ماهنامه معیشت: از منظر بسیاری از کارآفرینان، شروع و اجرای کسب و کاری موفق در طول زندگی شغلی شان، چالشی نسبی محسوب می شود. با وجود این کارآفرینان سریالی می گویند (کسانی که به راه اندازی، اجرا و اغلب فروش کسب و کارهای متعدد می پردازند) هیجان دوران استارت آپ چنان است که فقط یک بار بدان مبادرت می ورزند.
این بنیان گذاران، به هنر رشد یک کسب و کار از ابتدا تسلط دارند و بنابراین، کارآفرینان فعلی و مشتاق را از دانش خود بهره مند می کنند.
هانیبال بالدوین
بنیانگذار و مدیرعامل سایت زئوس (Site Zeus) (شرکت پیشین- بالدوین بیچ کپیتال): «من معتقدم که موفقیت کارآفرینی مترقی ریشه در شناسایی و درک از بین بردن شکاف های ارزشی، طراحی یا فناوری سیستمی برای رفع شکاف و اطلاعات مالی و کسب و کار به منظور اجرا یا سرعت راهبردی داشته باشد.»
مدیرعامل IDDS گروپ (IDDS Group) (شرکت پیشین- مدیریت TSG): «طرز فکر کارآفرینان سریالی مشابه دیگران نیست؛ آنها استرویدهای کارآفرینی هستند. اخلاق کاری «انجام کار» ضروریترین ویژگی است. شروع کسب و کار مستلزم شرایط مالی، عاطفی و فیزیکی است. شرع یک کسب و کار مستلزم آن است که به لحاظ فکری «آستین های تان را بالا بزنید». ارزیابی این شرایط، کاری است که اکثر کارآفرینان سریالی موفق انجام می دهند.
مدیرعامل تیرستای (Thirstie) (شرکت های پیشین- مشارکت iThinkLabs، Tailfin، 30Seven Design): «من از کودکی شاهد تاسیس کسب و کار پدربزرگم یعنی شرکت گاتهام باتن (Gotham Button) بودم که پدربزرگم خود کسب و کارش را ایجاد کرد.
او عاشق کارش بود و افرادی هم در این کار به او کمک می کردند. آنچه که خوب به یاد دارم آن بود که او همیشه در تلاش برای انجام بهتر امور بود. می دانستم که مسیر کارآفرینی به آسانی هموار نمی شود و فرصت های موفقیت بسیار ناچیز بود، اما این را هم می دانستم که این همه راهی بود که می خواستم و نیاز داشتم در آن به تلاش ادامه دهم. هر فردی می تواند ایده ای بزرگ در سر داشته باشد اما جامعه عمل پوشانیدن به آن ایده و اجرای آن از زمین تا آسمان تفاوت دارد. از منظر هر کارآفرینی، غیرممکن وجود ندارد مادامی که به سختی تلاش کند و چشم انداز و تیمی کاردرست برای خود ایجاد کند.»
بنیانگذار و مدیرعالم پکیج کانسرج (Package Cncierge) (پیشتر دو کسب و کار تاسیس نمود و به صنعت انبوه سازی مسکن فروخته بود): «به خود متکی باشید. شبکه شما می تواند معرفی ارزشمند برای شما باشد و مشارکت مالی و از همه مهم تر مشاوره ای تجربی و واقعی را برای شما به ارمغان آورد. من در گذشته با کارکنان، همکاران، مدیران و دیگر افراد بانفوذ در فضاهای خانوادگی چنین ارتباطی داشتم و حتی اکنون ایده های کسب و کار خود را با آن ها در میان گذشته و به چالش می کشانم.»
رییس و مدیرعامل کَپی فای (Capify) (بیشتر آمری مرچنت (AmeriMerchant) (قبلا بنیان گذار ارتباط رسانه ای نیویورک بود): «شما مدام باید به فکر ارتقا و رشد کسب و کارتان باشید زیرا رقبایتان هم مشغول هستند). به یادداشته باشید که شکست انتخابی نیست و هنگامی که در موقعیت های پرتنش هستید، باید به فکر راه هایی برای پیشبرد و غلبه بر موانع باشید. اگر کارآفرینی آسان بود، در نتیجه هر کسی می توانست یک کارآفرین باشد. بهترین کارآفرینان افرادی انعطاف پذیر هستند.»
مدیرعامل بریثومیتر (Breathometer) (شرکت های پیشین، چاترفلای ((Chatterfly، پروبادی (ProBuddy): «در جوانی دریافتم که باید دست از تلاش برندارم، به جلو حرکت کنم و چیزهای جدید تجربه کنم. اینکه شنونده خوبی باشم و یاد بگیرم به بازخوردها توجه کنم و از کسانی که به آن ها احترام می گذارم مشاوره بگیرم، تا حد زیادی به من کمک کرد. با بریثومیتر (که شرکتی مهم بود)، من با افرادی مواجه شدم که همیشه آرزو داشتم- مارک کوبان، ریچارد برانسون و افرادی که رهبرانی بزرگ داشتند.»
مدیرعامل بُل اند برنچ (Boll & Branch) (شرکت های پیشین- red5Capital, Funtank): «از نظر ما آدم های موفق پرتنش ترین و جدی ترین افراد محسوب می شوند. بنا به تجربه من، اصلا این گونه نیست. رهبران بزرگ از دیگران می خواهند خود را مهم بپندارند. شما م یتوانید ترس و خشم را به خود القا کنید، اما در نهایت برج قدرت شما متزلزل خواهد بود. همه چیز را اصولی پیش ببرید، زیرا این مبنای آشکار به شما نزدیک تر است.
هنگامی که لازم است جدی باشید، این تغییر در واقع نشانه بزرگ ناگفته ای برای تیم تان است و آن هنگام، زمان دست و پنجه نرم کردن است. با وجود این، همیشه لبخند بر لب داشته باشید- زیرا باعث می شود احساس بهتری داشته باشید و مردم نیز دوست دارند که بیشتر اطراف شما باشند.»
بن وانگ
نائب رییس بازاریابی در بیندو (Bindo) (شرکت های پیشین- ورسد (Versed)، نیاسولوو (NiaSolvo)، باشگاه سرمایه گذاری KCL): «هیچ چیز هیجان انگیزتر از شروع یک کسب و کار جدید- فرآیندها، تیم و محصول نیست. فراگیری چیزهای جدید به واقع ما را به جلو سوق می دهد و من بر این عقیده ام که هنگامی که می خواهید کسب و کارتان را شروع کنید هرچه یاد بگیرید باز هم کم است. من دریافتم که برداشتن گام های سریع برای استارت آپ ها و ارتکاب اشتباه آزادانه و پذیرش مسئولیت آن ها، ترسناک ولی بسیار هیجان انگیز است. لازم است هیچ وقت شخصیت خود را رها نکنید. نباید از سرگردانی در قلمرویی ناشناخته هراس داشته باشید بلکه باید چیزهای جدیدی یاد بگیرید.»
مدیرعامل کلییراسکای دیتا (ClearSjy Data) (شرکت های پیشین « کلاودسوییچ (CloudSwitch، نتزا (Netezza)): «هیات مدیره و تیمی کاملا اجرایی بسازید. شرکای قوی سازمانی قدرتمند می سازند. [استارت آپ شما نیز] باید از چندین لایه افراد با معلومات، از تیم مهندسی گرفته تا تیم فروش و بازاریابی تشکیل شده باشد. تیم خود را از میان بهترین ها و برجسته ترین ها بسازید... تا مهارت و دانش ژرف برای سازمان به ارمغان آورید.
مدیرعامل B2R Finance و مدرس ارشد دانشکده مدیریت کورنل (شرکت های پیشین- هنگیت HangIt، ریوولوشن مانی (Revolution Money): «کارآفرینان سریالی کنجکاوی فکری را پرورش می دهند. من دوست دارم به آن از منظر نوآوی به جای حلاقیت نگاه کنم. زیرا نوآوری با ایده های موجود بهبود می باید و خلاقیت شروعی تازه است. خواسته های اجتماعی دائما در حال تغییر است و فناوری به صورت مستمر در حال پیشرفت است.
با وجود این،در اعمال نفوذ تغییرات فناوری به صورت صحیح به خواسته های جدیدی می رسیم. مقامات زمان زیادی برای پاسخ سریع به این تغییرات ندارند زیرا با سیستم های قدیمی و فرایندهای ثابتی مواجه هستند که برای خدمت به مصرف کننده طراحی شده است. ر عین حالف کارآفرینان سریالی بر خلاقیت و اعمال نفوذ بر فناوری ها به منظور ایجاد راه حل های جدید بهینه سازی شده برای پرداختن به نیازهای بازار متمرکز شده است.»
بنیانگذار و مدیرعالم تیم چت/ وی باروو (Teamchat/ Webaroo) (شرکت پیشین- Elance): «پس از نخستین استارت آپم، دیگر عنان اختیار خود را از عواطف گرفتم. در استارت آپ ها، برترین ها برتر هستند و پایین ترها پایین- نوسانات عاطفی می تواند شما را به مرز دیوانگی بکشاند. من یاد گرفتم که به هر صورتی در صدر باقی بمانم، حتی اگر زمان زیادی طول بکشد.»
استفان برادلی
مدیرعامل Authorbee (پیش تر به ایجاد مشارکت های رسانه ای موفق کمک کرده بود): «هیجان شروع کار با این دید که در کنار یکدیگر قرار می گیرید و به ماهیتی تبدیل می شوید که ویژگی خودش را دارد. با وجود این، کسب و کارتان را زمانی شروع کنید که واقعا بتوانید برای آن مایه بگذارید. منظور من ایجاد کسب و کارهای چندگانه نیست بلکه ایجاد یک کسب و کار واحد است. ممکن است به جایی برسید که با خود بگویید باید بنا به دلیلی به کار دیگر بپردازم، اما تا آن زمان تمام تمرکز خود را به کار بگیرید. همیشه باید آمادگی شکست را داشته باشید. اگر یک بار موفق شدید دلیل بر این نیست که بار دیگر نیز همین گونه خواهدبود. باید انعطاف پذیر باشید و از این راه لذت ببرید.
