مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

نخستین فیلسوف مسلمان

[ad_1]

مقدّمه

ابواسحاق ابراهیم بن سیّار بلخی بصری، مشهور به نظّام یکی از مشایخ و استادان نامدار فرقه‌ی معتزله است که در میان مسلمانان بیش از دیگران به تفکّرات و تأمّلات فلسفی پرداخت؛ در مسایل فلسفه اندیشیده و با متفلسفان زمانش به مجادله و مناظره نشسته و کتاب و رساله نوشته است. باید او را نخستین فیلسوف مسلمان نامید. ابن المرتضی، در طبقات خود او را در طبقه‌ی ششم قرار داده است. (1)

اشتهار به نظّام

دوستانش گفته‌اند: او بدین جهت به لقب نظّام شهرت یافته، که نظّام کلام منثور و شعر موزون بوده است ولی دشمنانش انگاشته‌اند که چون در بازار بصره، خَزَر، یعنی مهره به رشته درمی‌کشیده بدین لقب شناخته شده است. (2)
نظّام از موالی بوده، به روایتی آزاد زیادییّن از ولد عُبید (3) یا بنی بِجیربن حارث بن عبّاد ضُبَعی. (4)

مکان تولّد

مسلّماً بصره است امّا زمان تولدش به درستی معلوم نیست. از روایات ابن نُباته برمی‌آید که او در سال 185 هـ متولّد شده است؛ ابن نُباته نوشته است: «و توفّی النظّام سننه إحدی و عشرین و مأتین، و له من العمر ست و ثلاثون سنة» (5) که به نظر بعید می‌نماید. زیرا وقایع زندگی وی که در کتب معتبر تاریخی ثبت شده، حکایت از آن دارد که تولّد او در سال 160 هـ یا کمی پیش از آن اتّفاق افتاده است. (6) در تاریخ مرگش نیز اختلاف است.
به روایت ابن نباته سال 221 هـ (7) و به روایت ابن حجر در خلافت معتصم، سال 220 و اندی. (8)
ذهبی در تاریخ خود او را در طبقه‌ی بیست و سوم میان مردگان 221 و 230 هـ قرار داده است. (9) بروکلمن نوشته است: نظّام در عنفوان شباب میان سال‌های 220 و 230 هـ / 845-835 م در بغداد درگذشته است. (10) مکدونالد هم تاریخ مرگ نظّام را 231 هـ نوشته است. (11)

تبار

به احتمال قوی، ایرانی تبار است؛ ابن خلکان در موارد کثیری او را بلخی شناسانده (12) امّا اکثر اصحاب مقالات و تواریخ او را بصری معرفی کرده‌اند. (13)
گفتنی است که ابوریده پژوهنده‌ی مصری از فارسی دانستن نظّام سخن گفته که احتمال ایرانی بودنش را تقویت می‌کند. (14)

دانش‌آموزی و استادان

نظّام در بصره بزرگ شد، دانش آموخت و شهرت یافت. در اکثر علوم و معارف زمان و جامعه‌ی خود صاحب نظر شد و کتاب‌ها و رسالات کثیری پدید آورد. از خوش‌آمد روزگار به تلمّذ در محضر استادان و مدرّسان بزرگ و نامدار عصرش نایل آمد.
نخست به شاگردی خلیل بن احمد بصری ایرانی تبار (و: 175 هـ) لغوی، نحوی و واضع علم عروض و ادیب سرشناس زمان، توفیق یافت. راویان و نویسندگان شرح حالش نوشته‌اند که پدرش در خردسالی او را جهت تعلّم پیش خلیل بن احمد برد و خلیل در حالی که کاسه‌ای شیشه‌ای در دست داشت، به قصد امتحان به وی گفت: پسرکم این را توصیف کن. نظّام گفت: به مدح یا به ذمّ، خلیل گفت: مدح کن؛ او بالبداهه گفت: «یُریک القَذی و لا یقبل الأذی». خلیل گفت: نکوهش کن؛ او بالبداهه گفت: «سریع کسرها و بطیء جبرها». خلیل اشاره به درخت خرمایی کرد که در خانه‌اش بود و گفت: اکنون این درخت خرما را توصیف کن؛ نظّام در مقام مدح گفت: «حُلوٌ مُجتناها، باسقٌ منتهاها، ناضِرٌ أعلاها» و در مقام ذمّ گفت: «هی صَعبَتُه المرتُقی، بعیدة المُجتنی، محفوفة بالأذی» در این حال خلیل با این جمله‌ی با شکوه به ستایشش پرداخت: «یا بُنیَّ نحن الی التَعلّم منک احوج»: (پسرکم ما به تعلّم از تو نیازمندتریم). (15) سید مرتضی در الأمالی خود، پس از نقل واقعه در مقام تحسین نظّام می‌نویسد: «و هذه بلاغة مِن النظّام حسنة، لأنّ البلاغة هی وصف الشیء ذمّاً أو مدحاً بأقصی ما یُقال فیه». (16)
و به روایتی دیگر خلیل درباره‌ی نظّام گفت: «إذهب فما لک إلی التَعلیم من حاجة»: (برو تو به تعلیم نیاز نداری). (17) شنیدنی است که با این همه حسن نظر خلیل به نظّام، او حرمت استاد را نگاه نداشته و به روایت جاحظ به مذمّت و نکوهشش تجرّی کرده و گفته است: «توّحُّد به العُجب فأهلکه و صَوّر له الاستبداد صوابَ رأیه و ...». (18) ظاهراً پس از تأدّب به تعلّم کلام پرداخته و علم کلام را از ابوالهذیل علّاف، فیلسوف معتزله آموخته است. او با ابوالهذیل در مسایل مختلف کلام اختلاف نظر یافته و با او به مناظره و مجادله پرداخته است.
برخی او را در کلام، شاگرد هشام بن حکم (و: 190 هـ) متکلّم معروف شیعی، شاگرد امّام صادق علیه السلام شناخته‌اند. (19)
عدّه‌ای هم از جمله بغدادی - در مقام طعن - نوشته‌اند: نظّام، آرای خود را از هشام و ملاحده‌ی فلاسفه آموخت (20) ولی با این همه تلمّذ و تعلّم مستقیم نظّام در نزد هشام برای من معلوم نیست.
میان آرای نظّام و هشام در برخی مسایل از جمله: در انکار جزء لایتجزّی، قیاس، اجتهاد به رأی، قول به طفره، تداخل اجسام، و اینکه عوارض، جز حرکت اجسام لطیف‌اند و ... مشابهاتی موجود است ولی با وجود این، چنان که اشاره شد نمی‌توان آن را دلیل شاگردی نظّام پیش هشام تلقی کرد.

مسافرت‌ها و ملاقات‌ها

نظّام پس از رشد و تربیت و دانش آموزی در بصره، به مسافرت پرداخت؛ به قصد اهواز بیرون آمد؛ (21) به کسکر (بر وزن جعفر یکی از بخش‌های پارس) رسید و با اهل کسکر سخن گفت. (22) او دراین سفر دچار فقر شدیدی شد، به طوری که از شدت گرسنگی، ناگزیر، گل خورد. (23) از حسن اتفاق، یکی از مخالفانش که در برخی از مقالات با وی مخالفت می‌داشت سی مثقال طلا، یا سی دینار برایش فرستاد و او را از فقر و درماندگی نجات داد. (24)
به حج رفت. (25) در بین راه وارد کوفه شد؛ به روایت ابن المرتضی با هشام بن حکم، متکلّم شیعی و جماعتی از مخالفانش ملاقات کرد و در ابواب و مسایل «دقیق الکلام» با آنها به مناظره پرداخت و محکومشان ساخت و به برخی از کتب فلاسفه نظر انداخت. (26)
وارد بغداد شد (27) و در این شهر با جماعتی از اهل کلام در مجلس یحیی برمکی وزیر هارون الرشد حضور یافت و درباره‌ی عشق با وی سخن گفت (28) و با فرزند یحیی جعفر برمکی آشنا شد و درباره‌ی کتاب ارسطو با وی به گفت و گو نشست. (29) به روایت سید محمدباقر خوانساری هارون الرشد نظّام را از بصره به بغداد دعوت کرد تا با جاریه‌ای به نام حُسنیه که در بیت مولانا صادق (علیه السلام) تربیت شده بود مناظره کند. حسنیه در محضر رشید و وزیرش یحیی با نظّام و نیز با محمدبن ادریس شافعی (و: 204 هـ). وابویوسف (یعقوب بن ابراهیم، شاگرد ابوحنیفه، و : 182 یا 192 هـ) قاضی بغداد به مناظره پرداخت و در مسایل پراکنده‌ای بر ایشان غالب آمد. (30) والله أعلم.

شاگردان و پیروان

نظّام، شاگردان و پیروان بسیاری یافت که برخی از آنان در عصر خود و همچنین در اعصار بعد، از دانشوران جهان اسلام و از مشایخ و بزرگان معتزله به شمار آمده و حتی مؤسس فرقه شده‌اند ولی هیچ یک به پایه و مایه‌ی استاد خود نرسیدند؛ در کتب تواریخ و فرق درباره‌ی آنها به تفصیل سخن گفته شده است. ما در این مقاله به اختصار به نام و نشان برخی از عقاید آنها اشاره می‌کنیم و این، دلیل استوارِ قدرت تفکّر و تأثیر عمیق نظّام در دیگر متفکّران است.
1. جاحظ، رئیس فرقه‌ی جاحظیّه، بزرگ‌ترین و سرشناس‌ترین شاگرد نظّام است که در عصر خود از بزرگان و استادان معتزله به شمار آمده است. او شاگردی بسیار حق شناس و وفادار بوده که در آثارش به هر مناسبتی از وی یاد می‌کند و به تجلیل و تعظیم و ذکر عقاید و آرای او می‌پردازد؛ البته گاهی هم عقایدش را نمی‌پذیرد. گفتنی است که جاحظ با اینکه در عالم فکر و ادب و تصنیف و تألیف در میان معتزله از مقام برجسته‌ای برخوردار بوده و حتی در علم (به معنی امروزی Science) زمانش اطلاعات گسترده‌ای داشته - که شاهدش کتاب الحیوان اوست - ولی در قدرت و عمق تفکّر فلسفی هرگز به پایه و مایه‌ی استاد نرسیده است. مقصود اینکه جاحظ ادیب‌تر و عالم‌تر از نظّام، ولی نظّام، فیلسوف‌تر از جاحظ بوده است.
2. سواد اَسواری (و: 240 هـ) رئیس فرقه‌ی اَسواریّه؛ ابن المرتضی او را در طبقه‌ی هفتم قرار داده. (31) او از اعلم اصحاب ابوالهذیل بوده؛ بعداً به مذهب نظّام گرویده است. (32) گویند او در اثر فقر در بغداد پیش نظّام رفت، نظّام از وی پرسید: چه چیز ترا به اینجا کشانید؟ جواب داد: «حاجت»؛ نظّام، هزار دینار به وی داد و گفت هم اکنون برگرد. برخی احتمال داده‌اند نظّام، ترسیده مردم او را ببینند و بر وی ترجیح دهند. (33) به روایت شهرستانی، اسواری با جمیع عقاید و آرای نظّام موافقت کرده و چیزهایی هم از خود بر آنها افزوده است. (34)
3. ابوجعفر محمدبن عبدالله اسکافی (و: 240 هـ) رئیس فرقه‌ی اسکافیّه؛ ابن المرتضی او را از طبقه‌ی هفتم به شمار آورده است. (35) به روایتی هفتاد جلد کتاب در علم کلام نوشته است. (36) او و اصحابش با نظّام موافقت داشتند؛ البته اموری نیز بر عقاید وی افزودند. (37)
4. جعفران؛ جعفربن مبشّر ثقفی و جعفربن حرب رئیسان فرقه‌ی جعفریّه. (38)
ابن المرتضی آنها را در طبقه هفتم قرار داده است. (39)
5. احمدبن خابط (یا حائط) (و: 232 هـ) رئیس فرقه‌ی خابطیّه. (40)
6. فضل حدثی (و: 257 هـ) رئیس فرقه‌ی حَدَثیّه. به روایت شهرستانی این دو: احمد و فضل که از اصحاب نظّام بودند کتب فلاسفه را هم مطالعه کردند و چیزهایی بر مذهب نظّام افزودند و سه بدعت نهادند: 1- مسیح (علیه السلام) را خدا دانستند؛ 2. قایل به تناسخِ شدند؛ 3. آنچه را که در خبر نبوی «إنّکم سَترون ربَّکم یوم القیامة، کما ترون القمر لیلة البدر...» آمده به رؤیت عقل اول حمل کردند. (41) ابن حزم نوشته است: به روایت ابن راوندی احمد و فضل می‌پنداشتند که عالم را دو خالق است؛ یکی قدیم و او خدای متعال است و دیگری حادث و او کلمه‌ی خدای - عزوجل - مسیح عیسی بن مریم است؛ (42) به قولی هم آنها مسیح (علیه السلام) را بر نبی ما محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) برتری می‌داده‌اند. (43) بغدادی نوشته است به زعم ابن خابط و فضل حَدَثی، خلق، دو پروردگار و آفریدگار دارد؛ یکی قدیم است و او خداوند سبحان است و دیگری مخلوق است و عیسی بن مریم است. عیسی پسر خدا است و ... و مقصود نبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) در حدیث «ترون ربکم کما ترون القَمَر لیلَة البَدر» مسیح (علیه السلام) است. (44) به نظر بغدادی آنها از فرق اسلامی به شمار نمی‌آیند. (45)
شهرستانی نوشته است: در زمان احمدبن خابط و فضل حدثی، شیخ معتزله احمدبن ایوب بن مانوس بوده که از شاگردان نظّام به شمار آمده. (46)
7. محمدبن شَبیب؛ ابن المرتضی او را در طبقه‌ی هفتم قرار داده و او کتابی در توحید نوشته است. (47)
8. ابوشمر (ابوشمر حنفی)؛ ابن المرتضی او را در طبقه‌ی ششم قرار داده. (48)
9. مُوَیس بن عمران؛ ابن المرتضی او را در طبقه‌ی هفتم قرار داده است. (49)

کتب و رسالات

نظّام مانند استادش ابوالهذیل کتاب‌ها و رساله‌های بسیاری نگاشت. امّا همه از بین رفت. ابن حجر نوشته، او را کتب کثیری است در مذهب اعتزال و فلسفه. (50) محمدباقر خوانساری هم صد جلد کتاب به وی نسبت داده که در مصر، عراق، شام و بصره میان مردم مشهور بوده است. (51)
ابن ندیم در الفهرست خود سی و نه جلد کتاب از وی ثبت کرده است. از آنجا که عناوین آنها دلالت بر تبحّر و تأمّل وی در مسایل فلسفی و کلامی و سعه‌ی اطلاعات وی می‌کند، ما در اینجا نام کتاب‌ها و رسالات او را برابر ثبت ابن الندیم ذکر می‌کنیم: کتاب إثبات الرّسل، کتاب التوحید، کتاب علی اصحاب الهیولی، کتاب الرّدّ علی الدّهریّة، کتاب الرّد علی اصحاب الإثنین، کتاب الرّد علی اصناف الملحدین، کتاب التعدیل و التجویز، کتاب المعرفة، کتاب التقدیر، کتاب القدر، کتاب فی المحال، کتاب المخلوق فی المجبّرة، کتاب فی العدل، کتاب الشرّک، کتاب المستطیع، کتاب التّولد، کتاب الوعید، کتاب الجوابات، کتاب النُّکت، کتاب الجزء، کتاب المعانی علی معمِّر، کتاب الطّفرة، کتاب المکامنة، کتاب المداخلة، کتاب فی العالم الکبیر، کتاب فی العالم الصغیر، کتاب الحدث، کتاب الانسان، کتاب المنطق، کتاب الحرکات، کتاب الجواهر و الأعراض، کتاب العروس، کتاب الأرزاق، کتاب حرکات اهل الجنّة، کتاب خلق الشّیء، کتاب الصّفات، کتاب فی القرآن ما هو، کتاب الأفاعیل، کتاب الرّدّ علی المرجئة. (52)
امّا چنان که اشاره شد، متأسفانه همه از بین رفته است و لذا از کمیّت و کیفیت آنها خبری در دست نیست. ولی چنان که از عناوین آنها برمی‌آید موضوع آنها در مسایل بسیار مهم کلامی همچون اثبات رسل، توحید، عدل، وجود، قدر و امثال آنها و نیز در مسایل بسیار دقیق و غامض فلسفی مانند هیولی، حرکت، جواهر و اعراض و امثال آن بوده است.
برخی از کتب و رسالات مذکور را دیگران نیز به وی نسبت داده‌اند؛ مثلاً، کتاب الجزء را اشعری در کتاب مقالات خود ذکر کرده و آرای برخی از متکلّمین را در خصوص الجزء از آن اقتباس کرده است. (53) از این برمی‌آید که اشعری کتاب الجزء وی را در اختیار داشته است. به نظر می‌آید که کتاب الحرکات نظّام هم در دسترس اشعری بوده و از آن استفاده کرده است، زیرا آنجا که درباره‌ی مسئله‌ی حرکت سخن می‌گوید پس از نقل قول نظّام در مسئله می‌نویسد: «در کتابی که به وی نسبت داده می‌شود خواندم ...» (54) ولی نام آن را نمی‌گوید، (55) بغدادی هم از کتابی به نام فی الرّدّ علی الثنویه که ظاهراً همان کتاب الرّد علی اصحاب الإثنین است اسم برده و نوشته است که نظّام در این کتاب ثنویّه را بر استحاله‌ی مزاج نور و ظلمت ملزم کرده است. زیرا نور و ظلمت در جنس و عمل اختلاف دارند و جهات حرکاتشان نیز مختلف است. (56) خیاط هم در کتاب الانتصار خود از کتاب التوحید نام برده. (57) ابن ابی الحدید در شرح بلاغه، کتاب النکّت را ذکر کرده و نوشته است: نظّام در این کتاب به اثبات عدم حجیّت اجماع پرداخته و از صحابه عیب گرفته است. (58)
جز کتب مذکور در فرق، کتب دیگری نیز به وی نسبت داده شده است:
1. کتاب العالم؛ ابن راوندی در مقام سرزنش او از این کتاب نام برده و نوشته است: نظّام در این کتاب به یاری ملحدان برخاسته، و آرائشان را در خصوص عالم تأیید کرده است. (59)
2. فی تفضیل التثلیث علی التوحید: ابن حزم، در کتاب طوق الحمامه از ابن راوندی روایت می‌کند: نظّام عاشق جوانی نصرانی شد و برایش کتابی نوشت به نام فی تفضیل التثلیث علی التوحید. (60) نوشتن کتابی با این عنوان، از شخصی همچون نظّام که اصل مذهبش توحید است و در تمام عمرش از آن سخن گفته و به دفاع از آن پرداخته به نظر بعید می‌نماید، مخصوصاً که اصل روایت از ابن راوندی است که از مخالفان و منتقدان معتزله، از جمله نظّام است و جز او شخص دیگری این روایت را نقل نکرده است. البته ابوالفرج در الأغانی آورده است که نظّام، نوجوان امردی را دید و میانشان سخنان عاشقانه‌ای رد و بدل شد. (61)
ابن خلکان هم در وفیات الأعیان از وی اشعاری نقل می‌کند و می‌گوید این اشعار را در وصف غلام رقیق البشره‌ای سروده است (62) که بعید نیست، زیرا او شاعر بوده و سخن و اشعار عاشقانه از شاعران بعید نیست، ولی چنان که گفته شد نوشتن کتابی تحت عنوان مذکور از وی بسیار بعید است.

قدرت نظّام در جدل

ابوحیان توحیدی در المقابسات با عباراتی بسیار باشکوه که در مدح و ستایش جاحظ آورده، در ضمن قدرت و توانایی نظّام را در جدال و کلام حتی بیش از جاحظ ستوده و نوشته است: «ابوعثمان الجاحظ خطیب المسلمین و شیخ المتکلّمین و مِدرَه (رئیس و سخن گوی) المتقدّمین و المتأخّرین إن تکلّم حکی سَحبان (سحبان بن وائل خطیب معروف عرب در زمان معاویه زندگی می‌کرده و در بلاغت به وی مثال می‌زنند) البلاغه و إن ناظر صارع النظّام فی الجدال». (63)
جاحظ در مقام تحسین قدرت جدل وی در البیان و التبیین نوشته است: «ابوشمر یکی از قدریّه‌ی مُرجئه، چون به مجادله و منازعه می‌پرداخت بسیار آرام می‌بود، دست‌ها و شانه‌هایشان را تکان می‌داد، چشمانش را این سوی و آن سوی نمی‌چرخانید و سرش را نمی‌جنبانید و همواره می‌گفت: حق سخن گفتن آن نیست که برای آن از غیرش یاری جسته شود، تا ابراهیم بن سیار نظّام، در نزد ایّوب بن جعفر بن سلیمان عباسی که از سرشناسان عصر بود، با وی سخن گفت، و او را با حجت و دلیل و فزونی و زیادت سؤال و پرسش درمانده کرد، تا آنجا که ابوشمر از حالت طبیعی خارج شد، دست‌هایش را تکان داد، عمامه‌اش به زمین افتاد، دست به سوی نظّام دراز کرد و دست‌های نظّام را گرفت، و در آن روز ایّوب از قول ابوشمر که قایل به ارجاء بود به قول ابراهیم نظّام برگشت. (64)
به علاوه در قدرت وی درجدل همین بس که ابوالهذیل با وجود اقتدار و اشتهارش در مجادله و مناظره از وی پرهیز می‌کرده تا مبادا مغلوب شود. (65)
ابن ندیم در الفهرست، آنجا که از ابوعبدالله حسین بن محمدبن عبدالله نجار جبری سخن می‌گوید می‌نویسد: «او هنگام سخن گفتن صدایی مانند خفاش داشت و از آدم‌های بسیار زیرک و بافراست بود؛ با نظّام، مجلس‌های مناظره داشت و علت مرگش هم این بود که با ابراهیم نظّام در خانه‌ی یکی از دوستانش ملاقات کرد». (66)

اشتیاق نظّام به جدال

نظّام، ذهنی پرسش‌گر و نقّاد داشت و جهت کثرت حرصش بر علم و علاقه‌اش به پیروزی در جدل احیاناً خود را به زحمت و مشقّت می‌انداخت. ابن المرتضی روایت کرده او در مسئله‌ی «جزء لایتجزّی» با ابوالهذیل مجادله کرد و ابوالهذیل او را به جزء ملزم ساخت. نظّام متحیّر گشت و چون شب شد ابوالهذیل دید او پاهایش را در آب نهاده، ایستاده و در فکر فرو رفته است. ابوالهذیل خطاب به وی گفت: «ای ابراهیم هکذا حال مَن ناطَح الکِباش»: (این چنین است حال کسی که به قوچ‌ها شاخ بزند). (67) او به بحث و گفت و گو عشق می‌ورزید و آن را غذای روح و ورزش ذهن می‌شناخت و با روش سقراطی به مناظره و مجادله می‌پرداخت تا بدین وسیله از ضمیر و نهاد و نهان اشخاص آگاهی یابد. جاحظ در الحیوان نوشته است: «ابواسحاق نظّام گفت: هرگاه خواستی قدر و اندازه‌ی مرد عالم را بدانی و از طبقه و درجه‌ی علمی وی آگاه شوی و اراده کردی او را در داخل کوره (کوره‌ی آهنگری) بگذاری و در آن بدمی، تا صحّت از فساد و یا مقدار صحّت از فساد ظاهر آید، عالمی باش در صورت متعلّم، سپس از وی سؤال کن مانند کسی که طمع دارد به یاری وی حاجتش برآورده شود». (68)

