مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

ایستاده بخند

[ad_1]

ایستاده بخند

کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - معرفی کتاب > فرهاد بهمنشیر:
تا حالا یک کار مسخره کرده‌اید؟ یک کار خیلی مسخره، ها؟ مثلاً خودتان را بُکُشید تا یک عالمه آدم غریبه را از خنده روده‌بر کنید. ها؟ مسخره است دیگر. خدایی‌اش قبول دارید؟ ندارید؟ دارید؟ ندارید؟

من که وقتی بچه بودم این کار را می‌کردم. تا یک‌بار بابام از راه رسید و جلوی بچه‌های کوچه یکی از گوش‌هایم را پیچاند و یک سیلی خواباند توی آن یکی گوشم. بابام یک نصیحت توپ مهمانم کرد: «بچه‌جون! اونی که به تو می‌خنده دشمنته، اونی که برات گریه می‌کنه دوستته.»

خب، بابام این‌جوری فکر می‌کرد، چون نمایش‌های طنز را مترادف با لودگی و مسخرگی می‌دانست. بگذریم که خودش با چیزهایی که برای دیگران تعریف می‌کرد همه را می‌خنداند. به نظر من بعضی‌ها استعداد خوبی در خندیدن دارند و بعضی‌ها استعداد خفنی در خنداندن. وای به حال بعضی‌ها که هیچ استعدادی ندارند. شما اهل خندیدن هستید یا خنداندن؟

لابد دیده‌اید آن‌هایی را که استعداد خوبی در خنداندن دیگران دارند. برق چشم‌هایشان، خطوط نامرئی نگاهشان و لب و گونه و ابرو و تُن صدایشان خودبه‌خود انرژی خاصی برای خنداندن ایجاد می‌کند. بعد که شروع به تعریف ماجرایی کردند، یک‌هو غافل‌گیرتان می‌کنند. آن‌وقت چاشنی بمب خنده را می‌کشند و همه منفجر می‌شوند؛ از خنده.

چند سالی است که در کشور ما هم این کار باب شده؛ کاری که اسمش «استندآپ کمدی» است و شاید نمونه‌اش را در برنامه‌ی خندوانه و دورهمی و... دیده باشید. موضوع کتاب «من جوکم» همین است. 

«جیم گریم» پسری است که پاهایش فلج است و روی ویلچر می‌نشیند. جیم شاید از ناحیه‌ی پا مشکل داشته باشد، ولی ذهن و زبانش فوق‌العاده است. جوک می‌گوید عینهو باقلوا. اما بعضی‌ها به جوک‌هایش می‌خندند، بعضی‌ها نه. حالش را جا می‌آورند. با چی؟ با نخندیدن!

جیم از این‌که کسی مشکل بدنی‌اش را مسخره کند یا به او ترحم کند بدش می‌آید. او به‌راستی لطیفه‌گو و طناز است، برای همین می‌خواهد در مسابقه‌ی نمکی‌ترین بچه‌ی کمدین دنیا شرکت کند.

جیم گریم ابتدا در شهر خودش و سپس در مسابقه‌های منطقه‌ای شرکت می‌کند و امیدوار است که برنده شود. به نظر شما می‌شود؟ شاید نمونه‌ی این قبیل داستان‌ها را خوانده باشید. داستان‌هایی درباره‌ی بچه‌های خاص و مسابقه‌هایی که در نهایت قهرمان داستان در آن‌ها پیروز می‌شود. کتاب من جوکم هم از همین الگو پیروی می‌کند، اما همراه با هیجان و خنده و شادی.

این خنده از دو مسیر به خواننده‌ی کتاب می‌رسد. اول جوک‌هایی که جیمی تعریف می‌کند، و دوم با خواندن ماجراها و سرگذشت‌ این نوجوان نابغه.

اصولاً یکی از چیزهایی که در ما ایجاد خنده می‌کند تضادها هستند. تضادهایی که از عمقِ ناپیدا به سطح می‌آیند و دیده می‌شوند. نویسندگان کتاب یعنی «جیمز پترسون» و «کریس گرابنستاین» خوب توانسته‌اند این تضادها را جلوی چشم ما بیاورند و نشان بدهند.

مثلاً این‌که جیم با خانواده‌ی خاله‌اش زندگی می‌کند. فکرش را بکنید که این خانواده در عمرشان هرگز نخندیده‌اند. زندگی در کنار چنین خانواده‌ای برای جیمیِ جوک‌گو مثل شکنجه است.

یا اصلاً خود «استندآپ کمدی» از نظر واژه‌ای یعنی کسی که ایستاده و دارد برنامه‌ی خنده‌داری را اجرا می‌کند. در حالی که جیمی برای ایستادن مشکل دارد و باید برنامه‌اش را نشسته اجرا کند.

جیمی مثل یک قهرمان مصمم و جدی است و می‌خواهد توانایی‌اش را به نمایش بگذارد. بعضی‌ها مانعش هستند و سر راهش سد می‌بندند، و بعضی‌ها دوستش دارند و کمکش می‌کنند.

