مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

ماجرای محمدرضا شاه پهلوی و هنر پیشه های زن فرانسوی! + عکس

ماجرای محمدرضا شاه پهلوی و هنر پیشه های زن فرانسوی! + عکس

در سالهای اولیه دهه ۱۹۷۰ که ثروت خانواده شاه به چند برابر نسبت به گذشته افزایش یافته بود، سلسله پهلوی عصر طلائی خود را می‌گذراند.

همسر محمدرضا شاه پهلوی عکس لو رفته فرح دیبا عکس فرح رقص فرح پهلوی بریژیت باردو ازدواج محمدرضا شاه

 

عیاشی های شاه در سوئیس

شاه در مسافرتش به سوئیس از همان فرودگاه از فرح جدا می‌شد و به دنبال عیاشی خود می‌رفت. در یکی از این مسافرتها شاه «از فرودگاه مستقیماً عازم محل اقامت یکی از ستارگان معروف شد و تمام ساعات بعدازظهر را در جوار او گذراند

همسر محمدرضا شاه پهلوی عکس لو رفته فرح دیبا عکس فرح رقص فرح پهلوی بریژیت باردو ازدواج محمدرضا شاه

بریژیت باردو

در ویلای مجلل شاه، اتاق شاه از همسرش به دستور شاه جدا شد تا وی بتواند با صرف پولهای گزاف، چهره های مشهور سینمایی غرب و … را دعوت کند که از آن جمله می توان به بریژت باردو (هنرپیشه مشهور فرانسوی) اشاره کرد.

همسر محمدرضا شاه پهلوی عکس لو رفته فرح دیبا عکس فرح رقص فرح پهلوی بریژیت باردو ازدواج محمدرضا شاه

بریژیت باردو چهار بار ازدواج کرده و بر اساس کتاب خودش، با مردان متعددی رابطهٔ عاشقانه داشته است.

  • بین سالهای ۱۹۵۲ و ۱۹۵۷ با روژه وادیم
  • بین سالهای ۱۹۵۹ و ۱۹۶۲ باژاک شریه
  • بین سالهای ۱۹۶۶ و ۱۹۶۹ با گونتر ساش
  • از سال ۱۹۹۲ با برنار دورمال

روابط عاشقانه:

ژان لویی ترنتینیان

ژیلبر بکو

راف والون

ساشا دیستل

سامی فره

باب زگوری

سرژ گنزبورگ

پاتریک ژیل

نینو فره

فرانسوا سور

کریستیان کال

لوران ورژز

میرکو بروزک

آلن بوگرن – دوبورگ

 

ولخرجی از پول مردم

سفیر وقت ایران در سوئیس یک بار برای تهیه پمادی جهت مداوای خارش دست شاه،هواپیمایی را در بست به لندن فرستاد تا ده حلقه از پماد مورد نظر را برای شاه بیاورد، زیرا پمادی با نام مورد دستور شاه در سوئیس وجود نداشت.بلکه مشابه آن با نامی دیگر موجود بود اما سفیر معتقد بود امر شاه باید همان طور که هست اجرا شود.

همسر محمدرضا شاه پهلوی عکس لو رفته فرح دیبا عکس فرح رقص فرح پهلوی بریژیت باردو ازدواج محمدرضا شاه

ولخرجی های شاه و اطرافیان در سوئیس تا بدان حد بود که بارها مورد اعتراض مطبوعات سوئیسی و اروپایی قرار گرفته بود اما سفیر می کوشید با اهدای هدایای گران قیمت به روزنامه نگاران صدای آنها را خاموش کند اما برخی پول می گرفتند و در عین حال به انتقادات خود شدت می دادند. این اعتراضات منجر به تظاهرات دانشجویی علیه حضور شاه در سوئیس می شد.

بدنامی خاندان سلطنتی در سوئیس

در سالهای اولیه دهه ۱۹۷۰ که ثروت خانواده شاه به چند برابر نسبت به گذشته افزایش یافته بود، سلسله پهلوی عصر طلائی خود را می‌گذراند. در ژانویه ۱۹۷۲ بنای جدیدی در محوطه پشت ویلای «سوورتا» در سن موریتس به عنوان ورزشگاه اختصاصی شاه و ملکه ساخته شد، که در آن بهترین و مدرن‌ترین وسایل ورزشی وجود داشت. ولی علی‌رغم آن همه مخارج سرسام‌آور شاه در سوئیس، هر سال که می‌گذشت ناخرسندی مردم سوئیس از سفرهای شاه به کشورشان بیشتر نمودار می‌شد.

همسر محمدرضا شاه پهلوی عکس لو رفته فرح دیبا عکس فرح رقص فرح پهلوی بریژیت باردو ازدواج محمدرضا شاه

شاه و خانواده در سنت موریتس، سوئیس، فوریه ۶، ۱۹۶۹

گرچه روزنامه‌های چاپ ایران به خاطر سانسور بسیار شدید هیچ مطلبی راجع به ولخرجیهای شاه و دربار منتشر نمی‌کردند، لیکن روزنامه‌های سوئیس همواره مقالات مشروح انتقادی راجع به اعمال افراطی و اسراف‌کاریهای خانواده پهلوی به چاپ می‌رساندند. و به خصوص اوج این مقالات در زمانی بود که شاه در اکتبر ۱۹۷۱ جشنهای ویژه سالگرد ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایران را در تخت جمشید برگزار کرد.

واکنش سوئیس به ولخرجی های شاه

برای تأسیسات مورد نظر جشنهای ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی از یک سال قبل کاروان کامیونها وسایل موردنیاز را به محل برگزاری آن حمل کردند. و چون همه سران کشورها به جشن دعوت شده بودند، برای پذیرایی از آنها: ۱۶۵ سرآشپز و پیشخدمت و گارسن را مستقیماً‌ از رستوران «ماکسیم» پاریس با هواپیما به ایران آوردند، و ۲۵۰۰ بطری شراب درجه یک نیز به فرانسه سفارش دادند که قیمت هر بطر آن سر به یکصد دلار می‌زد.

سوئیس در پاسخ به دعوت شاه از سران کشورها برای شرکت در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، فقط به اعزام یک عضو بازنشسته شورای حکومت فدرال اکتفا کرد. ولی همین اقدام دولت سوئیس نیز بحثهای بسیار تندی را در پارلمان برانگیخت.

نمایندگان پارلمان سوئیس که اصولاً با اعزام هر نوع نماینده‌ای به جشنهای تخت جمشید مخالف بودند، از دولت می‌پرسیدند: چرا سوئیس باید نماینده‌ای برای شرکت در یک نمایش مسخره بفرستد؟ و یا: اگر سوئیس در جشن شاه شرکت نکند، چه چیزی از دست می‌دهد؟… آنها به خصوص تأکید می‌کردند: وقتی مردم ایران از فقر رنج می‌برند، نماینده سوئیس نباید در جشنی حضور یابد که خوراک شاه و میهمانان ثروتمندش را خاویار تشکیل می‌دهد.

رئیس پارلمان سوئیس نیز ضمن بحث، در جواب نماینده دولتش که ایران را کشوری ثروتمند توصیف می‌کرد، مثالی آورد که هنوز در خاطرم مانده است. او گفت: «یک عرب بدوی در صحرائی بی‌آب و علف در جستجوی تکه نانی بود تا سد جوع کند. موقعی که دیگر کاملاً ناامید شده بود، یک مرتبه چشمش به کیسه‌ای در زیر یک بوته خار افتاد و مشتاقانه دوید و آن را برداشت و گشود. ولی چون در کیسه چیزی جز چند رشته مروارید قیمتی نیافت، همه را به دور افکند. چرا که مروارید قیمتی در صحرا هرگز نمی‌توانست درد شکم گرسنه‌اش را تسکین دهد».

ازدواج محمدرضا شاه بریژیت باردو رقص فرح پهلوی عکس فرح عکس لو رفته فرح دیبا همسر محمدرضا شاه پهلوی


ادامه مطلب ...

بیوگرافی شروین پیشه ور سرمایه گذار ایرانی در آمریکا +عکس

به دنبال پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا این شهروند ایرانی – آمریکایی به نام «شروین پیشه‌ور» Shervin Pishevar رهبری کمپینی را برای جدایی ایالت کالیفرنیا از آمریکا برعهده گرفته است.

از زمان اعلام پیروزی ترامپ در انتخابات آمریکا، شمار زیادی از مردم با تظاهرات در شهرهای کالیفرنیا خواستار استقلال این ایالت از آمریکا و ایجاد کشور کالیفرنیا شدند.

همسر شروین پیشه ور بیوگرافی شروین پیشه ور بیوگرافی ثروتمندان ایران ایرانیان آمریکا اوبر در ایران اوبر چیست استارت آپ چیست اخبار آمریکا Shervin Pishevar

سایت سی ان بی سی آمریکا نوشت: شروین پیشه ور فعال اقتصادی ایرانی – آمریکایی و یکی از بزرگ‌ترین سرمایه‌گذاران و مغز متفکر در پشت فعالیت‌ها برای درخواست استقلال ایالت کالیفرنیا از آمریکا بود.

این رسانه افزود: شروین پیشه‌ور یکی از سرمایه‌گذاران بزرگ و اصلی در زمینه نانوفناوری‌ها در جهان و سهم بزرگ‌تر را در شرکت (Uber) متخصص در زمینه حمل و نقل دارد که دفتر آن در شهر سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیاست.

در این گزارش آمده است: این شهروند ایرانی – آمریکایی سهم بزرگی را نیز در شرکت «هایپرلوپ وان» (Hyperloop One) فعال در زمینه حمل و نقل دارد.

شروین پیشه‌ور در مصاحبه با این سایت خبری نیز گفته است که هدفش از این کمپین، درخواست استقلال کالیفرنیا تحت شعار «Calexit» است.

او قبل از این در کمپین‌های جمع‌آوری پول برای ستاد تبلیغاتی هیلاری کلینتون کاندیدای دموکرات‌ها در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا فعالیت می‌کرد.

ناظران سیاسی می‌گویند که این ایالت همه ویژگی‌ها را برای اینکه دارای دولت مستقل شود، دارد. ایالت کالیفرنیا واقع در جنوب غربی آمریکا و در ساحل اقیانوس آمریکا با داشتن ۴۰ میلیون نفر جمعیت، پرجمعیت‌ترین ایالت آمریکاست. کالیفرنیا همچنین بعد از آلاسکا و تگزاس بزرگ‌ترین ایالت آمریکا از نظر مساحت است.

مرکز ایالت کالیفرنیا شهر ساکرامنتو و لس‌آنجلس، سن دیگو، سن خوزه و سان‌فرانسیسکو از شهرهای مهم آن است.

اکثریت ساکنان ایالت کالیفرنیا هواداران حزب دموکرات هستند و در انتخابات اخیر نیز در این ایالت، هیلاری کلینتون کاندیدای دموکرات‌ها توانست بر رقیب جمهوری‌خواه خود یعنی ترامپ پیروز شود و تمامی ۵۰ رای الکترال این ایالت را از آن خود کرد.

شروین پیشه‌ور متولد ۱۹۷۴ در تهران ،کارآفرین و سرمایه‌گذار خطرپذیر ایرانی تبار مستقر در منطقه خلیج سانفرانسیسکودر ایالات متحده آمریکا است. او به همراه اسکات استنفورد شریک شرپاونچرز، و از مؤسسین و رئیس هیئت مدیرهٔ هایپرلوپ تکنالجیز است. او بیش از همه به این دلیل که از سرمایه گذاران اولیهٔ اوبر، بوده مشهور است.

همسر شروین پیشه ور بیوگرافی شروین پیشه ور بیوگرافی ثروتمندان ایران ایرانیان آمریکا اوبر در ایران اوبر چیست استارت آپ چیست اخبار آمریکا Shervin Pishevar

اوبر یک سرویس هم سفری آنلاین مستقر در سان فرانسیسکو است. اپلیکیشن تلفن هوشمند به طور خودکار مسافرین را با نزدیکترین راننده مرتبط می‌سازد و موقعیت مسافر را به راننده می‌فرستد. مشتریان از طریق اپ تلفن تقاضای سواری کرده و موقعیت رانندهٔ خود را ردیابی می‌کنند. رانندگان اوبر از خودروی شخصی خود استفاده می‌کنند. این سرویس در اوت ۲۰۱۶ در ۶۶ کشور و ۵۰۷ شهر در سطح جهان در دسترس است. اپ اوبر به طور خودکار کرایه را محاسبه کرده و پرداختی را به راننده منتقل می‌کند. با افزایش محبوبیت شرکت‌هایی چون اوبر، بسیاری از شرکت‌های دیگر مدل کسب و کار آن را تکرار کرده و این روند به «اوبری سازی» مشهور شده است. در بسیاری جاها آنان مورد حملات شدید صنعت تاکسیرانی قرار گرفته‌اند که آنان را به عملیات تاکسیرانی غیرقانونی، پایین آوردن قیمت و خدمات ناایمن متهم می‌کنند.

گفته میشود شروین پیشه ور و همسر سابقش حدود۷۰۰ هزار دلار به اوباما کمک کرده اند تا در انتخابات برنده شود.

شروین، مثل خیلی از نوابغ دیگر، کارش را از یک گاراژ شروع کرد و مجبور شد مدتی به عنوان نگهبان کار کند و شبی ۸ دلار دستمزد بگیرد! اما او در شب‌های نگهبانی با کمک لپ تاپ ال جی مینی که مادرش به او داده بود، آنلاین می‌شد و طرح‌هایش را آماده می‌کرد!

خوشبختانه طرح سیستم عامل تحت وب او سرمایه‌گذارانی پیدا کرد و توانست مبلع ۷۰۰ هزار دلار جمع‌آوری کند. یکی از سرمایه‌گذاران او برادر مایکل دل معروف بود! او سه سال این شرکت را چرخاند و ۱۰ میلیون دلار عایدش شد!

شروین پیشه‌ور تا به حال حدود ۳۰ استارت‌آپ راه انداخته است و از این محل ۵۰ میلیون دلار درآمد داشته است. او مؤسس و رئیس شرکت SGN است که یکی از شرکت‌های پیشرو در زمینه بازی‌های اجتماعی و موبایل است.

هم‌اکنون میلیون‌های نفر بازی‌های شرکت او را مثل F.A.S.T، kies of Glory, Exo-Planet, iBowl, iGolf, iBasketball در گوشی‌های آیفون یا در فیس‌بوک نصب کرده‌اند. مشهورترین بازی آنها در فیس‌بوک (fluff)Friends است.

