زندگینامه پیامبر اسلام شامل مراحل حساسی از جمله بعثت، هجرت، فتح مکه و... است. شروع زندگینامه حضرت محمد از تولد ایشان در سال عام الفیل است.
زندگی حضرت محمد (ص) از صدر اسلام مورد توجه و اهتمام مسلمانان قرار داشته. آنچه از مطالعه و بررسی زندگی وی در طول 63 سال در ذهن نقش میبندد، بازتابی از تصویر ظهور پیامبری الهی و سرگذشت شخصیتی است که با پشت سر نهادن دشواریهای بسیار، بیهیچ خستگی و ناامیدی به اصلاح جامعه، دست زد و توانست جزیره العرب را متحد کند و آماده گستردن اسلام در بیرون از مرزهای عربستان شود و از آن مهم تر دیانتی را بنیاد کند که اینک یکی از مهمترین ادیان جهان به شمار میرود.
تولد حضرت محمد (ص) بنابر بسیاری از روایات در 17 ربیع الاول عامالفیل (570 میلادی)، یا به روایتی 12 همان ماه در تقویم عربی روی داد. پدر پیامبر (ص)، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند؛ قبیلهای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند. عبدالله، پدر پیامبر (ص) اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در بازگشت بیمار شد و درگذشت.
بنابر رسمی که در مکه رایج بود، محمد (ص) را به زنی به نام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد. وی 6 ساله بود که همراه مادر برای دیدار خویشان به یثرب (مدینه) رفت، اما آمنه نیز در بازگشت، بیمار شد و درگذشت و او را در ابواء (نزدیک مدینه) به خاک سپردند. محمد (ص) از این پس در کنف حمایت جدش عبدالمطلب قرار گرفت، اما او نیز در 8 سالگی وی درگذشت و سرپرستی محمد (ص) بر عهده عمویش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سرپرستی برادرزاده اش کوششی بلیغ می کرد. در سفری تجارتی به شام او را با خود همراه برد و هم در این سفر، راهبی بحیرا نام، نشانه های پیامبری را در او یافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت.
از وقایع مهم پیش از ازدواج پیامبر (ص)، شرکت در پیمانی به نام «حلف الفضول» است که در آن جمعی از مکیان تعهد کردند «از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند»؛ پیمانی که پیامبر (ص) بعدها نیز آن را میستود و میفرمود اگر بار دیگر او را به چنان پیمانی باز خوانند، به آن میپیوندد.
شهرت محمد (ص) به راستگویی و درستکاری چنان زبانزد همگان شده بود که «امین» لقب گرفت و همین صداقت و درستی توجه خدیجه دختر خویلد را جلب کرد و او را با سرمایه خویش برای تجارت به شام فرستاد؛ سپس چنان شیفته درستکاری «محمد امین« شد که خود برای ازدواج با وی گام پیش نهاد، در حالی که بنابر مشهور، دستکم 15 سالی از او بزرگتر بود. خدیجه برای محمد (ص) همسری فداکار بود و تا زمانی که حیات داشت، پیامبر همسر دیگری برنگزید. او برای پیامبر (ص) فرزندانی آورد که پسران همگی در کودکی درگذشتند و در میان دختران، از همه نامدارتر، حضرت فاطمه (س) است. از جزئیات این دوره از زندگی پیامبر ( ص) تا زمان بعثت آگاهی چندانی در دست نیست؛ جز آن که می دانیم نزد مردمان به عنوان فردی اهل تأمل و تفکر شناخته شده و از خوی و رفتارهای ناپسند قوم خود سخت ناخشنود بود. از آداب و رسوم زشت آنان چشمگیرتر از همه بت پرستی بود و پیامبر (ص) از آن روی بر میتافت. محمد (ص) اندکی پیش از بعثت، دیر زمانی را به تنهایی در غار حرا، در کوهی نزدیک مکه به سر میبرد و زمان را به خاموشی و اندیشه میگذرانید.
گفتهاند نخستین نشانههای بعثت پیامبر (ص) به هنگام 40 سالگی او، رؤیاهای صادقه بوده است، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت شهرت یافته، شبی در ماه رمضان، یا ماه رجب است که فرشته وحی در غار حرا بر پیامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستین آیات سوره علق را برخواند. بنابر روایات، پیامبر (ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست که او را هر چه زودتر بپوشانند. گویا برای مدتی در نزول وحی وقفهای ایجاد شد و همین امر پیامبر (ص ) را غمناک ساخته بود، ولی اندکی بعد فرشته وحی باز آمد و آن حضرت را مامور هدایت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهای دینی و اخلاقی و پاک گردانیدن خانه خدا از بتان و دلهای آدمیان از خدایان دروغین کرد.
پیامبر (ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اول کسی که به او ایمان آورد، همسرش خدیجه و از مردان پسر عمویش علی بن ابی طالب (ع) بود که در آن هنگام سرپرستی او را پیامبر (ص) بر عهده داشت. دعوت آغازین بسیار محدود بود ، ولی شمار مسلمانان رو به فزونی داشت و چندی برنیامد که گروه اسلام آورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر (ص) نماز میگزاردند.
سه سال پس از بعثت، پیامبر (ص) دستور یافت تا همگان را از خاندان قریش گرد آورد و دعوت توحید را در سطحی گستردهتر مطرح سازد . رفتار قریشیان و به طور کلی مشرکان مکه اگر چه نخست با ملایمت و بیشتر با بیاعتنایی همراه بود ، ولی چون بدگویی از بتان و از آیین و رسوم پدران آنان فزونی یافت، قریشیان بر پیامبر (ص) و مسلمانان سخت گرفتند و خاصه ابوطالب عموی پیامبر (ص) را که جداً از او حمایت میکرد، برای آزار پیامبر (ص) در تنگنا قرار دادند. سختگیری مشرکان چندان شد که پیامبر (ص) عدهای از اصحاب را امر کرد تا به حبشه هجرت کنند و به نظر میرسد که برخی از اصحاب نیز میان حبشه و حجاز در رفت و آمد بوده اند.
در سال ششم بعثت، سرانجام قریشیان پیمانی نهادند تا از ازدواج یا خرید و فروش با خاندان عبدالمطلب بپرهیزند. آنان پیمان خویش را بر صحیفهای نوشتند و به دیوار کعبه آویختند. از آن سوی، ابوطالب و کسانی دیگر از خاندان او نیز همراه پیامبر (ص) و خدیجه به درهای مشهور به «شعب» ابوطالب، پناه بردند و تا جایی که ممکن بود، نه کسی به آنجا می آمد و نه خود از آن بیرون می شدند. سرانجام، پس از آن که خطوط آن صحیفه را موریانه از میان برده بود، قریشیان پذیرفتند که مخالفان را رها کنند و از محاصره ایشان دست بردارند (سال 10 بعثت). اندکی پس از خروج پیامبر (ص) از شعب، دو تن از نزدیکترین یاورانش، خدیجه و ابوطالب وفات یافتند.
در شهر یثرب دو قبیله اصلی، یعنی اوس و خزرج، بیشتر اوقات با هم در جنگ و ستیز بودند و از کسی که ایشان را به آشتی و دوستی دعوت کند، استقبال میکردند. پیامبر (ص) اتفاقاً 6 تن از خزرجیان را در موسم حج دید و اسلام را بر ایشان عرضه کرد و آنان چون به شهر خویش بازگشتند، به تبلیغ دعوت پرداختند. سال بعد، یعنی در سال 12 بعثت، تنی چند از اوس و خزرج، به خدمت پیامبر (ص) آمدند و در عقبه، درهای در نزدیکی مکه، با آن حضرت بیعت کردند و پیامبر (ص) نماینده ای برای ترویج و تعلیم اسلام با آنان همراه کرد. این بیعت نخستین پایه حکومتی شد که پیامبر (ص) در یثرب بنیاد نهاد. سال بعد نیز شمار بیشتری از یثربیان با پیامبر ( ص) بیعت کردند و گویا در یثرب جز گروه اندکی نمانده بود که به اسلام در نیامده باشند.
گرچه مذاکره با یثربیان پنهانی بود، ولی قریشیان بدان آگاهی یافتند و پس از شور درباره رسیدگی به کار پیامبر (ص) و مسلمانان، بر آن شدند که از همه تیرههای قریش کسانی گرد آیند و شبانه پیامبر (ص) را بکشند تا خون او برگردن کسی نیفتد. پیامبر (ص) که از این توطئه آگاه شده بود، حضرت علی (ع) را بر جای خویش نهاد و خود به شتاب، در حالی که ابوبکر نیز با او همراه شده بود، به سوی یثرب روان شد.
خروج پیامبر (ص) از مکه که از آن به هجرت تعبیر شده، نقطه عطفی در تاریخ زندگی آن حضرت و نیز تاریخ اسلام است؛ زیرا از آن پس پیامبر (ص) در رأس حکومتی قرار گرفته بود که میبایست بر مبنای شریعتی آسمانی جامعهای نوین بنا نهد. گسیل داشتن کسانی برای تبلیغ اسلام به میان قبایل و هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه، نزد مسلمانان با اهمیت بسیار تلقی شد، تا بدانجا که مبدا تاریخ ایشان قرار گرفت و این خود نشان دهنده برداشتی است که اعراب از هجرت پیامبر (ص) به عنوان یک مرحله نوین داشتند. سرانجام پیامبر (ص) در ماه ربیع الاول سال 14 بعثت به یثرب رسید؛ شهری که از آن پس به نام آن حضرت، مدینه الرسول یا به اختصار مدینه نام گرفت. آن حضرت نخست در جایی بیرون شهر، به نام قبا درنگ فرمود و یثربیان به استقبال او شتافتند. پس از چند روزی، به شهر در آمد و در قطعه زمینی خشک، مسجدی به دست خود و اصحاب و یارانش بنا کرد که بنیاد مسجد النبی کنونی در مدینه منوره است.
روز به روز بر شمار مهاجران افزوده میشود
و انصار (که اینک به ساکنان پیشین یثرب اطلاق میشد) آنان را در منزل خویش جای می
دادند. پیامبر (ص)، نخست میان انصار و مهاجران پیمان برادری برقرار کرد و خود علی
بن ابی طالب (ع) را به برادری برگرفت. مدتی پس از ورود به مدینه، پیامبر (ص) با
اهالی شهر، حتی یهودیان پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند. چندی
بعد قبله مسلمانان از بیت المقدس به سوی کعبه تغییر یافت و هویت مستقل برای اسلام
تثبیت شد.
در سال دوم هجرت، مهمترین برخورد نظامی
مسلمانان و مشرکان مکه پیش آمد: در نبردی که به بدر مشهور شد، با آن که عده
مسلمانان کمتر از مکیان بود، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان بسیاری
کشته و اسیر شدند و دیگران نیز گریختند. پیروزی در بدر ، به مسلمانان روحیه بخشید،
اما در مکه همگی داغدار و خشمگین از شکست و در اندیشه انتقام بودند.
در سال سوم هجرت، قریشیان از قبایل
متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان، به
سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر (ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند، ولی سرانجام
بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مکه از شهر بیرون رود. در جایی نزدیک کوه احد، دو
لشکر با یکدیگر رو به رو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود، ولی با
ترفندی که خالد بن ولید به کاربرد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان، مشرکان
از پشت هجوم بردند و به کشتار آنان پرداختند. در این جنگ حمزه عموی پیامبر (ص) به
شهادت رسید، پیامبر (ص) خود زخم برداشت و شایعه کشته شدن او نیز موجب تضعیف روحیه
مسلمانان شد.
سال پنجم هجرت به پایان نرسیده بود که خطر بسیار بزرگی پیامبر (ص) و مسلمانان را تهدید کرد. قریشیان مکه و یهودیان رانده شده بنینضیر و دیگر هم پیمانان ایشان بر ضد پیامبر (ص) متحد شدند و با لشکری گران که شمار سپاهیان آن را تا 10 هزار گفتهاند، به سوی مدینه به راه افتادند. چون خبر به پیامبر (ص) رسید، بنا بر روایت مشهوری، به پیشنهاد سلمان فارسی به حفر خندق در اطراف مدینه امر فرمود. بدین ترتیب، چون لشکر کفار به مدینه رسید، با این تدبیر جدید جنگی رو به رو شد و در طول روزهایی که دو لشکر در برابر هم صف آراسته بودند، تنها درگیری هایی پراکنده رخ داد. سرانجام، پس از 15 روز ، لشکر کفار بینتیجه بازگشت و مسلمانان به زندگی عادی خود برگشتند.
در این سال پیامبر (ص) و مسلمانان قصد کردند که برای اجرای مراسم حج به مکه روند و به همین منظور به سوی مکه به راه افتادند. |
قریشیان بر منع ورود پیامبر (ص) هم داستان شدند و کسی را نزد آن حضرت
روانه کردند و او را از قریشیان بیم دادند، ولی پیامبر (ص) تاکید کرد که قصد جنگ
ندارد و حرمت خانه خدا را واجب میداند و حتی فرمود که حاضر است برای مدتی با قریشیان
در صلح شود. قریشیان نخست هم رای نبودند، ولی سرانجام کسی را برای عقد قرار داد
صلح نزد پیامبر (ص) فرستادند. بر مبنای این، میان پیامبر (ص) و قریشیان 10 سال صلح
و متارکه جنگ اعلام گردید و شرط شد که پیامبر (ص) از ورود به مکه تا سال آینده
خودداری کند.
پیامبر (ص) در سال هفتم هجرت تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت. سپس نامه هایی به امپراتور روم شرقی، نجاشی و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد. در همین سال پیامبر (ص) بر یهودیان خیبر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او هم پیمان شده بودند و آن حضرت از جانب ایشان آسوده خاطر نبود، قلعه خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود، به تصرف مسلمانان در آمد و پیامبر (ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند، پیامبر (ص) به مدینه بازگشت، اما گسیل داشتن سپاهیان و کاروانها به اطراف و اکناف ادامه داشت.
در سال هشتم هجرت قریشیان پیمان خود را شکستند و شبانگاه بر طایفهای که با مسلمانان هم پیمان بودند، هجوم بردند. بدین سبب، پیامبر (ص) با سپاهی انبوه قصد مکه کرد و شب هنگام بیرون مکه اردو زد. ابوسفیان، بزرگ مشرکان به شفاعت عباس عموی پیامبر (ص)، نزد آن حضرت آمد و اظهار اسلام کرد و پیامبر (ص) خانه او را جایگاه امن قرار داد. لشکر اسلام بیمقاومتی وارد مکه شد و پیامبر (ص) بلافاصله فرمان عفو عمومی صادر کرد و خود به درون کعبه شد و خانه را از بتان پاک فرمود. آن گاه بر بلندی صفا نشست و همگی مردم با او دست بیعت دادند.
هنوز 15 روز از اقامت پیامبر (ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان نشده جزیره العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر (ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جایی به نام حنین رسید، دشمنان که در درههای اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و آن ها را شکست دادند.
