یکی از مسائل مهم دورهی صفویه، بحث اصولیگری و اخباریگری است. در این دوران، پس از استقرار مذهب تشیع در ایران، مسائلی اتفاق افتاد که پیآمدهای سیاسی خاصی داشت، از جمله میتوان بحث اصولیها و تعارض آنان با اخباریها را مطرح کرد.
اشارهای به پیشینهی این بحث باعث درک بهتر این چالش میشود. پس از پایان یافتن نیابت چهارمین نایب خاص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دورهی غیبت صغرا، این سؤال مطرح شد که پس از این، تکلیف شیعیان چه خواهد شد. این سؤال منسوب به اسحاق بن یعقوب است که از حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرسید: «ما در حوادث واقعه به چه کسی مراجعه کنیم؟» آن حضرت فرمودند: «فامّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا؛ در حوادث واقعه، به راویان حدیث ما مراجعه کنید». اینگونه احادیث، در کنار ادلهی عقلی، بر وجوب تقلید دلالت میکنند؛ زیرا «فارجعوا» صیغهی امر است و قاعدتاً به معنای وجوب است. دو عنوان «حوادث واقعه» و «راویان حدیث» به بحث نیاز دارد. (1) مراد از حوادث واقعه، مسائل جدید و مستحدثه است که این اصطلاح در مقابل حوادث سابقه و مسائلی است که در قدیم هم مطرح بودهاند. وقتی حضرت میفرماید که در حوادث واقعه و جدید به راویان حدیث مراجعه کنید، مراد ایشان، اجتهاد راویان حدیث در آن مسائل میباشد، زیرا این مسائل در قدیم مطرح نبودهاند؛ از این رو راوی حدیث باید از طریق اجتهاد، حکم آن را بیان نماید. برخی معتقدند چون از این حدیث، اجتهاد در حوادث واقعه فهمیده میشود، پس حوادث سابقه، میدان و صحنهی اصلی اجتهاد نیست.
بر اساس این حدیث که در حوادث واقعه باید به «راویان حدیث» مراجعه کرد. این سؤال مطرح میشود که آیا راوی حدیث باید پاسخ یک حادثهی واقعه را در حدیث پیدا کند یا اینکه با استفاده از دانش و قدرت استنباط خود میتواند پاسخ را از متون دینی برداشت نماید، در مقابل این مسئله، دو دیدگاه پدید آمد:
1. مکتب اهل حدیث، مشهور به مکتب قم؛
2. مکتب اهل اجتهاد، مشهور به مکتب بغداد.
در ابتدا واژهی اجتهاد دارای محتوای منفی (به معنای قیاس و رأی شخصی) بود و اهل سنت آن را به کار میبردند. از قرن ششم هجری به بعد، شیعیان واژهی اجتهاد را استعمال کردند. مکتب قم در قرنهای چهارم و پنجم هجری با بزرگانی، مانند شیخ صدوق، بیشتر توجه خود را به حدیث معطوف کرد. در سوی دیگر، مکتب بغداد به رهبری علمایی چون شیخ مفید، سیدمرتضی و شیخ طوسی، غالباً به توجیه عقلی نقل پرداخت؛ از این رو آن را مکتب عقلگرا نامیدهاند.
یک توجیه جامعهشناختی در خصوص منشأ شکلگیری مکاتب فوق این است که بغداد در آن زمان محل حضور ادیان و مذاهب مختلف بود و علمای شیعه مجبور بودند که از مذهب تشیع و عقاید آن، به طور عقلانی دفاع کنند؛ بنابراین در آنجا مکتب عقلگرا پدید آمد، درحالی که پرسشها و چالشهای بغداد در قم وجود نداشت و کمتر مناظرهای رخ میداد؛ از این رو در آنجا مکتب اهل حدیث تشکیل شد؛ البته این طور نیست که هر کس در قم بود، جزء مکتب اهل حدیث و هر کس که در بغداد زندگی میکرد، جزء مکتب عقلگرا به شمار آید؛ مثلاً شیخ کلینی در بغداد حضور نداشت، ولی جزء مکتب بغداد بود.
در این مقطع زمانی، کتب اربعه شیعه تدوین گردید: شیخ صدوق، از مکتب اهل حدیث، کتاب من لایحضره الفقیه را نوشت و عقلگرایان سه کتاب دیگر، یعنی تهذیب، استبصار و کافی را تألیف کردند.
