مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

زن دانا

[ad_1]

 داستانی از لتونی

در روزگار خیلی خیلی پیش، در یکی از روستاهای دورافتاده، یکی از روستاییان از دستور ارباب اطاعت نکرد و باعث خشم او شد. ارباب تصمیم گرفت روستایی را سخت مجازات نماید؛ یعنی که پس از سه روز زندان او را جلو انبارهای ارباب به دار بیاویزند تا درس عبرتی برای سایرین شود و همه بدانند که چگونه باید دستورهای ارباب را انجام داد.
بیچاره روستایی زنی داشت که مثل هر زن دیگری تحمل از دست دادن شوهرش را نداشت و فوق العاده نگران و پریشان بود. پس تصمیم گرفت نزد ارباب برود و از او خواهش کند که شوهرش را ببخشد و از سر تقصیر او بگذرد. این زن بچه‌ی شیرخواره‌ای هم داشت که نمی‌توانست او را در منزل بگذارد. پس بچه را هم همراه برد.
راه درازی رفت و رسید به جنگل. خسته شد. بچه گرسنه بود و گریه می‌کرد. زن با خودش فکر کرد: «زیر درخت صنوبری می‌نشینم و کمی استراحت می‌کنم و در ضمن بچه‌ام را شیر می‌دهم». این کار را کرد و چون خودش هم گرسنه بود شروع کرد به خوردن نانی که همراه برداشته بود.
زن به بالای درخت نگاه کرد و دید پرنده‌ای مشغول غذا دادن به بچه‌های خودش اســت. نگاه کرد به زمین و دید مورچه‌ها هم مشغول بردن و خوردن دانه‌ها هستند.
قدری استراحت کرد. سپس بچه‌اش را برداشت و به راه خود ادامه داد تا رسید به ملک ارباب. در آن جا از او خواست که شوهرش را عفو کند و او را به دار نیاویزد. به او گفت که بعد از مرگ شوهرش با این بچه‌ی شیرخوار بی‌سرپرست چه می‌تواند بکند؟
ارباب که به هوش و دانایی خود خیلی غره بود گفت:
- خواهش تو را به این شرط می‌پذیرم که معمایی طرح کنی و من نتوانم آن را حل کنم.
زن به ارباب این معما را گفت:
- من خوردم، از من هم خوردند، بالای سر من هم خوردند، و در زیر پای من هم خوردند.
ارباب خیلی فکر کرد؛ ولی چنین معمای عجیبی را نتوانست حل کند. زن چیزی را که در جنگل شاهد بود - خودش نان می‌خورد و بچه از پستانش شیر می‌خورد و در بالای سرش پرنده و بچه‌هایش می‌خوردند و در زیر پایش مورچه‌ها می‌خوردند - به خاطر آورده و به عنوان معما برای ارباب بازگفته بود. ارباب که نتوانسته بود معما را حل کند به قول خودش وفا کرد و از سر تقصیر ناکرده‌ی روستایی گذشت.
مرد روستایی با شادی فراوان آزاد شد و سال‌ها با زن باهوشش کار کرد و زحمت کشید و زندگی خوشی را ادامه داد.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

خبرگزاری دانا در عصر دانایی با دانا خبر دانایی؛ توانایی است توانا بود هرکه دانا بود ز شبکه اطلاع رسانی راه دانا نیروهای ارتش سوریه در ادامه پیشروی‌های سریع خود در جبهه شرق حلب برای ورود به محله آمادگی بارداری دستگاه تولید مثل زنواژن ساختمانی عضلانی و استوانه ای شکل است و که از رحم تا بخش خارجی اندام زنی که اندامش از پسر ماهه اش کوچکتر است عکسزنی که اندامش از پسر ماهه اش کوچکتر است عکسیک زن به نوعی بیماری ژنتیکی مبتلاست که بیوگرافیقایچوک وارطانیان، نخستین زن داروساز و دکترای داروسازی ایران در شهر تبریز قایچوک عکس زن، عکس زنان، تصاویر زنان، عکس های حیرت …عکس زنان معروف قبل و بعد از آرایشعکس های بازیگران زن معروف هالیوود قبل و بعد آرایش چرا یک مرد مسلمان می تواند چهار زن به همسری بگیرد؟ …تفاوت های ذاتی زن و مرد رمز اساسی این تفاوت است و اندک توجهی نشان می دهد که تفاوت در گزارش کتاب نظام حقوق زن در اسلامحقوق‌ زن‌ و دیگر مسائل‌ مربوط‌ به‌ او، با همة‌ ژرفنگریهایی‌ که‌ شده‌ است‌ نیاز مقام زن در عرفان ابن عربی در حدود شریعت — فلُّ …مقام زن در عرفان ابن عربی در حدود شریعت خود را نیکبخت می‌شمارم که در زندگی‌ام در بیردانا اس ام اس لر اس ام اس تشکر کردن و قدردانیبیردانا اس ام اس لر اس ام اس تشکر کردن و قدردانی اس ام اساس ام اس عاشقانهاس ام اس


