهی هم که مردم با او به بحث و گفت‌و گو می‌نشستند و به سخنانش گوش می‌دادند، روزنه‌ی امیدی در دلش باز می‌شد که شاید فکر و اندیشه و نهاد درونی آنان تحولی یافته و به روشنایی گراییده اسـت. ولی به زودی این اندک امید نیز دستخوش طوفان بادهای مخالف سختی می‌شد و او ملاحظه می کرد که قدم در بیراه گذاشته اسـت و آنها به حیله و تزویر و نادانی روی آورده‌اند و هر حجت و برهانی را با ناسزاگویی و اهانت پاسخ می‌دهند و آشکارا، جسورانه و بدون شرمساری می‌گویند:
«ما سخنانت را نمی‌فهمیم و تو ای شعیب! آن انسان خوار و ناتوانی هستی که در پی شکستن و پشت پا زدن به باورها، عادتها و روشهای ما هستی. مگر نمی‌دانی تنها به خاطر جایگاه و حرمت خاندان و قبیله‌ات بوده اسـت که تا به حال به اذیت و آزارت دست نزده‌ایم؟»
حضرت شعیب (علیه السلام) که هیچ تهدیدی در او اثر نداشت، از این قدرت‌نمایی هم، نه تنها دچار هیچ‌گونه سستی و و دودلی در انجام دادن وظیفه‌اش نمی‌شد، بلکه با نیرویی افزون و اراده‌ای مصمم‌تر، با سخنان حق و دلیل و برهانهای مستحکم خود به پاسخگویی مطالب ناحق و باطل آنان اقدام می‌کرد و با احساس نیرومندی از نصرت الهی و قلبی سرشار از افتخار به این پشتیبانی، با صراحت کامل اعلام کرد که خویشاوندانم گرامیتر، نیرومندتر و پشتوانه‌ای مستحکمتر از خداوند متعال نیستند، چون او این قدرت و نعمت را به ایشان ارزانی داشته اسـت. آن حضرت می‌گفت که هرگونه تهدید و ارعابی برایش بی‌ارزش اسـت و به یاری خداوند متعال و عاقبت نیکوی خود اطمینان دارد. چون تنها اوست که از رفتارها، گفتارها و افعال همگان آگاه اسـت.
از سوی دیگر، حضرت شعیب (علیه السلام) در نظر افراد بیدار دل و هشیاری که به سخنانش گوش داده و حقایقی را درک کرده بودند، موقعیت ارجمندی یافت و تعداد اندکی به او ایمان آوردند. اما قوم او از ترس گسترش آیین و افزایش پیروانش و در نتیجه نیرومند شدن و فراگیر شدن دینش، ‌آنان را به بیرون راندن از شهر تهدید کردند، چون آیین و مسلک خود را در خطر شکست و فروپاشی می‌دیدند.

ولی حضرت شعیب (علیه السلام) که این پیش بینی را کرده بود، بلافاصله اعلام کرد، کسانی که به او روی آورده‌اند، ایمان دلهایشان را ربوده، مشاعر و احساساتشان را در اختیار گرفته و با دلهایشان عجین شده اسـت. از لجنزار پستی و زشتی دور شده‌اند و هرگز چه از روی میل و رغبت و چه با زور و جبر به راه و روش پیشین باز نخواهند گشت. چون خداوند جل و علا، طاعت و بندگی را در دلهایشان به زیور آراسته اسـت و از کفر، عصیان و گناه بیزار و انسانهایی رشید و هدایت یافت شده‌‌اند.

اما اکثر مردم در گمراهی پابرجا و غوطه‌ور شده بودند، چون از حق غافل، دنیاپرست و بی‌توجه به عاقبت خود بودند و برای برگرداندن مومنان به آیین پیشین از راه مکر، حیله، تهدید، وعید، فشار و ستم وارد می‌شدند و می‌گفتند که در خرید و فروش و معاوضه کالا نباید جانب امانت و درستی را به کار گیرید. حضرت شعیب را به ساحری و جادوگری متهم می‌کردند و می‌گفتند که اگر راستگو هستی، قطعه‌ای از آسمان یا عذاب و بلایی بر سرمان فرو آور.
حضرت شعیب (علیه السلام) در پاسخ این بی‌پروایی و لجاجت به ناچار به درگاه الهی چنین دعا کرد:
(بارالها! میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.) (3)
خدای متعال دعای او را مستجاب کرد و پیروزی‌اش عطا فرمود. مردم کافر به گرمایی سوزان و طاقت فرسا گرفتار شدند، هیچ آبی سیرابشان نمی‌کرد. هیچ سایه‌ای از گرما پناهشان نمی‌داد، هیچ تپه و کوهی از حرارت سوزان نجاتشان نمی‌داد. همگی از خانه‌ها و شهر فرارکردند و سر به بیابان گذاشتند. ناگاه ابری در آسمان پدیدار شد، به خیال اینکه سایبانی اسـت و از سوزش آفتاب و شدت گرما آنان را می‌رهاند، همگی به امید اندکی استراحت در سایه‌اش زیر آن جمع شدند. اما همین که همگی به هم پیوستند و جمعشان جمع شد، ابری که پناهش خزیده بودند، بارانی از شعله‌ها و زبانه‌های آتش بر سرشان فرو ریخت، صیحه‌ی آسمانی و «عذاب ابر» برآنان نازل شد، زمین زیر پایشان به لرزه درآمد و در حالی که نمی‌فهمیدند چگونه‌اند و چه وضعی دارند، جانهایشان گرفته شد و به هلاکت رسیدند.
حضرت شعیب (علیه السلام) که شاهد عذاب قوم خود بود، با غم و اندوه آنجا را ترک کرد، ولی هنگامی که کفر، مسخره کردن او و پیروانش و روگردانی آنها، از آن همه راهنماییها و پند و اندرزهایش را به یاد آورد، به خود تسلی داد و گفت:‌ فرمانهای الهی را به شما ابلاغ کردم و شما را پند و اندرز دادم، پس اینک چگونه بر مردمی کافر دریغ و افسوس بخورم؟»
خداوند متعال در سوره‌ هود، آیات 84 تا 96 شرح حال این پیامبر بزرگوار را چنین بیان فرموده اسـت:
(و به سوی [اهل] مدین، برادرشان شعیب را [فرستادیم]. گفت:‌ «ای قوم من! خدا را بپرستید، برای شما جز او معبودی نیست و پیمانه و ترازو را کم مکنید. به راستی شما را در نعمت می‌بینم ولی از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم. وای بر قوم من! پیمانه و ترازو را انصاف تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد، سربرمدارید. اگر مومن باشید، باقیمانده‌ی [حلال] خدا برای شما بهتر اسـت و من بر شما نگاهبان نیستم.» گفتند: «ای شعیب! آیا نمازت به تو دستور می‌دهد آنچه را پدران ما می‌پرستیده‌اند، رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم؟ راستی که تو بردبار و فرزانه‌ای.» گفت:‌ «ای قوم من! بیندیشید، اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته‌ باشم و او از سوی خود روزی نیکویی به من داده باشد، [آیا باز هم] از پرستش او دست بردارم؟ من نمی‌خواهم در آنچه شما را از آن باز می‌دارم با شما مخالفت کنم [و خود مرتکب آن شوم.] من قصدی جز اصلاح [جامعه] تا آنجا که بتوانم، ندارم و توفیق من جز به [یاری] خدا نیست. برا و توکل کرده‌ام و به سوی او باز می‌گردم. و ای قوم من! زنهار تا مخالفت شما با من، شما را بدانجا نکشاند که [بلایی] مانند آنچه بر قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید، به شما [نیز] برسد و قوم لوط از شما چندان دور نیست و از پروردگار خود آمرزش بخواهید، سپس به درگاهش توبه کنید که پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] اسـت.» گفتند:‌ «ای شعیب! بسیاری از آنچه را می‌گویی نمی‌فهمیم و واقعاً ‌تو را در میان خود ضعیف می‌بینیم و اگر عشیره‌ی تو نبود، قطعاً سنگسارت می‌کردیم و تو بر ما پیروز نیستی!» گفت:‌ «ای قوم من! آیا عشیره‌ام پیش شما از خداوند عزیزتر اسـت که او را پشت سر خود گرفته‌اید [و فراموشش کرده‌اید؟] و در حقیقت، پروردگار من به آنچه انجام می‌دهید، احاطه دارد. ای قوم من! شما بر حسب امکانات خود عمل می‌کنید، من [نیز] عمل می‌کنم، به زودی خواهید دانست که عذاب رسوا کننده بر چه کسی فرود می‌آید و دروغگو کیست؟ و انتظار برید که من [هم] با شما منتظرم.» و چون فرمان ما آمد،‌ شعیب و کسانی را که به او ایمان آورده بودند، به رحمتی از جانب خویش نجات دادیم و کسانی را که ستم کرده بودند، فریاد [مرگبار] فرو گرفت و در سرزمینشان از پا درآمدند. گویی در آنجا هرگز اقامت نداشته‌اند. هان! مرگ بر [مردم] مدین همان‌گونه که ثمود هلاک شدند.)
همچنین، خداوند در سوره‌ی مبارکه اعراف،آیات 85 تا 93 چنین می‌فرماید:
(و به سوی [مردم] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم]، گفت:‌ «ای قوم من! خدا را بپرستید که برای شما معبودی جز او نیست. در حقیقت، شما را از جانب پروردگارتان برهانی روشن آمده اسـت. پس پیمانه و ترازو را تمام دهید و اموال مردم را کم مدهید و در زمین، پس از اصلاح، فساد مکنید. این [رهنمودها] اگر مومن هستید، برای شما بهتر اسـت و بر سر هر راهی منشینید که [مردم] را بترسانید و کسی را که به خدا ایمان آورده اسـت، از راه خدا باز دارید و راه او را کج بخواید و یاد آورید هنگامی را که اندک بودید، پس [خداوند] شما را بسیار گردانید و بنگرید که فرجام فسادکاران چگونه بوده اسـت؟ و اگر گروهی از شما به آنچه من بدان فرستاده شده‌ام، ایمان آورده و گروهی دیگر ایمان نیاورده‌اند، صبر کنید تا خدا میان ما داوری کند [که] او بهترین داوران اسـت.» سران قومش که تکبر می‌ورزیدند، گفتند: «ای شعیب! یا تو و کسانی را که با تو ایمان آورده‌اند از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد یا به کیش ما برگردید.» گفت: «آیا هر چه کراهت داشته باشیم؟ اگر بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشید، [باز] به کیش شما برگردیم، در حقیقت به خدا دروغ بسته‌ایم و ما را سزاوار نیست که به آن باز گردیم، مگر آن که خدای ما بخواهد [که] پروردگار ما از نظر دانش بر هرچیزی احاطه دارد. بر خدا توکل کرده‌ایم. بار پروردگارا! میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.» و سران قومش که کافر بودند، گفتند:‌ «اگر از شعیب پیروی کنید، در این صورت قطعاً زیانکارید.» پس زمین لرزه آنان را فرو گرفت و در شهرشان از پا در آمدند. کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند، گویی خود در آن [دیار] سکونت نداشتند. کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند، خود همان زیانکاران بودند. پس [شعیب] از ایشان روی برتافت و گفت: «ای قوم من! به راستی که پیامهای پروردگارم را به شما رسانیدم و پندتان دادم، دیگر چگونه بر گروهی که کافرند، دریغ بخورم؟)
همچنین، در سوره‌ی شعراء، آیات 176 تا 190 چنین فرموده اسـت:
(اصحاب "ایکه" فرستادگان را تکذیب کردند، آن‌گاه که شعیب به آنان گفت: «آیا پروا ندارید؟ من برای شما فرستاده‌ای در خور اعتمادم، از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی‌کنم، اجر من جز بر عهده‌ی پروردگار جهانیان نیست. پیمانه را تمام دهید و از کم فروشان مباشید و با ترازوی درست بسنجید و از ارزش اموال مردم مکاهید و در زمین سر به فساد برمدارید و از آن‌کس که شما و خلق [انبوه] گذشته را آفریده اسـت، پروا کنید.» گفتند: «تو واقعاً از افسون شدگانی و تو جز بشری مانند ما [بیش] نیستی و قطعاً تو را از دروغگویان می‌دانیم. پس اگر از راستگویان هستی، پاره‌ای از آسمان را بر [سر] ما بیفکن.» [شعیب] گفت: «پروردگارم به آنچه می‌کنید، داناتر اسـت.» پس او را تکذیب کردند و عذاب «روز ابر»‌ [آتشبار] آنان را فرا گرفت. به راستی، آن عذاب روزی هولناک بود.)