وبسایت چطور - میترا دانشور: هر کس در زندگی شکستهایی میخورد و گاهی بعضی از این شکستها بسیار ناخوشایند هستند. تنها چیزی که افراد موفق را از بقیه جدا میکند، این است که آنها چگونه به شکست واکنش نشان میدهند.
نتایج مطالعهی یک روانشناس به نام آلبرت باندورا نشان میدهد که نگرشهای ما تا چه اندازه در مواجهه با شکست مؤثر هستند. در این مطالعه، از دو گروه خواسته شد تا تکلیف مدیریتی یکسانی انجام دهند. به اولین گروه گفته شد که هدف این تکلیف، سنجش توانایی مدیریتی آنهاست. و به گروه دیگر گفته شد که مهارتهای مورد نیاز برای انجام این تکلیف قابل پیشرفت بوده و این کار فقط فرصتی برای تمرین و پیشرفت است. حقهی محققان این بود که تکلیف آنقدر سخت بود که همهی شرکتکنندگان در انجام آن شکست میخوردند.
مانند شرکتکنندگان در مطالعهی باندورا، هر کس میتواند شکست خود را به عنوان بازتابی از تواناییهای خود یا به عنوان فرصتی برای پیشرفت ببیند. دفعهی بعد که شکست را تجربه کردید، به جای احساس دلسوزی و ترحم به حال خودتان، بر آنچه که تحت کنترلتان است یعنی نگرشتان، تمرکز کنید.
بعضی از بهترین درسها در زندگی، سختترین درسهایی هستند که باید قبولشان کنید و نسبت به آنها نگرش صحیحی داشته باشید. چنین درسهایی انعطافپذیری و میزان میل شما به یادگیری را به چالش میکشند. پس اگر آنها را هر چه زودتر نپذیرید، جزو همان سختترین درسها خواهند ماند و به بهترین درسها تبدیل نمیشوند.
۲. رسیدن به چیزهای خوب، زمانبر است
یک درس زندگی این است که بدانید موفقیت بیش از هر چیز، نیازمند صرف زمان و تلاش است. مَلکُم گِلَدوِل، نویسندهی مشهور کانادایی پیشنهاد کرده که تسلط بر هر چیزی، نیازمند ۱۰ هزار ساعت تمرکز بدون خستگی است. بسیاری از افراد موفق با این پیشنهاد موافق هستند. هنری فورد را در نظر بگیرید که ابتدا دو تجارت اتومبیل راهاندازی کرد که هر دو شکست خوردند و بالاخره در سن ۴۵ سالگی کارخانهی فورد را تأسیس کرد. همچنین، آرتور هَری برنستین که کل زندگیش را صرف نوشتن کرده بود، در سن ۹۶ به یکی از نویسندگان پرفروش تبدیل شد. زمانی که بالاخره موفق میشوید، متوجه خواهید شد که مسیری که طی کردهاید، بهترین بخش از این موفقیت بوده است.
به اطرافیانتان نگاه کنید. همهی آنها مشغول به نظر میرسند، از یک جلسه به جلسهی دیگر میروند و تند و تند ایمیل میزنند. با این حال چه تعداد از آنها واقعا مولد هستند و در مراحل بالای موفقیت قرار دارند؟ موفقیت ناشی از حرکت و فعالیت نیست، بلکه از تمرکز شکل میگیرد؛ یعنی مطمئن شوید که از زمانتان به طور کارآمد و مولد استفاده کردهاید. تعداد ساعات شما در روز مانند دیگران است، پس هوشمندانه از آن استفاده کنید. به علاوه نتایج و نه تلاشهایتان، مهم هستند. پس مطمئن شوید که تلاشهایتان در جهت انجام تکالیفی هستند که به نتیجه منجر میشوند.
شرایط بسیاری در زندگی وجود دارد که باعث کاهش کنترل بر نتایج میشود. با این حال میتوانید کنترل کنید که تا چه حد به چیزهایی که خارج از کنترلتان هستند واکنش نشان دهید. واکنش شما چیزی است که یک اشتباه را به یک تجربهی یادگیری تبدیل میکند و شما را مطمئن میسازد که با یک پیروزی، اعتمادبهنفس کاذب پیدا نمیکنید. شما نمیتوانید در هر مبارزهای پیروز شوید اما با نگرش صحیح، همیشه میتوانید برنده باشید.
تقریبا همهی مشکلات به دلیل این است که ما در زمان سفر میکنیم؛ به گذشته فکر میکنیم و حسرت کارهایی که انجام دادهایم را میخوریم، آینده را تصور میکنیم و در مورد اتفاقهایی که هنوز رخ ندادهاند مضطرب میشویم. بسیار آسان است که به گذشته برویم یا در آینده سیر کنیم، اما هر زمان این اتفاق برایتان رخ داد، بدانید که نگاهتان را از چیزی که در کنترلتان است، یعنی زمان حال، از دست دادهاید.
درس زندگی دیگری که میتوانید بیاموزید این است که زمان و انرژی خودتان را با مقایسهی خودتان با دیگران از دست ندهید. وقتی که به خاطر کاری که انجام دادهاید احساس خوبی دارید، اجازه ندهید نظرات یا دستاوردهای فرد دیگری، این احساس را از شما بگیرد. اگرچه غیرممکن است که واکنشهایتان به آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند را کاملا از بین ببرید، نیازی نیست که خودتان را با بقیه مقایسه کنید و همیشه میتوانید نظرات دیگران را جدی نگیرید. با این کار، هر چه دیگران فکر کنند یا انجام دهند بیاهمیت است و ارزش شما از درونتان ناشی میشود. صرفنظر از اینکه دیگران در مورد شما چه فکری میکنند، یک نکته قطعی است: شما هیچ گاه به همان خوبی یا بدی که آنها میگویند نیستید.
در واقع اکثر افراد از شما حمایت نمیکنند. بعضی از افراد شما را با منفیبافی، پرخاشگری منفعلانه، خشم یا حسادت اشباع خواهند کرد؛ اما هیچ کدام از اینها اهمیت ندارد، چون به قول دکتر سوس، نویسندهی آمریکایی:
«افرادی که مهم هستند (به منفیبافیها) اهمیت نمیدهند، و افرادی که (به منفیبافیها) اهمیت میدهند مهم نیستند.»
احتمالا نمیتوانید حمایت همه را جلب کرد و قطعا نمیتوانید تمام زمان و انرژیتان را صرف کنید تا بر افرادی که حامیتان نیستند پیروز شوید. توجه نکردن به نظرات کسانی که مهم نیستند، زمان و انرژی شما را برای افراد و چیزهایی که برایتان اهمیت دارند، نگه میدارد.
۱۰. ترس اولین منبع حسرت است
وقتی همه چیز انجام شد و به پایان رسید، به خاطر شانسهایی که داشتید و استفاده نکردید بیشتر از شکستهایتان تأسف خواهید خورد. از خطر کردن نترسید. افراد اغلب میگویند: «بدترین اتفاقی که ممکن است برایت بیفتد چیست؟ آیا تو را خواهد کشت؟» با این حال، مرگ بدترین چیزی نیست که میتواند برایتان اتفاق بیفتد؛ بلکه بدترین اتفاق این است که اجازه دهید از درون بمیرید، در حالیکه هنوز زنده هستید.
افراد موفق هیچگاه دست از یادگیری برنمیدارند. آنها از اشتباهاتشان درس گرفته و از پیروزیهایشان یاد میگیرند، و همیشه خودشان را برای بهتر شدن، تغییر میدهند.
وبسایت چطور - مینا بردبار: آیا من دارم به اندازهی ظرفیتم زندگی میکنم؟ زمانی این سؤال مثل خوره به جانم افتاده بود. من افراد زیادی را میشناسم که این سؤال را از خودشان میپرسند. پاسخ من به این سؤال «نه» بود چون من داشتم در نقش کس دیگری زندگی میکردم. خودم را پشت یک ماسک پنهان کرده بودم و در یک نقش مصنوعی زندگی میکردم.
گاهی، وقتهایی که درد ذهنیام از حد تحملم بیشتر میشود تصمیم میگیرم بخشی از وجودم را خاموش کنم (چیزی شبیه همان کاری که دیمن در خاطرات خونآشام انجام میداد!) تا این درد را آرام کنم. وقتهایی که صادق هستم نگرانیام در مورد اینکه دارم به چه شخصیتی تبدیل میشوم را با دیگران در میان میگذارم.
«اگر راهی که پیش رو دارید واضح است، احتمالا در مسیر شخص دیگری هستید.»
برداشتن ماسک از صورتتان یک عمل شجاعانه است. این کار به معنی انتخاب زندگی واقعی است. ترسهایی که در اینجا میخواهیم در موردشان صحبت کنیم رایجترین دلایلی هستند که باعث میشوند افراد نتوانند مهمترین تصمیم زندگی (یعنی رفتن به دنبال شادیهایشان) را بگیرند.
«هیچکس از ناشناختهها نمیترسد. بلکه از پایان چیزهایی که میشناسد میترسد.:»
۲. ترس از شکست خوردن
«بزرگترین موهبت شما نیازتان به موفقیت است، نیاز به اینکه همیشه خودتان را بالای نمودار ببینید. موفقیت شبیه یک لباس سفید و نو است. وقتی آن را به دست میآورید خیلی ذوقزده هستید، ولی بعد تمام مدت باید مواظب باشید که آن را کثیف نکنید و از دستش ندهید.»