مجادلات نظّام

نظّام در طول زندگی خود در مقام دفاع از اسلام و دین توحید با اشخاص و همچنین با فرقه‌های دینی و کلامی مختلف در مسایل متعدّد به مجادله و منازع پرداخت، که ذکر جمله‌ی آنها به درازا می‌کشد؛ برای نمونه، با صالح بن عبدالقّدوس سوفسطایی و یا ثَنوی. ابن شاکر و ابن نُباته روایت کرده‌اند: «صالح را فرزندی بود که در جوانی از دنیا رفت. ابوالهذیل همراه با نظّام به دیدنش رفتند و او را بسیار اندوهگین و بی‌تاب دیدند. ابوالهذیل به وی گفت: چون مردم به عقیده‌ی تو همانند زرع‌اند، من برای اندوه و جزع تو وجهی نمی‌بینم. صالح پاسخ داد:‌ ای ابوالهذیل، جزع من فقط برای این است که او کتاب شکوک را نخواند؛ ابوالهذیل پرسید: کتاب شکوک چیست؟ جواب داد: کتابی است که من آن را نوشتم، اگر کسی آن را بخواند در آنچه بوده شک می‌کند تا آنجا که توهّم می‌کند که نبوده است و در آنچه نبوده هم شک می‌کند تا آنجا که توهّم می‌کند بوده است، نظّام گفت: پس تو در مرگ فرزندت شک کن و چنین رفتار کن که او نمرده و اگرچه مرده است و باز شک کن در اینکه او این کتاب را خوانده و اگرچه نخوانده است. صالح محصور و مبهوت شد و از سخن گفتن بازماند». (69)
با منّانیّه (پیروان مانی) در مسئله‌ی ثنویت و دوگانگی صدق و کذب سخن گفت و آنها را ملزم ساخت. خیاط می‌نویسد: منّانیّه می‌گفتند: صدق و کذب دو چیز مختلف و متّضادند؛ صدق، خبر است و آن از نور است و امّا کذب، شرّ است و آن از ظلمت است. ابراهیم (نظّام) با آنها سخن گفت و بدین گونه ملزم ساخت که یک انسان گاهی دروغ می‌گوید و گاهی راست، بنابراین امکان می‌یابد از فاعل واحد، دو چیز مختلف یعنی خیر و شرّ و صدق و کذب پدید آید و این مستلزم هدم و بطلان قول منانیّه است که قایل به دو قدیم: خیر و شرّند. (70) او با منّانیّه در مسئله‌ی ثنویت نور و ظلمت نیز به بحث نشست و آنها را به اصل توحید وی یگانگی آفریدگار عالم ملزم ساخت. خیاط روایت می‌کند؛ منّانیّه (مانویّه) می‌گفتند: نور و ظلمت در ذات و اعمال و افعال خود مختلف و متّضادند و جهات حرکاتشان نیز مختلف است. ابراهیم به آنها گفت: اگر امر از این قرار باشد که شما گفتید، پس چگونه از جانب خود بدون اینکه فوق آنها قاهری باشد که مقهورشان سازد و جامعی که جمعشان کند و مانعی که از اعمالشان باز دارد، با هم امتزاج و تداخل می‌کنند؟ او بدین طریق آنها را ملزم به قبول خالق و آفریدگار واحدی می‌کرد که اشیای مختلف را آفریده و طبق مشیّت خود آنها را گرد آورده و به قهر و غلبه‌ی خود به جمع و تفریق و تدبیر آنها پرداخته است. (71)
نظّام با این گروه در مسئله‌ی تناهی نیز مناقشه کرد و محکوم و ملزمشان ساخت؛ خیاط نوشته است: منّانیّه گمان می‌کردند که بلاد هُمامه (روح ظلمت) در ذرع و مساحت نامتناهی است ولی با وجود این، همامه، بلاد ظلمت را قطع کرده و به بلاد نور رسیده است؛ نظّام به آنها می‌گفت: اگر بلاد ظلمت، نامتناهی باشد، قطع نامتناهی چگونه امکان می‌یابد؟ (72)
با دیصانیّه پیروان دیصان (73) هم مناظرات و منازعاتی داشت و بر آن تفوّق یافت. (74) امّا بیش از همه با دهریّه منازعه و مناظره می‌کرد. دهریّه در زمان نظّام در سرزمین‌های اسلامی پراکنده بودند؛ به خدایی و دینی باور نداشتند و جز عالم محسوس به چیزی معتقد نبودند. عالم را قدیم و ابدی می‌انگاشتند و تمام حوادث و پدیده‌های عالم را معلوم قوانین طبیعی می‌پنداشتند و به ظنّ خود می‌گفتند: «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ». (75)

گستره‌ی فرهنگی و سعَه‌ی دانش نظّام

نظّام در اثر ذهن نیرومند، هوش سرشار، روح تحقیق و حس کنجکاوی فوق‌العاده و نیز استعداد ادبی قوی و اعجاب‌آوری که داشت با اکثر رشته‌ها و شاخه‌های علوم و معارف زمانش از کلام، فلسفه، فقه، اخبار، لغت و شعر آشنا شد و در برخی از آنها مهارت و حذاقت به دست آورد و اطلاعات وسیعی کسب کرد و به تألیف و تصنیف پرداخت و در معاصران و اخلافش از خود تأثیری وسیع و عمیق به جا گذاشت و شاگردان و پیروانی یافت و فرقه‌ای به نام نظّامیّه پدید آمد. به نظر من این متکلّم و متأدّب و متفلسف مسلمان به راستی از اعجوبه‌ها و نوادر ادوار علمی و فرهنگی جامعه‌ی اسلامی است که شخصیت علمی و فلسفی وی شایسته‌ی تحقیق و بررسی است. فهرست کتاب‌هایش که ذکر شد حکایت از سعّه‌ی اطلاعات و گستره‌ی دانش او می‌کند و همچنین عقاید و افکارش نشانه‌ی عمق فکری و فلسفی اوست و نیز شهادت استادان و معاصران و شاگردان و پیروان و حتی مخالفان و دشمنان بر علم و ادب وی که هم اکنون نقل می‌کنیم دلیل صدق و درستی نظر ماست.
جاحظ، شاگرد او که خود از دانایان و مطّلعان روزگارش بوده به فزونیِ دانش و اطلاع او شهادت داده و گفته است: من کسی را در فقه و کلام اعلم از نظّام ندیدم. (76)
همچنین به روایت ابن المرتضی و عبدالجبار، جاحظ گفته است: می‌گویند در هر هزار سالی مردی پیدا می‌شود که بی‌مانند است، اگر این سخن درست باشد او ابواسحاق نظّام است. (77) باز جاحظ در کتاب الحیوان در مقام مدح نظّام و اصحاب وی نوشته است: «اگر نگفتم که اگر اصحاب ابراهیم و خود ابراهیم نبودند عوام معتزله هلاک می‌شدند این را می‌گویم که او راه‌هایی برای معتزله روشن ساخت و اموری را گشود و ابوابی را مختصر کرد که سودمند افتاد و بدین ترتیب نعمت شامل حال معتزله شد». (78)
ابن‌المرتضی نوشت: او قرآن، تورات، انجیل، زبور و تفاسیر آنها را با اشعار و اخبار کثیر و فتاوای مختلف در حفظ داشت. (79)
قاضی القضات عبدالجبار نوشته است: نظّام شبی نزد جعفر بن یحیی برمکی خوابید و در خبر اوائل با هم سخن گفتند و ذکری از ارسطو به میان آمد؛ نظّام گفت: کتاب او را نقض کردم؛ جعفر گفت: چگونه می‌توانی کتاب ارسطو را نقض کنی در حالی که از خواندن آن کتاب به خوبی بر نمی‌آیی؟ نظّام گفت: از اول تا آخر بخوانم یا از آخر به اول، پس شروع به خواندن کرد و هر جمله‌ای که خواند نقض کرد و جعفر از آن تعجب کرد. (80)
ابن حزم نظّام را اکبر شیوخ معتزله و مقدّم علمای این فرقه خواند. (81) خطیب در تاریخ بغداد نوشت: او یکی از فُرسان اهل نظر و کلام در مذهب معتزله بوده و در آن تصانیف عدیده دارد. متأدّب نیز بوده و او راست اشعاری «دقیق المعانی» به طریقه‌ی متکلّمین. (82)
طاش کبری زاده درباره‌اش نوشت: او از بزرگان معتزله و ائمه‌ی این فرقه و مقدّم در علوم بوده است. (83) پژوهندگان جدید و خاورشناسان، امثال استین (Stein)، هورفیتز (Horvitz)، مکدونالد (D.B.Macdonald) و دی بور (Deboer) هم از وی ستایش کرده و او را بزرگ‌ترین متکلّم فیلسوف و از پیشوایان فلسفه‌ی اسلامی اصیل و نخستین واضع مذهب فلسفی شناسانده‌اند که بر پایه‌های منسجم استوار است. (84) شایسته‌ی ذکر است که با این همه برخی وی را امّی شناخته‌اند که نه خواندن می‌توانسته و نه نوشتن. (85) محمدعبدالهادی ابوریده پژوهنده‌ی مصری هم در جمله‌ی پایانی کتاب قایل تحسین خود به نام ابراهیم بن سیّار نظّام و آرائه الکلامیّه الفلسفیّه بدین نظر صائب رسیده است که: «نظّام به حق از اوائل متفّکرین متفلسفه در عالم اسلام به شمار می‌آید. (86)

ادب نظّام

سخن از بُعد ادبی نظّام از صلاحیّت نگارنده و حوصله‌ی این مقاله خارج است. خلیل گفت: «یا بُنَیّ نحن إلی التعلّم منک أحوج»: (ما به تعلیم از تو نیازمندتریم)، علوّ نبوغ و عظمت استعداد ادبی او آشکار شد. امّا از آنجا که شخصیت ادبی نظّام، همواره مورد توجه و موضوع گفت و گو اهل فضل بوده و این مقاله هم به نام وی نگارش یافته نمی‌توان به کلّی از آن صرف نظر کرد، لذا مناسب دیدم نخست، اظهارنظرهای برخی از اعلام اهل ادب را در این باره خاطرنشان کنم و پس از آن به اظهارنظر شخصی با استشهاد و استدلال بپردازم.
خطیب در تاریخ بغداد نوشته است: صیمری به من خبر داد و گفت: ابوعبیدالله مرزبانی گفت: ابراهیم را در مذهب ترقیق شعر و تدقیق معانی، مذهب و روش خاصی است که در آن کسی بر وی سبقت نگرفته است. او در این روش، راه متکلّمان مدقّق را پیموده است. (87) سید مرتضی جهت نشان دادن قدرت ادبی نظّام و حلاوت و انسجام سخنان وی به نقل پاره‌ای از سخنان او پرداخته؛ از جمله نوشته است: «قیل للنظّام ما الاختصار فقال: الذّی اختصاره فساد: (به نظّام گفته شد اختصار چیست؟ پاسخ داد آنچه اختصارش فساد آن است). باز از جاحظ نقل کرده که نظّام نام عبدالوهاب ثقفی را به زبان آورد و این عبارات ادیبانه را درباره‌ی وی انشاء کرد: «هو أحلی من أمن بعد خوفٍ و بُرء بعد سُقم و خِصبٍ بعد جَذبٍ و غنا بعد فقرٍ و طاعه المحبوب و فرج المکروب و من الوصل الدائم مع الشبابٌ النّاعم». (88)
مسعودی در مروج الذهب عبارات نظّام را که در مجلس یحیی برمکی در حضور عدّه‌ای از ادیبان و دانشوران عصر در توصیف عشق بالبداهه پدید آورده - که به راستی سند زنده و دلیل استوار دقت ذهن و قدرت تخیّل و خلاقیّت و مهارت ادبی اوست - به صورت ذیل نقل کرده است:
و قال النظّام: «أیّها الوزیر العشق إرقُ مِن السّراب، و أدبُّ مِن الشّرابِ، هو منه طینهٍ عَطرِه عجنت فی إناء الجلاله، حُلو المَجتنبی ما أقتصد فإذا أفرط عاد خَبَلا قاتلا، و فساداً مُعضلا، لا یُطمَع فی إصلاحه، له سُحابه غَزِیره تَهمِی علی القلوب، فَتُعشِب شَعَفاً، و تُثمر کلفاً و صربعُه دائم الَّلوعه، ضَیّق المتنفس، مُشارف الزمن، طویل الفکر، إذا أجَنَّه اللّیل أرِق، و إذا أوضحه النّهار قَلِق، صومه البَلوی و إفطاره الشّکوی. (89)
دکتر عبدالحکیم بلبع در کتاب ادب المعتزله خود مقام ادبی وی را چنین توصیف کرد: «فانظّام هنا أدیب رائق اللّفظ جیّد العباره، رشیق الأسلوب، بین معانیه و الفاظ ائتلافٌ و إنسجامٌ إنّه یستخدم جُملاً قصیرة ذات موسیقیّ و إن کان لا یؤثر فیه السّجع او الإزدواج وَ لکنّک تَحِنّ فیها بالهَدؤ و الرَّوعة و الجمال» (90)
احمد امین مصری در ضحی الاسلام او را آیتی در نبوغ شناخته و حدّت ذهن، صفای قریحه و غوص در معانی دقیق و تلاش وی را در ادای آن معانی با نیکوترین لفظ و زیباترین بیان ستوده و نوشته است: «کان النظّام آیة فی النّبوغ: حدّه ذهن، و صفاءِ قریحه، و استقلال فی التفکیر، و سعّة اطّلاع، و خوض علی المعانی الدقیقه و صیاغه لها فی أحسن لفظ و أجمل بیان». (91)
استاد محمدعبدالهادی ابوریده استاد ادبیات دانشگاه فؤاد اول مصر هم در کتاب سابق الذکر خود ادب و شعر او را ستوده و نوشته است: «و هو أدیبٌ حَسَنُ الخاطر، جیّد المعانی و شاعرٌ یُروی لَه شعرٌ تأخذ ملاحَتُه بالقلب و السّمع». (92)
به نظر می‌آید آنچه مذکور افتاد برای نشان دادن علوّ مقام ادبی نظّام و مقبولیّت آن در نزد پیشینیان و پسینیان کافی و بسنده باشد. امّا باید در نظر داشت که اشعار نظّام همچنان که از یک متکلّم و فیلسوف انتظار می‌رود به سبک و سیاق ادبی متعارف نیست، بلکه همان طور که خطیب اشاره کرد صبغه و رنگ فلسفی و کلامی دارد و با معانی و اصطلاحات فلسفی بسیار دقیق و عمیق درآمیخته و جوش خورده است؛ مثلاً:

یا تارکی جسداً بغیر فؤاد *** أسرفت فی الهجران و الأبعاد
إن کان یمنعک الزّیارة أعین *** فادخل معَلیّ بعلة العُوّاد
کیما أراک و تلک أعظم نعمةٍ *** ملَکت یداک بها منیع قیادٍ
إنّ العیون علی القلوب إذا جنت *** کانت بلیّتها علی الأجساد (93)

چنان که ملاحظه می‌شود او در این اشعار به عقیده‌ی فلسفی خود در خصوص انسان که او ترکیبی از جسد و روح است و جسد قالب روح است و روح علاقه به جسد دارد اشاره کرده و اصطلاح علت و جسد را که از اصطلاحات متداول متکلّمان است به کار گرفته است.
سَندوبی در کتاب ادب الجاحظ، ابیات ذیل را به نظّام نسبت داده است:

حُبّی لعمر و جوهر ثابت *** و حُبّه لی عرض زائل
به جهای السّتُ مشغولة *** و هو إلی غیری بها مائل (94)

اصطلاحات جوهر و عرض که از اصطلاحات شایع و رایج اهل کلام و فلسفه است در این ابیات مشاهده می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 47.
2. ابن شاکر، عیون التّواریخ، ص 171؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 131؛ اسفراینی، التبصیر فی الدّین، ص 71.
3. سید مرتضی، الذریعه الی اصول شیعه، قسم اول، ص 187.
4. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 1، ص 67؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء والنّحل، ج 4، ص 193.
5. ابن نباته، سرح العیون فی شرح رسالة ابن زیدون، ص 229.
6. نک: بدوی، مذاهب الاسلامیین، ج 1، ص 200.
7. همان جا.
8. ابن حجر عسقلانی، همان جا.
9. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 16، ص 470.
10. بروکلمن، تاریخ الأدب العربی، ج 4، ص 26.
11. macdonald, Development of Muslim Theology,. p. 140
12. ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 1، ص 203؛ همان، ج 4، ص 471؛ همان، ج 7، ص 275؛ همان، ص 98.
13. ابن نباته، همان جا؛ ابن حجر عسقلانی، همان جا؛ ابن المرتضی، همان، ص 49؛ خوانساری، روضات الجّنات، ج 1، ص 151؛ کعبی بلخی، «باب ذکر المعتزله من مقالات الاسلامیین»، ص 70.
14. ابوریده، ابراهیم بن سیّار نظّام، ص 50.
15. ابن نباته، همان، ص 227؛ ابن المرتضی، همان، ص 51.
16. سید مرتضی، الأمالی، ج 1، ص 134.
17. ابن شاکر، همان، ص 172.
18. جاحظ، الحیوان، 1958 م، ج 7، ص 165.
19. مطهری، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 521؛ صفایی، هشام بن الحکم، ص 34.
20. همان، ص 131.
21. ابن نباته، همان جا.
22. جاحظ، همان، 1969 م، ج 4، ص 15.
23. همان، 1969 م،ج 3، ص 451.
24. همان، ج 3، ص 453؛ ابن نباته، همان، ص 229.
25. جاحظ، همان، 1969 م، ج 5، ص 85.
26. ابن المرتضی، المنیه و الأمل فی شرح کتاب الملل و النحل، ص 26.
27. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 6، ص 98-97.
28. مسعودی، ج 3، ص 381.
29. ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص 50.
30. خوانساری، همان، ج 1، ص 153.
31. ابن المرتضی، همان، ص 72.
32. بغدادی، همان، ص 151.
33. ابن المرتضی، همان جا.
34. شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 58.
35. ابن المرتضی، همان، ص 78.
36. همان جا.
37. همان جا.
38. اسفراینی، همان، ص 78.
39. ابن المرتضی، همان، ص 73، 76.
40. شهرستانی، همان، ج 1، ص 60.
41. همان، ج 1، ص 67.
42. ابن حزم، همان، ج 4، ص 197؛ شهرستانی، همان، ج 1، ص 59.
43. خیاط، الانتصار، ص 219.
44. بغدادی، همان، ص 277.
45. همان، ص 278.
46. شهرستانی، همان، ج 1، ص 62.
47. ابن المرتضی، همان، ص 71.
48. همان، ص 47.
49. همان، ص 71.
50. ابن حجر عسقلانی، همان جا.
51. خوانساری، همان‌جا.
52. ابن ندیم، الفهرست، ص 300-299.
53. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 15.
54. همان، ج 2، ص 22.
55. همان جا.
56. بغدادی، همان، ص 137.
57. خیاط، همان، ص 49.
58. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 74.
59. خیاط، همان، ص 244.
60. ابن حزم، طوق الحمامه، ص 130، 283-282.
61. ابوریده، همان، ص 71، به نقل از: ابولفرج اصفهانی، الأغانی، ج 7، ص 151؛ همان، ج 20، ص 147؛ همان، ج 21، ص 152-151.
62. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 7، ص 98.
63. ابوحیّان توحیدی، المقابسات، ص 54.
64. جاحظ، البیان و التبیین، ج 1، ص 91.
65. ابوریده، همان، ص 54.
66. ابن ندیم، همان، ص 336.
67. ابن المرتضی، همان، ص 50.
68. جاحظ، الحیوان، 1967 م،ج 6، ص 36.
69. ابن شاکر، همان، ص 172؛ ابن نباته، همان، ص 228.
70. خیاط، همان، ص 72.
71. همان، ص 74.
72. همان، ص 57.
73. شهرستانی، همان، ج 2، ص 55.
74. جاحظ، همان، 1969 م، ج 5، ص 46.
75. سوره‌ی جاثیه (45)، آیه‌ی 24؛ برای نمونه مراجعه شود به خیاط، همان، ص 53، 78-77.
76. ابن المرتضی، همان، ص 52.
77. همان جا؛ قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 265.
78. جاحظ، همان، 1940 م، ج 4، ص 206.
79. ابن‌المرتضی، همان جا؛ قاضی عبدالجبار، همان، ص 264.
80. همان جا.
81. ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء والنحل، ج 4، ص 19.
82. خطیب بغدادی، همان، ج 4، ص 97.
83. نشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج 1، ص 484، به نقل از: طاش کبری زاده، مفتاح السعادة، ج2، ص 49 (من در مفتاح السعادة نیافتم. مؤلّف).
84. نشار، همان جا.
85. ابن‌المرتضی، همان، ص 50.
86. همان، ص 179.
87. خطیب بغدادی، همان، ج 6، ص 97.
88. سید مرتضی، همان، ج 1، ص 133-132.
89. مسعودی، همان، ج 3، ص 381.
90. بلبع، ادب المعتزله إلی نهایة القرن الرّابع الهجری، ص 218.
91. امین، ضحی‌الاسلام، ج 3، ص 106.
92. همان، ص 14.
93. ابن شاکر، همان، ص 174.
94. سندوبی، ادب الجاحظ و فلسفه، ص 72.

منبع مقاله :
مجله‌ی علمی پژوهشی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران، پاییز 1387 ش، شماره‌ی 187، دوره‌ی 59، ص 35-11

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

شیخ اشراق و عرفان دوره نخستیندر این مقاله، میزان اطلاع و تاثیرپذیری شیخ اشراق از عرفان و عارفان دوره نخستین، یعنی فلسفه ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادفلسفهفَلسَفه خِرَددوستی مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، دربارهٔ موضوعاتی همچون هستی، واقعیتتشنه لب سخنان بزرگان غیر مسلمان در باره امام …تشنه لب سخنان بزرگان غیر مسلمان در باره امام حسینع زندگی نامه سقراط ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادسقراطسقراط به یونانی Σωκράτης فیلسوف بزرگ یونانی اهل آتن و از تأثیرگذارترین افراد بر اقلیدساقلیدساقلیدس پسر نوقطرس بن برنیقس، ریاضی دان، منجم و هندسه دان بزرگ تاریخ است که در سال قبیوگرافیدکتر جما مرادخانیان، نخستین زن متخصص زنان و زایمان ایران زایمانی بی درد جما معرفی‌ مفاخر و بزرگان شیعه۲۰ ملاصدرا فیلسوفی …معرفی‌ مفاخر و بزرگان شیعه۲۰ ملاصدرا فیلسوفی که ۷ بار پیاده به حج رفتماجرای پایگاه تخصصی سیاست بین الملل ‌ ادموند برک، فیلسوف و نظریه ‌پرداز قرن هجدهم اروپاست که به عنوان یک سیاستمدار انگلیسی برای فرزندان خود چه نامی بگذاریمقالَ رَسول الله ص اِنَّ اَوَّلَ مایَنحَلُ اَحَدُکَم وَلَدهُ الاسِمُ الحَسَن اس ام اس برای همهروزانه با جدیدترین و برترین اس ام اس ها و مطالب و عکس های جالب و دیدنی فلسفه ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد فلسفه فَلسَفه خِرَددوستی مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، دربارهٔ موضوعاتی همچون هستی، واقعیت شیخ اشراق و عرفان دوره نخستین در این مقاله، میزان اطلاع و تاثیرپذیری شیخ اشراق از عرفان و عارفان دوره نخستین، یعنی از تشنه لب سخنان بزرگان غیر مسلمان در باره امام حسینع تشنه لب سخنان بزرگان غیر مسلمان در باره امام حسینع زندگی نامه امام حسین سقراط ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد سقراط سقراط به یونانی Σωκράτης فیلسوف بزرگ یونانی اهل آتن و از تأثیرگذارترین افراد بر فلسفهٔ بیوگرافی دکتر جما مرادخانیان، نخستین زن متخصص زنان و زایمان ایران زایمانی بی درد جما مرادخانیان معرفی‌ مفاخر و بزرگان شیعه۲۰ «ملاصدرا» فیلسوفی که ۷ بار معرفی‌ مفاخر و بزرگان شیعه۲۰ «ملاصدرا» فیلسوفی که ۷ بار پیاده به حج رفتماجرای مکاشفه در قم پایگاه تخصصی سیاست بین الملل ‌ ادموند برک، فیلسوف و نظریه ‌پرداز قرن هجدهم اروپاست که به عنوان یک سیاستمدار انگلیسی معروف برای فرزندان خود چه نامی بگذاریم قالَ رَسول الله ص اِنَّ اَوَّلَ مایَنحَلُ اَحَدُکَم وَلَدهُ الاسِمُ الحَسَن پیامبر اکرم چنین گفت کوروش کبیر چنین گفت کوروش کبیر وبلاگ سینوهه پیام اور مظاهر اندیشه و رنسانس ایران کشتن فکر ادمی جنایت دینی و فلسفه سوالات درس به درس فلسفه سوم دبیرستان رشته ادبیات دینی و فلسفه سوالات درس به درس فلسفه سوم دبیرستان رشته ادبیات علمی ، آموزشی ، مذهبی


ادامه مطلب ...

