جام جم سرا: راستش میخواستم در مورد بیگانگی مطلب بنویسم، ناخودآگاه دستم رفت طرف کتاب «بیگانه» نوشته آلبرکامو. لابد میپرسید که بیگانگی با کار داوطلبانه چه ربطی دارد؟ خب ترجیح میدهم اول از داستان بیگانه شروع کنم و بعد به سوال شما پاسخ دهم!
مورسو شخصیت اصلی و کلیدی رمان بیگانه، کارمند فرانسوی جوانی در شهر الجزایر است که گرفتار یکسری از رویدادها میشود که خود را در به وقوع پیوستنشان بیتقصیر میداند. رمان با شک او در اینکه روز دقیق فوت مادرش چه زمان بوده آغاز میشود: «امروز مامان مرد... شاید هم دیروز، نمیدانم» این بیاهمیتی او نسبت به مرگ مادرش از همان ابتدا خواننده را برای رویارویی با شخصیتی متفاوت با انسانهای اطراف آماده میکند. مورسو طی اتفاقاتی که او را درمعرض خطر قرار میدهند، شخصی را روی ساحل میکشد. در دادگاه محاکمه میشود و در آخر نیز به مرگ با گیوتین محکوم میگردد. مورسو برچسب «کجرو» میخورد بدون اینکه حتی بتواند از خود دفاعی بکند. گویا گریه نکردن او در مراسم خاکسپاری مادرش محکمترین دلیل برای محکوم شدنش بوده است. بیگانه سرگذشت انسانی است که روند جامعهپذیری را آن گونه که باید طی نکرده است. تضاد او با جامعه که او را برچسب «بیگانه» زده کاملا مشهود است. او آدمی نیست که بداند وجه تمایزش با دیگران چیست. به گفته خود کامو، مورسو نمیتواند یا نمیخواهد که در «بازی همگانی شرکت کند.» آنجایی که گریستن بر سر خاک مادر تبدیل به هنجار شده، مورسو صادقانه هیچ واکنشی نشان نمیدهد، تنها چون مرگ برای او اصلی پذیرفته شده است.
درست فهمیدید. اما الان من نمیخواهم از هنجارهای متعارف و عدم پایبندی به آنها که منجر به بیگانگی میشود حرف بزنم. هرچند وقتی این هنجارها از جامعه رخت برمیبندند، وقتی مهربانی میرود، وقتی نوعدوستی میرود، وقتی تشریک مساعی میرود و... ما با نوعی بیگانگی مواجه میشویم. بیگانگی درد مشترکی میشود. بنابراین بعید نیست که روزی برسد که در مراسم تدفین اعضای خانواده خود گریه نکنیم...
من میخواهم بگویم که بیگانگی درست مثل سرنوشت قهرمان داستان کامو میتواند به نقطه سهمگین پایان برساندمان. بیگانگی در تعریفی وسیع و عام به معنای احساس انفصال، جدایی و عدم پیوند ذهنی و عینی بین فرد و محیط پیرامون او (یعنی جامعه، انسانهای دیگر و خود) است. بسیاری از ما در طول روز افرادی را میبینیم که به جای سخن گفتن با دیگران، با خود حرف میزنند. افرادی که نسبت به وقایع اطراف خود بیتوجهاند.
کار داوطلبانه نقطه مقابل از خودبیگانگی است. اگر میخواهید هنوز هم هنگام مرگ عزیزی چشمه اشکتان خشک نشده باشد، پادزهرش کار داوطلبانه است |
بهعنوان مثال بارها دعواهای خیابانی را شاهد بودهایم که هیچکس داوطلب نشده تا آن را به صلح بکشاند. فقرایی را دیدهایم که هیچکس داوطلب نشده است به آنان کمک کند. نابینایی که میخواهد از خیابان عبور کند، پیرزنی که نمیتواند در اتوبوس بایستد، پیرمردی که دستانش پر است، کودکان خیابانی که تشنه قدری محبتاند، ماشینی که بنزین ندارد یا محتاج هل دادن است و حتی خبرنگار صداوسیمایی که کسی جلوی دوربینش نمیرود! آری! برخی از ما دیگر داوطلب کمک نیستیم. چون جامعه ما را به سمت از خودبیگانگی سوق میدهد. جامعه مصرفزدهای که الگوهایی در اختیارمان قرار میدهد که این الگوها نه مشارکتی در روند جامعهپذیری حامیانشان ایفا میکنند و نه فارغ از ریاکاریهای مرسوم، کار نوعدوستانهای انجام میدهند.