این کتاب ترجمه‌ی روان و خوبی هم دارد. «بیتا ابراهیمی» و «بهشته خادم‌شریف» دو مترجمی هستند که کتاب را به فارسی برگردانده‌اند. نثر کتاب نیز به زبان محاوره و شکسته است و به فضای طنز و شوخی داستان بسیار نزدیک است. تا یادم نرفته تصاویر این کتاب هم به اندازه‌ی متن کتاب خنده‌دار است و تصویرگری آن را «لورا پارک» انجام داده است.

 

نویسندگان: جیمز پترسون و کریس گرابنستاین

مترجمان: بیتا ابراهیمی و بهشته خادم‌شریف

ناشر: انتشارات پرتقال، واحد کودک و نوجوان انتشارات «خیلی سبز!»

قیمت: 14‌هزار تومان


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

دانلود و متن آهنگ نگفتمت نرو شاهین نجفی ایران ترانه آهنگها ویدیو بیشتر متن آهنگ خواننده ها آلبومهادختری از جنس سکوت متن عاشقانه جدیدمتنعاشقانهجدیددختری از جنس سکوت متن عاشقانه جدید دلــَم میخـواهد جـا خـوش کنــَم در دنـج دلخوشی برای دخترا یعنی… عکسدر این بخش برای شما دوستان تصاویری باحال و بامزه از دلخوشی های دخترانه آماده کرده ایم جملات سنگین و تیکه دار اس ام اس های جدید سال اس ام اس تیکه دارجملات سنگین و تیکه داراس ام اس سنگین اشتباهاس ام اس سنگین در مورد دروغ اس ام اس تیکه دانلود و متن آهنگ شعبان شاهین نجفی ایران ترانه آهنگها ویدیو بیشتر متن آهنگ خواننده ها آلبومهاگیتارینگگیتارینگ جدیدترین آکورد های گیتار گیتارینگ سلام خیلی از دوستان اعتراض بسیار سری سوم عکس نام ها فارسی برای پروفایلطراحی هااسم پسرسری سوم عکس نام ها فارسی برای پروفایلزیبا ترین و متنوع ترین عکس از اسم و عکس از نام مشق هیئتمشق هیئت طفلان حضرت زینب س شب چهارم محرم بانک اشعارمذهبی شهدا اشعار محرم و صفر عکس نوشته های بسیار خنده دار و طنز جدید ایران نازعکس خنده دارعکس های خنده دارعکس طنزعکس نوشته خنده دارعکسهای خنده دارعکسهای طنز ماه هفت شب آدمها تنها یک بار عاشق میشوند بعد از آن به دنبالِ نفرِ قبلی هستند در بعدی ها زل دانلود و متن آهنگ نگفتمت نرو شاهین نجفی ایران ترانه آهنگها ویدیو بیشتر متن آهنگ خواننده ها آلبومها دختری از جنس سکوت متن عاشقانه جدید متنعاشقانهجدید دختری از جنس سکوت متن عاشقانه جدید دلــَم میخـواهد جـا خـوش کنــَم در دنـج تریــن جای دانلود و متن آهنگ شعبان شاهین نجفی ایران ترانه آهنگها ویدیو بیشتر متن آهنگ خواننده ها آلبومها دلخوشی برای دخترا یعنی… عکس در این بخش برای شما دوستان تصاویری باحال و بامزه از دلخوشی های دخترانه آماده کرده ایم جملات سنگین و تیکه دار اس ام اس های جدید سال اس ام اس تیکه دار جملات سنگین و تیکه داراس ام اس سنگین اشتباهاس ام اس سنگین در مورد دروغ اس ام اس تیکه مشق هیئت مشق هیئت طفلان حضرت زینب س شب چهارم محرم بانک اشعارمذهبی شهدا اشعار محرم و صفر مشق هیئت گیتارینگ گیتارینگ جدیدترین آکورد های گیتار گیتارینگ سلام خیلی از دوستان اعتراض بسیار شدیدی سری سوم عکس نام ها فارسی برای پروفایل طراحی ها اسم پسر سری سوم عکس نام ها فارسی برای پروفایلزیبا ترین و متنوع ترین عکس از اسم و عکس از نام های آموزش ابتداییسایت پنجم و ششم ابتدایی جان بخشی به اشیا همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود نوبت به او رسید دوست داری روی زمین چه گذشت زمان من را هم خاطره کرد شعر گذشت زمان من را هم خاطره کرد شعر


ادامه مطلب ...

بخند تا زندگی بخندد

کمی از کارهایش را که انجام داد، بلند شد و رفت به طرف پنجره. انگار می‌خواست خیابان را ببیند، اما انتظار دیدن منظره تازه‌ای را هم نداشت. همین که نزدیک پنجره رسید، یکی از همکارانش را دید که داشت وارد ساختمان می‌شد. تعجب کرد. چند ساعتی از پایان کار گذشته بود و انتظار نداشت او دوباره برگردد​. جسی برگشت و به میز او نگاه کرد. فکر می‌کرد شاید چیزی جا گذاشته باشد، اما روی میزش هم​ چیزی نبود.