در این دوره، این دودستگی تنها از لحاظ نظری و علمی بود و موجب نزاع و دو دستگی اجتماعی نشد. توضیح بیشتر اینکه طرفداران مکتب قم معتقد بودند که ما وظیفه داریم تکالیف و مسائل خود را از احادیث به دست آوریم. در مقابل، دیدگاه مکتب عقلگرا این بود که لازم نیست پاسخ همهی مسائل جدید را در احادیث جست و جو کنیم؛ حدیث به ما میگوید که پاسخهایتان را از علما بگیرید و علما نیز باید از طریق اجتهاد و استنباط (برگرداندن فروع به اصول) در متون دینی، پاسخگوی مسائل جدید باشند. از بین دو مکتب فوق، عملاً مکتب بغداد توسعه یافت. در دورههای بعدی، عالمانی، مانند ابنادریس، محقق حلی، علامه حلی، خواجه نصیرالدین طوسی، شهید اول و ابنفهد حلی جزء مکتب عقلگرا قرار گرفته، آن را توسعه دادند.
رابطهی اهل حدیث و عقلگرایان، که در ابتدا صرفاً با یک دیگر اختلافِ دیدگاه داشتند، در دورهی صفویه به یک نزاع جدی و پردامنه تبدیل شد. ملامحمد امین استرآبادی، از سران اخباریها، حملات تندی را متوجه علمای اصولی، مانند علامه حلی کرد. (2) وی تقسیم حدیث به صحیح، حسن، ضعیف و... را اشتباه خواند و گفت: باید همهی احادیث را پذیرفت. این ردّیهای بر نظر علامه به شمار میرفت که اخبار را تقسیم کرده بود. در مقابل، گروه دیگر، «علمای اصولی» خوانده میشدند که از اصول فقه استفاده میکردند؛ این در حالی بود که اخباریها معتقد بودند که اصول فقه، ساختهی اهل سنت است و نباید شیعه را آن بهره گیرد.
تفاوت اصولیها با اخباریها در حوزهی فقه سیاسی
در بیان تفاوتهای میان اخباریها واصولیها برخی به چهل مورد اشاره کردهاند. ابتدا موارد مهم را ذکر کرده، سپس نتایج سیاسی آنها را نیز بررسی میکنیم:
1. از دیدگاه اصولیون، ادله یا منابع به چهار دسته تقسیم میشوند: کتاب، سنت، اجماع و عقل. اخباریون، که طیف گستردهای از افراد افراطی و غیرافراطی را در خود جای دادهاند، در خصوص منابع، دیدگاههای مختلفی را ارائه کردهاند. اخباریون افراطی، حدیث را تنها منبع معتبر میشناسند، زیرا در دیدگاه اینها، فقط معصومین (علیهم السلام) مخاطب قرآن میباشند و غیر معصوم نمیتواند از این کتاب الهی استفاده کند؛ پس کتاب نمیتواند برای ما حجت باشد. و باید به احادیث ائمه (علیهم السلام) مراجعه کنیم. آنها اجماع را هم معتبر نمیدانند، زیرا آن هم به معصوم مربوط است. به نظر این گروه، عقل نیز معتبر نیست، چرا که عقل نمیتواند در خصوص آیات و احادیث اظهار نظر کند. در این خصوص میتوانیم طیفی را در نظر بگیریم که در یک طرف آن اصولیها و در طرف دیگرش اخباریها قرار میگیرند؛ به گونهای که هر چه به وسط این طیف نزدیکتر شویم، اعتدال بیشتر میشود؛ به عبارت دیگر، در بین اصولیها و اخباریها، افراط وتفریط به چشم میخورد.
2. تفاوت دیگر اخباریها با اصولیها، مربوط به نوع تقسیم جامعه است: اخباریها مردم را به دو بخش «محدَّث» و «مستمع» تقسیم میکنند. صنف محدِّث کسانی هستند که با احادیث ائمه (علیهم السلام) آشنا بوده، آنها را برای مردم میخوانند؛ در حالی که صنف مستمع، به تکالیفی که محدثین بیان کردهاند، عمل مینمایند. در مقابل، اصولیها جامعه را به دو بخش مقَلَّد (مجتهد) و مُقَلِّد (پیرو) تقسیم میکنند.
3. در دیدگاه اصولیون، اجتهاد واجب است و عموم شیعیان باید از مجتهد زنده تقلید کنند؛ در حالی که از نظر اخباریها، اجتهاد و به تبع آن، تقلید، حرام است.
4. به عقیدهی اخباریها، رهبران دینی در زمان غیبت کار ویژهی سیاسی ندارند یا دست کم این جایگاه تضعیف شده است. این دیدگاه برخلاف نظر اصولیون است. (3)
5. در خصوص حوادث واقعه نیز دیدگاه دو گروه با یک دیگر تفاوت میکند: اخباریها امور را بر سه قسم میدانند:
الف) حلال بیّن یا واجب بیّن؛
ب) حرام بیّن؛
ج) امور مشتبه. اخباریون در امور شبههناک قائل به «توقف» هستند؛ یعنی به اصالة الاحتیاط، اصالة الحظر و منع معتقد شدهاند.