در اهمیت شرکت SGN همین بس که طبق آمار گرفته شده، بیش از ۲۵ درصد بازی‌های نصب شده در آیفون و آی‌پاد تاچ ساخته این شرکت هستند!

شروین، مؤسس Webs.com هم است، که یک شبکه اجتماعی بزرگ انتشار محتوا با بیش از پنجاه میلیون عضو است.

او در زمینه سرمایه‌گذاری در استارت‌آپ‌ها، بسیار باهوش عمل می‌کند، کافی است به نام استارت‌آپ‌هایی که او در آنها سرمایه‌گذاری کرده است و هم‌اکنون بسیار مشهور شده‌اند، دقت کنید. یکی از نام آشناترین آنها Gowalla است.

روزنامه‌های وال استریت ژورنال، فایننشیال تایمز، نیویورک تایمز، لوس آنجلس تایمز و خبرگزاری‌هایی مثل CNN و CNBC مقاله‌های در وصف او دارند و با جستجوی ساده‌ای در اینترنت ده‌ها مطلب در مورد او پیدا می‌کنید.

او یکی از اعضای گروه سیاست‌گذاری فناوری، رسانه‌ها و ارتباط از راه دور است که با اوباما در زمینه طرح‌های فناوری و ابتکاری یاری می‌رساند!

او به هوش دانشجوهای ایرانی اطمینان دارد و دانشگاه شریف را به مانند MIT ‌آمریکا می‌داند.


ادامه مطلب ...

اصحاب کهف، جوانان ایمان پیشه در قرآن

[ad_1]

بررسی کوتاه داستان جوانان ایمان پیشه

این داستان، جنبه‌ای از زندگی بشری را تجسم بخشیده و قطعه‌ای را به نمایش گذارده اســت که به هنگام وجود عقیده و باوری درست در جامعه‌ای، تکرار می‌گردد؛ هر چند این عقیده، چنان توانمند باشد که توده‌ی فزون مردمان، خود را بدان می‌آرایند و یا چنان ناتوان که نمودها و جلوه‌هایی یافت نمی‌گردد تا دیدگان را به خود درکشد.
لیک به هنگام ناتوانی یاران این عقیده‌ی درست و کمی اینان، این گونه نمونه‌ها [مانند داستان یار غار] خود را باز می‌نمایانند و چه با، ساده‌ترین شکل این عقیده، همان باشد که در داستان این جوانمردان، آمده اســت.
- جامعه، جامعه‌ای اســت نادان و بت پرست؛ جز قدرت و ثروت و کامه و لذت چیزی نمی‌شناسد؛ فرمان ستم، چیره اســت و سنگینی‌اش را بر مردم افکنده اســت. مردم جز از دریچه آن نمی‌توانند نگریست و جز با نَفَس او نمی‌توانند نَفس کشید و جز از دست او، خوراک نمی‌توانند خورد.
ارمغانهای این نمودهای دروغین به ابهت و شکوه حکومت بند اســت، و دورویان و نفاق پیشگان با آراستن بدیهای فرمانروای خودکامه، در میان کامه‌ها و شهوتها می‌چرند.
بدین‌سان اســت که مادی‌گرایان، خداوندگاران کار و بارند و اصحاب سود و صلاح از درون واقعیت می‌نگرند و واقعیت اینان، به گونه‌ی زیر، رویارویشان به تصویر کشیده می‌شود:
- سیری جز به خوراک نیست و خوراک جز از مال و ثروت نیست، و مال و ثروتی نیست مگر در نزد حکومت.
- بزرگی و شایستگی و نیک نامی جز به خویشکاری و مقام نیست و هیچ مقام و جایگامی نیست مگر در نزد حکومت.
- هیچ آرامش و خوشی و سلامتی نیست مگر با مردمداری و همسازی با جامعه، و همسازی با جامعه مگر با پیروی از باور غالب و دیدگاه عمومی مسلط، نیست. (1)
این اســت رهیافتهای فلسفه‌ای که پایه بر اسباب و مسببات دارد؛ ارزشهایی که مادی‌گرایان بدان داوری می‌کنند.
لیک فروغ ایمان اســت که زمانی در جانها افروخته می‌آید، به نورانی ساختن دل و اندیشه و اعضا می‌آغازد، بندهای سنگین زمینی را می‌گسلد و روح را بالا می‌برد و مؤمن را به روشن‌بینی و شفاف نگری‌ای می‌رساند که فروغ ایزدی را در پس اسباب مادی می‌نگرد و درمی‌یابد که این اسباب را آفریدگار هستی و تدبیرگر آن، برنهاده اســت و سرنوشت موجودات به دست اوست و اوست که به چیزی گوید: باشد، پس در دم هستی می‌یابد.
ریشه‌ی چنین ایمانی، رهیافتهای ویژه‌ای دارد، و نتایج مستقل و پیش بینی‌های جداگانه‌ای دارد. چنین ایمانی از کامه‌های دنیا و لذتهای آن فراتر اســت و به دیده? بی اعتنایی و خواری، می‌بیندش. جان و روح خود را به آن سرای جاوید فراز می‌برد، پس نه خشنود به فروتنی و پذیرش و نه تسلیم در برابر ابهت حکومت می‌گردد، هر چند چیره باشد و بیدادگر؛ و نه تسلیم فشار جامعه و فلسفه‌ی آن می‌شود هر چند سنگینی خویش را بر همه جا افکنده باشد. چنین ایمانی رودرروی ستم می‌ایستد تا کلمه توحید و یکتاپرستی را بیان دارد و بانگ برآورد که خدایی جز الله که آسمانها و زمین را آفرید، نیست؛ اوست که به دستش امر هستی اســت و به سویش برگشت و فرجام. حکم و فرمانی نیست مگر برای تدبیرگر هستی و برنهاننده‌ی سنتها، روزیها و ویژگیهای آن، و هیچ فرمانبری و اطاعتی نیست برای آن کس که از شرع و آیین وی و از دستور و سامانه‌اش در زندگی، روی برمی‌تابد.
شخص مؤمن در ایستادگی‌اش در برابر بیداد، به خرد و حکمت پایبند اســت، از این رو، مردمان را به تدبر و اندیشه در موجودات پیرامونشان فرا می‌خواند تا به راستی، آفریدگار شایسته‌ی پرستش را بشناسند؛ و دشمنان و مخالفان را به نبرد دلیل با دلیل و داوری بر پایه‌ی برهان و خرد و منطق دعوت می‌کند؛ «این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کسی که بر خدا دروغ بندد؟» (کهف/ 15).
راست آن اســت که اینان، [جوانان کهف] دارای بن مایه‌ها و عناصری سازنده بوده‌اند که پیروزی و کامیابی را بر ایشان فرود می‌آورد و فراخوانی اینان را با پذیرش، همراه می‌کرد «آنان جوانانی بودند که پروردگارشان ایمان آورده بودند (کهف / 13). جوانی و توانمندی جسمی در جنگ با باطل و نبرد با اهل آن، مطلوب و بایسته اســت، لیک ایمان اســت که همانا زین و سلاحی اســت بُران که دین گستر و مبلّغ به یاری آن، می‌تازد و جولان می‌دهد و بر باطلش فرود می‌آورد تا به ناگاه، باطل نابود گردد.
سنّت خداوند در پیروزی و ظفرمندی دین گستریها، نهفته در رهیافتها و نگرشهای درست مبلّغان و دین گستران اســت و این که گروهی باشند برجسته و متمایز که آرزوی رسیدن به کرانهای دین گستری و دعوت الهی را دارند و در راهش جانفشانی کنند، بی آن که دیده بر شمار و فزونی افراد خود داشته باشند.
این اســت ماجرای جوانان ایمان پیشه؛ پروردگار آسمانها و زمین، کردار و عمل اینان را با فضل و مهر فراوان خویش، دریافت، پس دلهای اینان را به هم استوار داشت و از آن، ترس و سرگردانی و پریشانی را به در کرد و آن را آکنده از دلیری و آرامش و توان و باور و تاب و شکیبایی و شادمانی ساخت و بر باورشان افزود و خشنودی و تسلیم به خواست خداوند را در ایشان فزون نمود؛ «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم. و دلهایشان را استوار گردانیدیم...» (کهف/ 14-13).
زمانی که این بن مایه‌ها و عناصر سازنده در آدمی فراهم آید: جوانی، باورمندی، دل استواری و قدرت تصمیم‌گیری، چنین آدمی را آرامشی نیست، بلکه چاره‌ای از نبرد و مبارزه با باطل و ایستادگی در برابر آن وجود ندارد؛ این اســت کار جوانان سوره‌ی کهف: «آنگاه که (به قصد مخالفت با شرک) برخاستند و گفتند: "پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین اســت. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند، که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم. این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟" (کهف 14-15).
جوانان سوره‌ی کهف، در پهنه‌ی گسترده‌ی این چنین احساسات والا و عواطف رخشان به فروغ ایمان، بدین رأی و بینش ره می‌یابند که با یکدیگر به سوی غار به در شوند تا پس از دوری روحی و معرفتی از جامعه‌ی نادان روزگار خود، به جسم و تن نیز از آن کناره گیرند، تا درباره‌ی شیوه‌ی مؤثر نبرد با باطل، اندیشه‌ای کنند. با وجود این، اگر ایشان را توان مبارزه‌ی روی در روی نیست، در توان ایشان هست که در زمین گسترده‌ی خداوند، ره پویند و در راه خدا، هجرت گزینند؛ و «هر که در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاههای فراوان و گشایشها خواهد یافت» (نساء/ 100).
پس دوری روحی و معرفتی، همیشه بایسته و ضروری اســت، چه به هیچ روی و رای، دوستی و مهرورزی با آن که با خدا و فرستاده‌ی او ستیزه‌گری کرده اســت، روا نباشد، هر چند خویش نزدیک یا جایگاه و پایگاهی داشته باشد.
لیک دوری جسمی، دارای شروطی اســت، و چه بسا مهمترین آن شروط آنچه باشد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد فرموده اســت که: آدمی، برای حق و راستی، یارانی نیابد، آن گاه که بیند آزمندی و مال پرستی، مورد فرمانبری و اطاعت اســت و هوی و هوس و کامه، مورد پیروی، و هر کسی به دیدگاه و بینش خویش فخر می‌فروشد (2)؛ و دیگر آن که مسلمانان را گروه و جماعتی نباشد که در این هنگام، کناره‌گیری و دوری جسمی و روی آوردن به کارهای شخصی و رها ساختن امر مردم، رواست.
بخاری از ابوسعید خدری - که خدایش از او خشنود باد! - روایت کرده اســت که گفت: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «چه بسا، بهترین دارایی مسلمان، گوسپندی باشد که در دره‌های کوهساران و محلهای باران خیز، بچراند تا بدین سان دین خویش را از آشوبها و فتنه‌ها بگریزاند (3)».
جوانان در حالی گام به سوی غار می‌نهادند که غرقه و شیفته‌ی حال خویش و فرجام کارشان بودند. توجه و عنایت پروردگار و خواست او، چیزی مهمتر از آن را برای ایشان فراهم آورده بود تا رنج و شکنج اینان را تاوان بخشد و بسنده گردد. همین که به غار رسیدند، سالیانی چند بر گوشهایشان پرده‌ای افکنده شد و اقامتگاهی برایشان مهیا گشت که در آن، شرایط بهداشتی و سازگاری، به فراوانی فراهم بود، از خورشید و تهویه و دوری از گرد و خاک؛ کژدمهای زمانه از درآمدن به غار اینان باز ایستادند، هر چند در برون بودند. گردونه‌ی زندگی به خواست خداوند، روان بود؛ پیروزی ایمان بود و در آمدن مردم به فرمان خدا. اوضاع، دیگر شده بود، امنیت و آرامش به جای ستم و سرکشی و بیداد جای گرفته بود، پس خداوند که بزرگ و باشکوه اســت، بار به انگیختگی اینان داد تا نشانه‌های بزرگواری‌اش به جوانان هویدا شود و در همان دم، حجت و برهانی استوار گردد برای آن که گمان برده اســت انگیختگی و رستاخیز به روز واپسین، رستاخیز جانهاست و نه تن‌ها. بدین سان خداوند پاک و والا این جوانان را از خواب به در کرد و از آنَش برانگیخت و ایشان را رها نمایاند تا نمونه‌ای باشند دیدنی و محسوس از توان و قدرت آفریدگار در زنده ساختن پس از مرگ. پس همان گونه که تنهای ایشان را از پوسیدگی حفظ کرد و جانشان را پس از گذشت سده‌های پی در پی، به تن‌هایشان برگرداند، توانا و قادرست که بخشهای پراکنده‌ی تن و پوسیده‌های آن را گرد آورد و در روز شمار، جان و روح را به آنها بازگرداند.

