مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه

[ad_1]
 برترین ها: در منطقه اوتارا کانادا در هند جایی وجود دارد که صدها زیارتگاه خدای هندو، شیوا روی صخره ها و سنگ های بستر رودخانه شالاما حکاکی شده است. این مکان ساهاسرالینگا نامیده می شود که به معنی هزاران لینگا است و در میان جنگل قرار دارد. نزدیک ترین شهر به این نقطه سیرسی تالوک در فاصله 17 کیلومتری است.

بهترین زمان برای بازدید از این زیارتگاه ها وقتی است که سطح آب رودخانه پایین است و بیشتر زیارتگاه ها قابل مشاهده هستند. در اصل هر لینگا شکل حکاکی شده گاو مقدس «ناندی» را روی خود دارد اما بسیاری از این ها آسیب دیده اند و بعضی ها محو شده اند. به مناسبت «ماها شیواراتری» یک فستیوال هندو، هزاران زائر به این مکان می آیند تا پروردگارشان شیوا را عبادت کنند.

 

اعتقاد بر این است که این زیارتگاه ها به دستور ساداشیوا رایا، فرمانروای سیرسی در سال های 1678-1718 ساخته شده اند. لازم به ذکر است مکان هایی مثل ساهاسرالینگا در هند عجیب و غیرمعمول نیستند. در اوریسا و نزدیکی هامپی در کارناتاکا سایت هایی وجود دارند که صدها لینگا در صخره ها کنده کاری شده اند. اما ساهاسرالینگا به این دلیل منحصربفرد است که زیارتگاه ها در ابعاد متنوع و در سراسر رودخانه و در یک منطقه وسیع وجود دارند و به سختی می توان تعداد آن ها را مشخص کرد. یک ساهاسرالینگای دیگر هم در کامبوج در 25 کیلومتری معبد هندوی مشهور، آنگکور وات وجود دارد. علاوه بر لینگا، نقوش مختلف اساطیری هندو در رودخانه وجود دارند از جمله تصاویری از شیوا، ویشنو، براهما، لاکشمی، راما و هانومان و هم چنین حیواناتی مثل گاو و قورباغه.

 

هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه 

 

هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه 

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

تاریخ افغانستان پیش از اسلام ویکی‌پدیا، …تاریخافغانستانپیشعصر سنگ در مناطق شمالی هندوکش صدهزار تا چهارهزار سال پیش از میلاد عصر برنز و فرهنگ یک مردم شناس از زمانی که قدم در میدان می گذارد ، تحقیقش آغاز می شود چرا که ابزار اساسی هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه هزاران زیارتگاه خدای مکان های تفریحی جهان › هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه سحرنیوز هزارانزیارتگاهخدای که صدها زیارتگاه خدای هندو، شیوا روی صخره ها و سنگ های بستر رودخانه در بخش بزرگسالان هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه دانلود انشا درباره صدای گذر رودخانه دانلودانشا هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه دارد که صدها زیارتگاه خدای هندو، شیوا گردشگری هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه در منطقه اوتارا کانادا در هند جایی وجود دارد که اززبان رودخانه اززبانرودخانه هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه دارد که صدها زیارتگاه خدای هندو، شیوا هتل مشهد مشهد – هتل و هتل آپارتمان های مشهد … هتل آپارتمان مشهد هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه فستیوال مختلط رنگ ها در هند تصاویر خدای هندو در رودخانه هزاران زیارتگاه خدای زیارتگاه خدای هندو در بستر تصاویر رودخانه، عکس رودخانه ها هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر حادثه در رودخانه کنجان چم تعرض به بستر رودخانه خطرهایی که در ترکیه در کمین تان است مجله راگا هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر خدای هندو در بستر رودخانه هزاران زیارتگاه خدای هندو مسجد جامع دهلی، مسجد تاریخی و زیبای هند مسجدجامع هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه


ادامه مطلب ...

حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا

[ad_1]

بحث در مضمون مشترک هفت سوره‌ای است که به نام «حوامیم سبعه» معروفند. و مهمترین محتوای مشترک این هفت سوره؛ بیان ضرورت وحی، مبدأ وحی، و ره‌آورد وحی است. که حقیقت وحی چیست؟ و از کجا نشأت می‌گیرد؟ و در قوس نزول به همراه خود چه اصول و احکامی می‌آورد؟ و در قوس صعود انسان را به کدام مقام رفیع می‌رساند؟
چون انسان؛ موجودی است متفکر، بنابراین سعادت و شقاوت او، از راه تفکر و اندیشه‌ی او، تأمین می‌شود. لذا وحی آسمانی؛ سعادت انسان را، از راه فکر و اندیشه‌اش تأمین می‌کند. با ارائه‌ی اصول و معارف اعتقادی، و رهنمود اخلاق و ملکات نفسانی، و هدایت قوانین و احکام عملی، در سه بعد اعتقاد و اخلاق و اعمال، سعادت انسان را تضمین می‌نماید.
آنچه که؛ به عنوان عقیده سالم، به انسان می‌آموزد، توحید و نبوت و معاد است که عدل و امامت نیز به همین اصول یاد شده برمی‌گردد و آنچه که؛ به عنوان اخلاق و اعمال او تعلیم می‌دهد راجع به حکمت عملی و قوانین فقهی است که تمام اقسام واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح به همین قسمت بازگشت می‌کند.
و چون قسمت مهم ره‌آورد وحی، اصول سه‌گانه توحید و نبوت و معاد است، متفکران مادی هم، در برابر این اصول سه‌گانه سرسختی می‌کنند، و با انکار آن‌ها رویاروی وحی قرار می‌گیرند.
قرآن کریم؛ سرایستادگی نابجای ملحدان را بعد از ارائه‌ی ادله و شواهد کافی چنین بیان می‌کند؛ که اینها دلی که معارف الهی را بفهمد، ندارند. و چشم و گوشی که، آیات حق را ببیند و بشنود ندارند، و منشأ این احتجاب هم اعمال زشت خود آن‌ها است. کار حرام و زشت؛ پرده‌ایست بین انسان تبهکار و بین حقیقت که نمی‌گذارد انسان گناهکار واقعیت را ببیند. چون پرده‌ای، جلوی دید او را گرفته است تار و پود این پرده را، با عمل زشت خود بافت، و این پرده را با گناه و تباهکاری بر روی دید خود آویخت، لذا حق را نمی‌بیند.
در آغاز همین سوره‌ی فصلت سخن مشرکان چنین نقل شده است: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ» (1) گفتند؛ دلهای ما، در پوشش و غلاف خاصی است که سخنان شما را درک نمی‌کند و نمی‌فهمد. «وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» (2) در گوشهای ما هم، وقر و سنگینی است، که این ثقل سامعه، نمی‌گذارد سخنان شما را ما بشنویم. «وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ» (3) و میان ما و تو پرده‌ایست که مانع دیدن تو و ره‌آورد تو است «فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ‌» (4) یعنی تو تصمیم خودت را بگیر و ما هم کارمان را می‌کنیم.
و با این تعبیر، موضع‌گیری و تهدید به رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده‌اند و گفته‌اند؛ هر کاری که می‌کنی، بکن. ما هم تصمیمهایمان را می‌گیریم. که یکی از توطئه‌های آنها این بود، که گفتند: «لاَ تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ‌» (5) گفتد؛ گوش به سخنان قرآن ندهید، با غوغا و آشوب جلو سخن پیغمبر را بگیرید. با لغو و غوغا، و فریاد، مجلس درس او را بهم بزنید. شاید با این غوغا پیروز بشوید.
یعنی؛ نه گوش به سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدهید و نه بگذارید کسی به گفتار آن حضرت گوش فرا بدهد. وقتی کسی، در اثر تحریم استماع بیانات او، با منطق وی آشنا نشد، شکست می‌خورد و شما پیروز خواهید شد. این نتیجه‌ی تصمیم کسانی بود که قلبشان در غلاف غفلت، فرو رفته و گوششان سنگین شد. و بین آنها و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حجاب نامرئی آویخته شده بود.
سخن در این است که آیا این حجاب‌ها برای ابد می‌ماند؟ یا روزی فرا می‌رسد که این پرده‌ها و حجاب‌ها و سنگینی گوش‌ها برطرف می‌شود؟
در پایان همین سوره، چنین آمده است: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (6) ما آیات خود را به اینها نشان خواهیم داد، آنگاه کاملاً با قلبشان می‌بینند و می‌فهمند که خدا، حق است و همواره حق بود. و آن‌ها در اثر حجاب غفلت و جهل، به حق اعتقاد پیدا نکرده بودند، و سخن حق را نپذیرفتند. پس؛ این چنین نیست، که این حجاب‌ها برای همیشه بماند.
«أوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» (7) آیا خدای سبحان، خود دلیل بر خویش نیست. و آیا آن ذات ازلی، خود به عنوان برهان شهودی کافی نیست، تحقیقاً کافی است. چون خدای سبحان، خود مشهود همگان است. قبل از هر چیز خدا شهید و مشهود است و ما قبل از اینکه چیزی را ببینیم اول نشانه‌های خدایی را می‌بینیم. او مشهود کل شیء است.
قبل از اینکه ما به چیزی پی ببریم به خدا پی می‌بریم. خداوند مشهود فوق هر چیز است. یعنی آنچه در آغاز همین سوره آمد، که اینان در حجاب‌اند، در انجام همین سوره آمده است که روزی فرا می‌رسد که با برطرف شدن هرگونه حجاب برای آنان به خوبی روشن می‌شود؛ که خدای سبحان حق بود. گرچه اینان از شهود کامل در قیامت محروم‌اند، و توفیق لقاءالله بهره آن‌ها نخواهد شد «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌». (8)
با توجه به آیات سوره اسراء و سوره یس و سوره‌ی جاثیه، می‌توان آیه محل بحث را بهتر حل کرد. خدای سبحان دو هدایت دارد و یک اضلال.
یعنی دو گونه هدایت برای خدا ثابت است و یک گمراه کردن.
هدایت اول؛ همان راهنمایی تشریعی است که خدای سبحان، همگان را به آن هدایت کرد. هم با عقل، که حجت درون است، و هم با وحی، که حجت بیرون است انسان‌ها را هدایت کرد، و فرمود: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ» (9) ما انسان را هدایت کردیم. چون خداوند، همه‌ی موجودات را به کمالشان هدایت می‌کند. انسان را هم، از راه تفکر صیح هدایت می‌نماید. و به او آداب زندگی سعادتمندانه را می‌آموزاند که این همان هدایت ابتدایی است، که همه انسان‌ها را با این هدایت ابتدایی هدایت فرمود.
گرچه انسان‌ها از لحاظ قبول، یا نکول، به مؤمن و کافر تقسیم می‌شوند، ولی از جهت راهنمایی تشریعی از راه آموزش اندیشه‌ی صحیح، هیچ تفاوتی بین آنان نیست. و آنان که می‌پذیرند، بهره‌مند می‌شوند، و آنان که نمی‌پذیرند، محروم می‌مانند و ارشاد پیامبران درباره‌ آن‌ها به عنوان اتمام حجت می‌باشد.
و اما هدایت دوم؛ همان هدایت پاداشی است که نسبت به افراد خاص محقق می‌شود. یعنی اگر کسی دعوت پیامبر را پذیرفت و مقداری راه او را، طی کرد، آن‌گاه لطف الهی شاملش می‌شود و بقیه راه را، با سهولت و با سرعت، و با سبقت تا به مرحله امامت می‌پیماید.
در این موقع خدای سبحان نسبت به او نه تنها هدایت به معنای اول؛ که همان راهنمایی تشریعی است، دارد، بلکه هدایت به معنای دوم، که امری است تکوینی نسبت به او روا می‌دارد. در نتیجه او را سریعاً از صراط می‌گذراند، و با سبقت بر دیگران پیروز می‌کند. و با امامت؛ او را پیشوای متقین قرار می‌دهد. که این بحثها مبسوطاً گذشت.
پس؛ برای خدا، دو هدایت است. اول؛ هدایت و رهنمود ابتدایی، که همگان را با آن هدایت راهنمایی می‌کند. دوم؛ هدایت جزایی و پاداشی که به معنای ایصال به مطلوب و توفیق و تسدید و تأیید می‌باشد. و هدایت به معنای دوم مخصوص مؤمنین است. کسی که راه وحی را شناخت، و آن را پذیرفت و به راه افتاد، از هدایت پاداشی حق برخوردار است.
اما اضلال و گمراهی خدا هرگز بیش از یک قسم نخواهد بود و آن همان اضلال کیفری است. زیرا خدای سبحان هرگز ابتداء احدی را گمراه نمی‌کند، بلکه همگان را هدایت می‌نماید ولی اگر کسی با داشتن عقل؛ در درون، و با دیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از بیرون، و با تمام شدن حجت حق، که «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»
(10) معذلک کتابهای دینی را پشت سرگذاشت، «نَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» (11) اینگونه از افراد را خدا به عنوان کیفر، گمراه می‌کند. اینها هستند که مشمول غضب الهیند.
چون اضلال و گمراه کردن یک امر وجودی نیست، برخلاف هدایت، که یک امر وجودی است، معنای گمراه کردن خدا، آن است که؛ خداوند لطف خاص خود را سلب کند و رحمت مخصوص را به انسان تبهکار ندهد و فیض را از او امساک کند، و نگاه تشریفی را نسبت به او روا ندارد، و او را به حال خودش، رها کند.
انسان؛ اگر به حال خود، واگذار شد، هرگز توان پیدا کردن راه راست را ندارد. در قرآن کریم فرمود: «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌» (12) اگر خدای سبحان؛ درب رحمت خود را، به روی مردمی باز کرد، احدی جلو آن رحمت را نمی‌تواند بگیرد. و اگر رحمتی را، به کسی نداد و از بخشش آن امساک نمود، کسی نمی‎‌تواند، رحمت خدا را ارسال کند.
خدا اگر خواست، کسی را توفیق دهد و تأیید کند، کسی نمی‌تواند جلو تأیید الهی را بگیرد. و اگر نخواست کسی را تأیید کند، یعنی اگر کسی شابسته توفیق نبود، خدای سبحان فیض خاص خود را به او نمی‌دهد. وقتی خداوند فیض را به او نداد، و خودش نیز ذاتاً و صفة و فعلاً فقیر بود، و دیگران نیز مانند او ذاتاً محتاج به امداد الهی بودند، پس هرگز راهی برای کمک او وجود ندارد، لذا سقوط می‌کند «عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ‌» (13)
این تعبیر «امساک» بسیار مناسب و دقیق است، زیرا نشانه‌ی آن است که، همه‌ی نقصان‌ها از قبل ضلالت و غوایت، و جهالت و سفاهت و غیره در اثر نرسیدن فیض هدایت است و گرنه این امور یاد شده و مانند آن‌ها، امر وجودی نیستند تا به فیض خداوند، استناد داشته باشند، لذا نفرمود خدا کسی را به ضلالت می‌اندازد، بلکه فرمود رحمت خاص خود را امساک می‌کند.
و در موارد دیگر هم که نسبت اضلال به خداوند داده شد، به همین معنا است. چون جامع همه نقص‌ها، نرسیدن فیض است که در آیه یاد شده خدای سبحان از آن تعبیر به امساک فرموده است.
البته، درباره‌ی توفیق و هدایت، این چنین فرمود؛ که خداوند درب رحمت را باز می‌کند. ولی درباره‌ی خذلان و اضلال فرمود؛ درب رحمت را می‌بندد، نه آنکه درب ضلالت را بگشاید. چون گمراهی امر وجودی نیست تا آن را به کسی اعطا کند، بلکه بستن درب هدایت همان گمراهی است.
چیزی را که، خدا امساک کرد و نداد کسی نمی‌تواند آن را ارسال نماید و اعطا کند. بنابراین؛ اضلال خدا، عبارت از آن نیست که، خداوند چیزی به کسی بدهد به نام ضلالت. بلکه همان فیض هدایت را گرفتن، و همان توفیق و رحمت را گرفتن، باعث ضلالت خواهد شد. و بستن درب رحمت، فقط بر روی کسانی است که عمداً کتاب آسمانی را پشت سر گذاشتند.
لذا فرمود: «یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ» (14) «وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ‌» (15) یعنی هر که را خداوند بخواهد هدایت می‌کند و هر که را بخواهد گمراه می‌نماید. و هرگز گمراه نمی‌کند مگر فاسقان را. یعنی کسی که عمداً از راه مستقیم خارج می‌شود و با داشتن دلیل عقلی و نقلی، دین الهی را پشت سر می‌گذارد، خداوند او را گمراه می‌کند. و معنی اضلال هم همان امساک فیض هدایت است نه آنکه امر وجودی جدا و مستقل باشد.
این یک اصل مسلم قرآنی است که احدی را خداوند ابتداء گمراه نمی‌کند. و اصل مسلم دیگر قرآنی آن است که فقط آنها که با تمام شدن حجت خدا به بیراهه می‌روند خداوند آنها را گمراه می‌کند، و اضلال و گمراه کردن هم، یک حقیقت وجودی نیست، بلکه عدم ملکه است یعنی همین که فیض خاص، و رحمت مخصوص الهی، ازاین گروه امساک شد و به ایشان نرسید، از همین معنا اضلال انتزاع می‌شود. این هم اصل مسلم قرآنی است.
با توجه به اصول سه‌گانه یاد شده، روشن می‌شود که، معنای اسناد اضلال، به خداوند سبحان چیست؟ و اگر درب خاص رحمت الهی به روی فرد، یا جامعه‌ای گشوده نشد، درعذاب به چهره آنها باز می‌شود. خواه در دنیا، و خواه در آخرت، که روز ظهور حق، و برطرف شدن هرگونه حجاب است. زیرا در آن روز هم، با اینکه همه پرده‌ها کنار رفت، کسانی که در دنیا می‌گفتند: «قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» در آن روز می‌گویند «رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا» (16) معذلک درب عذاب همچنان به روی اینان گشوده است.
این دو مطلب را باید، با کمک آیات یاد شده حل کرد. مطلب اول آنکه؛ در اثر گناه و تبهکاری‌های مداوم آنان، خداوند سبحان پرده‌های مانع درک را بر قلب و گوش و چشم اینها می‌آویزاند. و تاروپود این پرده‌های حجاب هم گناه و تباهی خود آنهاست. لذا اینها از کنار بسیاری از آیات الهی بی‌تفاوت می‌گذرند و از آن‌ها غافل‌اند و اعراض می‌کنند «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ». (17)
مطلب دوم آنکه؛ روز قیامت که هنگام ظهور حق، و برطرف شدن حجاب‌ها است، این پرده‌ها کنار می‌رود، و اینها حق را می‌بینند «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (18) ولی نمی‌توانند به آن ایمان بیاورند، چون آن روز؛ ظرف ایمان و تحصیل کمال اختیاری نیست لذا کاملاً معذب خواهند شد.
و مشابه آنچه در همین سوره‌ی فصلت نازل شده است که «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ» دلهای ما در غلاف و پوشش است، و در گوشهای ما سنگینی است، و بین ما و تو حجاب است، لذا ما حق را نمی‌بینیم مشابه این مضمون را، در سوره‌ی اسراء بیان کرد.
در سوره‌ی اسراء هم‌چنین فرمود: «وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً» (19) وقتی که قرآن تلاوت می‌کنی، ما میان تو و آنان که مؤمن به قیامت نیستند، حجابی قرار می‌دهیم که، دیدنی نیست.
یعنی این حجاب پرده‌ای نیست که بشر بافته باشد. حجابی نیست که، با چشمهای عادی یا چشم‌های مسلح بتوان او را دید. چون پرده‌ی محسوسی که روی چشم ظاهری آویخته باشد نیست، بلکه مراد چشم دل است و خود آن چشم دل، در قیامت محجوب از مشاهده جمال حق است. «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌» و حجاب چشم باطن هم نادیدنی است.
و منظور از چشم؛ همانطور که بیان شد، چشم سر و دید مادی و ظاهری نیست. زیرا هم وحی، دیدن خدا را با چشم ظاهری محال می‌داند و هم عقل آن را مستحیل می‌شمارد «لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ». (20)

پس آن چشمی که، می‌تواند خدا را ببیند چشم دل است. و اگر روی چشم دل، گناه به عنوان پرده آویخته شود، از مشاهده حق محروم می‌گردد. و این پرده هم حجابی است نادیدنی، چون دل، که همان روح مجرد انسانی است، صفا و کدورت او هم، مجرد و نادیدنی است. خلاصه آنکه، در سوره اسراء فرمود؛ چون تبهکاران راه حق را پشت سر گذاشتند. ما بر دلهای اینها، پوشش قرار دادیم که نمی‌فهمند، و در گوشهای اینها، سنگینی قرار دادیم که سخن لطیف را نمی‌شنوند. و در سوره‌ی بقره هم فرمود «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (21) خدا بر دلهای اینها و گوشهای اینها مهر نهاد و روی دید اینها هم، یک پوشش و پرده است.