شکست تهدیدی برای هویت تغییرناپذیر ضمیر شما است که به برچسب موفقیت سنجاق شده است. در واقع وقتی شکست در ارتباط با موضوعی باشد که خیلی نسبت به آن تعهد ندارید راحتتر میتوانید با آن کنار بیایید. شکست در کاری که صدای درونیتان از شما خواسته انجام بدهید خیلی وحشتناکتر است.
جیم کری از اتفاقی که برای پدرش افتاد یاد گرفت چه کارهایی را نباید بکند تا بتواند در کارش موفق شود:
«پدرم میتوانست یک کمدین بزرگ شود، اما باور نداشت که این کار ممکن است. به همین دلیل او یک تصمیم محافظهکارانه گرفت . او یک شغل آرام و تضمینشده به عنوان یک حسابدار پیدا کرد و وقتی من ۱۲ ساله بودم آن شغل تضمینشده را رها کرد و خانوادهی ما مجبور بود به سختی تلاش کند تا بتواند به زندگی ادامه دهد. من چیزهای مهم زیادی از پدرم یاد گرفتم. یکی از مهمترین آنها این است که ممکن است در کاری که دوست ندارید هم شکست بخورید پس بهتر است کاری که دوست دارید را امتحان کنید.»
«پول هرگز آدم را خوشحال نکرده و نخواهد کرد. هیچ خاصیت خوشحالکنندهای در ذات آن نیست. هر چه بیشتر پول داشته باشی بیشتر میخواهی.»
وقتی حقوقتان را همان اول ماه تمام میکنید و نمیدانید بقیهی ماه از کجا باید پول به دست بیاورید یک حس عدمامنیت شدید در شما به وجود میآید. وقتی با سرمایهگذاری پساندازتان روی کاری که میخواهید بکنید ریسک میکنید این ترس پیچیدهتر میشود.
جان وودن به ما یادآوری میکند که :
«اجازه ندهید اداره کردن زندگی، فرصت زندگی کردن را از شما بگیرد.»
۴. ترس از زیادهخواه به نظر رسیدن
خانواده و دوستان ممکن است شما را به قدرنشناس یا خودخواه بودن متهم کنند. آنها میگویند: «به چیزی که داری قانع باش.» اما برای شما طبیعی است که از موقعیتهایی که برایتان پیش میآید استفاده کنید تا در زندگیتان به چیزهای بیشتری برسید.
کمبل این موضوع را اینطور توضیح میدهد:
«دنبال کردن کاری که دوست دارید زیادهخواهی نیست بلکه لازم است. ذره ذرهی وجود شما میداند که این راه زندگی کردن در این دنیا است و تنها راهی است که شما میتوانید بهترین هدیهای که میتوانید را به دنیا بدهید.»
۵. ترس از تنها ماندن
«عجیب است که این همه در سراسر دنیا شناخته شده باشی و در عین حال اینقدر تنها باشی.»
۶. ترس از مسئولیت و تعهد
«بیشتر مردم در واقع به دنبال آزادی نیستند، چون آزادی مسئولیت به همراه دارد و بیشتر مردم از مسئولیت میترسند.»
۷. ترس از رشد
«بعضیها از هم پاشیده شدن موقعیت فعلی هر کس را، به ترس از هم پاشیدن ابدی مربوط دانستهاند؛ از هم پاشیدنی که همهی انسانها از قطعیت آن اطلاع دارند. از آنجایی که رشد مستلزم شکسته شدن الگوهای قدیمی است، تمایل به مرگ یکی از پیشنیازهای زندگی است… ترس بیرویه از مرگ معمولا مرتبط با وحشت عصبی از رشد و تغییر است.»
جای تعجب نیست که استیو جابز در سخنرانیاش در دانشگاه استنفورد هیچ محرکی قویتر از «مرگ» برای متمرکز کردن ذهن نمیشناسد. او در ادامهی سخنرانیاش به فارغالتحصیلان توصیه کرد تا از این ابزار استفاده کنند تا به خودشان یادآوری کنند که زندگی کوتاه است.
«زمان شما محدود است، پس آن را با نادیده گرفتن علایقتان تلف نکنید. اسیر تعصب نشوید، که باز هم یعنی با نتیجه تفکر دیگران زندگی میکنید. اجازه ندهید سر و صدای عقیدهی دیگران صدای درونی شما را در خودش غرق کند. و مهمتر از همه، قدرت و جرأت دنبال کردن قلب و بینش خودتان را داشته باشید. آنها میدانند که شما واقعا میخواهید چه کسی باشید.»
دنبال کردن قلبتان یعنی رشد و تبدیل شدن به آدمی که میخواهید باشید.
۸ نوع هوش که بر میزان موفقیت شما تاثیر دارند؛
آیا خودتان را فردی باهوش میدانید؟ این باهوشی در کدام یک از جنبه های زندگی به شما کمک میکند؟
به گزارش آلامتو و به نقل از بازده؛ در این مطلب در باره انواع هوش که می توانند بر موفقیت شما در کارآفرینی تاثیر به سزایی داشته باشند بحث می شود.
بسیاری از آدمها احساس میکنند برای کارآفرینی به اندازهی کافی با هوش نیستند، اما به نظر میرسد هیچ شواهد قانعکنندهای مبنی بر اینکه آیکیوی بالا پیشنیاز این نوع سبک زندگی است وجود ندارد.
همهی ما کسب و کارهای موفقی را میشناسیم که آغازگر آنها کسانی بودهاند که برای نخستین اقدام به کارآفرینی کردهاند. کارآفرینانی که از دانشگاه اخراج شدهاند، و بر اساس منابع زیاد، میدانیم ذکاوت خیابانی (تجربه) معمولا همیشه از ذکاوت کتابی (هوش) را مغلوب میکند.
یک چشمانداز دیگر این است که در واقع هوشهای چندگانه وجود دارد، و همهی ما در این معیارها نقاط قوت و ضعفی داریم.
اینطور به نظر میرسد که موفقترین کارآفرینان کسانی هستند که گستردهترین طیف علایق، مهارتها و تجارب(هوش خیابانی) را دارند، در حالیکه داشتن حداکثر اطلاعات در هر رشتهای چندان مهم نیست.
در ادامه تعاریف پایهی انواع هوش یا بهتر است بگویم ۸ رایجترین هوش شناختهشده آمدهاست که بیشتر انسانها بهطور بالقوه استعداد آنها را دارند. این هوشها بر اساس دیدگاه من از کاربردشان در کارآفرینی اولویتبندی شدهاند:
آدمهایی که هوش زبانی بالایی دارند در استفاده از کلام و زبانها توانایی بالایی از خودشان نشان میدهند. آنها عموما در انتقال ایدهها، خواندن، نوشتن، و داستان گفتن خوب عمل میکنند. کارآفرینان خوب برای رهبری تیم، فروش ایدهها به مشتریان و سرمایهگذاران، و نوشتن طرحهای کسبوکار به این مهارتها نیاز دارند.
این هوش مجموعهی مهارتهای اجتماعی است. کارآفرینانی که مهارتهای اجتماعی بالایی دارند با همهی مراجعانشان تعامل موثرتری خواهندداشت. آنها قادر هستند به احساسات، انگیزهها، و خلقخوهای دیگران پیببرند؛ جلب حمایت کنند، و بهطور موثر مذاکره کنند. آنها عاشق کار کردن با آدمها هستند.
هوش درونفردی استعداد درک نقاط قوت، نقاط ضعف، و انگیزههای خودتان، و به کارگیری این بینشها در طرحریزی و راهبرد است. کارآفرین خوب برای اینکه شادی و رضایت را بهدست بیاورد باید بتواند اطراف خودش را با زوجهای کاری و مشاورانی پر کند که مهارتهایاش را تکمیل میکنند.
هوش منطقی-ریاضی توانایی محاسبه، شمارش، و تفکر منطقی است. کارآفرینان از قوتشان در این زمینه استفاده میکنند تا شور و اشتیاقشان را نسبت به یک راهکار ویژه متعادل کنند و مقدمات ویژه و منابع مالی لازم را برای ساخت، آغاز به کار، و سنجش کسبوکار فراهم کنند تا موفق شوند.
این نوع بینش محیطی و فرهنگی عمیقا در درک حسی، اخلاقی، جامع جهان و پیچیدگیهای آن ریشه دارد. من معتقد هستم کارآفرینان از این هوش استفاده میکنند تا زودتر از سایرین بازارهای جدید را ببینند، گرایشهای جهانی را پیشبینی کنند، و روی راهاندازی کمپینهای موثر بازاریابی و جمعیتشناسی تمرکز کنند.
هوش فضایی توانایی تفکر ۳ بعدی و تصویرسازی با استفاده از چشم ذهن است. استعداد اصلی کسانی که این هوش را دارند شامل تصویرسازی ذهنی، تفکر ۳ بعدی و تجسم فعال است. به آسانی میتوان پیبرد این هوش در بازاریابی، طراحی راهکار، و برندسازی محصول تا چه حد برای کارآفرینان مهم است.
این هوش شامل حس زمانسنجی و بهینهسازی مهارتها از طریق هماهنگسازی ذهن و بدن است. کارآفرینان تجاری، که در ابداع و ساخت محصولات جدید و نوآورانه نیز خوب عمل میکنند، در این حوزه بهطور ویژه قدرتمند هستند. قدرتمندی در این حوزه باعث میشود در منش رهبری و سخنرانی در جمع تخصص داشتهباشند.