فیلسوف معتزله

[ad_1]

نام و شهرت

ابوالهذیل، محمدبن الهذیل بن عبدالله بن مکحول عبدی (1) معروف به علّاف، یا حَمدان بن هذیل علّاف (2) و یا محمدبن هذیل بن عبدالله بن مکحول، (3) آزاد عبدالقیس، قبیله‌ای از قبایل بحرین است. (4) طبق نوشته‌ی قدما او علّاف نبوده، ولی چون در بازار علّافان بصره ساکن بوده، به علّاف مشهور شده است. (5) امّا بعضی از پژوهندگان جدید بر این باورند که او پیشه‌ی علّافی داشته و مانند برخی دیگر از معتزلیان، همچون غزّال، نظّام، فُوطی، اسکافی و غیره به حرفه و پیشه‌اش شهرت یافته است. (6)

مکان و زمان تولّد و مرگ

او در آغاز خلافت عباسیان در سال 131 هـ، یا 134 هـ (7) و یا 135 هـ (8) در شهر بصره به دنیا آمده و بزرگ شده و پرورش یافته و دانش آموخته، و تا سال 204 هـ، در آنجا بوده است. امّا در همین سال، در عصر خلافت مأمون، شاید به دعوت وی وارد بغداد شده (9) و حداقل حدود 17 سال در این شهر اقامت گزیده و پس از آن به سُرَّمَن رَای (نام سامره و سامرا) رفته و در سال 226 هـ یا 227 هـ، اواخر خلافت معتصم یا در ایام خلافت واثق (10) در میان سال‌های 227 هـ تا 232 هـ و یا در سال 235 هـ در آغاز خلافت متوکّل (11) در همان شهر، مرده، و ابوعبدالله احمدبن ابی دؤاد (و: 240 هـ) ادیب، فقیه و متکلّم معتزلی با پنج تکبیر، یعنی، برابر فقه شیعه بر جنازه‌ی وی نماز گزارده است. (12)

تبار علّاف

احتمال ایرانی بودنش هست؛ آشنایی وی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی، این احتمال را تقویت می‌کند. ملطی، آنجا که درباره‌ی ابوبکربن عبدالرّحمن بن کَیسان اصمّ سخن می‌گوید، می‌نویسد: ابوالهذیل وی را به فارسی، «خرامان» ملقب می‌ساخت. (13) از حکایت ابوحیّان توحیدی (14) و حُصری قیروانی (15) نیز برمی‌آید که او با زبان و فرهنگ ایرانی و کتاب جاویدان خرد آشنایی داشته است.

استادان و مشایخ

ابوالهذیل، اعتزال را در بصره از ابوعمرو و عثمان بن خالد طویل، شاگرد واصل بن عطا و عمروبن عبید و فرستاده‌ی واصل به آرمینیّه (16) و بشربن سعید و ابوعثمان زعفرانی، مصاحبان واصل (17) آموخته، وبه روایت خیاط در مجلس ابوموسی مردار (و: 226 هـ) نیز حضور یافته و از مقالات وی درباره‌ی عدل و سایر مسایل کلامی بهره‌مند شده و تحت تأثیرش قرار گرفته و مجلسش را ستوده است. (18) ابوالهذیل از غیاث بن ابراهیم قاضی، سلیمان بن مریم و جز آنان هم به نقلِ روایت پرداخته است. (19) گفتنی است خیاط، واصل و عمرو را از شیوخ علّاف به شمار آورده (20) که قطعاً درست نیست، زیرا او آنها را ندیده است، امّا به کتاب‌های واصل دست یافته است. قاضی عبدالجبار می‌نویسد: «ابوالهذیل، پیش زن واصل رفت؛ او دو صندوق از کلام واصل را به وی داد و شاید کل کلامش از آن باشد». (21)

شاگردان

شاگردان برجسته و سرشناس علّاف، خواهرزاده‌اش، ابراهیم بن سیّار نظّام، متکلّم نامدار معتزلی و ابویعقوب یوسف بن عبدالله بن اسحق شَحّام (و: 223 هـ) است که در عصر خود به ریاست معتزله‌ی بصره رسیده و در ردّ مخالفان و تفسیر قرآن و فنّ جدل از احذق مردم بوده است. (22) ابوعبدالله دبّاغ، یحیی بن بشر ارجائی (یا اَرّجانی)، ابوعلی بن قائد اسواری (و: 200 هـ)، ابوجعفر بن مبشّر و ابوبکربن عبدالرّحمن بن کَیسان اصمّ نیز از شاگردان او به شمار رفته‌اند. (23) به روایت ملطی، احمدبن ابی دؤاد وزیر نیز از شاگردان وی بوده است. (24) عیسی بن محمد کاتب، ابوالعَیناء و د یگران از وی روایت کرده‌اند. (25)

مؤلّفات

او کثیرالتألیف بوده و کتب و رسالات بسیاری در ردّ مخالفان، و نیز شرح و بیان برخی از مسائل کلامی - فلسفی و کلامیِ محض نوشته است. به روایت ملطی هزار و دویست کتاب در ردّ مخالفان و نقض کتاب‌هایشان نگاشته و فقط کتاب الحُجَج را در اصول، وضع کرده است. (26) ابن‌المرتضی از یحیی بن بشر حکایت می‌کند که ابوالهذیل در رد مخالفان در مسائل دقیق و جلیل کلام، شصت کتاب نوشت. (27) ابن حجر نیز او را مؤلّف کتاب‌های کثیری در مذهب اعتزال می‌شناسد. (28) در بعضی از نسخ الفهرست ابن ندیم، کتب ذیل به نام وی ثبت شده است: 1. کتاب الامامة علی هشام 2. کتاب علی ابن شمر فی الإرجا 3. کتاب طاعة لا یُراد الله بها 4. کتاب علی السّوفسطائیّة 5. کتاب علی المجوس 6. کتاب علی الیهود 7. کتاب التولید علی النظّام 8. کتاب الوعد و الوعید 9. کتاب مَقتل غَیلان 10. کتاب إلی الدّمشقیّین 11. کتاب المجالس 12. کتاب الحجّة 13. کتاب صفة الله بالعدل و نفی القبیح 14. کتاب الحجّة علی الملحدین 15. کتاب تسمیة اهل الاحداث 16. کتاب ضِرار فی قوله إنّ لله َ یغضِب مِن فعله 17. کتاب علی النّصاری 18. کتاب مسائل فی الحرکات و غیرها 19. کتاب علی عَمّار النصرانی فی الرّد علی النّصاری 20. کتاب فی صفة الغضب و الرّضا من الله جلَّ ثناوه 21. کتاب السَّخَط و الرّضا 22. کتاب المخلوق علی حفص الفرد 23. کتاب الرّد علی مکیّف المدینی (؟) 24. کتاب الحدّ علی ابراهیم 25. کتاب الرّد علی الغَیلانیّة فی الإرجاء 26. کتاب علی حفص الفرد فی فَعَل و یَفعَل 27. کتاب علی النظّام فی تجویز القدرة علی الظّلم 28. کتاب علی النظّام فی خلق الشیء و جوابه عنه 29. کتاب الرّد علی القدریّه و المُجّبّره 30. کتاب علی ضِرار و جهم و ابی حنیفه و حَفص فی المخلوق 31. کتاب علی النظّام فی الانسان 32. کتاب الرّد علی أهل الادیان 33. کتاب فی جمیع الأصناف 34. کتاب الإستطاعة 35. کتاب الحرکات 36. کتاب فی خلق الشیء عن الشیء 37. کتاب التفهّم و حرکات اهل الجنّة 38. کتاب جواب القبائی 39. کتاب علی مَن قال تعذیب الاطفال 40. کتاب الحوض و الشّفاعة و عذاب القبر 41. کتاب علی أصحاب الحدیث فی التّشبیه 42. کتاب تثبیت الأعراض 46. کتاب السمع و البصر عملا ام عمل بهما 47. کتاب الإنسان ما هو 48. کتاب علامات صدق الرسول 49. کتاب طول الانسان و لونه و تألیفه 50. کتاب فی الصّوت ما هو. (29)
ابن خلکان نوشته است: «ابوالهذیل را کتابی است معروف به میلاس؛ میلاس، مجوسی بوده؛ ابوالهذیل را با جماعتی از ثنویّه گرد آورده و ابوالهذیل، ثنویّه را مجاب کرده و میلاس اسلام آورده است». (30) در منابع دیگر کتاب‌هایی به وی نسبت داده شده که برخی از آنها در ثبت ابن ندیم مذکور است، از جمله:
1. رساله‌ای که در آن از عدل، توحید و وعید برای عامّه سخن رانده است؛ ملطی به گونه‌ای به تحسین این رساله پرداخته (31) که گویا آن را دیده است.
2. کتاب الحُجَج؛ در این کتاب از فنای مقدورات خداوند سخن گفته است. (32)
3. کتاب القوالب؛ در این کتاب، بابی است که در ردّ دهریّه است. او در این کتاب، قول دهریّه را ذکر کرده که به موحّدین گفته‌اند: وقتی که جایز شد بعد از هر حرکتی، حرکتی جز آن و بعد از هر حادثی، حادثی جز آن باشد تا بی‌نهایت، پس چرا درست نیست قول کسانی که می‌گویند: حرکتی نیست مگر اینکه پیش از آن، حرکتی است و حادثی نیست مگر آنکه پیش از آن حادثی است تا بی‌نهایت؟ او از این الزام، جواب داده و آنها را برابر دانسته و گفته است: همچنان که حوادث را آغازی است که پیش از آن، حادثی نبوده، همچنین آنها را آخری است که بعد از آن، حادثی نخواهد بود و لذا قایل به فنای مقدورات الهی شده است. (33)
4. الرّد علی النظّام (34)
5. کتابی در ردّ بر نظّام در خصوص اعراض، انسان و جزء لایَتجزّی (35)
6. الاصول الخمسه که آن را در زمانِ هارون الرشید نگاشته است، (36)
7. کتاب الحجّة، در اصول (37) به احتمال قوی، اصول فقه.

رابطه با خلفا

ابوالهذیل در سده‌ی اوّل خلافت عباسیان زندگی کرد. سه خلیفه‌ی بزرگ عباسی؛ مأمون، معتصم و واثق را که متظاهر به علم و فرهنگ دوستی و طرفداری از آزادی اندیشه و بیان و حامی معتزله بودند، درک کرد و به روایتی، متوکّل دشمن سرسخت معتزله را هم دید. در دربار سه خلیفه‌ی اول و اطرافیانش از احترام و اعتبار خاصّی برخوردار شد و از عطایا و هدایایشان بهره‌مند گردید. ابن المرتضی نوشته است: «ابوالهذیل هر سال، شصت هزار درهم از سلطان می‌گرفت و به یاران و پیروانش می‌داد». (38) ملطی نوشته است: «مأمون، معتصم و واثق، ابوالهذیل را مقدّم و معظّم می‌داشتند». (39) ابن قُتیبه هم در اخبار الطّوال خود می‌نویسد: مأمون در زمان خلافتش، مجالسی برای مناظره منعقد می‌ساخت و استادش در مناظره، ابوالهذیل بود. (40) مأمون همواره به ستایش وی می‌پرداخت و در مقام مدحش این بیت را می‌خواند:

أظّلَّ ابوالهذیل علی الکلام *** کإظلال الغَمام علی الأنام (41)

(ابوالهذیل بر کلام، سایه افکنده، همچنان که ابر، بر مردم سایه می‌افکند).امّا گفتنی است با اینکه مأمون علم و فضلش را می‌ستوده و به خاطر آن به اجلال و احترامش می‌پرداخته، طبق برخی روایات، به دینداری و پارسایی وی عقیده نداشته است؛ چنان که خطیب در تاریخ بغداد آورده است: روزی مأمون به جاجبش گفت: «اُنظُر مَن بالباب مِن اصحاب الکلام؟ فَخَرَجَ و عادَ إلیه فقال: بالباب ابوالهذیل العلّاف و هو معتزلّی و عبدالله بن أباض الأباضی و هشام بن الکلبی الرافضی فقال المأمون مابقی من أعلام جهنم أحد إلّا و قد حَضَرَ»: (42) (نگاه کن چه کسی از اهل کلام، پشت در است. حاجب بیرون آمد و برگشت و گفت: ابوالهذیل علاف و او معتزلی است و عبدالله بن اباض أباضی و هشام بن کلبی، رافضی هستند؛ مأمون گفت: از سرشناسان دوزخ، کسی نمانده مگر اینکه حاضر شده است). واثق هم به فضل ابوالهذیل، اعتقادی استوار داشت و از مرگش به شدت محزون و متأثّر شد. قاضی عبدالجبار در طبقات خود آورده است: «واثق در مرگ ابوالهذیل به سوگ نشست، ابوهاشم جعفری گفت:‌ ای امیر، مرگ ابوالهذیل ثُلمه‌ای و رخنه‌ای است که انسدادش بطیء و کند است، احمدبن ابی دؤاد گفت: خاموش! خدای متعال، اسلام را با دیوار وجود امیرالمؤمنین حفظ می‌کند؛ واثق از آن سخن به خشم آمد و گفت: آن دیوار با مرگ ابوالهذیل، سوراخ شده». (43)

محیط فرهنگی

چنان که گذشت، ابوالهذیل، عمر زیادی کرده است، حدود صد سال از سال 131 هـ یا 132 هـ (سال انقراض خلافت امویان و آغاز خلافت عبّاسیان) تا سال 232 هـ (آغاز خلافت متوکّل عباسی). این صد سال که سده‌ی اول خلافت عبّاسیان است، عصر آشنایی امت اسلامی با علوم و معارف سایر ملل به ویژه یونانیان و در واقع، دوره‌ی نشاط علمی و حرکت فرهنگی و سیاسی جامعه‌ی اسلامی و به اصطلاح دوره‌ی بالندگی و شکوفایی و جوانیِ کلام اعتزال است. بیت الحکمه که مرکز و کانون ترجمه‌ی کتاب‌های علمی و فلسفی ملل و اقوام مختلف است به همّت ایرانیان در این دوره تأسیس شد و به تشویق حکّام و دولت مردان وقت و به همّت مترجمان بزرگ عصر، کتب ارزنده‌ی بسیاری از فیلسوفان و عالمان نامدار یونان، همچون افلاطون و ارسطو و غیر یونان و دیگران به زبان عربی که زبان علمی آن زمان بوده، برگردانده شده و در دسترس دانشوران و عالمان عربی زبان و عربی‌خوان، قرار گرفته است؛ برای نمونه، محاورات افلاطون، رسالات منطقی ارسطو، الآثار العلویّه ارسطو، السّماء و العالم ارسطو، نفس ارسطو، اخلاق ارسطو، مابعدالطبیعه‌ی ارسطو و ... (44)

معاصران علمی و فرهنگی ابوالهذیل

همان طور گفته شد، عصر ابوالهذیل، عصر نشاط علمی و فرهنگی جهان اسلام بوده و عالمان و فرهنگ دوستان و مترجمان بزرگی در این عصر زندگی می‌کردند و فعالیت علمی و فرهنگی گسترده‌ای داشتند. به احتمال قوی، ابوالهذیل آنها را دیده و از آراء و افکارشان برخوردار شده است، از جمله؛ حُنین بن اسحاق، بزرگ‌ترین مترجم یونانی (و: 259 هـ) ، اسحاق بن حُنین (و: 298 هـ) ابن بِطریق (و: 179-190 هـ)، سهل بن رَبّن طبری (و: حدود 183 هـ)، مشهورتر از همه فیلسوف عرب، کندی (و: 260 هـ). گفتنی است که فقهای بزرگ و مؤسّسین مذاهب فقهی اهل سنّت و جماعت، ابوحنیفه (و: 150 هـ) محمدبن ادریس شافعی (و: 204 هـ)، مالک بن انس (و: 179 هـ) و احمدبن حنبل (و: 241 هـ) هم در عصر ابوالهذیل زندگی می‌کرده‌اند که جز ابوحنیفه، بقیه مخالف مباحث کلامی بوده‌اند؛ قاعدتاً باید میان آنها مناظرات و مباحثاتی رخ داده باشد، ولی از آن اطلاعی نیافته ایم.

آشنایی ابوالهذیل با فلسفه

چنان که معروف است، ابوالهذیل، اولین متکلّم مسلمان بود که به کتب فیلسوفان نظر کرد؛ با فلسفه‌ی متداول عصرش آشنا شد؛ از اصول و قواعد آن مطلع گردید؛ با متفلسفان روزگارش به گفت و گو نشست؛ در مسایل فلسفی تأمّل کرد و به تألیف و تصنیف پرداخت و در علم کلام، مسایل جدیدی مطرح ساخت که با مسایل فلسفی محض، پیوندی تنگاتنگ دارد و به تعبیر خیاط در «ماکان و مایکون»، «متناهی و نامتناهی» و «بعض و کل» سخن راند. (45) امّا در عین حال، او به ظاهر، همچنان متکلّم ماند و به فلسفه‌ی محض گرایش نیافت و مانند جمهور متکلّمان، قواعد و اصول فلسفه را صرفاً در تحکیم ارکان دین مبین و تقریر اصول کلام اعتزال به کار گرفت و در ردّ ملحدان و مخالفان به کار بست و بدین ترتیب، کلام اعتزال را از صورت ساده‌ی نخستینش درآورد و با فلسفه درآمیخت.

دلایل و شواهد آشنایی او با فلسفه

اولاً: وجود آراء و اصول فلاسفه در عقاید و افکار او. ثانیاً: عناوین برخی از کتاب‌ها و رسالات او، مثلاً، کتاب الحرکات، کتاب الجواهر و الأعراض، کتاب تثبیت الأعراض، کتاب فی الصّوت ماهو؟ و امثال آنها که همه دلیل آشنایی او با فلسفه و مسایل آن است، ثالثاً: شهادت اهل علم و مطلّعان از فلسفه، از موافق و مخالف، به علم و اطلاع وی از آثار و افکار فلاسفه؛ چنان که ابوالحسن اشعری پس از ذکر عقیده‌ی وی درباره‌ی صفات خداوند، نوشته است: او این عقیده را از ارسطاطالیس گرفته است. (46) شهرستانی نیز گفته است: «شیوخ معتزله کتب فلاسفه را که در ایام مأمون انتشار یافته بود، مطالعه کردند؛ مناهج آن را با مَناهج کلام درآمیختند... و شیخ اکبر آنها، ابوالهذیل، در مسئله‌ی عینیّت صفات خداوند با ذاتش، با فلاسفه موافقت کرد». (47) باز در جای دیگر می‌نویسد: ابوالهذیل، عقیده‌ی خود را در مسئله‌ی عینیّت صفات خدا با ذات او، از فیلسوفانی اقتباس کرد که اعتقاد داشتند ذات خداوند واحد است و صفاتش عین ذات اوست». (48)

راه‌های آشنایی ابوالهذیل با فلسفه

1. از طریق استادان خود؛ استادان وی که از یاران واصل و عمرو بودند و برای نشر اعتزال و ارشاد مردم به ممالک و بلاد مختلف سفر می‌کردند و با علمای ملل و ادیان و مذاهب مختلف، از جمله ایرانیان، یهودیان، ترسایان و مانویان به بحث و جدل می‌پرداختند، و در حین بحث، از مُجادلان و مُناظران خود که از قواعد و اصطلاحات فلسفه آگاهی داشتند، چیزها می‌آموختند. ما می‌دانیم که قوم یهود، دین خود را از عهد فیلون (25 پیش از میلاد تا 50 پس از میلاد) فلسفی کرده بودند و علما و اَحبار این قوم در توجیه اصول دین خود، از قواعد و روش فیلسوفان کمک می‌گرفتند و ایرانیان نیز از زمان حمله‌ی اسکندر به ایران و مخصوصاً سال 529 میلادی که ژوستی نین، مدارس فلسفی آتن و اسکندریه را بست و استادان این مدارس به ایران روی آوردند، با علوم و فلسفه‌ی یونان آشنا شدند. مسیحیان هم، حداقل و به طور متیقّن در مقام بحث از معرفت طبیعت مسیح و توجیه تثلیث از اصول و قواعد فلسفه بهره می‌بردند؛ طبیعی است که آنها هنگام مباحثه و مناظره با مخالفان خود، یعنی، استادان ابوالهذیل از سلاح فلسفه استفاده می‌کردند و آن استادان بدین طریق با اصول و اصطلاحات فیلسوفان آشنا می‌شدند و به شاگردان خود از جمله ابوالهذیل انتقال می‌دادند.
2. خود ابوالهذیل هم متفکّری نیرومند، متکلّمی کثیرالبحث و مُجادل و مُناظری کم نظیر بوده و چنان که اشاره خواهیم کرد با علما و متکلّمان ادیان و مذاهب مختلف زمانش از جمله علمای مزبور، همواره به بحث و جدل می‌پرداخته و مسلماً در ضمن این مباحثات و مجادلات، علوم و اصطلاحات آنها را می‌آموخته است.
3. چنان که اشاره شد، عصر ابوالهذیل، عصر نهضت فرهنگی و ترجمه در جامعه‌ی اسلامی بوده و کتاب‌های فلسفی یونان و غیریونان به زبان عربی ترجمه و منتشر می‌شده و در اختیار دانشوران و دانش پژوهان قرار می‌گرفته است. ابوالهذیل هم که زبان عربی را نیکو می‌دانسته و در علوم و معارف اسامی مهارت و حذاقت داشته و از استعدادی قوی و ذوقی وافر بهره مند بوده، خود به مطالعه‌ی ترجمه‌ها پرداخته و همچون ابوحامد غزالی، استاد بزرگ کلام اشعری، ظاهراً بدون استاد، اصول و قواعد فلسفه‌ی یونان و غیر یونان را آموخته است.

