یکی از مواردی که بیشتر اصالت و صحت وحی را تأیید میکند رفتار و کردار شخص محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اســت. صداقت محمدی، برترین دلیل و والاترین گواه، پس از شهادت قرآن، بر صحت وحی و اصالت ادّعای او اســت. صادق امینی که در همهی زندگی، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، هرگز سخنی به خلاف و گزاف نگفت. چه ساده و فراوان، خدای او را تأیید کرد که نمونهها از آن دیدیم. به زمان زندگیش نیز با وجودِ همهی گروهها گروه دشمنان، چه در مکه و چه در مدینه، و چه در حول و اطراف آنها، هرگز نشد که کسی بتواند پیرایهای بر سخن او بندد. در نشست و برخاستها، در جنگ و جدلها، در احکام و قضاءها، در عبادات و اذکار، در گفت وگوها، با وجود معاندان سرسختی مثل ابوجهل ها، ابولهبها، ابوسفیانها، یهود خیبر و فدک، منافقان مدینه و کافران مکه (1)، هرگز کسی نتوانست سخنی گزافه و یا ناروا از او یاد کند. همه نوع تهمتی به او زدند: کاهن گفتند، مجنون و شاعرش خواندند، ساحرش دانستند. اما هرگز نتوانستند نسبت دروغ به او بدهند. همهی زندگیش، از آغاز تا انجام، هرچه بود صداقت و درستی بود. او محمد امین بود. از جوانی بدین صفت شهرت یافته بود. به دلیل همین امانت بود که خدیجه طالب استخدام او گشت و یا قیس بن زید از ترک تجارتش نگران میشد (2) و یا قومش او را در بنای کعبه با کمال میل حکَم ساختند. در همین حادثه وقتی او وارد مسجدالحرام شد قریش فریاد زدند آمد، امین آمد. (3) حتی پس از بعثت نیز قریش با همهی دشمنی که با او میورزیدند باز هم امانتهای خود را به او میسپردند. از همین رو پس از هجرت به مدینه، علی (علیه السلام) چند روز در مکه باقی ماند تا امانتها را به صاحبان اصلی برساند. (4) آن وقت بسیار جالب توجه خواهد بود که چون «امین» و «آمنه» در زبانهای فرنگی کمی شبیه هم نوشته میشوند، نویسندهی دائرةالمعارف بریتانیکا در ترجمهی رسول خدا بنویسد که لقب امین برای پیامبر، از نام مادرش «آمنه» گرفته شده! یعنی این شهرت نه به خاطر امانت او بود، بلکه از آن جهت بود که نام مادرش آمنه بوده، پس فخر و فضلی در این لقب نیست! در صورتی که تاریخ گواه اســت که این شهرت فقط بدان سبب بوده و بس. شواهد بسیار فراوانی داریم که چند نمونهی آن گذشت. البته بیگانگان همه چنین نیستند. سدیو (Sedillot) میگوید: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در 25 سالگی به خاطر حسن سیرت و حسن سلوکش با مردم به حقیقت مستحق لقب «امین» گشت (5) یا سر ویلیام مویر میگوید که لقب «امین» به اجماع مردم شهرش، به خاطر شرف اخلاقیش بدو داده شده بود (6). او امانتدار مردم مکه بود. حتی در آن روزهای سخت مبارزه با قریش مردم امانت خود بدو میسپردند. (7) او امین مردم بود.
او از آغاز رسالت اعلام کرده بود که جز به وحی الهی سخنی نگوید و هرجا هم که وحیی نبود کار را به سادگی با یاران در میان مینهاد و به مشورت مینشستند تا راه درست را با هم بیابند. به نمونه چند مورد را از زندگی پاکش میبینیم:
در جنگ بدر که مسلمانان به تعاقب قافلهی ابوسفیان رفته بودند، بر سر چاه بدر پیامبر موضعی برای مسلمانان برگزیده بود. حُباب بن مُنْذِر انصاری (م حدود 20 هـ) پرسید که این انتخاب به وحی الهی انجام گرفته و یا رأی شخصی پیامبر اســت؟ پیامبر به سادگی و بیتردید پاسخ فرمود که رأی خودِ او اســت. حباب رأی دیگری داشت و پیشنهادی دیگر داد. رأیِ او را پسندیدند و همان کار را کردند. (8) از آنجا حباب معروف شد به «ذوالرأی».