ببینید آخرین کار انسانی الگوهای ما که در تلویزیون و رسانهها نقش پررنگی ایفا کردهاند چه زمانی بوده است؟ آخرین باری که یک قهرمان ورزشی ما به آسایشگاه جانبازان رفته کی بوده؟ آخرین باری که فلان سخنران یا مداح به دیدن مادر خانهنشینش رفته؟ آخرین باری که یک هنرپیشه، نابینایی را از خیابان عبور داده؟ آخرین باری که یک وزیر خم شده و آشغالی را از کف خیابان برداشته؟ آخرین باری که یک شهردار از دستفروشی خرید کرده؟ آخرین باری که یک خواننده، عابری منتظر تاکسی را سوار کرده؟ آخرین باری که یک روزنامهنگار برای یک کنسرت خیابانی بچههای اهل هنر پولی خرج کرده؟ آخرین باری که...
بله! کار داوطلبانه نقطه مقابل از خودبیگانگی است. اگر میخواهید هنوز هم هنگام مرگ عزیزی چشمه اشکتان خشک نشده باشد، پادزهرش کار داوطلبانه است. کاری که باید انجام دهید و به دیگران توصیه کنید.(سعید اصغرزاده)
جام جم سرا: کودکان و نوجوانان جسور معمولا بر این باورند قدرتی برابر یا برتر از بزرگترها دارند، کافی است شما هم با رفتار خود به آتش این طرز تفکر هیزم بریزید. به یاد داشته باشید وقتی کودکان میفهمند والدینشان از کنترل خارج شدهاند، احساس ناامنی میکنند.
محققان طی مطالعات طولانی دریافتهاند والدینی که از داد زدن بر سر فرزندان خود به عنوان ابزاری برای تربیت و ایجاد انضباط استفاده میکنند، باعث ایجاد آسیبهای روانی در آنها میشوند. بعلاوه این بررسیها نشان داد خسارتهای روانی ناشی از فریاد زدن، مانند حالت تهاجمی افراطی داشتن یا بیش از حد کمرو و ترسو بودن با صدمات تنبیه بدنی مشابه است.
دکتر جفری برنستین، روانشناس در این باره میگوید: وقتی فریاد میزنید، در کودکان شما هم این تمایل پیدا میشود که فریاد بزنند یا به شیوه منفی دیگری واکنش نشان بدهند. در نتیجه با دیدن واکنشهای ایشان، شما هم بیشتر فریاد میزنید. آنها هم ساکت نمینشینند و... این سلسله ادامه یافته، دعوا بالا گرفته و در نهایت مشکلی حل نمیشود. خوشبختانه راهحلی برای مقابله با این کشمکش عاطفی خستهکننده وجود دارد:
اطلاعات بیشتری کسب کنید: در اولین گام چیزی که سبب فریاد کشیدن شما شده است، پیدا کنید. آیا اسباببازیهایشان را در تمام خانه پراکنده کردهاند؟ چه چیزی به شما فشار وارد میکند؟ آن را شناسایی کرده و ببینید برای اینکه وضع را آرامتر کنید، چه کاری از دستتان ساخته است.
به خودتان قول بدهید که دیگر فریاد نزنید: شاید به نظر برسد این ایده ساده و بیفایده باشد، اما فراموش نکنید تمام تغییرات رفتاری وقتی میسر میشود که خودتان را با تقویت ویژگیهای مثبت و استوار مسئول و متعهد کنید.
آهسته صحبت کنید: گرچه برخی اتفاقها واقعا آزاردهنده است، اما سعی کنید با صدای آهسته صحبت کنید، کودکان نیز انتخاب دیگر ندارند جز اینکه دست از کارشان بکشند و به حرفهای شما به دقت گوش کنند. به این ترتیب هم شما آرام میمانید و هم بچهها و همه میآموزند چطور به حرفهای یکدیگر گوش بدهند.
