مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

سمیرا: دخترم سحر، مرا از پای منقل بلند کرد

گاهی چرخ دنیا آن قدر سریع و وارونه می‌چرخد که پدر دیگر آغوشش امن نیست پدر محرم و مرهم دختر نیست، همه درد می‌شود گاهی. از بد زمانه دختر به دام می‌افتد. دامی که پدر پهن می‌کند و دختر...

سمیرا – ف زن ۳۰ ساله‌ای است که به اصرار پدر با مردی معتاد ازدواج می‌کند، معتاد می‌شود، بچه‌اش را از دست می‌دهد و...

پدر من

من هم مثل همه دخترا برای خودم آرزوهایی داشتم. فکر می‌کردم دیپلم می‌گیرم و کنکور می‌دهم و بعد هم دانشگاه. دوست داشتم پرستار شوم. می‌دانستم برای پزشکی باید کلی کلاس بروم و خرج کنم. من هم پول نداشتم اما مطمئن بودم می‌توانم پرستاری قبول شوم. چیزی به کنکور نمانده بود. صبح تا شب درس می‌خواندم اما انگار سرنوشت یک داستان دیگر برایم نوشته بود.

پدرم معتاد بود. سال‌ها بود در زیرزمین خانه قدیمیمان برای خودش پاتوقی درست کرده بود. هر روز می‌ه‌مان داشت. آدم‌هایی مثل خودش. صبح تا شب پای منقل می‌نشستند و چای می‌خوردند و حرف می‌زدند. در یکی از همین حرف‌های پای منقلی هم مرا شوهر داد. یک دفعه از دبیرستان بیرون آمدم و پای سفره عقد با مردی نشستم که از من ۱۵ سال بزرگ‌تر بود. از دست مادرم هم کاری برنمی‌آمد. او هم مثل من فقط سوخته بود و کنار آمده بود. برادر بزرگتری هم نداشتم. فامیل هم طردمان کرده بودند. نه عمویی بود نه دایی که پدرم از آن‌ها حساب ببرد.‌‌ همان جا پای سفره عقد همه آرزو‌هایم را خاک کردم و وارد خانه‌ای شدم که مال من نبود. تازه فهمیدم زن دوم هستم. یک زن دیگر با دو بچه هم آنجا بودند. یک اتاق مال من شد یک اتاق با یک فرش و دو پشتی قرمز.

تکرار بساط و منقل

زندگی‌ام خیلی عوض نشده بود. حالا فقط از خانه پدری به خانه شوهر رفته بودم. باز هم‌‌ همان بساط بود. دود و منقل و بوی گند مواد. چیزی تغییر نکرده بود، فقط به جای غصه خوردن با مادرم باید داد و بیداد‌ها و غر و لندهای هوو و بچه‌هایش را تحمل می‌کردم. صبح تا شب دعوا داشتم. خبری از تازه‌عروسی و خوشبختی و شادی نبود. یا از هوو کتک می‌خوردم یا از شوهرم. مدام باید آتش درست می‌کردم برای منقلش یا از میهمان‌هایش پذیرایی می‌کردم.

هوویم یک روز جمعه بعد از کلی دعوا و کتک‌کاری ساکش را بست و رفت. گفت من از این جهنم فرار می‌کنم. رفت شهرستان خانه پدرش. من، اما هیچ جا را نداشتم. پدرم که‌‌ همان بود. پای منقل بود صبح تا شب، خانه‌ای نداشتم. شوهرم هیچ درآمدی نداشت. مجبور بودم کار کنم. خیاطی می‌کردم. مشتری هم داشتم. کارم خوب بود از بچگی از مادرم خیاطی یاد گرفته بودم. گلدوزی هم می‌کردم. سرویس جهیزیه و سیسمونی قبول می‌کردم. درآمدم هم بد نبود خرج خانه درمی‌آمد. خرج بساط شوهرم هم درمی‌آمد.

دعوت به منقل‌نشینی

داشتم زندگی‌ام را می‌کردم. زندگی خوبی نبود اما می‌گذشت اما نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که من هم نشستم پای آن منقل و کنار دست شوهرم. حالم خوب نبود. بچه سه ماهه‌ام سقط شده بود. حالم خیلی بد بود. صبح تا شب گریه می‌کردم شوهرم مدام می‌گفت یک پک که بزنی همه غم و غصه‌ات را فراموش می‌کنی. نمی‌دانم چرا حرف‌هایش را باور کردم. دلم می‌خواست از آن غم فرار کنم. فکر می‌کردم اگر پای منقل بنشینم حتماً حالم خوب می‌شود. با آن بچه روزگاری داشتم. فکر می‌کردم اگر بیاید با قدمش همه چیز خوب می‌شود. زندگی‌ام عوض می‌شود، شوهرم ترک می‌کند، زندگیمان از این رو به آن رو می‌شود اما نشد. بچه‌ام مرد.

