مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

گفتگو با شاعر «ک مثل کُپُل»: آن زمان 20 ساله بودم

جام جم سرا: خبرگزاری ایسنا با خالق شعر مذکور گفت‌وگویی کرده که اگرچه نگاه کلی آن به سینما و تلویزیون است، اما جام جم سرا آن قسمتهایی را که برای افراد خانواده جذابیت دارد انتخاب کرده و در پی فرا رویتان می‌گذارد؛ بخوانید:

***

یکی از برنامه‌های تلویزیونی محبوب بسیاری از کودکان دهه 60 سریال یا جُنگ «مدرسه موش‌ها» بود که با شعر «ک مثل کُپُل...» آغاز می‌شد. اما کم‌تر کسی می‌داند که شاعر این شعر کودکانه یک روحانی است.

این روحانی سال‌هاست تلویزیون را ترک کرده و به کنج خلوت علمی خود رفته و تحصیل و تدریس علوم دینی را در پیش گرفته است. شاعر «ک مثل کپل» حجت‌الاسلام والمسلمین سیدابوالقاسم حسینی ژرفاست.

این روزها موش‌های خاطره‌انگیز در قالب فیلم سینمایی «شهر موش‌ها 2» برگشته‌اند. ابوالقاسم حسینی ژرفا درباره چگونگی سرایش شعر «ک مثل کپل...» اظهار کرد:‌ من بیش‌تر از 30 سال است در حوزه علمیه در کسوت روحانیت‌ هستم. علت این‌که تا به حال نخواسته‌ام درباره این موضوع صحبت کنم؛ چه کار «مدرسه موش‌ها» و چه خیلی از سروده‌های دیگری که برای کودکان و نوجوان داشته‌ام، این است که ممکن است آدم‌ها با این مباحث وارد حاشیه شوند.

او در ادامه درباره ماجرای سرودن این شعر گفت: من در آن زمان در رادیو و تلویزیون در جمع دوستان اداره‌کننده گروه کودک و نوجوان کار می‌کردم. البته کارمند رسمی نبودم و هیچ‌وقت هم نشدم. اگر اشتباه نکنم، خانمی به نام پروین اسدی تهیه‌کننده «مدرسه موش‌ها» بودند. همسرشان هم از تهیه‌کننده‌های تلویزیون بود. کار برای نوروز آن سال نوشته شده بود. شاید سال 61 یا 62 بود. وقت گرفته بودند و استودیوی تلویزیون را برای زمان مقرری گرفته بودند. آن موقع گرفتن استودیو کار سختی بود. دو - سه استودیوی خاص وجود داشت و در برنامه‌های مناسبتی اگر زمان برنامه‌ای به هم می‌خورد، کل روند برنامه مختل می‌شد. در گروه کودک به همراه دوستان دیگر نشسته بودیم که خانم اسدی با نگرانی آمدند و فرمودند شعری که برای تیتراژ «مدرسه موش‌ها» گفته شده، رد شده است. زمان بسیار محدودی حدود نیم ساعت به وقت آفیش استودیو مانده بود. ایشان با ناراحتی گفتند من برای ضبط وقت گرفته‌ام. اگر شعر نرسد، برنامه به هم می‌خورد. دو - سه روز هم بیش‌تر تا عید نمانده بود.
حجت الاسلام والمسلمین ژرفا افزود: من از قبل اهل شعر بودم. آن زمان‌ها هم حداکثر حدود 20 سال داشتم. به آقای عنصری و خانم اسدی عرض کردم اگر اجازه بدهید، خودم شعر را می‌گویم. خانم اسدی خیلی خوشحال شدند. چون من از نیروهای اصلی گروه بودم خیال‌شان راحت بود که دیگر خیلی مسأله تصویب ندارد. حساسیت‌های اول انقلاب خیلی زیاد بود. آن موقع گاهی یک تصویر یا کلمه که الآن در فرهنگ جامعه کاملا عادی شده، حساسیت‌برانگیز بود.

