مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

نکاتی مهم درباره ی نامزد بی علاقه و بی احساس

[ad_1]

دوران نامزدی پیش امده است که یکی از دو طرفیت نسبت به دیگری بی علاقه است.اگر به نامزدتان، خانواده او یا حتی دوستان و محیط اطراف او واکنش منفی دارید، این نشان‌دهنده این است که در طولانی مدت رابطه خوبی با او نخواهید داشت. این نشانه آن است که شخصیت شما با محیط پیرامون او سازگار نیست.

 

این رابطه شما را عصبی یا منقلب خواهد کرد و گاهی هر2 به سراغ‌تان می‌آید و در نهایت منقلب شده و از خود متنفر می‌شوید! افرادی که به‌هم نزدیک هستند گاهی تمایل دارند در طولانی مدت یکدیگر را تحلیل برند.(البته تنها زمانی که رابطه‌شان به کیفیت نامطلوبی برسد)

 

یادتان باشد چسبیدن به یک شخص بی‌اخلاق سرانجام شما را بی‌اخلاق می‌کند و حفظ رابطه با یک شخصیت بسیار منفعت‌طلب عاقبت شما را به همان بدی خواهد کرد. یعنی واقعا می‌خواهید آن چیزی شوید که از آن متنفرید. و سپس به خاطر آن از خودتان متنفر باشید؟

 

نکاتی مهم درباره ی نامزد بی علاقه و بی احساس

 

پس همین حالا این رابطه را قطع کنید.اگر نامزدتان بیش از یک بار شما را گول زده است می‌توان تضمین داد که دوباره هم این کار را می‌کند. این قسمتی از شخصیت اوست. سعی نکنید او را اصلاح کنید. به‌جای آن سعی کنید برای ایجاد یک رابطه قوی با کسی که ارزش آن‌ را دارد وقت صرف کنید.

 

همیشه می‌توان یک اشتباه را بخشید اما اشتباهی که همیشه تکرار شود را نه. . .نمی‌توانم واقعا با کلمات به اندازه کافی بر این موضوع تاکید کنم. از آنهایی که دارای مشکل شخصیتی مزمن هستند دوری کنید. آن‌ها تمام انرژی شما را خواهند گرفت و زندگی‌تان پر از نمایش درام خواهد شد!

 

اصلا بهتر است این رابطه را شروع نکنید.اگر نامزدتان نخواهد شما با دوستان و خانواده او رابطه داشته باشید، باید علت آن ‌را واقعا از خودتان جویا شوید. در 90 درصد مواقع این نشانه خطر بزرگی است. رابطه شما و نامزدتان باید در حد تمام اعضای خانواده و دوستان باشد

 

نکاتی مهم درباره ی نامزد بی علاقه و بی احساس

 

چرا که انسان‌ها به معاشرت نیاز دارند و در ضمن در این معاشرت‌هاست که شما نامزدتان را بهتر خواهید شناخت.از آنجایی که یک رابطه خوب به میزان زیادی احترام عاشقانه نیاز دارد، اگر به یکدیگر احترام نگذارید این رابطه ادامه پیدا نمی‌کند. اگر نامزدتان شما را تحقیر می‌کند زمان آن فرا رسیده او را ترک کنید

 

و اگر شما فکر می‌کنید از نامزدتان بهتر هستید نیاز دارید تا ذهن خود را بهتر مورد بررسی قرار دهید یا از او جدا شوید. تنها رابطه‌ای سالم و انسانی است که در آن 2 طرف ارتباط در یک سطح باشند.معمولا دوستان و خانواده واقع بین‌تر از شما هستند چون کمتر درگیر مسائل عاطفی هستند بنابراین اگر همه به شما می‌گویند از نامزدتان جدا شوید، زمان آن فرا رسیده به‌علت آن فکر کنید. فرصت‌ها بسیارند و احتمالا حق با آن‌هاست.

 

اگر خواستگار جدیدی دارید که فکر می‌کنید برای شما بهتر است با خودتان صادق باشید و نامزدتان را ترک کنید. سعی نکنید کسی را دست بیندازید. این یک واقعیت است که شما او را به اندازه کافی دوست ندارید. اگر نامزدتان هم بخواهد به فرد دیگری فکر کند بدانید که بهتر است این رابطه را قطع کنید.

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

نکاتی مهم در خرید و نگهداری پیازنحوه نگهداری پیاز نکاتی برای خرید پیازنکته هایی برای نگهداری پیازشرایط خرید و روانشناسی و زندگی بهتر روانشناسیزندگی بهترمشاوره خانوادهروانشناسی کودکتست روانشناسیروانشناستست شخصیت فان و سرگرمی متن آهنگ جدید مجید اخشابی بنام قلمرو محدوده ی دنیای من محدوده ی منو توئه تو پادشاه جملات دکتر شریعتی درباره انسان جذابجملات دکتر شریعتی درباره انسان پلیدی، پاکی، پوچی … به هر حال سه ره پیداست پلیدی سوالات مهم مفید و کلیدی در خواستگاریچه سئوالاتی در جلسات آشنایی دختر و پسر جهت خواستگاری و ازدواج باید مطرح شود تا انتخاباتخداوند دانا و توانا را سپاس که در آزمون بزرگی دیگر، ملت آگاه و مصمّم ایران را به معرفی بهترین و با کیفیت ترین مارکهای کرم پودرمرغوب ترین مارکهای کرم پودر یک کرم پودر مرغوب و با کیفیت چه ویژگی هایی دارد انتخاب یک توصیه های هفته آخر بارداریمی‌دانیم که کمردرد آزارتان می‌دهد و حسابی سنگین شده‌اید اما در این یک هفته بیشتر از نکاتی که پدر و مادرتان برایتان نگفته اند چگونه …نکاتیکهپدرونکاتی که پدر و مادرتان برایتان نگفته اند چگونه یک مرد عاشق میشود و بدنبال آن به یک زن رابطه جنسی در دوران نامزدی چگونه باشد؟ مجله گیزمیزرابطه جنسی بالا ترین پله و اوجه معاشقه با همسره… نه یک اتفاقی جدا از دیگر مسائل سایت تخصصی بانواندرباره مسائل جنسی نکاتی مفید استفاده مداوم از آنتی بیوتیک ها خطر ابتلا به عفونت های مجله اینترنتی برترین ها پورتال خبری و سبک …ماهی با روکش خامه و شوید غذایی است خوشمزه و عالی برای مهمان های خاص و در عین حال ساده و همسرداری،آیین همسرداری ،ناگفته های مسایل زناشویی …روشهای باردار شدن سریع با این صفات مردان را شیفته ی خود کنید آلودگی هوا و مراقبت های شش اشتباه رایج در دوران نامزدی، نامزد، دوران نامزدی، …اگر در دوران نامزدی باردار شدیم چه کنیم؟ برای همسر و نامزد خود از نظر جنسی جذاب باشیدپاسخ به سوالاتی رایج درباره عروس هلندیپاسخ به سوالاتی رایج درباره عروس هلندی آیا عروس هلندی در گروه طوطی سانان قرار دارد؟بایدها و نبایدهای دوران عقددر این بخش به ارائه نکاتی در مورد رفت و آمد در دوران عقد می پردازیم طبیعی است وقتی چگونه شوهر خود را علاقمند نگه دارید؟ صفحه چگونه همسر خود را علاقمند نگه دارید؟ برای کنترل مردان عشق ابزار کارا تری از شهوت استگلشیفته فراهانی در فیلم جدیدش عکس و فیلمگلشیفتهفراهانیدرگلشیفته فراهانی در فیلم جدیدش عکس و فیلم اقدام بیشرمانه گلشیفته فراهانی و برهنه شدن تعبیر خواب حرف م سایت تفریحی و کلیه حقوق مادی و معنوی و قالب این وب سایت متعلق به جذاب می باشد


ادامه مطلب ...