انگار با خودم لج کردم. برای همین یک روز نشستم کنار دست شوهرم یک پک شد، دو پک و سه پک و یک روز و دو روز و تا به خودم آمدم دیدم اگر یک روز پای بساط نشینم حالم خراب می‌شود. بدنم درد می‌گیرد. همین شد که افتادم توی دام اعتیاد. فقط می‌خواستم درد‌هایم را فراموش کنم اما درد بزرگتری برای خودم درست کردم.

بیکاری و اعتیاد

روزهای اول که گذشت نمی‌فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. اصلاً باور نمی‌کردم که معتاد شده‌ام. ولی واقعاً معتاد شده بودم. دیگر خودم با اشتیاق زغال را آتش می‌کردم و چای می‌گذاشتم. دیگر غر نمی‌زدم زود‌تر از شوهرم می‌نشستم پای بساط. کم‌کم همه زندگی‌ام را گرفته بود. دیگر خبری از کار هم نبود. مشتری‌هایم دیگر به من کار نمی‌دادند. تازه با یک خانمی که تولیدی داشت کار می‌کردم. دم‌کنی و وسایل آشپزخانه و سیسمونی سفارش می‌داد. همیشه می‌گفت تو کار‌هایت خیلی تمیز است اما بعد از چند وقت که دید سر وقت کار را تحویل نمی‌دهم و طول می‌کشد و مثل همیشه نیست دیگر سفارش نداد. مشتری‌های تک و توک همسایه هم که وقتی قیافه‌ام و قیافه دوست‌های شوهرم را دیدند دیگر سراغم را نگرفتند. هیچ درآمدی نداشتیم. خرج موادمان خیلی سنگین بود. وسایل خانه را هم فروختیم اما بعد از یک ماه باز هم پول نداشتیم. دو ماهی برای یک شرکت خدماتی کار کردم اما وقتی فهمیدند معتادم دیگر به من کار ندادند. مردم هم وقتی قیافه‌ام را می‌دیدند می‌گفتند برایت کاری نداریم. من مانده بودم و خرج مواد.

دوز بالا

بدن معتاد مواد بیشتری می‌خواهد. دیگر تریاک هم جواب ما را نمی‌داد. دوستانش پیشنهاد داده بودند هروئین بکشد. هروئین هم کشیدیم. دیگر هر دو سه ساعت باید مواد می‌کشیدیم. خرجش هم زیاد بود. کاری هم نداشتیم. دیگر کسی را هم نداشتیم که قرض بگیریم. خانه نقلیمان را فروختیم و مستأجر در یک زیرزمین شدیم. چشم به هم زدیم پول خانه را دود کردیم و تمام شد.

بعد از آن شوهرم مجبور شد برای اینکه خرج موادمان را در بیاورد، خانه را کرد پاتوق معتاد‌ها آنجا مواد می‌کشیدند و پول مواد ما را هم می‌دادند. تا اینکه صاحبخانه‌مان شکایت کرد و یک روز نیروی انتظامی آمد و همه را برد. من و شوهرم را هم برد. بعد از چند ماه هم که آزاد شدیم هیچ جایی برای رفتن نداشتیم جز‌‌ همان خانه پدرم که یک روز با بدبختی از آن بیرون آمده بودم. آن روز که از آن خانه بیرون آمدم، سالم بودم اما حالا یک زن معتاد با یک شوهر سربار. پدرم ما را قبول کرد اما از‌‌ همان روز اول با ما شرط کرد خرج موادمان را خودمان باید دربیاوریم. مواد بود شوخی نداشت باید پیدایش می‌کردیم. یک ساعت که می‌گذشت هر دو خمار می‌شدیم و زندگیمان جهنم می‌شد، هر طور شده از زیر سنگ هم که بود پیدایش می‌کردیم. برای پدرم فرق نمی‌کرد پول از کجا می‌آید، سال‌ها بود که مادرم خیاطی می‌کرد.

دخل‌زنی

از معتاد همه چیز برمی آید. دزدی و هزار کار خلاف دیگر. کار نداشتیم. پدرم هم می‌گفت پول مواد ما را ندارد. مادرم هم مگر چقدر درآمد داشت. خودش بود و چند تا بچه دیگر و خرج مواد پدرم. برای همین من و شوهرم به فکر دزدی افتادیم. دخل می‌زدیم. من سر مغازه‌دار را گرم می‌کردم و شوهرم دخل را خالی می‌کرد. دخل مغازه و تاکسی هم فرقی نداشت. من از تاکسی‌ها آدرس می‌پرسیدم و شوهرم می‌پرید پول‌ها را می‌دزدید. دزدی کار هر روز ما شده بود. از مغازه‌ها جنس برمی‌داشتیم. در خانه‌ای باز می‌دیدیم کفش‌هایشان را می‌دزدیم. دوچرخه بچه‌ها. کیف زن‌های تنها و پیرزن‌ها. دیگر هیچ کاری نمانده بود. مواد هر روز خراب‌ترمان می‌کرد. تا اینکه یک روز وقتی می‌خواستیم دخل یک مغازه را بزنیم، مغازه‌دار مچ شوهرم را گرفت. کمی التماس و زاری کردم تا دلش سوخت. بعد از آن ترسیده بودم. خیلی ترسیده بودم. بعد از یکی دو ماه دوباره حامله شدم. یک زن حامله تزریقی.

