مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

بررسی چگونگی ارتباط امام رضا (ع) با اصحاب در کوفه، بغداد و قمن

[ad_1]

چکیده

کوفه، بغداد و قم از نقاط حساس شیعه‌نشین جهان اسلام بود. به سبب نقش سیاسی این سه شهر، امام رضا (علیه السلام) باید برنامه‌ای برای ارشاد و هدایت و تمدن سازی این مراکز مهم در نظر می‌گرفت تا بتواند کاروان بشریت را به سوی توحید و تداوم مدنیت اسلامی، رهنمون باشد. از طرفی فاصله محل استقرار امام (علیه السلام) با این مراکز، زیاد بود و امکان ارتباط حضوری امام وجود نداشت. با این فرضیه، پژوهش حاضر در صدد است تا به این پرسش پاسخ دهد که امام رضا (علیه السلام) با وجودی که در ایام حیات خود تنها در مدینه و خراسان مستقر بود، چگونه با اصحاب خود در سایر نقاط جغرافیایی، چون کوفه، بغداد و قم در ارتباط بود؟
جستار حاضر، مطالعه‌ای کیفی است که با بررسی اسناد، بانک‌های اطلاعاتی، مقالات و کتب تاریخی، روایی و رجالی شیعه شکل گرفته و بر اساس تحلیل محتوا، انسجام یافته است. جامعه پژوهش، شامل کلیه اسناد، مدارک و منابع مرتبط با موضوع بحث است. بر اساس یافته‌های این مقاله، امام رضا (علیه السلام) با وجود همه تنگناها و فشارها و خشونت‌های اعمال شده از سوی حاکمان وقت، با گزینش شخصیت‌های برجسته این مراکز، هم چون صفوان بن یحیی، یونس بن عبدالرحمن و محمدبن ابی عمیر، تشکیلاتی منسجم و سری را شکل داد که از آن با عنوان «سازمان وکالت» امام یاد می‌شود. آن حضرت از طریق این سازمان، شبکه ارتباطی گسترده‌ای را در درون هر یک از این مراکز ایجاد نمود. این شبکه‌های ارتباطی حتی در درون دربار و حکومت وقت نیز نفوذ داشت و کلیه جریانات جامعه را به نفع شیعیان جهت‌دهی می‌کرد.

1. مقدمه

عصر امام رضا (علیه السلام) به عنوان یکی از دوره‌های پرتنش سیاسی و فرهنگی، از جهات مختلف درخور توجه و اهمیت است. تقسیم خلافت عباسی، درگیری میان امین و مأمون، خیزش بزرگ علویان و سرانجام دعوت امام به خراسان توسط مأمون و مسئله واگذاری ولایت عهدی به امام، نقاط عطفی در تاریخ تشیع محسوب می‌شوند. از جهتی این دوره از تاریخ، بهترین دوران گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی است، به گونه‌ای که به «عصر طلایی» معروف شده است. (3) در این شرایط حساس و ویژه، ارتباط امام رضا (علیه السلام) با مراکز مهم شیعی، چون کوفه، بغداد و قم اهمیت ویژه‌ای دارد، زیرا شهر شیعه‌‌نشینی مانند کوفه در کنار بصره که بزرگ‌ترین منطقه سنی‌نشین است، واقع شده و قم و بغداد از دیگر شهرهایی است که بیشترین جمعیت شیعی را در خود جای داده است. سؤال اساسی این است که با وجود استقرار امام در مدینه و مدتی در خراسان، ارتباط امام با اصحاب خود در کوفه، بغداد و قم به چه صورت بوده است؟
رویکردی که نویسندگان در بیان چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در شهرهای کوفه، قم، و بغداد برگزیده‌اند، رویکردی روایی با تکیه بر آرای رجالیون شیعه است. در این رویکرد، مراد از اصحاب امام رضا (علیه السلام) در کوفه، قم و بغداد، تمام شیعیان و حتی غیر شیعیانی است که از دوست‌داران امام رضا (علیه السلام) بودند و برای شنیدن سخنان امام، شوق و علاقه ویژه‌ای از خود نشان می‌دادند. در این مراکز به غیر از شیعیان، افرادی بودند که با وجود غیر شیعی بودن، به امام علاقه داشتند و از محضر امام به عنوان عالم و دانشمند برجسته عصر خود، استفاده می‌نمودند. با توجه به این تعریف گسترده از اصحاب امام، تعداد بی‌شماری در هر یک از این نواحی جغرافیایی بودند که واژه اصحاب بر آنها صدق می‌کرد.
امام باید به عنوان پیشوای جامعه مسلمانان عصر خود، با اصحاب در ارتباط بود و به هدایت عمومی جامعه می‌پرداخت، اما حضور ایشان تنها در دو شهر مدینه وخراسان دیده می‌شد. پس باید به این پرسش پاسخ داده شود که امام چگونه با اصحاب خود در این مراکز ارتباط داشت. منابع تاریخی نمی‌توانند آن‌گونه که شایسته است، به این پرسش پاسخ دهند به همین سبب این پژوهش با مطالعه کتب‌روایی و رجالی انجام گرفته است، هر چند که از منابع تاریخی نیز به عنوان مؤید و قرینه استفاده شده است، زیرا مهم‌ترین اصحاب امام (علیه السلام) که در هر برهه، انتقال دهنده میراث اهل بیت (علیهم السلام) بوده‌اند، راویان بودند و در زمان امام رضا (علیه السلام) نیز نام راویان برجسته‌ای در کتب رجالی ما ثبت شده که شخصیت علمی، دینی و فقهی آنها زبانزد همگان است. امام (علیه السلام) نیز خود به عدم حضور در این مراکز اشاره فرموده، و از اصحاب خواست تا سراغ شخصیت‌های برجسته بروند و معالم دین را از آنها فراگیرند.
مطالعه این شخصیت‌های برجسته در کنار هم، ما را به شبکه ارتباطی پیچیده و گسترده‌ای رهنمون می‌سازد که این افراد را از یک سو با امام و از سوی دیگر با تمام جامعه، مرتبط می‌نمود. تعاملات آنها و ارتباطشان با امام (علیه السلام)، این موضوع را آشکار می‌کند که این عده تحت اشراف امام، تشکیلات منسجم و قوی را شکل داده بودند که در این نوشتار با عنوان سازمان وکالت امام از آن یاد می‌شود. بیشترین ارتباط امام از طریق سازمان وکالت بود که با پیچیدگی و ظرافت، امکان ایجاد شبکه‌های ارتباطی درون جامعه را ممکن می‌ساخت.
به منظور تحلیل این موضوع، پس از بیان روش تحقیق، چگونگی ارتباط امام (علیه السلام) در هر یک از این سه شهر به صورت مجزا مطرح شده است. در بحث چگونگی ارتباط امام با اصحاب در کوفه، نوع ارتباط و برآیندها به صورت مفصّل بررسی شده. به همین سبب در بررسی ارتباط امام با بغداد و قم، این مباحث به صورت خلاصه‌تر مطرح شده است. در پایان نیز ارتباط کلی امام با اصحاب در این سه شهر، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.
تحقیق حاضر با روش توصیفی - تحلیلی و با تکیه بر حوادث تاریخی و گزارش‌های علمای علم حدیث و رجال، تدوین شده است. پس از انتخاب موضوع، نگارندگان با استفاده از کتب رجالی و روایی شیعه، بررسی اصحاب امام (علیه السلام) در کوفه، بغداد و قم و مطالعه 320 نفر از اصحاب امام رضا (علیه السلام) در شهرهای متعدد، به گزینش افرادی پرداختند که می‌توانند چگونگی ارتباط امام را با اصحاب در شهرهای فوق نشان دهند. سپس زندگی این افراد و روایت‌های‌شان در کلیه منابع رجالی، روایی و تاریخی مورد بررسی و مطالعه قرار گرفت و چنانچه گزارش یا مطلبی حاکی از امام با اصحاب در یکی از این حوزه‌ها بود، بیان و تحلیل شد.

2. چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در کوفه

در قرن اول هجری، با انتقال قدرت و مرکزیت خلافت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) از مدینه به کوفه پس از جنگ جمل، شهر کوفه به تدریج چهرهای شیعی گرفت. پس از جریان جمل، چهارصد تن از صحابی از مهاجر و انصار که هفتاد نفر از بدریون نیز در میان آنها بودند، وارد کوفه شدند و در صفین 2800 صحابی مقیم کوفه، همراه علی (علیه السلام) بودند. (4)
در سده دوم، حضور شما بسیاری از علمای اسلام در جامع این شهر، شگفت‌آور است. مردم کوفه در این دوران ترکیبی از شیعه و سنی، پیروان مذاهب دیگر و حتی ملحدان بودند، ولی آنچه به حیات علمی کوفه در قرن دوم نیرو بخشید، وجود شاگردان مشهور صادقین (علیه السلام) بود. امام سجاد، امام باقر و صادق (علیه السلام) بارها به کوفه آمدند و در این رفت و آمدها، محدثان شیعی و سنی از حضور ائمه اطهار بهره‌های فراوان بردند. اقامت پنج ساله امام صادق (علیه السلام) در شهر هاشمیه (5) و نقل روایت برای شیعیان، بیش از بیش به غنای علمی شیعه در کوفه کمک کرد، به طوری که حضور و افاده علمی آن حضرت در مسجد کوفه، از سایر ائمه (علیه السلام) بیشتر بود. (6)
بنابراین شهر کوفه علی‌رغم متأثر بودن از اختلافات وچند دستگی‌ها، به دلایل زیر به مرکزیت شیعه اشتهار یافت:
اگر می‌خواستند به فردی عنوان شیعی دهند، اورا کوفی یا کوفی مذهب لقب می‌دادند. نخستین گروه از شاگردان امام باقر (علیه السلام)، مردانی از شهر کوفه بودند. (7)
راویان صادقین (علیه السلام)، در درجه اول کوفی بودند، (8) به گونه‌ای که حسن بن علی بن زیاد و شاء از اصحاب امام رضا (علیه السلام)، نهصد تن از مشایخ حدیث را در مسجد کوفه درک کرده که همه در مقام تدریس می‌گفتند: «حدَّثنی جعفر بن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)». (9)
از میان هجده نفر اصحاب اجماع، غیر از معروف بن خرُّبوذ که مکی (10) و محمدبن ابی عمیر که از مردم بغداد بود، (11) شانزده نفر باقی مانده اهل کوفه یا ساکن آن جا بودند و همین امر، اهمیت کوفه و ارادت کوفیان به ائمه اطهار و اهتمام آنان به حفظ میراث ایشان را مدلّل می‌سازد.
بسیاری از خاندان‌های علمی شیعه که همگی شاگردان ائمه بوده‌اند، از کوفه هستند: نظیر آل ابی شعبه، آل ابی جعد، آل ابی اَراکه و آل ابی صفیه. (12)
بنابراین حرکت ائمه قبل از امام رضا (علیه السلام) و تلاش‌های مستمر ایشان سبب شد تا شهر کوفه، مرکزیت شیعه را بیابد. حفظ موجودیت و گسترش مذهب تشیّع در کوفه، از مسائلی بود که امام باید به آن اهتمام می‌ورزید تا این شهر هم چنان چهره شیعی خود را حفظ نماید. این امر تنها با ارتباط مستقیم امام با اصحاب خود در این شهر امکان‌پذیر بود.
اولین و حساس‌ترین اقدام امام رضا (علیه السلام) به منظور ایجاد ارتباط با کوفه، تشکیل سازمان وکالت بود. امام (علیه السلام) به همین علت دست به گزینش زد و از میان افرادی که در کوفه بودند، برجسته‌ترین شخصیت‌ها را - که می‌توان از آنها تحت عنوان نخبگان کوفی یاد کرد - انتخاب نمود. هسته مرکزی سازمان وکالت امام رضا (علیه السلام) در کوفه، توسط این نخبگان شکل گرفت.
منابع رجال از 55 نفر نام می‌برند که در کوفه به نقل روایات امام رضا (علیه السلام) پرداخته‌اند. مطالعه و بررسی شخصیت، حالات و ویژگی این افراد و میزان ملاقات‌های آنان با امام (علیه السلام) در منابع تاریخی و رجالی، بیان‌گر این موضوع است که از این تعداد، هشت نفر از هر حیثی سرآمد دیگران و مورد توجه امام بوده‌اند. به دیگر سخن، اینها کسانی بودند که هسته مرکزی سازمان وکالت امام در کوفه را شکل می‌دادند. احمدبن محمد بن ابی نصر بزنطی، صفوان بن یحیی، حسن بن علی بن وشاء، محمّدبن سنان، عبدالله بن جندب، محمدبن اسماعیل بزیع، ایوب بن نوح و جعفر بن بشیر از برجسته‌ترین شخصیت‌های کوفی بودند که هر یک به گونه‌ای در سازمان وکالت امام فعالیت داشتند. با توجه به وجود افرادی چون صفوان و احمدبن محمد به نظر می‌رسد سازمان وکالت امام در کوفه از انسجام و قدرت کافی برخوردار بوده است، زیرا امام افرادی را به عنوان پل ارتباطی خود با کوفه برگزید که تجربه ایجاد ارتباط بین امام و جامعه را در زمان امام کاظم (علیه السلام) تجربه کرده بودند:
وجدت بخط جبریل بن أحمد الفاریابی: حدثنی محمدبن عبدالله بن مهران قال: أخبرنی أحمدبن محمدبن أبی نصر قال: دخلت علی أبی الحسن (علیه السلام) أنا و صفوان بن یحیی و محمدبن سنان وأظنه قال عبدالله بن المغیرة أو عبدالله بن جندب و هو بصری، قال: فجلسنا عنده ساعة ثم قمنا. فقال لی: «أما أنت یا أحمد! فاجلس.» فجلست. فاقبل یحدثنی، فأسأله فیجیبنی حتی ذهب عامة اللیل. فلما أردت الانصراف قال لی: «یا أحمد! تنصرف أو تبیت؟» قلت: جعلت فداک! ذاک إلیک؛ إن أمرت بالإنصراف، انصرفت و إن أمرت بالقیام، أقمت. قال: «أقم، فهذا الحر و قد هدأ اللیل و ناموا.» فقام و انصرف. فلما ظننت أنه قد دخل، خررت لله ساجداً فقلت: الحمدلله حجة الله و وارث علم النبیین أنس بی من بین إخوانی و حببنی فأنا فی سجدتی و شکری فما علمت إلا و قد رفسنی برجله. ثم قمت فأخذ بیدی فغمزها ثم قال: «یا أحمد! إن أمیرالمؤمنین (علیه السلام) عاد صعصعة بن صوحان فی مرضه. فلما قام من عنده قال له: یا صعصعة! لا تفتخرن علی إخوانک بعیادتی إیاک و اتق الله.» ثم انصرف عنی. (13)
گزارش مرحوم‌کشی نشان می‌دهد که احمدبن محمد بن ابی نصر بزنطی، صفوان و محمدبن سنان چهره‌های شناخته شده شیعی جامعه کوفه بودند که قبل از امام رضا (علیه السلام) نیز با امام عصر خود در ارتباط بوده اند. امام کاظم (علیه السلام) نیز برخی از اصحاب را برای این امر در زمان امام رضا (علیه السلام) آماده و مسئولیت خطیرشان را گوشزد می‌نمود. محمدبن سنان می‌گوید:
دخلت علی أبی الحسن موسی (علیه السلام) قبل أن یحمل إلی العراق بسنة و علی ابنه بین یده فاقل لی: «یا محمد!» قلت: لبیک! قال: «إنه سیکون فی هذه السنة حرکة و لا تخرج منها.» ثم أطرق و نکت الأرض بیده ثم رفع رأسه إلی و هو یقول: «و یضل الله الظالمین و یفعل ما یشاء.» قلت: و ما ذاک جعلت فداک؟ قال: «من ظلم ابنی هذا حقه وجحد إمامته من بعدی، کان کمن ظلم علی بن أبی طالب حقه وإمامته من بعد محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم). فعلمت أنه قد نعمی إلی نفسه و دل علی ابنه فقلت: و الله لئن مد الله فی عمری، لأسلمن إلیه حقه و لأقرن له بالإمامة اشهد انه من بعدک حجة الله علی خلقه و الداعی إلی دینه. فقال لی: «یا محمد! یمدالله فی عمرک و تدعو إلی إمامته و إمامة من یقوم مقامه من بعده.» فقلت: و من ذاک جعلت فداک؟ قال: «محمد ابنه.» قلت: بالرضی و التسلیم؟ فقال: «کذلک قد وجدتک فی صحیفة أمیرالمؤمنین (علیه السلام) أما إنک فی شیعتنا أبین من البرق فی اللیلة الظلماء.» ثم قال: «یا محمد! إن المفضل أنسی و مستراحی و أنت أنسهما و مستراحهما حرام علی النار أن تمسک أبدا (یعنی أبا الحسن و أباجعفر (صلی الله علیه و آله و سلم)». (14)
این گزارش هر چند از زبان خود ابن سنان نقل شده، اما حکایت از شخصیت و موقعیت محمدبن سنان دارد که قرار است در دوران امامت امام رضا (علیه السلام)، مایه آرامش امام باشد. با توجه به این گزارش‌ها، امام رضا (علیه السلام) گزینش بسیار خوبی داشت و سازمان وکالت امام در کوفه با وجود این افراد توانست از قوی‌ترین سازمان‌های ارتباطی باشد.
به منظور حفظ انسجام و قدرت این سازمان، امام (علیه السلام) باید از این میان این افراد، نماینده تام‌الاختیاری می‌داشت که از هر حیث شایستگی جانشینی امام را داشته باشد. برای این منظور، صفوان بن یحیی از سوی امام به عنوان رهبر و نماینده تام‌الاختیار سازمان وکالت امام در کوفه انتخاب شد. انتخاب این شخصیت، تأثیر ویژه‌ای در حفظ پیوند عاطفی و فکری افراد درون سازمان و ارتباط و تعامل سازمان با جامعه داشت. بنابراین امام، صفوان بن یحیی را که از شخصیت‌های برجسته فقهی بود، گزینش نمود، زیرا بررسی‌ها نشان می‌داد عموم کسانی که توسط افراد جامعه توثیق می‌شوند، فقه مدارند.
ویژگی‌های شخصیتی صفوان بن یحیی نشان می‌دهد که او از خواص شیعه بوده است. او در هر روز 150 رکعت نماز می‌خواند، سه ماه از سال را روزه می‌گرفت و سه مرتبه در سال زکات پرداخت می‌کرد. کتاب‌های صفوان نشان می‌دهد که او در علم فقه، صاحب نظر و از برجستگان بوده است. کتاب الشراء و البیع، کتاب التجارات غیر الأول، کتاب المحبة و الوظائف، کتاب الفرائض، کتاب الوصایا، کتاب الآداب، کتاب بشارات المؤمن از کتاب‌هایی است که ابن ندیم برای وی نقل کرده است. (15) پای‌بندی صفوان به شریعت تا به آن حد بود که وقتی از او خواسته شد دو دینار را از مکه به دست صاحبش در کوفه برساند، در پاسخ گفت: «شتری که با آن سفر می‌کنم، برای خودم اجاره کرده‌ام و نمی‌دانم آیا صاحبش راضی است که دو دینار با خود حمل کنم یا نه؟» (16)
در نتیجه اوج‌گیری نهضت ترجمه در دوره حاکمیت مأمون، فرصتی برای مترجمان وابسته به مذاهب غیر اسلامی فراهم شد تا به نشر عقاید فاسد خود بپردازد. این شرایط موجب شد عقاید انحرافی درجامعه رواج پیدا کند و عده‌ای را تحت تأثیر قرار دهد. به همین دلیل خواص جامعه برای بررسی این کتاب‌ها، محافل علمی تشکیل دادند تا با تألیف کتاب‌های علمی اسلامی، جامعه را از کتاب‌های بیگانگان بی‌نیاز سازند. در نتیجه کتب بسیاری توسط نخبگان جامعه شیعی کوفه تألیف شد که از آن جمله می‌توان از کتب صفوان نام برد. صفوان سی کتاب تصنیف کرد و نام او را در سلسله سند بیش از 1100 حدیث آمده است.
سازمان وکالت امام با رهبری شخصیت برجسته کوفه، یعنی صفوان کار خود را شروع نمود. سازمان وکالت امام در کوفه باید ارتباط خود را با امام برقرار می‌نمود تا بتواند شبکه ارتباطی قوی درجامعه کوفه ایجاد نماید. ارتباط امام رضا (علیه السلام) با سازمان وکالت در کوفه به دو صورت حضوری و مکاتبه‌ای انجام می‌شد. براساس گزارش‌های منابع تاریخی و رجالی، هر یک از افراد این سازمان با امام رضا (علیه السلام) ملاقات‌های حضوری داشته‌اند. گاهی این دیدارهای حضوری درمحل استقرار امام رضا (علیه السلام) در مرو اتفاق می‌افتاد؛ به عنوان نمونه حسن بن علی بن الوشاء در سفرهای تجاری خود به مرو و خراسان، با امام دیدار و از مسائل و حوادثی که در کوفه با آن روبه رو بود، سؤال می‌کرد.
حسن بن علی الوشاء از بهترین اصحاب امام رضا (علیه السلام) بود. (17) گزارشی وجود دارد که طبق آن، امام او را به مرو فراخواند و مرگ علی بن حمزه بطائنی را به اطلاعش رساند. (18) این خبر، حکایت از آن دارد که امام در مرو نیز به مسئله واقفه توجه داشته است.
حسن بن علی الوشاء می‌گوید:
برای تجارت به خراسان رفتم. وقتی به آن جا وارد شدم، امام رضا (علیه السلام) شخصی را نزد من فرستاد و پارچه‌ای کتانی را که میان لباس‌هایم بود و من از آن بی‌اطلاع بودم، از من طلبید. به فرستاده حضرت گفتم: آنچه را می‌خواهی، همراه من نیست. فرستاده خدمت امام رفت و سپس بازگشت و نشانه و علامت آن را که در فلان سبد است، بیان کرد و من به جست و جوی آن پرداختم و همان‌طور که امام فرموده بود، آن را یافتم و نزد حضرت فرستادم. (19) سپس مسائلی را نوشتم که از امام بپرسم. هنگامی که به در خانه آن حضرت رسیدم پاسخ آن سؤال‌هایی که می‌خواستم از او بپرسم، بی‌آن که آنها را اظهار کنم، به دستم رسید. (20)
حسن بن علی وشاء از شخصیت‌هایی بود که عده زیادی به منظور فراگیری علوم حدیث به سوی او می‌آمدند. مرحوم نجاشی گزارشی را نقل نموده که مؤید این مطلب است.
عن أحمدبن محمد بن عیسی قال: خرجت إلی الکوفة فی طلب الحدیث، فلقیت بها الحسن بن علی الوشاء فسألته أن یخرج لی (إلی) کتاب العلاء بن رزین القلاء و أبان بن عثمان الأحمر، فأخرجهما إلی، فقلت له: أحب ان تجیزهما لی، فقال لی: یا رحمک الله و ما عجلتک اذهب فاکتبهما و اسمع من بعد فقلت: لا آمن الحدثان فقال: لو علمت أن هذا الحدیث یکون له هذا الطلب لاستکثرت منه، فإنی ادرکت فی هذا المسجد تسعمائة شیخ کل یقول: حدثنی جعفربن محمّد. (21)
بنابر این گزارش، احمدبن محمدبن عیسی از قم به سوی کوفه آمده تا از محضر حسن بن علی وشاء استفاده نماید.
احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی نیز در پیشگاه امام رضا و امام جواد (علیه السلام)، منزلت والایی داشت (22) و مورد اعتماد شیعیان بود. (23) وی طی سفری که خدمت امام رضا و امام جواد(علیه السلام) داشت، به همراه صفوان و عبدالله بن جندب نماینده امام رضا (علیه السلام) در اهواز بود (24) که خود بیان‌گر موقعیت سیاسی وی نزد جامعه شیعیان کوفه است. علاوه بر این، وی از امام رضا که عازم سفر مرو بود، در قادسیه استقبال کرد و مسئولیت قسمتی از تدارکات برای آن حضرت را بر عهده گرفت. (25) این موارد به خوبی می‌نمایاند که وی از افراد پرتلاش شیعیان کوفه بوده است و نقش زیادی در اداره شیعیان آن دیار داشته است.
شهر مکه به عنوان مرکز عبادی، نقش عمده‌ای در فعالیت‌های سازمان داشت. در چند مورد شاهد دیدار امام (علیه السلام) با اعضای سازمان وکالت در مکه هستیم. این عده در ایام حج با امام (علیه السلام) ملاقات می‌کردند:
وجدت بخط جبریل بن أحمد حدثنی محمدبن عبدالله بن مهران عن أحمدبن محمدبن أبی نصر و محمدبن سنان جمیعاً قالا: کنا بمکة و ابوالحسن الرضا (علیه السلام) بها فقلنا له: جعلنا الله فداک! نحن خارجون و أنت مقیم. (26)
مطابق این گزارش، احمدبن محمّد و محمّدبن سنان درمکه با امام (علیه السلام) دیدار کردند. دیدار حضوری افراد با امام، درباره مباحث مختلف سیاسی، اجتماعی، دینی و اعتقادی بوده است. احمدبن ابی نصر بزنطی، یکی از خواص جامعه در ملاقاتی با امام، از دو جریان انحرافی جبریون و مفوّضه سؤال می‌کند و می‌گوید: «برخی از شیعیان به جبر و برخی به تفویض قائل شده‌اند». حضرت در پاسخ می‌فرماید:
خداوند می‌فرماید: «ای فرزند آدم! این تو هستی که به مشیت و خواسته من می‌توانی اراده کنی وبه نیرو و قدرت من واجبات را انجام دهی. هر چه نیکی به تو رسد، از جانب ماست و هر چه سختی به تو رسد، از خودت است. من در مورد کارهایم مورد سوال و بازخواست نیستم، ولی از تو درباره کارهایت سؤال خواهد شد». (27)
گاهی ارتباط امام با افراد سازمان از طریق مکاتبه بوده است که این امر در برخی از روایات و سخنان علمای علم رجال دیده می‌شود:
عن أحمد بن محمّد بن ابی نصر قال: قالت لأبی الحسن الرضا (علیه السلام): إن الحسن بن محبوب الزراد أتانا عنک برسالة. قال: «صدق. لا تقل الزراد، بل قل السراد، إن الله تعالی یقول: « وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ » ». (28) (29)
این گزارش در عین مختصر بودن، چند نکته مهم از ارتباط امام با سازمان وکالت در کوفه را بیان می‌کند:
نکته اول: امام گاه از طریق نامه و به صورت مکتوب با اصحاب خود در کوفه ارتباط داشته است.
نکته دوم: عبارت «أتانا عنک برسالة» در سخن احمدبن محمّد ابی نصر، بیان‌گر این موضوع است که خطاب امام (علیه السلام) در آن نامه به تمام افراد سازمان بوده است.
نکته سوم: این خبر نشان می‌دهد اوضاع در کوفه به گونه‌ای بوده است که افراد سازمان وکالت، اطمینان خود را از دست داده بودند. بنابراین احمدبن محمّد برای رسیدن به اطمینان، در دیدار حضوری خود با امام، از نامه‌هایی که امام برای آنها فرستاده نیز سؤال می‌نماید.
نکته چهارم: نامه امام به دست حسن بن محبوب داده شده بود که خود از شخصیت‌های برجسته کوفی و از اصحاب اجماع بوده است. این موضوع بیان می‌کند در صورت عدم ارتباط امام با افراد برجسته سازمان، امام نامه را به افراد مورد اطمینان می‌داد.
بنابر آنچه بیان شد، اما ماز طریق نامه و دیدارهای حضوری، با سازمان وکالت در کوفه ارتباط داشت. این دیدارها گاه شخصی و گاه به صورت دسته‌جمعی بود که ممکن بود در محل سکونت امام یا در سفرهای ایشان انجام گیرد. ارتباط امام با سازمان وکالت، اولین مرحله ایجاد شبکه ارتباطی بود و حساسیت ویژه‌ای داشت. بنابراین امام (علیه السلام) علاوه بر دیدارهای فردی با تک تک افراد سازمان، گاهی به تشکیل جلسه با کل افراد سازمان می‌پرداخت. معمولاً در این دیدارهای جمعی، احمدبن محمدبن ابی نصر، صفوان بن یحیی و محمدبن سنان حضور داشتند.
امام در قسمت اول شبکه ارتباطی که ارتباط با سازمان بود، سعی داشت با ارتباط حضوری یک نفره و دسته جمعی، پیوند عاطفی و فکری میان اعضای شبکه را حفظ نماید. از آنجا که افراد درون سازمان وکالت، هسته اصلی ارتباط با امام و جامعه را شکل می‌دادند، نوع ارتباط‌شان و وحدت آنها اهمیت خاصی داشت. از این رو امام رضا (علیه السلام) به وحدت افراد درون سازمان و عدم اختلاف و دودستگی آنان توجه داشت و به حل اختلاف درون سازمان می‌پرداخت.
تنها سند حاکی از وجود اختلاف در درون سازمان وکالت، روایت‌های ابن سنان است که حاکی از اختلاف میان وی و صفوان و دوستانش، ایوب بن نوح و فضل بن شاذان است. در این رابطه صفوان از ابن سنان به عنوان «پروازکننده» یاد می‌کند و می‌گوید: «محمدبن سنان تلاش کرد که بیش از یک بار پرواز کند که ما بال او را کوتاه کردیم و در کنار ما باقی ماند.» (30) او در جای دیگر می‌گوید: «محمدبن سنان از پروازکنندگان بود و ما بال او را کوتاه کردیم.» (31)
از این روایات به نظر می‌رسد که ابن سنان بر سر مسئله غلو، با افراد درون سازمان اختلاف پیدا نموده و صفوان به عنوان رهبر سازمان سعی دارد این اختلاف را حل کند. امام رضا (علیه السلام) نیز در یک مورد که اختلاف بین ابن سنان و صفوان دیده می‌شود، با توجه به حساسیت نقش سازمان، ناگزیر از موضع‌گیری شده است. امام در این سخن می‌فرماید:
دل بستن به ریاست، برای دین مسلمان، زیان‌بارتر از یورش دو گرگ گرسنه به گله بی‌چوپان است، لکن صفوان به ریاست دل نبسته است. (32)
به نظر می‌رسد که با پادرمیانی امام، این مسائل فروکش می‌کند، زیرا محمدبن سنان به همراه صفوان در شهر مکه به پیشگاه امام مشرّف شدند و از آن جا به مدینه رفتند و خدمت امام جواد (علیه السلام) رسیدند که هجده ماه بیش نداشت. (33) آن دو در شهر کوفه نیز با هم رفت وآمد داشتند.
با توجه به آنچه بیان شد، اولین اقدام امام به منظور ارتباط با جامعه کوفه، ایجاد سازمان وکالت و ارتباط حضوری و مکاتبه‌ای با افراد این سازمان است. امام (علیه السلام) با ارتباط خود و رهبری و مدیریت صفوان بن یحیی، پیوند عاطفی و فکری سازمان را حفظ نمود.
پس از ایجاد سازمان وکالت در کوفه و ارتباط امام با این سازمان، نوبت به فعالیت این سازمان و ایجاد شبکه ارتباطی بین امام و جامعه کوفه رسید. گزارش‌هایی که مرحوم‌کشی و سایر علمای علم رجال بیان کرده‌اند، نشان می‌دهد فعالیت این سازمان به صورت شبکه‌ای ارتباطی بوده که در برخی قسمت‌های شبکه، این ارتباط آشکار و علنی و در برخی از حوزه‌ها، ارتباط به صورت مخفی و پنهان انجام می‌گرفته است. این شبکه ارتباطی، اوضاع سیاسی، دینی، اقتصادی، و اعتقادی جامعه را به نفع شیعیان در کنترل داشت. در عرصه فعالیت‌های دینی، سازمان وکالت پایگاه مطالعات دینی در سطح تخصصی و منبع پاسخ‌گویی به سؤالات مردم بود و از این طریق، ارتباط سازمان با عوام و خواص جامعه کوفه در موضوعات و مسائل دینی برقرار می‌شد.
جعفربن بشیر نیز از شخصیت‌های برجسته علمی زمان امام رضا (علیه السلام) بود که در شأن او آمده است:
من زهاد أصحابنا و عبادهم و نساکهم و کان ثقة و له مسجد بالکوفة باق فی بجیلة إلی الیوم و أنا و کثیر من أصحابنا إذا وردنا الکوفة نصلی فیه مع المساجد التی یرغب فی الصلاة فیها و مات جعفر رحمه الله بالأبواء سنة ثمان و ماثتین. کان أبوالعباس بن نوح یقول: کان یلقب فقحة العلم. (34)
هر چند از فعالیت جعفر در سازمان وکالت، مطلبی در منابع تاریخی و رجالی به چشم نمی‌خورد، اما گزارش مرحوم‌کشی نشان می‌دهد که وی علاوه بر فعالیت علمی، دارای فعالیت سیاسی نیز بوده و از اعضای سازمان وکالت بوده است، زیرا در این گزارش آمده: «مأمون پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) و آمدن به بغداد، او را نزد خود خواند و از او دل‌جویی کرد.» (35) این اقدام مأمون بیان‌گر این نکته است که جعفر از افراد برجسته جامعه کوفه بود و مأمون با نزدیکی به وی، سعی داشته خود را از اتهام قتل امام تبرئه کند.
در کنار این که سازمان وکالت، پایگاه مطالعات دینی محسوب می‌شد، منبع پاسخ‌گویی به سؤالات دینی و شرعی عوام جامعه نیز بود. مسجد، مهم‌ترین مرکز فعالیت افراد سازمان وکالت برای برقراری ارتباط با عوام جامع بود. سخنی از محمّدبن سنان نشان می‌دهد که این سازمان، فعالیت‌های خود در بعد دینی را به طور علنی انجام می‌داد و اعضای آن با صراحت اعلام می‌کردند که مسائل دینی خود را از ما بیاموزید. ابن سنان به «بنان» که همراه صفوان وارد مسجد کوفه می‌شود، می‌گوید:
اگر کسی پاسخ مسائل پیچیده را خواست، نزد من آید و اگر کسی پاسخ مسائل حلال و حرام را طلب کرد، نزد شیخ [صفوان] برود. (36)
ابن سنان با این سخن، تصویر روشنی از حدود کار خود و مسئولیت صفوان به دست می‌دهد. او رهبری و وکالت صفوان را می‌پذیرد، از او به عنوان پاسخ‌گوی حلال و حرام یاد می‌کند و او را در این زمینه بر خود مقدم داشته، مسئولیت و موقعیت خود را نیز بازگو می‌نماید. (37)
سازمان وکالت در عرصه اعتقادی نیز سخت وارد عمل شده بود. علی‌رغم آن که کوفه مرکز شیعی بود، جریان‌های انحرافی متعددی در آن وجود داشت. از مهم‌ترین این جریان‌ها، جریان انحرافی واقفیه بود. گروه واقفیه که پس از شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) با انگیزه دنیاطلبانه به وجود آمده بود، چهره غالیانه به خود گرفت و برای مدتی شیعیان کوفه، بغداد و مصر را به خود مشغول داشت. آنها در شهر کوفه قدرت بیشتری داشتند و عمر سیاسی آنان در این شهر که زمینه انحرافات بیشتری در آن وجود داشت، به درازا کشید و جمع بسیاری را به انحراف کشانید.
این گروه، بحث‌های فراوانی را با امام رضا (علیه السلام) به راه انداخت، (38) اما سرانجام گروه واقفیه کوفه که علی بن حمزه بطائنی رئیس آنها بود (39) و سماعة بن مهران و حسین بن ابی سعید مکاری که بر اندیشه‌های منحرف خود ایستادگی می‌کردند، بر اثر تلاش سازمان وکالت در کوفه به بغداد متواری شدند و به فقر و تنگ‌دستی افتادند و پس از مدتی فراموش شدند. (40)
دیدارهای متعددی در بین سران واقفه و صفوان، نماینده امام اتفاق افتاد، اما زمانی که آنها نتوانستند با مغالطه و جدل وارد شوند، درصدد برآمدند که او را تطمیع مالی کنند. پیشنهادهای مالی بسیاری به صفوان داده شد، اما وی نپذیرفت:
کان ممن بذل له علی الوقف مال جزیل و امتنع (فامتنع) من أخذه و ثبت علی الحق. (41)
شبکه ارتباطی سازمان وکالت به درون دربار نیز نفوذ کرده بود، اما این ارتباط به صورت مخفی و کاملاً پنهان انجام می‌شد. برخی از افراد سازمان ضمن رعایت تقیه، در دربار حکام وقت حاضر می‌شدند و مسائل سیاسی کشور را پیگیری و به نفع شیعیان، مدیریت می‌کردند. از جمله این افراد، محمدبن اسماعیل بن بزیع است. (42) وی جزو وزرای حکومت وقت بود و امام رضا (علیه السلام) در همین زمینه به او فرمود:
همانا در درگاه حکومت‌های ظالم، کسی است که خداوند به وسیله او دلایل و برهان‌ها را آشکار می‌نماید و به او امکان می‌دهد که در بلاد مسلمین، ظلم ظالمان را از اولیای خدا و مؤمنان دفع کند. خداوند به وسیله او، امور مسلمین را اصلاح می‌نماید، چرا که آنان ملجا مؤمنان در برابر ظلم و ضرر هستند. بر آنان واجب است که از حاجت‌مندان شیعه ما فریادرسی کنند. به وسیله آنان، دل مؤمن در تاریکی‌ها به خدا ایمان می‌آورد و همانا آنان مؤمنان حقیقی هستند.
امام رضا (علیه السلام) سپس فرمود: «چه کسی می‌تواند از آنان باشد، البته اگر بخواهد به همه مشکلات آنان برسد؟» در این جا محمدبن اسماعیل بن بزیع گفت: «چگونه، فدای تو شوم؟» حضرت فرمود: «کسی که با شیعیان باشد و با ادخال سرور در دل شیعیان مؤمن‌مان، ما را شادمان کند. پس‌ای محمد! تو از آنان باش». (43) در روایت دیگری امام رضا (علیه السلام) رضایت خود را از محمّدبن اسماعیل بیان داشته، می‌فرماید: «دوست دارم شما نیز مانند او باشید.» (44)
صفوان نماینده امام در سازمان کوفه نیز با حمایت برخی از افراد، مسائل سیاسی را تحت کنترل داشت. به احتمال قوی صفوان در این راه از حمایت خاندان اشعث برخوردار بوده است، زیرا صفوان با جعفربن محمد بن اشعث که از شیعیان بود و از افراد با نفوذ دستگاه خلافت عباسی به شمار می‌رفت، ارتباط نزدیک داشت. (45) البته صفوان فعالیت سیاسی خود را با یاری افرادی نظیر محمدبن سنان، علی بن نعمان دوست نزدیک وی، (46) ایوب بن نوح، جعفر بن احمد بن ایوب، حسن بن موسی و محمدبن حسین بن ابی الخطاب انجام می‌داده است.
بنابراین در شبکه ارتباطی سازمان وکالت، افرادی چون صفوان و محمدبن سنان که هسته اصلی شبکه ارتباطی را شکل می‌دادند، در بیرون از سازمان نیز تشکیلات منسجم دیگری را شکل داده بودند که به گسترش شبکه ارتباطی سازمان کمک می‌کرد، به ویژه صفوان به عنوان نماینده امام در سازمان وکالت، علاوه بر ارتباط با افراد درون سازمان، با تشکل‌های دیگری نیز ارتباط داشت که از طریق حمایت آنها می‌توانست به خوبی ارتباط خود را با جامعه کوفه برقرار نماید.
شبکه ارتباطی سازمان وکالت در اقدام مؤثر دیگری، تقریباً بیشتر منصب‌های شرعی را به دست گرفته بود. ایوب بن نوح بن دراج، اسحاق بن ابراهیم حضینی و صفوان بن یحیی از وکلای اقتصادی امام رضا (علیه السلام) بودند. این افراد که از حیث تقوا و پای‌بندی به شریعت و اطاعت از رهبری، بی‌نظیر بودند، وکیل امام در امور اقتصادی بودند. آنان وجوهات شرعی را جمع‌آوری می‌کردند و در اختیار امام قرار می‌دادند. مرحوم کشی در بیان شخصیت ایوب بن نوح بن دراج می‌نویسد:
کان فی الصالحین و کان حین مات و لم یخلف إلا مقدار مائة و خمسین دیناراً و کان عند الناس أن عنده مالاً لأنه کان وکیلاً لهم. (47)
گزارش کشی نشان می‌دهد که ویژگی بارز نخبگان عرصه اقتصادی، امانت‌داری آنان بوده است، چنان که با وجودی که وجوهات شرعی فراوانی در اختیار ایوب بن نوح بن دراج داشت، پس از وفاتش تنها 150 دینار از وی برجای مانده بود. او در کوفه مقام قضاوت را نیز بر عهده داشت و از این طریق به حل مسائل و اختلافات جامعه کمک می‌نمود. نجاشی درباره وی می‌نویسد:
أبوالحسین کان وکیلاً لأبی الحسن و أبی محمد عظیم المنزلة عندهما، مأموناً و کان شدید الورع، کثیر العبادة، ثقة فی روایاته و أبوه وح بن دراج کان قاضیاً بالکوفة و کان صحیح الاعتقاد وأخوه جمیل بن دراج. (48)
شبکه ارتباطی سازمان وکالت به گونه‌ای بود که قادر بود افراد مستعد و آماده جامعه کوفه را به امام وصل نماید. از جمله افرادی که سبب وصل تعدادی به امام رضا (علیه السلام) شد، حسن بن سعیدبن حماد بود که در کتب رجالی درباره او این گونه گزارش شده است:
ابن مهران مولی علی بن الحسین (علیه السلام) کوفی أهوازی یکنی أبامحمد. هو الذی أوصل علی بن مهزیار و إسحاق بن إبراهیم الحصینی إلی الرضا (علیه السلام) حتی جرت الخدمة علی أیدیهما ثم أوصل بعد إسحاق بن علی بن الریان و کان سبب معرفة الثلاثة لهذا الأمر و منه سمعوا الحدیث و به عرفوا و کذلک فعل بعبدالله بن محمد الحصینی و صنف الکتب الکثیرة. و یقال: إن الحسن صنف خمسین مصنفاً و سعید کان یعرف بدندان و شارک الحسن أخاه الحسین فی کتبه الثلاثین و کان شریک أخیه فی جمیع رجاله إلا فی زرعة بن محمد الحضرمی و فضالة بن أیوب، فإن الحسین کان یروی عن أخیه عنهما و کان الحسن ثقة و کذلک الحسین أخوه. (49)
البته قابل ذکر است که امام علاوه بر ارتباط از طریق سازمان وکالت، خود نیز گاه به کوفه سفر نموده، از نزدیک با اصحاب ارتباط برقرار می‌فرمود. بر اساس آنچه در تاریخ اسلام نقل شده، امام رضا (علیه السلام) تنها امامی است که دو سفر مهم علمی به دو شهر کوفه و بصره داشته است. (50) شرح کامل سفرهای علمی امام و جزئیات آن در تاریخ ذکر نشده، اما این موضوع روشن است که امام آگاهانه کوفه را برای سفر خود برگزید، زیرا کوفه از زمان حضرت علی (علیه السلام)، به مهم‌ترین شهر شیعیان تبدیل شد و با این که بعدها بغداد پایتخت جهان اسلام شد و کوفه رو به افول رفت، اما این شهر در عصر امام هشتم هم چنان جایگاه دینی، علمی و فرهنگی داشت.
به نظر می‌رسد سفر امام بیشتر جنبه علمی داشته است، زیرا آن گونه که نقل شده امام رضا (علیه السلام) قبل از سفر به این دو شهر، علمای آن دو دیار را از سفر خود مطلع نمودند تا خود را آماده مواجهه علمی با ایشان کنند.
بنابر آنچه بیان شد، امام رضا (علیه السلام) علاوه بر سفر به کوفه که امکان ارتباط نزدیک اصحاب با امام را در کوفه فراهم می‌کرد، از طریق ایجاد سازمان وکالت که متشکل از شخصیت‌های برجسته بود، با اصحاب در کوفه ارتباط دائم و مستمر داشت.

3. چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در بغداد

پیشینه تشیّع در بغداد به زمان حضور سلمان فارسی، یعنی سال 36 ق باز می‌گردد. ازآن پس شیعیان در نهضت فرهنگی بغداد، نقش حساس و مهمی داشتند. ابواسحاق ابراهیم منجم شیعی، شخصی است که ساعت مناسب برای آغاز بنای شهر بغداد را به منصور اعلام داشت. (51) منصور، خلیفه عباسی پس از تثبیت موقعیت سیاسی خویش، پایتخت حکومتی خود را از کوفه به هاشمیه واز آن جا به بغداد منتقل ساخت. مردم نیز با او به سوی بغداد ره‌سپار شدند و در نتیجه، این شهر مورد حمایت قرار گرفت. بغداد در قرن دوم هجری در سال 145 ق به عنوان مرکز خلافت تعیین شد و به «مدینة‌السلام» نام گرفت. (52)
با تأسیس بغداد و آباد شدن آن به عنوان پایتخت عبّاسیان و شروع حرکت ترجمه متون بیگانه به زبان عربی، عدّه‌ای از دانشمندان اسلامی در بغداد گرد هم آمدند و شیعیان نیز از این فرصت برای طرح معارف شیعی بهره جستند. (53) در این زمان، برخی از شیعیان به سمت‌هایی از جمله وزارت و دبیری منصوب شدند. نجاشی در شرح حال فضل بن سلیمان، معروف به کاتب بغدادی گفته است: «او در زمان منصور و مهدی عباسی، حساب خراج و مالیات‌ها را می‌نوشت و از راویان امام ششم و هفتم (علیه السلام) بود.» (54) علی بن‌یقطین نیز تا پست وزارت، ارتقاء یافت و توانست با سلاح تقیه، جز در چهار سال آخر عمر خود، این مقام را حفظ نماید. او در نهایت بر اثر سعایت بدخواهان، هم‌چون مولای خود، امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به زندان افتاد. (55)
با توجه به اقامت امام موسی کاظم (علیه السلام) در بغداد که سبب گردآمدن بسیاری از دوست‌داران و شیعیان آن حضرت در بغداد شده بود و با توجه به این که دولت عباسی به این شهر توجه ویژه‌ای داشت و آن را مرکز خلافت قرار داده بود و نیز با توجه به صورت فراهم نمودن زمینه‌های حضور امام جواد (علیه السلام) در این شهر، امام رضا (علیه السلام) اوضاع این شهر را نیز هم چون شهر کوفه کنترل نموده، از طریق سازمان وکالت خود در بغداد، با اصحاب و یاران ارتباط داشت. امام رضا (علیه السلام) به منظور برقراری ارتباط با اصحاب خود در بغداد، سازمان وکالتی شبیه به سازمان وکالت در کوفه را شکل داد.
بر اساس آنچه منابع تاریخی، رجالی و روایی در اختیار ما می‌گذارد، به نظر می‌رسد هسته مرکزی سازمان وکالت امام در بغداد، متشکل از پنج نفر است که نماینده این سازمان در بغداد، شخصیت برجسته شیعی محمدبن ابی عمیر بوده است. افراد سازمان وکالت امام در بغداد به علت نزدیکی به مرکز خلافت، آزادی عمل کمتری داشتند و به شدت تحت کنترل حکام وقت بودند. به همین علت است که افراد سازمان وکالت امام در بغداد و شبکه‌های ارتباطی‌شان، هم چون کوفه و قم آشکار نیست. به نظر می‌رسد این سازمان در بغداد بیشتر به صورت مخفی، فعالیت خود را انجام می‌داده است.
امام (علیه السلام) محمدبن ابی عمیر را نماینده خود در این سازمان قرار داد. در بیان شخصیت او آمده است: «ابن أبی عمیر أفقه من یونس و أصلح و أفضل.» (56) ابن ابی عمیر علاوه بر آن که در فقه و علم سرآمد دیگران بود، در دوران امام کاظم (علیه السلام) نیز با تحمل زندان و شکنجه، امتحان الهی را با موفقیت گذرانده بود. هارون الرشید برای پی بردن به نام اصحاب امام کاظم و شیعیانش در عراق، ابن ابی عمیر را دستگیر و زندانی کرد. در زندان او را سخت شکنجه کردند و بیش از صد تازیانه به وی زدند تا نام اصحاب امام را فاش کند، اما این صحابی پاک باخته امام، در برابر شکنجه مأموران هارون مقاومت کرد و زبان به افشای نام یاران حضرت نگشود. (57)
پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) محمدبن ابی عمیر به دلیل نپذیرفتن منصب قضاوت از طرف مأمون، بار دیگر به زندان افتاد. زندانی شدن او این بار چهار سال به طول انجامید و با شکنجه و آزار سنگین توأم بود. تمامی اموال او ضبط گردید و هنگامی که از زندان رهایی یافت، در نهایت تنگ‌دستی بود. شخصیت محمّدبن ابی عمیر بر خلاف صفوان، شخصیتی کلامی بود که از همان ابتدا در کنار اساتید کلامی حضور داشت. روایتی به نقل از سری بن ربیع درالکافی، دل‌بستگی محمدبن ابی عمیر به هشام بن حکم را نشان می‌دهد:
ابن ابی عمر کسی را (در علم و فضل) برابر هشام بن حکم نمی‌دانست و روزی از رفتن نزد او باز نمی‌ایستاد، تا آن که با او اختلافی پیدا نمود و با او قطع رابطه کرد. علتش این بود که میان ابومالک حضرمی که با هشام رابطه داشت، با ابن ابی عمیر در موضوعی راجع به امامت مشاجره شد. ابن ابی عمیر گفت: «تمام دنیا ملک امام است و او از کسانی که دنیا را به تصرف دارند، سزاوارتر است» و ابومالک گفت: «چنین نیست، املاک مردم متعلق به خود آنهاست، مگر آنچه را که به حکم خدا، از آن امام گشته است، مانند فی و خمس وغنیمت که متعلق به امام است و آن را نیز خدا دستور داد که امام (علیه السلام) به چه کسی باید بدهد و چگونه مصرف کند.» این مشاجره را نزد هشام بن حکم بردند و هر دو به او راضی شدند. هشام، موافق ابومالک و مخالف ابن ابی عمیر رأی داد. لذا ابن أبی عمیر خشمگین شد وپس از آن با هشام قطع رابطه کرد. (58)
محمّدبن ابی عمیر در علم فقه هم نه تنها در فقه شیعه، بلکه در فقه اهل سنت نیز مهارت داشت و به همین علت مورد قبول اهل سنت بود. شخصیت علمی او بسیار ستودنی است و بنابر نقل ابن بطه، وی 94 کتاب با موضوع عقاید و حدیث تألیف کرد. (59) بنابراین امام با هوشیاری کامل، ابن ابی عمیر را نماینده سازمان وکالت در بغداد قرار داد تا از هر نظر بر دیگران برتری داشته باشد. با توجه به این که شیعیان در کوفه، اکثریت را تشکیل می‌دادند و در بغداد، تمام مذاهب اهل سنت و شیعه در کنار هم می‌زیستند، امام رضا (علیه السلام) ابن ابی عمیر را گزینش نمود تا مورد تأیید اهل سنت هم باشد.
فعالیت ابن عمیر در کنار سایر شخصیت‌های برجسته که هسته اصلی سازمان را شکل می‌دادند، آغاز شد.با توجه به اوضاع بغداد و قرار داشتن دستگاه خلافت در این شهر، بیشترین شخصیت‌های سازمان وکالت، دستگیر و برای مدتی در زندان به سر بردند. افراد سازمان وکالت امام در بغداد، بیشتر شخصیت سیاسی داشتند.
ابوهاشم بغدادی از دیگر یاران امام در سازمان بود که طبق تصریح منابع، ساکن بغداد بوده است. (60) وی ارتباطات حضوری با امام رضا (علیه السلام) داشت و در حرکت امام از مدینه به مرو، در شهر ایذه به دیدار امام رفت. (61)
محمدبن عیسی بن عبید نیز از دیگر شخصیت‌هایی بود که در سازمان وکالت امام، ایفای نقش می‌کرد. خانواده او معروف به «آل یقطین» از خاندان مبارز شیعه در کوفه و بغداد بودند که در تشکیل هسته اولیه جامعه شیعی در بغداد، نقش اساسی داشتند. جدّ اعلای او، یقطین کوفی بغدادی، یکی از دعات بزرگ شیعه در عصر مروان اموی بود.
بسیاری ازدانشمندان، محمدبن عیسی را محدث و فقیهی جلیل‌القدر معرفی کرده‌اند. نجاشی مدح بلیغی از وی به عمل آورده و با الفاظی هم چون «جلیل فی اصحابنا»، «ثقة»، «عین»، «کثیرالروایة» و «حسن التصانیف»، او را ستوده است. (62) علاّمه حلّی نیز وی را در قسم اول خلاصة الأقوال - که مخصوص راویان ثقه است - ذکر کرده است. (63) تنها شیخ طوسی در رجال خود، به پیروی از شیخ صدوق، او را تضعیف کرده است، (64) اما علاّمه مامقائی و مرحوم خویی در رجال خود به شدت از وثاقت و جلالت او دفاع کرده و پس از تحقیقی مبسوط، به توجیه نظریه شیخ طوسی و شیخ صدوق پرداخته‌اند. (65)
آنچه در سازمان وکالت امام در بغداد بیش از همه جلب توجه می‌نماید، حضور افرادی است که آشکارا با دولت عباسی به مبارزه برخاسته بودند. به نظر می‌رسد برآیند ارتباط امام با سازمان وکالت، ایجاد شبکه ارتباطی را در بغداد بوده که بیشترین نفوذ آن در عرصه سیاسی بوده است . بنابراین ما شاهد مبارزات سیاسی سازمان با مأموران عباسی هستیم؛ به عنوان نمونه ابوهاشم نسبت به حکم جور، در نهایت بی‌پروایی و جسارت بود و با خلفای عباسی درگیری‌هایی داشت (66) و به سبب همین انتقادات، چندین بار به زندان افتاد. (67)
پس از قیام یحیی و شهادت او، زمانی که سر یحیی را نزد محمّد بن عبدالله طاهری آوردند، عده‌ای این پیروزی را به وی تبریک گفتند، اما ابوهاشم بدون هیچ واهمه‌ای وارد دربار شد و در کمال جسارت، خطاب به حاکم گفت: «ای امیر! برای قتل کسی تبریک می‌گویند که اگر رسول خدا زنده بود، ایشان را بدین مصیبت تسلیت می‌گفتند.» (68) در منابع نقل شده که همه از این سخن متأثر شدند و کسی نتوانست سخنی گوید. (69)
در عین حال جایگاه وی نزد زمام‌داران محترم شمرده می‌شد، چنان که در سال 251 ق در جریان شورش کوفه به رهبری حسین بن محمد علوی، ابوهاشم جعفری از طرف مزاحم بن خاقان کارگزار عباسی، به عنوان میانجی برای مذاکره با حسین فرستاده شد. (70)
عیسی بن سلیمان نیزاز دیگر افراد سازمان وکالت امام در بغداد بود

عبارات مرتبط با این موضوع

بررسی چگونگی ارتباط امام رضا ع با اصحاب در کوفه، بغداد و قمن بررسی چگونگی ارتباط امام رضا ع با اصحاب در کوفه، بغداد و قمن


ادامه مطلب ...