چند دقیقه‌ای گذشت. چاد آرام در زد و بعد با کلیدش در را باز کرد. انگار می‌دانست جسی هنوز سر کار است و نمی‌خواست او را بترساند. وقتی ​ همدیگر را دیدند، چاد هیچ تعجبی از خودش نشان نداد و فقط لبخند زد. نمی‌گفت چه کاری دارد، فقط آمد و نشست پشت میزش. خودش را با کاغذها و کارهای اداری مشغول کرد و پس از چند دقیقه گفت: جسی، چرا نرفتی؟

جسی لبخندی زد و همان‌طور که می‌رفت پشت میزش بنشیند، گفت: می‌بینی که، کار داشتم.

چاد همیشه می‌خندید و جسی فکر می‌کرد او آدم خیلی خوشبختی است، اما آن شب چاد حرف‌هایی زد که نظر او هم عوض شد. چاد درباره مشکلاتش با او صحبت کرد، از شرایط سخت مالی خود و خانواده‌اش گفت و شرایط زندگی‌اش را برای جسی کمی بیشتر توضیح داد، اما در پایان همه حرف‌هایش هم تاکید می‌کرد هیچ‌کس خوشبخت‌تر از او نیست. چاد می‌گفت این مشکلات برای همه انسان‌ها وجود دارد و آنچه باعث خوشبختی یا بدبختی‌شان می‌شود، فقط نوع نگاه‌شان به زندگی است.

جسی دوست داشت مثل همکارش باشد، اما فکر می‌کرد این کار برای او غیرممکن است. دلش می‌خواست او هم مثل چاد بتواند بخندد و از خنده اشک بریزد، اما انگار عادت کرده بود همیشه گریه کند و خندیدن را بد می‌دانست.

چاد دوباره بلند شد، وسایلش را جمع کرد و با صدایی آرام رو به جسی گفت: رمز موفقیت و شادی در زندگی این است که همیشه بخندی؛ حتی به کوچک‌ترین چیزی که می‌تواند لبخند را روی لبت بیاورد.

جسی اما از خندیدن می‌ترسید و چاد این را می‌دانست. برای همین دوباره گفت: نترس، بخند و ببین زندگی چقدر آرام‌تر پیش می‌رود.

چاد می‌دانست مشکلات همیشه وجود دارد، اما این را هم خوب می‌دانست که نباید در برابر آنها روحیه‌اش را ببازد و تسلیم شود.

مترجم: زهره شعاع


ادامه مطلب ...

بخند مادر: گوینده خبر، در کنار مادرش |عکس|

از تاریخ:

تا تاریخ:

عین عبارت

مرتب سازی نتایج بر اساس


ادامه مطلب ...

بخند مادر: گوینده خبر، در کنار مادرش |عکس|

از تاریخ:

تا تاریخ:

عین عبارت

مرتب سازی نتایج بر اساس


ادامه مطلب ...

بخند مادرم... که خنده‌هایت زیباست

می‌گوید: می‌ترسم روزی تو را نشناسم، می‌گویند پیری، فراموشی می‌آورد. می‌گویم: نترس چراکه جوانی من محصول پیری توست و این محصول هیچ‌گاه آفت فراموشی نمی‌خورد. پدرم پیر شده‌، اما هنوز صدای الله‌اکبر نماز صبحش، جوان و تازه مانده‌ است، هنوز روزهای داغ تابستان بر روزه‌های رمضانش فائق نیامده و هنوز هم روز اول عید همگی منتظر اسکناس‌های نویی هستیم که قبل از هرکس از او عیدی بگیریم. مادرم هم پیر شده است، چین و چروک صورتش، از گذر ایام حکایت‌ها دارد، بیماری قلبی و مرض قند، مشت‌مشت قرص را به او تحمیل می‌کند اما آنها، قهرمانان زندگی من هستند و همچون کوه پشت من ایستاده‌اند.


عوامل افسردگی دوران کهنسالی

اولین نشانه‌های افسردگی، پس از تنهایی به وجود می‌آید. مرگ همسر و تنهایی پس از آن، یکی از بدترین اتفاقات این دوران است. بازنشستگی از کار هم، به این تنهایی دامن می‌زند. علاوه بر این، کاهش سلامت سبب مصرف داروهایی می‌شود که افسردگی و ناراحتی‌های روحی، از عوارض جانبی این داروهای شیمیایی است. به تمام این مشکلات ترس از مرگ،‌ اضطراب از روبه‌رویی با مشکلات مالی و ترس از ناتوانی برای اداره خویشتن را نیز اضافه کنید. زمانی که افسردگی در سطح متوسط قرار دارد سالمندان واکنش‌هایی نظیر گریه از خود نشان می‌دهند، اما در موارد جدی‌تر آنها می‌گویند که دوست دارند گریه کنند، اما نمی‌توانند و بدتر از این زمانی است که آنها مدام از مرگ صحبت می‌کنند و هر لحظه انتظار مردن را می‌کشند.