هوش موسیقیایی استعداد تشخیص زیر و بمی، ریتم، رنگ صدا، و تن صدا است. این مهارت علاوه بر اینکه در هر کسبوکار که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم با موسیقی ارتباط دارد کلیدی است، به کارآفرینان کمک میکند شنوندههای بهتری باشند، رویدادها را با هم هماهنگ و موزون کنند، برنامههای بازاریابی را توسعه بدهند. همچنین آدمهایی که هوش موسیقیایی دارند معمولا منطقی هستند.
هر کارآفرین مشتاق، علاوه بر بررسی هوش، باید ذهنیتاش را نیز بررسی کند. ذهنیتی خوب است که چالشها را هیجانانگیز میبیند نه ترسآور، موانع را فرصتی برای یادگیری میداند، و باور دارد با تلاش و پشتکار میتوان بر مانعی غلبه کرد.
اگر چنین ذهنیتی دارید و حتی تعداد کمی از این هوشهای چندگانه را که توصیف شد، در خودتان میبینید، اجازه ندهید هیچکس از جمله خودتان، به شما بگوید برای کارآفرینی به اندازهی کافی باهوش نیستید.
۱۰ کتاب نوشته شده توسط میلیاردرهای جهان که باید بخوانید
خواندن کتاب به روش های مختلفی در موفقیت و ثروتمند شدن شما تاثیرگذار است پس آنرا جدی بگیرید و وقت ویژه ای را به خواندن کتاب اختصاص دهید.
به گزارش آلامتو و به نقل از وبسایت چطور؛ اگر بخواهیم پولدار شویم، احتمالاً بهترین کار این است که پای صحبت پولدارها بنشینیم. اما مگر پولدارها جایی بند میشوند که بتوان ۵ دقیقه خِرِشان را گرفت؟ اکثرشان داخل اقیانوس آرام جزیرههای شخصی دارند و دست هیچ احدی بهشان نمیرسد. حتی مأمور چک کردن کنتور آب را هم به خانهشان راه نمیدهند چه برسد به من و شما. اما خوشبختانه بعضی از پولدارها کتابهایی نوشتهاند و راز پولداری خودشان را در آن کتابها برملا کردهاند. این شما و این ۱۰ کتاب برتر که آدم پولدارها نوشتهاند.
بین خودمان بماند، اگر صدایش را در نمیآورید باید بگویم که اکثر ماها به آدمهای پولدار حسودیمان میشود (لااقل یک ریزه). به نظر میرسد زندگی برای پولدارها آسانتر است؛ پولدارها نگران روزهای آخر ماه نیستند و عادت ندارند نیم ساعت به مبلغ شارژ ساختمان خیره بشوند و به اختلاس مدیر ساختمانشان مشکوک باشند. قیمت ماشینی که سوارش هستند از کل خانه و زندگی ما بیشتر است، مسافرتهای خوب میروند، غذاهای خوب میخورند، برای تولد زن و بچهشان، به اندازه پول دیهی بنده خرج میکنند و راجع به دوران پیری و عصا به دستگیری هم اصلا و ابدا استرس ندارند.
البته ما بیپولها کارهای دیگری هم میکنیم. مثلا مینشینیم و فکر میکنیم چطور میتوان ثروتمند شد؟ آیا مغز آدم پولدارها جور دیگری فکر میکند؟ فرمولی، وردی، جادویی، چیزی دارند که ما نداریم؟ جواب هر دو سوال آخر «بله» است، بسته به این که سوالتان راجع به کدام آدم پولدار باشد.
حالا اگر شرایطی فراهم میشد که میتوانستید بروید پای صحبت پولدارها بنشینید و ازشان بپرسید چطوری میشود پولدار شد، آیا این کار را میکردید؟ اگر جوابتان مثبت است، این ۱۰ کتاب را بخوانید و خاک مغزتان را با ذهنیت خوشبختی طلبی، حاصلخیز کنید.
آیا قادرید برای چند روز درباره هیچ چیزی غُر نزنید؟ یک روز چطور؟ جناب اِکِر بر این باور است که غُر زدن یا غُر نزدن همان چیزی است که پولدارها را از بیپولها جدا میکند. چکیده این کتاب این است که همه ما از سنین خیلی کم، ذهنیتی درباره پول برای خودمان میسازیم و این ذهنیت ما را به خودش محدود میکند. داخل خودمان ترموستاتی نصب میکنیم که به ما میگوید قادریم چقدر پول در بیاوریم و با آن زندگی کنیم. آدمهای بیپول، معمولا دارای ذهنیتی هستند که خودشان را قربانی میپندارند و دائم از این چیز و آن چیز گلایه دارند؛ آدمهای بیپول مرد عمل نیستند؛ اما آدمهای پولدار عملگرا هستند. کتاب را که خوب مطالعه کنید میبینید پولدارها و بیپولها از نظر ذهنی، ۱۷ تفاوت با هم دارند. نثر اصلی این کتاب بسیار ساده و روان است و خواندنش فرقی با تفریح کردن ندارد.
این کتاب نسبتا کوچک که در سال ۱۹۶۲ و در قالب داستانی خیالی نوشته شده است، دربارهی ثروتمندترین مرد دنیای کهن و ۷ درسی است که او به دو دوست خود میدهد تا بتوانند ثروتمند شوند. درسهایی که به هیچ وجه قدیمی نمیشوند. با خواندن این داستان، بدون اینکه بخواهید زور بزنید، مفاهیمی نظیر «پولهایت را پس انداز کن» و «کمتر از چیزی که درمیاری خرج کن» به زیر پوستتان خواهد رفت.
چندبار شده که این نصیحت را شنیده باشید، «اگر هر روز فلان خرج الکی را نکنی، سر سال ۵ میلیون ذخیره کردی؟» مغز این کتاب هم همین است. دیوید باخ میآموزد که میلیونر شدن راهی آهسته و پیوسته است و برای رسیدن به آن باید چیزهای کوچکی نظیر این خرجهای الکی روزمره را فدا کرده و قطره قطره جمع کنید، وانگهی دریا شود. آن قارچ و پنیر اضافه هر روزی را بیخیال شوید تا چندرغازی ذخیره شود. همین چندرغازها را جمع کنی تا آخر سال خودش حکم وام بانکی را دارد. البته علاوه بر اجتناب از اینجور خردهخرجها، این کتاب نصیحت دیگری هم دارد و آن این است که درصدی از درآمدتان را خیلی سریع و قبل از اینکه به حساب صاحبخانه و ادارهجات مختلف واریز کنید، یا اصلا قبل از اینکه دست خودتان بهش برسد، به حساب خودتان واریز کنید. باخ اعتقاد دارد که برای پولدار شدن باید عادت ذخیرهسازی را در خود نهادینه کنید. از آن کتابهای کاربردی است.
از اسم کوچک نویسنده مشخص است که این کتاب مال زمان پدربزرگهای من و شماست و راستش را بخواهید، نوشتار خیلی مدرن و باحالی هم ندارد. اما همینکه هنوز هم آن را در آمریکا با اصلاحات قرن بیست و یکمی دارند چاپ کنند، نشان میدهد که چه کتاب بهدردبخوری است. شادروان هیل هم مثل اِکِر مُصِر است که پولدار شدن یک چیز ذهنی است. آدم هدف میگذارد که در ۵ یا ۱۰ سال آینده به جایی برسد. سعی میکند همهی تمرکزش را هم بگذارد روی این اهداف. اگر انرژی فکری روی این اهداف بگذارید، به آنها دست خواهید یافت. هیل در این کتاب، پرده از ۸ گام ذهنی برمیدارد که اگر رویشان تمرین کنید، هر روز پولدارتر از دیروز میشوید.
بر اساس نظریات عالیجنابان استنلی و دانکو، آدمهای پولدار زیادی در همسایگی ما زندگی میکنند که ما تصورش را هم نمیکردیم تا این حد پول و پَله داشته باشند. این دوستان تحقیقاتی در این زمینه انجام دادهاند و دریافتهاند که: تعداد بسیاری از ثروتمندان «زیر سطح میانگین توقعاتشان» زندگی میکنند و به جای اینکه پولهایشان را خرج «اسباب بازی» بکنند، آنرا به سرمایهگذاری عاقلانهای تبدیل میکنند. اینها کسانی هستند که هر وقت درآمدشان بیشتر شد، سبک زندگیشان یک شبه تغییر نمیکند و مثل چیز ندیدهها نمیروند فِرتی محل سکونتشان را به بالاشهر انتقال بدهند و یک اتومبیل ۸ سیلندر بخرند و روی ماسه تمام سواحل دنیا طرحی از گُلابی دربیندازند. این جور آدمها تا موقعی که خیالشان از تثبیت شدن وضعیتشان روشن نشود، با پولشان پُز نمیدهند و آن را به نحوی عاقلانه سرمایه گذاری میکنند. این کتاب ارزش خواندن دارد و «اسباب بازی» نیست. همانطور که گفتم برای نوشتن این کتاب، تحقیقات پدر-مادر-داری انجام شده است.
داستان این کتاب راجع به پسر کوچکی است که مثلاً دو تا پدر دارد. اولی پدر بیولوژیکیش (پدر بیپول) است و دومی پدر معنویش (پدر پولدار – در واقع بابای یکی از دوستهایش) است. هر کدام از این پدرها درسهایی راجع به پول به این پسر بچه میآموزند که از زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارد. پدر بیپول شَم اقتصادی چندان بالایی ندارد، برای تأمین پول مورد نیاز برای معیشت خود کار میکند و بلد نیست کار چندانی با پول انجام بدهد. پدر پولدار اما برای پول کار نمیکند. پول برایش کار میکند. از نظر مالی آدم باسوادی است و در نهایت ۶ درس به این پسرک یاد میدهد که چطور پولدار شود.