اصحاب کهف، جوانان ایمان پیشه در قرآن

[ad_1]

بررسی کوتاه داستان جوانان ایمان پیشه

این داستان، جنبه‌ای از زندگی بشری را تجسم بخشیده و قطعه‌ای را به نمایش گذارده اســت که به هنگام وجود عقیده و باوری درست در جامعه‌ای، تکرار می‌گردد؛ هر چند این عقیده، چنان توانمند باشد که توده‌ی فزون مردمان، خود را بدان می‌آرایند و یا چنان ناتوان که نمودها و جلوه‌هایی یافت نمی‌گردد تا دیدگان را به خود درکشد.
لیک به هنگام ناتوانی یاران این عقیده‌ی درست و کمی اینان، این گونه نمونه‌ها [مانند داستان یار غار] خود را باز می‌نمایانند و چه با، ساده‌ترین شکل این عقیده، همان باشد که در داستان این جوانمردان، آمده اســت.
- جامعه، جامعه‌ای اســت نادان و بت پرست؛ جز قدرت و ثروت و کامه و لذت چیزی نمی‌شناسد؛ فرمان ستم، چیره اســت و سنگینی‌اش را بر مردم افکنده اســت. مردم جز از دریچه آن نمی‌توانند نگریست و جز با نَفَس او نمی‌توانند نَفس کشید و جز از دست او، خوراک نمی‌توانند خورد.
ارمغانهای این نمودهای دروغین به ابهت و شکوه حکومت بند اســت، و دورویان و نفاق پیشگان با آراستن بدیهای فرمانروای خودکامه، در میان کامه‌ها و شهوتها می‌چرند.
بدین‌سان اســت که مادی‌گرایان، خداوندگاران کار و بارند و اصحاب سود و صلاح از درون واقعیت می‌نگرند و واقعیت اینان، به گونه‌ی زیر، رویارویشان به تصویر کشیده می‌شود:
- سیری جز به خوراک نیست و خوراک جز از مال و ثروت نیست، و مال و ثروتی نیست مگر در نزد حکومت.
- بزرگی و شایستگی و نیک نامی جز به خویشکاری و مقام نیست و هیچ مقام و جایگامی نیست مگر در نزد حکومت.
- هیچ آرامش و خوشی و سلامتی نیست مگر با مردمداری و همسازی با جامعه، و همسازی با جامعه مگر با پیروی از باور غالب و دیدگاه عمومی مسلط، نیست. (1)
این اســت رهیافتهای فلسفه‌ای که پایه بر اسباب و مسببات دارد؛ ارزشهایی که مادی‌گرایان بدان داوری می‌کنند.
لیک فروغ ایمان اســت که زمانی در جانها افروخته می‌آید، به نورانی ساختن دل و اندیشه و اعضا می‌آغازد، بندهای سنگین زمینی را می‌گسلد و روح را بالا می‌برد و مؤمن را به روشن‌بینی و شفاف نگری‌ای می‌رساند که فروغ ایزدی را در پس اسباب مادی می‌نگرد و درمی‌یابد که این اسباب را آفریدگار هستی و تدبیرگر آن، برنهاده اســت و سرنوشت موجودات به دست اوست و اوست که به چیزی گوید: باشد، پس در دم هستی می‌یابد.
ریشه‌ی چنین ایمانی، رهیافتهای ویژه‌ای دارد، و نتایج مستقل و پیش بینی‌های جداگانه‌ای دارد. چنین ایمانی از کامه‌های دنیا و لذتهای آن فراتر اســت و به دیده? بی اعتنایی و خواری، می‌بیندش. جان و روح خود را به آن سرای جاوید فراز می‌برد، پس نه خشنود به فروتنی و پذیرش و نه تسلیم در برابر ابهت حکومت می‌گردد، هر چند چیره باشد و بیدادگر؛ و نه تسلیم فشار جامعه و فلسفه‌ی آن می‌شود هر چند سنگینی خویش را بر همه جا افکنده باشد. چنین ایمانی رودرروی ستم می‌ایستد تا کلمه توحید و یکتاپرستی را بیان دارد و بانگ برآورد که خدایی جز الله که آسمانها و زمین را آفرید، نیست؛ اوست که به دستش امر هستی اســت و به سویش برگشت و فرجام. حکم و فرمانی نیست مگر برای تدبیرگر هستی و برنهاننده‌ی سنتها، روزیها و ویژگیهای آن، و هیچ فرمانبری و اطاعتی نیست برای آن کس که از شرع و آیین وی و از دستور و سامانه‌اش در زندگی، روی برمی‌تابد.
شخص مؤمن در ایستادگی‌اش در برابر بیداد، به خرد و حکمت پایبند اســت، از این رو، مردمان را به تدبر و اندیشه در موجودات پیرامونشان فرا می‌خواند تا به راستی، آفریدگار شایسته‌ی پرستش را بشناسند؛ و دشمنان و مخالفان را به نبرد دلیل با دلیل و داوری بر پایه‌ی برهان و خرد و منطق دعوت می‌کند؛ «این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کسی که بر خدا دروغ بندد؟» (کهف/ 15).
راست آن اســت که اینان، [جوانان کهف] دارای بن مایه‌ها و عناصری سازنده بوده‌اند که پیروزی و کامیابی را بر ایشان فرود می‌آورد و فراخوانی اینان را با پذیرش، همراه می‌کرد «آنان جوانانی بودند که پروردگارشان ایمان آورده بودند (کهف / 13). جوانی و توانمندی جسمی در جنگ با باطل و نبرد با اهل آن، مطلوب و بایسته اســت، لیک ایمان اســت که همانا زین و سلاحی اســت بُران که دین گستر و مبلّغ به یاری آن، می‌تازد و جولان می‌دهد و بر باطلش فرود می‌آورد تا به ناگاه، باطل نابود گردد.
سنّت خداوند در پیروزی و ظفرمندی دین گستریها، نهفته در رهیافتها و نگرشهای درست مبلّغان و دین گستران اســت و این که گروهی باشند برجسته و متمایز که آرزوی رسیدن به کرانهای دین گستری و دعوت الهی را دارند و در راهش جانفشانی کنند، بی آن که دیده بر شمار و فزونی افراد خود داشته باشند.
این اســت ماجرای جوانان ایمان پیشه؛ پروردگار آسمانها و زمین، کردار و عمل اینان را با فضل و مهر فراوان خویش، دریافت، پس دلهای اینان را به هم استوار داشت و از آن، ترس و سرگردانی و پریشانی را به در کرد و آن را آکنده از دلیری و آرامش و توان و باور و تاب و شکیبایی و شادمانی ساخت و بر باورشان افزود و خشنودی و تسلیم به خواست خداوند را در ایشان فزون نمود؛ «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم. و دلهایشان را استوار گردانیدیم...» (کهف/ 14-13).
زمانی که این بن مایه‌ها و عناصر سازنده در آدمی فراهم آید: جوانی، باورمندی، دل استواری و قدرت تصمیم‌گیری، چنین آدمی را آرامشی نیست، بلکه چاره‌ای از نبرد و مبارزه با باطل و ایستادگی در برابر آن وجود ندارد؛ این اســت کار جوانان سوره‌ی کهف: «آنگاه که (به قصد مخالفت با شرک) برخاستند و گفتند: "پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین اســت. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند، که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم. این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟" (کهف 14-15).
جوانان سوره‌ی کهف، در پهنه‌ی گسترده‌ی این چنین احساسات والا و عواطف رخشان به فروغ ایمان، بدین رأی و بینش ره می‌یابند که با یکدیگر به سوی غار به در شوند تا پس از دوری روحی و معرفتی از جامعه‌ی نادان روزگار خود، به جسم و تن نیز از آن کناره گیرند، تا درباره‌ی شیوه‌ی مؤثر نبرد با باطل، اندیشه‌ای کنند. با وجود این، اگر ایشان را توان مبارزه‌ی روی در روی نیست، در توان ایشان هست که در زمین گسترده‌ی خداوند، ره پویند و در راه خدا، هجرت گزینند؛ و «هر که در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاههای فراوان و گشایشها خواهد یافت» (نساء/ 100).
پس دوری روحی و معرفتی، همیشه بایسته و ضروری اســت، چه به هیچ روی و رای، دوستی و مهرورزی با آن که با خدا و فرستاده‌ی او ستیزه‌گری کرده اســت، روا نباشد، هر چند خویش نزدیک یا جایگاه و پایگاهی داشته باشد.
لیک دوری جسمی، دارای شروطی اســت، و چه بسا مهمترین آن شروط آنچه باشد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد فرموده اســت که: آدمی، برای حق و راستی، یارانی نیابد، آن گاه که بیند آزمندی و مال پرستی، مورد فرمانبری و اطاعت اســت و هوی و هوس و کامه، مورد پیروی، و هر کسی به دیدگاه و بینش خویش فخر می‌فروشد (2)؛ و دیگر آن که مسلمانان را گروه و جماعتی نباشد که در این هنگام، کناره‌گیری و دوری جسمی و روی آوردن به کارهای شخصی و رها ساختن امر مردم، رواست.
بخاری از ابوسعید خدری - که خدایش از او خشنود باد! - روایت کرده اســت که گفت: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «چه بسا، بهترین دارایی مسلمان، گوسپندی باشد که در دره‌های کوهساران و محلهای باران خیز، بچراند تا بدین سان دین خویش را از آشوبها و فتنه‌ها بگریزاند (3)».
جوانان در حالی گام به سوی غار می‌نهادند که غرقه و شیفته‌ی حال خویش و فرجام کارشان بودند. توجه و عنایت پروردگار و خواست او، چیزی مهمتر از آن را برای ایشان فراهم آورده بود تا رنج و شکنج اینان را تاوان بخشد و بسنده گردد. همین که به غار رسیدند، سالیانی چند بر گوشهایشان پرده‌ای افکنده شد و اقامتگاهی برایشان مهیا گشت که در آن، شرایط بهداشتی و سازگاری، به فراوانی فراهم بود، از خورشید و تهویه و دوری از گرد و خاک؛ کژدمهای زمانه از درآمدن به غار اینان باز ایستادند، هر چند در برون بودند. گردونه‌ی زندگی به خواست خداوند، روان بود؛ پیروزی ایمان بود و در آمدن مردم به فرمان خدا. اوضاع، دیگر شده بود، امنیت و آرامش به جای ستم و سرکشی و بیداد جای گرفته بود، پس خداوند که بزرگ و باشکوه اســت، بار به انگیختگی اینان داد تا نشانه‌های بزرگواری‌اش به جوانان هویدا شود و در همان دم، حجت و برهانی استوار گردد برای آن که گمان برده اســت انگیختگی و رستاخیز به روز واپسین، رستاخیز جانهاست و نه تن‌ها. بدین سان خداوند پاک و والا این جوانان را از خواب به در کرد و از آنَش برانگیخت و ایشان را رها نمایاند تا نمونه‌ای باشند دیدنی و محسوس از توان و قدرت آفریدگار در زنده ساختن پس از مرگ. پس همان گونه که تنهای ایشان را از پوسیدگی حفظ کرد و جانشان را پس از گذشت سده‌های پی در پی، به تن‌هایشان برگرداند، توانا و قادرست که بخشهای پراکنده‌ی تن و پوسیده‌های آن را گرد آورد و در روز شمار، جان و روح را به آنها بازگرداند.

بیان تفصیلی و تحلیلی داستان

- سبک بیان داستان یاران غار، شیوه‌ای اســت در آغاز، چکیده و اجمال، و در پایان، بیانی دراز دامن و مفصل، بیان جنبه‌ها و قطعاتی از داستان و آن گاه برشهایی میان قطعه‌ها و بخشهای داستان که از بافت شناخته می‌گردد.
- نیز داستان، سویه‌ها و رویه‌هایی بنیادین را درباره‌ی قهرمانان داستان یادآور می‌شود و از جنبه‌های دیگر که بیهوده‌اند و بی حاصل، روی برتابیده اســت. بدین سان، اینان [قهرمانان داستان] جوانانی‌اند که ایمان آوردند و بر بیداد و خودکامگی شوریدند و پس از پناه جستن به آغوش پروردگارشان تا فرارویشان راهی نهاد، غار، اینان را پناه داد.
- سبک قرآنی، از یادکرد نام فرمانروایی که اینان از او سرپیچیدند و نپذیرفتن ظلم و ستمش را بانگ برآوردند، فروگذاری کرده اســت چه چنین کاری، دارای اهمیت نیست زیرا بیدادگران و ستمگران خداپنداشته و سرکشان و ظالمان حاکم، در هر زمان و مکان، فراوانند. از این اســت که پندگیری و عبرت به اشخاص نیست، بلکه، به کردار نادرست و زشتی اســت که اینان را به آن [یعنی خداپنداری و ستمکاری] کشانیده اســت و به اثری اســت که در میان مردمان، به جای می‌نهند.
- آیات ارجمند سوره‌ی کهف، متعرض طبقه‌ای که جوانان بدان منسوبند و این که چگونه بر این اندیشه خود گرد هم آمده‌اند، نمی‌شود.
- آیات سوره‌ی کهف بیان نمی‌کند که خارج شدن جوانان از چه راهی و با چه وضعیتی بوده اســت و شمار اینان چه اندازه بوده و ویژگی و حالت سگی که همراه اینان گشت، چه سان بوده اســت.
- به هنگام بیان تفصیلی و درازآهنگ داستان، می‌بینیم که به جنبه‌های عقیدتی و مفاهیم بنیادین پرداخته و جز آن را فرو نهاده اســت.
- بدین سان، اینان جوانانی‌اند که باور به خداوند پاک و والا ایشان را گرد هم آورده اســت: «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند» (کهف /13).
- مهر و رحمت پروردگار پاک و والا و توجه او، اینان را آماده ساخت؛ «و بر هدایتشان افزودیم» (کهف/ 13).
- و از آنجا که این جوانان را آن تجربه‌ها و آموخته‌های ریشه دار در رویارویی با سختیها نبود، پس لطف و بزرگواری خداوند ایشان را مهیا ساخت؛ «و دلهایشان را استوار گردانیدیم» (کهف /14).
- پس در نتیجه‌ی این دل استواری بود، پایمردی و دلارامی و عزم درست و نازش و بالش به باور و ایمان به خدا؛ «آن گاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند و گفتند: «پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین اســت. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم (کهف /14).
- سپس توجه و نگاهی اســت به آنچه پیرامون ایشان اســت و اینان به فروغِ بینش و تشخیص، آن تاری و تاریکی را که بر قومشان خیمه زده اســت، و آن نادانی و گمراهی را که قومشان در آن سرگردان بودند و بی پروا، می‌نگریستند؛ پس در این باره، اینان را می‌نکوهیدند که از چه روی، داوری خردی را نمی‌خواهند که آفریدگار اینان، به ایشان بخشیده اســت و برای چه به دنبال دلیل و برهانی نیستند برای آنچه برآنند؛ «این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟» (کهف /15).
فاصله‌ای در بیان داستان می‌افتد، گویی پرده‌ی نخست فرو افتاده اســت و جوانان روی به سوی غار نهادند.
آنگاه اســت که صحنه‌ی دوم آغاز می‌گیرد و در غار، بر گوشهای جوانان پرده‌ای افکنده می‌آید؛ زمان نسبت به اینان باز ایستاده اســت لیک چرخ هستی، آرام نگرفته اســت و بخشی از سامانه‌ی هستی، برای حفاظت و نگهداری از جوانان و غارشان، گماشته شده اســت. بدین‌سان، خورشید از تمام جهان، تنها به اینان مشغول اســت و تو گویی مدار فلک آن، تنها بر گرد این غار اســت، گویا خورشید برای جوانان مادری دلسوز اســت که بام و شام، ایشان را مواظبت می‌کند؛ «که چون برمی‌آید از غارشان به سمت راست مایل اســت، و چون فرو می‌شود از سمت چپ دامن برمی‌چیند. (کهف /17). لیک جای جوانان؛ «و آنان در جایی فراخ از آن غار قرار گرفته‌اند.» (کهف/17)؛ جای اینان، جایی اســت فراخ در درون غار که یاریگر حفظ اجسام اینان اســت، با شرایطی بهداشتی و به دور از گندیدگی و نمداری. این اســت نشانه‌های بزرگ پروردگاری که این جوانان ارجدار خداوند را در برگرفته و برای ایشان، اسباب را فراهم ساخته و سنتها و آیین هستی را برای اینان به کار گماشته اســت؛ «این از نشانه‌های [قدرت] خداست. خدا هر که را راهنمایی کند او راه یافته اســت، و هر که را بیراه گذارد، هرگز برای او یاری راهبر نخواهی یافت» (کهف /17). این نشانه‌های بزرگ، به نشانه‌ای بزرگتر آراسته شده‌اند، و آن، همانا بخشش حفاظتی معنوی اســت به ایشان، با درافکندن بیم و هراس در قلب هر آن کس که از حال اینان، پی جویی کند یا در نزدیک شدن به اینان، تلاش ورزد؛ «و می‌پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته‌اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیم، و سگشان بر آستانه‌ی [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع می‌یافتی، گریزان روی از آنها برمی‌تافتی و از [مشاهده‌ی] آنها آکنده از بیم می‌شدی» (کهف /18).
- آیات گرانسنگ سوره‌ی کهف، از مدت زمانی که اینان در غار، پیش از به خواب رفتنشان گذرانیده‌اند، با ما گفتگو نکرده‌اند.
- درباره‌ی کارهایی که اینان انجام داده و چاره اندیشیهایی که داشته‌اند، سخن نرانده‌اند که آیا اینان به سوی مردمشان بازمی‌گردند تا راه را به ایشان نشان دهند یا به خاطر دینشان، گریزان در زمین ره می‌پیمایند.
- و آیا همراه اینان کتاب و نوشته‌ای بوده اســت که از آن بیاموزند و امور دینشان را فراگیرند. با وجود این، برخی تفسیرگویان برآنند که منظور از «رقیم» [آیه‌ی 9]، کتاب و نوشتاری اســت که اینان برای آموختن و آموزاندن، به همراه داشته‌اند؛ «کتابی اســت نوشته شده (4)» (مطففین/ 9و20)؛ و دیگران گفته‌اند: رقیم، تخته سنگی اســت که در زمانهای بعد، بر در غار اینان نهاده شد.
می بایست خورد و خوراک اینان که همراه داشته‌اند، پیش از به خواب رفتنشان، پایان یافته باشد، چه [پس از بیداری] از این که همراه اینان زاد و آذوقه‌ای نبود، به شگفت در نیامدند. به ناگاه، روند داستان، به پرده‌ی سوم کشیده می‌شود:
«وَ کَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ...» و این چنین بیدارشان کردیم، تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گوینده‌ای از آنان گفت: «چقدر مانده‌اید؟ گفتند: روزی یا پاره‌ای از روز را مانده‌ایم». [سرانجام] گفتند: «پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر اســت، اینک یکی از خودتان را [با این پول خود به شهر] بفرستید...» (کهف /19).
شیوه‌ی گفتگوی برخی از اینان با یکدیگر و گزینش واژگان بیان شده، در آدمی احساس سنگینی پس از خواب طولانی را در می‌افکند؛ «چقدر مانده‌اید؟»، گفتند: روزی یا پاره‌ای از روز را مانده‌ایم.» گفتند: «پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر اســت. اینک یکی از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید...».
تکرار حرف «ثاء» در این صحنه که بیداری اینان را به وصف کشیده اســت، دارای اشاراتی اســت گویای این سنگینی: «بَعَثناهم، کَم لَبِثتُم، لَبِثنا، بِمالَبِثتُم، فَابعَثوُا»؛ و سپس، درباره‌ی این که چه مدت خواب بوده‌اند، به درازآهنگی، درنگ نمی‌کنند، همان گونه که وضع و حال کسی که از خوابی سنگین بیدار شده چنین اســت؛ چنین کسی فکر خویش را نمی‌تواند بر موضوعی معین متمرکز سازد، بلکه ذهن او به چیزی ضروری روی می‌آورد که وی را سررسیده اســت و آن، همانا احساس گرسنگی و نیاز به خوردن غذایی اســت. لیک همراه اینان آذوقه‌ای نیست، پس باید که درباره‌ی رفتن یکی از ایشان به شهر برای خرید غذا، اندیشه‌ای کند.
پس، توصیه و سفارش اســت به آهسته کاری و هوشیاری تا مبادا کار اینان برملا شود و گرفتار غلامان حلقه به گوش فرمانروای بیداد گردند؛ «و باید زیرکی به خرج دهد و هیچ کس را از [حال] شما آگاه نگرداند. چرا که اگر آنان بر شما دست یابد، سنگسارتان می‌کند یا شما را به کیش خود بازمی‌گردانند و در آن صورت، هرگز روی رستگاری نخواهید دید» (کهف/20-19). پرده‌ی سوم فرو می‌افتد و تماشاگران نفس در سینه حبس کرده و چشم انتظار رخدادی ناگهانی‌اند تا بدین سان جوانی را بشناسند که آهنگ درآمدن به شهر را کرده اســت، بی آن که اهالی آنجا از آن باخبر باشند. شنونده و خواننده وانهاده شده‌اند تا تصویرها و شکلهایی را که بدان می‌توان مؤمنان شهر را شناخت و میزان شگفتی جوان و دوستانش را از این دیگرگونی بنیادین و شگفت دریافت، به دست خیال و پندار بسپارند. پاک اســت آن دیگر کننده‌ی حالها! حکومت ستم و خودکامگی، سر آمده اســت و سپاهیان و بزرگان خداستیزی و گمراهی، روی بر تافته‌اند و بر شهر، فروغ ایمان تابیده اســت.

اَمّا الدّیارُ فانّها کَدِیارهم *** و أری رجالَ الحَیِّ غیرَ رجاله (5)

بدین سان مردمان جز آن مردمان بودند و اوضاع و احوال جز آن، به گونه‌ای که مؤمنان و باورمندان در اعتقادها و زندگی‌شان در آرامش و آسایش بودند و گرایش به نیکی و خویی در میانشان فراگیر.
به سانِ چشم بر هم زدنی و به تندی و کوتاهی، پرده‌ی چهارم می‌گذرد و شناسایی این جوانان انجام می‌گیرد و ردیابی بقیه‌ی ایشان به فرجام می‌رسد، و مهر و رحمت خداوند پاک و والا دیگر باره برای ایشان فراهم می‌آید و اینان را به دوست برین می‌رساند، چه ماندن اینان بر زمین، دارای سود و منفعتی نیست و مردم جز آن کسانی‌اند که این را می‌شناختد؛ به هم وابستگیها و روابط نزدیک، از هم گسسته اســت و عادات و رسوم و شیوه‌های زندگی، دیگر گشته اســت؛ به گونه‌ای که اینان در چشم مردمان، ماننده‌تر به یادمانها و خاطرات زنده‌ی اینانند تا به اشخاصی واقعی و راستین؛ «و بدین گونه [مردم آن دیار را] بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده‌ی خدا راست اســت و [در فرا رسیدن] قیامت، هیچ شکی نیست» (کهف/ 21).
از بیدار گشتن اینان از خواب، پند و عبرتی گرفته می‌شود، مبنی بر این که اینان نمونه‌ای بودند محسوس بر رستاخیز پس از مرگ.
سپس پرده‌ی پنجم و آخر به نمایش گذارده می‌شود و مردم درباره‌ی دو امر که مربوط به اینان اســت، چند و چون می‌کنند: شمار اینان و مدت زمانی که در غار مانده‌اند.
گسستها و بریدگیهای میان رویدادهای داستان، به خواست و عامدانه اســت، چه این گسستها جوی را پیش می‌دارد که در آن، شنونده، شرکت می‌کند و خواستار آگاهی جوییهای بیشتر می‌گردد.
اگر رویدادهای جزیی و بی اهمیت یاد می‌شد، حس و حال شنونده، بی روح می‌گشت و رویدادها با خمودگی ذهن و سردی عواطف، دریافت می‌شد.
در پرده‌ی پنجم، داستان با بیان دو تصویر جدال آمیز، به پایان می‌رسد؛ سخن و رأی درست درباره‌ی این جوانان و درباره‌ی مدتی که اینان در غار گذرانیده‌اند.
این پرده، با این سخن و جهت دهی پروردگار به فرجام می‌رسد که بندگان به آفریدگار آسمانها و زمین پناه جویند، آن سان که باشندگان غار به سویش پناه بردند و وی ایشان را در پناه خود گرفت و راهنمایی و هدایت را از برای کارشان مهیا فرمود و یادمان ایشان را در میان پرهیزگاران نیکو کردار، جاودان ساخت.
این گونه اســت، ‌ای محمد! بخوان آنچه را از کتاب پروردگارت که به سویت وحی می‌گردد و بر پروردگارت استوار باش که اوست پناه و امان جای تو و جز او پناهگاهیت نیست.

