وبسایت چطور - مریم حسین پور: بهتر اسـت خودتان را گول نزنید: برای اینکه افزایش حقوق داشته باشید، باید کارتان را بهتر انجام دهید، اما خبر خوب این اسـت که لازم نیست شغلتان را عوض کنید. همیشه به یاد داشته باشید هر فردی که در ردهی بالاتری از شما قرار دارد، برای افزایش حقوق شما، باید فردی بالاتر از خودش را توجیه کند، بنابراین غُر زدن یا التماس کردن فایدهای ندارد و اگر رئیستان مالک شرکت باشد، قانع کردنش از همه سختتر اسـت، چون به خوبی ارزش هر ۱ ریال را میداند. پس نگاهی به این مطلب بیاندازید تا دقیقا بدانید چه کار باید کرد.
وقتی من به عنوان کارمند مشغول به کار بودم، حقوقم حدود ۲۵ تا ۵۰ درصد از بقیهی همرتبههایم بیشتر بود. در این مطلب میخواهم ۱۰ ترفند را که خودم از آنها برای بالا بردن حقوقم استفاده میکردم به شما بیاموزم.
۱. باور داشته باشید که بیشتر از اینها میارزید
اولین و مهمترین قدم این اسـت که این باور را در خود پرورش دهید که لیاقتتان بیشتر از اینها اسـت. وقتی این کار را انجام دهید مسئولیتهای بیشتری بر دوش شما گذاشته خواهد شد و این کلید داشتن درآمد بیشتر اسـت.
وقتی من فردی را استخدام میکنم دقیقا میدانم از او چه میخواهم و باید به چه چیزهایی دست پیدا کند. ممکن اسـت آن فرد کارهای دیگری انجام دهد، و شاید خیلی هم خوب از عهدهی انجام آنها بربیاید، اما تا وقتی کاری را که من از او خواستهام انجام ندهد، هیچ فایدهای ندارد و مثل این اسـت که هیچ کاری نمیکند. شاید خیلی از شرکتها نتوانند به خوبی این مسائل را به کارمندانشان منتقل کنند، پس باید ببینید رئیستان واقعا چه میخواهد و از شما چه انتظاری دارد و بعد دقیقا همان کار را انجام دهید.
برای یک لحظه، خودتان را فراموش کنید و به این فکر کنید که چطور میتوانید زندگیِ کاریِ فردی که حقوقتان را تعیین میکند، بهبود ببخشید و سپس همان کارها را انجام دهید. منظورم این نیست که چاپلوسی کنید، مسلما هیچ کس تملق و چاپلوسی را دوست ندارد. منظورم این اسـت کارش را تأثیرگذارتر و راحتتر کنید.
آیا کاری وجود دارد که شما دوستش دارید یا در آن توانایی بالایی دارید ولی هیچ کس حاضر نیست آن را انجام دهد؟ سعی کنید چنین وظایفی را در شرکت قبول کنید. فروش میتواند مثال خوبی از این دست باشد. خیلی از افراد فروش را دوست ندارند، اما در نهایت این فروش اسـت که درآمدزایی میکند.
واقعگرا باشید و رویاپردازی نکنید. با احتیاط پرسوجو کنید تا نرخ رایجی را که در جامعه برای پُست شما وجود دارد، پیدا کنید. اگر حقوقی که به شما پرداخت میشود کمتر از نرخ رایج اسـت، تقاضای اضافهحقوق کنید ولی اگر قصد دارید که شغل فعلیتان را حفظ کرد و بهبود ببخشید، تقاضای اضافه حقوق را به شکلی مطرح نکنید که رئیستان تصور کند به او اولتیماتوم میدهید. فقط باید نشان بدهید که برای پذیرش مسئولیتهای بیشتر آماده هستید. اگر متوجه شدید که ارزش رایج کاری که انجام میدهید بیشتر از این نیست، باید به فکر اقدامات دیگری باشید.