این شاعر ادامه داد: من به اتاق مجاور رفتم. 10 تا 15 دقیقه طول کشید. بسم‌الله گفتم، تمرکز کردم و این شعر را در هفت - هشت بیت سرودم که همین شعر «ک مثل کپل/ صحرا شده پر ز گل...» بود. البته بعد که خواستند آهنگش را بگذارند، یکی - دو کلمه را تغییر دادند. از اتاق که بیرون آمدم، خانم اسدی خیلی تعجب کردند و خوشحال شدند. شعر را برای اجرا به گروه دادند و قصه تمام شد. بعد هم من به جهت روحیات خودم که انزواطلبم، به قم آمدم و مشغول تحصیل و بعد تدریس شدم. همیشه هم هنر را دنبال می‌کنم، اما خودم را دور نگه داشته‌ام. این همه قصه من است و هرگز نه از کسی گله دارم که چرا نامم در کار نیامده و نه دلبستگی‌ای به این مسائل دارم. البته آن سال‌ها من در صداوسیما بیش‌تر با نام خانوادگی‌ام که «حسینی» است، معروف بودم. «ژرفا» تخلص شعری من است. حالا هم در حوزه علمیه «حسینی ژرفا» و «ژرفا» نامیده می‌شوم. آن موقع به این نام شناخته نمی‌شدم.

حسینی ژرفا در پاسخ به این سؤال که در حال حاضر هم در زمینه شعر کودک فعالیتی دارد یا نه، گفت: گه‌گاهی برای دل خودم شعر کودک می‌نویسم.

متن اجراشده شعر «مدرسه موش‌ها»:


«ک مثل کپل
صحرا شده پر ز گل
گ مثل گردو
بنگر به هر سو
ب مثل بهار
هپچه، هپچه
فکر کن بسیار
پ مثل پسته
نباش خسته
ایییشش!
م مثل موش
قیو، قیو، موش
برخیز و بکوش
برخیز و بکوش
خ مثل خونه
نگیر بهونه
آ مثل آواز
قصه شد آغاز»


ادامه مطلب ...

اهدای خودروی شاعر نامدار تبریزی به موزه [مجموعه عکس]

آیین رونمایی

پنج شنبه 9 بهمن 1393 ساعت 16:07

جام جم سرا: از این پس در سفرهای خود به تبریز می‌توانید سری هم به موزه استاد محمد حسین شهریار بزنید و خودروی این شاعر در آن‌جا از نزدیک ببینید؛ همین روز گذشته (چهارشنبه) آئین رونمایی و اهدای خودروی استاد با اجرای مراسمی در هتل گسترش تبریز برگزار شد و رنو ۵ وی به موزه اهدا گردید. چند تصویر از آن را ببینید.


ادامه مطلب ...

پای صحبت شاعر و ترانه‌سرا: شب‌ عید لباس‌ گشاد نصیبم می‌شد

نوروز هم مثل هر باور دیگری با توجه به آئین‌ها و باورهای مردم هر منطقه، شکل خاص خودش را می‌یابد و در واقع یک حرکت رویشی است. به جهت شرایط و وضعیتی که در خانواده ما وجود داشت، ما معمولاً روزهای نوروز را به تهران مسافرت می‌کردیم و بعد از پایان نوروز به بندرعباس برمی‌گشتیم و وقتی برمی‌گشتیم، تازه متوجه می‌شدیم که نفسمان تازه‌تر شده است و همیشه هم حسرت می‌خوردیم که ایکاش نوروز، تهران نمی‌رفتیم و در بندرعباس می‌ماندیدم.

با اینکه در بندرعباس هم مثل هر بندر دیگری، از جای جای ایران، مردم حضور دارند و تردد می‌کنند، اما آنقدر انسان‌های باصفا و صاف و ساده، آنجا هستند که اگر کسی خرده شیشه‌ای هم داشته باشد و به بندعباس بیاید، این خُرده شیشه‌ها از بین می‌رود. من این را با تمام وجود می‌گویم. به هر حال همانطور که گفتم با توجه به شرایطی که در خانواده بودم، اگر بخواهم درباره نوروز سخن بگویم، ناچارم از خاطراتی که از تهران دارم، بگویم.
یادم می‌آید خانه ما در منطقه دزاشیب در شمیران بود. من حدود ۶ سالم بود. ما را می‌آوردند میدان تجریش، آنجا شب‌ها لباس‌فروشی‌هایی در کنار خیایان بود که در شب عید خیلی هم شلوغ می‌شدند و قیمت‌هایشان هم پائین بود. برای ما لباس می‌گرفتند که معمولاً و بیشتر پسندِ خودشان [پدر و مادر] بود تا ما چون یک یا دو شماره بزرگتر برایمان می‌گرفتند.