دلایلی برای ازدواج نکردن حتی اگر نامزد کرده باشید!

[ad_1]

marry

مشکلات بین هر زوجی وجود دارد و با صحبت کردن و یا کوتاه آمدن یکی از طرفین قابل حل شدن اســت حتی بین زن و مردی که باهم نامزد کرده‌اند نیز همچین مسائلی وجود دارد و جای نگرانی نیست اما برخی از مشکلات هم باید به صورت ریشه ای بررسی شوند.

به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ بعضی زوج‌ها از اول نباید ازدواج می‌کرده‌اند. شاید گفتن چنین حرفی زننده و سرد به نظر برسد اما مهم اســت که عروس و دامادها بدانند صرف اینکه قرار ازدواج یا حتی عروسی گذاشته‌اند به این معنا نیست که حالا مجبورند با هم ازدواج کنند.

این یک مشکل واقعی اســت. زوج‌ها عاشق هم می‌شوند، نامزد می‌کنند و شروع به تنظیم قول و قرارهای عروسی می‌کنند. گاهی مدت‌ها همدیگر را می‌شناخته‌اند و گاهی همه‌چیز مثل برق و باد جلو رفته. فشار برنامه‌ریزی برای عروسی، اگر عروس و داماد هم نظر نباشند (به خصوص اگر یک عروسی بزرگ باشد) می‌تواند باعث ایجاد اختلافات و درگیری‌ها شود. اما وقتی دعواها تا حد قهر و آشتی، و صحبت از به هم زدن عروسی پیش برود، وقتش رسیده درباره اینکه اصلا باید ازدواج کنید یا نه فکر کنید.

می‌توانید این ۵ دلیل را برای تجدید نظر در ازدواج در نظر بگیرید:

۱. اگر شما، عروس یا داماد، درباره اصل ازدواج با نامزدتان تردید دارید، ازدواج نکنید.

کارهایتان را متوقف کنید. عروسی را عقب بیاندازید. ممکن اســت هزینه‌هایی که کرده‌اید از دست برود. ممکن اســت احساس شرمندگی کنید؛ احساس کنید که آبرویتان در برابر دوست و آشنا می‌رود، اما در نهایت، شما نباید با کسی که در موردش کاملا مطمئن نیستید ازدواج کنید. عروسی را عقب بیاندازید و فکر کنید. اگر بنا باشد «زمان» همه چیز را حل کند، عروسی عقب افتاده را دوباره در زمان بهتری برگزار می‌کنید.

۲. اگر ترس از سرافکندگی در فضای شخصی یا کاری مهم‌ترین دلیل «بله» گفتن‌تان اســت، ازدواج نکنید.

همه اطرافیان، دوستان و همکاران، آماده عروسی شما شده‌اند و آن روز را برای شما کنار گذاشته‌اند؛ خودتان و والدین‌تان کلی هزینه کرده‌اید، لباس عروسی‌تان آماده اســت و خیلی به شما می‌آید؛ اینها هیچ کدام دلیل خوبی برای تن دادن به ازدواج نیستند. و شما نباید به خاطر دلایل بد خودتان و یک نفر دیگر را به هم گره بزنید. بیخیال هزینه‌ها باشید؛ اگر با کسی که نباید، ازدواج کنید، چند برابر این مبلغ خرج مشاوره و دادگاه و طلاق خواهد شد.

۳. خشونت فیزیکی هیچ وقت عادی نیست.

مهم نیست کدام یک از طرفین روی دیگری دست بلند کرده. من همسر یک افسر پلیس هستم و داستان‌های وحشتناکی از خشونت خانگی شنیده‌ام؛ درباره زوج‌هایی که با هم درگیر می‌شده‌اند و کار به جایی می‌رسیده که همسایه‌ها به پلیس زنگ می‌زده‌اند، اما وقتی پلیس می‌آمده هر دو دعوا را انکار و پلیس را رد می‌کرده‌اند (حتی وقتی یکی از آنها در حال خونریزی بوده اما می‌گفته یک اتفاق باعث آن شده). تا روزی که پلیس دوباره به خانه آنها می‌آید چون یکی از آنها دیگری را به قتل رسانده. اتفاقات این چنینی بیشتر از آنکه فکرش را بکنید اتفاق می‌افتد. اگر مرد یا زنی که فکر می‌کنید عاشقش هستید و می‌خواهید با او ازدواج کنید خشونت فیزیکی نشان می‌دهد و به شما صدمه می‌زند، به هیچ وجه با او ازدواج نکنید.

۴. «طبیعی» نیست اگر یکی از اعضای خانواده یا دوستان نزدیک‌تان قبل از عروسی (مدت‌ها قبل از آن یا نزدیک به آن) شما را کناری می‌کشد و می‌گوید که به نظر او شما نباید ازدواج کنید.

اگر چنین چیزی برای شما پیش بیاید، یعنی مشکلی جدی وجود دارد که، هر چقدر هم که شما در موردش در انکار باشید، بقیه آن را می‌بینند. منظورم وقتی که پدر عروس شغل داماد را دوست ندارد یا مادر داماد لباس پوشیدن عروس را، نیست. منظورم نگرانی‌های جدی مانند اعتیاد به مشروبات الکلی یا مواد مخدر، خشونت، مسائل جنسی، خیانت یا دورغ‌گویی در یکی از طرفین اســت. احتمالات دلایل قوی دیگری هم وجود دارد که می‌تواند باعث چنین دخالتی توسط یکی از طرفین شود اما این برای آنها هم آسان نیست. اینکه به فرزند بزرگسالت بگویی در آستانه بزرگ‌ترین اشتباه زندگیش قرار دارد نمی‌تواند کار آسانی باشد. هیچ پدر و مادر دوست ندارد قلب پسر یا دخترش را بشکند. اگر آنها دارند این کار را می‌کنند، اگر یک دوست یا یکی از اعضای خانواده خیلی جدی می‌نشیند و با شما درباره نگرانی‌هایی درست صحبت می‌کند، این یعنی موضوع آنقدر عظیم بوده که لازم بوده درباره‌اش صحبت شود و نمی‌شده آن را ندیده گرفت. خیلی جدی به موضوع نگاه کنید؛ شاید لازم باشد یک نفر سوم، مثلا یک مشاور را درگیر کنید، تا مطمئن شوید تصمیمی که گرفته‌اید فاجعه‌بار نیست. به قول معروف گاهی درخت‌ها نمی‌گذارند جنگل را ببینید. گاهی لازم اســت کسی که تخصص مشاوره دارد واقعیت را به شما نشان دهد.

۵. اگر مسائل مالی قبل از ازدواج در رابطه بین شما ایجاد مشکل کرده، «مسائل مالی» دلیلی خواهد بود که به خاطرش نهایتا جدا می‌شوید.