وداع دوباره

خودم با دست خودم بچه‌هایم را کشتم. مواد این یکی را هم کشت. به پنج ماه نکشید که سقط شد، مادرم خیلی غصه می‌خورد. تنها کسی که به حالم دل می‌سوزاند مادرم بود. خیلی ضعیف شده بودم. دیگر نمی‌توانستم پای دزدی‌های شوهرم باشم. او هم کمتر دزدی می‌کرد. ترسیده بود که تنهایی گیر بیفتد. پدرم هم دلش برای کسی نمی‌سوخت.

یک شب زمستانی ما را از خانه بیرون کرد. هیچ جایی نداشتیم. فقط مادرم گریه می‌کرد. من گریه هم نمی‌کردم. دیگر هیچی نمی‌فهمیدم فقط به این فکر می‌کردم که موادم را کجا بزنم و از کجا گیر بیاورم. هیچ جایی هم نداشتیم. پاتوقمان شده بود زیر پله‌ها و بالای تپه‌ها و جاهایی که بیشتر معتاد‌ها دور هم جمع می‌شدند.

صبح تا شب دنبال پول بودیم. شیشه ماشین‌ها را تمیز می‌کردیم و مردم از سر دلسوزی پول می‌دادند. روز می‌گذشت و شب می‌شد. هروئین شده بود کراک و تزریق و قرص حالا هشت سالی می‌شد که معتاد بودم. تازه ۲۷ ساله بودم اما هر کس مرا می‌دید فکر می‌کرد ۵۷ ساله هستم کنار مادرم که می‌ایستادم مادرم با همه آن بدبختی که کشیده بود از من جوان‌تر بود. همه بدنم جای زخم بود و کثافت. سه ماه یک بار هم حمام نمی‌رفتم. دیگر خبری از آن زن تمیز و خانه‌دار و هنرمند نبود. دست‌هایم چروک و سیاه و کثیف بودند. یک دست لباس دو ماه تنم بود. تا اینکه یک شب مأمور‌ها ریختند و همسرم و بقیه معتاد‌ها را بردند. من در شهر دنبال پول بودم. وقتی برگشتم ماشین‌های نیروی انتظامی را دیدم. از ترس نمی‌دانستم باید کجا بروم. هیچ جا را نداشتم به جز خانه مادرم. پدرم سه ماهی بود که فوت کرده بود. مادرم مرا قبول کرد من و بچه‌ام را. دوماهه باردار بودم. وقتی فهمیدم حامله‌ام، مادرم مواد را از دستم گرفت. نمی‌دانم انگار کار خدا بود. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا از شر مواد خلاص شوم.

مادرم می‌گفت این بچه یک نشانه است. هدیه‌ای است از طرف خدا. مادرم می‌گفت حالا وقتش است باید پاک شوی باید‌‌ رها شوی. می‌گفت دو تا بچه از دست داده‌ای اگر باز هم مواد بکشی این یکی را هم از دست می‌دهی. من از بچگی آرزو داشتم مادر شوم اما آن روز احساس خاصی نداشتم فقط دلم می‌خواست حرف‌های مادرم را باور کنم و دنبال معجزه بودم. کار راحتی نبود. ۹ سال بود که معتاد بودم. تریاک، هروئین، کراک و این آخر‌ها هم شیشه. بدنم پر از مواد بود نمی‌دانستم از پسش برمی‌آیم یا نه. مادرم مدام گریه می‌کرد و با التماس می‌گفت می‌توانی، می‌توانی. نمی‌دانم چی شد که خودم را در مرکز ترک اعتیاد دیدم و اینکه چند نفر دورم را گرفته‌اند و با من حرف می‌زنند. مادرم یک فرم را پر کرد و مرا سپرد دست آن‌ها و رفت. من ماندم و یک دنیا درد و...