پی‌نوشت‌ها:

1- جلگه‌ای پوشیده از انبوه درخت و گیاه.
2- قرآن، هود /85.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

حضرت امام جعفر صادق علیه السلامحضرتامامحضرت امام جعفر صادق علیه السلام تغییر مسیر از امام صادق ولادت امام و نامگذاریداستان حضرت شعیب و قوم ایکه اصحاب ایکه حضرت شعیب علیه السلام را تکذیب کردند و در پی تکذیب، آنان را عذاب فرو گرفت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آلهحضرتمحمدمردم قریش او را مسخره کردند و مورد آزار و اذیّت قرار دادند به‌ویژه به این دلیل که وی امام علی علیه‌السلام ویکی فقهامامعلیعلیه‌السلامامام علی علیه‌السّلام در روز جمعه ۱۳ رجب در سال ۳۰ عام‌الفیل در مکه درون کعبه متولد معجزه دات کامآیا میدانید حضرت محمدصپیامبر ما هزار تا معجزه داشتسایت کرب و بلا سایت تخصصی امام حسین علیه السلامفطرس نام فرشته‌ای است که در پی عدم انجام صحیح امری از اوامر الهی، دچار عقوبت شده بود موسسه خیریه امام جواد علیه السلامموسسه خیریه امام جواد علیه السلام نیکوکاری اساس اندیشه وامداد روش زندگی ماستمعجزه دات کاممعجزه سبزشدن ومیوه دادن درخت خرما درهمان لحظه توسط امام حسن مجتبی علیه السلامآرشیو موضوعی بیانات اهل بیتعلیهم السلام پایه تقریب مذاهب اسلامی اهل بیتعلیهم السلام محور تقریب مذاهب دفتر مرجع عالیقدر تشیع حاج سید محمد سعید …هیأتی از دفتر مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی سید محمد سعید حکیم مدظله


ادامه مطلب ...

موسی (علیه السلام) و هارون (علیه السلام)

[ad_1]

دیدار یعقوب با پسرش در مصر موجب شد تا بحرانهایی که دامنگیر آن خانواده شده و میان پدر و فرزند جدایی افکنده و غم و اندوه را در دلها بر جای گذاشته بود، به پایان برسد.
وقتی برادران یوسف پدر خود را به مصر آوردند تا پدر و فرزند با هم دیدار کنند و دوباره همه در کنار هم باشند،‌ کینه‌ها و غمها از میان رفت و صفا و زیبایی زندگی مجدداً بر روابط خانوادگی حاکم شد.
یعقوب در سایه آن آسایش و شادکامی، مدتی زندگی کرد تا آن که به دیار باقی شتافت. فرزندان یعقوب برای اجرای وصیت پدرشان پیکر او را به فلسطین انتقال دادند تا در بقعه‌ی زادگاهش به خاک سپرده شود، سپس به مصر بازگشتند تا از برکت حاصلخیزی زمین و فراوانی خیراتش در‌ آنجا به زندگی خود ادامه دهند.
با گذشت روزها و سالها، فرزندان یعقوب در سرزمین مصر افزون و افزونتر شدند تا به صدها هزار نفر رسیدند. فرزندان اسرائیل همچنان بر کیش پدران خود (یعقوب، اسحاق و ابراهیم) بودند، همان دینی که یوسف با خود به مصر آورده بود و چون ایام به کامش گشت و به عزیزی مصر رسید، به ترویج آن همت گماشت.

یوسف (علیه السلام) که خود یکی از انبیای الهی بود، همانند دیگر پیامبران از ‌آدم (علیه السلام) گرفته تا محمد خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)، در محدوده حکومت خود به تبلیغ و گسترش دین الهی (اسلام) پرداخت تا اینکه همه به دین او گرویدند.