اختلافات مالی گاهی چندان مهم نیستند؛ گاهی موضوع فقط به رسم و رسومات ظاهری برمی‌گردد؛‌ اما اگر باورهای اساسی‌تان درباره ازدواج و مسائل مالی اختلاف دارد، شما آماده ازدواج با هم نیستید. مثلا اگر شما واقعا باور دارید که «هر چه من دارم برای خودم و هر چه تو داری برای خودت» اما همسر آینده‌تان نه؛ شما با هم مشکل خواهید داشت. همچنین پول هیچ‌وقت نباید دلیل ازدواج با کسی باشد که در زمینه‌های دیگر رفتار درستی ندارد. به همین ترتیب، اگر دلیلی دارید که باعث شود فکر کنید همسر آینده‌تان بیشتر به پول شما علاقه دارد تا خود شما، لازم اســت قبل از اینکه ازدواج کنید تأملی عمیق در این مورد داشته باشید.

اگر نامزد کرده‌اید و مطمئن نیستید که باید ازدواج کنید یا نه، برنامه‌ریزی برای عروسی را متوقف کنید. یک قدم عقب بروید و درباره علت نگرانی و تردیدتان فکر کنید. یک لیست از دلایل بنویسید. از یک ناظر بی‌طرف برای مشورت یا یک متخصص برای مشاوره وقت بگیرید. اگر از طرف او اذیت و آزار دیده‌اید، خودتان به تنهایی به مشاوره بروید. اگر به حرف دوستان و والدین‌تان گوش نمی‌دهید، شاید یک نفر که اسمش «کارشناس» باشد بتواند کاری کند که شما حقیقت را ببینید. شاید یک متخصص بتواند به هر دوی شما کمک کند تا مشکل را رفع کنید و نهایتا با هم ازدواج کنید.

به تعویق انداختن عروسی به این معنی نیست که با هم ازدواج نخواهید کرد. فقط به این معنی اســت که شما آماده برداشتن قدم آخر نیستید. حقیقتا هیچ دلیلی وجود ندارد که شما به خاطرش مجبور به ازدواج شوید.

به تعویق انداختن عروسی و مشاوره می‌توانند از خجالت‌آورترین، ناراحت‌کننده‌ترین و آزاردهنده‌ترین کارهایی باشند که در زندگی‌تان مجبور به انجام‌شان هستید، اما آیا این باز بهتر از آن نخواهد بود که مجبور باشید توضیح دهید چرا ازدواج‌تان فقط چند ماه به طول انجامید یا اینکه چرا دوباره صورت و بدن‌تان به خاطر کتک‌های همسرتان کبود شده؟

من هم دلم می‌خواهد همه عشق واقعی‌شان را پیدا کنند، با او ازدواج کنند و خوشبخت شوند. اما همه به درد ازدواج با هم نمی‌خورند. صرف اینکه قرار عروسی گذاشته‌اید، به این معنا نیست که باید ادامه راه را هم بروید و ازدواج کنید، در حالی که همه نشانه‌ها به شما می‌گویند این کار اشتباه اســت.


ADS

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


24 سپتامبر 2016 ... دلایلی برای ازدواج نکردن حتی اگر نامزد کرده باشید!:مشکلات بین هر زوجی وجود دارد و با صحبت کردن و یا کوتاه آمدن یکی از طرفین قابل حل شدن است ...دلایلی برای ازدواج نکردن حتی اگر نامزد کرده باشید. يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۹ ق.ظ. marry. مشکلات بین هر زوجی وجود دارد و با صحبت کردن و یا کوتاه آمدن یکی از ...برون ريزي مسايل و مشورت گرفتن از ديگران و اهل خبره و كارشناسان اگر هيچ تأثير و ... با توجه به شرايط موجود، نداشتن حتى يك خواستگار چيز بعيدي به نظر نميرسد، چرا كه همه ما ... در اين حالت نيز اولاً به دليل اين مشكل شخصيتي شان و ثانياً به خاطر ديده نشدن ... فرهنگ هايي چون دختر كوچك ازدواج كرده و دختر بزرگتر مانده. .... موفق باشيد .در اینجا به ۱۰ مورد اشاره می کنیم که شاید بعضی از آنها شما را متعجب کنند. ... از شخصیت مردان می دانند و به همین دلیل همیشه دچار استرس و ترس هستند، حتی اگر .... حق خیانت به هیچ کودوم بلکه جایز نیست حرام است ولی دو یا سه تا زن گرفتن خیانت نیست .... منم داقونم زنم خوبه اما من از بس دوروبرم ادمای خراب بودن فکرمو خراب کردن لطفا یه ...بله شما عقد کرده اید و دوشیزه خانم هستید و اگر بخاطر این مسائل کم اهمیت جدا شوید ... یکی از فلسفه های دوران عقد، همین دوران تجدید نظر بودن آن است و اگر یک دلیل واقعی ... میخواهیم عروسی کنیم و مادرم راضی نمیشود و می گوید باید عروس را طلاق بدهی، با ... خوب این برای شما بد است حالا حتی با وام و بدبختی و جلوی دیگران دست دراز کند ...27 مه 2013 ... اگر چه ممکن است مطالبی که خدمت شما عرض می کنم کمی تلخ و گزنده باشد ... به راستی چه ضمانتی وجود دارد بعد از ازدواج با شما و وجود مشکل کوچک به دلیل تجربه و جرأت، با زن .... و حتی اگر با دیگری ازدواج كنید دلتان پیش ایشان گرو خواهد ماند و در ادامه ... کنترل چشم و نگاه نکردن به نامحرم و ندیدن صحنه های حرام یا تحریک ...5 آگوست 2014 ... نکته جالب اینکه ما کم دختر و پسری نداریم که تنها وتنها به دلیل رابطه جنسی ... اند: شخص توبه كننده ،حتي اگر پس از توبه نصوح ،به دلايلي دوباره به گناه آلوده .... اما توجه داشته باشید اگر تصمیم گرفتید با ایشان ازدواج کنید ، حق ندارید در ..... همانطور که فرمودید ۲۷ سالتان است و دو سال است که نامزد کرده اید و تفاوت ...13 آوريل 2013 ... حتی اگر والدين هیچ کمکی هم به شما نکنند سعی کنید خودو خانمتان رضایت آنان را به دست آورید. ... ضمن این که خداوند در قرآن شدیدا از قطع رابطه با والدین نهی می کند. ..... پدرم تحقیقات کردن و متاسفانه به دلایلی جواب خوبی نگرفتن و ایشون هم ..... واقعا پاکیه'هیچ پولی حتی واسه نامزد کردن هم ندارن واقعا فقیران'تو شهر ما هم ...25 مه 2013 ... به گزارش مهر، چندی قبل دختر جوانی که به دلیل ازدواج نکردن تا سن 37 ... پا پيش بگذارم و خودم دنبال همسر بگردم حتي غرورم اجازه نمي دهد با کسي از ...... هر کس می خواهد برای ازدواج راه حلی بدهد فقط از یک جنبه مثلاً زن یا مرد به مشکل ازدواج نگاه می کند. ... همین خانم با این مشکلاتی که به عنوان موانع ازدواج مطرح کرده است اگر ...به همین دلیل مرد باید از لحاظ سنی، جایگاه اجتماعی و درآمدی بالاتر از زن باشد وگرنه ... وقتی خانمی یک بار ازدواج می کند و جدا می شود، قاعده ذهنی او به هم می خورد. ..... وشما اقایی که گفتین ازدواج بامطلقه 5سال بزرگتر چطوره بایدبگم که حتی اگه دوشیزم ...... من ۲۷ سالمه و مجرد خونواده م یه خانوم و بهم معرفی کردن که یکبار ازدواج کرده و یه دختر ...


