مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

گفت‌وگو با پیر‌ترین جیب‌بر تهران: در کارم حرفه‌ای هستم!

جام جم سرا: ساعت ۳۰: ۴ عصر ۱۸ مردادماه سال جاری داد و فریادهای چندمرد در ایستگاه متروی ۱۵خرداد کافی بود تا پلیس مترو با صحنه درگیری مرد موسفیدی با یک مسافر روبه‌رو شود.

مأموران وقتی با میانجیگری این دعوا را مهارکردند پی بردند که مرد موسفید یک جیب‌برحرفه‌ای است. مرد مسافری که موفق به دستگیری دزد پول و چک‌هایش شده بود به پلیس گفت: «جمعیت زیادی منتظر آمدن قطار بودند و چون چک‌های میلیونی داخل جیبم بود با حساسیت بیشتری اطرافم را تحت نظر گرفته بودم که ناگهان احساس کردم دست یک مرد داخل جیبم شده است. وقتی به عقب برگشتم این پیرمرد را دیدم که وی بلافاصله دستش را از جیبم بود بیرون کشید و پول و چک‌هایم روی زمین ریخت. وی افزود: مرد موسفید قصد داشت با نقش‌پردازی پا به فرار گذارد که با وی درگیر شدم تا اینکه با کمک مردم دزد جیب‌بر را دستگیر کردیم.»

این ادعا‌ها در حالی بود که مرد موسفید اصرار بر بی‌گناهی داشت تا اینکه با دستور بازپرس «دشتی» از شعبه ۶ دادسرای فیاض‌بخش پیش روی مأموران پایگاه هفتم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.

کارآگاهان در تحقیقات ابتدایی پی بردند که مرد موسفید «علی حسین» نام دارد و یکی از جیب‌برهای حرفه‌ای پایتخت است. بنابراین، مأموران برای شناسایی دیگر طعمه‌های این جیب‌بر حرفه‌ای آن‌ها را پیش روی مرد موسفید قرار دادند و «علی‌حسین» که دیگر راهی جز اعتراف نداشت ناچار جیب‌بری در ایستگاه‌های مترو را به گردن گرفت.

گفت‌وگو با پیرِ جیب‌بر‌ها

علی حسین ۷۰ ساله است و بیش از ۴۰ بار به جرم‌های جیب‌بری و حمل مواد مخدر به زندان افتاده است. این جیب‌بر حرفه‌ای همه بدنش را با خالکوبی پر از نقش و نگار کرده و ادعا می‌کند در قدیم برای اینکه دیگران از وی حساب ببرند و بترسند روی بدنش خالکوبی کرده، اما امروز خالکوبی به مد تبدیل شده است:

اهل کجایی؟
از هشت سالگی از شهرمان به تهران آمدم و تنها زندگی‌ام را آغاز کردم.

چرا تنها؟
الآن که نوه و نتیجه هم دارم ولی هشت سال داشتم که پدرم درگذشت و برای اینکه اهل درس خواندن نبودم پیاده به‌تهران آمدم.

پیاده از شهرتان به تهران آمدی؟
بله، سال ۱۳۲۸ پسربچه‌ها را می‌دزدیدند، به‌همین خاطر از ترس راننده‌های اتوبوس پیاده از شهرهای ملایر، همدان، قزوین و کرج گذشتم تا اینکه پس از یک ماه به تهران رسیدم.

در تهران چه کردی؟
ابتدا در سه‌راهی شمس شاگرد قهوه‌چی شدم و پس‌از مدتی به یک طباخی رفتم و در آنجا مشغول شدم.

نخستین دزدی را در چندسالگی انجام دادی؟
۱۱ ساله بودم که به‌خاطر دزدی چهار وزنه سنگ ترازو به زندان قصر رفتم.

چرا دزدی؟
نمی‌دانم بالاخره شور جوانی و بزرگنمایی، آدم را وادار به انجام خلاف می‌کند.

از آن زمان به بعد دزدی می‌کنی؟
نه، در کار طباخی حرفه‌ای شدم و به شهرمان برگشتم و با برادرم یک مغازه زدم.

پس چه شد که از مغازه‌داری به دزدی مجدد رو آوردی؟
تصادف کردم و یک نفر کشته شد، به‌همین خاطر مجبور شدم مغازه‌ام را جمع کنم و پول دیه را بدهم.

اعتیاد هم داری؟
بله، همین اعتیادم باعث بدبختی‌ام شد و خانواده‌ام را از من دور کرد.

دلیل خالکوبی‌هایت برای چیست؟
زمان قدیم برای اینکه در دعوا و درگیری و در جمع شرور‌ها اسم و رسمی داشته باشی باید روی بدنت خالکوبی می‌کردی تا بتوانی بزرگنمایی کنی.

از چه سالی جیب‌بری می‌کنی؟
نمی‌دانم ولی درکارم حرفه‌ای هستم و همه پول‌هایم را هزینه اعتیادم می‌کنم.