مگر ایمانی که تمام فرستادگان الهی مردم را به‌آن دعوت می‌کردند، جز یگانگی خدا و پرستش او چیز دیگری بوده اسـت؟ و آیا معنی اسلام چیزی جز تسلیم شدن دل و جان در برابر خدای یگانه و خالص شدن نیت و عمل برای اوست؟
اگر دعوت تمام انبیا در این جهت و در این راه بود، بدون شک همه‌ی آنها دعوت کنندگان به اسلام به مفهوم عام آن؛ یعنی اعتقاد به توحید بوده‌اند، اما نه آن نظامی که رسول اکرم، محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)، برای مردم آورد. نظامی که پیامبر اسلام با خود آورد، از نظر تشریع بسیار پیشرفته‌تر از سایر ادیان الهی اسـت و اگر نام این عقیده (توحید) بر کل نظام اطلاق شده اسـت، برای آن اسـت که بر تکمیل عقیده‌ی توحید دلالت کند و اینکه انسان به حق مطلق ایمان آورده و با پیروی از این عقیده و این حق مسلمان شده اسـت. خداوند متعال در همین خصوص می‌فرماید:
(برای شما آیینی مقرر کرد، از همان‌گونه که به نوح درباره‌ی آن سفارش کرده بود و آنچه را به تو وحی کرده‌ایم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کرده‌ایم که دین را بر پای نگه دارید و در آن تفرقه اندازی مکنید. بر مشرکان آنچه ایشان را به سوی آن فرا می‌خوانی، گران می‌آید. خدا هر که را بخواهد برای رسالت خود برمی‌گزیند و هر که را که از در توبه درآید، به سوی خود راه می‌نماید.) (1)
(در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام اسـت.) (2)
(و هر که جز اسلام دین دیگری برگزیند، هرگز از وی پذیرفته نشود و در آخرت از زیانکاران اسـت.) (3)
بنابراین، آنچه یوسف (علیه السلام) می‌خواست آن بود که عقیده‌ی توحید با همان معنای آسمانی خود برپا بماند و تمام راهها و روشها، گرچه متفاوت باشند، به یک راه، یعنی به سوی پروردگار ختم می‌شوند و این خواست تمام پیامبران بوده اسـت، اما پاسخ ساکنان زمین به پیامهای آسمانی همیشه و در همه جا خالصانه نبوده اسـت، زیرا امتهایی در این عالم زندگی کرده‌اند که در غفلت فرو رفته و غرق لذات و ستمگری و بی‌بصیرتی بوده‌اند و به همین دلیل، از ایمان دور شده و به راه حق و حقیقت هدایت نشده‌اند. امتهایی نیز به درون پرتگاههای گمراهی لغزیدند و راههای گمراهی را در پیش گرفتند و کارشان به بندگی بتها و بت پرستی کشید.
مردم مصر نیز در‌آن زمان و پس از وفات یوسف (علیه السلام) عقیده توحید را کنار نهادند و به دستور جماعتی که با مکر و فریب قدرت حاکمیت را به دست گرفته بودند و جز به تأمین منافع و شهوات دینی خویش به چیز دیگری نمی‌اندیشدند، دوباره به کفر روی آوردند. آنها نمی‌توانستند با دینی که در برابر امیال و شهوات آنها می‌ایستاد و همه مردم را به برقراری مساوات و عدالت دعوت می‌کرد، کنار بیایند، لذا لازم دیدند که با پیروان آن به مقابله برخیزند، زیرا پیروان آن دین بر این باور بودند که دینشان میان حاکم و محکوم، غنی و فقیر و متکبر و مستضعف تفاوتی قائل نیست.
این چه دینی اسـت که همه‌ی مردم را با هم برابر می‌داند و تفاوت میان آنها را تنها در میزان شایستگی فردی، احساس وظیفه‌، استواری عقیده و ایمان، عمل به احکام و تسلیم قوانین بودن، می‌داند!
یوسف از دنیا رخت بربست و دوباره نظام ارباب و رعیتی به مصر بازگشت و در سایه‌ی آن نظام بود که خاندانهای فرعونی در حالی که ادعای خدایی می‌کردند، برگرده مردم سوار شدند و به میل خود بر آنان حکومت کردند.
به رغم تغییر نظام حکومتی و مفاهیم آن، گروهی همچنان بر اعتقادات گذشته‌ی پدران خود استوار و پابرجا بودند. آن جماعت قوم بنی اسرائیل بودند، اما یکی از فرعونهای مصر که به قول عده‌ای از راویان،‌ ولیدبن مصعب بن معاویه عملاقی نام داشت، وجود آن گروه موحد را برای خود تهدید آمیز خطرناک دانست، به خصوص که روز به روز بر تعداد آنها افزوده می‌شد و بر املاک و ارزاق، بیشتر سلطه پیدا می‌کردند.
فرعون در وحشت و هراس از خطر بنی اسرائیل بود تا اینکه شبی در خواب دید آتشی از جانب بیت‌المقدس در فلسطین به سمت مصر آمده و جماعت قبطیان را سوزانده وسلطنت او را نابود کرده اسـت. آن رویا فرعون را به وحشت انداخت و فوراً کاهنان را احضار کرد تا خوابش را تعبیر کنند. کاهنان به وی گفتند:‌ «در این سرزمین، کودکی از بنی اسرائبل متولد می‌شود که زوال حکومت تو به دست او واقع می‌شود.»
فرعون با شنیدن تعبیر خوابش، خشمگین شد و دستور داد تمام نوزادان پسر قوم بنی اسرائیل را به قتل برسانند. سپس جاسوسانی را برگماشت تا زنان و مردان آنها را زیر نظر بگیرند تا هر نوزاد پسری که به دنیا می‌آید، از مرگ رهایی نیابد.
با حکم ظالمانه‌ی فرعون، عذاب بر قوم بنی اسرائیل نازل شد و کودکانشان مظلومانه به جرم آنکه پدرانشان به خدای واحد ایمان داشتند، درگهوره کشته می‌شدند. آن کشتار بی‌رحمانه آن قدر ادامه یافت که مردان بنی‌اسرائیل رو به کاهش گذاشتند و قبطیان از بیم آن که دیگر کارگری برای انجام دادن کارهایشان در مزارع، کارگاهها، تجارتخانه‌ها و ساختمان‌سازی یافت نشود، به وحشت افتادند، زیرا این امر باعث می‌شد که شهرهایشان خراب، حکومتشان دچار زوال و روزی‌شان قطع شود. لذا جماعتی از بزرگان قبط نزد فرعون رفتند و گفتند:
«ای سرور گرامی! فرمان قتل قوم بنی اسرائیل را صادر کرده‌ای. زنان ایشان را زنده می‌گذاری و مردانشان را به قتل می‌رسانی؛ این حکم چه عادلانه اسـت، اما کودکان آنها تا جوان و پیر شوند، خدمتکاران و کارگران ما هستند؛ اگر اجرای حکم شما درباره‌ی آنان ادامه یابد، ما متضرر می‌شویم، زیرا آنها زمینهای ما را شخم می‌زنند و خانه‌هایمان را می‌سازند و کارگزاران ما درصنعت و تجارت هستند. ای سرور مصر! آیا می‌خواهی قوم خویش را در تنگنا قرار دهی و حال آن که ایشان به یاری و پشتیبانی تو دل بسته‌اند؟»
فرعون با شنیدن این سخنان به فکر فرو رفت و در نهایت تصمیم خود را گرفت و دستور داد که حکم او یک سال در میان به اجرا گذاشته شود. چنین بود که خداوند متعال اراده فرمود تا هارون در سالی متولد شود که نوزادان از کشته شدن معاف بودند و برادرش موسی در سال بعد، یعنی سالی که نوزادان کشته می‌شدند، متولد شود.
یوکابد،‌ مادر موسی (علیه السلام)، در طول دوران بارداری با ترس و رنج دست به گریبان بود و گویی می‌دانست که این بار نیز یک پسر باردار اسـت.

شاید نوری که در لحظه‌ی تولد از سیمای نوزاد درخشید، چنان قابله را تحت تاثیر قرار داد که با مهر و محبت فراوان بر نوزاد نگریست و سپس او را در پارچه‌ای پیچید و در آغوش کشید و آن‌گاه وی را به مادرش تحویل داد و گفت: «پسرت را در آغوش بگیر! از من بیمناک مباش که من هیچ ندیده‌ام!»