کلماتی برای این موضوع

ازدواج و آموزش مسائل جنسی و روابط زناشوئیازدواج و آموزشهای جنسی و زناشوئی عشق برای زن مفاهیم بسیاری در بردارد او می خواهد خصوصیات یک مرد خوب برای ازدواج چیست؟ شهر سوالبسمه‌تعالی با عرض سلام وتحیت خواهر گرامی برای تاخیر و یا به سرانجام نرسیدن ازدواج زن ایده‌آل برای ازدواج به روایت مردان ایرانیاخه موضوع اینه دختران مححبه هم تن به ازدواج هر ننه قمری نمی دند و هرکی از راه رسید حتی پیش نیاز های ازدواج رازهای زندگی مجردی یا صداقت در ازدواج خواستگاری یکی از مراحل حساس برای آغاز زندگی آیا برای جبران حق الناس می‌شود قرآن ختم کرد و …آیا برای جبران حق الناس می‌شود قرآن ختم کرد و ثوابش را هدیه کرد؟همسرداری،آیین همسرداری ،ناگفته های مسایل زناشویی …سونوگرافی در بارداری چه مزیت هایی برای مادر و جنین دارد؟ عشق مردانی با این خصوصیات تاکنون چند هزار مشمول غایب برای خرید سربازی ثبت‌نام کرده …تاکنون فقط ۸۰ هزار نفر از ۱۵ میلیون مشمول غایب برای خرید سربازی ثبت‌نام کرده‌اندهمه چیز درباره پرده بکارت و معرفی انواع پرده …همه چیز درباره پرده بکارت و انواع پرده بکارتتصویری پرده بکارت غشایی ا ست که تمام یا آیا با عمل ترمیم پرده بکارت به حالت عادی بر میگردد …آیا پرده بکارت به حالت عادی بازگردانده می شود؟ بله ، می تواند ، اما ترمیم به شکل طبیعی دانستنیهای قبل از ازدواج،آموزش روابط زناشویی،روابط …عده زیادی از مردم معتقدند درخواست ازدواج یک دختر از پسر سخت و سنگین است باید گفت اگر


ادامه مطلب ...

داستان‌های خواندنی؛ نامزد و پدرجان عروس

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: تصمیم گرفته‌ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را به خواندن داستان کوتاه «نامزد و پدرجان عروس» اثر آنتوان چخوف دعوت می‌کنیم.

*****
در مجلس شب‌نشینی و رقص درییلاق، یکی از آشنایان پیوتر – پتروویچ – میلکین رو به او کرد و گفت:

داستان کوتاهی از چخوف: نامزد و پدرجان عروس

- شنیده‌ام، که شما زن می‌گیرید، پس چه وقت سور کلوخ اندازان دوران جوانی خودتان را خواهید داد؟

میلکین سرخ شد و جواب داد:

- از که شنیده‌اید، که من زن می‌گیرم/ کدام احمق چنین چیزی به شما گفته اســت؟

- همه می‌گویند، از تمام قرائن هم این‌طور معلوم اســت… لازم نیست پنهان کنید، بابا جان… شما خیال می‌کنید ما از هچ‌جا خبر نداریم، ولی ما همه چیز را می‌بینیم و از زیر و زبر کار خبر داریم، هه-هه-هه- … از تمام قرائن معلوم اســت … هر روز در منزل کاندراشکین‌ها هستید، آنجا ناهار می‌خورید، شام می‌خورید. رمان می‌خوانید… فقط با ناستنکا کاندراشکینا گردش می‌کنید، هر چند دسته گل هست فقط برای او می‌برید … همه چیز را می‌بینم – قربان! همین چند روز پیش خود کاندراشکین- پدر آن دختر را ملاقات کردم و می‌گفت: که کار شما دیگر به کلی تمام شده، به محض اینکه از ییلاق به شهر نقل مکان کنید، فوراً عروسی به راه می‌افتد … خوب، چه می‌شود کرد؟ خدا بخت بدهد؛ به قدری که من برای کاندراشکین خوشحالم، برای شما خوشحال نیستم … آخر، بیچاره هفت تا دختر دارد، هفت تا! مگر شوخی اســت؟ کاش خدا وسیله بسازد، که اقلاً یکی را سرو سامان بدهد…

میلکین فکر کرد: « بر شیطان لعنت !… این دهمین شخص اســت، که راجع به ازدواج من با ناستاسیابا من صحبت می‌کند. شیطان همه را ببرد؟ به چه مناسبت این‌طور فکر می‌کنند، فقط به این مناسبت، که هر روز در منزل کاندراشکین ناهار می‌خورم، با ناستنکا گردش می‌کنم…

نه – نه، مقتضی اســت که دیگر جلو این شایعات را بگیرم، نباید فرصت را از دست داد، و الا تا بروم به جهنم، این لعنتی‌ها، این لعنتی‌ها، واقعاً مرا داماد خواهند کرد!… فردا می‌روم، با این کاندراشکین ابله صحبت می‌کنم و می‌فهمانم، که به من امیدوار نباشد، و می‌روم به دنبال کارم!»

روز بعد از گفتگویی، که در بالا شرح داده شد، میلکین با احساس شرمندگی و اندکی بیم، وارد اتاق دفتر ییلاقی کاندراشکین کارمند رتبه‌ی نه می‌شد.

صاحب خانه او را با این حرف‌ها استقبال کرد:

- پیوتر – پتروویچ، درود بر شما، چطورید، چه می‌کنید؟ دلتان تنگ شده، عزیز جان، هه- هه- هه… الان ناستاسیا می‌آید… یک دقیقه رفته اســت به منزل گوسئف‌ها …

میلکین از شرمساری دستی به چشمش کشید و اهسته گفت:

- حقیقت این اســت، که من برای دیدن ناستاسیا– کی ریللوونا نیامده‌ام، – آمدم خدمت شما… باید راجع‌به مطالبی با شما صحبت کنم… نمی‌دانم چه توی چشمم رفته…

کاندراشکین چشمکی زد و گفت:

- راجع‌ به چه مطلبی قصد دارید با من صحبت کنید؟ هه-هه- هه… چرا این‌طور خجالت می‌کشید، عزیز جان؟ آخ از دست این مردها! مردها! جوانی مصیبتی اســت! می‌دانم راجع‌به چه می‌خواهید صحبت کنید! هه- هه- هه… خیلی زودتر باید این‌کار می‌شد…

- حقیقت این اســت، که طوری اتفاق افتاده… می‌دانید، موضوع این اســت، که من … آمده‌ام با شما وداع کنم… فردا سفر می‌کنم و می‌روم…

چشم‌های کاندراشکین از حدقه در آمده، پرسید:

- یعنی چه که می‌روید؟

- خیلی ساده… می‌روم، والسلام… اجازه بدهید از مهمان‌نوازی پر از لطف شما تشکر کنم… دخترهای شما به قدری مهربانند… هرگز فراموش نخواهم کرد، که چه دقایقی…

رنگ کاندراشکین کبود شد و بانگ زد:

- اجازه بدهید- قربان… من مقصود شما را درست نمی‌فهمم… بدیهی اســت، هر کسی حق دارد سفر کند… شما هم می‌توانید هر کاری، که دلتان بخواهد بکنید، اما، عالی‌جناب، شما دارید سر ما کلاه می‌گذارید… اینکار شرافتمندانه نیست- قربان!