تولد امید

بعد از سه ماه جان گرفتم. بچه‌ام کم‌کم در شکم بزرگ می‌شد. با مادرم پیش پزشک متخصص رفتیم. خدا رو شکر بچه آسیبی ندیده بود. بعد از چند ماه هم یک دختر سالم به دنیا آوردم. دختری که همه امید و زندگی‌ام شد. اسمش را گذاشتم سحر. از شوهرم به صورت غیابی طلاق گرفتم. می‌خواستم برای سحرم فضای امنی درست کنم. با مادرم و خواهرم شروع کردیم به خیاطی. از تولیدی‌ها و مغازه‌ها سفارش می‌گیریم. در زیرزمین خانه‌مان جایی که روزی بساط موادکشی پدرم بود، کارگاه خیاطی راه‌انداختیم. سحر حالا ۴ساله است. من هم ۴ سال و ۷ ماه است که پاکم. ۴ سال و هفت ماه است که سحر تاریکی‌ها را از بین برده. ۴ سال و هفت ماه است که مادری می‌کنم. کار می‌کنم. روی پای خودم ایستاده‌ام. حالا دو زن بی‌سرپرست را هم استخدام کرده‌ام همه باهم کار می‌کنیم. می‌خواهم خیاطی‌ام را گسترش بدهم. دوسالی است که تقاضای وام داده‌ام. اگر موافقت شود و وام بگیرم یک تولیدی راه می‌اندازم.(ایران بانو)


ادامه مطلب ...

بهار متفاوت وحید و سمیرا

شوهر مدام دستش را جلوی دهانش به سمت گوش همسرش می‌گیرد و جملاتی را به همسرش می‌گوید. گاهی هم از روی صندلی بلند می‌شود و دستش را به سمت همسرش دراز می‌کند، اما زن نه تنها دست همسرش را نمی‌گیرد که هیچ عکس العملی هم از خودش نشان نمی‌دهد.
نزدیک آن دو می‌نشینم و خودم را معرفی می‌کنم. چند لحظه‌ای به فکر فرو می‌روند، اما زن سکوتش را می‌شکند و می‌گوید: «هیچ وقت در زندگی‌ام این قدر دودل نبوده‌ام، واقعا نمی‌دانم که تصمیم درست چیست و باید چه تصمیمی بگیرم تا در آینده پشیمان نشوم.»


تنها ۱۱ ماه از شروع زندگی مشترکمان می‌گذرد

زن در حالی که روسری‌اش را کمی جلو‌تر می‌کشد، می‌گوید: ۱۱ ماه پیش بود که همسرم به خواستگاری من آمد. آن زمان من ۲۳ ساله بودم و او ۲۵ ساله بود و کارمند. من تنها فرزند خانواده‌ام هستم. در جلسات خواستگاری ۴ جلسه با یکدیگر درباره خودمان صحبت کردیم و در یک جلسه هم به بررسی هماهنگی خانواده‌هایمان از نظر فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی پرداختیم. بعد از این ۵ جلسه و تحقیق‌هایی که پدرم از محل کار و دوستان همسرم انجام داد، به این جمع بندی رسیدیم که می‌توانیم برای خوشبخت شدن به یکدیگر اعتماد کنیم و با هم ازدواج کردیم.


از ترسو بودنت خسته شده‌ام

در حالی که زن مشغول صحبت کردن است، شوهرش خطاب به او می‌گوید: «سمیرا، ازت خواهش می‌کنم بیا برگردیم خونه.»
زن سرش را به سمت شوهرش بر می‌گرداند و می‌گوید: به خدا از رفتار‌هایت خسته شده‌ام. از لجبازی‌هایت خسته شده‌ام. از تصمیم گیری‌های عجیب و غریب‌ات می‌ترسم. از اینکه در همه موضوعات من باید تصمیم نهایی را بگیرم، خسته شده‌ام. از ترسو بودنت بدم می‌آید. یادت هست آن روزی را که من پشت فرمان خودرو نشسته بودم و در خیابان با پیرمردی سر جای پارک بحثمان شد و تو به جای دفاع از من، گذاشتی و رفتی در حالی که حق با من بود؟ بگذار این زندگی مشترکمان را تمام کنیم تا حداقل با خیالی راحت‌تر زندگی کنیم.


حوصله جر و بحث ندارم

مرد که تا این لحظه سکوت کرده بود، دستش را به سمت من دراز می‌کند و دست من را می‌گیرد و می‌گوید: جان من شما بگویید حق با کیست؟ اگر من حرفی بزنم و تصمیمی بگیرم، می‌گوید تو لجبازی. اگر در تصمیمگیری‌ها نظر ندهم، می‌گوید چرا نظر نمی‌دهی و توان تصمیم گیری نداری. به من می‌گوید ترسویی و می‌گوید از یک پیرمرد ترسیدم. راستش من حوصله جر و بحث ندارم و چون مطمئنم همسرم از پس خودش برمی‌آید، تصمیم گرفتم آن شرایط را ترک کنم و تنها به خانه بروم. هر ۲ نفر ما می‌دانیم که یکدیگر را خیلی دوست داریم، اما همسرم می‌گوید دوست داشتن بدون تفاهم، فایده‌ای ندارد و باید طلاق بگیریم.


راه حل بهتری از طلاق پیدا نکردم

زن در حالی که سرش را پایین می‌اندازد، می‌گوید: آن قدر با یکدیگر اختلاف سلیقه داریم که هیچ امیدی به خوشبختی ندارم، اما مطمئن هم نیستم که طلاق بهترین راه ممکن باشد. با این حال در ماه گذشته خیلی به این موضوع فکر کردم و راه حل بهتری پیدا نکردم.


