خصوصیات بارز پدر مادرهای مهار کننده:
تربیت فرزندان در محیطی مهار کننده
نظارت از طریق بررسی آمرانه
ترس از پذیرفته نشدن یا تنها بودن
ناتوانی در تشخیص بین خواسته های خود و خواسته های فرزندان
تضعیف فردیت فرزندان
پیامدهای احتمالی بزرگ شدن در فضایی مهار کننده:
نبود مرزهای اجتماعی درست و مناسب
وجود مشکل در صمیمیت و تعهد
وابستگی شدید
تصویر بدن حقارت آمیز
قوه ابتکار پایین
مارگارت لاغر پوست شیشه ای، وکیل سی و سه ساله متخصص در قوانین خانواده، در کانون پدری وکیل بزرگ شد که عاشق بحث داغ بود و همیشه اصرار داشت که مارگارت با او بحث و گفتگو کند و به دفاع از موقعیتش بپردازد. متاسفانه پدر هرگز به دخترش اجازه برنده شدن نمی داد او را کلافه می کرد تا اینکه دختر تسلیم می شد.
مارگارت در نه سالگی کتابی درباره فردی دامپزشک می خواند کتابی که پدرش یواشکی آن را از او ربود زیرا می خواست دخترش پزشک شود نه دامپزشک. وقتی مارگارت پرسید آن کتاب کجا رفته است پدرش جواد داد کدام کتاب؟ وقتی دوازده ساله بود به غذاهای سرد راغب شد بستنی وانیلی، نان سفید و سیب زمینی بنابراین پدرش بی وقفه غذاهای چاشنی داری را که خودش دوست داشت به او می داد.
وقتی مارگارت شانزده ساله مشغول نوشتن تقاضانامه های کالج بود پدرش آن ها را قاپید با اعتراض آن ها را خواند پشت میز آشپزخانه نشست و دوباره آن ها را نوشت. وقتی مارگرات هفده ساله بود و آماده رفتن به کالج شد پدرش لباس هایش را از چمدان بیرون کشید و به او گفت که دقیقا چه چیزی را و چگونه بسته بندی کند.
احساس بیش از اندازه بررسی شدن، شاخص بزرگ شدن در جوار پدر و مادری مهار کننده است. وقتی پدر و مادرهای مهار کننده بیش از اندازه دلسوز باشند نوع ابراز عشق و علاقه شان ممکن است وابستگی نامناسب را بپروراند.
توجه بی اندازه ای که آنان ارزانی می دارند تاوان خود را دارد زیرا وقتی پدر و مادری مهار کننده همیشه در کنار فرزند حضور داشته باشند توافقی ضمنی وجود دارد که فرزند نیز همیشه در اختیار پدر و مادر خواهد بود.
پدر ومادر مهار کننده ظاهرا قادر نیستند فرزندانشان را موجودی جدا ببینند بلکه انان را دنیایی می بینند که باید مورد نظارت قرار گیرد. روان درمانگران، خانواده های مهار کننده را اسیر سرشار از چیزی می نامند که بینانگذار روان درمانی، موری بوون همبستگی قفل شده نامید یا آنچه حین میدلتون موز چسب قطره ای عاطفی نام نهاد.
پدر و مادرهای مهار کننده در کنه وجودشان نمی توانند اجازه دهند فرزندانشان مستقل باشند زیرا برایشان یادآور این حقیقت است که فرزندانشان سرانجام بزرگ خواهند شد و به دنبال دنیای خود خواهند رفت. این فکر در پدر و مادر ظاهری تان احساسات زیادی را انکار شده و بی اعتبار باقی می گذارد.
مارگارت به یاد می آورد، پدرم عادت داشت این پرسش عجیب را بپرسید مطمئن هستی؟ مطمئن هستی؟ نمی توانستید بگویید نه.
به طور کلی او درمقام وکیل مردم را به نوعی زندگی متقاعد می کرد. مارگارت هر شب در فکرش در روند پرسش و پاسخی که با پدرش داشت برنده می شد. من در بستر دراز می کشیدم و از او انتقاد می کردم و به او می گفتم که این روش برای رشد و نمو من نتیجه عکس دارد. اما هرگز آشکارا با او مخالفت نمی کردم.
مارگارت اقرار داشت پدرش که خصوصیات کمال گرایی و همچنین مهار کنندگی داشت ممکن بود قصد و منظورش خوب بوده باشد اما اعمال بی ظرافتش مثلا بازنویسی متن تقاضانامه کالج یا دوباره چیدن چمدانش این احساس را در مارگارت ایجاد می کرد گویی پاهایش قطع شده بودند.