انتظارات خود را مدیریت کنید: اگر نمیخواهید فریاد بزنید، لازم است مسیرش را نیز هموار کنید. وقتی هوشمندانه عمل میکنید دیگر نیازی نیست اقدامی طاقتفرسا انجام دهید. پس اگر به خاطر بههمریختگی اسباببازیها سر بچهها داد میزنید، برای تعداد اسباببازیهایی که میتوانند با آن بازی کنند، محدودیت قائل شوید. در نتیجه هم فریاد نمیزنید و هم زحمتتان کمتر میشود.
هر چیزی را به دل نگیرید: اگر بنشینید و درباره رفتار بچههایتان فکر کنید، به این نتیجه میرسید گرچه گاهی با کارهای اشتباه خود باعث عصبانیت شما میشوند، ولی آنها از روی قصد و غرض خاصی این کار را نمیکنند، این بخشی از رفتار شخصی آنهاست و تقصیر شما نبوده است.
مقایسه را کنار گذاشته و سپاسگزار باشید: مقایسه کردن خودتان با پدر و مادرهای دیگر یا سنجیدن فرزندتان با بچههای دیگر، تنها شما را در بزرگراهی قرار میدهد که به ناخوشیها منتهی میشود. اگر با نگرشی شکرگزارانه به زندگی نگاه کنید، ظرفیت بیشتری احساس خواهید کرد و کنترل بیشتری بر خودتان خواهید داشت. به این فکر کنید که والدین زیادی هستند که فرزندانشان به سلامت بچههای شما نیستند و حاضرند جای خودشان را با شما عوض کنند بدون اینکه مکررا فریاد بزنند یا اعتراض کنند. (ضمیمه چاردیواری)
مترجم: فاطمه عمانی
منبع: psychologytodayhear
اگر به هر دلیلی کودکتان هم در خرید همراهتان است باید چند نکته را رعایت کنید:
* بهتر است حتما قبل از بیرون رفتن از منزل کودکتان را سیر کنید. مثلا تلاش کنید بعد از صرف وعدههای غذایی بیرون بروید یا اینکه حتما غذای کاملی به او بدهید تا احساس گرسنگی نکند. شکلات و یک آبمیوه کوچک برای خریدهای طولانی همراه خودتان داشته باشید تا اگر اصراری برای تهیه خوراکی در بین راه داشت، بتوانید به نیازش پاسخ بدهید.
* اگر کودکتان مدام اصرار میکند که فلان وسیله را میخواهد شما نباید فوری راضی شوید و دست به خرید بزنید این گونه او با خودش فکر میکند که راهش را یاد گرفته و اگر برای چیزی گریه یا اصرار کند میتواند به خواستهاش برسد.
راه درست این است که شما برای کودکتان توضیح بدهید که مثلا فلان چیز خیلی گران است و در حال حاضر نمیتوانید آن را برایش بخرید و خودتان هم خیلی از این بابت ناراحتید. صداقت شما به کودک کمک میکند تا دست از پافشاری بردارد.
* از طرف دیگر بهتر است نیازهای کودکتان را به طور مشخص دسته بندی کنید مثلا دسته اول، نیازهای «غیر مهم و غیر ضروری»، دسته دوم نیازهای «ضروری و مهم» و دسته سوم نیازهای «مهم و غیر ضروری». حالا برای هر خواستهاش میتوانید راهنماییاش کنید که فلان وسیله را نیاز ندارد و مورد استفادهاش نخواهد بود.
تأمین نیازهای غیرضروری و مهم را میتوانید بنا به صلاح و تشخیص خودتان به تعویق بیندازید. البته به خاطر داشته باشید که حتما باید زمانی را برای تأمین نیازهای ضروری و مهمش اختصاص دهید. حتی گاهی اجازه بدهید برای تقویت مهارت خرید، خودش از بین یک سری محصولاتی که شما تعیین کردهاید دست به انتخاب بزند.