تا حالا به خوبی‌های همسرم فکر نکرده بودم

از زن و شوهر می‌خواهم که هر کدام از ویژگی‌های مثبت همسرشان چند مورد برای من نام ببرند که هر ۲ رویشان را از یکدیگر بر می‌گردانند و چند لحظه‌ای فکر می‌کنند. بعد از چند لحظه، زن در حالی که لبخند کمرنگی می‌زند، می‌گوید: تا حالا به خوبی‌هایش فکر نکرده بودم! وحید مهربان و وقت‌شناس است. او آن قدر روابط خوبی با خانواده من دارد که آن‌ها راضی نشدند امروز به دادگاه خانواده بیایند و تکدخترشان را همراهی کنند. او مرد آرامی است و اهل جر و بحث نیست. البته خوبی‌های دیگری هم دارد.


اختلاف سلیقه‌های ما کم نیست

مرد هم در حالی که کتش را مرتب می‌کند، می‌گوید: من اگر به خوبی‌های همسرم تا به حال فکر نکرده بودم، این قدر به او اصرار نمی‌کردم که از این تصمیم منصرف شود. از نظر من او همسر مناسبی است البته واقعا اختلاف سلیقه‌های ما کم نیست، ولی به نظرم همه زوج‌ها در زندگی خود مشکل دارند و باید این مسئله را تحمل کنند. البته من هم بدون عیب نیستم و باید تلاش کنم تا با رفع آن‌ها، دل همسرم را به دست بیاورم.


اولین سال نو متاهلیمان را کنار یکدیگر تحویل می‌کنیم

در همین لحظات منشی دادگاه خانواده، شماره پرونده این زوج را صدا می‌زند تا برای درخواست طلاقشان توضیحاتی را به دادگاه ارائه دهند و به صورت توافقی از هم جدا شوند. این زن و شوهر در حالی که برای آخرین بار، پشت در دادگاه با هم چند کلمه‌ای صحبت می‌کنند وارد دادگاه می‌شوند، خیلی زود و با خوشحالی از دادگاه بیرون می‌آیند. زن و شوهر جوان در حالی که احساس رضایت در چهره‌شان دیده می‌شود، می‌گویند: پس از شنیدن حرف‌های شما و آقای قاضی فعلاً از طلاق منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم اولین سال نو متاهلیمان را کنار یکدیگر تحویل کنیم بنابراین باید از همین حالا به فکر چیدن سفره هفت سین باشیم! البته در سال جدید قصد داریم با کمک یک مشاور امین و متعهد مشکلات و نواقص زندگیمان را برطرف کنیم. (خراسان)

199


ادامه مطلب ...

بیوگرافی سمیرا حسن پور و همسرش سامان سالور +مصاحبه و اینستاگرام

بیوگرافی سمیرا حسن پور و همسرش سامان سالور +مصاحبه و اینستاگرام

سمیرا حسن پور بازیگر نقش گلرخ در سریال پایتخت ۱ است که بیوگرافی و تاریخ تولدی در ویکی پدیا ندارد.

سمیرا حسن پور با سامان سالور ازدواج کرده است.

بازیگری را در سال ۸۵ از تئاتر «مجلس شبیه خوانی» بهرام بیضایی شروع کرده و چند سالی در تئاتر فعال بوده است. سریال «چاردیواری» و پایتخت یک سیروس مقدم و تله فیلم‌های «آوا»، «مردان نمکی» و… از بازی‌های شاخص اوست.

همسر سمیرا حسن پور همسر سامان سالور همسر بازیگران بیوگرافی سمیرا حسن پور بیوگرافی سامان سالور بازیگران پایتخت اینستاگرام سمیرا حسن پورinstagram samirahasanpur

سامان سالور متولد سال ۱۳۵۵در شهربروجرد، کارگردان و فیلمنامه‌نویس ایرانی است.

همسر سمیرا حسن پور همسر سامان سالور همسر بازیگران بیوگرافی سمیرا حسن پور بیوگرافی سامان سالور بازیگران پایتخت اینستاگرام سمیرا حسن پور

او فارغ‌التحصیل رشته کارگردانی سینما از دانشگاه سوره است. نخستین فیلم بلند او ساکنین سرزمین سکوت برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره بین‌المللی فیلم صوفیه شد. او با ساخته بعدی خود، چند کیلو خرما برای مراسم تدفین جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره فیلم لوکارنو ۲۰۰۶ و بالن طلایی بهترین فیلم جشنواره سه قاره ۲۰۰۶ را برای ساخت این فیلم به دست آورد و همچنین چند جایزه دیگر نیز برای کارگردانی این فیلم به دست آورد و این فیلم مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. او در دوران دانشجویی همراه با تورج اصلانی و محسن نامجو در خانه ایی دانشجویی با هم زندگی می‌کردند که سر انجام این همراهی به همکاری منجر شد و فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین حاصل دوستی این دوران بوده است که مورد توجه منتقدین جهانی قرار گرفت. سالور مستند آرامش با دیازپام ده را از زندگی محسن نامجو ساخت. فیلمبرداری کارهای او همکاری با تورج اصلانی بعنوان مدیر فیلمبرداری صورت می‌گیرد. او با فیلم ترانه تنهایی تهران به‌عنوان تنها نماینده سینمای ایران در بخش ۱۵ روز با کارگردانان به جشنواره فیلم کن ۲۰۰۸ راه پیدا یافت.