چند راهکار ساده

به سالمندان حس مفید بودن بدهید: ممکن است سرعت کار سالمندان زیاد نباشد، اما آنها بسادگی می‌توانند کارهایی که نیاز به دقت و حوصله بیشتری دارد را انجام دهند. دستور یک غذای سنتی را از مادربزرگتان بپرسید یا از پدربزرگتان بخواهید وقتی از پارک برمی‌گردد کمی خرید کند.

حتی می‌توانید چند دقیقه‌ای موهایتان را به دستشان بسپارید تا برایتان ببافند. خلاصه این‌که راه‌های مختلفی وجود دارد تا از آنها کمک بگیرید، تا آنها حس نکنند در این سنین سربار شما هستند.

سالمندان را به نگهبان خانه تبدیل نکنید: یکی از ساده‌ترین کارها برای افسرده کردن سالمندان، این است که در سفرها و مهمانی‌ها به دلیل ناتوانی یا بی‌حوصلگی‌شان، آنها را تنها بگذارید چراکه طولی نمی‌کشد که احساس می‌کنند نگهبان خانه شما شده‌اند. اگر میزبان شما شرایط خاصی دارد مثلا مهمانی پرسروصدایی در انتظارتان است یا خانه‌ او پله‌های زیادی دارد، این شرایط را برای مادربزرگ یا پدربزرگ توضیح دهید و تا حد امکان کسی را در خانه بگذارید تا تنها نمانند. می‌توانید از خواهر یا برادری که به این مهمانی دعوت نشده‌اند بخواهید آن شب را به منزل شما بیاید.

اجازه ندهید اعتماد به نفسشان ضعیف شود: پدربزرگ و مادربزرگتان را درک کنید، آنها از یک سو به گذشته‌ای فکر می‌کنند که دیگر برنمی‌گردد و از سوی دیگر به آینده‌ای که چندان درخشان نیست. از نظر جسمی روز به روز ضعیف‌تر می‌شوند و همین سبب می‌شود اضطراب و نگرانی زیادی را تجربه کند. گاهی حرف‌هایی می‌زنند یا کارهایی می‌کنند تا شما بیشتر به آنها توجه کنید پس گمان نکنید که قصد دارند شما را اذیت کنند بلکه بدانید به دنبال اندکی توجه بیشتر هستند. پس سعی کنید که حس زیبایی و جوانی را در آنها زنده کنید.
خودتان صورتشان را اصلاح کنید، موهایشان را رنگ کنید، اگر هنوز دوست دارند از حنا استفاده کنند مانعشان نشوید، لباس‌های نو برایشان بخرید و به همان اندازه که به اتوی لباس خودتان اهمیت می‌دهید، آراسته بودن آنان نیز برایتان مهم باشد. تمام این کارها برای این است که آنها حق دارند که هنوز زیبا باشند و زندگی کنند.

بخشی از خانه را به آنها اختصاص دهید، حتی شده یک کشو! اگر مادربزرگ یا پدربزرگتان مهمان خانه‌شما شده‌اند، برایشان فضایی شخصی را فراهم کنید. شاید دیده باشید که سالمندان برخی از لوازم خود مثل پول یا جواهراتشان را در رختخواب یا زیر بالش می‌گذارند، اگر به آنها فضایی شخصی بدهید، خیالشان را راحت‌تر می‌کنید بخصوص که سالمندان در این سنین وسایلی دارند که چندان تمایل ندارند دیگران آنها را ببیند، مثل دندان مصنوعی.
بنابراین اگر خانه‌تان بزرگ است و امکان اختصاص دادن یک اتاق به آنها را دارید حتما این کار را انجام دهید، اگر خانه‌تان کوچک است یک کمد یا کشو را برایش خالی کنید و کلید آن را به خودش بدهید.

به آنها گوش دهید و توجه کنید: یکی از مهم‌ترین کارهای شما در برابر آنها خوب گوش دادن است. ممکن است سخنان مادربزرگ برای چندمین بار تکراری باشد، اما شما باید مثل بار اول به آنها توجه کنید، فراموش نکنید تنهایی و بازنشستگی اتفاق خاص و جدیدی را به ارمغان نیاورده تا آنها برایتان سخنی نو داشته باشند و کهولت سن این را هم از یادشان برده، که خاطره عید سال 62 را تا به حال، بارها برایتان تعریف کرده‌اند.
پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها هنگام تعریف کردن خاطرات دوران جوانیشان یا افسانه‌ها و داستان‌های قدیمی احساس خوبی دارند پس به فرزندانتان هم بیاموزید که شنوندگان خوبی باشند.