در غزوهی اُحد، شورای جنگی در خانهی رسول خدا به مشورت نشسته بودند. پیران قوم میخواستند که در شهر بمانند و حصاری شوند، چه، قریش سه چهار برابر مسلمانان سپاهی آورده بودند. اما جوانان طالب عرصهی نبرد بودند و خواستشان این بود که رودر روی دشمن مصاف دهند و کارزار کنند. در آن شورا جمعیت آنها بیشتر بود و با اینکه پیامبر خود طرفدار ماندن در شهر بود، از رأی اکثریت پیروی کرد و نبرد در میدان را پذیرفت، هر چند که خود از شکست مسلمانان بیم داشت. (9)
و هرگز نگفت که در این امر وحی شده و فرمانی در کار اســت.
یکی از روشنترین نمونههای صداقت محمدی، روز دفن تنها پسر پیامبر (ابراهیم) پیش آمد (در ربیع الاول سال دهم هجرت). در این روز خورشید گرفت و کسوف کلی شد. مردم آن را شرکت طبیعت در غم و اندوه پیغمبر میدانستند. اما او فرمود: خورشید و ماه دو آیه از آیات خدا هستند و به مرگ و زندگی کسی کسوف نمیکنند. (10) این داستان که همهی سیره نویسان و راویان به محکمترین وجهی باز گفتهاند خود به تنهایی نموداری عالی و والا از اخلاص و صداقت محمدی اســت. در این مورد امیل درمنگام فرانسوی مینویسد: «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نظربلند و عقل بزرگی داشت. با گفتن این جمله که (انّ الشمس و القمر لا ینکسفان لموت احد) این خرافهی زیبا را رد کرد و این سخنی نیست که یک فریبکار بگوید.» (11)
این داستان بیاختیار یادآور یک نمونهی بس والایی از ایمان عمیق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به خدا و فرامین او اســت که خود نیز حاکی از عمق صداقت و اعتقاد شخص او به آن چیزی بود که میگفت. این داستان در «ذات الرقاع» پیش آمد. پیامبر زیر درختی آرمیده و شمشیر را به شاخهای آویخته بود. مشرکی کمین کرد و شمشیر را از شاخه ربود و به پیامبر بانگ زد: آیا از من نمیترسی؟ پیامبر آرام و مطمئن با دنیایی اعتماد و وقار فرمود: نه! مرد فریاد برداشت: چه کس ترا از من حفظ میکند؟ پیامبر پاسخ داد: خدا! خداست که مرا از تو نگه میدارد... شمشیر را بگذار. مرد چارهای نیافت جز اینکه شمشیر را به آرامی فرو بگذارد و سر تسلیم پیش آورد. (12) بعضی اضافه میکنند که مرد همانجا مسلمان شد. اما اسلام مرد مطرح نیست. این ایمان و خلوص عمیق پیامبری بود که بهترین جلوهگاه خود را یافته بود.
یکی دیگر از بهترین دلایل صداقت رسول خدا، ترتیب و به اصطلاح سبب و شأن نزول آیات اســت که مثال های فراوانی از این صداقت مرد امین بدست میدهند.
از صداقت پیامبر همین بس که اگر گاهی هم آن جان پاک از روی ظن و گمان در امور دنیا سخنی میگفت بعد اضافه میفرمود که بگمانم باید چنین باشد یا شبیه این، که دائرمدار امور دنیا تجربه اســت و آزمایش. (13)
او، هرچه از قرآن بود همه را ابلاغ میکرد و هرگز پیش نیامد که چیزی از آیات الهی را پنهان دارد. «هرکس بگوید که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی از وحی را پنهان کرده و نگفته، دروغگو اســت.» (14) عایشه زوجهی رسول خدا میگفت اگر رسول الله چیزی از قرآن را پنهان میکرد، حتماً این آیه را پنهان کرده بود (15) که:
«وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ (33: 37)
و آنچه در دل پنهان میداشتی خدا آشکار ساخت و تو از مردم میترسیدی.»
زید بن حارثه از بداخلاقی زینب زوجهاش شکایت داشت و پیغمبر میفرمود: «اتّق ِاللهَ» از خدا بترس و «أَمسِکْ عَلیکَ زوْجَکَ» زنت را نگهدار... اما خود دل را نگه میداشت. زید فرزند خواندهی او و آزاد شدهی او بود. تا اینکه خداوند این راز را آشکار فرمود.