ادامه مطلب ...

سری جدید داستان های کوتاه و شنیدنی بهلول دانا (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

سری جدید داستان های کوتاه و شنیدنی بهلول دانا

سری جدید داستان های کوتاه و شنیدنی بهلول دانا

داستان بهلول و فروختن خانه ای در بهشت

آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.

پرسید : چه می کنی؟

گفت : خانه می سازم.

پرسید : این خانه را می فروشی؟

گفت : آری.

پرسید : قیمت آن چقدر است؟

بهلول مبلغی ذکر کرد.

زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.

بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.

شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.

دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید.

زبیده قصه بهلول را باز گفت.

هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.

گفت : این خانه را می فروشی؟

بهلول گفت : آری

هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟

بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.

هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای.

بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است.

داستان عقل بهلول

روزی خلیفه هارون الرشید از بهلول پرسید:

بزرگترین نعمت های الهی چیست؟

بهلول پاسخ داد:

عقل، چه در خبر است که چون خداوند اراده فرماید نعمتی را از بنده زایل کند اول چیزی که از وی سلب می نماید عقل است

عقل از رزق محسوب شده ولی افسوس که حق تعالی این نعمت را از من دریغ فرمود

داستان بهلول و الاغش

بهلول پای پیاده بر راهی می گذشت

قاضی شهر او را دید و گفت : شنیده ام ” الاغت سقط شده ” و تو را تنها گذارده است!

بهلول گفت : تو زنده باشی یک موی تو به صد تا الاغ من می ارزد

داستان جواب دندان شکن بهلول به هارون الرشید

روزی خلیفه از بهلول پرسید : تا به امروز موجودی احمق تر از خود دیده ای؟

بهلول گفت : نه والله این نخستین بار است که می بینم

داستان بهلول و حقیقت

روزی یکی از حامیان دولت از بهلول پرسید : تلخ‌ترین چیز کدام است؟

بهلول جواب داد : حقیقت است

آن شخص گفت : چگونه می‌شود این تلخی را تحمل کرد؟

بهلول جواب داد : با شیرینی فکر و تعقل !!!


این مطلب مفید بود ؟
امتیاز 4.07 ( 375 رای )

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان کوتاه سایت تفریحی و داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ با ارسال دانسته ها،معلومات و مطالعات جدید خود در زمینه داستان کوتاه سایت تفریحی و داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ با ارسال دانسته ها،معلومات و مطالعات جدید خود در زمینه های


ادامه مطلب ...

جوان دانا و مرد احمق

[ad_1]