اگر کار شما نیاز به تخصص خاصی ندارد، سعی کنید تا آنجا که ممکن اسـت به مراکز سوددهی سازمان، مانند مرکز فروش یا تحویلِ کالا، نزدیک شوید و نه پشتیبانی و توسعهی محصول. البته میدانم که توسعهی محصول و ارائهی خدمات در نهایت به سوددهی منجر میشوند، اما رسیدن به پول در قسمتهایی که مستقیما با آن سر و کار دارند آسانتر اسـت.
اگر مثلا گرافیست یا برنامهنویس هستید و با توجه به حرفهتان، نمیتوانید به بخش فروش یا مدیریت منتقل شوید، پس بهتر اسـت با تیم فروش دوست شوید تا متوجه شوید کاری که انجام میدهید چطور بر درآمدزایی شرکت تأثیر میگذارد.
شاید بیشترِ همردههای شما این کار را انجام ندهند، اما شما سعی کنید در هر حرفهای که هستید به چگونگی درآمدزایی و افزایش سود شرکت فکر کنید. از دانش خود استفاده کنید تا برای شرکتتان سود بیشتری به ارمغان بیاورید.
خودتان را با همکارانتان مقایسه نکنید. اول اینکه این کار حرفهای نیست و از آن مهمتر، دارید به رئیستان میگویید که با فلان همکار تنبل یا آن همکاری که بیشتر از حقش پول میگیرد، یکی هستید. متاسفانه، با این کار ارزش خودتان را پایین میآورید.
شاید فعلا شرکت شما این امکان را نداشته باشد که حقوقتان را اضافه کند. باید ابتدا در این زمینه تحقیق و پرسوجو کنید. آیا واقعا شرکت در موقعیتی هست که بتواند این مقدار هزینهی اضافی را تقبل کند یا نه؟ آیا مزایای غیرمادی دیگری وجود دارند که بتوانید از آنها برخوردار شوید؟ مثلا، کار کردن در خانه، اضافه کردن روزهای مرخصی، یا حتی کاهش ساعات کاری در هفته. شاید بتوانید برای به دست آوردن این گونه مزایا مذاکره کنید.
اعتراف میکنم وقتی خودم کارمند بودم، یکی از سختترین مسائل شنیدن انتقاد بود، حتی انتقاد سازنده. اما اگر قرار نیست اضافه حقوق بگیرید و نمیخواهید به توصیهی من که آزادکاری (فریلنسری) اسـت عمل کنید، پس باید از خود بپرسید چه چیزی سدِ راه افزایش حقوق شما اسـت. باید این کار را بعد از انجام مذاکره با رئیستان انجام دهید. سعی کنید خوب یاد بگیرید، نقاط ضعف خود را اصلاح کنید و مهارتهای خود را افزایش دهید، سپس دوباره برای مذاکره برگردید.
به من اطمینان کنید. افرادی که در کارشان صادق هستند و اقداماتی در جهت رشد و پیشرفت سوددهی شرکتشان انجام میدهند کمیاب هستند. شما هم تبدیل به یکی از این افراد شوید و اگر حقوقتان افزایش پیدا نکرد شاید بهتر باشد شرکتتان را عوض کنید.
موفقیت فرزندان تا حد زیادی مرتبط با اصول تربیتی والدین است و اگر میخواهید فرزندی موفق داشته باشید باید از همان بدو تولد این هدف را دنبال کنید.
به گزارش آلامتو و به نقل از وبسایت چطور؛ همهی پدرومادرها دلشان میخواهد بچههایشان دنبال دردسر نگردند، خوب درس بخوانند و وقتی بزرگ شدند کارهای فوقالعادهای انجام دهند. اما چطور به عنوان والدین به این آرزویمان برسیم؟ اگر چه برای بزرگ کردن یک بچهی موفق دستورالعمل معینی وجود ندارد اما تحقیقات روانشناسی به عوامل معدودی اشاره دارند که پیشبینی میکنند در این راه موفق میشوید.