مادر موسی در حالی که نوزاد را به قلب خود نزدیک می کرد و سینه‌‌اش را در دهان او می‌گذاشت، گفت‌: «موسی! درآغوش گرم مادرت آرام بگیر که به فضل و عنایت خدا در امان خواهی ماند.»
بدین ترتیب، نام کودک را موسی گذاشتند و مادرش برای او امان و رستگاری آرزو کرد، اما علی رغم آرزویی که کرده بود، همچنان نگرانی او را آرام نمی‌گذاشت.
مادر موسی برای فرزندش بیمناک بود و می‌ترسید قابله‌ی قبطی تولد او را گزارش دهد یا اینکه جاسوسان فرعون از تولد او باخبر شوند، زیرا از ظلم ظالم بر فرزندش می‌ترسید،‌اما با ندایی که از درون خود شنید و بسیار عجیب هم می‌نمود، ترسش کاهش پیدا کرد. آن ندای غیبی می‌گفت: «او را به نیل بینداز و نترس! آن ندای درونی چه بود که گوش مادر موسی به وضوح آن را می‌شنید؟ او می‌ترسید که مبادا چشمی بیگانه فرزندش را ببیند یا گوشی خبر تولد وی را بشنود، اما چگونه می‌توانست جگر گوشه‌اش را در رودخانه نیل اندازد؟ چه سری بود که برای درامان ماندن نوزاد باید او را به کام مارها و امواج خروشان نیل انداخت؟ مادر موسی نمی دانست، اما احساس می‌کرد که باید فرمان آن سروش غیبی را اجرا کند. همان احساس، وی را وادار ساخت تا به سرعت برخیزد و کودک را در صندوقی چوبی نهد و در جایی که مقرر شده بود، به رودخانه‌ی نیل بسپارد. مادر ایستاد تا دور شدن صندوق را نظاره کند، اما خیلی زود صندوق از دید او محو شد و ناگهان آشوب و دلهره سراسر وجودش را فرا گرفت و احساس کرد که از درون تهی شده اسـت.
مادر موسی پیام وحی را شنید و نوزادش را در رودخانه انداخت. اما به راستی وقتی نوزاد از دید او محو شد به کجا رفت و امواج خروشان چه بلایی بر سرش آوردند؟ و شاید او از خود پرسیده باشد که چگونه اطمینان کردم و کودکم را به دریا انداختم؟ چگونه دست به کاری زدم که هیچ مادری پیش از من چنین نکرده اسـت؟ چطور شد که سلامت فرزندم را در به خطر انداختنش دیدم؟ و چه شد که ناخواسته تسلیم آن پیام عجیب و غریب شدم؟
مادر موسی از شدت ترس بر جان کودکش نزدیک بود فریاد بزند که من کودک خودم را تباه کردم و او را به دریا انداختم، اما خداوند متعال به وی قدرت استقامت و پایداری بخشید تا بر عواطف مادرانه‌ی خویش غلبه کند و از جمله کسانی باشد که به وعده‌های الهی ایمان آورد و در برابر امتحان الهی صبر پیشه کند و جز راه هدایت و رستگاری راهی در پیش نگیرد.
خداوند متعال دل آن مادر را آرامش بخشید، اما او نمی توانست از سرنوشت فرزندش بی‌اطلاع بماند، لذا دخترش؛ یعنی خواهر موسی را به جست و جوی وی فرستاد و گفت:‌ «دخترم! به جست‌ و جوی برادرت برخیز و خبری از وی به دست بیاور، چه زنده باشد و چه حیوانات دریا او را خورده باشند. دنبالش بگرد، شاید اثری از او بیابی!»
خواهر موسی با احتیاط و پنهانی از خانه خارج شد و کوچه‌ها و بازارها را زیر پاگذاشت، شاید از زبان مردم چیزی درباره برادرش بشنود. او در حال گشتن بود که متوجه شد گروهی از مردم پیرامون عده‌ای از خدمتکاران و سربازان فرعون جمع شده‌اند. او نزدیکتر رفت تا ببیند چه خبر اسـت، ناگهان با صحنه‌ای مواجه شد که نزدیک بود قلبش از تپش بازایستد، بلی، برادرش در دست یکی از خدمه‌ی فرعون بود و‌ آنها به دنبال دایه‌ای می‌گشتند تا کودک را شیر دهد. خدمه و سربازان، خسته به نظر می‌رسیدند، زیرا هر دایه‌ای که پیدا کرده بودند، کودک از نوشیدن شیر او امتناع کرده بود.
این یک فرصت طلایی بود، لذا خواهر موسی پیش رفت و گفت:‌ «آیا می‌خواهید خانواده‌ای را به شما معرفی کنم که نوزاد را برایتان نگه دارند و به خوبی تربیتش کنند؟»
خدمه و سربازان شادمانه پیشنهاد او را پذیرفتند و در دل آرزو کردند که او راست گفته باشد تا جایزه‌ای را که اربابشان وعده داده بود، به چنگ آورند.
چگونه کودک از غرق شدن نجات یافته اسـت؟‌ و چگونه به کاخ فرعون رسیده اسـت؟ و چطور نزد فرعون چنین جایگاهی یافته که خدمه و سربازان خود را در جست و جوی دایه‌ای برای او به اطراف و اکناف شهر فرستاده اسـت؟ دخترک پاسخ همه این سوالها را یافت و شادمانه به سوی مادرش شتافت تا این مژده را به او بدهد. دخترک خسته و نفس زنان خود را به مادر رساند و بدون آن که اندکی استراحت کند تا خستگی‌اش رفع شود،‌ بریده بریده گفت:‌ «برادرم سالم اسـت و در قصر فرعون با عزت از او نگهداری می‌شود.»
مادر که بی‌قرار تر از دختر می‌نمود، سخن وی را قطع کرد و متعجبانه پرسید:
- در قصر فرعون!
- بلی مادر، قصر فرعون. مهربرادرم به دل زن فرعون نشسته و او را به فرزندی قبول کرده اسـت. زن فرعون در حال گردش در باغ قصر خود بوده اسـت که از دور مشاهده می‌کند. تعدادی صیاد دور یک صندوق حلقه زده‌اند. لذا کنیزان خود را می‌فرستد تا از ماجرا مطلع شوند. چون کنیزها برمی‌گردند و به وی خبر می‌دهند که صیادان کودک زنده‌ای را در درون صندوق یافته‌اند، زن فرعون هم دستور می‌دهد کودک را به حضور او بیاورند و به محض دیدن او شیفته‌اش می‌شود و دستور می دهد او را به قصر ببرند.
سپس او نزد شوهرش می‌رود و ماجرا را برایش تعریف می‌کند، لیکن فرعون خشمگین می‌شود و همسرش را از قبول کودک برحذر می دارد و دستور قتل نوزاد را صادر می‌کند، اما زن فرعون کودک را در آغوش می‌گیرد و در حالی که گریه امانش را بریده اسـت، خطاب به فرعون می‌گوید:
(این کودک روشنی چشم من و تو خواهد شد. او را نکش، شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی قبول کنیم.) (4)
بدین ترتیب، فرعون نمی‌تواند در مقابل اصرار همسرش مقاومت کند، از این رو خواسته‌ی وی را برآورده می‌سازد و از قتل موسی صرف نظر می‌کند. اما خیلی زود فرعون و همسرش متوجه می‌شوند که کودک، شیر هیچ زنی را نمی خورد. زن فرعون تاب تحمل گرسنگی موسی را نمی‌آورد و به خدمه و سربازان دربار دستور می‌دهد تا اطراف و اکناف شهر را بگردند، شاید زنی را پیدا کنند که نوزاد سینه‌اش را بگیرد.
هنوز سخن دختر به پایان نرسیده بود که مادر موسی شتابان خود را به قصر فرعون رساند و کودک را در آغوش گرفت و سینه‌اش را در دهان وی گذاشت. کودک حریصانه شروع به مکیدن کرد و کم کم به خوابی آرام فرو رفت.
این وعده‌ی الهی بود که تحقق یافت و موسی به آغوش مادرش بازگشت تا چشمان مادرش از دیدارش روشن شود و از درد فراق و جدایی او غمگین نشود و یقین کند که وعده‌ی الهی حق اسـت، لیکن اکثر مردم نمی دانند.
سالها گذشت تا آن که موسی دوران نوجوانی را پشت سرگذاشت و به مرحله‌ی جوانی رسید. قرآن کریم به دوران زندگی موسی در مراحل کودکی و نوجوانی اشاره‌ای نمی‌کند و به مواردی نظیر اینکه او پس از بازگشت به دامان مادرش در خانه او رشد یافت یا در کاخ فرعون نمی‌پردازد و از ‌آنها می‌گذرد، ولی سرگذشت دوران جوانی وی را دنبال می‌کند.
شکی نیست که موسی (علیه السلام) وقتی به رشد فکری رسید، متوجه شد که قوم او تا چه حد مورد ستم، بردگی و بهره‌کشی واقع می‌شوند. او می‌دید که قومش به شدت مورد شکنجه و آزار قرار می‌گیرد و امید به زندگی و آینده را از دست داده‌اند و چون کالای بی‌ارزشی با آنان رفتار می‌شود.
موسی از نزدیک می‌دید که چه ظلمی در حق قوم بنی اسرائیل؛ یعنی تنها گروه موحد مصر روا داشته می‌شود. این امر بر او بسیار گران می‌آمد و آزارش می‌داد. او نمی‌توانست ببیند که قومش چون گله‌های گوسفند مورد بهره‌کشی قرار گیرند، اما کاری از او ساخته نبود، جز آن که غرق درغم و اندوه شود.

احساس ناخوشایند موسی (علیه السلام) و رفتار ظالمانه نسبت به قوم بنی اسرائیل، او را بر آن داشت تا مخفیانه ضمن گردش دراطراف و اکناف شهر، به بررسی اوضاع و احوال نیز بپردازد. در یکی از آن گردشها بود که موسی دو نفر را در حال جنگیدن دید. یکی از آنها از بنی اسرائیل و دیگری قبطی و گویا از افراد دربار فرعون و یکی از آشپزهای قصر بود. مرد اسرائیلی موسی را شناخت و از وی یاری خواست. موسی نیز مشتی بر صورت قبطی زد که بر اثر آن، مرد قبطی کشته شد.