 داستانی از لتونی

روزی جوانی روستایی که در ظاهر نادان و ابله ولی در باطن خیلی زرنگ بود، به مردی سوار بر اسب برخورد. بین آن‌ها صحبت درگرفت. مرد پرسید:
- پدرت چکاره اسـت؟
جوان این طور گفت:
- شکار می‌کند. هر شکاری که به چنگش بیاید روی زمین می‌اندازد و هر کدام را که به چنگ نیاورد همراه خودش به منزل می‌برد.
اسب سوار تعجب کرد و گفت:
- چطور چنین چیزی ممکن اسـت؟
آن مرد نمی‌دانست که پدر جوان پوستینی دارد که پر از کک اسـت. هر کدام از این کک‌ها را که بگیرد می‌کشد و می‌اندازد روی زمین و هر کدام را که به چنگ نیاورد همراه خودش به منزل می‌برد.
- مادرت چه می‌کند؟
- نان خورده را می‌پزد.
مرد سوار دوباره تعجب کرد و پرسید:
- مقصودت چیست؟
جوان به او گفت:
- تو عجب آدمی احمقی هستی! خیلی ساده اسـت. در هفته‌ی گذشته مادرم از همسایه‌ها نان قرض کرد و خوردیم حالا دارد نام می‌پزد که نان خورده را پس بدهد.
- خواهرت چه می‌کند؟
- در سوگواری و عروسی گریه و زاری می‌کند.
مرد تعجب کرد و پرسید:
- یعنی چه؟
- خیلی ساده اسـت. سال گذشته در یک جشن عروسی خوشی کرده و حالا فرزندی که متولد شده دارد گریه می‌کند.
مرد گفت:
- فردا به منزل من بیا تا برای این جواب‌های عاقلانه‌ای که دادی پاداشی به تو بدهم.
روز بعد جوان نزد آن مرد اسب سوار رفت. مرد گفت:
- آمدی؟ با نوکر من به زیرزمین برو. در آن جا از تو پذیرایی خواهند کرد.
جوان همراه نوکر به زیرزمین رفت. نوکر به او گفت:
- چوب پنبه را از سوراخ آن بشکه بردار و هر چه می‌خواهی بخور.
جوان شلاقی را زیر لباس نوکر ارباب دید و موضوع را فهمید. گفت:
- من بلد نیستم چوب پنبه را بردارم. تو به من یاد بده. نوکر به طرف بشکه رفت که چوب پنبه را بردارد. در این موقع جوان دست دراز کرد و شلاق او را بیرون آورد و محکم برپشت او کوبید. سپس مقداری گوشت پخته از گوشه‌ای برداشت و در زیر پیراهن خودش پنهان کرد و از زیرزمین بیرون آمد. تکه گوشتی را که پشت گردنش در زیر پیراهن پنهان کرده بود مثل قوز دیده می‌شد.
صاحبخانه از پشت پنجره جوان را دید و فریاد زد:
-‌ ای جوان چه چیز نصیبت شد؟ راست آمدی و کج می‌روی.
جوان خندید و گفت:
- اگر همه روزه این نصیب و قسمت را داشتم غم و غصه‌ای در روزگار نداشتم.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

فرق دانا و نادان همه ی ما رؤیاها و آرزوهایی داریم و دوست داریم برای رسیدن به آنها موفق شویم اما راه آموزش جنسی لیسیدن بوسیدن مالیدن خوردن آلت تناسلی زن و کرم بزرگ کننده، حجم دهنده و سفت کننده سینه و باسن فوری و دائمی سینه و باسن زیباجملات و سخنان قصار و بسیار آموزنده بزرگان ایران نازلقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود فرزندم دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان معنی اسمتو میخوای بیا تو ا ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی آ • آبان نام ایزد آب در دین حکایت،حکایت سعدی،حکایت کوتاه،حکایت …حکایت های مثنوی معنوی شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد رنگش عکس زن، عکس زنان، تصاویر زنان، عکس های حیرت …عکس زنان معروف قبل و بعد از آرایشعکس های بازیگران زن معروف هالیوود قبل و بعد آرایش دیکشنری آنلاین ترجمه و دیکشنری و مترجم آن لاین ،ترجمه متن شما در سریعترین زمان تنها کافیست ثبت سفارش کنید حکایت، حکایات، حکایات جالب، حکایات آموزنده، حکایات …مطلب زیبا و کوتاه خواندنی آدم ها گزیده ای از داستان های کوتاه ِ نویسندگان جهانداستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید حکایتها داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و دیدنی، زیبا و دلنشین، و آموزنده و مفید همه چیز از سخنان آموزنده و پند آموزحس غریبی دارم و من نوشته هایم را به یاد اندیشه های کودکانه ام در دفتر تلخ زندگی


ادامه مطلب ...

زن دانا

[ad_1]