مراقب باشید که او به طور منظم تحت نظر پزشک باشد: بعضی از داروهایی که سالمندان استفاده می‌کنند دارای عوارض افسردگی است، بد نیست درباره این داروها با پزشک مشورت کنید. همچنین برنامه غذایی سالم و مقوی که سرشار از میوه‌، سبزیجات،‌ ویتامین‌ها،‌ مواد معدنی و پروتئین‌هاست را برایش فراهم کنید.
درست کردن یک غذای جداگانه برای آنها نه تنها سبب تامین سلامت جسمی‌شان می‌شود، همچنین تداعی‌کننده میزان مهم بودنشان در نزد شماست. و در آخر این‌که افسردگی یک زنگ خطر است، زیرا سالمندانی که افسرده می‌شوند به احتمال بیشتری دچار آلزایمر، سکته مغزی، دیابت و سایر بیماری‌های جسمی می‌شوند. (شیما نادری / چاردیواری، ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)

217


ادامه مطلب ...

باز هم بخند برایم...! (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
همانطور که از سرما به خود می پیچیدم یکریز زنگ می زدم و زیر لب دری وری می گفتم:
- د باز کن لعنتی یخ زدم! د باز کن ریخت!
و باز زنگ می زنم : ای سگ تو روحت... اونم از نوع پا کوتا!
از خنده ی بی موقع ام حرصم می گیرد و ران هایم را محکم به هم می چسبانم. نگاهی رویم سنگینی می کند. سر بر می گردانم، زن همسایه را می بینم که با پوزخندی نگاهم می کند. طولی نمی کشد که با دیدن پاهای تاب خورده و دستان مشت شده ام به خنده می افتد. در را باز می کند و همانطور که سر تا پایم را دید می زند "بفرمایید" می گوید. به سختی زبان باز می کنم و تته پته کنان ببخشیدی می گویم و وارد می شوم.
در آسانسور به خود می پیچم و رقصی منحصر به فرد طراحی می کنم. شاید نامش را بگذارم "مثانه پران" !
محکم به در می کوبم. طولی نمی کشد در را باز می کند:
سلام! کی در و برات باز کرد؟!
-سلام! خواهرم کری عایا؟! شیش ساعته دم درم! همسایتون باز کرد.
به سرعت به طرف دستشویی می دوم و بلند داد می زنم: الان میگه این دختره عجب دل پری داشته!
و مثل دیوانه ها می خندم. صدایش را می شنوم که بلند بلند می خندد.
بیرون می آیم و می گویم: آخیش چشمام باز شد! اااا توام اینجایی؟!
می گوید: زهر مار!
رویش را می بوسم و می نشینم. مثل همیشه با چای داغ دارچینی پذیرایی ام می کند.
- چه خبرا؟ صدای این بی صاحابو کم کن! آها پس بگو! به خاطر شادمهر شیش ساعته منو پشت در کاشتی؟! چشم اوشون روشن!
لبش را می گزد و می گوید: استغفرالله! اوشون که بودن باید ممد نبودی ببینی گوش می کردم.
همزمان بر سینه می کوبیم و یکصدا می خوانیم:
ملوانان خلبانان...! و صدای قهقهه مان در خانه می پیچد.
-خواهر قند نمیاری؟!
بر می خیزد و درحالی که به آشپزخانه می رود، می گوید: چه خبرا؟ رفتی کلاس؟
-آره رفتم. اصن حالم دگرگونه!
چرا؟!
-بابا هر روز که کلاس داریم یه بحثی راه میفته. بیشترشم بحث شوهرداریه! یه زنه تو کلاس هست خیلی باحاله. هی میگه به شوهراتون رو ندید، من اصلن به شوهرم محل نمی ذارم. وای خدای من! می گفت ما هشت ساله داریم زندگی می کنیم یکبارم توالت نشستم. می گفت هفته ای شیش روز نیمرو می ذارم جلوش یه روز که غذا میپزم میاد دست و پامم می بوسه! عین ریگ به پام پول می ریزه، خانومم خانومم از دهنش نمیفته. خلاصه به مربی گفتم اینو اخراج کن، این موجود عامل انحراف خانواده هاس!
ناراحت نشد اینطوری گفتی؟
-نه بابا! خودشم می خندید. مثل خودم هیچی تو دلش نیست. به قول حاجی آقا من صراحت لهجه دارم تو رو حرف می زنم. اونام که پشتم حرف می زنن دقیقن به همونجا تعلق دارن به پشتم!!! حدودن حوالی باسنم!
نگاهش می کنم، می خندد و می گوید: کوفت!