موسی (علیه السلام) قصدکشتن مرد قبطی را نداشت، بلکه آن کار را برای نجات یک مرد مومن انجام داده بود تا وی را از چنگ یک کافر متجاوز برهاند. از این رو،‌ پس از آن که او متوجه شد مرد قبطی مرده اسـت، از کرده‌ی خود پشیمان شد و‌ آن را به حساب اغوای شیطان گذاشت، زیرا او به خشم آمده بود و خشم انسان بازتاب وسوسه‌های شیطان اسـت.
موسی (علیه السلام) «انالله و اناالیه راجعون» را بر زبان جاری کرد و گفت: «این کار شیطان اسـت، او به راستی دشمنی گمراه کننده و آشکار اسـت.» سپس او از درگاه خداوند طلب بخشش اسـت و به ملامت خویش پرداخت و گفت: «پرودگارا! من به خود ستم کردم، پس از من درگذر که به راستی، تو بسیار بخشنده و مهربان هستی.»
موسی (علیه السلام) سعی کرد به یاری شخصی بشتابد که ظاهراً مومن بود و کسی را شکست دهد که کفرش آشکار بود. موسی در حالی که به سرنوشت ذلت بارقوم خود می‌اندیشید، با آن صحنه رو به رو شد و به مرد قبطی حمله کرد. او می‌‌بایست فریاد یک مومن ستمدیده را پاسخ می‌داد و از وی دفع ستم می‌کرد و خداوند نیز او را به دفع ظلم امر فرموده بود. اگر نیت موسی آن بوده اسـت که جز در راه آزادی انسان و نصرت ایمان، مرتکب قتل نشود، مگر آن قتل جز در این راه بوده اسـت؟ خداوند شنوا و دانا، از نیت موسی (علیه السلام) آگاه بود و می‌دانست که کشتن آن قبطی از روی تعمد و قصد قبلی نبوده و او در این کار هدفی جز رضای خدا نداشته اسـت، لذا از عمل او درگذشت و وی را مشمول غفران و رحمت خویش قرار داد.
شیطان موسی را در ارتکاب به قتل وسوسه نکرد، بلکه آن حضرت بود که عمل خود را به شیطان نسبت داد. از این رو او با خود عهد کرد که دیگر اجازه ندهد شیطان در وجود او نفوذ کند و نیز با خود پیمان بست که پشتیبان ستمگران نباشد.
موسی (علیه السلام) آن شب از ترس برملا شدن کارش نخفت و هر لحظه انتظار نزول بلا و گرفتار شدن را می‌کشید و در حالی که نگرانی و دلهره سراسر وجودش را فرا گرفته بود، خود را از دید مردم پنهان کرد. در‌آن وضعیت هر صدایی او را به واکنش وا می‌داشت و هر لحظه منتظر بلایی بود که گرفتارش کند. موسی (علیه السلام) در آن حالت روحی و روانی که در آن به سر می‌برد، ‌از خانه خارج شد و ناگاه صدایی به گوشش رسید. بلی، همان مرد دیروزی بود که امروز نیز با مرد قبطی دیگری گلاویز شده بود و موسی را به یاری می‌طلبید.
دیدن آن صحنه و آن که یک کافر قبطی در حق مرد مومنی جفا روا می‌داشت خون موسی را به جوش آورد و نزدیک بود دخالت کند، لیکن به یاد آورد که با خود عهد کرده اسـت که دیگر ستمگری را یاری نکند، به خصوص آن مرد بداخلاق و شرور بنی اسرائیل را که پیوسته به دنبال فتنه‌انگیزی و جنگ و جدال بیهوده بود.
موسی (علیه السلام) آن مسائل را به خاطر آورد و از روی خشم به مرد اسرائیلی نگاهی انداخت و او را چنین مورد خطاب قرار داد: «به راستی که تو مردی شرور هستی.» مرد قبطی با دیدن موسی (علیه السلام) وحشت کرد و گمان کرد که موسی قصد کشتن او را دارد، لذا آن حضرت را مورد خطاب قرار داد و گفت:
«آیا می‌خواهی مرا بکشی، همان‌گونه که دیروز کس دیگری را به قتل رساندی؟»
مرد قبطی به خوبی موسی (علیه السلام) را می‌شناخت و می‌دانست که او رفتار مردان صالح و نیکوکار را دارد. او زیر بار ذلت و خواری نرفته بود و به رغم موقعیتی که در قصر فرعون داشت، آنجا را ترک کرده و در پی رفع مشکلات قومش برآمده بود. لذا به موسی (علیه السلام) گفت:
(تو می‌خواهی در این سرزمین فقط زورگو باشی و نمی‌خواهی از اصلاحگران باشی.) (5)
سپس آن قبطی از دست مرد اسرائیلی گریخت و ماجرا را برای قبطیان تعریف کرد و گفت که دیروز موسی یک قبطی را کشته اسـت و امروز نیز قصد داشت مرا به قتل برساند.
آن خبر خیلی زود به گوش فرعون رسید و دستور داد موسی را بیابند و وی را به قتل برسانند. مردی که در دربار حضور داشت و بر دین موسی بود، فرمان را شنید و به سرعت برای یافتن او به جست‌ و جو پرداخت تا اینکه وی را در انتهای شهر یافت و گفت:
(ای موسی! سران قوم درباره تو مشورت کردند تا تو را بکشند. پس از شهر خارج شو. من جداً از خیرخواهان تو هستم.) (6)
موسی (علیه السلام) با شنیدن آن خبر، وحشت زده شد و در حالی که خدا را به یاری می‌طلبید، گفت:
«پروردگارا! مرا از دست این جماعت ستمگر نجات بده.» و سپس از شهر خارج شد.
آری، موسی از شهر خارج شد و تنهای تنها و در حالی که مورد تعقیب قرار گرفته بود، به سوی مدین واقع در شمال حجاز و جنوب شام رهسپار شد. او بدون هیچ غذا و توشه‌ای آن راه دراز را می‌پیمود و در همان حال از ذات اقدس الهی درخواست می‌کرد که راه درست را به وی نشان دهد.
دعای او به اجابت رسید و خداوند او را به راه مدین رهنمون شد تا به چاه آبی رسید که تعدادی چوپان مشغول آب دادن به گوسفندان خود بودند و دو زن را دید که گله خود را از آن چاه دور نگاه می‌داشتند تا کار چوپانها تمام شود. موسی (علیه السلام) دریافت که آن دو زن از اینکه نمی‌توانند همراه دیگر چوپانان آب از چاه بکشند، ‌ناراحت‌اند و چوپانها نیز نوبت آنها را رعایت نمی‌کردند. لذا آن حضرت رو به آن دو زن کرد و پرسید: مشکل شما چیست؟ آنها گفتند:
(ما به گوسفندان خود آب نمی‌دهیم تا چوپانان همگی گوسفندانشان را برگردانند و پدر ما پیری سالخورده اسـت.) (7)
موسی (علیه السلام) متوجه شد که آن دو زن مایل نیستند برای آب دادن به گوسفندان خود با چوپانهای مرد مجادله کنند و توان مقابله با آنها را ندارند و از طرفی،‌ برادری هم ندارند و پدرشان نیز پیرمرد سالخورده اسـت، لذا غیرتش به جوش آمد، چوپانان را به کناری زد و با دلو از چاه آب کشید تا گوسفندان آن دو زن، سیراب شدند. چون کار آن حضرت تمام شد و در حالی که بسیار گرسنه بود، زیر سایه درختی رفت تا کمی استراحت کند و از شدت تابش خورشید در امان بماند. سپس دستهایش را به آسمان بلند کرد و گفت:
(پروردگارا! من به خیری که به سویم بفرستی سخت نیازمندم.) (8)
موسی در آن سفر هیچ توشه‌ای همراه خود نداشت و به راستی گرسنه شده بود. او هیچ راهی را بهتر از آن ندید که دست نیاز به سوی خدا دراز کند تا چیزی برایش فراهم سازد و به وسیله آن سد رمق کند. دعای آن حضرت خیلی زود مستجاب شد و هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که یکی از آن دو زن نزد وی آمد و با شرم و حیای خاصی گفت:
(پدرم تو را می‌طلبد تا به پاداش آب دادن به گوسفندانمان به تو مزد دهد.) (9)
موسی (علیه السلام) احساس کرد که فرجی حاصل شده اسـت و بی‌درنگ و شادمانه آن دعوت پذیرفت و به قصد رفتن نزد پیرمرد که برخی وی را «یثرون» نامیده‌‌اند و در حقیقت کسی جز حضرت شعیب (علیه السلام) نبود، رهسپار شد.
آنها خیلی زود برای موسی غذایی فراهم کردند. هنگامی که آن حضرت مشغول غذا خوردن بود، به شعیب (علیه السلام) وحی شد که میهمان او بابت عمل خیری که انجام داده اسـت، مزدی نخواهد گرفت، زیرا وی از خاندانی اسـت که ثواب اخروی را با تمام طلاهای روی زمین عوض نمی‌کنند. پیرمرد به راحتی می‌توانست مناعت طبع را در سیمای میهمان جوان خود بیند و همین باعث شد تا در اکرام بکوشد، لذا رو به موسی (علیه السلام) کرد و گفت:
«به سرزمین ما خوش آمدی جوان! اینجا کسانی پیدا می‌شوند که بدون هیچ منت و چشم داشتی میهمان را اطعام کنند و مسافران غریبه را پناه دهند.»
آن سخن سرآغازی بود تا آن دو سرگرم گفت و گو باهم شوند و ناگفته‌های بسیاری را برای یکدیگر بازگو کنند. دیری نپایید که آنها احساس کردند به همدیگر اطمینان دارند و خیلی به هم نزدیک‌اند. از این رو موسی (علیه السلام) ماجرای خود با فرعون مصر و کشتن مرد قبطی را برای شعیب بازگو کرد و گفت که جانش از فرعون و درباریان او در امان نیست. پیرمرد با لحنی آرام در پاسخ آن حضرت گفت:
«نترس! تو از دست گروه ستمگر نجات یافته‌ای، فرعون هیچ سلطه‌ای بر مدین ندارد و ما زیر نفوذ قدرت حکومت او نیستیم.»
سپس شعیب از سالمندی خود و اینکه قادر به چرانیدن دامهایش نیست، سخن گفت و اینکه ناچار شده اسـت این کار را به دو دخترش واگذار کند، در حالی که چنین مسئولیتی برای آنها که زن هستند، بسیار سنگین و طاقت فرساست.
یکی از دختران شعیب دریافت که اگر پدرش آن مرد جوان را استخدام کند، کارشان آسان خواهد شد، به خصوص که آن جوان مأموایی هم نداشت، لذا خطاب به پدرش گفت:
(ای پدر! او را استخدام کن،‌ او بهترین کسی اسـت که استخدام می‌کنی، چون هم نیرومند و هم در خور اعتماد اسـت.) (10)