بیان تفصیلی و تحلیلی داستان

- سبک بیان داستان یاران غار، شیوه‌ای اســت در آغاز، چکیده و اجمال، و در پایان، بیانی دراز دامن و مفصل، بیان جنبه‌ها و قطعاتی از داستان و آن گاه برشهایی میان قطعه‌ها و بخشهای داستان که از بافت شناخته می‌گردد.
- نیز داستان، سویه‌ها و رویه‌هایی بنیادین را درباره‌ی قهرمانان داستان یادآور می‌شود و از جنبه‌های دیگر که بیهوده‌اند و بی حاصل، روی برتابیده اســت. بدین سان، اینان [قهرمانان داستان] جوانانی‌اند که ایمان آوردند و بر بیداد و خودکامگی شوریدند و پس از پناه جستن به آغوش پروردگارشان تا فرارویشان راهی نهاد، غار، اینان را پناه داد.
- سبک قرآنی، از یادکرد نام فرمانروایی که اینان از او سرپیچیدند و نپذیرفتن ظلم و ستمش را بانگ برآوردند، فروگذاری کرده اســت چه چنین کاری، دارای اهمیت نیست زیرا بیدادگران و ستمگران خداپنداشته و سرکشان و ظالمان حاکم، در هر زمان و مکان، فراوانند. از این اســت که پندگیری و عبرت به اشخاص نیست، بلکه، به کردار نادرست و زشتی اســت که اینان را به آن [یعنی خداپنداری و ستمکاری] کشانیده اســت و به اثری اســت که در میان مردمان، به جای می‌نهند.
- آیات ارجمند سوره‌ی کهف، متعرض طبقه‌ای که جوانان بدان منسوبند و این که چگونه بر این اندیشه خود گرد هم آمده‌اند، نمی‌شود.
- آیات سوره‌ی کهف بیان نمی‌کند که خارج شدن جوانان از چه راهی و با چه وضعیتی بوده اســت و شمار اینان چه اندازه بوده و ویژگی و حالت سگی که همراه اینان گشت، چه سان بوده اســت.
- به هنگام بیان تفصیلی و درازآهنگ داستان، می‌بینیم که به جنبه‌های عقیدتی و مفاهیم بنیادین پرداخته و جز آن را فرو نهاده اســت.
- بدین سان، اینان جوانانی‌اند که باور به خداوند پاک و والا ایشان را گرد هم آورده اســت: «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند» (کهف /13).
- مهر و رحمت پروردگار پاک و والا و توجه او، اینان را آماده ساخت؛ «و بر هدایتشان افزودیم» (کهف/ 13).
- و از آنجا که این جوانان را آن تجربه‌ها و آموخته‌های ریشه دار در رویارویی با سختیها نبود، پس لطف و بزرگواری خداوند ایشان را مهیا ساخت؛ «و دلهایشان را استوار گردانیدیم» (کهف /14).
- پس در نتیجه‌ی این دل استواری بود، پایمردی و دلارامی و عزم درست و نازش و بالش به باور و ایمان به خدا؛ «آن گاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند و گفتند: «پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین اســت. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم (کهف /14).
- سپس توجه و نگاهی اســت به آنچه پیرامون ایشان اســت و اینان به فروغِ بینش و تشخیص، آن تاری و تاریکی را که بر قومشان خیمه زده اســت، و آن نادانی و گمراهی را که قومشان در آن سرگردان بودند و بی پروا، می‌نگریستند؛ پس در این باره، اینان را می‌نکوهیدند که از چه روی، داوری خردی را نمی‌خواهند که آفریدگار اینان، به ایشان بخشیده اســت و برای چه به دنبال دلیل و برهانی نیستند برای آنچه برآنند؛ «این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟» (کهف /15).
فاصله‌ای در بیان داستان می‌افتد، گویی پرده‌ی نخست فرو افتاده اســت و جوانان روی به سوی غار نهادند.
آنگاه اســت که صحنه‌ی دوم آغاز می‌گیرد و در غار، بر گوشهای جوانان پرده‌ای افکنده می‌آید؛ زمان نسبت به اینان باز ایستاده اســت لیک چرخ هستی، آرام نگرفته اســت و بخشی از سامانه‌ی هستی، برای حفاظت و نگهداری از جوانان و غارشان، گماشته شده اســت. بدین‌سان، خورشید از تمام جهان، تنها به اینان مشغول اســت و تو گویی مدار فلک آن، تنها بر گرد این غار اســت، گویا خورشید برای جوانان مادری دلسوز اســت که بام و شام، ایشان را مواظبت می‌کند؛ «که چون برمی‌آید از غارشان به سمت راست مایل اســت، و چون فرو می‌شود از سمت چپ دامن برمی‌چیند. (کهف /17). لیک جای جوانان؛ «و آنان در جایی فراخ از آن غار قرار گرفته‌اند.» (کهف/17)؛ جای اینان، جایی اســت فراخ در درون غار که یاریگر حفظ اجسام اینان اســت، با شرایطی بهداشتی و به دور از گندیدگی و نمداری. این اســت نشانه‌های بزرگ پروردگاری که این جوانان ارجدار خداوند را در برگرفته و برای ایشان، اسباب را فراهم ساخته و سنتها و آیین هستی را برای اینان به کار گماشته اســت؛ «این از نشانه‌های [قدرت] خداست. خدا هر که را راهنمایی کند او راه یافته اســت، و هر که را بیراه گذارد، هرگز برای او یاری راهبر نخواهی یافت» (کهف /17). این نشانه‌های بزرگ، به نشانه‌ای بزرگتر آراسته شده‌اند، و آن، همانا بخشش حفاظتی معنوی اســت به ایشان، با درافکندن بیم و هراس در قلب هر آن کس که از حال اینان، پی جویی کند یا در نزدیک شدن به اینان، تلاش ورزد؛ «و می‌پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته‌اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیم، و سگشان بر آستانه‌ی [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع می‌یافتی، گریزان روی از آنها برمی‌تافتی و از [مشاهده‌ی] آنها آکنده از بیم می‌شدی» (کهف /18).
- آیات گرانسنگ سوره‌ی کهف، از مدت زمانی که اینان در غار، پیش از به خواب رفتنشان گذرانیده‌اند، با ما گفتگو نکرده‌اند.
- درباره‌ی کارهایی که اینان انجام داده و چاره اندیشیهایی که داشته‌اند، سخن نرانده‌اند که آیا اینان به سوی مردمشان بازمی‌گردند تا راه را به ایشان نشان دهند یا به خاطر دینشان، گریزان در زمین ره می‌پیمایند.
- و آیا همراه اینان کتاب و نوشته‌ای بوده اســت که از آن بیاموزند و امور دینشان را فراگیرند. با وجود این، برخی تفسیرگویان برآنند که منظور از «رقیم» [آیه‌ی 9]، کتاب و نوشتاری اســت که اینان برای آموختن و آموزاندن، به همراه داشته‌اند؛ «کتابی اســت نوشته شده (4)» (مطففین/ 9و20)؛ و دیگران گفته‌اند: رقیم، تخته سنگی اســت که در زمانهای بعد، بر در غار اینان نهاده شد.
می بایست خورد و خوراک اینان که همراه داشته‌اند، پیش از به خواب رفتنشان، پایان یافته باشد، چه [پس از بیداری] از این که همراه اینان زاد و آذوقه‌ای نبود، به شگفت در نیامدند. به ناگاه، روند داستان، به پرده‌ی سوم کشیده می‌شود:
«وَ کَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ...» و این چنین بیدارشان کردیم، تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گوینده‌ای از آنان گفت: «چقدر مانده‌اید؟ گفتند: روزی یا پاره‌ای از روز را مانده‌ایم». [سرانجام] گفتند: «پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر اســت، اینک یکی از خودتان را [با این پول خود به شهر] بفرستید...» (کهف /19).
شیوه‌ی گفتگوی برخی از اینان با یکدیگر و گزینش واژگان بیان شده، در آدمی احساس سنگینی پس از خواب طولانی را در می‌افکند؛ «چقدر مانده‌اید؟»، گفتند: روزی یا پاره‌ای از روز را مانده‌ایم.» گفتند: «پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر اســت. اینک یکی از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید...».
تکرار حرف «ثاء» در این صحنه که بیداری اینان را به وصف کشیده اســت، دارای اشاراتی اســت گویای این سنگینی: «بَعَثناهم، کَم لَبِثتُم، لَبِثنا، بِمالَبِثتُم، فَابعَثوُا»؛ و سپس، درباره‌ی این که چه مدت خواب بوده‌اند، به درازآهنگی، درنگ نمی‌کنند، همان گونه که وضع و حال کسی که از خوابی سنگین بیدار شده چنین اســت؛ چنین کسی فکر خویش را نمی‌تواند بر موضوعی معین متمرکز سازد، بلکه ذهن او به چیزی ضروری روی می‌آورد که وی را سررسیده اســت و آن، همانا احساس گرسنگی و نیاز به خوردن غذایی اســت. لیک همراه اینان آذوقه‌ای نیست، پس باید که درباره‌ی رفتن یکی از ایشان به شهر برای خرید غذا، اندیشه‌ای کند.
پس، توصیه و سفارش اســت به آهسته کاری و هوشیاری تا مبادا کار اینان برملا شود و گرفتار غلامان حلقه به گوش فرمانروای بیداد گردند؛ «و باید زیرکی به خرج دهد و هیچ کس را از [حال] شما آگاه نگرداند. چرا که اگر آنان بر شما دست یابد، سنگسارتان می‌کند یا شما را به کیش خود بازمی‌گردانند و در آن صورت، هرگز روی رستگاری نخواهید دید» (کهف/20-19). پرده‌ی سوم فرو می‌افتد و تماشاگران نفس در سینه حبس کرده و چشم انتظار رخدادی ناگهانی‌اند تا بدین سان جوانی را بشناسند که آهنگ درآمدن به شهر را کرده اســت، بی آن که اهالی آنجا از آن باخبر باشند. شنونده و خواننده وانهاده شده‌اند تا تصویرها و شکلهایی را که بدان می‌توان مؤمنان شهر را شناخت و میزان شگفتی جوان و دوستانش را از این دیگرگونی بنیادین و شگفت دریافت، به دست خیال و پندار بسپارند. پاک اســت آن دیگر کننده‌ی حالها! حکومت ستم و خودکامگی، سر آمده اســت و سپاهیان و بزرگان خداستیزی و گمراهی، روی بر تافته‌اند و بر شهر، فروغ ایمان تابیده اســت.

اَمّا الدّیارُ فانّها کَدِیارهم *** و أری رجالَ الحَیِّ غیرَ رجاله (5)

بدین سان مردمان جز آن مردمان بودند و اوضاع و احوال جز آن، به گونه‌ای که مؤمنان و باورمندان در اعتقادها و زندگی‌شان در آرامش و آسایش بودند و گرایش به نیکی و خویی در میانشان فراگیر.
به سانِ چشم بر هم زدنی و به تندی و کوتاهی، پرده‌ی چهارم می‌گذرد و شناسایی این جوانان انجام می‌گیرد و ردیابی بقیه‌ی ایشان به فرجام می‌رسد، و مهر و رحمت خداوند پاک و والا دیگر باره برای ایشان فراهم می‌آید و اینان را به دوست برین می‌رساند، چه ماندن اینان بر زمین، دارای سود و منفعتی نیست و مردم جز آن کسانی‌اند که این را می‌شناختد؛ به هم وابستگیها و روابط نزدیک، از هم گسسته اســت و عادات و رسوم و شیوه‌های زندگی، دیگر گشته اســت؛ به گونه‌ای که اینان در چشم مردمان، ماننده‌تر به یادمانها و خاطرات زنده‌ی اینانند تا به اشخاصی واقعی و راستین؛ «و بدین گونه [مردم آن دیار را] بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده‌ی خدا راست اســت و [در فرا رسیدن] قیامت، هیچ شکی نیست» (کهف/ 21).
از بیدار گشتن اینان از خواب، پند و عبرتی گرفته می‌شود، مبنی بر این که اینان نمونه‌ای بودند محسوس بر رستاخیز پس از مرگ.
سپس پرده‌ی پنجم و آخر به نمایش گذارده می‌شود و مردم درباره‌ی دو امر که مربوط به اینان اســت، چند و چون می‌کنند: شمار اینان و مدت زمانی که در غار مانده‌اند.
گسستها و بریدگیهای میان رویدادهای داستان، به خواست و عامدانه اســت، چه این گسستها جوی را پیش می‌دارد که در آن، شنونده، شرکت می‌کند و خواستار آگاهی جوییهای بیشتر می‌گردد.
اگر رویدادهای جزیی و بی اهمیت یاد می‌شد، حس و حال شنونده، بی روح می‌گشت و رویدادها با خمودگی ذهن و سردی عواطف، دریافت می‌شد.
در پرده‌ی پنجم، داستان با بیان دو تصویر جدال آمیز، به پایان می‌رسد؛ سخن و رأی درست درباره‌ی این جوانان و درباره‌ی مدتی که اینان در غار گذرانیده‌اند.
این پرده، با این سخن و جهت دهی پروردگار به فرجام می‌رسد که بندگان به آفریدگار آسمانها و زمین پناه جویند، آن سان که باشندگان غار به سویش پناه بردند و وی ایشان را در پناه خود گرفت و راهنمایی و هدایت را از برای کارشان مهیا فرمود و یادمان ایشان را در میان پرهیزگاران نیکو کردار، جاودان ساخت.
این گونه اســت، ‌ای محمد! بخوان آنچه را از کتاب پروردگارت که به سویت وحی می‌گردد و بر پروردگارت استوار باش که اوست پناه و امان جای تو و جز او پناهگاهیت نیست.