همه اینها بستگی به این دارد که خود و همسرتان در خرید چگونه رفتار میکنید اگر خودتان مدام در حال خرید غیر ضروری هستید از فرزندتان هم نمیتوانید انتظار دیگری داشته باشید.
* سعی کنید با همسرتان هماهنگ باشید، اختلاف نظر بین شما میتواند باعث سردرگمی کودک شود. اگر همسرتان میگوید فعلا این وسیله را برای کودک نخریم جایی دور از کودک با هم به توافق برسید و بعد تصمیم قطعیتان را به او اعلام کنید.
اگر کودک حس کند مادرش همیشه با همه خریدها موافق است اما پدرش مخالفت میکند، حس بدی در او ایجاد میشود و ممکن است بعد از این بیشتر برای تأمین شدن خواستههایش، لجبازی کند. (خراسان)
بدون شک عادات و الگوی غذا خوردن و رفتارهای تغذیهای ما روی کودکان تاثیر میگذارد، پس ابتدا تغییر را از خودمان آغاز کنیم. به این ترتیب باید هنگام صرف غذا مراقب رفتار و گفتارمان باشیم و به عادتهای خوب غذایی عمل کنیم. برای مثال، سر سفره نگوییم، من این غذا را دوست ندارم یا چقدر بدمزه است و... .
این نکته مهم است، عادات خوب غذایی را باید از سنین پایین به فرزندانمان آموزش دهیم، زیرا آموزش عملی به مراتب موثرتر از آموزش گفتاری است.
وقت بگذاریم و غذاهای خانگی درست کنیم
بیشتر ما مشغله زیادی داریم و همیشه غر میزنیم که وقت و انرژی کافی برای درست کردن غذای خانگی نداریم، اما باید بدانیم چنین رفتارهایی تاثیر بهسزایی روی کودکان دارد. این نکته مهم است که عادتهای غذایی آنها تا قبل از 12 سالگی شکل میگیرد. بنابراین اگر والدین عادات تغذیهای درستی نداشته باشند و دارای اضافه وزن هم باشند، شانس این که فرزندان آنها هم دچار این مشکلات باشند، افزایش مییابد.
به این ترتیب، اختصاص زمان و طبخ غذاهای خانگی از اهمیت ویژهای برخوردار است. حتی اگر این کار در هفته، سه یا چهار روز انجام شود. حتما نباید غذاهایی که داخل منزل تهیه میشود غذایی سخت و پر از مخلفات باشد، بلکه میتواند فقط مقداری گوشت کبابی با مخلوطی از سبزیجات باشد. باید توجه داشته باشیم که عادتهای آشپزی ما تاثیری بیش از آنچه فکر میکنیم بر عادتهای غذایی فرزندان ما دارد.
با کودکان آشپزی کنیم
یکی از بهترین راههایی که میتوان کودک را به خوردن غذاهای سالم عادت داد، کشف کردن علاقهمندیهای غذایی اوست.
همیشه سعی کنیم با صبر و حوصله فرزندان خود را درگیر کار آشپزی کنیم، مثلا از مرحلهای که فهرست خرید را تهیه میکنیم تا خرید مایحتاج آشپزی و پخت غذا.
از بچههای کوچکتر برای آماده کردن غذاهای سادهتر و از بچههای بزرگتر در تهیه غذاهای سختتر و حتی تزئین آن کمک بگیریم و به آنها اجازه کسب تجربه را بدهیم؛ اگر چه این کار موجب کثیف شدن تعداد زیادی ظرف و به هم ریختگی آشپزخانه خواهد شد، اما این بهترین راهکار برای اصلاح رفتار بچههای بدغذاست، زیرا آنها به خوردن چیزی که در تهیه آن نقش داشتهاند، تمایل زیادی نشان خواهند داد. تزئین غذا و چیدن سفره نیز از جمله کارهایی است که آنها میتوانند بهخوبی آن را انجام دهند.