- من… من… من نمی‌دانم، چطور یعنی دارم سرتان کلاه می‌گذارم؟

- تمام تابستان را به اینجا رفت و آمد می‌کردید، می‌خوردید، می‌نوشیدید، امیدوار می‌کردید، از این صبح تا آن صبح با دخترها تفریح می‌کردید و ناگهان بفرمائید- آقا سفر می‌کنند!

من… من… امیدوار نمی‌کردم…

- بدیهی اســت، خواستگاری نمی‌کردید، ولی مگر معلوم نبود که رفتار شما به کجا منجر خواهد شد؟ هر روز ناهار می‌خوردید، هر شب تا سحر با ناستاسیا بازو به بازو… مگر تمام این کارها بدون قصد و ساده می‌شود؟ فقط نامزدها هر روز با هم ناهار می‌خوردند، اگر شما هم نامزد نمی‌بودید؛ مگر من حاضر می‌شدم هر روز به شما غذا بدهم! بلی قربان، شرافتمندانه نیست! من نمی‌خواهم بشنوم! بفرمائید لطفاً، خواستگاری کنید، والا من … خدر دانید…

- ناستاسیا- کی ریللوونا دختر خوب… بسیار مهربانی اســت، من به او خیلی احترام می‌کنم و … بهتر از او زنی برای خودم آرزو نمی‌کنم، ولی … از حیث عقاید و افکار توافق نداریم.

کاندراشکین لبخندی زد و گفت:

- موضوع همین ست؟ فقط؟ آخر روح روانم، مگر می‌شود زنی پیدا کرد، که از حیث عقاید و افکار کاملاً مثل شوهرش باشد، آخ، جوان، جوان! چقدر خامی، خام! جوان‌ها گاهی تئوری‌هایی پیش می‌کشند، که به خدا، هه- هه- هه… آدم دود از کله‌اش بلند می‌شود… حالا از حیث عقاید و افکار توافق ندارید، اما کمی که زندگی کردید، تمام این اختلافات رفع و ناهمواری‌ها هموار می‌شود. خیابان سنگفرش، مادامی که تازه اســت- عبور از آن دشوار اســت، اما وقتی که قدی از آن عبور و مرور کردند، صاف و خوب می‌شود!

- فرمایشات شما صحیح اســت، ولی… من لایق ناستاسیا- کی ریللوونا نیستم.

- لایقی، لایقی! مهمل می‌گویی! تو جوان بسیار خوبی هستی!- شما عیوب و نقائص مرا نمی‌دانید… من فقیرم…

- اشکال ندارد! حقوق می‌گیرید و باید شکر خدا را بکنید…

- من … دائم‌الخمر…

کاندراشکین دستهایش را تکان داد و بانگ زد:

- نه- نه- نه!… هیچ وقت شما را مست ندیده‌ام! نمی‌شود، که جوان مشروب نخورد… خودم جوان بوده‌ام، گاهی افراط هم می‌کرده‌ام. زندگی این‌طور اســت…

- ولی من آخر بیداد می‌کنم، دائماً می‌خورم، این عیب موروثی اســت!

- باور نمی‌کنم، آدم سرخ و سفید و باطراوتی، مثل شما – و دائم‌الخمر بودن، باور نمی‌کنم!

میلکین فکر کرد:« این شیطان را نمی‌شود فریب داد. چقدر دلش می‌خواهد دخترها را از سرش باز کند!» سپس با صدای بلندتر ادامه داد: دائم‌الخمر بودن، که چیزی نیست، من عیب‌های دیگر هم دارم، رشوه می‌گیرم…

- عزیز جان، کیست که رشوه نگیرد، هه- هه- هه. حرف عجیبی می‌زنی!

- گذشته از آن، تا تکلیف من معلوم نشده، من حق ندارم زن بگیرم…

من از شما پنهان کرده‌ام، ولی حالا باید همه چیز را بدانید… من … من بجرم اختللاس تحت تعقیب هستم…

کاندراشکین مبهوت شد و بانگ زد:

- تحت تعقیب؟ بع-له … تازگی دارد. هیچ نمی‌دانستم. راستی هم تا تکلیف شما معلوم نشود نمی‌توانید زن بگیرید… خوب، شما خیلی اختلاس کرده‌اید؟

- صدوچهل هزار منات

- بله. مبلغ گزافی اســت، بلی، واقعاً هم، از این کار بوی تبعید به سیبری می‌آید… اینطور دختره ممکن اســت مفت از بین برود. در این صورت کاری نمی‌شود کرد، خدا به همراه…

میلکین نفسی به راحتی کشید و دستش را به طرف کلاهش دراز کرد… کاندراشکین کمی فکر کرد و چنین ادامه داد:

- اگر چه، اگر ناستاسیا شما را دوست دارد، می‌تواند، با شما به آنجا بیاید. عشقی که حاضر به فداکاری نباشد عشق نیست! ضمناً استان تومسک خیلی حاصلخیز اســت. در سیبری، باباجان، خیلی بهتر از اینجا می‌شود زندگی کرد. اگر عیال‌وار نمی‌بودم خود من هم می‌رفتم. می‌توانید خواستگاری کنید!

میلکین فکر کرد:« عجیب شیطانی اســت! حاضر اســت دخترش رابه اهریمن بدهد تا از سر خودش باز کند».

او باز با صدای بلند گفت:« مطلب هنوز تمام نشده اســت… مرا تنها برای اختلاس محاکمه نخواهند کرد، بلکه برای جعل و تقلب در اسناد دولتی هم محاکمه خواهند کرد.

- هیچ تفاوتی نمی‌کند، مجازات همه یکی اســت!

- تفو!

- چه خبر ست که اینطور بی‌محابا تف می‌کنید؟

- هیچ… گوش کنید، من هنوز تمام حقایق را به شما نگفته‌ام… مجبورم نکنید مطلبی را که از اسرار مگوی زندگی من اســت فاش کنم… راز وحشتناکی اســت!

- هیچ میل ندارم اسرار شما را بدانم! اهمیتی ندارد!

کی‌ریل- تیمایه ویچ؛ خیلی اهمیت دارد، اگر بشنوید … بدانید من کیستم، از من به کلی روی‌گردان می‌شوید… من جنایتکار محکوم به اعمال شاقه هستم و به سیبری تبعید شده بوده‌ام، ولی از آنجا فرار کرده‌ام!!…

کاندراشکین مانند مار گزیده از جلو میلکین به عقب جست و در جایش خشک شد. دقیقه‌ای ساکت و بی‌حرکت ایستاده، با چشمان وحشتبار به میلکین نگاه می‌کرد، بعد توی صندلی راحتی افتاد و ناله کرد:

- هیچ انتظار نداشتم… چه ماری را روی سینه‌ام پرورانده‌ام! بروید! برای رضای خدا بروید! بروید، که دیگر من شما را نبینم! آخ!

میلکین کلاهش را برداشت و با وجد و سرور به طرف در رفت.

ناگهان کاندراشکین او را صدا کرد:

- صبر کنید، پس چرا تا حالا شما را بازداشت نکرده‌اند!

- اسم را عوض کرده با اسم دیگر زندگی می‌کنم… مشکل بتوانند مرا بازداشت کنند.