این کتابِ بسیار بسیار پرفروش به شدت مغزتان را به کار میاندازد و دیدگاههای رک و راستی راجع به ثروت بهتان میبخشد، متن ساده و بامزهای دارد و اکثر کتابفروشیها آن را میشناسند.
لابد از روی اسم قطار مانند و پر از قرض و بدهی این کتاب فکر میکنید «خب این چه ربطی به پولدار شدن دارد؟»، اما ربط دارد. فقط تفاوتش اینجاست که شما را از مسیری جداگانه به ایستگاه پولدار شدن میرساند. داستان این کتاب، ریشه در زندگی شخصی خود ژرولد موندیس، مفهوم بدهی و فرآیندی دارد که بر او گذشت تا بتواند تصور اشتباه «غیرقابل اجتناب بودن بدهی» را از ذهن خود جارو کند و به بیرون بریزد. وقتی خودتان را از شر بدهیهایتان خلاص کنید تازه آن موقع است که میتوانید چشمبند بدهکاری را از چشمانتان بردارید، آنوقت میبینید که فرصتهای پسانداز و سرمایهگذاری الکی نیستند و میتوانند شما را به ثروت برسانند. من که حتماً این کتاب را برای یکی از آشنایانم که تا تقریبا گردن غرق بدهیست میخرم بلکه توانست خود را آزاد کند!
جیم کریمر از آن کسانی است که دائم در تلویزیون سر و کلهاش پیدا میشود و اگر فرصت کردید ویدئوهایش را در اینترنت ببینید و از صحبتهایش مستفیض شوید. جیم کسی است که با سرمایهگذاری دست و رویش را میشوید و از راه همین شور و شوق خاص توانسته چندین و چند میلیون دلار ثروت به جیب بزند. بر خلاف خیلی از ثروتمندان که سعی میکنند قیافه بگیرند، جیم از آن آدمهایی است که از شنیدن صحبتهایش انرژی میگیرید. قشنگ میتوان حس کرد که طرف بلد است اشتیاق خودش را به دیگران منتقل کند. این کتابش هم دستورالعملی است برای تجزیه و تحلیل مفاهیمی نظیر شرکت، سهام و روندهای بازار. خیالتان راحت که بعد از مطالعهی این کتاب، دیگر پولهایتان در بانک خاک نخواهد خورد.
دی مارکو نظر جالبی دارد و میگوید مردم از سه «لاین» زندگی را میپیمایند. پیاده رو برای بیپولها، لاین آهسته برای قشر متوسط و لاین سرعت برای پولدارها. سپس واکنش هر دسته به نصیحت قدیمی «اگر میخواهی ثبات مالی داشته باشی، خوب درس بخوان تا شغل خوبی داشته باشی و برای دوران بازنشستگی پولی را ذخیره کن» را بررسی میکند.
آدم بیپول یا اصلا این نصیحت به گوششان نخورده، یا اینکه ترجیح میدهند بیخیالش شوند و برای همین با سرعت یک رهگذر در پیاده رو به جلو میروند، اما قشر متوسط این نصیحت را آویزهی گوششان میکنند. اینها دانشگاهشان را تمام میکنند، نیازمندیهای روزنامه را برمیدارند، دور فرصتهای شغلی دایرههای کج و کُلاج میکشند، نامهای را ضمیمهی رزومهشان میکنند و داخلش مینویسند که چقدر انگیزه برای کار کردن دارند، شغل را میگیرند و با سرعتی مطمئن از لاین آهسته مسیرشان را طی میکنند. حرکت از لاینی شلوغ و خسته کننده.
دی مارکو میگوید: «ورود به لاین سرعت یعنی اینکه من نصیحت قدیمی را شنیدهام، اما با کمال احترام ترجیح میدهم ریسک کنم و دنبالهروی میل درونیام باشم و کسب و کاری برای خودم بسازم.» در این راه یک سریهایشان به گارد ریل میزنند و حتی چپ میکنند، اما در نهایت کسانی از این گروه هستند که جلو میافتند و به جای تحمل دود و دم ترافیک، میتوانند از منظره زیبای اطراف جاده لذت ببرند. اگر روح کارآفرینی دارید، این کتاب مال شماست.
کتابی از کارآفرین مشهور و صاحب خطوط هوایی Virgin، ریچارد برانسون، که به صورت اتوبیوگرافی نوشته است و چنان الهامبخش است که اگر آن را برای سنگ بخوانی، بلند میشود و کسب و کاری برای خودش راه میاندازد و به قطبنمای پول درآوردن تبدیل میشود. برانسون که این اواخر با اشتیاق تمام در حال آزمایش هواپیماهایی است که مسافر عادی را به فضا ببرد، در لابلای داستانهایش، اصول رسیدن به موفقیت و ثروت را با لحنی بسیار خودمانی (مثل عنوان کتاب) بیان میکند. بیشترین بُردی که از خواندن این کتاب میکنید، این است: اگر در دلتان شعلهی اشتیاقی روشن است و برای عملی شدنش هیچ تلاشی نمیکنید، نه خوشحال خواهید شد و نه پولدار. اگر این کتاب را خواندید و ریسکپذیرتر نشدید، حاضرم تا یک سال خانهتان را جارو بکشم.
شما چه کتابهایی در این زمینه خواندهاید که بهدردتان خورده؟ به ما هم معرفی کنید تا بخوانیم و به سوادمان افزوده شود. شاید بعدا پولدار شدیم و یک پول سیاه هم بهتان ندادیم، اما حداقلش این است که از شما پول دستی هم طلب نمیکنیم.
به نقل از «بیگ تینک»، تحقیقی که به تازگی در ژورنال «فیزیک مولکولی» منتشر شده به تعیین میزان تاثیرگذاری ژنتیک کمک شایانی می کند. ویژگی های ژنتیک حدود ۱۰ درصد دستاوردهای علمی فرد تا سن ۱۶ سالگی را تعیین می کنند. این امر به وسیله متغیرهای ژنی موجود در DNA افراد مشخص می شود.
این تحقیق نشان داد ۶۰ درصد دستاوردهای علمی فرد را می توان به ساختار ژنتیکی او نسبت داد. دانشمندان کالج کینگ با مطالعه روی دوقلوها توانستند کل فرایند تاثیرگذاری ژنتیک از جمله چگونگی فعل و انفعال ژن ها، میزان تاثیرگذاری متغیرها بر فرد و چگونگی شکل گیری رابطه ژن ها و محیط را بررسی کنند.
در این تحقیق که با استفاده از روشی به نام «رده بندی پلی ژنیک» انجام شده میزان موفقیت تحصیلی افراد براساس ویژگی هایی خاص تعیین شده است.
بسیاری از متغیرهای ژنتیکی تاثیری محدودی دارند. اما قرارگرفتن آنها در کنار یکدیگر به افزایش میزان تاثیرگذاری شان منجر می شود. این تحقیق در حقیقت ادامه مطالعه مربوط به ژنوم هاست که چند سال پیش انجام شده بود.
مطالعه ژنوم ها شامل بررسی ۱۰ میلیون پلی مورفیسم نوکلئوتید بود. پلی مورفیسم نوکلئوتیدها معمول ترین متغیرهای ژنتیکی میان افراد و نشان دهنده یک ویژگی خاص هستند. نوکلئوتیدها در حقیقت سازنده DNA گروه های A,G,C و T هستند.
در هر حال تحقیق پیشین نشان داد از افراد تعداد زیادی از متغیرهای مرتبط به دستاوردهای تحصیلی در مدرسه نمرات خوبی کسب می کنند و بالعکس.
در تحقیق جدید ۷۴ متغیر ژنتیکی مربوط به رفتارهای تحصیلی شناسایی شدند.
دانشمندان با استفاده از روش «پلی ژنیک» ۵ هزار و ۸۲۵ کودک ۱۲ تا ۱۶ ساله را مورد مطالعه قرار دادند. آنها میزان مهارت کودکان در ریاضی و زبان انگلیسی را بررسی کردند. کودکانی که امتیاز پلی ژنیک بالاتری داشتند، نمرات بالاتری کسب می کردند اما دانش آموزانی که امتیاز پلی ژنیک کمتری داشتند، نمراتشان پایین تر بود.
به هرحال ۶۵ درصد افراد با امتیاز پلی ژنیک بالا توانستند در سطوح علمی بالاتر تحصیل کنند. اما فقط ۳۵ درصد افراد با امتیاز پلی ژنیک پایین به تحصیلات عالیه دست یافتند. بنابراین دانشمندان نتیجه گرفتند متغیرهای ژنتیکی تاثیر مستقیمی بر میزان تحصیل کودکان در سنین مختلف دارند.
آیا افراد درونگرا در زمینه کسب و کار و تجارت موفق تر عمل میکنند؟ این موضوع در تحقیقات زیادی مورد بررسی قرار گرفته است که در ادامه به بررسی آن میپردازیم:
به گزارش آلامتو و به نقل از وبسایت چطور؛ اگر شخصیت درونگرایی دارید خوشحال باشید، چرا که میتوانید به وسیلهی آن پولدار شوید. کافیست به بیل گیتس نگاه کنید؛ سوزان کین نویسندهی کتاب پرفروش «هیس! قدرت درونگرایان در جهانی که نمیتواند صحبت نکند» و متخصص در مسائل درونگرایان در گزارشی در هافینگتونپست میگوید: بیل گیتس یکی از موسسین مایکروسافت فردی درونگرا است، این درحالی است که براساس گزارش مجلهی اقتصادی فوربز ارزش دارایی خالص او تقریبا ۸۰ میلیارد دلار است.