خوردن میانوعدههای مغذی
میانوعدههای غنی از مواد مغذی برای فرزندانمان انتخاب کنیم، زیرا میانوعدهها به اندازه وعدههای اصلی غذایی در کمک به تامین مواد مغذی مورد نیاز روزانه مهم است. گاهی پدر و مادرها به جای این که مواد غذایی سالم، مثل سبزیها، میوهها، دانهها و مغزهای مقوی مثل آجیل و لبنیات و... را در اختیار کودک قرار دهند، بهعنوان میانوعده سراغ شیرینی، شکلات، چیپس، پفک و تنقلاتی میروند که کالری زیاد، اما ارزش غذایی کمی دارد. بنابراین همین روش نادرست باعث میشود بچهها میلی به خوردن غذاهای اصلی نداشته باشند؛ در حالی که اگر از کودکی ذائقه فرزندمان را به مواد غذایی سالم عادت دهیم علاوهبر تضمین سلامت، به او فرصت میدهیم همیشه برای خوردن وعدههای اصلی غذایی آماده باشد.
ایجاد کمی تنوع لازم است
ایجاد کمی تنوع در شیوه ارائه خوراکیهای سالم به فرزندانمان میتواند موجب اشتیاق نشان دادن آنها شود. مثلا، اگر کودک سه یا چهار ساله ما به خوردن میوه علاقهای ندارد، میتوانیم با استفاده از چاقو روی پوست میوهها صورتکهای خندهدار و بامزهای ایجاد کنیم و سپس با استفاده از آنها برای او قصه بگوییم و نمایش اجرا کنیم و در حین اجرا برایش توضیح دهیم که هر میوه یا خوراکی سالم دیگری چطور میتواند در سالم ماندن و قویتر شدن او نقش مهمی داشته باشد.
همچنین آشنا شدن با نحوه کاشت و تهیه میوهها و سبزیجات نیز میتواند برای فرزندمان جالب باشد. مثلا اگر بتوانیم، دانه یکی از میوهها را با کمک او در باغچه یا گلدانی بکاریم و نحوه جوانه زدن و رشد آن را به فرزند دلبندمان نشان دهیم یا برای کودک خردسال خود کتابها یا بازیهای فکری یا اسباببازیهایی تهیه کنیم که شخصیت اصلی آنها میوهها باشند یا وقتی میخواهیم میوه بخریم با او برویم و در حمل کردن کیسههای میوه یا سبد خرید و شستن میوهها در منزل او را نیز مشارکت دهیم یا اگر برای خرید دیگر مواد غذایی به مغازه میرویم از او بخواهیم که به ما در انتخاب خوراکیهای سالم و مغذی کمک کند یا از او بخواهیم با کاغذ رنگی یا خمیر بازی انواع میوهها و دیگر خوراکیها را درست یا آنها را نقاشی کند، بعد نقاشی او را در آشپزخانه بگذاریم و... همه این کارها باعث میشود ذهن بچهها را از این که مجبور هستند چیزی را بخورند، منحرف کند.
به کودکان به زور غذا ندهیم
امتناع کودک از خوردن غذا ممکن است به دلیل جدایی از مادر، بیماری، شب نخوابیدن، استفاده نکردن از آفتاب و هوای سالم، نداشتن فعالیت زیاد، شرایط خاص روحی کودک و... باشد. حتی گاهی اوقات وسواس بیش از حد مادر در مورد این که موقع غذا خوردن باید همه چیز تمیز و مرتب بماند؛ در حالی که کودکان دوست دارند، خودشان غذا بخورند و ترجیح میدهند غذا را با دست و انگشتان خود بردارند، اما این وسواس بیش از حد ما ممکن است بر علاقه و اشتهای فرزندمان به غذا یا امتناع از خوردن غذا موثر باشد یا بعضی وقتها مادرها اجازه نمیدهند کودک مطابق میل خود غذا بخورد، اما بهتر است اشتیاق و اشتهای کودک حتما در نظر گرفته شود.
برای مثال، اگر کودک غذایی را دوست ندارد، نباید او را مجبور کنیم یا کلا آن را از برنامه غذاییاش حذف کنیم، بلکه باید با تغییراتی و در فرصتی دیگر آن را امتحان کنیم، حتی کمکهای بیش از حد ما برای غذا خوردن کودک ممکن است به امتناع او از خوردن غذا منجر شود.