قوّت استدلال و قدرت بر جدل

عصر ابوالهذیل، عصر بحث و استدلال و مناظره و مجادله بود؛ او در فن استدلال و صنعت جدل از اطلاع وسیع و هوشی سرشار و استعدادی بسیار قوی، بهره‌مند بود؛ به اقتضای استعداد و محیطش در این فن، چنان تربیت یافت که سرآمد اقران گردید. مأمون، خلیفه‌ی عباسی که خود از ارباب بحث و مناظره بود، و در این فن، دستی چیره داشت، او را برای ریاست مجالس مناظره برگزید. ابن قتیبه دینوری نوشته است: مأمون در زمان خلافتش جهت مناظره در ادیان و مقالات، مجالسی ترتیب می‌داد و استادش ابوالهذیل علاف بود. (49) خلاصه، کمتر مناظر و مجادلی یارای مجادله و مناظره با وی را داشت و او خصم را با کمترین کلام، قطع می‌کرد. در کتب تراجم و فِرَق، شهادات و شواهد فراوان موجود است که جهت احتراز از اطاله‌ی کلام به برخی از آنها بسنده می‌کنیم؛ ملطی که از مخالفان سرسخت اوست، می‌نویسد: «و ابوالهذیل هذا لم یُدرک فی اهل الجدل مثلُه و هوابوهم و استاذهم»: (50) (در میان اهل جدل، کسی مانند ابوالهذیل دیده نشد و او پدر و استاد آنها بود). ابوالهذیل در استشهاد به شعر که یکی از طرق بیان عقیده و حداقل، اسکات خصم است، چیره دست بوده؛ مبرّد گفته است: «من کسی را افصح از ابوالهذیل و جاحظ ندیدم؛ ابوالهذیل در مناظره بهتر از جاحظ بود. من در مجلسی دیدم که او در ضمن کلامش به سیصد بیت استشهاد کرد». (51) او با اصحاب ادیان و مذاهب مختلف، مباحثات و مجادلات کثیری انجام داد و به اغلب آنها غالب آمد و به روایتی به دست وی، سه هزار مرد، مسلمان شد. (52) هنوز به سن پانزده نرسیده بوده که برای نخستین بار (در سالی که ابراهیم بن عبدالله محض نواده‌ی حسن مثنی قتیل باخمری، و: 145 هـ) در بصره با یک عالم یهودی به مباحثه و مناظره پرداخت؛ این یهودی که در بحث بر همه‌ی متکلّمان بصره غالب آمده بود، مغلوب وی شد. اینک جریان واقعه و صورت مجادله بنا بر روایت خطیب در تاریخ بغداد و سید مرتضی در الأمالی از زبان خود ابوالهذیل:
"به من خبر رسید مردی یهودی وارد بصره شده و همه‌ی متکلّمان را قطع کرده است؛ از عمویم خواستم مرا پیش او ببرد تا با وی سخن بگویم؛ او ابا کرد و گفت: ‌ای پسرک من! این یهودی بر جماعت متکلّمان بصره غلبه کرده، تو چگونه می‌توانی با وی سخن بگویی؟ من اصرار ورزیدم، عمویم دستم را گرفت و با هم بر آن یهودی وارد شدیم، دیدیم، او نبوّت موسی (علیه السلام) را برای عدّه‌ای تقریر می‌کند و چون آنها به نبوّت موسی اعتراف می‌کنند، می‌گوید: ما آنچه را که اکنون همه اتفاق داریم، می‌پذیریم تا بدان چه شما مدعیِ آن هستید انفاق کنیم (مقصود اینکه نبوّت موسی مورد اتفاق ما یهودیان و شما مسلمانان است، ولی نبوّت نبی شما مورد اختلاف است و ما مورد اتفاق را می‌پذیریم و مورد اختلاف را رها می‌کنیم) من به وی گفتم: من بپرسم یا تو می‌پرسی؟ پاسخ داد:‌ ای پسرک! تو نمی‌بینی که من با مشایخت چه می‌کنم؟ گفتم: این مگوی. یا تو بپرس یا من بپرسم. گفت: من می‌پرسم؛ آیا اعتراف می‌کنی که موسی نبی صادق بود یا منکر آن هستی و با من مخالفت می‌ورزی؟ گفتم: اگر موسایی که از من پرسیدی، آن موسایی است که به نبوّت نبی من مژده داده و او را تصدیق کرده، او پیامبری صادق است و اگر او جز موسایی است که من وصفش کردم، او شیطان است؛ من نه او را می‌شناسم و نه به نبوّتش اقرار می‌کنم. او از سخن من متحیر شد. گفت: درباره‌ی تورات چه می‌گویی، گفتم: این مسئله هم مانند مسئله‌ی اول است، اگر متضمن بشارت به نبی ما علیه الصلاة و السلام است، حق است وگرنه، حق نیست و من آن را باور ندارم. او مبهوت و مُفحم شد و نداست چه بگوید». (53)"
ابوالهذیل با صالح بن عبدالقدّوس، صنوی معروف نیز مناظراتی داشته و وی را مغلوب ساخته از جمله، مناظره‌هایی است که به صورت ذیل واقع شده است؛ صالح گفت: عالم از دو اصل قدیم نور و ظلمت به وجود آمده، این دو اصل متباین بوده و بعداً امتزاج یافته‌اند. ابوالهذیل پرسید: آیا امتزاج آنها همان‌هاست یا غیر آنهاست؛ عبدالقدّوس پاسخ داده: همان‌هاست. ابوالهذیل وی را ملزم کرده که اگر آنها دو شیء متباین‌اند، امتزاج آنها شیء ثالثی می‌خواهد تا آنها را با هم بیامیزد (یعنی همان واجب الوجود). صالح قطع شد و این بیت انشاء کرد:

أبا الهذیل جَزاک الله من رجل *** فأنت حقاً لَعَمری مِفضَلٌ جَدِلٌ (54)

طبق برخی روایات؛ ابوالهذیل با یزدان بخت، پیشوای بزرگ مانویان عصرش نیز در محضر مأمون، مناظره کرد و بر وی غالب آمده است و چون یزدان بخت، مغلوب شده، مأمون به وی خطاب کرده: یزدان بخت! مسلمان شو او گفته: شما کسی را به زور مسلمان نمی‌کنید؛ من نمی‌خواهم مسلمان شوم، مأمون گفته: بلی؛ صحیح این است. (55)
گفتنی است، در حالی که طبق نوشته‌ی قاضی عبدالجبار (56) و خیاط، (57) او هشام بن حکم، متکلّم شیعی را در برخی مناظرات قطع کرده، شبلی نعمانی نوشته است: «ابوالهذیل در مناظره اگر از کسی واهمه داشت، او، هشام بود». (58) آقای مطهری هم در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام خود، همین مطلب را از شبلی نعمانی نقل کرده و پذیرفته است. (59)
شیخ مفید هم نوشته است: ابوالهذیل در مسایلی با ابوالحسن علی بن میثم، متکلّم معروف امامی به مناظره نشسته و علی بن میثم او را قطع کرده است. (60)

تشیّع ابوالهذیل

با اینکه نویسندگان کتب فرق و مقالاتِ شیعی، او را از طایفه‌ی شیعه به شمار نیاورده‌اند، و حتی شیخ مفید به تسنّن وی تصریح کرده است، (61) در بعضی از کتب، روایات و اشارات دیده می‌شود که از تشیّع وی حکایت می‌کند؛ مثلاً چنان که گذشت، چون او درگذشت، احمدبن ابی دؤاد با پنج تکبیر یعنی برابر فقه شیعه بر وی نماز خواند. امّا چون هشام بن عمرو مرد با چهار تکبیر به او نماز گزارد و چون در این خصوص از احمد سؤال شد، پاسخ داد: ابوالهذیل، خود را از شیعیان بنی هاشم می‌نمود، لذا من نماز آنان را بر وی خواندم. (62) ابن المرتضی پس از نقل واقعه‌ی مزبور می‌نویسد: ابوالهذیل، علی (علیه السلام) را بر عثمان برتری می‌داد و در آن زمان، شیعه به کسی گفته می‌شد که علی (علیه السلام) را افضل از عثمان می‌دانست؛ (63) ابن ابی الحدید هم نوشته است: «کسی از ابوالهذیل پرسید: علی (علیه السلام) در پیشگاه خداوند، منزلت بیشتر دارد یا ابوبکر؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند که نبرد علی با عمرو در جنگ خندق، برابر با همه‌ی اعمال و عبادات همه‌ی مهاجران و انصار و بلکه فراتر از آن است، تا چه رسد به اعمال ابوبکر به تنهایی»! (64) گذشته از اینها، او قایل به وجود اولیای معصوم خداوند در روی زمین بود و دلیل حجیّت خبر متواتر را وجود اولیای معصوم در میان ناقلان آن می‌دانست (65) و این قول با عقیده‌ی شیعه سازگار است، امّا با این همه به نظر من او شیعه نبوده و عقایدش با عقاید شیعه سازگار نیست و با اینکه معاویه را به طور قطع، مُحطی می‌شناخت، عقیده‌اش درباره‌ی علی (علیه السلام) نیز موافق عقیده‌ی شیعه نیست. (66)

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 4، ص 265.
2. شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 49.
3. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 3، ص 366.
4. ابن خلکان، همان جا.
5. نک: قاضی عبدالجبّار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 264؛ ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 44.
6. نک: نشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الإسلام، ج 1، ص 382، 443.
7. ابن خلکان، همان، ج 4، ص 266.
8. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 370.
9. الغرابی، ابوالهذیل علّاف ، ص 14.
10. نک: خطیب بغدادی، همان جا؛ ابن خلکان، همان، ج 4، ص 267.
11. خطیب بغدادی، همان جا.
12. نک: قاضی عبدالجبار، همان، ص 263 ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص 48.
13. ملطی شافعی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص 42.
14. نک: ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، ص 178.
15. نک: حُصری قیروانی، جمع الجواهر فی الملح و النّوادر، ص 74.
16. نک: قاضی عبدالجبار، همان، ص 164، 251؛ ابن المرتضی، همان، ص 44؛ حمیری، الحور العین، ص 208؛ شهرستانی، همان جا، جرجانی، شرح مواقف، ج 8، ص 379؛ مقریزی، الخطط المقریزیه، ج 4، ص 165.
17. ملطی شافعی، همان، ص 43.
18. خیاط، الانتصار، ص 119-118.
19. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 5، ص 413.
20. خیاط، همان، ص 119.
21. قاضی عبدالجبار، همان، ص 241.
22. ابن المرتضی، همان، ص 72-71.
23. همان، ص 78؛ نشار، همان، ج 1، ص 451.
24. ملطی شافعی، همان، ص 44.
25. ابن حجر عسقلانی، همان جا؛ خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 366.
26. ملطی شافعی، همان، ص 43.
27. ابن المرتضی، همان، ص 44.
28. ابن حجر عسقلانی، همان جا.
29. ابن ندیم، الفهرست ، ص 296.
30. ابن خلکان، همان، ج 4، ص 266.
31. ملطی شافعی، همان جا.
32. بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 124.
33. همان جا.
34. همان، ص 132.
35. همان جا.
36. نسفی، بحرالکلام، به نقل از: رسایل العدل و التوحید، ج 1، ص 461.
37. ملطی شافعی، همان جا.
38. ابن المرتضی، همان، 49-48.
39. ملطی شافعی، ص 44.
40. ابن قتیبه دینوری، اخبار الطّوال، ص 399.
41. ابن المرتضی، همان، ص 49.
42. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 369.
43. قاضی عبدالجبار، همان، ص 263.
44. اُلیری، انتقال علوم یونانی به علوم اسلام، ص 260-239؛ صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی، ج 1، ص 69-59؛ ابن ندیم، همان، ص 458-449.
45. خیاط، همان، ص 40.
46. اشعری، مقالات اسلامیین و اختلاف المصّلین، ج 2، ص 78.
47. شهرستانی، همان، ج 1، ص 29.
48. همان، ج 1، ص 50.
49. ابن قتیبه دینوری، همان جا.
50. ملطی شافعی، همان جا.
51. قاضی عبدالجبار، همان، ص 257؛ ابن المرتضی، همان، ص 45.
52. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 368-367؛ سید مرتضی، الأمالی، ج 1، ص 124.
53. همان جا.
54. قاضی عبدالجبار، همان، ص 258؛ ابن المرتضی، همان، ص 48-47؛ جارالله، المعتزله، ص 40؛ نشار، همان جا.
55. این داستان را شبلی نعمانی (تاریخ علم کلام، ص 35) از الفهرست ابن ندیم نقل کرده ولی من نسخه‌های متعدّدی از الفهرست دیدم، داستان مغلوب شدن یزدان بخت ثبت شده ولی نام غالب مشخص نشده است.
56. قاضی عبدالجبار، همان، ص 252.
57. خیّاط، همان، ص 212.
58. شبلی نعمانی، تاریخ علم کلام، ص 31.
59. مطهری، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 521.
60. شیخ مفید، مجالس در مناظرات، ص 12.
61. همان، ص 11.
62. قاضی عبدالجبار، همان، ص 263.
63. ابن المرتضی، همان، ص 48.
64. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 61-60.
65. شهرستانی، همان، ج 1، ص 379.
66. اشعری، همان، ج 2، ص 145؛ اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص 12.

منبع مقاله :
جهانگیری، محسن، (1390) مجموعه مقالات «1» کلام اسلامی، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

نزدیک‌ترین مکتب کلامی به شیعهوجه تسمیه معتزله اعتزال در لغت به معنای کناره گیری و یا همان عزلت گزیدن است در اینکه وبلاگ کلام و عقاید اسلامی مقالات فارسی کلام …وبلاگ کلام و عقاید اسلامی مقالات فارسی کلام اسلامی کامل ترین وبلاگ کلام و عقاید رابطه دین واخلاق رابطه دین و اخلاق ،کهن ترین مساله فلسفه اخلاق است و تاریخچه آن به سقراط و رساله گنجور صائب تبریزی دیوان اشعار گزیدهٔ غزلیات …با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنیدفلسفه سیاسی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادفلسفهسیاسی اقتصاد سیاسی آشنایی با آرای امام محمد غزالیفاطمه هاشمی ابوحامد محمدبن احمد غزالی در سال ۴۵۰ هـ ق در شهر طوس خراسان متولد شدفخر رازی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادفخررازیفخر رازی زادروز ۵۴۳ قمری ری درگذشت ۶۰۶ قمری هرات آرامگاه هراتمرادخان محل زندگی کشف و مشاهده از نگاه قرآن و عرفانمسئله مکاشفه از قرآن آغاز می‏شود و در سده دوم به حدیث کشانده شددر قرن سوم موضوع لقاء نهضت ترجمه؛ نتایج و پیآمدها بررسی تاریخ ترجمه در …تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی نهضت ترجمه؛ نتایج و پیآمدها بررسی تاریخ ترجمه در دوره اول سوالات فلسفه ی پیش دانشگاهی با جواب درس دین …سوالات و پاسخنامه تشر یحی فلسفه پیش دانشگاهی تالیف وتنظیم حسن زرین کلاه آموزش نزدیک‌ترین مکتب کلامی به شیعه وجه تسمیه معتزله اعتزال در لغت به معنای کناره گیری و یا همان عزلت گزیدن است در اینکه چرا وبلاگ کلام و عقاید اسلامی مقالات فارسی کلام اسلامی وبلاگ کلام و عقاید اسلامی مقالات فارسی کلام اسلامی کامل ترین وبلاگ کلام و عقاید اسلامی رابطه دین واخلاق رابطه دین و اخلاق ،کهن ترین مساله فلسفه اخلاق است و تاریخچه آن به سقراط و رساله اوتیفرون فلسفه سیاسی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد فلسفهسیاسی اقتصاد سیاسی فلسفه گنجور » صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰ نجمه برناس نوشته بیان نکته های اخلاقی و اجتماعی از ویژگی های شعر صائب تبریزی مشهورترین غزل فخر رازی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد فخررازی ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسین بن حسن تَیْمیِّ بَکْریِّ طبرستانی رازی، فقیه، متکلم، فیلسوف نهضت ترجمه؛ نتایج و پیآمدها بررسی تاریخ ترجمه در دوره اول تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی نهضت ترجمه؛ نتایج و پیآمدها بررسی تاریخ ترجمه در دوره اول خلافت آشنایی با آرای امام محمد غزالی فاطمه هاشمی ابوحامد محمدبن احمد غزالی در سال ۴۵۰ هـ ق در شهر طوس خراسان متولد شد عصر غزالی کشف و مشاهده از نگاه قرآن و عرفان مسئله مکاشفه از قرآن آغاز می‏شود و در سده دوم به حدیث کشانده شددر قرن سوم موضوع لقاء الله سوالات فلسفه ی پیش دانشگاهی با جواب درس دین و زندگی سوالات و پاسخنامه تشر یحی فلسفه پیش دانشگاهی تالیف وتنظیم حسن زرین کلاه آموزش وپرورش


ادامه مطلب ...

نخستین فیلسوف مسلمان

[ad_1]

مقدّمه

ابواسحاق ابراهیم بن سیّار بلخی بصری، مشهور به نظّام یکی از مشایخ و استادان نامدار فرقه‌ی معتزله است که در میان مسلمانان بیش از دیگران به تفکّرات و تأمّلات فلسفی پرداخت؛ در مسایل فلسفه اندیشیده و با متفلسفان زمانش به مجادله و مناظره نشسته و کتاب و رساله نوشته است. باید او را نخستین فیلسوف مسلمان نامید. ابن المرتضی، در طبقات خود او را در طبقه‌ی ششم قرار داده است. (1)

اشتهار به نظّام

دوستانش گفته‌اند: او بدین جهت به لقب نظّام شهرت یافته، که نظّام کلام منثور و شعر موزون بوده است ولی دشمنانش انگاشته‌اند که چون در بازار بصره، خَزَر، یعنی مهره به رشته درمی‌کشیده بدین لقب شناخته شده است. (2)
نظّام از موالی بوده، به روایتی آزاد زیادییّن از ولد عُبید (3) یا بنی بِجیربن حارث بن عبّاد ضُبَعی. (4)

مکان تولّد

مسلّماً بصره است امّا زمان تولدش به درستی معلوم نیست. از روایات ابن نُباته برمی‌آید که او در سال 185 هـ متولّد شده است؛ ابن نُباته نوشته است: «و توفّی النظّام سننه إحدی و عشرین و مأتین، و له من العمر ست و ثلاثون سنة» (5) که به نظر بعید می‌نماید. زیرا وقایع زندگی وی که در کتب معتبر تاریخی ثبت شده، حکایت از آن دارد که تولّد او در سال 160 هـ یا کمی پیش از آن اتّفاق افتاده است. (6) در تاریخ مرگش نیز اختلاف است.
به روایت ابن نباته سال 221 هـ (7) و به روایت ابن حجر در خلافت معتصم، سال 220 و اندی. (8)
ذهبی در تاریخ خود او را در طبقه‌ی بیست و سوم میان مردگان 221 و 230 هـ قرار داده است. (9) بروکلمن نوشته است: نظّام در عنفوان شباب میان سال‌های 220 و 230 هـ / 845-835 م در بغداد درگذشته است. (10) مکدونالد هم تاریخ مرگ نظّام را 231 هـ نوشته است. (11)

تبار

به احتمال قوی، ایرانی تبار است؛ ابن خلکان در موارد کثیری او را بلخی شناسانده (12) امّا اکثر اصحاب مقالات و تواریخ او را بصری معرفی کرده‌اند. (13)
گفتنی است که ابوریده پژوهنده‌ی مصری از فارسی دانستن نظّام سخن گفته که احتمال ایرانی بودنش را تقویت می‌کند. (14)

دانش‌آموزی و استادان

نظّام در بصره بزرگ شد، دانش آموخت و شهرت یافت. در اکثر علوم و معارف زمان و جامعه‌ی خود صاحب نظر شد و کتاب‌ها و رسالات کثیری پدید آورد. از خوش‌آمد روزگار به تلمّذ در محضر استادان و مدرّسان بزرگ و نامدار عصرش نایل آمد.
نخست به شاگردی خلیل بن احمد بصری ایرانی تبار (و: 175 هـ) لغوی، نحوی و واضع علم عروض و ادیب سرشناس زمان، توفیق یافت. راویان و نویسندگان شرح حالش نوشته‌اند که پدرش در خردسالی او را جهت تعلّم پیش خلیل بن احمد برد و خلیل در حالی که کاسه‌ای شیشه‌ای در دست داشت، به قصد امتحان به وی گفت: پسرکم این را توصیف کن. نظّام گفت: به مدح یا به ذمّ، خلیل گفت: مدح کن؛ او بالبداهه گفت: «یُریک القَذی و لا یقبل الأذی». خلیل گفت: نکوهش کن؛ او بالبداهه گفت: «سریع کسرها و بطیء جبرها». خلیل اشاره به درخت خرمایی کرد که در خانه‌اش بود و گفت: اکنون این درخت خرما را توصیف کن؛ نظّام در مقام مدح گفت: «حُلوٌ مُجتناها، باسقٌ منتهاها، ناضِرٌ أعلاها» و در مقام ذمّ گفت: «هی صَعبَتُه المرتُقی، بعیدة المُجتنی، محفوفة بالأذی» در این حال خلیل با این جمله‌ی با شکوه به ستایشش پرداخت: «یا بُنیَّ نحن الی التَعلّم منک احوج»: (پسرکم ما به تعلّم از تو نیازمندتریم). (15) سید مرتضی در الأمالی خود، پس از نقل واقعه در مقام تحسین نظّام می‌نویسد: «و هذه بلاغة مِن النظّام حسنة، لأنّ البلاغة هی وصف الشیء ذمّاً أو مدحاً بأقصی ما یُقال فیه». (16)
و به روایتی دیگر خلیل درباره‌ی نظّام گفت: «إذهب فما لک إلی التَعلیم من حاجة»: (برو تو به تعلیم نیاز نداری). (17) شنیدنی است که با این همه حسن نظر خلیل به نظّام، او حرمت استاد را نگاه نداشته و به روایت جاحظ به مذمّت و نکوهشش تجرّی کرده و گفته است: «توّحُّد به العُجب فأهلکه و صَوّر له الاستبداد صوابَ رأیه و ...». (18) ظاهراً پس از تأدّب به تعلّم کلام پرداخته و علم کلام را از ابوالهذیل علّاف، فیلسوف معتزله آموخته است. او با ابوالهذیل در مسایل مختلف کلام اختلاف نظر یافته و با او به مناظره و مجادله پرداخته است.
برخی او را در کلام، شاگرد هشام بن حکم (و: 190 هـ) متکلّم معروف شیعی، شاگرد امّام صادق علیه السلام شناخته‌اند. (19)
عدّه‌ای هم از جمله بغدادی - در مقام طعن - نوشته‌اند: نظّام، آرای خود را از هشام و ملاحده‌ی فلاسفه آموخت (20) ولی با این همه تلمّذ و تعلّم مستقیم نظّام در نزد هشام برای من معلوم نیست.
میان آرای نظّام و هشام در برخی مسایل از جمله: در انکار جزء لایتجزّی، قیاس، اجتهاد به رأی، قول به طفره، تداخل اجسام، و اینکه عوارض، جز حرکت اجسام لطیف‌اند و ... مشابهاتی موجود است ولی با وجود این، چنان که اشاره شد نمی‌توان آن را دلیل شاگردی نظّام پیش هشام تلقی کرد.

مسافرت‌ها و ملاقات‌ها

نظّام پس از رشد و تربیت و دانش آموزی در بصره، به مسافرت پرداخت؛ به قصد اهواز بیرون آمد؛ (21) به کسکر (بر وزن جعفر یکی از بخش‌های پارس) رسید و با اهل کسکر سخن گفت. (22) او دراین سفر دچار فقر شدیدی شد، به طوری که از شدت گرسنگی، ناگزیر، گل خورد. (23) از حسن اتفاق، یکی از مخالفانش که در برخی از مقالات با وی مخالفت می‌داشت سی مثقال طلا، یا سی دینار برایش فرستاد و او را از فقر و درماندگی نجات داد. (24)
به حج رفت. (25) در بین راه وارد کوفه شد؛ به روایت ابن المرتضی با هشام بن حکم، متکلّم شیعی و جماعتی از مخالفانش ملاقات کرد و در ابواب و مسایل «دقیق الکلام» با آنها به مناظره پرداخت و محکومشان ساخت و به برخی از کتب فلاسفه نظر انداخت. (26)
وارد بغداد شد (27) و در این شهر با جماعتی از اهل کلام در مجلس یحیی برمکی وزیر هارون الرشد حضور یافت و درباره‌ی عشق با وی سخن گفت (28) و با فرزند یحیی جعفر برمکی آشنا شد و درباره‌ی کتاب ارسطو با وی به گفت و گو نشست. (29) به روایت سید محمدباقر خوانساری هارون الرشد نظّام را از بصره به بغداد دعوت کرد تا با جاریه‌ای به نام حُسنیه که در بیت مولانا صادق (علیه السلام) تربیت شده بود مناظره کند. حسنیه در محضر رشید و وزیرش یحیی با نظّام و نیز با محمدبن ادریس شافعی (و: 204 هـ). وابویوسف (یعقوب بن ابراهیم، شاگرد ابوحنیفه، و : 182 یا 192 هـ) قاضی بغداد به مناظره پرداخت و در مسایل پراکنده‌ای بر ایشان غالب آمد. (30) والله أعلم.

