مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

سرگذشت عجیب و خواندنی هدیه تهرانی

سرگذشت عجیب و خواندنی هدیه تهرانی

اگر همه چیز آن طور که باید پیش می‌رفت احتمالا نخستین فیلم کارنامه‌ی هدیه تهرانی «چای تلخ» به کارگردانی ناصر تقوایی می‌شد.

وقتی فیلم «سلطان» در سینما آزادی روی پرده رفت، تنها یک نفر در سالن قدیمی این سینما حضور داشت که دلش می‌خواست از زور خجالت برود زیر صندلی که رویش نشسته و تا پایان فیلم و خالی شدن سالن از زیر صندلی بیرون نیاید.

همه در سالن سینما محو دلدادگی سلطان بودند، اما هدیه تهرانی خیلی از آنچه که روی پرده سینما می‌دید خوشش نیامده بود. این‌ها را البته چند سال بعد به زبان آورد، آن هم در گفت‌وگو با نیما حسنی‌نسب. سال ۱۳۸۳ در نظرخواهی مجله فیلم هدیه تهرانی به عنوان یکی از پنج بازیگر برتر سینمای ایران انتخاب شده بود، آن موقع از حضورش در سینمای ایران تنها هشت سال گذشته بود و در این هشت سال او ۱۷ فیلم سینمایی بازی کرده بود، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، فریدون جیرانی، بهروز افخمی، بهمن فرمان‌آرا، احمدرضا درویش و … کارگردان‌های مطرحی بودند که در همین فاصله کوتاه تهرانی مقابل دوربین‌شان به ایفای نقش پرداخته بود. نخستین سیمرغش را هم به خاطر بازی در فیلم «قرمز» آن هم درست یک سال پس از آغاز دوران بازیگری‌اش (سومین فیلم کارنامه کاری‌اش) گرفته بود. او در اوج محبوبیت بود، هم در سینما و هم بین مردم. پیشنهادهای بازیگری زیادی داشت، اما سخت می‌گرفت و کم بازی می‌کرد و گاهی حتی ترجیح می‌داد سرش را با کارهای دیگری گرم کند.

همسر هدیه تهرانی شوهر هدیه تهرانی اینستاگرام هدیه تهرانی

ماجراهای بازیگر شدن یک ستاره
نخستین فیلمی که هدیه تهرانی در آن به ایفای نقش پرداخت، فیلم «سلطان» بود که سال ۱۳۷۵ ساخته شد. آن موقع هدیه تهرانی ۲۴ سال سن داشت، اما اگر همه چیز آن طور که باید پیش می‌رفت احتمالا نخستین فیلم کارنامه این بازیگر می‌شد، فیلم «چای تلخ» که اتفاقا هیچ واسطه‌ای هم این وسط نبود که او را به ناصر تقوایی معرفی کند. هدیه تهرانی به گفته خودش با تقوایی و اکبر عالمی فامیل و آشنا بوده و به همین خاطر در ۲۰ سالگی ناصر تقوایی به او پیشنهاد بازی در «چای تلخ» را می‌دهد، اتفاقی که نمی‌افتد.

تهرانی در این فاصله کارهای مختلفی انجام می داده و از این شاخه به آن شاخه می‌‌پریده، یک روز سرگرم واردات و صادارت می‌شده و یک روز مربیگری شنا را تجربه می‌کرده. دکوراسیون داخلی هم برایش جذابیت‌های خاص خودش را داشته و حتی یک زمانی تصمیم گرفته که برای یاد گرفتن کامل این حرفه راهی آلمان شود و در این کشور طراح داخلی بخواند، اما همه چیز دست به دست هم داده تا او بالاخره بازی در سینما را تجربه کند.