در تابستان سال نهم هجرت به پیامبر (ص)
خبر رسید که رومیان لشکری ساخته اند و قصد حمله به مدینه دارند . پیامبر (ص) و
مسلمانان به مقابله رفتند تا به تبوک رسیدند، ولی جنگی رخ نداد و پیامبر (ص) پس از
عقد پیمانهایی با قبایل آن حدود به مدینه بازگشت. پس از این ماجرا که به غزوه تبوک
شهرت یافت.
در اوایل سال 11 هجرت بیماری و رحلت پیامبر (ص) پیش آمد. وفات پیامبر (ص) در 28 صفر سال 11 هجرت، یا به روایتی در 12 ربیع الاول همان سال در 63 سالگی روی داد. در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه (ع) کسی زنده نبود. دیگر فرزندانش، از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر (ص) به دنیا آمد، همگی در گذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر (ص) را حضرت علی (ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داد و کفن کرد و در خانهاش ( که اینک داخل در مسجد مدینه است) به خاک سپردند.
گردآوری: مجله اینترنتی ستاره
پییر امیدیار در سال ۱۹۶۷ در شهر پاریس بدنیا آمد و در سنین کودکى به همراه خانواده به ایالت مریلند مهاجرت کرد. وى اولین برنامه کامپیوترى خود را در سن ۱۴ سالگى براى کتابخانه مدرسه اى که در آن مشغول تحصیل بود نوشت.
“ما هاتینگ” (Ma Huateng ) متولد 29 اکتبر سال 1971 میلادی ( 7 آبان 1350 شمسی ) در شهری به نام شانتو در استان جنوبی گوانگدونگ و یک کارآفرین برتراینترنتی چینی است. بنیانگذار شرکت “تنسنت” Tencent یک شرکت اینترنتی چینی می باشد .
مجله تایم در سال 2007 او را یکی از پرنفوذترین افراد در جهان معرفی کرد، و تا ماه مارس سال 2013، او چهارمین ثروتمند در چین و دویست و بیست و سومین ثروتمند در جهان با دارایی خالص 6.8 میلیارد دلار بود.
در حال حاضر رئیس تنسنت ( بزرگترین شرکت اینترنتی در آسیا) با 12.1 میلیارد دلار ثروت وانگ جیانلین سرمایه دار مشهور چین پیشی گرفت و دومین مرد ثروتمند چین شناخته شد.
ما هاتینگ 42 ساله شرکت تنسنت Tencent را در سال 1998 بنیان نهاد . اولین محصول این شرکت، یک ابزار پیغام از طریق مسنجر به نام Tencent QQ، در چین بسیار محبوب شد. شرکت تنسنت به سرعت گسترش یافت و به یکی از سه شرکت برتر اینترنتی چین تبدیل شد . در پایان سپتامبر 2012، پیام رسان Tencent QQ در مجموع بیش از 784 میلیون کاربر فعال داشت .
“ویچت” wechat سرویس پیام رسان (چت) برای تلفن های همراه است که بدست تنسنت در چین ساخته شده است.اولین انتشار آن در ژانویه 2011 بوده است .در پایان سال 2012 وی چت 200 میلیون کاربر فعال داشت . درامد سالانه شرکت تنسنت بیش از 5.1 میلیارد می باشد .
کمپانی تنسنت از لیونل مسی به منظور ترویج و تبلیغ وی چت بهره برد.
برنامه “ویچت” wechat در آندروید، آی فون، بلک بری، ویندوز فون، و سیستم عامل های موبایل در دسترس است. زبان هایی که پشتیبانی می شوند عبارتند از : سنتی / ساده شده چینی، انگلیسی، اندونزیایی، اسپانیایی، پرتغالی، ترکی، مالایی، ژاپنی، کره ای، لهستانی، ایتالیایی، تایلندی، ویتنامی، هندی و روسی.
ویچت بر روی شبکه های Wi-Fi، 2G، 3G، و 4G پشتیبانی میشود.
نکته اساسی در مورد این اپلیکیشن، این است که از هیچ سیستم رمزگذاری برای اطلاعات کاربران استفاده نمیکند و گزارشهای مختلفی نیز وجود دارد که باعث نگرانی کاربران نسبت به شنود مکالمات آنها میشود.
به گزارش گاردین ، یک فعال حقوق بشر به نام هو جیا (Hu Jia) به دلیل شنود چتها و تماسهایش از طریق “WeChat” بازداشت شده بود؛ او سه سال از عمر خود را در زندانهای چین گذراند .
حسین مهجو در سن 12 سالگی از ایران خارج شد و در سال 1982 از سوی کشور بریتانیا به وی پناهندگی اعطا شد. او به عنوان یک شهروند بریتانیایی، کسب و کار موفقی به هم زده که 8.5 میلیون پوند ارزش دارد.
دیلی میل نوشت: مهجو از حسابداران برای گرفتن مالیات بر سود سرمایه اش شکایت کرده بود، اما دادگاه تجدید نظر، حکم او را تایید و او را به پرداخت مالیاتی سنگین تعیین شده ملزم کرد.
میلیونر ایرانی تبار، حسین مهجو ثروت خود را در بریتانیا به دست آورده است. وی ابتدا به عنوان یک کودک پناهنده از ایران به بریتانیا آمده بود و سپس تلاش کرد تا از پرداخت مالیات 850 میلیون پوندی خودداری کند .
این پناهنده در بریتانیا به یک کارآفرین میلیونر تبدیل شد اما دوستی این کشور را با تلاش برای فرار از پرداخت مالیات 850 هزار پوندی خود پاسخ داد. حسین مهجو در سن 12 سالگی از سرزمینش ایران، فرار کرد و در سال 1982 با تلاش کمپین پلیس و یک روزنامه محلی پناهندگی گرفت.
او بدین ترتیب شهروند بریتانیا شد و در صنعت مد و لباس کسب و کار موفقی بهم زد و توانست یک قایق تفریحی و منزلی در ورسستر شایر با دو زمین تنیس برای خود خریداری کند.
او در ماه آوریل سال 2005، شرکت خود به نام بانک مد را ، به قیمت 8.5 میلیون پوند فروخت، اما تصمیم گرفت تا از پرداخت مالیات 10 درصدی سود سرمایه خود ، یعنی حدود 850،000 پوند خودداری کند.
او باید پرداخت این پول را به عنوان بهایی کوچک برای زندگی جدید خود تلقی می کرد. اما در عوض ، این مرد 54 ساله ، مبارزات قانونی طولانی مدتی را علیه حسابداران هاربر بارکر آغاز کرده. که چرا نتوانسته اند او را از دادن این مالیات معاف کنند.
او سعی کرد تقصیر را به گردن آلن پورنل بیاندزد، یک دوست صمیمی که با رشد تجارت او در صنعت مد به عنوان حسابدار برایش کار می کرد. آقای پورنل، 68 ساله تا زمان بازنشستگی اخیر خود برای هاربن بارکر کار می کرد.
دادگاه عالی در ابتدا به نفع مهجو حکم داد و در ماه مه گذشته بیش از 1 میلیون پوند را به او بخشید. قاضی سیلبرگفت: آقای پورنل فردی صادق، شایسته و صالح است ، اما باید به مهجو توصیه می کرد تا مشاور مالیاتی متخصصی استخدام کند زیرا او در انگلیس ساکن نیست و این بدان معناست که در مورد دارایی های او قوانین متفاوتی اعمال می شود.
حکم قاضی جار وجنجال زیادی به پا کرد زیرا اینگونه القا می کرد که حسابداران موظفند به مشتریان ثروتمند خود برای فرار از مالیات کمک کنند و به آنان مشاوره بدهند. اما این هفته ، دادگاه تجدید نظر حکم مذکور را لغو کرد و مهجو را با یک صورتحساب مالیاتی چند میلیون پوندی تنها گذاشت.
یک حسابدار که نخواست نامش فاش شود، گفت: “این کار مهجو عین طمعکاری مطلق بود، زیرا وی تنها باید 10 درصد از سود خود را به عنوان مالیات بردرآمد پرداخت می کرد. بریتانیا زندگی او را نجات داده و پرداخت این پول راه مناسبی برای جبران محبت این کشور در حق او و دوستش بود.”
دوستی بین پونل و مهجو در سال 1981 آغاز شد زمانی که این دو بازی اسکواش را به طور منظم آغاز کردند. مهجو که به یک مدرسه شبانه روزی در غرب یورک شایر می رفت، بازی اسکواش را به صورت حرفه ای ادامه داد تا سال 1998که از ناحیۀ کمر مجروح شد.
رئیس ادارۀ درآمد و گمرک HMRC می گوید: “این پرونده نشان دهندۀ تبعات ناشی از به نتیجه نرسیدن توطئه های فرار از مالیات است.
بیشتر توطئه ها به سادگی جواب نمی دهد . ممکن است برای فرد خاطی تبعات قابل توجهی از جمله ، پرداخت جریمه ، تحمل مجازات های حقوقی و ضرر و زیان دیگری به بار بیاورد. هر وقت چیزی خوبتر از آن به نظر بیاید که حقیقت داشته باشد، قطعا احتمالی بوده و نتیجه آن مشخص نیست.
مهجو پدر دو فرزند در سال 1959 در تهران به دنیا آمده و اکنون هم محل سکونت فعلی وی در بریتانیا نیست.
وقتی او در سال 2005 شرکت خود را فروخت، برای نقشۀ فرار از مالیات برسود خود مبلغ 200 هزار پوند پول پرداخت کرد. این نقشه نه به توصیۀ هاربربارکر معتمد، که توسط یک شرکت حسابرسی در خارج از کشوربه وی پیشنهاد شده بود.
وی گفت: “با این حال، وقتی این توطئه شکست خورد مهجو، هم مجبور به پرداخت مالیات شد و هم ضرر وزیان زیادی به منافع وی وارد آمد، او به این دلیل از هاربربارکر شکایت کرده زیرا معتقد است آنها باید راه های بهتری را برای فرار از مالیات به وی نشان می دادند.
او به عنوان یک فرد بریتانیایی غیر مقیم ، می توانست به موجب “طرح اختیارات حامل” از پرداخت مالیات بر سود سرمایه خود به کلی معاف شود.
اما وی فعلا مجبور شده تا هم میلیون ها پوند برای هزینه های قانونی دادرسی پرداخت کند و هم همین مقدار پول را برای پیروزی بر هاربن بارکر بپردازد.
HMRC می گوید، بریتانیا سالانه مبلغی معادل 35 میلیارد پوند را به خاطر تخلفات مالیاتی سرمایه داران از دست می دهد. دیوید مینت، عضو هاربن بارکر نیز می گوید”خوشحال است که سرانجام پس از سه سال کشمکش حقوقی عدالت برقرار شده است”.
پاتریک سون شیونگ، جراح آفریقایی-آمریکایی و موسس، رییس و مدیرعامل شرکت آبراکسیس بیوساینس است .
شیونگ و همسرش یک بنیاد خیره به نام بنیاد خیریه چان سون شیونگ تأسیس کردهاند.
آرابکس یک شرکت بیوتکنولوژی در زمینه درمان سرطان دارد و یکی از بزرگترین سازندگان وسائل پزشکی دنیا به شمار میآید. این شرکت که عمده فعالیت خود را در زمینه «بیوتکنولوژی» متمرکز کرده، یکی از پیشگامان معالجههای موثر سرطان و دیگر بیماریهای خطرناک در جهان است.
سون شیونگ در سال 1952 در آفریقای جنوبی آپارتاید و در یک خانواده مهاجر چینی که در جنگ جهانی دوم از چین به آفریقای جنوبی گریخته بودند، متولد شد. پدر سون شیونگ در چین یک دکتر محلی بود. شیونگ کوچک یک کودک نابغه بود، بهطوری که معلمان پاتریک همواره از هوش و ذکاوت او تعجب میکردند. پاتریک از همان ابتدا عاشق خلق وسائل جدید و بازی با وسائل کاری پدرش بود. او از همان کودکی دوست داشت یک پزشک زبردست شود.
پاتریک سون شیونگ در سن 16 سالگی از دبیرستان فارغالتحصیل شد و مدرک پزشکی خود را نیز در سن 23 سالگی از دانشگاه «ویتواترز راند» دریافت کرد. او در میان 189 همرشتهای خود چهارمین نفری بود که فارغالتحصیل شد. سون شیونگ در آفریقا به خاطر قوانین آپارتاید تنها نصف حقوق پزشکان معمولی را دریافت میکرد.
سون شیونگ پس از اتمام دوره انترنی در بیمارستان عمومی ژوهانسبورگ از دانشگاه بریتیش کلمبیا در کانادا مدرک کارشناسی ارشد گرفت. وی سپس به آمریکا نقل مکان کرد و در آنجا به دانشگاه UCLA پیوست و به عنوان یکی از اعضای کالج سلطنتی جراحان کانادا و کالج جراحان آمریکا مشغول به کار شد. همچنین در سن 31 سالگی در جایگاه کمک استاد به مدرسه پزشکی UCLA پیوست، اما در سال 1991 این مدرسه را ترک کرد تا شرکت ویوو آرابکس، یک شرکت تحقیقات دیابت، را به همراه برادرش تاسیس کند. ولی پس از مجادلهای با برادرش و سرمایهگذاران شرکت، این شرکت را ترک کرد.
در سال ۱۹۹۳؛ او نخستین پیوند سلولهای جزیرهای را در انسان انجام داد و برای نخستین بار سلولهای جزیرهای را خوک به انسان منتقل کرد.
او نخستین جراحی در آمریکا بود که برای درمان سرطان متاستاتیک پستان، از پروتئینهای نانو استفاده کرد و با این کار میزان پاسخدهی بیماران را به درمان دو باربر کرد.
سون شیونگ یک محقق تمام عیار است و ۵۰ پتنت در زمینههای دارویی و درمانی در آمریکا ثبت کرده است و بیشتر از ۱۰۰ مقاله علمی معتبر نوشته است.
او تا به حال دو شرکت دارویی با ارزش چندمیلیاردی تأسیس و سپس فروخته است. شرکت اول APP بود که عمده کارش در زمینه تولید داروی هپارین بود. شرکت دوم هم داروی شیمیدرمانی مشهور Abraxane را تولید میکرد.
سون شیونگ بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۱ در دانشکده پزشکی UCLA بود، اما در سال ۱۹۹۱، برای تأسیس یک شرکت زیست فناوری در زمینه دیابت و سرطان UCLA را ترک کرد.
در سال ۲۰۰۹ او با سمت استاد میکروبیولوژی، ایمنیشناسی، ژنتیک مولکولی و مهندسی زیستی به UCLA برگشت.
در سال ۲۰۰۷، شیونگ شرکت NantHealth را تأسیس کرد. در اکتبر سال ۲۰۱۲ یکی از ثمرات این شرکت اعلام شد: سیستم ابرکامپیوتری این شرکت میتوانست اطلاعات ژنتیکی یکی نمونه سرطانی را تنها در ۴۷ ثانیه بخواند و اطلاعات را ظرف ۱۸ ثانیه انتقال دهد.
ایشان در سپتامبر سال ۲۰۱۱ شرکت NantWorks را تأسیس کردند که هدفش استفاده از فناوریهایی مثل نیمههادیها، ابرکامپیوترها، شبکههای ایمن پیشرفته و هوش مصنوعی در پزشکی بود.