در مقابل، از منظر اصولیها امور بر سه قسم است:
الف) حلال بیّن یا واجب بیّن؛
ب) حرام بیّن؛
ج) امور نامعلوم.
اصولی امور نامعلوم را مباح میداند؛ به عبارت دیگر، او بر حسب مورد، به اصالةالبرائه و اصالةالاباحه قائل میشود. اصولی، اصالةالاباحه را هم در کلام، هم در اصول و هم در فقه به کار میبندد. در کلام بحث بر سر این است که آیا ما اصالتاً مکلف آفریده شدهایم یا آزاد؟ مطابق نظر اصولیها، اصل عدم تکلیف است، مگر آنکه تکلیف ثابت شود؛ اما به عقیدهی اخباریها، اصل آن است که ما مکلف آفریده شدهایم، مگر آنکه خلافش ثابت شود؛ بنابراین مطابق دیدگاه اخباری، اصل بر توقف و محدودیت است؛ اما بر اساس دیدگاه اصولی، اصل بر آزادی است و به این طریق، دامنهی آزادیهای انسان توسعه مییابد.
6. مطابق دیدگاه اخباری، بسیاری از علومی که امروزه کاربرد دارند، ممنوع است؛ حتی در حالت افراطی، ترجمه و تفسیر قرآن نیز ممنوع است؛ همچنین فلسفه حرام میباشد، زیرا فلسفه علمی است که پای عقل را به میان میآورد. اصول فقه و رجال نیز ممنوع است، چرا که به نظر این گروه، همهی احادیث صحیح هستند.
گرایش اخباریگری موجب تدوین سه مجموعهی حدیثی در دورهی صفویه گردید که عبارت است از:
الف) وافی، اثر فیض کاشانی؛
ب) وسائل الشیعه، اثر شیخ حر عامِلی؛
ج) بحارالانوار، اثر علامه محمدباقر مجلسی.
نزاع دیگری که در عصر صفویه پیش آمد والبته با نزاع اخباری و اصولی نیز بیارتباط نبود، دربارهی همکاری با سلطان جائر شیعی، یعنی حکومت صفویه بود. از اوایل دوران صفویه، میان محقق کرکی و شیخ ابراهیم قطیفی، در باب همکاری با سلطان جائر و قبول هدیهی او اختلافی درگرفت. شیخ ابراهیم قطیفی، که از اخباریون آن دوران بود، رسالهای در نقد محقق کرکی نوشت و در مقابل، محقق کرکی نیز در رسالهای به نقد وی پرداخت. بحث پذیرش هدایای سلطان، که از دوران صفویه آغاز شد، در دوره قاجاریه نیز ادامه یافت. محقق کرکی در پاسخ به اعتراض شیخ ابراهیم قطیفی، دو جواب (نقضی و حلی) ارائه کرد:
1. جواب نقضی:
محقق کرکی با استناد به اینکه امام حسن (علیه السلام) هدیهی معاویه را پذیرفت، میگوید: من نه از امام حسن (علیه السلام) بالاترم و نه شاه طهماسب از معاویه بدتر است.
2. جواب حلی:
حقیقت آن است که امام حسن (علیه السلام) هدیهی معاویه را نمیپذیرفت، بلکه ایشان معتقد بود که اموالی که در دست معاویه قرار دارد، مربوط به بیتالمال مسلمین است و باید در اختیار امام (علیه السلام) قرار گیرد؛ در واقع، چون معاویه آن اموال را غصب نموده بود، باید به امام (علیه السلام) مسترد گردد. شاه طهماسب هم خود اعتراف کرد که حاکم اصلی محقق کرکی است؛ از این رو این طور نوشت: «محقق کرکی نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و من از جانب او وکیل هستم.» (4)
به هر صورت، اختلاف میان اصولیها و اخباریها سرانجام به پیروزی اصولیها ختم گردید. وحید بهبهانی مشهور به «استاد کل»، از جمله کسانی است که در غلبه بر اخباریگری نقش بسیار مؤثری داشت. وی در آغاز حکومت قاجاریه از دنیا رفت. بعد از ایشان بزرگانی، همچون شیخ جعفر کاشفالغطا، شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهر) و شیخ مرتضی انصاری را میتوان از عاملان مهم تسلط نگرش اصولی بر اخباری دانست.