 

دلواپس است؛ دلواپس جامعه‌ای که به گفته او بسیاری از زنانش دور ورزش کردن و تحرک داشتن را خط کشیده‌اند؛ در حالی که ورزش تنها نسخه‌ای است که می‌توان برای درمان افسردگی پیچید و به موفقیت آن امیدوار بود. او می‌گوید زمانی که چشم روی این مهم می‌بندیم، در را روی غم و غصه باز می‌کنیم و نتیجه‌اش هم، جامعه افسرده‌ای می‌شود که هر روز هم به تعداد افراد قهر با لبخندش اضافه می‌شود.

اینها گوشه‌هایی از حرف‌های سمیرا حسن‌پور بود؛ بازیگری که با گلرخ سریال «پایتخت» اسمش سر زبان‌ها افتاد و بعد راهی سینما شد و با فیلم سینمایی «تمشک»، ساخته سامان سالور توانست در اولین قدمش در عرصه سینما کاندیدای سیمرغ بلورین شود. حضور در تلویزیون و سینما عشق او را به ورزش کم نکرده و یک ورزشکار حرفه‌ای است که در تیم والیبال هنرمندان هم بازی می‌کند.

همسر سمیرا حسن پور همسر سامان سالور همسر بازیگران بیوگرافی سمیرا حسن پور بیوگرافی سامان سالور بازیگران پایتخت اینستاگرام سمیرا حسن پور

خانم‌ها کمتر از آقایان به ورزش اهمیت می‌دهند

در این موضوع که هر چیزی حتی ورزش کردن هم احتیاج به فرهنگسازی دارد، تردیدی نیست؛ بسیاری از افراد به ویژه خانم‌ها با فرهنگ ورزش کردن آشنا نیستند و نسبت به آن بی‌اعتنایی می‌کنند. این موضوع حتی در مورد قشر هنرمند ما هم وجود دارد و نسبت خانم‌هایی ورزش می‌کنند در مقابل آقایان قابل مقایسه نیست. حتی هنرمندان مرد بیشتر به تناسب اندام‌شان اهمیت می‌دهند. فکر می‌کنم وقت آن فرا رسیده است که ما با ورزش کردن به خودمان لطف کنیم و سلامتی و به دنبال آن روحیه خوب و تناسب اندام را به خود هدیه دهیم.

به من حق بدهید دلواپس باشم

گاهی اوقات که به دوستانم در مورد نگرانی‌ام پیرامون ورزش حرف می‌زنم آنها تعجب می‌کنند. شاید برخی از آنها نسبت به اهمیت ورزش آگاه نیستند. بسیاری از ما نسبت به مسائل مختلف زندگی‌مان برنامه‌ریزی می‌کنیم اما به محض اینکه پای ورزش به میان می‌آید وقت کم می‌آوریم. نتیجه آن هم این می‌شود که بسیاری از افراد جامعه به ویژه خانم‌ها نگران اضافه‌وزن‌شان هستند و از آن مهم‌تر دچار بیماری‌های مختلف از جمله افسردگی هستند. در صورتی که با ورزش کردن افراد، بزرگ‌ترین لطف را به خودشان می‌کنند؛ هم روحیه‌شان بالا می‌رود و هم می‌توانند اندام زیبایی داشته باشند.

همسر سمیرا حسن پور همسر سامان سالور همسر بازیگران بیوگرافی سمیرا حسن پور بیوگرافی سامان سالور بازیگران پایتخت اینستاگرام سمیرا حسن پورنرگس محمدی و سمیرا حسن پور

برنامه‌ریزی بین کار و ورزش

کارهای هنری به ویژه از نوع بازیگری‌اش، وقت و برنامه مشخصی ندارد؛ به همین خاطر بسیاری از افراد نمی‌توانند زمانی که سر کار هستند برنامه مشخصی برای ورزش کردن داشته باشند و در نتیجه دور آن را خط می‌کشند. من برای اینکه جلوی این مهم را بگیرم سعی می‌کنم در دوره‌ای که سر فیلمبرداری هستم و امکان رفتن به باشگاه را ندارم معلم خصوصی بگیرم و از هر وقتی، حتی کم برای ورزش استفاده کنم. به نظرم ورزش کردن باید تبدیل به یک عادت غیرقابل ترک شود.