پس میبینید که درونگرا بودن خوبیهای خاص خودش را دارد، مخصوصا زمانی که دربارهی موفقیتهای مالی صحبت میکنیم. در این مقاله میخواهیم به نکات شخصیتی بیل گیتس و افراد درونگرایی مثل او در مباحث اقتصادی بپردازیم، و دربارهی تمایز آنها با شخصیتهای برونگرا صحبت کنیم.
طبق آزمون شخصیتی مایرز-بریگز (MBTI)، شخص درونگرا انرژی خود را از درون خود دریافت میکند، نه از منابع خارجی. به همین دلیل، اکثر مردم فکر میکنند که اشخاص درونگرا خجالتی هستند ولی این امر برای همهی درونگرایان صدق نمیکند. اشخاص درونگرای زیادی وجود دارند که در جمعهای بزرگ به راحتی صحبت میکنند و در محیط کار رهبران بزرگی هستند. حتی درونگرایانی وجود دارند که زندگی خود را با اجرای هنرهای نمایشی و یا به عنوان استاد دانشگاه میگذرانند. تنها فرق آنها این است که بعد از یک روز طولانی برای گرفتن انرژی دوباره، باید زمانی را به خود اختصاص دهند.
سطوح انرژی (میزان انرژی بدنی و سرحالبودن) و مدت زمانی که افراد ترجیح میدهند با دیگران در ارتباط باشند، تنها نکات قابل توجه و جالب که تفاوت بین درونگرایان و برونگرایان را نشان میدهند، نیستند. در حقیقت، لایههای دقیقتر و منحصربهفردتری در رفتار درونگرایان وجود دارد که باعث میشود بطور خاص برای کسب ثروت در طولانیمدت مناسب باشند.
بسیاری از درونگرایان را میشود با عبارتی که در ادامه میآید تشخیص داد: من زمانی را به فکر کردن تخصیص میدهم تا بدانم هنگام عمل چه کاری را میخواهم انجام بدهم. درونگرایان، آدمهای منظم و تصمیم گیرندههایی محتاط هستند؛ دو ویژگیای که برای کسب ثروت در طولانی مدت بسیار ضروری هستند. رابرت کیوساکی (Robert Kiyosaki)، نویسنده و کارشناس مالی، میگوید: «مهم نیست چقدر پول درمیآورید؛ مهم این است که چقدر پسانداز میکنید.» این مسئله باعث میشود شما ثروتمند شوید.
دکتر مریم جَهدی، دکتر مستقر در بخش روانی و سلامت رفتاری در دانشگاه اوهایو میگوید به این دلیل درونگرایان تصمیمات لحظهای نمیگیرند که رفتار آنها بیشتر توسط پیآمدها و کمتر توسط پاداشها هدایت میشود. طبق مطالعهای در سایت LiveScience.com گفتهی جهدی تایید میشود که درونگرایان به جای هیجانزده شدن به خاطر لذتهایی که زود به دست میآیند، تمایل به پاداشهای دیرهنگام دارند.
برعکس، مطالعهای در سال ۲۰۱۳ توسط پرفسور دانشگاه کرنل ریچارد دپیو (Richard Depue) و دانشجوی فارغ التحصیل، یو فو (Yu Fu) انجام شد و نشان میداد که برونگرایان، دارای شیمی مغز متفاوتی نسبت به درونگرایان هستند. برونگرایان هنگامی که پاداشی به دست میآورند، مثل رسیدن به یک هدف مالی و یا خوردن یک غذای خوشمزه، مغزشان دوپامین بیشتری ترشح میکند. علاوه بر این در برونگرایان پاسخ به این دوپامین بسیار شدیدتر است؛ بنابراین آنها دفعات بیشتری فعالشدگی احساسات قوی مثبت را تجربه میکنند.
مطالعهای که به تازگی انجام شده و عنوان آن «مقیاس اعتیاد خرید برگن» است و توسط Journal Frontiers in Psychology در ماه سپتامبر منتشر شد، عنوان میکند: برونگرایی به مقدار زیادی با اعتیاد خرید مرتبط است و اظهار میکند برونگرایان احتمالا از خرید استفاده میکنند تا وضعیت اجتماعی خود را تقویت کنند و جذابیت اجتماعی خود را نگه دارند. مثل خریدن لباس و لوازم جدید برای هر موقعیت و مراسم. به این دلایل، برای برونگرایان سخت است که میزان خرج کردن خود را کنترل کنند و نظم کافی اقتصادی را برای ساختن ثروتی برای آینده داشته باشند.
دکتر جهدی دربارهی سرمایهگذاری درونگرایان چنین میگوید: درونگرا بودن میتواند در گذر زمان بر ثروتمند شدن فرد موثر باشد چرا که بسیاری از تصمیمات اقتصادی درونگرایان بر اساس اجتناب از تصمیمات بد، پیامدهای منفی و فرصتهای از دسترفته گرفته میشود. و در حالیکه یک برونگرا توسط پاداشهای لحظهای برای تقویت احساسات مثبتش هدایت میشود. احساساتی که در زمان یک خرید مهیج دارید. این درست برعکس چند سال انتظار برای دیدن یک بازدهی خوب از سرمایه است.
درکل، به گزارش رویترز سرمایهگذاری موفق نیازمند تاملی بادقت است و طرز تفکر درونگرایی به خاطر طبیعتش، تصمیمات با عجله و بدون تحقیق، برای مسئلهای به مهمی سرمایهگذاری را برنمیتابد. در حالی که بعضی از برونگرایان به دنبال هیجان و تصمیمات آنی هستند که این تمایل آنها را در معرض گرفتن تصمیمات سرمایهگذاری پرمخاطره و ناروا قرار میدهد، در حالیکه درونگرایانِ ساکت، دارای شمی محکم و مبتنی بر تحقیق دارند.
براساس مصاحبه مجلهی (U.S. News) با کین (Cain): درونگرایان علاقه دارند قبل از اینکه حرف بزنند یا عملی انجام دهند، به آرامی و عمیقا آن را پردازش کنند و با پاداش به تاخیر افتاده، مشکل ندارند. همچنین او برای رویترز توضیح داد که به همین دلیل است که سرمایهگذار افسانه ای وارن بافِت (Warren Baffett) اینقدر موفق است. کین میگوید: بافِت مثالی کلاسیک از یک انسان درونگرا است که با احتیاط و سنجش مناسب همهی جوانب، ریسک میکند.
علاوه بر مواظبت در خرج کردن و تفکر در سرمایهگذاری، درونگرایان در محل کار از بقیه بهتر هستند؛ و این بهتر بودن میتواند به آنها کمک کند تا پول بیشتری دربیاورند و ترفیع رتبه بگیرند. ممکن است آنها خیلی پرحرف یا اجتماعی نباشند؛ درونگرایان میتوانند چیزی که جنیفر کن ویلر (Jennifer Kahnweiler)، نویسنده و یکی از سخنرانان معروف در دنیا، چهار پی (۴P) مینامد را اجرا کنند: آمادگی (Preparation)، حضور (Presence)، تلاش (Push) و تمرین (Practice)؛ تا به رهبرانی لایق در محل کار بدل شوند.
همچنین درونگرایان، انسانهای با فکر و وظیفهشناسی هستند. مارتی اولسن لینی (Marti Olsen Laney)، نویسندهی «مزایای درونگرایی» به CNN گفته است که درونگرایان ویژگیهای رهبری دارند که آنها را از برونگرایان متمایز میسازد. او میگوید: شما در انسانهای درونگرا الگویی از وظیفهشناس بودن، درست انجام دادن کارها، خلاقیت و توانایی حل کردن مشکلات را میبینید.
بر اساس مطالعهی انجام شده در موسسه تحقیقاتی میشیگان افرادی که در صفت وظیفهشناسی نمراتی بالاتر از ۸۵ درصد مردم بدست آوردند هر سال ۱۵۰۰ دلار بیشتر از متوسط یک امریکایی درآمد کسب میکنند، که این مقدار در مدت حیات آنها بالغ بر بیش از ۹۶ هزار دلار درآمد و در پس اندازهای تمام عمرشان بالغ بر بیش از ۱۵۸هزار دلار خواهد بود.
محققان مدتهاست علاقهی زیادی به مطالعهی تفاوتهای بین درونگرایان و برونگرایان دارند. درحالیکه برونگرایان زمان زیادی از رهبری و مورد توجه بودن لذت بردهاند، تحقیقات نشان میدهد که الان وقت درخشیدن درونگرایان است و آنها هم میتوانند رهبرانی لایق باشند. اگر شما یک درونگرا هستید؛ بیشتر صلاحیت بهرهوری از استعدادها و مهارتهای منحصربهفرد خود را برای به دست آوردن موفقیت و ثروت دارید. کسی چه میداند شاید شما بیل گیتس بعدی بودید.
**از مقایسه خود با دیگران دست بردارید
کاربرد عباراتی نظیر خانه او از خانه من زیباتر اســت یا او از من لاغرتر اســت روش مناسبی برای ارزیابی ارزش های فردی و مقایسه عادلانه نیست. هر شخص نقاط قوت، استعداد و تجربیات منحصر به فرد خود را دارد.
همواره افرادی بهتر، ثروتمندتر و توانمندتر وجود دارند، اما نباید انرژی خود را با احساس غبطه هدر داد.
تنها کسی که باید خود را با او مقایسه کنید خود دیروزتان اســت.
**دستاوردهای دیگران را به دیده تحقیر نگاه نکنید
افکاری نظیر او به خاطر رابطه خوبی که با رئیس داردt ترفیع گرفته اســت یا او جایزه را به این خاطر گرفته که خانواده اش ثروتمند اســت، باعث بروز غبطه می شود.