هدف از تأسیس این دو شرکت این بود که زیر ساختها و فناوریهای دیجیتال برای اشتراک اطلاعات ژنتیکی بین مراکز تحقیقاتی فراهم شود.
در ژانویه سال ۲۰۱۳، شیونگ یک شرکت دیگر به نام NantOmics را تأسیس کرد که این یکی در زمینه تولید داروهای سرطان بر پایه مهارکنندههای کیناز فعالیت میکرد.
در اکتبر سال ۲۰۱۰، شیونگ ۴٫۵ درصد سهام باشگاه لوس آنجلس لیکرز را با خرید سهامهای میجک جانسون به چنگ آورد.
در تازهترین خبر، سون شیونگ اعلام کرده است که شرکت NantHealth ماشینهای پیشرفته تعیین توالی یا سکانس DNA خریده است که به این شرکت اجازه میدهد ژنوم هر انسان را تنها با هزینه هزار دلار بررسی کنند. به این ترتیب این شرکت میتواند به ۲۲ هزار بیمار که هر سال در بیمارستانهای چند ایالت بزرگ آمریکا مبتلا به سرطان تشخیص داده میشوند، خدمات ارائه کند.
به گزارش ساتین ، ثروت او درسال سال 2012 معادل 9.7 میلیارد دلار بوده و دارای خالص او در سال 2014 به 15 میلیارد دلار رسیده است .
او در فهرست فوربز 69 امین ثروتمند جهان و 5 امین ثروتمند هند و ثروتمندترین فرد از تبار پارسی است. او در 70 سالگی 18.4 درصد از سهام شرکت سرمایه گذاری ( گروه تاتا) را در اختبار گرفت . اکنون پسر او سیروس رئیس شرکت سرمایه گذاری (گروه تاتا) می باشد .
او بزرگترین سهامدار در بزرگترین شرکت خصوصی هند یعنی (گروه تاتا) است. او همچنین رئیس سابق شرکت سیمان Associated بود.وی در زمینه های ملک و زمین، ماشین، صنایع سنگین، تجارت چای فعالیت داشته و تا حدی مالک هتل تاج محل به حساب می آید.
او اکنون 85 ساله است و هماکنون در «بمبئی» زندگی میکند. ثروت خود را از راه ساخت و ساز به دست آورده است. علاوه بر این بخشی از ثروتش ناشی از ارثی است که پدر میلیاردرش برای او بهجا گذاشت. وی ازدواج کرده و چهار فرزند نیز دارد. نخستین میلیاردر ایرلند نیز کسی جز «پالونجی میستری» نیست.
پسران میستری، شاپور و سیروس نیز به ترتیب عضو هیات مديره هتل هند و برج تاتا هستند. او دو دختر به نام های لیلا و الو دارد .
میستری در سال 2003 به خاطر همسر ایرلندی خود، تابعیت هندی خود را داد ( در قوانین کشور هند نمی توان تابعیت دوگانه داشت) و تابعیت ایرلندی گرفت .
در دنیا از پالونجی میستری به عنوان غول املاک و مستغلات می شناسند .
آقای میستری شرکت تولیدی بسیار بزرگی دارد که با بانک های بزرگی مثل هنگ کنگ،گرنلاین بانک، بانک استاندارد چارتر و … همکاری دارد، وي همچنين يكي از حاميان مالي مهم نهمين كنگره جهاني زرتشتيان در دبي بوده است.
پدر پالونجی لولین با در سال 1930 سهام شرکت سرمایه گذاری گرو تاتا را خریداری نمود .
لازم به توضیح می باشد که :
خانواده تاتا، ( Tata family) خانواده کارآفرین و صنعتگر هندی میباشند، که از پارسیان هند بشمار میآیند. موسس این خانواده جمشیدجی تاتا بود، که امروزه بعنوان پدر صنعت هند، شناخته میشود و در سال ۱۸۶۸ گروه تاتا را راهاندازی کرد.
این گروه امروزه بزرگترین گروه صنعتی هند محسوب میشود، که دارای بیش از ۱۰۰ شرکت تابعه، زیرمجموعه و فرعی است. این شرکتها عموما در حوزههای تولید فولاد، خودروسازی، مخابرات، هتلداری، نرمافزار و ارائه خدمات مشاوره اطلاعاتی فعال میباشند.
از شرکتهایی که خانواده تاتا بصورت مستقیم یا غیر مستقیم، کنترل آنها را در اختیار دارند، میتوان به: تاتا موتورز، تاتا استیل، خدمات مشاوره تاتا، تاتا پاور، تاتا کمیکال، تاتا دوو، جگوار کارز، لندرور و هتلهای تاج اشاره نمود.
گروه تاتا ، یک گروه صنعتی بزرگ و چندملیتی است، که مقر اصلی آن در بمبئی، هند قرار دارد. گروه تاتا بر حسب بازار سرمایه و درآمدها، بزرگترین شرکت مجتمع خصوصی در هند است و از سالها پیش بهعنوان یکی از معتبرترین شرکتهای جهان شناخته میشده است.
گروه صنعتی تاتا توسط جمشیدجی تاتا از پارسیان هند در سال ۱۸۶۸ بنیان گذاشته شد. امروزه بخشی از این گروه صنعتی بزرگ را اعضای خاندان تاتا اداره میکنند
تاتا موتورز ( Tata Motors) بزرگترین شرکت خودروسازی هند است. این شرکت متعلق به گروه تاتا است. تاتا موتورز در سال ۱۹۴۵ توسط جهانگیر راتانجی دادابهوی تاتا از پارسیان هند بنیان نهاده شد.
مشهورترین محصول این شرکت تاتا نانو میباشد که به دلیل قیمت بسیار پایین و اقتصادی بودنش در جهان مشهور است. این خودرو تنها ده هزار روپیه معادل ۲۵۰۰ دلار آمریکا قیمت دارد.
تاتا موتورز در سال ۲۰۰۸ میلادی جگوار و لندرور را از فورد خریداری کرد و پس از آن هم با جنرال موتورز آمریکا برای خرید هامر وارد مذاکره شده که البته در نهایت هامر به شرکت دیگری فروخته شد.
خدمات مشاوره تاتا، (Tata Consultancy Services) شرکت فناوری اطلاعات هندی و چندملیتی است، که بهعنوان یکی از زیرمجموعههای گروه تاتا بهشمار میآید.
شرکت خدمات مشاوره تاتا در سال ۱۹۶۸ توسط جی آر دی تاتا تاسیس شد و در حال حاضر یکی از باارزشترین شرکتهای هندی بهشمار میآید، که بهعنوان بزرگترین شرکت ارائهکننده خدمات فناوری اطلاعات محسوب میشود. این شرکت دارای تخصص در حوزههایی چون: مشاور مدیریت، مشاوره اطلاعاتی، برنامهریزی منابع سازمانی و برونسپاری میباشد.
دفتر مرکزی این شرکت در شهر بمبئی، هند قرار دارد و سهام آن در بازار بورس اوراق بهادار بمبئی و بورس اوراق بهادار ملی هند دادوستد میشود.
غلامعلی سلیمانی (متولد ۲۵ خرداد ماه ۱۳۲۵ در آمل) کارآفرین و بنیانگذار هلدینگ سولیکو است. سولیکو دارای بیش از ۲۰ زیر مجموعه میباشد که شرکت کاله بزرگترین و مطرحترین آن محسوب میشود.
بابک بختیاری، کارآفرین ایرانی است. او شرکت بستنی زنجیرهای آیس پک ice pack را در ایران تأسیس کرده است و مدیر عامل آن است.
بختیاری در سال ۱۳۸۷ به عنوان کارافرین برتر بخش خدمات در جشنواره ملی کارافرینان برتر معرفی شد. در سال ۱۳۸۸ آیس پک به عنوان یکی از صد برند برتر ایران معرفی شد. بختیاری در سال ۱۳۸۷ به عنوان کارافرین برتر استان تهران معرفی شد. آیس پک که بختیاری آن را درسن ۲۹ سالگی بنیان نهاد، بزرگترین فروشگاه زنجیرهای ایران خوانده شده است.
بختیاری دارای فوق دیپلم عمران است. او به مشاغلی نظیر مسافرکشی، گرداندن بوفهٔ مدارس و راهاندازی شرکتی با سرمایهٔ خانواده اش و راهاندازی کارگاه تولید لوازم اداری پرداخت که موفقیتی به دست نیاورد و ورشکست شد، و با ۳۰۰ میلیون چک برگشتی راهی زندان شد. بختیاری از کودکی به به رقیق کردن بستنی و ریختن موز و اسمارتیز در آن علاقه داشت. او پس از سفری به چین و خوردن نوعی آبمیوه و الهام گیری از آن، با تبدیل ایدهٔ بستنی شل لیوانی که با نی میل میشود به کسب و کار، مغازهای را در شمال تهران اجاره و افتتاح کرد. اولین شعبه آیس پک در سال ۱۳۸۶ توسط بابک بختیاری، در شرایطی که او ۳۰۰ میلیون بدهی داشت، در خیابان نیاوران تهران افتتاح شد. آیس پک در عرض ۶ ماه ۱۲۰ شعبه دایر کرد وهم اکنون ۵ هزار نفر در آن مشغول به کار هستند. آیس پک امروزه ۱۰ شعبهٔ خارجی در هند، امارات، کویت، مالزی و دبی دارد.
آیس پک یک مجموعه زنجیرهای ایرانی است که در سال ۱۳۸۶ بنیان نهاده شد. این مجموعه کار خود را با شعبهای در خیابان نیاوران تهران شروع کرد و شیوهای نو از بستنیخوری در ایران را پدید آورد.
اولین شعبه آیس پک در سال ۱۳۸۶ توسط مالک آن، بابک بختیاری ، در خیابان نیاوران تهران افتتاح شد، سپس آیس پک شعبه دوم خود را در مرکز خرید گلستان تهران دایر نمود. در کمتر از ۶ ماه آیس پک ۱۰۰ شعبه در سراسر کشور و امارات متحده عربی دایر نمود. شعبه ۱۰۰ این برند به حسین رضازاده واگذار شد. پس از آن هم ۶۰ شعبه دیگر در ایران دایر شد. بابک بختیاری در مصاحبه ای میگوید:من از کودکی دوست داشتم بستنی را که کمی آب شده است را با تکه های موز و اسمارتیز مخلوط کنم و سپس میل کنم و این ایده ای بود که بعد ها باعث به وجود آمدن آیس پک شد.
این مجموعه کمتر از دو سال توانسته ۱۳۰ فروشگاه در داخل و خارج از ایران (۱۱۸ شعبه در ایران و ۴ شعبه در امارات و ۸ شعبه در دیگر کشور ها که در ذیل آمده است)ایجاد نماید که در مقایسه با سیستم های بزرگ و معروف زنجیره ای دنیا نظیر مک دونالد، استار باکس، کینگ برگر و غیره قابل توجه و بلکه بسیار موفق تر عمل نموده است چرا که آن ها در دو سال اول شروع به کارشان ، تنها یک شعبه داشتند در حالیکه آیس پک توانسته هر ۶ روز یک شعبه در دو سال اول افتتاح نماید .
آقای بابک بختیاری از بدو تاسیس این مجموعه در نظر داشته که آیس پک را به عنوان اولین و بزرگترین مجموعه زنجیره ای ایرانی به دنیا معرفی نماید و در سراسر دنیا شعبات آیس پک را دایر نماید و با توجه به اینکه کشور هائی نظیر آمریکا بیش از ۵۰ درصد صادرات خود را در پشت سیستم های زنجیره ای و برند سازی خود به دیگر کشور ها تحمیل می کنند ولی ایران تا کنون از این روش استفاده نکرده است که آیس پک توانسته ایران را نیز در رقابت با برند های زنجیره ای دنیا مطرح سازد و هم اکنون با صادرات کلیه مواد اولیه جهت شعبات خارجی آیس پک از جمله شعباتی در کشور امارات ، هندوستان ، مالزی ، تایلند ، سنگاپور ،ونزوئلا ، سوریه ، انگلستان و کویت به این مهم دست پیدا کرده و قصد دارد گامی در جهت سربلندی نام ایران زمین و تقویت هویت ایرانی بردارد .
با این چنین کسب و کار موفق ایشان تا به حال بیش از ۱۷۰۰ فرصت شغلی مستقیم و بیش از ۵۰۰۰ فرصت شغلی غیر مستقیم در کمتر از دو سال به وجود آمده و روز به روز نیز افزایش پیدا خواهد کرد . به دنبال این دستاورد آقای بابک بختیاری به عنوان جوان ترین کار آفرین کشور و شاید بتوان گفت که به عنوان پدیده کار آفرینی ایران مطرح گردید و شاید دلیل این موضوع سن کم و مدت زمان کوتاه موفقیت این مجموعه تا به حال بوده است.
زندگینامه آقای بختیاری از زبان خودشان :
در آغاز را به فکر راهاندازی کسب و کاری با هزینه کمتر افتادم.
از آنجا که از دوران دبیرستان علاقه زیادی به خوردن ساندویچ داشتم و میدانستم بچهها نیز از خوردن ساندویچ در مدرسه لذت میبرند.
پس از مذاکره با مدیران سه مدرسه توانستم بوفهای را برای مدت یک سال تحصیلی اجاره کنم و با سرمایه بسیار اندک، سه یخچال دست دوم و کهنه و با مبلغ صدوپنجاه هزار تومان، بوفه این مدرسهها را راهاندازی کردم. این کار درآمد خوبی داشت. در تابستان به دلیل تعطیلی مدارس به دنبال کار دیگری بودم.
یک روز پدرم به دلیل تعویض لوازم اداری محل کار خود از من خواست تا لوازم فرسوده را بفروشم، من هم در مدت کوتاهی با قیمت مناسب موفق به فروش آنها شدم. وقتی دیدم درآمد خوبی از این راه میشود به دست آورد به خرید و فروش لوازم دست دوم روی آوردم به طوری که از طریق آگهیهای روزنامه لوازم دست دوم خریداری کرده و در طبقه دوم خانه رنگ میکردم و پس از آن وارد بازار میکردم.
با شروع این کار، بوفه مدارس را تعطیل کردم و طرح ساخت میز تحریر را با پدرم در میان گذاشتن و با تکیه بر تجربههای پیشین در زمینه فروش میز تحریر پیشرفت زیادی را در این کار پشت سر نهادم.
تا آنجا که مرکز میزهای کامپیوتر رادر خیابان ولیعصر با همکاری یک شریک راه انداختم در ظرف مدت کوتاهی ۲ شعب از مرکز میزهای کامپیوتری را ایجاد کردم اما به دلیل بیتجربگی و عجله داشتن برای پیشرفت در اثر سهلانگاری در برخورد با شریکم دچار مشکل شده و ورشکست شدم.
از آنجا بود که تنها راه پرداختن دیون خود را در پرورش یک فکر خلاقانه و کسب و کاری جدید دیدم که ایده «سوپر خونه سرویس» به ذهنم خطور کرد که مواد غذایی را به شهروندان میرساند.
اینجا بود که تصمیم گرفتم برای جلب نظر تولید کنندگان محصولات مختلف برای پخش محصولات آنها به درب منازل در روزنامه آگهی بدهم.