دیدارش با محمدرضا شریفی‌نیا و آزیتا حاجیان خیلی تصادفی رقم می‌خورد، در فروشگاه باغ با دستی شکسته همراه دوستش و مادرش می‌چرخیده که متوجه نگاه آزیتا حاجیان و شریفی‌نیا می‌شود. حدس هم می‌زند (بر اساس تجربه‌هایش) که چند دقیقه بعد یکی از این دو نفر به او پیشنهاد بازیگر شدن می‌دهند، چند دقیقه بعد همین اتفاق می‌افتد، حاجیان از همسرش جدا می‌شود، به سراغ او می‌آید و می‌پرسد: «دوست داری بازیگر شوی؟» تهرانی جواب می‌دهد، نه.

شریفی‌نیا شماره مادر دوست تهرانی را می‌گیرد و بعد از آن روز تماس‌ها شورع می‌شود، نتیجه این تماس‌های معرفی به دفتر «هدایت فیلم» مرتضی شایسته است و پیشنهاد بازی در فیلم «روز واقعه» به کارگردانی شهرام اسدی.

او زیر دست عبدالله اسکندری گریم می‌شود، عکس می‌گیرد و یک متن را هم برای تست صدا و بازی می‌خواند، اما همان موقع از این نقش خوشش نمی‌آید، دلیلش هم کوتاهی نقش و دیالوگ‌های کم آن بوده.

هدیه تهرانی آنقدر باهوش بوده که می‌دانسته برای حضور در پرده سینما و ادامه آن برای نقش اول به چیزی بیشتر از چند دقیقه حضور و چند دیالوگ احتیاج دارد.

رقم دستمزدی که برای روز واقعه به او پیشنهاد می‌شود ۱۰۰ هزار تومان است. رقمی که قید گرفتن آن را می‌زند و نقش را قبول نمی‌کند. با این حال اما عکس‌ها و فیلم تست‌هایش در دفتر هدایت فیلم باقی می‌ماند.

در این فاصله یک اتفاق عجیب برایش می‌افتد. او در یک تصادف آسیب می‌بیند و چند دقیقه هم می‌میرد، این را بعدها که به هوش می‌آید همراهان و کادر پزشکی به او می گویند. تصادف آنقدر سنگین بوده که ماه‌ها او را بستری می کند. بعد هم کارش به راه رفتن با واکر می‌رسد، در این مدت مهرجویی سرگرم انتخاب بازیگران فیلم «لیلا» بوده که آن موقع «یک داستان واقعی» نام داشته. دست بر قضا هم مدرسه‌ای هدیه تهرانی در شهرک اکباتان، آناهیتا همتی، گذرش به دفتر مهرجویی می‌افتد.

در فرم ثبت نام مقابل آدرس می‌نویسد، اکباتان و همان جا از او می‌پرسند کسی به اسم هدیه تهرانی را در اکباتان می‌شناسد و او هم پاسخ مثبت می‌دهد.

تماس‌ها دوباره شروع می‌شود. او چند روز بعد به دفتر مهرجویی می‌رود، فیلمنامه را مهرجویی برایش تعریف می‌کند و چند عکس هم از او می‌گیرد. مهرجویی از او می‌پرسد که چرا اینقدر چاق شده و تهرانی می‌گوید که داروی کورتن در زمان بهبودی مصرف می‌کرده و همین باعث شده ۱۵کیلو اضافه وزن پیدا کند.

از دفتر که بیرون می‌آید قید بازی در این فیلم را هم می‌زند، چون برایش قابل هضم نبوده که یک مرد زن‌دار به خاطر نازا بودن همسرش به فکر ازدواج دوباره بیفتد، خودش بعدها گفته اگر موقعیت‌سنجی داشته حتما باید این نقش را قبول می‌کرد، اما آن موقع قبول نمی‌کند. ولی وزنش را کم می‌کند.