همه ورزش‌های محبوب من

من از دوران کودکی به ورزش کردن علاقه داشتم. از طرفی استعدادم  باعث شده بود که همیشه ورزش کنم. حال در این بین به ورزش‌های مختلفی- از پینگ پنگ گرفته تا والیبال، ایروبیک، دو، شنا و. . .- می‌پردازم. البته در مقطعی که به شکل جدی به رشته «دو » می‌پرداختم توانستم در آن مدال هم کسب کنم.

خاصیت ورزش‌های گروهی

از بین رشته‌های مختلف ورزشی من به ورزش‌های گروهی مثل والیبال و فوتبال علاقه بیشتری دارم. به نظرم این سبک ورزش‌ها باعث می‌شود اعتماد به نفس افراد بیشتر شود و یاد بگیرند که چطور می‌توانند با همکاری هم پیروز شوند و بر مشکلات و سختی‌ها غلبه کنند. حضور در جمع‌های ورزشی و ورزش‌های این‌چنینی همیشه برای من جذاب بوده است.

عضویت در تیم والیبال هنرمندان

وقتی از من برای بازی در تیم والیبال هنرمندان دعوت شد با علاقه آن را پذیرفتم. چون من از دوران کودکی‌ام به این رشته علاقه داشته‌ام و تمریناتی را در این حوزه انجام داده‌ام؛ از طرفی حس می‌کردم حضور در تیمی که متشکل از خانم‌های هنرمند است می‌تواند جذاب باشد و باعث تبادل اطلاعات شود. در طول سال‌هایی که عضو این تیم بودم سعی کردم به نوعی جزو اعضای ثابت باشم و بی‌دلیل در تمرینات غیبت نداشته باشم، اما متاسفانه طی مدت اخیر تیم انسجام خودش را از دست داده و تمرینات و مسابقات با جدیدت گذشته برگزار نمی‌شود.

همسر سمیرا حسن پور همسر سامان سالور همسر بازیگران بیوگرافی سمیرا حسن پور بیوگرافی سامان سالور بازیگران پایتخت اینستاگرام سمیرا حسن پور

جمع‌های زنانه و رفتارهای زنانه

متاسفم که باید روی این ذهنیت مبنی بر اینکه جمع‌های خانم‌ها معمولا دوام چندانی ندارد صحه بگذارم. متاسفانه خانم‌ها به دلیل باورهای فرهنگی اشتباه رفتارهای پایداری در جمع‌های زنانه ندارند و تاسف من زمانی بیشتر می‌شود که آنها سعی ندارند این تفکر نادرست را تصحیح کنند. به همین خاطر جمع‌های مختلفی که خانم‌ها در آن عضو هستند حتی از نوع ورزشی، بعد از مدتی یا از هم می‌پاشد یا اعضای آن کاملا تغییر می‌کنند؛ در حالی که این اتفاق کمتر در جمع‌های آقایان رخ می‌دهد و ما شاهد آن هستیم که تیم‌های ورزشی هنرمندان طی مدت اخیر تقریبا با همان اعضا مشغول فعالیت هستند.

تجربه والیبال با زنان زندانی

با تیم والیبال هنرمندان تجربیات زیادی را به دست آوردم که بعضی از این تجربیات برای من که بازیگر هستم واقعا کم نظیر هستند؛ به‌طور مثال من همراه این تیم این امکان را پیدا کردم تا با تیم والیبال زندانیان بازی کنیم. همنشینی با این افراد پیش از شروع مسابقه برای من بسیار جذاب بود و باعث شد که من به خصوصیات اخلاقی این قشر پی ببرم. بی‌تردید اگر روزی بخواهم نقش یک زن زندانی را بازی کنم از آنها الگو می‌گیرم. چنین فرصت‌های برای افراد کمتر رخ می‌دهد و باید این فرصت‌ها را غنیمت شمرد.

رقابت فوتبال  و والیبال در ایران

اگر از من بپرسید جذاب‌ترین ورزش چیست، بی‌تردید می‌گویم فوتبال. این ورزش در تمام دنیا طرفداران بی‌شماری دارد و میلیون‌ها انسان به واسطه پخش‌های تلویزیونی این ورزش را دنبال می‌کنند. باقی ورزش‌ها هر یک بنا به شرایط کشورها و نوع فرهنگسازی بین افراد آن جامعه طرفدار دارند؛ به‌طور مثال در کشور ما والیبال به واسطه موفقیت‌هایی که کسب کرده است این روزها به یکی از رشته‌های پرطرفدار تبدیل شده است، بسیاری از افراد این رشته را با اشتیاق دنبال می‌کنند و شهرت والیبالیست‌ها ما نه‌تنها از فوتبالیست‌های کمتر نیست بلکه بیشتر هم هست.