شاگردان و پیروان

نظّام، شاگردان و پیروان بسیاری یافت که برخی از آنان در عصر خود و همچنین در اعصار بعد، از دانشوران جهان اسلام و از مشایخ و بزرگان معتزله به شمار آمده و حتی مؤسس فرقه شده‌اند ولی هیچ یک به پایه و مایه‌ی استاد خود نرسیدند؛ در کتب تواریخ و فرق درباره‌ی آنها به تفصیل سخن گفته شده است. ما در این مقاله به اختصار به نام و نشان برخی از عقاید آنها اشاره می‌کنیم و این، دلیل استوارِ قدرت تفکّر و تأثیر عمیق نظّام در دیگر متفکّران است.
1. جاحظ، رئیس فرقه‌ی جاحظیّه، بزرگ‌ترین و سرشناس‌ترین شاگرد نظّام است که در عصر خود از بزرگان و استادان معتزله به شمار آمده است. او شاگردی بسیار حق شناس و وفادار بوده که در آثارش به هر مناسبتی از وی یاد می‌کند و به تجلیل و تعظیم و ذکر عقاید و آرای او می‌پردازد؛ البته گاهی هم عقایدش را نمی‌پذیرد. گفتنی است که جاحظ با اینکه در عالم فکر و ادب و تصنیف و تألیف در میان معتزله از مقام برجسته‌ای برخوردار بوده و حتی در علم (به معنی امروزی Science) زمانش اطلاعات گسترده‌ای داشته - که شاهدش کتاب الحیوان اوست - ولی در قدرت و عمق تفکّر فلسفی هرگز به پایه و مایه‌ی استاد نرسیده است. مقصود اینکه جاحظ ادیب‌تر و عالم‌تر از نظّام، ولی نظّام، فیلسوف‌تر از جاحظ بوده است.
2. سواد اَسواری (و: 240 هـ) رئیس فرقه‌ی اَسواریّه؛ ابن المرتضی او را در طبقه‌ی هفتم قرار داده. (31) او از اعلم اصحاب ابوالهذیل بوده؛ بعداً به مذهب نظّام گرویده است. (32) گویند او در اثر فقر در بغداد پیش نظّام رفت، نظّام از وی پرسید: چه چیز ترا به اینجا کشانید؟ جواب داد: «حاجت»؛ نظّام، هزار دینار به وی داد و گفت هم اکنون برگرد. برخی احتمال داده‌اند نظّام، ترسیده مردم او را ببینند و بر وی ترجیح دهند. (33) به روایت شهرستانی، اسواری با جمیع عقاید و آرای نظّام موافقت کرده و چیزهایی هم از خود بر آنها افزوده است. (34)
3. ابوجعفر محمدبن عبدالله اسکافی (و: 240 هـ) رئیس فرقه‌ی اسکافیّه؛ ابن المرتضی او را از طبقه‌ی هفتم به شمار آورده است. (35) به روایتی هفتاد جلد کتاب در علم کلام نوشته است. (36) او و اصحابش با نظّام موافقت داشتند؛ البته اموری نیز بر عقاید وی افزودند. (37)
4. جعفران؛ جعفربن مبشّر ثقفی و جعفربن حرب رئیسان فرقه‌ی جعفریّه. (38)
ابن المرتضی آنها را در طبقه هفتم قرار داده است. (39)
5. احمدبن خابط (یا حائط) (و: 232 هـ) رئیس فرقه‌ی خابطیّه. (40)
6. فضل حدثی (و: 257 هـ) رئیس فرقه‌ی حَدَثیّه. به روایت شهرستانی این دو: احمد و فضل که از اصحاب نظّام بودند کتب فلاسفه را هم مطالعه کردند و چیزهایی بر مذهب نظّام افزودند و سه بدعت نهادند: 1- مسیح (علیه السلام) را خدا دانستند؛ 2. قایل به تناسخِ شدند؛ 3. آنچه را که در خبر نبوی «إنّکم سَترون ربَّکم یوم القیامة، کما ترون القمر لیلة البدر...» آمده به رؤیت عقل اول حمل کردند. (41) ابن حزم نوشته است: به روایت ابن راوندی احمد و فضل می‌پنداشتند که عالم را دو خالق است؛ یکی قدیم و او خدای متعال است و دیگری حادث و او کلمه‌ی خدای - عزوجل - مسیح عیسی بن مریم است؛ (42) به قولی هم آنها مسیح (علیه السلام) را بر نبی ما محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) برتری می‌داده‌اند. (43) بغدادی نوشته است به زعم ابن خابط و فضل حَدَثی، خلق، دو پروردگار و آفریدگار دارد؛ یکی قدیم است و او خداوند سبحان است و دیگری مخلوق است و عیسی بن مریم است. عیسی پسر خدا است و ... و مقصود نبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) در حدیث «ترون ربکم کما ترون القَمَر لیلَة البَدر» مسیح (علیه السلام) است. (44) به نظر بغدادی آنها از فرق اسلامی به شمار نمی‌آیند. (45)
شهرستانی نوشته است: در زمان احمدبن خابط و فضل حدثی، شیخ معتزله احمدبن ایوب بن مانوس بوده که از شاگردان نظّام به شمار آمده. (46)
7. محمدبن شَبیب؛ ابن المرتضی او را در طبقه‌ی هفتم قرار داده و او کتابی در توحید نوشته است. (47)
8. ابوشمر (ابوشمر حنفی)؛ ابن المرتضی او را در طبقه‌ی ششم قرار داده. (48)
9. مُوَیس بن عمران؛ ابن المرتضی او را در طبقه‌ی هفتم قرار داده است. (49)

کتب و رسالات

نظّام مانند استادش ابوالهذیل کتاب‌ها و رساله‌های بسیاری نگاشت. امّا همه از بین رفت. ابن حجر نوشته، او را کتب کثیری است در مذهب اعتزال و فلسفه. (50) محمدباقر خوانساری هم صد جلد کتاب به وی نسبت داده که در مصر، عراق، شام و بصره میان مردم مشهور بوده است. (51)
ابن ندیم در الفهرست خود سی و نه جلد کتاب از وی ثبت کرده است. از آنجا که عناوین آنها دلالت بر تبحّر و تأمّل وی در مسایل فلسفی و کلامی و سعه‌ی اطلاعات وی می‌کند، ما در اینجا نام کتاب‌ها و رسالات او را برابر ثبت ابن الندیم ذکر می‌کنیم: کتاب إثبات الرّسل، کتاب التوحید، کتاب علی اصحاب الهیولی، کتاب الرّدّ علی الدّهریّة، کتاب الرّد علی اصحاب الإثنین، کتاب الرّد علی اصناف الملحدین، کتاب التعدیل و التجویز، کتاب المعرفة، کتاب التقدیر، کتاب القدر، کتاب فی المحال، کتاب المخلوق فی المجبّرة، کتاب فی العدل، کتاب الشرّک، کتاب المستطیع، کتاب التّولد، کتاب الوعید، کتاب الجوابات، کتاب النُّکت، کتاب الجزء، کتاب المعانی علی معمِّر، کتاب الطّفرة، کتاب المکامنة، کتاب المداخلة، کتاب فی العالم الکبیر، کتاب فی العالم الصغیر، کتاب الحدث، کتاب الانسان، کتاب المنطق، کتاب الحرکات، کتاب الجواهر و الأعراض، کتاب العروس، کتاب الأرزاق، کتاب حرکات اهل الجنّة، کتاب خلق الشّیء، کتاب الصّفات، کتاب فی القرآن ما هو، کتاب الأفاعیل، کتاب الرّدّ علی المرجئة. (52)
امّا چنان که اشاره شد، متأسفانه همه از بین رفته است و لذا از کمیّت و کیفیت آنها خبری در دست نیست. ولی چنان که از عناوین آنها برمی‌آید موضوع آنها در مسایل بسیار مهم کلامی همچون اثبات رسل، توحید، عدل، وجود، قدر و امثال آنها و نیز در مسایل بسیار دقیق و غامض فلسفی مانند هیولی، حرکت، جواهر و اعراض و امثال آن بوده است.
برخی از کتب و رسالات مذکور را دیگران نیز به وی نسبت داده‌اند؛ مثلاً، کتاب الجزء را اشعری در کتاب مقالات خود ذکر کرده و آرای برخی از متکلّمین را در خصوص الجزء از آن اقتباس کرده است. (53) از این برمی‌آید که اشعری کتاب الجزء وی را در اختیار داشته است. به نظر می‌آید که کتاب الحرکات نظّام هم در دسترس اشعری بوده و از آن استفاده کرده است، زیرا آنجا که درباره‌ی مسئله‌ی حرکت سخن می‌گوید پس از نقل قول نظّام در مسئله می‌نویسد: «در کتابی که به وی نسبت داده می‌شود خواندم ...» (54) ولی نام آن را نمی‌گوید، (55) بغدادی هم از کتابی به نام فی الرّدّ علی الثنویه که ظاهراً همان کتاب الرّد علی اصحاب الإثنین است اسم برده و نوشته است که نظّام در این کتاب ثنویّه را بر استحاله‌ی مزاج نور و ظلمت ملزم کرده است. زیرا نور و ظلمت در جنس و عمل اختلاف دارند و جهات حرکاتشان نیز مختلف است. (56) خیاط هم در کتاب الانتصار خود از کتاب التوحید نام برده. (57) ابن ابی الحدید در شرح بلاغه، کتاب النکّت را ذکر کرده و نوشته است: نظّام در این کتاب به اثبات عدم حجیّت اجماع پرداخته و از صحابه عیب گرفته است. (58)
جز کتب مذکور در فرق، کتب دیگری نیز به وی نسبت داده شده است:
1. کتاب العالم؛ ابن راوندی در مقام سرزنش او از این کتاب نام برده و نوشته است: نظّام در این کتاب به یاری ملحدان برخاسته، و آرائشان را در خصوص عالم تأیید کرده است. (59)
2. فی تفضیل التثلیث علی التوحید: ابن حزم، در کتاب طوق الحمامه از ابن راوندی روایت می‌کند: نظّام عاشق جوانی نصرانی شد و برایش کتابی نوشت به نام فی تفضیل التثلیث علی التوحید. (60) نوشتن کتابی با این عنوان، از شخصی همچون نظّام که اصل مذهبش توحید است و در تمام عمرش از آن سخن گفته و به دفاع از آن پرداخته به نظر بعید می‌نماید، مخصوصاً که اصل روایت از ابن راوندی است که از مخالفان و منتقدان معتزله، از جمله نظّام است و جز او شخص دیگری این روایت را نقل نکرده است. البته ابوالفرج در الأغانی آورده است که نظّام، نوجوان امردی را دید و میانشان سخنان عاشقانه‌ای رد و بدل شد. (61)
ابن خلکان هم در وفیات الأعیان از وی اشعاری نقل می‌کند و می‌گوید این اشعار را در وصف غلام رقیق البشره‌ای سروده است (62) که بعید نیست، زیرا او شاعر بوده و سخن و اشعار عاشقانه از شاعران بعید نیست، ولی چنان که گفته شد نوشتن کتابی تحت عنوان مذکور از وی بسیار بعید است.

قدرت نظّام در جدل

ابوحیان توحیدی در المقابسات با عباراتی بسیار باشکوه که در مدح و ستایش جاحظ آورده، در ضمن قدرت و توانایی نظّام را در جدال و کلام حتی بیش از جاحظ ستوده و نوشته است: «ابوعثمان الجاحظ خطیب المسلمین و شیخ المتکلّمین و مِدرَه (رئیس و سخن گوی) المتقدّمین و المتأخّرین إن تکلّم حکی سَحبان (سحبان بن وائل خطیب معروف عرب در زمان معاویه زندگی می‌کرده و در بلاغت به وی مثال می‌زنند) البلاغه و إن ناظر صارع النظّام فی الجدال». (63)
جاحظ در مقام تحسین قدرت جدل وی در البیان و التبیین نوشته است: «ابوشمر یکی از قدریّه‌ی مُرجئه، چون به مجادله و منازعه می‌پرداخت بسیار آرام می‌بود، دست‌ها و شانه‌هایشان را تکان می‌داد، چشمانش را این سوی و آن سوی نمی‌چرخانید و سرش را نمی‌جنبانید و همواره می‌گفت: حق سخن گفتن آن نیست که برای آن از غیرش یاری جسته شود، تا ابراهیم بن سیار نظّام، در نزد ایّوب بن جعفر بن سلیمان عباسی که از سرشناسان عصر بود، با وی سخن گفت، و او را با حجت و دلیل و فزونی و زیادت سؤال و پرسش درمانده کرد، تا آنجا که ابوشمر از حالت طبیعی خارج شد، دست‌هایش را تکان داد، عمامه‌اش به زمین افتاد، دست به سوی نظّام دراز کرد و دست‌های نظّام را گرفت، و در آن روز ایّوب از قول ابوشمر که قایل به ارجاء بود به قول ابراهیم نظّام برگشت. (64)
به علاوه در قدرت وی درجدل همین بس که ابوالهذیل با وجود اقتدار و اشتهارش در مجادله و مناظره از وی پرهیز می‌کرده تا مبادا مغلوب شود. (65)
ابن ندیم در الفهرست، آنجا که از ابوعبدالله حسین بن محمدبن عبدالله نجار جبری سخن می‌گوید می‌نویسد: «او هنگام سخن گفتن صدایی مانند خفاش داشت و از آدم‌های بسیار زیرک و بافراست بود؛ با نظّام، مجلس‌های مناظره داشت و علت مرگش هم این بود که با ابراهیم نظّام در خانه‌ی یکی از دوستانش ملاقات کرد». (66)

اشتیاق نظّام به جدال

نظّام، ذهنی پرسش‌گر و نقّاد داشت و جهت کثرت حرصش بر علم و علاقه‌اش به پیروزی در جدل احیاناً خود را به زحمت و مشقّت می‌انداخت. ابن المرتضی روایت کرده او در مسئله‌ی «جزء لایتجزّی» با ابوالهذیل مجادله کرد و ابوالهذیل او را به جزء ملزم ساخت. نظّام متحیّر گشت و چون شب شد ابوالهذیل دید او پاهایش را در آب نهاده، ایستاده و در فکر فرو رفته است. ابوالهذیل خطاب به وی گفت: «ای ابراهیم هکذا حال مَن ناطَح الکِباش»: (این چنین است حال کسی که به قوچ‌ها شاخ بزند). (67) او به بحث و گفت و گو عشق می‌ورزید و آن را غذای روح و ورزش ذهن می‌شناخت و با روش سقراطی به مناظره و مجادله می‌پرداخت تا بدین وسیله از ضمیر و نهاد و نهان اشخاص آگاهی یابد. جاحظ در الحیوان نوشته است: «ابواسحاق نظّام گفت: هرگاه خواستی قدر و اندازه‌ی مرد عالم را بدانی و از طبقه و درجه‌ی علمی وی آگاه شوی و اراده کردی او را در داخل کوره (کوره‌ی آهنگری) بگذاری و در آن بدمی، تا صحّت از فساد و یا مقدار صحّت از فساد ظاهر آید، عالمی باش در صورت متعلّم، سپس از وی سؤال کن مانند کسی که طمع دارد به یاری وی حاجتش برآورده شود». (68)

مجادلات نظّام

نظّام در طول زندگی خود در مقام دفاع از اسلام و دین توحید با اشخاص و همچنین با فرقه‌های دینی و کلامی مختلف در مسایل متعدّد به مجادله و منازع پرداخت، که ذکر جمله‌ی آنها به درازا می‌کشد؛ برای نمونه، با صالح بن عبدالقّدوس سوفسطایی و یا ثَنوی. ابن شاکر و ابن نُباته روایت کرده‌اند: «صالح را فرزندی بود که در جوانی از دنیا رفت. ابوالهذیل همراه با نظّام به دیدنش رفتند و او را بسیار اندوهگین و بی‌تاب دیدند. ابوالهذیل به وی گفت: چون مردم به عقیده‌ی تو همانند زرع‌اند، من برای اندوه و جزع تو وجهی نمی‌بینم. صالح پاسخ داد:‌ ای ابوالهذیل، جزع من فقط برای این است که او کتاب شکوک را نخواند؛ ابوالهذیل پرسید: کتاب شکوک چیست؟ جواب داد: کتابی است که من آن را نوشتم، اگر کسی آن را بخواند در آنچه بوده شک می‌کند تا آنجا که توهّم می‌کند که نبوده است و در آنچه نبوده هم شک می‌کند تا آنجا که توهّم می‌کند بوده است، نظّام گفت: پس تو در مرگ فرزندت شک کن و چنین رفتار کن که او نمرده و اگرچه مرده است و باز شک کن در اینکه او این کتاب را خوانده و اگرچه نخوانده است. صالح محصور و مبهوت شد و از سخن گفتن بازماند». (69)
با منّانیّه (پیروان مانی) در مسئله‌ی ثنویت و دوگانگی صدق و کذب سخن گفت و آنها را ملزم ساخت. خیاط می‌نویسد: منّانیّه می‌گفتند: صدق و کذب دو چیز مختلف و متّضادند؛ صدق، خبر است و آن از نور است و امّا کذب، شرّ است و آن از ظلمت است. ابراهیم (نظّام) با آنها سخن گفت و بدین گونه ملزم ساخت که یک انسان گاهی دروغ می‌گوید و گاهی راست، بنابراین امکان می‌یابد از فاعل واحد، دو چیز مختلف یعنی خیر و شرّ و صدق و کذب پدید آید و این مستلزم هدم و بطلان قول منانیّه است که قایل به دو قدیم: خیر و شرّند. (70) او با منّانیّه در مسئله‌ی ثنویت نور و ظلمت نیز به بحث نشست و آنها را به اصل توحید وی یگانگی آفریدگار عالم ملزم ساخت. خیاط روایت می‌کند؛ منّانیّه (مانویّه) می‌گفتند: نور و ظلمت در ذات و اعمال و افعال خود مختلف و متّضادند و جهات حرکاتشان نیز مختلف است. ابراهیم به آنها گفت: اگر امر از این قرار باشد که شما گفتید، پس چگونه از جانب خود بدون اینکه فوق آنها قاهری باشد که مقهورشان سازد و جامعی که جمعشان کند و مانعی که از اعمالشان باز دارد، با هم امتزاج و تداخل می‌کنند؟ او بدین طریق آنها را ملزم به قبول خالق و آفریدگار واحدی می‌کرد که اشیای مختلف را آفریده و طبق مشیّت خود آنها را گرد آورده و به قهر و غلبه‌ی خود به جمع و تفریق و تدبیر آنها پرداخته است. (71)
نظّام با این گروه در مسئله‌ی تناهی نیز مناقشه کرد و محکوم و ملزمشان ساخت؛ خیاط نوشته است: منّانیّه گمان می‌کردند که بلاد هُمامه (روح ظلمت) در ذرع و مساحت نامتناهی است ولی با وجود این، همامه، بلاد ظلمت را قطع کرده و به بلاد نور رسیده است؛ نظّام به آنها می‌گفت: اگر بلاد ظلمت، نامتناهی باشد، قطع نامتناهی چگونه امکان می‌یابد؟ (72)
با دیصانیّه پیروان دیصان (73) هم مناظرات و منازعاتی داشت و بر آن تفوّق یافت. (74) امّا بیش از همه با دهریّه منازعه و مناظره می‌کرد. دهریّه در زمان نظّام در سرزمین‌های اسلامی پراکنده بودند؛ به خدایی و دینی باور نداشتند و جز عالم محسوس به چیزی معتقد نبودند. عالم را قدیم و ابدی می‌انگاشتند و تمام حوادث و پدیده‌های عالم را معلوم قوانین طبیعی می‌پنداشتند و به ظنّ خود می‌گفتند: «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ». (75)

گستره‌ی فرهنگی و سعَه‌ی دانش نظّام

نظّام در اثر ذهن نیرومند، هوش سرشار، روح تحقیق و حس کنجکاوی فوق‌العاده و نیز استعداد ادبی قوی و اعجاب‌آوری که داشت با اکثر رشته‌ها و شاخه‌های علوم و معارف زمانش از کلام، فلسفه، فقه، اخبار، لغت و شعر آشنا شد و در برخی از آنها مهارت و حذاقت به دست آورد و اطلاعات وسیعی کسب کرد و به تألیف و تصنیف پرداخت و در معاصران و اخلافش از خود تأثیری وسیع و عمیق به جا گذاشت و شاگردان و پیروانی یافت و فرقه‌ای به نام نظّامیّه پدید آمد. به نظر من این متکلّم و متأدّب و متفلسف مسلمان به راستی از اعجوبه‌ها و نوادر ادوار علمی و فرهنگی جامعه‌ی اسلامی است که شخصیت علمی و فلسفی وی شایسته‌ی تحقیق و بررسی است. فهرست کتاب‌هایش که ذکر شد حکایت از سعّه‌ی اطلاعات و گستره‌ی دانش او می‌کند و همچنین عقاید و افکارش نشانه‌ی عمق فکری و فلسفی اوست و نیز شهادت استادان و معاصران و شاگردان و پیروان و حتی مخالفان و دشمنان بر علم و ادب وی که هم اکنون نقل می‌کنیم دلیل صدق و درستی نظر ماست.
جاحظ، شاگرد او که خود از دانایان و مطّلعان روزگارش بوده به فزونیِ دانش و اطلاع او شهادت داده و گفته است: من کسی را در فقه و کلام اعلم از نظّام ندیدم. (76)
همچنین به روایت ابن المرتضی و عبدالجبار، جاحظ گفته است: می‌گویند در هر هزار سالی مردی پیدا می‌شود که بی‌مانند است، اگر این سخن درست باشد او ابواسحاق نظّام است. (77) باز جاحظ در کتاب الحیوان در مقام مدح نظّام و اصحاب وی نوشته است: «اگر نگفتم که اگر اصحاب ابراهیم و خود ابراهیم نبودند عوام معتزله هلاک می‌شدند این را می‌گویم که او راه‌هایی برای معتزله روشن ساخت و اموری را گشود و ابوابی را مختصر کرد که سودمند افتاد و بدین ترتیب نعمت شامل حال معتزله شد». (78)
ابن‌المرتضی نوشت: او قرآن، تورات، انجیل، زبور و تفاسیر آنها را با اشعار و اخبار کثیر و فتاوای مختلف در حفظ داشت. (79)
قاضی القضات عبدالجبار نوشته است: نظّام شبی نزد جعفر بن یحیی برمکی خوابید و در خبر اوائل با هم سخن گفتند و ذکری از ارسطو به میان آمد؛ نظّام گفت: کتاب او را نقض کردم؛ جعفر گفت: چگونه می‌توانی کتاب ارسطو را نقض کنی در حالی که از خواندن آن کتاب به خوبی بر نمی‌آیی؟ نظّام گفت: از اول تا آخر بخوانم یا از آخر به اول، پس شروع به خواندن کرد و هر جمله‌ای که خواند نقض کرد و جعفر از آن تعجب کرد. (80)
ابن حزم نظّام را اکبر شیوخ معتزله و مقدّم علمای این فرقه خواند. (81) خطیب در تاریخ بغداد نوشت: او یکی از فُرسان اهل نظر و کلام در مذهب معتزله بوده و در آن تصانیف عدیده دارد. متأدّب نیز بوده و او راست اشعاری «دقیق المعانی» به طریقه‌ی متکلّمین. (82)
طاش کبری زاده درباره‌اش نوشت: او از بزرگان معتزله و ائمه‌ی این فرقه و مقدّم در علوم بوده است. (83) پژوهندگان جدید و خاورشناسان، امثال استین (Stein)، هورفیتز (Horvitz)، مکدونالد (D.B.Macdonald) و دی بور (Deboer) هم از وی ستایش کرده و او را بزرگ‌ترین متکلّم فیلسوف و از پیشوایان فلسفه‌ی اسلامی اصیل و نخستین واضع مذهب فلسفی شناسانده‌اند که بر پایه‌های منسجم استوار است. (84) شایسته‌ی ذکر است که با این همه برخی وی را امّی شناخته‌اند که نه خواندن می‌توانسته و نه نوشتن. (85) محمدعبدالهادی ابوریده پژوهنده‌ی مصری هم در جمله‌ی پایانی کتاب قایل تحسین خود به نام ابراهیم بن سیّار نظّام و آرائه الکلامیّه الفلسفیّه بدین نظر صائب رسیده است که: «نظّام به حق از اوائل متفّکرین متفلسفه در عالم اسلام به شمار می‌آید. (86)