بازکاوی، خروج موضوعی و دلیل آن

در سبب نزول آمده اســت که چون قریشیان سه پرسش از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند، ایشان به گروه قریش فرمود: فردا نزدم آید تا آگاهتان سازم. لیک وحی برای زمانی باز ایستاد تا این که مکّیان به شایعه پراکنی پرداختند.
در خلال سخن از چند و چون کنندگان درباره‌ی باشندگان غار- درباره‌ی شمار اینان و مدت زمان ماندن اینان در غار- آمده اســت: «و زنهار در مورد چیزی مگوی که من آن را فردا انجام خواهم داد. مگر آن که خدا بخواهد، و چون فراموش کردی پروردگارت را یاد کن و بگو: «امید که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب اســت، هدایت کند» (کهف/ 23-24).
بی گمان در این تأخیر در پاسخ - و در این وضعیت بحرانی - تنگنایی بوده اســت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را.
لیک آیا این تأخیر را حکمتی اســت؟
همانا بر این باوریم که تمامی حکمت و نیکی و خیر آدمی در آنچه اســت که پروردگار پاک و والا برای بندگان ایمان پیشه‌اش برگزیده اســت؛ و در رأس این نیک کاریها و خیرخواهیها، آنچه اســت که خداوند پاک و والا برای پیامبران و فرستادگانش گزین فرموده اســت. چه بسا دلیل و حکمت آن بر ما روشن شود و چه بسا پوشیده ماند، لیک خواست پروردگار و خیر او، در این باره، بهترین و ماندگارترین اســت.
شاید، حکمت و دلیل این تأخیر، سه مورد زیر باشد که دریافته‌ایم:
الف) بُعد و جنبه‌ی تربیتی امت اسلامی، از خلال چنین موضعگیری در برابر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ چه مؤمن را بایسته اســت هر چیزی را به خواست و اراده‌ی خداوند پاک و والا پیوند بخشد و از آن غفلت نورزد؛ و اگر از آن غافل گشت، می‌باید که در نخستین رخداد یا اولین نظر، او را یاد آورد؛ «و چون فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن» (کهف/ 24).
ب) در این تأخیر - به گونه‌ای غیر مستقیم- برهان و دلیلی اســت برای قریشیان، که محمد را از امر وحی، چیزی جز دریافت و تبلیغ نیست و وی به این وظیفه و رسالت فرموده شده و در کوتاهی در آن، نکوهش می‌شود. او را نیست که از خود چیزی را بسازد یا دیگر کند یا پس و پیش نماید و یا پوشیده دارد. آیات بسیاری بر این جنبه، انگشت نهاده‌اند: «و اگر [او] پاره‌ای گفته‌ها بر ما بسته بود. دست راستش را سخت می‌گرفتیم. سپس رگ قلبش را پاره می‌کردیم.» (حاقه/ 44-46).
«... بگو: مرا نرسد که آن [قرآن] را از پیش خود عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ می‌ترسم» (یونس/ 15).
زمانی که یادآوریم، اصل استفسار و پرسشگری، برای دستیابی و رسیدن به راستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در ادعای پیامبری بوده اســت، اهمیت این گونه برهان و دلیل را در رویارویی با رخدادها و اتفاقها، درمی‌یابیم؛ فضای حادثه، سوره و آیات، به تمامی، در جهت اثبات راستی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نادرستی شیوه‌های قریشیان اســت و بیان دروغین بودن نگرشها و دیدگاههای اینان و تلاشهایشان در رسیدن به باطل انگاشتن دعوت پیامبری و توجیه و سودهی مواضع شرک آلودشان و بیان آگاهی و اشراف اینان بر حقیقت ارزشهایی که بدان باور دارند و پایه بر آن می‌نهند.
ج) اگر پاسخ، در همان زمانی داده می‌شد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای قریشیان تعیین فرموده بود، این رخداد مانند هر رخداد دیگری می‌شد که در روابط روزانه‌ی مردم قریش اتفاق می‌افتد.
لیک هنگامی که قریشیان آهنگ توجه به این گونه پرسشها را کردند؛ و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین زمان پاسخ فرمود و آن گاه تأخیر بود و به پس افکندن پاسخ - چنان که روایت می‌گوید که حتّی مکیان، به شایعه پراکنی پرداختند - در چنین هنگامی اســت که جانها، جانهایی گشته‌اند چشم به راه و کنجکاو و مشتاق، در حالی که گفته‌ها و شایعه‌ها در میان مردم، فراوان شده اســت.
این شیوه از شیوه‌های تبلیغ، تأثیر و کارایی دارد و اذهان عمومی را به موضوع تبلیغ مشغول می‌سازد، و آن گاه که پاسخ به هنگام نیاز شدید به آن از راه می‌رسد، در آدمی تأثیرگذارتر و کاراتر اســت.
شاید این مطلب، همان مفهومی باشد که در آیه، به دنبال موضوع مشیت و خواست خداوندی بیان می‌شود؛ «... و بگو: «امید که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب اســت، هدایت کند (کهف/ 24)».
بنابراین، نتایج و دستاوردهای مترتب بر این تأخیر در پاسخ، درست‌تر و به صواب، نزدیک‌تر اســت.
چه بسا همانند این مورد، رخداد «اِفک» باشد در آیات پس از آن [در سوره‌ی نور، آیه11]: «آن [تهمت] را شری برای خود تصور مکنید، بلکه برای شما در آن مصلحتی [بوده] اســت.» و آن مصلحتی که بر این رخداد، مترتب اســت، ابعاد تربیتی و بیان فضل و برتری خاندان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و همسران پاک ایشان اســت و بیان فضل خاندان ابوبکر (6) و آنچه از معادن ارزشمند یاران پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کشف می‌گردد.
برای بیان این مورد و نیز ارائه‌ی نکته‌های سودمند، به رخدادهای مشابهی می‌پردازیم که قرآن کریم یادآور شده اســت و در آنهاست تاخیر در پاسخ و به جا نیاوردن خواست پیامبر (علیه السلام) همانند آنچه براى یوسف (علیه السلام) رخ داد.
در داستان یوسف (علیه السلام) وی از آن شخص آزاد شده - یکی از دو دوست زندانش - درخواست که «مرا نزد آقای خود به یاد آور!» (یوسف/42)، چه این که مشتاق به در شدن از زندان بود، لیک هنوز روزهای نخست بود-یا بگو ماههای آغازین - از زندان شدنش، اینک باید اوضاع دربار پادشاه و ملازمان او را در این زمان، به تصویر کشیم:
1. شهر و درباریان، شایعه‌ها و سخنان پراکنده‌ای را درباره‌ی زن عزیز و جوان او [یوسف] در پیچانیده بودند؛ و آنچه پادشاه را وادار ساخت - با وجود تأکید او بر بی گناهی یوسف - که یوسف را به زندان درافکند، به درستی، قیل و قالها بود؛ با وجود این برگشت دوباره‌ی یوسف به صحنه، آتش را دیگر باره برمی افروخت و دوباره بر شایعه‌ها و ژاژگوییها دامن می‌زد.
2. زن عزیز که رسوای عشق یوسف بود، اگر چه به هنگام خودداری یوسف و تن در ندادن او به اشتیاق و هوس سرکشش، صدمه‌ای روحی خورده بود، لیک، دلبسته‌ی او بود و ممکن نبود که در این زمان کوتاه، این دلبستگی فرونشیند؛ بلکه چه بسا وی در آن هنگام که دلیل و برهان بر زنان همگن شهرش اقامه می‌کرد، چیزی از آن یادمانهای سرشار و فراوان خویش را دیگر باره تکرار کرده باشد؛ و ناگزیر از این اعتراف گرفت و به اعتراف وادارشان نمود که هر زنی، اگر به جای او بود، چنین کاری را می‌کرد و چنین تلاشی را می‌ورزید، او هم مانند دیگر زنان اســت که در این گونه روابط، در منطق زنان، معذور و بخشوده اســت. از این اســت که به در ساختن دوباره‌ی یوسف از زندان و در خلال این زمان کوتاه، زن عزیز را وامی‌داشت که در انتقام خویش، برای کرامت و بزرگواری‌اش، به هوش باشد و دیگر باره تلاشی کند و بر سر راه یوسف (علیه السلام) به دشواریهای نوی درافکند؛ یوسفی که پروردگارش با کمال میل وعده‌ای مهمتر از آن به او داده اســت، تا باب پیامبران باشد و ارج و ارز آن را بیاید که پدران نسلی را به گیتی پای نهد که از ایشان خواهند بود؛ اسباط بنی اسراییل.
3. اگر یوسف (علیه السلام) در این مرحله از زندان به در می‌شد، کسی او را احساس نمی‌کرد چه در آن شرایط نیازی به او نبود؛ بلکه او یکی از ملازمان می‌گشت که -چه بسیار هم بودند!-. سرزمین مصر در آن هنگام، در گشادگی و فراخی زندگی و در ناز و نعمت بود، لیک هنگامی که نشانه‌های بحرانهای سیاسی یا اقتصادی یا نظامی رخ می‌نماید، سرپرستان و کارآزمودگان این زمینه‌ها، دلهاشان به یکدیگر استوار می‌گردد و می‌توان بود که توده‌های مردم در راه پاسداشت زندگی خود و جای گرفتن در جایگاه برین و والای خویش، جان خویش ببخشند، زیرا اینان [سرپرستان و کارگزاران] را با این نگاه می‌نگرند که اینان رهانندگان آنها در این زمینه و مرحله هستند؛ در شب تار، ماه پُر، ناپدید می‌گردد و اینگونه اســت که خداوند پاک و والا شرایط را برای یوسف آماده می‌سازد. در چشم انداز آینده، نشانه‌های گرسنگی‌ای مرگ آور بود - هر چند پس از 7 سال پربار-چه هفت گاو لاغرى که هفت گاو فربه را می‌خورند [گزارنده‌ی] هنگامه‌ای وخیم خواهند بود؛ هر چند اینک آن زمان سر نرسیده اســت و کارکردها و تدابیر، حکیمانه نیست. سرزمین مصر در تنگناها و بحرانها گرفتار خواهد آمد و مردمان را به انقلاب و ویرانگری برمی آشوبد - و مردم عامه و توده‌ی فرودین اینان را جز شکمشان، راهبر نیست - پس، این گونه اســت که کار بالا می‌گیرد و گزیری از نیرویی توانمند و آماده نیست.
بدین سان، نقش یوسف (علیه السلام) برای قبولاندن دو شرطش انجام می‌گیرد، بی آن که به بزرگواری پادشاه معترف باشد به دلیل رها نمودنش از زندان - این از آن بود که یوسف نیز خود را چونان عددی بی معنا بر اعداد ملازمان و رهیان نیفزاید. پادشاه، در گشایش کار یوسف مصر اســت:

شرط نخست:

ارج و اعتبار یوسف به او برگردانده شود و بی گناهی وی از سوی تمامی مردمان هویدا و روشنتر از خورشید شود؛ و باید که آن زن لاف زن مدعی، نخستین اعتراف کنندگان باشد و حقیقت را به گونه‌ی کامل یاد آورد؛ همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان اســت» (یوسف/51).

شرط دوم:

پادشاه و سران دربار، کسانی را که برانگیزاننده‌ی این ژاژ خواییها و
دروغها درباره‌ی یوسف بودند، نکوهش نمایند و سرزنش رو دارند؛ [پادشاه] گفت: "وقتی از یوسف کم می‌خواستید، چه منظور داشتید؟» زنان گفتند: «منزّه اســت خدا، ما گناهی بر او نمی‌دانیم"» (یوسف /51).
پس از آن که اعتماد پادشاه به یوسف (علیه السلام) فزون گشت و وی ارزش و دانایی و کارآزمودگی وی را فهمید و دریافت که او گنجی اســت که نه در اندازه‌ی ارزش مال و ثروت اســت و نه سپاهی از رَدان و بزرگان او را همتایند، جایگاهش نزد وی بلند گشت. این اعتماد و این جایگاه، مقدمه و زمینه‌ای گشت برای پدید آوردن پذیرش و گرایشی در پادشاه تا از پیروان دعوت یوسف (علیه السلام) گردد - و چگونه این نباشد- که او کانون راز و رای پادشاه اســت و ملازم ویژه‌ی اوست که بر او تکیه می‌کند؛ تو گویی که پادشاه پیامبری اســت فرستاده شده که یوسف (علیه السلام) رهنمودهای پروردگاری را به وی می‌آموزند. در شریعتهای پیشین، از اموری که مرسوم بوده اســت، آن بوده که پیامبری در میان امتی یافت می‌شده و پادشاهی پیرو آن پیامبر و شریعت وی پیدا می‌گشته اســت، به گونه‌ای که به دست آن پیامبر بوده اســت قدرت اجرایی؛ آن سان که در داستان طالوت آمده اســت! بی گمان، پیامبری و حکمفرمایی در دست یک کس، برای امر رسالت و پیامبری، کاراتر، و برای قدرت حکومت، تواناتر و برای دادگستری، فراخوان‌تر اســت. پس از آن که یوسف (علیه السلام) این جایگاه را نزد پادشاه و سران حکومت و در قالب توده‌ی مردم فراهم آورد چنان که در تعبیر پادشاه از او آمده: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی» (یوسف /54)، نقش سوم یوسف، برای قبولاندن و گفتن شرط سوم و پایانی‌اش، انجام می‌یابد. «[یوسف] گفت: "مرا بر خزانه‌های این سرزمین بگمار، که من نگهبانی دانا هستم"» (یوسف/ 55).
بنابراین، آیا تأخیر در آزادسازی یوسف بهتر نیست و آیا این گونه نیست که گزینش و انتخاب خداوند پاک و والا بهترین اســت و در آن اســت رستگاری و کامگاری؟
«و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم (7)، که در آن، هر جا که می‌خواست، سکونت می‌کرد. هر که را بخواهیم به رحمت خود می‌رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی‌سازیم. و البته اجر آخرت، برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری می‌نمودند، بهتر اســت» (یوسف/56-57).
4. از این نکته دیده بر هم نبندیم که در این تأخیر - به ویژه در داستان یوسف (علیه السلام) - گونه‌ای از انواع تربیت الهی وجود دارد و بیانی اســت از سنّت دعوتهای الهی، چه زندان اســت و رنج و شکنجهای آن، و بی اعتمادی به اسباب مادی و تقویت ارتباط و استحکام پیوند با خداوند پاک و والا و توکل بر او...
داستان یوسف، مکتبی اســت برای آنان که به سوی خداوند پاک و والا، دعوتگرند. این حکمت، از حکمتهای سه گانه‌ی نخست، کم ارزش‌تر نیست.