شعیب مایل شد که بداند دخترش از کجا به قدرت و امانتداری آن مرد پی برده اسـت و دختر نیز ماجرای کنار زدن چوپانان را از سر چاه بازگو کرد تا پدرش به قدرت جوان پی ببرد. آن‌گاه اندکی مکث کرد و ادامه داد:

«امانتداری او را از عفت کلام و شرم نگاهش دریافتم. وقتی رفتم تا او را به خانه دعوت کنم، جز شکر خدا چیزی بر زبان جاری نکرد و چون برخاست تا همراه من به خانه بیاید، اجازه نداد پیشاپیش او حرکت کنم، بلکه من از پشت سر وی را راهنمایی می‌کردم. این نشان می‌دهد که وی انسانی مومن و با تربیت اسـت و چون کسی راه ایمان را در زندگی برگزید، بدون شک امین و با وفا نیز خواهد بود.»
شاید پدر از لحن صحبت و تمجید دخترش از مرد غریبه دریافت که میل فطری او به تشکیل خانواده بیدار شده اسـت. به همسری آن مرد جوان در آمدن هم دختر را به آرزویش که ازدواج و تشکیل خانواده بود برساند و هم او را از رنج چرای گوسفندان و کشمکش با چوپانان بر سر چاه آسوده می‌ساخت. شعیب (علیه السلام) این افکار را در نگاه و لحن کلام دخترش دریافت و آن را به فال نیک گرفت و بدون هیچ تکلفی به موسی (علیه السلام) پیشنهاد کرد که با یکی از دو دخترش ازدواج کند، اما به این شرط که هشت سال برای وی کار کند و اگر آن را به ده سال برساند، لطف کرده اسـت و او نیز در واگذاری کار خسته‌اش نخواهد کرد و امیدوار اسـت که موسی (علیه السلام) وی را در رفتار با خود با نیکوکاران بیابد.
موسی (علیه السلام) پیشنهاد حضرت شعیب را پذیرفت و همان دختری را انتخاب کرد که وی را به خانه دعوت کرده بود و شرط گذاشت که بیش از هشت سال در آنجا توقف نکند، مگر به اختیارخودش. سپس هر دو خدا را بر عهد و پیمانی که با هم بسته بودند، شاهد گرفتند.
بدین ترتیب، موسی به دور ازظلم و ستم فرعون مکانی امن برای اقامت یافت و این اتفاق واقع نشد،‌ مگر به خواست و بنا به حکمت و مصلحتی از جانب ذات اقدس باری تعالی.
ده سال از اقامت موسی در مدین گذشت و تعهد او به شعیب پایان یافت. گرچه آن حضرت به شعیب (علیه السلام) بسیار انس گرفته بود، اما شوق دیدار زادگاه و بستگانش وی را مصمم کرد که به مصر بازگردد.
موسی (علیه السلام) با پدر زن ارجمند خود وداع کرد و به همراه خانواده‌اش عازم سرزمین مصر شد. او در راه بازگشت به مصر مسیر را گم کرد و شب فرا رسید و همه جا تاریک شد. باد بسیار سردی هم می‌وزید. شعله‌های آتشی از دور نظر موسی (علیه السلام) را جلب کرد، لذا از خانواده‌اش خواست همان جا بمانند تا او برود و خبری کسب کند یا مقداری آتش با خود بیاورد تا در کنار آن گرم شوند.
وقتی آن حضرت نزدیک آتشی رسید که از دور دیده بود، ناگهان صدایی او را به خود آورد!
(پای‌ پوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس طوی هستی.) (11)
صدا از طرف «طور ایمن» بود و موسی را بر جای خود میخکوب کرد. او تمام حواس خود را متوجه صدا کرد. دوباره همان صدا به گوش او رسید:
(ای موسی! در دست راست تو چیست؟) (12)
موسی در پاسخ گفت:
(این عصای من اسـت، بر آن تکیه می‌دهم و با آن برای گوسفندانم برگ می‌تکانم و کارهای دیگری هم برای من از آن برمی‌آید.) (13)
سپس آن سروش به وی فرمان داد:
«موسی! آن را بینداز!»
موسی اطاعت کرد و عصا را بر زمین انداخت، ناگهان عصا به اژدهایی وحشتناک مبدل شد که به سرعت خود را به این طرف و آن طرف می‌جنباند و با چابکی بی‌نظیری حرکت می‌کرد. مار در نظر آن حضرت به شکل یک جن آمد، لذا وحشت بر او مستولی شد و پا به فرار گذاشت. اما همان صدا دوباره برخاست:
(ای موسی! بازگرد و مترس که تو از ایمن یافتگانی) (14)
وقتی موسی (علیه السلام) برگشت، همان صدا گفت:
«نترس! عصا را بردار!»
وقتی آن حضرت عصا را برداشت، آن را همان عصای خود یافت. در آن هنگام ندا آمد:
(دست خود را در گریبانت ببر تا سپید بی گزند بیرون آید.) (15)
موسی (علیه السلام) اطاعت کرد و دست در گریبان خود نمود و آن را بیرون آورد. ناگاه آن را سفید و درخشان یافت، در حالی که رنگ پوست او گندمگون متمایل به سبزه بود.
هیبت آن جایگاه و اتفاقات خارق‌العاده پی در پی، موسی را به وحشت انداخت، اما همان عنایت الهی که از کودکی همراه او بود، به یاری‌اش آمد. آن حضرت دست خود را بر قلب خویش نهاد و تپش قلبش آرام گرفت و احساس آرامش و امنیت کرد. او همچنان آماده بود تا باز بشنود و انتظار او به درازا نکشید و خیلی زود تکلیفی که از کودکی وی را برای پذیرفتن آن آماده کرده بودند، بر دوش او قرار گرفت و به او چنین وحی شد:
(این دو نشانه، دو برهان از جانب پروردگار توست که باید به سوی فرعون و سران کشور او ببری، زیرا آنان همواره قومی نافرمان‌اند.) (16)
اگر آن پیام از جانب پروردگار و آن صدا نیز صدای خداوند بود و آن دو معجزه؛ یعنی عصایی که اژدها شد و دستی که سفید گشت واقعیت داشت، که چنین هم بود، بدان معنا بود که موسی (علیه السلام) از جانب خدا ماموریت یافته بود تا نزد فرعون و پیروانش که در فساد و ظلم و استبداد غرق شده بودند، برود.
آن تکلیفی مستقیماً و بدون واسطه از جانب پروردگار به موسی ابلاغ شده بود. تکلیف بسیار سنگینی که هیچ پیامبری پیش از او بدان مکلف نشده بود. او ماموریت یافته بود که به جنگ قدرتمندترین، ستمکارترین و مستبدترین پادشاه زمان خود برود.
موسی (علیه السلام) مستقیماً آن وحی از جانب خدا دریافت کرد. او تنها فردی بود که در آن لحظه در آن دره‌ی عمیق و آن شب تاریک و آرام در آنجا حضور داشت. او با تمام وجودش مطیع فرمان الهی شد و آن را تحمل کرد، گویی از بدو تولد او را برای تحمل آن لحظه‌ی بزرگ تربیت کرده بودند.
موسی به خاطرآورد که یکی از کارگزاران فراعنه را به قتل رسانده و برای رهایی از کشته شدن گریخته بود. بنابراین، او می‌خواست با احتیاط دعوت خویش را آشکار کند تا مبادا کشته شود و رسالتش ناتمام بماند. لذا خطاب به پروردگار خویش عرض کرد:
(پروردگارا! من یکی از‌آنها کشته‌ام و بیم دارم مرا بکشند.) (17)
او از خداوند خواست تا یکی را به کمک و پشتیبانی او بگمارد:
(و برادرم هارون از من زبان‌ آورتر اسـت،‌ پس او را به دستیاری من گسیل دار تا مرا تصدیق کند، زیرا می‌ترسم مرا تکذیب کنند.) (18)
موسی (علیه السلام) خواست تا برادرش هارون، در امر ابلاغ رسالت، وی را یاری کند، زیرا هارون از وی زبان‌آورتر بود. آن حضرت از زمانی که در کودکی زبانش سوخته بود، نمی‌توانست به راحتی حرف بزند؛ زمانی که او در عالم طفولیت ریش فرعون را چنگ زده و چند تار موی او را کنده بود. فرعون هم وحشت زده شده و آن را به فال بد گرفته و نشانه‌ای برای زوال قدرتش به دست آن کودک به شمار آورده و فریاد زده بود که او را بکشید، اما همسرش مانع شده و گفته بود: «سرورم! خشم خود را فرو خور! آیا نمی بینی که او کودکی بیش نیست و نمی‌تواند میان دانه‌ی خرما و زغال آتشین تفاوت قائل شود؟»
فرعون این سخن را بهانه‌ی مناسبی برای رهایی از آن کودک دانسته و دستور داده بود که یک دانه خرما و یک عدد زغال آتشین را پیش کودک بگذارند، به امید آن که کودک دانه‌ی خرما را بردارد و از شرش خلاص شود، اما فرعون از این ترفند سودی نبرد، زیرا موسی به سرعت زغال داغ را برداشته و به دهان گذاشته بود و بدین ترتیب زبانش سوخته بود و از آن روز به بعد قادر نبود درست و روان حرف بزند.
موسی می‌دانست که به این سبب قادر نیست بیان رسایی داشته باشد، اما برادر بزرگتر او، هارون، مردی فصیح و زبان آور بود، گرچه در هیبت و قدرت موسی نمی رسید. آن حضرت می‌خواست به کمک برادرش بهتر از عهده‌ی ادای آن تکلیف عظیم برآید. خداوند متعال نیز خواسته‌ی پیامبرش را برآورده ساخت و فرمود:

«بازویت را به برادرت محکم و استوار خواهیم گرداند و او را در نبوت قرین و همتای تو قرار می‌دهیم و شما را بر دشمنانتان پیروز خواهیم کرد و برای شما در مقابل فرعون حجت و برهانی قرار خواهیم داد تا او و قومش نتوانند به شما آسیبی برسانند و شما و پیروانتان پیروز خواهید شد.»

موسی (علیه السلام) رسالت و ماموریت خویش را دریافت کرد و به مصر رفت تا با برادرش هارون، دیدار کند و فوراً با هم نزد فرعون بروند و چنین نیز شد.
وقتی موسی و هارون وارد کاخ فرعون شدند، رجال دربار، کاهنان، سیاستمداران و فرماندهان سپاه، وی را احاطه کرده بودند و هامان نیز در دست راست او ایستاده بود. جمعیتی زیاد پیرامون فرعون گرد آمده بودند و هر کدام حاجتی داشتند.
موسی و هارون بدون واهمه از نگهبانان، جمعیت را کنار زدند و خود را مقابل فرعون رساندند.
به محض آن که چشم فرعون به موسی افتاد، زودتر سخن را آغاز کرد و گفت:‌ «هان! ای موسی! آیا تو را از کودکی در پناه خود نگرفتیم و سالها در میان ما نبودی؟ موسی (علیه السلام) جواب داد:
«آیا بر من منت می‌گذاری که مرا در کودکی پرورش داده‌ای و آن را نعمتی برای من می‌دانی ‌این چه نعمتی اسـت، در حالی که قوم من، بنی اسرائیل، را مورد ستم قرارداده، مردانشان را به بردگی کشانده و زنانشان را رسوا ساخته‌ای و کودکانشان را سر می‌بری؟»
فرعون با عصبانیت فریاد زد:
«اما تو یک مرد درباری را به قتل رسانده و کفران نعمت کرده‌ای.»
موسی (علیه السلام) بدون توجه به سخنان فرعون و تهدیدهای او گفت:
«بلی، من این کار را از روی غفلت کردم و از کرده‌ی خود نیز پشیمان شدم، اما شما نیز قصد کشتن مرا داشتید و خداوند مرا با رحمت خویش نجات داد و از گناهم درگذشت و علم و حکمت به من آموخت و نعمتهای خویش را بر من افزود و مرا از پیامبران گردانید. اینک من هم شما را دعوت می‌کنم تا به پروردگار من ایمان بیاورید، خالق هستی و بندگان، کسی که آسمانها و زمین و هرچه میان آنهاست، از آن اوست. پس به او ایمان بیاورید تا کامیاب شوید، وگرنه دچار زیانی آشکار می‌شوید.
آنچه موسی گفت، فرعون هم شنید. سخنان آن حضرت چنان فرعون را برآشفته ساخت که با عصبانیت توأم با تمسخر فریاد زد:
«موسی! این پروردگار توکیست؟»
موسی پاسخ داد:
«او پروردگار من و شما و پدران پیشین شماست، پروردگار مشرق و مغرب و آنچه میان آنهاست، اگر عاقل باشید!»
سخنان موسی آتش خشم فرعون را برافروخته‌تر کرد و او تهدیدکنان گفت:
«اگر خدایی جز من برگزینی، تو را زندانی خواهم کرد!»
موسی (علیه السلام) بدون توجه به تهدیدهای فرعون همچنان وی را به ایمان دعوت کرد و گفت:
«من برای ادعای خود حجت دارم، حجتی که شک و تردید را از تو زایل خواهد کرد، آیا سرتسلیم در برابر پروردگار عالم فرود خواهی آورد؟»
فرعون گفت: «اگر راست می‌گویی، حجت و برهان خود را نشان بده!»
موسی (علیه السلام) عصایی را که در دست داشت، در مقابل فرعون و درباریان بر زمین انداخت، ناگاه عصا به ماری ترس آور مبدل شد و فرعون و درباریان را وحشت زده کرد، اما فرعون سعی فراوان به خرج داد که خود را وحشت زده نشان ندهد، به خصوص که بزرگان دربار همگی حضور داشتند و او نمی‌خواست در مقابل آنها خود را شکست خورده نشان دهد. شاید فرعون تصور کرد که موسی جز این کار، قادر به ارائه معجزه‌ی دیگری نیست، از این رو پرسید:
«آیا چیزی دیگری هم داری؟»
آن حضرت فوراً دست به گریبان برد و چون آن را بیرون آورد، چنان می‌درخشید که برق آن چشمهای حاضران را خیره کرد. شعاع آن درخشش هر لحظه افزونتر می‌شد تا آن که تمام راهروهای کاخ را روشن کرد.
درآن لحظه، فرعون بر سلطنت خویش بیمناک شد، به خصوص وقتی که به چهره‌ی درباریان نگاه کرد و متوجه شد همه آنها تحت تاثیر کارهای موسی قرار گرفته‌اند. آن صحنه وی را به وحشت انداخت و وجودش را غم و اندوه شدیدی فرا گرفت. در چنان اوضاع و احوالی، فرعون چاره‌ای ندید جز آن که موسی و برادرش را به جادوگری متهم کند، لذا با خشم بسیار فریاد زد:
«این دو جادوگرند و می‌خواهند شما را از سرزمینتان بیرون کنند. آنچه موسی و برادرش آورده‌اند، جادوی دروغینی بیش نیست. چنین امری را در میان پدران خویش ندیده‌ایم. به نظر شما با این دو چه کنیم؟»
درباریان سکوت کردند و سکوتشان به درازا کشید. در چنان فضای نومید کننده‌ای بود که یکی از حاضران به سخن آمد و به فرعون توصیه کرد که پیکهایی را به شهرهای مختلف بفرستد تا ساحر زبردستی را بیابند.
مردی که پیشنهاد را داد، خود به خودبی واقف بود که این ترفند هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد و امیدی که به ساحران بود، لرزانتر و سست‌تر از تار عنکبوت بود.
قاصدان فرعون در جست‌ و جوی ساحران توانا، تمام شهرها را گشتند. جادو و جادوگری در آن زمان، میان مردم رواج فراوان داشت و مردم به شدت به آن معتقد بودند، از این رو قاصدهای فرعون، جادوگران فراوانی را یافتند که در این فن، بسیار ورزیده بودند. مردم مصر به کارهای جادوگران علاقه داشتند و به همین دلیل بود که حاضران دربار فرعون به شدت تحت تاثیر معجزه‌ی موسی قرار گرفتند. این از حکمت الهی اسـت که معجزه‌ی پیامبرش را از نوعی قرار می‌دهد که برای مردم زمانش قابل درک و فهم باشد و آنها در ارائه این نوع کارها به حد کمال رسیده باشند تا در مقابل اعجاز الهی به ناتوانی و زبونی خویش بهتر پی ببرند.

سربازان فرعون در شهرها پراکنده شدند و تا روزی معین که ساحران جمع شوند، موسی (علیه السلام) روانه‌ی زندان شد. آن حضرت درخواست کرد که امتحان در حضور عامه‌ی مردم برگزار شود تا حق از باطل شناخته و نور و ظلمت برای همگان آشکار شود.