به دلیل نداشتن زمان کافی برای پرداختن بدهیها این کار را رها کردم و به فکر راه انداختن کاری دیگر افتادم همیشه با خودم می گفتم کاری میتواند موفق شود که ایدهای نو در برداشته باشد.
از دوران کودکی بستنیها را با هم زدن رقیق می کردم و با موز یا اسمارتیز هم میزدم و میخوردم خیلی از این کار لذت میبردم.
تصمیم گرفتم این کار را در مقیاس بزرگ عملی کنم. با تکیه بر تجارب کار قبلی که محصولات مختلف برای توزیع به من پیشنهاد میشد به این فکر افتادم که یک بستنی متفاوت برای مردم عرضه کنم.
فکر متفاوت بودن از ذهنم بیرون نمیرفت. تصمیم گرفتم بستنی بسازم رقیقتر، حاوی میوه که با بستهبندی کردن آن از طریق نی بشود آن را نوشید.
پس از شکلگیری این ایده در ذهنم نمونههای اولیه آن را آماده کردم و برای امتحان به اعضای فامیل و آشنایان دادم.
ایده با استقبال خوبی روبهرو شد. تصمیم گرفتم ایده خود را عملی کنم. پس از جستوجوی فراوان توانستم دستگاه بستهبندی کننده لیوان و نی مخصوص که بتواند بستنی در آن جریان یابد را یافته و آماده راهاندازی اولین شعبه آیس پک شدم.
از همان روز نخست چشمانداز جهانی شدن محصول را در ذهنم میپروراندم به همین منظور روی تابلوی اولین مغازه خود نوشتم آیس پک شعبه مرکزی و بعد از سنجش توان بالقوه بازار در مکانهای دیگر شعبات دوم و سوم و … را راهاندازی کردم تا آنجا که هماکنون بالغ بر ۱۲۰ شعبه در ایران و ۱۰ شعبه در کویت، مالزی، دبی و هند در حال فعالیت میباشد.
در حال حاضر ۱۲۰۰ نفر به طور مستقیم در شعبات آیس پک مشغول فعالیت هستند و حدود ۵۰۰۰ نفر نیز مشغول فعالیتهای ستادی، تامین مواد اولیه و توزیع آن میباشد.
آقای بختیاری مدیر دبیرستان موسی ابنجعفر (ع) تهران و آقای تجردی را تاثیرگذار در پیشرفت خود میداند.
تشکیل گروه آموزشی برای آموزش فروشندگان و پرسنل آیس پک از دیگر کارهای مهمی است که در این شرکت صورت میپذیرد.
آقای بختیاری حفظ حقوق مالکیت معنوی برای نام تجاری و محصول خود را مهمترین مشکل و چالش پیش روی فعالیتهای شرکت میداند.
ایشان امیدوار است به واسطه محصول جهانی خود تواناییهای ایران و ایرانی را به همه جهانیان اثبات کند.
وقتی با لباس زندان و دستبند، پای به دادگاه میگذارد و ۷۰ طلبکار خشمگین را روبهروی خود میبیند، با خودش عهد میبندد در صورت خلاصی از این مخمصه، در کسب و کار تازهاش، با حساب و کتاب قدم بردارد؛ کسب و کاری که در آن نه از چک برگشتی و ورشکستگی خبری باشد و نه از بیاعتباری و بیآبرویی و تنهایی. شاید در پائیز ۱۳۸۴ وقتی زندانی بدهکار با زبان خواهش و منطق قول پرداخت تمام بدهیهایش را در صورت آزادی از زندان میداد، هیچ کدام از شاکیانش باور نمیکردند، او بدون داشتن کمترین سرمایه و اعتباری بتواند فروشگاه زنجیرهایاش را راهاندازی کند و در مدت ۶ ماه، شعباتش به ۱۰۶ و درآمدش به ۵ میلیارد تومان برسد. اما او به توانایی و خلاقیت و پشتکار خودش ایمان داشت؛ ایمانی که کمکش کرد با ۳۰۰ میلیون تومان بدهی کاری را شروع کند که او را به اوج موفقیت برساند.
شاید شنیدن سرگذشت زندگی پرفراز و نشیب انسانی که بارها زمین خورده و دوباره برخاسته است برای کسانی که با یک شکست متوقف میشوند، عبرت آموز باشد بویژه زمانی که بدانند وی شکست را همواره به تجربه طلایی زندگی اش تعبیر میکند و از آن پلی میسازد برای رسیدن به موفقیت.
برای دیدن کارآفرینی که با کسب و کار سادهای که راه انداخته، بیش از ۵ هزار نفر منتفع شدهاند به محلهای در شمال تهران میروم؛ منطقهای در بام تهران و همجوار رشته کوه البرز. او را دراتاقی ملاقات میکنم که همچون خودش بیآلایش است. نه از تقدیرنامههای قاب گرفته خبری است و نه از لوحهای افتخاری که بعد از آزادی از زندان به عنوان کارآفرین برتر و … دریافت کرده است.
بابک بختیاری در تابستان ۱۳۵۷زمانی که ایران آبستن یک انقلاب بزرگ بود، در تهران به دنیا آمد. او نیز مثل بسیاری دیگر کارآفرینان از کودکی به استقلال مالی و کسب درآمد علاقه مند بوده، به طوری که در ۷ سالگی گاهی دور از چشم پدر و مادر پول توجیبیاش را کیک و آدامس و شکلات میخرید و جلوی استخر محلهشان بساط میکرد. وقتی هم که در ۱۴ سالگی پدرش ورشکست میشود و به خانه مادربزرگ پناه میبرند، صبحها با خریدن چند ساندویچ سرد و فروختن آنها در زنگ تفریح به همکلاسیها، پول توجیبیاش را تأمین میکرد.
از مسافرکشی تا نمایشگاه داری
بابک نخستین کسب و کارش را زمانی آغاز میکند که پول فروش تمام لوازم خانه در اختیارش قرار میگیرد: «در سال ۷۶ با سرمایه ۲ میلیون تومانی که مادرم از فروش تمام لوازم خانه مان در اختیارم قرار داد، پیکانی خریدم که هم وسیله رفت و آمدم به دانشگاه بود و هم با آن در خیابانهای تهران مسافرکشی میکردم. هر چند از این کار روزی ۱۰ هزار تومان هم درآمد داشتم اما شغلی نبود که با روحیات من سازگار باشد. ماشین را فروختم و با یکی از دوستان با سرمایه ۴ میلیون تومانی رستورانی شراکتی راه اندازی کردیم. نداشتن پشتوانه مالی و سرمایه در گردش و محاسبه نکردن دوران به اصطلاح خاک خوردن کار، باعث شد در کمتر از یکسال تمام سرمایه مان را از دست بدهیم.
بعد از مدتی بوفه مدرسهای را اجاره کردم و به فروش ساندویچ پرداختم. تجربه شکست در رستوران در اینجا که نیاز به سرمایه بالا و دکور نبود به کمکم آمد و سود بالای روز ۵۰ هزار تومانی را برایم رقم زد. با این موفقیت، بوفه ۲ مدرسه دیگر را نیز اجاره کردم و بدین شکل نخستین فروش زنجیرهای را تجربه کردم. تا اینکه فصل تعطیلی مدارس شروع شد.
دنبال کاری بودم که روزی پدرم لوازم مستعمل دفتر کارش را گوشه حیاط خانه آورد. از فرصت به وجود آمده استفاده کردم و با تعمیر و رنگ آمیزی آنها و سپس چاپ آگهی فروش در روزنامه ، توانستم تمام لوازم را به قیمت خوبی بفروشم. این سود ۴۰۰ هزار تومانی عاملی شد تا توقعام از بوفهداری بالاتر برود و با چاپ آگهی به خرید و فروش لوازم اداری دست دوم بپردازم. کم کم چند کارگاه تولید لوازم اداری راهاندازی کردم و چند فروشگاه زنجیرهای برای فروش آنها زدم. در اوایل کسب و کارمان رونق خوبی داشت و از تولید و فروش بالایی برخوردار بودیم. اما به دلیل محاسبه نکردن دقیق حساب و کتابها، ورشکست شدم و نه تنها تمام سرمایه ام را از دست دادم بلکه با ۳۰۰ میلیون تومان چک برگشتی، جایی جز پشت میلههای زندان برایم باقی نماند.»
میگویند عقربههای ساعت در زندان کندتر از هرجای دیگری میچرخد. آنقدر کند که هر ساعتش به اندازه یک سال طول میکشد. اما زندان نیز مانند هر چیز دیگر برای بابک فرصتی بود تا فارغ از محیط پرهیاهوی بیرون به زندگی و آرزوهایش فکر کند؛ آرزوهایی که هر چند برخی شکستها آنها را به تأخیر انداخت اما نمیتوانست متوقفشان کند.
ایدهای از صندوقچه خاطرات
کسب و کارها عموماً به رفع نیاز مشتریان میپردازند. اما برخی کسب و کارها با طراحی یک نوآوری به ارائه خدمت یا محصولی جدید میپردازند که قبل از آن، نیاز به وجودش احساس نمیشد. بختیاری نیز برای رسیدن به رؤیاهای بلندپروازانهاش در پی خلق محصولی جدید بود:« در وجودم توان و انرژی زیادی احساس میکردم. بعد از رضایت شاکیان و آزادی از زندان چند کار دیگر را امتحان کردم که چندان موفق نبود و بر بدهیهایم افزود. تا اینکه در سفری همراه با یکی از دوستان به چین، آبمیوهای در رستورانی خوردیم که ذهن مرا خیلی به خود مشغول کرد. البته نه مزه و رنگ آبمیوه بلکه سرو آن در لیوانی دردار که از وسط آن یک نی برای نوشیدن خارج شده بود. آن موقع چنین لیوانی در ایران وجود نداشت.
دوستم دستگاهِ ساختِ آن را خرید و به ایران بازگشتیم. ذهنم تا مدتها به این فکر مشغول بود که چه محصول دیگری میتوان با این لیوان ارائه کرد تا اینکه به یاد خاطرهای از دوران کودکی ام افتادم. یادم آمد که هر وقت مادرم بستنی میخرید، ابتدا آن را در ظرفی هم میزدم تا رقیق شود، سپس چند اسمارتیز به آن اضافه میکردم و تا ته سر میکشیدم و میخوردم که خیلی مزه میداد. از یادآوری این خاطره آنچنان خوشحال شدم که از جایم پریدم و دائم میگفتم «یافتم یافتم» به گونه ای که اطرافیانهاج و واج مرا مینگریستند.
در واقع ایده تولید و فروش بستنی شل در لیوانی که در دارد و با یک نی مصرف میشود از یادآوری خاطره کودکی آغاز شد.
با قرض و وام مغازه ای در شمال تهران بین دو بستنی فروشی بزرگ و معروف اجاره کردم و روی تابلوی آن نوشتم شعبه مرکزی آیس پک ( بستنی بسته بندی). از دید برخیها محاصره بین دو رقیب بزرگ یک ریسک بود اما به نظر خودم این یک فرصت بی نظیر برای دیده شدن بود. در واقع آن محل بازاری بود برای خریدن و خوردن بستنی و ما هم عرضه کننده نوع جدیدی از بستنی بودیم.
تبلیغات ما دهان به دهان بود. یعنی مشتریانمان با رضایتی که از نحوه سرو و مزه بستنی ما داشتند به دیگر دوستان خود نیز اطلاعرسانی میکردند. یکی از تبلیغات ما در ابتدا دادن بستنی رایگان به راننده خودروهایی بود که برای خوردن بستنی در آن محل توقف میکردند. آنها و همراهانشان با دیدن این مدل بستنی، لوگوی آن و نام خاصش که خارجی بود، کنجکاو میشدند تا بیایند داخل مغازه و بستنی با نی که تا آن زمان با قاشق خورده میشد را امتحان کنند. در واقع نوآوری در بسته بندی بستنی، نوع لوگو، طراحی دکوراسیون داخلی که حاصل تجربیات پیشینم بود و تبلیغات شفاهی باعث استقبال فراوان مردم از این محصول و موفقیت سریع ما شد. به طوری که شعبه دوم را نیز خیلی زود افتتاح کردیم. حتی طلبکارانم نیز به مشتریان پر و پا قرص مان تبدیل شده بودند.
کمکم افراد زیادی مراجعه میکردند و درخواست گرفتن نمایندگی داشتند. من نیز به شرطی با واگذاری امتیاز موافقت میکردم که نحوه مدیریت شعبهها مطابق شعبه مرکزی و نظارت ما صورت بگیرد. همچنین خدماتی مانند دکوراسیون و مبلمان داخلی مغازهها، مجهز کردن آشپزخانه، تهیه لیوانهای مخصوص و دادن مواد اولیه بستنی در انحصار شرکت مرکزی و با مدیریت من انجام بگیرد. بدین گونه سیستم فروش زنجیرهای ما وسعت گرفت به طوری که در مدت ۶ ماه تعداد شعبههایمان به ۱۰۶عدد رسید که در دنیا یک رکورد محسوب میشود و تعداد افرادی که به طور مستقیم و غیرمستقیم از این کسب و کار منتفع میشدند به ۵ هزار نفر افزایش یافت. در این مدت نه تنها توانستم بدهی ۳۰۰ میلیون تومانیام را بپردازم بلکه حدود پنج میلیارد تومان نیز سود عایدم شد.»
در سال۸۶ او به عنوان کارآفرین برتر ملی معرفی میشود و سال ۸۸ کسب و کارش در لیست صد برند برتر ایرانی جا خوش میکند. البته کسب و کارهای شکست خورده پیشیناش را با درایت بیشتر احیا میکند و در زمینه فروش مبلمان و رستوران داری به موفقیتهای خوبی دست مییابد. ضمن آنکه روی محصولات دیگری همچون آبمیوه و ماست و بستنی نوآوریهایی انجام میدهد.
هر شکست یک تجربه طلایی
بختیاری در پاسخ به این سؤال که از این همه زمین خوردن چه درسهایی گرفته است، میگوید:«زمین خوردن را بازیای میدانم برای افزایش تجربیاتم. هر موقع که زمین خوردم قوی تر شدم و با اتکا به تواناییهای خودم بلند شدم و با قدرت بیشتری به حرکت ادامه دادم. کسی که زمین نخورد، نمیتواند به انسانی قوی تبدیل شود. افراد موفق و ثروتمند دنیا بعد از بارها شکست و زمین خوردن به پیروزی رسیدهاند. کسانی که زمین خوردهاند بدانند که بحرانهای زندگی آنها را قوی تر میسازد همچون آهنی که با حرارت به فولادی سخت بدل میشود.»
این کارآفرین شانس و خوش بیاری را برای همه یکسان میداند و میگوید: « نداشتن خوش بیاری و شانس بهانه آدمهای ضعیفی است که نمیتوانند از فرصتهای موجود به خوبی استفاده کنند. همه چیز به توانمندیهای خود افراد بستگی دارد. برخی بی توجه و به سادگی از کنار موقعیتها میگذرند و برخی با برقراری ارتباط صحیح از موقعیتهای پیش آمده هر فرصتی را به ثروت تبدیل میکنند.»
