گفتوگو با آنیتا یارمحمدی، مترجم کتاب
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - مانلی شیرگیری:
آنیتا یارمحمدی نویسنده است و چندین رمان کودک و نوجوان نیز ترجمه کرده است. آخرین کار ترجمهی او «بیرون ذهن من» در هفتمین جایزهی ادبی پروین اعتصامی شایستهی تقدیر شناخته شد و جایزه دریافت کرد. به همین بهانه دربارهی همین کتاب با او گفتوگو کردیم.
خب هر موفقیتی که به کتابهای آدم مجال بیشتر شناختهشدن بدهد، خوشحالکننده است. تقدیرشدن در جایزهی پروین هم بیشتر از آنکه بابت توجه به ترجمهام خوشایند باشد، از این نظر دلگرمکننده بود که کاش امکان مطرح شدن بیشترِ کتاب را فراهم کند.
فکر میکنم جایزه را به ترجمهی کتاب دادند و نه صرفاً خود کتاب. دربارهی ترجمهاش که نمیتوانم زیاد چیزی بگویم، حرفی نیست جز اینکه با جان و دل رویش کار کردم، چون قبل از هر چیز داستانش را بسیار دوست داشتم.
اما اگر بخواهیم به خود کتاب بپردازیم، به نظرم بازکردن زاویهدیدی جدید برای خواننده مهمترین کار این کتاب است. «بیرون ذهن من» روایت یک ذهن گرفتار در خود است. ذهنی که میخواهد بیرون بریزد و سرانجام هم این کار را میکند.
ویژگی برجستهی رمان همین است که به خوانندهی معمولی اشاره میکند، او را از بین جمعیت اطراف برمیخیزاند، میچرخاندش و روی یک صندلیِ دیگر مینشاند. حالا خواننده دنیا را از چشم ملودی میبیند و از این تفاوت غمانگیز یکه میخورد.
به لطف قلم خوب نویسنده، تکتک لحظات ملودی را با تمام وجود حس کردم. واقعیت این بود که بهرغم نویسندهبودنِ خودم و بهرغم توجه همیشگیام به افرادی که با مشکلات جسمی دست و پنجه نرم میکنند، هیچوقت اینقدر عمیق به دنیایشان فکر نکرده بودم.
ارتباط روحیام با ملودی چنان چفتوبست داشت که میخواستم بلند شوم، فریاد بزنم، کاری بکنم که دنیا داستانش را بهتر بشنود. بلندشدن و فریادزدنم دردی را دوا نمیکرد.
بهتر همان بود که مینشستم و ترجمهاش را ادامه میدادم تا آدمهای بیشتری بخوانندش. همین کار را هم کردم.
ترجمهی هرکار حالوهوای مخصوص خودش را دارد. داستانها با هم فرق میکنند و دنیای شخصیتها با هم یکی نیست. قلم نویسندهها هم با هم یکی نیست.
شاید سختترین بخش کار مترجم همین تغییرِ ذهن دادنهای سریع با تجربههای جدید باشد. طبیعتاً این کتاب هم حالوهوای متفاوتی داشت که البته خیلی هم منحصربهفرد نیست.
راستش «بیرونِ ذهن من» از همان اول با روایتی شاعرانه شروع میشود. کل فضای کار بر همین منوال است. اسم کتاب هم اسمی دوپهلو و شاعرانه بود، «بیرونِ ذهنِ من» به انگلیسی میشود (Out of my mind)، اصطلاحی که وقتی حالت جنون و از خودبیخودشدگی به کسی دست میدهد، به کار میبرند.
مثلاً اینکه «فلانی به سرش زده، دیوانه شده». اینجا هم عنوان در دو معنا بود؛ یکی بیرون ریختن از حصار ذهن و دیگری یکجور قیام و عصیانِ شوریدهوار. طی صحبتی که با ناشر کردیم بنا شد معنای اولیهی کتاب را حفظ کنیم.