-منم دوست دارم! وای بگو امروز چی شد؟ سوار تاکسی شدم که بیام اینجا یه یارو بغلم نشسته بود. بغلم نه ها! کنارم. خیلی باز نشسته بود فکر کنم بنده خدا عرق سوز شده بود! گفتم بذار راحت بشینه گناه داره. رفتم متوسل شدم به شیشه ی ماشین بلکه شفاشو بگیرم! دستمو گذاشته بودم زیر چونم و داشتم بیرونو نگاه می کردم.
دستم را زیر چانه و انگشت اشاره ام را روی گونه ام گذاشتم و گفتم: اینطوری. خوب؟
میخندد و می گوید: خوب!
-هیچی همینطوری تو فکر این یارو بغلیه بودم که لحظه به لحظه عرق سوزش بیشتر می شد، که یه سرویس مدرسه از کنارمون رد شد. پسره ی گودزیلا سرشو از پنجره آورد بیرون تو چشمام نگاه کرد، گفت: چطوری پورنگ؟!
قهقهه می زند: چرا پورنگ؟
-منم مثل تو تا چند دیقه علامت سوال و تعجب بودم بعد هی فکر کردم که چرا من پورنگ خطاب شدم!
لحنم را ادبی کردم و گفتم: ناگهان به خاطر آوردم آن بزرگواری که اردک تک تک می خواند دستش را به این صورت زیر چانه قرار می داد!
می خندد و می گوید: از دست تو! چاییتو بخور یخ کرد.
هورتی می کشم و نگاهش می کنم: چی داشتم می گفتم منحرفم کردی یه سمت دیگه؟ چرا نمی ذاری حرفمو بزنم؟
بیشتر از این؟!
-بذار برات بگم کیف کنی! گوش کن. امروز تو کلاسمون بحث جن بود. حقیقت وارد خونه که شدم دیدم جو خوفناکه به صورت خودجوش دلم برات تنگ شد!
بگو پس چرا اومدی! تو که ترسو نبودی!
-بابا چیکار کنم یه چیزایی گفتن یعنی تو خونه دشویی ام نرفتم! از در کلاس که اومدم بیرون هرچی سوره بلد بودم خوندم!
ترسو!
-خوب نمی دونی چیا می گفت که! می گفت یه خونه جن زدس هرکی میره توش سریع فرار می کنه، مثل فیلم خارجیا! یه زن و شوهره رفتن اونجا زندگی کنن بعد یک هفته زنه گفته من طلاق می خوام!
واسه چی؟
-می گفت یکی از جنا زن بوده، شوهره رو از راه بدر کرده! شبا که زنه می خوابیده مرده رو بیدار می کرده و الی ماشالا!
خوب تو اگه نصف شب بیدار شی ببینی شوهرت داره جرق جرق لاو میترکونه و تو ندونی واسه کی، دیوونه نمیشی؟! خلاصه که شوهرتو دو دستی بچسب! جن های عرق سوز در این حوالی فراوانند!
ببینم! آدرس این خونه رو می دونی؟!
-واسه چی می خوای؟
علاقمند شدم اونجا زندگی کنم!!!
-سکوت کنم بهتره!
موافقم. عجیب نگران فکتم!
بر می خیزد: چایی می خوری؟
-آره قربون دستت! قبلیه یخ بود نچسبید.
چانه اش را جلو می دهد، چشمانش را نیمه باز و ابروهایش را بالا می برد. اندامش را خمیده و پایین تنه اش را به سمت جلو می دهد و می گوید: می خواستی کمتر حرف بزنی یخ نکنه!
چانه ام را جلو می دهم و می گویم: نکن اونطوری کج می مونی حیثیتت میره ها!
می ایستد و غش غش می خندد. از خنده اش می خندم.
-چی شدی یهو؟ بیا بشین بابا چایی نمی خوام. فک مکتو اونطوری نکن شبیه سحر دختر نازم می شیا!
به سمتم می آید و نصف چای را بندری زنان به زمین می ریزد: بگم امروز چی شد می ترکی از خنده!
بگم خدا چیکارت نکنه اینجور حرف زدنو انداختی تو سرم! امروز تو باشگاه دختره دنبال توپ بدمینتون می گشت عین عقب افتاده ها وایسادم و تا جایی که جا داشت فک مکمو کج کردم ک با تمام هنرم گفتم توپت همونجا زیر پاته.
می خندد! می خندم!
اصن دختره هنگ کرد! الان میگه این مخش عیب داره!
آنقدر می خندم که اشک از چشمانم سرازیر می شود. لحظه ای ساکت می شوم و چهره ای جدی به خود می گیرم.
-راستی! اون قضیه چی شد آبجی؟ خیلی نگرانتم! دیشب تا صبح خوابتو دیدم.
چشمانش پر می شود چانه اش را جلو می دهد و با دهانی کج و کوله می گوید: بیخیال! و پلک هایش را به هم می زند.
بر می خیزم و صدای آهنگ را تا انتها زیاد می کنم. دستانش را می گیرم و با هم شروع به خواندن می کنیم:
باید بگذرم از حسی که دارم
با حس تازت تنهات بذارم
دلتنگیامو یادم نیارم
تنهات بذارم...

پ.ن:
از من که حرف می زنی
انگار
دفترچه خاطراتم
ورق می خورد!!!
****
بهترینم میلادت مبارکم باد!


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

عاشقانهگاهـے وقتها نوشتنت نمے آیـــב قــבـم زבن را هم دوست نــבارے… از حرف زבن با בیگران نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف پیوند‌های روزانه عاشقانه گاهـے وقتها نوشتنت نمے آیـــב قــבـم زבن را هم دوست نــבارے… از حرف زבن با בیگران حالت به چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت نوشته های خواندنی کیانا وحدتی مرا ببخش زمن مپرس چرا ، چگونه ؟ تا کی این چنین بی قرار و نا آرام ؟ دلی که بینوای


ادامه مطلب ...

ایستاده بخند

[ad_1]

ایستاده بخند

کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - معرفی کتاب > فرهاد بهمنشیر:
تا حالا یک کار مسخره کرده‌اید؟ یک کار خیلی مسخره، ها؟ مثلاً خودتان را بُکُشید تا یک عالمه آدم غریبه را از خنده روده‌بر کنید. ها؟ مسخره است دیگر. خدایی‌اش قبول دارید؟ ندارید؟ دارید؟ ندارید؟

من که وقتی بچه بودم این کار را می‌کردم. تا یک‌بار بابام از راه رسید و جلوی بچه‌های کوچه یکی از گوش‌هایم را پیچاند و یک سیلی خواباند توی آن یکی گوشم. بابام یک نصیحت توپ مهمانم کرد: «بچه‌جون! اونی که به تو می‌خنده دشمنته، اونی که برات گریه می‌کنه دوستته.»

خب، بابام این‌جوری فکر می‌کرد، چون نمایش‌های طنز را مترادف با لودگی و مسخرگی می‌دانست. بگذریم که خودش با چیزهایی که برای دیگران تعریف می‌کرد همه را می‌خنداند. به نظر من بعضی‌ها استعداد خوبی در خندیدن دارند و بعضی‌ها استعداد خفنی در خنداندن. وای به حال بعضی‌ها که هیچ استعدادی ندارند. شما اهل خندیدن هستید یا خنداندن؟

لابد دیده‌اید آن‌هایی را که استعداد خوبی در خنداندن دیگران دارند. برق چشم‌هایشان، خطوط نامرئی نگاهشان و لب و گونه و ابرو و تُن صدایشان خودبه‌خود انرژی خاصی برای خنداندن ایجاد می‌کند. بعد که شروع به تعریف ماجرایی کردند، یک‌هو غافل‌گیرتان می‌کنند. آن‌وقت چاشنی بمب خنده را می‌کشند و همه منفجر می‌شوند؛ از خنده.

چند سالی است که در کشور ما هم این کار باب شده؛ کاری که اسمش «استندآپ کمدی» است و شاید نمونه‌اش را در برنامه‌ی خندوانه و دورهمی و... دیده باشید. موضوع کتاب «من جوکم» همین است. 

«جیم گریم» پسری است که پاهایش فلج است و روی ویلچر می‌نشیند. جیم شاید از ناحیه‌ی پا مشکل داشته باشد، ولی ذهن و زبانش فوق‌العاده است. جوک می‌گوید عینهو باقلوا. اما بعضی‌ها به جوک‌هایش می‌خندند، بعضی‌ها نه. حالش را جا می‌آورند. با چی؟ با نخندیدن!

جیم از این‌که کسی مشکل بدنی‌اش را مسخره کند یا به او ترحم کند بدش می‌آید. او به‌راستی لطیفه‌گو و طناز است، برای همین می‌خواهد در مسابقه‌ی نمکی‌ترین بچه‌ی کمدین دنیا شرکت کند.

جیم گریم ابتدا در شهر خودش و سپس در مسابقه‌های منطقه‌ای شرکت می‌کند و امیدوار است که برنده شود. به نظر شما می‌شود؟ شاید نمونه‌ی این قبیل داستان‌ها را خوانده باشید. داستان‌هایی درباره‌ی بچه‌های خاص و مسابقه‌هایی که در نهایت قهرمان داستان در آن‌ها پیروز می‌شود. کتاب من جوکم هم از همین الگو پیروی می‌کند، اما همراه با هیجان و خنده و شادی.

این خنده از دو مسیر به خواننده‌ی کتاب می‌رسد. اول جوک‌هایی که جیمی تعریف می‌کند، و دوم با خواندن ماجراها و سرگذشت‌ این نوجوان نابغه.

اصولاً یکی از چیزهایی که در ما ایجاد خنده می‌کند تضادها هستند. تضادهایی که از عمقِ ناپیدا به سطح می‌آیند و دیده می‌شوند. نویسندگان کتاب یعنی «جیمز پترسون» و «کریس گرابنستاین» خوب توانسته‌اند این تضادها را جلوی چشم ما بیاورند و نشان بدهند.

مثلاً این‌که جیم با خانواده‌ی خاله‌اش زندگی می‌کند. فکرش را بکنید که این خانواده در عمرشان هرگز نخندیده‌اند. زندگی در کنار چنین خانواده‌ای برای جیمیِ جوک‌گو مثل شکنجه است.