روز «آراستن» که روز عید مصریان بود، فرا رسید. در آن عید، مردم جشن می‌گرفتند و به شادمانی می‌پرداختند. در چنان روزی بود که باید موسی (علیه السلام) به جنگ ساحران می‌رفت. لذا مردم گروه گروه به محل مقرر آمدند. وقتی فرعون احساس کرد که جمعیت بسیاری درآنجا حضور یافته‌اند، با اشاره‌ی دست آغاز مسابقه‌ی بزرگ را اعلام کرد.
وقتی موسی وارد میدان شد، با گروه انبوهی ازجادوگران روبه رو گردید، لذا با صدای بلند فریاد زد:
«ای جماعت جادوگر! خوب به سخنان من گوش کنید و بدانید اگر بر خدا دروغ ببندید و معجزه‌ی او را جادو وانمود کنید و فرعون و درباریان را از حقیقت آنچه می‌بینید آگاه نسازید، مصیبت بزرگی در انتظار شماست و عذاب دردناکی شما را احاطه خواهد کرد و بی تردید هلاک خواهید شد و بدانید که هر کس به خدا نسبت دروغ دهد، در زیان خواهد بود. پس اگر معجزه‌ی مرا حقیقت یافتید و میان آن دو جادوی خود تفاوت دیدید، سعی نکنید برخداوند متعال افترا ببندید که در این صورت جزو زیانکاران خواهید بود.»
ساحران با شنیدن سخنان موسی (علیه السلام) نفس در سینه‌هایشان حبس شد و تردید سرتاسر وجودشان را فرا گرفت، لذا با یکدیگر مشورت کردند و گفتند:
«اگر موسی به راستی جادوگر باشد، ‌قطعاً وی را مغلوب خواهیم ساخت، ولی چنانچه معجزه‌ی او از جانب پروردگار بود، به وی ایمان می‌آوریم و پیرو او خواهیم شد.»
در این گیرو‌دار که فرعون فریاد زد:
«ای جادوگران! هنر خویش را به کمال به ما نشان دهید که هر یک از شما که برموسی غلبه کند، پاداشی بزرگ دریافت خواهد کرد.»
صدای انبوه جمعیت به تشویق جادوگران، فضا را پرکرد. جادوگران نیز سرمست از غرور و شادمانی و پشتگرم به تشویق حاضران و به امید ربودن پاداش فرعون، وارد میدان شدند. فرعون نیز پیوسته آنان را تشویق می‌کرد و به آنها وعده‌های بزرگ می‌داد.
جنگ سرنوشت ساز آغاز شد و موسی (علیه السلام) روبه روی ساحران ایستاد و آنان را دعوت کرد تا آغازکننده‌ی مسابقه را مشخص کنند. او ابتدا آغاز کند یا آنها؟ ساحران پیش آمدند و آنچه در دست داشتند بر زمین انداختند. مردم از دیدن صحنه‌ای که پیش آمده بود، مات و مبهوت شدند.
موسی (علیه السلام) صبر کرد تا ساحران تمام توان خود را به کار ببرند و هرچه در چنته دارند، رو کنند. به محض آن که کار ساحران به اتمام رسید، آن حضرت عصای خویش را فوراً بر زمین انداخت، ناگاه عصا مبدل به مار شد و هرچه را جادوگران آشکار کرده بودند، حریصانه بلعید. موسی (علیه السلام) عمداً و بلافاصله پس از اتمام کار جادوگران عصای خویش را بر زمین انداخت تا راه هرگونه چشم‌بندی را از جادوگران سلب کند.
جادوگران ناباوارانه دیدند که عصای موسی تمام دانش و کوشش و هنر آنان را یکجا بلعید، لذا یقین کردند که کار او معجزه اسـت و از هیچ انسان دیگری ساخته نیست. آنها چاره‌ای جز تسلیم نداشتند و چنین نیز کردند. همه‌ی آنها در برابر آن حضرت به سجده افتادند، بدون آن که برای تهدیدهای فرعون ارزشی قائل شوند.
با دیدن آن صحنه، عقل از سر فرعون پرید و دیگ کینه‌اش به جوش‌آمد و فریاد زد:
«آیا پیش از آن که من به شما اجازه دهم بر پروردگار موسی سجده می‌کنید؟ پیداست که با هم تبانی کرده‌اید و او بزرگ و معلم شماست. دستور می‌دهم دست و پاهایتان را در عکس جهت قطع کنند و شما را بر دار خواهم کرد تا مجازات شوید که شما نسبت به من و نعمت من کفر ورزیده‌اید.»
جادوگران در پاسخ فرعون گفتند:
«تورا بر ایمانی که از جانب خدا به ما عطا شده اسـت، ترجیح نمی‌دهیم. خداوند سبحان موسی را برای هدایت و رستگاری ما فرستاده اسـت. ما به دست او ایمان می‌آوریم. او به راستی پیامبر خداست و آنچه آورده اسـت، معجزه‌‌ای از جانب خداست که تمام بشر قادر نیستند با آن مقابله کنند.
هرکاری می‌خواهی بکن که ما از ایمان خود باز نمی‌گردیم، زیرا هیچ خبری در پیروی از تو و ترس از خشم تو و هیچ پاداشی در کسب رضایت تو وجود ندارد. هر کاری می‌توانی بکن، گرچه هیچ قدرتی در این عالم نداری. ما به وعده و وعیدها و تهدیدهایت اهمیتی نمی‌دهیم، زیرا تو گمراه و گناهکار هستی. ما به پروردگار خود که همان پروردگار جهانیان اسـت ایمان آوردیم، به آن امید که از لغزشهای ما درگذرد. خداوند از همه بهتر و جاودانه‌تر اسـت و عزت و جلال تنها به او تعلق دارد.»
مردم همه چیز را زیر نظر داشتند. آنها مبارزه‌ی جادوگران را با موسی (علیه السلام) دیدند و مشاهده کردند که جادوگران نسبت گمراهی به فرعون می‌دهند. چنین تهمتی بسیار خطرناک بود، زیرا جادوگران از مقام و منزلتی ارجمند برخوردار و کاهنان مصر آن زمان بودند. آنها در علم و دانش منزلتی برتر داشتند، اما همان ساحران ادعای خدایی فرعون را تکذیب و به وجود خدای یگانه اقرار کردند، خدایی که موسی آنان را به سوی او دعوت کرد و آنها نیز بدون توجه به آنچه بر سرشان خواهد آمد، به خدا ایمان آوردند، بدون آن که برای از دست دادن جوایز و غنایم فراوان تاسف بخورند.
مردم مصر در ‌آن روز، ناظر آن داستان شگفت‌انگیز بودند. وقتی که بهترین مردان مصر در برابر پروردگار عالم و پروردگار موسی و فرعون به سجده افتادند، آنها نیز لازم بود از رهبران خویش پیروی کنند، به خصوص که خود نیز شاهد پیروزی حق بر باطل بودند. آن ملت باید به دین موسی‌ (علیه السلام) ایمان می‌‌آوردند، اما چنین نشد و آنها فقط تماشاگر بودند. اگر آن ملت در آن روز، کنار نخبگان خود قرار می‌گرفتند، مسیر تاریخ را دگرگون می‌کردند. اما آنها آمده بودند که مسابقه و مبارزه‌ای را تماشا کنند و پس از پایان ماجرا نیز راه خانه‌هایشان را در پیش گرفتند.
آن صحنه حتی یک نفر از آنان را به تفکر وا نداشت. این بی‌توجهی بسیار گران تمام شد. آنها مورد خشم خداوند قرار گرفتند و در این جهان درآب دریا غرق و در جهان آخرت نیز از دوزخیان جاودان شدند. قرآن کریم می‌فرماید:
(تا به سبب گناهانشان غرقه شدند و پس از مرگ درآتشی درآورده شدند و برای خود در بر

کلماتی برای این موضوع

زندگی‌نامه امام موسی کاظم علیه السلام امام على بن موسى الرضاع ابراهیم عباس قاسم اسماعیل جعفر هارون حسنزندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلامباسمه تعالی زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام مقدمه امام علی ‌بن موسی زندگی نامه امام حسین علیه السلامدرباره‌ی تاریخ ولادت امام حسین علیه السّلام دو نظر مشهورتر سوم و پنجم شعبان استپخش مستقیم از حرم امیرالمومنین امام علی علیه السلام السلام و علیک یا امیرالمومنین علی ع اقای من اخرین امیدم تویی در خونه ی همهد امام ها فضائل امیرالمؤمنین علیه السلامعمر امیرالمومنین علیه السلام از من و از ابی بکر به خلافت، اولی و سزاوارتر بود در چهل حدیث گوهربار از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام چهل حدیث گوهربار از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام چهل حدیث گهربار منتخب قالَ عترت زندگینامه حضرت امام موسی بن جعفر ع صفات ظاهری و باطنی و اخلاق آن حضرت امام ع در سنگر حضرت امام حسین علیه السلامحضرتامامحضرت امام حسین علیه السلام توجه از پیوند یا شرح برای پیوندها حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آلهحضرتمحمدمردم قریش او را مسخره کردند و مورد آزار و اذیّت قرار دادند به‌ویژه به این دلیل که وی السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم المطامیر ذی …بسم رب الکاظمع السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم المطامیر ذی الساق المرضوض


ادامه مطلب ...