شنیدم که جایی گفته عشق به کتاب خواندن دارد؛ از او میپرسم با وجود این هم مشغله و گرفتاری، وقتی هم برای مطالعه دارید؟
میگوید:« اگر از من بپرسند که علم بهتر است یا ثروت به طور قطع خواهم گفت علم. اگرچه تحصیلات آکادمیکم را در رشته مهندسی عمران نیمه تمام رها کردم ولی هرگز خواندن کتاب را کنار نگذاشته ام. در هر فرصتی اطلاعات تجاری ام را افزایش میدهم. خواندن کتاب برای من یک عشق است. از دوران نوجوانی داخل تاکسی، اتوبوس، مطب دکتر، صف انتظار بانک و … به خواندن کتابهای مورد علاقه ام در زمینه تجارت و موفقیت، میپرداختم و هیچ وقت به بهانه کار و گرفتاری فرصت یادگیری را از خودم دریغ نمیکنم. در مورد اهمیت برنامهریزی هم به قانون بیست، هشتاد آقای «پاره تو» اشاره کنم که میگوید بیست درصد از همه فعالیتها و کارهایی که انجام میدهیم، هشتاد درصد از نتایج مهم و معنادار را برایمان به ارمغان میآورد.
در واقع انجام این ۲۰ درصد در زندگی ما تفاوت ایجاد خواهد کرد و ما را در مسیری که آرزوی آن را داریم، قرار خواهد داد. پس برنامه ریزی زندگیمان را باید به گونه ای طراحی کنیم که در کمترین زمان بیشتری نتایج عایدمان شود. من اعتقاد دارم با برنامهریزی و نظم دادن به کارها میتوان فرصتهای زیادی را آزاد کرد تا اوقات بیشتری را در کنار خانواده گذراند.
برخیها را میبینیم که در تمام عمر از صبح تا شب وقتشان را درگیر یک مغازه میکنند اما برخی دیگر با بهرهگیری از یک سیستم، نه تنها آن مغازه را از دور کنترل میکنند بلکه میتوانند دهها مغازه دیگر هم راهاندازی کنند. باید اعتراف کنم هر چقدر کارهایم بیشتر میشود، به دلیل بهره مندی از سیستمی که به حضور فیزیکی من نیازی ندارد، وقتم نیز آزادتر میشود و میتوانم اوقات بیشتری را با خانوادهام باشم و به ورزش رزمی که مورد علاقهام است بپردازم و مسافرتهای طولانی مدتی در برنامه ام داشته باشم بدون آنکه کمترین مشکلی در اداره کسب و کارم ایجاد شود.»
از کارآفرینی که در سنی کمتر از ۳۰ سالگی بزرگترین فروش زنجیره ای در ایران را راه اندازی کرد و به اوج ثروت و موفقیت رسید، رموز موفقیتش را میپرسم، میگوید:« به عنوان یک کارآفرین خودم را در ابتدای راه میبینم و اگر امروز پیشرفتی در کارم دارم به این دلیل است که به انگیزههایم بها داده ام. در کار به پنج اصل تخیل، باور، برنامهریزی، تلاش و هدف اعتقاد دارم. تخیل به ما این امکان را میدهد تا به هر ایده ای که میخواهیم فکر کنیم. باورداشتن به تواناییهایمان و رشد کسب و کارمان دومین رمز مهم موفقیت است.
در مرحله بعد برای عملی کردن رؤیایمان باید برنامه ریزی کنیم. در واقع برنامه ریزی سناریویی است که حتی بدون داشتن پول و پارتی میتواند کسب و کارمان را رو به جلو هدایت کند و بدون وجود آن مقصد را نمیبینیم. مرحله آخر تلاش است که بدون مراحل قبلی این عامل هیچ تأثیری در موفقیت شما نخواهد داشت. البته یک نکته بسیار مهم برای رسیدن به موفقیت و شکل دادن رؤیاهایمان، دور کردن افکار منفی و سیاه از ذهن و قلبمان است که آنها مخل و مزاحمی هستند برای زایش اندیشههای نو و ایدههای بکر در ذهنمان.»
لذت موفقیت در پیمودن مسیر است
بابک بختیاری در اختیار گذاشتن تمام امکانات به فرزندان را نادرست میداند و میگوید:« اگر بدون زحمت همه چیز برای بچهها مهیا شود، زندگی برایشان بی معنا میشود. آنها باید با تلاش و زحمت در مسیر موفقیت حرکت کنند تا مزه آن را بچشند و قدرش را بدانند. باید در این راه بارها زمین بخورند و بلند شوند تا موانع را پشت سر بگذارند. آنگاه که همچون فولاد محکم شدند هر چه در اختیارشان قرار گیرد به بهترین شکل از آن استفاده میکنند.»
بختیاری همچنین موفقیت در هر کسب و کاری را آموختنی میداند و نه ذاتی و ادامه میدهد:« افراد زیادی با حضور در کلاسهای مختلف راههای موفقیت را پیدا میکنند. از شکستهایشان درس میگیرند و روحیهشان را قوی نگه میدارند، باوری قوی دارند و به آینده کارشان امیدوارند. انسانها اگر در جهت رسیدن به آرزوهایشان تلاش کنند قطعاً رشد بهتری را در دنیا شاهد خواهیم بود. اما متأسفانه بسیاری از افراد به دلیل سستی و تنبلی و نداشتن باور از پیگیری آرزوهایشان میگذرند که نتیجهای جز حسرت برایشان باقی نمیماند.»وی انتهایی برای آرزوهایش متصور نیست و حضور در عرصههای جهانی را حداقل آرزویش میداند که مسیری از این راه را با افتتاح شعبی در مالزی، کویت، عراق و امارات متحده پیموده است. همچنین به رعایت شعار«همیشه حق با مشتری است» تأکید میکند و معتقد است «رضایت مشتری برکت هر کسب و کاری است».
او ارتباطات را عاملی تأثیرگذار در رشد کسب و کارها میداند و میگوید:« با هر کسی که دوست شدم و ارتباط برقرار کردم یک روزی به کمکم آمد؛ چرا که هر کس اطلاعاتی دارد، محصولاتی را میشناسد و ارتباطاتی دارد که میتواند در پیشبرد کسب و کارمان مؤثر باشد. حتی رقابت سالم نیز میتواند انگیزهای بالا برای رشد کسب و کارمان ایجاد کند.»
وقتی با این کارآفرین خوشفکر خداحافظی میکنم در این فکرم که چند نفر مانند او پیدا میشود که در اندیشه ساختن برندی برتر هستند، اما شانس دریافت رضایت و فرصتی از طرف طلبکارانشان را نیافتهاند. آیا هستند کسانی که میتوانند در صورت آزادی، برای چند هزار نفر اشتغال آفرینی کنند؟
این کارآفرین انتقادی هم به بانکها دارد و میگوید:« خیابانهای تهران روزگاری شبهای روشنی داشت. چراغ بسیاری از مغازهها همچون رستورانها، گلفروشیها، ساندویچیها، آرایشگاهها و… روشن بود اما چند سالی است که بانکها بهترین نبشها را خریدهاند و یک تجارت پرسود و بی دردسر برای خود ایجاد کردهاند. این شده تاریکی خیابانها و کوچ مردم به خانهها. شاید اگر بانکها شعبههای خود را در داخل پاساژها و خیابانهای فرعی میزدند، شهرمان شبهای روشنتری داشت.» (مهرداد افشار/ ایران)
پس از خروج رسول تقی گنجی مرد ویژه بورس از ایران که عملکردش همواره مورد توجه و انتقاد فعالان بازار سرمایه بود، اکنون خانواده او – پسرش امیر محمد- که سالها مدیریت شرکت مهرام را بر عهده داشت از این شرکت می رود تا خروج این خانواده بسیار ثروتمند از بورس رنگ واقعی تر به خود بگیرد.
در پی تحولات اخیر در شرکت مهرام، محمدرضا و امیرمحمد تقی گنجی از ترکیب هیئت مدیره و مدیرعاملی این شرکت بورسی رفتند و جای خود را به دو نفر دیگر دادند.
در پی تصمیمات (دوم دی ۱۳۹۱) هیئت مدیره شرکت بورسی مهرام، دو عضو هئیت مدیره و مدیرعامل آن تغییر کردند و طی آن غلامحسین احمدی و نصرت اله منزوی از طرف دو شرکت دنیای علم پویا و سرمایه گذاری کامیار جانشین امیر محمد تقی گنجی و محمدرضا تقی گنجی در هئیت مدیره شدند . با این تغییر، منزوی به عنوان مدیرعامل جدید مهرام و به جای امیر محمد تقی گنجی معرفی شد.
براساس این گزارش، شرکت مهرام در اسفند ۱۳۴۹ توسط شاهرخ ظهیری بصورت شرکت سهامی خاص تاسیس و یک سال بعد راه اندازی و از سال ۷۵ وارد بورس اوراق بهادار شد،اما در پی تحولاتی ،ظهیری در سال ۷۵ اقدام به فروش مهرام به رسول تقی گنجی (پدر امیرمحمد تقی گنجی) کرد که با حرف و حدیث ها و حاشیه هایی همراه بود.در ادامه هم به دلیل تخلف های رسول تقی گنجی در سرمایه گذاری ملت، با شکایت سازمان بورس وی به تحمل چهار ماه حبس تعزیری محکوم ولی وی از کشور متواری شد.
گنجی درحال حاضر در ایران نیست و برخلاف آنچه گفته میشود که او بیمار است و به بدبختی افتاده، به شکل بیسابقهای در «بورلی هیلز» زندگی میکند. دولت بخش عمدهای از داراییهایش را ضبط کرده است. بطور مثال چیزی حدود ۱۵ میلیون دلار از داراییهای گنجی که به صورت وثیقه در گروی بانک توسعه اسلامی بود، با حکم محاکم قضایی ضبط شده و در اختیار این بانک بینالمللی قرار گرفته است حتی گفته میشود زمانی که در ایران بوده، با حکم قاضی، او را روی تخت بیمارستان مجبور به پرداخت حقوق کارگران یکی از شرکتهای زیرمجموعهاش کردهاند.
اما رسول تقی گنجی کیست؟
نام اصلی اش «رسول تقی گنجی » است. آن گونه که خود مدعی است در تهران و در خانواده یی «با نام و نشان» به دنیا آمده است. در ۱۷ سالگی موفق می شود مدرک دیپلم بگیرد و اندکی پس از آن، وارد دانشگاه می شود. ۱۷ سال بیشتر ندارد که وارد «دانشگاه پلی تکنیک» می شود و در رشته مهندسی شیمی با گرایش پتروشیمی تحصیل می کند. در ۲۱ سالگی موفق می شود درسش را تمام کند. بعد از درس و با توجه به اینکه معافیت اعزام به سربازی دارد، به صف مهندسان پتروشیمی کشور می پیوندد و کارش را در قسمت تجهیز نیروی انسانی سازمان پتروشیمی در شیراز آغاز می کند. یک سال و نیم در شیراز می ماند و پس از آن به نقاط جنوبی کشور منتقل می شود.
این بار «پتروشیمی ایران- ژاپن» میزبان جوانی است که رویاهای زیادی در سر دارد. در همین شرکت است که بنای اولیه الگوی مدیریتی رسول گنجی «در مکتب ژاپنی» شکل می گیرد. آقای «نی شی یو» که مدیر او در شرکت ایران- ژاپن است، در طول سه سالی که رسول تقی گنجی در جنوب کشور است چیزهای زیادی به او یاد می دهد. گنجی در مورد استادش گفته است: «آقای « نی شی یو» که بیشتر از ۶۰ سال سن داشت، خیلی به من علاقه پیدا کرده بود. نگران من بود و همه چیز را به من منتقل می کرد. روزی که خواستم از او جدا شوم، به من چیزی گفت که باعث شد من بیشتر خودم را بشناسم. او گفت من تو را کشف کرده ام. بنابراین اخبار رشد و ترقی ات را به من برسان. گنجی آن گونه که خود گفته است بعد از مدتی مجدداً به تهران برمی گردد و در رشته مهندسی صنایع در «دانشگاه صنعتی شریف» به ادامه تحصیل می پردازد. در همین روزها مدتی به امریکا سفر می کند و باز آن گونه که خودش گفته است در «هاروارد» موفق می شود مدرک فوق لیسانس مدیریت استراتژیک بگیرد و در ادامه تحصیل موفق می شود در «دانشگاه پنسیلوانیا» مدرک دکترای پلیمر بگیرد.
آغاز تجارت
کار اقتصادی خیلی از میلیاردرها با یک جرقه یا یک اتفاق کوچک آغاز شده است. بعضی ها با پیدا کردن یک سکه یا فروش ارث خانوادگی و بعضی ها با خوش شانسی در ازدواج اما رسول گنجی می گوید: «هیچ کدام. خیلی از موفقیت های من در بستر خانواده شکل گرفت. من آنقدرها که به برنامه ریزی و تلاش اعتقاد دارم، به شانس اعتقاد ندارم.»
با این حال وضع خانوادگی رسول گنجی چندان بد نبوده است چه آنکه خودش می گوید: «خانواده من خیلی ثروتمند نبود اما وضع آنها خوب بود. خانواده ما پیش از انقلاب جزء طبقه مالکین بود. جد من هم به «صمصام السلطنه بختیاری» برمی گردد.» فردی که رسول گنجی از او یاد می کند، زمانی رئیس ایل بختیار بوده و حتی بعد از «مشیر الدوله»، ۱۰۰ روزی بر کرسی نخست وزیر ایران تکیه زده است.
گنجی می گوید: «من با دست خالی کارم را شروع کردم. دست خالی نه به این دلیل که نداشتیم، به این دلیل که نمی خواستم. کار اقتصادی من با استقلال کامل آغاز شد.»
پرسش این است: چگونه؟ و گنجی در پاسخ می گوید: «برای نخستین بار کارت بازرگانی ام را در سال ۱۳۵۵ گرفتم. در همان روزها به محضر پدرم رفتم و گفتم اگر اجازه می فرمایید می خواهم کار تجارت ام را آغاز کنم. از پدرم خواهش کردم ۵۰ هزار تومان به من قرض بدهد. با توجه به اینکه حقوق و مزایای حضورم در شرکت «پتروشیمی ایران- ژاپن» قابل توجه بود، به پدرم قول دادم ۵۰ هزار تومان را چندماهه برگردانم. پدرم گفت، می خواهی با ۵۰ هزار تومان چه کار کنی؟ گفتم اگر اجازه بدهید می خواهم گشایش اعتبار کنم. ایشان هم قبول کردند و من معادل یک میلیون تومان گشایش اعتبار (LC) کردم. از این گشایش اعتبار یک میلیون تومان که با ۵۰ هزار تومان پول قرضی از پدرم صورت گرفت، چیزی حدود ۲۰۰ هزار تومان سود کردم.» و گنجی آن گونه که در گفت وگوی طولانی اش مدعی شده، این گونه تجارت را آغاز کرده است.