ادب نظّام

سخن از بُعد ادبی نظّام از صلاحیّت نگارنده و حوصله‌ی این مقاله خارج است. خلیل گفت: «یا بُنَیّ نحن إلی التعلّم منک أحوج»: (ما به تعلیم از تو نیازمندتریم)، علوّ نبوغ و عظمت استعداد ادبی او آشکار شد. امّا از آنجا که شخصیت ادبی نظّام، همواره مورد توجه و موضوع گفت و گو اهل فضل بوده و این مقاله هم به نام وی نگارش یافته نمی‌توان به کلّی از آن صرف نظر کرد، لذا مناسب دیدم نخست، اظهارنظرهای برخی از اعلام اهل ادب را در این باره خاطرنشان کنم و پس از آن به اظهارنظر شخصی با استشهاد و استدلال بپردازم.
خطیب در تاریخ بغداد نوشته است: صیمری به من خبر داد و گفت: ابوعبیدالله مرزبانی گفت: ابراهیم را در مذهب ترقیق شعر و تدقیق معانی، مذهب و روش خاصی است که در آن کسی بر وی سبقت نگرفته است. او در این روش، راه متکلّمان مدقّق را پیموده است. (87) سید مرتضی جهت نشان دادن قدرت ادبی نظّام و حلاوت و انسجام سخنان وی به نقل پاره‌ای از سخنان او پرداخته؛ از جمله نوشته است: «قیل للنظّام ما الاختصار فقال: الذّی اختصاره فساد: (به نظّام گفته شد اختصار چیست؟ پاسخ داد آنچه اختصارش فساد آن است). باز از جاحظ نقل کرده که نظّام نام عبدالوهاب ثقفی را به زبان آورد و این عبارات ادیبانه را درباره‌ی وی انشاء کرد: «هو أحلی من أمن بعد خوفٍ و بُرء بعد سُقم و خِصبٍ بعد جَذبٍ و غنا بعد فقرٍ و طاعه المحبوب و فرج المکروب و من الوصل الدائم مع الشبابٌ النّاعم». (88)
مسعودی در مروج الذهب عبارات نظّام را که در مجلس یحیی برمکی در حضور عدّه‌ای از ادیبان و دانشوران عصر در توصیف عشق بالبداهه پدید آورده - که به راستی سند زنده و دلیل استوار دقت ذهن و قدرت تخیّل و خلاقیّت و مهارت ادبی اوست - به صورت ذیل نقل کرده است:
و قال النظّام: «أیّها الوزیر العشق إرقُ مِن السّراب، و أدبُّ مِن الشّرابِ، هو منه طینهٍ عَطرِه عجنت فی إناء الجلاله، حُلو المَجتنبی ما أقتصد فإذا أفرط عاد خَبَلا قاتلا، و فساداً مُعضلا، لا یُطمَع فی إصلاحه، له سُحابه غَزِیره تَهمِی علی القلوب، فَتُعشِب شَعَفاً، و تُثمر کلفاً و صربعُه دائم الَّلوعه، ضَیّق المتنفس، مُشارف الزمن، طویل الفکر، إذا أجَنَّه اللّیل أرِق، و إذا أوضحه النّهار قَلِق، صومه البَلوی و إفطاره الشّکوی. (89)
دکتر عبدالحکیم بلبع در کتاب ادب المعتزله خود مقام ادبی وی را چنین توصیف کرد: «فانظّام هنا أدیب رائق اللّفظ جیّد العباره، رشیق الأسلوب، بین معانیه و الفاظ ائتلافٌ و إنسجامٌ إنّه یستخدم جُملاً قصیرة ذات موسیقیّ و إن کان لا یؤثر فیه السّجع او الإزدواج وَ لکنّک تَحِنّ فیها بالهَدؤ و الرَّوعة و الجمال» (90)
احمد امین مصری در ضحی الاسلام او را آیتی در نبوغ شناخته و حدّت ذهن، صفای قریحه و غوص در معانی دقیق و تلاش وی را در ادای آن معانی با نیکوترین لفظ و زیباترین بیان ستوده و نوشته است: «کان النظّام آیة فی النّبوغ: حدّه ذهن، و صفاءِ قریحه، و استقلال فی التفکیر، و سعّة اطّلاع، و خوض علی المعانی الدقیقه و صیاغه لها فی أحسن لفظ و أجمل بیان». (91)
استاد محمدعبدالهادی ابوریده استاد ادبیات دانشگاه فؤاد اول مصر هم در کتاب سابق الذکر خود ادب و شعر او را ستوده و نوشته است: «و هو أدیبٌ حَسَنُ الخاطر، جیّد المعانی و شاعرٌ یُروی لَه شعرٌ تأخذ ملاحَتُه بالقلب و السّمع». (92)
به نظر می‌آید آنچه مذکور افتاد برای نشان دادن علوّ مقام ادبی نظّام و مقبولیّت آن در نزد پیشینیان و پسینیان کافی و بسنده باشد. امّا باید در نظر داشت که اشعار نظّام همچنان که از یک متکلّم و فیلسوف انتظار می‌رود به سبک و سیاق ادبی متعارف نیست، بلکه همان طور که خطیب اشاره کرد صبغه و رنگ فلسفی و کلامی دارد و با معانی و اصطلاحات فلسفی بسیار دقیق و عمیق درآمیخته و جوش خورده است؛ مثلاً:

یا تارکی جسداً بغیر فؤاد *** أسرفت فی الهجران و الأبعاد
إن کان یمنعک الزّیارة أعین *** فادخل معَلیّ بعلة العُوّاد
کیما أراک و تلک أعظم نعمةٍ *** ملَکت یداک بها منیع قیادٍ
إنّ العیون علی القلوب إذا جنت *** کانت بلیّتها علی الأجساد (93)

چنان که ملاحظه می‌شود او در این اشعار به عقیده‌ی فلسفی خود در خصوص انسان که او ترکیبی از جسد و روح است و جسد قالب روح است و روح علاقه به جسد دارد اشاره کرده و اصطلاح علت و جسد را که از اصطلاحات متداول متکلّمان است به کار گرفته است.
سَندوبی در کتاب ادب الجاحظ، ابیات ذیل را به نظّام نسبت داده است:

حُبّی لعمر و جوهر ثابت *** و حُبّه لی عرض زائل
به جهای السّتُ مشغولة *** و هو إلی غیری بها مائل (94)

اصطلاحات جوهر و عرض که از اصطلاحات شایع و رایج اهل کلام و فلسفه است در این ابیات مشاهده می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 47.
2. ابن شاکر، عیون التّواریخ، ص 171؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 131؛ اسفراینی، التبصیر فی الدّین، ص 71.
3. سید مرتضی، الذریعه الی اصول شیعه، قسم اول، ص 187.
4. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 1، ص 67؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء والنّحل، ج 4، ص 193.
5. ابن نباته، سرح العیون فی شرح رسالة ابن زیدون، ص 229.
6. نک: بدوی، مذاهب الاسلامیین، ج 1، ص 200.
7. همان جا.
8. ابن حجر عسقلانی، همان جا.
9. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 16، ص 470.
10. بروکلمن، تاریخ الأدب العربی، ج 4، ص 26.
11. macdonald, Development of Muslim Theology,. p. 140
12. ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 1، ص 203؛ همان، ج 4، ص 471؛ همان، ج 7، ص 275؛ همان، ص 98.
13. ابن نباته، همان جا؛ ابن حجر عسقلانی، همان جا؛ ابن المرتضی، همان، ص 49؛ خوانساری، روضات الجّنات، ج 1، ص 151؛ کعبی بلخی، «باب ذکر المعتزله من مقالات الاسلامیین»، ص 70.
14. ابوریده، ابراهیم بن سیّار نظّام، ص 50.
15. ابن نباته، همان، ص 227؛ ابن المرتضی، همان، ص 51.
16. سید مرتضی، الأمالی، ج 1، ص 134.
17. ابن شاکر، همان، ص 172.
18. جاحظ، الحیوان، 1958 م، ج 7، ص 165.
19. مطهری، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 521؛ صفایی، هشام بن الحکم، ص 34.
20. همان، ص 131.
21. ابن نباته، همان جا.
22. جاحظ، همان، 1969 م، ج 4، ص 15.
23. همان، 1969 م،ج 3، ص 451.
24. همان، ج 3، ص 453؛ ابن نباته، همان، ص 229.
25. جاحظ، همان، 1969 م، ج 5، ص 85.
26. ابن المرتضی، المنیه و الأمل فی شرح کتاب الملل و النحل، ص 26.
27. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 6، ص 98-97.
28. مسعودی، ج 3، ص 381.
29. ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص 50.
30. خوانساری، همان، ج 1، ص 153.
31. ابن المرتضی، همان، ص 72.
32. بغدادی، همان، ص 151.
33. ابن المرتضی، همان جا.
34. شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 58.
35. ابن المرتضی، همان، ص 78.
36. همان جا.
37. همان جا.
38. اسفراینی، همان، ص 78.
39. ابن المرتضی، همان، ص 73، 76.
40. شهرستانی، همان، ج 1، ص 60.
41. همان، ج 1، ص 67.
42. ابن حزم، همان، ج 4، ص 197؛ شهرستانی، همان، ج 1، ص 59.
43. خیاط، الانتصار، ص 219.
44. بغدادی، همان، ص 277.
45. همان، ص 278.
46. شهرستانی، همان، ج 1، ص 62.
47. ابن المرتضی، همان، ص 71.
48. همان، ص 47.
49. همان، ص 71.
50. ابن حجر عسقلانی، همان جا.
51. خوانساری، همان‌جا.
52. ابن ندیم، الفهرست، ص 300-299.
53. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 15.
54. همان، ج 2، ص 22.
55. همان جا.
56. بغدادی، همان، ص 137.
57. خیاط، همان، ص 49.
58. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 74.
59. خیاط، همان، ص 244.
60. ابن حزم، طوق الحمامه، ص 130، 283-282.
61. ابوریده، همان، ص 71، به نقل از: ابولفرج اصفهانی، الأغانی، ج 7، ص 151؛ همان، ج 20، ص 147؛ همان، ج 21، ص 152-151.
62. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 7، ص 98.
63. ابوحیّان توحیدی، المقابسات، ص 54.
64. جاحظ، البیان و التبیین، ج 1، ص 91.
65. ابوریده، همان، ص 54.
66. ابن ندیم، همان، ص 336.
67. ابن المرتضی، همان، ص 50.
68. جاحظ، الحیوان، 1967 م،ج 6، ص 36.
69. ابن شاکر، همان، ص 172؛ ابن نباته، همان، ص 228.
70. خیاط، همان، ص 72.
71. همان، ص 74.
72. همان، ص 57.
73. شهرستانی، همان، ج 2، ص 55.
74. جاحظ، همان، 1969 م، ج 5، ص 46.
75. سوره‌ی جاثیه (45)، آیه‌ی 24؛ برای نمونه مراجعه شود به خیاط، همان، ص 53، 78-77.
76. ابن المرتضی، همان، ص 52.
77. همان جا؛ قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 265.
78. جاحظ، همان، 1940 م، ج 4، ص 206.
79. ابن‌المرتضی، همان جا؛ قاضی عبدالجبار، همان، ص 264.
80. همان جا.
81. ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء والنحل، ج 4، ص 19.
82. خطیب بغدادی، همان، ج 4، ص 97.
83. نشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج 1، ص 484، به نقل از: طاش کبری زاده، مفتاح السعادة، ج2، ص 49 (من در مفتاح السعادة نیافتم. مؤلّف).
84. نشار، همان جا.
85. ابن‌المرتضی، همان، ص 50.
86. همان، ص 179.
87. خطیب بغدادی، همان، ج 6، ص 97.
88. سید مرتضی، همان، ج 1، ص 133-132.
89. مسعودی، همان، ج 3، ص 381.
90. بلبع، ادب المعتزله إلی نهایة القرن الرّابع الهجری، ص 218.
91. امین، ضحی‌الاسلام، ج 3، ص 106.
92. همان، ص 14.
93. ابن شاکر، همان، ص 174.
94. سندوبی، ادب الجاحظ و فلسفه، ص 72.

منبع مقاله :
مجله‌ی علمی پژوهشی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران، پاییز 1387 ش، شماره‌ی 187، دوره‌ی 59، ص 35-11

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

شیخ اشراق و عرفان دوره نخستیندر این مقاله، میزان اطلاع و تاثیرپذیری شیخ اشراق از عرفان و عارفان دوره نخستین، یعنی فلسفه ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادفلسفهفَلسَفه خِرَددوستی مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، دربارهٔ موضوعاتی همچون هستی، واقعیتتشنه لب سخنان بزرگان غیر مسلمان در باره امام …تشنه لب سخنان بزرگان غیر مسلمان در باره امام حسینع زندگی نامه سقراط ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادسقراطسقراط به یونانی Σωκράτης فیلسوف بزرگ یونانی اهل آتن و از تأثیرگذارترین افراد بر اقلیدساقلیدساقلیدس پسر نوقطرس بن برنیقس، ریاضی دان، منجم و هندسه دان بزرگ تاریخ است که در سال قبیوگرافیدکتر جما مرادخانیان، نخستین زن متخصص زنان و زایمان ایران زایمانی بی درد جما معرفی‌ مفاخر و بزرگان شیعه۲۰ ملاصدرا فیلسوفی …معرفی‌ مفاخر و بزرگان شیعه۲۰ ملاصدرا فیلسوفی که ۷ بار پیاده به حج رفتماجرای پایگاه تخصصی سیاست بین الملل ‌ ادموند برک، فیلسوف و نظریه ‌پرداز قرن هجدهم اروپاست که به عنوان یک سیاستمدار انگلیسی برای فرزندان خود چه نامی بگذاریمقالَ رَسول الله ص اِنَّ اَوَّلَ مایَنحَلُ اَحَدُکَم وَلَدهُ الاسِمُ الحَسَن اس ام اس برای همهروزانه با جدیدترین و برترین اس ام اس ها و مطالب و عکس های جالب و دیدنی فلسفه ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد فلسفه فَلسَفه خِرَددوستی مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، دربارهٔ موضوعاتی همچون هستی، واقعیت شیخ اشراق و عرفان دوره نخستین در این مقاله، میزان اطلاع و تاثیرپذیری شیخ اشراق از عرفان و عارفان دوره نخستین، یعنی از تشنه لب سخنان بزرگان غیر مسلمان در باره امام حسینع تشنه لب سخنان بزرگان غیر مسلمان در باره امام حسینع زندگی نامه امام حسین سقراط ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد سقراط سقراط به یونانی Σωκράτης فیلسوف بزرگ یونانی اهل آتن و از تأثیرگذارترین افراد بر فلسفهٔ بیوگرافی دکتر جما مرادخانیان، نخستین زن متخصص زنان و زایمان ایران زایمانی بی درد جما مرادخانیان معرفی‌ مفاخر و بزرگان شیعه۲۰ «ملاصدرا» فیلسوفی که ۷ بار معرفی‌ مفاخر و بزرگان شیعه۲۰ «ملاصدرا» فیلسوفی که ۷ بار پیاده به حج رفتماجرای مکاشفه در قم پایگاه تخصصی سیاست بین الملل ‌ ادموند برک، فیلسوف و نظریه ‌پرداز قرن هجدهم اروپاست که به عنوان یک سیاستمدار انگلیسی معروف برای فرزندان خود چه نامی بگذاریم قالَ رَسول الله ص اِنَّ اَوَّلَ مایَنحَلُ اَحَدُکَم وَلَدهُ الاسِمُ الحَسَن پیامبر اکرم چنین گفت کوروش کبیر چنین گفت کوروش کبیر وبلاگ سینوهه پیام اور مظاهر اندیشه و رنسانس ایران کشتن فکر ادمی جنایت دینی و فلسفه سوالات درس به درس فلسفه سوم دبیرستان رشته ادبیات دینی و فلسفه سوالات درس به درس فلسفه سوم دبیرستان رشته ادبیات علمی ، آموزشی ، مذهبی


ادامه مطلب ...

فیلسوف معتزله

[ad_1]

نام و شهرت

ابوالهذیل، محمدبن الهذیل بن عبدالله بن مکحول عبدی (1) معروف به علّاف، یا حَمدان بن هذیل علّاف (2) و یا محمدبن هذیل بن عبدالله بن مکحول، (3) آزاد عبدالقیس، قبیله‌ای از قبایل بحرین است. (4) طبق نوشته‌ی قدما او علّاف نبوده، ولی چون در بازار علّافان بصره ساکن بوده، به علّاف مشهور شده است. (5) امّا بعضی از پژوهندگان جدید بر این باورند که او پیشه‌ی علّافی داشته و مانند برخی دیگر از معتزلیان، همچون غزّال، نظّام، فُوطی، اسکافی و غیره به حرفه و پیشه‌اش شهرت یافته است. (6)

مکان و زمان تولّد و مرگ

او در آغاز خلافت عباسیان در سال 131 هـ، یا 134 هـ (7) و یا 135 هـ (8) در شهر بصره به دنیا آمده و بزرگ شده و پرورش یافته و دانش آموخته، و تا سال 204 هـ، در آنجا بوده است. امّا در همین سال، در عصر خلافت مأمون، شاید به دعوت وی وارد بغداد شده (9) و حداقل حدود 17 سال در این شهر اقامت گزیده و پس از آن به سُرَّمَن رَای (نام سامره و سامرا) رفته و در سال 226 هـ یا 227 هـ، اواخر خلافت معتصم یا در ایام خلافت واثق (10) در میان سال‌های 227 هـ تا 232 هـ و یا در سال 235 هـ در آغاز خلافت متوکّل (11) در همان شهر، مرده، و ابوعبدالله احمدبن ابی دؤاد (و: 240 هـ) ادیب، فقیه و متکلّم معتزلی با پنج تکبیر، یعنی، برابر فقه شیعه بر جنازه‌ی وی نماز گزارده است. (12)

تبار علّاف

احتمال ایرانی بودنش هست؛ آشنایی وی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی، این احتمال را تقویت می‌کند. ملطی، آنجا که درباره‌ی ابوبکربن عبدالرّحمن بن کَیسان اصمّ سخن می‌گوید، می‌نویسد: ابوالهذیل وی را به فارسی، «خرامان» ملقب می‌ساخت. (13) از حکایت ابوحیّان توحیدی (14) و حُصری قیروانی (15) نیز برمی‌آید که او با زبان و فرهنگ ایرانی و کتاب جاویدان خرد آشنایی داشته است.

استادان و مشایخ

ابوالهذیل، اعتزال را در بصره از ابوعمرو و عثمان بن خالد طویل، شاگرد واصل بن عطا و عمروبن عبید و فرستاده‌ی واصل به آرمینیّه (16) و بشربن سعید و ابوعثمان زعفرانی، مصاحبان واصل (17) آموخته، وبه روایت خیاط در مجلس ابوموسی مردار (و: 226 هـ) نیز حضور یافته و از مقالات وی درباره‌ی عدل و سایر مسایل کلامی بهره‌مند شده و تحت تأثیرش قرار گرفته و مجلسش را ستوده است. (18) ابوالهذیل از غیاث بن ابراهیم قاضی، سلیمان بن مریم و جز آنان هم به نقلِ روایت پرداخته است. (19) گفتنی است خیاط، واصل و عمرو را از شیوخ علّاف به شمار آورده (20) که قطعاً درست نیست، زیرا او آنها را ندیده است، امّا به کتاب‌های واصل دست یافته است. قاضی عبدالجبار می‌نویسد: «ابوالهذیل، پیش زن واصل رفت؛ او دو صندوق از کلام واصل را به وی داد و شاید کل کلامش از آن باشد». (21)

شاگردان

شاگردان برجسته و سرشناس علّاف، خواهرزاده‌اش، ابراهیم بن سیّار نظّام، متکلّم نامدار معتزلی و ابویعقوب یوسف بن عبدالله بن اسحق شَحّام (و: 223 هـ) است که در عصر خود به ریاست معتزله‌ی بصره رسیده و در ردّ مخالفان و تفسیر قرآن و فنّ جدل از احذق مردم بوده است. (22) ابوعبدالله دبّاغ، یحیی بن بشر ارجائی (یا اَرّجانی)، ابوعلی بن قائد اسواری (و: 200 هـ)، ابوجعفر بن مبشّر و ابوبکربن عبدالرّحمن بن کَیسان اصمّ نیز از شاگردان او به شمار رفته‌اند. (23) به روایت ملطی، احمدبن ابی دؤاد وزیر نیز از شاگردان وی بوده است. (24) عیسی بن محمد کاتب، ابوالعَیناء و د یگران از وی روایت کرده‌اند. (25)

مؤلّفات

او کثیرالتألیف بوده و کتب و رسالات بسیاری در ردّ مخالفان، و نیز شرح و بیان برخی از مسائل کلامی - فلسفی و کلامیِ محض نوشته است. به روایت ملطی هزار و دویست کتاب در ردّ مخالفان و نقض کتاب‌هایشان نگاشته و فقط کتاب الحُجَج را در اصول، وضع کرده است. (26) ابن‌المرتضی از یحیی بن بشر حکایت می‌کند که ابوالهذیل در رد مخالفان در مسائل دقیق و جلیل کلام، شصت کتاب نوشت. (27) ابن حجر نیز او را مؤلّف کتاب‌های کثیری در مذهب اعتزال می‌شناسد. (28) در بعضی از نسخ الفهرست ابن ندیم، کتب ذیل به نام وی ثبت شده است: 1. کتاب الامامة علی هشام 2. کتاب علی ابن شمر فی الإرجا 3. کتاب طاعة لا یُراد الله بها 4. کتاب علی السّوفسطائیّة 5. کتاب علی المجوس 6. کتاب علی الیهود 7. کتاب التولید علی النظّام 8. کتاب الوعد و الوعید 9. کتاب مَقتل غَیلان 10. کتاب إلی الدّمشقیّین 11. کتاب المجالس 12. کتاب الحجّة 13. کتاب صفة الله بالعدل و نفی القبیح 14. کتاب الحجّة علی الملحدین 15. کتاب تسمیة اهل الاحداث 16. کتاب ضِرار فی قوله إنّ لله َ یغضِب مِن فعله 17. کتاب علی النّصاری 18. کتاب مسائل فی الحرکات و غیرها 19. کتاب علی عَمّار النصرانی فی الرّد علی النّصاری 20. کتاب فی صفة الغضب و الرّضا من الله جلَّ ثناوه 21. کتاب السَّخَط و الرّضا 22. کتاب المخلوق علی حفص الفرد 23. کتاب الرّد علی مکیّف المدینی (؟) 24. کتاب الحدّ علی ابراهیم 25. کتاب الرّد علی الغَیلانیّة فی الإرجاء 26. کتاب علی حفص الفرد فی فَعَل و یَفعَل 27. کتاب علی النظّام فی تجویز القدرة علی الظّلم 28. کتاب علی النظّام فی خلق الشیء و جوابه عنه 29. کتاب الرّد علی القدریّه و المُجّبّره 30. کتاب علی ضِرار و جهم و ابی حنیفه و حَفص فی المخلوق 31. کتاب علی النظّام فی الانسان 32. کتاب الرّد علی أهل الادیان 33. کتاب فی جمیع الأصناف 34. کتاب الإستطاعة 35. کتاب الحرکات 36. کتاب فی خلق الشیء عن الشیء 37. کتاب التفهّم و حرکات اهل الجنّة 38. کتاب جواب القبائی 39. کتاب علی مَن قال تعذیب الاطفال 40. کتاب الحوض و الشّفاعة و عذاب القبر 41. کتاب علی أصحاب الحدیث فی التّشبیه 42. کتاب تثبیت الأعراض 46. کتاب السمع و البصر عملا ام عمل بهما 47. کتاب الإنسان ما هو 48. کتاب علامات صدق الرسول 49. کتاب طول الانسان و لونه و تألیفه 50. کتاب فی الصّوت ما هو. (29)
ابن خلکان نوشته است: «ابوالهذیل را کتابی است معروف به میلاس؛ میلاس، مجوسی بوده؛ ابوالهذیل را با جماعتی از ثنویّه گرد آورده و ابوالهذیل، ثنویّه را مجاب کرده و میلاس اسلام آورده است». (30) در منابع دیگر کتاب‌هایی به وی نسبت داده شده که برخی از آنها در ثبت ابن ندیم مذکور است، از جمله:
1. رساله‌ای که در آن از عدل، توحید و وعید برای عامّه سخن رانده است؛ ملطی به گونه‌ای به تحسین این رساله پرداخته (31) که گویا آن را دیده است.
2. کتاب الحُجَج؛ در این کتاب از فنای مقدورات خداوند سخن گفته است. (32)
3. کتاب القوالب؛ در این کتاب، بابی است که در ردّ دهریّه است. او در این کتاب، قول دهریّه را ذکر کرده که به موحّدین گفته‌اند: وقتی که جایز شد بعد از هر حرکتی، حرکتی جز آن و بعد از هر حادثی، حادثی جز آن باشد تا بی‌نهایت، پس چرا درست نیست قول کسانی که می‌گویند: حرکتی نیست مگر اینکه پیش از آن، حرکتی است و حادثی نیست مگر آنکه پیش از آن حادثی است تا بی‌نهایت؟ او از این الزام، جواب داده و آنها را برابر دانسته و گفته است: همچنان که حوادث را آغازی است که پیش از آن، حادثی نبوده، همچنین آنها را آخری است که بعد از آن، حادثی نخواهد بود و لذا قایل به فنای مقدورات الهی شده است. (33)
4. الرّد علی النظّام (34)
5. کتابی در ردّ بر نظّام در خصوص اعراض، انسان و جزء لایَتجزّی (35)
6. الاصول الخمسه که آن را در زمانِ هارون الرشید نگاشته است، (36)
7. کتاب الحجّة، در اصول (37) به احتمال قوی، اصول فقه.