اینها که گفتیم نمونههای محکمی از صداقت بود اما واقع این اســت که محکمتر دلیل بر صداقت محممدی، آن عتابها و خطابهاست که در قرآن آمده. اگر قرآن ساخته و پرداختهی دست او بود آیا هرگز میشد که او خود را در معرض آن تعرضها و عتابها قرار دهد و حتی ناگفتنیترین خواهش دل را که لمحهای خطور کرده و گریخته علنی و آشکار به نام وحی الهی و آسمانی بر دل کتاب خدا نقش بندد و یادگار برای نسلهای بعد بگذارد؟ بخصوص که این عتابها و انتقاد بر خویشتن و نمودن ترکِ اَوْلاها، در آن دوران که مؤمنان اندک و کافران فراوان و لجوج و خیره سر بودند، کاری بسیار دور از حزم و دوراندیشی مینمود. دشمنی که دائم در پی ستیزه و بهانه جویی بود، به آسانی از این عتابها درنمیگذشت. بالاتر از اینها، ضعف خود آشکار کند و آن را به خدا ببندد و برای دشمنان موجود و مخالفان آینده باقی بگذارد... ؟
نمونهها فراوان اســت. بعضی از این عتابها سخت و توفنده و برخی دیگر ملایم و خفیف اســت. اما به هر حال، عنایت و توجه خداوندی به رسول خود در کمال و اوج نظر اســت.
برای جنگ تبوک فرمان بسیج صادر شده بود. اما تابستان و گرم بود. اتفاقاً پس از دو سه سال قحط، تازه نخلها به ثمر رسیده بود. دل کندن از خانه و کاشانه برای مردم دنیادار سخت و گران مینمود. یکی یکی هر یک به بهانهای اجازه میخواستند که در شهر بمانند و تن به سفر تبوک ندهند. و او از آن شرم حضوری که داشت به ایشان اجازه میفرمود، که عتاب سخت قرآن با آغازی لطیف و گرم فرود آمد:
«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ (9: 43)
خدا ترا ببخشاید، چرا پیش از آن که دروغگو را از راستگو بشناسی، بدانها اجازه دادهای؟» بهتر نبود که پیش از رخصتِ ترک جهاد، آنها را میآزمودی؟ به هر حال، چه آغاز گرم و لطیفی دارد این خطاب. یک مورد خفیف دیگر را هم ببینیم، و آن در مورد عبدالله بن ابیّ بن سلول بود. این مرد همهی عمر را در پی لجاج و عناد با اسلام بود و همچون ابوجهل در مکه، او پرچمدار مخالفان و منافقان مدینه بود. از هیچ نیرنگ و فریبی برای شکست اسلام خودداری نداشت. همهی زندگی را در تلاش دنیا و نابودی اسلام گذرانده بود. اما پسری پاک دل و مؤمن داشت. در سال نهم هجرت درگذشت. پسرش از پیامبر درخواست کرد که پیراهن تن خود را ببخشد تا کفن او باشد و بر جنازهی او نماز خواند و استغفار کند. پیامبر از سرِ صدق و صفا پذیرفت. برای او طلب رحمت کرد که عتابی خفیف و سبک رسید!
«وَ لاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَ لاَ تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ (9: 84)
هرگز به نمازِ میّت آن منافقان حاضر نشو و بر جنازهی آنها به دعا نایست.»
البته عتاب همیشه چنین خفیف نیست. گاهی شدت میگیرد و در این شدت، تندی و صلابتی مییابد که دل مرد را به لرزه میافکند.
یک نمونهی اندک شدیدش داستان عبدالله بن امّ مکتوم اســت. کوری فقیر عصازنان به مسجد وارد میشود و به عادت دیرینه بانگ برمیدارد که ای پیامبر! بخوان به من از آنچه وحی شده چیزی بگو. پاسخی نمیشنود، غافل از اینکه پیامبر در این دم با تنی چند از بزرگان قریش و مالداران و متنفذان (عُتبة بن ربیعه، عمروبن هشام، عباس بن عبدالمطلب، امیه و ابیّ، پسران خلف) انجمنی کردهاند و سخنی به راز با هم میگویند. بانگ ابن امّ مکتوم دوباره بلند شد که ای محمد! بخوان به من و بیاموز به من آنچه خدا به تو آموخته. این بانگ مردِ نابینا بر دل پیامبر گران آمد و رو ترش کرد که چه جای این سخن اســت. همان وقت وحی نازل شد:
«عَبَسَ وَ تَوَلَّى. أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى. وَ مَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى. أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى. أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى. فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى. وَ مَا عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى. وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَى. وَ هُوَ یَخْشَى. فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى. کَلاَّ إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ. فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ (80: 1-12)
روی ترش کرد و پشت بگردانید. چون آن مرد نابینا به نزدش آمد. تو چه دانی، شاید او پاک و پارسا باشد. و یا پند گیرد و این تذکار سودمند افتد. اما آن که بینیازی مینماید. تو بدو رو میکنی. که اگر هم پاک نشود، بر تو باکی نیست. اما آنکه به سوی تو میشتابد. و همو (از خدا) میترسد. و تو از وی تغافل میکنی. هرگز! مباد چنین! که قرآن برای تذکر اســت. و هرکه خواهد، تذکر یابد.»