 داستانی از لتونی

در روزگار خیلی خیلی پیش، در یکی از روستاهای دورافتاده، یکی از روستاییان از دستور ارباب اطاعت نکرد و باعث خشم او شد. ارباب تصمیم گرفت روستایی را سخت مجازات نماید؛ یعنی که پس از سه روز زندان او را جلو انبارهای ارباب به دار بیاویزند تا درس عبرتی برای سایرین شود و همه بدانند که چگونه باید دستورهای ارباب را انجام داد.
بیچاره روستایی زنی داشت که مثل هر زن دیگری تحمل از دست دادن شوهرش را نداشت و فوق العاده نگران و پریشان بود. پس تصمیم گرفت نزد ارباب برود و از او خواهش کند که شوهرش را ببخشد و از سر تقصیر او بگذرد. این زن بچه‌ی شیرخواره‌ای هم داشت که نمی‌توانست او را در منزل بگذارد. پس بچه را هم همراه برد.
راه درازی رفت و رسید به جنگل. خسته شد. بچه گرسنه بود و گریه می‌کرد. زن با خودش فکر کرد: «زیر درخت صنوبری می‌نشینم و کمی استراحت می‌کنم و در ضمن بچه‌ام را شیر می‌دهم». این کار را کرد و چون خودش هم گرسنه بود شروع کرد به خوردن نانی که همراه برداشته بود.
زن به بالای درخت نگاه کرد و دید پرنده‌ای مشغول غذا دادن به بچه‌های خودش اســت. نگاه کرد به زمین و دید مورچه‌ها هم مشغول بردن و خوردن دانه‌ها هستند.
قدری استراحت کرد. سپس بچه‌اش را برداشت و به راه خود ادامه داد تا رسید به ملک ارباب. در آن جا از او خواست که شوهرش را عفو کند و او را به دار نیاویزد. به او گفت که بعد از مرگ شوهرش با این بچه‌ی شیرخوار بی‌سرپرست چه می‌تواند بکند؟
ارباب که به هوش و دانایی خود خیلی غره بود گفت:
- خواهش تو را به این شرط می‌پذیرم که معمایی طرح کنی و من نتوانم آن را حل کنم.
زن به ارباب این معما را گفت:
- من خوردم، از من هم خوردند، بالای سر من هم خوردند، و در زیر پای من هم خوردند.
ارباب خیلی فکر کرد؛ ولی چنین معمای عجیبی را نتوانست حل کند. زن چیزی را که در جنگل شاهد بود - خودش نان می‌خورد و بچه از پستانش شیر می‌خورد و در بالای سرش پرنده و بچه‌هایش می‌خوردند و در زیر پایش مورچه‌ها می‌خوردند - به خاطر آورده و به عنوان معما برای ارباب بازگفته بود. ارباب که نتوانسته بود معما را حل کند به قول خودش وفا کرد و از سر تقصیر ناکرده‌ی روستایی گذشت.
مرد روستایی با شادی فراوان آزاد شد و سال‌ها با زن باهوشش کار کرد و زحمت کشید و زندگی خوشی را ادامه داد.
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

خبرگزاری دانا در عصر دانایی با دانا خبر دانایی؛ توانایی است توانا بود هرکه دانا بود ز شبکه اطلاع رسانی راه دانا نیروهای ارتش سوریه در ادامه پیشروی‌های سریع خود در جبهه شرق حلب برای ورود به محله آمادگی بارداری دستگاه تولید مثل زنواژن ساختمانی عضلانی و استوانه ای شکل است و که از رحم تا بخش خارجی اندام زنی که اندامش از پسر ماهه اش کوچکتر است عکسزنی که اندامش از پسر ماهه اش کوچکتر است عکسیک زن به نوعی بیماری ژنتیکی مبتلاست که بیوگرافیقایچوک وارطانیان، نخستین زن داروساز و دکترای داروسازی ایران در شهر تبریز قایچوک عکس زن، عکس زنان، تصاویر زنان، عکس های حیرت …عکس زنان معروف قبل و بعد از آرایشعکس های بازیگران زن معروف هالیوود قبل و بعد آرایش چرا یک مرد مسلمان می تواند چهار زن به همسری بگیرد؟ …تفاوت های ذاتی زن و مرد رمز اساسی این تفاوت است و اندک توجهی نشان می دهد که تفاوت در گزارش کتاب نظام حقوق زن در اسلامحقوق‌ زن‌ و دیگر مسائل‌ مربوط‌ به‌ او، با همة‌ ژرفنگریهایی‌ که‌ شده‌ است‌ نیاز مقام زن در عرفان ابن عربی در حدود شریعت — فلُّ …مقام زن در عرفان ابن عربی در حدود شریعت خود را نیکبخت می‌شمارم که در زندگی‌ام در بیردانا اس ام اس لر اس ام اس تشکر کردن و قدردانیبیردانا اس ام اس لر اس ام اس تشکر کردن و قدردانی اس ام اساس ام اس عاشقانهاس ام اس


ادامه مطلب ...