جای تعجب ندارد که اکثر این عوامل به پدر و مادر بستگی دارد. در ادامه به ویژگیهایی میپردازیم که پدران و مادران کودکان موفق در آن اشتراک دارند:
جولی لیثکات-هیمز (Julie Lythcott-Haims)، مشاور اسبق سال اولیهای دانشکده استنفورد و نویسندهی کتاب «چگونه یک انسان بالغ تربیت کنیم» حین یکی از برنامههای سخنرانی تدتاک (TED Talks) میگوید: «اگر بچهها ظرف نمیشویند به این معناست که شخص دیگری دارد این کار را برایشان انجام میدهد.»
او اضافه میکند: «و اینگونه است که بچهها شانه خالی کردن از انجام کارها را میآموزند؛ و از اینکه یاد بگیرند کار را باید انجام داد و هر یک از ما در بهبود نتیجهی نهایی باید سهمی داشته باشیم باز میمانند.»
لیثکات-هیمز اعتقاد دارد بچههایی که کارهای خانه را انجام میدهند در آینده به عنوان نیروی کاری شناخته میشوند که قادرند به خوبی با دیگران همکاری کند و به این دلیل که شخصا تقلا کردن را تجربه کردهاند از همدلی بالاتری برخوردار هستند و میتوانند به طور مستقل وظایفی را عهدهدار شوند.
این محقق سخن خود را به پشتوانهی بلندمدتترین «مطالعهی طولی» انجام شده تا به امروز توسط دانشگاه هاروارد بیان میکند. مطالعهی طولی نوعی تحقیق است که در آن موارد مورد مطالعه، طی زمانی طولانی به دفعات مورد بررسی قرار میگیرند.
لیثکات-هیمز میگوید:
«با وادار کردن بچهها به انجام کارهای خانه – مثل بیرون بردن زباله و شستن لباسهای خودشان – آنها متوجه میشوند که برای اینکه بخشی از زندگی باشم باید کارهای مربوط به زندگی را انجام دهم.»
محققان دانشگاه پنسیلوانیا و دانشگاه دوک بیش از ۷۰۰ کودک مناطق مختلف آمریکا را از سنین مهدکودک تا ۲۵ سالگی دنبال کردند و بین مهارتهای اجتماعی سنین مهدکودک و موفقیت آنها در دو دههی بعد، به عنوان یک بزرگسال، رابطهی همبستگی معناداری یافتند.
این مطالعه که ۲۰ سال به طول انجامید نشان میدهد کودکانی که از شایستگی اجتماعی بالاتری برخوردار بودند، یعنی میتوانستند بدون دریافت راهنمایی با همسالان خود همکاری کنند، به دیگران کمک کنند، احساسات دیگران را درک کنند و مشکلات را به تنهایی حل و فصل کنند، نسبت به کودکانی که مهارتهای اجتماعی محدودی داشتند، با احتمال بسیار بیشتری تا سن ۲۵ سالگی یک مدرک دانشگاهی و کاری تماموقت داشتند.
درمورد کسانی که مهارتهای اجتماعی محدودی داشتند احتمال بیشتری وجود داشت که دستگیر شوند، میگساری کنند و برای سکونت در اقامتگاههای عمومی ثبتنام کنند.
کریستین شوبرت (Kristin Schubert)، مدیر برنامهی موسسهی ارتقای سلامت روبرت وود جانسون که تأمین مالی انتشار این تحقیق را بر عهده داشته میگوید: «این مطالعه نشان میدهد یکی از مهمترین کارهایی که برای آماده کردن کودکان جهت داشتن آیندهای سالم میتوانیم انجام دهیم، کمک به آنها برای پرورش مهارتهای اجتماعی و احساسیشان است.»
«داشتن یا نداشتن این مهارتها از سنین پایین مشخص میکنند که یک کودک در آینده به دانشگاه راه مییابد یا به زندان و آیا جایی مشغول به کار میشود یا گرفتار اعتیاد خواهد شد.»
پروفسور نیل هَلفُن (Neal Halfon) و همکارانش از دانشگاه کالیفرنیای لوسآنجلس، با استفاده از دادههای به دست آمده از ۶،۶۰۰ کودک متولد سال ۲۰۰۱، دریافتند انتظاری که والدین از فرزندانشان دارند بر پیشرفت آنها اثر بسیار عمدهای میگذارد.
او میگوید: «به نظر میرسد بدون دخالتِ تفاوتِ موجود در درآمد و سایر داراییها، والدینی که رفتن به دانشگاه را در آیندهی فرزندانشان میبینند، به نوعی آنها را برای رسیدن به این هدف مدیریت میکنند.»
یافتههای این سنجشِ استانداردشده نشان میدهد: والدین ٪۵۷ از بچههایی که بدترین عملکرد را داشتند از آنها انتظار داشتند که در آینده به دانشگاه بروند، در حالی که از ٪۹۶ از بچههایی که بهترین عملکرد را داشتند انتظار میرفته در آینده به دانشگاه راه پیدا کنند.
این یافته با یافتهی مهم دیگری در روانشناسی به نام «اثر پیگمالیون» مطابقت دارد، که بیان میکند «آنچه فردی از دیگری انتظار دارد میتواند به عنوان یک پیشگویی خودکامبخش به حقیقت بپیوندد.»
در مورد بچهها این مسئله به این شکل خود را نشان میدهد که آنها مطابق با انتظارات والدین خود عمل خواهند کرد.
بر اساس مطالعهی دانشگاه ایلینویز بچهها در خانوادههای پرتنش، در مقایسه با خانوادههایی که افراد در آنها با یکدیگر کنار میآیند، فارغ از اینکه والدین در کنار هم زندگی کنند یا طلاق گرفته باشند، پیشرفت کمتری از خود نشان میدهند. رابرت هیوز (Robert Hughes)، پروفسور این دانشگاه همچنین اشاره میکند که برخی مطالعات نشان دادهاند بچهها در خانوادههای تکوالدِ بدون درگیری، بهتر پیشرفت میکنند تا کودکانی که در کنار هر دو والد زندگی پرتنشی را سپری میکنند.
تعارضات قبل از طلاق بر کودکان تاثیر منفی دارند در حالی که تعارضهای پس از طلاق بر روی سازگاری کودکان اثر شدیدی برجای میگذارند.
در یک مطالعه معلوم شد پس از طلاق چنانچه پدرِ فاقد حق حضانت، در ارتباط مکرر با فرزندانش باشد مادام که در این رابطه تعارضی بین والدین وجود نداشته باشد، کودکان پیشرفت بهتری از خود نشان میدهند. اما زمانی که بین والدین تعارض وجود داشته باشد، دیدار مکرر پدر با فرزندان به سازگاری پایینتر فرزندان منجر میشود.
در مطالعهی دیگری بیست و چند سالههایی که در کودکی تجربه جدایی والدینشان را داشتند با گذشت ده سال هنوز دربارهی طلاق والدینشان ابراز درد و ناراحتی میکردند و از این میان آنهایی که گزارش داده بودند میان والدینشان میزان بالایی از درگیری در جریان بوده، با احتمال بسیار بیشتری امکان داشت احساس فقدان و افسوس را تجربه کنند.
تحقیقی که در سال ۲۰۱۴ توسط ساندرا تنگ (Sandra Tang) روانشناس دانشگاه میشیگان انجام شد مشخص کرد مادرانی که دبیرستان یا دانشگاه را به پایان رساندهاند، با احتمال بیشتری بچههایی تربیت میکنند که تحصیلات خود را به پایان برسانند. با بررسی نمونهی حاصل از یک گروه ۱۴،۰۰۰ نفری از کودکان که بین سالهای ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۷ وارد مهدکودک شده بودند مشخص شد کودکانی که از مادران نوجوان (۱۸ سال و جوانتر) متولد میشوند، نسبت به سایر همتایان خود احتمال کمتری دارد که دبیرستان را تمام کنند یا به دانشگاه بروند.
اشتیاق به موفقیت در والدین تا حدودی در موفقیت فرزندانشان دخیل است. در یک مطالعهی بلندمدت درباره ۸۵۶ نفر از اهالی مناطق نیمهروستایی نیویورک، اریک دوبو (Eric Dubow)، روانشناس دانشگاه بولینگ گرین استیت (Bowling Green State) متوجه شد سطح تحصیلات والدین زمانی که فرزندشان ۸ سال دارد به طور معناداری موفقیت تحصیلی و شغلی کودکشان در ۴۰ سال بعد را پیشبینی میکند.
نتایج فراتحلیل انجام شده در سال ۲۰۰۷ با اطلاعات حاصل از ۳۵،۰۰۰ کودک پیشدبستانی از امریکا، کانادا و انگستان نشان میدهد یاد دادنِ زودهنگام مهارتهای ریاضی به کودکان میتواند در آینده به مزیت بزرگی برای آنها تبدیل شود.
گِرِگ دانکِن (Greg Duncan) محقق دانشگاه نورثوسترن (Northwestern) و یکی از نویسندگان این مقاله در مطلبی مطبوعاتی میگوید: «یکی از معماهایی که در این تحقیق حل شد، اهمیت فوقالعادهی داشتنِ مهارتهای اولیهی ریاضی بود. از جمله شروع کردن آموزشهای مدرسه با شناخت اعداد، ترتیب اعداد و سایر مفاهیم ابتدایی ریاضی.»
او اضافه میکند: «تسلط بر مهارتهای ابتدایی ریاضی نه تنها موفقیتهای فرد را در ریاضیات بلکه در زمینه خواندن نیز پیشبینی میکند.»
تحقیقی که در سال ۲۰۱۴ روی ۲۴۳ فرد متولد شده در مناطق محروم انجام شد نشان میدهد کودکانی که در سه سال اول عمر از «مراقبت حساس» برخوردار بودند نه تنها در امتحانات تحصیلیِ زمان کودکی موفقتر عمل کردند بلکه روابط سالمتر و موفقیتهای تحصیلی بیشتری در دههی سوم عمرشان داشتند.
چنانچه در سایبلاگ (PsyBlog) آمده است، والدینی مراقبان حساس هستند که «به علامتهایی که کودک از خود بروز میدهد به سرعت و به درستی پاسخ میدهند» و «پایگاه امن»ی برای کودک خود فراهم میکنند تا با تکیه بر آن دنیا را کشف کند.
لی رِیبی (Lee Raby)، روانشناس دانشگاه مینهسوتا و از نویسندگان این مقاله در مصاحبهای میگوید: «مطالب گفته شده نشان میدهد سرمایه گذاری در رابطهی اولیه میان والدین و فرزندان منجر به نتایج درازمدتی میشود که در طی زندگی فرد بر روی هم انباشته میگردد.»
بر اساس تحقیق بریجید شولت (Brigid Schulte) که در روزنامهی واشنگتنپُست به آن اشاره شده است، ساعاتی که مادر با فرزندان خود بین سنین ۳ تا ۱۱ سالگی سپری میکند چندان پیشبینیکنندهی رفتار، بهزیستی و موفقیتهای کودک نیست. جالب اینجاست که شیوهی «مادرانگیِ فشرده» یا «مراقبت هلکوپتری» میتواند نتیجهی معکوس داشته باشد.
کِی نُمِگوچی (Kei Nomaguchi)، جامعهشناس از دانشگاه بولینگ گرین استیت و از نویسندگان این مقاله به روزنامهی پُست میگوید: «استرس مادران، به خصوص استرس ناشی از تلاش برای برقرار کردن تعادل بین انجام کار و یافتن زمانی برای گذراندن با بچهها، در حقیقت ممکن است اثر منفی روی بچهها داشته باشد.»