معنای مهر کردن؛ آناست که، تمام صفحه قلب این گروه را گناه پرکرده است، و دیگر جایی برای توبه و انابه نیست. لذا در پایان صفحه سیاه‌دل آنها، مهر شده است و اگر امید توبه و بازگشت بود، هرگز مهر که به منزله اعلام پایان‌نامه است بر دل اینها زده نمی‌شد.
توضیح این مطلب را که، چه گروهی مشمول قهر الهی قرار قرار می‌گیرند تا خدای سبحان بر دل و گوش آنها مهر می‌کند و آنان از فهمیدن و شنیدن و همچنین از دیدن حق محروم می‌گردند در سوره‌ی یس مشخص فرمود که اینها چه گروهیند. «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ‌» (22) بعد از اینکه فرمود، ما تو را فرستادیم تا اینها را انذار کنی، و از عواقب بدشان بیم‌دهی، فرمود؛ قضا و قدر الهی بر اکثر اینها تثبیت شده است، اینها دیگر ایمان نمی‌آورند.
«إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً» (23) ما بر گردنهای اینها غل قرار دادیم. این غل گردن، گاهی برای آن است که، گردن را آسیب برساند، دست و بدن و بدنه را فشار بدهد، گاهی برای آن است که، تمام قسمت گردن تا چانه بسته‌ی آهن باشد، که آدم نتواند سر را به زیر بیاورد، و سر را خم کند و جلو خود را ببیند.
فرمود ما در گردنهای اینها غل قرار دادیم و آهن سنگین غل، تا زیر چانه‌ی اینها را گرفته، یعنی تمام مساحت زیر گردن اینها را، آهن سرد و سخت گرفته است، و چون آهن تمام مساحت گردنشان را احاطه کرد، سرشان بالاست. هرگز نمی‌توانند، بدنشان، دستشان، پایشان و جلوشان را ببینند.
«فَهِیَ إِلَى الْأَذْقَانِ» (24) تا ذقن و چانه‌ی اینها، آهن سخت بنام «غل» سنگین گرفته است. همانطوری که؛ سلسله را به پا می‌بندند، که گردن توان حرکت نداشته باشد غل را به گردن می‎‌بندند، که گردن توان حرکت را از دست بدهد و دیگر نتواند سرش را حرکت بدهد. زیرا اگر گردن با غل بسته باشد، هرگز نه سر را می‌توان تکان داد، و نه با چشم می‌توان متوجه بدن و زمین شد و جلو پای خود را دید. لذا فرمود: «فَهُمْ مُقْمَحُونَ‌» (25) یعنی اینها سر به هوایند، فقط بالا را می‌بینند، سرشان بالاست. نه می‌توانند خود را ببینند، نه می‌توانند راه را تشخیص بدهند.
آنگاه؛ این مطلب مطرح است که اکنون که از دیدن خود، و پیش پای خود، محرومند آیا می‌توانند روبرو و بالای سر خود را ببینند یا نه؟ فرمود؛ روبرو و بالای سر خود را هم نمی‌بینند! برای اینکه «وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» (26) جلو اینها هم، پرده‌ای سنگین چون سد قرار دادیم. و جلو اینها را سد کردیم و پشت سر اینها را سد کردیم، در نتیجه هیچ جایی را نمی‌بینند. نه می‌توانند دورنگر باشند، نه می‌توانند از تجارب گذشته استفاده کنند. نه می‌توانند از پشت سر باخبر باشند، که بر گذشتگان چه گذشت؟ نه می‌توانند از آینده باخبر باشند، که بر آیندگان چه می‌گذرد؟ جلوی دید اینها با سد محیط و همه جانبه، گرفته شد.
پس تبهکارانی که در گناه فرو رفتند مخفوف به سد سطبر و سخت‌اند، و بین دو سد عظیم محصوراند، بین گردن تا چانه‌ی آن‌ها را آهن سردو سخت پر کرده است، بنابراین آنها هم از خویشتن خویش، غافل‌اند، و هم از مشاهده‌ی جهان خارج، محروم‌اند. نه می‌توانند با مشاهده آیات أنفسی، خداوند را مشاهده کنند، و نه، می‌توانند با شهود آیات آفاقی، خدای سبحان را ببینند. زیرا هم راه خویشتن‌نگری آن‌ها مسدود است، و هم راه جهان‌بینی آن‌ها سد شده است، لذا هیچ نشانی از نشانه‌های خدای سبحان را مشاهده نمی‌کنند.
لذا فرمود «فَأَغْشَیْنَاهُمْ» ما اینها را در پرده قرار دادیم. پشت سر آن‌ها، پرده آویخته است و جلوی اینان نیز پرده قرار دارد. نه توان دیدن بیرون را دارند، نه توان دیدن درون را. نه خود را می‌بینند، نه غیر را «فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» هرگز اینها آیه‌ای از آیات الهی را نمی‌بینند در سوره‌ی جاثیه هم، مشابه این مضمون آمده، که فرمود: «‌وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً». (27)
و عصاره آنچه که در سوره یس و در سوره‌ی جاثیه نازل شده، این است که؛ خدای متعال برای اینها پرده‌ی همه جانبه و فراگیر قرار داد، که هرگز توان ادراک و دید و فهم چیزی را، ندارند. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» فرمود؛ دیدی انسان هواپرست را، که سرانجام چگونه گرفتار هوس شد و کسی که حجت خدا بر او تمام شد و حق را فهمید ولی به هوس عمل کرد، خدا چگونه او را گرفت، یعنی فیضش را از او قطع کرد.
کسی که، می‌گوید من هر چه می‌خواهم می‌کنم، او بنده‌ی خواسته خویش است او «عبدالهوی» است، نه «عبدالله» انسانی که بگوید من هر چه میل دارم و هر چه دوست دارم، می‌کنم، یعنی هر چه هوس من، و میل من، و آرزوهای من، دستور می‌دهد، من مجری فرمان اویم، او بنده‌ی هوس است، هرگز بنده‌ی خدا نیست.
کسی که می‌داند، این کار حرام است، ولی در اثر هوس به دنبال آن حرکت می‌کند، خدا فیضش را از او سلب می‌کند، و این قطع رحمت همان ضلالت است.
آنگاه فرمود: «خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ» چون سخن از گوش به دل می‌رود، هم گوش را، که کانال سخن است مهر کرد، و بست، و هم دل را. در بعضی از موارد، قلب را بر سمع، مقدم می‌دارد، چون قلب پایگاه درک سخنان است. و در این آیه سمع بر قلب مقدم شد، چون سمع مجرا و مسیر درک است.
«وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» روی دید او پرده گذاشت «فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ‌» (28) اگر مجاری ادراک کسی را، خدا بست و توفیق فهمیدن و شنوایی، و بینایی حق را، از فرد تبهکار، گرفت، دیگر چه کسی می‌تواند به این انسان تبهکار هدایت برساند؟! همان اصل کلی است که، قرآن فرمود: «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ» دری را که خدا طبق رحمت باز کند احدی نمی‌تواند آن را ببندد و دری را که خدا ببندد احدی نمی‌توان آن را باز کند.
روی آن اصل قرآنی؛ در این کریمه فرمود؛ اگر انسانی را که خدا از فیضش محروم کرد، چه کسی او را مستفیض و هدایت می‌کند؟ مگر نه آن است که، هدایت انسان از راه اندیشه و فکر اوست؟ مگر نه آن است که، گناه حجاب تفکر صحیح است؟ مگر نه آن است که، این حجاب به صورت غل و سلسله فراگیر ظهور می‌کند که نه انسان پای رفتن دارد و نه چشم دیدن، و گوش شنیدن.
عده‌ای با پای خرد و فکر، در اندیشه‌ها و استدلالها حرکت می‌کنند، اینها مشاء و اهل استدلالند. گرچه پای اینها چوبین باشد، ولی به مقدار میسور می‌روند، با پای چوبین می‌توان رفت، ولو به مقدار اندک چون بی‌تمکین است. ولی با پای بسته به سلسله آهن سرد و سخت هرگز نمی‌توان حرکت کرد.
و عده‌ای با چشم و گوش می‌بینند، و می‌شنوند و با دل می‌یابند، که اینها عارف و حکیم‌اند. حکیم، مانند نهریست که آبش کم است و اگر یک‌جا بماند بو می‌گیرد. لذا به دریا می‌رود که بو نگیرد. عارف، چون دریایی است که هرگز بو نمی‌گیرد، لذا در جای خود قرار دارد، چون همه‌ی پویندگان به سوی معرفت و شهود حرکت می‌کنند، و او که عارف و شاهد است کجا حرکت کند و کجا برود؟
وقتی به عارف شاهد، گفتند؛ چرا سیر نمی‌کنی؟ آب اگر یک جا بماند، می‌گندد. گفت؛ تو مانند دریا باش، تا نیازی بدست یازیدن، و پای کوبیدن نداشته باشی. اگر چون دریا باشی که هرگز از ثبات و آرامش بو نمی‌گیری. مگر نه آن است که بالاخره انسان یا باید ببیند، یا باید برود؟ یا باید عارف باشد، یا باید حکیم باشد!

کسی که در اثر گناه، هم آئینه دل را تیره کرد، و هم مرآت تفکر را تباه ساخت، نه توان پویش راه عرفان دارد، نه قدرت کوشش راه برهان را، دارا می‌باشد. زیرا هم، راه جوشش دل با گل و لای هوس‌پرستی بسته شد، و چیزی از درون نمی‌جوشد. و هم راه بهره‌مندی از بیرون مسدود شد، و چیزی به درون دل راه پیدا نمی‌کند. لذا خدای سبحان درباره این گروه می‌فرماید؛ این‌ها فاقد عقل و سمع و بصراند «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ» (29) و گاهی می‌فرماید بر مجاری ادراک آنان مهر شده است «وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» غیر از خدا چه کسی می‌تواند او را هدایت کند «أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ» آیا متذکر و هشیار نمی‌شوید؟

تا گناه هست، پرده بر چشم و مهر بر دل و گوش و سد در جلو و دنبال خواهد بود، با احتجاب درون و بیرون، هرگز راهی برای درست اندیشیدن نیست. چه اینکه راهی برای درست مشاهده نمودن نمی‌باشد.
آنگاه سخن در این است که، آیا این حجابها برای ابد هست یا روزی همه‌ی اینها کنار می‌رود. آیا این سد فولادین و محکم، برای همیشه هست یا آنکه همانند دیگر سدها و سلسله کوه‌ها و مانند آن روزی فرسوده و مرتفع می‌گردد؟ چه اینکه سد فلزی و مستحکم ذوالقرنین، روز انهدام و فروریختگی را در پیش دارد «حتی اذا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً» (30).
آری روزی فرا می‌رسد که، همه‌ی سدها فرو می‌ریزد و همه‌ی پرده‌ها کنار می‌رود، و آن؛ روز ظهور کامل حق سبحانه و تعالی است، که همه‌ی حجاب‌ها مکشوف می‌شود، و همه‌ی سدها و موانع فرو ریخته می‌شوند. زیرا هیچ موجودی توان تحمل آن ظهور را ندارد، تا مانع آن نسبت به دیگران شود.
در آن روز، که سنگینی ظهور حق را آسمان‌ها و زمین تحمل نمی‌کنند: «ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (31) راهی برای تبهکاران و محجوبین جز مسیر جهنم نخواهد بود «یوَمَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً» (32) آن روز اینها را سوق می‌دهیم، از پشت سر اینها را می‌رانیم، به طرف جهنم، آن روز همه‌ی این پرده‌ها کنار می‌رود، حق برای او روشن می‌شود، حق را می‌فهمد، ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد.
قیامت، روز ظهور حق است، نه ایمان به حق، سنگین‌ترین مصیبت در آن روز این است که، حقیقت به خوبی ظاهر می‌شود، ولی نمی‌توان او را تصدیق کرد. و دردناک‌ترین رنج آن است که، چشمه‌های زلال بجوشد و انسان تشنه در اثر خوردن آبهای شور، تمام هاضمه را از دست داده باشد. ولی تشنگی او همچنان بماند و توان خوردن آب شیرین را نداشته باشد.
خلاصه اینکه، روزی راه روشن می‌شود که رونده پاهایش شکسته و قدرت رفتن ندارد. هم حق در کمال وضوح ظاهر می‌شود، و هم او نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد. زیرا ایمان فعل اختیاری است، و تحت تکلیف است، و قیامت روز عمل اختیاری و تکلیف و فعل ارادی نخواهد بود.
در پایان حم فصلت فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» فرمود؛ روزی فرا می‌رسد که، آیات الهی را خواه از درون، خواه از بیرون، نشانشان می‌دهیم. اگر در دنیا گردنش غل داشت و سرش بالا بود و نمی‌توانست آیات انفسی را ببیند، امروز، خویشتن خویش را به خوبی می‌بیند. ذات خود و صفات خود و افعال خود را، به خوبی مشاهده می‌کند. مسئله‌ی «عرفت‌الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (33) را خوب می‌بیند.
تحولاتی که در جانش، راه پیدا می‌کرد، می‌نگرد. تمام هستی خود را، آیت الهی می‌بیند. زیرا در آن روز پرده‌ها کنار می‌رود و آیات آفاقی، همچون آیات انفسی، مشهود می‌شود. و «غل جامعه» کنار می‌رود و او می‌تواند هم خود را ببیند هم غیر خود را بنگرد. اما نمی‌تواند به خدایی که در مظاهر درون و بیرون تجلی کرد ایمان بیاورد «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» برای آنها روشن می‌شود که الله حق است «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ‌» می‌فهمند خدا حق روشن بود و حق روشن است، ولی نمی‌توانند به او ایمان بیاورند.
چند مطلب در این دو آیه است، که به خواست خدا باید در مباحث بعد مطرح شود. مانند اینکه آیات آفاقی یعنی چه؟ و آیات انفسی یعنی چه؟ و چگونه خدای سبحان فوق هر چیزی و قبل از هر چیزی مشهود است؟ که ما اول خدا را می‌بینیم بعد اشیاء دیگر را. و آخرین آیه‌ی سوره حم فصلت این است «أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ» (34) از این آیات هم برهانی که حد وسط آن، آیات آفاقی است استفاده می‌شود، و هم برهانی که حد وسط آن آیات انفسی است، استنباط می‌شود. و هم برهان صدیقین که حد وسط آن، خود ذات واجب سبحانه است استفاده می‌شود. «دل علی ذاته بذاته».
بیان بین این سه راه و اینکه چگونه این حقائق در قیامت یا در حال مرگ، برایشان روشن می‌شود و معذلک نمی‌توانند به آن‌ها ایمان بیاورند و اینکه خدا مشهود هر چیز است و چگونه خدا به هر چیزی محیط و شاهد است به بحث‌های آینده موکول می‌شود.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
2. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
3. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
4. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
5. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 26.
6. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
7. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
8. سوره‌ی مطففین، آیه‌ی 15.
9. سوره‌ی انسان، آیه‌ی 3.
10. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 149.
11. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 187.
12. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 2.
13. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 74.
14. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 93.
15. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 26.
16. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 12.
17. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 105.
18. سوره‌ی نور، آیه‌ی 25.
19. سوره‌ی اسراء، آیات 44 تا 46.
20. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 103.
21. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 7.
22. سوره‌ی یس، آیه‌ی 7.
23. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
24. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
25. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
26. سوره‌ی یس، آیه‌ی 9.
27. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23.
28. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23.
29. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 171.
30. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 98.
31. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 187.
32. سوره‌ی مریم، آیه‌ی 86.
33. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 242.
34. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا


ادامه مطلب ...

معنای اضلال خدای سبحان

[ad_1]

بحث در مضمون مشترک «حوامیم» هفتگانه است و جامع‌ترین مضمون مشترک این هفت سوره همانا تشریح وحی، و ضرورت وحی، و ره‌آورد وحی است و مهم‌ترین ره‌آورد وحی؛ بیان توحید و نبوت و معاد، و دعوت به اصول و معارف اولیه‌ی دین است.
و چون انسان، موجود متفکر و اندیشمند است، و کمال او فقط از راه فکر و اندیشه صحیح تأمین می‌شود، زیرا تمام کارهای شایسته او مسبوق به تفکر درست است، و قرآن هم برای تکامل جوامع انسانی آمده است، لذا راه اندیشه‌ی صحیح را به آن‌ها ارائه می‌دهد، تا با پیمودن آن راه به مقصد برسند.
راهی که قرآن کریم؛ جامعه انسانی را، به آن هدایت می‌کند تا با معرفت آن راه، و پیمودن آن طریق، یعنی؛ با علم و عمل صالح به آن مقصد برسند، همانا شناخت خدا و قیامت و وحی و رسالت است، و آنچه که مانع معرفت و همچنین مانع پیمودن راه است، گناه است که حجابی است نادیدنی، و این حجاب نامرئی جلوی هرگونه شنوایی و بینایی را می‌گیرد.
به این مطلب رسیدیم که، خدای سبحان دو هدایت دارد و یک اضلال. هدایت اول، هدایت ابتدایی است و هدایت دوم، هدایت جزایئی و پاداشی است، و اما از نظر اضلال فقط دارای اضلال کیفری است. زیرا ابتدائاً خدای سبحان، احدی را گمراه نمی‌کند. ولی اگر کسی بعد از تمام شدن حجت، و روشن شدن راه، عمداً بیراهه رفت، خدا او را گمراه می‌کند.
معنای گمراه کردن خدا هم این نیست که یک امر وجودی را به او می‌دهد به نام ضلالت زیرا ضلالت عدم ملکه است، نه یک امر وجودی. بلکه چیزی که به نام هدایت و توفیق و کمک فکری و مانند آن است به او نمی‌دهد.
وقتی لطف پروردگار از انسانی قطع شد او گمراه می‌شود، و سقوط می‌کند، زیرا انسان غیر از خداوند پناهگاهی ندارد «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً». (1)
خلاصه آنکه؛ ضلالت دادنی نیست، ولی هدایت دادنی است و تا خداوند آن را اعطاء نکند کسی مهتدی نخواهد شد. بنابراین، کسی که از لطف خداوند محروم شد، حتماً سقوط می‌نماید «عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ‌».(2)
قرآن کریم؛ در بسیاری از موارد این دو اصل را تبیین می‌کند، یکی اینکه «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا» (3) دیگری اینکه «وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ» (4) دری را که، خدا طبق رحمت باز کند، احدی توان بستن آن را ندارد، و دری را که خدا، طبق قهر ببندد احدی توان گشایش آن را ندارد. قهر خدا، همان بستن در رحمت است.
اضلال خدا همان نرساندن لطف و هدایت است، نه آنکه چیزی به نام ضلالت به کسی اعطاء کند. وقتی هدایت از کسی گرفته شد، عقل او از درون شکوفا نمی‌شود، پیام پیام‌آوران الهی هم، از بیرون نفوذ نمی‌کند. نه سخنان انبیا از مجرای گوش به دل می‌نشیند، و نه پیام عقل از دل می‌جوشد.
انسان محروم از هدایت خداوند، نه مانند چشمه‌ای است، که از درون خود آب بجوشاند، ونه مانند حوض، از نهر بیرون آب می‌گیرد، لذا می‌خشکد. وقتی مجاری ادراک کسی بسته شد نه دل، توان ادراک شهودی را دارد، نه چشم و گوش، توان شنوایی و بینایی را دارند تا از این راه رسالت خود را ایفا کنند، لذا آن شخص محروم از هدایت، گمراه می‌شود و بیراهه می‌رود. ولی روزی فرا می‌رسد که، خدای سبحان همه‌ی این مجاری بسته را باز می‌کند، و چشم دل و گوش بسته را می‌گشاید.
به این نتیجه رسیدیم که خدای سبحان گاهی دل را می‌بندد، و گاهی نیز دل را باز می‌کند، حکم اولی نظام آفرینش آن است که، انسان را با مجاری باز ادراک خلق کند. و هرگونه امکان فراگیری علوم را، به او اعطاء نماید. و اگر با داشتن همه امکانات از آن وسایل ادراکی استفاده نکرد، آنگاه آن مجاری را می‌بندد و وقتی آن‌ها را باز می‌کند، که سودی نداشته باشد. و آن هنگام قیامت است. چون در قیامت، و در برزخ و لحظه‌ی مرگ، ایمان و اعتقاد آوردن ممکن نیست.
در لحظه‌ی مرگ کم‌کم پرده‌های دل و چشم و گوش کنار می‌رود و انسان خوابیده بیدار می‌شود. «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (5) توده‌ی مردم خوابند، هنگام مرگ بیدار می‌شوند. انسان تا نمرد بیدار نمی‌شود «أهل الدنیا کرکب یساربهم و هم نیام». (6)
اکثر انسانها تا زنده‌اند در خوابند و در لحظه‌ی مرگ بیدار می‌شوند زیرا مرگ، گرچه به لحاظ دنیا خوابیدن است، ولی به لحاظ برزخ بیدار شدن و به عالم وسیع رسیدن است، زیرا از طبیعت رهیدن، و به ماوراء‌طبیعت رسیدن را مرگ می‌نامند، و انسان همواره در تحول و انتقال است تا به دارالقرار برسد «حتی حلوا دارالقرار» (7) و در آن لحظه انسان بیدار می‌شود، یعنی هم قلب او می‌فهمد، هم چشم و گوشش می‌شنوند و می‌بینند.
در آن لحظه، دل هر چه ببیند درست می‌بیند. و چشم و گوش، هر چه ببیند و بشنود صحیح می‌بیند، و درست می‌شنود. ولی در آن لحظه اثری بر فهمیدن، و دیدن و شنیدن، مترتب نمی‌شود، زیرا نمی‌توان ایمان آورد.
انسانی که عالم بود و عمداً از علمش نفعی نبرد، کم‌کم علم او به جهل تبدیل می‌شود. روزی هم دوباره عالم می‌شود، لکن قهراً و اضطراراً ولی از این علم طرفی نمی‌بندد. کسی که شاهد حق بود، و به آن اعتناء نکرد شهودش به نسیان تبدیل می‌شود. و در لحظه‌ی مرگ پرده‌ی نسیان کنار می‌رود، جهلش به علم و نسیانش به شهود مجدد تبدیل می‌شود، ولی نمی‌تواند از آن علم و شهود استفاده کند.
همین علم بدون عمل در دنیا، به صورت شهود بدون اثر سودمند، در آخرت ظهور می‌کند، که به نوبه خود عذاب است. لذا لحظه‌ی مرگ، لحظه‌ی شروع افسوس و حسرت است و همچنان این تحسر امتداد می‌یابد، تا قیامت که روز، روز حسرت است.
در آن روز؛ حق روشن می‌شود، و انسان حق را می‌بیند، و لکن نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد، چون در دنیا که موطن اختیار بود ایمان نیاورد. و یا نمی‌تواند برابر ایمان قبلی، عمل کند و به آن بها بدهد، چون در دنیا به ایمان خود، اعتناء نکرد و بر آن اثر مترتب ننمود «یوم یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لاَ یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً». (8)
اگر کسی در دنیا، ایمان آورد، ولی از ایمان خود نفعی نبرد، در قیامت هیچ سودی نمی‌برد. روزی که «لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ» در دنیا اصلاً ایمان نیاورد، یا ایمان آورد ولی «أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً» اعتقاد پیدا کرد ولی عمل نکرد. در قیامت؛ که حق برای او روشن می‌شود، ضرورت وحی، ضرورت معاد، ضرورت مبدأ، برای او روشن می‌شود، نمی‌تواند بهره از کار خود ببرد. بنابراین قیامت، برای کسی که در صراط مستقیم دین حرکت نکرد، روز افسوس خواهد بود.
مثل همان رونده‌ای که، راه راست را عمداً ترک کرد، و بیراهه رفت، و از سینه‌ی کوه به ته دره افتاد، و همه‌ی اعضای او درهم شکست و سرانجام، راه را دید ولی توان رفتن را ندارد. یا انسان تشنه‌ای که، با آب شور، خود را سیر کرد، ولی سیراب نشد. وقتی به آب شیرین رسید، تشنه هست ولی توان نوشیدن آب را، ندارد. وقتی که چشمه‌ی زلال و شیرین را مشاهده کرد، این مشاهده، برای او، عالم حسرت است. انسان در حال مرگ و همچنین بعد از آن، واقعیت را می‌بیند ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد.
در سوره‌ی «حم فصلت» فرمود؛ اینها دلشان بسته است. بین تو و بین اینها حجاب است، و گوششان سنگین است. همین معنای بستن و مهر کردن مجاری ادراک را خداوند سبحان در سوره‌ی «اسراء» و «یس» و «جاثیه» به خود نسبت داد. می‌گوید ما بر اثر تبهکاری بداندیشان، قلبشان را مهر کردیم، گوششان را سنگین کردیم، جلوی چسم اینها پرده آویختیم که نمی‌توانند بفهمند و بشنوند و ببینند.
در سوره‌ی «یس» فرمود، هم غل به گردن اینهاست، هم سدی در جلو و پشت سر اینهاست. «إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ‌ وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ‌» (9) یعنی؛ کافران نه می‌توانند خودشان را ببینند، تا از راه معرفت نفس، و انسان‌شناسی به مقصد برسند. و نه می‌توانند، جهان را ببینند، تا از راه جهان‌بینی به مقصود، راه یابند.
اما اینکه نمی‌توانند خود را ببینند، زیرا ما در اثر تبهکاریشان بر گردن‌های آنها تا چانه‌شان غل و آهنهای سخت قرار دادیم، لذا هرگز نمی‌توانند سرخم کنند و خود راببینند. از این جهت آنها «مقمح» و سر به هوایند.
در سوره‌ی نور، فرمود؛ کافران آن چنان گرفتار ظلمت‌اند، و در ظلمات فرو رفته‌اند که هرگز نمی‌توانند، چیزی را ببینند. مثل کسی که در دل دریای عمیق و توفنده، فرو برود که بر فراز آن دریا، موج، و بر بالای آن موج، موج دیگر، و بر فراز آن موج متراکم، ابر باشد، که مایه‌ی‌ ترکب و انبوه ظلمت‌ها خواهد بود. واگر در این حال، دست خود را بیرون آورد، هرگز نمی‌تواند آن را ببیند «أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا». (10)
نفرمود، دستش را نمی‌بیند، بلکه فرمود؛ «لَمْ یَکَدْ یَرَایهَا». کاد یعنی نزدیک شد، فرمود نزدیک دیدن هم نیست. دست با اینکه در اختیار انسان است، دور و نزدیک بودنش، پشت و رو کردنش، باز و بسته نمودنش، بالا و پایین آوردنش، و همه شئون آن در اختیار خود انسان است، مع‌ذلک انسان غریق در دریای توفنده، و گرفتار امواج متراکم و انبوهی از ابر، نزدیک دیدن دست خویش نیست.
خلاصه آنکه؛ کافران، از مشاهده خویش محروم‌اند، و همچنین از شهود جهان خارج ممنوعند. زیرا مخفوف به سد ستبرند، و از گذشته و آینده خویش بی‌خبرند، و از مشاهده جلو و دنبال خود محجوب‌اند. «وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ‌» نه می‌توانند از تجارب پیشینیان استفاده کنند و نه توفیق آینده‌نگری دارند.
بنابراین، تبهکاران عمداً راه هرگونه شناخت را، به روی خود بستند. نه از راه مشاهده ذات واجب، می‌توانند به آن پی‌ببرند، و نه از راه شهود ذات می‌توانند خالق خود را بشناسند، و نه از راه شهود جهان خارج، قادرند که پروردگار جهان را بشناسند.
قرآن سه راه برای شناخت خدای سبحان ارائه داد. اول؛ تفکر در آیات آفاقی. دوم؛ تدبر در آیات انفسی. سوم؛ تعمق در ذات خویشتن است «دل علی ذاته بذاته». (11)
پیمودن این سه راه یکسان نیست، چه اینکه جمع بین آن‌ها نیز محال نخواهد بود. یعنی ممکن است؛ انسان سالکی با طی هر سه راه، به مقصد برسد، و مقصود را مشاهده کند.
البته این سه راه؛ در عرض هم نیستند، بلکه بعضی از دیگر عمیق‌تر است. و قهراً وقتی سالک با پیمودن راه عمیق، مقصود را مشاهده کند، توان طی راه غیر عمیق را هم دارد، بلکه نتیجه آن هم بالفعل برای او حاصل است.

آن راهی که عمیق‌تر از، سایر راهها است، همانا راه سوم است، که مخصوص اولیای الهی است، که با مشاهده‌ی هستی محض، پی به ذات خدای سبحان به قدر امکان می‌برند، و پیمودن این راه عمیق مقدور انسان‌های عادی نیست، و آنچه مقدور آن‌ها است همان تفکر در آیات آفاقی یعنی بررسی نظام جهان خارج؛ از کهکشان‌ها، یا گیاهان، یا جانوران، یا معادن یا غیره، و همچنین تدبر در آیات انفسی است، یعنی بررسی در روان و نحوه‌ی پیدایش آن، و کیفیت ارتباط آن با بدن، و جریان مفارقت آن از تن، و نحوه‌ی زندگی او قبل از بدن و با بدن، و بعد از رهایی از بدن، و همچنین تدبر در حالات گوناگون قبض و بسط روح، نشاط و اندوه آن و تصمیم و فسخ عزیمت آن و...