علاوه بر این، در دورهی قاجاریه که ایرانیان با فرهنگ غرب آشنا شدند، پرسشهای زیادی در سطح جامعه مطرح شد که همه از مسائل جدید و مستحدثه بودند و اخباریها برای آنها جوابی نداشتند؛ از این رو این نگرش خود به خود دچار افول گردید؛ البته تلاشهایی برای پاسخ به وضع موجود صورت گرفت، ولی نتوانست دوام بیاورد؛ از باب نمونه فردی به نام شیح احمد احسائی مدعی شد که در این زمان باب حدیث بسته نیست و ما میتوانیم پاسخ سؤالات خود را از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم. او در اندیشهی خود چهار رکن را مطرح کرد: خدا، پیامبر، امام معصوم و عالمی که قوهی قدسی دارد. وی رکن چهارم را عالمی دانسته است که به سبب برخورداری از قوهی قدسی میتواند با امام ارتباط برقرار سازد. بعداً این مسئله از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سایر ائمه (علیهم السلام) نیز تعمیم یافت. پس از وی، شاگردش، سیدکاظم رشتی، عقاید وی را به عنوان مذهب شیخیه مطرح کرد. با مرگ رشتی، مدعیان جانشینی وی و نیز مدعیان ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) افزایش یافت. در آن دوران، سیدعلی محمد شیرازی، مشهور به باب، مدعی شد که هر کسی میخواهد با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ملاقات کند، باید از طریق من اقدام کند. بیگانگان، خصوصاً روسها، وی را به این امر تحریک میکردند. او بعد از ادعای امام زمان بودن و پیامبری، بابیگری را ترویج کرد. پس از اعدام وی، پیروانش این جریان را ادامه دادند و مذاهب بهائیت و ازلیگری از آن منشعب شدند. (5)
در دورهی فتحعلی شاه قاجار مجدداً برای مدتی نزاع اخباریها و اصولیها بالا گرفت، ولی دوباره اخباریها مغلوب شدند. از آن پس، اصولیهای برجستهای ظهور یافتند، همچون شیخ جعفر کاشفالغطا، محمدحسن نجفی صاحب جواهر، حاج محمد ابراهیم کلباسی، سیدمحمدباقر شفتی در اصفهان، شیخ ابوالقاسم قمی صاحب قوانین الاصول در قم و سیدمهدی بحرالعلوم در نجف. فتحعلی شاه سعی میکرد تا با علما رابطهی خوبی داشته باشد. در دورهی محمدشاه به دلیل افزایش نفوذ صوفیها در حکومت، مخصوصاً از طریق میرزا آقاسی، صدراعظم حکومت، رابطهی شاه و علما تیره شد. در دورهی ناصرالدین شاه، به دلیل امتیازهایی که به بیگانگان داده میشد، تنش میان علما و دولت بالا گرفت. در این خصوص، میتوان به اعتراض ملاعلی کنی به واگذاری امتیاز به روسها، صدور فتوای تحریم تنباکو از جانب میرزای شیرازی و فعالیتهای جمالالدین اسدآبادی، اشاره کرد.
در این دوره، وضعیت علما در مقایسه با دورههای قبل تغییرات زیادی پیدا کرد که از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. افزایش قدرت سیاسی علما؛
2. افزایش آثار مکتوب و علمی علما؛
3. افزایش حوزههای علمیه در قم، تهران، اصفهان، تبریز، مشهد، شیراز و عتبات؛
4. گسترش نظام قضاییِ عالمان دینی در کنار دستگاه قضاییِ عرفی دولت؛
5. در این دوره، منازل علما، مساجد و امام زادهها جزء اماکن امن محسوب میشد و کسی حق تعرض به آنها را نداشت.
به هر حال، تغییرات فوق موجب رشد و بالندگی حوزه و علما گردید و وضعیت مناسبتری برای مردم متدین فراهم ساخت. در واقع، این امور را میتوان از پیآمدهای پیروزی اصولیها بر اخباریها دانست.
پینوشتها
1.البته برخی این حدیث را به سبب وجود اسحاق بن یعقوب و مجهول بودن وی، تضعیف کردهاند؛ اما بسیاری نیز به حدیث تمسک کردهاند.
2. برای آگاهی از ادعاهای اخباریها ر. ک: محمدامین استرآبادی، الفوائد المدنیة.
3. دربارهی پیآمدهای سیاسیِ دیدگاههای اخباریها و اصولیها ر. ک: محسن آل غفور، جایگاه سیاسی عالم دینی در دو مکتب اخباری و اصولی.
4. ر. ک: سیدمحمدعلی حسینیزاده، اندیشه سیاسی محقق کرکی.
5. برای آشنایی با چگونگی تأسیس فرقه بابیه میتوان به خاطرات منتشر شده جاسوس روسیه در تهران و نجف مراجعه کرد. مطالب این کتاب از نقش مؤثر این فرد در تشویق باب به تأسیس فرقه بابیه حکایت میکند. وی بعدها سفیر روسیه در تهران شد (ر. ک: کینیاز دالگورکی، خاطرات کینیاز دالگورکی).
منبع مقاله : لکزایی، نجف، (1391)، تحولات سیاسی- اجتماعی ایران معاصر، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ دوم