یک بار زمانی که لباسی را برای من گرفتند، من همانجا آن را تنم کردم و دیگر هم لباس را درنیاوردم و گفتم من همین را می‌خواهم ولی از شانس بدِ من وقتی می‌خواستیم به خانه برگردیم، باران تُندی گرفت و آن زمان هم چتر معمولاً نبود و در مسیر برگشت به خانه هم هیچ سایه‌‌بانی نبود تا زیر آن کمی بایستیم بلکه خیس نشویم.
خلاصه من آنقدر زیر آن باران خیس شدم که وقتی رسیدم خانه، دیدم لباس نویی که گرفته بودم، حتی کمی برایم تنگ شده است. یادم می‌آید که فردای آن شب من را با همان لباس به آنجا بردند و گفتند این چه لباسی بود به پسر ما دادید؟! ولی فروشنده خیلی زرنگتر از این حرف‌ها بود و تا چشمش به پدر و مادر من و من خورد، گفت به به! چه لباس قشنگی! ماشاءالله پسرتان از دیروز تا حالا چقدر رشد کرده است! آنقدر برای من لباس گشاد گرفته بودند که من زمانی که به خیابان ولی عصر می‌رفتم و درخت‌های این خیابان را نگاه می‌کردم، همیشه با خودم فکر می‌کردم که حتماً این درخت‌ها که در زمستان بی‌برگ بودند و من آنها را عریان می‌دیدم، خیاط‌هایی دارند که اندازه تنِ درخت‌ها، برایشان لباس می‌دوزند و همیشه به حال این درخت‌ها حسودی می‌کردم!


خاطره و در واقع رسم دیگری که وجود داشت و من یادم می‌آید، این بود که مادرم آخر سال و شب عید، لباس‌های کهنه‌مان را دور نمی‌انداخت و به جای آن، از آنها برای خودمان و یا بچه‌ها و به خصوص دخترهای کوچتر فامیل، عروسک درست می‌کرد. اگرچه این عروسک‌ها شکلی نداشتند ولی چون لباس خودمان و خودشان بود، آنها را خیلی دوست داشتند.


یادم می‌آید در سال‌هایی که به شعر گفتن نزدیک شده بودم شاید حدود ۹ سالگی، شعری در همین باره گفتم:

من یک عروسک دارم
اما مثل عروسک‌های زیبا
او چهره‌ای گیرا ندارد
موی طلایی یا چشم‌هایی
آبی‌تر از دریا ندارد
اما من او را مثل عروسک‌های زیبا دوست دارم
روزی لباس مادرم بود
تا هستم او را دوست دارم (مهر)

135


ادامه مطلب ...

هرگز با احمق ها بحث نکنید شعری از عصبانی ترین شاعر دنیا

هرگز با احمق ها بحث نکنید/ شعری از عصبانی ترین شاعر دنیا

محمد علی آهنگران در اینستاگرامش نوشت:

این تصویر مراسم عروسی پدرم در سالن شهرداری اهواز در سال ۵٨ است. نفر اول سمت راست پدرم و نفر اول سمت چپ شادروان حسین پناهی است. حسین پناهی در آن ایام ساکن اهواز بود و در یک کتابخانه کار می کرد. عموی بزرگم آقا حمید که تحصیلکرده کارگردانی تئاتر در امریکا بودند با پیروزی انقلاب به ایران بازگشته و اولین مدیر صدا و سیمای مرکز آبادان پس از انقلاب بود.

مطالب طنز مطالب خنده دار عکس قدیمی جوک جدید بیوگرافی صادق آهنگران بیوگرافی حسین پناهی اخبار جالب

عمو حمید به اقتضای رشته تحصیلی و علاقه اش گروه تئاتری در اهواز تشکیل داده بود. او چند نمایشنامه را کارگردانی کرد و پدرم ، حسین پناهی ، محمد جمالپور و عده ای دیگر بازیگران آن نمایش ها بودند. تا پیش از شروع جنگ نمایش های آن گروه که عمدتا مضامین انقلابی و مذهبی داشت با استقبال مردم شهر مواجه بود.