و اگر کسی؛ نیروی ادراکی خود را، در بین غرائز و خواسته‌های نفسانی، دفن کند، و تن به تباهی گناه، و ذلت انحراف از مسیر مستقیم بدهد، نه تنها، از طی طریق سوم محروم است، بلکه از پیمودن راههای اول و دوم نیز ممنوع خواهد شد. زیرا چنانچه گذشت، خدای سبحان در سوره «یس» فرمود؛ تبهکاران در اثر انغمار در گناه، و سرگرمی به لهو و لعب، به جایی سقوط کرده‌اند که هم از مشاهده‌ی جهان خارج، محجوب‌اند و هم از مشاهده‌ی نفس خویش محروم می‌باشند.
زیرا نیروی فکری آن‌ها، به جای تدبر در حقایق عینی هستی، در اوهام و پندارهای اعتباری، غوطه‌ور شده است. زیرا انسان متکاثر، جز پندار باطل چیزی نمی‌اندیشد، و شخص مختال فخور جز تخیل‌های خالی از حقیقت و تفاخرهای تهی از واقعیت، چیزی نمی‌آموزد.
بنابراین؛ او از مشاهده چهره‌ی نظام کیانی محروم است، و از شهود جمال انسانی، نیز محجوب است. و آنچه که آیت‌ الهی است او نمی‌بیند، و آنچه را که او می‌بیند، دستمایه شیطانی است، که از آن کاری جز رهزنی، چیزی برنمی‌آید. زیرا اشتغال به هر پندار باطلی؛ چون سراب، مانع از توجه به آیات الهی است. و انصراف از نشانه‌های درونی یا بیرونی، مایه حرمان از مشاهده صاحب نشان است.
هر چه انسان را، از خدا منصرف کند، دنیا است. و خطر رهزنی را بهه همراه دارد. در جوامع روائی ما آمده است که «رأس کل خطیئة حب الدنیا»، (12) و اگر کسی به جهان خارج مهر بورزد، به عنوان اینکه آیت‌ الهی‌اند، هرگز این علاقه، مذموم نخواهد بود، زیرا این محبت آیت حق است، نه حب دنیا. برخلاف علاقه به مال، که در اختیار انسان است و مایه تفاخر اوست «و تحبون المال حباً جماً» (13) که در این صورت این علاقه همانا محبت دنیا است که مذموم می‌باشد.
فرق بین این دو محبت یاد شده را، می‌توان از سیره‌ی آموزنده‌ی رسول خدا
(صلی الله علیه و آله و سلم) فهمید، زیرا آن حضرت که هرگز به دنیا و لوازم آن علاقه نداشت، وقتی کوه احد را در مدینه می‌بیند، می‌فرماید: «هذا جبل یحبنا و نحبه» این کوهی است که دوست ما است، ما هم دوست این کوهیم.
سرش آن است که؛ کوه آیتی از آیات الهی، به شمار می‌رود، و هر چه نشانه‌ی حق باشد از احترام برخوردار است. لذا برای اشیایی که، در اختیار آن حضرت بود نام‌گذاری می‌کرد، و برای آنها شخصیت قائل بود. مانند عصا و شانه و کاسه غذاخوری و... که هر کدام دارای نام خاصی، از طرف آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) شده‌اند.
یعنی آن حضرت؛ بین حقایق تکوینی، که آیات الهی‌اند، و امور اعتباری، که مصنوع دستگاه اعتبارآفرین آدمیانند، فرق اساسی می‌نهاد. و به آیات الهی از دید تکریم می‌نگریست، ولی امور پنداری و وهمی را از نظر دور می‌داشت.
برخلاف مختالان و فخوران، که برعکس سنت نبوی رفتار دارند. لذا هم از مشاهده‌ی درون (آیات انفسی) و هم از شهود بیرون (آیات آفاقی) محروم‌اند. و همان تخیل خام، و تفاخر نابخردانه‌ی آنان سد ستبری است، که جلوی دید آن‌ها را گرفته است، و به صورت سلسله‌ی مستحکم غل درآمده و گریبان‌گیر آنان شده است، که نه می‌توانند، جهان خارج را به عنوان آیات آفاقی حق مشاهده کنند، و نه؛ توان آن دارند که ذات خویش، و خصوصیت‌های روحی خود را به عنوان آیات انفسی خداوند سبحان، بنگرند و ایمان بیاورند.
ولی روزی فرا می‌رسد، که خدای سبحان آن‌چنان ظهور کند، که هیچ چیزی مانع شهود آن ذات نباشد، و آن‌چنان خداوند تجلی کند، که مجالی برای هیچ ابهام نباشد «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (14) لکن در آن روز، ایمان میسور نیست چون روز تکلیف و عمل نمی‌باشد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌فرماید: «عرفت‌الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (15) من، وقتی در خویشتنم می‌نگرم، خدا را می‌شناسم. زیرا می‌بینم؛ خاطرات من، در اختیار من نیست. اراده‌ها و تصمیم‌گیریهای من، در اختیار من نیست.
در دلم عقد مطلبی را می‌بندم، دستی از غیب؛ برون می‌آید و مطلب بسته را باز می‌کند. مطلبی را من؛ در کنار ذهن می‌گشایم، دستی از غیب، در دل من اثر می‌گذارد، و آن مطلب گشوده را می‌بندد. آنکه امرهای مبرم و محکم را، نقض می‌کند و امرهای نقض شده را محکم می‌کند، کسی است که در جان من اثر می‌گذارد، کسی است که جان من در تحت تدبیر اوست.
لذا رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنین معصومین دیگر (علیهم‌السلام) فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (16) اگر کسی خود را بشناسد، خدا را شناخته است، چون ذات او آیه و نشانه حق است ولی اگر کسی در اثر هوس‌بازی خدا را فراموش کرد، خدای سبحان، توفیق خودشناسی را از او سلب می‌‎کند «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (17) خدا را، در اثر گناه و هوس‌بازی، فراموش کردند، خدا هم، توفیق فهم خویشتن بینی را از آنها گرفت.
خلاصه، چون کافران خود را نمی‌نگرند، «مقمح» و سر به هوایند پس خود را نمی‌بینند، و روزی فرا می‌رسد که در اثر شدت ظهور حق، هم آیات آفاقی را می‌بینند، و هم آیات انفسی را، ولی توفیق پذیرش و ایمان از آنان مسلوب است.
و اگر انسان در دنیا، طبق بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) (18) خود را بنگرد، از آغاز و انجام بدن خود با خبر شود، که اول آن از نطفه‌ی پلید، و آخر آن، مردار بدبو خواهد بود، دیگر تفاخر نخواهد کرد.
و روح آدمی، گرچه شریف‌تر از آن است که همچون بدن محکوم آثار ماده گردد، ولی انسان تبهکار از روح خویش غافل است و آن را فراموش نمود، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «عجبت لمن ینشد ضالته و قد أضل نفسه فلا یطلبها» (19) من در شگفتم از کسی که متاع گمشده خود را می‌طلبد تا پیدا کند، در حالی که خود را گم کرده و آن را نمی‌‎طلبد تا پیدا کند.
اینان که خود حقیقی خویش را فراموش کرده‌اند و فقط به فکر خود طبیعی و حیوانی خویش، بسر می‌برند قرآن در عین حال که می‌گوید، اینها خودشان را فراموش کرده‌اند، می‌فرماید: «أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ» (20) اینها فقط به فکر خودشان هستند. معلوم می‌شود که خود انسانی را فراموش کرده‌اند، خود حیوانی و نباتی را به یاد دارند.
در سوره‌ی حشر، فرمود؛ کسانی که خدا را فراموش کردند خدای سبحان آن‌ها را، از یاد خودشان می‌برد. لذا تبهکاران خودشان را گم می‌کنند، و فقط به خود حیوانی سرگرم می‌شوند.
در سوره‌ی «یس» فرمود؛ ما زنجیرها رادر گردنش تا چانه‌اش بستیم، که نتواند سرخم کند و خودش را ببیند. در این آیه محل بحث «حم فصلت» فرمود؛ روزی فرا می‌رسد که انسان، جهان‌بین خواهد شد. روزی فرا می‌رسد که انسان، خویشتن خود را مشاهده می‌کند و به فقر ذاتی خود، پی می‌برد. و می‌یابد که با همه ذلت، فخرفروشی می‌کرد، با همه‌ی فقر و مسکنت تفاخر می‌نمود، لکن نمی‌تواند ایمان بیاورد.
بیانی را مرحوم صدوق (رضوان‌الله علیه) در خصال (21) از امام معصوم (علیه‌السلام) نقل کرد که حضرتش فرمود؛ اگر سه چیز در بین بشر نبود، هرگز بشر، سرخم نمی‌کرد و متواضع نمی‌شد، یکی فقر، دیگری مرض، سومی مرگ، اگر این سه چیز نبود، بشر؛ هرگز در برابر قدرت حق، تمکین نمی‌کرد. چیزی سر بشر را خم نمی‌کرد «ماطأطأ رأسه شیء»
زیرا بشر یا به مال و زراندوزی می‌بالد، که این به فقر تهدید می‌شود، یا به قدرت بدنی و سلامت و نیروی تن می‌بالد و می‌نازد، که به مرض تهدید می‌شود، و یا به دوام زندگی تکیه می‌کند، که به مرگ تهدید می‌شود. حضرت فرمود؛ با اینکه این سه عامل هست، معذلک او فخرفروشی می‌کند. با اینکه تمام ثروتهایی که دارد، در معرض فقر است، تمام نیرو و سلامت و قدرتی که دارد در معرض مرض است، تمام طول عمری هم که داشته باشد به مرگ ختم می‌شود، معذلک سرکشی می‌کند.
قرآن می‌گوید؛ روزی فرا می‌رسد که در اثر ظهور تام خدای سبحان، چیزی از غل‌ها و سدها، مانع مشاهده آیات آفاقی، و آیات أنفسی نخواهد بود، ولی هیچ سودی به حال انسان کافر ندارد. «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».
آیات الهی را؛ قرآن کریم به سه قسمت تقسیم کرد. یک قسمت آیات آفاقی، یک قسمت آیات أنفسی، یک قسمت آیه‌ای که عین صاحب آیه است، یعنی با دیدن خدا، خدا را بشناسد، و با تأمل در حقیقت هستی، خدا را بشناسد.
در سوره‌ی ذاریات فرمود آیات الهی، دو قسمت است: «وَ فِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ‌ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ‌» (22) یعنی آیات الهی در زمین، از لحاظ نظم خاص، مشهود است. و صاحبان یقین، ناظم حکیم را هم مشاهده خواهند کرد، و در جانتان آیات حق مشهود است چرا نمی‌نگرید؟
دستگاه محیر العقولی که در جانتان تعبیه شده، در بدنتان تعبیه شده، نحوه‌ی تدبیر جان نسبت به بدن، آن جسم منظم و آن جان مجرد را، که می‌نگرید در خویشتن خویش، تأمل می‌کنید، و به الله پی می‌برید.
در سوره‌ی «حم فصلت» گذشته از آیات آفاقی و آیات انفسی، به مهمترین راه خداشناسی نیز اشاره شده است که همان شناخت خدا با تأمل در هستی محض است. «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» یعنی آن‌چنان آیات خود را به آنان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن بشود که الله حق است، و هر چه در جهان است نشانه‌ی حق است، و هر چه غیر خداست، باطل می‌باشد. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» (23) فرق بین آیات آفاقی و جهانی و آیات انفسی و انسانی چیست؟ و چگونه یک انسان، با مشاهده‌ی خدا، خدا را می‌شناسد؟ چگونه، با تأمل در خدا، خدا را می‌شناسد؟
فعلاً فرق اجمالی این سه جهان‌بینی و خداشناسی مطرح است. اگر کسی خواست از طریق اول؛ یعنی از راه مشاهده آیات آفاقی، و جهان خارج، خدا را بشناسد او یک تفکر عقلی دارد، که در آن سلوک فکری؛ راه و رونده و مقصد هر سه جدای از هم‌اند. راه؛ همان تفکر در آیات خارجی است، و رونده، همان انسان متفکر است، و مقصد، همان شناخت خدای سبحان است. که گرچه یک پیوند ناگسستنی از لحاظ سیر وجودی بین امور سه‌گانه یافت می‌شود، ولی از جهات مفهومی و عناوین ابتدایی کاملاً از هم جدایند.
و اگر کسی خواست از طریق دوم؛ یعنی از راه مشاهده آیات انفسی و انسان‌بینی خدا را بشناسد، او یک تفکر عقلی دارد که در آن سلوک فکری؛ راه، عین رونده است، گرچه از مقصد جداست، چون آن متفکر در خویشتن خویش حرکت می‌کند، لذا سالک عین مسلک است.
و اگر کسی خواست از طریق سوم؛ یعنی با تأمل در خدا، خدا را بشناسد، او یک تفکر عقلی دارد که در آن سلوک فکری، راه عین مقصد است گرچه از سالک جدایند، در آنجا صراط و هدف یکی است، رونده جداست، منتها رونده خویشتن را نمی‌بیند.
و این ندیدن غیر از نسیان و فراموشی خویشتن است، بلکه این فناست که والاتر از هر دیدن و توجه به نفس است. زیرا فقط خدا را می‌بیند و با دیدن خدا، او را می‌شناسد، سپس جهان و انسان را، با آن دیده می‌نگرد.
در بعضی از جوامع روائی (24) ما، آمده است که، انسان می‌تواند با مشاهده‌ی خدا، خدا را بشناسد. آنگاه برای روشن شدن مطلب، به آیه قرآن به عنوان یک برداشت و یک تنبیه اشاره می‌شود، و خلاصه‌ی آن این است که برادران یوسف، در زمان قحطی و گرانی از کنعان که به مصر آمدند، با یوسف سخن می‌گفتند، ولی یوسف را نشناختند. بعد از چند بار رفت و آمد، خوب که یوسف را نگاه کردند، او را شناختند. آنان سرانجام با دیدن جمال یوسف پی به یوسف بردند. از کسی سؤال نکردند که این کیست؟
نه از کسی سؤال کردند یوسف کیست؟ و نه از کسی سؤال کردند این شخص جمیل کیست؟ تا بگوید، او یوسف است. بلکه خودش را دیدند و پی بردند که او یوسف است. با تأمل در جمال او، و با مشاهده‌ی چهره او، او را شناختند، گفتند «إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ». (25) اول «لَأَنْتَ» را شناختند و بعد یوسف را، نگفتند یوسف تویی، بلکه گفتند تو یوسفی؟
از «أَنْتَ» پی به یوسف بردند. چه اینکه عارفان از «هو» به «الله» می‌رسند مانند «هو الله احد» (26) از او پی به او می‌برند. آن کسی را که «دل علی ذاته بذاته» با مشاهده‌ی او، او را می‌شناسند، با تأمل در حقیقت هستی، پی به واجب می‌برند.
اینجا راه و مقصود یکی است، لکن رونده محو جمال خداست. همانطوری که برادران یوسف با مشاهده‌ی چهره‌ی یوسف، پی به یوسف بردند، عارف شاهد، با مشاهده‌ی جمال و جلال حق، پی به الله می‌برد، این راه سوم است که راه اوحدی از عرفا است، ولی راه اول و دوم از آن متفکران متعارف یا متعمق می‌باشد.
خلاصه آنکه، اگر کسی هیچ کدام از این راههای سه‌گانه را در دنیا طی نکرد روزی فرا می‌رسد که با ظهور تام حق - سبحانه - همه آیات الهی برای او مشهود خواهد شد، تابرایش روشن گردد؛ که خدای سبحان حق محض است. و بالاتر از همه آن است، که خداوند برای شناخت خود کافی است. زیرا آن حضرت قبل از هر چیزی مشهود است. یک عارف قبل از اینکه جهان را ببیند، خدا را می‌بیند، یک سالک قبل ازاینکه خویشتن را ببیند، خدا را می‌بیند. مگر نه آن است که انسان و جهان همه آیات حق‌اند؟!
در بحثهای قبل این نکته مطرح شد، که آیات و علامتها چند قسمند؛ یک سلسله علامتها و آیتها قراردادی است، که مثلاً فلان پرچم نشانه فلان کشور است، یا فلان فلز اگر روی دوش یک فرد ارتشی نصب باشد نشانه‌ی فلان درجه است، اینها آیت‌ها و علامت‌های قراردادی است، برای هر کشور و منطقه‌ای، نشانه‌های اعتباری خاص است.
یک سلسله، آیت‌ها و علامت‌ها، تکوینی است نه قراردادی، اما مقطعی و موسمی‌اند، مثل اینکه چمن نشانه‌ی آب است. اما مادامی که سبز است نشانه‌ی آب است، وقتی پژمرده شد، آب را نشان نمی‌دهد، درخت مادامی که خرم است نشانه‌ی آب است، وقتی که هیزم شد نشانه‌ی آب نیست. زبانه یا دود، نشانه آتش است، وقتی زبانه یا دود بصورت هوا شد دیگر نشانه‌ی آتش نیست. اینها آیات تکوینی‌اند، ولی مقطعی‌اند یعنی در حد معین، آیت و علامت‌اند و در حد دیگر نشانه نخواهد بود.
اما جهان و انسان، که آیت حق‌اند این چنین نیست که آیت بودن اینها، و علامت بودن اینها، قراردادی و اعتباری باشد، بلکه حقیقی و تکوینی‌اند لکن نه مقطعی و موسمی، بلکه ابدی و دائمی.
زیرا هر موجودی در هر حال و مقطعی، ذاتاً فقیر است، و با تمام هستی خود عین ارتباط به خدای سبحان بوده و هست و خواهد بود، بنابراین در تمام مقاطع و حالات، نشانه‌ی حق است.
همچنان که درون هر موجودی، نشانه آفریدگار است، بیرونش نیز نشانه هستی‌بخش است. آغازش که موجود است نشانه‌ی هستی‌بخش است، پایانش که موجود است، نشانه هستی بخش است. پس اولش، آخرش، ظاهرش، باطنش، گذشته‌اش، آینده‌اش، همه و همه نشانه‌ی حق است. بنابراین، برای جهان و برای انسان، چیزی نمی‌ماند که از آن جهت، نشانه‌ی خدا نباشد و محال است که موجودی از بعضی از جهات آیت خدا نباشد، زیرا هر چه موجود است ولو هستی‌اش رقیق و ضعیف باشد، نشانه خداست.
و قرآن کریم همه چیز را آیت حق می‌شمارد، تاریکی شب را مانند روشنایی روز، آیت خدا می‌داند. تاریکی شب ظل مخصوص است و آیت خدا است. «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً» (27) فرمود، ما شب و روز را نشانه‌ی خود قرار دادیم، منتها شب، که یک نشانه خدا است تاریک است، روز که نشانه‌ دیگر خداست روشن می‌باشد.
چیزی در عالم نیست که آیت‌الله نباشد، یا در یک بعدی نشانه‌ی حق نباشد، یا در یک وصفی نشانه‌ی حق نباشد.
انسانی که جلو و پشت سر او، سد شده، و گردن او را زنجیر غفلت گرفته، نه خود را می‌بیند، نه جهان را. فقط بین این دو سد با این زنجیر، خیالهای بافته را می‌بیند. او از آیات الهی غافل است، و در لحظه مرگ و برزخ و قیامت، چون همه‌ی موانع کنار می‌رود، انسان آیات الهی را چه از درون، چه از بیرون به خوبی می‌نگرد. آن وقت برای او روشن می‌شود که «الله» حق بود، و آنچه که خودش می‌اندیشید، خیال‌های باطل او بود، می‌فهمد که حق محض، خدا است و خدا، حق صرف است ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد.
تلخ‌ترین لحظه برای انسان بداندیش، لحظه‌ی مرگ است، که حق را می‌فهمد و سراسر هستی خود را محتاج به حق می‌بیند ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ» جهان خارجی، «وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» جهان درون، «حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» که ضمیر أنه، ظاهراً به الله برمی‌گردد، گرچه در تفسیر قیم المیزان فرمودد به قرآن برمی‌گردد، یعنی برای آن‌ها روشن می‌شود که وحی به قرآن، حق است چون سیاق آیات مربوط به قرآن است، ولی نظر دوم را هم فرمودند، که ممکن است که ضمیر «أنه» به «الله» برمی‌گردد به شهادت ذیل آیه و آیه‌ی بعد. علی أی حال؛ برای آنان روشن می‌شود که خدا حق است، و آن روز نمی‌توانند ایمان بیاورند.
همانطوری‌ که؛ هیچ لحظه‌ای، برای انسان وارسته، گواراتر از لحظه‌ی مرگ نیست، هیچ لحظه‌ای برای انسان تبهکار، بدتر از لحظه‌ی مرگ که برای او «طامه» به شمار می‌رود نیست، زیرا دفعتاً می‌فهمد که در سراب غرق بود و با خیال زندگی می‌کرد، و آنچه حق بود، همه را کنار گذاشته بود.
مانند آنکه انسان تشنه به سرعت به طرفی حرکت کند و دفعة ببیند که آب نیست و تنها سراب بود. و هیچ توانی برای او نمانده بود که تغییر مسیر بدهد، یا به حال اول برگردد و در این حال، عطش همچنان هست ولی نه راهی برای رسیدن به چشمه دارد، نه توانی برای او مانده است، و نه این عطش برطرف می‌شود.
انسان بداندیش که می‌میرد، انس او با خیالهای باطل او می‌ماند، و متعلق این خیال از او گرفته می‌شود، مثل انسان معتادی که اعتیاد او همچنان باقی باشد و مواد مخدر را از او بگیرند، که در این حال گرفتار عذاب شدید خواهد شد، اما آنها که حق را دیدند، و به طرف حق رفتند، لحظه‌ای گرامی‌تر و گواراتر از لحظه‌ی مرگ برای اینها نیست «طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» (28).

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 27.
2. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 74.
3. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 2.
4. صد کلمه جاحظ.
5. صد کلمه جاحظ.
6. نهج‌البلاغه کلمات نصار 61.
7. نهج‌البلاغه، خطبه 165.
8. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 158.
9. سوره یس، آیات 8 و 9.
10. سوره‌ی نور، آیه‌ی 40.
11. مفاتیح الجنان، دعای صباح.
12. اصول کافی، ج 2 ص 215.
13. سوره‌ی فجر، آیه‌ی 20.
14. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
15. نهج‌البلاغه صبحی صالح، کلمات قصار 250.
16. صد کلمه جاحظ.
17. سوره‌ی حشر، آیه‌ی 19.
18. مالابن آدم والفخر اوله نطفة و آخره جیفة... نهج‌البلاغه کلمات قصار 445.
19. غرر و درر آمدی ج 4 حدیث 6266.
20. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 154.
21. خصال، ص 113، حدیث 89.
22. سوره‌ی ذاریات، آیات 20و 21.
23. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 30.
24. تحف العقول کلامه (ای الصادق) (علیه السلام) فی‌وصف المحبة، ص 328.
25. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 90.
26. سوره‌ی توحید، آیه‌ی 1.
27. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 12.
28. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 29.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

چگونگی تزکیه نفس انسانی سماموسبسم الله الرحمن الرحیم پاکی نفس یکی از مهم فضایل و ویژگی های انسانی است خداوند نفس سیره علویبوستان نهج البلاغه قرانسیره علویبوستان نهج البلاغه قران سفیر رحمت و مهربانیقرآن کریم اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی …اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعیآیا درخواست حضرت یوسف علیه السلام از هم زندانی …توضیح سؤال در داستان حضرت یوسف علیه السلام آ‌مده که ایشان از هم زندانی خود که آزاد حسن مرتضوی عرفان عملی وتصوفمباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦ چگونگی تزکیه نفس انسانی سماموس بسم الله الرحمن الرحیم پاکی نفس یکی از مهم فضایل و ویژگی های انسانی است خداوند نفس انسانی سیره علویبوستان نهج البلاغه قران سیره علویبوستان نهج البلاغه قران سفیر رحمت و مهربانی قرآن کریم اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعی آیا درخواست حضرت یوسف علیه السلام از هم زندانی خود توسل آیا درخواست حضرت یوسف علیه السلام از هم زندانی خود توسل محسوب می‌شود؟ حسن مرتضوی عرفان عملی وتصوف مباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦


ادامه مطلب ...

خدای احد یا واحد؟!!

[ad_1]

خدای احد یا واحد ؟!!

موضوعی که قرآن بیشتر به آن عنایت دارد اثبات توحید یا اثبات خدا است. قرآن وجود خداوند متعال را مفروغ عنه گرفته، گویی کسی در وجود خداوند متعال حرفی ندارد. أفی الله شک، آیا در باره خدا شکی هست؟ چنان مطرح می کند و پاسخ می دهد که راه هر شکی را می بندد . لذا قرآن ، بیشتر به توحید و نفی شرک پرداخته  تا اثبات خدا. در واقع اثبات توحید مساوی با اثبات خدا هم هست. در مباحث خداشناسی در عین حال که خدا ثابت شده، وحدانیت خدا هم ثابت شده است.

فرآوری: دکتر جعفری- بخش اعتقادات شیعه تبیان

خدای احد،خدای واحد،وحدانیت

راههای خداشناسی

 در رابطه با راههای خداشناسی چهار ، راه وجود دارد: راه حواس که مطالعه آفاق و انفس است. راه عقل که براهین و استدلال های عقلی است و راه دل که راه فطرت و کشف و شهود می باشد و راه چهارم راه وحی است.

راه فطرت

آنچه که مقتضای اثبات راه فطرت است همان خدای واحد است. یعنی ساختار وجودی انسان این گونه نیست که دل انسان خدایان متعدد را قبول داشته باشد. آنچه دل انسان می پسندد خدای واحد مستجمع همه صفات کمالیه است یعنی همان واجب الوجودی که از طریق برهان عقلی ثابت می شود. راه دل مقتضایش جز آن چیز دیگری نیست.