دلم میخواست ترجمهی کتاب به پدر و مادرم تقدیم بشود: «ترجمهای برای مامان و بابا، حامیانِ همیشه». امیدوارم در چاپهای بعدی بشود این جمله را اول کتاب اضافه کرد. نکتهی آخر هم تشکر از شماست: متشکرم.
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - معرفی کتاب > شادی خوشکار:
شخصیت اصلی این کتاب با بقیه فرق دارد. از آن قهرمانهای بیعیبونقص داستانهای قدیمی نیست، هیچ هم قرار نیست آخر کتاب همهچیز به خوبی و خوشی تمام شود و همه به خواستهشان برسند.
قرار نیست آدمها بابت کارهایی که میکنند خجالت بکشند یا آنهایی که زحمت میکشند نتیجهی کارشان را ببینند. این کتاب شبیه خود زندگی اســت. با همهی سختیهای یک واقعیتِ گاهی تلخ، گاهی شیرین.
نویسنده انگار دائم از آدم میپرسد، بقیه را چهطور میبینی؟ میخواهد سعی کنی به دوروبرت نگاه کنی و بقیه را بشناسی. آن دختری را که همیشه روی صندلی نشسته و تابهحال کسی صدایش را نشنیده، دیدهای؟ میتوانی حدس بزنی چه چیزی توی سرش میگذرد؟ او ملودی اســت.
ملودی مثل اسمش پر از موسیقی اســت. قطعههای موسیقیدانهای بزرگ را بلد اســت. ملودی پر از کلمه اســت و مثل همهی نوجوانهای همسنوسالش دوست دارد از بعضی چیزها سر در بیاورد و برای دانستنشان به این در و آن در میزند.
اما ملودی مثل اتاقی دربسته اســت. اتاقی که تابهحال هیچ کس توی آن را ندیده. ملودی نمیتواند حرف بزند، نمیتواند راه برود، نمیتواند بنویسد، حتی نمیتواند یک قاشق غذا در دهان خودش بگذارد.
او دلش میخواهد بعضیوقتها سر بقیه داد بکشد، بعضیوقتها بگوید آدمها را دوست دارد، بگوید دلش غذای دیگری میخواهد و بگوید که جواب همهی سؤالها را میداند و درسهای تکراری حالش را بههم میزنند.
ملودی در مدرسه کنار بچههای استثنایی دیگر درس میخواند. هر چند که او میتواند با شیوهی آموزش رسمی جلو برود. اما چون کسی متوجه تواناییهای او نیست، راهی به آن کلاسها ندارد.
اما مدرسه عوض میشود. اینجاست که نویسنده به او یک امکان میدهد؛ قرار میشود بعضی از کلاسهای بچههای استثنایی با دیگران یکی شود.
اینجاست که معلوم میشود ملودیِ همیشه ساکت، جواب بیشتر سؤالها را میداند. او حتی بهسختی هم که شده منظورش را به بقیه میرساند، اما کاش صدایی بود.
اینجا هم نویسنده امکان دیگری به او میدهد. خانوادهی ملودی برای تولدش به او دستگاهی هدیه میدهند که میتواند جای او صحبت کند. حالا ملودی صاحب صداست.
در ردیف آخر کلاس، اوست که بعضیوقتها شوخیهای بامزه میکند و بچهها را میخنداند. دوست صمیمی پیدا میکند، پدر و مادرش هستند و دوست مادرش که از او مراقبت میکند و البته معلمها که ملودی را دوست دارند.
هنوز اصل کار داستان ملودی مانده اســت. مسابقهای در میان اســت؛ مسابقهای که مرحلهی آخر آن قرار اســت از تلویزیون پخش شود و ملودی قرار اســت در آن شرکت کند.
کلی سؤال و جواب که خودش را خیلی خوب برای آنها آماده کرده اســت. گروه مدرسهشان به مرحلهی نهایی مسابقه رسیدهاند و ملودی و خانوادهاش در حال جمعکردن چمدان هستند.