بازکاوی، خروج موضوعی و دلیل آن

در سبب نزول آمده اســت که چون قریشیان سه پرسش از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند، ایشان به گروه قریش فرمود: فردا نزدم آید تا آگاهتان سازم. لیک وحی برای زمانی باز ایستاد تا این که مکّیان به شایعه پراکنی پرداختند.
در خلال سخن از چند و چون کنندگان درباره‌ی باشندگان غار- درباره‌ی شمار اینان و مدت زمان ماندن اینان در غار- آمده اســت: «و زنهار در مورد چیزی مگوی که من آن را فردا انجام خواهم داد. مگر آن که خدا بخواهد، و چون فراموش کردی پروردگارت را یاد کن و بگو: «امید که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب اســت، هدایت کند» (کهف/ 23-24).
بی گمان در این تأخیر در پاسخ - و در این وضعیت بحرانی - تنگنایی بوده اســت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را.
لیک آیا این تأخیر را حکمتی اســت؟
همانا بر این باوریم که تمامی حکمت و نیکی و خیر آدمی در آنچه اســت که پروردگار پاک و والا برای بندگان ایمان پیشه‌اش برگزیده اســت؛ و در رأس این نیک کاریها و خیرخواهیها، آنچه اســت که خداوند پاک و والا برای پیامبران و فرستادگانش گزین فرموده اســت. چه بسا دلیل و حکمت آن بر ما روشن شود و چه بسا پوشیده ماند، لیک خواست پروردگار و خیر او، در این باره، بهترین و ماندگارترین اســت.
شاید، حکمت و دلیل این تأخیر، سه مورد زیر باشد که دریافته‌ایم:
الف) بُعد و جنبه‌ی تربیتی امت اسلامی، از خلال چنین موضعگیری در برابر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ چه مؤمن را بایسته اســت هر چیزی را به خواست و اراده‌ی خداوند پاک و والا پیوند بخشد و از آن غفلت نورزد؛ و اگر از آن غافل گشت، می‌باید که در نخستین رخداد یا اولین نظر، او را یاد آورد؛ «و چون فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن» (کهف/ 24).
ب) در این تأخیر - به گونه‌ای غیر مستقیم- برهان و دلیلی اســت برای قریشیان، که محمد را از امر وحی، چیزی جز دریافت و تبلیغ نیست و وی به این وظیفه و رسالت فرموده شده و در کوتاهی در آن، نکوهش می‌شود. او را نیست که از خود چیزی را بسازد یا دیگر کند یا پس و پیش نماید و یا پوشیده دارد. آیات بسیاری بر این جنبه، انگشت نهاده‌اند: «و اگر [او] پاره‌ای گفته‌ها بر ما بسته بود. دست راستش را سخت می‌گرفتیم. سپس رگ قلبش را پاره می‌کردیم.» (حاقه/ 44-46).
«... بگو: مرا نرسد که آن [قرآن] را از پیش خود عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ می‌ترسم» (یونس/ 15).
زمانی که یادآوریم، اصل استفسار و پرسشگری، برای دستیابی و رسیدن به راستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در ادعای پیامبری بوده اســت، اهمیت این گونه برهان و دلیل را در رویارویی با رخدادها و اتفاقها، درمی‌یابیم؛ فضای حادثه، سوره و آیات، به تمامی، در جهت اثبات راستی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نادرستی شیوه‌های قریشیان اســت و بیان دروغین بودن نگرشها و دیدگاههای اینان و تلاشهایشان در رسیدن به باطل انگاشتن دعوت پیامبری و توجیه و سودهی مواضع شرک آلودشان و بیان آگاهی و اشراف اینان بر حقیقت ارزشهایی که بدان باور دارند و پایه بر آن می‌نهند.
ج) اگر پاسخ، در همان زمانی داده می‌شد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای قریشیان تعیین فرموده بود، این رخداد مانند هر رخداد دیگری می‌شد که در روابط روزانه‌ی مردم قریش اتفاق می‌افتد.
لیک هنگامی که قریشیان آهنگ توجه به این گونه پرسشها را کردند؛ و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین زمان پاسخ فرمود و آن گاه تأخیر بود و به پس افکندن پاسخ - چنان که روایت می‌گوید که حتّی مکیان، به شایعه پراکنی پرداختند - در چنین هنگامی اســت که جانها، جانهایی گشته‌اند چشم به راه و کنجکاو و مشتاق، در حالی که گفته‌ها و شایعه‌ها در میان مردم، فراوان شده اســت.
این شیوه از شیوه‌های تبلیغ، تأثیر و کارایی دارد و اذهان عمومی را به موضوع تبلیغ مشغول می‌سازد، و آن گاه که پاسخ به هنگام نیاز شدید به آن از راه می‌رسد، در آدمی تأثیرگذارتر و کاراتر اســت.
شاید این مطلب، همان مفهومی باشد که در آیه، به دنبال موضوع مشیت و خواست خداوندی بیان می‌شود؛ «... و بگو: «امید که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب اســت، هدایت کند (کهف/ 24)».
بنابراین، نتایج و دستاوردهای مترتب بر این تأخیر در پاسخ، درست‌تر و به صواب، نزدیک‌تر اســت.
چه بسا همانند این مورد، رخداد «اِفک» باشد در آیات پس از آن [در سوره‌ی نور، آیه11]: «آن [تهمت] را شری برای خود تصور مکنید، بلکه برای شما در آن مصلحتی [بوده] اســت.» و آن مصلحتی که بر این رخداد، مترتب اســت، ابعاد تربیتی و بیان فضل و برتری خاندان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و همسران پاک ایشان اســت و بیان فضل خاندان ابوبکر (6) و آنچه از معادن ارزشمند یاران پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کشف می‌گردد.
برای بیان این مورد و نیز ارائه‌ی نکته‌های سودمند، به رخدادهای مشابهی می‌پردازیم که قرآن کریم یادآور شده اســت و در آنهاست تاخیر در پاسخ و به جا نیاوردن خواست پیامبر (علیه السلام) همانند آنچه براى یوسف (علیه السلام) رخ داد.
در داستان یوسف (علیه السلام) وی از آن شخص آزاد شده - یکی از دو دوست زندانش - درخواست که «مرا نزد آقای خود به یاد آور!» (یوسف/42)، چه این که مشتاق به در شدن از زندان بود، لیک هنوز روزهای نخست بود-یا بگو ماههای آغازین - از زندان شدنش، اینک باید اوضاع دربار پادشاه و ملازمان او را در این زمان، به تصویر کشیم:
1. شهر و درباریان، شایعه‌ها و سخنان پراکنده‌ای را درباره‌ی زن عزیز و جوان او [یوسف] در پیچانیده بودند؛ و آنچه پادشاه را وادار ساخت - با وجود تأکید او بر بی گناهی یوسف - که یوسف را به زندان درافکند، به درستی، قیل و قالها بود؛ با وجود این برگشت دوباره‌ی یوسف به صحنه، آتش را دیگر باره برمی افروخت و دوباره بر شایعه‌ها و ژاژگوییها دامن می‌زد.
2. زن عزیز که رسوای عشق یوسف بود، اگر چه به هنگام خودداری یوسف و تن در ندادن او به اشتیاق و هوس سرکشش، صدمه‌ای روحی خورده بود، لیک، دلبسته‌ی او بود و ممکن نبود که در این زمان کوتاه، این دلبستگی فرونشیند؛ بلکه چه بسا وی در آن هنگام که دلیل و برهان بر زنان همگن شهرش اقامه می‌کرد، چیزی از آن یادمانهای سرشار و فراوان خویش را دیگر باره تکرار کرده باشد؛ و ناگزیر از این اعتراف گرفت و به اعتراف وادارشان نمود که هر زنی، اگر به جای او بود، چنین کاری را می‌کرد و چنین تلاشی را می‌ورزید، او هم مانند دیگر زنان اســت که در این گونه روابط، در منطق زنان، معذور و بخشوده اســت. از این اســت که به در ساختن دوباره‌ی یوسف از زندان و در خلال این زمان کوتاه، زن عزیز را وامی‌داشت که در انتقام خویش، برای کرامت و بزرگواری‌اش، به هوش باشد و دیگر باره تلاشی کند و بر سر راه یوسف (علیه السلام) به دشواریهای نوی درافکند؛ یوسفی که پروردگارش با کمال میل وعده‌ای مهمتر از آن به او داده اســت، تا باب پیامبران باشد و ارج و ارز آن را بیاید که پدران نسلی را به گیتی پای نهد که از ایشان خواهند بود؛ اسباط بنی اسراییل.
3. اگر یوسف (علیه السلام) در این مرحله از زندان به در می‌شد، کسی او را احساس نمی‌کرد چه در آن شرایط نیازی به او نبود؛ بلکه او یکی از ملازمان می‌گشت که -چه بسیار هم بودند!-. سرزمین مصر در آن هنگام، در گشادگی و فراخی زندگی و در ناز و نعمت بود، لیک هنگامی که نشانه‌های بحرانهای سیاسی یا اقتصادی یا نظامی رخ می‌نماید، سرپرستان و کارآزمودگان این زمینه‌ها، دلهاشان به یکدیگر استوار می‌گردد و می‌توان بود که توده‌های مردم در راه پاسداشت زندگی خود و جای گرفتن در جایگاه برین و والای خویش، جان خویش ببخشند، زیرا اینان [سرپرستان و کارگزاران] را با این نگاه می‌نگرند که اینان رهانندگان آنها در این زمینه و مرحله هستند؛ در شب تار، ماه پُر، ناپدید می‌گردد و اینگونه اســت که خداوند پاک و والا شرایط را برای یوسف آماده می‌سازد. در چشم انداز آینده، نشانه‌های گرسنگی‌ای مرگ آور بود - هر چند پس از 7 سال پربار-چه هفت گاو لاغرى که هفت گاو فربه را می‌خورند [گزارنده‌ی] هنگامه‌ای وخیم خواهند بود؛ هر چند اینک آن زمان سر نرسیده اســت و کارکردها و تدابیر، حکیمانه نیست. سرزمین مصر در تنگناها و بحرانها گرفتار خواهد آمد و مردمان را به انقلاب و ویرانگری برمی آشوبد - و مردم عامه و توده‌ی فرودین اینان را جز شکمشان، راهبر نیست - پس، این گونه اســت که کار بالا می‌گیرد و گزیری از نیرویی توانمند و آماده نیست.
بدین سان، نقش یوسف (علیه السلام) برای قبولاندن دو شرطش انجام می‌گیرد، بی آن که به بزرگواری پادشاه معترف باشد به دلیل رها نمودنش از زندان - این از آن بود که یوسف نیز خود را چونان عددی بی معنا بر اعداد ملازمان و رهیان نیفزاید. پادشاه، در گشایش کار یوسف مصر اســت:

شرط نخست:

ارج و اعتبار یوسف به او برگردانده شود و بی گناهی وی از سوی تمامی مردمان هویدا و روشنتر از خورشید شود؛ و باید که آن زن لاف زن مدعی، نخستین اعتراف کنندگان باشد و حقیقت را به گونه‌ی کامل یاد آورد؛ همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان اســت» (یوسف/51).

شرط دوم:

پادشاه و سران دربار، کسانی را که برانگیزاننده‌ی این ژاژ خواییها و
دروغها درباره‌ی یوسف بودند، نکوهش نمایند و سرزنش رو دارند؛ [پادشاه] گفت: "وقتی از یوسف کم می‌خواستید، چه منظور داشتید؟» زنان گفتند: «منزّه اســت خدا، ما گناهی بر او نمی‌دانیم"» (یوسف /51).
پس از آن که اعتماد پادشاه به یوسف (علیه السلام) فزون گشت و وی ارزش و دانایی و کارآزمودگی وی را فهمید و دریافت که او گنجی اســت که نه در اندازه‌ی ارزش مال و ثروت اســت و نه سپاهی از رَدان و بزرگان او را همتایند، جایگاهش نزد وی بلند گشت. این اعتماد و این جایگاه، مقدمه و زمینه‌ای گشت برای پدید آوردن پذیرش و گرایشی در پادشاه تا از پیروان دعوت یوسف (علیه السلام) گردد - و چگونه این نباشد- که او کانون راز و رای پادشاه اســت و ملازم ویژه‌ی اوست که بر او تکیه می‌کند؛ تو گویی که پادشاه پیامبری اســت فرستاده شده که یوسف (علیه السلام) رهنمودهای پروردگاری را به وی می‌آموزند. در شریعتهای پیشین، از اموری که مرسوم بوده اســت، آن بوده که پیامبری در میان امتی یافت می‌شده و پادشاهی پیرو آن پیامبر و شریعت وی پیدا می‌گشته اســت، به گونه‌ای که به دست آن پیامبر بوده اســت قدرت اجرایی؛ آن سان که در داستان طالوت آمده اســت! بی گمان، پیامبری و حکمفرمایی در دست یک کس، برای امر رسالت و پیامبری، کاراتر، و برای قدرت حکومت، تواناتر و برای دادگستری، فراخوان‌تر اســت. پس از آن که یوسف (علیه السلام) این جایگاه را نزد پادشاه و سران حکومت و در قالب توده‌ی مردم فراهم آورد چنان که در تعبیر پادشاه از او آمده: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی» (یوسف /54)، نقش سوم یوسف، برای قبولاندن و گفتن شرط سوم و پایانی‌اش، انجام می‌یابد. «[یوسف] گفت: "مرا بر خزانه‌های این سرزمین بگمار، که من نگهبانی دانا هستم"» (یوسف/ 55).
بنابراین، آیا تأخیر در آزادسازی یوسف بهتر نیست و آیا این گونه نیست که گزینش و انتخاب خداوند پاک و والا بهترین اســت و در آن اســت رستگاری و کامگاری؟
«و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم (7)، که در آن، هر جا که می‌خواست، سکونت می‌کرد. هر که را بخواهیم به رحمت خود می‌رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی‌سازیم. و البته اجر آخرت، برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری می‌نمودند، بهتر اســت» (یوسف/56-57).
4. از این نکته دیده بر هم نبندیم که در این تأخیر - به ویژه در داستان یوسف (علیه السلام) - گونه‌ای از انواع تربیت الهی وجود دارد و بیانی اســت از سنّت دعوتهای الهی، چه زندان اســت و رنج و شکنجهای آن، و بی اعتمادی به اسباب مادی و تقویت ارتباط و استحکام پیوند با خداوند پاک و والا و توکل بر او...
داستان یوسف، مکتبی اســت برای آنان که به سوی خداوند پاک و والا، دعوتگرند. این حکمت، از حکمتهای سه گانه‌ی نخست، کم ارزش‌تر نیست.

پندها و عبرتها

پیش از آن که داستان یاران غار را به پایان ببریم، بخشی از پندها و عبرتهایی را که در عبارتهای پیشین، مناسبتی برای یادکرد آن پیش نیامد، یاد می‌آوریم:
1. جوانان، در پاسخ به فراخوان حق، شتابان‌ترند و در جانفشانی در راه او، گام استوارتر و مصمم‌تر.
2. صداقت جوانان در توجه و روی آوردن به خداوند پاک و والا و پناه به سایه سار او و نیک گمانی به حضرتش، با مهر و رحمت گسترده و بی کران پروردگار پاک و والا مواجه می‌گردد که بندگان پاکباز و اخلاص پیشه‌اش را دربرگیرنده اســت.
الف) خداوند در قلبهای اینان آرامش نهاده و به آرامشی روحانی استوارشان داشته اســت و بدین سان گشاده‌دلی و شکیبایی و آرامش و امنیت را پیش از آن که در محیط برون یافته آید، در قلبهای اینان پدید آورده اســت.
ب) خداوند برای جوانان، اسباب حفاظت و دفاعی را فراهم آورده اســت که توانها و قدرتهای بشری در برابر آن ناتوانند؛ از برای اینان خورشید را به کار گماشته و مسخرشان ساخته اســت و تن‌های اینان را از آثار دیگرگونیهای روز و شب و تغییر آب و هوا برکنار داشته و آن را از بیماریها و پوسیدگی محافظت کرده اســت، همان گونه که از ریشخندها و نابخردیهای هرزه‌خویان و تفتیشهای کنجکاوان پاس داشته اســت و بر ایشان بیم و هراس را در افکنده: «و می‌پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته‌اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیم و سگشان بر آستانه‌ی [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع می‌یافتی، گریزان از آنها برمی‌تافتی و از [مشاهده‌ی] آنها آکنده از بیم می‌شدی» (کهف/18).
3. توجه الهی با وضعیت جوانان همراهی کرده و خواست ایزد سرمدی اسباب و ساز و کارها را برای نمایاندن حکمت بلند دستیابی به اینان فراهم آورده اســت. بر این پایه، اگر اینان به هنگام خارج شدن از شهر مقداری پول همراه نمی‌داشتند، در اندیشه‌ی درآمدن به شهر برای خرید خوراک نمی‌افتادند و برای نشان اینان جستن، راهی نبود. اگر احساس گرسنگی ناگهانی و سخت اینان نبود، همانا در فرستادن کسی برای فراهم آوردن چیزی که گرسنگی ایشان را رفع کند شتاب نمی‌کردند، این در حالی اســت که اینان در مدت درازی که در غار مانده بودند، نشانی از گرسنگی در جسمهایشان نبود. همه‌ی اینها، تدبیرهای پیشین و پسین خداوندی اســت برای جاودانگی یادمان این رویداد؛ و برهانی اســت آشکار برای آن کس که بیندیشد و پند گیرد.
4. پایبندی به ارزشهای درست و راستین، خوی و منش دل انگیز و یاد و یادمان نیکی را در گیتی به ارث می‌نهد و پاداش و جاودانگی در بهشتهای خرم را به روز واپسین به ارمغان می‌آورد. لیک یاران ارزشهای نادرست و بی پایه، همراه با باورهای دروغینشان از میان می‌روند و یاد و خاطره‌ی اینان در گیتی فراموش می‌شود و اگر چیزی از آن می‌ماند، زشتی و سرزنش و بیزاری اســت و در جهان پسین، کیفری سخت.
به راستی ارزشهای دروغین و نادرست در نگاه طاغوت و فرایندگانی تجسم می‌یابد که لاف خدایی زده و مردمان را به پرستش خویش فرا خوانده‌اند. این ارزشها، در نگاه پیروان چنین فریفتاری شکل می‌گیرد که برای خداوند شریک گرفته و همراه او خدایان دیگری اختیار کرده‌اند.
ارزشهای درست و راستین در دیدگاه جوانانی تجسم می‌یابد که به پروردگار آسمانها و زمین باور داشته و فشار حکومت و محیط و جامعه را پس زده‌اند و به سایه‌سار خداوند پاک و والا و حمایت و پاسداری او، پناه جسته‌اند؛ پس خداوند آنان را از آشوب و بلوا پاس داشته و یاد و نامشان را جاوید ساخته و پاداش اینان را فراوان کرده اســت.
در قرآن کریم، به طور مشخص، یادی از سگ نرفته اســت، مگر سگ یاران غار و آن هم به دلیل همراهی کردن این بزرگواران.
چه زیبا گفته اســت [سعدی] شیرازی در گلستان، درباره‌ی همنشینی با ارجمندان و گرانمایگان که چگونه ارج و ارز و یاد و نام را بلند می‌دارد. برخی از معاصران پس از برگردان گفته‌ی سعدی به تازی، شعری با چنین مضمونی برساخته‌اند:
سعدی روزی به گرمابه در آمده، پس گروهی از مردمان را یافته که سر و تن خود را به گِل بیلون [سرشوی] می‌مالند؛ گل بیلون گونه‌ای گل کوزه گری و سفالین اســت که در گلاب خیسانده می‌شود و چونان پاک کننده‌ای همانند صابون و اُشنان (8) به شمار می‌آید.
سعدی با زبان حال، بیلون را رویاروی سخن می‌نهد و می‌گوید:

گلی خوشبوی در حمام، روزی *** رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که: مُشکی یا عبیری؟ *** که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا: من گلی ناچیز بودم *** ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد *** وگرنه من همان خاکم که هستم (9)

با بزرگان پیوند دوستی بستم و به دانش فزون گشتم؛
این گونه اســت که آن کس با دانشمندان نشیند، بزرگ گردد. (10)

پی‌نوشت‌ها:

1- نک: ابوالحسن ندوی، تأملات فی سورة الکهف، ص‌52، با تصرف و تلخیص.
2- از حدیثی که ترمذی بازگفته اســت. نک: الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، ج4، ص 323، کتاب تفسیر؛ وی درباره‌ی این حدیث گفته اســت: حدیثی اســت حسن و غریب.
3- نک: بخاری، الصحیح، ج1، ص10، کتاب ایمان.
4- یادکرد آیه‌ی مطففین: «کتاب مرقوم» تنها اشارتی اســت واژه‌شناختی، بدین سان که رقیم، فعیل به معنای مفعول اســت. (م).
5- لیک سرزمین، همان سرزمین اینان بود، در حالی که مردان قبیله، جز آن مردان بودند. [نک: ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج3، می‌82 (م)].
6- [خواست از «افک» تهمتی نارواست که دامان عایشه را - بر پایه‌ی روایات اهل سنت - گرفت و بر پایه‌ی روایات شیعه، دامان ماریه‌ی قبطیه را - به هر روی دو دسته روایات، به تمامی پذیرفتنی نیست و بایسته‌ی بررسی و نقد حدیث پژوهان و مفسّران. نک: محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص 101 (نقد روایات عامه)، و ص 105 (نقد روایات شیعه) (م)].
7- [قدرت دادیم، برگردان مَکَّنّا در متن تازی اســت]، واژه‌ی تمکین در قرآن کریم، تنها برای چیزهایی می‌آید که اسباب مادی، بازدارنده‌ای در راه رسیدن به آنها درنمی‌افکند، بلکه رسیدن به آنها، و تمکین یافتن با اسباب و تدابیر خدایی غیرمعمولی اســت.
8-اُشنان، گیاهی اســت شور که در زمین شور روید و بدان جامه شویند. در شستشوی دست نیز به کار می‌آید. از آن قلیا گیرند. گیاه تازه و نرم آن، به دلیل شباهت به پیخال گنجشکان، کِرمَک نامیده شده اســت. به تازی‌اش غاسول خوانند و به رومی [لاتین] اذرقوس. (آنندراج، زیر واژه؛ ابوریحان بیرونی، الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، ص 57) م.
9- سعدی، گلستان، دیباچه، ص 5، چاپ کمال اجتماعی جندقی.م.
10- اَلِفتُ اکابراً و ازددتُ علماً *** کذا مَن عاشَرَ العلماءَ یُکرَم
این بیت، از سوی مترجمان تازی، افزوده شده اســت. م.

منبع مقاله :
مسلم، مصطفی؛ (1390)، پژوهشی در تفسیر موضوعی، ‌ترجمه‌ی هادی بزدی ثانی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

خبرگزاری فارس آثار تربیتی اعتقاد به معادایمان به آخرت سبب بیداری، آگاهی، تقوا، تهذیب نفس و ترس از گناه و ظلم می‌شود و در مقابل مهارت تحملِ مرگ عزیزان در قرآنخبرگزاری فارس این نوشتار با رویکرد توصیفى ـ تحلیلى در پى ارائه مهارت‏هاى قرآنى در آیات قرآن که درباره امام زمانعج است، کدام هاست؟ …آیات بسیاری درباره امام زمان عج در قرآن وجود دارد و بعضی تا ۲۵۰ آیه از آیات قرآن را معیشت و آرامش خاطر آکا گاهی ما در خانواد ه های خود این اشتباه را می کنیم، فکر می کنیم اگر امکانات و رفاه مناسب تصویری از عذاب های جهنم از زبان قرآن کریم قفسهزمانی که هنگام جان کندن افراد معاند فرا می رسد ، فرشته مرگ در زشت ترین و هراسناک ترین چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ …چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ القرآن الکریم ماجرای شکستن و سوزاندن درب و شکستن پهلوی … روزی طلبان را در کسب روزی یکسان گردانید ۱ فراموش و به یاد آوری حقی٢ آسودگى سیره علویبوستان نهج البلاغه قراندر این که، سرآغاز نزول قرآن، کدام سوره و آیه و در چه زمانی بوده است با توجه به پیوند یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را … حدیث از فضایل حضرت زهراء س در منابع أهل تسنّن قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله


ادامه مطلب ...

مقاومت اصحاب

[ad_1]
مفیدستان:
مقاومت اصحاب

سرانجام ، دو سپاه نابرابر، برابر هم قرار مى گیرند، جنگ درمى گیرد و کار به مرحله حساس و سختى مى رسد. امام و برخى دیگر، صورتشان از شوق مى درخشد. ازیاران امام وقتى که یک یا دو مرد کشته مى شوند، به خاطر کمى افراد، محسوس و مشخص مى شود، ولى از جبهه دشمن هرچه هم کشته مى شوند معلوم نمى گردد و این به خاطرانبوهى نفرات آنان است .

در این ساعات ، که امام ، پى درپى قربانیهاى خود را در مناى دوست فدا مى کند،فلسفه ژرف و بلند خویش را یادآور مى شود و خطاب به بازمانده یارانش مى گوید:

 

مقاومت ! اى بزرگ زادگان ، مرگ ، پلى است که از رنج و سختى به سوى بهشت هاى گسترده و نعمتهاى پایدار، عبورتان مى دهد. از پیامبر است این سخن که : دنیا زندان مؤ من است و بهشت کافر، و مرگ پل آنان است به سوى بهشت هاشان وپل اینان به سوى جهنم هاشان ….

 

اصحاب امام ، با حمله اى برق آسا به قلب سپاه دشمن ، معرکه را حساستر مى کنند. حمله اى که از عقیده  سرچشمه و مدد مى گیرد و قطره هاى خونشان که از زره ، بر زمین مىچکد، زمین کربلا را بوسه مى زند.

 

اینان خویشتن را چنان ساخته اند که در قاموس زندگیشان واژه ترس  یافت نمى شود. شناگر دریاى شهادت اند و شیفته شیوه شیعه ، در رکاب امام و پیش روى او مى جنگند و از او و آرمان عدالت خواهش ، الهام مى گیرند.

 

حیات را در شهادت مى جویند.

بقا، را در فنا مى طلبند.

ماندن را در رفتن  مى بینند.

تجسّم جاودانگى و تبلور خلود و ابدیت اند.

بر سفره رزق الهى  مهمانند.

آنانکه حلق تشنه به خنجر سپرده اند.

آب حیات ، از لب شمشیر، خورده اند.

 

امام حسین علیه السّلام  وقتى که حقیقت و هدفش و آنچه بدان معتقد است به خطر مى افتد،به سادگى از هرچه که انسان در زندگى با آن خو گرفته و پیوند دارد، مى گذرد وخود را از بندهاى بندگى آفرین رها کرده و مى گسلد و در راه مکتب و عقیده اش ،بزرگترین فداکاریها را مى کند و این است معناى زهد در فرهنگ شیعه و قرآن .

 

چرا که : زهد، نداشتن نیست ، بلکه در بند داشته ها نبودن است .

 

و… حسینى چنین ، هم رزمانى چنان  لازم دارد.

 

سلحشوران تپنده و توفنده جبهه حسین ، با عمل سخن مى گویند و با خون ، اعلامیه مى نویسند و به درستى ، زندگیشان و نحوه عملشان به آنان وجهه و معنى مى دهد، نه گفتارشان و حرفهاشان و شعارهاشان و ادعاهاشان …

 

 

بدون پشتوانه صدقى ازعمل سپاه اندک ولى پرتوان امام ، با حمله هاى خویش ، دشمن را مى پراکنند و در یورشها وحمله هاى خود مانند هر جنگجوى دیگر اشعار حماسى و سرودهاى انقلابى رجز مى خوانند که عموماً در معرفى خود و والایى عقیده و نمایاندن موضع و جبهه خویش است

 

و بیانگر آنچه به آن وابسته و معتقدند و از آن موضع عقیدتى ، دفاع مى کنند و در راه آن به جهاد و فداکارى و از خود گذشتگى و بذل جان و نام و نان مى پردازند و نشان دهندهآنچه رجزخوان بر ضد آن دست به عمل تهاجمى زده و علیه آن شوریده و پاى در رکاب مبارزه نهاده است .

 

و غالب مردم نیز با دقت ، به حماسه هاى شعرى رزم آور، گوش ‍ مى دهند، چرا که جالب توجه است و قابل بررسى و در آن نکته هاست .

 

بدین گونه همرزمان امام ، پیکار را مى آغازند و زمین زیر گام استوارشان مى لرزد، مى جنگند و مجروح مى شوند.

بر زمین مى غلتند، مى کشند، کشته مى شوند…

 

و بدینگونه ، زیباترین و پرشکوه ترین حماسه ها را مى آفرینند و بدیعترین نمونه هاى فداکارى در راه حق و دفاع از ارزش هاى جاوید را خلق  مى کنند. معراج را از خاک خونین کربلا شروع مى کنند. و پرواز در ملکوت را، با بال سرخ شهادت ، طى مى نمایند. و… بر خاک مى غلتند و گل مى روید از خاک .

 

حسین علیه السّلام  سر سلسله این عشّاق وارسته است و مى داند که قطرات خون پاک خود و یارانش ، آنقدر خواهد جوشید و گسترش خواهد یافت که دریایى عظیم گردد.

 

و اوّلین چیزى را که امواج این دریاى خون ، به کام خواهد کشید، همان کسانى خواهند بودکه این قطره ها را بر زمین مى ریزند.

 

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

جشنواره بین المللی فیلم مقاومتسینمامقاومت محمد خزاعی دبیرجشنواره فیلم مقاومت طی نامه‌ای از دکترعلی عسگری رئیس حاشیه‌هایی از اختتامیه جشنواره فیلم مقاومت شبی …شبی که جشنواره مقاومت چهار بار ایستاد سیمرغ‌هایی به رنگ انگشتر پدر شهیدقیام حاضران گزارش حلقه های صالحین دانشگاه محقق اردبیلی … تاریخ ارسال ۱۳۹۵۸۱۵ جلسه هیات منتظران موعود پایگاه مقاومت دانشگاه با حضور تعداد گزارش مشروح اختتامیه چهاردهمین جشنواره فیلم مقاومت …نصراللهحضور چشمگیر اصحاب هنر در جبهه مقاومت بیشتر احساس می‌شود نقدیهنرمندان با امشب؛ حامیان ابوالفضلی خط مقاومت با بار ذکر …در اولین شب جمعه ماه مبارک شعبان و هم‌زمان با شام ولادت حضرت عباس بن علی علیهم اصحاب ایکه چه کسانی بودند بیشتر مفسران معتقدند که اصحاب ایکه غیر از اهل مدین بوده ‌اند و شعیبِ پیامبر ، ابتدا ‡ …… † Œ‡ …گنجینه صوتی تبیان، بانکی صوتی از موسیقی، نغمه، کتاب صوتی و کلیپ های شنیدنی، تقدیم به غار اصحاب کهف در کجا واقع شده است؟ تصاویردر این گزارش به معرفی چند غار پرداختیم که روایت شده اصحاب کهف در آن جا حضور داشتندصفحه جهاد و مقاومت مشرق نیوز آخرین اخبار ایران و …در سایت خبری مشرق نیوز آخرین اخبار حوادثسیاسیفرهنگیاقتصادیاجتماعیورزشیایران نشست هم اندیشی مرکز پژوهش های فرهنگی آذربایجان با اصحاب اخبار نشست هم اندیشی مرکز پژوهش های فرهنگی آذربایجان با اصحاب فرهنگ و هنر در دانشگاه جشنواره بین المللی فیلم مقاومت سینمامقاومت محمد خزاعی دبیرجشنواره فیلم مقاومت طی نامه‌ای از دکترعلی عسگری رئیس سازمان حاشیه‌هایی از اختتامیه جشنواره فیلم مقاومت شبی که جشنواره شبی که جشنواره مقاومت چهار بار ایستاد سیمرغ‌هایی به رنگ انگشتر پدر شهیدقیام حاضران به گزارش حلقه های صالحین دانشگاه محقق اردبیلی پایگاه مقاومت تاریخ ارسال ۱۳۹۵۸۱۵ جلسه هیات منتظران موعود پایگاه مقاومت دانشگاه با حضور تعداد نفر خبرگزاری فارس نصراللهحضور چشمگیر اصحاب هنر در جبهه مقاومت نصراللهحضور چشمگیر اصحاب هنر در جبهه مقاومت بیشتر احساس می‌شود نقدیهنرمندان با مقاومت امشب؛ حامیان ابوالفضلی خط مقاومت با بار ذکر یا کاشِفَ در اولین شب جمعه ماه مبارک شعبان و هم‌زمان با شام ولادت حضرت عباس بن علی علیهم‌السلام و شب اصحاب ایکه چه کسانی بودند بیشتر مفسران معتقدند که اصحاب ایکه غیر از اهل مدین بوده ‌اند و شعیبِ پیامبر ، ابتدا به سوى شهادت امام حسن عسگریع شهادت Ø گنجینه صوتی تبیان، بانکی صوتی از موسیقی، نغمه، کتاب صوتی و کلیپ های شنیدنی، تقدیم به صفحه جهاد و مقاومت مشرق نیوز آخرین اخبار ایران و جهان در سایت خبری مشرق نیوز آخرین اخبار حوادثسیاسیفرهنگیاقتصادیاجتماعیورزشیایرانجهان و غار اصحاب کهف در کجا واقع شده است؟ تصاویر در این گزارش به معرفی چند غار پرداختیم که روایت شده اصحاب کهف در آن جا حضور داشتند حمله اعراب به ایران ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد حملهاعراببه حمله اعراب به ایران نقشه خلافت مسلمانان، امپراتوری ساسانی و امپراتوری روم شرقی پیش از آغاز


ادامه مطلب ...

اصحاب کهف، جوانان ایمان پیشه در قرآن

[ad_1]

بررسی کوتاه داستان جوانان ایمان پیشه

این داستان، جنبه‌ای از زندگی بشری را تجسم بخشیده و قطعه‌ای را به نمایش گذارده اســت که به هنگام وجود عقیده و باوری درست در جامعه‌ای، تکرار می‌گردد؛ هر چند این عقیده، چنان توانمند باشد که توده‌ی فزون مردمان، خود را بدان می‌آرایند و یا چنان ناتوان که نمودها و جلوه‌هایی یافت نمی‌گردد تا دیدگان را به خود درکشد.
لیک به هنگام ناتوانی یاران این عقیده‌ی درست و کمی اینان، این گونه نمونه‌ها [مانند داستان یار غار] خود را باز می‌نمایانند و چه با، ساده‌ترین شکل این عقیده، همان باشد که در داستان این جوانمردان، آمده اســت.
- جامعه، جامعه‌ای اســت نادان و بت پرست؛ جز قدرت و ثروت و کامه و لذت چیزی نمی‌شناسد؛ فرمان ستم، چیره اســت و سنگینی‌اش را بر مردم افکنده اســت. مردم جز از دریچه آن نمی‌توانند نگریست و جز با نَفَس او نمی‌توانند نَفس کشید و جز از دست او، خوراک نمی‌توانند خورد.
ارمغانهای این نمودهای دروغین به ابهت و شکوه حکومت بند اســت، و دورویان و نفاق پیشگان با آراستن بدیهای فرمانروای خودکامه، در میان کامه‌ها و شهوتها می‌چرند.
بدین‌سان اســت که مادی‌گرایان، خداوندگاران کار و بارند و اصحاب سود و صلاح از درون واقعیت می‌نگرند و واقعیت اینان، به گونه‌ی زیر، رویارویشان به تصویر کشیده می‌شود:
- سیری جز به خوراک نیست و خوراک جز از مال و ثروت نیست، و مال و ثروتی نیست مگر در نزد حکومت.
- بزرگی و شایستگی و نیک نامی جز به خویشکاری و مقام نیست و هیچ مقام و جایگامی نیست مگر در نزد حکومت.
- هیچ آرامش و خوشی و سلامتی نیست مگر با مردمداری و همسازی با جامعه، و همسازی با جامعه مگر با پیروی از باور غالب و دیدگاه عمومی مسلط، نیست. (1)
این اســت رهیافتهای فلسفه‌ای که پایه بر اسباب و مسببات دارد؛ ارزشهایی که مادی‌گرایان بدان داوری می‌کنند.
لیک فروغ ایمان اســت که زمانی در جانها افروخته می‌آید، به نورانی ساختن دل و اندیشه و اعضا می‌آغازد، بندهای سنگین زمینی را می‌گسلد و روح را بالا می‌برد و مؤمن را به روشن‌بینی و شفاف نگری‌ای می‌رساند که فروغ ایزدی را در پس اسباب مادی می‌نگرد و درمی‌یابد که این اسباب را آفریدگار هستی و تدبیرگر آن، برنهاده اســت و سرنوشت موجودات به دست اوست و اوست که به چیزی گوید: باشد، پس در دم هستی می‌یابد.
ریشه‌ی چنین ایمانی، رهیافتهای ویژه‌ای دارد، و نتایج مستقل و پیش بینی‌های جداگانه‌ای دارد. چنین ایمانی از کامه‌های دنیا و لذتهای آن فراتر اســت و به دیده? بی اعتنایی و خواری، می‌بیندش. جان و روح خود را به آن سرای جاوید فراز می‌برد، پس نه خشنود به فروتنی و پذیرش و نه تسلیم در برابر ابهت حکومت می‌گردد، هر چند چیره باشد و بیدادگر؛ و نه تسلیم فشار جامعه و فلسفه‌ی آن می‌شود هر چند سنگینی خویش را بر همه جا افکنده باشد. چنین ایمانی رودرروی ستم می‌ایستد تا کلمه توحید و یکتاپرستی را بیان دارد و بانگ برآورد که خدایی جز الله که آسمانها و زمین را آفرید، نیست؛ اوست که به دستش امر هستی اســت و به سویش برگشت و فرجام. حکم و فرمانی نیست مگر برای تدبیرگر هستی و برنهاننده‌ی سنتها، روزیها و ویژگیهای آن، و هیچ فرمانبری و اطاعتی نیست برای آن کس که از شرع و آیین وی و از دستور و سامانه‌اش در زندگی، روی برمی‌تابد.
شخص مؤمن در ایستادگی‌اش در برابر بیداد، به خرد و حکمت پایبند اســت، از این رو، مردمان را به تدبر و اندیشه در موجودات پیرامونشان فرا می‌خواند تا به راستی، آفریدگار شایسته‌ی پرستش را بشناسند؛ و دشمنان و مخالفان را به نبرد دلیل با دلیل و داوری بر پایه‌ی برهان و خرد و منطق دعوت می‌کند؛ «این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کسی که بر خدا دروغ بندد؟» (کهف/ 15).
راست آن اســت که اینان، [جوانان کهف] دارای بن مایه‌ها و عناصری سازنده بوده‌اند که پیروزی و کامیابی را بر ایشان فرود می‌آورد و فراخوانی اینان را با پذیرش، همراه می‌کرد «آنان جوانانی بودند که پروردگارشان ایمان آورده بودند (کهف / 13). جوانی و توانمندی جسمی در جنگ با باطل و نبرد با اهل آن، مطلوب و بایسته اســت، لیک ایمان اســت که همانا زین و سلاحی اســت بُران که دین گستر و مبلّغ به یاری آن، می‌تازد و جولان می‌دهد و بر باطلش فرود می‌آورد تا به ناگاه، باطل نابود گردد.
سنّت خداوند در پیروزی و ظفرمندی دین گستریها، نهفته در رهیافتها و نگرشهای درست مبلّغان و دین گستران اســت و این که گروهی باشند برجسته و متمایز که آرزوی رسیدن به کرانهای دین گستری و دعوت الهی را دارند و در راهش جانفشانی کنند، بی آن که دیده بر شمار و فزونی افراد خود داشته باشند.
این اســت ماجرای جوانان ایمان پیشه؛ پروردگار آسمانها و زمین، کردار و عمل اینان را با فضل و مهر فراوان خویش، دریافت، پس دلهای اینان را به هم استوار داشت و از آن، ترس و سرگردانی و پریشانی را به در کرد و آن را آکنده از دلیری و آرامش و توان و باور و تاب و شکیبایی و شادمانی ساخت و بر باورشان افزود و خشنودی و تسلیم به خواست خداوند را در ایشان فزون نمود؛ «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم. و دلهایشان را استوار گردانیدیم...» (کهف/ 14-13).
زمانی که این بن مایه‌ها و عناصر سازنده در آدمی فراهم آید: جوانی، باورمندی، دل استواری و قدرت تصمیم‌گیری، چنین آدمی را آرامشی نیست، بلکه چاره‌ای از نبرد و مبارزه با باطل و ایستادگی در برابر آن وجود ندارد؛ این اســت کار جوانان سوره‌ی کهف: «آنگاه که (به قصد مخالفت با شرک) برخاستند و گفتند: "پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین اســت. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند، که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم. این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟" (کهف 14-15).
جوانان سوره‌ی کهف، در پهنه‌ی گسترده‌ی این چنین احساسات والا و عواطف رخشان به فروغ ایمان، بدین رأی و بینش ره می‌یابند که با یکدیگر به سوی غار به در شوند تا پس از دوری روحی و معرفتی از جامعه‌ی نادان روزگار خود، به جسم و تن نیز از آن کناره گیرند، تا درباره‌ی شیوه‌ی مؤثر نبرد با باطل، اندیشه‌ای کنند. با وجود این، اگر ایشان را توان مبارزه‌ی روی در روی نیست، در توان ایشان هست که در زمین گسترده‌ی خداوند، ره پویند و در راه خدا، هجرت گزینند؛ و «هر که در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاههای فراوان و گشایشها خواهد یافت» (نساء/ 100).
پس دوری روحی و معرفتی، همیشه بایسته و ضروری اســت، چه به هیچ روی و رای، دوستی و مهرورزی با آن که با خدا و فرستاده‌ی او ستیزه‌گری کرده اســت، روا نباشد، هر چند خویش نزدیک یا جایگاه و پایگاهی داشته باشد.
لیک دوری جسمی، دارای شروطی اســت، و چه بسا مهمترین آن شروط آنچه باشد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد فرموده اســت که: آدمی، برای حق و راستی، یارانی نیابد، آن گاه که بیند آزمندی و مال پرستی، مورد فرمانبری و اطاعت اســت و هوی و هوس و کامه، مورد پیروی، و هر کسی به دیدگاه و بینش خویش فخر می‌فروشد (2)؛ و دیگر آن که مسلمانان را گروه و جماعتی نباشد که در این هنگام، کناره‌گیری و دوری جسمی و روی آوردن به کارهای شخصی و رها ساختن امر مردم، رواست.
بخاری از ابوسعید خدری - که خدایش از او خشنود باد! - روایت کرده اســت که گفت: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «چه بسا، بهترین دارایی مسلمان، گوسپندی باشد که در دره‌های کوهساران و محلهای باران خیز، بچراند تا بدین سان دین خویش را از آشوبها و فتنه‌ها بگریزاند (3)».
جوانان در حالی گام به سوی غار می‌نهادند که غرقه و شیفته‌ی حال خویش و فرجام کارشان بودند. توجه و عنایت پروردگار و خواست او، چیزی مهمتر از آن را برای ایشان فراهم آورده بود تا رنج و شکنج اینان را تاوان بخشد و بسنده گردد. همین که به غار رسیدند، سالیانی چند بر گوشهایشان پرده‌ای افکنده شد و اقامتگاهی برایشان مهیا گشت که در آن، شرایط بهداشتی و سازگاری، به فراوانی فراهم بود، از خورشید و تهویه و دوری از گرد و خاک؛ کژدمهای زمانه از درآمدن به غار اینان باز ایستادند، هر چند در برون بودند. گردونه‌ی زندگی به خواست خداوند، روان بود؛ پیروزی ایمان بود و در آمدن مردم به فرمان خدا. اوضاع، دیگر شده بود، امنیت و آرامش به جای ستم و سرکشی و بیداد جای گرفته بود، پس خداوند که بزرگ و باشکوه اســت، بار به انگیختگی اینان داد تا نشانه‌های بزرگواری‌اش به جوانان هویدا شود و در همان دم، حجت و برهانی استوار گردد برای آن که گمان برده اســت انگیختگی و رستاخیز به روز واپسین، رستاخیز جانهاست و نه تن‌ها. بدین سان خداوند پاک و والا این جوانان را از خواب به در کرد و از آنَش برانگیخت و ایشان را رها نمایاند تا نمونه‌ای باشند دیدنی و محسوس از توان و قدرت آفریدگار در زنده ساختن پس از مرگ. پس همان گونه که تنهای ایشان را از پوسیدگی حفظ کرد و جانشان را پس از گذشت سده‌های پی در پی، به تن‌هایشان برگرداند، توانا و قادرست که بخشهای پراکنده‌ی تن و پوسیده‌های آن را گرد آورد و در روز شمار، جان و روح را به آنها بازگرداند.

بیان تفصیلی و تحلیلی داستان

- سبک بیان داستان یاران غار، شیوه‌ای اســت در آغاز، چکیده و اجمال، و در پایان، بیانی دراز دامن و مفصل، بیان جنبه‌ها و قطعاتی از داستان و آن گاه برشهایی میان قطعه‌ها و بخشهای داستان که از بافت شناخته می‌گردد.
- نیز داستان، سویه‌ها و رویه‌هایی بنیادین را درباره‌ی قهرمانان داستان یادآور می‌شود و از جنبه‌های دیگر که بیهوده‌اند و بی حاصل، روی برتابیده اســت. بدین سان، اینان [قهرمانان داستان] جوانانی‌اند که ایمان آوردند و بر بیداد و خودکامگی شوریدند و پس از پناه جستن به آغوش پروردگارشان تا فرارویشان راهی نهاد، غار، اینان را پناه داد.
- سبک قرآنی، از یادکرد نام فرمانروایی که اینان از او سرپیچیدند و نپذیرفتن ظلم و ستمش را بانگ برآوردند، فروگذاری کرده اســت چه چنین کاری، دارای اهمیت نیست زیرا بیدادگران و ستمگران خداپنداشته و سرکشان و ظالمان حاکم، در هر زمان و مکان، فراوانند. از این اســت که پندگیری و عبرت به اشخاص نیست، بلکه، به کردار نادرست و زشتی اســت که اینان را به آن [یعنی خداپنداری و ستمکاری] کشانیده اســت و به اثری اســت که در میان مردمان، به جای می‌نهند.
- آیات ارجمند سوره‌ی کهف، متعرض طبقه‌ای که جوانان بدان منسوبند و این که چگونه بر این اندیشه خود گرد هم آمده‌اند، نمی‌شود.
- آیات سوره‌ی کهف بیان نمی‌کند که خارج شدن جوانان از چه راهی و با چه وضعیتی بوده اســت و شمار اینان چه اندازه بوده و ویژگی و حالت سگی که همراه اینان گشت، چه سان بوده اســت.
- به هنگام بیان تفصیلی و درازآهنگ داستان، می‌بینیم که به جنبه‌های عقیدتی و مفاهیم بنیادین پرداخته و جز آن را فرو نهاده اســت.
- بدین سان، اینان جوانانی‌اند که باور به خداوند پاک و والا ایشان را گرد هم آورده اســت: «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند» (کهف /13).
- مهر و رحمت پروردگار پاک و والا و توجه او، اینان را آماده ساخت؛ «و بر هدایتشان افزودیم» (کهف/ 13).
- و از آنجا که این جوانان را آن تجربه‌ها و آموخته‌های ریشه دار در رویارویی با سختیها نبود، پس لطف و بزرگواری خداوند ایشان را مهیا ساخت؛ «و دلهایشان را استوار گردانیدیم» (کهف /14).
- پس در نتیجه‌ی این دل استواری بود، پایمردی و دلارامی و عزم درست و نازش و بالش به باور و ایمان به خدا؛ «آن گاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند و گفتند: «پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین اســت. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم (کهف /14).
- سپس توجه و نگاهی اســت به آنچه پیرامون ایشان اســت و اینان به فروغِ بینش و تشخیص، آن تاری و تاریکی را که بر قومشان خیمه زده اســت، و آن نادانی و گمراهی را که قومشان در آن سرگردان بودند و بی پروا، می‌نگریستند؛ پس در این باره، اینان را می‌نکوهیدند که از چه روی، داوری خردی را نمی‌خواهند که آفریدگار اینان، به ایشان بخشیده اســت و برای چه به دنبال دلیل و برهانی نیستند برای آنچه برآنند؛ «این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟» (کهف /15).
فاصله‌ای در بیان داستان می‌افتد، گویی پرده‌ی نخست فرو افتاده اســت و جوانان روی به سوی غار نهادند.
آنگاه اســت که صحنه‌ی دوم آغاز می‌گیرد و در غار، بر گوشهای جوانان پرده‌ای افکنده می‌آید؛ زمان نسبت به اینان باز ایستاده اســت لیک چرخ هستی، آرام نگرفته اســت و بخشی از سامانه‌ی هستی، برای حفاظت و نگهداری از جوانان و غارشان، گماشته شده اســت. بدین‌سان، خورشید از تمام جهان، تنها به اینان مشغول اســت و تو گویی مدار فلک آن، تنها بر گرد این غار اســت، گویا خورشید برای جوانان مادری دلسوز اســت که بام و شام، ایشان را مواظبت می‌کند؛ «که چون برمی‌آید از غارشان به سمت راست مایل اســت، و چون فرو می‌شود از سمت چپ دامن برمی‌چیند. (کهف /17). لیک جای جوانان؛ «و آنان در جایی فراخ از آن غار قرار گرفته‌اند.» (کهف/17)؛ جای اینان، جایی اســت فراخ در درون غار که یاریگر حفظ اجسام اینان اســت، با شرایطی بهداشتی و به دور از گندیدگی و نمداری. این اســت نشانه‌های بزرگ پروردگاری که این جوانان ارجدار خداوند را در برگرفته و برای ایشان، اسباب را فراهم ساخته و سنتها و آیین هستی را برای اینان به کار گماشته اســت؛ «این از نشانه‌های [قدرت] خداست. خدا هر که را راهنمایی کند او راه یافته اســت، و هر که را بیراه گذارد، هرگز برای او یاری راهبر نخواهی یافت» (کهف /17). این نشانه‌های بزرگ، به نشانه‌ای بزرگتر آراسته شده‌اند، و آن، همانا بخشش حفاظتی معنوی اســت به ایشان، با درافکندن بیم و هراس در قلب هر آن کس که از حال اینان، پی جویی کند یا در نزدیک شدن به اینان، تلاش ورزد؛ «و می‌پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته‌اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیم، و سگشان بر آستانه‌ی [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع می‌یافتی، گریزان روی از آنها برمی‌تافتی و از [مشاهده‌ی] آنها آکنده از بیم می‌شدی» (کهف /18).
- آیات گرانسنگ سوره‌ی کهف، از مدت زمانی که اینان در غار، پیش از به خواب رفتنشان گذرانیده‌اند، با ما گفتگو نکرده‌اند.
- درباره‌ی کارهایی که اینان انجام داده و چاره اندیشیهایی که داشته‌اند، سخن نرانده‌اند که آیا اینان به سوی مردمشان بازمی‌گردند تا راه را به ایشان نشان دهند یا به خاطر دینشان، گریزان در زمین ره می‌پیمایند.
- و آیا همراه اینان کتاب و نوشته‌ای بوده اســت که از آن بیاموزند و امور دینشان را فراگیرند. با وجود این، برخی تفسیرگویان برآنند که منظور از «رقیم» [آیه‌ی 9]، کتاب و نوشتاری اســت که اینان برای آموختن و آموزاندن، به همراه داشته‌اند؛ «کتابی اســت نوشته شده (4)» (مطففین/ 9و20)؛ و دیگران گفته‌اند: رقیم، تخته سنگی اســت که در زمانهای بعد، بر در غار اینان نهاده شد.
می بایست خورد و خوراک اینان که همراه داشته‌اند، پیش از به خواب رفتنشان، پایان یافته باشد، چه [پس از بیداری] از این که همراه اینان زاد و آذوقه‌ای نبود، به شگفت در نیامدند. به ناگاه، روند داستان، به پرده‌ی سوم کشیده می‌شود:
«وَ کَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ...» و این چنین بیدارشان کردیم، تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گوینده‌ای از آنان گفت: «چقدر مانده‌اید؟ گفتند: روزی یا پاره‌ای از روز را مانده‌ایم». [سرانجام] گفتند: «پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر اســت، اینک یکی از خودتان را [با این پول خود به شهر] بفرستید...» (کهف /19).
شیوه‌ی گفتگوی برخی از اینان با یکدیگر و گزینش واژگان بیان شده، در آدمی احساس سنگینی پس از خواب طولانی را در می‌افکند؛ «چقدر مانده‌اید؟»، گفتند: روزی یا پاره‌ای از روز را مانده‌ایم.» گفتند: «پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر اســت. اینک یکی از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید...».
تکرار حرف «ثاء» در این صحنه که بیداری اینان را به وصف کشیده اســت، دارای اشاراتی اســت گویای این سنگینی: «بَعَثناهم، کَم لَبِثتُم، لَبِثنا، بِمالَبِثتُم، فَابعَثوُا»؛ و سپس، درباره‌ی این که چه مدت خواب بوده‌اند، به درازآهنگی، درنگ نمی‌کنند، همان گونه که وضع و حال کسی که از خوابی سنگین بیدار شده چنین اســت؛ چنین کسی فکر خویش را نمی‌تواند بر موضوعی معین متمرکز سازد، بلکه ذهن او به چیزی ضروری روی می‌آورد که وی را سررسیده اســت و آن، همانا احساس گرسنگی و نیاز به خوردن غذایی اســت. لیک همراه اینان آذوقه‌ای نیست، پس باید که درباره‌ی رفتن یکی از ایشان به شهر برای خرید غذا، اندیشه‌ای کند.
پس، توصیه و سفارش اســت به آهسته کاری و هوشیاری تا مبادا کار اینان برملا شود و گرفتار غلامان حلقه به گوش فرمانروای بیداد گردند؛ «و باید زیرکی به خرج دهد و هیچ کس را از [حال] شما آگاه نگرداند. چرا که اگر آنان بر شما دست یابد، سنگسارتان می‌کند یا شما را به کیش خود بازمی‌گردانند و در آن صورت، هرگز روی رستگاری نخواهید دید» (کهف/20-19). پرده‌ی سوم فرو می‌افتد و تماشاگران نفس در سینه حبس کرده و چشم انتظار رخدادی ناگهانی‌اند تا بدین سان جوانی را بشناسند که آهنگ درآمدن به شهر را کرده اســت، بی آن که اهالی آنجا از آن باخبر باشند. شنونده و خواننده وانهاده شده‌اند تا تصویرها و شکلهایی را که بدان می‌توان مؤمنان شهر را شناخت و میزان شگفتی جوان و دوستانش را از این دیگرگونی بنیادین و شگفت دریافت، به دست خیال و پندار بسپارند. پاک اســت آن دیگر کننده‌ی حالها! حکومت ستم و خودکامگی، سر آمده اســت و سپاهیان و بزرگان خداستیزی و گمراهی، روی بر تافته‌اند و بر شهر، فروغ ایمان تابیده اســت.

اَمّا الدّیارُ فانّها کَدِیارهم *** و أری رجالَ الحَیِّ غیرَ رجاله (5)

بدین سان مردمان جز آن مردمان بودند و اوضاع و احوال جز آن، به گونه‌ای که مؤمنان و باورمندان در اعتقادها و زندگی‌شان در آرامش و آسایش بودند و گرایش به نیکی و خویی در میانشان فراگیر.
به سانِ چشم بر هم زدنی و به تندی و کوتاهی، پرده‌ی چهارم می‌گذرد و شناسایی این جوانان انجام می‌گیرد و ردیابی بقیه‌ی ایشان به فرجام می‌رسد، و مهر و رحمت خداوند پاک و والا دیگر باره برای ایشان فراهم می‌آید و اینان را به دوست برین می‌رساند، چه ماندن اینان بر زمین، دارای سود و منفعتی نیست و مردم جز آن کسانی‌اند که این را می‌شناختد؛ به هم وابستگیها و روابط نزدیک، از هم گسسته اســت و عادات و رسوم و شیوه‌های زندگی، دیگر گشته اســت؛ به گونه‌ای که اینان در چشم مردمان، ماننده‌تر به یادمانها و خاطرات زنده‌ی اینانند تا به اشخاصی واقعی و راستین؛ «و بدین گونه [مردم آن دیار را] بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده‌ی خدا راست اســت و [در فرا رسیدن] قیامت، هیچ شکی نیست» (کهف/ 21).
از بیدار گشتن اینان از خواب، پند و عبرتی گرفته می‌شود، مبنی بر این که اینان نمونه‌ای بودند محسوس بر رستاخیز پس از مرگ.
سپس پرده‌ی پنجم و آخر به نمایش گذارده می‌شود و مردم درباره‌ی دو امر که مربوط به اینان اســت، چند و چون می‌کنند: شمار اینان و مدت زمانی که در غار مانده‌اند.
گسستها و بریدگیهای میان رویدادهای داستان، به خواست و عامدانه اســت، چه این گسستها جوی را پیش می‌دارد که در آن، شنونده، شرکت می‌کند و خواستار آگاهی جوییهای بیشتر می‌گردد.
اگر رویدادهای جزیی و بی اهمیت یاد می‌شد، حس و حال شنونده، بی روح می‌گشت و رویدادها با خمودگی ذهن و سردی عواطف، دریافت می‌شد.
در پرده‌ی پنجم، داستان با بیان دو تصویر جدال آمیز، به پایان می‌رسد؛ سخن و رأی درست درباره‌ی این جوانان و درباره‌ی مدتی که اینان در غار گذرانیده‌اند.
این پرده، با این سخن و جهت دهی پروردگار به فرجام می‌رسد که بندگان به آفریدگار آسمانها و زمین پناه جویند، آن سان که باشندگان غار به سویش پناه بردند و وی ایشان را در پناه خود گرفت و راهنمایی و هدایت را از برای کارشان مهیا فرمود و یادمان ایشان را در میان پرهیزگاران نیکو کردار، جاودان ساخت.
این گونه اســت، ‌ای محمد! بخوان آنچه را از کتاب پروردگارت که به سویت وحی می‌گردد و بر پروردگارت استوار باش که اوست پناه و امان جای تو و جز او پناهگاهیت نیست.

بازکاوی، خروج موضوعی و دلیل آن

در سبب نزول آمده اســت که چون قریشیان سه پرسش از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند، ایشان به گروه قریش فرمود: فردا نزدم آید تا آگاهتان سازم. لیک وحی برای زمانی باز ایستاد تا این که مکّیان به شایعه پراکنی پرداختند.
در خلال سخن از چند و چون کنندگان درباره‌ی باشندگان غار- درباره‌ی شمار اینان و مدت زمان ماندن اینان در غار- آمده اســت: «و زنهار در مورد چیزی مگوی که من آن را فردا انجام خواهم داد. مگر آن که خدا بخواهد، و چون فراموش کردی پروردگارت را یاد کن و بگو: «امید که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب اســت، هدایت کند» (کهف/ 23-24).
بی گمان در این تأخیر در پاسخ - و در این وضعیت بحرانی - تنگنایی بوده اســت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را.
لیک آیا این تأخیر را حکمتی اســت؟
همانا بر این باوریم که تمامی حکمت و نیکی و خیر آدمی در آنچه اســت که پروردگار پاک و والا برای بندگان ایمان پیشه‌اش برگزیده اســت؛ و در رأس این نیک کاریها و خیرخواهیها، آنچه اســت که خداوند پاک و والا برای پیامبران و فرستادگانش گزین فرموده اســت. چه بسا دلیل و حکمت آن بر ما روشن شود و چه بسا پوشیده ماند، لیک خواست پروردگار و خیر او، در این باره، بهترین و ماندگارترین اســت.
شاید، حکمت و دلیل این تأخیر، سه مورد زیر باشد که دریافته‌ایم:
الف) بُعد و جنبه‌ی تربیتی امت اسلامی، از خلال چنین موضعگیری در برابر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ چه مؤمن را بایسته اســت هر چیزی را به خواست و اراده‌ی خداوند پاک و والا پیوند بخشد و از آن غفلت نورزد؛ و اگر از آن غافل گشت، می‌باید که در نخستین رخداد یا اولین نظر، او را یاد آورد؛ «و چون فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن» (کهف/ 24).
ب) در این تأخیر - به گونه‌ای غیر مستقیم- برهان و دلیلی اســت برای قریشیان، که محمد را از امر وحی، چیزی جز دریافت و تبلیغ نیست و وی به این وظیفه و رسالت فرموده شده و در کوتاهی در آن، نکوهش می‌شود. او را نیست که از خود چیزی را بسازد یا دیگر کند یا پس و پیش نماید و یا پوشیده دارد. آیات بسیاری بر این جنبه، انگشت نهاده‌اند: «و اگر [او] پاره‌ای گفته‌ها بر ما بسته بود. دست راستش را سخت می‌گرفتیم. سپس رگ قلبش را پاره می‌کردیم.» (حاقه/ 44-46).
«... بگو: مرا نرسد که آن [قرآن] را از پیش خود عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ می‌ترسم» (یونس/ 15).
زمانی که یادآوریم، اصل استفسار و پرسشگری، برای دستیابی و رسیدن به راستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در ادعای پیامبری بوده اســت، اهمیت این گونه برهان و دلیل را در رویارویی با رخدادها و اتفاقها، درمی‌یابیم؛ فضای حادثه، سوره و آیات، به تمامی، در جهت اثبات راستی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نادرستی شیوه‌های قریشیان اســت و بیان دروغین بودن نگرشها و دیدگاههای اینان و تلاشهایشان در رسیدن به باطل انگاشتن دعوت پیامبری و توجیه و سودهی مواضع شرک آلودشان و بیان آگاهی و اشراف اینان بر حقیقت ارزشهایی که بدان باور دارند و پایه بر آن می‌نهند.
ج) اگر پاسخ، در همان زمانی داده می‌شد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای قریشیان تعیین فرموده بود، این رخداد مانند هر رخداد دیگری می‌شد که در روابط روزانه‌ی مردم قریش اتفاق می‌افتد.
لیک هنگامی که قریشیان آهنگ توجه به این گونه پرسشها را کردند؛ و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین زمان پاسخ فرمود و آن گاه تأخیر بود و به پس افکندن پاسخ - چنان که روایت می‌گوید که حتّی مکیان، به شایعه پراکنی پرداختند - در چنین هنگامی اســت که جانها، جانهایی گشته‌اند چشم به راه و کنجکاو و مشتاق، در حالی که گفته‌ها و شایعه‌ها در میان مردم، فراوان شده اســت.
این شیوه از شیوه‌های تبلیغ، تأثیر و کارایی دارد و اذهان عمومی را به موضوع تبلیغ مشغول می‌سازد، و آن گاه که پاسخ به هنگام نیاز شدید به آن از راه می‌رسد، در آدمی تأثیرگذارتر و کاراتر اســت.
شاید این مطلب، همان مفهومی باشد که در آیه، به دنبال موضوع مشیت و خواست خداوندی بیان می‌شود؛ «... و بگو: «امید که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب اســت، هدایت کند (کهف/ 24)».
بنابراین، نتایج و دستاوردهای مترتب بر این تأخیر در پاسخ، درست‌تر و به صواب، نزدیک‌تر اســت.
چه بسا همانند این مورد، رخداد «اِفک» باشد در آیات پس از آن [در سوره‌ی نور، آیه11]: «آن [تهمت] را شری برای خود تصور مکنید، بلکه برای شما در آن مصلحتی [بوده] اســت.» و آن مصلحتی که بر این رخداد، مترتب اســت، ابعاد تربیتی و بیان فضل و برتری خاندان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و همسران پاک ایشان اســت و بیان فضل خاندان ابوبکر (6) و آنچه از معادن ارزشمند یاران پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کشف می‌گردد.
برای بیان این مورد و نیز ارائه‌ی نکته‌های سودمند، به رخدادهای مشابهی می‌پردازیم که قرآن کریم یادآور شده اســت و در آنهاست تاخیر در پاسخ و به جا نیاوردن خواست پیامبر (علیه السلام) همانند آنچه براى یوسف (علیه السلام) رخ داد.
در داستان یوسف (علیه السلام) وی از آن شخص آزاد شده - یکی از دو دوست زندانش - درخواست که «مرا نزد آقای خود به یاد آور!» (یوسف/42)، چه این که مشتاق به در شدن از زندان بود، لیک هنوز روزهای نخست بود-یا بگو ماههای آغازین - از زندان شدنش، اینک باید اوضاع دربار پادشاه و ملازمان او را در این زمان، به تصویر کشیم:
1. شهر و درباریان، شایعه‌ها و سخنان پراکنده‌ای را درباره‌ی زن عزیز و جوان او [یوسف] در پیچانیده بودند؛ و آنچه پادشاه را وادار ساخت - با وجود تأکید او بر بی گناهی یوسف - که یوسف را به زندان درافکند، به درستی، قیل و قالها بود؛ با وجود این برگشت دوباره‌ی یوسف به صحنه، آتش را دیگر باره برمی افروخت و دوباره بر شایعه‌ها و ژاژگوییها دامن می‌زد.
2. زن عزیز که رسوای عشق یوسف بود، اگر چه به هنگام خودداری یوسف و تن در ندادن او به اشتیاق و هوس سرکشش، صدمه‌ای روحی خورده بود، لیک، دلبسته‌ی او بود و ممکن نبود که در این زمان کوتاه، این دلبستگی فرونشیند؛ بلکه چه بسا وی در آن هنگام که دلیل و برهان بر زنان همگن شهرش اقامه می‌کرد، چیزی از آن یادمانهای سرشار و فراوان خویش را دیگر باره تکرار کرده باشد؛ و ناگزیر از این اعتراف گرفت و به اعتراف وادارشان نمود که هر زنی، اگر به جای او بود، چنین کاری را می‌کرد و چنین تلاشی را می‌ورزید، او هم مانند دیگر زنان اســت که در این گونه روابط، در منطق زنان، معذور و بخشوده اســت. از این اســت که به در ساختن دوباره‌ی یوسف از زندان و در خلال این زمان کوتاه، زن عزیز را وامی‌داشت که در انتقام خویش، برای کرامت و بزرگواری‌اش، به هوش باشد و دیگر باره تلاشی کند و بر سر راه یوسف (علیه السلام) به دشواریهای نوی درافکند؛ یوسفی که پروردگارش با کمال میل وعده‌ای مهمتر از آن به او داده اســت، تا باب پیامبران باشد و ارج و ارز آن را بیاید که پدران نسلی را به گیتی پای نهد که از ایشان خواهند بود؛ اسباط بنی اسراییل.
3. اگر یوسف (علیه السلام) در این مرحله از زندان به در می‌شد، کسی او را احساس نمی‌کرد چه در آن شرایط نیازی به او نبود؛ بلکه او یکی از ملازمان می‌گشت که -چه بسیار هم بودند!-. سرزمین مصر در آن هنگام، در گشادگی و فراخی زندگی و در ناز و نعمت بود، لیک هنگامی که نشانه‌های بحرانهای سیاسی یا اقتصادی یا نظامی رخ می‌نماید، سرپرستان و کارآزمودگان این زمینه‌ها، دلهاشان به یکدیگر استوار می‌گردد و می‌توان بود که توده‌های مردم در راه پاسداشت زندگی خود و جای گرفتن در جایگاه برین و والای خویش، جان خویش ببخشند، زیرا اینان [سرپرستان و کارگزاران] را با این نگاه می‌نگرند که اینان رهانندگان آنها در این زمینه و مرحله هستند؛ در شب تار، ماه پُر، ناپدید می‌گردد و اینگونه اســت که خداوند پاک و والا شرایط را برای یوسف آماده می‌سازد. در چشم انداز آینده، نشانه‌های گرسنگی‌ای مرگ آور بود - هر چند پس از 7 سال پربار-چه هفت گاو لاغرى که هفت گاو فربه را می‌خورند [گزارنده‌ی] هنگامه‌ای وخیم خواهند بود؛ هر چند اینک آن زمان سر نرسیده اســت و کارکردها و تدابیر، حکیمانه نیست. سرزمین مصر در تنگناها و بحرانها گرفتار خواهد آمد و مردمان را به انقلاب و ویرانگری برمی آشوبد - و مردم عامه و توده‌ی فرودین اینان را جز شکمشان، راهبر نیست - پس، این گونه اســت که کار بالا می‌گیرد و گزیری از نیرویی توانمند و آماده نیست.
بدین سان، نقش یوسف (علیه السلام) برای قبولاندن دو شرطش انجام می‌گیرد، بی آن که به بزرگواری پادشاه معترف باشد به دلیل رها نمودنش از زندان - این از آن بود که یوسف نیز خود را چونان عددی بی معنا بر اعداد ملازمان و رهیان نیفزاید. پادشاه، در گشایش کار یوسف مصر اســت:

شرط نخست:

ارج و اعتبار یوسف به او برگردانده شود و بی گناهی وی از سوی تمامی مردمان هویدا و روشنتر از خورشید شود؛ و باید که آن زن لاف زن مدعی، نخستین اعتراف کنندگان باشد و حقیقت را به گونه‌ی کامل یاد آورد؛ همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان اســت» (یوسف/51).

شرط دوم:

پادشاه و سران دربار، کسانی را که برانگیزاننده‌ی این ژاژ خواییها و
دروغها درباره‌ی یوسف بودند، نکوهش نمایند و سرزنش رو دارند؛ [پادشاه] گفت: "وقتی از یوسف کم می‌خواستید، چه منظور داشتید؟» زنان گفتند: «منزّه اســت خدا، ما گناهی بر او نمی‌دانیم"» (یوسف /51).
پس از آن که اعتماد پادشاه به یوسف (علیه السلام) فزون گشت و وی ارزش و دانایی و کارآزمودگی وی را فهمید و دریافت که او گنجی اســت که نه در اندازه‌ی ارزش مال و ثروت اســت و نه سپاهی از رَدان و بزرگان او را همتایند، جایگاهش نزد وی بلند گشت. این اعتماد و این جایگاه، مقدمه و زمینه‌ای گشت برای پدید آوردن پذیرش و گرایشی در پادشاه تا از پیروان دعوت یوسف (علیه السلام) گردد - و چگونه این نباشد- که او کانون راز و رای پادشاه اســت و ملازم ویژه‌ی اوست که بر او تکیه می‌کند؛ تو گویی که پادشاه پیامبری اســت فرستاده شده که یوسف (علیه السلام) رهنمودهای پروردگاری را به وی می‌آموزند. در شریعتهای پیشین، از اموری که مرسوم بوده اســت، آن بوده که پیامبری در میان امتی یافت می‌شده و پادشاهی پیرو آن پیامبر و شریعت وی پیدا می‌گشته اســت، به گونه‌ای که به دست آن پیامبر بوده اســت قدرت اجرایی؛ آن سان که در داستان طالوت آمده اســت! بی گمان، پیامبری و حکمفرمایی در دست یک کس، برای امر رسالت و پیامبری، کاراتر، و برای قدرت حکومت، تواناتر و برای دادگستری، فراخوان‌تر اســت. پس از آن که یوسف (علیه السلام) این جایگاه را نزد پادشاه و سران حکومت و در قالب توده‌ی مردم فراهم آورد چنان که در تعبیر پادشاه از او آمده: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی» (یوسف /54)، نقش سوم یوسف، برای قبولاندن و گفتن شرط سوم و پایانی‌اش، انجام می‌یابد. «[یوسف] گفت: "مرا بر خزانه‌های این سرزمین بگمار، که من نگهبانی دانا هستم"» (یوسف/ 55).
بنابراین، آیا تأخیر در آزادسازی یوسف بهتر نیست و آیا این گونه نیست که گزینش و انتخاب خداوند پاک و والا بهترین اســت و در آن اســت رستگاری و کامگاری؟
«و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم (7)، که در آن، هر جا که می‌خواست، سکونت می‌کرد. هر که را بخواهیم به رحمت خود می‌رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی‌سازیم. و البته اجر آخرت، برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری می‌نمودند، بهتر اســت» (یوسف/56-57).
4. از این نکته دیده بر هم نبندیم که در این تأخیر - به ویژه در داستان یوسف (علیه السلام) - گونه‌ای از انواع تربیت الهی وجود دارد و بیانی اســت از سنّت دعوتهای الهی، چه زندان اســت و رنج و شکنجهای آن، و بی اعتمادی به اسباب مادی و تقویت ارتباط و استحکام پیوند با خداوند پاک و والا و توکل بر او...
داستان یوسف، مکتبی اســت برای آنان که به سوی خداوند پاک و والا، دعوتگرند. این حکمت، از حکمتهای سه گانه‌ی نخست، کم ارزش‌تر نیست.

پندها و عبرتها

پیش از آن که داستان یاران غار را به پایان ببریم، بخشی از پندها و عبرتهایی را که در عبارتهای پیشین، مناسبتی برای یادکرد آن پیش نیامد، یاد می‌آوریم:
1. جوانان، در پاسخ به فراخوان حق، شتابان‌ترند و در جانفشانی در راه او، گام استوارتر و مصمم‌تر.
2. صداقت جوانان در توجه و روی آوردن به خداوند پاک و والا و پناه به سایه سار او و نیک گمانی به حضرتش، با مهر و رحمت گسترده و بی کران پروردگار پاک و والا مواجه می‌گردد که بندگان پاکباز و اخلاص پیشه‌اش را دربرگیرنده اســت.
الف) خداوند در قلبهای اینان آرامش نهاده و به آرامشی روحانی استوارشان داشته اســت و بدین سان گشاده‌دلی و شکیبایی و آرامش و امنیت را پیش از آن که در محیط برون یافته آید، در قلبهای اینان پدید آورده اســت.
ب) خداوند برای جوانان، اسباب حفاظت و دفاعی را فراهم آورده اســت که توانها و قدرتهای بشری در برابر آن ناتوانند؛ از برای اینان خورشید را به کار گماشته و مسخرشان ساخته اســت و تن‌های اینان را از آثار دیگرگونیهای روز و شب و تغییر آب و هوا برکنار داشته و آن را از بیماریها و پوسیدگی محافظت کرده اســت، همان گونه که از ریشخندها و نابخردیهای هرزه‌خویان و تفتیشهای کنجکاوان پاس داشته اســت و بر ایشان بیم و هراس را در افکنده: «و می‌پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته‌اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیم و سگشان بر آستانه‌ی [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع می‌یافتی، گریزان از آنها برمی‌تافتی و از [مشاهده‌ی] آنها آکنده از بیم می‌شدی» (کهف/18).
3. توجه الهی با وضعیت جوانان همراهی کرده و خواست ایزد سرمدی اسباب و ساز و کارها را برای نمایاندن حکمت بلند دستیابی به اینان فراهم آورده اســت. بر این پایه، اگر اینان به هنگام خارج شدن از شهر مقداری پول همراه نمی‌داشتند، در اندیشه‌ی درآمدن به شهر برای خرید خوراک نمی‌افتادند و برای نشان اینان جستن، راهی نبود. اگر احساس گرسنگی ناگهانی و سخت اینان نبود، همانا در فرستادن کسی برای فراهم آوردن چیزی که گرسنگی ایشان را رفع کند شتاب نمی‌کردند، این در حالی اســت که اینان در مدت درازی که در غار مانده بودند، نشانی از گرسنگی در جسمهایشان نبود. همه‌ی اینها، تدبیرهای پیشین و پسین خداوندی اســت برای جاودانگی یادمان این رویداد؛ و برهانی اســت آشکار برای آن کس که بیندیشد و پند گیرد.
4. پایبندی به ارزشهای درست و راستین، خوی و منش دل انگیز و یاد و یادمان نیکی را در گیتی به ارث می‌نهد و پاداش و جاودانگی در بهشتهای خرم را به روز واپسین به ارمغان می‌آورد. لیک یاران ارزشهای نادرست و بی پایه، همراه با باورهای دروغینشان از میان می‌روند و یاد و خاطره‌ی اینان در گیتی فراموش می‌شود و اگر چیزی از آن می‌ماند، زشتی و سرزنش و بیزاری اســت و در جهان پسین، کیفری سخت.
به راستی ارزشهای دروغین و نادرست در نگاه طاغوت و فرایندگانی تجسم می‌یابد که لاف خدایی زده و مردمان را به پرستش خویش فرا خوانده‌اند. این ارزشها، در نگاه پیروان چنین فریفتاری شکل می‌گیرد که برای خداوند شریک گرفته و همراه او خدایان دیگری اختیار کرده‌اند.
ارزشهای درست و راستین در دیدگاه جوانانی تجسم می‌یابد که به پروردگار آسمانها و زمین باور داشته و فشار حکومت و محیط و جامعه را پس زده‌اند و به سایه‌سار خداوند پاک و والا و حمایت و پاسداری او، پناه جسته‌اند؛ پس خداوند آنان را از آشوب و بلوا پاس داشته و یاد و نامشان را جاوید ساخته و پاداش اینان را فراوان کرده اســت.
در قرآن کریم، به طور مشخص، یادی از سگ نرفته اســت، مگر سگ یاران غار و آن هم به دلیل همراهی کردن این بزرگواران.
چه زیبا گفته اســت [سعدی] شیرازی در گلستان، درباره‌ی همنشینی با ارجمندان و گرانمایگان که چگونه ارج و ارز و یاد و نام را بلند می‌دارد. برخی از معاصران پس از برگردان گفته‌ی سعدی به تازی، شعری با چنین مضمونی برساخته‌اند:
سعدی روزی به گرمابه در آمده، پس گروهی از مردمان را یافته که سر و تن خود را به گِل بیلون [سرشوی] می‌مالند؛ گل بیلون گونه‌ای گل کوزه گری و سفالین اســت که در گلاب خیسانده می‌شود و چونان پاک کننده‌ای همانند صابون و اُشنان (8) به شمار می‌آید.
سعدی با زبان حال، بیلون را رویاروی سخن می‌نهد و می‌گوید:

گلی خوشبوی در حمام، روزی *** رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که: مُشکی یا عبیری؟ *** که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا: من گلی ناچیز بودم *** ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد *** وگرنه من همان خاکم که هستم (9)

با بزرگان پیوند دوستی بستم و به دانش فزون گشتم؛
این گونه اســت که آن کس با دانشمندان نشیند، بزرگ گردد. (10)

پی‌نوشت‌ها:

1- نک: ابوالحسن ندوی، تأملات فی سورة الکهف، ص‌52، با تصرف و تلخیص.
2- از حدیثی که ترمذی بازگفته اســت. نک: الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، ج4، ص 323، کتاب تفسیر؛ وی درباره‌ی این حدیث گفته اســت: حدیثی اســت حسن و غریب.
3- نک: بخاری، الصحیح، ج1، ص10، کتاب ایمان.
4- یادکرد آیه‌ی مطففین: «کتاب مرقوم» تنها اشارتی اســت واژه‌شناختی، بدین سان که رقیم، فعیل به معنای مفعول اســت. (م).
5- لیک سرزمین، همان سرزمین اینان بود، در حالی که مردان قبیله، جز آن مردان بودند. [نک: ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج3، می‌82 (م)].
6- [خواست از «افک» تهمتی نارواست که دامان عایشه را - بر پایه‌ی روایات اهل سنت - گرفت و بر پایه‌ی روایات شیعه، دامان ماریه‌ی قبطیه را - به هر روی دو دسته روایات، به تمامی پذیرفتنی نیست و بایسته‌ی بررسی و نقد حدیث پژوهان و مفسّران. نک: محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص 101 (نقد روایات عامه)، و ص 105 (نقد روایات شیعه) (م)].
7- [قدرت دادیم، برگردان مَکَّنّا در متن تازی اســت]، واژه‌ی تمکین در قرآن کریم، تنها برای چیزهایی می‌آید که اسباب مادی، بازدارنده‌ای در راه رسیدن به آنها درنمی‌افکند، بلکه رسیدن به آنها، و تمکین یافتن با اسباب و تدابیر خدایی غیرمعمولی اســت.
8-اُشنان، گیاهی اســت شور که در زمین شور روید و بدان جامه شویند. در شستشوی دست نیز به کار می‌آید. از آن قلیا گیرند. گیاه تازه و نرم آن، به دلیل شباهت به پیخال گنجشکان، کِرمَک نامیده شده اســت. به تازی‌اش غاسول خوانند و به رومی [لاتین] اذرقوس. (آنندراج، زیر واژه؛ ابوریحان بیرونی، الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، ص 57) م.
9- سعدی، گلستان، دیباچه، ص 5، چاپ کمال اجتماعی جندقی.م.
10- اَلِفتُ اکابراً و ازددتُ علماً *** کذا مَن عاشَرَ العلماءَ یُکرَم
این بیت، از سوی مترجمان تازی، افزوده شده اســت. م.

منبع مقاله :
مسلم، مصطفی؛ (1390)، پژوهشی در تفسیر موضوعی، ‌ترجمه‌ی هادی بزدی ثانی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

خبرگزاری فارس آثار تربیتی اعتقاد به معادایمان به آخرت سبب بیداری، آگاهی، تقوا، تهذیب نفس و ترس از گناه و ظلم می‌شود و در مقابل مهارت تحملِ مرگ عزیزان در قرآنخبرگزاری فارس این نوشتار با رویکرد توصیفى ـ تحلیلى در پى ارائه مهارت‏هاى قرآنى در آیات قرآن که درباره امام زمانعج است، کدام هاست؟ …آیات بسیاری درباره امام زمان عج در قرآن وجود دارد و بعضی تا ۲۵۰ آیه از آیات قرآن را معیشت و آرامش خاطر آکا گاهی ما در خانواد ه های خود این اشتباه را می کنیم، فکر می کنیم اگر امکانات و رفاه مناسب تصویری از عذاب های جهنم از زبان قرآن کریم قفسهزمانی که هنگام جان کندن افراد معاند فرا می رسد ، فرشته مرگ در زشت ترین و هراسناک ترین چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ …چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ القرآن الکریم ماجرای شکستن و سوزاندن درب و شکستن پهلوی … روزی طلبان را در کسب روزی یکسان گردانید ۱ فراموش و به یاد آوری حقی٢ آسودگى سیره علویبوستان نهج البلاغه قراندر این که، سرآغاز نزول قرآن، کدام سوره و آیه و در چه زمانی بوده است با توجه به پیوند یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را … حدیث از فضایل حضرت زهراء س در منابع أهل تسنّن قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله


ادامه مطلب ...

بررسی چگونگی ارتباط امام رضا (ع) با اصحاب در کوفه، بغداد و قمن

[ad_1]

چکیده

کوفه، بغداد و قم از نقاط حساس شیعه‌نشین جهان اسلام بود. به سبب نقش سیاسی این سه شهر، امام رضا (علیه السلام) باید برنامه‌ای برای ارشاد و هدایت و تمدن سازی این مراکز مهم در نظر می‌گرفت تا بتواند کاروان بشریت را به سوی توحید و تداوم مدنیت اسلامی، رهنمون باشد. از طرفی فاصله محل استقرار امام (علیه السلام) با این مراکز، زیاد بود و امکان ارتباط حضوری امام وجود نداشت. با این فرضیه، پژوهش حاضر در صدد است تا به این پرسش پاسخ دهد که امام رضا (علیه السلام) با وجودی که در ایام حیات خود تنها در مدینه و خراسان مستقر بود، چگونه با اصحاب خود در سایر نقاط جغرافیایی، چون کوفه، بغداد و قم در ارتباط بود؟
جستار حاضر، مطالعه‌ای کیفی است که با بررسی اسناد، بانک‌های اطلاعاتی، مقالات و کتب تاریخی، روایی و رجالی شیعه شکل گرفته و بر اساس تحلیل محتوا، انسجام یافته است. جامعه پژوهش، شامل کلیه اسناد، مدارک و منابع مرتبط با موضوع بحث است. بر اساس یافته‌های این مقاله، امام رضا (علیه السلام) با وجود همه تنگناها و فشارها و خشونت‌های اعمال شده از سوی حاکمان وقت، با گزینش شخصیت‌های برجسته این مراکز، هم چون صفوان بن یحیی، یونس بن عبدالرحمن و محمدبن ابی عمیر، تشکیلاتی منسجم و سری را شکل داد که از آن با عنوان «سازمان وکالت» امام یاد می‌شود. آن حضرت از طریق این سازمان، شبکه ارتباطی گسترده‌ای را در درون هر یک از این مراکز ایجاد نمود. این شبکه‌های ارتباطی حتی در درون دربار و حکومت وقت نیز نفوذ داشت و کلیه جریانات جامعه را به نفع شیعیان جهت‌دهی می‌کرد.

1. مقدمه

عصر امام رضا (علیه السلام) به عنوان یکی از دوره‌های پرتنش سیاسی و فرهنگی، از جهات مختلف درخور توجه و اهمیت است. تقسیم خلافت عباسی، درگیری میان امین و مأمون، خیزش بزرگ علویان و سرانجام دعوت امام به خراسان توسط مأمون و مسئله واگذاری ولایت عهدی به امام، نقاط عطفی در تاریخ تشیع محسوب می‌شوند. از جهتی این دوره از تاریخ، بهترین دوران گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی است، به گونه‌ای که به «عصر طلایی» معروف شده است. (3) در این شرایط حساس و ویژه، ارتباط امام رضا (علیه السلام) با مراکز مهم شیعی، چون کوفه، بغداد و قم اهمیت ویژه‌ای دارد، زیرا شهر شیعه‌‌نشینی مانند کوفه در کنار بصره که بزرگ‌ترین منطقه سنی‌نشین است، واقع شده و قم و بغداد از دیگر شهرهایی است که بیشترین جمعیت شیعی را در خود جای داده است. سؤال اساسی این است که با وجود استقرار امام در مدینه و مدتی در خراسان، ارتباط امام با اصحاب خود در کوفه، بغداد و قم به چه صورت بوده است؟
رویکردی که نویسندگان در بیان چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در شهرهای کوفه، قم، و بغداد برگزیده‌اند، رویکردی روایی با تکیه بر آرای رجالیون شیعه است. در این رویکرد، مراد از اصحاب امام رضا (علیه السلام) در کوفه، قم و بغداد، تمام شیعیان و حتی غیر شیعیانی است که از دوست‌داران امام رضا (علیه السلام) بودند و برای شنیدن سخنان امام، شوق و علاقه ویژه‌ای از خود نشان می‌دادند. در این مراکز به غیر از شیعیان، افرادی بودند که با وجود غیر شیعی بودن، به امام علاقه داشتند و از محضر امام به عنوان عالم و دانشمند برجسته عصر خود، استفاده می‌نمودند. با توجه به این تعریف گسترده از اصحاب امام، تعداد بی‌شماری در هر یک از این نواحی جغرافیایی بودند که واژه اصحاب بر آنها صدق می‌کرد.
امام باید به عنوان پیشوای جامعه مسلمانان عصر خود، با اصحاب در ارتباط بود و به هدایت عمومی جامعه می‌پرداخت، اما حضور ایشان تنها در دو شهر مدینه وخراسان دیده می‌شد. پس باید به این پرسش پاسخ داده شود که امام چگونه با اصحاب خود در این مراکز ارتباط داشت. منابع تاریخی نمی‌توانند آن‌گونه که شایسته است، به این پرسش پاسخ دهند به همین سبب این پژوهش با مطالعه کتب‌روایی و رجالی انجام گرفته است، هر چند که از منابع تاریخی نیز به عنوان مؤید و قرینه استفاده شده است، زیرا مهم‌ترین اصحاب امام (علیه السلام) که در هر برهه، انتقال دهنده میراث اهل بیت (علیهم السلام) بوده‌اند، راویان بودند و در زمان امام رضا (علیه السلام) نیز نام راویان برجسته‌ای در کتب رجالی ما ثبت شده که شخصیت علمی، دینی و فقهی آنها زبانزد همگان است. امام (علیه السلام) نیز خود به عدم حضور در این مراکز اشاره فرموده، و از اصحاب خواست تا سراغ شخصیت‌های برجسته بروند و معالم دین را از آنها فراگیرند.
مطالعه این شخصیت‌های برجسته در کنار هم، ما را به شبکه ارتباطی پیچیده و گسترده‌ای رهنمون می‌سازد که این افراد را از یک سو با امام و از سوی دیگر با تمام جامعه، مرتبط می‌نمود. تعاملات آنها و ارتباطشان با امام (علیه السلام)، این موضوع را آشکار می‌کند که این عده تحت اشراف امام، تشکیلات منسجم و قوی را شکل داده بودند که در این نوشتار با عنوان سازمان وکالت امام از آن یاد می‌شود. بیشترین ارتباط امام از طریق سازمان وکالت بود که با پیچیدگی و ظرافت، امکان ایجاد شبکه‌های ارتباطی درون جامعه را ممکن می‌ساخت.
به منظور تحلیل این موضوع، پس از بیان روش تحقیق، چگونگی ارتباط امام (علیه السلام) در هر یک از این سه شهر به صورت مجزا مطرح شده است. در بحث چگونگی ارتباط امام با اصحاب در کوفه، نوع ارتباط و برآیندها به صورت مفصّل بررسی شده. به همین سبب در بررسی ارتباط امام با بغداد و قم، این مباحث به صورت خلاصه‌تر مطرح شده است. در پایان نیز ارتباط کلی امام با اصحاب در این سه شهر، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.
تحقیق حاضر با روش توصیفی - تحلیلی و با تکیه بر حوادث تاریخی و گزارش‌های علمای علم حدیث و رجال، تدوین شده است. پس از انتخاب موضوع، نگارندگان با استفاده از کتب رجالی و روایی شیعه، بررسی اصحاب امام (علیه السلام) در کوفه، بغداد و قم و مطالعه 320 نفر از اصحاب امام رضا (علیه السلام) در شهرهای متعدد، به گزینش افرادی پرداختند که می‌توانند چگونگی ارتباط امام را با اصحاب در شهرهای فوق نشان دهند. سپس زندگی این افراد و روایت‌های‌شان در کلیه منابع رجالی، روایی و تاریخی مورد بررسی و مطالعه قرار گرفت و چنانچه گزارش یا مطلبی حاکی از امام با اصحاب در یکی از این حوزه‌ها بود، بیان و تحلیل شد.

2. چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در کوفه

در قرن اول هجری، با انتقال قدرت و مرکزیت خلافت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) از مدینه به کوفه پس از جنگ جمل، شهر کوفه به تدریج چهرهای شیعی گرفت. پس از جریان جمل، چهارصد تن از صحابی از مهاجر و انصار که هفتاد نفر از بدریون نیز در میان آنها بودند، وارد کوفه شدند و در صفین 2800 صحابی مقیم کوفه، همراه علی (علیه السلام) بودند. (4)
در سده دوم، حضور شما بسیاری از علمای اسلام در جامع این شهر، شگفت‌آور است. مردم کوفه در این دوران ترکیبی از شیعه و سنی، پیروان مذاهب دیگر و حتی ملحدان بودند، ولی آنچه به حیات علمی کوفه در قرن دوم نیرو بخشید، وجود شاگردان مشهور صادقین (علیه السلام) بود. امام سجاد، امام باقر و صادق (علیه السلام) بارها به کوفه آمدند و در این رفت و آمدها، محدثان شیعی و سنی از حضور ائمه اطهار بهره‌های فراوان بردند. اقامت پنج ساله امام صادق (علیه السلام) در شهر هاشمیه (5) و نقل روایت برای شیعیان، بیش از بیش به غنای علمی شیعه در کوفه کمک کرد، به طوری که حضور و افاده علمی آن حضرت در مسجد کوفه، از سایر ائمه (علیه السلام) بیشتر بود. (6)
بنابراین شهر کوفه علی‌رغم متأثر بودن از اختلافات وچند دستگی‌ها، به دلایل زیر به مرکزیت شیعه اشتهار یافت:
اگر می‌خواستند به فردی عنوان شیعی دهند، اورا کوفی یا کوفی مذهب لقب می‌دادند. نخستین گروه از شاگردان امام باقر (علیه السلام)، مردانی از شهر کوفه بودند. (7)
راویان صادقین (علیه السلام)، در درجه اول کوفی بودند، (8) به گونه‌ای که حسن بن علی بن زیاد و شاء از اصحاب امام رضا (علیه السلام)، نهصد تن از مشایخ حدیث را در مسجد کوفه درک کرده که همه در مقام تدریس می‌گفتند: «حدَّثنی جعفر بن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)». (9)
از میان هجده نفر اصحاب اجماع، غیر از معروف بن خرُّبوذ که مکی (10) و محمدبن ابی عمیر که از مردم بغداد بود، (11) شانزده نفر باقی مانده اهل کوفه یا ساکن آن جا بودند و همین امر، اهمیت کوفه و ارادت کوفیان به ائمه اطهار و اهتمام آنان به حفظ میراث ایشان را مدلّل می‌سازد.
بسیاری از خاندان‌های علمی شیعه که همگی شاگردان ائمه بوده‌اند، از کوفه هستند: نظیر آل ابی شعبه، آل ابی جعد، آل ابی اَراکه و آل ابی صفیه. (12)
بنابراین حرکت ائمه قبل از امام رضا (علیه السلام) و تلاش‌های مستمر ایشان سبب شد تا شهر کوفه، مرکزیت شیعه را بیابد. حفظ موجودیت و گسترش مذهب تشیّع در کوفه، از مسائلی بود که امام باید به آن اهتمام می‌ورزید تا این شهر هم چنان چهره شیعی خود را حفظ نماید. این امر تنها با ارتباط مستقیم امام با اصحاب خود در این شهر امکان‌پذیر بود.
اولین و حساس‌ترین اقدام امام رضا (علیه السلام) به منظور ایجاد ارتباط با کوفه، تشکیل سازمان وکالت بود. امام (علیه السلام) به همین علت دست به گزینش زد و از میان افرادی که در کوفه بودند، برجسته‌ترین شخصیت‌ها را - که می‌توان از آنها تحت عنوان نخبگان کوفی یاد کرد - انتخاب نمود. هسته مرکزی سازمان وکالت امام رضا (علیه السلام) در کوفه، توسط این نخبگان شکل گرفت.
منابع رجال از 55 نفر نام می‌برند که در کوفه به نقل روایات امام رضا (علیه السلام) پرداخته‌اند. مطالعه و بررسی شخصیت، حالات و ویژگی این افراد و میزان ملاقات‌های آنان با امام (علیه السلام) در منابع تاریخی و رجالی، بیان‌گر این موضوع است که از این تعداد، هشت نفر از هر حیثی سرآمد دیگران و مورد توجه امام بوده‌اند. به دیگر سخن، اینها کسانی بودند که هسته مرکزی سازمان وکالت امام در کوفه را شکل می‌دادند. احمدبن محمد بن ابی نصر بزنطی، صفوان بن یحیی، حسن بن علی بن وشاء، محمّدبن سنان، عبدالله بن جندب، محمدبن اسماعیل بزیع، ایوب بن نوح و جعفر بن بشیر از برجسته‌ترین شخصیت‌های کوفی بودند که هر یک به گونه‌ای در سازمان وکالت امام فعالیت داشتند. با توجه به وجود افرادی چون صفوان و احمدبن محمد به نظر می‌رسد سازمان وکالت امام در کوفه از انسجام و قدرت کافی برخوردار بوده است، زیرا امام افرادی را به عنوان پل ارتباطی خود با کوفه برگزید که تجربه ایجاد ارتباط بین امام و جامعه را در زمان امام کاظم (علیه السلام) تجربه کرده بودند:
وجدت بخط جبریل بن أحمد الفاریابی: حدثنی محمدبن عبدالله بن مهران قال: أخبرنی أحمدبن محمدبن أبی نصر قال: دخلت علی أبی الحسن (علیه السلام) أنا و صفوان بن یحیی و محمدبن سنان وأظنه قال عبدالله بن المغیرة أو عبدالله بن جندب و هو بصری، قال: فجلسنا عنده ساعة ثم قمنا. فقال لی: «أما أنت یا أحمد! فاجلس.» فجلست. فاقبل یحدثنی، فأسأله فیجیبنی حتی ذهب عامة اللیل. فلما أردت الانصراف قال لی: «یا أحمد! تنصرف أو تبیت؟» قلت: جعلت فداک! ذاک إلیک؛ إن أمرت بالإنصراف، انصرفت و إن أمرت بالقیام، أقمت. قال: «أقم، فهذا الحر و قد هدأ اللیل و ناموا.» فقام و انصرف. فلما ظننت أنه قد دخل، خررت لله ساجداً فقلت: الحمدلله حجة الله و وارث علم النبیین أنس بی من بین إخوانی و حببنی فأنا فی سجدتی و شکری فما علمت إلا و قد رفسنی برجله. ثم قمت فأخذ بیدی فغمزها ثم قال: «یا أحمد! إن أمیرالمؤمنین (علیه السلام) عاد صعصعة بن صوحان فی مرضه. فلما قام من عنده قال له: یا صعصعة! لا تفتخرن علی إخوانک بعیادتی إیاک و اتق الله.» ثم انصرف عنی. (13)
گزارش مرحوم‌کشی نشان می‌دهد که احمدبن محمد بن ابی نصر بزنطی، صفوان و محمدبن سنان چهره‌های شناخته شده شیعی جامعه کوفه بودند که قبل از امام رضا (علیه السلام) نیز با امام عصر خود در ارتباط بوده اند. امام کاظم (علیه السلام) نیز برخی از اصحاب را برای این امر در زمان امام رضا (علیه السلام) آماده و مسئولیت خطیرشان را گوشزد می‌نمود. محمدبن سنان می‌گوید:
دخلت علی أبی الحسن موسی (علیه السلام) قبل أن یحمل إلی العراق بسنة و علی ابنه بین یده فاقل لی: «یا محمد!» قلت: لبیک! قال: «إنه سیکون فی هذه السنة حرکة و لا تخرج منها.» ثم أطرق و نکت الأرض بیده ثم رفع رأسه إلی و هو یقول: «و یضل الله الظالمین و یفعل ما یشاء.» قلت: و ما ذاک جعلت فداک؟ قال: «من ظلم ابنی هذا حقه وجحد إمامته من بعدی، کان کمن ظلم علی بن أبی طالب حقه وإمامته من بعد محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم). فعلمت أنه قد نعمی إلی نفسه و دل علی ابنه فقلت: و الله لئن مد الله فی عمری، لأسلمن إلیه حقه و لأقرن له بالإمامة اشهد انه من بعدک حجة الله علی خلقه و الداعی إلی دینه. فقال لی: «یا محمد! یمدالله فی عمرک و تدعو إلی إمامته و إمامة من یقوم مقامه من بعده.» فقلت: و من ذاک جعلت فداک؟ قال: «محمد ابنه.» قلت: بالرضی و التسلیم؟ فقال: «کذلک قد وجدتک فی صحیفة أمیرالمؤمنین (علیه السلام) أما إنک فی شیعتنا أبین من البرق فی اللیلة الظلماء.» ثم قال: «یا محمد! إن المفضل أنسی و مستراحی و أنت أنسهما و مستراحهما حرام علی النار أن تمسک أبدا (یعنی أبا الحسن و أباجعفر (صلی الله علیه و آله و سلم)». (14)
این گزارش هر چند از زبان خود ابن سنان نقل شده، اما حکایت از شخصیت و موقعیت محمدبن سنان دارد که قرار است در دوران امامت امام رضا (علیه السلام)، مایه آرامش امام باشد. با توجه به این گزارش‌ها، امام رضا (علیه السلام) گزینش بسیار خوبی داشت و سازمان وکالت امام در کوفه با وجود این افراد توانست از قوی‌ترین سازمان‌های ارتباطی باشد.
به منظور حفظ انسجام و قدرت این سازمان، امام (علیه السلام) باید از این میان این افراد، نماینده تام‌الاختیاری می‌داشت که از هر حیث شایستگی جانشینی امام را داشته باشد. برای این منظور، صفوان بن یحیی از سوی امام به عنوان رهبر و نماینده تام‌الاختیار سازمان وکالت امام در کوفه انتخاب شد. انتخاب این شخصیت، تأثیر ویژه‌ای در حفظ پیوند عاطفی و فکری افراد درون سازمان و ارتباط و تعامل سازمان با جامعه داشت. بنابراین امام، صفوان بن یحیی را که از شخصیت‌های برجسته فقهی بود، گزینش نمود، زیرا بررسی‌ها نشان می‌داد عموم کسانی که توسط افراد جامعه توثیق می‌شوند، فقه مدارند.
ویژگی‌های شخصیتی صفوان بن یحیی نشان می‌دهد که او از خواص شیعه بوده است. او در هر روز 150 رکعت نماز می‌خواند، سه ماه از سال را روزه می‌گرفت و سه مرتبه در سال زکات پرداخت می‌کرد. کتاب‌های صفوان نشان می‌دهد که او در علم فقه، صاحب نظر و از برجستگان بوده است. کتاب الشراء و البیع، کتاب التجارات غیر الأول، کتاب المحبة و الوظائف، کتاب الفرائض، کتاب الوصایا، کتاب الآداب، کتاب بشارات المؤمن از کتاب‌هایی است که ابن ندیم برای وی نقل کرده است. (15) پای‌بندی صفوان به شریعت تا به آن حد بود که وقتی از او خواسته شد دو دینار را از مکه به دست صاحبش در کوفه برساند، در پاسخ گفت: «شتری که با آن سفر می‌کنم، برای خودم اجاره کرده‌ام و نمی‌دانم آیا صاحبش راضی است که دو دینار با خود حمل کنم یا نه؟» (16)
در نتیجه اوج‌گیری نهضت ترجمه در دوره حاکمیت مأمون، فرصتی برای مترجمان وابسته به مذاهب غیر اسلامی فراهم شد تا به نشر عقاید فاسد خود بپردازد. این شرایط موجب شد عقاید انحرافی درجامعه رواج پیدا کند و عده‌ای را تحت تأثیر قرار دهد. به همین دلیل خواص جامعه برای بررسی این کتاب‌ها، محافل علمی تشکیل دادند تا با تألیف کتاب‌های علمی اسلامی، جامعه را از کتاب‌های بیگانگان بی‌نیاز سازند. در نتیجه کتب بسیاری توسط نخبگان جامعه شیعی کوفه تألیف شد که از آن جمله می‌توان از کتب صفوان نام برد. صفوان سی کتاب تصنیف کرد و نام او را در سلسله سند بیش از 1100 حدیث آمده است.
سازمان وکالت امام با رهبری شخصیت برجسته کوفه، یعنی صفوان کار خود را شروع نمود. سازمان وکالت امام در کوفه باید ارتباط خود را با امام برقرار می‌نمود تا بتواند شبکه ارتباطی قوی درجامعه کوفه ایجاد نماید. ارتباط امام رضا (علیه السلام) با سازمان وکالت در کوفه به دو صورت حضوری و مکاتبه‌ای انجام می‌شد. براساس گزارش‌های منابع تاریخی و رجالی، هر یک از افراد این سازمان با امام رضا (علیه السلام) ملاقات‌های حضوری داشته‌اند. گاهی این دیدارهای حضوری درمحل استقرار امام رضا (علیه السلام) در مرو اتفاق می‌افتاد؛ به عنوان نمونه حسن بن علی بن الوشاء در سفرهای تجاری خود به مرو و خراسان، با امام دیدار و از مسائل و حوادثی که در کوفه با آن روبه رو بود، سؤال می‌کرد.
حسن بن علی الوشاء از بهترین اصحاب امام رضا (علیه السلام) بود. (17) گزارشی وجود دارد که طبق آن، امام او را به مرو فراخواند و مرگ علی بن حمزه بطائنی را به اطلاعش رساند. (18) این خبر، حکایت از آن دارد که امام در مرو نیز به مسئله واقفه توجه داشته است.
حسن بن علی الوشاء می‌گوید:
برای تجارت به خراسان رفتم. وقتی به آن جا وارد شدم، امام رضا (علیه السلام) شخصی را نزد من فرستاد و پارچه‌ای کتانی را که میان لباس‌هایم بود و من از آن بی‌اطلاع بودم، از من طلبید. به فرستاده حضرت گفتم: آنچه را می‌خواهی، همراه من نیست. فرستاده خدمت امام رفت و سپس بازگشت و نشانه و علامت آن را که در فلان سبد است، بیان کرد و من به جست و جوی آن پرداختم و همان‌طور که امام فرموده بود، آن را یافتم و نزد حضرت فرستادم. (19) سپس مسائلی را نوشتم که از امام بپرسم. هنگامی که به در خانه آن حضرت رسیدم پاسخ آن سؤال‌هایی که می‌خواستم از او بپرسم، بی‌آن که آنها را اظهار کنم، به دستم رسید. (20)
حسن بن علی وشاء از شخصیت‌هایی بود که عده زیادی به منظور فراگیری علوم حدیث به سوی او می‌آمدند. مرحوم نجاشی گزارشی را نقل نموده که مؤید این مطلب است.
عن أحمدبن محمد بن عیسی قال: خرجت إلی الکوفة فی طلب الحدیث، فلقیت بها الحسن بن علی الوشاء فسألته أن یخرج لی (إلی) کتاب العلاء بن رزین القلاء و أبان بن عثمان الأحمر، فأخرجهما إلی، فقلت له: أحب ان تجیزهما لی، فقال لی: یا رحمک الله و ما عجلتک اذهب فاکتبهما و اسمع من بعد فقلت: لا آمن الحدثان فقال: لو علمت أن هذا الحدیث یکون له هذا الطلب لاستکثرت منه، فإنی ادرکت فی هذا المسجد تسعمائة شیخ کل یقول: حدثنی جعفربن محمّد. (21)
بنابر این گزارش، احمدبن محمدبن عیسی از قم به سوی کوفه آمده تا از محضر حسن بن علی وشاء استفاده نماید.
احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی نیز در پیشگاه امام رضا و امام جواد (علیه السلام)، منزلت والایی داشت (22) و مورد اعتماد شیعیان بود. (23) وی طی سفری که خدمت امام رضا و امام جواد(علیه السلام) داشت، به همراه صفوان و عبدالله بن جندب نماینده امام رضا (علیه السلام) در اهواز بود (24) که خود بیان‌گر موقعیت سیاسی وی نزد جامعه شیعیان کوفه است. علاوه بر این، وی از امام رضا که عازم سفر مرو بود، در قادسیه استقبال کرد و مسئولیت قسمتی از تدارکات برای آن حضرت را بر عهده گرفت. (25) این موارد به خوبی می‌نمایاند که وی از افراد پرتلاش شیعیان کوفه بوده است و نقش زیادی در اداره شیعیان آن دیار داشته است.
شهر مکه به عنوان مرکز عبادی، نقش عمده‌ای در فعالیت‌های سازمان داشت. در چند مورد شاهد دیدار امام (علیه السلام) با اعضای سازمان وکالت در مکه هستیم. این عده در ایام حج با امام (علیه السلام) ملاقات می‌کردند:
وجدت بخط جبریل بن أحمد حدثنی محمدبن عبدالله بن مهران عن أحمدبن محمدبن أبی نصر و محمدبن سنان جمیعاً قالا: کنا بمکة و ابوالحسن الرضا (علیه السلام) بها فقلنا له: جعلنا الله فداک! نحن خارجون و أنت مقیم. (26)
مطابق این گزارش، احمدبن محمّد و محمّدبن سنان درمکه با امام (علیه السلام) دیدار کردند. دیدار حضوری افراد با امام، درباره مباحث مختلف سیاسی، اجتماعی، دینی و اعتقادی بوده است. احمدبن ابی نصر بزنطی، یکی از خواص جامعه در ملاقاتی با امام، از دو جریان انحرافی جبریون و مفوّضه سؤال می‌کند و می‌گوید: «برخی از شیعیان به جبر و برخی به تفویض قائل شده‌اند». حضرت در پاسخ می‌فرماید:
خداوند می‌فرماید: «ای فرزند آدم! این تو هستی که به مشیت و خواسته من می‌توانی اراده کنی وبه نیرو و قدرت من واجبات را انجام دهی. هر چه نیکی به تو رسد، از جانب ماست و هر چه سختی به تو رسد، از خودت است. من در مورد کارهایم مورد سوال و بازخواست نیستم، ولی از تو درباره کارهایت سؤال خواهد شد». (27)
گاهی ارتباط امام با افراد سازمان از طریق مکاتبه بوده است که این امر در برخی از روایات و سخنان علمای علم رجال دیده می‌شود:
عن أحمد بن محمّد بن ابی نصر قال: قالت لأبی الحسن الرضا (علیه السلام): إن الحسن بن محبوب الزراد أتانا عنک برسالة. قال: «صدق. لا تقل الزراد، بل قل السراد، إن الله تعالی یقول: « وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ » ». (28) (29)
این گزارش در عین مختصر بودن، چند نکته مهم از ارتباط امام با سازمان وکالت در کوفه را بیان می‌کند:
نکته اول: امام گاه از طریق نامه و به صورت مکتوب با اصحاب خود در کوفه ارتباط داشته است.
نکته دوم: عبارت «أتانا عنک برسالة» در سخن احمدبن محمّد ابی نصر، بیان‌گر این موضوع است که خطاب امام (علیه السلام) در آن نامه به تمام افراد سازمان بوده است.
نکته سوم: این خبر نشان می‌دهد اوضاع در کوفه به گونه‌ای بوده است که افراد سازمان وکالت، اطمینان خود را از دست داده بودند. بنابراین احمدبن محمّد برای رسیدن به اطمینان، در دیدار حضوری خود با امام، از نامه‌هایی که امام برای آنها فرستاده نیز سؤال می‌نماید.
نکته چهارم: نامه امام به دست حسن بن محبوب داده شده بود که خود از شخصیت‌های برجسته کوفی و از اصحاب اجماع بوده است. این موضوع بیان می‌کند در صورت عدم ارتباط امام با افراد برجسته سازمان، امام نامه را به افراد مورد اطمینان می‌داد.
بنابر آنچه بیان شد، اما ماز طریق نامه و دیدارهای حضوری، با سازمان وکالت در کوفه ارتباط داشت. این دیدارها گاه شخصی و گاه به صورت دسته‌جمعی بود که ممکن بود در محل سکونت امام یا در سفرهای ایشان انجام گیرد. ارتباط امام با سازمان وکالت، اولین مرحله ایجاد شبکه ارتباطی بود و حساسیت ویژه‌ای داشت. بنابراین امام (علیه السلام) علاوه بر دیدارهای فردی با تک تک افراد سازمان، گاهی به تشکیل جلسه با کل افراد سازمان می‌پرداخت. معمولاً در این دیدارهای جمعی، احمدبن محمدبن ابی نصر، صفوان بن یحیی و محمدبن سنان حضور داشتند.
امام در قسمت اول شبکه ارتباطی که ارتباط با سازمان بود، سعی داشت با ارتباط حضوری یک نفره و دسته جمعی، پیوند عاطفی و فکری میان اعضای شبکه را حفظ نماید. از آنجا که افراد درون سازمان وکالت، هسته اصلی ارتباط با امام و جامعه را شکل می‌دادند، نوع ارتباط‌شان و وحدت آنها اهمیت خاصی داشت. از این رو امام رضا (علیه السلام) به وحدت افراد درون سازمان و عدم اختلاف و دودستگی آنان توجه داشت و به حل اختلاف درون سازمان می‌پرداخت.
تنها سند حاکی از وجود اختلاف در درون سازمان وکالت، روایت‌های ابن سنان است که حاکی از اختلاف میان وی و صفوان و دوستانش، ایوب بن نوح و فضل بن شاذان است. در این رابطه صفوان از ابن سنان به عنوان «پروازکننده» یاد می‌کند و می‌گوید: «محمدبن سنان تلاش کرد که بیش از یک بار پرواز کند که ما بال او را کوتاه کردیم و در کنار ما باقی ماند.» (30) او در جای دیگر می‌گوید: «محمدبن سنان از پروازکنندگان بود و ما بال او را کوتاه کردیم.» (31)
از این روایات به نظر می‌رسد که ابن سنان بر سر مسئله غلو، با افراد درون سازمان اختلاف پیدا نموده و صفوان به عنوان رهبر سازمان سعی دارد این اختلاف را حل کند. امام رضا (علیه السلام) نیز در یک مورد که اختلاف بین ابن سنان و صفوان دیده می‌شود، با توجه به حساسیت نقش سازمان، ناگزیر از موضع‌گیری شده است. امام در این سخن می‌فرماید:
دل بستن به ریاست، برای دین مسلمان، زیان‌بارتر از یورش دو گرگ گرسنه به گله بی‌چوپان است، لکن صفوان به ریاست دل نبسته است. (32)
به نظر می‌رسد که با پادرمیانی امام، این مسائل فروکش می‌کند، زیرا محمدبن سنان به همراه صفوان در شهر مکه به پیشگاه امام مشرّف شدند و از آن جا به مدینه رفتند و خدمت امام جواد (علیه السلام) رسیدند که هجده ماه بیش نداشت. (33) آن دو در شهر کوفه نیز با هم رفت وآمد داشتند.
با توجه به آنچه بیان شد، اولین اقدام امام به منظور ارتباط با جامعه کوفه، ایجاد سازمان وکالت و ارتباط حضوری و مکاتبه‌ای با افراد این سازمان است. امام (علیه السلام) با ارتباط خود و رهبری و مدیریت صفوان بن یحیی، پیوند عاطفی و فکری سازمان را حفظ نمود.
پس از ایجاد سازمان وکالت در کوفه و ارتباط امام با این سازمان، نوبت به فعالیت این سازمان و ایجاد شبکه ارتباطی بین امام و جامعه کوفه رسید. گزارش‌هایی که مرحوم‌کشی و سایر علمای علم رجال بیان کرده‌اند، نشان می‌دهد فعالیت این سازمان به صورت شبکه‌ای ارتباطی بوده که در برخی قسمت‌های شبکه، این ارتباط آشکار و علنی و در برخی از حوزه‌ها، ارتباط به صورت مخفی و پنهان انجام می‌گرفته است. این شبکه ارتباطی، اوضاع سیاسی، دینی، اقتصادی، و اعتقادی جامعه را به نفع شیعیان در کنترل داشت. در عرصه فعالیت‌های دینی، سازمان وکالت پایگاه مطالعات دینی در سطح تخصصی و منبع پاسخ‌گویی به سؤالات مردم بود و از این طریق، ارتباط سازمان با عوام و خواص جامعه کوفه در موضوعات و مسائل دینی برقرار می‌شد.
جعفربن بشیر نیز از شخصیت‌های برجسته علمی زمان امام رضا (علیه السلام) بود که در شأن او آمده است:
من زهاد أصحابنا و عبادهم و نساکهم و کان ثقة و له مسجد بالکوفة باق فی بجیلة إلی الیوم و أنا و کثیر من أصحابنا إذا وردنا الکوفة نصلی فیه مع المساجد التی یرغب فی الصلاة فیها و مات جعفر رحمه الله بالأبواء سنة ثمان و ماثتین. کان أبوالعباس بن نوح یقول: کان یلقب فقحة العلم. (34)
هر چند از فعالیت جعفر در سازمان وکالت، مطلبی در منابع تاریخی و رجالی به چشم نمی‌خورد، اما گزارش مرحوم‌کشی نشان می‌دهد که وی علاوه بر فعالیت علمی، دارای فعالیت سیاسی نیز بوده و از اعضای سازمان وکالت بوده است، زیرا در این گزارش آمده: «مأمون پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) و آمدن به بغداد، او را نزد خود خواند و از او دل‌جویی کرد.» (35) این اقدام مأمون بیان‌گر این نکته است که جعفر از افراد برجسته جامعه کوفه بود و مأمون با نزدیکی به وی، سعی داشته خود را از اتهام قتل امام تبرئه کند.
در کنار این که سازمان وکالت، پایگاه مطالعات دینی محسوب می‌شد، منبع پاسخ‌گویی به سؤالات دینی و شرعی عوام جامعه نیز بود. مسجد، مهم‌ترین مرکز فعالیت افراد سازمان وکالت برای برقراری ارتباط با عوام جامع بود. سخنی از محمّدبن سنان نشان می‌دهد که این سازمان، فعالیت‌های خود در بعد دینی را به طور علنی انجام می‌داد و اعضای آن با صراحت اعلام می‌کردند که مسائل دینی خود را از ما بیاموزید. ابن سنان به «بنان» که همراه صفوان وارد مسجد کوفه می‌شود، می‌گوید:
اگر کسی پاسخ مسائل پیچیده را خواست، نزد من آید و اگر کسی پاسخ مسائل حلال و حرام را طلب کرد، نزد شیخ [صفوان] برود. (36)
ابن سنان با این سخن، تصویر روشنی از حدود کار خود و مسئولیت صفوان به دست می‌دهد. او رهبری و وکالت صفوان را می‌پذیرد، از او به عنوان پاسخ‌گوی حلال و حرام یاد می‌کند و او را در این زمینه بر خود مقدم داشته، مسئولیت و موقعیت خود را نیز بازگو می‌نماید. (37)
سازمان وکالت در عرصه اعتقادی نیز سخت وارد عمل شده بود. علی‌رغم آن که کوفه مرکز شیعی بود، جریان‌های انحرافی متعددی در آن وجود داشت. از مهم‌ترین این جریان‌ها، جریان انحرافی واقفیه بود. گروه واقفیه که پس از شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) با انگیزه دنیاطلبانه به وجود آمده بود، چهره غالیانه به خود گرفت و برای مدتی شیعیان کوفه، بغداد و مصر را به خود مشغول داشت. آنها در شهر کوفه قدرت بیشتری داشتند و عمر سیاسی آنان در این شهر که زمینه انحرافات بیشتری در آن وجود داشت، به درازا کشید و جمع بسیاری را به انحراف کشانید.
این گروه، بحث‌های فراوانی را با امام رضا (علیه السلام) به راه انداخت، (38) اما سرانجام گروه واقفیه کوفه که علی بن حمزه بطائنی رئیس آنها بود (39) و سماعة بن مهران و حسین بن ابی سعید مکاری که بر اندیشه‌های منحرف خود ایستادگی می‌کردند، بر اثر تلاش سازمان وکالت در کوفه به بغداد متواری شدند و به فقر و تنگ‌دستی افتادند و پس از مدتی فراموش شدند. (40)
دیدارهای متعددی در بین سران واقفه و صفوان، نماینده امام اتفاق افتاد، اما زمانی که آنها نتوانستند با مغالطه و جدل وارد شوند، درصدد برآمدند که او را تطمیع مالی کنند. پیشنهادهای مالی بسیاری به صفوان داده شد، اما وی نپذیرفت:
کان ممن بذل له علی الوقف مال جزیل و امتنع (فامتنع) من أخذه و ثبت علی الحق. (41)
شبکه ارتباطی سازمان وکالت به درون دربار نیز نفوذ کرده بود، اما این ارتباط به صورت مخفی و کاملاً پنهان انجام می‌شد. برخی از افراد سازمان ضمن رعایت تقیه، در دربار حکام وقت حاضر می‌شدند و مسائل سیاسی کشور را پیگیری و به نفع شیعیان، مدیریت می‌کردند. از جمله این افراد، محمدبن اسماعیل بن بزیع است. (42) وی جزو وزرای حکومت وقت بود و امام رضا (علیه السلام) در همین زمینه به او فرمود:
همانا در درگاه حکومت‌های ظالم، کسی است که خداوند به وسیله او دلایل و برهان‌ها را آشکار می‌نماید و به او امکان می‌دهد که در بلاد مسلمین، ظلم ظالمان را از اولیای خدا و مؤمنان دفع کند. خداوند به وسیله او، امور مسلمین را اصلاح می‌نماید، چرا که آنان ملجا مؤمنان در برابر ظلم و ضرر هستند. بر آنان واجب است که از حاجت‌مندان شیعه ما فریادرسی کنند. به وسیله آنان، دل مؤمن در تاریکی‌ها به خدا ایمان می‌آورد و همانا آنان مؤمنان حقیقی هستند.
امام رضا (علیه السلام) سپس فرمود: «چه کسی می‌تواند از آنان باشد، البته اگر بخواهد به همه مشکلات آنان برسد؟» در این جا محمدبن اسماعیل بن بزیع گفت: «چگونه، فدای تو شوم؟» حضرت فرمود: «کسی که با شیعیان باشد و با ادخال سرور در دل شیعیان مؤمن‌مان، ما را شادمان کند. پس‌ای محمد! تو از آنان باش». (43) در روایت دیگری امام رضا (علیه السلام) رضایت خود را از محمّدبن اسماعیل بیان داشته، می‌فرماید: «دوست دارم شما نیز مانند او باشید.» (44)
صفوان نماینده امام در سازمان کوفه نیز با حمایت برخی از افراد، مسائل سیاسی را تحت کنترل داشت. به احتمال قوی صفوان در این راه از حمایت خاندان اشعث برخوردار بوده است، زیرا صفوان با جعفربن محمد بن اشعث که از شیعیان بود و از افراد با نفوذ دستگاه خلافت عباسی به شمار می‌رفت، ارتباط نزدیک داشت. (45) البته صفوان فعالیت سیاسی خود را با یاری افرادی نظیر محمدبن سنان، علی بن نعمان دوست نزدیک وی، (46) ایوب بن نوح، جعفر بن احمد بن ایوب، حسن بن موسی و محمدبن حسین بن ابی الخطاب انجام می‌داده است.
بنابراین در شبکه ارتباطی سازمان وکالت، افرادی چون صفوان و محمدبن سنان که هسته اصلی شبکه ارتباطی را شکل می‌دادند، در بیرون از سازمان نیز تشکیلات منسجم دیگری را شکل داده بودند که به گسترش شبکه ارتباطی سازمان کمک می‌کرد، به ویژه صفوان به عنوان نماینده امام در سازمان وکالت، علاوه بر ارتباط با افراد درون سازمان، با تشکل‌های دیگری نیز ارتباط داشت که از طریق حمایت آنها می‌توانست به خوبی ارتباط خود را با جامعه کوفه برقرار نماید.
شبکه ارتباطی سازمان وکالت در اقدام مؤثر دیگری، تقریباً بیشتر منصب‌های شرعی را به دست گرفته بود. ایوب بن نوح بن دراج، اسحاق بن ابراهیم حضینی و صفوان بن یحیی از وکلای اقتصادی امام رضا (علیه السلام) بودند. این افراد که از حیث تقوا و پای‌بندی به شریعت و اطاعت از رهبری، بی‌نظیر بودند، وکیل امام در امور اقتصادی بودند. آنان وجوهات شرعی را جمع‌آوری می‌کردند و در اختیار امام قرار می‌دادند. مرحوم کشی در بیان شخصیت ایوب بن نوح بن دراج می‌نویسد:
کان فی الصالحین و کان حین مات و لم یخلف إلا مقدار مائة و خمسین دیناراً و کان عند الناس أن عنده مالاً لأنه کان وکیلاً لهم. (47)
گزارش کشی نشان می‌دهد که ویژگی بارز نخبگان عرصه اقتصادی، امانت‌داری آنان بوده است، چنان که با وجودی که وجوهات شرعی فراوانی در اختیار ایوب بن نوح بن دراج داشت، پس از وفاتش تنها 150 دینار از وی برجای مانده بود. او در کوفه مقام قضاوت را نیز بر عهده داشت و از این طریق به حل مسائل و اختلافات جامعه کمک می‌نمود. نجاشی درباره وی می‌نویسد:
أبوالحسین کان وکیلاً لأبی الحسن و أبی محمد عظیم المنزلة عندهما، مأموناً و کان شدید الورع، کثیر العبادة، ثقة فی روایاته و أبوه وح بن دراج کان قاضیاً بالکوفة و کان صحیح الاعتقاد وأخوه جمیل بن دراج. (48)
شبکه ارتباطی سازمان وکالت به گونه‌ای بود که قادر بود افراد مستعد و آماده جامعه کوفه را به امام وصل نماید. از جمله افرادی که سبب وصل تعدادی به امام رضا (علیه السلام) شد، حسن بن سعیدبن حماد بود که در کتب رجالی درباره او این گونه گزارش شده است:
ابن مهران مولی علی بن الحسین (علیه السلام) کوفی أهوازی یکنی أبامحمد. هو الذی أوصل علی بن مهزیار و إسحاق بن إبراهیم الحصینی إلی الرضا (علیه السلام) حتی جرت الخدمة علی أیدیهما ثم أوصل بعد إسحاق بن علی بن الریان و کان سبب معرفة الثلاثة لهذا الأمر و منه سمعوا الحدیث و به عرفوا و کذلک فعل بعبدالله بن محمد الحصینی و صنف الکتب الکثیرة. و یقال: إن الحسن صنف خمسین مصنفاً و سعید کان یعرف بدندان و شارک الحسن أخاه الحسین فی کتبه الثلاثین و کان شریک أخیه فی جمیع رجاله إلا فی زرعة بن محمد الحضرمی و فضالة بن أیوب، فإن الحسین کان یروی عن أخیه عنهما و کان الحسن ثقة و کذلک الحسین أخوه. (49)
البته قابل ذکر است که امام علاوه بر ارتباط از طریق سازمان وکالت، خود نیز گاه به کوفه سفر نموده، از نزدیک با اصحاب ارتباط برقرار می‌فرمود. بر اساس آنچه در تاریخ اسلام نقل شده، امام رضا (علیه السلام) تنها امامی است که دو سفر مهم علمی به دو شهر کوفه و بصره داشته است. (50) شرح کامل سفرهای علمی امام و جزئیات آن در تاریخ ذکر نشده، اما این موضوع روشن است که امام آگاهانه کوفه را برای سفر خود برگزید، زیرا کوفه از زمان حضرت علی (علیه السلام)، به مهم‌ترین شهر شیعیان تبدیل شد و با این که بعدها بغداد پایتخت جهان اسلام شد و کوفه رو به افول رفت، اما این شهر در عصر امام هشتم هم چنان جایگاه دینی، علمی و فرهنگی داشت.
به نظر می‌رسد سفر امام بیشتر جنبه علمی داشته است، زیرا آن گونه که نقل شده امام رضا (علیه السلام) قبل از سفر به این دو شهر، علمای آن دو دیار را از سفر خود مطلع نمودند تا خود را آماده مواجهه علمی با ایشان کنند.
بنابر آنچه بیان شد، امام رضا (علیه السلام) علاوه بر سفر به کوفه که امکان ارتباط نزدیک اصحاب با امام را در کوفه فراهم می‌کرد، از طریق ایجاد سازمان وکالت که متشکل از شخصیت‌های برجسته بود، با اصحاب در کوفه ارتباط دائم و مستمر داشت.