آنچه دل انسان دوست دارد چنین خدایی است. خدایی که واحد است.خدایی که احد است. خدایی که لم یلد و لم یولد، لایزال و لم یزل و خدائی که رحمانست و رحیم است و همه صفات کمالیه را دارد. بنابراین آنچه که از طریق فطرت ثابت می شود همزمان هم خداوند متعال و هم وحدانیت خدا را ثابت می کند

به عبارت روشن تر آنچه که از طریق دل به دست می آید تنها اثبات صانع نیست. اثبات صانع، وحدانیت، رحمانیت، رحیمیت و داشتن همه صفات کمالیه است. به همین دلیل آنچه که از طریق برهان فطرت یا از طریق راه فطرت ثابت می شود در واقع توحید است.

در برهان حضرت ابراهیم علیه السلام که قرآن نقل کرده می فرماید: إنی لا أحب الآفلین در " إنی لا أحب الآفلین " چند مطلب هست:
1- رب باید محبوب باشد که این همان راه فطرت و دل است.
2- نباید آفل باشد یعنی ناقص و، ناپایدار نباشد. باید دائمی و بی حد باشد.

آنچه دل انسان دوست دارد چنین خدایی است. خدایی که واحد است.خدایی که احد است. خدایی که لم یلد و لم یولد، لایزال و لم یزل و خدائی که رحمانست و رحیم است و همه صفات کمالیه را دارد.
بنابراین آنچه که از طریق فطرت ثابت می شود همزمان هم خداوند متعال و هم وحدانیت خدا را ثابت می کند. چنانکه در براهین حسی هم مثل برهان نظم علاوه بر اثبات ناظم ، علم ناظم ، تدبیر و شعور ناظم را هم ثابت می کند. همینطور برهان های دیگری که بیان شد.
 حاصل اینکه بعضی برهان ها تا حدی صفات خداوند متعال از جمله وحدانیتش را ثابت می کند.
بعضی برهان ها تا حدی صفات خداوند متعال از جمله وحدانیتش را ثابت می کند .

یک که می گوییم منظور یک عددی نیست. نمی گوییم خدا یکی است و دو تا نیست.
می گوییم خدا یکی است یعنی نظیر و مثل و مانند ندارد یعنی دو بر نمی دارد. به تعبیر امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه « الاحد لا بتأویل العدد » یکی اما نه یکی عددی چون یکی عددی دو بر می دارد، سه بر می دارد. فرض دو و شش محال نیست اما خداوند متعال فرض دوگانه بودن و سه گانه بودنش محال است حتی فرضش هم محال است.

توحید چیست؟

اولین نکته ای که راجع به توحید باید گفته شود مفهوم شناسی است. توحید به معنای یگانه دانستن و به این بینش که مبدأ عالم واحد و احد است. عالم چند منشئی و چند مبدئی نیست. بلکه عالم یک خدا دارد. یک که می گوییم منظور یک عددی نیست. نمی گوییم خدا یکی است و دو تا نیست. می گوییم خدا یکی است یعنی نظیر و مثل و مانند ندارد یعنی دو بر نمی دارد.
به تعبیر امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه « الاحد لا بتأویل العدد »  یکی اما نه یکی عددی چون یکی عددی دو بر می دارد، سه بر می دارد. فرض دو و شش محال نیست اما خداوند متعال فرض دوگانه بودن و سه گانه بودنش محال است حتی فرضش هم محال است.
 پس توحید یعنی یگانه و یکتا دانستن خدا. البته این سخن در مقام نظر است. در مقام عمل هم توحید یعنی یکتا پرستی و یگانه پرستی.

از این مطلب این نکته به دست می آید که توحید دو شاخه و دو قسم دارد: توحید نظری و توحید عملی. توحید نظری به بینش و نظر و تفکر انسان بر می گردد مثل یکتا دانستن خدا .
 توحید عملی به رفتار و به کردار انسان بر می گردد که فقط خدا را بپرستد و خالصانه هم خدا را بپرستد. توحید نظری خود شاخه های متعددی دارد که سه شاخه عمده اش عبارتست از:
توحید ذاتی، توحید صفاتی و توحید افعالی .
توحید افعالی هم شاخه های متعددی دارد مثل توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت، توحید در محبت، توحید در تشریع و قانونگذاری، توحید در حکومت و شاخه های دیگری .

خلاصه سخن:

 توحید یعنی یگانه و یکتا دانستن خدا که اقسامی دارد توحید نظری و توحید عملی . هریک از این دوقسم به شاخه های متعددی تقسیم می شود. یکی از راههای اثبات خدا راه فطرت است که البته آنچه که از طریق فطرت ثابت می شود همزمان هم خداوند متعال و هم وحدانیت خدا را ثابت می کند.


منبع:
پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی موجود در سایت رادیو معارف


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

معنای اسم احد خداوند چیست و تفاوت آن با اسم واحد معنایاسماحدبااسممعنای اسم احد خداوند بحت بسیط احد واحد بی نهایتی دیده باشد یا آن که احد نام خدا ویکی فقهاحدنامخداأحد و واحد با از نظر متکلمان و فلاسفه، صفت یا اسم أحد ؛ خدای شما خداوند صفات عدالت، ارحم الراحمین، واحد در خداوند به چه …واحد بودن خداوند نیز پس طبق روایت مراد از واحد بودن خدا یا بساطت و اثبات وجود خدای خدا در ادیان طبق این متون، برهما یا خدای خالق، خدایی است فوق صفات که این خدا موجود واحد و متشخّص خدای قرآن علیه السلام خدای واحد جستجو وبلاگ …خدایعلیهالسلامخدایواحدخدای قرآن علیه السلام خدای واحد بعد از آن هفت مرتبه یا اللّه بگوید اگر بر سنگ خدای شخصی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد…یک خدای شخصی یا شخص یا جنبه از یک خدای واحد در یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ واحد الکترونیکی دانشگاه آزاد اسلامی واحد الکترونیکی در هفدهمین نمایشگاه دستاوردهای پژوهش و فناوری کشور در سالن…خدای واحد اسلام خدای واحد اسلام کرن جانب آسمان که می‌گفت یا محمد تویی از خدای موسا و پیامبران پرتال جامع علوم انسانی خدای ارسطو، واحد یا کثیر؟خدای ارسطو، واحد یا کثیر؟ رضا غزوه احد ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادغزوهاحدغزوه احد نبردی‌است که در نزدیکی پیروزی یا شکست پست خود را رها نکنندنام نبردتاریخ نبردپیش از نبردمنابع مسائل حقوقی مسائل حقوقی این وبلاگ در زمینه مسائل حقوقی فعالیت می نماید مسائل حقوقی عترت زندگینامه مطالب پیشنهادی غدیر از زبان صاحب غدیر گزارشی ناگفته از غدیر خم پیامبر رحمت، پیام آور وحدت شهید سید جواد ذاکر شهید سید جواد ذاکر وبلاگ تخصصی سید جواد ذاکر یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را نخوانند چون؟ یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را نخوانند چون؟ مباهله، باطل کردن سحر و جادو،ذکر رابطه قرآن و انسان با خواندن عنوان مقاله فارغ از این سؤال که آیا میان قرآن و انسان رابطه ای وجود دارد دو سؤال به ارتباط زن شوهردار با نامحرم مرجع تقلید امام خمینی اگر ب ا آن شخص قبل از طلاق؛ آمیزش و دخول از جلو یا پشت داشته اید ازدواج با او دیگر حرام ابد هست نام‌های خدا در اسلام ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد اسماء حُسنی یا نام‌های نیکوی خداوند نام‌هایی هستند که در اسلام برای الله به کار رفته‌است وحدت وجود ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد وحدتوجود وحدت وجود یکتایی هستی اصطلاحی فنی در فلسفه اسلامی و غالبا عرفان اسلامی است در طول تاریخ اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعی ارتباط ایثارگران با رییس جمهور ایثار خبر با توجه به تاکید رییس جمهور در همایش افق رسانه، مبنی بر اینکه بدنبال مشورت با همه صاحبنظران


ادامه مطلب ...

کفایت خدای سبحان در همه نیازهای بندگان

[ad_1]

بحث در مضمون مشترک سوره‌های هفت‌گانه‌ای است که آغاز آنها کلمه‌ی «حم» قرار دارد، مهمترین مضمون مشترک این هفت سوره؛ همانا تبیین اصل وحی، و ضرورت وحی، و تشریح ره‌آورد وحی می‌باشد. و مهمترین ره‌آورد وحی، اصول و معارف دین است. یعنی؛ توحید، نبوت و معاد. لذا در این هفت سوره، بیش از هر مطلبی، راجع به این سه اصل سخن می‌گوید؛ شناخت خدا، ضرورت بازگشت به سوی خدا، و ضرورت وحی و رسالت که هدایت الهی خواهد بود.
درباره‌ی شناخت خدا، سه راه را سوره‌ی «حم فصلت» ارائه می‌دهد. آن سه راه؛ یکی راه آیات آفاقی است، و دیگری راه آیات أنفسی است و سومی راه شناخت حقیقت واجب از مشاهده و تأمل در خود واجب است.

گاهی انسان از راه شناخت جهان، و جهان‌بینی خدا را می‌شناسد، گاهی از راه شناخت انسان و معرفت نفس خدا را می‌شناسد، و گاهی خدا را با خدا می‌شناسد، با مشاهده‌ی ذات حق، خدا را می‌شناسد. از خدا، پی به خدا می‌برد، نه از آثار خدا. نه از راه جهان، پی به جهان آفرین می‌برد، و نه از راه انسان پی به انسان آفرین، بلکه از راه خود خدا، پی به خدا می‌برد. که این راه اوحدی از انسانهای کامل است. راهی نیست که پیمودنش، میسور افراد عادی باشد. راهی نیست که طی آن به آسانی نصیب انسان‌های سالک شود. بلکه بهره‌ی انسان ممتاز است، که وی برتر از آن است که از غیر خدا پی به خدا ببرد.

این سه راه را، در پایان سوره «حم فصلت» ارائه می‌دهد، اصل کریمه این بود، که فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» یعنی؛ ما آیات خود را در آفاق و جهان خارج، و آیات خود را، در درون جان اینها، نشان می‌دهیم، تا با مشاهده آیات آفاقی و أنفسی پی به خدا ببرند «حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» که خدا، حق محض و ثابت صرف است.
راه سوم، راهی است که از خدا، پی به خدا می‌برند «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» (1) آیا پروردگار تو برای شناخت خودش کافی نیست؟ آیا نمی‌توان بامشاهده هستی محض، پی به خدای سبحان برد؟ آیا لازم است برای شناخت خداوند، از غیر خدا پی به آن حضرت برده شود، در حالی که او شاهد هر چیز و مشهود قبل از هر چیز است.
قرآن کریم؛ این سه راه را به حکماء الهی یاد داد، و از همین جهت در حکمت متعالیه، سه راه برای معرفت خدا تنظیم شد. یکی راه جهان‌بینی است که در آن؛ رونده، و راه، و هدف، هر سه از هم جدایند. زیرا در این تفکر، انسان که با مطالعه اسرار جهان، پی به جهان آفرین می‌برد رونده‌ی راه فکری است، و تأمل در اسرار جهان، راه است و معرفت خدای سبحان، هدف، که این سه از یکدیگر ممتازند. سالک است و مسلک است و هدف.
دیگری؛ راه معرفت نفس است که در این طرز تفکر، رونده عین راه است. انسان بامعرفت خویشتن، پی به خدای خود می‌برد. با مطالعه‌ی آثار خود، خاطرات خود را که می‌نگرد، می‌بیند قلب او در اختیار او نیست، گذشته و آینده‌ی خاطرات، در اختیار او نیست.
گاهی عزم او فسخ می‌شود، گاهی عقد او گشوده می‌شود، تصمیم گاهی به پشیمانی تبدیل می‌شود، که امیرالمؤمنین (سلام‌الله علیه) فرمود «عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (2) یعنی خدا را از راه معرفت نفس و تأمل در حالات گوناگون او شناختم، که در این سیر علمی، سالک و رونده، عین راه است. و مقصد جدای از آن‌ها است. انسان در خویشتن حرکت می‌کند تا خدا را بشناسد.
انسانی که در خویش، سفر می‌کند مانند دریایی است که در درون خود، گوهر می‌پروراند. گوهر معرفت نفس را، در درون خویش می‌پروراند و بدون رنج مشاهده‌ی اسرار عالم، بلکه با تدبر در خویشتن خود پی به خدا می‌برد.
انسان خویشتن‌شناس، گوهر عرفان را در نهاد خود دارد و می‌پروراند و حفظ می‌کند، و دیگران را به حضور خود فرا می‌خواند، و گوهر‌های او عاریت از دیگران نیست.
فرق دریا با موزه عتیقه‌ها آن است، که گوهرهایی که در موزه است از خود موزه نیست بلکه از خارج آمده، و خود او نپروراند، ولی گوهر‌هایی که در دل دریا است، از خارج نیامده بلکه خود دریا آن‌ها را پروراند.

چو دریا به سرمایه‌ی خویش باش *** هم از بود خود سود خود برتراش

گوهرهای عاریتی روزی پس گرفتنی است، ولی گوهرهایی که دسترنج خود انسان باشد ماندنی است.
انسانی که در معرفت نفس تلاش می‌کند تا به معرفت حق برسد، مانند دریایی است، که با سرمایه‌ی خویش تجارت دارد و خودکفاست. که در این قسمت، راه و رونده، عین هم‌اند ولی هدف از آن دو جداست.
سومی؛ راه معرفت هستی محض است که در آن، راه و هدف، یکی است. ولی رونده از آن دو جداست. انسان با مشاهده‌ی خدا، پی به خدا می‌برد، با مطالعه‌ی اصل حقیقت، پی به خدا می‌برد. که طی این راه، مخصوص اوحدی از انسانها است، و میسور هر انسان متفکری نیست.
این راه را قرآن ارائه داد، فرمود: «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» مگر در معرفت خدا، خود خدا کافی نیست. البته که کافی است. چون «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» خدا فوق هر چیزی مشهود است.
شهید در اینجا، به معنای مشهود است نه به معنای شاهد، زیرا شهید اگر به معنای شاهد باشد، معنای آیه این خواهد بود که؛ خداوند شاهد همه‌چیز است. و این دلیل کفایت خدا برای معرفت خودش نخواهد بود ولی اگر شاهد به معنای مشهود باشد، معنای آیه این است که؛ چون خداوند قبل از هر چیز و فوق هر چیز مشهود است، و انسان عارف قبل از مشاهده هر چیزی اول خدا را مشاهده می‌کند، بعد آن چیز را، پس برای شناخت خدا معرفت خود خدا کافی است.
یکی از اسمای حسنای خدا کافی است، منتها کفایت خدای سبحان، گاهی به نحو تسبیب است، و گاهی به نحو مباشرت. گاهی برای رسیدن به مقصود، اسباب و وسایل در اختیار سالک قرار می‌دهد، وگاهی بدون اسباب و وسایل، شخصاً کار را به عهده می‌گیرد و مطلب را حل می‌کند، و سالک را به مقصد می‌رساند.
در قرآن کریم، اصل کفایت الهی بیان شده «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» (3) مگر خدا برای کارهای بنده‌اش کافی نیست. مگر کار از خدا برنمی‌آید؟ یا او نمی‌داند، یا بخل می‌ورزد؟
همه‌ی این نقص‌ها جزء صفات سلبیه خدای متعال است، زیرا خداوند به همه‌ی مصالح، عالم است، و قدرت ایجاد همه‌ی مصالح را هم دارد. جود و کرم او هم، نامحدود است. هم عالم است، هم قادر است، هم جواد. اگر خدا تمام نیازهای انسانی را می‌داند، و اگر خدا قدرت برطرف کردن تمام نیازها را دارد، و اگر خدا منزه از بخل است، پس یقیناً کافی است.
اگر موجودی به نیاز نیازمند، عالم نباشد یا اگر عالم باشد، قادر نباشد، یا اگر عالم و قادر باشد، آز و بخل درونی‌ او، مانع حل مشکل و برطرف نمودن نیاز باشد، آن موجود دارای صفت کفایت نیست. ولی اگر موجودی به همه نیازها، عالم بود و به همه امور قدرت داشت و بخل و آزی هم در او نبود و جواد محض بود، آن موجود کامل دارای صفت کفایت است.
لذا قرآن در سوره‌ی زمر فرمود: «ألَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ‌» (4) بنابراین خدای سبحان، در همه شئون بنده‌ی خود کافی است، هیچ امری نیست که در آن امر خداوند کفایت نکند.
لیکن کفایت خداوند در همه‌ی بخش‌ها، مشهود و علنی نیست، بلکه گاهی مستور و گاهی مشهود است. مثلاً درباره‌ی جنگ می‌گوید: «أَلَنْ یَکْفِیَکُمْ» (5) مگر خداوند شما را کفایت نکرد که «أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ»(6) چند هزار فرشته را به امداد شما اعزام کرد. در اینجا راجع به بخش‌های خصوصی در جریان پیروزی حق علیه باطل، مسئله کفایت خدا مطرح است. یا درباره هدایت و نصرت می‌گوید: «کَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَ نَصِیراً» (7) در هدایت کردن همه اشیاء عموماً و انسان خصوصاً خداوند کافی است. در یاری دادن خدا کافی است.
پس در نصرت و هدایت خدا کفایت می‌کند چه اینکه در اثبات اصل مسئله وحی و رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، کفایت خدا، مطرح می‌شود. مثل اینکه خدای سبحان در هنگام احتجاج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با کافران منکر رسالت، به رسول‌الله دستور می‌دهد که: «قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» (8) بگو خدا؛ در شهادت کافیست. خدا شاهدیست کافی.
خدا، شهادت داد که من پیغمبرم، زیرا سخنش را به دست من داد. این شهادت عملی است، چون کلامش و پیامش را به دست من داد. پس شهادت داد که من پیغمبرم، و اگر شما تردید دارید که قرآن پیام خداست، مانند این کتاب بیاورید. من یک نفرم و درس نخوانده، شما همه‌ی دانشمندان روی زمین را جمع کنید و مانند این کتاب بیاورید، پس خدا شهادت داد که من پیغبرم و این شهادت نیز کافی است، یعنی گذشته از اصل کفایت همگانی، خداوند گاهی در موارد حساس و معین نیز اظهار کفایت می‌کند.
بنابراین کفایتی که در قرآن کریم، به عنوان اسمی از اسمای حسنای خدای سبحان ذکر شده است، مظاهر گوناگون دارد. گاهی می‌فرماید خداوند در همه‌ی شئون بنده‌ی خود، کافیست «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» گاهی می‌فرماید در امور هدایت و نصرت، خدا کافی است «کَفَى بِرَبِّکَ هَادِیاً وَ نَصِیراً» گاهی در واقعه‌ی خاص می‌فرماید؛ خدا کافیست «کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ».
و کفایت خدای سبحان در موارد یاد شده گاهی بلاواسطه است که شخصاً کار را انجام می‌دهد، و گاهی به واسطه‌ی مدبرات أمر، و مأموران الهی و فرشتگان خود، کاری را به هدف می‌رساند «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (9) پس کفایت خدا، دو قسم است. یک قسم؛ اینکه شخصاً کاری را انجام می‌دهد. قسم دیگر؛ اینکه به وسیله مأمورین کاری را انجام می‌دهد.
در «حم فصلت» که فرمود؛ خداوند برای معرفت خودش کافیست، آیا این کفایت بلاواسطه است؟ یا کفایت مع‌الواسطه؟ آیا خدا در معرفت و شناخت خود بدون واسطه کافیست، یا با واسطه کافیست؟
آنچه که از این آیه «حم فصلت» استفاده می‌شود، این است که خدا بدون واسطه برای معرفت کافیست. یعنی، ذات اقدس الله، بدون واسطه، و به نحو مباشرت، نه به نحو تسبیب برای شناساندن خود کافیست، و نیازی به واسطه نیست.
نه لازم است انسان سالک از غیر خود بپرسد، تا آن غیر، خدا را به او نشان بدهد، و نه لازم است از درون خود بپرسد تا درون وی خدا را به او نشان بدهد، بلکه می‌تواند با مشاهده جمال هستی محض، خدا را بشناسد.

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال *** نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست

جلال خدا، که همان قهر و شدت نورانیت خداست، نمی‌گذارد انسان متعارف او را ببیند، ولی اگر انسان دیده‌ی حق بین را تقویت کرد، به طوری که در برابر آن نور بی‌کران خیره نشد، و احساس ضعف نکرد و شایسته شد که «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» را ببیند می‌تواند با تأمل در همان نور نامحدود، به اندازه‌ی وجود خود، خدا را بشناسد.

پس خداوند برای ارائه و شناساندن خود کافیست، لازم نیست از نشانه‌ها بپرسیم که خدا چیست؟ لازم نیست، از درون طلب کنیم که خدا چیست؟ بلکه خداوند خود کافیست، چرا، چون «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» و برای اثبات اینکه منظور از کفایت در اینجا، کفایت مباشرت، و بلاواسطه است نه کفایت بنحو تسبیب، دو دلیل را، می‌توان تقریر کرد که ثابت شود خود خدا برای شناختنش، کافیست. مثل اینکه می‌گوییم خود آفتاب را می‌شود با مشاهده خودش شناخت. نه لازم است، از کسی بپرسیم، نه لازم است، از سایه تشخیص بدهیم، و نه لازم است که با مشاهده‌ی نور در و دیوار، بفهمیم آفتاب طلوع کرد. بلکه اگر سربلند کنیم و از نورهای جزیی و سایه‌ها صرف‌نظر کنیم و خود آفتاب را ببینیم، می‌فهمیم طلوع کرد و پی به او می‌بریم.