پس خانواده‌ات چی؟
هفت تا بچه دارم و هر کدام برای خود کاری دارند و مادرشان را نیز پیش خودشان نگه داشته‌اند و خوشبختانه خرجی زندگیشان را درمی‌آورند.

بچه‌هایت هم خلافکارند؟
نگذاشتم هیچ یک از آن‌ها به‌سمت خلاف بروند.

تاکی می‌خواهی جیب‌بری کنی؟
بیکارم و هیچ کس نیست از من حمایت کند وگرنه دیوانه نیستم که دزدی کنم و باز به زندان بیفتم.

یعنی دوباره جیب‌بری می‌کنی؟
نه، پشیمانم ولی نه مثل گذشته و فقط می‌خواهم روزهای آخر زندگی‌ام را پیش خانواده‌ام باشم.

چند بار زندان رفتی؟
۴۲ بار سابقه دارم که چند بار با اسم‌های دروغ خودم را معرفی کرده‌ام.

شنیدم برای رضایت گرفتن هیچ وقت رد مال ندادی؟
چیزی که رفت دیگه رفته و پس نمی‌دهند، من هم پولی برای پس دادن نداشتم و ندارم.

حرف آخر؟
اگر بفهمم امروز، روز آخر زندگی‌ام است خوشحال می‌شوم و از مرگ نمی‌ترسم چون خسته شده‌ام.

بنا براین گزارش، با توجه به گسترده بودن این جیب‌بری‌ها، بازپرس دشتی با تقاضای چاپ عکس «علی حسین» خواست کسانی که در دام جیب‌بری‌های وی قرار گرفته‌اند به پایگاه هفتم پلیس آگاهی تهران مراجعه کنند. (ایران)


ادامه مطلب ...

جیب‌بر ١٨ساله: ماهی ۱۰ میلیون تومان درآمد دارم

متهم، سوژه‌های موردنظرشان را به‌عنوان مسافر سوار خودرو می‌کردند و سپس دست به سرقت می‌زدند. یکی از اعضای این باند جوانی ١٨ساله به‌نام محمدعلی است که پدرش نیز از جیب‌برهای شناخته‌شده تهران محسوب می‌شود.
پدر محمدعلی به‌نام علی‌حیدر آخرین‌بار سال٩٠ توسط پلیس دستگیر و به ٤٠ سال زندان محکوم شد. او اکنون دوران محکومیتش را سپری می‌کند و محمدعلی در این مدت جای پدر را گرفته و سرقت‌های متعددی انجام داده؛ به‌گونه‌ای که بازپرس پرونده برای شناسایی شاکیان خواستار انتشار تصویر بدون پوشش او شده است. این جوان در مصاحبه‌ای داستان زندگی‌اش را شرح داده است:


‌اولین‌باری که مرتکب جرم شدی چه زمانی و جرمت چه بود؟
دوسال پیش بود. گواهینامه جعل کردم.


‌ چرا و چطور این کار را انجام دادی؟
آن‌موقع سنم کم بود و عشق ماشین بودم. می‌‌خواستم پشت فرمان بنشینم، برای همین به یک‌نفر ٢٠٠هزارتومان دادم و برایم گواهینامه جعل کرد اما بعد از مدتی که پشت فرمان نشستم، ‌گیر افتادم.


‌ چه شد که جیب‌بر شدی؟
پدر و عمویم هم جیب‌بر هستند. یکی از دوستان پدرم هم در درگیری با پلیس گلوله خورد و کشته شد.


‌ یعنی جیب‌بری را از آنها یاد گرفتی؟
نه. از فامیل‌هایمان یاد گرفتم و بعد هم با همان‌ها می‌رفتم جیب‌بری. البته اول من راننده بودم، بعد که کار را یاد گرفتم جیب‌بری کردم. این مربوط به سابقه قبلی‌ام است.


‌چطور شد، فهمیدی که پدرت جیب‌بری می‌کند؟
از بچگی می‌دانستم پدرم خلاف می‌کند. او همیشه زندان بود. الان هم زندان است. ٤٠سال حبس دارد. سه، چهارسال پیش بود که فهمیدم جیب‌بر است.


‌ چقدر سابقه داری؟
با این دفعه می‌شود سه فقره.


‌ یعنی قبل از این دو بار زندان بودی؟
بله، یک‌بار به‌خاطر جعل و یک‌بار به‌دلیل جیب‌بری.


‌چقدر درس خوانده‌ای؟
تا اول راهنمایی.


‌بعد از آن سر کار رفتی؟
نه. هیچ‌کاری نمی‌کردم. تنها منبع درآمد من و شغلم، جیب‌بری بود.


‌آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟
دوماه پیش. من جیب‌بری را از ١٦ یا ١٧سالگی شروع کردم.


‌بعد از آن دوباره جیب‌بری را شروع کردی؟
بله، البته هرروز برای سرقت نمی‌رفتیم. هفته‌ای دو، سه‌روز می‌رفتیم و روزانه جیب چهار یا پنج‌نفر را می‌زدیم.