اینجا جایی اســت که باید صبر کرد. باید دید نویسنده چرا ما را تا این نقطه آورده اســت. این مسابقه چیست و قرار اســت چه نتیجهای برای برندگان داشته باشد؟ همهچیز برای سفر ملودی آماده اســت.
نویسندهی کتاب از ابتدا تا آخر برایمان نقاط جذاب گذاشته که مثل گیرهای ما را گیر بیندازند. ورود و خروج آدمها از زندگی ملودی و پذیرفتن او در گروههای دوستی. داستانْ، داستانِ فهمیدن و درککردن یکدیگر اســت. دربارهی اینکه چهطور به ارزشهای انسانی افراد توجه کنیم، نه ظاهرشان.
ملودی عصبانی اســت. از همهی آنهایی که تصمیم گرفتند او را حذف کنند، از اینکه زندگی اینقدر سخت میگذرد. سفر لغو میشود، چون آدمها نمیخواهند کسی مثل ملودی در صفحهی تلویزیون کنارشان باشد.
ملودی، بدون اینکه بخواهد، توجه عکاسها را جلب میکند و جواب بیشتر سؤالها را درست میدهد. حالا که گروه مدرسه به مرحلهی نهایی رسیده، ملودی کجاست؟ اینجا را حتماً باید بخوانید.
داستان ملودی را بخوانید و آدمهایی را بشناسید که هیچکس صدایشان را نمیشنود. آدمهایی که حتی وقتی حرف درستی میزنند به چشم بقیه، کارشان اشتباه اســت.
اینها همهی آن چیزهایی اســت که داستان ملودی را متفاوت کرده اســت. بیرون ذهن ملودی هزار خبر و درون ذهن او هزارهزار خبر اســت.
بیرون ذهن من
نویسنده: شارون ام. دریپر
مترجم: آنیتا یارمحمدی
ناشر: نشر پیدایش (66401514)
قیمت: 23 هزار تومان
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - معرفی کتاب > شادی خوشکار:
شخصیت اصلی این کتاب با بقیه فرق دارد. از آن قهرمانهای بیعیبونقص داستانهای قدیمی نیست، هیچ هم قرار نیست آخر کتاب همهچیز به خوبی و خوشی تمام شود و همه به خواستهشان برسند.
قرار نیست آدمها بابت کارهایی که میکنند خجالت بکشند یا آنهایی که زحمت میکشند نتیجهی کارشان را ببینند. این کتاب شبیه خود زندگی اســت. با همهی سختیهای یک واقعیتِ گاهی تلخ، گاهی شیرین.
نویسنده انگار دائم از آدم میپرسد، بقیه را چهطور میبینی؟ میخواهد سعی کنی به دوروبرت نگاه کنی و بقیه را بشناسی. آن دختری را که همیشه روی صندلی نشسته و تابهحال کسی صدایش را نشنیده، دیدهای؟ میتوانی حدس بزنی چه چیزی توی سرش میگذرد؟ او ملودی اســت.
ملودی مثل اسمش پر از موسیقی اســت. قطعههای موسیقیدانهای بزرگ را بلد اســت. ملودی پر از کلمه اســت و مثل همهی نوجوانهای همسنوسالش دوست دارد از بعضی چیزها سر در بیاورد و برای دانستنشان به این در و آن در میزند.
اما ملودی مثل اتاقی دربسته اســت. اتاقی که تابهحال هیچ کس توی آن را ندیده. ملودی نمیتواند حرف بزند، نمیتواند راه برود، نمیتواند بنویسد، حتی نمیتواند یک قاشق غذا در دهان خودش بگذارد.
او دلش میخواهد بعضیوقتها سر بقیه داد بکشد، بعضیوقتها بگوید آدمها را دوست دارد، بگوید دلش غذای دیگری میخواهد و بگوید که جواب همهی سؤالها را میداند و درسهای تکراری حالش را بههم میزنند.