شما هرگز با خوار کردن دستاوردهای دیگران به قدرت روحی دست پیدا نمی کنید. پذیرش را در خود تقویت کنید و بدون قضاوت موفقیت های دیگران را تصدیق کنید. وقتی آن فرد را تحسین کنید، زمانیکه حس کنید آن موفقیت حق آن فرد اســت، همین حس به شما انگیزه می دهد و تشویقتان می کند که سخت تر تلاش کنید و اهدافی والاتر پیدا کنید.
اگر احساس می کنید که تلاش تان به اندازه کافی نیست، به جای موفقیت آن فرد، تمرکز را به رفتارهای خودتان معطوف کنید.
****به کلیشه های خود آگاه شوید
فرض و گمان درباره افراد موفق کار آسانی اســت. این که دیگران از ثروت، شهرت و موفقیت شغلی برخوردارند دلیل نمی شود که از روش های غیرقانونی به این دستاوردها رسیده باشند.
به جای تعمیم های گسترده برای شناخت این افراد تلاش بیشتری کنید.
وقتی به نظرتان می رسد آن فرد شایسته آن موفقیت نیست و اگر احساس کنید که موفقیت آن فرد به خاطر روابط ویژه یا شرایط ناعادلانه جامعه اســت، حسادت بدخواهانه بر شما غلبه می کند، انگیزه تان از بین رفته و به فردی تلخ و عصبانی تبدیل می شوید.
****بر ضعف های خود تمرکز نکنید
برخی موارد تمرکز بر ضعف های خود و قوت دیگران ساده ترین کار اســت، اما این نگرش باعث می شود شما رفته رفته تبدیل به فردی غبطه خور و ناامید شوید.
به جای این که کمبودهای خود را زیر ذره بین قرار دهید، بیشتر به فکر بهبود نقاط قوت خود باشید.
خود همدلی را پیشه کنید و نهایت توان خود را به کار بگیرید.
****حقایق را آن گونه که هست بپذیرید
برخی موارد بعضی افراد خوشبخت تر از دیگران هستند، اما تمرکز روی این که چه چیز عادلانه اســت و چه کسی بیشترین شایستگی را دارد بی حاصل اســت.
در واقع شکایت از بی عدالتی ممکن اســت احساسات تلخی در ما پدید بیاورند و این احساسات بازدارنده می توانند مانع بزرگی برای دستیابی به نیروهای بالقوه مان شوند.
*تعریفی شخصی از موفقیت برای خود خلق کنید
به خاطر داشته باشید اگر شخصی آنچه را شما می خواهید دارد به این معنا نیست که شما نمی توانید به آن دست یابید. الگوهای فکری تان را از پیروزی او- شکست من، به پیروزی او- پیروزی من، تغییر دهید و فکر کنید وقتی یک نفر می تواند موفق شود، دیگران نیز می توانند.
تمرکز افکار و انرژی تان روی کارهایی که باید برای رسیدن به اهدافتان انجام دهید، باعث می شود وقت کمتری برای نگران کردن خود با این قبیل حسادت ها داشته باشید.کورکورانه رویاهای دیگران را تعقیب نکنید.
تعریف شخصی خود را از موفقیت خلق کنید و این باعث می شود کمتر نسبت به تلاش دیگران برای رسیدن به هدف هایشان احساس ترس و واهمه داشته باشید. روی اهداف خود تمرکز کنید.
دویچه وله فارسی در پایان افزود: هریک دقیقه وقتی که صرف رویاهای دیگران می کنید، یک دقیقه از اهداف خود غافل می شوید.
بعضی از ما فکر می کنیم که واژه «شکست» متضاد کلمه «موفقیت» اسـت. به عبارت دیگر «شکست» را به صورت «عدم موفقیت» و پایان تلاش تعریف می کنیم. این طرز فکر عوارض جبران ناپذیری دارد. شاید الان که دارید این نوشته را می خوانید به نظرتان بدیهی بیاید که شکست یعنی قدم اول برای کسب موفقیت، اما بسیاری از ما وقتی شکست می خوریم، نمی توانیم آن را بپذیریم و آن را دست مایه موفقیت های بعدی مان کنیم. شاید دیده اید که پدر و مادر وقتی چیز تازه ای به کودک خود یاد می دهند با هر بار شکست، سعی می کنند او را دلگرم کنند. کودک شان را تشویق می کنند تا دوباره و چند باره آن کار را انجام دهد. آن ها خوب می دانند که کودک، رفته رفته در مسیر موفقیت قرار خواهد گرفت اما آیا همین افراد هنگامی که خودشان هم با شکست مواجه می شوند، همین رویه را در پیش می گیرند؟
شکست می تواند پلی به سوی موفقیت باشد
شکست، قدم اول در کسب هر موفقیتی اسـت و اگر چنین باوری نداشته باشیم و آن را به کار نبندیم، خیلی زود دلسرد می شویم و هرگز به موفقیت نخواهیم رسید. بیشتر ما در زندگی روزمره، وقتی با شکست رو به رو می شویم آن را نوعی درس تلقی نمی کنیم، بلکه آن را به شکل یک اشتباه می بینیم که مرتکب شده ایم. بعد سرخورده می شویم و دست از کار می کشیم. خودمان را سرزنش می کنیم که من برای این نوع کارها ساخته نشده ام و به این ترتیب برای همیشه پرونده آن کار را می بندیم. با این حال، راهکارهایی که در ادامه ارائه می شود، می تواند به شما کمک کند تا بعد از شکست، راحت تر به سمت موفقیت حرکت کنید.
اشتباهات خود را بپذیرید
بعد از شکست در هر کاری باید بپذیرید مرتکب اشتباه شده اید و مسئولیت شکست تان را قبول کنید. مقصر دانستن همه به غیر از خودتان، به شما هیچ کمکی نخواهد کرد و باعث خواهد شد که حتی نتوانید دلیل پیش آمدن آن اشتباه را بفهمید تا از تکرار آن جلوگیری کنید. بنابراین قبول کنید که اشتباه کرده اید تا بتوانید به حل مشکل فکر کنید.
نیروی عظیم شکست را بشناسید
هر شکستی حتی بدترین شکست ها، درون خود نیرویی ارزشمند دارد که باید آن را بشناسیم و برای موفقیت های بعدی مان از آن استفاده کنیم. شکست فقط وقتی مفید اسـت که از آن درس بگیریم. البته درس گرفتن به خودی خود نمی شود بلکه باید وقت بگذاریم و بفهمیم که کجای راه را اشتباه رفته ایم. با خودتان صادق باشید و سعی کنید خیلی دقیق به مسئله نگاه کنید. مشکلات خود را بشناسید و مسئولیت آن ها را به عهده بگیرید. با هر شکست، شما صاحب دانشی گران بها می شوید. دانشی که کمک تان می کند در آینده به موفقیت برسید. حالا که فهمیده اید مشکل از کجا بوده اسـت، سعی کنید دیگر آن اشتباه را مرتکب نشوید. به قسمتی از کار که با موفقیت انجام شده، فکر و سعی کنید روی آن تمرکز کنید. انعطاف پذیر باشید. قوا، مهارت ها و استعدادهای خود را بیشتر بشناسید و بیشتر از آن ها استفاده کنید.
زود دلسرد نشوید
این را همیشه به یاد داشته باشید که موفق ترین ها، هیچ وقت آن هایی نیستند که بی خطرترین و امن ترین راه ها را انتخاب می کنند. افراد موفق کسانی هستند که از اشتباهات شان درس می گیرند. ناامید شدن اصلی ترین دلیلی اسـت که باعث می شود خیلی ها طعم موفقیت را هرگز نچشند. اگر قرار باشد بعد از اولین شکست، دلسرد شوید و دست از تلاش بردارید به احتمال زیاد هیچ توصیه و نکته ای در دنیا وجود نخواهد داشت که شما را در رسیدن به هدف تان یاری کند. هرچند ادامه دادن یک فعالیت بعد از شکست و دلسرد نشدن، کار آسانی نیست، اما تنها راه موفقیت اسـت.
ذهن انعطاف پذیرتری داشته باشیم
وقتی در پی این هستیم که برنامه ای را دنبال کنیم یا به هدفی برسیم، اما شکست می خوریم، احساس ناامیدی می کنیم و به نظرمان می رسد که همه چیز از توان مان خارج شده اسـت، اما اگر ذهنی انعطاف پذیرتر داشته باشیم و به این فکر کنیم که «شاید به نتیجه نرسیدم ولی تجربیات خوبی کسب کردم!» دیگر شکست خیلی فاجعه بار به نظرتان نمی آید. بنابراین کمی مثبت اندیشانه تر فکر کنید تا موفقیت هم به سمت شما بیاید.
از تجربیات تان درس بگیرید
باید حواس تان باشد که اگر اتفاق ناگواری افتاد و در انجام کاری شکست خوردید، بتوانید همه فاکتورها و عوامل غلط را بررسی کنید و بفهمید که کدام قسمت ها را باید تغییر دهید. از اشتباهات تان درس بگیرید و آن را فرصتی برای اصلاح خود و آینده کاریتان بدانید. از این فرصت استفاده کنید تا بتوانید همه چیز را دوباره رو به راه کنید.
از شکست های بزرگ تر جلوگیری کنید
همیشه به عواقب و نتایج کارهای تان فکر کنید. ممکن اسـت انجام کاری برایتان دشوار باشد، اما به این فکر کنید که اگر آن کار را انجام ندهید چه عواقب و شکست های بزرگ تری در انتظارتان خواهد بود؛ بنابراین بعد از اطمینان از درست بودن تصمیم تان، با پشتکار برای رسیدن به موفقیت دوباره و دوباره تلاش کنید. در ضمن بعد از شکست در انجام کاری، بدون پی بردن به اشتباهات تان دوباره تلاش نکنید؛ چراکه ممکن اسـت شکست های بدتری در انتظارتان باشد.