- شاید شما تا دم مرگ هم بتوانید همین‌طور زندگی کنید، که هیچکس نفهمد شما کیستید… صبر کنید، الان شما آدم شرافتمندی هستید، مدتی اســت که از کرده‌ی خود نادم شده‌اید. دست خدا همراه، هرچه باداباد، عروسی کنید!

سراپای میلکین غرق عرق شد… دیگر بالاتر از اینکه خود را محکوم به اعمال شاقه و فراری از سیبری معرفی کرده بود، نه دروغی به خاطرش می‌رسید، نه محلی برای درغگویی بود و فقط یک راه نجات باقیمانده بود آن هم عبارت از این بود، که ننگ و رسوایی را بر خود هموار کند و بدون ذکر علت و دلیل فرار کند… او دیگر حاضر بود یواشکی از در بیرون برود، که فکری به مغزش راه یافت… پس از اندکی مکث گفت:

- گوش کنید، هنوز شما تمام حقایق را نمی‌دانید، من… دیوانه‌ام، دیوانه‌ها و مجانین هم از ازدواج ممنوعند.

- باور نمی‌کنم، دیوانه‌ها اینطور منطقی حرف نمی‌زنند…

- معلوم می‌شود چیزی نمی‌دانید که این‌طور فکر می‌کنید، مگر شما نمی‌دانید که بسیاری از دیوانگان، در اوقات معینی دیوانگی می‌کنند و در فواصل آن ادوار با آدم‌های عادی هیچ تفاوتی ندارند؟

- باور نمی‌کنم، اصلاً حرفش را هم نزنید:

- در این صورت من از دکتر برای شما تصدیق می‌آورم.

- اگر تصدیق را ببینم باور می‌کنم، اما حرف شما را باور نمی‌کنم… عجب دیوانه‌ای!

- نیم ساعت دیگر تصدیق طبیعت را برای شما می‌آورم… عجالتاً خداحافظ

میلکین کلاهش را با شتاب برداشت و بیرون دوید. پنج دقیقه بعد او وارد منزل دکتر فیتیویف دوست خودش می‌شد، ولی بدبختانه، مخصوصاً در موقعی رسیده بود که او بعد از نزاع کوچکی با زنش مشغول مرتب کردن سرو زلفش بود.

میلکین به دکتر رو کرد و گفت:

- دوست گرامی، من برای خواهشی پیش تو آمده‌ام، موضوع این اســت، که … می‌خواهند، به هر نحوی که بشود، مرا داماد کنند… برای نجات از این مصیبت، من خیال کرده‌ام خودم را دیوانه معرفی کنم… می‌دانی، تا حدی، همان رویه‌ی‌ها ملت اســت… می‌دانی که دیوانه‌ها اجازه ندارند زن بگیرند. مرا مرهون محبت دوستانه‌ی خودت کن و تصدیقی بده، که من دیوانه‌ام!

- تو نمی‌خواهی زن بگیری؟

- به هیچ وجه!

دکتر دستی به زلف‌های ژولیده‌اش زد و گفت:

در این صورت من حاضر نیستم به تو تصدیق بدهم. کسی که نمی‌خواهد زن بگیرد دیوانه نیست، بر عکس عاقل‌ترین اشخاص اســت.

اما هر وقت خواستی زن بگیری، آنوقت دنبال تصدیق بیا… آن وقت مسلم و واضح خواهد بود، که تو دیوانه شده‌ای….

سال ۱۸۸۵


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، داستانهای داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک داستان کوتاه سایت تفریحی و داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه


ادامه مطلب ...

۱۴ فیلمی که احتمالا نامزد بهترین فیلم اسکار 2017 خواهند شد

[ad_1]



۱۴ فیلمی که احتمالا نامزد بهترین فیلم اسکار 2017 خواهند شد - زومجی
داغ‌ترین مطالب هفته
شاخه‌های برتر
خانواده زومجی

عضویت در خبرنامه

عضو کانال تلگرام زومجی شوید

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

دانلود انیمیشن داستان اسباب بازی اخبارسینمادانلود انیمیشن داستان اسباب بازی انیمیشن داستان اسباب بازی وودی مجله اینترنتی برترین ها پورتال خبری و سبک …مجله هارپرز بازار بریتانیا و چند نشریه مد اینترنتی دیگر، هر هفته فهرستی از خوش پوش محمد علیزاده، داستان زیبای قاری قرآنی که خواننده شد …بیوگرافی محمد علیزاده محمد علیزاده مجرد است، در ۲۳ دی سال ۱۳۶۰ در اشتهارد کرج به نگاهی به عکاسان معروف جهان و تصاویر به یادماندنی که …نگاهی به شماری از عکاسان معروف جهان در کنار مهم‌ترین تصاویری که موفق به ثبت آن شده اصطلاحات موبایل هرماشینی که دوست داشتید قسطی بخرید رونق کسب و کار شما از طریق طراحی وبسایت مشهد هر خبرآنلاین، خبر انلاین اخبار،آخرین خبرها،خبر فوریفیلم نهاوندیان برجام مذاکره با آمریکا برای روابط دو جانبه نبود غلطی بکنند؛ برخورد دانلود فارسیدانلود آهنگ جدید مهرداد فرامرزی به نام مرگ قو نوشته خبرگزاری ایسنا اخبار،آخرین خبرها،خبر فورینشست کشوری رؤسا و مدیران روابط عمومی فوریت های پزشکی برگزار شد ولایتی حلب قله پیروزی خبرآنلاین، خبر انلاین اخبار،آخرین خبرها،خبر فوری فیلم نهاوندیان برجام مذاکره با آمریکا برای روابط دو جانبه نبود غلطی بکنند؛ برخورد می کنیم دانلود فارسی دانلود آهنگ مسعود سعیدی به نام هنوزم عاشقتم دانلود با لینک مستقیم و با کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ پخش خبرگزاری ایسنا اخبار،آخرین خبرها،خبر فوری نشست کشوری رؤسا و مدیران روابط عمومی فوریت های پزشکی برگزار شد ولایتی حلب قله پیروزی های


ادامه مطلب ...

داستان‌های خواندنی؛ نامزد و پدرجان عروس

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: تصمیم گرفته‌ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را به خواندن داستان کوتاه «نامزد و پدرجان عروس» اثر آنتوان چخوف دعوت می‌کنیم.