یا اصلاً خود «استندآپ کمدی» از نظر واژه‌ای یعنی کسی که ایستاده و دارد برنامه‌ی خنده‌داری را اجرا می‌کند. در حالی که جیمی برای ایستادن مشکل دارد و باید برنامه‌اش را نشسته اجرا کند.

جیمی مثل یک قهرمان مصمم و جدی است و می‌خواهد توانایی‌اش را به نمایش بگذارد. بعضی‌ها مانعش هستند و سر راهش سد می‌بندند، و بعضی‌ها دوستش دارند و کمکش می‌کنند.

این کتاب ترجمه‌ی روان و خوبی هم دارد. «بیتا ابراهیمی» و «بهشته خادم‌شریف» دو مترجمی هستند که کتاب را به فارسی برگردانده‌اند. نثر کتاب نیز به زبان محاوره و شکسته است و به فضای طنز و شوخی داستان بسیار نزدیک است. تا یادم نرفته تصاویر این کتاب هم به اندازه‌ی متن کتاب خنده‌دار است و تصویرگری آن را «لورا پارک» انجام داده است.

 

نویسندگان: جیمز پترسون و کریس گرابنستاین

مترجمان: بیتا ابراهیمی و بهشته خادم‌شریف

ناشر: انتشارات پرتقال، واحد کودک و نوجوان انتشارات «خیلی سبز!»

قیمت: 14‌هزار تومان


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

دانلود و متن آهنگ نگفتمت نرو شاهین نجفی ایران ترانه آهنگها ویدیو بیشتر متن آهنگ خواننده ها آلبومهادختری از جنس سکوت متن عاشقانه جدیدمتنعاشقانهجدیددختری از جنس سکوت متن عاشقانه جدید دلــَم میخـواهد جـا خـوش کنــَم در دنـج دلخوشی برای دخترا یعنی… عکسدر این بخش برای شما دوستان تصاویری باحال و بامزه از دلخوشی های دخترانه آماده کرده ایم جملات سنگین و تیکه دار اس ام اس های جدید سال اس ام اس تیکه دارجملات سنگین و تیکه داراس ام اس سنگین اشتباهاس ام اس سنگین در مورد دروغ اس ام اس تیکه دانلود و متن آهنگ شعبان شاهین نجفی ایران ترانه آهنگها ویدیو بیشتر متن آهنگ خواننده ها آلبومهاگیتارینگگیتارینگ جدیدترین آکورد های گیتار گیتارینگ سلام خیلی از دوستان اعتراض بسیار سری سوم عکس نام ها فارسی برای پروفایلطراحی هااسم پسرسری سوم عکس نام ها فارسی برای پروفایلزیبا ترین و متنوع ترین عکس از اسم و عکس از نام مشق هیئتمشق هیئت طفلان حضرت زینب س شب چهارم محرم بانک اشعارمذهبی شهدا اشعار محرم و صفر عکس نوشته های بسیار خنده دار و طنز جدید ایران نازعکس خنده دارعکس های خنده دارعکس طنزعکس نوشته خنده دارعکسهای خنده دارعکسهای طنز ماه هفت شب آدمها تنها یک بار عاشق میشوند بعد از آن به دنبالِ نفرِ قبلی هستند در بعدی ها زل دانلود و متن آهنگ نگفتمت نرو شاهین نجفی ایران ترانه آهنگها ویدیو بیشتر متن آهنگ خواننده ها آلبومها دختری از جنس سکوت متن عاشقانه جدید متنعاشقانهجدید دختری از جنس سکوت متن عاشقانه جدید دلــَم میخـواهد جـا خـوش کنــَم در دنـج تریــن جای دانلود و متن آهنگ شعبان شاهین نجفی ایران ترانه آهنگها ویدیو بیشتر متن آهنگ خواننده ها آلبومها دلخوشی برای دخترا یعنی… عکس در این بخش برای شما دوستان تصاویری باحال و بامزه از دلخوشی های دخترانه آماده کرده ایم جملات سنگین و تیکه دار اس ام اس های جدید سال اس ام اس تیکه دار جملات سنگین و تیکه داراس ام اس سنگین اشتباهاس ام اس سنگین در مورد دروغ اس ام اس تیکه مشق هیئت مشق هیئت طفلان حضرت زینب س شب چهارم محرم بانک اشعارمذهبی شهدا اشعار محرم و صفر مشق هیئت گیتارینگ گیتارینگ جدیدترین آکورد های گیتار گیتارینگ سلام خیلی از دوستان اعتراض بسیار شدیدی سری سوم عکس نام ها فارسی برای پروفایل طراحی ها اسم پسر سری سوم عکس نام ها فارسی برای پروفایلزیبا ترین و متنوع ترین عکس از اسم و عکس از نام های آموزش ابتداییسایت پنجم و ششم ابتدایی جان بخشی به اشیا همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود نوبت به او رسید دوست داری روی زمین چه گذشت زمان من را هم خاطره کرد شعر گذشت زمان من را هم خاطره کرد شعر


ادامه مطلب ...