سرایت احساسات – این مسئله را پدیدهای روانشناختی توضیح میدهد که به موجب آن مثل گرفتن سرماخوردگی از دیگری، مردم به احساسات یکدیگر دچار میشوند. تحقیقات نشان میدهد اگر دوست شما خوشحال باشد، شادی او بر روی شما هم اثر میگذارد و اگر ناراحت باشد، این دلتنگی به شما هم منتقل خواهد شد. همینطور اگر پدر و مادری درمانده و تحلیلرفته باشند، حالت روانی آنها نیز میتواند به بچهها منتقل شود.
اگر بدانیم بچهها دربارهی منشأ موفقیت خود چگونه فکر میکنند، میتوانیم موفقیت آنها را پیشبینی کنیم. کَرول دوک (Carol Dweck)، روانشناس دانشگاه استنفورد پس از چند دهه توانست کشف کند که کودکان (و بزرگسالان) دربارهی موفقیت به دو شیوه فکر میکنند.
ماریا پاپووا (Maria Popova) در سایت همیشه عالی Brain Pickings این دو شیوهی تفکر را به صورت زیر شرح میدهد:
در «نگرش ایستا» اینطور فرض میشود که شخصیت، هوش و خلاقیت ما مواردی از پیش تعیینشده و ثابت هستند که ما به هیچ روشی قادر نیستیم آنها را تغییر دهیم، در این نگرش، موفقیت راهی برای اثبات هوش ذاتی فرد است. چرا که موفقیت میتواند برآوردی از میزان استعداد ذاتی او را در مقایسه با یک استاندارد ثابت به فرد ارائه کند. در نگرش ایستا، فرد تلاش شدید برای دستیابی به موفقیت و اجتناب از شکست به هر قیمت را به عنوان راهی برای حفظ احساس باهوش یا ماهر بودنِ خود انتخاب میکند.
اما در مقابل، فرد با داشتن «نگرش رشد» با چالشها شکوفا میشود و شکستها را نه به عنوان نشانهای برای هوش کم، بلکه تختهی پرشی میبیند که مشوق او برای رشد و گسترش تواناییهای حال حاضر اوست.
در هستهی این دو نگرش، تمایز اصلی این است که دربارهی تاثیر ارادهی خودتان بر شکل دادن به تواناییهایتان چه نظری دارید. این دو دیدگاه همچنین اثر قدرتمندی بر کودکان به جای میگذارند، اگر به کودکی گفته شود چون بچهی باهوشی است در امتحان عالی عمل کرده است، این جمله نگرش «ایستا» را در او شکل خواهد داد. اما اگر به او گفته شود چون تلاش کرده موفق شده، این جمله نگرش «رشد» را در او شکل میدهد.
بر اساس تحقیق دانشگاه کسبوکار هاروارد، منافع قابل توجهی برای کودکانی که مادران آنها بیرون از خانه کار میکنند وجود دارد. در این پژوهش مشخص شد دختران مادران شاغل مدت بیشتری به تحصیل ادامه میدهند، با احتمال بیشتری در سِمَتهای بالا مشغول به کار خواهند شد و به نسبت همسالان خود که مادران خانهدار داشتهاند ٪۲۳ بیشتر درآمد خواهند داشت.
پسران مادران شاغل در کارهای خانه و نگهداری از بچهها به فعالیت بیشتری گرایش دارند. در این تحقیق معلوم شد که این پسران در هفته، هفت ساعت و نیم بیشتر در نگهداری از بچهها و ۲۵ دقیقه بیشتر برای کارهای خانه وقت صرف میکنند.
کَتلین ال. مکگین (Kathleen L. McGinn) به بیزنس اینسایدر (Business Insider) گفت: «سرمشق بودن به وسیلهی کاری که انجام میدهید، فعالیتهایی که در آن دخیل هستید و آنچه به آن باور دارید، روشی است برای اشارهی عملی به چیزی که آن را خوب میدانید.»