*****
در مجلس شب‌نشینی و رقص درییلاق، یکی از آشنایان پیوتر – پتروویچ – میلکین رو به او کرد و گفت:

داستان کوتاهی از چخوف: نامزد و پدرجان عروس

- شنیده‌ام، که شما زن می‌گیرید، پس چه وقت سور کلوخ اندازان دوران جوانی خودتان را خواهید داد؟

میلکین سرخ شد و جواب داد:

- از که شنیده‌اید، که من زن می‌گیرم/ کدام احمق چنین چیزی به شما گفته اســت؟

- همه می‌گویند، از تمام قرائن هم این‌طور معلوم اســت… لازم نیست پنهان کنید، بابا جان… شما خیال می‌کنید ما از هچ‌جا خبر نداریم، ولی ما همه چیز را می‌بینیم و از زیر و زبر کار خبر داریم، هه-هه-هه- … از تمام قرائن معلوم اســت … هر روز در منزل کاندراشکین‌ها هستید، آنجا ناهار می‌خورید، شام می‌خورید. رمان می‌خوانید… فقط با ناستنکا کاندراشکینا گردش می‌کنید، هر چند دسته گل هست فقط برای او می‌برید … همه چیز را می‌بینم – قربان! همین چند روز پیش خود کاندراشکین- پدر آن دختر را ملاقات کردم و می‌گفت: که کار شما دیگر به کلی تمام شده، به محض اینکه از ییلاق به شهر نقل مکان کنید، فوراً عروسی به راه می‌افتد … خوب، چه می‌شود کرد؟ خدا بخت بدهد؛ به قدری که من برای کاندراشکین خوشحالم، برای شما خوشحال نیستم … آخر، بیچاره هفت تا دختر دارد، هفت تا! مگر شوخی اســت؟ کاش خدا وسیله بسازد، که اقلاً یکی را سرو سامان بدهد…

میلکین فکر کرد: « بر شیطان لعنت !… این دهمین شخص اســت، که راجع به ازدواج من با ناستاسیابا من صحبت می‌کند. شیطان همه را ببرد؟ به چه مناسبت این‌طور فکر می‌کنند، فقط به این مناسبت، که هر روز در منزل کاندراشکین ناهار می‌خورم، با ناستنکا گردش می‌کنم…

نه – نه، مقتضی اســت که دیگر جلو این شایعات را بگیرم، نباید فرصت را از دست داد، و الا تا بروم به جهنم، این لعنتی‌ها، این لعنتی‌ها، واقعاً مرا داماد خواهند کرد!… فردا می‌روم، با این کاندراشکین ابله صحبت می‌کنم و می‌فهمانم، که به من امیدوار نباشد، و می‌روم به دنبال کارم!»

روز بعد از گفتگویی، که در بالا شرح داده شد، میلکین با احساس شرمندگی و اندکی بیم، وارد اتاق دفتر ییلاقی کاندراشکین کارمند رتبه‌ی نه می‌شد.

صاحب خانه او را با این حرف‌ها استقبال کرد:

- پیوتر – پتروویچ، درود بر شما، چطورید، چه می‌کنید؟ دلتان تنگ شده، عزیز جان، هه- هه- هه… الان ناستاسیا می‌آید… یک دقیقه رفته اســت به منزل گوسئف‌ها …

میلکین از شرمساری دستی به چشمش کشید و اهسته گفت:

- حقیقت این اســت، که من برای دیدن ناستاسیا– کی ریللوونا نیامده‌ام، – آمدم خدمت شما… باید راجع‌به مطالبی با شما صحبت کنم… نمی‌دانم چه توی چشمم رفته…

کاندراشکین چشمکی زد و گفت:

- راجع‌ به چه مطلبی قصد دارید با من صحبت کنید؟ هه-هه- هه… چرا این‌طور خجالت می‌کشید، عزیز جان؟ آخ از دست این مردها! مردها! جوانی مصیبتی اســت! می‌دانم راجع‌به چه می‌خواهید صحبت کنید! هه- هه- هه… خیلی زودتر باید این‌کار می‌شد…

- حقیقت این اســت، که طوری اتفاق افتاده… می‌دانید، موضوع این اســت، که من … آمده‌ام با شما وداع کنم… فردا سفر می‌کنم و می‌روم…

چشم‌های کاندراشکین از حدقه در آمده، پرسید:

- یعنی چه که می‌روید؟

- خیلی ساده… می‌روم، والسلام… اجازه بدهید از مهمان‌نوازی پر از لطف شما تشکر کنم… دخترهای شما به قدری مهربانند… هرگز فراموش نخواهم کرد، که چه دقایقی…

رنگ کاندراشکین کبود شد و بانگ زد:

- اجازه بدهید- قربان… من مقصود شما را درست نمی‌فهمم… بدیهی اســت، هر کسی حق دارد سفر کند… شما هم می‌توانید هر کاری، که دلتان بخواهد بکنید، اما، عالی‌جناب، شما دارید سر ما کلاه می‌گذارید… اینکار شرافتمندانه نیست- قربان!

- من… من… من نمی‌دانم، چطور یعنی دارم سرتان کلاه می‌گذارم؟

- تمام تابستان را به اینجا رفت و آمد می‌کردید، می‌خوردید، می‌نوشیدید، امیدوار می‌کردید، از این صبح تا آن صبح با دخترها تفریح می‌کردید و ناگهان بفرمائید- آقا سفر می‌کنند!

من… من… امیدوار نمی‌کردم…

- بدیهی اســت، خواستگاری نمی‌کردید، ولی مگر معلوم نبود که رفتار شما به کجا منجر خواهد شد؟ هر روز ناهار می‌خوردید، هر شب تا سحر با ناستاسیا بازو به بازو… مگر تمام این کارها بدون قصد و ساده می‌شود؟ فقط نامزدها هر روز با هم ناهار می‌خوردند، اگر شما هم نامزد نمی‌بودید؛ مگر من حاضر می‌شدم هر روز به شما غذا بدهم! بلی قربان، شرافتمندانه نیست! من نمی‌خواهم بشنوم! بفرمائید لطفاً، خواستگاری کنید، والا من … خدر دانید…

- ناستاسیا- کی ریللوونا دختر خوب… بسیار مهربانی اســت، من به او خیلی احترام می‌کنم و … بهتر از او زنی برای خودم آرزو نمی‌کنم، ولی … از حیث عقاید و افکار توافق نداریم.

کاندراشکین لبخندی زد و گفت:

- موضوع همین ست؟ فقط؟ آخر روح روانم، مگر می‌شود زنی پیدا کرد، که از حیث عقاید و افکار کاملاً مثل شوهرش باشد، آخ، جوان، جوان! چقدر خامی، خام! جوان‌ها گاهی تئوری‌هایی پیش می‌کشند، که به خدا، هه- هه- هه… آدم دود از کله‌اش بلند می‌شود… حالا از حیث عقاید و افکار توافق ندارید، اما کمی که زندگی کردید، تمام این اختلافات رفع و ناهمواری‌ها هموار می‌شود. خیابان سنگفرش، مادامی که تازه اســت- عبور از آن دشوار اســت، اما وقتی که قدی از آن عبور و مرور کردند، صاف و خوب می‌شود!

- فرمایشات شما صحیح اســت، ولی… من لایق ناستاسیا- کی ریللوونا نیستم.

- لایقی، لایقی! مهمل می‌گویی! تو جوان بسیار خوبی هستی!- شما عیوب و نقائص مرا نمی‌دانید… من فقیرم…

- اشکال ندارد! حقوق می‌گیرید و باید شکر خدا را بکنید…

- من … دائم‌الخمر…

کاندراشکین دستهایش را تکان داد و بانگ زد:

- نه- نه- نه!… هیچ وقت شما را مست ندیده‌ام! نمی‌شود، که جوان مشروب نخورد… خودم جوان بوده‌ام، گاهی افراط هم می‌کرده‌ام. زندگی این‌طور اســت…

- ولی من آخر بیداد می‌کنم، دائماً می‌خورم، این عیب موروثی اســت!

- باور نمی‌کنم، آدم سرخ و سفید و باطراوتی، مثل شما – و دائم‌الخمر بودن، باور نمی‌کنم!