قانون اول: ورزش کردن قدرت مغز را افزایش می دهد.
توجه
قانون دوم: انسان ها به اموری حوصله بر توجه نمی کنند.
توجه مغز مثل نورافکنی اسـت که در یک لحظه می تواند فقط روی یک نقطه انداخته شود. مغز چندکاره نیست. توجه به جزئیات یک رویداد باعث می شود درک معنای انتزاعی نهفته در آن بهتر انجام شود و هیجان یادگیری را تسهیل کند. مخاطب شما ممکن اسـت بعد از ده دقیقه علاقه اش را به موضوع از دست بدهد، اما چنانچه در بحث خود رویدادهای جالبی را مطرح کنید یا به هر شکلی هیجان ایجاد کنید، می توانید او را درگیر نگه دارید.
سیم کشی مغزی
قانون سوم: مغزهای مختلف سیم کشی های مختلف دارند.
آنچه در طول زندگی انجام می دهیم و یا می آموزیم، مغز را از نظر فیزیکی تغییر می دهد و به اصطلاح آن را دوباره سیم کشی می کند. میزان رشدیافتگی بخش های مختلف مغز در افراد متفاوت اسـت. هیچ دو مغز انسانی را پیدا نمی کنید که اطلاعات را به شیوه ای مشابه دریافت کنند یا آنها را در مکان مشابهی قرار دهند. ما می توانیم به شکل های مختلف باهوش باشیم. بسیاری از این انواع هوش با آزمون های استاندارد ضریب هوشی یا IQ قابل اندازه گیری نیستند.
حافظه کوتاه مدت
قانون چهارم: تکرار کن تا به یاد بسپاری
اگر هنگام تلاش برای یادآوری یک موضوع، محیطی را که برای بار اول در آن با این اطلاعات مواجه شدید در ذهن خود بازسازی کنید، شانس شما برای موفقیت بیشتر می شود.
حافظه بلندمدت
قانون پنجم: به یاد بسپار تکرار کنی
بیشتر خاطرات در همان دقیقه های اولیه پاک می شوند؛ اما آن دسته از آنها که این دوره حساس را تاب می آورند، می توانند با گذشت زمان نیرومندتر شوند. حافظه بلندمدت در ارتباطی دوسویه میان هیپوکامپ قطع شود، حافظه در قشر مغز تثبیت می شود که سال ها باقی می ماند. مغز تنها دیدی تقریبی از واقعیت به دست می دهد؛ چرا که دانش تازه را با اطلاعات از قبل اندوخته شده مخلوط کرده و هردو را با هم در یک محل نگهداری می کند. تنها شیوه ای که امکان استناد به حافظه بلندمدت را افزایش می دهد، مواجهه تدریجی با داده های جدید و سپس تکرار آنها در طول زمان اسـت.
بقا
قانون ششم: مغز انسان در روندی طولانی به شکل امروزی آن رسیده اسـت.
مغز انسان و بقیه جانوران برای بقا سازگار شده اسـت. هرگونه ای مغزی متناسب با نیازهای خود دارد. خزنده ای که تمام زندگی خود را در سوراخ یک سنگ سپری می کند، تنها به مغزی برای رفع احتیاجات ساده از قبیل رفتن به گرمی آفتاب یا خنکای سایه و پیدا کردن یک جفت احتیاج دارد. چنین موجودی هیچ نیازی به مغزی که توانایی تحلیل ساختارهای سه بعدی داشته باشد، ندارد.
مغز پرنده ها برای درک سه بعدی جهان فرگشت یافته و بهتر از هر خلبانی می توانند با دیدن حشره ها و پرنده هایی دیگر و شاخه های درختان، مسیر حرکت و سرعت خود را برای شکار یا اجتناب از شکارچی و برخورد با مانع تنظیم کنند اما مغز انسان بیشترین کارایی خود را مدیون نظام اجتماعی انسانی اسـت. بسیار از توانایی های منحصر به فرد انسانی برای زیستن در اجتماعی بزرگ با آشنایان، دوستان، دشمنان فراوان و درک رفتار و حرکات ایشان فرگشت یافته اسـت.
خواب
قانون هفتم: اگر خوب بخوابی خوب هم فکر می کنی
قانون هشتم: مغز تحت فشار عصبی، مثل مغز آسوده نمی آموزد
سیستم دفاعی بدن شامل آدرنالین و کورتیزول به منظور پاسخگویی به خطرات جدی ناگهانی مثل مواجهه با یک ببر ساخته شده اسـت. فشار عصبی یا استرس همیشگی مثل زندگی در خانه ای همواره متشنج سبب می شود این سیستم به طور دائم در فعالیت باشد، آن را از تنظیم خارج کرده و وضعیت خطرناکی ایجاد می کند. در شرایط فشار عصبی مزمن، آدرنالین دیواره رگ های خونی را تخریب می کند؛ وضعیتی که ممکن اسـت به حمله یا ایست قلبی منجر شود.
کورتیزول هم سلول های هیپوکامپ مغز را نابود می کند و در نتیجه توانایی یادگیری مغز فلج می شود. بدترین نوع فشار عصبی هنگامی اسـت که با مشکی که هیچ کنترلی بر آن نداریم، مواجه می شویم و احساس درماندگی می کنیم. فشار عصبی هیجانی و احساسی اثرات منفی عمده ای بر اجتماع می گذارد و آموزش پذیری کودکان در مدرسه و بهره وری کارمندان در محیط شغلی را کاهش می دهد.
یکپارچی احساس
قانون نهم: چند حس را همزمان درگیر کنید
حواس ما اطلاعات را در دسترس مان قرار می دهند. پیام های حسی تبدیل به پیام های الکتریکی می شوند، به مناطق مربوط به خود در مغز می روند، آنچه در بیرون اتفاق افتاده را در آنجا بازسازی می کنند و سرانجام در ترکیب با همدیگر یک ادراک کلی از محیط خارجی به دست ما می دهند. به نظر می رسد مغز برای تصمیم گیری در مورد شیوه ترکیب پیام های مختلف، از تجربه های گذشته استفاده می کند؛ بنابراین ادراک دو فرد از یک رویداد می تواند بنا بر تجربیات شان متفاوت باشد.
حس های انسان برای همکاری با هم تکامل پیدا کرده اند، درنتیجه تحریک همزمان چند حس یادگیری را تسهیل می کند.
بوها قدرت عجیبی در زنده کردن خاطرات گذشته دارند؛ شاید به این دلیل که پیام های بویایی برخلاف دیگر پیام های حسی، به جای رفتن به تالاموس از آن عبور کرده و مستقیم به مقصدهای شان می روند که از جمله آنها، بادامه مغزی اسـت که مدیر بخش هیجانات در مغز به شمار می رود.
بینایی
قانون دهم: بینایی مهم ترین حس اسـت
یادگیری که با استفاده از تصاویر صورت بگیرد، به مراتب موثرتر از یادگیری هایی اسـت که از طریق خواندن یا شنیدن کسب می شود.
جنسیت
قانون یازدهم: مغز زنان و مردان با هم فرق می کند
سهم مردان از کروموزم X یک عدد و سهم زنان از آن دو عدد اسـت. دومین کروموزوم X در زنان نقش پشتیبان دیگری را دارد و وجود آن در توانایی های ذهنی شان اثر بارزی میگذارد؛ چرا که درصد بالایی از ژن های مسوول شکل گیری مغز با آن حمل می شوند.
زنان به دلیل اینکه دو نوع کروموزم X فعال در سلول های خود دارند از نظر ژنتیکی پیچیده تر هستند.
تمام کروموزم های X مردان از مادر به آنها رسیده اسـت. کروموزوم Y تنها کمتر از صد ژن با خود حمل می کند؛ صد ژن در برابر حدود 1500 ژنی که روی کروموزم های X قرار دارند. مغز مردان و زنان هم از نظر ساختاری و هم از نظر بیوشیمیایی با هم متفاوت هستند. به عنوان مثال مردان بادامه بزرگ تری دارند و در مغزشان سریع تر سروتونین تولید می کند. شیوه پاسخگویی به استرس هم در دو جنس متفاوت اسـت. زنان در مواجهه با استرس بادامه نیمکره چپ را فعال کرده و در نتیجه محتوای هیجانی بیشتری را به یاد می آورند، در صورتی که مردان به دلیل فعال کردن بادامه نیمکره راست به اصل موضوع توجه می کنند.
قانون دوازدهم: انسان کاوشگری طبیعی و نیرومند اسـت
کودکان مدل زنده ای از سبک یادگیری اسنان هستند. آنها دریافت کننده منفعل اطلاعات نیستند؛ بلکه فعالانه به محیط واکنش نشان می دهند. آنها مشاهده می کنند، براساس آن فرضیه می سازند، فرضیه شان را امتحان می کنند و پس به نتیجه گیری می رسند. این شیوه برخورد علمی درنتیجه فعالیت بخش های خاصی از مغز اسـت.
قشر پیش پیشانی نیمکره راست در فرضیه ها به دنبال خطا می گردد (آن ببر با دندان های تیزش خطرناک اسـت) و ناحیه ای در مجاورت آن دستور تغییر رفتار را صادر می کند (فرار کن) در مغز انسان «نورون های آینه ای» وجود دارند که توانایی تقلید کردن را ایجاد می کنند و در سراسر مغز پراکنده اند. قسمتی از مغز ما همانند مغز کودکان انعطاف پذیر باقی می ماند تا بتوانیم نورون های جدید بسازیم و در تمام طول زندگی چیزهای جدید بیاموزیم.
-