گرچه خدای سبحان منزه از آن است به چیزی همانند باشد و یا چیزی شبیه او باشد «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ‌» (10) «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ» (11) هرگز ذات أقدس الله که «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» است همانند ندارد و آفتاب که خود ذره‌ای از ذرات فیض اقدس الهی است، هرگز نمی‌تواند مثل خداوند متعال باشد، چون «لیس کمثله شیء»، ولی برای تقریب، تشبیه به آفتاب بیان شد.
یکی از آن دو دلیل، یعنی کفایت مع‌الواسطه را در جمله‌ی قبل بیان کرد، زیرا وسایل و اسباب معرفت حق، یا جهان خارج و آیات آفاتی است، یا انسان و آیات انفسی است. فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ» این راه معرفت خدا از طریق جهان‌بینی است «وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» این راه شناخت خدا از طریق انسان‌شناسی است. پس هم راه جهان‌بینی، و هم راه انسان‌شناسی را، که هر کدام کفایت مع‌الواسطه خداست، بیان فرمود.
بعد از اینکه فرمود، خدا را از راه جهان‌بینی و همچنین از راه معرفت نفس می‌توان شناخت آن‌گاه فرمود: «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» یعنی مگر خداوند کافی نیست؟ و این کفایت، تکرار کفایت مع‌الواسطه گذشته نیست، بلکه مطلب جدیدی است، که همان کفایت بلاواسطه باشد. یعنی لازم نیست انسان جهان را ببیند، و از جهان بپرسد، خدایی هست؟ یا لازم نیست که در خویشتن فرو برود، و از معرفت نفس پی به معرفت خدا ببرد، بلکه از خود خدا بپرسد، و از مشاهده جمال هستی محض پی به ضرورت ازلی او ببرد.
در جوامع روایی ما برای این قسم معرفت نظیر آورده شد، و آن اینکه برادران یوسف با مشاهده‌ی جمال یوسف پی به یوسف بردند. از کسی سؤال نکردند که یوسف کجاست و یوسف کیست؟ تا دیگران، یوسف صدیق را به آنان معرفی کنند. و از درون خود هم نپرسیدند تا فکر کنند، و یوسف را بشناسند. بلکه چشم باز کردند، جمال یوسف را دیدند و از آن جمال، پی بردند که این جمیل یوسف است. و با مشاهده آن جلال پی بردند که این جلیل یوسف است، لذا گفتند: آیا تو یوسفی؟
استدلال، این بود که «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» (12) یعنی از«لَأَنْتَ» پی به یوسف بردند. اول «لَأَنْتَ» را که مخاطب بود. شناختند، بعد به یوسف پی بردند. در روایات ما این تنظیر شده، گفته‌اند همانطوری که برادران یوسف با مشاهده یوسف پی به خود یوسف بردند، می‌شود با مشاهده‌ی جمال حق، پی به حق برد.
برادران یوسف نه از کسی سؤال کردند، که یوسف کدام است؟ نه با خاطرات ذهنی خود، انس پیدا کردند و از آن خاطرات، مدد گرفتند، و از آن راه یوسف‌شناس شدند، بلکه با مشاهده‌ی خود یوسف پی به او بردند.
بنابراین، منظور از کفایت خدا در معرفت خودش، این است که؛ با مشاهده‌ی خدا، می‌توان پی به خدا برد. منتها بینشی چون بینش حسین بن علی - سلام الله علیهما - می‌خواهد که بگوید: «الهی ترددی فی الاثار یوجب بعد المزار» یعنی خدایا مرا به آثار و علائم و نشانه‌هایت سرگرم نکن، بلکه مرا به خودت جذب بکن. که تو را، با تو شناختم، نه تو را، با جهان، یا تو را، با انسان.
اگر دلیل، عین مدلول نباشد کاملاً مدلول را نشان نمی‌دهد. هرگز آیت خداوند، آن طوری که باید، خدا را نشان نمی‌دهد. لذا حضرت فرمود؛ خدایا! جستجوی تو از راه علائم و نشانه‌ها، مایه‌ی دوری تو خواهد بود. «... کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک... أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک... الهی منک أطلب الوصول الیک... الهی حققنی بحقائق اهل القرب و اسلک بی مسلک اهل الجذب» (13) مرا مجذوب خود کن که با جذبه‌ی الهی، تو را بشناسم، نه از غیر تو، پی به تو ببرم.
این دلیل اول که منظور از «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» آن است که، خدا بلاواسطه و برای معرفت خویش کافی است نه با تسبیب، و مع‌الواسطه، و از راه آیات و نشانه.
اما دلیل دوم بر اینکه، منظور از «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» آن است که، خدا برای ارائه و شناساندن خود بلاواسطه کافی است نه تسبیباً! و مع‌الواسطه؛ این است که در جمله‌ی بعد به عنوان استدلال فرمود: «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» چون خداوند بالای هر چیزی مشهود است، قبل از اینکه چیزی دیده بشود، اول خدا دیده می‌شود، پس خدا کافی است. زیرا قبل از بینش هر چیزی خداوند مشهود است.
انسان اگر خواست چیزی را ببیند، اول خدا را می‌بیند، بعد آن چیز را، چون خداوند که حقیقت هستی است نامحدود است. بنابراین خداوند محیط به تمام اشیاء خواهد بود. پس قبل از اینکه ما چیزی را مشاهده کنیم اول خدا را می‌بینیم، بعد آن چیز را. اول خدا را می‌بینیم بعد جهان را. اول خدا را می‌بینیم بعد انسان را. اول خدا را می‌فهمیم، بعد فهم را، اول خدا را می‌فهمیم، بعد اندیشه و استدلال را. اول خدا را می‌یابیم، بعد خودمان را. «لا یدرک مخلوق شیئاً الا بالله». (14)
این مکتب بلند را، چرا در فلسفه‌های قبل از اسلام نمی‌یافتیم؟ این حرفهای بلند را، چرا در مکتبهای غیر انبیاء نمی‌یابیم؟ اینها را کی به بشر آموخت؟ این قرآن اگر چه وحی است، و کلام الله و برای همگان نازل شده است ولی مفسری مانند علی و أولاد علی - علیهم السلام - لازم دارد. آنها که قرآن ناطق‌اند، آنهایند که این معارف والا را از قرآن استنباط کرده‌اند و به یاد حکما دادند.
امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - فرمود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه» (15) خدا که متکلم به این کلمات است، همراه این کلماتش برای بندگان خود تجلی کرد، منتها؛ مردم کلام‌الله را می‌بینند، و می‌شوند، ولی متکلم را نمی‌بینند.
فرمود در این کتاب، اسرار جهان هست، همه نیازمندیهای بشر هست، «ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبر کم عنه، ألا ان فیه علم ما یأتی و الحدیث عن الماضی و دواء دائکم و نظم ما بینکم» (16) او خودش سخن نمی‌گوید منم که قرآن را گویا می‌کنم. و من سخن وحی‌ام. منم که از قرآن شما را با خبر می‌کنم. من قرآن ناطقم.
این اهل بیت عصمت و طهارت - علیهم افضل صلوات المصلین- شاگردانی تربیت کردند، که آن شاگردان می‌گفتند؛ ما اول خدا را می‌شناسیم، بعد انسان و جهان را.
یکی از شاگردان امام صادق - سلام الله علیه - منصور بن حازم است. منصور بن حازم روزی در جلسه‌ی درس به امام ششم - سلام الله علیه - عرض کرد؛ یابن رسول‌الله، من در محاوره‌ی علمی به دیگران گفته‌ام، «ان الله جل جلاله أجل و أعز و أکرم من أن یعرف بخلقه بل العباد یعرفون بالله» (17)
خدا بزرگتر از آن است که او را، به وسیله‌ی جهان و انسان بشناسیم، بلکه جهان و انسان را، به وسیله‌ی خدا می‌شناسیم.
اگر یک انسان بینایی، بگوید؛ آفتاب، بزرگتر از آن است که او را با سایه، یا نور دیوار بشناسیم، بلکه سایه و نور دیوار را، به وسیله‌ی آفتاب می‌بینیم سخنی حق گفته است. اگر آفتاب نبود، که ما چیزی را نمی‌دیدیم. اگر نیز اصیل نمی‌بود، ما نه راهی را می‌دیدیم، و نه چاهی را.
ما نباید بپنداریم با دیدن در و دیوار، پی به آن آفتاب می‌بریم، بلکه باید بدانیم؛ اول آفتاب را می‌بینیم، و در پرتو آفتاب در و دیوار را می‌بینیم. در مورد معرفت حق هم، اول خدا را، ببینیم، آن‌گاه در سایه «نور السموات والارض» جهان و انسان را ببینیم.
سپس حضرت امام صادق - علیه السلام - فرمود آری این چنین است. منصور بن حازم را امام صادق تربیت کرد. او هم شاگرد آیه‌ی کریمه‌ی «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» می‌باشد. یعنی چون خداوند، بالای هر چیزی مشهود است. پس قبل از اینکه ما جهان را ببینیم، مشهود بالای جهان خداست.
قبل از اینکه خود را بنگریم، مشهود بالای جان ما خداست. قبل از اینکه؛ فهم را بفهمیم، قبل از اینکه استدلال را بفهمیم، قبل از اینکه اندیشه و طرز اندیشه را بفهمیم، بالای هر چیزی، مشهود خداست، نه بالای هر چیزی، خدا شاهد است. چون شهید به معنی شاهد دلیل بر آن است که خدا «بکل شیء علیم است نه دلیل بر کفایت خدا بلاواسطه در ارائه و شناساندن خود. ولی شهادت، به معنای مشهود بودن، دلیل بر کفایت ارائه بدون واسطه است، یعنی چون همه جا مشهود است، پس کافی است.
پس به این دو دلیل؛ یکی جمله‌ی قبل، یکی جمله‌ی بعد از «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» می‌توان استنباط نمود که منظور آن‌ است که خدا مباشرة کافیست، نه فقط تسبیباً. چون بالای هر چیزی، خدا مشهود است.
مگر نه آن است، که هر شیء فقر محض است و به خدا متکی است؟ اگر خدایی نبود، این شیء که به خود تکیه نداشت. ما اگر یک شیء را، ایستاده می‌بینیم، اول تکیه‌گاهش را می‌بینیم بعد او را می‌نگریم. اول آن حقیقت فراگیر را، می‌نگریم، بعد آن شیء نیازمند و متکی را مشاهده می‌کنیم.
خداوند؛ گرچه خارج از انسان و جهان است، اما نه به نحوی که مبائن، و مزایل با آن باشد. چه اینکه سیدالموحدین علی بن ابیطالب فرمود؛ «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة» (18) همانطوری که داخل در همه‌ی اشیاء است بدون حلول و اتحاد و امتزاج و ترکب «خارج منها علی غیر مباینة» (19) زیرا حلول حق محض در فقر صرف، محال است.
«ألاکل شیء ما خلا الله باطل» (20) وقتی این شعر را، رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید، فرمود: «أصدق کلمة قالتها العرب کلمة لبید» (21) درست‌ترین و صادق‌ترین سخنی که عرب گفت، سخن این شاعر است. این فرهنگ وحی است که لبید شاعر، آن را فرا گرفت و به صورت نظم درآورد، و مصداق بارز «ان من الشعر لحکمة» (22) شد.
در سوره‌ی حج و در سوره‌ی لقمان با تفاوت مختصر آمده است که «ذلک بأن الله هوالحق و أن ما یدعون من دونه الباطل و أن الله هو العلی الکبیر» (23) بنابراین خدای سبحان برای ارائه و شناساندن خود بلاواسطه کافی است. نیازی به اسباب و علل شناخت ندارد. چون قبلاً در هر چیزی مشهود است.
و کسی که خدای سبحان را نمی‌بیند، نابیناست، چه اینکه سیدالشهداء (علیه السلام) فرمود: «عمیت عین لاتراک علیها رقیباً» (24) یعنی؛ کسی که تو را نمی‌نگرد کور است که خدای متعال را نه به عنوان مبدأ جهان آفرینش، مشاهده می‌کند، و نه به عنوان مرجع کاروان هستی، می‌بیند. و لذا هم در آغاز عالم تردید دارند، هم در انجام و پایان عالم شک دارند.
لذا فرمود: «ألا انهم فی مریة من لقاء ربهم» (25) اینها که، نه از راه آیات آفاقی، و نه از راه آیات انفسی و نه از تأمل در حقیقت هستی محض، نتوانستند پی به وجود خدای سبحان ببرند، در مریه و شک و تردیدند. ولی باید همگان آگاه باشند که «ألا انه بکل شیء محیط» (26) خدا به تمام اشیاء جهان محیط است. چیزی نیست که از احاطه‌ی علمی خدای سبحان بیرون باشد.
احاطه‌ی خدای سبحان به این معنا نیست که همانند جسم بزرگ، نسبت به جسم کوچک محیط باشد. زیرا احاطه‌ی اشیاء مادی؛ فقط به آن است که، ظاهر شیء کوچک زیر پوشش احاطه‌ی شیء بزرگ قرار می‌گیرد، ولی به تمام شئون وجودی او احاطه ندارد، مثلاً باطن او، و آغاز پیدایش او، و انجام او در آینده از احاطه‌ی خارج می‌باشد.
مثلاً دریا؛ نسبت به ماهی که در درون اوست، احاطه دارد. و همچنین فضای باز، نسبت به مرغی که در آن پرواز می‌کند، محیط است. ولی در همه موارد یاد شده و مشابه آن، احاطه فقط، نسبت به ظاهر آن شیء محاط صادق است، نه نسبت به سایر شئون او. اما احاطه خدای سبحان؛ نسبت به همه اشیاء، احاطه همه جانبه آن حضرت است، نسبت به همه شئون آن‌ها.
یعنی درون هر چیزی؛ محاط خداست، همانطوری که بیرون او محاط است، و آغاز و انجام، و جزء و کل، و ذات و صفت، و فعل و حدوث و بقاء، و اوج و حضیض، و رفع و وضع و غیره همه و همه، تحت احاطه‌ی قیمومه خدای سبحان است. هر جا مصداق هستی محقق است، خدای سبحان نسبت به آنها احاطه‌ی علمی و وجودی دارد.
این چهار اسم مبارک که از اسمای حسنای حق است و در اوائل سوره‌ی حدید آمده: «هوالاول و الاخر والظاهر والباطن» شئون متنوع اسم احسن خدا، یعنی محیط، می‌باشند. وقتی گفته شد «ألا انه بکل شیء محیط» پس اول هر چیزی خداست، پایان هر چیزی خداست، ظاهر هر چیزی خداست، باطن هر چیزی خداست لکن «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة، خارج منها علی غیر مباینة».
کسی که چشم دلش نابینا است این شئون گوناگون اسم محیط را، نمی‌یابد. و چون نمی‌بیند که «هوالاول» به مبدأ و توحید اعتقاد ندارد و چون نمی‌بیند که «هو الاخر»، به قیامت معتقد نیست و...
«أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ». نکته مهمی که هست، آن است که اگر کسی بینش اساسی و اصیل را، که معرفت الله است نداشته باشد، نه جهان خارج را به خوبی می‌شناسد، نه انسان را به طور صحیح می‌تواند درک کند.
اگر کسی الله را نشناخت، و به آن ذات اقدس یقین پیدا نکرد، نه جهان‌بین راستین خواهد بود، نه انسان‌شناس واقعی. نه خود را می‌شناسد، نه جهان را، نه آیات آفاقی را، نه آیات انفسی را، و هیچ نعمتی، بالاتر از نعمت یقین نیست، و هیچ نعمتی هم کمتر از نعمت یقین، در عالم خلق نشده.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ فصلت، آیه‌ی 53.
2. نهج‌البلاغه صبحی صالح، کلمات قصار 250.
3. سوره‌ی زمر، آیه‌ی 36.
4. سوره‌ی زمر، آیات 36و 37.
5. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 124.
6. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 124.
7. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 31.
8. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 43.
9. سوره‌ی فتح، آیه‌ی 4.
10. سوره‌ی صافات، آیه‌ی 180.
11. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 11.
12. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 90.
13. مفاتیح‌الجنان، دعای عرفه.
14.توحید صدوق، ص 143.
15. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، خطبه 147.
16. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، خطبه 157.
17. اصول کافی باب انه لایعرف الابه، ح 3.
18. توحید صدوق، ص 306.
19. توحید صدوق، ص 306.
20. بحار ج 70، ص 295.
21. بحار ج 70، ص 295.
22. من لایحضره الفقیه، شماره‌ی 5805.
23. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 30.
24. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
25. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.
26. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

متن عربی ترجمه و تفسیر دعای پر فضیلت مــعــراج …شما در انجمن های ما ثبت نام نکرده اید یا هنوز وارد نشده اید در صورتی که عضو نیستید فرهنگ کار از دیدگاه اسلام دیگراندر شماره ۶۴ خط حزب‌الله همه با هم برادریم دیدار جمعی از خانواده‌های شهدای مدافع خلاصه تاپیک از چه ذکر هایی حاجت گرفتیدحتما …خلاصهتاپیکازچهذکراین دعا برای رفع مشکلات از ختوم مجربه است طریق ختم آن این است که در اول اذان صبح غسل حکومت ازنگاه امام علی ع دانشگاه علم و صنعت ایران بجز از حشق که ابزار سرافرازی بود ‌آزمودیم همه کار جهان بازی بودکلیپ صوتی پاسخ شهید مطهری به انحرافات حسن …کلیپ صوتی پیش رو پیرامون پاسخ به شبهاتی است که سید حسن آقامیری در سخنانش مطرح کرده است مدیر توانمند کیست و خصوصیات این مدیران چیست …به راستی مدیر توانمند کیست و خصوصیات این مدیران چیست ؟ این یکی از موضوع هائیست که منابع انسانی از دیدگاه قرآن و سنت مدیریت دولتی به نام خدا دانشگاه علامه طباطبایی دانشکده مدیریت و حسابداری منابع انسانی از دیدگاه باسلام و آرزوی عزت روز افزون من هم مدتی است که در یک گروه مبلغین افتخاری که مرکزیت آن عوارض خود ارضایی دختران بهترین راهش اینه که طرفین خیلی سخت نگیرند و توقعات خودشان را در سطح امکانات پایین دین و زندگی دبیرستان سئوالات امتحانی دین و …سعی دارم مطالب مورد نیاز دانش آموزانم را در این وبلاگ قرار دهم از انتقادات و متن عربی ترجمه و تفسیر دعای پر فضیلت مــعــراج انجمن شما در انجمن های ما ثبت نام نکرده اید یا هنوز وارد نشده اید در صورتی که عضو نیستید همین حالا فرهنگ کار از دیدگاه اسلام دیگران در شماره ۶۴ خط حزب‌الله همه با هم برادریم دیدار جمعی از خانواده‌های شهدای مدافع حرم ارتش خلاصه تاپیک از چه ذکر هایی حاجت گرفتیدحتما پست اول خوانده شود خلاصهتاپیکازچه این دعا برای رفع مشکلات از ختوم مجربه است طریق ختم آن این است که در اول اذان صبح غسل کند و حکومت ازنگاه امام علی ع دانشگاه علم و صنعت ایران گروه معارف «بجز از حشق که ابزار سرافرازی بود ‌آزمودیم همه کار جهان بازی بود» کلیپ صوتی پاسخ شهید مطهری به انحرافات حسن آقامیری روشنگری کلیپ صوتی پیش رو پیرامون پاسخ به شبهاتی است که سید حسن آقامیری در سخنانش مطرح کرده است مدیر توانمند کیست و خصوصیات این مدیران چیست سایت تخصصی به راستی مدیر توانمند کیست و خصوصیات این مدیران چیست ؟ این یکی از موضوع هائیست که کارکنان منابع انسانی از دیدگاه قرآن و سنت مدیریت دولتی به نام خدا دانشگاه علامه طباطبایی دانشکده مدیریت و حسابداری منابع انسانی از دیدگاه قرآن باسلام و آرزوی عزت روز افزون من هم مدتی است که در یک گروه مبلغین افتخاری که مرکزیت آن در قم عوارض خود ارضایی دختران بهترین راهش اینه که طرفین خیلی سخت نگیرند و توقعات خودشان را در سطح امکانات پایین بیاورند و دین و زندگی دبیرستان سئوالات امتحانی دین و زندگی سعی دارم مطالب مورد نیاز دانش آموزانم را در این وبلاگ قرار دهم از انتقادات و پیشنهاداتتان


ادامه مطلب ...

حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا

[ad_1]

بحث در مضمون مشترک هفت سوره‌ای است که به نام «حوامیم سبعه» معروفند. و مهمترین محتوای مشترک این هفت سوره؛ بیان ضرورت وحی، مبدأ وحی، و ره‌آورد وحی است. که حقیقت وحی چیست؟ و از کجا نشأت می‌گیرد؟ و در قوس نزول به همراه خود چه اصول و احکامی می‌آورد؟ و در قوس صعود انسان را به کدام مقام رفیع می‌رساند؟
چون انسان؛ موجودی است متفکر، بنابراین سعادت و شقاوت او، از راه تفکر و اندیشه‌ی او، تأمین می‌شود. لذا وحی آسمانی؛ سعادت انسان را، از راه فکر و اندیشه‌اش تأمین می‌کند. با ارائه‌ی اصول و معارف اعتقادی، و رهنمود اخلاق و ملکات نفسانی، و هدایت قوانین و احکام عملی، در سه بعد اعتقاد و اخلاق و اعمال، سعادت انسان را تضمین می‌نماید.
آنچه که؛ به عنوان عقیده سالم، به انسان می‌آموزد، توحید و نبوت و معاد است که عدل و امامت نیز به همین اصول یاد شده برمی‌گردد و آنچه که؛ به عنوان اخلاق و اعمال او تعلیم می‌دهد راجع به حکمت عملی و قوانین فقهی است که تمام اقسام واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح به همین قسمت بازگشت می‌کند.
و چون قسمت مهم ره‌آورد وحی، اصول سه‌گانه توحید و نبوت و معاد است، متفکران مادی هم، در برابر این اصول سه‌گانه سرسختی می‌کنند، و با انکار آن‌ها رویاروی وحی قرار می‌گیرند.
قرآن کریم؛ سرایستادگی نابجای ملحدان را بعد از ارائه‌ی ادله و شواهد کافی چنین بیان می‌کند؛ که اینها دلی که معارف الهی را بفهمد، ندارند. و چشم و گوشی که، آیات حق را ببیند و بشنود ندارند، و منشأ این احتجاب هم اعمال زشت خود آن‌ها است. کار حرام و زشت؛ پرده‌ایست بین انسان تبهکار و بین حقیقت که نمی‌گذارد انسان گناهکار واقعیت را ببیند. چون پرده‌ای، جلوی دید او را گرفته است تار و پود این پرده را، با عمل زشت خود بافت، و این پرده را با گناه و تباهکاری بر روی دید خود آویخت، لذا حق را نمی‌بیند.
در آغاز همین سوره‌ی فصلت سخن مشرکان چنین نقل شده است: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ» (1) گفتند؛ دلهای ما، در پوشش و غلاف خاصی است که سخنان شما را درک نمی‌کند و نمی‌فهمد. «وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» (2) در گوشهای ما هم، وقر و سنگینی است، که این ثقل سامعه، نمی‌گذارد سخنان شما را ما بشنویم. «وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ» (3) و میان ما و تو پرده‌ایست که مانع دیدن تو و ره‌آورد تو است «فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ‌» (4) یعنی تو تصمیم خودت را بگیر و ما هم کارمان را می‌کنیم.
و با این تعبیر، موضع‌گیری و تهدید به رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده‌اند و گفته‌اند؛ هر کاری که می‌کنی، بکن. ما هم تصمیمهایمان را می‌گیریم. که یکی از توطئه‌های آنها این بود، که گفتند: «لاَ تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ‌» (5) گفتد؛ گوش به سخنان قرآن ندهید، با غوغا و آشوب جلو سخن پیغمبر را بگیرید. با لغو و غوغا، و فریاد، مجلس درس او را بهم بزنید. شاید با این غوغا پیروز بشوید.
یعنی؛ نه گوش به سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدهید و نه بگذارید کسی به گفتار آن حضرت گوش فرا بدهد. وقتی کسی، در اثر تحریم استماع بیانات او، با منطق وی آشنا نشد، شکست می‌خورد و شما پیروز خواهید شد. این نتیجه‌ی تصمیم کسانی بود که قلبشان در غلاف غفلت، فرو رفته و گوششان سنگین شد. و بین آنها و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حجاب نامرئی آویخته شده بود.
سخن در این است که آیا این حجاب‌ها برای ابد می‌ماند؟ یا روزی فرا می‌رسد که این پرده‌ها و حجاب‌ها و سنگینی گوش‌ها برطرف می‌شود؟
در پایان همین سوره، چنین آمده است: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (6) ما آیات خود را به اینها نشان خواهیم داد، آنگاه کاملاً با قلبشان می‌بینند و می‌فهمند که خدا، حق است و همواره حق بود. و آن‌ها در اثر حجاب غفلت و جهل، به حق اعتقاد پیدا نکرده بودند، و سخن حق را نپذیرفتند. پس؛ این چنین نیست، که این حجاب‌ها برای همیشه بماند.
«أوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» (7) آیا خدای سبحان، خود دلیل بر خویش نیست. و آیا آن ذات ازلی، خود به عنوان برهان شهودی کافی نیست، تحقیقاً کافی است. چون خدای سبحان، خود مشهود همگان است. قبل از هر چیز خدا شهید و مشهود است و ما قبل از اینکه چیزی را ببینیم اول نشانه‌های خدایی را می‌بینیم. او مشهود کل شیء است.
قبل از اینکه ما به چیزی پی ببریم به خدا پی می‌بریم. خداوند مشهود فوق هر چیز است. یعنی آنچه در آغاز همین سوره آمد، که اینان در حجاب‌اند، در انجام همین سوره آمده است که روزی فرا می‌رسد که با برطرف شدن هرگونه حجاب برای آنان به خوبی روشن می‌شود؛ که خدای سبحان حق بود. گرچه اینان از شهود کامل در قیامت محروم‌اند، و توفیق لقاءالله بهره آن‌ها نخواهد شد «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌». (8)
با توجه به آیات سوره اسراء و سوره یس و سوره‌ی جاثیه، می‌توان آیه محل بحث را بهتر حل کرد. خدای سبحان دو هدایت دارد و یک اضلال.
یعنی دو گونه هدایت برای خدا ثابت است و یک گمراه کردن.
هدایت اول؛ همان راهنمایی تشریعی است که خدای سبحان، همگان را به آن هدایت کرد. هم با عقل، که حجت درون است، و هم با وحی، که حجت بیرون است انسان‌ها را هدایت کرد، و فرمود: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ» (9) ما انسان را هدایت کردیم. چون خداوند، همه‌ی موجودات را به کمالشان هدایت می‌کند. انسان را هم، از راه تفکر صیح هدایت می‌نماید. و به او آداب زندگی سعادتمندانه را می‌آموزاند که این همان هدایت ابتدایی است، که همه انسان‌ها را با این هدایت ابتدایی هدایت فرمود.
گرچه انسان‌ها از لحاظ قبول، یا نکول، به مؤمن و کافر تقسیم می‌شوند، ولی از جهت راهنمایی تشریعی از راه آموزش اندیشه‌ی صحیح، هیچ تفاوتی بین آنان نیست. و آنان که می‌پذیرند، بهره‌مند می‌شوند، و آنان که نمی‌پذیرند، محروم می‌مانند و ارشاد پیامبران درباره‌ آن‌ها به عنوان اتمام حجت می‌باشد.
و اما هدایت دوم؛ همان هدایت پاداشی است که نسبت به افراد خاص محقق می‌شود. یعنی اگر کسی دعوت پیامبر را پذیرفت و مقداری راه او را، طی کرد، آن‌گاه لطف الهی شاملش می‌شود و بقیه راه را، با سهولت و با سرعت، و با سبقت تا به مرحله امامت می‌پیماید.
در این موقع خدای سبحان نسبت به او نه تنها هدایت به معنای اول؛ که همان راهنمایی تشریعی است، دارد، بلکه هدایت به معنای دوم، که امری است تکوینی نسبت به او روا می‌دارد. در نتیجه او را سریعاً از صراط می‌گذراند، و با سبقت بر دیگران پیروز می‌کند. و با امامت؛ او را پیشوای متقین قرار می‌دهد. که این بحثها مبسوطاً گذشت.
پس؛ برای خدا، دو هدایت است. اول؛ هدایت و رهنمود ابتدایی، که همگان را با آن هدایت راهنمایی می‌کند. دوم؛ هدایت جزایی و پاداشی که به معنای ایصال به مطلوب و توفیق و تسدید و تأیید می‌باشد. و هدایت به معنای دوم مخصوص مؤمنین است. کسی که راه وحی را شناخت، و آن را پذیرفت و به راه افتاد، از هدایت پاداشی حق برخوردار است.
اما اضلال و گمراهی خدا هرگز بیش از یک قسم نخواهد بود و آن همان اضلال کیفری است. زیرا خدای سبحان هرگز ابتداء احدی را گمراه نمی‌کند، بلکه همگان را هدایت می‌نماید ولی اگر کسی با داشتن عقل؛ در درون، و با دیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از بیرون، و با تمام شدن حجت حق، که «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»
(10) معذلک کتابهای دینی را پشت سرگذاشت، «نَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» (11) اینگونه از افراد را خدا به عنوان کیفر، گمراه می‌کند. اینها هستند که مشمول غضب الهیند.
چون اضلال و گمراه کردن یک امر وجودی نیست، برخلاف هدایت، که یک امر وجودی است، معنای گمراه کردن خدا، آن است که؛ خداوند لطف خاص خود را سلب کند و رحمت مخصوص را به انسان تبهکار ندهد و فیض را از او امساک کند، و نگاه تشریفی را نسبت به او روا ندارد، و او را به حال خودش، رها کند.
انسان؛ اگر به حال خود، واگذار شد، هرگز توان پیدا کردن راه راست را ندارد. در قرآن کریم فرمود: «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌» (12) اگر خدای سبحان؛ درب رحمت خود را، به روی مردمی باز کرد، احدی جلو آن رحمت را نمی‌تواند بگیرد. و اگر رحمتی را، به کسی نداد و از بخشش آن امساک نمود، کسی نمی‎‌تواند، رحمت خدا را ارسال کند.
خدا اگر خواست، کسی را توفیق دهد و تأیید کند، کسی نمی‌تواند جلو تأیید الهی را بگیرد. و اگر نخواست کسی را تأیید کند، یعنی اگر کسی شابسته توفیق نبود، خدای سبحان فیض خاص خود را به او نمی‌دهد. وقتی خداوند فیض را به او نداد، و خودش نیز ذاتاً و صفة و فعلاً فقیر بود، و دیگران نیز مانند او ذاتاً محتاج به امداد الهی بودند، پس هرگز راهی برای کمک او وجود ندارد، لذا سقوط می‌کند «عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ‌» (13)
این تعبیر «امساک» بسیار مناسب و دقیق است، زیرا نشانه‌ی آن است که، همه‌ی نقصان‌ها از قبل ضلالت و غوایت، و جهالت و سفاهت و غیره در اثر نرسیدن فیض هدایت است و گرنه این امور یاد شده و مانند آن‌ها، امر وجودی نیستند تا به فیض خداوند، استناد داشته باشند، لذا نفرمود خدا کسی را به ضلالت می‌اندازد، بلکه فرمود رحمت خاص خود را امساک می‌کند.
و در موارد دیگر هم که نسبت اضلال به خداوند داده شد، به همین معنا است. چون جامع همه نقص‌ها، نرسیدن فیض است که در آیه یاد شده خدای سبحان از آن تعبیر به امساک فرموده است.
البته، درباره‌ی توفیق و هدایت، این چنین فرمود؛ که خداوند درب رحمت را باز می‌کند. ولی درباره‌ی خذلان و اضلال فرمود؛ درب رحمت را می‌بندد، نه آنکه درب ضلالت را بگشاید. چون گمراهی امر وجودی نیست تا آن را به کسی اعطا کند، بلکه بستن درب هدایت همان گمراهی است.
چیزی را که، خدا امساک کرد و نداد کسی نمی‌تواند آن را ارسال نماید و اعطا کند. بنابراین؛ اضلال خدا، عبارت از آن نیست که، خداوند چیزی به کسی بدهد به نام ضلالت. بلکه همان فیض هدایت را گرفتن، و همان توفیق و رحمت را گرفتن، باعث ضلالت خواهد شد. و بستن درب رحمت، فقط بر روی کسانی است که عمداً کتاب آسمانی را پشت سر گذاشتند.
لذا فرمود: «یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ» (14) «وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ‌» (15) یعنی هر که را خداوند بخواهد هدایت می‌کند و هر که را بخواهد گمراه می‌نماید. و هرگز گمراه نمی‌کند مگر فاسقان را. یعنی کسی که عمداً از راه مستقیم خارج می‌شود و با داشتن دلیل عقلی و نقلی، دین الهی را پشت سر می‌گذارد، خداوند او را گمراه می‌کند. و معنی اضلال هم همان امساک فیض هدایت است نه آنکه امر وجودی جدا و مستقل باشد.
این یک اصل مسلم قرآنی است که احدی را خداوند ابتداء گمراه نمی‌کند. و اصل مسلم دیگر قرآنی آن است که فقط آنها که با تمام شدن حجت خدا به بیراهه می‌روند خداوند آنها را گمراه می‌کند، و اضلال و گمراه کردن هم، یک حقیقت وجودی نیست، بلکه عدم ملکه است یعنی همین که فیض خاص، و رحمت مخصوص الهی، ازاین گروه امساک شد و به ایشان نرسید، از همین معنا اضلال انتزاع می‌شود. این هم اصل مسلم قرآنی است.
با توجه به اصول سه‌گانه یاد شده، روشن می‌شود که، معنای اسناد اضلال، به خداوند سبحان چیست؟ و اگر درب خاص رحمت الهی به روی فرد، یا جامعه‌ای گشوده نشد، درعذاب به چهره آنها باز می‌شود. خواه در دنیا، و خواه در آخرت، که روز ظهور حق، و برطرف شدن هرگونه حجاب است. زیرا در آن روز هم، با اینکه همه پرده‌ها کنار رفت، کسانی که در دنیا می‌گفتند: «قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ» در آن روز می‌گویند «رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا» (16) معذلک درب عذاب همچنان به روی اینان گشوده است.
این دو مطلب را باید، با کمک آیات یاد شده حل کرد. مطلب اول آنکه؛ در اثر گناه و تبهکاری‌های مداوم آنان، خداوند سبحان پرده‌های مانع درک را بر قلب و گوش و چشم اینها می‌آویزاند. و تاروپود این پرده‌های حجاب هم گناه و تباهی خود آنهاست. لذا اینها از کنار بسیاری از آیات الهی بی‌تفاوت می‌گذرند و از آن‌ها غافل‌اند و اعراض می‌کنند «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ». (17)
مطلب دوم آنکه؛ روز قیامت که هنگام ظهور حق، و برطرف شدن حجاب‌ها است، این پرده‌ها کنار می‌رود، و اینها حق را می‌بینند «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (18) ولی نمی‌توانند به آن ایمان بیاورند، چون آن روز؛ ظرف ایمان و تحصیل کمال اختیاری نیست لذا کاملاً معذب خواهند شد.
و مشابه آنچه در همین سوره‌ی فصلت نازل شده است که «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ» دلهای ما در غلاف و پوشش است، و در گوشهای ما سنگینی است، و بین ما و تو حجاب است، لذا ما حق را نمی‌بینیم مشابه این مضمون را، در سوره‌ی اسراء بیان کرد.
در سوره‌ی اسراء هم‌چنین فرمود: «وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً» (19) وقتی که قرآن تلاوت می‌کنی، ما میان تو و آنان که مؤمن به قیامت نیستند، حجابی قرار می‌دهیم که، دیدنی نیست.
یعنی این حجاب پرده‌ای نیست که بشر بافته باشد. حجابی نیست که، با چشمهای عادی یا چشم‌های مسلح بتوان او را دید. چون پرده‌ی محسوسی که روی چشم ظاهری آویخته باشد نیست، بلکه مراد چشم دل است و خود آن چشم دل، در قیامت محجوب از مشاهده جمال حق است. «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌» و حجاب چشم باطن هم نادیدنی است.
و منظور از چشم؛ همانطور که بیان شد، چشم سر و دید مادی و ظاهری نیست. زیرا هم وحی، دیدن خدا را با چشم ظاهری محال می‌داند و هم عقل آن را مستحیل می‌شمارد «لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ». (20)