او معتقد است: «چیزهای بسیار کمی وجود دارد که دانشمندان هم از آنها اطلاع داشته باشند و مانند بزرگ شدن توسط یک مادر شاغل، چنین اثر واضحی بر عدم برابری جنسیتی داشته باشند.»
متاسفانه یک پنجم کودکان آمریکایی با فقر بزرگ میشوند، که این فقر قابلیتهای بالقوهی آنها را به طور جدی محدود میکند. بر اساس گفتههای شان ریردِن (Sean Reardon)، محقق دانشگاه استنفورد، «تفاوت بین موفقیتهای کودکان در خانوادههای با درآمد بالا و پایین، که در سال ۲۰۰۱ به دنیا آمدهاند نسبت به کسانی که ۲۵ سال قبل به دنیا آمده بودند، ۳۰ تا ۴۰ درصد بیشتر است». این یعنی امروزه موفقیت کودکان بیش از گذشته تحت تاثیر طبقهی اجتماعی آنها قرار دارد.
دَن پینک نویسندهی کتاب «انگیزه» (Drive) میگوید: «هر چه درآمد والدین بالاتر باشد، نمرات آزمون نهایی دبیرستان بچهها نیز بهتر خواهد بود.»
او در وبسایت شخصی خود مینویسد: «در نبود آموزش همگانی و با وجود مداخلات آموزشی گرانقیمت، طبقهی اقتصادی-اجتماعی است که بیشترین سهم را در موفقیت و عملکرد تحصیلی فرد دارد.»
برای اولین بار با انتشار مقالهای در سال ۱۹۶۰ بود که دیانا بامریند (Diana Baumrinde)، محقق دانشگاه برکلی کالیفرنیا، متوجه وجود سه سبک متفاوت فرزندپروری در بین والدین شد:
آسانگیر: این والدین سعی میکنند تنبیهگر نباشند و کودک را بپذیرند. بر این اساس آنها کنترل و سختگیری خاصی بر فرزندان خود اعمال نمیکنند.
مستبدانه: این والدین سعی میکنند کودک را کنترل کرده و او را بر اساس یک سری دستورات معینِ تربیتی شکل دهند. در این روش والدین انتظار دارند کودک اجبار و دستورات آنها را بدون چون و چرا بپذیرد.
مقتدرانه: این والدین اگر چه سعی میکنند کودک را راهنمایی کنند، اما بر ایجاد رابطهی مناسب با کودک و هدایت بر اساس منطق نیز تکیه دارند. این والدین در مورد انتظاراتشان دلیل میآورند و حاضر به گفتگو هستند.
از بین این سه روش، رویکرد مقتدرانه مطلوب است. روشی که در آن کودک احترام به قانون را میآموزد، اما توسط آن سرکوب نمیشود.
در سال ۲۰۱۳، آنجلا داکوُرث (Angela Duckworth)، روانشناس در دانشگاه پنسیلوانیا، برای کشف یک ویژگی شخصیتی قدرتمند که باعث موفقیت میشد، جایزهی «نابغه»ی مکآرتور (MacArthur) را نصیب خود کرد. این خصوصیت «سختجان» بودن نام داشت.
داکورث سختجانی را «میل به حفظ تلاش و علاقه در مسیر رسیدن به اهداف بسیار بلندمدت» تعریف کرده است. بین سختجانی با موارد زیر رابطه مستقیم وجود دارد: موفقیتهای تحصیلی، میانگین نمرات دانشجویانِ لیسانس دانشگاههای برتر امریکا، ماندگاری در دانشگاه نظامی وستپویت امریکا و رتبهی فرد در مسابقات ملی هجی کردن در امریکا.
سختجانی آموختن این نکته به بچهها است که آیندهای که قصد ساختنش را دارند، تصور کنند «و به آن تعهد داشته باشند.»