همسر هدیه تهرانی شوهر هدیه تهرانی اینستاگرام هدیه تهرانی

پیدا شدنش پس از یک مدت ناپدید شدن باعث می‌شود تا چند ساعت پس از بیرون آمدن از دفتر مهرجویی آقای رخشا با او برای بازی در فیلم «بودن یا نبودن» کیانوش عیاری تماس بگیرد. قرارها گذاشته می‌شود۷ در ملاقات حضوری رخشا به او می‌گوید که خوشحال است سالم  و سلامت می‌بیندش چون می‌ترسیده آن تصادفی که وصفش را شنیده منجر به نقص عضو او شده باشد.

بعد عیاری را می‌بیند و فیلمنامه را می‌خواند و می‌پسندد. کار تحقیق را آغاز می‌کند و به سراغ بیماران قلبی هم می‌رود، چون قرار بوده نقش دختری را بازی کند که بیماری قلبی دارد. اما بازی در این فیلم هم به نتیجه نمی‌رسد و دست آخر زنده یاد عسل بدیعی در این نقش ظاهر می‌شود.

پس از این ماجرا یک روز دستیار مسعود کیمیایی با او تماس می‌گیرد. سامان مقدم پس از یک صحبت کوتاه گوشی را به مسعود کیمیایی می‌دهد و کیمایی با هدیه تهرانی صحبت می‌کند، قرار می‌گذارد واو هم بالاخره این فیلمنامه را می‌پذیرد. سال ۱۳۷۵ برای نخستین بار در یک فیلم آن هم در نقش اول ظاهر می‌شود. نتیجه برای خودش دلچسب نیست، اما سکوی پرش خوبی برای آینده او می‌شود. بلافاصله موج پیشنهادها آغاز می‌شود. سال بعد (۱۳۷۶) او در سه فیلم باز می‌کند و در این بین برای بازی در «قرمز» فریدون جیرانی نخستین سیمرغ دوران بازیگری‌اش را به دست می‌آورد.

سال ۱۳۷۷ بهروز افخمی به سراغ ساخت فیلمی می‌رود که حالا از آن به عنوان یک تابوشکنی در سینما نام برده می‌شود. برای ایفای نقش اول زن افخمی هدیه تهرانی را انتخاب می‌کند و هدیه تهرانی هم به این پیشنهاد جواب مثبت می‌دهد تا نقش یک زن مستقل را در فیلم «شوکران» ایفا کند، «شوکران» بلافاصله بعد از اکران به نقطه عطف کارنامه بازیگری او تبدیل می‌شود.

در همین سال او در فیلم دیگری هم بازی می‌کند. «سیاوش» به کارگردانی سامان مقدم و «دست‌های آلوده» کار سیروس الوند.

جدال با رسانه‌های زرد
هر چقدر کار تهرانی روی پرده سینما می‌گیرد، حاشیه‌هایش هم زیاد می‌شود. نشریات به دنبال کردن خبرهای او علاقه نشان می‌دهند، او تمایلی به مصاحبه نشان می‌دهد. کار خبرسازی در مورد او به جایی می‌رسد که ظرف یک سال ۸ بار خبر ازدواج و طلاق او با افراد مختلف منتشر می‌شود. سال‌ها بعد تهرانی درباره این ماجراها به مجله فیلم می‌گوید اگر من در عالم واقع بخواهم ظرف یک سال چند ازدواج داشته باشم چطور می‌توانم با ۱۰ نفر در یک سال ازدواج کنم و بعد طلاق بگیرم. اصلا از لحاظ زمانی امکان پذیر نیست که من از یک نفر طلاق بگیرم  زمان شرعی «عده» را بگذرانم  بعد دوباره ازدواج کنم؟ آن هم ۱۰ بار در یک سال (نقل به مضمون)

در این مدت تا دلتان بخواهد هدیه تهرانی به نوشته نشریات زرد، زن این و ان شد، یکی از این شوهر ها علی انصاریان مدافع وقت تیم فوتبال پرسپولیس بود. تهرانی حتی حوصله  تکذیب این خبرها را هم نداشت ، خودش می گفت، تکذینب کنم که چه بشود؟ فرا بردارند تیتر بزنند هدیه تهرانی خبر ازدواجش را تکذیب کرد.(نقل به مضمون)

در این دوره حاشیه‌ها دست از سر او برنمی‌دارند، اما گاهی خودش هم برای خودش حسابی حاشیه می‌سازد. روی کار آمدن دولت نهم و حضور اسفندیار رحیم‌مشایی در راس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، بزرگترین حاشیه عمر این بازیگر را رقم می‌زند.