ملودی در مدرسه کنار بچههای استثنایی دیگر درس میخواند. هر چند که او میتواند با شیوهی آموزش رسمی جلو برود. اما چون کسی متوجه تواناییهای او نیست، راهی به آن کلاسها ندارد.
اما مدرسه عوض میشود. اینجاست که نویسنده به او یک امکان میدهد؛ قرار میشود بعضی از کلاسهای بچههای استثنایی با دیگران یکی شود.
اینجاست که معلوم میشود ملودیِ همیشه ساکت، جواب بیشتر سؤالها را میداند. او حتی بهسختی هم که شده منظورش را به بقیه میرساند، اما کاش صدایی بود.
اینجا هم نویسنده امکان دیگری به او میدهد. خانوادهی ملودی برای تولدش به او دستگاهی هدیه میدهند که میتواند جای او صحبت کند. حالا ملودی صاحب صداست.
در ردیف آخر کلاس، اوست که بعضیوقتها شوخیهای بامزه میکند و بچهها را میخنداند. دوست صمیمی پیدا میکند، پدر و مادرش هستند و دوست مادرش که از او مراقبت میکند و البته معلمها که ملودی را دوست دارند.
هنوز اصل کار داستان ملودی مانده اســت. مسابقهای در میان اســت؛ مسابقهای که مرحلهی آخر آن قرار اســت از تلویزیون پخش شود و ملودی قرار اســت در آن شرکت کند.
کلی سؤال و جواب که خودش را خیلی خوب برای آنها آماده کرده اســت. گروه مدرسهشان به مرحلهی نهایی مسابقه رسیدهاند و ملودی و خانوادهاش در حال جمعکردن چمدان هستند.
اینجا جایی اســت که باید صبر کرد. باید دید نویسنده چرا ما را تا این نقطه آورده اســت. این مسابقه چیست و قرار اســت چه نتیجهای برای برندگان داشته باشد؟ همهچیز برای سفر ملودی آماده اســت.
نویسندهی کتاب از ابتدا تا آخر برایمان نقاط جذاب گذاشته که مثل گیرهای ما را گیر بیندازند. ورود و خروج آدمها از زندگی ملودی و پذیرفتن او در گروههای دوستی. داستانْ، داستانِ فهمیدن و درککردن یکدیگر اســت. دربارهی اینکه چهطور به ارزشهای انسانی افراد توجه کنیم، نه ظاهرشان.
ملودی عصبانی اســت. از همهی آنهایی که تصمیم گرفتند او را حذف کنند، از اینکه زندگی اینقدر سخت میگذرد. سفر لغو میشود، چون آدمها نمیخواهند کسی مثل ملودی در صفحهی تلویزیون کنارشان باشد.
ملودی، بدون اینکه بخواهد، توجه عکاسها را جلب میکند و جواب بیشتر سؤالها را درست میدهد. حالا که گروه مدرسه به مرحلهی نهایی رسیده، ملودی کجاست؟ اینجا را حتماً باید بخوانید.
داستان ملودی را بخوانید و آدمهایی را بشناسید که هیچکس صدایشان را نمیشنود. آدمهایی که حتی وقتی حرف درستی میزنند به چشم بقیه، کارشان اشتباه اســت.
اینها همهی آن چیزهایی اســت که داستان ملودی را متفاوت کرده اســت. بیرون ذهن ملودی هزار خبر و درون ذهن او هزارهزار خبر اســت.
بیرون ذهن من
نویسنده: شارون ام. دریپر
مترجم: آنیتا یارمحمدی
ناشر: نشر پیدایش (66401514)
قیمت: 23 هزار تومان
گفتوگو با آنیتا یارمحمدی، مترجم کتاب
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - مانلی شیرگیری:
آنیتا یارمحمدی نویسنده است و چندین رمان کودک و نوجوان نیز ترجمه کرده است. آخرین کار ترجمهی او «بیرون ذهن من» در هفتمین جایزهی ادبی پروین اعتصامی شایستهی تقدیر شناخته شد و جایزه دریافت کرد. به همین بهانه دربارهی همین کتاب با او گفتوگو کردیم.