یکی از این نمایشها تئاتری بود به نام مرشد و بچه مرشد حسین پناهی مرشد بود و پدرم بچه مرشد و هر دو در این نمایش برخی از دیالوگها را بصورت آواز می خواندند. جالب آنجاست که در مراسم عروسی پدرم یکی از آن نمایش ها اجرا شد و این عکس دست جمعی هم در پایان همان اجرا گرفته شده است. حسین پناهی چندی بعد و با شروع جنگ به تهران رفت و شد شاعر و نویسنده و بازیگر سینما و تئاتر. خدایش بیامرزد که دلی پاک و روحی شاعرانه داشت


 اولین آگهی فروش قرص در ایران

این آگهی هم در گروه تلگرامی منتشر شده است.

مطالب طنز مطالب خنده دار عکس قدیمی جوک جدید بیوگرافی صادق آهنگران بیوگرافی حسین پناهی اخبار جالب

 تشکر میکنم از غیرتم…

آریا در صفحه از آفرینندگان خوشی های کوچک متشکرم نوشته است:

ترم قبل نتونستم میان ترم رو برم سر جلسه… استاد حذفم کرده بود
با دوستم رفتم اعتراض ، استاد گفت چه کار مهمتری داشتی که نیومدی میان ترم؟
این رفیق ماهم برگشت گفت استاد عروسیش بوده :)))
(دروغ کار بدیه اما باید پاس میشدم)
استادم گفت یه عکس با زنت با لباس عروس بیار حذف نمیکنم…
منم رفتم ماشین و گل زدم لباس دامادی هم پوشیدم
فقط مشکل زن بود که نداشتم…
هیچی فردا عکس و بردم گفتم استاد این عکس اما غیرتم اجازه نمیده عکس زنم و نشون بدم. اینقد حال کرد بهم ۱۰ داد :)))
هنوز عذاب وجدان دارم..
اما خدایی بهم میادا.. اصلا تصمیم گرفتم داماد بشم..

مطالب طنز مطالب خنده دار عکس قدیمی جوک جدید بیوگرافی صادق آهنگران بیوگرافی حسین پناهی اخبار جالب


 انحطاط ادبی

علی مرشدی زاده استاد دانشگاه در فیسبوکش نوشت:

هفته پیش برای درس تحولات سیاسی اجتماعی ایران، در خصوص دوره ساسانیان، کتاب کلیله و دمنه و کارنامه اردشیر بابکان را بردم سر کلاس. بخشهایی از کارنامه اردشیر را خواندم. متن چندان سنگین نیست. از دانشجویان سوال کردم که آیا متوجه شده‌اند یا نه. دریغ از یک نفر. مطمئنم با متون ساده‌تری مانند گلستان نیز نتیجه مشابهی به بار می‌آید.

متاسفانه دانشجویان نوعاً (طبعاً استثنائاتی نیز وجود دارد) با کتاب خواندن انس نگرفته‌اند. از کتابهای کلاسیکی مانند گلستان و بوستان و … نیز که بگذریم، حتی کتابهایی با متن ساده نیز نمی‌خوانند.

نسل آینده با کتابهای کلاسیک به گونه‌ای برخورد خواهند کرد که گویا متنی لاتین پیش رویشان است. گسستی هولناک میان نسل آینده و نسل گذشته وجود خواهد داشت. بحران فرهنگی، بحرانی جدّی است. من این بحران را نتیجه روش آموزش و متون درسی از اولین سالهای دبستان می‌دانم که تا بالاترین دوره‌های آموزش عالی امتداد یافته است.

ای کاش افرادی فهیم و دلسوز بنشینند و به حال این فرهنگ رو به انحطاط فکری کنند.


شعری از عصبانی ترین شاعر دنیا

این شعر هم که نام شاعرش مشخص نیست در گروه تلگرامی صدای پای آب منتشر شده است:

ﺗﻮ ﻏﻠﻂ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺁﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭ ﻣﻦ ِ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ،
ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻏﻮﺍ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮐﻪ ﮐﻨﯽ ﻣﺠﻨﻮﻧﻢ ؟
ﺑﻪ ﭼﻪ ﺣﻘﯽ مثلا ﺷﻬﺮﺕ ﻟﯿﻼ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍصلا ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﻭ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﻠﻨﺪ ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﮐﺒﮏ ﮐﻮﻫﯽ ﺧﺮﺍﻣﺎﻥ ، ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺖ ﺑﺘﻤﺮﮒ !
ﻫﯽ ﻧﺨﻮﺍﻩ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺻﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ِ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ !
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﻠﮏ ﻧﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺒﺮﯼ !
ﻟﻌﻨﺘﯽ ، ﻋﻤﺮ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩﻡ ؟
ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺒﺮﯼ ؟
ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ، ﻭﺭﺩﺍﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﻢ ﺷﻮ !
ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﯼ ﯾﺎ ﺑﺒﺮی