برای تشویق والیبالیست‌ها به استادیوم می‌رفتم

در زمانی که ورود خانم‌ها به استادیوم برای تشویق والیبالیست‌ها مانعی نداشت، من یکی از تماشاگران پر و پا قرص بودم؛ به نظرم تماشاگر بودن و تشویق ورزشکاران هم بسیار لذت‌بخش و به اندازه ورزش کردن نشاط‌آور است. امیدوارم مشکلی که برای منع حضور خانم‌ها در ورزشگاه وجود دارد، هر چه زودتر رفع شود.

همسر سمیرا حسن پور همسر سامان سالور همسر بازیگران بیوگرافی سمیرا حسن پور بیوگرافی سامان سالور بازیگران پایتخت اینستاگرام سمیرا حسن پور

ستاره اسکندری از غذا خوردنم  تعجب کرد

غدا خوردن من شاید تا حدی با دخترهای همسن و سالم فرق داشته باشد؛ من دور غذاهای چرب، فست‌فود و غیرسالم را خط کشیده‌ام و خیلی وقت‌ها که سر کار می‌روم همراه خودم کشمش و خرما و… می‌برم. یادم است در پشت صحنه کاری ستاره اسکندری که حسابی از غذا خوردنم تعجب کرده بود به من گفت: «تو اصلا شبیه همسن و سال‌هایت غذا نمی‌خوری! آنها اکثر سراغ تنقلاتی نظیر چیپس و. . . می‌روند؛ در حالی که تو نوع سالم آن را انتخاب می‌کنی.»

داستان من و سبزیجات

من علاقه ویژه‌ای به سبزیجات دارم؛ به همین دلیل حجم زیادی از غذا خوردنم را سبزیجات و میوه‌ها تشکیل می‌دهند؛ از طرفی همواره سعی می‌کنم از نوع تازه و با کیفیت آن استفاده کنم. سبزیجات، هم برای بدن مقوی است و هم اینکه به تناسب اندام افراد کمک می‌کند.

تعریف نباشد

اگر پای تعریف از خود نگذارید باید بگویم دستپختم عالی است اما از آن عالی‌تر درست کردن سالادهایم است؛ هر کسی سالادهایم را خورده است به مشتری پر و پا قرص آن بدل شده و معتقد است طعم سس‌های سالادم را جای دیگر نچشیده. شاید بخشی از این موضوع به این خاطر است که در ترکیب سالادهایم همیشه سراغ مواد اولیه سالم و با کیفیت می‌روم و چاشنی‌ها را با دقت با هم ترکیب می‌کنم.

همسر سمیرا حسن پور همسر سامان سالور همسر بازیگران بیوگرافی سمیرا حسن پور بیوگرافی سامان سالور بازیگران پایتخت اینستاگرام سمیرا حسن پور

منم یکی از اونام

من هم جزو «پایتختی‌ها» بودم. در سری اول این مجموعه در نقش «گلرخ» حضور داشتم اما در سری‌های بعدی بنا بر شرایطی که ایجاد شد من از این سریال جدا افتادم اما همچنان قلبم برای این سریال می‌تپد و با علاقه سرنوشت آنها را دنبال می‌کنم.

من و تمشک

همیشه به بازی در سینما علاقه‌مند بودم و دوست داشتم اولین تجربه‌ام در عرصه بازیگری با یک فیلم سینمایی رخ دهد اما این مهم رخ نداد و در عوض من کارم را با عوامل یک سریال حرفه‌ای به نام «پایتخت» شروع کردم.

بعد از این سریال نگاه سختگیرانه‌تری پیدا کردم و تصمیم گرفتم در گام بعدی انتخابی داشته باشم که بتوانم به واسطه آن توانایی‌هایم را بیشتر نشان دهم و این کار با فیلم سینمایی «تمشک» به کارگردانی سامان سالور رخ داد. در اولین تجربه سینمایی‌ام توانستم کاندیدای سیمرغ بلورین شوم و این موضوع برایم بسیار افتخارآمیز بود.

سایه‌های موازی

این روزها فیلم «سایه‌های موازی» را به گارگردانی نعیمی در شرف اکران دارم. در این فیلم افتخار این را داشتم تا با دو چهره مطرح  مثل ابوالفضل پورعرب و شهاب حسینی همبازی باشم.

همبازی شدن با ابوالفضل پورعرب برای من تجربه هیجان‌انگیزی بود چرا که وقتی من نوجوان بودم ایشان به عنوان یک سوپراستار فعالیت می‌کردند و برای نسل من به نوعی اسطوره بودند. به همین خاطر وقتی شرایط بازی در کنار ایشان فراهم شد، سعی کردم قدر آن را با همه وجودم بدانم. شهاب حسینی هم که واقعا فرد توانمند و انسان شریفی هستند و کار کردن با ایشان حس شیرینی را به دنبال دارد.

اینستاگرام سمیرا حسن پور بازیگران پایتخت بیوگرافی سامان سالور بیوگرافی سمیرا حسن پور همسر بازیگران همسر سامان سالور همسر سمیرا حسن پور


ادامه مطلب ...