خب هر موفقیتی که به کتابهای آدم مجال بیشتر شناختهشدن بدهد، خوشحالکننده است. تقدیرشدن در جایزهی پروین هم بیشتر از آنکه بابت توجه به ترجمهام خوشایند باشد، از این نظر دلگرمکننده بود که کاش امکان مطرح شدن بیشترِ کتاب را فراهم کند.
فکر میکنم جایزه را به ترجمهی کتاب دادند و نه صرفاً خود کتاب. دربارهی ترجمهاش که نمیتوانم زیاد چیزی بگویم، حرفی نیست جز اینکه با جان و دل رویش کار کردم، چون قبل از هر چیز داستانش را بسیار دوست داشتم.
اما اگر بخواهیم به خود کتاب بپردازیم، به نظرم بازکردن زاویهدیدی جدید برای خواننده مهمترین کار این کتاب است. «بیرون ذهن من» روایت یک ذهن گرفتار در خود است. ذهنی که میخواهد بیرون بریزد و سرانجام هم این کار را میکند.
ویژگی برجستهی رمان همین است که به خوانندهی معمولی اشاره میکند، او را از بین جمعیت اطراف برمیخیزاند، میچرخاندش و روی یک صندلیِ دیگر مینشاند. حالا خواننده دنیا را از چشم ملودی میبیند و از این تفاوت غمانگیز یکه میخورد.
به لطف قلم خوب نویسنده، تکتک لحظات ملودی را با تمام وجود حس کردم. واقعیت این بود که بهرغم نویسندهبودنِ خودم و بهرغم توجه همیشگیام به افرادی که با مشکلات جسمی دست و پنجه نرم میکنند، هیچوقت اینقدر عمیق به دنیایشان فکر نکرده بودم.
ارتباط روحیام با ملودی چنان چفتوبست داشت که میخواستم بلند شوم، فریاد بزنم، کاری بکنم که دنیا داستانش را بهتر بشنود. بلندشدن و فریادزدنم دردی را دوا نمیکرد.
بهتر همان بود که مینشستم و ترجمهاش را ادامه میدادم تا آدمهای بیشتری بخوانندش. همین کار را هم کردم.
ترجمهی هرکار حالوهوای مخصوص خودش را دارد. داستانها با هم فرق میکنند و دنیای شخصیتها با هم یکی نیست. قلم نویسندهها هم با هم یکی نیست.
شاید سختترین بخش کار مترجم همین تغییرِ ذهن دادنهای سریع با تجربههای جدید باشد. طبیعتاً این کتاب هم حالوهوای متفاوتی داشت که البته خیلی هم منحصربهفرد نیست.
راستش «بیرونِ ذهن من» از همان اول با روایتی شاعرانه شروع میشود. کل فضای کار بر همین منوال است. اسم کتاب هم اسمی دوپهلو و شاعرانه بود، «بیرونِ ذهنِ من» به انگلیسی میشود (Out of my mind)، اصطلاحی که وقتی حالت جنون و از خودبیخودشدگی به کسی دست میدهد، به کار میبرند.
مثلاً اینکه «فلانی به سرش زده، دیوانه شده». اینجا هم عنوان در دو معنا بود؛ یکی بیرون ریختن از حصار ذهن و دیگری یکجور قیام و عصیانِ شوریدهوار. طی صحبتی که با ناشر کردیم بنا شد معنای اولیهی کتاب را حفظ کنیم.
دلم میخواست ترجمهی کتاب به پدر و مادرم تقدیم بشود: «ترجمهای برای مامان و بابا، حامیانِ همیشه». امیدوارم در چاپهای بعدی بشود این جمله را اول کتاب اضافه کرد. نکتهی آخر هم تشکر از شماست: متشکرم.