مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

بخند تا زندگی بخندد

کمی از کارهایش را که انجام داد، بلند شد و رفت به طرف پنجره. انگار می‌خواست خیابان را ببیند، اما انتظار دیدن منظره تازه‌ای را هم نداشت. همین که نزدیک پنجره رسید، یکی از همکارانش را دید که داشت وارد ساختمان می‌شد. تعجب کرد. چند ساعتی از پایان کار گذشته بود و انتظار نداشت او دوباره برگردد​. جسی برگشت و به میز او نگاه کرد. فکر می‌کرد شاید چیزی جا گذاشته باشد، اما روی میزش هم​ چیزی نبود.

چند دقیقه‌ای گذشت. چاد آرام در زد و بعد با کلیدش در را باز کرد. انگار می‌دانست جسی هنوز سر کار است و نمی‌خواست او را بترساند. وقتی ​ همدیگر را دیدند، چاد هیچ تعجبی از خودش نشان نداد و فقط لبخند زد. نمی‌گفت چه کاری دارد، فقط آمد و نشست پشت میزش. خودش را با کاغذها و کارهای اداری مشغول کرد و پس از چند دقیقه گفت: جسی، چرا نرفتی؟

جسی لبخندی زد و همان‌طور که می‌رفت پشت میزش بنشیند، گفت: می‌بینی که، کار داشتم.

چاد همیشه می‌خندید و جسی فکر می‌کرد او آدم خیلی خوشبختی است، اما آن شب چاد حرف‌هایی زد که نظر او هم عوض شد. چاد درباره مشکلاتش با او صحبت کرد، از شرایط سخت مالی خود و خانواده‌اش گفت و شرایط زندگی‌اش را برای جسی کمی بیشتر توضیح داد، اما در پایان همه حرف‌هایش هم تاکید می‌کرد هیچ‌کس خوشبخت‌تر از او نیست. چاد می‌گفت این مشکلات برای همه انسان‌ها وجود دارد و آنچه باعث خوشبختی یا بدبختی‌شان می‌شود، فقط نوع نگاه‌شان به زندگی است.

جسی دوست داشت مثل همکارش باشد، اما فکر می‌کرد این کار برای او غیرممکن است. دلش می‌خواست او هم مثل چاد بتواند بخندد و از خنده اشک بریزد، اما انگار عادت کرده بود همیشه گریه کند و خندیدن را بد می‌دانست.

چاد دوباره بلند شد، وسایلش را جمع کرد و با صدایی آرام رو به جسی گفت: رمز موفقیت و شادی در زندگی این است که همیشه بخندی؛ حتی به کوچک‌ترین چیزی که می‌تواند لبخند را روی لبت بیاورد.

جسی اما از خندیدن می‌ترسید و چاد این را می‌دانست. برای همین دوباره گفت: نترس، بخند و ببین زندگی چقدر آرام‌تر پیش می‌رود.

چاد می‌دانست مشکلات همیشه وجود دارد، اما این را هم خوب می‌دانست که نباید در برابر آنها روحیه‌اش را ببازد و تسلیم شود.

مترجم: زهره شعاع


ادامه مطلب ...