او تصمیم می‌گیرد نمایشگاه عکسی با موضوع آب برپا کند و رحیم مشایی هم قول می‌دهد که اسپانسر این نمایشگاه باشد، انتشار عکسی از او و رحیم‌مشایی که کنار هم در یک سالن اجرای برنامه نشسته‌اند، باعث می‌شود شایعه‌های زیادی در مورد ارتباط این دو نفر روی زبان‌ها بیفتد، حتی برخی پای عقد موقت را وسط می کشند و می گویند رحیم مشایی، او را صیغه کرده.

نمایشگاه برگزار می‌شود ، روز اول افتتاحیه حضور مردم برای دیدن هدیه تهرانی رکوردشکن می‌شود و در نهایت او می‌ماند و بدهی‌های نمایشگاه، رحیم مشایی قولش را عملی نمی‌کند و هدیه تهرانی ‌می‌ماند و طلبکارها. کار به شکایت و دادگاه و حتی بازداشت موقت هم می‌کشد و حاشیه‌های این اتفاق دامن او را می‌گیرد.

او عکاسی را در ظاهر ول می‌کند و می‌چسبد به بازیگری اما تعداد نقش‌ها و انتخاب هایش روز به روز کمتر می‌شود.

 خانم ورزشکار
هدیه تهرانی به ورزش علاقه زیادی دارد. روزی که شریفی‌نیا او را در فروشگاه باغ می‌بیند، او با دستی شکسته در فروشگاه حضور داشته، دلیل آن هم ورزش و مربیگری شنا بوده اما از مقطعی به بعد ورزش رزمی «تای چی» را جدی می‌گیرد، حسابی تمرین می‌کند و چهره بودنش باعث می‌شود در این رشته هم زود به مقام و پست دست پیدا کند. در دراسیون ووشو، تهرانی به عنوان نایب رییس سبک تای چی منصوب می‌شود. این اتفاق‌ها هم حاشیه‌های زیادی برای او رقم می‌زند، اما او همچنان این رشته ورزشی را ادامه می‌دهد و حتی برای پیشرفت و آموزش در این رشته به کشورهای خارجی هم سفر می‌کند.

در این بین اما اتفاقات عجیب و غریب دیرگی هم برایش رخ می‌دهد، مثلا او به یاد دارد که زمانی یک مرد با او تماس گرفته و می‌گفته تهرانی همسر اوست و از او چند بچه هم دارد.

یک بار هم چنین ماجرایی برای یک دختر اتفاق می‌افتد، کسی که بعد از فوت مادرش فکر می کند که تهرانی مادر اوست. این ماجرا آنقدر برای دختر واقعی می‌شود که حتی خانه تهرانی را پیدا می‌کند و یک روز که تهرانی از سفر به خانه برمی گردد می‌بیند که او روی تختش خوابیده است.