رابطه با خلفا

ابوالهذیل در سده‌ی اوّل خلافت عباسیان زندگی کرد. سه خلیفه‌ی بزرگ عباسی؛ مأمون، معتصم و واثق را که متظاهر به علم و فرهنگ دوستی و طرفداری از آزادی اندیشه و بیان و حامی معتزله بودند، درک کرد و به روایتی، متوکّل دشمن سرسخت معتزله را هم دید. در دربار سه خلیفه‌ی اول و اطرافیانش از احترام و اعتبار خاصّی برخوردار شد و از عطایا و هدایایشان بهره‌مند گردید. ابن المرتضی نوشته است: «ابوالهذیل هر سال، شصت هزار درهم از سلطان می‌گرفت و به یاران و پیروانش می‌داد». (38) ملطی نوشته است: «مأمون، معتصم و واثق، ابوالهذیل را مقدّم و معظّم می‌داشتند». (39) ابن قُتیبه هم در اخبار الطّوال خود می‌نویسد: مأمون در زمان خلافتش، مجالسی برای مناظره منعقد می‌ساخت و استادش در مناظره، ابوالهذیل بود. (40) مأمون همواره به ستایش وی می‌پرداخت و در مقام مدحش این بیت را می‌خواند:

أظّلَّ ابوالهذیل علی الکلام *** کإظلال الغَمام علی الأنام (41)

(ابوالهذیل بر کلام، سایه افکنده، همچنان که ابر، بر مردم سایه می‌افکند).امّا گفتنی است با اینکه مأمون علم و فضلش را می‌ستوده و به خاطر آن به اجلال و احترامش می‌پرداخته، طبق برخی روایات، به دینداری و پارسایی وی عقیده نداشته است؛ چنان که خطیب در تاریخ بغداد آورده است: روزی مأمون به جاجبش گفت: «اُنظُر مَن بالباب مِن اصحاب الکلام؟ فَخَرَجَ و عادَ إلیه فقال: بالباب ابوالهذیل العلّاف و هو معتزلّی و عبدالله بن أباض الأباضی و هشام بن الکلبی الرافضی فقال المأمون مابقی من أعلام جهنم أحد إلّا و قد حَضَرَ»: (42) (نگاه کن چه کسی از اهل کلام، پشت در است. حاجب بیرون آمد و برگشت و گفت: ابوالهذیل علاف و او معتزلی است و عبدالله بن اباض أباضی و هشام بن کلبی، رافضی هستند؛ مأمون گفت: از سرشناسان دوزخ، کسی نمانده مگر اینکه حاضر شده است). واثق هم به فضل ابوالهذیل، اعتقادی استوار داشت و از مرگش به شدت محزون و متأثّر شد. قاضی عبدالجبار در طبقات خود آورده است: «واثق در مرگ ابوالهذیل به سوگ نشست، ابوهاشم جعفری گفت:‌ ای امیر، مرگ ابوالهذیل ثُلمه‌ای و رخنه‌ای است که انسدادش بطیء و کند است، احمدبن ابی دؤاد گفت: خاموش! خدای متعال، اسلام را با دیوار وجود امیرالمؤمنین حفظ می‌کند؛ واثق از آن سخن به خشم آمد و گفت: آن دیوار با مرگ ابوالهذیل، سوراخ شده». (43)

محیط فرهنگی

چنان که گذشت، ابوالهذیل، عمر زیادی کرده است، حدود صد سال از سال 131 هـ یا 132 هـ (سال انقراض خلافت امویان و آغاز خلافت عبّاسیان) تا سال 232 هـ (آغاز خلافت متوکّل عباسی). این صد سال که سده‌ی اول خلافت عبّاسیان است، عصر آشنایی امت اسلامی با علوم و معارف سایر ملل به ویژه یونانیان و در واقع، دوره‌ی نشاط علمی و حرکت فرهنگی و سیاسی جامعه‌ی اسلامی و به اصطلاح دوره‌ی بالندگی و شکوفایی و جوانیِ کلام اعتزال است. بیت الحکمه که مرکز و کانون ترجمه‌ی کتاب‌های علمی و فلسفی ملل و اقوام مختلف است به همّت ایرانیان در این دوره تأسیس شد و به تشویق حکّام و دولت مردان وقت و به همّت مترجمان بزرگ عصر، کتب ارزنده‌ی بسیاری از فیلسوفان و عالمان نامدار یونان، همچون افلاطون و ارسطو و غیر یونان و دیگران به زبان عربی که زبان علمی آن زمان بوده، برگردانده شده و در دسترس دانشوران و عالمان عربی زبان و عربی‌خوان، قرار گرفته است؛ برای نمونه، محاورات افلاطون، رسالات منطقی ارسطو، الآثار العلویّه ارسطو، السّماء و العالم ارسطو، نفس ارسطو، اخلاق ارسطو، مابعدالطبیعه‌ی ارسطو و ... (44)

معاصران علمی و فرهنگی ابوالهذیل

همان طور گفته شد، عصر ابوالهذیل، عصر نشاط علمی و فرهنگی جهان اسلام بوده و عالمان و فرهنگ دوستان و مترجمان بزرگی در این عصر زندگی می‌کردند و فعالیت علمی و فرهنگی گسترده‌ای داشتند. به احتمال قوی، ابوالهذیل آنها را دیده و از آراء و افکارشان برخوردار شده است، از جمله؛ حُنین بن اسحاق، بزرگ‌ترین مترجم یونانی (و: 259 هـ) ، اسحاق بن حُنین (و: 298 هـ) ابن بِطریق (و: 179-190 هـ)، سهل بن رَبّن طبری (و: حدود 183 هـ)، مشهورتر از همه فیلسوف عرب، کندی (و: 260 هـ). گفتنی است که فقهای بزرگ و مؤسّسین مذاهب فقهی اهل سنّت و جماعت، ابوحنیفه (و: 150 هـ) محمدبن ادریس شافعی (و: 204 هـ)، مالک بن انس (و: 179 هـ) و احمدبن حنبل (و: 241 هـ) هم در عصر ابوالهذیل زندگی می‌کرده‌اند که جز ابوحنیفه، بقیه مخالف مباحث کلامی بوده‌اند؛ قاعدتاً باید میان آنها مناظرات و مباحثاتی رخ داده باشد، ولی از آن اطلاعی نیافته ایم.

آشنایی ابوالهذیل با فلسفه

چنان که معروف است، ابوالهذیل، اولین متکلّم مسلمان بود که به کتب فیلسوفان نظر کرد؛ با فلسفه‌ی متداول عصرش آشنا شد؛ از اصول و قواعد آن مطلع گردید؛ با متفلسفان روزگارش به گفت و گو نشست؛ در مسایل فلسفی تأمّل کرد و به تألیف و تصنیف پرداخت و در علم کلام، مسایل جدیدی مطرح ساخت که با مسایل فلسفی محض، پیوندی تنگاتنگ دارد و به تعبیر خیاط در «ماکان و مایکون»، «متناهی و نامتناهی» و «بعض و کل» سخن راند. (45) امّا در عین حال، او به ظاهر، همچنان متکلّم ماند و به فلسفه‌ی محض گرایش نیافت و مانند جمهور متکلّمان، قواعد و اصول فلسفه را صرفاً در تحکیم ارکان دین مبین و تقریر اصول کلام اعتزال به کار گرفت و در ردّ ملحدان و مخالفان به کار بست و بدین ترتیب، کلام اعتزال را از صورت ساده‌ی نخستینش درآورد و با فلسفه درآمیخت.

دلایل و شواهد آشنایی او با فلسفه

اولاً: وجود آراء و اصول فلاسفه در عقاید و افکار او. ثانیاً: عناوین برخی از کتاب‌ها و رسالات او، مثلاً، کتاب الحرکات، کتاب الجواهر و الأعراض، کتاب تثبیت الأعراض، کتاب فی الصّوت ماهو؟ و امثال آنها که همه دلیل آشنایی او با فلسفه و مسایل آن است، ثالثاً: شهادت اهل علم و مطلّعان از فلسفه، از موافق و مخالف، به علم و اطلاع وی از آثار و افکار فلاسفه؛ چنان که ابوالحسن اشعری پس از ذکر عقیده‌ی وی درباره‌ی صفات خداوند، نوشته است: او این عقیده را از ارسطاطالیس گرفته است. (46) شهرستانی نیز گفته است: «شیوخ معتزله کتب فلاسفه را که در ایام مأمون انتشار یافته بود، مطالعه کردند؛ مناهج آن را با مَناهج کلام درآمیختند... و شیخ اکبر آنها، ابوالهذیل، در مسئله‌ی عینیّت صفات خداوند با ذاتش، با فلاسفه موافقت کرد». (47) باز در جای دیگر می‌نویسد: ابوالهذیل، عقیده‌ی خود را در مسئله‌ی عینیّت صفات خدا با ذات او، از فیلسوفانی اقتباس کرد که اعتقاد داشتند ذات خداوند واحد است و صفاتش عین ذات اوست». (48)

راه‌های آشنایی ابوالهذیل با فلسفه

1. از طریق استادان خود؛ استادان وی که از یاران واصل و عمرو بودند و برای نشر اعتزال و ارشاد مردم به ممالک و بلاد مختلف سفر می‌کردند و با علمای ملل و ادیان و مذاهب مختلف، از جمله ایرانیان، یهودیان، ترسایان و مانویان به بحث و جدل می‌پرداختند، و در حین بحث، از مُجادلان و مُناظران خود که از قواعد و اصطلاحات فلسفه آگاهی داشتند، چیزها می‌آموختند. ما می‌دانیم که قوم یهود، دین خود را از عهد فیلون (25 پیش از میلاد تا 50 پس از میلاد) فلسفی کرده بودند و علما و اَحبار این قوم در توجیه اصول دین خود، از قواعد و روش فیلسوفان کمک می‌گرفتند و ایرانیان نیز از زمان حمله‌ی اسکندر به ایران و مخصوصاً سال 529 میلادی که ژوستی نین، مدارس فلسفی آتن و اسکندریه را بست و استادان این مدارس به ایران روی آوردند، با علوم و فلسفه‌ی یونان آشنا شدند. مسیحیان هم، حداقل و به طور متیقّن در مقام بحث از معرفت طبیعت مسیح و توجیه تثلیث از اصول و قواعد فلسفه بهره می‌بردند؛ طبیعی است که آنها هنگام مباحثه و مناظره با مخالفان خود، یعنی، استادان ابوالهذیل از سلاح فلسفه استفاده می‌کردند و آن استادان بدین طریق با اصول و اصطلاحات فیلسوفان آشنا می‌شدند و به شاگردان خود از جمله ابوالهذیل انتقال می‌دادند.
2. خود ابوالهذیل هم متفکّری نیرومند، متکلّمی کثیرالبحث و مُجادل و مُناظری کم نظیر بوده و چنان که اشاره خواهیم کرد با علما و متکلّمان ادیان و مذاهب مختلف زمانش از جمله علمای مزبور، همواره به بحث و جدل می‌پرداخته و مسلماً در ضمن این مباحثات و مجادلات، علوم و اصطلاحات آنها را می‌آموخته است.
3. چنان که اشاره شد، عصر ابوالهذیل، عصر نهضت فرهنگی و ترجمه در جامعه‌ی اسلامی بوده و کتاب‌های فلسفی یونان و غیریونان به زبان عربی ترجمه و منتشر می‌شده و در اختیار دانشوران و دانش پژوهان قرار می‌گرفته است. ابوالهذیل هم که زبان عربی را نیکو می‌دانسته و در علوم و معارف اسامی مهارت و حذاقت داشته و از استعدادی قوی و ذوقی وافر بهره مند بوده، خود به مطالعه‌ی ترجمه‌ها پرداخته و همچون ابوحامد غزالی، استاد بزرگ کلام اشعری، ظاهراً بدون استاد، اصول و قواعد فلسفه‌ی یونان و غیر یونان را آموخته است.

قوّت استدلال و قدرت بر جدل

عصر ابوالهذیل، عصر بحث و استدلال و مناظره و مجادله بود؛ او در فن استدلال و صنعت جدل از اطلاع وسیع و هوشی سرشار و استعدادی بسیار قوی، بهره‌مند بود؛ به اقتضای استعداد و محیطش در این فن، چنان تربیت یافت که سرآمد اقران گردید. مأمون، خلیفه‌ی عباسی که خود از ارباب بحث و مناظره بود، و در این فن، دستی چیره داشت، او را برای ریاست مجالس مناظره برگزید. ابن قتیبه دینوری نوشته است: مأمون در زمان خلافتش جهت مناظره در ادیان و مقالات، مجالسی ترتیب می‌داد و استادش ابوالهذیل علاف بود. (49) خلاصه، کمتر مناظر و مجادلی یارای مجادله و مناظره با وی را داشت و او خصم را با کمترین کلام، قطع می‌کرد. در کتب تراجم و فِرَق، شهادات و شواهد فراوان موجود است که جهت احتراز از اطاله‌ی کلام به برخی از آنها بسنده می‌کنیم؛ ملطی که از مخالفان سرسخت اوست، می‌نویسد: «و ابوالهذیل هذا لم یُدرک فی اهل الجدل مثلُه و هوابوهم و استاذهم»: (50) (در میان اهل جدل، کسی مانند ابوالهذیل دیده نشد و او پدر و استاد آنها بود). ابوالهذیل در استشهاد به شعر که یکی از طرق بیان عقیده و حداقل، اسکات خصم است، چیره دست بوده؛ مبرّد گفته است: «من کسی را افصح از ابوالهذیل و جاحظ ندیدم؛ ابوالهذیل در مناظره بهتر از جاحظ بود. من در مجلسی دیدم که او در ضمن کلامش به سیصد بیت استشهاد کرد». (51) او با اصحاب ادیان و مذاهب مختلف، مباحثات و مجادلات کثیری انجام داد و به اغلب آنها غالب آمد و به روایتی به دست وی، سه هزار مرد، مسلمان شد. (52) هنوز به سن پانزده نرسیده بوده که برای نخستین بار (در سالی که ابراهیم بن عبدالله محض نواده‌ی حسن مثنی قتیل باخمری، و: 145 هـ) در بصره با یک عالم یهودی به مباحثه و مناظره پرداخت؛ این یهودی که در بحث بر همه‌ی متکلّمان بصره غالب آمده بود، مغلوب وی شد. اینک جریان واقعه و صورت مجادله بنا بر روایت خطیب در تاریخ بغداد و سید مرتضی در الأمالی از زبان خود ابوالهذیل:
"به من خبر رسید مردی یهودی وارد بصره شده و همه‌ی متکلّمان را قطع کرده است؛ از عمویم خواستم مرا پیش او ببرد تا با وی سخن بگویم؛ او ابا کرد و گفت: ‌ای پسرک من! این یهودی بر جماعت متکلّمان بصره غلبه کرده، تو چگونه می‌توانی با وی سخن بگویی؟ من اصرار ورزیدم، عمویم دستم را گرفت و با هم بر آن یهودی وارد شدیم، دیدیم، او نبوّت موسی (علیه السلام) را برای عدّه‌ای تقریر می‌کند و چون آنها به نبوّت موسی اعتراف می‌کنند، می‌گوید: ما آنچه را که اکنون همه اتفاق داریم، می‌پذیریم تا بدان چه شما مدعیِ آن هستید انفاق کنیم (مقصود اینکه نبوّت موسی مورد اتفاق ما یهودیان و شما مسلمانان است، ولی نبوّت نبی شما مورد اختلاف است و ما مورد اتفاق را می‌پذیریم و مورد اختلاف را رها می‌کنیم) من به وی گفتم: من بپرسم یا تو می‌پرسی؟ پاسخ داد:‌ ای پسرک! تو نمی‌بینی که من با مشایخت چه می‌کنم؟ گفتم: این مگوی. یا تو بپرس یا من بپرسم. گفت: من می‌پرسم؛ آیا اعتراف می‌کنی که موسی نبی صادق بود یا منکر آن هستی و با من مخالفت می‌ورزی؟ گفتم: اگر موسایی که از من پرسیدی، آن موسایی است که به نبوّت نبی من مژده داده و او را تصدیق کرده، او پیامبری صادق است و اگر او جز موسایی است که من وصفش کردم، او شیطان است؛ من نه او را می‌شناسم و نه به نبوّتش اقرار می‌کنم. او از سخن من متحیر شد. گفت: درباره‌ی تورات چه می‌گویی، گفتم: این مسئله هم مانند مسئله‌ی اول است، اگر متضمن بشارت به نبی ما علیه الصلاة و السلام است، حق است وگرنه، حق نیست و من آن را باور ندارم. او مبهوت و مُفحم شد و نداست چه بگوید». (53)"
ابوالهذیل با صالح بن عبدالقدّوس، صنوی معروف نیز مناظراتی داشته و وی را مغلوب ساخته از جمله، مناظره‌هایی است که به صورت ذیل واقع شده است؛ صالح گفت: عالم از دو اصل قدیم نور و ظلمت به وجود آمده، این دو اصل متباین بوده و بعداً امتزاج یافته‌اند. ابوالهذیل پرسید: آیا امتزاج آنها همان‌هاست یا غیر آنهاست؛ عبدالقدّوس پاسخ داده: همان‌هاست. ابوالهذیل وی را ملزم کرده که اگر آنها دو شیء متباین‌اند، امتزاج آنها شیء ثالثی می‌خواهد تا آنها را با هم بیامیزد (یعنی همان واجب الوجود). صالح قطع شد و این بیت انشاء کرد:

أبا الهذیل جَزاک الله من رجل *** فأنت حقاً لَعَمری مِفضَلٌ جَدِلٌ (54)

طبق برخی روایات؛ ابوالهذیل با یزدان بخت، پیشوای بزرگ مانویان عصرش نیز در محضر مأمون، مناظره کرد و بر وی غالب آمده است و چون یزدان بخت، مغلوب شده، مأمون به وی خطاب کرده: یزدان بخت! مسلمان شو او گفته: شما کسی را به زور مسلمان نمی‌کنید؛ من نمی‌خواهم مسلمان شوم، مأمون گفته: بلی؛ صحیح این است. (55)
گفتنی است، در حالی که طبق نوشته‌ی قاضی عبدالجبار (56) و خیاط، (57) او هشام بن حکم، متکلّم شیعی را در برخی مناظرات قطع کرده، شبلی نعمانی نوشته است: «ابوالهذیل در مناظره اگر از کسی واهمه داشت، او، هشام بود». (58) آقای مطهری هم در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام خود، همین مطلب را از شبلی نعمانی نقل کرده و پذیرفته است. (59)
شیخ مفید هم نوشته است: ابوالهذیل در مسایلی با ابوالحسن علی بن میثم، متکلّم معروف امامی به مناظره نشسته و علی بن میثم او را قطع کرده است. (60)

تشیّع ابوالهذیل

با اینکه نویسندگان کتب فرق و مقالاتِ شیعی، او را از طایفه‌ی شیعه به شمار نیاورده‌اند، و حتی شیخ مفید به تسنّن وی تصریح کرده است، (61) در بعضی از کتب، روایات و اشارات دیده می‌شود که از تشیّع وی حکایت می‌کند؛ مثلاً چنان که گذشت، چون او درگذشت، احمدبن ابی دؤاد با پنج تکبیر یعنی برابر فقه شیعه بر وی نماز خواند. امّا چون هشام بن عمرو مرد با چهار تکبیر به او نماز گزارد و چون در این خصوص از احمد سؤال شد، پاسخ داد: ابوالهذیل، خود را از شیعیان بنی هاشم می‌نمود، لذا من نماز آنان را بر وی خواندم. (62) ابن المرتضی پس از نقل واقعه‌ی مزبور می‌نویسد: ابوالهذیل، علی (علیه السلام) را بر عثمان برتری می‌داد و در آن زمان، شیعه به کسی گفته می‌شد که علی (علیه السلام) را افضل از عثمان می‌دانست؛ (63) ابن ابی الحدید هم نوشته است: «کسی از ابوالهذیل پرسید: علی (علیه السلام) در پیشگاه خداوند، منزلت بیشتر دارد یا ابوبکر؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند که نبرد علی با عمرو در جنگ خندق، برابر با همه‌ی اعمال و عبادات همه‌ی مهاجران و انصار و بلکه فراتر از آن است، تا چه رسد به اعمال ابوبکر به تنهایی»! (64) گذشته از اینها، او قایل به وجود اولیای معصوم خداوند در روی زمین بود و دلیل حجیّت خبر متواتر را وجود اولیای معصوم در میان ناقلان آن می‌دانست (65) و این قول با عقیده‌ی شیعه سازگار است، امّا با این همه به نظر من او شیعه نبوده و عقایدش با عقاید شیعه سازگار نیست و با اینکه معاویه را به طور قطع، مُحطی می‌شناخت، عقیده‌اش درباره‌ی علی (علیه السلام) نیز موافق عقیده‌ی شیعه نیست. (66)

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج 4، ص 265.
2. شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 49.
3. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 3، ص 366.
4. ابن خلکان، همان جا.
5. نک: قاضی عبدالجبّار، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 264؛ ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 44.
6. نک: نشار، نشأة الفکر الفلسفی فی الإسلام، ج 1، ص 382، 443.
7. ابن خلکان، همان، ج 4، ص 266.
8. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 370.
9. الغرابی، ابوالهذیل علّاف ، ص 14.
10. نک: خطیب بغدادی، همان جا؛ ابن خلکان، همان، ج 4، ص 267.
11. خطیب بغدادی، همان جا.
12. نک: قاضی عبدالجبار، همان، ص 263 ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ص 48.
13. ملطی شافعی، التنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، ص 42.
14. نک: ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، ص 178.
15. نک: حُصری قیروانی، جمع الجواهر فی الملح و النّوادر، ص 74.
16. نک: قاضی عبدالجبار، همان، ص 164، 251؛ ابن المرتضی، همان، ص 44؛ حمیری، الحور العین، ص 208؛ شهرستانی، همان جا، جرجانی، شرح مواقف، ج 8، ص 379؛ مقریزی، الخطط المقریزیه، ج 4، ص 165.
17. ملطی شافعی، همان، ص 43.
18. خیاط، الانتصار، ص 119-118.
19. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 5، ص 413.
20. خیاط، همان، ص 119.
21. قاضی عبدالجبار، همان، ص 241.
22. ابن المرتضی، همان، ص 72-71.
23. همان، ص 78؛ نشار، همان، ج 1، ص 451.
24. ملطی شافعی، همان، ص 44.
25. ابن حجر عسقلانی، همان جا؛ خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 366.
26. ملطی شافعی، همان، ص 43.
27. ابن المرتضی، همان، ص 44.
28. ابن حجر عسقلانی، همان جا.
29. ابن ندیم، الفهرست ، ص 296.
30. ابن خلکان، همان، ج 4، ص 266.
31. ملطی شافعی، همان جا.
32. بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 124.
33. همان جا.
34. همان، ص 132.
35. همان جا.
36. نسفی، بحرالکلام، به نقل از: رسایل العدل و التوحید، ج 1، ص 461.
37. ملطی شافعی، همان جا.
38. ابن المرتضی، همان، 49-48.
39. ملطی شافعی، ص 44.
40. ابن قتیبه دینوری، اخبار الطّوال، ص 399.
41. ابن المرتضی، همان، ص 49.
42. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 369.
43. قاضی عبدالجبار، همان، ص 263.
44. اُلیری، انتقال علوم یونانی به علوم اسلام، ص 260-239؛ صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی، ج 1، ص 69-59؛ ابن ندیم، همان، ص 458-449.
45. خیاط، همان، ص 40.
46. اشعری، مقالات اسلامیین و اختلاف المصّلین، ج 2، ص 78.
47. شهرستانی، همان، ج 1، ص 29.
48. همان، ج 1، ص 50.
49. ابن قتیبه دینوری، همان جا.
50. ملطی شافعی، همان جا.
51. قاضی عبدالجبار، همان، ص 257؛ ابن المرتضی، همان، ص 45.
52. خطیب بغدادی، همان، ج 3، ص 368-367؛ سید مرتضی، الأمالی، ج 1، ص 124.
53. همان جا.
54. قاضی عبدالجبار، همان، ص 258؛ ابن المرتضی، همان، ص 48-47؛ جارالله، المعتزله، ص 40؛ نشار، همان جا.
55. این داستان را شبلی نعمانی (تاریخ علم کلام، ص 35) از الفهرست ابن ندیم نقل کرده ولی من نسخه‌های متعدّدی از الفهرست دیدم، داستان مغلوب شدن یزدان بخت ثبت شده ولی نام غالب مشخص نشده است.
56. قاضی عبدالجبار، همان، ص 252.
57. خیّاط، همان، ص 212.
58. شبلی نعمانی، تاریخ علم کلام، ص 31.
59. مطهری، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 521.
60. شیخ مفید، مجالس در مناظرات، ص 12.
61. همان، ص 11.
62. قاضی عبدالجبار، همان، ص 263.
63. ابن المرتضی، همان، ص 48.
64. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 61-60.
65. شهرستانی، همان، ج 1، ص 379.
66. اشعری، همان، ج 2، ص 145؛ اشعری قمی، المقالات و الفرق، ص 12.