با این ها بحث نکنید

این متن هم از صفحه فیسبوک مینیمال هایی برای زندگی انتخاب شده است:

هرگـز با احمق ها بحث نکنید.
آنها اول شما را تـا سطح خودشان پـایین می کشند،
بعد با تجربه ی یک عمر زندگی در آن سطح ،
شما را شکست می دهند!

– مارک توایـن

اخبار جالب بیوگرافی حسین پناهی بیوگرافی صادق آهنگران جوک جدید عکس قدیمی مطالب خنده دار مطالب طنز


ادامه مطلب ...

داستانک؛ برخورد امیرکبیر با شاعر چاپلوس

[ad_1]
پارسینه: میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی از شاعران بزرگ دربار فتحعلیشاه و دربار محمدشاه با لقب «حسان‌العجم» و اوایل سلطنت ناصرالدین شاه بود.

او شاید اولین شاعر ایرانی اســت که به زبان فرانسه تسلط داشت و در ریاضیات، کلام، حکمت و منطق نیز استادی مسلم به شمار می‌رفت

165 سال پیش از این او چکامه بلند و غرّایی در مدح و ثنای امیر کبیر سروده و در وصف امیر، او را جانشین وزیر ظالم قبلی یعنی حاج میرزا آقاسی نامیده بود:

«به جای ظالمی شقی، نشسته عالمی تقی/ که مؤمنان متقی‌ کنند افتخارها.»

ولی برخلاف مخدومان سابق، امیر کبیر که نه خریدار الفاظ پر طمطراق و تهی از معنی بود و نه معتاد به تملّق گویی‌های خادمان، چنان‌ برآشفت که در جا مستمری وی را قطع کرد و گفت: تو که تا دیروز مدح میرزا آقاسی می گفتی و امروز که او نیست ، ظالم شقی اش می خوانی و این بار مدح من می گویی!

او حاجی میرزا آقاسی را پیشتر "قلب‌ گیتی"، "انسان کامل‌" و "خواجه دو جهان‌" خوانده بود!

در پی قطع مقرری شاعر متملق ، اعتضاد السلطنه وساطت کرد تا بلکه امیر کبیر او را ببخشد. امیرکبیر نیز از دیگر تخصص های قاآنی جویا شد و وقتی دانست که او به زبان فرانسه تسلط دارد، برقراری حقوق قاآنی را مشروط به ترجمه کتابی در زمینه فلاحت (کشاورزی) از زبان فرانسه به زبان فارسی کرد.

تاریخ گواهی می دهد قاآنی ، پس از مغضوب و معزول شدن‌ امیر کبیر در اشعارش از او به "خصم خانگی‌"و «اهرمن خو و بد گوهر» یاد کرد.

قصیده چاپلوسانه او:

نسیم خلد می‌رود مگر ز جویبارها
که بوی مشک می‌دهد هوای مرغزارها
فراز خاک وخشت‌ها دمیده سبزکشتها
چه‌کشتها بهشتها نه ده نه صد هزارها
به‌چنگ بسته چنگها بنای هشته رنگها
چکاوهاکلنگها تذروها هزارها
ز نای خویش فاخته دوصد اصول ساخته
ترانها نواخته چو زیر و بم تارها
ز خاک رسته لالها چوبسدین پیالها
به برگ لاله ژالها چو در شفق ستارها
فکنده‌اند همهمه کشیده‌اند زمزمه
به‌شاخ سروبن همه چه‌کبکها چه سارها
نسیم روضهٔ ارم جهد به مغز دمبدم
ز بس دمیده پیش هم به طرف جویبارها
بهارها بنفشها شقیقها شکوفها
شمامها خجسته‌ها اراک‌ها عرارها
ز هرکرانه مستها پیالها به دستها
ز مغز می‌پرستها نشانده می خمارها
ز ریزش سحابها بر آبها حبابها
چو جوی نقره آبها روان در آبشارها
فراز سرو بوستان نشسته‌اند قمریان
چو مقریان نغز خوان‌به‌زمردین منارها
فکنده‌اند غلغله دو صد هزار یکدله
به شاخ‌گل پی‌گله ز رنج انتظارها
درختهای بارور چو اشتران باربر
همی ز پشت یکدگرکشیده صف قطارها
مهارکش شمالشان سحابها رحالشان
اصولشان عقالشان فروعشان مهارها
درین بهار دلنشین‌که‌گشته خاک عنبرین
ز من ربوده عقل و دین نگاری از نگارها
رفیق جو شفیق خو عقیق لب شقیق رو
رقیق دل دقیق مو چه مو ز مشک تارها
به طره‌کرده تعبیه هزار طبله غالیه
به مژه بسته عاریه برنده ذوالفقارها
مهی دو هفت سال او سواد دیده خال او
شکفته از جمال او بهشت‌ها بهارها
دوکوزه شهد در لبش دو چهره ماه نخشبش
نهفته زلف چون شبش به تارها تتارها
سهیل حسن چهر او دو چشم من سپهر او
مدام مست مهر او نبیدها عقارها
چگویمت‌که‌دوش چون‌به‌ناز وغمزه‌شدبرون
به حجره آمد اندرون به طرز می‌گسارها
به‌کف بطی ز سرخ می‌که‌گر ازو چکد به نی
همی ز بند بند وی برون جهد شرارها
دونده در دماغ و سر جهنده در دل و جگر
چنانکه برجهد شرر به خشک ریشه خارها
مرا به‌عشوه‌گفت‌هی تراست هیچ میل می
بگفتمش به یادکی ببخش هی بیارها
خوش‌اســت کامشب‌ای صنم‌خوریم می به‌یاد جم
که‌گشته دولت عجم قوی چوکوهسارها
ز سعی صدر نامور مهین امیر دادگر
کزوگشوده باب و در ز حصن و از حصارها
به جای ظالمی شقی نشسته عادلی تقی
که مؤمنان متقی‌کنند افتخارها
امیر شه امین شه یسار شه یمین شه
که سر ز آفرین شه به عرش سوده بارها
یگانه صدر محترم مهین امیر محتشم
اتابک شه عجم امین شهریارها
امیر مملکت‌گشا امین ملک پادشا
معین دین مصطفی ضمین رزق‌خوارها
قوام احتشامها عماد احترامها
مدار انتظامها عیار اعتبارها
مکمّل قصورها مسدد ثغورها
ممّهد امورها منظم دیارها
کشندهٔ شریرها رهاکن اسیرها
خزانهٔ فقیرها نظام بخش‌کارها
به‌هر بلد به‌هر مکان به‌هر زمین به‌هر زمان
کنند مدح او به جان به طرز حقگزارها
خطیبها ادیبها اریبها لبیبها
قریبها غریبها صغارها کبارها
به عهد او نشاطهاکنند و انبساطها
به مهد در قماطها ز شوق شیرخوارها
سحاب‌کف محیط دل‌کریم خوبسیط ظل
مخمرش از آب وگل فخارها وقارها
به ملک شه ز آگهی بسی فزوده فرهی
که‌گشت مملکت تهی ز ننگها ز عارها
معین شه امین شه یسار شه یمین شه
که فکر دوربین شه‌گزیدش ازکبارها
فنای جان ناکسان شرار خرمن خسان
حیات روح مفلسان نشاط دلفکارها
به‌گاه خشمش آنچنان طپد زمین و آسمان
که هوش مردم جبان ز هول‌گیر و دارها
زهی ملک رهین تو جهان در آستین تو
رسیده از یمین تو به هر تنی یسارها
به هفت خط و چار حد به هر دیار و هر بلد
فزون ز جبر و حد و عد تراست جان نثارها
کبیرها دبیرها خبیرها بصیرها
وزیرها امیرها مشیرها مشارها
دوسال هست‌کمترک‌که‌فکرت‌توچون محک
ز نقد جان یک به یک به سنگ زد عیارها
هم ازکمال بخردی به فر و فضل ایزدی
ز دست جمله بستدی عنان اختیارها
چنان ز اقتدار توگرفت پایه‌کار تو
که‌گشت روزگار تو امیر روزگارها
چه مایه‌خصم ملک و دین‌که‌کرد ساز رزم وکین
که ساختی به هر زمین زلاششان مزارها
خلیل را نواختی بخیل راگداختی
برای هردو ساختی چه تختها چه دارها
در ستم شکسته‌یی ره نفاق بسته‌یی
به آب عدل شسته‌یی ز چهر دین غبارها
به پای تخت پادشه فزودی آن قدر سپه
که صف‌کشد دو ماهه ره پیادها سوارها
کشیده‌گرد ملک و دین ز سعی فکرت رزین
ز توپهای آهنین بس آهنین حصارها
حصارکوب‌وصف‌شکن‌که‌خیزدش‌تف‌ازدهن
چو ازگلوی اهرمن شررفشان به خارها
سیاه‌مور در شکم‌کنند سرخ‌چهره هم
چه‌چهره قاصد عدم چه مور خیل مارها
شوند مورها در او تمام مار سرخ رو
که بر جهندش ازگلو چو مارها ز غارها
ندیدم اژدر اینچنین دل آتشین تن آهنین
که افکند در اهل‌کین ز مارها دمارها
نه داد ماند ونه دین ز دیو پر شود زمین
فتد خمار ظلم‌وکین به‌مغز ذوالخمارها
به‌نظم‌ملک ودین نگر ز بسکه‌جسته زیب‌و فر
که نگسلد یک‌از دگر چو پودها ز تارها
الاگذشت آن زمن‌که بگسلد در چمن
میان لاله و سمن حمارها فسارها
مرا بپرور آنچنان‌که ماند از تو جاودان
ز شعر بنده در جهان خجسته یادگارها
به جای آب شعر من اگر برند در چمن
ز فکر آب و رنج تن رهند آبیارها
هماره تابه هر خزان شود ز باد مهرگان
تهی زرنگ و بو جهان چو پشت س‌وسمارها
خجسته باد حال تو هزار قرن سال تو
به هر دل از خیال تو شکفته نوبهارها