دوران کم کاری
هدیه تهرانی از سال ۱۳۹۰ تا به حال در ۴ پروژه حضور داشته است. او که تا به حال در سریال‌های تلویزیونی بازی نکرده است در این سال در سریال «قلب یخی» ساخته سامان مقدم به ایفای نقش می‌پردازد. این سریال برای شبکه نمایش خانگی تولید می‌شود و پایان هم نمی‌یابد. «پل چوبی» ساخته مهدی کرم‌پور، «یک روز دیگر» ساخته حسن فتحی دو فیلم دیگر او در سال ۹۰ هستند. در سال ۱۳۹۱ او تنها دریک فیلم به ایفای نقش می‌پردازد که توقیف می‌شود: «آشغال‌های دوست‌داشتنی»

از سال ۹۱ تا امروز هم خبری از او نیست. فیلم «روز مبادا» در گروه هنر و تجربه یکی دیگر از فیلم‌های اوست که در این سال‌ها هدیه تهرانی در آن به ایفای نقش پرداخته. او در سکانس پایانی این فیلم نقش خودش را بازی می‌کند. زنی که سوپراستار سینماست.

سال ۹۴ اما برای او سال بازگشت به سینماست، او حالا دوباره به متن سینما برگشته و می‌خواهد روی پرده باز هم دنیاهای تازه‌ای را بسازد، «می‌تواند یا نه؟» پرسشی است که برای یافتن پاسخش باید منتظر ماند.

اینستاگرام هدیه تهرانی شوهر هدیه تهرانی همسر هدیه تهرانی


ادامه مطلب ...

سرگذشت جالب “محمد ثقفی”، معتادی که کارخانه دار شد! + عکس

محمد ثقفی صاحب کارخانه تشک و مبل سازی به گفته خودش از ۹ سالگی سیگار کشیده  و از ۱۲ سالگی تجربه مصرف تریاک داشته و از سال ۸۰ تا ۸۸ هم به طور مداوم شیشه مصرف کرده است اما امروز یک کارخانه دار موفق است.

اعتیاد، ترک های مکرر اما بی فایده و درنهایت رهایی از دام آن حکایت دور و دراز و البته تکراری است که امکان دارد برای بسیاری از آدم ها رخ بدهد. اما این حکایتی که ما به سراغش رفتیم کمی متفاوت تر به نظر می رسد. مردی که سال ها تمام فکر و ذکرش مصرف مواد مخدر بوده حالا بعد از ۶ سال ترک کامل صاحب دو کارخانه بزرگ تشک سازی و مبل سازی شده است. این اتفاق یک بخش از ماجراست. بخش مهم تر آن که باعث شده تفاوت او با بقیه کمی محسوس تر باشد این است که حدود ۹۰ درصد از ۱۵۰ کارگری که در این کارخانه ها کار می کنند معتاد بودند. یعنی کسانی که داستانشان بی شباهت با او نیست.


ادامه مطلب ...

داستان سرگذشت یک بچه تنبل (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ

داستان سرگذشت یک بچه تنبل

داستان سرگذشت یک بچه تنبل ,ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮاﻧﺪﻡ.
ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. خانم ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ بی ﺤﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ! ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ می گفت : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ!
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ. ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻣﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎی من ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ!
ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.

داستان سرگذشت یک بچه تنبل

داستان سرگذشت یک بچه تنبل

ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ. ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺯﺩ.
ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ می ﻨﻮﺷﺖ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ و نمره های ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ.
ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ.
ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟
ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ…

ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ امیرمحمد نادری قشقایی

داستان سرگذشت یک بچه تنبل


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان جالب سرگذشت یک بچه تنبلداستانجالبسرگذشتیکبچهداستان جالب سرگذشت یک بچه تنبل پرداد دانلود مقالات موضوعی داستان سرگذشت یک بچه داستان جالب سرگذشت یک بچه تنبل آکاآکاایران به گزارش آکاایران داستان سرگذشت یک بچه تنبل ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز داستان های کوتاه پندآموز سرگذشت یک بچه تنبل …سرگذشت یک بچه تنبل ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ در مضمون هر داستان ‫داستان کوتاه سرگذشت یک بچه … سرگذشت یک بچه تنبل امیرمحمد نادری قشقایی ﮐﻼﺱ ‎داستان داستان جالب بهلول داستانجالببهلولداستان های جالب سرگذشت یک بچه تنبل عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان عبرت آموز مرگ داستانعبرتآموزمرگداستانک،داستان کوتاه داستان کوتاه روزه منصور حلاج داستان جالب سرگذشت یک بچه تنبل چرچیل داستان چرچیلداستانداستانک،داستان کوتاه جالب داستانک حلاج داستان جالب سرگذشت یک بچه تنبل داستان های کوتاه پندآموز یادتان می‌آید که یک بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل سرگذشت یک بچه تنبل داستانداستان های کوتاه جذاب و خواندنیمجموعه داستان های کوتاه جذاب و یک شرکت موفق محصولات زیبایی در یک شهر بزرگ داستانک داستان های کوتاه و آموزندهداستانک داستان های در روز به یک اونا پرستار بچه‌هایم را به اتاقم داستان های کوتاه پندآموز ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ پاسخ آیت الله مکارم شیرازی به سئوالاتی پیرامون روابط زن و مرد سلام منم کلیه ی مشکلاتی رو که تا حالا خانووما بیان کردن رو دارم تازه اعتیاد رو هم بهش اضافه چهار ستاره مانده به صبح عنوان کتاب این مگسِ وزوزو نویسنده عبّاس تَربُن تصویرگر رضا مکتبی تعداد صفحه ۲۴ صفحه نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به


ادامه مطلب ...

سرگذشت یک بچه تنبل: خاطره امیر محمد نادری قشقایی (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮاﻧﺪﻡ.
ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. خانم ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ بی ﺤﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ! ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ می گفت : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ!
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ. ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻣﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎی من ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ!
ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ. ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺯﺩ.
ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ می ﻨﻮﺷﺖ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ.
ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟ ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ...


ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ امیرمحمد نادری قشقایی - ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎسی ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮبیتی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان های کوتاه پندآموز در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر چهار ستاره مانده به صبحگل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و نوجوان به‌تازگی کتابی را با نام داستان های کوتاه پندآموز ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ چهار ستاره مانده به صبح عنوان کتاب این مگسِ وزوزو نویسنده عبّاس تَربُن تصویرگر رضا مکتبی تعداد صفحه ۲۴ صفحه


ادامه مطلب ...

سرگذشت غم‌انگیز یک گردوی عاشق

[ad_1]

سرگذشت غم‌انگیز یک گردوی عاشق

کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - داستانک > محمد‌رضا شمس:
عشق در نگاه اول:
گردو روی شاخه‌ی درخت نشسته بود. باد آرام‌آرام تابش می‌داد. یک‌دفعه چشم گردو از آن بالا به یک تربچه‌ی نقلی افتاد که مثل برف سفید بود و دلش لرزید و با همان نگاه اول عاشق شد.

گردو هی گرم می‌شد و عرق می‌کرد و هی سرد می‌شد و می‌لرزید.

کرم سبز گفت: «این نشانه‌های عشق است.»

کلاغ پیر گفت: «این نشانه‌های حماقت است.»

گردو به تربچه‌ی نقلی که توی باغچه زیر آفتاب دراز کشیده بود نگاه کرد و گفت: «من دیگر طاقت ندارم.»

و خودش را از آن بالا پایین انداخت. درخت فریاد کشید: «این کار را نکن. هیچ تربچه‌ای ارزش این فداکاری را ندارد.»

 

رقیب گردو یک سنگ بود. سنگ هم تربچه را می‌خواست. سنگ وقتی پرش عاشقانه‌ی گردو را دید با خشم گفت: «مگر من می‌گذارم.»

و خودش را با سرعت به زیر درخت کشاند. گردو روی سنگ افتاد و شکست. خون گردو تربچه را سرخ کرد. قشنگی تربچه چند برابر شد.

 

عروسی بود. جیرجیرک ساز می‌زد و آواز می‌خواند. همه می‌رقصیدند. کلاغ روی سنگ نشسته بود و چرت می‌زد. سنگ به سنگینی کلاغ پیر فکر می‌کرد.