تداوم سودآوری
گنجی با یک میلیون تومان گشایش اعتبار، مواد شیمیایی وارد می کند. دو ماه بعد این کالای شیمیایی را می فروشد و حدود ۲۰۰ هزار تومان سود می کند. مدتی بعد بدهی اش را به پدرش پرداخت می کند و با سودی که به دست آورده، دفعه های بعد دو میلیون تومان، چهار میلیون تومان و بیشتر، کالاوارد می کند. کارش به همین شکل ادامه می یابد تا اینکه پدرش از دنیا می رود و ارثی که از او به جای می ماند، باعث می شود رسول با قدرت بیشتری به کارش ادامه دهد. در ۲۸ آبان سال ۱۳۵۵ ازدواج می کند و همزمان کار در شرکت «ایران- ژاپن» را ادامه می دهد تا اینکه به اتفاق برادرانش شرکتی را در سال ۱۳۵۶ تاسیس می کند. نام شرکت خانوادگی آنها «چیمیکو پریلننگ» است که بعدها به «شرکت شیمیایی رازی» تغییر نام می دهد.
چسب رازی
«چیمیکو پریلننگ» همان شرکت معروف تولیدکننده «چسب رازی» است. بنای اولیه این شرکت در قزوین گذاشته می شود. در این کارخانه قرار است چسب و صمغ و رزین تولید شود. این کارخانه در حال حاضر بزرگ ترین و معروف ترین کارخانه تولید چسب در ایران است. نزدیک به ۶۰ درصد مصرف چسب کشور را کارخانه رازی تولید می کند. گنجی در مورد راه اندازی این کارخانه گفته است: «یکی از دلایلی که فکر می کنم باعث شد بنای کارخانه رازی، استاندارد و محکم گذاشته شود، تخصص من و برادرانم بود.» آنها پنج برادر هستند. رسول دکترای شیمی دارد. برادر بعد از او هم دکترای شیمی دارد. برادر بعدی اش حقوق خوانده. برادر بعدی اش مدیریت صنعتی خوانده و در نهایت برادر کوچک آنها هم بازرگانی خوانده است. او و برادرانش شرکت «شیمیایی رازی» را با سرمایه ثبتی ۱۰ میلیون تومان ایجاد می کنند. گنجی می گوید: «همه ما به داشتن پسر خوبی مثل شرکت شیمیایی رازی افتخار می کنیم.» البته این شرکت حرف وحدیث های بسیاری دارد. می گویند یک بار آتش می گیرد و گنجی پس از آن شرکت بزرگ خود را تاسیس می کند.
گلدستون
گنجی و برادرانش بعد از شرکت شیمیایی رازی، «شرکت کیمیارزین» را راه اندازی می کنند و بعد بنای شرکت «کیان شیمی» گذاشته می شود. بعد به گفته خودش کار بسیار بزرگی را در قالب شرکت «آرتاویل تایر» شکل می گیرد که مردم محصولات آن را به نام «گلدستون» می شناسند. گنجی در مورد این شرکت گفته است: «بعد از انقلاب یکی از بزرگ ترین پروژه های بخش خصوصی، راه اندازی کارخانه «آرتا ویل تایر» یا «لاستیک اردبیل» بوده است. ما کارخانه «لاستیک سازی اردبیل» را ظرف مدت دو سال ساختیم و تحویل دادیم که هنوز هم یک رکورد محسوب می شود. بعدها قسمتی از سهام این شرکت در بورس عرضه شد اما نزدیک به ۹۰ درصد سهام این شرکت هنوز به خانواده گنجی تعلق دارد.»
مهرام
نام گنجی از ابتدای ورودش به بورس، همراه با حاشیه و حرف و حدیث می شود. او شرکت مهرام را در میانه های دهه ۷۰ از شاهرخ ظهیری بنیانگذار شرکت می خرد و بابت تسویه حساب، چند فقره چک بانکی با ارقام درشت به او می دهد.
لاستیک دنا
خیلی ها تبلیغات گسترده شرکت دنا را در تلویزیون به یاد دارند. نمونه آنچه در شرکت مهرام به وقوع پیوست، به شکلی دیگر در شرکت دنا تکرار می شود. با این تفاوت که لاستیک دنا هم زمان خرید برای رسول گنجی حاشیه ایجاد می کند و هم زمان فروش. برادران گنجی ۲۰ درصد سهام دنا را از «بنیاد فاطمی» در بورس تهران می خرند. گنجی مدعی است سهام دنا را در رقابت ماشینی و گران تر از تابلو خریده. یعنی مثلاً در تابلو هر سهم ۳۰۰ تومان بود، اما او ۸۰۰ تومان خریده است. گنجی گفته «باقیمانده سهام، تا ۶۳ درصد را هم در بورس از مردم خریدم. به عنوان یک سهامدار عمده قیمت این سهام را بسیار بالابردم همان طور که در مهرام این کار را انجام دادم. تا زمانی که از رفتارهای یک گروه در کارخانه خسته نشده بودم به فکر فروش آن نبودم. زمانی که آنجا را فروختم به ثمن بخس فروختم. نسیه هم فروختم. هنوز هم ۳۸ میلیارد تومان از آن پول را دریافت نکرده ام. من ۶۳ میلیارد تومان آن سهام را فروختم و هنوز ۳۸ میلیارد تومان از این مقدار را طلبکارم. به شما اطمینان می دهم هیچ اتفاق ناگواری برای سهامدار نیفتاده است. زمانی که آنجا بودم ۴۰ میلیون دلار ماشین آلات جدید وارد کردم، خط لاستیک سنگین را توسعه دادم که خوشبختانه الان فعال شده و یکی از بزرگ ترین کارخانه های لاستیک سازی کشور است. همین الان هم با من مذاکره می کنند که دوباره آنجا را بخرم. البته من تمایلی به این کار ندارم چون ساختار تغییر نکرده است. البته روایت فروشندگان لاستیک دنا با آنچه گنجی گفته متفاوت است. گنجی می گوید: «دنا جریان های عجیبی دارد. من در «لاستیک دنا» ترمز بریدم. فکرش را بکنید، من همیشه گاز می دادم اما در «دنا» متوجه شدم لاستیک هایم صاف شده است. ماشین را نگه داشتم و پیاده شدم. من سهم «دنا» را به این دلیل فروختم که از حاشیه خسته شده بودم. البته همین حالا، من سهامدار ۱۷درصد شرکت لاستیک دنا هستم. من هنوز «دنا» را دوست دارم.»
ماجرای مینو
شرکت مینو یکی از بزرگ ترین و معروف ترین شرکت های صنایع غذایی ایران است که اعتبار خوبی هم میان مردم دارد. گنجی مالک بخش عمده یی از سهام این شرکت است اما هرگز نتوانسته یا اجازه نداده اند این شرکت را هم به بلای دیگر شرکت هایش گرفتار کند. گنجی در مورد شرکت مینو گفته است: «ما ۴۹ درصد «گروه صنعتی مینو» را داریم. ۴۹ درصد «پارس مینو» را هم داریم. با وجود اینکه در اداره این شرکت، هیچ دخالتی نداریم، اما همچنان در آن مانده ایم. می دانید که ۵۰ درصد «مینو» به ستاد آزادگان عزیز تعلق دارد و ما فقط دو عضو هیات مدیره در این شرکت داریم. کار ما این است که در جلسه های این شرکت حضور پیدا کنیم، احوالی از دوستان بپرسیم و بعد هم خداحافظی کنیم. اگر افتخاری در اداره این شرکت سراغ دارید، آن را به نام هیات مدیره «مینو» ثبت کنید و اگر انتقادی دارید، به خانواده گنجی نسبت ندهید. ما در این شرکت نقش نداریم. اما با همه این مسائل، «مینو» را هم خیلی دوست دارم. البته یادآوری یک نکته هم اهمیت دارد که تا حالاما از شرکت مینو چیزی دریافت نکرده ایم. شاید منتظر سود ناشی از افزایش قیمت سهام آن هستیم، اما برای سود سهام شرکت، دندان تیز نکرده ایم.»
ملت پرحاشیه
گنجی زمانی که شرکت سرمایه گذاری ملت را در اوایل دهه ۸۰ می خرد، با حاشیه زیادی مواجه می شود. زمانی سر و صدا و هیاهوی زیادی راجع به «بنیاد …» برپا می شود. خرید شرکت سرمایه گذاری توسط رسول گنجی در سال ۱۳۸۱ حواشی زیادی برای او به دنبال دارد. گنجی این شرکت را ۴۲ میلیارد تومان می خرد که آن روزها رقم زیادی محسوب می شود. روزنامه اصلاح طلب بهار، نام گنجی را به بنیاد … پیوند می زند و در این میان اسمی از چند چهره سیاسی صاحب نفوذ برده می شود. چند روز بعد، روزنامه بهار توقیف می شود و این شائبه به وجود می آید که جریان قدرتمندی پشت بنیاد … بهار را توقیف کرده است. گنجی در مورد آن روزها گفته است: «اصلاً من چیزی به نام «بنیاد…» نمی شناسم. ما چنین چیزی نداریم. من هیچ وقت هیچ معامله یی با «بنیاد …» نداشتم. تمام اینها نشات گرفته از مصاحبه یک نفر با «رادیو…» در خارج از کشور است. آقایی که به «…» معروف است، پنج سال قبل، با رادیو … مصاحبه کرد و گفت یک «الیگارشی» پنج خانواده یی در ایران شکل گرفته است که خانواده گنجی هم در آن عضویت دارد. همچنین ایشان گفت در معامله یی که برای خرید«دنا» صورت گرفته است فساد وجود داشته است. تلویزیون های لس آنجلسی این موضوع را تعقیب کردند و من آن زمان به رادیو… زنگ زدم و از آنها سوال کردم چه کسی این سرنخ ها را به شما داده است؟ آنها هم اسم چند نفر را بردند و گفتند شما هم مصاحبه کنید و گفته های آنها را رد کنید. من گفتم حاضر به مصاحبه نیستم و مصاحبه نکردم. این قضیه باعث به وجود آمدن یک ذهنیت شد. سایت سیاسی «…» هم که توسط چپ های شکست خورده اداره می شود، این قضیه را تکرار کرد. یک بار هم به امریکا رفتم. شخصی به نام «ش.هـ» از یک کانال سیاسی بارها با هتل من تماس گرفت و گفت من راجع به شما حرف های غلط و نادرست به مردم می گویم. شما ۱۰هزار دلار به «تلویزیون کانال یک» کمک کنید، من تمام آنها را تکذیب و از شما در تلویزیون تعریف می کنم. من حتی حاضر به صحبت با او نشدم. ایشان در تلویزیون می گفت گنجی رفته و بانک ملت را خریده است. به مردم پیشنهاد می داد که بروید شیشه های بانک ملت را بشکنید چون گنجی آن را خریده است. خیلی خنده داراست.»
امپراتور بدهی
گنجی امپراتور بدهکاران بود. او با یک بار هزینه،۱۰بار سرمایهگذاری میکرد. اکنون به یاد جمله معروف رسول گنجی میافتم که گفته بود «ما نزدیک ۷۵درصد آن چیزی را که شما دارایی تصور میکنید، بدهی داریم.» رسول گنجی در گفتوگوی مفصلی که در اردیبهشت سال ۱۳۸۶ با روزنامه توقیف شده «هممیهن» داشت گفته بود که او و خانوادهاش سهام بیش از ۸۴ شرکت را در پرتفوی دارند. این پرتفوی، به گفته گنجی دو میلیارد دلار ارزش داشته است. رسول گنجی روزگاری قبله آمال خیلی از سهامدارن بورس تهران بود. رسیدن به دارایی افسانهای او،برای خیلیها آرزویی دستنیافتنی بشمار میرفت. اوآن روزها مالک شرکتهایی همچون «آرتاویل تایر»، «مهرام»، «شیمیایی رازی (تولیدکننده چسب رازی)»، «مینو» سرمایهگذاری ملت» و دهها شرکت کوچک و بزرگ دیگر بود.
گذار از کارآفرینی به سفته بازی
گنجی دراواخر دهه ۷۰ به صورت جدی وارد بورس میشود. خیلیها معتقدند در این دوره، جایگاه رسول گنجی از کارآفرینی به سفتهبازی و سهامبازی افول میکند. آن روزها همه شرکتهایی که رسول گنجی در پرتفوی خود داشته،به نوعی اسیرحاشیههای فراوان شدهاند. مهرام،دنا،مینو،ایرانیت و سرمایهگذاری ملت ازاین دست شرکتها بشمار میروند. خواندن سرگذشت این شرکتها برای همه میتواند عبرتآموز باشد. نام گنجی از ابتدای ورودش به بورس، همراه با حاشیه و حرف و حدیث میشود. او شرکت مهرام را در میانههای دهه ۷۰ از شاهرخ ظهیری بنیانگذار شرکت میخرد و بابت تسویه حساب،چندفقره چک بانکی با ارقام درشت به او میدهد اما آنگونه که گفته میشود با کمک دوستانی که در برخی نهادها دارد یا شاید فقط ادعا میکند که دارد، شاهرخ ظهیری را به زحمت میاندارد. ظهیری بنا به دلایلی که احتمالا نوعی پاپوش بوده است، چند روز گرفتار زندان میشود.
جریان ازاین قرار بوده که رسول گنجی،شاهرخ ظهیری مدیرقبلی شرکت را به دادن رشوه به مدیران بانکی متهم میکند و ظهیری با فشار برخی دوستان گنجی،مدتی را به زندان میافتد. بعدها رسول گنجی درحالی که مبلغی بابت فروش شرکت به ظهیری پرداخته است، از دادن بخش عمدهای از ثمن معامله سر باز میزند و چیزی حدود یک میلیارد تومان از بدهیاش را نمیپردازد. شاهرخ ظهیری، هنوز داغ مهرام را در سینه دارد.
لاستیکسایی گنجی درسرمایهگذاری ملت
«لاستیک دنا» یکی از شرکتهای پرحاشیه گنجی بود. خیلیها تبلیغات گسترده شرکت دنا را در تلویزیون به یاد دارند. برادران گنجی ۲۰درصد سهام دنا را از «بنیاد فاطمی» در بورس تهران خریدند اما این شرکت با حاشیههای فراوانی برای آنها مواجه بود. گنجی زمانی که این شرکت را فروخت به حسابسازی متهم شد و این که داراییهای این شرکت را به نام خود کرده است. شرکت مینو هم که یکی از بزرگترین و معروفترین شرکتهای صنایع غذایی ایران است برای گنجی به شکل دیگری حاشیه ایجاد کرده. گنجی مالک بخش عمدهای از سهام این شرکت است اما هرگز نتوانسته یا اجازه ندادهاند تا این شرکت را هم به بلای دیگر شرکتهایش گرفتار کند. گنجی و خانوادهاش ۴۹درصد «گروه صنعتی مینو» را دراختیار دارند.
آنها ۴۹درصد «پارس مینو» را هم در پرتفوی دارند. ۵۰درصد «مینو» به ستاد آزادگان تعلق دارد و خانواده گنجی فقط دو عضو هیاتمدیره در این شرکت دارند. به قول گنجی، کار آنها این است که در جلسههای این شرکت حضور پیدا کنند، احوالی از دوستان بپرسند و بعد هم خداحافظی کنند. اما سرمایهگذاری ملت بیشترین حاشیه را برای رسول گنجی داشته است. او زمانی که شرکت سرمایهگذاری ملت را در اوایل دهه ۸۰ خرید، با حاشیه زیادی مواجه شد. خرید این شرکت همزمان شد با ایجاد سر و صدا و هیاهوی زیادی در مورد «بنیاد الزهرا». گنجی این شرکت را ۴۲ میلیارد تومان میخرد که آن روزها رقم زیادی محسوب میشود. روزنامه اصلاحطلب بهار، نام گنجی را به بنیاد الزهرا پیوند میزند و در این میان اسمی از چند چهره سیاسی صاحب نفوذ برده میشود. چند روز بعد، روزنامه بهار توقیف میشود و این شائبه بوجود میآید که جریان قدرتمندی پشت بنیاد الزهرا بهار را توقیف کرده است.