پس آن چشمی که، می‌تواند خدا را ببیند چشم دل است. و اگر روی چشم دل، گناه به عنوان پرده آویخته شود، از مشاهده حق محروم می‌گردد. و این پرده هم حجابی است نادیدنی، چون دل، که همان روح مجرد انسانی است، صفا و کدورت او هم، مجرد و نادیدنی است. خلاصه آنکه، در سوره اسراء فرمود؛ چون تبهکاران راه حق را پشت سر گذاشتند. ما بر دلهای اینها، پوشش قرار دادیم که نمی‌فهمند، و در گوشهای اینها، سنگینی قرار دادیم که سخن لطیف را نمی‌شنوند. و در سوره‌ی بقره هم فرمود «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (21) خدا بر دلهای اینها و گوشهای اینها مهر نهاد و روی دید اینها هم، یک پوشش و پرده است.

معنای مهر کردن؛ آناست که، تمام صفحه قلب این گروه را گناه پرکرده است، و دیگر جایی برای توبه و انابه نیست. لذا در پایان صفحه سیاه‌دل آنها، مهر شده است و اگر امید توبه و بازگشت بود، هرگز مهر که به منزله اعلام پایان‌نامه است بر دل اینها زده نمی‌شد.
توضیح این مطلب را که، چه گروهی مشمول قهر الهی قرار قرار می‌گیرند تا خدای سبحان بر دل و گوش آنها مهر می‌کند و آنان از فهمیدن و شنیدن و همچنین از دیدن حق محروم می‌گردند در سوره‌ی یس مشخص فرمود که اینها چه گروهیند. «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ‌» (22) بعد از اینکه فرمود، ما تو را فرستادیم تا اینها را انذار کنی، و از عواقب بدشان بیم‌دهی، فرمود؛ قضا و قدر الهی بر اکثر اینها تثبیت شده است، اینها دیگر ایمان نمی‌آورند.
«إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً» (23) ما بر گردنهای اینها غل قرار دادیم. این غل گردن، گاهی برای آن است که، گردن را آسیب برساند، دست و بدن و بدنه را فشار بدهد، گاهی برای آن است که، تمام قسمت گردن تا چانه بسته‌ی آهن باشد، که آدم نتواند سر را به زیر بیاورد، و سر را خم کند و جلو خود را ببیند.
فرمود ما در گردنهای اینها غل قرار دادیم و آهن سنگین غل، تا زیر چانه‌ی اینها را گرفته، یعنی تمام مساحت زیر گردن اینها را، آهن سرد و سخت گرفته است، و چون آهن تمام مساحت گردنشان را احاطه کرد، سرشان بالاست. هرگز نمی‌توانند، بدنشان، دستشان، پایشان و جلوشان را ببینند.
«فَهِیَ إِلَى الْأَذْقَانِ» (24) تا ذقن و چانه‌ی اینها، آهن سخت بنام «غل» سنگین گرفته است. همانطوری که؛ سلسله را به پا می‌بندند، که گردن توان حرکت نداشته باشد غل را به گردن می‎‌بندند، که گردن توان حرکت را از دست بدهد و دیگر نتواند سرش را حرکت بدهد. زیرا اگر گردن با غل بسته باشد، هرگز نه سر را می‌توان تکان داد، و نه با چشم می‌توان متوجه بدن و زمین شد و جلو پای خود را دید. لذا فرمود: «فَهُمْ مُقْمَحُونَ‌» (25) یعنی اینها سر به هوایند، فقط بالا را می‌بینند، سرشان بالاست. نه می‌توانند خود را ببینند، نه می‌توانند راه را تشخیص بدهند.
آنگاه؛ این مطلب مطرح است که اکنون که از دیدن خود، و پیش پای خود، محرومند آیا می‌توانند روبرو و بالای سر خود را ببینند یا نه؟ فرمود؛ روبرو و بالای سر خود را هم نمی‌بینند! برای اینکه «وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» (26) جلو اینها هم، پرده‌ای سنگین چون سد قرار دادیم. و جلو اینها را سد کردیم و پشت سر اینها را سد کردیم، در نتیجه هیچ جایی را نمی‌بینند. نه می‌توانند دورنگر باشند، نه می‌توانند از تجارب گذشته استفاده کنند. نه می‌توانند از پشت سر باخبر باشند، که بر گذشتگان چه گذشت؟ نه می‌توانند از آینده باخبر باشند، که بر آیندگان چه می‌گذرد؟ جلوی دید اینها با سد محیط و همه جانبه، گرفته شد.
پس تبهکارانی که در گناه فرو رفتند مخفوف به سد سطبر و سخت‌اند، و بین دو سد عظیم محصوراند، بین گردن تا چانه‌ی آن‌ها را آهن سردو سخت پر کرده است، بنابراین آنها هم از خویشتن خویش، غافل‌اند، و هم از مشاهده‌ی جهان خارج، محروم‌اند. نه می‌توانند با مشاهده آیات أنفسی، خداوند را مشاهده کنند، و نه، می‌توانند با شهود آیات آفاقی، خدای سبحان را ببینند. زیرا هم راه خویشتن‌نگری آن‌ها مسدود است، و هم راه جهان‌بینی آن‌ها سد شده است، لذا هیچ نشانی از نشانه‌های خدای سبحان را مشاهده نمی‌کنند.
لذا فرمود «فَأَغْشَیْنَاهُمْ» ما اینها را در پرده قرار دادیم. پشت سر آن‌ها، پرده آویخته است و جلوی اینان نیز پرده قرار دارد. نه توان دیدن بیرون را دارند، نه توان دیدن درون را. نه خود را می‌بینند، نه غیر را «فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ» هرگز اینها آیه‌ای از آیات الهی را نمی‌بینند در سوره‌ی جاثیه هم، مشابه این مضمون آمده، که فرمود: «‌وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً». (27)
و عصاره آنچه که در سوره یس و در سوره‌ی جاثیه نازل شده، این است که؛ خدای متعال برای اینها پرده‌ی همه جانبه و فراگیر قرار داد، که هرگز توان ادراک و دید و فهم چیزی را، ندارند. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» فرمود؛ دیدی انسان هواپرست را، که سرانجام چگونه گرفتار هوس شد و کسی که حجت خدا بر او تمام شد و حق را فهمید ولی به هوس عمل کرد، خدا چگونه او را گرفت، یعنی فیضش را از او قطع کرد.
کسی که، می‌گوید من هر چه می‌خواهم می‌کنم، او بنده‌ی خواسته خویش است او «عبدالهوی» است، نه «عبدالله» انسانی که بگوید من هر چه میل دارم و هر چه دوست دارم، می‌کنم، یعنی هر چه هوس من، و میل من، و آرزوهای من، دستور می‌دهد، من مجری فرمان اویم، او بنده‌ی هوس است، هرگز بنده‌ی خدا نیست.
کسی که می‌داند، این کار حرام است، ولی در اثر هوس به دنبال آن حرکت می‌کند، خدا فیضش را از او سلب می‌کند، و این قطع رحمت همان ضلالت است.
آنگاه فرمود: «خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ» چون سخن از گوش به دل می‌رود، هم گوش را، که کانال سخن است مهر کرد، و بست، و هم دل را. در بعضی از موارد، قلب را بر سمع، مقدم می‌دارد، چون قلب پایگاه درک سخنان است. و در این آیه سمع بر قلب مقدم شد، چون سمع مجرا و مسیر درک است.
«وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» روی دید او پرده گذاشت «فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ‌» (28) اگر مجاری ادراک کسی را، خدا بست و توفیق فهمیدن و شنوایی، و بینایی حق را، از فرد تبهکار، گرفت، دیگر چه کسی می‌تواند به این انسان تبهکار هدایت برساند؟! همان اصل کلی است که، قرآن فرمود: «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ» دری را که خدا طبق رحمت باز کند احدی نمی‌تواند آن را ببندد و دری را که خدا ببندد احدی نمی‌توان آن را باز کند.
روی آن اصل قرآنی؛ در این کریمه فرمود؛ اگر انسانی را که خدا از فیضش محروم کرد، چه کسی او را مستفیض و هدایت می‌کند؟ مگر نه آن است که، هدایت انسان از راه اندیشه و فکر اوست؟ مگر نه آن است که، گناه حجاب تفکر صحیح است؟ مگر نه آن است که، این حجاب به صورت غل و سلسله فراگیر ظهور می‌کند که نه انسان پای رفتن دارد و نه چشم دیدن، و گوش شنیدن.
عده‌ای با پای خرد و فکر، در اندیشه‌ها و استدلالها حرکت می‌کنند، اینها مشاء و اهل استدلالند. گرچه پای اینها چوبین باشد، ولی به مقدار میسور می‌روند، با پای چوبین می‌توان رفت، ولو به مقدار اندک چون بی‌تمکین است. ولی با پای بسته به سلسله آهن سرد و سخت هرگز نمی‌توان حرکت کرد.
و عده‌ای با چشم و گوش می‌بینند، و می‌شنوند و با دل می‌یابند، که اینها عارف و حکیم‌اند. حکیم، مانند نهریست که آبش کم است و اگر یک‌جا بماند بو می‌گیرد. لذا به دریا می‌رود که بو نگیرد. عارف، چون دریایی است که هرگز بو نمی‌گیرد، لذا در جای خود قرار دارد، چون همه‌ی پویندگان به سوی معرفت و شهود حرکت می‌کنند، و او که عارف و شاهد است کجا حرکت کند و کجا برود؟
وقتی به عارف شاهد، گفتند؛ چرا سیر نمی‌کنی؟ آب اگر یک جا بماند، می‌گندد. گفت؛ تو مانند دریا باش، تا نیازی بدست یازیدن، و پای کوبیدن نداشته باشی. اگر چون دریا باشی که هرگز از ثبات و آرامش بو نمی‌گیری. مگر نه آن است که بالاخره انسان یا باید ببیند، یا باید برود؟ یا باید عارف باشد، یا باید حکیم باشد!

کسی که در اثر گناه، هم آئینه دل را تیره کرد، و هم مرآت تفکر را تباه ساخت، نه توان پویش راه عرفان دارد، نه قدرت کوشش راه برهان را، دارا می‌باشد. زیرا هم، راه جوشش دل با گل و لای هوس‌پرستی بسته شد، و چیزی از درون نمی‌جوشد. و هم راه بهره‌مندی از بیرون مسدود شد، و چیزی به درون دل راه پیدا نمی‌کند. لذا خدای سبحان درباره این گروه می‌فرماید؛ این‌ها فاقد عقل و سمع و بصراند «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ» (29) و گاهی می‌فرماید بر مجاری ادراک آنان مهر شده است «وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» غیر از خدا چه کسی می‌تواند او را هدایت کند «أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ» آیا متذکر و هشیار نمی‌شوید؟

تا گناه هست، پرده بر چشم و مهر بر دل و گوش و سد در جلو و دنبال خواهد بود، با احتجاب درون و بیرون، هرگز راهی برای درست اندیشیدن نیست. چه اینکه راهی برای درست مشاهده نمودن نمی‌باشد.
آنگاه سخن در این است که، آیا این حجابها برای ابد هست یا روزی همه‌ی اینها کنار می‌رود. آیا این سد فولادین و محکم، برای همیشه هست یا آنکه همانند دیگر سدها و سلسله کوه‌ها و مانند آن روزی فرسوده و مرتفع می‌گردد؟ چه اینکه سد فلزی و مستحکم ذوالقرنین، روز انهدام و فروریختگی را در پیش دارد «حتی اذا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً» (30).
آری روزی فرا می‌رسد که، همه‌ی سدها فرو می‌ریزد و همه‌ی پرده‌ها کنار می‌رود، و آن؛ روز ظهور کامل حق سبحانه و تعالی است، که همه‌ی حجاب‌ها مکشوف می‌شود، و همه‌ی سدها و موانع فرو ریخته می‌شوند. زیرا هیچ موجودی توان تحمل آن ظهور را ندارد، تا مانع آن نسبت به دیگران شود.
در آن روز، که سنگینی ظهور حق را آسمان‌ها و زمین تحمل نمی‌کنند: «ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (31) راهی برای تبهکاران و محجوبین جز مسیر جهنم نخواهد بود «یوَمَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً» (32) آن روز اینها را سوق می‌دهیم، از پشت سر اینها را می‌رانیم، به طرف جهنم، آن روز همه‌ی این پرده‌ها کنار می‌رود، حق برای او روشن می‌شود، حق را می‌فهمد، ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد.
قیامت، روز ظهور حق است، نه ایمان به حق، سنگین‌ترین مصیبت در آن روز این است که، حقیقت به خوبی ظاهر می‌شود، ولی نمی‌توان او را تصدیق کرد. و دردناک‌ترین رنج آن است که، چشمه‌های زلال بجوشد و انسان تشنه در اثر خوردن آبهای شور، تمام هاضمه را از دست داده باشد. ولی تشنگی او همچنان بماند و توان خوردن آب شیرین را نداشته باشد.
خلاصه اینکه، روزی راه روشن می‌شود که رونده پاهایش شکسته و قدرت رفتن ندارد. هم حق در کمال وضوح ظاهر می‌شود، و هم او نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد. زیرا ایمان فعل اختیاری است، و تحت تکلیف است، و قیامت روز عمل اختیاری و تکلیف و فعل ارادی نخواهد بود.
در پایان حم فصلت فرمود: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» فرمود؛ روزی فرا می‌رسد که، آیات الهی را خواه از درون، خواه از بیرون، نشانشان می‌دهیم. اگر در دنیا گردنش غل داشت و سرش بالا بود و نمی‌توانست آیات انفسی را ببیند، امروز، خویشتن خویش را به خوبی می‌بیند. ذات خود و صفات خود و افعال خود را، به خوبی مشاهده می‌کند. مسئله‌ی «عرفت‌الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (33) را خوب می‌بیند.
تحولاتی که در جانش، راه پیدا می‌کرد، می‌نگرد. تمام هستی خود را، آیت الهی می‌بیند. زیرا در آن روز پرده‌ها کنار می‌رود و آیات آفاقی، همچون آیات انفسی، مشهود می‌شود. و «غل جامعه» کنار می‌رود و او می‌تواند هم خود را ببیند هم غیر خود را بنگرد. اما نمی‌تواند به خدایی که در مظاهر درون و بیرون تجلی کرد ایمان بیاورد «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» برای آنها روشن می‌شود که الله حق است «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ‌» می‌فهمند خدا حق روشن بود و حق روشن است، ولی نمی‌توانند به او ایمان بیاورند.
چند مطلب در این دو آیه است، که به خواست خدا باید در مباحث بعد مطرح شود. مانند اینکه آیات آفاقی یعنی چه؟ و آیات انفسی یعنی چه؟ و چگونه خدای سبحان فوق هر چیزی و قبل از هر چیزی مشهود است؟ که ما اول خدا را می‌بینیم بعد اشیاء دیگر را. و آخرین آیه‌ی سوره حم فصلت این است «أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ» (34) از این آیات هم برهانی که حد وسط آن، آیات آفاقی است استفاده می‌شود، و هم برهانی که حد وسط آن آیات انفسی است، استنباط می‌شود. و هم برهان صدیقین که حد وسط آن، خود ذات واجب سبحانه است استفاده می‌شود. «دل علی ذاته بذاته».
بیان بین این سه راه و اینکه چگونه این حقائق در قیامت یا در حال مرگ، برایشان روشن می‌شود و معذلک نمی‌توانند به آن‌ها ایمان بیاورند و اینکه خدا مشهود هر چیز است و چگونه خدا به هر چیزی محیط و شاهد است به بحث‌های آینده موکول می‌شود.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
2. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
3. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
4. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
5. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 26.
6. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
7. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
8. سوره‌ی مطففین، آیه‌ی 15.
9. سوره‌ی انسان، آیه‌ی 3.
10. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 149.
11. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 187.
12. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 2.
13. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 74.
14. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 93.
15. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 26.
16. سوره‌ی سجده، آیه‌ی 12.
17. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 105.
18. سوره‌ی نور، آیه‌ی 25.
19. سوره‌ی اسراء، آیات 44 تا 46.
20. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 103.
21. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 7.
22. سوره‌ی یس، آیه‌ی 7.
23. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
24. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
25. سوره‌ی یس، آیه‌ی 8.
26. سوره‌ی یس، آیه‌ی 9.
27. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23.
28. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 23.
29. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 171.
30. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 98.
31. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 187.
32. سوره‌ی مریم، آیه‌ی 86.
33. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 242.
34. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا حجاب گناه اضلال کیفری خدای سبحان در دنیا


ادامه مطلب ...