3. چگونگی ارتباط امام رضا (علیه السلام) با اصحاب در بغداد

پیشینه تشیّع در بغداد به زمان حضور سلمان فارسی، یعنی سال 36 ق باز می‌گردد. ازآن پس شیعیان در نهضت فرهنگی بغداد، نقش حساس و مهمی داشتند. ابواسحاق ابراهیم منجم شیعی، شخصی است که ساعت مناسب برای آغاز بنای شهر بغداد را به منصور اعلام داشت. (51) منصور، خلیفه عباسی پس از تثبیت موقعیت سیاسی خویش، پایتخت حکومتی خود را از کوفه به هاشمیه واز آن جا به بغداد منتقل ساخت. مردم نیز با او به سوی بغداد ره‌سپار شدند و در نتیجه، این شهر مورد حمایت قرار گرفت. بغداد در قرن دوم هجری در سال 145 ق به عنوان مرکز خلافت تعیین شد و به «مدینة‌السلام» نام گرفت. (52)
با تأسیس بغداد و آباد شدن آن به عنوان پایتخت عبّاسیان و شروع حرکت ترجمه متون بیگانه به زبان عربی، عدّه‌ای از دانشمندان اسلامی در بغداد گرد هم آمدند و شیعیان نیز از این فرصت برای طرح معارف شیعی بهره جستند. (53) در این زمان، برخی از شیعیان به سمت‌هایی از جمله وزارت و دبیری منصوب شدند. نجاشی در شرح حال فضل بن سلیمان، معروف به کاتب بغدادی گفته است: «او در زمان منصور و مهدی عباسی، حساب خراج و مالیات‌ها را می‌نوشت و از راویان امام ششم و هفتم (علیه السلام) بود.» (54) علی بن‌یقطین نیز تا پست وزارت، ارتقاء یافت و توانست با سلاح تقیه، جز در چهار سال آخر عمر خود، این مقام را حفظ نماید. او در نهایت بر اثر سعایت بدخواهان، هم‌چون مولای خود، امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به زندان افتاد. (55)
با توجه به اقامت امام موسی کاظم (علیه السلام) در بغداد که سبب گردآمدن بسیاری از دوست‌داران و شیعیان آن حضرت در بغداد شده بود و با توجه به این که دولت عباسی به این شهر توجه ویژه‌ای داشت و آن را مرکز خلافت قرار داده بود و نیز با توجه به صورت فراهم نمودن زمینه‌های حضور امام جواد (علیه السلام) در این شهر، امام رضا (علیه السلام) اوضاع این شهر را نیز هم چون شهر کوفه کنترل نموده، از طریق سازمان وکالت خود در بغداد، با اصحاب و یاران ارتباط داشت. امام رضا (علیه السلام) به منظور برقراری ارتباط با اصحاب خود در بغداد، سازمان وکالتی شبیه به سازمان وکالت در کوفه را شکل داد.
بر اساس آنچه منابع تاریخی، رجالی و روایی در اختیار ما می‌گذارد، به نظر می‌رسد هسته مرکزی سازمان وکالت امام در بغداد، متشکل از پنج نفر است که نماینده این سازمان در بغداد، شخصیت برجسته شیعی محمدبن ابی عمیر بوده است. افراد سازمان وکالت امام در بغداد به علت نزدیکی به مرکز خلافت، آزادی عمل کمتری داشتند و به شدت تحت کنترل حکام وقت بودند. به همین علت است که افراد سازمان وکالت امام در بغداد و شبکه‌های ارتباطی‌شان، هم چون کوفه و قم آشکار نیست. به نظر می‌رسد این سازمان در بغداد بیشتر به صورت مخفی، فعالیت خود را انجام می‌داده است.
امام (علیه السلام) محمدبن ابی عمیر را نماینده خود در این سازمان قرار داد. در بیان شخصیت او آمده است: «ابن أبی عمیر أفقه من یونس و أصلح و أفضل.» (56) ابن ابی عمیر علاوه بر آن که در فقه و علم سرآمد دیگران بود، در دوران امام کاظم (علیه السلام) نیز با تحمل زندان و شکنجه، امتحان الهی را با موفقیت گذرانده بود. هارون الرشید برای پی بردن به نام اصحاب امام کاظم و شیعیانش در عراق، ابن ابی عمیر را دستگیر و زندانی کرد. در زندان او را سخت شکنجه کردند و بیش از صد تازیانه به وی زدند تا نام اصحاب امام را فاش کند، اما این صحابی پاک باخته امام، در برابر شکنجه مأموران هارون مقاومت کرد و زبان به افشای نام یاران حضرت نگشود. (57)
پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) محمدبن ابی عمیر به دلیل نپذیرفتن منصب قضاوت از طرف مأمون، بار دیگر به زندان افتاد. زندانی شدن او این بار چهار سال به طول انجامید و با شکنجه و آزار سنگین توأم بود. تمامی اموال او ضبط گردید و هنگامی که از زندان رهایی یافت، در نهایت تنگ‌دستی بود. شخصیت محمّدبن ابی عمیر بر خلاف صفوان، شخصیتی کلامی بود که از همان ابتدا در کنار اساتید کلامی حضور داشت. روایتی به نقل از سری بن ربیع درالکافی، دل‌بستگی محمدبن ابی عمیر به هشام بن حکم را نشان می‌دهد:
ابن ابی عمر کسی را (در علم و فضل) برابر هشام بن حکم نمی‌دانست و روزی از رفتن نزد او باز نمی‌ایستاد، تا آن که با او اختلافی پیدا نمود و با او قطع رابطه کرد. علتش این بود که میان ابومالک حضرمی که با هشام رابطه داشت، با ابن ابی عمیر در موضوعی راجع به امامت مشاجره شد. ابن ابی عمیر گفت: «تمام دنیا ملک امام است و او از کسانی که دنیا را به تصرف دارند، سزاوارتر است» و ابومالک گفت: «چنین نیست، املاک مردم متعلق به خود آنهاست، مگر آنچه را که به حکم خدا، از آن امام گشته است، مانند فی و خمس وغنیمت که متعلق به امام است و آن را نیز خدا دستور داد که امام (علیه السلام) به چه کسی باید بدهد و چگونه مصرف کند.» این مشاجره را نزد هشام بن حکم بردند و هر دو به او راضی شدند. هشام، موافق ابومالک و مخالف ابن ابی عمیر رأی داد. لذا ابن أبی عمیر خشمگین شد وپس از آن با هشام قطع رابطه کرد. (58)
محمّدبن ابی عمیر در علم فقه هم نه تنها در فقه شیعه، بلکه در فقه اهل سنت نیز مهارت داشت و به همین علت مورد قبول اهل سنت بود. شخصیت علمی او بسیار ستودنی است و بنابر نقل ابن بطه، وی 94 کتاب با موضوع عقاید و حدیث تألیف کرد. (59) بنابراین امام با هوشیاری کامل، ابن ابی عمیر را نماینده سازمان وکالت در بغداد قرار داد تا از هر نظر بر دیگران برتری داشته باشد. با توجه به این که شیعیان در کوفه، اکثریت را تشکیل می‌دادند و در بغداد، تمام مذاهب اهل سنت و شیعه در کنار هم می‌زیستند، امام رضا (علیه السلام) ابن ابی عمیر را گزینش نمود تا مورد تأیید اهل سنت هم باشد.
فعالیت ابن عمیر در کنار سایر شخصیت‌های برجسته که هسته اصلی سازمان را شکل می‌دادند، آغاز شد.با توجه به اوضاع بغداد و قرار داشتن دستگاه خلافت در این شهر، بیشترین شخصیت‌های سازمان وکالت، دستگیر و برای مدتی در زندان به سر بردند. افراد سازمان وکالت امام در بغداد، بیشتر شخصیت سیاسی داشتند.
ابوهاشم بغدادی از دیگر یاران امام در سازمان بود که طبق تصریح منابع، ساکن بغداد بوده است. (60) وی ارتباطات حضوری با امام رضا (علیه السلام) داشت و در حرکت امام از مدینه به مرو، در شهر ایذه به دیدار امام رفت. (61)
محمدبن عیسی بن عبید نیز از دیگر شخصیت‌هایی بود که در سازمان وکالت امام، ایفای نقش می‌کرد. خانواده او معروف به «آل یقطین» از خاندان مبارز شیعه در کوفه و بغداد بودند که در تشکیل هسته اولیه جامعه شیعی در بغداد، نقش اساسی داشتند. جدّ اعلای او، یقطین کوفی بغدادی، یکی از دعات بزرگ شیعه در عصر مروان اموی بود.
بسیاری ازدانشمندان، محمدبن عیسی را محدث و فقیهی جلیل‌القدر معرفی کرده‌اند. نجاشی مدح بلیغی از وی به عمل آورده و با الفاظی هم چون «جلیل فی اصحابنا»، «ثقة»، «عین»، «کثیرالروایة» و «حسن التصانیف»، او را ستوده است. (62) علاّمه حلّی نیز وی را در قسم اول خلاصة الأقوال - که مخصوص راویان ثقه است - ذکر کرده است. (63) تنها شیخ طوسی در رجال خود، به پیروی از شیخ صدوق، او را تضعیف کرده است، (64) اما علاّمه مامقائی و مرحوم خویی در رجال خود به شدت از وثاقت و جلالت او دفاع کرده و پس از تحقیقی مبسوط، به توجیه نظریه شیخ طوسی و شیخ صدوق پرداخته‌اند. (65)
آنچه در سازمان وکالت امام در بغداد بیش از همه جلب توجه می‌نماید، حضور افرادی است که آشکارا با دولت عباسی به مبارزه برخاسته بودند. به نظر می‌رسد برآیند ارتباط امام با سازمان وکالت، ایجاد شبکه ارتباطی را در بغداد بوده که بیشترین نفوذ آن در عرصه سیاسی بوده است . بنابراین ما شاهد مبارزات سیاسی سازمان با مأموران عباسی هستیم؛ به عنوان نمونه ابوهاشم نسبت به حکم جور، در نهایت بی‌پروایی و جسارت بود و با خلفای عباسی درگیری‌هایی داشت (66) و به سبب همین انتقادات، چندین بار به زندان افتاد. (67)
پس از قیام یحیی و شهادت او، زمانی که سر یحیی را نزد محمّد بن عبدالله طاهری آوردند، عده‌ای این پیروزی را به وی تبریک گفتند، اما ابوهاشم بدون هیچ واهمه‌ای وارد دربار شد و در کمال جسارت، خطاب به حاکم گفت: «ای امیر! برای قتل کسی تبریک می‌گویند که اگر رسول خدا زنده بود، ایشان را بدین مصیبت تسلیت می‌گفتند.» (68) در منابع نقل شده که همه از این سخن متأثر شدند و کسی نتوانست سخنی گوید. (69)
در عین حال جایگاه وی نزد زمام‌داران محترم شمرده می‌شد، چنان که در سال 251 ق در جریان شورش کوفه به رهبری حسین بن محمد علوی، ابوهاشم جعفری از طرف مزاحم بن خاقان کارگزار عباسی، به عنوان میانجی برای مذاکره با حسین فرستاده شد. (70)
عیسی بن سلیمان نیزاز دیگر افراد سازمان وکالت امام در بغداد بود

عبارات مرتبط با این موضوع

بررسی چگونگی ارتباط امام رضا ع با اصحاب در کوفه، بغداد و قمن بررسی چگونگی ارتباط امام رضا ع با اصحاب در کوفه، بغداد و قمن


ادامه مطلب ...