بنابراین کودک در زمان غذا خوردن باید در محیط راحتی قرار بگیرد تا مشتاق غذا خوردن باشد؛ این نکته مهم است که هرگز با عجله به فرزندمان غذا ندهیم.
محیط را آرام و دلپذیر کنیم
کودک باید غذا را سر میز یا سر سفره خانواده در محیطی آرام، دوستانه، راحت و تمیز صرف کند تا هم از غذا خوردن همراه دیگران لذت ببرد هم طرز غذا خوردن و نحوه استفاده از قاشق، چنگال و لیوان را نیز بیاموزد. علاقه به غذا زمانی به وجود میآید که غذا به صورت خلاقانهای تزئین و سرو شود.
این نکته مهم است، غذا باید به شکلی باشد که خوردنش برای کودک راحت باشد. مثلا او قطعات کوچک سیبزمینی یا هویج پخته شده یا لقمههای کوچک غذا را بهراحتی و با میل میخورد. همچنین ظرف غذای او باید کوچک و کمی گود باشد تا غذا از آن بیرون نریزد؛ قاشق و چنگال هم باید کوچک و سبک باشد که کودک بتواند بهراحتی آن را در دستان کوچکش نگه دارد. کودک را با وجود ریخت و پاشی که میکند باید تشویق کنیم تا خودش غذا بخورد تا این کار را یاد بگیرد و مهارت و اعتماد به نفس پیدا کند.
میز و صندلی کودک باید متناسب با جثه او باشد، یعنی پاهای کوچک او نباید آویزان باشد و ارتفاع صندلی باید در حدی باشد که او بهراحتی به میز رسیده و میز نزدیک سینهاش قرار بگیرد. به این ترتیب، روش نشستن او به اندازه محیط عاطفی که کودک در آن غذا میخورد از اهمیت برخوردار است.
باید بدانیم محیطهای پرتنش و استرسزا در خانواده اثر منفی بر روح و روان کودک میگذارد و بدون شک در عادات و رفتار تغذیهای او نیز اثرگذار خواهد بود.
فعالیت، اشتهای کودک را افزایش میدهد
فعالیت و بازی در فضای آزاد موجب افزایش اشتهای کودک به غذا میشود، اما در نظر داشته باشید اگر او به دلیل فعالیت و بازی بیش از حد خسته باشد، نمیتواند بهخوبی و با میل غذا بخورد. بنابراین فعالیت سبک یا کمی استراحت قبل از غذا موجب آرامش او شده و از غذای خود بیشتر لذت میبرد. همچنین برنامه غذایی کودک نباید یکنواخت باشد، بلکه باید غذاها متنوع و مورد علاقه او باشد. این نکته مهم است، هرگز نباید فرزندمان را با بچههای همسن و سال خودش مقایسه کنیم، زیرا رشد و میزان اشتها در کودکان مختلف متفاوت است.
تاثیر محیطهای دستهجمعی در تغذیه
کودکان در محیطهای دستهجمعی بهتر غذا میخورند، اگر چه امروزه امکان غذا خوردن همه افراد خانواده بر سر یک سفره کمتر پیش میآید، ولی ما بهعنوان یک پدر و مادر مسئول باید به گونهای برنامهریزی کنیم که فرزندمان بتواند در کنار دیگر افراد خانواده و همزمان با آنها غذا بخورد. این روش به ظاهر ساده، بهطور ناخودآگاه او را به خوردن ترغیب میکند.
در حقیقت کودکانی که در کنار والدین، خواهر و برادرشان و سر سفره غذا میخورند، معمولا عادات تغذیهای بهتری دارند.