معنای اضلال خدای سبحان

[ad_1]

بحث در مضمون مشترک «حوامیم» هفتگانه است و جامع‌ترین مضمون مشترک این هفت سوره همانا تشریح وحی، و ضرورت وحی، و ره‌آورد وحی است و مهم‌ترین ره‌آورد وحی؛ بیان توحید و نبوت و معاد، و دعوت به اصول و معارف اولیه‌ی دین است.
و چون انسان، موجود متفکر و اندیشمند است، و کمال او فقط از راه فکر و اندیشه صحیح تأمین می‌شود، زیرا تمام کارهای شایسته او مسبوق به تفکر درست است، و قرآن هم برای تکامل جوامع انسانی آمده است، لذا راه اندیشه‌ی صحیح را به آن‌ها ارائه می‌دهد، تا با پیمودن آن راه به مقصد برسند.
راهی که قرآن کریم؛ جامعه انسانی را، به آن هدایت می‌کند تا با معرفت آن راه، و پیمودن آن طریق، یعنی؛ با علم و عمل صالح به آن مقصد برسند، همانا شناخت خدا و قیامت و وحی و رسالت است، و آنچه که مانع معرفت و همچنین مانع پیمودن راه است، گناه است که حجابی است نادیدنی، و این حجاب نامرئی جلوی هرگونه شنوایی و بینایی را می‌گیرد.
به این مطلب رسیدیم که، خدای سبحان دو هدایت دارد و یک اضلال. هدایت اول، هدایت ابتدایی است و هدایت دوم، هدایت جزایئی و پاداشی است، و اما از نظر اضلال فقط دارای اضلال کیفری است. زیرا ابتدائاً خدای سبحان، احدی را گمراه نمی‌کند. ولی اگر کسی بعد از تمام شدن حجت، و روشن شدن راه، عمداً بیراهه رفت، خدا او را گمراه می‌کند.
معنای گمراه کردن خدا هم این نیست که یک امر وجودی را به او می‌دهد به نام ضلالت زیرا ضلالت عدم ملکه است، نه یک امر وجودی. بلکه چیزی که به نام هدایت و توفیق و کمک فکری و مانند آن است به او نمی‌دهد.
وقتی لطف پروردگار از انسانی قطع شد او گمراه می‌شود، و سقوط می‌کند، زیرا انسان غیر از خداوند پناهگاهی ندارد «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً». (1)
خلاصه آنکه؛ ضلالت دادنی نیست، ولی هدایت دادنی است و تا خداوند آن را اعطاء نکند کسی مهتدی نخواهد شد. بنابراین، کسی که از لطف خداوند محروم شد، حتماً سقوط می‌نماید «عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ‌».(2)
قرآن کریم؛ در بسیاری از موارد این دو اصل را تبیین می‌کند، یکی اینکه «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا» (3) دیگری اینکه «وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ» (4) دری را که، خدا طبق رحمت باز کند، احدی توان بستن آن را ندارد، و دری را که خدا، طبق قهر ببندد احدی توان گشایش آن را ندارد. قهر خدا، همان بستن در رحمت است.
اضلال خدا همان نرساندن لطف و هدایت است، نه آنکه چیزی به نام ضلالت به کسی اعطاء کند. وقتی هدایت از کسی گرفته شد، عقل او از درون شکوفا نمی‌شود، پیام پیام‌آوران الهی هم، از بیرون نفوذ نمی‌کند. نه سخنان انبیا از مجرای گوش به دل می‌نشیند، و نه پیام عقل از دل می‌جوشد.
انسان محروم از هدایت خداوند، نه مانند چشمه‌ای است، که از درون خود آب بجوشاند، ونه مانند حوض، از نهر بیرون آب می‌گیرد، لذا می‌خشکد. وقتی مجاری ادراک کسی بسته شد نه دل، توان ادراک شهودی را دارد، نه چشم و گوش، توان شنوایی و بینایی را دارند تا از این راه رسالت خود را ایفا کنند، لذا آن شخص محروم از هدایت، گمراه می‌شود و بیراهه می‌رود. ولی روزی فرا می‌رسد که، خدای سبحان همه‌ی این مجاری بسته را باز می‌کند، و چشم دل و گوش بسته را می‌گشاید.
به این نتیجه رسیدیم که خدای سبحان گاهی دل را می‌بندد، و گاهی نیز دل را باز می‌کند، حکم اولی نظام آفرینش آن است که، انسان را با مجاری باز ادراک خلق کند. و هرگونه امکان فراگیری علوم را، به او اعطاء نماید. و اگر با داشتن همه امکانات از آن وسایل ادراکی استفاده نکرد، آنگاه آن مجاری را می‌بندد و وقتی آن‌ها را باز می‌کند، که سودی نداشته باشد. و آن هنگام قیامت است. چون در قیامت، و در برزخ و لحظه‌ی مرگ، ایمان و اعتقاد آوردن ممکن نیست.
در لحظه‌ی مرگ کم‌کم پرده‌های دل و چشم و گوش کنار می‌رود و انسان خوابیده بیدار می‌شود. «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (5) توده‌ی مردم خوابند، هنگام مرگ بیدار می‌شوند. انسان تا نمرد بیدار نمی‌شود «أهل الدنیا کرکب یساربهم و هم نیام». (6)
اکثر انسانها تا زنده‌اند در خوابند و در لحظه‌ی مرگ بیدار می‌شوند زیرا مرگ، گرچه به لحاظ دنیا خوابیدن است، ولی به لحاظ برزخ بیدار شدن و به عالم وسیع رسیدن است، زیرا از طبیعت رهیدن، و به ماوراء‌طبیعت رسیدن را مرگ می‌نامند، و انسان همواره در تحول و انتقال است تا به دارالقرار برسد «حتی حلوا دارالقرار» (7) و در آن لحظه انسان بیدار می‌شود، یعنی هم قلب او می‌فهمد، هم چشم و گوشش می‌شنوند و می‌بینند.
در آن لحظه، دل هر چه ببیند درست می‌بیند. و چشم و گوش، هر چه ببیند و بشنود صحیح می‌بیند، و درست می‌شنود. ولی در آن لحظه اثری بر فهمیدن، و دیدن و شنیدن، مترتب نمی‌شود، زیرا نمی‌توان ایمان آورد.
انسانی که عالم بود و عمداً از علمش نفعی نبرد، کم‌کم علم او به جهل تبدیل می‌شود. روزی هم دوباره عالم می‌شود، لکن قهراً و اضطراراً ولی از این علم طرفی نمی‌بندد. کسی که شاهد حق بود، و به آن اعتناء نکرد شهودش به نسیان تبدیل می‌شود. و در لحظه‌ی مرگ پرده‌ی نسیان کنار می‌رود، جهلش به علم و نسیانش به شهود مجدد تبدیل می‌شود، ولی نمی‌تواند از آن علم و شهود استفاده کند.
همین علم بدون عمل در دنیا، به صورت شهود بدون اثر سودمند، در آخرت ظهور می‌کند، که به نوبه خود عذاب است. لذا لحظه‌ی مرگ، لحظه‌ی شروع افسوس و حسرت است و همچنان این تحسر امتداد می‌یابد، تا قیامت که روز، روز حسرت است.
در آن روز؛ حق روشن می‌شود، و انسان حق را می‌بیند، و لکن نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد، چون در دنیا که موطن اختیار بود ایمان نیاورد. و یا نمی‌تواند برابر ایمان قبلی، عمل کند و به آن بها بدهد، چون در دنیا به ایمان خود، اعتناء نکرد و بر آن اثر مترتب ننمود «یوم یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لاَ یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً». (8)
اگر کسی در دنیا، ایمان آورد، ولی از ایمان خود نفعی نبرد، در قیامت هیچ سودی نمی‌برد. روزی که «لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ» در دنیا اصلاً ایمان نیاورد، یا ایمان آورد ولی «أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً» اعتقاد پیدا کرد ولی عمل نکرد. در قیامت؛ که حق برای او روشن می‌شود، ضرورت وحی، ضرورت معاد، ضرورت مبدأ، برای او روشن می‌شود، نمی‌تواند بهره از کار خود ببرد. بنابراین قیامت، برای کسی که در صراط مستقیم دین حرکت نکرد، روز افسوس خواهد بود.
مثل همان رونده‌ای که، راه راست را عمداً ترک کرد، و بیراهه رفت، و از سینه‌ی کوه به ته دره افتاد، و همه‌ی اعضای او درهم شکست و سرانجام، راه را دید ولی توان رفتن را ندارد. یا انسان تشنه‌ای که، با آب شور، خود را سیر کرد، ولی سیراب نشد. وقتی به آب شیرین رسید، تشنه هست ولی توان نوشیدن آب را، ندارد. وقتی که چشمه‌ی زلال و شیرین را مشاهده کرد، این مشاهده، برای او، عالم حسرت است. انسان در حال مرگ و همچنین بعد از آن، واقعیت را می‌بیند ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد.
در سوره‌ی «حم فصلت» فرمود؛ اینها دلشان بسته است. بین تو و بین اینها حجاب است، و گوششان سنگین است. همین معنای بستن و مهر کردن مجاری ادراک را خداوند سبحان در سوره‌ی «اسراء» و «یس» و «جاثیه» به خود نسبت داد. می‌گوید ما بر اثر تبهکاری بداندیشان، قلبشان را مهر کردیم، گوششان را سنگین کردیم، جلوی چسم اینها پرده آویختیم که نمی‌توانند بفهمند و بشنوند و ببینند.
در سوره‌ی «یس» فرمود، هم غل به گردن اینهاست، هم سدی در جلو و پشت سر اینهاست. «إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ‌ وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ‌» (9) یعنی؛ کافران نه می‌توانند خودشان را ببینند، تا از راه معرفت نفس، و انسان‌شناسی به مقصد برسند. و نه می‌توانند، جهان را ببینند، تا از راه جهان‌بینی به مقصود، راه یابند.
اما اینکه نمی‌توانند خود را ببینند، زیرا ما در اثر تبهکاریشان بر گردن‌های آنها تا چانه‌شان غل و آهنهای سخت قرار دادیم، لذا هرگز نمی‌توانند سرخم کنند و خود راببینند. از این جهت آنها «مقمح» و سر به هوایند.
در سوره‌ی نور، فرمود؛ کافران آن چنان گرفتار ظلمت‌اند، و در ظلمات فرو رفته‌اند که هرگز نمی‌توانند، چیزی را ببینند. مثل کسی که در دل دریای عمیق و توفنده، فرو برود که بر فراز آن دریا، موج، و بر بالای آن موج، موج دیگر، و بر فراز آن موج متراکم، ابر باشد، که مایه‌ی‌ ترکب و انبوه ظلمت‌ها خواهد بود. واگر در این حال، دست خود را بیرون آورد، هرگز نمی‌تواند آن را ببیند «أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا». (10)
نفرمود، دستش را نمی‌بیند، بلکه فرمود؛ «لَمْ یَکَدْ یَرَایهَا». کاد یعنی نزدیک شد، فرمود نزدیک دیدن هم نیست. دست با اینکه در اختیار انسان است، دور و نزدیک بودنش، پشت و رو کردنش، باز و بسته نمودنش، بالا و پایین آوردنش، و همه شئون آن در اختیار خود انسان است، مع‌ذلک انسان غریق در دریای توفنده، و گرفتار امواج متراکم و انبوهی از ابر، نزدیک دیدن دست خویش نیست.
خلاصه آنکه؛ کافران، از مشاهده خویش محروم‌اند، و همچنین از شهود جهان خارج ممنوعند. زیرا مخفوف به سد ستبرند، و از گذشته و آینده خویش بی‌خبرند، و از مشاهده جلو و دنبال خود محجوب‌اند. «وَ جَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ‌» نه می‌توانند از تجارب پیشینیان استفاده کنند و نه توفیق آینده‌نگری دارند.
بنابراین، تبهکاران عمداً راه هرگونه شناخت را، به روی خود بستند. نه از راه مشاهده ذات واجب، می‌توانند به آن پی‌ببرند، و نه از راه شهود ذات می‌توانند خالق خود را بشناسند، و نه از راه شهود جهان خارج، قادرند که پروردگار جهان را بشناسند.
قرآن سه راه برای شناخت خدای سبحان ارائه داد. اول؛ تفکر در آیات آفاقی. دوم؛ تدبر در آیات انفسی. سوم؛ تعمق در ذات خویشتن است «دل علی ذاته بذاته». (11)
پیمودن این سه راه یکسان نیست، چه اینکه جمع بین آن‌ها نیز محال نخواهد بود. یعنی ممکن است؛ انسان سالکی با طی هر سه راه، به مقصد برسد، و مقصود را مشاهده کند.
البته این سه راه؛ در عرض هم نیستند، بلکه بعضی از دیگر عمیق‌تر است. و قهراً وقتی سالک با پیمودن راه عمیق، مقصود را مشاهده کند، توان طی راه غیر عمیق را هم دارد، بلکه نتیجه آن هم بالفعل برای او حاصل است.

آن راهی که عمیق‌تر از، سایر راهها است، همانا راه سوم است، که مخصوص اولیای الهی است، که با مشاهده‌ی هستی محض، پی به ذات خدای سبحان به قدر امکان می‌برند، و پیمودن این راه عمیق مقدور انسان‌های عادی نیست، و آنچه مقدور آن‌ها است همان تفکر در آیات آفاقی یعنی بررسی نظام جهان خارج؛ از کهکشان‌ها، یا گیاهان، یا جانوران، یا معادن یا غیره، و همچنین تدبر در آیات انفسی است، یعنی بررسی در روان و نحوه‌ی پیدایش آن، و کیفیت ارتباط آن با بدن، و جریان مفارقت آن از تن، و نحوه‌ی زندگی او قبل از بدن و با بدن، و بعد از رهایی از بدن، و همچنین تدبر در حالات گوناگون قبض و بسط روح، نشاط و اندوه آن و تصمیم و فسخ عزیمت آن و...

و اگر کسی؛ نیروی ادراکی خود را، در بین غرائز و خواسته‌های نفسانی، دفن کند، و تن به تباهی گناه، و ذلت انحراف از مسیر مستقیم بدهد، نه تنها، از طی طریق سوم محروم است، بلکه از پیمودن راههای اول و دوم نیز ممنوع خواهد شد. زیرا چنانچه گذشت، خدای سبحان در سوره «یس» فرمود؛ تبهکاران در اثر انغمار در گناه، و سرگرمی به لهو و لعب، به جایی سقوط کرده‌اند که هم از مشاهده‌ی جهان خارج، محجوب‌اند و هم از مشاهده‌ی نفس خویش محروم می‌باشند.
زیرا نیروی فکری آن‌ها، به جای تدبر در حقایق عینی هستی، در اوهام و پندارهای اعتباری، غوطه‌ور شده است. زیرا انسان متکاثر، جز پندار باطل چیزی نمی‌اندیشد، و شخص مختال فخور جز تخیل‌های خالی از حقیقت و تفاخرهای تهی از واقعیت، چیزی نمی‌آموزد.
بنابراین؛ او از مشاهده چهره‌ی نظام کیانی محروم است، و از شهود جمال انسانی، نیز محجوب است. و آنچه که آیت‌ الهی است او نمی‌بیند، و آنچه را که او می‌بیند، دستمایه شیطانی است، که از آن کاری جز رهزنی، چیزی برنمی‌آید. زیرا اشتغال به هر پندار باطلی؛ چون سراب، مانع از توجه به آیات الهی است. و انصراف از نشانه‌های درونی یا بیرونی، مایه حرمان از مشاهده صاحب نشان است.
هر چه انسان را، از خدا منصرف کند، دنیا است. و خطر رهزنی را بهه همراه دارد. در جوامع روائی ما آمده است که «رأس کل خطیئة حب الدنیا»، (12) و اگر کسی به جهان خارج مهر بورزد، به عنوان اینکه آیت‌ الهی‌اند، هرگز این علاقه، مذموم نخواهد بود، زیرا این محبت آیت حق است، نه حب دنیا. برخلاف علاقه به مال، که در اختیار انسان است و مایه تفاخر اوست «و تحبون المال حباً جماً» (13) که در این صورت این علاقه همانا محبت دنیا است که مذموم می‌باشد.
فرق بین این دو محبت یاد شده را، می‌توان از سیره‌ی آموزنده‌ی رسول خدا
(صلی الله علیه و آله و سلم) فهمید، زیرا آن حضرت که هرگز به دنیا و لوازم آن علاقه نداشت، وقتی کوه احد را در مدینه می‌بیند، می‌فرماید: «هذا جبل یحبنا و نحبه» این کوهی است که دوست ما است، ما هم دوست این کوهیم.
سرش آن است که؛ کوه آیتی از آیات الهی، به شمار می‌رود، و هر چه نشانه‌ی حق باشد از احترام برخوردار است. لذا برای اشیایی که، در اختیار آن حضرت بود نام‌گذاری می‌کرد، و برای آنها شخصیت قائل بود. مانند عصا و شانه و کاسه غذاخوری و... که هر کدام دارای نام خاصی، از طرف آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) شده‌اند.
یعنی آن حضرت؛ بین حقایق تکوینی، که آیات الهی‌اند، و امور اعتباری، که مصنوع دستگاه اعتبارآفرین آدمیانند، فرق اساسی می‌نهاد. و به آیات الهی از دید تکریم می‌نگریست، ولی امور پنداری و وهمی را از نظر دور می‌داشت.
برخلاف مختالان و فخوران، که برعکس سنت نبوی رفتار دارند. لذا هم از مشاهده‌ی درون (آیات انفسی) و هم از شهود بیرون (آیات آفاقی) محروم‌اند. و همان تخیل خام، و تفاخر نابخردانه‌ی آنان سد ستبری است، که جلوی دید آن‌ها را گرفته است، و به صورت سلسله‌ی مستحکم غل درآمده و گریبان‌گیر آنان شده است، که نه می‌توانند، جهان خارج را به عنوان آیات آفاقی حق مشاهده کنند، و نه؛ توان آن دارند که ذات خویش، و خصوصیت‌های روحی خود را به عنوان آیات انفسی خداوند سبحان، بنگرند و ایمان بیاورند.
ولی روزی فرا می‌رسد، که خدای سبحان آن‌چنان ظهور کند، که هیچ چیزی مانع شهود آن ذات نباشد، و آن‌چنان خداوند تجلی کند، که مجالی برای هیچ ابهام نباشد «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (14) لکن در آن روز، ایمان میسور نیست چون روز تکلیف و عمل نمی‌باشد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌فرماید: «عرفت‌الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم» (15) من، وقتی در خویشتنم می‌نگرم، خدا را می‌شناسم. زیرا می‌بینم؛ خاطرات من، در اختیار من نیست. اراده‌ها و تصمیم‌گیریهای من، در اختیار من نیست.
در دلم عقد مطلبی را می‌بندم، دستی از غیب؛ برون می‌آید و مطلب بسته را باز می‌کند. مطلبی را من؛ در کنار ذهن می‌گشایم، دستی از غیب، در دل من اثر می‌گذارد، و آن مطلب گشوده را می‌بندد. آنکه امرهای مبرم و محکم را، نقض می‌کند و امرهای نقض شده را محکم می‌کند، کسی است که در جان من اثر می‌گذارد، کسی است که جان من در تحت تدبیر اوست.
لذا رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنین معصومین دیگر (علیهم‌السلام) فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (16) اگر کسی خود را بشناسد، خدا را شناخته است، چون ذات او آیه و نشانه حق است ولی اگر کسی در اثر هوس‌بازی خدا را فراموش کرد، خدای سبحان، توفیق خودشناسی را از او سلب می‌‎کند «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (17) خدا را، در اثر گناه و هوس‌بازی، فراموش کردند، خدا هم، توفیق فهم خویشتن بینی را از آنها گرفت.
خلاصه، چون کافران خود را نمی‌نگرند، «مقمح» و سر به هوایند پس خود را نمی‌بینند، و روزی فرا می‌رسد که در اثر شدت ظهور حق، هم آیات آفاقی را می‌بینند، و هم آیات انفسی را، ولی توفیق پذیرش و ایمان از آنان مسلوب است.
و اگر انسان در دنیا، طبق بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) (18) خود را بنگرد، از آغاز و انجام بدن خود با خبر شود، که اول آن از نطفه‌ی پلید، و آخر آن، مردار بدبو خواهد بود، دیگر تفاخر نخواهد کرد.
و روح آدمی، گرچه شریف‌تر از آن است که همچون بدن محکوم آثار ماده گردد، ولی انسان تبهکار از روح خویش غافل است و آن را فراموش نمود، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «عجبت لمن ینشد ضالته و قد أضل نفسه فلا یطلبها» (19) من در شگفتم از کسی که متاع گمشده خود را می‌طلبد تا پیدا کند، در حالی که خود را گم کرده و آن را نمی‌‎طلبد تا پیدا کند.
اینان که خود حقیقی خویش را فراموش کرده‌اند و فقط به فکر خود طبیعی و حیوانی خویش، بسر می‌برند قرآن در عین حال که می‌گوید، اینها خودشان را فراموش کرده‌اند، می‌فرماید: «أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ» (20) اینها فقط به فکر خودشان هستند. معلوم می‌شود که خود انسانی را فراموش کرده‌اند، خود حیوانی و نباتی را به یاد دارند.
در سوره‌ی حشر، فرمود؛ کسانی که خدا را فراموش کردند خدای سبحان آن‌ها را، از یاد خودشان می‌برد. لذا تبهکاران خودشان را گم می‌کنند، و فقط به خود حیوانی سرگرم می‌شوند.
در سوره‌ی «یس» فرمود؛ ما زنجیرها رادر گردنش تا چانه‌اش بستیم، که نتواند سرخم کند و خودش را ببیند. در این آیه محل بحث «حم فصلت» فرمود؛ روزی فرا می‌رسد که انسان، جهان‌بین خواهد شد. روزی فرا می‌رسد که انسان، خویشتن خود را مشاهده می‌کند و به فقر ذاتی خود، پی می‌برد. و می‌یابد که با همه ذلت، فخرفروشی می‌کرد، با همه‌ی فقر و مسکنت تفاخر می‌نمود، لکن نمی‌تواند ایمان بیاورد.
بیانی را مرحوم صدوق (رضوان‌الله علیه) در خصال (21) از امام معصوم (علیه‌السلام) نقل کرد که حضرتش فرمود؛ اگر سه چیز در بین بشر نبود، هرگز بشر، سرخم نمی‌کرد و متواضع نمی‌شد، یکی فقر، دیگری مرض، سومی مرگ، اگر این سه چیز نبود، بشر؛ هرگز در برابر قدرت حق، تمکین نمی‌کرد. چیزی سر بشر را خم نمی‌کرد «ماطأطأ رأسه شیء»
زیرا بشر یا به مال و زراندوزی می‌بالد، که این به فقر تهدید می‌شود، یا به قدرت بدنی و سلامت و نیروی تن می‌بالد و می‌نازد، که به مرض تهدید می‌شود، و یا به دوام زندگی تکیه می‌کند، که به مرگ تهدید می‌شود. حضرت فرمود؛ با اینکه این سه عامل هست، معذلک او فخرفروشی می‌کند. با اینکه تمام ثروتهایی که دارد، در معرض فقر است، تمام نیرو و سلامت و قدرتی که دارد در معرض مرض است، تمام طول عمری هم که داشته باشد به مرگ ختم می‌شود، معذلک سرکشی می‌کند.
قرآن می‌گوید؛ روزی فرا می‌رسد که در اثر ظهور تام خدای سبحان، چیزی از غل‌ها و سدها، مانع مشاهده آیات آفاقی، و آیات أنفسی نخواهد بود، ولی هیچ سودی به حال انسان کافر ندارد. «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».
آیات الهی را؛ قرآن کریم به سه قسمت تقسیم کرد. یک قسمت آیات آفاقی، یک قسمت آیات أنفسی، یک قسمت آیه‌ای که عین صاحب آیه است، یعنی با دیدن خدا، خدا را بشناسد، و با تأمل در حقیقت هستی، خدا را بشناسد.
در سوره‌ی ذاریات فرمود آیات الهی، دو قسمت است: «وَ فِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ‌ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ‌» (22) یعنی آیات الهی در زمین، از لحاظ نظم خاص، مشهود است. و صاحبان یقین، ناظم حکیم را هم مشاهده خواهند کرد، و در جانتان آیات حق مشهود است چرا نمی‌نگرید؟
دستگاه محیر العقولی که در جانتان تعبیه شده، در بدنتان تعبیه شده، نحوه‌ی تدبیر جان نسبت به بدن، آن جسم منظم و آن جان مجرد را، که می‌نگرید در خویشتن خویش، تأمل می‌کنید، و به الله پی می‌برید.
در سوره‌ی «حم فصلت» گذشته از آیات آفاقی و آیات انفسی، به مهمترین راه خداشناسی نیز اشاره شده است که همان شناخت خدا با تأمل در هستی محض است. «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» یعنی آن‌چنان آیات خود را به آنان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن بشود که الله حق است، و هر چه در جهان است نشانه‌ی حق است، و هر چه غیر خداست، باطل می‌باشد. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» (23) فرق بین آیات آفاقی و جهانی و آیات انفسی و انسانی چیست؟ و چگونه یک انسان، با مشاهده‌ی خدا، خدا را می‌شناسد؟ چگونه، با تأمل در خدا، خدا را می‌شناسد؟
فعلاً فرق اجمالی این سه جهان‌بینی و خداشناسی مطرح است. اگر کسی خواست از طریق اول؛ یعنی از راه مشاهده آیات آفاقی، و جهان خارج، خدا را بشناسد او یک تفکر عقلی دارد، که در آن سلوک فکری؛ راه و رونده و مقصد هر سه جدای از هم‌اند. راه؛ همان تفکر در آیات خارجی است، و رونده، همان انسان متفکر است، و مقصد، همان شناخت خدای سبحان است. که گرچه یک پیوند ناگسستنی از لحاظ سیر وجودی بین امور سه‌گانه یافت می‌شود، ولی از جهات مفهومی و عناوین ابتدایی کاملاً از هم جدایند.
و اگر کسی خواست از طریق دوم؛ یعنی از راه مشاهده آیات انفسی و انسان‌بینی خدا را بشناسد، او یک تفکر عقلی دارد که در آن سلوک فکری؛ راه، عین رونده است، گرچه از مقصد جداست، چون آن متفکر در خویشتن خویش حرکت می‌کند، لذا سالک عین مسلک است.
و اگر کسی خواست از طریق سوم؛ یعنی با تأمل در خدا، خدا را بشناسد، او یک تفکر عقلی دارد که در آن سلوک فکری، راه عین مقصد است گرچه از سالک جدایند، در آنجا صراط و هدف یکی است، رونده جداست، منتها رونده خویشتن را نمی‌بیند.
و این ندیدن غیر از نسیان و فراموشی خویشتن است، بلکه این فناست که والاتر از هر دیدن و توجه به نفس است. زیرا فقط خدا را می‌بیند و با دیدن خدا، او را می‌شناسد، سپس جهان و انسان را، با آن دیده می‌نگرد.
در بعضی از جوامع روائی (24) ما، آمده است که، انسان می‌تواند با مشاهده‌ی خدا، خدا را بشناسد. آنگاه برای روشن شدن مطلب، به آیه قرآن به عنوان یک برداشت و یک تنبیه اشاره می‌شود، و خلاصه‌ی آن این است که برادران یوسف، در زمان قحطی و گرانی از کنعان که به مصر آمدند، با یوسف سخن می‌گفتند، ولی یوسف را نشناختند. بعد از چند بار رفت و آمد، خوب که یوسف را نگاه کردند، او را شناختند. آنان سرانجام با دیدن جمال یوسف پی به یوسف بردند. از کسی سؤال نکردند که این کیست؟
نه از کسی سؤال کردند یوسف کیست؟ و نه از کسی سؤال کردند این شخص جمیل کیست؟ تا بگوید، او یوسف است. بلکه خودش را دیدند و پی بردند که او یوسف است. با تأمل در جمال او، و با مشاهده‌ی چهره او، او را شناختند، گفتند «إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ». (25) اول «لَأَنْتَ» را شناختند و بعد یوسف را، نگفتند یوسف تویی، بلکه گفتند تو یوسفی؟
از «أَنْتَ» پی به یوسف بردند. چه اینکه عارفان از «هو» به «الله» می‌رسند مانند «هو الله احد» (26) از او پی به او می‌برند. آن کسی را که «دل علی ذاته بذاته» با مشاهده‌ی او، او را می‌شناسند، با تأمل در حقیقت هستی، پی به واجب می‌برند.
اینجا راه و مقصود یکی است، لکن رونده محو جمال خداست. همانطوری که برادران یوسف با مشاهده‌ی چهره‌ی یوسف، پی به یوسف بردند، عارف شاهد، با مشاهده‌ی جمال و جلال حق، پی به الله می‌برد، این راه سوم است که راه اوحدی از عرفا است، ولی راه اول و دوم از آن متفکران متعارف یا متعمق می‌باشد.
خلاصه آنکه، اگر کسی هیچ کدام از این راههای سه‌گانه را در دنیا طی نکرد روزی فرا می‌رسد که با ظهور تام حق - سبحانه - همه آیات الهی برای او مشهود خواهد شد، تابرایش روشن گردد؛ که خدای سبحان حق محض است. و بالاتر از همه آن است، که خداوند برای شناخت خود کافی است. زیرا آن حضرت قبل از هر چیزی مشهود است. یک عارف قبل از اینکه جهان را ببیند، خدا را می‌بیند، یک سالک قبل ازاینکه خویشتن را ببیند، خدا را می‌بیند. مگر نه آن است که انسان و جهان همه آیات حق‌اند؟!
در بحثهای قبل این نکته مطرح شد، که آیات و علامتها چند قسمند؛ یک سلسله علامتها و آیتها قراردادی است، که مثلاً فلان پرچم نشانه فلان کشور است، یا فلان فلز اگر روی دوش یک فرد ارتشی نصب باشد نشانه‌ی فلان درجه است، اینها آیت‌ها و علامت‌های قراردادی است، برای هر کشور و منطقه‌ای، نشانه‌های اعتباری خاص است.
یک سلسله، آیت‌ها و علامت‌ها، تکوینی است نه قراردادی، اما مقطعی و موسمی‌اند، مثل اینکه چمن نشانه‌ی آب است. اما مادامی که سبز است نشانه‌ی آب است، وقتی پژمرده شد، آب را نشان نمی‌دهد، درخت مادامی که خرم است نشانه‌ی آب است، وقتی که هیزم شد نشانه‌ی آب نیست. زبانه یا دود، نشانه آتش است، وقتی زبانه یا دود بصورت هوا شد دیگر نشانه‌ی آتش نیست. اینها آیات تکوینی‌اند، ولی مقطعی‌اند یعنی در حد معین، آیت و علامت‌اند و در حد دیگر نشانه نخواهد بود.
اما جهان و انسان، که آیت حق‌اند این چنین نیست که آیت بودن اینها، و علامت بودن اینها، قراردادی و اعتباری باشد، بلکه حقیقی و تکوینی‌اند لکن نه مقطعی و موسمی، بلکه ابدی و دائمی.
زیرا هر موجودی در هر حال و مقطعی، ذاتاً فقیر است، و با تمام هستی خود عین ارتباط به خدای سبحان بوده و هست و خواهد بود، بنابراین در تمام مقاطع و حالات، نشانه‌ی حق است.
همچنان که درون هر موجودی، نشانه آفریدگار است، بیرونش نیز نشانه هستی‌بخش است. آغازش که موجود است نشانه‌ی هستی‌بخش است، پایانش که موجود است، نشانه هستی بخش است. پس اولش، آخرش، ظاهرش، باطنش، گذشته‌اش، آینده‌اش، همه و همه نشانه‌ی حق است. بنابراین، برای جهان و برای انسان، چیزی نمی‌ماند که از آن جهت، نشانه‌ی خدا نباشد و محال است که موجودی از بعضی از جهات آیت خدا نباشد، زیرا هر چه موجود است ولو هستی‌اش رقیق و ضعیف باشد، نشانه خداست.
و قرآن کریم همه چیز را آیت حق می‌شمارد، تاریکی شب را مانند روشنایی روز، آیت خدا می‌داند. تاریکی شب ظل مخصوص است و آیت خدا است. «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً» (27) فرمود، ما شب و روز را نشانه‌ی خود قرار دادیم، منتها شب، که یک نشانه خدا است تاریک است، روز که نشانه‌ دیگر خداست روشن می‌باشد.
چیزی در عالم نیست که آیت‌الله نباشد، یا در یک بعدی نشانه‌ی حق نباشد، یا در یک وصفی نشانه‌ی حق نباشد.
انسانی که جلو و پشت سر او، سد شده، و گردن او را زنجیر غفلت گرفته، نه خود را می‌بیند، نه جهان را. فقط بین این دو سد با این زنجیر، خیالهای بافته را می‌بیند. او از آیات الهی غافل است، و در لحظه مرگ و برزخ و قیامت، چون همه‌ی موانع کنار می‌رود، انسان آیات الهی را چه از درون، چه از بیرون به خوبی می‌نگرد. آن وقت برای او روشن می‌شود که «الله» حق بود، و آنچه که خودش می‌اندیشید، خیال‌های باطل او بود، می‌فهمد که حق محض، خدا است و خدا، حق صرف است ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد.
تلخ‌ترین لحظه برای انسان بداندیش، لحظه‌ی مرگ است، که حق را می‌فهمد و سراسر هستی خود را محتاج به حق می‌بیند ولی نمی‌تواند به آن ایمان بیاورد «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ» جهان خارجی، «وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» جهان درون، «حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» که ضمیر أنه، ظاهراً به الله برمی‌گردد، گرچه در تفسیر قیم المیزان فرمودد به قرآن برمی‌گردد، یعنی برای آن‌ها روشن می‌شود که وحی به قرآن، حق است چون سیاق آیات مربوط به قرآن است، ولی نظر دوم را هم فرمودند، که ممکن است که ضمیر «أنه» به «الله» برمی‌گردد به شهادت ذیل آیه و آیه‌ی بعد. علی أی حال؛ برای آنان روشن می‌شود که خدا حق است، و آن روز نمی‌توانند ایمان بیاورند.
همانطوری‌ که؛ هیچ لحظه‌ای، برای انسان وارسته، گواراتر از لحظه‌ی مرگ نیست، هیچ لحظه‌ای برای انسان تبهکار، بدتر از لحظه‌ی مرگ که برای او «طامه» به شمار می‌رود نیست، زیرا دفعتاً می‌فهمد که در سراب غرق بود و با خیال زندگی می‌کرد، و آنچه حق بود، همه را کنار گذاشته بود.
مانند آنکه انسان تشنه به سرعت به طرفی حرکت کند و دفعة ببیند که آب نیست و تنها سراب بود. و هیچ توانی برای او نمانده بود که تغییر مسیر بدهد، یا به حال اول برگردد و در این حال، عطش همچنان هست ولی نه راهی برای رسیدن به چشمه دارد، نه توانی برای او مانده است، و نه این عطش برطرف می‌شود.
انسان بداندیش که می‌میرد، انس او با خیالهای باطل او می‌ماند، و متعلق این خیال از او گرفته می‌شود، مثل انسان معتادی که اعتیاد او همچنان باقی باشد و مواد مخدر را از او بگیرند، که در این حال گرفتار عذاب شدید خواهد شد، اما آنها که حق را دیدند، و به طرف حق رفتند، لحظه‌ای گرامی‌تر و گواراتر از لحظه‌ی مرگ برای اینها نیست «طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» (28).