ممکن اســت روی سخن با پیامبر نباشد، اما اگر هم پیامبر طرف خطاب اســت، با سخن گفتن از «او» به «او» (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب شده، خطاب مستقیم نشده «عَبَسَ و تولّی» روی ترش کرد و پشت بگردانید، چقدر عنایت و توجه به پیامبر بوده که با وجود عتاب و خطاب، باز هم حرمتش در اوج عنایت حفظ مانده اســت. اما اخلاق نبوی را ببینید. به جای آنکه از این عتاب و سرزنش، نسبت به مرد نابینا دل چرکین شود، از آن به بعد هر وقت او را میدید سخت گرامی میداشت و میگفت: «مرحبا بر آن که خدایم دربارهی او عتابم کرده اســت» و دوبار او را بر مدینه خلیفه کرد.
زمانی هم این عتاب شدید متوجه پیامبر و همهی یاران او اســت. مثل آیات فداء در سورهی انفال. صحابه اصرار داشتند که از اسیران بدر فدیهای گرفته شود و آزاد شوند و هرچه میخواهند بکنند. آنها سودِ آنی را بر نصرت دین رجحان میدادند. (16) این اســت که عتاب کلی اســت و در واقع تنها متوجه نبی اکرم و اصحاب او هم نیست، نفی اسیر گرفتن از همهی انبیا میکند:
«مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ (8: 67)
هیچ پیغمبری را نشاید که اسیران بگیرد تا بر زمین کشتار کند، شما (اصحاب) خواستهی دنیا خواهید و خدا (برای شما) پاداش آخرت خواهد.»
بعد از آن، سخن شدیدتر میشود و انذار و وعید اســت (17: 74-75) تا جائی که فرماید:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ فَمَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ» (69: 44-47)
کجاست که بتوان در برابر این صراحت و روشنی، جز به صداقت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) و ایمان به وحی الهی سخنی گفت؟ در این مورد شواهد به قدری زیاد اســت که درخور بحث کتابها خواهد بود. به چند نمونهی کوتاه فقط اشارتی رفت.
نمونهی بسیار برجستهی دیگر آن، خطابهای فراوانی اســت که پیامبر را دل میدهد و بر ابلاغ رسالت تحریض میکند و از هر سستی و کاهلی برحذر میدارد و بر ترغیب به ایمان مستضعفین و روی گرداندن از مستکبرین تأکید مینماید. «به آنها که در رفاه و خوشی میگذرانند با چشم حسرت منگر، اینها برای آزمایش اســت و روزی خداوند بهتر و باقیتر اســت.» (20: 131) و باز همین معنی اســت در سورهی حجر آیهی 88 که «به سوی مردم متمتع چشم مدوز و بر آنها اندوهگین مباش و نسبت به مؤمنان فروتنی کن.»