پندها و عبرتها

پیش از آن که داستان یاران غار را به پایان ببریم، بخشی از پندها و عبرتهایی را که در عبارتهای پیشین، مناسبتی برای یادکرد آن پیش نیامد، یاد می‌آوریم:
1. جوانان، در پاسخ به فراخوان حق، شتابان‌ترند و در جانفشانی در راه او، گام استوارتر و مصمم‌تر.
2. صداقت جوانان در توجه و روی آوردن به خداوند پاک و والا و پناه به سایه سار او و نیک گمانی به حضرتش، با مهر و رحمت گسترده و بی کران پروردگار پاک و والا مواجه می‌گردد که بندگان پاکباز و اخلاص پیشه‌اش را دربرگیرنده اســت.
الف) خداوند در قلبهای اینان آرامش نهاده و به آرامشی روحانی استوارشان داشته اســت و بدین سان گشاده‌دلی و شکیبایی و آرامش و امنیت را پیش از آن که در محیط برون یافته آید، در قلبهای اینان پدید آورده اســت.
ب) خداوند برای جوانان، اسباب حفاظت و دفاعی را فراهم آورده اســت که توانها و قدرتهای بشری در برابر آن ناتوانند؛ از برای اینان خورشید را به کار گماشته و مسخرشان ساخته اســت و تن‌های اینان را از آثار دیگرگونیهای روز و شب و تغییر آب و هوا برکنار داشته و آن را از بیماریها و پوسیدگی محافظت کرده اســت، همان گونه که از ریشخندها و نابخردیهای هرزه‌خویان و تفتیشهای کنجکاوان پاس داشته اســت و بر ایشان بیم و هراس را در افکنده: «و می‌پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته‌اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیم و سگشان بر آستانه‌ی [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع می‌یافتی، گریزان از آنها برمی‌تافتی و از [مشاهده‌ی] آنها آکنده از بیم می‌شدی» (کهف/18).
3. توجه الهی با وضعیت جوانان همراهی کرده و خواست ایزد سرمدی اسباب و ساز و کارها را برای نمایاندن حکمت بلند دستیابی به اینان فراهم آورده اســت. بر این پایه، اگر اینان به هنگام خارج شدن از شهر مقداری پول همراه نمی‌داشتند، در اندیشه‌ی درآمدن به شهر برای خرید خوراک نمی‌افتادند و برای نشان اینان جستن، راهی نبود. اگر احساس گرسنگی ناگهانی و سخت اینان نبود، همانا در فرستادن کسی برای فراهم آوردن چیزی که گرسنگی ایشان را رفع کند شتاب نمی‌کردند، این در حالی اســت که اینان در مدت درازی که در غار مانده بودند، نشانی از گرسنگی در جسمهایشان نبود. همه‌ی اینها، تدبیرهای پیشین و پسین خداوندی اســت برای جاودانگی یادمان این رویداد؛ و برهانی اســت آشکار برای آن کس که بیندیشد و پند گیرد.
4. پایبندی به ارزشهای درست و راستین، خوی و منش دل انگیز و یاد و یادمان نیکی را در گیتی به ارث می‌نهد و پاداش و جاودانگی در بهشتهای خرم را به روز واپسین به ارمغان می‌آورد. لیک یاران ارزشهای نادرست و بی پایه، همراه با باورهای دروغینشان از میان می‌روند و یاد و خاطره‌ی اینان در گیتی فراموش می‌شود و اگر چیزی از آن می‌ماند، زشتی و سرزنش و بیزاری اســت و در جهان پسین، کیفری سخت.
به راستی ارزشهای دروغین و نادرست در نگاه طاغوت و فرایندگانی تجسم می‌یابد که لاف خدایی زده و مردمان را به پرستش خویش فرا خوانده‌اند. این ارزشها، در نگاه پیروان چنین فریفتاری شکل می‌گیرد که برای خداوند شریک گرفته و همراه او خدایان دیگری اختیار کرده‌اند.
ارزشهای درست و راستین در دیدگاه جوانانی تجسم می‌یابد که به پروردگار آسمانها و زمین باور داشته و فشار حکومت و محیط و جامعه را پس زده‌اند و به سایه‌سار خداوند پاک و والا و حمایت و پاسداری او، پناه جسته‌اند؛ پس خداوند آنان را از آشوب و بلوا پاس داشته و یاد و نامشان را جاوید ساخته و پاداش اینان را فراوان کرده اســت.
در قرآن کریم، به طور مشخص، یادی از سگ نرفته اســت، مگر سگ یاران غار و آن هم به دلیل همراهی کردن این بزرگواران.
چه زیبا گفته اســت [سعدی] شیرازی در گلستان، درباره‌ی همنشینی با ارجمندان و گرانمایگان که چگونه ارج و ارز و یاد و نام را بلند می‌دارد. برخی از معاصران پس از برگردان گفته‌ی سعدی به تازی، شعری با چنین مضمونی برساخته‌اند:
سعدی روزی به گرمابه در آمده، پس گروهی از مردمان را یافته که سر و تن خود را به گِل بیلون [سرشوی] می‌مالند؛ گل بیلون گونه‌ای گل کوزه گری و سفالین اســت که در گلاب خیسانده می‌شود و چونان پاک کننده‌ای همانند صابون و اُشنان (8) به شمار می‌آید.
سعدی با زبان حال، بیلون را رویاروی سخن می‌نهد و می‌گوید:

گلی خوشبوی در حمام، روزی *** رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که: مُشکی یا عبیری؟ *** که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا: من گلی ناچیز بودم *** ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد *** وگرنه من همان خاکم که هستم (9)

با بزرگان پیوند دوستی بستم و به دانش فزون گشتم؛
این گونه اســت که آن کس با دانشمندان نشیند، بزرگ گردد. (10)

پی‌نوشت‌ها:

1- نک: ابوالحسن ندوی، تأملات فی سورة الکهف، ص‌52، با تصرف و تلخیص.
2- از حدیثی که ترمذی بازگفته اســت. نک: الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، ج4، ص 323، کتاب تفسیر؛ وی درباره‌ی این حدیث گفته اســت: حدیثی اســت حسن و غریب.
3- نک: بخاری، الصحیح، ج1، ص10، کتاب ایمان.
4- یادکرد آیه‌ی مطففین: «کتاب مرقوم» تنها اشارتی اســت واژه‌شناختی، بدین سان که رقیم، فعیل به معنای مفعول اســت. (م).
5- لیک سرزمین، همان سرزمین اینان بود، در حالی که مردان قبیله، جز آن مردان بودند. [نک: ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج3، می‌82 (م)].
6- [خواست از «افک» تهمتی نارواست که دامان عایشه را - بر پایه‌ی روایات اهل سنت - گرفت و بر پایه‌ی روایات شیعه، دامان ماریه‌ی قبطیه را - به هر روی دو دسته روایات، به تمامی پذیرفتنی نیست و بایسته‌ی بررسی و نقد حدیث پژوهان و مفسّران. نک: محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص 101 (نقد روایات عامه)، و ص 105 (نقد روایات شیعه) (م)].
7- [قدرت دادیم، برگردان مَکَّنّا در متن تازی اســت]، واژه‌ی تمکین در قرآن کریم، تنها برای چیزهایی می‌آید که اسباب مادی، بازدارنده‌ای در راه رسیدن به آنها درنمی‌افکند، بلکه رسیدن به آنها، و تمکین یافتن با اسباب و تدابیر خدایی غیرمعمولی اســت.
8-اُشنان، گیاهی اســت شور که در زمین شور روید و بدان جامه شویند. در شستشوی دست نیز به کار می‌آید. از آن قلیا گیرند. گیاه تازه و نرم آن، به دلیل شباهت به پیخال گنجشکان، کِرمَک نامیده شده اســت. به تازی‌اش غاسول خوانند و به رومی [لاتین] اذرقوس. (آنندراج، زیر واژه؛ ابوریحان بیرونی، الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، ص 57) م.
9- سعدی، گلستان، دیباچه، ص 5، چاپ کمال اجتماعی جندقی.م.
10- اَلِفتُ اکابراً و ازددتُ علماً *** کذا مَن عاشَرَ العلماءَ یُکرَم
این بیت، از سوی مترجمان تازی، افزوده شده اســت. م.

منبع مقاله :
مسلم، مصطفی؛ (1390)، پژوهشی در تفسیر موضوعی، ‌ترجمه‌ی هادی بزدی ثانی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

خبرگزاری فارس آثار تربیتی اعتقاد به معادایمان به آخرت سبب بیداری، آگاهی، تقوا، تهذیب نفس و ترس از گناه و ظلم می‌شود و در مقابل مهارت تحملِ مرگ عزیزان در قرآنخبرگزاری فارس این نوشتار با رویکرد توصیفى ـ تحلیلى در پى ارائه مهارت‏هاى قرآنى در آیات قرآن که درباره امام زمانعج است، کدام هاست؟ …آیات بسیاری درباره امام زمان عج در قرآن وجود دارد و بعضی تا ۲۵۰ آیه از آیات قرآن را معیشت و آرامش خاطر آکا گاهی ما در خانواد ه های خود این اشتباه را می کنیم، فکر می کنیم اگر امکانات و رفاه مناسب تصویری از عذاب های جهنم از زبان قرآن کریم قفسهزمانی که هنگام جان کندن افراد معاند فرا می رسد ، فرشته مرگ در زشت ترین و هراسناک ترین چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ …چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ القرآن الکریم ماجرای شکستن و سوزاندن درب و شکستن پهلوی … روزی طلبان را در کسب روزی یکسان گردانید ۱ فراموش و به یاد آوری حقی٢ آسودگى سیره علویبوستان نهج البلاغه قراندر این که، سرآغاز نزول قرآن، کدام سوره و آیه و در چه زمانی بوده است با توجه به پیوند یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را … حدیث از فضایل حضرت زهراء س در منابع أهل تسنّن قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله


ادامه مطلب ...

اصحاب کهف، جوانان ایمان پیشه در قرآن

[ad_1]

بررسی کوتاه داستان جوانان ایمان پیشه

این داستان، جنبه‌ای از زندگی بشری را تجسم بخشیده و قطعه‌ای را به نمایش گذارده اســت که به هنگام وجود عقیده و باوری درست در جامعه‌ای، تکرار می‌گردد؛ هر چند این عقیده، چنان توانمند باشد که توده‌ی فزون مردمان، خود را بدان می‌آرایند و یا چنان ناتوان که نمودها و جلوه‌هایی یافت نمی‌گردد تا دیدگان را به خود درکشد.
لیک به هنگام ناتوانی یاران این عقیده‌ی درست و کمی اینان، این گونه نمونه‌ها [مانند داستان یار غار] خود را باز می‌نمایانند و چه با، ساده‌ترین شکل این عقیده، همان باشد که در داستان این جوانمردان، آمده اســت.
- جامعه، جامعه‌ای اســت نادان و بت پرست؛ جز قدرت و ثروت و کامه و لذت چیزی نمی‌شناسد؛ فرمان ستم، چیره اســت و سنگینی‌اش را بر مردم افکنده اســت. مردم جز از دریچه آن نمی‌توانند نگریست و جز با نَفَس او نمی‌توانند نَفس کشید و جز از دست او، خوراک نمی‌توانند خورد.
ارمغانهای این نمودهای دروغین به ابهت و شکوه حکومت بند اســت، و دورویان و نفاق پیشگان با آراستن بدیهای فرمانروای خودکامه، در میان کامه‌ها و شهوتها می‌چرند.
بدین‌سان اســت که مادی‌گرایان، خداوندگاران کار و بارند و اصحاب سود و صلاح از درون واقعیت می‌نگرند و واقعیت اینان، به گونه‌ی زیر، رویارویشان به تصویر کشیده می‌شود:
- سیری جز به خوراک نیست و خوراک جز از مال و ثروت نیست، و مال و ثروتی نیست مگر در نزد حکومت.
- بزرگی و شایستگی و نیک نامی جز به خویشکاری و مقام نیست و هیچ مقام و جایگامی نیست مگر در نزد حکومت.
- هیچ آرامش و خوشی و سلامتی نیست مگر با مردمداری و همسازی با جامعه، و همسازی با جامعه مگر با پیروی از باور غالب و دیدگاه عمومی مسلط، نیست. (1)
این اســت رهیافتهای فلسفه‌ای که پایه بر اسباب و مسببات دارد؛ ارزشهایی که مادی‌گرایان بدان داوری می‌کنند.
لیک فروغ ایمان اســت که زمانی در جانها افروخته می‌آید، به نورانی ساختن دل و اندیشه و اعضا می‌آغازد، بندهای سنگین زمینی را می‌گسلد و روح را بالا می‌برد و مؤمن را به روشن‌بینی و شفاف نگری‌ای می‌رساند که فروغ ایزدی را در پس اسباب مادی می‌نگرد و درمی‌یابد که این اسباب را آفریدگار هستی و تدبیرگر آن، برنهاده اســت و سرنوشت موجودات به دست اوست و اوست که به چیزی گوید: باشد، پس در دم هستی می‌یابد.
ریشه‌ی چنین ایمانی، رهیافتهای ویژه‌ای دارد، و نتایج مستقل و پیش بینی‌های جداگانه‌ای دارد. چنین ایمانی از کامه‌های دنیا و لذتهای آن فراتر اســت و به دیده? بی اعتنایی و خواری، می‌بیندش. جان و روح خود را به آن سرای جاوید فراز می‌برد، پس نه خشنود به فروتنی و پذیرش و نه تسلیم در برابر ابهت حکومت می‌گردد، هر چند چیره باشد و بیدادگر؛ و نه تسلیم فشار جامعه و فلسفه‌ی آن می‌شود هر چند سنگینی خویش را بر همه جا افکنده باشد. چنین ایمانی رودرروی ستم می‌ایستد تا کلمه توحید و یکتاپرستی را بیان دارد و بانگ برآورد که خدایی جز الله که آسمانها و زمین را آفرید، نیست؛ اوست که به دستش امر هستی اســت و به سویش برگشت و فرجام. حکم و فرمانی نیست مگر برای تدبیرگر هستی و برنهاننده‌ی سنتها، روزیها و ویژگیهای آن، و هیچ فرمانبری و اطاعتی نیست برای آن کس که از شرع و آیین وی و از دستور و سامانه‌اش در زندگی، روی برمی‌تابد.
شخص مؤمن در ایستادگی‌اش در برابر بیداد، به خرد و حکمت پایبند اســت، از این رو، مردمان را به تدبر و اندیشه در موجودات پیرامونشان فرا می‌خواند تا به راستی، آفریدگار شایسته‌ی پرستش را بشناسند؛ و دشمنان و مخالفان را به نبرد دلیل با دلیل و داوری بر پایه‌ی برهان و خرد و منطق دعوت می‌کند؛ «این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کسی که بر خدا دروغ بندد؟» (کهف/ 15).
راست آن اســت که اینان، [جوانان کهف] دارای بن مایه‌ها و عناصری سازنده بوده‌اند که پیروزی و کامیابی را بر ایشان فرود می‌آورد و فراخوانی اینان را با پذیرش، همراه می‌کرد «آنان جوانانی بودند که پروردگارشان ایمان آورده بودند (کهف / 13). جوانی و توانمندی جسمی در جنگ با باطل و نبرد با اهل آن، مطلوب و بایسته اســت، لیک ایمان اســت که همانا زین و سلاحی اســت بُران که دین گستر و مبلّغ به یاری آن، می‌تازد و جولان می‌دهد و بر باطلش فرود می‌آورد تا به ناگاه، باطل نابود گردد.
سنّت خداوند در پیروزی و ظفرمندی دین گستریها، نهفته در رهیافتها و نگرشهای درست مبلّغان و دین گستران اســت و این که گروهی باشند برجسته و متمایز که آرزوی رسیدن به کرانهای دین گستری و دعوت الهی را دارند و در راهش جانفشانی کنند، بی آن که دیده بر شمار و فزونی افراد خود داشته باشند.
این اســت ماجرای جوانان ایمان پیشه؛ پروردگار آسمانها و زمین، کردار و عمل اینان را با فضل و مهر فراوان خویش، دریافت، پس دلهای اینان را به هم استوار داشت و از آن، ترس و سرگردانی و پریشانی را به در کرد و آن را آکنده از دلیری و آرامش و توان و باور و تاب و شکیبایی و شادمانی ساخت و بر باورشان افزود و خشنودی و تسلیم به خواست خداوند را در ایشان فزون نمود؛ «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند و بر هدایتشان افزودیم. و دلهایشان را استوار گردانیدیم...» (کهف/ 14-13).
زمانی که این بن مایه‌ها و عناصر سازنده در آدمی فراهم آید: جوانی، باورمندی، دل استواری و قدرت تصمیم‌گیری، چنین آدمی را آرامشی نیست، بلکه چاره‌ای از نبرد و مبارزه با باطل و ایستادگی در برابر آن وجود ندارد؛ این اســت کار جوانان سوره‌ی کهف: «آنگاه که (به قصد مخالفت با شرک) برخاستند و گفتند: "پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین اســت. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند، که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم. این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟" (کهف 14-15).
جوانان سوره‌ی کهف، در پهنه‌ی گسترده‌ی این چنین احساسات والا و عواطف رخشان به فروغ ایمان، بدین رأی و بینش ره می‌یابند که با یکدیگر به سوی غار به در شوند تا پس از دوری روحی و معرفتی از جامعه‌ی نادان روزگار خود، به جسم و تن نیز از آن کناره گیرند، تا درباره‌ی شیوه‌ی مؤثر نبرد با باطل، اندیشه‌ای کنند. با وجود این، اگر ایشان را توان مبارزه‌ی روی در روی نیست، در توان ایشان هست که در زمین گسترده‌ی خداوند، ره پویند و در راه خدا، هجرت گزینند؛ و «هر که در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاههای فراوان و گشایشها خواهد یافت» (نساء/ 100).
پس دوری روحی و معرفتی، همیشه بایسته و ضروری اســت، چه به هیچ روی و رای، دوستی و مهرورزی با آن که با خدا و فرستاده‌ی او ستیزه‌گری کرده اســت، روا نباشد، هر چند خویش نزدیک یا جایگاه و پایگاهی داشته باشد.
لیک دوری جسمی، دارای شروطی اســت، و چه بسا مهمترین آن شروط آنچه باشد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد فرموده اســت که: آدمی، برای حق و راستی، یارانی نیابد، آن گاه که بیند آزمندی و مال پرستی، مورد فرمانبری و اطاعت اســت و هوی و هوس و کامه، مورد پیروی، و هر کسی به دیدگاه و بینش خویش فخر می‌فروشد (2)؛ و دیگر آن که مسلمانان را گروه و جماعتی نباشد که در این هنگام، کناره‌گیری و دوری جسمی و روی آوردن به کارهای شخصی و رها ساختن امر مردم، رواست.
بخاری از ابوسعید خدری - که خدایش از او خشنود باد! - روایت کرده اســت که گفت: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «چه بسا، بهترین دارایی مسلمان، گوسپندی باشد که در دره‌های کوهساران و محلهای باران خیز، بچراند تا بدین سان دین خویش را از آشوبها و فتنه‌ها بگریزاند (3)».
جوانان در حالی گام به سوی غار می‌نهادند که غرقه و شیفته‌ی حال خویش و فرجام کارشان بودند. توجه و عنایت پروردگار و خواست او، چیزی مهمتر از آن را برای ایشان فراهم آورده بود تا رنج و شکنج اینان را تاوان بخشد و بسنده گردد. همین که به غار رسیدند، سالیانی چند بر گوشهایشان پرده‌ای افکنده شد و اقامتگاهی برایشان مهیا گشت که در آن، شرایط بهداشتی و سازگاری، به فراوانی فراهم بود، از خورشید و تهویه و دوری از گرد و خاک؛ کژدمهای زمانه از درآمدن به غار اینان باز ایستادند، هر چند در برون بودند. گردونه‌ی زندگی به خواست خداوند، روان بود؛ پیروزی ایمان بود و در آمدن مردم به فرمان خدا. اوضاع، دیگر شده بود، امنیت و آرامش به جای ستم و سرکشی و بیداد جای گرفته بود، پس خداوند که بزرگ و باشکوه اســت، بار به انگیختگی اینان داد تا نشانه‌های بزرگواری‌اش به جوانان هویدا شود و در همان دم، حجت و برهانی استوار گردد برای آن که گمان برده اســت انگیختگی و رستاخیز به روز واپسین، رستاخیز جانهاست و نه تن‌ها. بدین سان خداوند پاک و والا این جوانان را از خواب به در کرد و از آنَش برانگیخت و ایشان را رها نمایاند تا نمونه‌ای باشند دیدنی و محسوس از توان و قدرت آفریدگار در زنده ساختن پس از مرگ. پس همان گونه که تنهای ایشان را از پوسیدگی حفظ کرد و جانشان را پس از گذشت سده‌های پی در پی، به تن‌هایشان برگرداند، توانا و قادرست که بخشهای پراکنده‌ی تن و پوسیده‌های آن را گرد آورد و در روز شمار، جان و روح را به آنها بازگرداند.

بیان تفصیلی و تحلیلی داستان

- سبک بیان داستان یاران غار، شیوه‌ای اســت در آغاز، چکیده و اجمال، و در پایان، بیانی دراز دامن و مفصل، بیان جنبه‌ها و قطعاتی از داستان و آن گاه برشهایی میان قطعه‌ها و بخشهای داستان که از بافت شناخته می‌گردد.
- نیز داستان، سویه‌ها و رویه‌هایی بنیادین را درباره‌ی قهرمانان داستان یادآور می‌شود و از جنبه‌های دیگر که بیهوده‌اند و بی حاصل، روی برتابیده اســت. بدین سان، اینان [قهرمانان داستان] جوانانی‌اند که ایمان آوردند و بر بیداد و خودکامگی شوریدند و پس از پناه جستن به آغوش پروردگارشان تا فرارویشان راهی نهاد، غار، اینان را پناه داد.
- سبک قرآنی، از یادکرد نام فرمانروایی که اینان از او سرپیچیدند و نپذیرفتن ظلم و ستمش را بانگ برآوردند، فروگذاری کرده اســت چه چنین کاری، دارای اهمیت نیست زیرا بیدادگران و ستمگران خداپنداشته و سرکشان و ظالمان حاکم، در هر زمان و مکان، فراوانند. از این اســت که پندگیری و عبرت به اشخاص نیست، بلکه، به کردار نادرست و زشتی اســت که اینان را به آن [یعنی خداپنداری و ستمکاری] کشانیده اســت و به اثری اســت که در میان مردمان، به جای می‌نهند.
- آیات ارجمند سوره‌ی کهف، متعرض طبقه‌ای که جوانان بدان منسوبند و این که چگونه بر این اندیشه خود گرد هم آمده‌اند، نمی‌شود.
- آیات سوره‌ی کهف بیان نمی‌کند که خارج شدن جوانان از چه راهی و با چه وضعیتی بوده اســت و شمار اینان چه اندازه بوده و ویژگی و حالت سگی که همراه اینان گشت، چه سان بوده اســت.
- به هنگام بیان تفصیلی و درازآهنگ داستان، می‌بینیم که به جنبه‌های عقیدتی و مفاهیم بنیادین پرداخته و جز آن را فرو نهاده اســت.
- بدین سان، اینان جوانانی‌اند که باور به خداوند پاک و والا ایشان را گرد هم آورده اســت: «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده بودند» (کهف /13).
- مهر و رحمت پروردگار پاک و والا و توجه او، اینان را آماده ساخت؛ «و بر هدایتشان افزودیم» (کهف/ 13).
- و از آنجا که این جوانان را آن تجربه‌ها و آموخته‌های ریشه دار در رویارویی با سختیها نبود، پس لطف و بزرگواری خداوند ایشان را مهیا ساخت؛ «و دلهایشان را استوار گردانیدیم» (کهف /14).
- پس در نتیجه‌ی این دل استواری بود، پایمردی و دلارامی و عزم درست و نازش و بالش به باور و ایمان به خدا؛ «آن گاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند و گفتند: «پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین اســت. جز او هرگز معبودی را نخواهیم خواند که در این صورت قطعاً ناصواب گفته‌ایم (کهف /14).
- سپس توجه و نگاهی اســت به آنچه پیرامون ایشان اســت و اینان به فروغِ بینش و تشخیص، آن تاری و تاریکی را که بر قومشان خیمه زده اســت، و آن نادانی و گمراهی را که قومشان در آن سرگردان بودند و بی پروا، می‌نگریستند؛ پس در این باره، اینان را می‌نکوهیدند که از چه روی، داوری خردی را نمی‌خواهند که آفریدگار اینان، به ایشان بخشیده اســت و برای چه به دنبال دلیل و برهانی نیستند برای آنچه برآنند؛ «این قوم ما جز او معبودانی اختیار کرده‌اند. چرا بر [حقانیت] آنها برهانی آشکار نمی‌آورند؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد؟» (کهف /15).
فاصله‌ای در بیان داستان می‌افتد، گویی پرده‌ی نخست فرو افتاده اســت و جوانان روی به سوی غار نهادند.
آنگاه اســت که صحنه‌ی دوم آغاز می‌گیرد و در غار، بر گوشهای جوانان پرده‌ای افکنده می‌آید؛ زمان نسبت به اینان باز ایستاده اســت لیک چرخ هستی، آرام نگرفته اســت و بخشی از سامانه‌ی هستی، برای حفاظت و نگهداری از جوانان و غارشان، گماشته شده اســت. بدین‌سان، خورشید از تمام جهان، تنها به اینان مشغول اســت و تو گویی مدار فلک آن، تنها بر گرد این غار اســت، گویا خورشید برای جوانان مادری دلسوز اســت که بام و شام، ایشان را مواظبت می‌کند؛ «که چون برمی‌آید از غارشان به سمت راست مایل اســت، و چون فرو می‌شود از سمت چپ دامن برمی‌چیند. (کهف /17). لیک جای جوانان؛ «و آنان در جایی فراخ از آن غار قرار گرفته‌اند.» (کهف/17)؛ جای اینان، جایی اســت فراخ در درون غار که یاریگر حفظ اجسام اینان اســت، با شرایطی بهداشتی و به دور از گندیدگی و نمداری. این اســت نشانه‌های بزرگ پروردگاری که این جوانان ارجدار خداوند را در برگرفته و برای ایشان، اسباب را فراهم ساخته و سنتها و آیین هستی را برای اینان به کار گماشته اســت؛ «این از نشانه‌های [قدرت] خداست. خدا هر که را راهنمایی کند او راه یافته اســت، و هر که را بیراه گذارد، هرگز برای او یاری راهبر نخواهی یافت» (کهف /17). این نشانه‌های بزرگ، به نشانه‌ای بزرگتر آراسته شده‌اند، و آن، همانا بخشش حفاظتی معنوی اســت به ایشان، با درافکندن بیم و هراس در قلب هر آن کس که از حال اینان، پی جویی کند یا در نزدیک شدن به اینان، تلاش ورزد؛ «و می‌پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته‌اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیم، و سگشان بر آستانه‌ی [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع می‌یافتی، گریزان روی از آنها برمی‌تافتی و از [مشاهده‌ی] آنها آکنده از بیم می‌شدی» (کهف /18).
- آیات گرانسنگ سوره‌ی کهف، از مدت زمانی که اینان در غار، پیش از به خواب رفتنشان گذرانیده‌اند، با ما گفتگو نکرده‌اند.
- درباره‌ی کارهایی که اینان انجام داده و چاره اندیشیهایی که داشته‌اند، سخن نرانده‌اند که آیا اینان به سوی مردمشان بازمی‌گردند تا راه را به ایشان نشان دهند یا به خاطر دینشان، گریزان در زمین ره می‌پیمایند.
- و آیا همراه اینان کتاب و نوشته‌ای بوده اســت که از آن بیاموزند و امور دینشان را فراگیرند. با وجود این، برخی تفسیرگویان برآنند که منظور از «رقیم» [آیه‌ی 9]، کتاب و نوشتاری اســت که اینان برای آموختن و آموزاندن، به همراه داشته‌اند؛ «کتابی اســت نوشته شده (4)» (مطففین/ 9و20)؛ و دیگران گفته‌اند: رقیم، تخته سنگی اســت که در زمانهای بعد، بر در غار اینان نهاده شد.
می بایست خورد و خوراک اینان که همراه داشته‌اند، پیش از به خواب رفتنشان، پایان یافته باشد، چه [پس از بیداری] از این که همراه اینان زاد و آذوقه‌ای نبود، به شگفت در نیامدند. به ناگاه، روند داستان، به پرده‌ی سوم کشیده می‌شود:
«وَ کَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ...» و این چنین بیدارشان کردیم، تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گوینده‌ای از آنان گفت: «چقدر مانده‌اید؟ گفتند: روزی یا پاره‌ای از روز را مانده‌ایم». [سرانجام] گفتند: «پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر اســت، اینک یکی از خودتان را [با این پول خود به شهر] بفرستید...» (کهف /19).
شیوه‌ی گفتگوی برخی از اینان با یکدیگر و گزینش واژگان بیان شده، در آدمی احساس سنگینی پس از خواب طولانی را در می‌افکند؛ «چقدر مانده‌اید؟»، گفتند: روزی یا پاره‌ای از روز را مانده‌ایم.» گفتند: «پروردگارتان به آنچه مانده‌اید داناتر اســت. اینک یکی از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید...».
تکرار حرف «ثاء» در این صحنه که بیداری اینان را به وصف کشیده اســت، دارای اشاراتی اســت گویای این سنگینی: «بَعَثناهم، کَم لَبِثتُم، لَبِثنا، بِمالَبِثتُم، فَابعَثوُا»؛ و سپس، درباره‌ی این که چه مدت خواب بوده‌اند، به درازآهنگی، درنگ نمی‌کنند، همان گونه که وضع و حال کسی که از خوابی سنگین بیدار شده چنین اســت؛ چنین کسی فکر خویش را نمی‌تواند بر موضوعی معین متمرکز سازد، بلکه ذهن او به چیزی ضروری روی می‌آورد که وی را سررسیده اســت و آن، همانا احساس گرسنگی و نیاز به خوردن غذایی اســت. لیک همراه اینان آذوقه‌ای نیست، پس باید که درباره‌ی رفتن یکی از ایشان به شهر برای خرید غذا، اندیشه‌ای کند.
پس، توصیه و سفارش اســت به آهسته کاری و هوشیاری تا مبادا کار اینان برملا شود و گرفتار غلامان حلقه به گوش فرمانروای بیداد گردند؛ «و باید زیرکی به خرج دهد و هیچ کس را از [حال] شما آگاه نگرداند. چرا که اگر آنان بر شما دست یابد، سنگسارتان می‌کند یا شما را به کیش خود بازمی‌گردانند و در آن صورت، هرگز روی رستگاری نخواهید دید» (کهف/20-19). پرده‌ی سوم فرو می‌افتد و تماشاگران نفس در سینه حبس کرده و چشم انتظار رخدادی ناگهانی‌اند تا بدین سان جوانی را بشناسند که آهنگ درآمدن به شهر را کرده اســت، بی آن که اهالی آنجا از آن باخبر باشند. شنونده و خواننده وانهاده شده‌اند تا تصویرها و شکلهایی را که بدان می‌توان مؤمنان شهر را شناخت و میزان شگفتی جوان و دوستانش را از این دیگرگونی بنیادین و شگفت دریافت، به دست خیال و پندار بسپارند. پاک اســت آن دیگر کننده‌ی حالها! حکومت ستم و خودکامگی، سر آمده اســت و سپاهیان و بزرگان خداستیزی و گمراهی، روی بر تافته‌اند و بر شهر، فروغ ایمان تابیده اســت.

اَمّا الدّیارُ فانّها کَدِیارهم *** و أری رجالَ الحَیِّ غیرَ رجاله (5)

بدین سان مردمان جز آن مردمان بودند و اوضاع و احوال جز آن، به گونه‌ای که مؤمنان و باورمندان در اعتقادها و زندگی‌شان در آرامش و آسایش بودند و گرایش به نیکی و خویی در میانشان فراگیر.
به سانِ چشم بر هم زدنی و به تندی و کوتاهی، پرده‌ی چهارم می‌گذرد و شناسایی این جوانان انجام می‌گیرد و ردیابی بقیه‌ی ایشان به فرجام می‌رسد، و مهر و رحمت خداوند پاک و والا دیگر باره برای ایشان فراهم می‌آید و اینان را به دوست برین می‌رساند، چه ماندن اینان بر زمین، دارای سود و منفعتی نیست و مردم جز آن کسانی‌اند که این را می‌شناختد؛ به هم وابستگیها و روابط نزدیک، از هم گسسته اســت و عادات و رسوم و شیوه‌های زندگی، دیگر گشته اســت؛ به گونه‌ای که اینان در چشم مردمان، ماننده‌تر به یادمانها و خاطرات زنده‌ی اینانند تا به اشخاصی واقعی و راستین؛ «و بدین گونه [مردم آن دیار را] بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده‌ی خدا راست اســت و [در فرا رسیدن] قیامت، هیچ شکی نیست» (کهف/ 21).
از بیدار گشتن اینان از خواب، پند و عبرتی گرفته می‌شود، مبنی بر این که اینان نمونه‌ای بودند محسوس بر رستاخیز پس از مرگ.
سپس پرده‌ی پنجم و آخر به نمایش گذارده می‌شود و مردم درباره‌ی دو امر که مربوط به اینان اســت، چند و چون می‌کنند: شمار اینان و مدت زمانی که در غار مانده‌اند.
گسستها و بریدگیهای میان رویدادهای داستان، به خواست و عامدانه اســت، چه این گسستها جوی را پیش می‌دارد که در آن، شنونده، شرکت می‌کند و خواستار آگاهی جوییهای بیشتر می‌گردد.
اگر رویدادهای جزیی و بی اهمیت یاد می‌شد، حس و حال شنونده، بی روح می‌گشت و رویدادها با خمودگی ذهن و سردی عواطف، دریافت می‌شد.
در پرده‌ی پنجم، داستان با بیان دو تصویر جدال آمیز، به پایان می‌رسد؛ سخن و رأی درست درباره‌ی این جوانان و درباره‌ی مدتی که اینان در غار گذرانیده‌اند.
این پرده، با این سخن و جهت دهی پروردگار به فرجام می‌رسد که بندگان به آفریدگار آسمانها و زمین پناه جویند، آن سان که باشندگان غار به سویش پناه بردند و وی ایشان را در پناه خود گرفت و راهنمایی و هدایت را از برای کارشان مهیا فرمود و یادمان ایشان را در میان پرهیزگاران نیکو کردار، جاودان ساخت.
این گونه اســت، ‌ای محمد! بخوان آنچه را از کتاب پروردگارت که به سویت وحی می‌گردد و بر پروردگارت استوار باش که اوست پناه و امان جای تو و جز او پناهگاهیت نیست.

بازکاوی، خروج موضوعی و دلیل آن

در سبب نزول آمده اســت که چون قریشیان سه پرسش از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند، ایشان به گروه قریش فرمود: فردا نزدم آید تا آگاهتان سازم. لیک وحی برای زمانی باز ایستاد تا این که مکّیان به شایعه پراکنی پرداختند.
در خلال سخن از چند و چون کنندگان درباره‌ی باشندگان غار- درباره‌ی شمار اینان و مدت زمان ماندن اینان در غار- آمده اســت: «و زنهار در مورد چیزی مگوی که من آن را فردا انجام خواهم داد. مگر آن که خدا بخواهد، و چون فراموش کردی پروردگارت را یاد کن و بگو: «امید که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب اســت، هدایت کند» (کهف/ 23-24).
بی گمان در این تأخیر در پاسخ - و در این وضعیت بحرانی - تنگنایی بوده اســت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را.
لیک آیا این تأخیر را حکمتی اســت؟
همانا بر این باوریم که تمامی حکمت و نیکی و خیر آدمی در آنچه اســت که پروردگار پاک و والا برای بندگان ایمان پیشه‌اش برگزیده اســت؛ و در رأس این نیک کاریها و خیرخواهیها، آنچه اســت که خداوند پاک و والا برای پیامبران و فرستادگانش گزین فرموده اســت. چه بسا دلیل و حکمت آن بر ما روشن شود و چه بسا پوشیده ماند، لیک خواست پروردگار و خیر او، در این باره، بهترین و ماندگارترین اســت.
شاید، حکمت و دلیل این تأخیر، سه مورد زیر باشد که دریافته‌ایم:
الف) بُعد و جنبه‌ی تربیتی امت اسلامی، از خلال چنین موضعگیری در برابر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ چه مؤمن را بایسته اســت هر چیزی را به خواست و اراده‌ی خداوند پاک و والا پیوند بخشد و از آن غفلت نورزد؛ و اگر از آن غافل گشت، می‌باید که در نخستین رخداد یا اولین نظر، او را یاد آورد؛ «و چون فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن» (کهف/ 24).
ب) در این تأخیر - به گونه‌ای غیر مستقیم- برهان و دلیلی اســت برای قریشیان، که محمد را از امر وحی، چیزی جز دریافت و تبلیغ نیست و وی به این وظیفه و رسالت فرموده شده و در کوتاهی در آن، نکوهش می‌شود. او را نیست که از خود چیزی را بسازد یا دیگر کند یا پس و پیش نماید و یا پوشیده دارد. آیات بسیاری بر این جنبه، انگشت نهاده‌اند: «و اگر [او] پاره‌ای گفته‌ها بر ما بسته بود. دست راستش را سخت می‌گرفتیم. سپس رگ قلبش را پاره می‌کردیم.» (حاقه/ 44-46).
«... بگو: مرا نرسد که آن [قرآن] را از پیش خود عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ می‌ترسم» (یونس/ 15).
زمانی که یادآوریم، اصل استفسار و پرسشگری، برای دستیابی و رسیدن به راستی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در ادعای پیامبری بوده اســت، اهمیت این گونه برهان و دلیل را در رویارویی با رخدادها و اتفاقها، درمی‌یابیم؛ فضای حادثه، سوره و آیات، به تمامی، در جهت اثبات راستی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نادرستی شیوه‌های قریشیان اســت و بیان دروغین بودن نگرشها و دیدگاههای اینان و تلاشهایشان در رسیدن به باطل انگاشتن دعوت پیامبری و توجیه و سودهی مواضع شرک آلودشان و بیان آگاهی و اشراف اینان بر حقیقت ارزشهایی که بدان باور دارند و پایه بر آن می‌نهند.
ج) اگر پاسخ، در همان زمانی داده می‌شد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای قریشیان تعیین فرموده بود، این رخداد مانند هر رخداد دیگری می‌شد که در روابط روزانه‌ی مردم قریش اتفاق می‌افتد.
لیک هنگامی که قریشیان آهنگ توجه به این گونه پرسشها را کردند؛ و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین زمان پاسخ فرمود و آن گاه تأخیر بود و به پس افکندن پاسخ - چنان که روایت می‌گوید که حتّی مکیان، به شایعه پراکنی پرداختند - در چنین هنگامی اســت که جانها، جانهایی گشته‌اند چشم به راه و کنجکاو و مشتاق، در حالی که گفته‌ها و شایعه‌ها در میان مردم، فراوان شده اســت.
این شیوه از شیوه‌های تبلیغ، تأثیر و کارایی دارد و اذهان عمومی را به موضوع تبلیغ مشغول می‌سازد، و آن گاه که پاسخ به هنگام نیاز شدید به آن از راه می‌رسد، در آدمی تأثیرگذارتر و کاراتر اســت.
شاید این مطلب، همان مفهومی باشد که در آیه، به دنبال موضوع مشیت و خواست خداوندی بیان می‌شود؛ «... و بگو: «امید که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر از این به صواب اســت، هدایت کند (کهف/ 24)».
بنابراین، نتایج و دستاوردهای مترتب بر این تأخیر در پاسخ، درست‌تر و به صواب، نزدیک‌تر اســت.
چه بسا همانند این مورد، رخداد «اِفک» باشد در آیات پس از آن [در سوره‌ی نور، آیه11]: «آن [تهمت] را شری برای خود تصور مکنید، بلکه برای شما در آن مصلحتی [بوده] اســت.» و آن مصلحتی که بر این رخداد، مترتب اســت، ابعاد تربیتی و بیان فضل و برتری خاندان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و همسران پاک ایشان اســت و بیان فضل خاندان ابوبکر (6) و آنچه از معادن ارزشمند یاران پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کشف می‌گردد.
برای بیان این مورد و نیز ارائه‌ی نکته‌های سودمند، به رخدادهای مشابهی می‌پردازیم که قرآن کریم یادآور شده اســت و در آنهاست تاخیر در پاسخ و به جا نیاوردن خواست پیامبر (علیه السلام) همانند آنچه براى یوسف (علیه السلام) رخ داد.
در داستان یوسف (علیه السلام) وی از آن شخص آزاد شده - یکی از دو دوست زندانش - درخواست که «مرا نزد آقای خود به یاد آور!» (یوسف/42)، چه این که مشتاق به در شدن از زندان بود، لیک هنوز روزهای نخست بود-یا بگو ماههای آغازین - از زندان شدنش، اینک باید اوضاع دربار پادشاه و ملازمان او را در این زمان، به تصویر کشیم:
1. شهر و درباریان، شایعه‌ها و سخنان پراکنده‌ای را درباره‌ی زن عزیز و جوان او [یوسف] در پیچانیده بودند؛ و آنچه پادشاه را وادار ساخت - با وجود تأکید او بر بی گناهی یوسف - که یوسف را به زندان درافکند، به درستی، قیل و قالها بود؛ با وجود این برگشت دوباره‌ی یوسف به صحنه، آتش را دیگر باره برمی افروخت و دوباره بر شایعه‌ها و ژاژگوییها دامن می‌زد.
2. زن عزیز که رسوای عشق یوسف بود، اگر چه به هنگام خودداری یوسف و تن در ندادن او به اشتیاق و هوس سرکشش، صدمه‌ای روحی خورده بود، لیک، دلبسته‌ی او بود و ممکن نبود که در این زمان کوتاه، این دلبستگی فرونشیند؛ بلکه چه بسا وی در آن هنگام که دلیل و برهان بر زنان همگن شهرش اقامه می‌کرد، چیزی از آن یادمانهای سرشار و فراوان خویش را دیگر باره تکرار کرده باشد؛ و ناگزیر از این اعتراف گرفت و به اعتراف وادارشان نمود که هر زنی، اگر به جای او بود، چنین کاری را می‌کرد و چنین تلاشی را می‌ورزید، او هم مانند دیگر زنان اســت که در این گونه روابط، در منطق زنان، معذور و بخشوده اســت. از این اســت که به در ساختن دوباره‌ی یوسف از زندان و در خلال این زمان کوتاه، زن عزیز را وامی‌داشت که در انتقام خویش، برای کرامت و بزرگواری‌اش، به هوش باشد و دیگر باره تلاشی کند و بر سر راه یوسف (علیه السلام) به دشواریهای نوی درافکند؛ یوسفی که پروردگارش با کمال میل وعده‌ای مهمتر از آن به او داده اســت، تا باب پیامبران باشد و ارج و ارز آن را بیاید که پدران نسلی را به گیتی پای نهد که از ایشان خواهند بود؛ اسباط بنی اسراییل.
3. اگر یوسف (علیه السلام) در این مرحله از زندان به در می‌شد، کسی او را احساس نمی‌کرد چه در آن شرایط نیازی به او نبود؛ بلکه او یکی از ملازمان می‌گشت که -چه بسیار هم بودند!-. سرزمین مصر در آن هنگام، در گشادگی و فراخی زندگی و در ناز و نعمت بود، لیک هنگامی که نشانه‌های بحرانهای سیاسی یا اقتصادی یا نظامی رخ می‌نماید، سرپرستان و کارآزمودگان این زمینه‌ها، دلهاشان به یکدیگر استوار می‌گردد و می‌توان بود که توده‌های مردم در راه پاسداشت زندگی خود و جای گرفتن در جایگاه برین و والای خویش، جان خویش ببخشند، زیرا اینان [سرپرستان و کارگزاران] را با این نگاه می‌نگرند که اینان رهانندگان آنها در این زمینه و مرحله هستند؛ در شب تار، ماه پُر، ناپدید می‌گردد و اینگونه اســت که خداوند پاک و والا شرایط را برای یوسف آماده می‌سازد. در چشم انداز آینده، نشانه‌های گرسنگی‌ای مرگ آور بود - هر چند پس از 7 سال پربار-چه هفت گاو لاغرى که هفت گاو فربه را می‌خورند [گزارنده‌ی] هنگامه‌ای وخیم خواهند بود؛ هر چند اینک آن زمان سر نرسیده اســت و کارکردها و تدابیر، حکیمانه نیست. سرزمین مصر در تنگناها و بحرانها گرفتار خواهد آمد و مردمان را به انقلاب و ویرانگری برمی آشوبد - و مردم عامه و توده‌ی فرودین اینان را جز شکمشان، راهبر نیست - پس، این گونه اســت که کار بالا می‌گیرد و گزیری از نیرویی توانمند و آماده نیست.
بدین سان، نقش یوسف (علیه السلام) برای قبولاندن دو شرطش انجام می‌گیرد، بی آن که به بزرگواری پادشاه معترف باشد به دلیل رها نمودنش از زندان - این از آن بود که یوسف نیز خود را چونان عددی بی معنا بر اعداد ملازمان و رهیان نیفزاید. پادشاه، در گشایش کار یوسف مصر اســت:

شرط نخست:

ارج و اعتبار یوسف به او برگردانده شود و بی گناهی وی از سوی تمامی مردمان هویدا و روشنتر از خورشید شود؛ و باید که آن زن لاف زن مدعی، نخستین اعتراف کنندگان باشد و حقیقت را به گونه‌ی کامل یاد آورد؛ همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که] از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان اســت» (یوسف/51).

شرط دوم:

پادشاه و سران دربار، کسانی را که برانگیزاننده‌ی این ژاژ خواییها و
دروغها درباره‌ی یوسف بودند، نکوهش نمایند و سرزنش رو دارند؛ [پادشاه] گفت: "وقتی از یوسف کم می‌خواستید، چه منظور داشتید؟» زنان گفتند: «منزّه اســت خدا، ما گناهی بر او نمی‌دانیم"» (یوسف /51).
پس از آن که اعتماد پادشاه به یوسف (علیه السلام) فزون گشت و وی ارزش و دانایی و کارآزمودگی وی را فهمید و دریافت که او گنجی اســت که نه در اندازه‌ی ارزش مال و ثروت اســت و نه سپاهی از رَدان و بزرگان او را همتایند، جایگاهش نزد وی بلند گشت. این اعتماد و این جایگاه، مقدمه و زمینه‌ای گشت برای پدید آوردن پذیرش و گرایشی در پادشاه تا از پیروان دعوت یوسف (علیه السلام) گردد - و چگونه این نباشد- که او کانون راز و رای پادشاه اســت و ملازم ویژه‌ی اوست که بر او تکیه می‌کند؛ تو گویی که پادشاه پیامبری اســت فرستاده شده که یوسف (علیه السلام) رهنمودهای پروردگاری را به وی می‌آموزند. در شریعتهای پیشین، از اموری که مرسوم بوده اســت، آن بوده که پیامبری در میان امتی یافت می‌شده و پادشاهی پیرو آن پیامبر و شریعت وی پیدا می‌گشته اســت، به گونه‌ای که به دست آن پیامبر بوده اســت قدرت اجرایی؛ آن سان که در داستان طالوت آمده اســت! بی گمان، پیامبری و حکمفرمایی در دست یک کس، برای امر رسالت و پیامبری، کاراتر، و برای قدرت حکومت، تواناتر و برای دادگستری، فراخوان‌تر اســت. پس از آن که یوسف (علیه السلام) این جایگاه را نزد پادشاه و سران حکومت و در قالب توده‌ی مردم فراهم آورد چنان که در تعبیر پادشاه از او آمده: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی» (یوسف /54)، نقش سوم یوسف، برای قبولاندن و گفتن شرط سوم و پایانی‌اش، انجام می‌یابد. «[یوسف] گفت: "مرا بر خزانه‌های این سرزمین بگمار، که من نگهبانی دانا هستم"» (یوسف/ 55).
بنابراین، آیا تأخیر در آزادسازی یوسف بهتر نیست و آیا این گونه نیست که گزینش و انتخاب خداوند پاک و والا بهترین اســت و در آن اســت رستگاری و کامگاری؟
«و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم (7)، که در آن، هر جا که می‌خواست، سکونت می‌کرد. هر که را بخواهیم به رحمت خود می‌رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی‌سازیم. و البته اجر آخرت، برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری می‌نمودند، بهتر اســت» (یوسف/56-57).
4. از این نکته دیده بر هم نبندیم که در این تأخیر - به ویژه در داستان یوسف (علیه السلام) - گونه‌ای از انواع تربیت الهی وجود دارد و بیانی اســت از سنّت دعوتهای الهی، چه زندان اســت و رنج و شکنجهای آن، و بی اعتمادی به اسباب مادی و تقویت ارتباط و استحکام پیوند با خداوند پاک و والا و توکل بر او...
داستان یوسف، مکتبی اســت برای آنان که به سوی خداوند پاک و والا، دعوتگرند. این حکمت، از حکمتهای سه گانه‌ی نخست، کم ارزش‌تر نیست.

پندها و عبرتها

پیش از آن که داستان یاران غار را به پایان ببریم، بخشی از پندها و عبرتهایی را که در عبارتهای پیشین، مناسبتی برای یادکرد آن پیش نیامد، یاد می‌آوریم:
1. جوانان، در پاسخ به فراخوان حق، شتابان‌ترند و در جانفشانی در راه او، گام استوارتر و مصمم‌تر.
2. صداقت جوانان در توجه و روی آوردن به خداوند پاک و والا و پناه به سایه سار او و نیک گمانی به حضرتش، با مهر و رحمت گسترده و بی کران پروردگار پاک و والا مواجه می‌گردد که بندگان پاکباز و اخلاص پیشه‌اش را دربرگیرنده اســت.
الف) خداوند در قلبهای اینان آرامش نهاده و به آرامشی روحانی استوارشان داشته اســت و بدین سان گشاده‌دلی و شکیبایی و آرامش و امنیت را پیش از آن که در محیط برون یافته آید، در قلبهای اینان پدید آورده اســت.
ب) خداوند برای جوانان، اسباب حفاظت و دفاعی را فراهم آورده اســت که توانها و قدرتهای بشری در برابر آن ناتوانند؛ از برای اینان خورشید را به کار گماشته و مسخرشان ساخته اســت و تن‌های اینان را از آثار دیگرگونیهای روز و شب و تغییر آب و هوا برکنار داشته و آن را از بیماریها و پوسیدگی محافظت کرده اســت، همان گونه که از ریشخندها و نابخردیهای هرزه‌خویان و تفتیشهای کنجکاوان پاس داشته اســت و بر ایشان بیم و هراس را در افکنده: «و می‌پنداری که ایشان بیدارند، در حالی که خفته‌اند و آنها را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیم و سگشان بر آستانه‌ی [غار] دو دست خود را دراز کرده [بود]. اگر بر حال آنان اطلاع می‌یافتی، گریزان از آنها برمی‌تافتی و از [مشاهده‌ی] آنها آکنده از بیم می‌شدی» (کهف/18).
3. توجه الهی با وضعیت جوانان همراهی کرده و خواست ایزد سرمدی اسباب و ساز و کارها را برای نمایاندن حکمت بلند دستیابی به اینان فراهم آورده اســت. بر این پایه، اگر اینان به هنگام خارج شدن از شهر مقداری پول همراه نمی‌داشتند، در اندیشه‌ی درآمدن به شهر برای خرید خوراک نمی‌افتادند و برای نشان اینان جستن، راهی نبود. اگر احساس گرسنگی ناگهانی و سخت اینان نبود، همانا در فرستادن کسی برای فراهم آوردن چیزی که گرسنگی ایشان را رفع کند شتاب نمی‌کردند، این در حالی اســت که اینان در مدت درازی که در غار مانده بودند، نشانی از گرسنگی در جسمهایشان نبود. همه‌ی اینها، تدبیرهای پیشین و پسین خداوندی اســت برای جاودانگی یادمان این رویداد؛ و برهانی اســت آشکار برای آن کس که بیندیشد و پند گیرد.
4. پایبندی به ارزشهای درست و راستین، خوی و منش دل انگیز و یاد و یادمان نیکی را در گیتی به ارث می‌نهد و پاداش و جاودانگی در بهشتهای خرم را به روز واپسین به ارمغان می‌آورد. لیک یاران ارزشهای نادرست و بی پایه، همراه با باورهای دروغینشان از میان می‌روند و یاد و خاطره‌ی اینان در گیتی فراموش می‌شود و اگر چیزی از آن می‌ماند، زشتی و سرزنش و بیزاری اســت و در جهان پسین، کیفری سخت.
به راستی ارزشهای دروغین و نادرست در نگاه طاغوت و فرایندگانی تجسم می‌یابد که لاف خدایی زده و مردمان را به پرستش خویش فرا خوانده‌اند. این ارزشها، در نگاه پیروان چنین فریفتاری شکل می‌گیرد که برای خداوند شریک گرفته و همراه او خدایان دیگری اختیار کرده‌اند.
ارزشهای درست و راستین در دیدگاه جوانانی تجسم می‌یابد که به پروردگار آسمانها و زمین باور داشته و فشار حکومت و محیط و جامعه را پس زده‌اند و به سایه‌سار خداوند پاک و والا و حمایت و پاسداری او، پناه جسته‌اند؛ پس خداوند آنان را از آشوب و بلوا پاس داشته و یاد و نامشان را جاوید ساخته و پاداش اینان را فراوان کرده اســت.
در قرآن کریم، به طور مشخص، یادی از سگ نرفته اســت، مگر سگ یاران غار و آن هم به دلیل همراهی کردن این بزرگواران.
چه زیبا گفته اســت [سعدی] شیرازی در گلستان، درباره‌ی همنشینی با ارجمندان و گرانمایگان که چگونه ارج و ارز و یاد و نام را بلند می‌دارد. برخی از معاصران پس از برگردان گفته‌ی سعدی به تازی، شعری با چنین مضمونی برساخته‌اند:
سعدی روزی به گرمابه در آمده، پس گروهی از مردمان را یافته که سر و تن خود را به گِل بیلون [سرشوی] می‌مالند؛ گل بیلون گونه‌ای گل کوزه گری و سفالین اســت که در گلاب خیسانده می‌شود و چونان پاک کننده‌ای همانند صابون و اُشنان (8) به شمار می‌آید.
سعدی با زبان حال، بیلون را رویاروی سخن می‌نهد و می‌گوید:

گلی خوشبوی در حمام، روزی *** رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که: مُشکی یا عبیری؟ *** که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا: من گلی ناچیز بودم *** ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد *** وگرنه من همان خاکم که هستم (9)

با بزرگان پیوند دوستی بستم و به دانش فزون گشتم؛
این گونه اســت که آن کس با دانشمندان نشیند، بزرگ گردد. (10)

پی‌نوشت‌ها:

1- نک: ابوالحسن ندوی، تأملات فی سورة الکهف، ص‌52، با تصرف و تلخیص.
2- از حدیثی که ترمذی بازگفته اســت. نک: الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، ج4، ص 323، کتاب تفسیر؛ وی درباره‌ی این حدیث گفته اســت: حدیثی اســت حسن و غریب.
3- نک: بخاری، الصحیح، ج1، ص10، کتاب ایمان.
4- یادکرد آیه‌ی مطففین: «کتاب مرقوم» تنها اشارتی اســت واژه‌شناختی، بدین سان که رقیم، فعیل به معنای مفعول اســت. (م).
5- لیک سرزمین، همان سرزمین اینان بود، در حالی که مردان قبیله، جز آن مردان بودند. [نک: ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج3، می‌82 (م)].
6- [خواست از «افک» تهمتی نارواست که دامان عایشه را - بر پایه‌ی روایات اهل سنت - گرفت و بر پایه‌ی روایات شیعه، دامان ماریه‌ی قبطیه را - به هر روی دو دسته روایات، به تمامی پذیرفتنی نیست و بایسته‌ی بررسی و نقد حدیث پژوهان و مفسّران. نک: محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص 101 (نقد روایات عامه)، و ص 105 (نقد روایات شیعه) (م)].
7- [قدرت دادیم، برگردان مَکَّنّا در متن تازی اســت]، واژه‌ی تمکین در قرآن کریم، تنها برای چیزهایی می‌آید که اسباب مادی، بازدارنده‌ای در راه رسیدن به آنها درنمی‌افکند، بلکه رسیدن به آنها، و تمکین یافتن با اسباب و تدابیر خدایی غیرمعمولی اســت.
8-اُشنان، گیاهی اســت شور که در زمین شور روید و بدان جامه شویند. در شستشوی دست نیز به کار می‌آید. از آن قلیا گیرند. گیاه تازه و نرم آن، به دلیل شباهت به پیخال گنجشکان، کِرمَک نامیده شده اســت. به تازی‌اش غاسول خوانند و به رومی [لاتین] اذرقوس. (آنندراج، زیر واژه؛ ابوریحان بیرونی، الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، ص 57) م.
9- سعدی، گلستان، دیباچه، ص 5، چاپ کمال اجتماعی جندقی.م.
10- اَلِفتُ اکابراً و ازددتُ علماً *** کذا مَن عاشَرَ العلماءَ یُکرَم
این بیت، از سوی مترجمان تازی، افزوده شده اســت. م.

منبع مقاله :
مسلم، مصطفی؛ (1390)، پژوهشی در تفسیر موضوعی، ‌ترجمه‌ی هادی بزدی ثانی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

خبرگزاری فارس آثار تربیتی اعتقاد به معادایمان به آخرت سبب بیداری، آگاهی، تقوا، تهذیب نفس و ترس از گناه و ظلم می‌شود و در مقابل مهارت تحملِ مرگ عزیزان در قرآنخبرگزاری فارس این نوشتار با رویکرد توصیفى ـ تحلیلى در پى ارائه مهارت‏هاى قرآنى در آیات قرآن که درباره امام زمانعج است، کدام هاست؟ …آیات بسیاری درباره امام زمان عج در قرآن وجود دارد و بعضی تا ۲۵۰ آیه از آیات قرآن را معیشت و آرامش خاطر آکا گاهی ما در خانواد ه های خود این اشتباه را می کنیم، فکر می کنیم اگر امکانات و رفاه مناسب تصویری از عذاب های جهنم از زبان قرآن کریم قفسهزمانی که هنگام جان کندن افراد معاند فرا می رسد ، فرشته مرگ در زشت ترین و هراسناک ترین چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ …چرا مرتد باید اعدام شود در حالیکه در دین اجبار نیست؟ القرآن الکریم ماجرای شکستن و سوزاندن درب و شکستن پهلوی … روزی طلبان را در کسب روزی یکسان گردانید ۱ فراموش و به یاد آوری حقی٢ آسودگى سیره علویبوستان نهج البلاغه قراندر این که، سرآغاز نزول قرآن، کدام سوره و آیه و در چه زمانی بوده است با توجه به پیوند یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را … حدیث از فضایل حضرت زهراء س در منابع أهل تسنّن قال رسول اللّه صلى الله علیه وآله


ادامه مطلب ...