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 27.
2. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 74.
3. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 2.
4. صد کلمه جاحظ.
5. صد کلمه جاحظ.
6. نهج‌البلاغه کلمات نصار 61.
7. نهج‌البلاغه، خطبه 165.
8. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 158.
9. سوره یس، آیات 8 و 9.
10. سوره‌ی نور، آیه‌ی 40.
11. مفاتیح الجنان، دعای صباح.
12. اصول کافی، ج 2 ص 215.
13. سوره‌ی فجر، آیه‌ی 20.
14. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
15. نهج‌البلاغه صبحی صالح، کلمات قصار 250.
16. صد کلمه جاحظ.
17. سوره‌ی حشر، آیه‌ی 19.
18. مالابن آدم والفخر اوله نطفة و آخره جیفة... نهج‌البلاغه کلمات قصار 445.
19. غرر و درر آمدی ج 4 حدیث 6266.
20. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 154.
21. خصال، ص 113، حدیث 89.
22. سوره‌ی ذاریات، آیات 20و 21.
23. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 30.
24. تحف العقول کلامه (ای الصادق) (علیه السلام) فی‌وصف المحبة، ص 328.
25. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 90.
26. سوره‌ی توحید، آیه‌ی 1.
27. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 12.
28. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 29.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

چگونگی تزکیه نفس انسانی سماموسبسم الله الرحمن الرحیم پاکی نفس یکی از مهم فضایل و ویژگی های انسانی است خداوند نفس سیره علویبوستان نهج البلاغه قرانسیره علویبوستان نهج البلاغه قران سفیر رحمت و مهربانیقرآن کریم اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی …اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعیآیا درخواست حضرت یوسف علیه السلام از هم زندانی …توضیح سؤال در داستان حضرت یوسف علیه السلام آ‌مده که ایشان از هم زندانی خود که آزاد حسن مرتضوی عرفان عملی وتصوفمباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦ چگونگی تزکیه نفس انسانی سماموس بسم الله الرحمن الرحیم پاکی نفس یکی از مهم فضایل و ویژگی های انسانی است خداوند نفس انسانی سیره علویبوستان نهج البلاغه قران سیره علویبوستان نهج البلاغه قران سفیر رحمت و مهربانی قرآن کریم اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعی آیا درخواست حضرت یوسف علیه السلام از هم زندانی خود توسل آیا درخواست حضرت یوسف علیه السلام از هم زندانی خود توسل محسوب می‌شود؟ حسن مرتضوی عرفان عملی وتصوف مباحث ومطالب پیرامون عرفان عملی وتصوف ساعت ٢۱٤ ‎بظ روز شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸٦


ادامه مطلب ...

خدای احد یا واحد؟!!

[ad_1]

خدای احد یا واحد ؟!!

موضوعی که قرآن بیشتر به آن عنایت دارد اثبات توحید یا اثبات خدا است. قرآن وجود خداوند متعال را مفروغ عنه گرفته، گویی کسی در وجود خداوند متعال حرفی ندارد. أفی الله شک، آیا در باره خدا شکی هست؟ چنان مطرح می کند و پاسخ می دهد که راه هر شکی را می بندد . لذا قرآن ، بیشتر به توحید و نفی شرک پرداخته  تا اثبات خدا. در واقع اثبات توحید مساوی با اثبات خدا هم هست. در مباحث خداشناسی در عین حال که خدا ثابت شده، وحدانیت خدا هم ثابت شده است.

فرآوری: دکتر جعفری- بخش اعتقادات شیعه تبیان

خدای احد،خدای واحد،وحدانیت

راههای خداشناسی

 در رابطه با راههای خداشناسی چهار ، راه وجود دارد: راه حواس که مطالعه آفاق و انفس است. راه عقل که براهین و استدلال های عقلی است و راه دل که راه فطرت و کشف و شهود می باشد و راه چهارم راه وحی است.

راه فطرت

آنچه که مقتضای اثبات راه فطرت است همان خدای واحد است. یعنی ساختار وجودی انسان این گونه نیست که دل انسان خدایان متعدد را قبول داشته باشد. آنچه دل انسان می پسندد خدای واحد مستجمع همه صفات کمالیه است یعنی همان واجب الوجودی که از طریق برهان عقلی ثابت می شود. راه دل مقتضایش جز آن چیز دیگری نیست.

آنچه دل انسان دوست دارد چنین خدایی است. خدایی که واحد است.خدایی که احد است. خدایی که لم یلد و لم یولد، لایزال و لم یزل و خدائی که رحمانست و رحیم است و همه صفات کمالیه را دارد. بنابراین آنچه که از طریق فطرت ثابت می شود همزمان هم خداوند متعال و هم وحدانیت خدا را ثابت می کند

به عبارت روشن تر آنچه که از طریق دل به دست می آید تنها اثبات صانع نیست. اثبات صانع، وحدانیت، رحمانیت، رحیمیت و داشتن همه صفات کمالیه است. به همین دلیل آنچه که از طریق برهان فطرت یا از طریق راه فطرت ثابت می شود در واقع توحید است.

در برهان حضرت ابراهیم علیه السلام که قرآن نقل کرده می فرماید: إنی لا أحب الآفلین در " إنی لا أحب الآفلین " چند مطلب هست:
1- رب باید محبوب باشد که این همان راه فطرت و دل است.
2- نباید آفل باشد یعنی ناقص و، ناپایدار نباشد. باید دائمی و بی حد باشد.

آنچه دل انسان دوست دارد چنین خدایی است. خدایی که واحد است.خدایی که احد است. خدایی که لم یلد و لم یولد، لایزال و لم یزل و خدائی که رحمانست و رحیم است و همه صفات کمالیه را دارد.
بنابراین آنچه که از طریق فطرت ثابت می شود همزمان هم خداوند متعال و هم وحدانیت خدا را ثابت می کند. چنانکه در براهین حسی هم مثل برهان نظم علاوه بر اثبات ناظم ، علم ناظم ، تدبیر و شعور ناظم را هم ثابت می کند. همینطور برهان های دیگری که بیان شد.
 حاصل اینکه بعضی برهان ها تا حدی صفات خداوند متعال از جمله وحدانیتش را ثابت می کند.
بعضی برهان ها تا حدی صفات خداوند متعال از جمله وحدانیتش را ثابت می کند .

یک که می گوییم منظور یک عددی نیست. نمی گوییم خدا یکی است و دو تا نیست.
می گوییم خدا یکی است یعنی نظیر و مثل و مانند ندارد یعنی دو بر نمی دارد. به تعبیر امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه « الاحد لا بتأویل العدد » یکی اما نه یکی عددی چون یکی عددی دو بر می دارد، سه بر می دارد. فرض دو و شش محال نیست اما خداوند متعال فرض دوگانه بودن و سه گانه بودنش محال است حتی فرضش هم محال است.

توحید چیست؟

اولین نکته ای که راجع به توحید باید گفته شود مفهوم شناسی است. توحید به معنای یگانه دانستن و به این بینش که مبدأ عالم واحد و احد است. عالم چند منشئی و چند مبدئی نیست. بلکه عالم یک خدا دارد. یک که می گوییم منظور یک عددی نیست. نمی گوییم خدا یکی است و دو تا نیست. می گوییم خدا یکی است یعنی نظیر و مثل و مانند ندارد یعنی دو بر نمی دارد.
به تعبیر امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه « الاحد لا بتأویل العدد »  یکی اما نه یکی عددی چون یکی عددی دو بر می دارد، سه بر می دارد. فرض دو و شش محال نیست اما خداوند متعال فرض دوگانه بودن و سه گانه بودنش محال است حتی فرضش هم محال است.
 پس توحید یعنی یگانه و یکتا دانستن خدا. البته این سخن در مقام نظر است. در مقام عمل هم توحید یعنی یکتا پرستی و یگانه پرستی.

از این مطلب این نکته به دست می آید که توحید دو شاخه و دو قسم دارد: توحید نظری و توحید عملی. توحید نظری به بینش و نظر و تفکر انسان بر می گردد مثل یکتا دانستن خدا .
 توحید عملی به رفتار و به کردار انسان بر می گردد که فقط خدا را بپرستد و خالصانه هم خدا را بپرستد. توحید نظری خود شاخه های متعددی دارد که سه شاخه عمده اش عبارتست از:
توحید ذاتی، توحید صفاتی و توحید افعالی .
توحید افعالی هم شاخه های متعددی دارد مثل توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت، توحید در محبت، توحید در تشریع و قانونگذاری، توحید در حکومت و شاخه های دیگری .

خلاصه سخن:

 توحید یعنی یگانه و یکتا دانستن خدا که اقسامی دارد توحید نظری و توحید عملی . هریک از این دوقسم به شاخه های متعددی تقسیم می شود. یکی از راههای اثبات خدا راه فطرت است که البته آنچه که از طریق فطرت ثابت می شود همزمان هم خداوند متعال و هم وحدانیت خدا را ثابت می کند.


منبع:
پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی موجود در سایت رادیو معارف


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

معنای اسم احد خداوند چیست و تفاوت آن با اسم واحد معنایاسماحدبااسممعنای اسم احد خداوند بحت بسیط احد واحد بی نهایتی دیده باشد یا آن که احد نام خدا ویکی فقهاحدنامخداأحد و واحد با از نظر متکلمان و فلاسفه، صفت یا اسم أحد ؛ خدای شما خداوند صفات عدالت، ارحم الراحمین، واحد در خداوند به چه …واحد بودن خداوند نیز پس طبق روایت مراد از واحد بودن خدا یا بساطت و اثبات وجود خدای خدا در ادیان طبق این متون، برهما یا خدای خالق، خدایی است فوق صفات که این خدا موجود واحد و متشخّص خدای قرآن علیه السلام خدای واحد جستجو وبلاگ …خدایعلیهالسلامخدایواحدخدای قرآن علیه السلام خدای واحد بعد از آن هفت مرتبه یا اللّه بگوید اگر بر سنگ خدای شخصی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد…یک خدای شخصی یا شخص یا جنبه از یک خدای واحد در یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ واحد الکترونیکی دانشگاه آزاد اسلامی واحد الکترونیکی در هفدهمین نمایشگاه دستاوردهای پژوهش و فناوری کشور در سالن…خدای واحد اسلام خدای واحد اسلام کرن جانب آسمان که می‌گفت یا محمد تویی از خدای موسا و پیامبران پرتال جامع علوم انسانی خدای ارسطو، واحد یا کثیر؟خدای ارسطو، واحد یا کثیر؟ رضا غزوه احد ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادغزوهاحدغزوه احد نبردی‌است که در نزدیکی پیروزی یا شکست پست خود را رها نکنندنام نبردتاریخ نبردپیش از نبردمنابع مسائل حقوقی مسائل حقوقی این وبلاگ در زمینه مسائل حقوقی فعالیت می نماید مسائل حقوقی عترت زندگینامه مطالب پیشنهادی غدیر از زبان صاحب غدیر گزارشی ناگفته از غدیر خم پیامبر رحمت، پیام آور وحدت شهید سید جواد ذاکر شهید سید جواد ذاکر وبلاگ تخصصی سید جواد ذاکر یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را نخوانند چون؟ یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را نخوانند چون؟ مباهله، باطل کردن سحر و جادو،ذکر رابطه قرآن و انسان با خواندن عنوان مقاله فارغ از این سؤال که آیا میان قرآن و انسان رابطه ای وجود دارد دو سؤال به ارتباط زن شوهردار با نامحرم مرجع تقلید امام خمینی اگر ب ا آن شخص قبل از طلاق؛ آمیزش و دخول از جلو یا پشت داشته اید ازدواج با او دیگر حرام ابد هست نام‌های خدا در اسلام ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد اسماء حُسنی یا نام‌های نیکوی خداوند نام‌هایی هستند که در اسلام برای الله به کار رفته‌است وحدت وجود ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد وحدتوجود وحدت وجود یکتایی هستی اصطلاحی فنی در فلسفه اسلامی و غالبا عرفان اسلامی است در طول تاریخ اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعی ارتباط ایثارگران با رییس جمهور ایثار خبر با توجه به تاکید رییس جمهور در همایش افق رسانه، مبنی بر اینکه بدنبال مشورت با همه صاحبنظران


ادامه مطلب ...

خدای مشرکان!!

[ad_1]
<![CDATA[

کسانی که بت پرست هستند و خدا را نمی پرستند اگر ازآنها بپرسی خالق آسمان ها و زمین کیست؟ فطرتشان و ندای فطرتشان به آنها می گوید بگو خدا. قرآن می فرماید : ای پیغمبر اگر از اینها بپرسی که خالق آسمان ها و زمین کیست؟ بر حسب ساختار فطریشان و به لحاظ ندای درونیش


]]>
[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان


ادامه مطلب ...

هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه

[ad_1]
 برترین ها: در منطقه اوتارا کانادا در هند جایی وجود دارد که صدها زیارتگاه خدای هندو، شیوا روی صخره ها و سنگ های بستر رودخانه شالاما حکاکی شده است. این مکان ساهاسرالینگا نامیده می شود که به معنی هزاران لینگا است و در میان جنگل قرار دارد. نزدیک ترین شهر به این نقطه سیرسی تالوک در فاصله 17 کیلومتری است.

بهترین زمان برای بازدید از این زیارتگاه ها وقتی است که سطح آب رودخانه پایین است و بیشتر زیارتگاه ها قابل مشاهده هستند. در اصل هر لینگا شکل حکاکی شده گاو مقدس «ناندی» را روی خود دارد اما بسیاری از این ها آسیب دیده اند و بعضی ها محو شده اند. به مناسبت «ماها شیواراتری» یک فستیوال هندو، هزاران زائر به این مکان می آیند تا پروردگارشان شیوا را عبادت کنند.

 

اعتقاد بر این است که این زیارتگاه ها به دستور ساداشیوا رایا، فرمانروای سیرسی در سال های 1678-1718 ساخته شده اند. لازم به ذکر است مکان هایی مثل ساهاسرالینگا در هند عجیب و غیرمعمول نیستند. در اوریسا و نزدیکی هامپی در کارناتاکا سایت هایی وجود دارند که صدها لینگا در صخره ها کنده کاری شده اند. اما ساهاسرالینگا به این دلیل منحصربفرد است که زیارتگاه ها در ابعاد متنوع و در سراسر رودخانه و در یک منطقه وسیع وجود دارند و به سختی می توان تعداد آن ها را مشخص کرد. یک ساهاسرالینگای دیگر هم در کامبوج در 25 کیلومتری معبد هندوی مشهور، آنگکور وات وجود دارد. علاوه بر لینگا، نقوش مختلف اساطیری هندو در رودخانه وجود دارند از جمله تصاویری از شیوا، ویشنو، براهما، لاکشمی، راما و هانومان و هم چنین حیواناتی مثل گاو و قورباغه.

 

هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه 

 

هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه 

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

تاریخ افغانستان پیش از اسلام ویکی‌پدیا، …تاریخافغانستانپیشعصر سنگ در مناطق شمالی هندوکش صدهزار تا چهارهزار سال پیش از میلاد عصر برنز و فرهنگ یک مردم شناس از زمانی که قدم در میدان می گذارد ، تحقیقش آغاز می شود چرا که ابزار اساسی هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه هزاران زیارتگاه خدای مکان های تفریحی جهان › هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه سحرنیوز هزارانزیارتگاهخدای که صدها زیارتگاه خدای هندو، شیوا روی صخره ها و سنگ های بستر رودخانه در بخش بزرگسالان هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه دانلود انشا درباره صدای گذر رودخانه دانلودانشا هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه دارد که صدها زیارتگاه خدای هندو، شیوا گردشگری هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه در منطقه اوتارا کانادا در هند جایی وجود دارد که اززبان رودخانه اززبانرودخانه هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه دارد که صدها زیارتگاه خدای هندو، شیوا هتل مشهد مشهد – هتل و هتل آپارتمان های مشهد … هتل آپارتمان مشهد هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه فستیوال مختلط رنگ ها در هند تصاویر خدای هندو در رودخانه هزاران زیارتگاه خدای زیارتگاه خدای هندو در بستر تصاویر رودخانه، عکس رودخانه ها هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر حادثه در رودخانه کنجان چم تعرض به بستر رودخانه خطرهایی که در ترکیه در کمین تان است مجله راگا هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر خدای هندو در بستر رودخانه هزاران زیارتگاه خدای هندو مسجد جامع دهلی، مسجد تاریخی و زیبای هند مسجدجامع هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر هزاران زیارتگاه خدای هندو در بستر رودخانه


ادامه مطلب ...