ماجرای گنجی وخاموشی
علینقی خاموشی زمانی که مجبور به ترک کرسی اتاق بازرگانی شد،به اتفاق افرادی هم چون رسول گنجی یک شرکت سرمایه گذاری تاسیس کرد تا با اعتباری که دارد،هم چون تجربه کشورمالزی،بزرگ ترین شرکت واسطه گری بخش خصوصی را ایجاد کند.گفته می شود رسول گنجی مقدارزیادی از دارایی های این شرکت تازه تاسیس را بابت بدهی هایی که داشته به طلبکاران خود داده ودرمقابل،به علینقی خاموشی چک مدت دار داده است.گفته می شود خاموشی به شدت ازاین جریان برآشفته شده است.
آیا این پایان قصه گنجی هاست؟
اکنون و با خروج پسر رسول تقی گنجی -کسی که پدرش خیلی به او امید داشت- از مدیریت شرکت مهرام، این پرسش درمیان سهام داران و فعالان بازار سرمایه ایجاد شده که آیا خانوداه گنجی ها قصد خروج کامل از بورس ایران را دارند و می خواهند در کنار پدر در ینگه دنیا-بورلی هیلز – خوش باشند یا نه این اقدام صرفا حرکتی تاکتیکی برای تجدید قوا و کاهش حاشیه های این خانواده بورسی است؟
عده ای معتقدند با فرار رسول تقی گنجی عملا اعتبار این خانواده در بازار سرمایه ایران از دست رفته و یقینا این خانواده دیگر نمی تواند به سالهای رویایی خود بازگردد لذا ترجیح داده اند تا با خروج بی سرو صدا از بازار سرمایه بخت خود را در جای دیگری بیازمایند.
می گویند بورس تهران خوش استقبال و بدبدرقه است. مصداق این بی وفایی ظهور سهامداران زیادی در یک محدوده زمانی بلندمدت و سقوط آنها به فاصله ناچیز است. یکی از مصادیق بارز این ظهور و سقوط ها، رسول تقی گنجی است. رسول گنجی که زاییده و دست پرورده بورس بیمار ایران در سال های اخیر است، نمونه خوبی از سرمایه گذاران بدخیم ایرانی است که گاهی در سریال های تلویزیونی ایران می بینیم: مردی که در پایان فیلم اسیر کارهای بدش می شود و به دام قانون می افتد. با این تفاوت که در پایان سریال های ایرانی، پلیس متهم را به دام می اندازد اما در مورد رسول گنجی زمانی حکم صادر می شود که او در ایران نیست. سهامداران قدیمی بورس و افرادی که در سال های آغازین دهه ۸۰ اقدام به خرید و فروش سهام می کردند، به طور قطع با نام رسول تقی گنجی آشنا هستند: مردی که زمانی ادعا کرده بود «یک درصد GDP ایران» است. مردی که اعتراف کرده بود در بورس تهران دو میلیارد دلار دارایی دارد. گنجی روزگاری قبله آمال سهامداران بود. شخصی که خرید سهام یک شرکت وی صف های خرید و رشد قیمت باورنکردنی را برای سهام مزبور در پی داشت. این جو روانی به گونه یی بود که حتی شایعه خرید سهام توسط گنجی اثری مشابه خرید واقعی داشت و سهامداران را به ایجاد صف ترغیب می کرد. اما اکنون دادگستری تهران رسول گنجی را به زندان و پرداخت جریمه محکوم کرده است. این درحالی است که اکثر شرکت های گنجی یا مدت هاست به دلیل عدم شفافیت در اطلاع رسانی با توقف طولانی مدت نماد مواجه هستند یا دچار زیان عملیاتی شده اند که در نهایت متضرر اصلی سهامداران خرد هستند و در میان صاحبان صنایع ایران با هر کس صحبت کردیم به نوعی صابون گنجی به تن او خورده و دل خونی از او داشت. گنجی در حال حاضر در ایران نیست و در امریکا به سر می برد.رسول گنجی در گفت وگوی مفصلی که در اردیبهشت سال ۱۳۸۶ با روزنامه توقیف شده «هم میهن» داشت، گفته بود او و خانواده اش سهام بیش از۸۴ شرکت را در پرتفوی دارند. این پرتفوی به گفته گنجی دومیلیارد دلار ارزش داشته است. او آن روزها مالک شرکت هایی همچون«آرتاویل تایر»، «مهرام»، شیمیایی رازی (تولید کننده چسب رازی)، «مینو»، سرمایه گذاری ملت و ده ها شرکت کوچک و بزرگ دیگر بود. چند سال پیش، او با خرید سهام شرکت سرمایه گذاری بانک ملت، در میان رادیو و تلویزیون های لس آنجلسی شهرتی به هم زد. مدیر شبکه سیاسی کانال یک، چندین برنامه علیه گنجی پخش کرد و سعی کرد القا کند او (گنجی) یکی از میلیاردرهایی است که مشاور سرمایه گذاری چند چهره معروف سیاسی کشور است. یکی دو نام تجارتی نام او را به چند چهره معروف جمهوری اسلامی پیوند زد و باعث شد نام «رسول تقی گنجی» خیلی بیشتر از ارزش پرتفویی که داشت، درگیر حاشیه میلیاردرها شود.
بنیاد فاطمیه نه الزهرا
آن روزها تلویزیون های لس آنجلسی، گنجی و سرمایه گذاری ملت را به چهره های مطرحی از جمله … نسبت می دادند اما گنجی در گفت وگو با روزنامه هم میهن به شدت آن را تکذیب کرده و گفته است: «من صد درصد این حرف ها را تکذیب می کنم، گرچه کاری ندارم که جایی به نام «بنیاد …» وجود دارد یا نه. فعالیت دارد یا خیر. «بنیاد…» زمانی وجود داشت که بعد ورشکسته شد و از بین رفت. من با بنیاد … هم از طریق «…» که مشاور وزیر اقتصاد بود آشنا شدم. بعد به بورس رفتم و سهام آنجا را خریدم و بعد از آن هم ارتباطی با آنجا نداشتم. من صرفاً بخش خصوصی هستم. من همانی هستم که برای شما معرفی کردم. وامدار کسی هم نیستم. فقط مقداری به بانک ها بدهکارم، هر چه دارم متعلق به خودم و خانواده ام است. با کسی هم شریک نیستم. درصدهای ما در خانواده هم الان دیگر مساوی نیست.»
این صحبت ها مال سال ۱۳۸۵ است و مشخص نیست برادران و فرزندان رسول گنجی که سال ها پیش راه خود را از امپراتور جدا کرده اند اکنون که کار پدرخوانده گره خورده است، چه حسی دارند. نقل فقط حکم دادگاه و زندان و جریمه برای رسول گنجی نیست که او دارد آبرویش را نیز بر باد رفته می بیند. او اکنون در محله بورلی هیلز امریکا در ویلایی رویایی زندگی می کند. هیچ کس نمی داند گنجی از چه زمانی به پرتگاه نزدیک شد اما از میان نزدیکانش هستند کسانی که با ایما و اشاره می گویند «تاریخ مصرف پدرخوانده برای بعضی ها به پایان رسیده». واقعاً این گونه است؟ باید ایستاد و نظاره کرد.
بیمه رازی تا ۲۹ اسفند ماه ۱۳۹۲ تحت مدیریت برادران محمد رضا تقی گنجی، کریم مسعود تقی گنجی، مهدی سعید تقی گنجی و شرکتهای تحت مالکیت ایشان با نامهای لیزینگ رازی، شیمیایی رازی، کیمیا رزین و آرتاویل تایر بوده است
مجیدقنادان بنیانگذارگروه صنایع غذایی مجید
مجیدقنادان درخانواده ای متدین و با وضعیت اقتصادی پایین درشهر شوشتر به دنیا آمد. فرزند ارشد خانواده بود و خیلی زودتر از آنکه تصوری از کسب و کار داشته باشد در کنار پدر مشغول به کارشد. او فقط پنج سال داشت ولی تمام کارهای پدر را زیر نظر میگرفت. پدر مغازه ی کوچک شیرینی پزی داشت،درآمد زیادی هم ازآن جا بدست می اورد. درآن زمان فرزند ارشد خانواده مسئولیت فراوانی برعهده داشت وبرای تأمین مخارج خانواده باید مسئولیتهایی را برعهده میگرفت.
آقا مجید در شرایطی که فقط هشت ساله بود ناچار شد مسئولیت کاری بزرگ را بر عهده بگیرد. پدر بدهی سنگینی داشت که بایدب رای کارکردن به شهر دیگری می رفت و اداره ی همه ی کارها را به این مرد بزرگ واگذار کرد. او با به عهده گرفتن کارها میدانست که باید از لذتهای کودکی بگذرد و بزرگتر از سن و سال خود فکر کند و تصمیم بگیرد اما تمام مسئولیت ها را بامیل و اشتیاق فراوانی پذیرفت. پذیرفتن این مسئولیت باعث شد مجید هشت ساله اعتماد به نفس زیادی بدست آورد و از همان کودکی باور کند که توانایی اداره ی خیلی از کارها را دارد. همچنین او فهمیدد که می تواند با کمی خلاقیت در کسب و کار می تواند کارش را توسعه دهد و از اتفاقات ناگوار به نفع خودش استفاده کند.
زحماتی که این مردکوچک رابه یک مرد بزرگ و ثروتمند تبدیل کرده است را نمیتوان نادیده گرفت ولی برای موفق شدن هیچ چیز مهمتر از ایمان داشتن به توانایی های مان نیست! به دلیل سن کمی که داشت گاها توسط رقبای خود مورد توهین قرار میگرفت و اورا با عنوان “یک الف بچه” خطاب میکردند. او میگوید:” خاطرم هست برای مطالبه ی طلبم پس ازمدتها به یکی از مغازه ها در یکی از شهرهای مجاور رفته بودم گفتم: حاج آقا لطفا بدهی خود را پرداخت کرده و اگر سفارش بفرمایید. ایشان با کمال خونسردی گفت: بچه، جنس میخواهم اما الان نمیتوانم پولت را بدهم، فعلا برو و تا وقتش طلبت رو خواهم پرداخت.گفتم: حاج آقا من سرمایه چندانی ندارم که بخواهم اینجوری جنس بفروشم،بایدتحویل جنس جدید بعد از تسویه حساب قدیم صورت پذیرد. ایشان که از جایی دیگر عصبانی و خشمگین بود مرا به شدت هل داد به طوری که زمین خوردم! پس از بلندشدن از زمین به هوا پریده و یقه ایشان را گرفتم. وقتی باچنین صحنه ای مواجه شد،بلافاصله از عملکرد خود پشیمان و مرابه گرمی پذیرفت. طلبم را داد وسفارش جدیدخود را ارائه نمود. بعدازچند دقیقه گفت:آفرین، قطعا چنین پیشرفتی مرهون چنین جسارتی است.”! اما این همه تحقیر چه تأثیری برکسی که راهش را انتخاب کرده و میداندکه باید چکارکند،دارد؟
خود می گوید در آن زمان، مغازه های بزرگی در شهرمان وجود داشت اما برکت و رونق مغازه ی ما خیلی زیاد بود. من تصمیم گرفته بودم به پدریم کمک کنم و این برکت را لطف خدا می دانستم. بدهکاران را دست خالی بر نمی گرداندم و طلبشان را می دادم. پدرم برگشت و اداره ی مغازه را دوباره بدست گرفت اما من که دیگر از درس و مدرسه فاصله گرفته بودم به فکر کاری بزرگتر افتادم. تصمیم گرفتم هر روز با وانتی که به اهواز می رفت به شهر بروم و تره بار بگیرم و بفروشم. تقریبا بیست ساعت از شبانه روز به این کار اختصاص یافته بود. به مرور دیدم می توانم محصولات مغازه یمان را به شهر ببرم و محصولات شهر را به آنجه بیاورم و در این صورت می توانم بیشتر سود کنم. این کار را انجام دادم. از همان کودکی رویای بزرگی در ذهن داشتم که روزی بتوانم کارآفرینی کنم، به همین دلیل کیفیت کارم خیلی مهم بود. سعی می کردم با تحقیق و پرس و جو مشکلات کارم را رفع کنم و رضایت مشتری را جلب کنم. طبق بررسی هایم متوجه شدم که دو محصول مربا و آبلیموی کارگاه مان بیشتر از محصولات دیگر مشتری دارد به همین دلیل تصمیم گرفتم بیشتر تمرکز و توانم را بر روی آن بگذارم. از بین این دو هم خودم آبلیمو را انتخاب کردم. در میدان تره بار با تجربه هایی که درآن مدت کسب کرده بودم توانستم مرکز خرید لیمو را پیدا کنم؛ مقداری شیشه، تشتک و لیبل تهیه و کارم را شروع کردم. خیلی زود به دلیل کیفیت محصولات مجید بازار شوشتر، اهواز، دزفول و خرمشهر را گرفت. بعد از گذشت زمانی متوجه شدم رقبا با کاهش قیمت محصولاتشان در صدد شکست من هستند. تجربه ای نداشتم، نمی دانستم آن ها چکار کرده اند که توانسته اند قیمت محصولاتشان را کاهش دهند. پرس و جو کردم و متوجه شدم که آن ها آب به آبلیم.هایشان اضافه می کنند.
برای مشورت گرفتن نزد شیخ شوشتری(ره) رفتم. ایشان به من گفت دو نوع آبلیمو تولید کنم؛ یک نوع آبلیمو با درصدی که آب به آن اضافه شده و یک نوع کاملا خالص. بر روی لیبل آن ها هم این موضوع را بنویسیم. این راهکار را اجرا کردم، مردم با دیدن صداقتم در کار، بیشتر از قبل از محصولم استقبال کردند و این یک تجربه بزرگ برایم بود که به خوبی توانستم از عهده ی آن بر بیایم.
اقداماتی که در راستای کارم انجام می دادم، باعث رونق گردش پول و رونق سرمایه منطقه شده بود که نظر مسئولین بانک ملی را به خود جلب کرد. روزی از طرف رئیس بانک از من دعوت شد و من هم در ساعت مقرر به آنجا رفتم. رئیس با دیدن من خطاب به من گفت: بچه جان چکار داری؟ و من که می دانستم او مرا نشناخته، خودم را معرفی کردم و بعد از معرفی با استقبال گرمی روبرو شدم. مراودات پولی که در این مدت داشتم برایش باعث تعجب بود، او می گفت: این معاملات از یک کاسب پنجاه شصت ساله ساخته نیست! چطور این جرأت را پیدا کردی؟ و من در جواب ایشان گفتم: ایمان و صداقت.