میلکین فکر کرد:« این شیطان را نمی‌شود فریب داد. چقدر دلش می‌خواهد دخترها را از سرش باز کند!» سپس با صدای بلندتر ادامه داد: دائم‌الخمر بودن، که چیزی نیست، من عیب‌های دیگر هم دارم، رشوه می‌گیرم…

- عزیز جان، کیست که رشوه نگیرد، هه- هه- هه. حرف عجیبی می‌زنی!

- گذشته از آن، تا تکلیف من معلوم نشده، من حق ندارم زن بگیرم…

من از شما پنهان کرده‌ام، ولی حالا باید همه چیز را بدانید… من … من بجرم اختللاس تحت تعقیب هستم…

کاندراشکین مبهوت شد و بانگ زد:

- تحت تعقیب؟ بع-له … تازگی دارد. هیچ نمی‌دانستم. راستی هم تا تکلیف شما معلوم نشود نمی‌توانید زن بگیرید… خوب، شما خیلی اختلاس کرده‌اید؟

- صدوچهل هزار منات

- بله. مبلغ گزافی اســت، بلی، واقعاً هم، از این کار بوی تبعید به سیبری می‌آید… اینطور دختره ممکن اســت مفت از بین برود. در این صورت کاری نمی‌شود کرد، خدا به همراه…

میلکین نفسی به راحتی کشید و دستش را به طرف کلاهش دراز کرد… کاندراشکین کمی فکر کرد و چنین ادامه داد:

- اگر چه، اگر ناستاسیا شما را دوست دارد، می‌تواند، با شما به آنجا بیاید. عشقی که حاضر به فداکاری نباشد عشق نیست! ضمناً استان تومسک خیلی حاصلخیز اســت. در سیبری، باباجان، خیلی بهتر از اینجا می‌شود زندگی کرد. اگر عیال‌وار نمی‌بودم خود من هم می‌رفتم. می‌توانید خواستگاری کنید!

میلکین فکر کرد:« عجیب شیطانی اســت! حاضر اســت دخترش رابه اهریمن بدهد تا از سر خودش باز کند».

او باز با صدای بلند گفت:« مطلب هنوز تمام نشده اســت… مرا تنها برای اختلاس محاکمه نخواهند کرد، بلکه برای جعل و تقلب در اسناد دولتی هم محاکمه خواهند کرد.

- هیچ تفاوتی نمی‌کند، مجازات همه یکی اســت!

- تفو!

- چه خبر ست که اینطور بی‌محابا تف می‌کنید؟

- هیچ… گوش کنید، من هنوز تمام حقایق را به شما نگفته‌ام… مجبورم نکنید مطلبی را که از اسرار مگوی زندگی من اســت فاش کنم… راز وحشتناکی اســت!

- هیچ میل ندارم اسرار شما را بدانم! اهمیتی ندارد!

کی‌ریل- تیمایه ویچ؛ خیلی اهمیت دارد، اگر بشنوید … بدانید من کیستم، از من به کلی روی‌گردان می‌شوید… من جنایتکار محکوم به اعمال شاقه هستم و به سیبری تبعید شده بوده‌ام، ولی از آنجا فرار کرده‌ام!!…

کاندراشکین مانند مار گزیده از جلو میلکین به عقب جست و در جایش خشک شد. دقیقه‌ای ساکت و بی‌حرکت ایستاده، با چشمان وحشتبار به میلکین نگاه می‌کرد، بعد توی صندلی راحتی افتاد و ناله کرد:

- هیچ انتظار نداشتم… چه ماری را روی سینه‌ام پرورانده‌ام! بروید! برای رضای خدا بروید! بروید، که دیگر من شما را نبینم! آخ!

میلکین کلاهش را برداشت و با وجد و سرور به طرف در رفت.

ناگهان کاندراشکین او را صدا کرد:

- صبر کنید، پس چرا تا حالا شما را بازداشت نکرده‌اند!

- اسم را عوض کرده با اسم دیگر زندگی می‌کنم… مشکل بتوانند مرا بازداشت کنند.

- شاید شما تا دم مرگ هم بتوانید همین‌طور زندگی کنید، که هیچکس نفهمد شما کیستید… صبر کنید، الان شما آدم شرافتمندی هستید، مدتی اســت که از کرده‌ی خود نادم شده‌اید. دست خدا همراه، هرچه باداباد، عروسی کنید!

سراپای میلکین غرق عرق شد… دیگر بالاتر از اینکه خود را محکوم به اعمال شاقه و فراری از سیبری معرفی کرده بود، نه دروغی به خاطرش می‌رسید، نه محلی برای درغگویی بود و فقط یک راه نجات باقیمانده بود آن هم عبارت از این بود، که ننگ و رسوایی را بر خود هموار کند و بدون ذکر علت و دلیل فرار کند… او دیگر حاضر بود یواشکی از در بیرون برود، که فکری به مغزش راه یافت… پس از اندکی مکث گفت:

- گوش کنید، هنوز شما تمام حقایق را نمی‌دانید، من… دیوانه‌ام، دیوانه‌ها و مجانین هم از ازدواج ممنوعند.

- باور نمی‌کنم، دیوانه‌ها اینطور منطقی حرف نمی‌زنند…

- معلوم می‌شود چیزی نمی‌دانید که این‌طور فکر می‌کنید، مگر شما نمی‌دانید که بسیاری از دیوانگان، در اوقات معینی دیوانگی می‌کنند و در فواصل آن ادوار با آدم‌های عادی هیچ تفاوتی ندارند؟

- باور نمی‌کنم، اصلاً حرفش را هم نزنید:

- در این صورت من از دکتر برای شما تصدیق می‌آورم.

- اگر تصدیق را ببینم باور می‌کنم، اما حرف شما را باور نمی‌کنم… عجب دیوانه‌ای!

- نیم ساعت دیگر تصدیق طبیعت را برای شما می‌آورم… عجالتاً خداحافظ

میلکین کلاهش را با شتاب برداشت و بیرون دوید. پنج دقیقه بعد او وارد منزل دکتر فیتیویف دوست خودش می‌شد، ولی بدبختانه، مخصوصاً در موقعی رسیده بود که او بعد از نزاع کوچکی با زنش مشغول مرتب کردن سرو زلفش بود.

میلکین به دکتر رو کرد و گفت:

- دوست گرامی، من برای خواهشی پیش تو آمده‌ام، موضوع این اســت، که … می‌خواهند، به هر نحوی که بشود، مرا داماد کنند… برای نجات از این مصیبت، من خیال کرده‌ام خودم را دیوانه معرفی کنم… می‌دانی، تا حدی، همان رویه‌ی‌ها ملت اســت… می‌دانی که دیوانه‌ها اجازه ندارند زن بگیرند. مرا مرهون محبت دوستانه‌ی خودت کن و تصدیقی بده، که من دیوانه‌ام!

- تو نمی‌خواهی زن بگیری؟

- به هیچ وجه!

دکتر دستی به زلف‌های ژولیده‌اش زد و گفت:

در این صورت من حاضر نیستم به تو تصدیق بدهم. کسی که نمی‌خواهد زن بگیرد دیوانه نیست، بر عکس عاقل‌ترین اشخاص اســت.

اما هر وقت خواستی زن بگیری، آنوقت دنبال تصدیق بیا… آن وقت مسلم و واضح خواهد بود، که تو دیوانه شده‌ای….

سال ۱۸۸۵


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، داستانهای داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک داستان کوتاه سایت تفریحی و داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه


ادامه مطلب ...