وجود بیماری در کودک
یکی از دلایل بیاشتهایی در کودکان میتواند وجود نوعی بیماری در آنها باشد. در واقع هر نوع بیماری یا داروی مصرفی که موجب تغییر حس چشایی، حالت تهوع و... شود، زمینه بیاشتهایی در آنها را فراهم میکند. وجود تب ضعیف هم میتواند بیاشتهایی را به دنبال داشته باشد. فعالیت بدنی بچهها در طول دوران بیماری یا نقاهت معمولا کمتر میشود؛ بنابراین اشتهای کمتری نسبت به غذا خوردن پیدا میکنند، ولی این حالت نگرانکننده نیست، زیرا بازسازی بدن کودکان بسیار سریع است و بعد از بیماری با کمی مراقبت، فرزند ما به وضعیت اولیه خود برمیگردد؛ فقط باید مراقب باشیم کمبود منابع غذایی او، به سوءتغذیه منجر نشود.
توصیههای یک خطی
ـ کودکان غذاهای گرم را بیشتر از غذاهای سرد دوست دارند.
ـ معمولا با غذا بازی میکنند و از این کار لذت میبرند.
ـ از پدر و مادر و دیگر افراد خانواده تقلید میکنند.
ـ معمولا بچهها بعضی از غذاها را دوست ندارند یا نمیخورند یا هنگام غذا خوردن آن را به اطراف پخش میکنند؛ در این حالت نباید او را دعوا کنیم.
ـ زمان ثابتی را برای خوردن وعدههای غذایی اصلی در جمع خانواده تعیین کنیم.
ـ در هر وعده غذایی فقط یک نوع غذا روی میز سرو شود.
ـ برای خوردن غذا برای فرزندمان نه جایزه در نظر بگیریم و نه او را تهدید کنیم.
ـ برای ترغیب کودک به غذا خوردن باید غذای او را متنوع، خوشرنگ، خوشبو و با قوام تهیه و زمان غذا خوردن را برای او بانشاط و لذتبخش کنیم.
ـ اشتهای کودک تا حد زیادی تحت تاثیر ظاهر و طعم غذاست.
ـ بچهها به فستفود علاقهمندند، بهتر است گاهی آنها را در خانه برایشان تهیه کنیم.
با رعایت نکات فوق میتوان مطمئن بود که کودکان عزیز، از خوردن انواع غذاهای سالم لذت ببرند و به مرور زمان بتوان عادات صحیح خوردن غذاهای سالم را در آنها نهادینه کرد.
مترجم: نسرین علیمحمدی - چاردیواری
بر اساس تعریف سازمان بهداشت جهانی (WHO) سلامت روانی عبارت اســت از: «قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور عادلانه، منطقی و مناسب.»
محمدرضا ولدخانی، روانشناس، وجود سلامت روانی در فرد را با بروز ویژگیهایی در او قابل شناسایی میداند و میگوید: «یکی از ویژگیهای مهم سلامت روانی، داشتن آرامش و احساس امنیت نسبت به خود اســت، در تأمین بهداشت روان فرزندان، خانواده و بویژه والدین نقش اساسی دارند؛ بدین معنا که تا والدین در ایجاد یک خانواده سالم موفق نباشند و در رفتار بین خود نکات لازم را رعایت نکنند قادر به تأمین بهداشت روان فرزندشان نخواهند بود، اما در صورت رفتار صحیح بین والدین و فرزندان و نیز فراهم کردن محیطی سالم و صمیمی درخانه، سلامت روانی فرزندان بخوبی تأمین خواهد شد.»
نشانههایی برای تشخیص سلامت و ضعف روانی در افراد وجود دارد که این روانشناس به اختصار به برخی علائم ضعف روانی اشاره میکند: «احساس نگرانی دائم، غمگین بودن در بیشتر مواقع بدون هیچ دلیلی، بیخوابی، آشفتگی زندگی، تحمل نکردن فرزندان، عصبی بودن و پشیمانی بعد از آن بهطور دائمی، دائماً حق را به جانب خود دانستن و دیگران را ناحق دانستن، احساس درد و شکایتهای بدنی به صورت بیشمار به طوری که علتی برای آن پیدا نمیشود.»