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


29 نوامبر 2014 ... برخورد امیرکبیر با شاعر چاپلوس دربار قجری ... 165 سال پیش از این او چکامه بلند و غرّایی در مدح و ثنای امیر کبیر ...... داستانک؛ لیوان مشکلات.میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی از شاعران بزرگ دربار فتحعلیشاه و دربار محمدشاه با لقب حسانالعجم و اوایل سلطنت ناصرالدین شاه بود.میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی از شاعران بزرگ دربار فتحعلیشاه و دربار محمدشاه با لقب حسانالعجم و اوایل سلطنت ناصرالدین شاه بود.پارسینه: میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی از شاعران بزرگ دربار فتحعلیشاه و دربار محمدشاه با لقب حسانالعجم و اوایل سلطنت ناصرالدین شاه بود.او شاید ...پست با عنوان برخورد امیرکبیر با شاعر چاپلوس در این صفحه نمایش داده شده است. همچنین شما میتوانید با کلیک بر روی عنوان وبلاگ مرجع صفحه وبلاگ مربوطه را مشاهده ...عبارت برخورد امیرکبیر با شاعر چاپلوس در بین وبلاگهای وب سایت بلاگفا جستجو شده و نتایج با ذکر منبع به صورت ... پیشنهاد میکنم این داستان رو از دست ندید.... با شاعر چاپلوس. برخورد امیرکبیر با شاعر چاپلوس از بین کلیه وبلاگها و ... ... جام نیوز :: JamNews - داستان برخورد جدی امیرکبیر با … داستان برخورد جدی ...9 ژانويه 2013 ... یکی از شاعران چاپلوس آن زمان، قاآنی بود که در مداحی و دروغ گویی و تملق از دیگران جلو افتاده و از ... به داستان برخورد امیرکبیر با او توجه کنید:.برخورد امیرکبیر با شاعر چاپلوس. بازنشر مطالب وبلاگ برخورد امیرکبیر با شاعر چاپلوس به صورت خودکار توسط ربات نمایش داده شده است. در صورتیکه اطلاعات ...پست با عنوان برخورد امیرکبیر با شاعر چاپلوس در این صفحه نمایش داده شده است. همچنین شما میتوانید با کلیک بر روی عنوان وبلاگ مرجع صفحه وبلاگ مربوطه را مشاهده ...


کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک


ادامه مطلب ...