‌شگردتان برای سرقت چه بود؟
معمولا سه‌نفری و گاهی هم چهارنفری می‌رفتیم. یکی راننده بود؛ یکی جلو و یکی هم عقب می‌نشست، و من کار اصلی را می‌کردم. دستم را آتل می‌بستم و به مسافری که سوار می‌شد، می‌گفتم دستش را بگذارد پشت من که به دست من نخورد. بعد به بهانه اینکه در باز است خودم را به او نزدیک می‌کردم و در فرصتی که حواسش به در بود، جیبش را می‌زدم.


‌از چندنفر با این روش دزدی کردی؟
دقیق نمی‌دانم. شاید ١٠٠نفر. الان ٣٠شاکی دارم.


‌آیا در این ١٠٠ مورد پیش آمد کسی متوجه شود؟
آره، چندنفری فهمیدند. اگر کسی می‌فهمید معمولا در را باز و او را از ماشین به بیرون پرت می‌کردیم. گاهی هم مجبور می‌شدیم پول او را بدهیم. در این صورت راننده خودش را به آن راه می‌زد و وانمود می‌کرد ما را نمی‌شناسد. گاهی هم از اسپری اشک‌آور استفاده می‌کردیم که درواقع زورگیری بود نه جیب‌بری.


‌همدستانت را از کجا پیدا کردی؟
من که از زندان آزاد شدم، خودشان سراغم آمدند.


‌آنها چندسال دارند؟
سه نفرشان هم‌سن من هستند و نفر چهارم هم ٤٠ساله است. آن سه‌نفر بچه‌محلم هستند و آن یکی هم راننده آژانس محل است. چون ماشین داشت سراغش رفتیم.


‌سردسته چه کسی بود؟
سردسته نداشتیم اما من از بقیه واردتر بودم و کار اصلی را هم من می‌کردم.


‌چرا تعداد را کم نکردید تا سهم‌تان بیشتر شود؟
اگر تعداد کم بود کسی سوار نمی‌شد و تازه برای مسافر جا باز می‌شد و کار من سخت بود.


‌سهم‌ها مساوی بود یا چون تو کارت مهم‌تر بود، سهم بیشتری داشتی؟
سهم من بیشتر بود؛ چون اصل کار را من می‌کردم.


موقع دزدی استرس نداشتی؟
نه، خیلی راحت بود.


‌چقدر درآمد داشتی؟
شاید ماهی ١٠میلیون‌تومان. حساب و کتاب نداشت. گاهی خوب بود گاهی بد، مثلا روزی که دستگیر شدیم از ساعت شش شروع کردیم و تا ٩ صبح که دستگیر شدیم سه‌میلیون‌تومان کار کرده بودیم.


‌این پول‌ها را چه کردی؟
خرج شد. من خرجی و کرایه خانه را می‌دادم. یک خواهر و یک برادر دارم. تازه پدرم هم یک زن دیگر دارد.


‌خرج همسر دوم پدرت را هم تو می‌دادی؟
نه، اما این را گفتم که بدانی پدرم که زندان است، نمی‌توانست خرج ما را بدهد. آن زن پدرم، جدا از ما زندگی می‌کند.


‌حالا چطور می‌خواهی پول شاکیان را پس بدهی؟
نمی‌دانم. باید در زندان بمانم و بدبختی بکشم، البته در این بین هم افرادی هستند که الکی رقم سرقت را بالا می‌برند؛ مثلا یک آقایی می‌گوید دو تکه الماس از او دزدیده‌ایم اما ما اصلا سنگ ندزدیده‌ایم.


‌آیا خواهر و برادرت می‌دانستند دزدی می‌کنی؟
آنها دبستانی هستند و این چیزها سرشان نمی‌شود.


‌ مادرت چطور، نمی‌گفت تو این همه پول را از کجا می‌آوری؟
فهمیده بود خلاف می‌کنم اما نمی‌دانست جیب‌بری می‌کنم، اما هر دفعه که سر پول حرف می‌شد به بهانه‌ای حرف را عوض می‌کردم.


‌چرا دنبال کار آبرومندانه نرفتی؟
نادان بودم. طمع کردم، الان هم باید بدبختی‌اش را بکشم.


‌حالا می‌خوای چه کار کنی؟
الان باید تا آخر عمرم در زندان بمانم.


‌ اگر از این ماجرا نجات پیدا کردی، چه می‌کنی؟
دور خلاف را خط می‌کشم و توبه می‌کنم،


اگر دستگیر نمی‌شدی همچنان ادامه می‌دادی؟
بله.


‌خب، پس چه تضمینی وجود دارد که این‌بار هم مثل دو بار قبل وقتی آزاد شدی خلاف نکنی؟
این‌بار فرق دارد. این بار نوع برخورد فرق داشت. این‌بار فهمیدم که الکی نیست. شاکیان هم برخورد بدتری با من کردند.


‌ مگر پدرت را ندیدی که ٤٠سال حبس دارد؟
از بدبختی و ناچاری این کار را کردم. چاره دیگری نداشتم. (شرق)

108


ادامه مطلب ...