بعضی والدین به گمان اینکه بچه نمیفهمد، در حضور کودک نوزاد خود براحتی هر رفتاری از خود بروز میدهند. این روانشناس مشاور خانواده درباره این قبیل پدر و مادرها میگوید: «وقتی والدین در حضور کودک خردسال یا حتی نوزاد خود با هم دعوا میکنند یا همه گونه مشاجرهای را بین خود انجام میدهند و حتی به همدیگر ناسزا میگویند، در هر لحظه آن کودک در حال ضبط دقیق دیدههای خود و ثبت آنها در ذهن خودش اســت. حالا دیگر این در میان روانشناسان یک عقیده متداول اســت که تفاوت درک کودک از جهان پیرامونی با بزرگسالان، تنها در میزان تجربه آنهاست و از لحاظ درک و فهم ذهنی و حسی تفاوتی با هم ندارند.»
ولدخانی در خاتمه، محبت و صمیمیت در خانواده را زیربنای تشکیل یک خانواده سالم ارزیابی میکند و میافزاید: «در خانوادهای که در آن والدین با یکدیگر و با فرزندان یکدل و یکرنگ و صمیمی هستند، امکان بروز خلاقیتها و شکوفا شدن استعدادها، بیشتر بهوجود میآید و این خانواده قدم به قدم موفقیتهای روزافزون را تجربه خواهد کرد.»
بر اساس تعریف سازمان بهداشت جهانی (WHO) سلامت روانی عبارت اســت از: «قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور عادلانه، منطقی و مناسب.»
محمدرضا ولدخانی، روانشناس، وجود سلامت روانی در فرد را با بروز ویژگیهایی در او قابل شناسایی میداند و میگوید: «یکی از ویژگیهای مهم سلامت روانی، داشتن آرامش و احساس امنیت نسبت به خود اســت، در تأمین بهداشت روان فرزندان، خانواده و بویژه والدین نقش اساسی دارند؛ بدین معنا که تا والدین در ایجاد یک خانواده سالم موفق نباشند و در رفتار بین خود نکات لازم را رعایت نکنند قادر به تأمین بهداشت روان فرزندشان نخواهند بود، اما در صورت رفتار صحیح بین والدین و فرزندان و نیز فراهم کردن محیطی سالم و صمیمی درخانه، سلامت روانی فرزندان بخوبی تأمین خواهد شد.»
نشانههایی برای تشخیص سلامت و ضعف روانی در افراد وجود دارد که این روانشناس به اختصار به برخی علائم ضعف روانی اشاره میکند: «احساس نگرانی دائم، غمگین بودن در بیشتر مواقع بدون هیچ دلیلی، بیخوابی، آشفتگی زندگی، تحمل نکردن فرزندان، عصبی بودن و پشیمانی بعد از آن بهطور دائمی، دائماً حق را به جانب خود دانستن و دیگران را ناحق دانستن، احساس درد و شکایتهای بدنی به صورت بیشمار به طوری که علتی برای آن پیدا نمیشود.»
بعضی والدین به گمان اینکه بچه نمیفهمد، در حضور کودک نوزاد خود براحتی هر رفتاری از خود بروز میدهند. این روانشناس مشاور خانواده درباره این قبیل پدر و مادرها میگوید: «وقتی والدین در حضور کودک خردسال یا حتی نوزاد خود با هم دعوا میکنند یا همه گونه مشاجرهای را بین خود انجام میدهند و حتی به همدیگر ناسزا میگویند، در هر لحظه آن کودک در حال ضبط دقیق دیدههای خود و ثبت آنها در ذهن خودش اســت. حالا دیگر این در میان روانشناسان یک عقیده متداول اســت که تفاوت درک کودک از جهان پیرامونی با بزرگسالان، تنها در میزان تجربه آنهاست و از لحاظ درک و فهم ذهنی و حسی تفاوتی با هم ندارند.»
ولدخانی در خاتمه، محبت و صمیمیت در خانواده را زیربنای تشکیل یک خانواده سالم ارزیابی میکند و میافزاید: «در خانوادهای که در آن والدین با یکدیگر و با فرزندان یکدل و یکرنگ و صمیمی هستند، امکان بروز خلاقیتها و شکوفا شدن استعدادها، بیشتر بهوجود میآید و این خانواده قدم به قدم موفقیتهای روزافزون را تجربه خواهد کرد.»