عروس هفت قلم آرایش کرده بود و توی یک پوسته‌ی گردو نشسته بود. داماد هم که یک پیازچه‌ی پیر بود، پیرترین و پولدارترین پیازچه‌ی باغچه، توی یک پوسته‌ی گردوی دیگر نشسته بود و اخم کرده بود. چون فکر می‌کرد بیش‌ازاندازه برای این عروسی خرج کرده است.


تصویرگری: فرینا فاضل‌زاد

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

سرگذشت غم‌انگیز یک گردوی عاشق سرگذشت غم‌انگیز یک گردوی عاشق


ادامه مطلب ...

سرگذشت یک بچه تنبل: خاطره امیر محمد نادری قشقایی (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮاﻧﺪﻡ.
ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. خانم ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ بی ﺤﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ! ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ می گفت : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ!
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ. ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻣﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎی من ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ!
ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ. ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺯﺩ.
ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ می ﻨﻮﺷﺖ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ.
ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟ ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ...


ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ امیرمحمد نادری قشقایی - ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎسی ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮبیتی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان های کوتاه پندآموز در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر چهار ستاره مانده به صبحگل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و نوجوان به‌تازگی کتابی را با نام داستان های کوتاه پندآموز ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان یک ﻣﺪﺭﺳﻪ چهار ستاره مانده به صبح عنوان کتاب این مگسِ وزوزو نویسنده عبّاس تَربُن تصویرگر رضا مکتبی تعداد صفحه ۲۴ صفحه


ادامه مطلب ...

سرگذشت غم‌انگیز یک گردوی عاشق

[ad_1]

سرگذشت غم‌انگیز یک گردوی عاشق

کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - داستانک > محمد‌رضا شمس:
عشق در نگاه اول:
گردو روی شاخه‌ی درخت نشسته بود. باد آرام‌آرام تابش می‌داد. یک‌دفعه چشم گردو از آن بالا به یک تربچه‌ی نقلی افتاد که مثل برف سفید بود و دلش لرزید و با همان نگاه اول عاشق شد.

گردو هی گرم می‌شد و عرق می‌کرد و هی سرد می‌شد و می‌لرزید.

کرم سبز گفت: «این نشانه‌های عشق است.»

کلاغ پیر گفت: «این نشانه‌های حماقت است.»

گردو به تربچه‌ی نقلی که توی باغچه زیر آفتاب دراز کشیده بود نگاه کرد و گفت: «من دیگر طاقت ندارم.»

و خودش را از آن بالا پایین انداخت. درخت فریاد کشید: «این کار را نکن. هیچ تربچه‌ای ارزش این فداکاری را ندارد.»

 

رقیب گردو یک سنگ بود. سنگ هم تربچه را می‌خواست. سنگ وقتی پرش عاشقانه‌ی گردو را دید با خشم گفت: «مگر من می‌گذارم.»

و خودش را با سرعت به زیر درخت کشاند. گردو روی سنگ افتاد و شکست. خون گردو تربچه را سرخ کرد. قشنگی تربچه چند برابر شد.

 

عروسی بود. جیرجیرک ساز می‌زد و آواز می‌خواند. همه می‌رقصیدند. کلاغ روی سنگ نشسته بود و چرت می‌زد. سنگ به سنگینی کلاغ پیر فکر می‌کرد.

عروس هفت قلم آرایش کرده بود و توی یک پوسته‌ی گردو نشسته بود. داماد هم که یک پیازچه‌ی پیر بود، پیرترین و پولدارترین پیازچه‌ی باغچه، توی یک پوسته‌ی گردوی دیگر نشسته بود و اخم کرده بود. چون فکر می‌کرد بیش‌ازاندازه برای این عروسی خرج کرده است.


تصویرگری: فرینا فاضل‌زاد

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

سرگذشت غم‌انگیز یک گردوی عاشق سرگذشت غم‌انگیز یک گردوی عاشق


ادامه مطلب ...