کم کم نیاز دیدم که کارم را وسعت دهم به همین دلیل هم افراد بیشتری را استخدام کردم و هم دستگاه های صنعتی و مدرن تهیه کردم. همچنین تصمیم گرفتم کارگاه را به بیرون از شهر ببرم. شرایط زمینی که خریده بودم، مساعد نبود-باتلاقی بود- با این حال باید زیر ساخت خوبی اِعمال می شد-خاکریزی و تسطیح به ارتفاع۸ متر و به وسعت ۵/۱ هکتار- فاز اول کارم در ۲۲ بهمن سال ۷۲ استارت خورد.(فاز اول=۵/۱ هکتار و هفت هزار متر مربع تأسیسات- فاز دوم= ۳ هکتار و شانزده هزار و پانصد متر مربع تأسیسات)
امروزه محصولات مجید نه تنها در ایران بلکه در تمام کشور های جهان: کشورهای حوزه خلیج فارس، اروپا، آمریکا و خاورمیانه وجود دارد و صادر می شود. این مجموعه با داشتن بیش از ۵۰۰ نفر نیروی کاری یکی از پر افتخارترین کارخانجات ایرانی است. نتیجه ی سال ها زحمت و تلاش که شاید بعضی وقت ها با تلخی و تحقیر هم همراه بود، این است. مجموعه ای توانمند و متعهد که بزرگترین رسالتش را سلامتی مردم می داند.
( بدون تحصیلات و از سن ۸ سالگی کسب و کار حرفه ای را شروع کرده اند)
اودرخانواده ای متدین و باوضعیت اقتصادی پایین درشهر شوشتر به دنیا آمد. فرزند ارشدخانواده بود وخیلی زودتر از آنکه تصوری از کسب و کار داشته باشد در کنار پدر مشغول به کارشد. اوفقط پنج سال داشت ولی تمام کارهای پدر را زیر نظر میگرفت. پدر مغازه ی کوچک شیرینی پزی داشت،درآمد زیادی هم ازآنجابدست نمی آورد. درآن زمان فرزند ارشد خانواده مسئولیت فراوانی برعهده داشت وبرای تأمین مخارج خانواده باید مسئولیتهایی رابرعهده میگرفت. آقامجیددرشرایطی که فقط هشت ساله بود ناچار شدمسئولیت کاری بزرگ رابه برعهده بگیرد. پدر بدهی سنگینی داشت که باید برای کارکردن به شهر دیگری میرفت و اداره ی همه ی کارها را به این مرد بزرگ واگذارکرد. او با به عهده گرفتن کارها میدانست که باید از لذتهای کودکی بگذرد وبزرگتر از سن و سال خود فکر کند و تصمیم بگیرد اما تمام مسئولیتها را با میل واشتیاق فراوانی پذیرفت. پذیرفتن این مسئولیت باعث شد مجید هشت ساله اعتماد به نفس زیادی بدست آورد و از همان کودکی باور کند که توانایی اداره ی خیلی از کارها را دارد. همچنین او فهمیدد که می تواند با کمی خلاقیت در کسب و کار می تواند کارش را توسعه دهد و از اتفاقات ناگوار به نفع خودش استفاده کند.
زحماتیکه این مرد کوچک رابه یک مرد بزرگ و ثروتمند تبدیل کرده است را نمیتوان نادیده گرفت و لی برای موفق شدن هیچ چیز مهمتر از ایمان داشتن به توانایی ها ی مان نیست! به دلیل سن کمی که داشت گاه توسط رقبای خود مورد توهین قرار میگرفت و او را با عنوان “یک الف بچه”خطاب میکردند. اومیگوید:” خاطرم هست برای مطالبه ی طلبم پس از مدتها به یکی ازمغازه هادریکی از شهرهای مجاور رفته بودم. گفتم: حاج آقا لطفا بدهی خود را پرداخت کرده و اگر سفارش جدید دارید بفرمایید. ایشان با کمال خونسردی گفت: بچه،جنس میخواهم اما الان نمیتوانم پول ترا بدهم،فعلا برو و تا وقتش طلب ترا و خواهم پرداخت.گفتم: حاج آقا من سرمایه چندانی ندارم که بخواهم اینجوری جنس بفروشم،بایدتحویل جنس جدید بعد از تسویه حساب قدیم صورت پذیرد. ایشان که از جایی دیگر عصبانی و خشمگین بود مرابه شدت هل داد به طوریکه زمین خوردم! پس از بلندشدن از زمین به هوا پریده و یقه ایشان را گرفتم. وقتی با چنین صحنه ای مواجه شد،بلافاصله از عملکرد خود پشیمان و مرا به گرمی پذیرفت. طلبم را داد و سفارش جدید خود را ارائه نمود. بعداز چند دقیقه گفت:آفرین،قطعاچنین پیشرفتی مرهون چنین جسارتی است.”! اما اینهمه تحقیر چه تأثیری برکسیکه راهش را انتخاب کرده ومیداندکه بایدچکارکند،دارد؟
خود می گوید در آن زمان، مغازه های بزرگی در شهرمان وجود داشت اما برکت و رونق مغازه ی ما خیلی زیاد بود. من تصمیم گرفته بودم به پدریم کمک کنم و این برکت را لطف خدا می دانستم. بدهکاران را دست خالی بر نمی گرداندم و طلبشان را می دادم. پدرم برگشت و اداره ی مغازه را دوباره بدست گرفت اما من که دیگر از درس و مدرسه فاصله گرفته بودم به فکر کاری بزرگتر افتادم. تصمیم گرفتم هر روز با وانتی که به اهواز می رفت به شهر بروم و تره بار بگیرم و بفروشم. تقریبا بیست ساعت از شبانه روز به این کار اختصاص یافته بود. به مرور دیدم می توانم محصولات مغازه یمان را به شهر ببرم و محصولات شهر را به آنجه بیاورم و در این صورت می توانم بیشتر سود کنم. این کار را انجام دادم. از همان کودکی رویای بزرگی در ذهن داشتم که روزی بتوانم کارآفرینی کنم، به همین دلیل کیفیت کارم خیلی مهم بود. سعی می کردم با تحقیق و پرس و جو مشکلات کارم را رفع کنم و رضایت مشتری را جلب کنم. طبق بررسی هایم متوجه شدم که دو محصول مربا و آبلیموی کارگاه مان بیشتر از محصولات دیگر مشتری دارد به همین دلیل تصمیم گرفتم بیشتر تمرکز و توانم را بر روی آن بگذارم. از بین این دو هم خودم آبلیمو را انتخاب کردم. در میدان تره بار با تجربه هایی که درآن مدت کسب کرده بودم توانستم مرکز خرید لیمو را پیدا کنم؛ مقداری شیشه، تشتک و لیبل تهیه و کارم را شروع کردم. خیلی زود به دلیل کیفیت محصولات مجید بازار شوشتر، اهواز، دزفول و خرمشهر را گرفت. بعد از گذشت زمانی متوجه شدم رقبا با کاهش قیمت محصولاتشان در صدد شکست من هستند. تجربه ای نداشتم، نمی دانستم آن ها چکار کرده اند که توانسته اند قیمت محصولاتشان را کاهش دهند. پرس و جو کردم و متوجه شدم که آن ها آب به آبلیم.هایشان اضافه می کنند.
برای مشورت گرفتن نزد شیخ شوشتری(ره) رفتم. ایشان به من گفت دو نوع آبلیمو تولید کنم؛ یک نوع آبلیمو با درصدی که آب به آن اضافه شده و یک نوع کاملا خالص. بر روی لیبل آن ها هم این موضوع را بنویسیم. این راهکار را اجرا کردم، مردم با دیدن صداقتم در کار، بیشتر از قبل از محصولم استقبال کردند و این یک تجربه بزرگ برایم بود که به خوبی توانستم از عهده ی آن بر بیایم.
اقداماتی که در راستای کارم انجام می دادم، باعث رونق گردش پول و رونق سرمایه منطقه شده بود که نظر مسئولین بانک ملی را به خود جلب کرد. روزی از طرف رئیس بانک از من دعوت شد و من هم در ساعت مقرر به آنجا رفتم. رئیس با دیدن من خطاب به من گفت: بچه جان چکار داری؟ و من که می دانستم او مرا نشناخته، خودم را معرفی کردم و بعد از معرفی با استقبال گرمی روبرو شدم. مراودات پولی که در این مدت داشتم برایش باعث تعجب بود، او می گفت: این معاملات از یک کاسب پنجاه شصت ساله ساخته نیست! چطور این جرأت را پیدا کردی؟ و من در جواب ایشان گفتم: ایمان و صداقت.
کم کم نیاز دیدم که کارم را وسعت دهم به همین دلیل هم افراد بیشتری را استخدام کردم و هم دستگاه های صنعتی و مدرن تهیه کردم. همچنین تصمیم گرفتم کارگاه را به بیرون از شهر ببرم. شرایط زمینی که خریده بودم، مساعد نبود-باتلاقی بود- با این حال باید زیر ساخت خوبی اِعمال می شد-خاکریزی و تسطیح به ارتفاع۸ متر و به وسعت ۵/۱ هکتار- فاز اول کارم در ۲۲ بهمن سال ۷۲ استارت خورد.(فاز اول=۵/۱ هکتار و هفت هزار متر مربع تأسیسات- فاز دوم= ۳ هکتار و شانزده هزار و پانصد متر مربع تأسیسات)
امروزه محصولات مجید نه تنها در ایران بلکه در تمام کشور های جهان: کشورهای حوزه خلیج فارس، اروپا، آمریکا و خاورمیانه وجود دارد و صادر می شود. این مجموعه با داشتن بیش از ۵۰۰ نفر نیروی کاری یکی از پر افتخارترین کارخانجات ایرانی است. نتیجه ی سال ها زحمت و تلاش که شاید بعضی وقت ها با تلخی و تحقیر هم همراه بود، این است. مجموعه ای توانمند و متعهد که بزرگترین رسالتش را سلامتی مردم می داند.
پیشنهاد آقای قنادان برای موفقیت:
توکل و ایمان به خدا، مهمترین رکن یک موفقیت بزرگ است. صرف نداشتن سرمایه بیکار نمانید. شروع کنید و با ایمان و اعتقاد به توانمندی های خودتان پیش بروید. در مسیر استعدادهایتان شکوفا می شود و به این باور می رسید که خواستن توانستن است.
مجتمع صنایع غذایی مجید در سال ۱۳۷۰ با راه اندازی خطوط مدرن مربا و آب لیمو رسما” آغاز به کار نمود . از آن زمان به بعد با اجرای طرح های متوالی توسعه و تجهیز ،خطوط تولید محصولات جدید شامل : انواع شربت ، رب گوجه فرنگی ، عرقیات و گلاب ، انواع سس ، کنسرو های غیر گوشتی ، کنسرو ماهی و قلیه ماهی ، ترشیجات ،شور جات و آب میوه به خطوط تولید پیشین اضافه گردید.
بدیهی است که محصولات این شرکت پس از اخذ مجوز های قانونی از وزارت خانه های صنایع و بهداشت تولید گردیده و اغلب آنها از نشان استاندارد ملی ایران برخوردار می باشند. جالب آنکه برخی از محصولات این شرکت به دلیل برخورداری از کیفیت بسیار بالاتر از سطوح تعریف شده موفق به اخذ استاندارد تشویقی گردیده اند .
مجتمع صنایع غذایی مجید در زمینی به مساحت ۳ هکتار احداث گردید و محصولات تولیدی در این مجتمع و ۲ واحد بزرگ تحت پوشش آن شامل : برگ سبز جنوب ( شوشتر) ،مجتمع صنایع غذایی جمشید ( شوشتر ) ،
سوابق اجرایی و مدیریتی:
۱- اشتغال به کار تولید آبلیمو و انواع مربا و شیرینی های سنتی در کارگاه پدر
۲- تاسیس و راه اندازی کارگاه تولید مربا و آبلیمو در سال ۱۳۴۳ در شهرستان شوشتر
۳- تاسیس و راه اندازی شرکت آذین شوشتر در شهرستان شوشتر با سمت مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره در سال ۱۳۷۲ با ااااادو محصول که هم اکنون بالغ بر یکصد و هشتاد محصول را در سبد کالایی خود جای داده است. تنوع محصولات این شرکت اااااشامل تولید انواع آبلیمو ، مربا ، رب گوجه فرنگی، شربت ، نوشابه بدون گاز(آبمیوه)، آبمیوه طبیعی گازدار ، عرقیجات ، سس اااااهای سرد و گرم ، اکشک ، سرکه ، عسل ، ماالشعیر و رب انار می باشد.
۴- تاسیس و راه اندازی دفتر تجارت و بازرگانی داخلی و خارجی در شهرتهران در سال ۱۳۷۴ .
۵- تاسیس و راه اندازی شرکت پرورش ماهی لوفا در شهرستان شوشتر در سال ۱۳۷۵ با سمت رئیس هیئت مدیره و با ماموریت اااااتولید انواع ماهیان گرم آبی.
۶- تاسیس و راه اندازی شرکت برگ سبز جنوب در شهرستان شوشتر با سمت رئیس هیئت مدیره در سال ۱۳۷۸ با ماموریت تولید انواع کنسرو های گوشتی و غیر گوشتی ، ترشیجات و شوریجات.
۷- تاسیس و راه اندازی شرکت Magic Select Food (General Trading) در امارات متحده عربی _ دبی با سمت مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره در سال ۱۳۷۸ .
۸- تاسیس و راه اندازی شرکت گلدیس دشت فارس در استان فارس- شهرستان مرودشت با سمت مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره در سال ۱۳۸۰ با ماموریت تولید رب گوجه فرنگی و انواع ترشیجات و شوریجات.
۹- تاسیس و راه اندازی شرکت ملوانان چابهار در استان سیستان و بلوچستان – شهرستان چابهار با سمت مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره در سال۱۳۸۴ با ماموریت تولید کنسرو ماهی .
۱۰- تاسیس و راه اندازی شرکت پخش سراسری فرخ آذین در استان خوزستان- شهرستان اهواز با سمت رئیس هیئت مدیره در سال۱۳۸۸ با ماموریت پخش مویرگی محصولات مجتمع صنایع غذایی مجید در محدوده داخل استان خوزستان.
۱۱- تاسیس و راه اندازی شرکت آذین یاران در استان خوزستان – شهرستان شوشتر با سمت رئیس هیئت مدیره در سال۱۳۸۹ با ماموریت تولید ظروف پت(پلی استایرن) و پلاستیک (پلی اتیلن) .
۱۲- تاسیس و راه اندازی شرکت صنایع غذایی اروپاFood Industry Europe(General Trading) در کشور هلند – شهر آمستردام با سمت رئیس هیئت مدیره دراسال۱۳۹۳ با ماموریت پخش محصولات مجتمع صنایع غذایی مجید در محدوده کشور های اروپایی و همچنین واردات و صادرات به تمامی نقاط جهان . – برند های تجاری : مجتمع صنایع غذایی مجید دارای برندهای مختلفی از قبیل مجید ، دلنوش ، فرینوش ، بهفر، جمشید ، ملوانان چابهار ، سبز اشوشتر و ریبوتا می باشد.