منبع مقاله :
جهانگیری، محسن، (1390) مجموعه مقالات «1» کلام اسلامی، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

نزدیک‌ترین مکتب کلامی به شیعهوجه تسمیه معتزله اعتزال در لغت به معنای کناره گیری و یا همان عزلت گزیدن است در اینکه وبلاگ کلام و عقاید اسلامی مقالات فارسی کلام …وبلاگ کلام و عقاید اسلامی مقالات فارسی کلام اسلامی کامل ترین وبلاگ کلام و عقاید رابطه دین واخلاق رابطه دین و اخلاق ،کهن ترین مساله فلسفه اخلاق است و تاریخچه آن به سقراط و رساله گنجور صائب تبریزی دیوان اشعار گزیدهٔ غزلیات …با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنیدفلسفه سیاسی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادفلسفهسیاسی اقتصاد سیاسی آشنایی با آرای امام محمد غزالیفاطمه هاشمی ابوحامد محمدبن احمد غزالی در سال ۴۵۰ هـ ق در شهر طوس خراسان متولد شدفخر رازی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادفخررازیفخر رازی زادروز ۵۴۳ قمری ری درگذشت ۶۰۶ قمری هرات آرامگاه هراتمرادخان محل زندگی کشف و مشاهده از نگاه قرآن و عرفانمسئله مکاشفه از قرآن آغاز می‏شود و در سده دوم به حدیث کشانده شددر قرن سوم موضوع لقاء نهضت ترجمه؛ نتایج و پیآمدها بررسی تاریخ ترجمه در …تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی نهضت ترجمه؛ نتایج و پیآمدها بررسی تاریخ ترجمه در دوره اول سوالات فلسفه ی پیش دانشگاهی با جواب درس دین …سوالات و پاسخنامه تشر یحی فلسفه پیش دانشگاهی تالیف وتنظیم حسن زرین کلاه آموزش نزدیک‌ترین مکتب کلامی به شیعه وجه تسمیه معتزله اعتزال در لغت به معنای کناره گیری و یا همان عزلت گزیدن است در اینکه چرا وبلاگ کلام و عقاید اسلامی مقالات فارسی کلام اسلامی وبلاگ کلام و عقاید اسلامی مقالات فارسی کلام اسلامی کامل ترین وبلاگ کلام و عقاید اسلامی رابطه دین واخلاق رابطه دین و اخلاق ،کهن ترین مساله فلسفه اخلاق است و تاریخچه آن به سقراط و رساله اوتیفرون فلسفه سیاسی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد فلسفهسیاسی اقتصاد سیاسی فلسفه گنجور » صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰ نجمه برناس نوشته بیان نکته های اخلاقی و اجتماعی از ویژگی های شعر صائب تبریزی مشهورترین غزل فخر رازی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد فخررازی ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسین بن حسن تَیْمیِّ بَکْریِّ طبرستانی رازی، فقیه، متکلم، فیلسوف نهضت ترجمه؛ نتایج و پیآمدها بررسی تاریخ ترجمه در دوره اول تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی نهضت ترجمه؛ نتایج و پیآمدها بررسی تاریخ ترجمه در دوره اول خلافت آشنایی با آرای امام محمد غزالی فاطمه هاشمی ابوحامد محمدبن احمد غزالی در سال ۴۵۰ هـ ق در شهر طوس خراسان متولد شد عصر غزالی کشف و مشاهده از نگاه قرآن و عرفان مسئله مکاشفه از قرآن آغاز می‏شود و در سده دوم به حدیث کشانده شددر قرن سوم موضوع لقاء الله سوالات فلسفه ی پیش دانشگاهی با جواب درس دین و زندگی سوالات و پاسخنامه تشر یحی فلسفه پیش دانشگاهی تالیف وتنظیم حسن زرین کلاه آموزش وپرورش


ادامه مطلب ...

رید هافمن؛ موسس لینکدین و فیلسوف سیلیکون ولی

[ad_1]

وب‌سایت دیجی‌کالا - علیرضا برادران: او به رشته‌های مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا رایانه؛ دلش می‌خواست در جهان تاثیرگذار باشد؛ ابتدا سراغ نویسندگی رفت ولی خیلی زود به این نتیجه رسید که وسعت تاثیرگذاری یک نویسنده آن‌قدری که او را راضی کند نیست؛ این شد که به تجارت روی آورد و شبکه‌ی اجتماعی «لینکدین» (LinkedIn) را بنا گذاشت. با  بیوگرافی «رید هافمن» (Reid Hoffman) همراه باشید.


‌‌‌‌رید هافمن؛ موسس لینکدین، فیلسوف دره‌‌ی سیلیکون

«رِید گَرت هافمن» (Reid Garrett Hoffman) در ۵ آگوست ۱۹۶۷ در پالوآلتوی کالیفرنیا به دنیا آمد ولی به‌خاطر شغل پدر و مادرش که در برکلی وکیل بودند در آن‌جا بزرگ شد. او از دبستان تا دبیرستان در مدارس دولتی درس خواند.

 

اما در دوران متوسطه احساس کرد مدرسه‌ای نزدیک‌تر به خانه و البته با کلاس‌های کم‌جمعیت‌تر می‌تواند در وضعیت تحصیلی‌اش مفید باشد؛ با پدر و مادرش صحبت کرد و مجاب‌شان کرد در یک دبیرستان خصوصی نزدیک منزل ثبت نامش کنند. اما کمی بعد تصمیمش را عوض کرد؛ این بار به نظرش دوری از خانواده و جدا زندگی کردن برایش بهتر بود. دوباره وارد چانه‌زنی با والدین شد تا او را به دبیرستان مشهور پوتنی در وِرمونت آمریکا بفرستند.

 

رید هافمن؛ موسس لینکدین، فیلسوف دره‌‌ی سیلیکون
این دبیرستان ویژگی‌های منحصر‌به‌فردی داشت: در آن‌جا علاوه بر دروس عادی، دانش‌آموزان را با حرفه‌ها و مهارت‌های مختلف آشنا می‌کردند، از ریاضیات و هنر تا کشاورزی و مکانیک. این مدرسه بالاخره آرامَش کرد؛ انگار که به مقصودش رسیده بود. بعد از دبیرستان به زادگاهش کالیفرنیا برگشت و برای ادامه تحصیل به دانشگاه بزرگ استنفورد رفت.

استنفورد برنامه‌ی استعدادیابی‌ای به نام «آموزش آزاد ساخت‌یافته» داشت که به‌نوعی راهنمای تحصیلی برای تازه‌واردها به‌حساب می‌آمد. بعد از شرکت در این برنامه به رید پیشنهاد شد که در رشته‌ی فلسفه تحصیل کند. اما علایق گوناگون او باعث می‌شد در انتخاب رشته مردد باشد؛ آخر سر یک مشاور تحصیلی کاربلد راهی جلوی پایش گذاشت: تحصیل در رشته‌ی «سامانه‌های نمادین» (Symbolic Systems)؛ این رشته ملغمه‌ای اســت از فلسفه، زبان‌شناسی، روان‌شناسی، ریاضیات، منطق و علم رایانه.

 

رید هافمن؛ موسس لینکدین، فیلسوف دره‌‌ی سیلیکون
بالاخره ورود به این رشته رید را از سردرگمی رها کرد؛ در طول مطالعاتش کم‌کم به موضوع ارتباط ایده‌ها و تبادل اطلاعات علاقه‌مند شد. دستاوردهای نظریه‌پردازان حوزه‌ی رسانه، مانند «مارشال مکلوهان» (Marshall McLuhan) و «نیل پستمن» (Neil Postman) به‌شدت رویش تاثیر گذاشت. مکلوهان در زمینه‌ی تاثیر روش‌های ارتباطیِ در حال تکامل روی افکار بشر تحقیق می‌کرد. عبارت مشهور «رسانه [خودِ] پیام اســت» به‌نوعی نشان‌گر طرز تفکر این اندیشمند اســت. پستمن هم در مشهورترین کتابش «سرگرم کردن خویشتن تا مرگ: گفتمان عمومی در عصر تجارت نمایشی» به این مقوله می‌پردازد که طبیعت بصری تلویزیون، ظرفیت همگانی برای پیگیری مباحث برهانی را از بین می‌برد.

مطالعات هافمن او را به این نتیجه رساند که تغییرات گسترده به‌زودی گستره‌ی رسانه‌ها را چنان دگرگون می‌کند که حتی مکلوهان و پستمن هم پیش‌بینی نکرده‌اند. او نه‌فقط به چگونگی ارتباط اطلاعات بلکه وسیله‌ی ارتباط و چرایی آن هم توجه داشت. با همه این تفاسیر، هافمن در ۱۹۹۰ مدرک لیسانسش را در رشته‌ی سامانه‌های نمادین و علوم شناختی گرفت.

 

در دوران لیسانس آن‌قدر خوب بود که بورس ادامه تحصیل در دانشگاه آکسفورد را دریافت کرد. اصولا هافمن انسان دغدغه‌مندی بود و آینده‌ی بشریت ذهنش را مشغول می‌کرد. هافمن در آکسفورد به مطالعه‌ی نفوذ فلسفه‌ی تحلیلی در کشورهای انگلیسی‌زبان پرداخت و تاثیر آن‌ها را بر ایده‌های گوناگون از بُعد فرهنگی و تاریخی بررسی کرد. تحقیقات و مطالعات گسترده، هافمن را به سمت مشاغلی چون نویسندگی، تدریس و روشن‌فکری اجتماعی سوق می‌داد؛ اما او دنبال تاثیرگذاری کلان در جامعه بود و به نظرش راه این اثربخشی از دانشگاه و کتاب و قلم نمی‌گذشت.

 

 رید هافمن؛ موسس لینکدین، فیلسوف دره‌‌ی سیلیکون

فارغ‌التحصیل که شد به کالیفرنیا بازگشت و با دوستانی که در استنفورد داشت به دنبال شغلی در زمینه‌ی فناوری رفت. به‌طور موقت در بخش تجربه‌ی کاربری (UX) شرکت اپل به عنوان سرپرست تولید، مشغول به کار شد. در اپل که بود روی ایده‌ی اولین شبکه‌ی اجتماعی‌اش eWorld کار کرد. هرچند این پروژه به سرانجام دلخواهش نرسید اما هافمن درک کرده بود که این حوزه، بالقوه آینده‌دار اســت؛ به‌خصوص که با نفوذ بیشتر اینترنت معتقد بود شبکه‌های اجتماعی حتما روابط انسانی را تحت تاثیر قرار خواهند داد. به‌هرحال او eWorld را در سال ۱۹۹۶ به AOL فروخت و همان سال از اپل درآمد و سیر فناورانه‌اش را در «فوجیتسو» (Fujitsu) پی گرفت.

طولی نکشید که احساس کرد با از این شاخه به آن شاخه پریدن نتیجه‌ی مورد نظرش را نخواهد گرفت؛ در ۱۹۹۷ بعد از سه سال حضور در صنعت، تصمیم گرفت شرکت خودش را راه بیندازد. نام آن را «سوشال‌نت» (SocialNet.com) گذاشت؛ می‌دانست که با سرمایه‌ی کم امکان موفقیت خیلی کم اســت اما با این حال حاضر به خطر شد.

 

متوجه شده بود که شبکه‌های اجتماعی برای برقراری انواع روابط به درد می‌خورند حتی با هدف روابط کاری و تجاری. راه‌اندازی این شرکت برای او تجربه‌ای گران‌بها شد و بعدا در به ثمر رسیدن ایده اصلی و موفق هافمن موثر بود.

در همان زمان دوست و هم‌دانشگاهی‌اش «پیتر ثیل» (Peter Thiel) با او تماس گرفت و برای پیوستن به شرکتی نوپا دعوتش کرد. شرکت ثیل در زمینه‌ی پردازش تراکنش در اینترنت تمرکز داشت و از دل آن «پی‌پال» (PayPal) متولد شد. هافمن در آن‌جا با افرادی مانند «ایلان ماسک» (Elon Musk) همکار شد؛ تجربه‌ی سوشال‌نت به او کمک کرد به همراه ثیل، ماسک و دیگران تمرکز شرکت را از پردازش پرداخت‌های فرد-به-فرد، به پردازش پرداخت‌های مشتری-به-فروشنده معطوف کند.

رید هافمن؛ موسس لینکدین، فیلسوف دره‌‌ی سیلیکون

تا سال ۲۰۰۰ میلادی دیگر برای هافمن محرز شده بود که سوشال‌نت او را به نیاتش نمی‌رساند؛ در همین حال  نیاز به حضور تمام‌وقت او در پی‌پال بیشتر شد. رید سوشال‌نت را رها کرد و همه‌ی سرمایه‌های جذب‌شده را به پی‌پال برد و سمت معاونت اجرایی را همزمان با ریاست اجرایی شرکت بر عهده گرفت. در  ۲۰۰۲ شرکت eBay، پی‌پال را به مبلغ ۱٫۵ میلیارد دلار خرید. سهم هافمن از این معامله دستش را باز کرد تا همزمان که روی ایده‌ی خودش کار می‌کند در شرکت‌های دیگر هم سرمایه‌گذاری کند.

تجارب پی‌پال و سوشال‌نت به او اهمیت هویت حرفه‌ای افراد در اینترنت را بیشتر نمایان کرد. حالا آماده بود تا ایده‌اش را دوباره امتحان کند. در خانه‌ی خودش در همان سال ۲۰۰۲، «لینکدین» (LinkedIn) را راه انداخت و برای اردیبهشت ۲۰۰۳ وبگاهش را هم فعال کرد. در انتهای ماه اول عملیاتی شدن وبگاه، ۴٫۵۰۰ نفر عضو شبکه‌ی لینکدین شدند. به این صورت بزرگ‌ترین شبکه‌ی اجتماعی با محوریت کسب‌وکار فعالیت خود را شروع کرد.

وقتی لینکدین در دست توسعه بود هافمن به‌دقت فضای استارت‌آپی اطراف را رصد می‌کرد. او جزو اولین کسانی بود که متوجه فیسبوک و «فرندستر» (Friendster) شد و برای سرمایه‌گذاری سراغ‌شان رفت. ایده و برنامه‌ی فیسبوک تحت تاثیرش قرار داد و با یک سرمایه‌گذاری قابل توجه روی آن موافقت کرد. به او پیشنهاد شد سمتی هم در فیسبوک به عهده بگیرد ولی از آن‌جا که تازه استارت‌آپ خودش را راه انداخته بود درست ندانست که مرکز توجه‌اش را تغییر دهد.

 

رید، «مارک زاکربرگ» (Mark Zuckerberg) را به دوست قدیمی‌اش ثیل معرفی کرد؛ ثیل هم به توصیه‌ی هافمن با سرمایه‌گذاری روی فیسبوک ۵۰۰ میلیون دلار پول به آن تزریق کرد.به گفته‌ی هافمن این پرهزینه‌ترین سرمایه‌گذاری او در طول زندگی‌اش بوده. این سرمایه‌گذاری در فیسبوک در کنار دیگر سرمایه‌گذاری‌ها برای او آورده‌ی بسیار خوبی داشته. هافمن در طول سالیان در بیش از ۸۰ شرکت نوپای فناوری مانند Airbnb، Groupon، Zynga و Flickr سرمایه‌گذاری کرده اســت.
رید هافمن؛ موسس لینکدین، فیلسوف دره‌‌ی سیلیکون

رید در ۲۰۱۰ به گروه سرمایه‌گذاری «شرکای گری‌لاک» (Greylock Partners) پیوست. تمرکز او در آن‌جا روی نرم‌افزارهای جدید، خدمات مصرف‌کننده در اینترنت، موبایل، گیم‌های اجتماعی، فروشگاه‌های آنلاین، پرداخت‌ها و صد البته شبکه‌های اجتماعی اســت. بعد از این‌که شرکت لینکدین برای اولین بار در ۲۰۱۱ وارد بازار سرمایه شد، سهام هافمن از این شرکت را ۲٫۳۴ میلیارد دلار قیمت گذاشتند. تا سال ۲۰۱۴ دارایی شخصی‌اش ۴٫۵ میلیارد دلار برآورد شده. طبق آمارهای آن سال هر ثانیه دو نفر به شبکه لینکدین می‌پیوستند.

رید هافمن در چهار سال اول، مدیر عاملی لینکدین را در دست داشت ولی بعدا ریاست هیات مدیره را عهده‌دار شد. او به جز عضویت در هیات مدیره شرکت موزیلا (سازنده‌ی مرورگر فایرفاکس) و شمار زیادی سازمان غیرانتفاعی، بنیان‌گذار FWD.us هم هست. این سازمان در زمینه‌ی تغییرات در قوانین مهاجرت و همچنین بهبود شرایط تحصیل در آمریکا تلاش می‌کند. او از سوی انجمن جهانی خیرین و شورای امور جهان به واسطه‌ی خدماتش در زمینه‌ی تاثیر فناوری در جوامع، تقدیر شده اســت. تا سال ۲۰۱۶ لینکدین عنوان بزرگ‌ترین شبکه اجتماعی حرفه‌ای دنیا را با بیش از ۴۰۰ میلیون کاربر و ۲۰۰ کشور و منطقه‌ی تحت پوشش، به خود اختصاص داد.

سرانجام در خرداد ۲۰۱۶ شرکت معظم مایکروسافت خبر تصاحب این شبکه‌ی اجتماعی را اعلام کرد. این معامله ۲۶٫۲ میلیارد دلار برای مایکروسافت خرج برداشت و به عنوان بزرگ‌ترین خرید در تاریخ این شرکت ثبت شد. البته فرآیند ادغام کامل دو شرکت نیازمند گذراندن مراحل قانونی در سازمان‌های تنظیم مقررات در ایالات متحده و چند کشور دیگر اســت. بعد از اعلام این خبر ارزش سهام لینکدین، باز هم بالا رفت. طبق بیانیه‌ی مشترک دو شرکت، رید هافمن به عنوان بزرگ‌ترین سهام‌دار لینکدین هم‌چنان مدیریت این شبکه‌ی اجتماعی را حفظ می‌کند؛ با این تفاوت که به جای پاسخ‌گویی به هیات مدیره باید گزارش کارش را به «ساتیا نادلا» (Satya Nadella) مدیر عامل مایکروسافت بدهد. 

طی این مدت که با زندگی‌نامه‌ی بزرگان همراه شما بوده‌ایم، بودند کسانی که بی‌نیاز به تحصیلات دانشگاهی (مانند بیل گیتس) کسب‌وکاری موفق راه انداخته‌اند و در مقابل، عده‌ای با عالی‌ترین مدارک دانشگاهی (مانند رید هافمن، سرگی برین و لری پیج) بزرگ‌ترین شرکت‌ها را در حوزه‌های مختلف فناوری تاسیس کرده‌اند؛ با این وصف، شما نقش تحصیلات دانشگاهی یک کارآفرین را موفقیت کسب‌وکارش چقدر می‌دانید؟ راستی فکر می‌کنید تب شبکه‌های اجتماعی به‌زودی فروکش خواهد کرد یا تازه اول راه ایجاد تغییر در نحوه‌ی روابط انسانی قرار داریم؟
      

 رید هافمن؛ موسس لینکدین، فیلسوف دره‌‌ی سیلیکون
شبکه‌های اجتماعی رید هافمن:
  • لینکدین
  • توییتر
  • گوگل پلاس

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


7 آگوست 2016 ... رید هافمن به رشتههای مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا رایانه؛ دلش میخواست در جهان تاثیرگذار باشد؛ ابتدا سراغ نویسندگی رفت ولی خیلی زود به این ...رید هافمن؛ موسس لینکدین و فیلسوف سیلیکون ولی. رید هافمن به رشتههای مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا رایانه؛ دلش میخواست در جهان تاثیرگذار باشد؛ ابتدا سراغ ...9 آگوست 2016 ... رید هافمن؛ موسس لینکدین و فیلسوف سیلیکون ولی. شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)- او به رشته های مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا ...شبکه اطلاع رسانی روابط عمومی ایران (شارا)- او به رشتههای مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا رایانه؛ دلش میخواست در جهان تاثیرگذار باشد؛ ابتدا سراغ نویسندگی رفت ...9 سپتامبر 2016 ... رید هافمن؛ موسس لینکدین و فیلسوف سیلیکون ولی رید هافمن به رشتههای مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا کامپیوتر؛ دلش میخواست در جهان موثر باشد؛ ...شمار از خوراک کشاورزنیوز استفاده می کنیدکشاورزنیوز: وبسایت دیجیکالا علیرضا برادران: او به رشتههای مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا رایانه؛ دلش میخواست در جهان ...رید هافمن به رشتههای مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا رایانه؛ دلش میخواست در جهان تاثیرگذار باشد؛ ابتدا سراغ نویسندگی رفت ولی خیلی زود به این نتیجه رسید که ...رید هافمن به رشتههای مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا رایانه؛ دلش میخواست در جهان تاثیرگذار باشد؛ ابتدا سراغ نویسندگی رفت ولی خیلی زود به این نتیجه رسید که ...رید هافمن؛ موسس لینکدین و فیلسوف سیلیکون ولی. وبسایت دیجیکالا - علیرضا برادران: او به رشتههای مختلف علاقه داشت، از فلسفه تا رایانه؛ دلش میخواست در جهان ...مایکروسافت هیچگاه برای خریدهای استراتژیک بزرگ تردید نداشته و ترسی به خود راه نداده است اما بدون شک لینکدین بزرگترین خرید این کمپانی در طول حیاتاش است.


کلماتی برای این موضوع

رید هافمن؛ موسس لینکدین و فیلسوف سیلیکون ولی


ادامه مطلب ...