آیا اینها نشان نمیدهد که خواسته و فرزند قریش در چشم پیامبر خوار و بیمقدار گرفته شده تا او به کار تبلیغ رسالت همتی که درخور اســت صرف کند؟ ببینید این عتاب چه پرشکوه اســت:
مشرکان میگفتند این مردم بینوا و بیسروپا را از گرد خود دور کن تا ما به تو نزدیک شویم. ایمان اشراف و بزرگان شاید وسوسه انگیز باشد و بتواند که پیامبر را از مؤمنان بیچیز دور کند. خطاب میرسد «مردمی را که به خدا رو کردهاند از خود مران. کار آنها بر تو نیست و حساب کار تو با آنها نیست. اگر آنها را طرد کنی از ستمکارانی.» (6: 52) و یا باز میفرماید: «با همان بینوایانی باش که شب و روز جز خدا نمیجویند و برای زینت زندگی دنیا، چشم عنایت از آنان مگیر، به سخن کسی که قلب او را از ذکر خود بازداشتهایم و جز پیروی از هوای نفس کاری ندارد گوش نکن. بگو حق (قرآن) از طرف خداست. هرکه خواست ایمان بیاورد و هرکه خواست به کفر گراید. و ما برای چنین ستمگرانی آتش آماده کردهایم». (18: 28 و29)
این همه عتاب و خطاب، این همه تحریض و تحذیر، این همه تشویق و دلداری، این همه تأکید و تأیید که گوش به خواست دل و رغبت به مترفین نکن و خواسته و فرزند این و آن را به چشم میاور، اینها جز نشانهی بارز راستی و صداقت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) در نزول وحی آسمانی اســت؟
سخن دراز شد و گرنه جای داشت از آن همه آیات آسمانی که برتر از اندیشهی انسانی اســت، بخصوص اندیشهی مردی که از دل صحرا سر برآورد و صلای صلاح بشریت را برای قرون و اعصار در داد، شمه ای بازگویم، افسوس که مجال تنگ اســت. این سخن بگذار تا وقت دگر.
پینوشتها:
1. مستهزئین و دشمنان قریشی پیامبر را ببینید: ابن هشام1: 380، ابن سعد 1/1/ 133، المحبر: 157 به بعد، انساب الاشراف 1: 53-70 و یا 131 به بعد، دلائل النبوه: 91 و ابن سید الناس1: 110 و الامتاع: 22، از جوامع السیرة ابن حزم: 52 ح1، روض الانف1: 225 و سیره شامی2: 605 تا 619.
2. مسند احمد3: 425 قاهره 1368.
3. همان مرجع و ابن هشام1: 209، ابن سعد 1/1/ 94، سیرهی شامی2: 231، مسند طیالسی2: 231 و...
4. ابن سعد 3/ 1/ 13.
5. تاریخ عرب1: 58 طبع دوم 1877، از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرشید رضا 42.
6. تاریخ زندگانی محمد: 20ط. 1912، از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرشید رضا 42.
7. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از محمدرشید رضا 42. در مورد اظهارنظر بیگانگان دربارهی صداقت رسول خدا شواهد ارزندهای به نقل از پروفسور مونتگمری وات و کازانوا و دیگران در کتاب مسألهی وحی آقای مهندس بازرگان (ص43 به بعد) چاپ انتشار 1342 یافته میشود.
8. ابن هشام2: 272 رک. بدرثانی: واقدی11، ابن سعد 2/ 1/ 6 طبری2: 267. حاکم 3: 126 و 127.
9. ابن هشام3: 64 و بعد، واقدی 156 به بعد، ابن سعد 2/ 1/ 25، طبری3: 9 به بعد، زاد المعاد 2: 231 به بعد، احمد3: 260، 351 و البدایه بیهقی4: 11، حاکم2: 128، 129، 296، 297.
10. جوامع السیرة ابن حزم 39، ابن سعد 1/ 1/ 91 و 8: 155. بخاری: کسوف 15 و 17، مسلم: کسوف 10 و 23.
11. حیاة محمد، امیل در منغم ترجمهی عادل زعیتر ص318.
12. نام مرد «عَوْرث بن حارث» بود و حتی گفتهاند آیهای (11:5) دربارهی این نعمت نزول یافته.
13. جوامع السیرة ابن حزم183، بخاری: مغازی 31، مسلم: جهاد 149، ابن سعد 2/ 1/ 43، واقدی 172، احمد3: 364، مسلم: فضائل 139-141، شرح نووی 13: 116، 118، التاج ناصف3: 376، احمد1: 162 و 3: 152، شفاء قاضی عیاض2: 178 و 179. هرچند جای بحث زیاد دارد.
14. بخاری: تفسیر سوره5 :5 و سوره 53: 1، توحید 46، مسلم: ایمان 278، ترمذی: تفسیر سوره 6: 5 و سوره 53: 3، احمد6: 50.
15. بخاری: توحید22، مسلم: ایمان 288، ترمذی تفسیر سورهی 33: 9-11، احمد6: 241، 266.
16. رأی دربارهی اسیران بدر را ببینید: احمد1: 383 و 384 و 3: 243 و مغازی واقدی: 68.
منبع مقاله : رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم