سوپر میلیاردرها یا به قولی آن دسته از مدیران موفق در کسب و کار را که توانستهاند به این رتبه دست یابند، به اصطلاح «سیندرلاهای» عرصه کسبوکار مینامند. این دسته، ویژگی بارز و مشخصی دارند که منجر به آن شده در این رتبه جای بگیرند: همه آنها بر پایه تواناییهای خود بزرگ شدهاند!
بنا بر این گزارش، در این مطالعه مدیرانی که موفق به کسب دارایی به ارزش یک میلیارد دلار شدهاند، سوپر میلیاردر شناسایی شدهاند. نکته جالب آنکه در این لیست، نام اشخاصی که بر حسب اتفاق یا به ارث بردن داراییها میلیاردر شدهاند، وجود ندارد و همه افراد نامبرده در این گزارش، کسانی هستند که با تکیه بر توانایی و خلاقیت خود سوپرمیلیاردر شدهاند.
هدف از تهیه این گزارش، بررسی تأثیر زیرساختهای سیاستگذاری و دولتی برای فراهم ساختن شرایط موفقیت و ثروتمند شدن است و جالب آنکه همه این سوپرمیلیاردرها برای جامعه خود به شدت مفید واقع شده و توانستهاند مستقیم و غیر مستقیم میلیونها شغل در جوامع خود ایجاد کنند.
نتیجه این گزارش آن است که هنگ کنگ نسبت به جمعیت خود در سطح برتر برای پرورش دادن سوپر میلیاردرها قرار گرفته و پس از آن به ترتیب رژیم صهیونیستی، ایالات متحده، سوییس و سنگاپور در ردههای دوم تا پنجم هستند.
بر پایه نتایج این گزارش سیستم مالیاتی شفاف و کاربردی در کنار عدم قوانین دستوپاگیر تنظیمی به عنوان مهمترین فاکتورهای موفقیت مدیران خلاق شناسایی شده و جالب آنکه حمایتهای دولتی هیچ جایگاهی در موفقیت فضای کسب و کار در کشورهای موفق ندارد.
در این گزارش آمده است: نتایج حاصل حاکی از آن است که هنوز رویای آمریکایی این گزاره که برای هر فردی این امکان هست که با تلاش، استعداد و خلاقیت و کمی اقبال بتواند در رده بالاترین و موفقترین افراد به لحاظ اقتصادی و اجتماعی قرار بگیرد، زنده است. سوپر میلیاردرهایی که با تلاش خود به این درجه رسیدهاند، میلیونها شغل، میلیاردها دلار دارایی و در عین حال شاید تریلیونها دلار ارزش مادی و معنوی برای جوامع خود ایجاد کردهاند.
نکته جالب آنکه این گزارش تأکید دارد که رویای آمریکایی دیگر یک رویای آمریکایی نیست، بلکه تبدیل به یک رویای جهانی شده است.
بخشهایی از اینفوگرافی تهیه شده از سوی این مرکز مطالعاتی را در زیر میبینید که به خوبی نشان دهنده نمونههایی موفق در سوپر میلیاردرها، پراکندگی جغرافیایی آنها و تشریح شرایط موفقیت آنهاست:
شرکت ناور (Naver.com)، صاحب اپلیکیشن پیام کوتاه لاین (Line) که با سرمایه یک میلیاردر اهل کره جنوبی اداره میشود توانسته با عرضه موتور جستجوی بومی از گوگل سبقت بگیرد.
لی های جین، صاحب وبسایت ناور هم اکنون با عرضه اپلیکیشن پیام کوتاه لاین که توسط یکی از شرکتهای ژاپنی زیرمجموعه شرکتش ساخته شده، توانسته در بازار اپلیکیشنهای پیام کوتاه با واتساپ و وایبر رقابت جدی بکند. اکنون متخصصان بازار میگویند اگر ناور تصمیم بگیرد سهام لاین را بفروشد ارزش آن به 20 میلیارد دلار هم میتواند برسد.
لاین یک چهارم درآمد 638 میلیون دلاری شرکت ناور را از طریق تبلیغات، فروش بازی و شکلکها تولید میکند. نزدیک به 80 درصد درآمد لاین از ژاپن تامین میشود.
وبسایت ناور با قابلیتهایی نظیر صفحات پرسش و پاسخ و جستجوی اخبار و وبلاگها در صفحات کرهای 75 درصد بازار جستجوی اینترنتی این کشور را تصاحب کردهاست. اکنون کره جنوبی در کنار روسیه و چین جزو چند کشوری است که گوگل در آن پیشتاز بازار جستجوی اینترنت نیست.
ناور کورپوریشن، (به انگلیسی: Naver Corporation) شرکت اینترنتی کرهای است، که در زمینه ارائه خدمات شبکههای اجتماعی، پورتال وب و وبنوشت، خدمات اینترنتی و نرمافزارهای کاربردی فعالیت مینماید.
شرکت ناور کورپوریشن در سال ۱۹۹۹ تاسیس شد و نخستین اقدام آن، راهاندازی موتور جستجوی ناور بود. شرکت ناور در سال ۲۰۱۴ در فهرست فوربز جهانی ۲۰۰۰ در رتبه ۹۹۹ از بزرگترین شرکتهای جهان، جای گرفت.
دفتر مرکزی این شرکت در شهر سئونگنام، کره جنوبی قرار دارد و سهام آن در بازار بورس کره معامله میشود. ناور کورپوریشن مالک موتور جستجوی ناور و شرکت لاین کورپوریشن میباشد، که بنیانگذار و اپراتور نرمافزار لاین بهشمار میآید.
منبع: همشهری آنلاین
منبع ثروت: راکفلر در سال 1870 و در سن 31 سالگی شرکت استاندارد اویل را تاسیس کرد و بسیاری از پالایشگاه های نفت در ایالات متحده را خریداری نمود. او در اواخر عمر خود مالک بیش از 90 درصد از صنعت نفت آمریکا بود.
جان راکفلر (به انگلیسی: John D. Rockefeller) متولد ۱۸۳۹-۱۹۳۷میلادی ، ۱۳۱۶-۱۲۱۸ خورشیدی، سرمایه دار بزرگ تاریخ آمریکا بود.
راکفلر که در نیویورک متولد گشت، در زمان خود در آمریکا بخاطر وقف به عموم شهرت پیدا کرد. او ثروتمندترین آمریکایی در تاریخ بود.او بنیانگذار شرکت استاندارد اویل بود.
راکفلر چهل سال پایانی عمرش در بازنشستگی گذراند. داراییش با رویکردی مدرن و ساختمند عمدتاً صرف ساختن بنیادهایی شد که تاثیری اساسی در داروسازی، آموزش و تحقیقات علمی داشتند. این بنیادها در توسعه تحقیقات پزشکی مانند ریشه کنی کرم قلاب دار روده و تب زرد پیشگام بودند.
در آمریکا، بسیاری نقاط، بخاطر همین وقفهایی که انجام داده به نام او است، همانند دانشگاه راکفلر و راکفلر سنتر.
داستان زندگی او سه قرن قبل از به دنیا آمدنش و با شکل گیری «کالوینیسم» شروع شد، یعنی زمانی که گروهی به این باور رسیدند که باید به تقدیر اعتقاد داشت. بنا به این باور کالوینیستی، برخی افراد مقدر است که ثروتمند و رستگار شوند و برخی دیگر هرگز به چنین بختی دست نخواهند یافت. کالويني در نوشتههای خویش از روح هایی فقیر سخن به میان آورد که از همان آغاز تولد جهنم برایشان تعیین شده است. او همچنین باور داشت که برخی افراد برای ثروتمند شدن برگزیده شدهاند!
کالوین مرد، اما کالوینیستها همچنان به حیات خود ادامه دادند. آنها میگفتند خدا به کسانی که زرنگ و صرفهجو باشند پاداش میدهد. به این ترتیب باوری پدید آمد که ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، بعدها آن را روح کاپیتالیسم نامید. بنابرین ایده ثروت اندوزی مرزهای کشورها، اقیانوسها و قرنها را درنوردید. این ایده پیشه وران، تجار، کشاورزان و کارخانه داران را در ید قدرت خویش گرفت و بالاخره روح و روان مردی را تسخیر کرد که در هشتم جولاي ١٨٣٩ در آمریکا و در شهر کوچکی به نام ریچفورد واقع در ایالت نیویورک به دنیا آمد. این مرد وقتی که نوجوانی کم سن و سال بود شیرینی تهیه میکرد و با فروش آن به خواهر و برادرهایش سود به دست میآورد.
او هر سال روزی را که اولین شغلش را کسب کرد جشن میگرفت. محیط پیرامون وی را منطقه وحشی شرق آمریکا تشکیل میداد، آن هم در میانه قرن نوزدهم. میلیونها مهاجر از سراسر دنیا روانه کشور شده بودند و میخواستند زندگی کنند. از جایی که پیش از آن جنگل بود به یک باره خانه و کارخانهها سر برآوردند. کالسکهها به حرکت در آمدند و ماشینهای بخار سوت کشیدند. در بحبوحه چنین وضعیتی پدر راکفلر فروشندهای دوره گرد بود که بعضی مواقع در روستاها خودش را پزشک جا میزد و به مردم نادان و بینوا هرگونه اشربه و خوراکی را به جای دارو میفروخت.
مادر جان هم دهقان زادهای پرهیزگار و عابد بود که بچههایش را با انجیل و ترکه چوب تربیت میکرد. این زوج چهار پسر و دو دختر داشتند، اما پولشان آن قدر کم بود که نمیتوانستند هرچهارفصل برای بچه هایشان لباس بخرند. جان و برادرانش معمولا در کلاس درس وقتی که قرار میشد عکس دسته جمعی گرفته شود، به علت کهنه بودن لباسهایشان از جمع شاگردان خارج میشدند. سالها بعد یکی از همسایگان سابقشان گفت: یادم نمیآید آن زمان کودکانی فقیرتر از آنها را دیده باشم. این حرف را وی در زمانی به زبان آورد که نیمی از دنیا راکفلر را میشناختند و خبرنگاران و بیوگرافی نویسان به دنبال حقایق زندگی گذشته خانواده راکفلر بودند.
او در ١۶ سالگی به همراه والدینش به کلولند در اوهایو نقل مکان کرد. در آنجا پس از اتمام دبیرستان شغل حسابداری را در یک تجارتخانه برگزید. روز ٢۶ سپتامبر ١٨۵۵ اولین روز کاری او محسوب میشود.
سه سال و نیم بعد از اولین روز کاریاش از ريیسش درخواست کرد که حقوقش را افزایش دهد، اما وی سر باز زد. راکفلر که معتقد بود به اندازه کافی در کارش خبره شده، شغلش را رها کرد و یک تجارتخانه مستقل برای خودش تاسیس کرد. البته او در این هنگام یک دوست انگلیسی به نام موریس کلارک را نیز در کنار خود داشت. تجارت آنها رونق زیادی پیدا کرد. سیل مهاجران به کشور ادامه داشت و اقتصاد آمریکا رشد میکرد. بروز جنگ داخلی هم میزان تقاضا را افزایش داد. سربازان و کارگران کارخانهها به غذا احتیاج داشتند و کشاورزان به بذر.
کلارک و راکفلر این چیزها را به آنها میفروختند. آنها در اوهایو لوبیا معامله میکردند، در میشیگان گندم و در ایلی نویز نمک و گوشت. پس از اندکی به سراغ محصول جدیدی آمدند که روز به روز بیش از گذشته جای روغنهای حیوانی را در فانوسها و چراغهای خانهها میگرفت: نفت استخراج شده در پنسیلوانیا. در آن زمان با نفت همان برخوردی میشد که دههها بعد با رایانه یا اینترنت صورت گرفت: گروهی فکر میکردند که باید از این به بعد برای اين طلاي سياه نام دیگری به کار برد و گروهی دیگر میترسیدند که مبادا نتوان مدت زیادی با آن به تجارت پرداخت. راکفلر هم ابتدا مردد بود، اما بعد او و کلارک یک پالایشگاه کوچک خریدند.
از آن جایی که پالایشگاه سودآور بود راکفلر وامهای متعددی یکی پس از دیگری گرفت تا بتواند تجارت نفت را توسعه بدهد. پالایشگاه وی به صورت پیوسته رشد میکرد، هنگامی که کلارک رشد بیحد و حصر و سریع فعالیتهایشان را مورد انتقاد قرار داد میان او و راکفلر شکاف ایجاد شد. اختلافات ریشه دوانید و بالاخره شرکت آنها منحل و به حراج گذاشته شد. هم کلارک و هم راکفلر مصمم بودند در حراج پیروز شده و شرکت را در اختیار بگیرند.
به این ترتیب اوایل فوریه ١٨۶۵ در یکی از آخرین روزهای جنگ داخلی آمریکا در یک دفتر اداری تنگ در کلولند دو مرد جوان که دیگر دشمن هم محسوب میشدند قدرت مالی خود را به بوته آزمایش گذاشتند. کلارک در زندگی بسیار دست ودلباز و تجملگرا بود، اما از ریسک اقتصادی میترسید. در مقابل راکفلر هر گاه یک ایده تجاری را میپسندید دیگر در راه دستیابی به آن از هیچ ریسکی نمیترسید. کلارک او را بزرگ ترین بدهی سازی که دیده است مینامید.
این کاپیتالیست به معنای واقعی هرگونه پیشنهادی را که رقیبش میداد با یک رقم بالاتر بیاثر میساخت تا آنکه بالاخره گفت: ۶٢ هزار و ۵٠٠ دلار! و برنده حراج شد. کلارک تسلیم شد و راکفلر بزرگترین پالایشگاه شهر را در اختیار گرفت. بعدها راکفلر گفت: آن روز را من آغاز موفقیت خود در زندگیام میدانم.
با پایان جنگ داخلی عطش نفت بیشتر شد. روز به روز مردم چراغهای خویش را بیش از گذشته با نفت پر میکردند. جیمز گارفیلد، نماینده کنگره آمریکا، در سال ١٨۶۵ نوشت: «حالا به جای پنبه این نفت است که بر دنیای تجارت حکم میراند.» با رشد مصرف نفت به تدریج افراد بیشتری به دنبال پول در آوردن از نفت استخراج شده در پنسیلوانیا افتادند. در کلولند، نیویورک، فیلادلفیا و بوستون پالایشگاههای زیادی تاسیس شد. از آنجایی که نفت تولیدی این پالایشگاهها تفاوت چندانی با یکدیگر نداشت، آنها تنها میتوانستند بر سر قیمت با هم رقابت کنند. هر کس ارزانتر تولید میکرد، برنده بود.
برنده راکفلر بود. برخلاف گاتفرید دایملر، خالق اتومبیل، او محصول جدیدی تولید نکرد. برخلاف هنری فورد، پدر تولید انبوه، او روش جدیدی برای تولید مطرح نکرد. آنچه که راکفلر بنا نهاد به همان اندازه که پیش افتاده و ابتدایی به نظر میرسید، انقلابی بود. این بناي پايدار، قدرت توسعه بود. وی با همراهی هنری فلاگلر، شریک جدید خود که سابقا کارخانه نمک داشت، شرکت استاندارد اویل را تاسیس کرد. استاندارد اویل اولین شرکت نفتی ایالات متحده محسوب میشود.
شرکت مذکور را یکی از اولین شرکتهایی در طول تاریخ میدانند که آنچه را امروز یکی از اصول اولیه تجارت شمرده میشود مورد توجه قرار داد: مهم داشتن مزیت توسعه. راکفلر جنگلها و کشتیهای بخار را میخرید، بشکههای مورد استفاده برای نگهداری نفت را خودش تولید میکرد، کار بارگیری و انتقال از طریق کانالها و دریاها را هم مستقیما انجام میداد. او میخواست با چنین کاری سود خود را مستقل از نوسان هزینههای حمل و نقل و قیمت چوب کند. حتی جاسوس و مامور مخفی استخدام میکرد، پالایشگاههای رقیب را میخرید. برخی از پالایشگاهها را تعطیل و برخی از آنها را هم با یکدیگر ادغام میکرد.
او تولید را افزایش میداد و قیمتها را پایین میآورد. به این ترتیب بقیه رقبا تسلیم یا وادار به فروش مجموعه خویش میشدند. تنها ظرف یک سال استاندارد اویل در کلولند از مجموع ٢۶ شركت رقیب خود، ٢٢ شركت را تصاحب کرد. به زودی راکفلر صاحب مقادیر عظیمی ذخایر نفت شد. در پی چنین وضعیتی او به مخاطبی محبوب در میان شرکتهای راه آهن بدل شد. زیرا این شرکتها بسیار مایل بودند که کار حمل و نقل نفت تولید شده را بر عهده بگیرند.
تنها راکفلر میتوانست پر شدن قطارهای آنها را تضمین کند. در آوریل ١٨۶٨ کورنلیوس واندر بیلدت، غول صنعت راه آهن که به اژدها معروف شده بود، نهایت توان خود را به کار برد تا در دفتر این جوان ٢٩ ساله قرارداد نهایی را امضا کند. راکفلر از وضعیت موجود استفاده کرد و قرارداد را با شرط دریافت تخفیفهای کلان امضا کرد.
به این ترتیب او توانست باز هم قیمت نفت را پایین آورده و همان طور که خودش میگفت: عرق تعداد بیشتری از رقبا را در آورد.چند سال بعد بستر بازی تغییر کرد. حالا دیگر نفت از طریق خطوط لوله به نقاط مختلف کشور فرستاده میشد، اما مهم ترین قاعده بازی همچنان پابرجا بود: بزرگترینها برنده میشوند. راکفلر تمامی زمینهای منطقهاش را میخرید تا رقبا نتوانند در آنها خطوط لوله نفت بسازند.
او در غرب پنسیلوانیا شبکهای عظیم از خطوط لوله مختص خویش ایجاد کرد. چرنوف، نویسنده بیوگرافی راکفلر، مینویسد: به محض آنکه یک کاوشگر نفت به نفت میرسید، استاندارد اویل در کنارش حاضر میشد تا منابعش را استخراج کند. این کار هم بقای تولیدکنندگان نفت را تضمین میکرد و هم وابستگی بیچون و چرایشان را به استاندارد اویل.استاندارد اویل به تدریج چنان رشد کرد که به قدرت انحصاری بدل شد. اوایل دهه ١٨٨٠ استاندارد اویل که مقر آن در خیابان برادوی شماره ٢۶ در شهر نیویورک بود به کمک شرکتهای تابعه حدود ٩٠ درصد فعالیتهای پالایش نفت در آمریکا را تحت کنترل داشت.
راکفلر تقریبا کل فعالیتهای تولیدي را در سه پالایشگاه عظیم که بسیار سوددهتر از تاسیسات کوچک بودند، متمرکز کرد. دهها سال بعد آلفرد دی، چندلر، اقتصاددان دانشگاه هاروارد، به این نتیجه رسید که اقدام مذکور سود راکفلر را دو برابر کرد و پایههای یکی از بزرگترین شركتها در تاریخ صنعت را بنا نهاد.
وی میگوید هزینه هر ماهواره حدود ۱ میلیون دلار خواهد بود و ۷۰۰ ماهواره یعنی ۷۰۰ میلیون دلار و وی این کار را با گریک وایلر که قبلاً شریک گوگل در پروژه اینترنت ماهوارهای بوده و از گوگل جداشده، انجام خواهد داد.
گریک عهدهدار کمپانیO3b Networkبوده و حالا در کنار آقای ماسک میخواهد دنیا را پر از اینترنت رایگان کند.
حالا گوگل و فیس بوک که پروژه مشابهی را در دست تهیه دارند، باید عجله کنند تا رقیب جدید و سرسخت آنها زودتر پروژه خود را عملیاتی نکند!
به هر حال کشورهای آرزومند اینترنت بدون دردسر و مناطق آفلاین کنونی در چند سال آینده برای همیشه راحت خواهند شد.
ایلان ماسک (Elon Musk) متولد ۱۹۷۱ آفریقای جنوبی، مهندس، مخترع و شخص نامی تجارت در صنایع پیشرفته آمریکایی است. دارایی او در سال ۲۰۱۴ به ۹٫۱ میلیارد دلار رسید
او بنیانگذار شرکتهایی همچون تسلا موتورز، پیپال (PayPal) (که اکنون به ایبی تعلق دارد) و اسپیساکس (SpaceX) است. او هم اکنون مدیرعامل و مدیرفنی در اسپیس اکس و مدیرعامل و طراح محصول در تسلا موتورز می باشد.
جان فاورو، کارگردان فیلمهای مرد آهنی و مرد آهنی-۲، از ایلان ماسک بعنوان الگوی شخصیت تونی استارک (به بازیگری رابرت داونی جونیور در فیلم) نام برده است.
او پنج پسر، یک دو قلو و یک سه قلو دارد. ایلان ماسک به عنوان یکی از ده شخصیت تاثیرگذار جهان انتخاب شده است.
ایلان ماسک در شهر پرتوریا در آفریقای جنوبی به دنیا آمد، مادرش کانادایی و پدرش یک انگلیسی تبار متولد آفریقای جنوبی می باشد. ایلان برنامه نویسی کامپیوتری را به شخصه آموخت و در سن ١٢ سالگی کد کامپیوتری یک بازی ویدوئی که خودش نوشته بود را به مبلغ ۵٠٠ دلار فروخت. ایلان از دبیرستان پسرانه پرتوریا فارغ التحصیل شد و در سال ١٩٨٨ در سن ١٧ سالگی، بعد از به دست آوردن شهروندی کانادا از طریق مادرش، به کانادا نقل مکان کرد. او می دانست که مهاجرت به امریکا از طریق کانادا آسان تر از آفریقای جنوبی است، به همین دلیل قبل از شروع دوره سربازی در آفریقای جنوبی به کانادا رفت. بعد از گذراندن دو سال در دانشکده بازرگانی دانشگاه کوئینز در کانادا، در سال ١٩٩٢ تحصیلاتش را به دانشگاه پنسیلوانیا در امریکا منتقل کرد و در آنجا لیسانس اقتصاد را از دانشکده وارتون و یک سال بعد لیسانس دوم را در رشته فیزیک دریافت کرد. او سپس برای گذراندن دوره دکترای فیزیک کاربردی در دانشگاه استنفورد به کالیفرنیا آمد، اما بعد از دو روز دکترا را رها کرد و به دنبال علایقش برای تاسیس شرکت در زمینه اینترنت، منابع انرژی تجدید پذیرو فضا پرداخت. او در سال ٢٠٠٢ به تابعیت کشور امریکا در آمد.
ماسک در سال ۱۹۹۵ به همراه برادرش کیمبال ماسک، شرکت نرم افزاری زیپ۲ را تاسیس کرد. شرکت یک “راهنمای شهری” برای صنعت انتشارات روزنامه را توسعه و به بازار ارائه داد. ماسک قراردادهایی با نیویورک تایمز و شیکاگو تریبون بست و اعضای هیئت مدیره را برای ادغام با شرکتی به نام سیتیسرچ منصرف کرد. کامپک زیپ۲ را با قیمت ۳۰۷$ میلیون دلار به وسیله سهام در سال ۱۹۹۹ تصاحب کرد. ۷% یا ۲۲$ میلیون دلار از فروش به ماسک رسید.
در مارس ۱۹۹۹، ماسک پیپال(x.com) را به عنوان یک سرویسدهنده مالی و یک شرکت پرداخت ایمیلی تاسیس کرد. یک سال بعد شرکت با “کانفینیتی” ادغام شد، که منجر به ایجاد یک شرکت تابعه به نام پیپال شد. پیپال و x.com هر کدام یک سیستم پرداخت فرد به فرد مبتنی بر ایمیل داشتند. ماسک علاقه بیشتری به برند پیپل نسبت به x.com نشان داد. در ابتدا برندسازی پیپل به کمک x.com، سپس انتقال x.com به زیردامنه پیپل. تغییرات او به طور رسمی برند x.com را برای همیشه حذف کرد. به دنبال این تغییرات، هیئت مدیره موسس پیپل پیتر تیل را به صورت موقت به عنوان مدیرعامل شرکت انتخاب کرد. در اکتبر ۲۰۰۲، ایبی با ۱٬۵$ میلیاد دلار به وسیله سهام پیپال را به دست آورد، که ۱۶۵$ میلیون دلار آن به ماسک رسید.[۱۲] قبل از فروش، ماسک با مالکیت ۱۱٬۷% از سهام پیپل، بزرگترین سهامدار شرکت بود.
در ژوئن ۲۰۰۲، ماسک سومین شرکت خود را در زمینه فناوریهای اکتشاف فضایی با نام اسپیساکس (به انگلیسی: SpaceX) تاسیس کرد. ماسک مدیرعامل اجرایی و مدیر فن آوری بخش هاوتورن شرکت است. اسپیساکس توسعه دهنده و تولیدکننده وسایل نقلیه فضایی با تمرکز بر پیشرفت فناوری موشکی است. اولین وسیله های نقلیه این شرکت موشک های فالکن ۱ و فالکن ۹ و اولین سفینه فضایی این شرکت دراگن (فضاپیما) است.
ماسک مفهوم اولیه از سولارسیتی را ارائه داد، که پس از آن توسط پسرعموهایش لیندان و پیتر رایو در سال ۲۰۰۶ تاسیس شد. ماسک بزرگترین سهامدار باقیمانده است. سولارسیتی هماکنون بزرگترین ارائه دهنده انرژی خورشیدی در ایالات متحده آمریکا است.
بازدید شماری از مسوولان اجرایی و گردشگری کهگیلویه وبویراحمد از سرای گردشگر پذیر این جوان خوش فکر بواناتی فرصت گپ و گفتی را برای خبرنگار اعزامی ایرنا فراهم کرده است.
وی می گوید: بعد از اینکه به دلیل دستفروشی در شیراز با بی مهری و آزار روزانه ماموران گشت شهرداری شیراز مواجه شدم به زادگاهم وستای بزم از توابع شهرستان بوانات برگشتم .
این جوان خلاق که با شغل نخست خود یعنی دامداری و کشاورزی نیز در این روستا مشغول بود اقدام به ایجاد یک مغازه در کنار کلبه محقر خویش می کند.
عباس در یکی از روزهای سرد و بارانی زمستان و با دلسوزی و محبت به همنوع که در وجود یک فرد روستایی بی آلایش همیشه موج می زند با دو فرد خارجی درمانده در راه مواجه می شود.
استارت داستان شگفت انگیز عباس از همین جا آغاز شد.
هنگام ورود این دو فرد آلمانی به کلبه محقر و روستایی خانواده عباس نیز مشغول کشیدن دم پخت ساده خود بر سرسفره بودند.
او البته در ابتدا معذب و خجل که چه کار کند تا از خجالت این دو فرد خارجی سربلند بیرون بیاد و دراندیشه راهی برای آبروداری خویش در بدست آوردن غذایی به اصطلاح باکلاس تری برای آنها بود.
اما درعین ناباوری و خوش شانسی عباس دو فرد خارجی عاشق شام ساده وی می شوند.
در سفره فقیرانه عباس برزگر به جز دمپخت گوجه فرنگی، ماست محلی و ترشی چیز دیگری پیدا نمی شد.
این دو فرد خارجی پس از صرف شام با لذت شب خود را نیز در همان ملحفه های دست دوز و بر روی قالیچه ها و گلیم های روستایی در کلبه محقر و کنار خانواده عباس گذراندند.
عباس در بیان داستان شگفت انگیز خود می گوید صبح آن روز یکی از مهمانان خارجی اش که جوان حدود ۲۰ ساله ای بود بسیار ناراحت و غمگین به نظر می رسید.
او از مترجم دلیل ناراحتی این فرد را می پرسد، مترجم در پاسخ می گوید این جوان امروز جشن تولد ۲۰ ساله اش بود و از اینکه نتوانسته در کنار خانواده اش جشن تولدش را بگیرد غمگین است.
علی و زهرا فرزندان خردسال عباس برزگر موضوع را که می شنوند اقدام به تهیه میز چرخ خیاطی مادر، چندتا بادکنک از مغازه پدر و کیک خانگی که تنها بضاعت آنها برای خوشحال کردن میهمانشان بود، می کنند.
این میهمان جوان نیز از دیدن جشن تولد از سوی خانواده روستایی عباس با هیجانی وصف ناپذیر از صحنه های کف زدن و خوشحالی آنها برای وی فیلمبرداری می کند.
هنگام بدرقه این دو فرد خارجی از سوی خانواده عباس، آنها نیز با نگاه های عمیق غرق در زندگی ایلیاتی و عشایری و روستایی عباس می شوند.
اتاق های خشتی و گلی،گوسفندان و برخی اشیای قدیمی و تاریخی در ایوان خانه عباس و از همه مهمتر سفره بی تکلف اما پربرکت وی سرآغاز شگفتی در داستان زندگی عباس را رقم زد.
از نوع نگاه و عمق اندیشیدن این دو فرد نیز جرقه و تلنگری توام با تغییر نگاه و نگرشی جدید در عباس پدید می آید.
همین نگاه های عمیق و زندگی بی آلایش عباس دو فرد خارجی را به سفری دوباره به منطقه بوانات فرا می خواند.
دو فرد آلمانی همراه با کاروان گردشگری به روستای بزم می آیند، سراغ عباس را می گیرند و چند روزی را در کلبه فقیرانه وی می گذرانند.
این کارآفرین برتر صنعت توریسم از گردشگران خارجی همانند اقوام و فامیل خود درخانه اش پذیرایی می کند.
او درچند روز اقامت گردشگران خارجی آنها را به تماشای مناظر طبیعی و گردشگری منطقه فرا خواند با آیین ها و آداب و رسوم عروسی ها آشنا می کرد او حتی با مهمنانش شیر می دوشید و همگام با آنها با چوپانان گله در صحرا گوسفندان را می چراند.
او با مهمانانش چای آتشی می نوشید،کشاورزی می کرد،روش های سنتی تولید ماست و دوغ وکشک محلی را به آنها آموزش می داد آنها را به گپ و گفت با هم ولایتی ها و پیرزنان و پیرمردان روستایی وامی داشت.
عباس مهمانانش را درآیین های عروسی و مراسمات سوگواری شرکت می داد، شب نشینی و بیان قصه ها و داستان های قدیمی را همگام با آنها تجربه می کرد،همگام با مهمانان در کوه حاضر می شدند و از حکایت های عمیق نوازندگان نی در دیارش گوش می دادند.
او مهمانان را به نشستن در کنار دارهای زمینی گلیم بافی و جاجیم بافی همگام با زنان ودختران هنرمند روستا می نشاند، آنها را به دامنه های کوه می برد تا با زندگی سخت اما لذت بخش عشایر آشنا یابند.
به گفته این جوان خوشنام مهمانانش از اینکه برای نخستین بار تجربه شیرین زندگی در روستا و لمس کردن واقعی عشق و محبت یک روستایی را در این دنیای پرهیاهوی امروزی تجربه می کردند خوشحال و بسیار لذت می بردند.
عباس برزگر که از همنشینی و تجربه با گردشگران خارجی و از باورپذیری آنان خود را نیزباور کرده بود، از همان زندگی ساده و دهاتی اکنون به فردشگفتی ساز صنعت پردرآمد توریسم تبدیل می شود.
او در گفت و گوی مفصل داستان زندگی اش با خبرنگار ایرنا مرکز یاسوج می گوید: اکنون اتاق های کاهگلی و چادرهای عشایری اش تا سه سال آینده رزرو شده است.
عباس هزینه اقامت یک شب در اقاق های کاهگلی در کلبه محقر خود را ۶۰۰ یورو اعلام می کند و می افزاید در برخی اوقات برای اجاره این اتاق ها مجبور می شوم از بین مسافران و گردشگران قرعه کشی کنم.
وی پیش بینی درآمد ماهانه اش تا سال آینده را نیز به بیش از ۱۰میلیارد ریال می داند.
کلبه محقر و دهکده توریستی عباس برزگر اکنون از بین ۱۶ جاذبه گردشگری و تاریخی مهم در ایران رتبه ششم را دارا است.
عباس البته پیش بینی می کند این جایگاه را با توجه به علاقه وافر و روافزون گردشگران خارجی به زندگی روستایی و سنتی حتی به رتبه اول تا چند سال آینده نیز برساند.
او تاکنون به بیش از ۲۸ کشور جهان سفر کرده و با نیازسنجی های دقیق و تجربه خوبی که از این کشورها کسب کرده در اندیشه تدوین برنامه های راهبردی برای جذب خیل گردشگران خارجی به ویژه اروپایی ها به سمت دهکده خود است.
برزگر می گوید: بر اساس یک برنامه زمانبدنی مشخص توام با خلاقیت های جدید و حتی روزانه به استقبال مهمانانش می رود.
او می گوید: هنگام وارد شدن گردشگران با پرچم خود کشورش و با محبت ، دوستی و صداقت استقبال می کنم و هنگام خداحافظی نیز با دود و اسپند و گرفتن قرآن بر روی سر آنان را نیز بدرقه می کنم.
عباس می گوید: آنها نیز در احترامی متقابل قرآن را می بوسند و بر روی سر خود می گذارند.
وی داشتن برنامه و آموزش را مهمترین کلید موفقیت در ماراتن سخت صنعت توریسم می داند و یادآور می شود:بدون برنامه ریزی و نیازسنجی درست از آینده نمی توان در این رهگذر موفق بود.
این جوان خلاق روستایی که مدام در صحبت ها و مصاحبه خود از دهاتی بودن خود احساس افتخار می کرد، می گوید: من همان عباسم و روستایی زاده ام تنها فکرم و نگاهم به زندگی عوض شده است.
وی در بیانی قابل تامل گفت: هنگامی که شهرداری شیراز مزاحمم بود و مانع از دستفروشی ام می شد و یا زمانی که فقر و بدبختی را در روستا تجربه می کردم با خود می گفتم که خدا تنها خدای بدی ها و بدبخت ها است و اکنون به این نتیجه رسیدم که خدا تنها یک اسم بیشتر ندارد و آن هم خدای خوبی هاست.
او قیمت هر وعده غذا برای مهمانان خارجی را در دهکده توریستی اش بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ دلار که آب دوغ خیار است اعلام می کند.
برزگر با بیان اینکه می توان از هر چیزی در روستا درآمد کسب کرد ، افزود: من از برگ درخت گرد و بیشتر از خود گردو درآمد دارم.
وی با بیان اینکه (کود الاغ) را به قیمت ۱۰ دلار به خارجی ها و گردشگران می فروشد، افزود: (کود الاغ) برای درمان آبریزش بینی و سرماخوردگی شدید بسیار مفید است و درمان بیمار را در کمتر از ۱۵دقیقه تضمین می کند.
برزگر که از گوسفندداری و عطاری کنار کلبه محقر و با همان حفظ اصالت روستایی در جشنواره های ملی و بین المللی حضور می یابد اینک نیز در اندیشه ساخت بزرگترین تونل زیرزمینی در روستای خود است.
این توریست موفق روستایی اکنون با توافقی که با برخی بزرگان طوایف قشقایی و بختیاری انجام داده قرار است حدود ۱۵ هزار سیاه چادرعشایری ایجاد کند و مهمانان جدیدش را در این سیاه چادرها با نحوه زندگی عشایر در مناطق سردسیری و گرمسیری و آداب و رسوم آنها آشنا کند.
اما آنچه که بیش از نبوغ و خلاقیت این دوره گرد سابق با درآمد روزانه سه هزار تومان و کارآفرین میلیارد دلاری امروز قابل تامل است و شاید نقطه عطف درطی کردن مسیر ازفرش تا عرش او را نمایان می سازد همان صداقت و بی آلایشی درزندگی او است.
زهرا دختر ۱۱ساله عباس نیز اکنون با آموزش های لازم و فراگیری زبان های خارجی به راهنما و روایت گری قهاری برای هدایت گردشگران و مهمانان خارجی به دهکده توریستی پدر تبدیل شده است.
نبوغ و استعداد منحصر بفرد این دختر ۱۱ ساله روستایی به گونه ای است که اینک برخی از کارگردانان مطرح در سینمای هالیوود با امضای قراردادی مشغول ساخت فیلم مستندی از داستان زندگی شگفت انگیز این پدر و دختر بواناتی هستند.
اگر چه نبوغ و خلاقیت در عین سادگی و صداقت این فرد روستایی را به بالاترین سقف درآمدهای ناشی از صنعت گردشگری رسانده در عین حال بخش مهمی از ظرفیت این صنعت در حوزه میراث اجتماعی و تاریخی مغفول مانده در این سرزمین یعنی همان سبک زندگی و آداب و رسوم روستایی و عشایری کشورمان را نیز به جهانیان معرفی کرده است.
روستای بزم در ۱۷ کیلومتری شهر بوانات به سمت استان یزد و کرمان آخرین نقطه استان فارس است که به منطقه گردشگری بوانات معروف شده است.
سوئیت های مدرن و سنتی و شش اتاق عمومی، ویلاهای وسط باغ ، گالری عکس و موزه مردم شناسی و کشاورزی گوشه ی از امکانات و زیبایی مجموعه گردشگری در دهکده توریستی عباس است.
“مهران بالان” از اهالی اشکفت سیاه لوداب (از توابع شهرستان مارگون) گفت: کارم را از آدامس فروشی شروع کردم و به خاطر فقر خانواده ام به شهر یاسوج آمدم و شبها در پارک می خوابیدم و روزها کاپشنم را گرو می گذاشتم تا از طریق فروش آدمس ها بتوانم زندگی خانواده ام را تامین کنم .
کارافرین برتر صنایع دستی در ادامه گفت : از بچگی سختی زندگی را ناخاسته حس کردم ، قبل از اینکه زندگی را ببینم سختی زندگی برایم نمایان شد ، به همین دلیل احساس می کنم یک حالت خود ساختگی خاص دارم.
بالان ابراز داشت: در مدتی که آدامس فروشی می کردم نمایشگاهی در شهر یاسوج برگزار شده بود و در یکی از غرفه های نمایشگاه کوزه فروشی بود که همه آدامس ها را از من می خرید و از من می خواست تا برایش نگهبانی بدهم و از غرفه اش نگهداری کنم.
وی گفت: در هر حال با همهی مشکلاتی که بود من هم درس خواندم و هم کار کردم و از حاصل کارم، درسم را ادامه دادم و خانواده ام امرار و معاش می کردند.
با پیشنهاد صاحب غرفه کوزه فروشی به همدان رفتم و به صورت رایگان هم کار می کردم و هم آموزش می دیدم تا اینکه برای خودم استاد کار شدم و به شهرم برگشتم و دیگران را آموزش دادم، بالان اظهار داشت هرگز در زندگیم آن روزها و سختی هایش را فراموش نخوام کرد و خدا را شاکرم.
بالان که حالا پسر آدامس فروش نبود بلکه کارآفرین برتری بود که ۴۶۴ کارگر وکارآموز دارد و برای خودش میلیاردری شده است که نان همت و اراده اش را می خورد در ادامه گفت: کارم را در بخش صنایع دستی ادامه دادم و امروز تولید کننده گلیم، گبه، جاجیم، قالیچه، سفال هستم و هرگز از هیچ بانکی برای کارم وام نگرفتم.
وی دلیل نگرفتن وام از بانکها را بروکراسی دانست و گفت اگر سه میلیون تومان وام بخواهم بگیرم باید برای ریال به ریال آن هزینه کنم و ضامن، سفته، چک و هزاران چیز دیگر باید داشته باشم که خرجش از دخلش بیشتر می شود.
وی برای نمونه یکی از بانک های استان را نام برد که می گفت از من سوء پیشینه خواسته بود و متعجب از این بود که وام بانکی چه ربطی به سوء پیشینه دارد.
پیاده روهای یاسوج گذشته این مرد کارآفرین را هنوز بخاطر دارد ، پسرکی یازده ساله که برای امرار معاش خانواده اش به آدامس فروشی مشغول بود .
پدر آقای بالان میگوید: منم پول نداشتم که بروم دنبال پسرم و او را به خانه بازگردانم و این موضوع من و همسرم را رنج میداد .
یک روز، دیگر خیابان های یاسوج دیگر پسرک آدامس فروش را ندید، مهران بالان با یک سفالگر همدانی آشنا شده بود و رفت تا سرنوشتش را در شهر دیگری تغییر بدهد.
مهدی همدانی، سفالگر همدانی که ناجی این پسرک ۱۱ ساله شده بود می گوید: با دیدن مهران در خیابان و پارک های شهر یاسوج، تصمیم گرفتم وی را با خود به همدان ببرم و در آنجا بهش سفالگری را آموزش دهم.
برادر مهران بالا می گوید: برادرم بعد از چند سال به یاسوج آمد و یک کارگاه سفالگری راه اندازی کرد و در آن مشغول به کار شد.
بعد از آن آقای بالان با تاسیس آموزشگاههایی، کلاسهای آموزشی در رشته سفالگری، معرق، قالب سازی ، چرم دوزی ، گلیم، گبه و قالی بافی در روستاها و شهرهای کهگیلویه و بویراحمد برگزار کرد.
آقای بالان این کلاسهای آموزشی را در ۳۳ روستاها و شهرهای کهگیلویه و بویراحمد برگزار کردند که طی این مدت بیش از ۱۲۰۰ نفر را در زمینههای مختلف صنایع دستی آموزش دادند.
یک تولید کننده قالی و گبه میگوید: آقای بالان، دار و مواد اولیه را برای ما مهیا میکند و بعد از اتمام کار محصول بافته شده را با قیمت خوبی از ما میخرد
وی میگوید: در حال حاضر با انجام این کار خرج خود و خانوادهام را تامین میکنم و از شغل فعلی خود نیز راضی هستم .
با این آموزشها بیش از ۴۶۰ خانه در ۳۳ شهر و روستاهای کهگیلویه و بویراحمد تبدیل به کارگاههای کوچک خانگی شدند.
آقای مهران بالان بعنوان کارآفرین برتر جشنواره کارآفرینان استان در سال ۹۳ معرفی شد .
مظاهری مدیر کل تعاون، کار و رفاه اجتماعی میگوید: ایشان با توجه به کارهایی که طی این مدت انجام داده اند در تعدادی از روستاها زمینه اشتغال را فراهم آوردهاند و این زمینه شده تا روستاییان کمتر به شهرها مهاجرت داشته باشند .
پایدار رئیس کمیسیون گردشگری و ایرانگردی در شورای شهر یاسوج میگوید: آقای بالان توانستهاند خدمت خوبی هم به فرهنگ استان و هم اقتصاد منطقه داشته باشند.
کهگیلویه و بویراحمد با تولید سالانه ۳ هزار متر مربع گبه، ۴ هزار اثر معرق، ۳ هزار قطعه سفال،۳هزار عدد کیف و ۱۰ هزار عدد انواع تابلو جزء استانهای برتر در تولید صنایع دستی در کشور به شمار میرود.
محصولات تولیدی این کارگاههای کوچک در بازارهای حوزه خلیج فارس و بازار داخلی به فروش میرسد .
عرفان پسر یازده ساله آقای بالان میگوید: به پدرم افتخار میکنم و وی را خیلی دوست دارم؛ درسته پدرم از آدامس فروشی شروع به کار کرده و الان بعنوان یک فرد موفق ازش یاد میشه و منم میخواهم راه پدرم را در بدست آوردن موفقیتهای بیشتر ادامه دهم .
زندگی برای ایوان اشپیگل Evan Spiegel خوب است. شرکتی که او مدیریت آن را به عهده دارد یعنی Snapchat اخیرا شاهد سرمایهگذاری ۲۰۰ میلیون دلاری از طرف غول تجارت الکترونیک دنیا یعنی علیبابا بوده است و با این اوصاف انتظار میرود ارزش شرکتش به حدود ۱۹ میلیارد دلار برسد.
حالا طبق اعلام مجله فوربس، اشپیگل ۲۴ ساله با دارایی خالص ۵/ ۱ میلیارد دلار جوانترین میلیاردر جهان است. اشپیگل زندگی شاد و راحتی دارد؛ خودش هم این موضوع را میداند و گفته است: «من یک مرد جوان و تحصیلکرده هستم. من واقعا بسیار خوششانسم و زندگی معمولا منصفانه نیست.»
در همین راستا مجله بیزینس اینسایدر به بررسی اتفاقات و مسائل جالب زندگی ایوان اشپیگل مدیرعامل Snapchat و جوانترین میلیاردر جهان پرداخته است.
اشپیگل در منطقه «پاسیفیک پالیسایدز» که بخشی زیبا و شیک از لس آنجلس است، بزرگ شده. او بزرگترین پسر خانواده است. پدر و مادرش هر دو وکیل هستند و زمانی که او نوجوان بود، از یکدیگر جدا شدند. وقتی ایوان ۱۶ ساله شد و گواهینامه رانندگیاش را گرفت، یک خودرو کادیلاک Escalade مدل ۲۰۰۶ هدیه گرفت. او کادیلاکش را در پارکینگ ادیسون در کالیفرنیای جنوبی و در نزدیکی دبیرستانش پارک میکرد؛ جایی که پدرش مدیریت آن را بهعهده داشت.
با این حال اشپیگل نوجوان به دنبال یک خودرو کممصرفتر بود، چون معمولا زمان زیادی را به رانندگی در سطح شهر میگذراند. به این ترتیب در سال ۲۰۰۸ نامهای به پدر و مادرش نوشت و از آنها خواست تا یک BMW 550i برای او اجاره کنند. این خودرو در آن زمان قیمتی برابر ۷۵ هزار دلار داشت. اشپیگل در این نامه نوشته بود: «خودروها لذت و هیجان خاصی به من میدهند. من واقعا از شما قدردانی میکنم اگر به خاطر تمام کارهای خوبم یک BMW کرایه کنید.»
خانواده اشپیگل عضو کلوپهای مختلف ورزشهای آبی و تنیس بودند. آنها اغلب به اروپا سفر میکردند و حتی برای اسکی با اسنوبورد، با هلیکوپتر به ارتفاعات کانادا میرفتند. ایوان معتقد است که آنها در یک حباب شاد و زیبا زندگی میکردند.
اشپیگل در نهایت به دانشگاه استنفورد رفت و در آنجا با «ریجی براون» و «بابی مورفی» آشنا شد؛ دوستانی که بعدها با کمک یکدیگر Snapchat را تاسیس کردند. مورفی در این زمینه به مجله فوربس گفته است: «ما چندان بازیگوش نبودیم، بنابراین سعی کردیم تا چیزهایی را بسازیم که جالب باشند.» آنها انجمن دوستی Kappa Sigma را راهانداختند.
اشپیگل با فاصله بسیار کمی از فارغالتحصیلی، از استنفورد بیرون آمد تا به صورت تماموقت روی Snapchat کار کند. این سه نفر اپلیکیشن اولیه Snapchat را در سال ۲۰۱۲ توسعه دادند؛ زمانی که دفتر کارشان در خانه پدری اشپیگل در پالیسایدز بود. اگرچه دفتر کار Snapchat بعدها به منطقه Venice منتقل شد، اما اشپیگل همچنان در خانه پدری زندگی و کار میکرد، چون بابت آن اجارهای نمیپرداخت.
بالاخره در ماه نوامبر سال ۲۰۱۴ اشپیگل خانه خودش را با قیمت ۳/ ۳ میلیون دلار در منطقه برنتوود خرید. این خانه سه اتاق خواب و یک تراس بزرگ دارد و مساحت آن به بیش از ۲۸۰۰ فوت مربع میرسد. بعد از آنکه استارتآپ Snapchat توانست سرمایهگذاریهای خوبی کسب کند، اشپیگل در ماه ژوئن سال گذشته برای خودش یک خودرو فراری خرید.
اودر ماه دسامبر سال ۲۰۱۳ برای اولین بار ستاره پاپ «تیلور سوئیفت» را ملاقات کرد. بعد از این ملاقات، آنها چند بار دیگر هم یکدیگر را ملاقات کردند، در نهایت اشپیگل اعلام کرد میخواهد کمپانی ناشر محصولات صوتی و تصویری Big Machine را بخرد که آثار سوئیفت را هم منتشر میکرد. با این حال هرگز این معامله انجام نشد.
اشپیگل بارها گفته است که دوست دارد استارتآپ Snapchat بیشتر در حوزه موسیقی درگیر شده و حضور پررنگتری در این حوزه داشته باشد، تا جایی که بسیاری پیشبینی کردهاند Snapchat به زودی بخش انتشار محصولات صوتی و تصویری خودش را راهاندازی میکند. اشپیگل اصولا علاقه زیادی به موسیقی دارد و حتی اغلب آهنگهایی را که گوش میدهد توئیت میکند. او آثار هنرمندان مختلف در سبکهای متفاوت را گوش میدهد.
“اسنپ چت” (snapchat) یک برنامه ارسال دریافت تصاویر مخصوص پلتفرم موبایل میباشد که توسط دانشجویان دانشگاه استنفورد توسعه داده شده است. با استفاده از این برنامه، کاربران میتوانند عکس گرفته یا ویدئو ضبط کنند و سپس به آنها متون یا نقاشی اضافه نمایند. پس از آن میتوانند آنها را به لیستی از دریافت کنندگان مشخص شده ارسال کنند. این تصاویر و ویدئوها اصطلاحاً “Snaps” نامیده میشوند. کاربران میتوانند یک محدوده زمانی را مشخص نمایند که فقط در طی آن، دریافت کنندگان میتوانند تصاویر را مشاهده کنند. پس از به پایان رسیدن این محدوده زمانی، این تصاویر از دید دریافت کنندگان مخفی شده و از سرورهای اسنپ چت نیز حذف میشوند.
از ماه نوامبر ۲۰۱۳ این محدوده زمانی میتواند بین ۱ تا ۱۰ ثانیه انتخاب شود.
سیستم عاملهای اندروید و آی. او. اس پشتیبانی میشوند.
حسین هدایتی را همه می شناسند. سرمایه داری که پایش به فوتبال این کشور باز شد و حاشیه های فراوانی برای خود به وجود آورد .برخی او را به رانت خواری متهم کرده اند و بعضی در باره ثروتش حرف و حدیث هایی گفتهاند.
سرمایه داری که صفرهای پول هایش را دیگر نمیشود شمرد، از کارخانه ها و پالایشگاههایش گرفته، تا باغ ها و ویلاهایش در لواسان و املاکش در عسلویه و سهام هایش در بورس و … .
اما حسین هدایتی این همه پول را از کجا آورده است؟ خودش به زبان ساده به جام جم توضیح میدهد.
توضیحاتی که هم آدم را قانع میکند، هم نه :
پرسپولیس قرار بود با حسین هدایتی خودش را برای فصل جدید آماده کند، اما سرانجام راه شما و این باشگاه از هم جدا شد. شاید چرای آن از زبان خودتان شنیدنیتر باشد.
بله. من پنج جلسه چند ساعته با امیر خادم داشتم. به دنبال این جلسات قراردادی سه صفحهای هم تنظیم و برای من فکس شد که در آن آمده بود در ازای ۲۷ میلیارد تومان به مدت یک سال پرسپولیس را در اختیار بگیریم. ما حتی روی اعضای هیاتمدیره هم به توافقاتی رسیده بودیم، اما به یکباره گفتند نمیتوانم رئیس هیاتمدیره شوم. فقط میتوانم به عنوان یکی از اعضای هیاتمدیره حضور داشته باشم.
البته دلیلش از سوی خادم بدهی شما به شهرداری عنوان شد.
من ۳۰ سال است هم به شهرداری بدهکارم و هم طلبکار، چرا که فعالیتهای عمرانی زیادی دارم. ضمن اینکه کل بدهی من در بخش پیمانکاری به شهرداری ۹ میلیارد تومان است، نه ۴۱ میلیاردی که عنوان شده بود، اما دوستان در وزارت ورزش به همین بهانه گفتند ممنوعالکار هستم تا با گروهی دیگر به توافق برسند.
یعنی بحث ممنوعالکار بودن شما صحت نداشت؟
به هیچ عنوان. من خودم از مراجع نظارتی پیگیری کردم و متوجه شدم استعلامی هم که درباره من گرفته شده، نتیجهاش مثبت بود و مشکلی برای ریاست هیاتمدیره نداشتم. آنها نام چهار نفر را برای استعلام به نهادهای ذیربط داده بودند که سه نفر از آنها از جمله من تائید شده بودیم.
پس با این حساب اختلافات شما و شخص وزیر، ریشهدارتر از این حرفهاست.
بحث اختلاف نیست. من فکر میکنم علت این برخوردها را باید در نوع نگاه وزیر ورزش به بخش خصوصی جستجو کرد. پیش از انتخاب گودرزی به او گفتم فضای دانشگاهی با کار اجرایی متفاوت است، اما ظاهرا او توجهی به این موضوع ندارد. او نگاهش به خصوصیسازی منفی است و آن را تهدید محسوب میکند.
چرا به این باور رسیدهاید؟
در سالی که وزارتخانه ورزش پولی در بساط نداشت و با تغییر دولت مواجه شده بود، من از حساب شخصی خودم چیزی حدود ده میلیارد تومان برای کمک به فدراسیونهای ورزشی هزینه کردم، بدون آنکه جایی به آن اشاره کرده باشم یا رسیدی بابت این مبالغ گرفته باشم، اما از وزارتخانه حتی یک تماس خشک و خالی هم با من گرفته نشد که تشکر کنند. آنها به جای تشکر کردن من را به رانتخواری هم متهم کردند.
او در یکی از جلساتش عینا عنوان کرد برخیها در ورزش هزینه میکنند تا از رانت و ویژهخواری آن استفاده کنند. آن هم در شرایطی که بیشتر این کمکها به درخواست خود فدراسیونها و به دلیل مشکلات شدید مالی که با آن دست به گریبان بودند، صورت گرفت.
آیا اسم این کارها رانت است. کدام رانت؟ کدام ویژهخواری؟ مگر من عکس یادگاری با کسی انداختهام؟ مگر جایی این کمکها را رسانهای کردهام؟ باور کنید کل پاداش من از مجموعه این کمکها یک پیراهن تیم ملی فوتبال بود که پس از صعود این تیم به جامجهانی به من هدیه شد.
البته برخی هم میگویند حسین هدایتی بیشتر به دنبال مطرح کردن خودش است.
شما یادتان هست وزنهبرداری در جریان اختلاف نظر پنج ملیپوش المپیکیشان با سرمربی با چه چالش بزرگی مواجه شد. آن چالش را چه کسی حل کرد؟ ما آنها را به همراه رئیس فدراسیون در یک مراسم آشتی کنان دور یک میز جمع کردیم تا مشکل برای همیشه حل شود.
همان زمان یکی از شروط ملیپوشان برای بازگشت این بود که پاداشهای معوقهشان هم پرداخت شود، اما فدراسیون در آن مقطع قادر به پرداختش نبود. من حتی پاداشهای وزنهبرداران المپیکی را هم از جیب خودم دادم تا مشکل هرچه زودتر حل بشود. اگر این کار را نمیکردم چه اتفاقی میافتاد؟ آیا منفعتی برای من داشت؟ من اگر دنبال مطرح کردن خودم بودم نمیتوانستم تکتک این موارد را رسانهای کنم.
حداقل در این یک ماه گذشته خبری مبنی بر اینکه حسین هدایتی با پاداشهای نقدی خود از ملیپوشان فوتبال ایران در جامجهانی یا از والیبالیستها در لیگ جهانی حمایت خواهد کرد، دیده نشد. انگار دیگر از آن پاداشها خبری نیست؟
حق با شماست. وقتی وزارت ورزش نگاه خوبی به بخش خصوصی ندارد چطور انتظار دارید من همچون سابق برای هر برد یا هر نتیجه خوب پاداش در نظر بگیرم. اتفاقا من خیلی دوست داشتم با تعیین کردن جایزه نقدی برای فوتبالیستها و والیبالیستها، به آنها قبل از شروع جامجهانی فوتبال و لیگ جهانی روحیه بدهم.
حتی فدراسیون فوتبال از من برای حضور در مراسم بدرقه تیم ملی دعوت کرد، اما احساس کردم برخیها از حمایتهایی که من از ورزشکاران میکنم ناراحت میشوند. به هر حال اگر برای ملیپوشان پاداش نقدی چشمگیری درنظر گرفته میشد، در عملکرد آنها بیتاثیر نبود، اما چارهای نداشتم جز اینکه همچون یک هوادار بنشینم و از بازیهای خوب بروبچههای تیمهای ملی فوتبال و والیبال لذت ببرم.
ناگفته نماند وزیر ورزش معتقد است نباید شأن ورزشکار را با صحبت کردن درباره پاداش پایین آورد.
این چه حرفی است. شما به عنوان خبرنگار آیا حقوق و پاداش ندارید؟ هر کس در حوزه فعالیت خودش از این مزایا برخوردار است. اما وزارت ورزش به این دلیل که بودجهای برای پاداش دادن به ورزشکاران ندارد میگوید این در شأن ورزشکار ملی نیست که درباره پاداش حرف بزند. آنها به این فکر نمیکنند که آیا یک ورزشکار میتواند با چنین استدلالهایی خودش را قانع کند؟ کشتیگیرانی که بعد از ۴۲ سال ایران را قهرمان جهان کردهاند، چرا نباید پاداش قابل توجهی دریافت کنند. چه اشکالی دارد اگر به یک وزنهبردار که حقوق سالیانهاش از ۲۵ میلیون تومان تجاوز نمیکند، بابت قهرمانیاش در جهان یک خودروی تولید داخل پاداش داد.
اتفاقا یکی از همین مردان طلایی ما در المپیک لندن پس از آنکه از ما یک خودرو هدیه گرفت عنوان کرد من تا قبل از این با موتورسیکلت در شهرم تردد میکردم. آیا این پایین آوردن شأن ورزشکار است؟ نه. ما شأن یک ورزشکار ملی را با این کار حفظ کردیم، بدون آنکه بخواهیم از بیتالمال برای آن ورزشکار هزینه اضافی بپردازیم.
بعضا پاداش بسیاری از این قهرمانان را در همان فرودگاه و به محض بازگشت به کشور پرداخت میکردیم و معتقدم همین نگاه در کسب موفقیتهای بعدی موثر بوده است. بسیاری از همین قهرمانان بابت این نگاه و توجه ویژه از ما تشکر کردند. همین تشکر را متولیان ورزش هم میتوانستند داشته باشند.
در هر حال به نظر میرسد خودتان هم دیگر انگیزهای برای سرمایهگذاری در ورزش ندارید، چون بعد از منتفی شدن پرسپولیس، پیشنهاد خرید راهآهن را هم رد کردید.
بیانگیزه نیستم، اما آیا با توجه به نوع نگاه مسئولان ارشد ورزش به بخش خصوصی فکر میکنید میتوان در این فضا کار کرد. حضور آقایان به جای قوت و دلگرمی مایه ضعف و دلسردی بخش خصوصی شده است و این چند نفری هم که هماکنون فعالیت میکنند با این رفتارها فراری خواهند شد. تا زمانی که این نوع نگاه وجود دارد جای فعالیت ما نیست.
پرسپولیس حالا با تیم مدیریتی جدید مشغول کار است و هواداران امیدوارند اسپانسر جدید باشگاه بتواند نیازهای کادر فنی را رفع کند. فکر میکنید پرسپولیس با این گروه به موفقیت برسد؟
من نمیخواهم نیمه خالی لیوان را ببینم، اما همین مجموعه (اسپانسر جدید باشگاه) دو سال پیش دو ملک از من خریداری کردند و باوجود آنکه موعد تسویه مرداد ۹۲ بود، هنوز هم کامل تسویه نشده است. آنها در بحبوحه امضای قرارداد با پرسپولیسیها از من خواستند چیزی درباره این بدهیها نگویم تا شبههای برای مسئولان وزارت ورزش ایجاد نشود. در مجموع من آقای رحیمی را قبول دارم و فکر میکنم میتواند برای پرسپولیس موثر باشد، اما با این گروهی که به عنوان اسپانسر جلو آمدهاند خیلی نمیتوان به آینده این تیم امیدوار بود. البته آرزوی قلبی من این است که آنها بتوانند به پرسپولیس کمک کنند.
البته اگر اسپانسر جدید پرسپولیس نتواند به تعهداتش عمل کند بار دیگر نام حسین هدایتی سر زبانها میافتد. در آن صورت آیا باز هم برای این تیم برنامهای خواهید داشت؟
نه! تا زمانی که این نگاه در وزارت ورزش حاکم است جای فعالیت برای ما نیست. جالب است رانتخوارها و ویژهخوارها که مشهود هستند صاحب پست و مقام میشوند، اما برای من که در تمام این سالها حتی یک مورد فعالیت رانتی نداشتم چنین محدودیتهایی قائل میشوند. به جرات میگویم اگر کسی در این ۳۵ سال یا مشخصا در هشت سال دولت احمدینژاد رانتخواری از من سراغ داشت تا الان ده بار پای من به زندان باز شده بود. الان هم میگویم اگر کسی مورد خلافی از من میداند به مراجع نظارتی گزارش دهد. چرا هیچ گزارشی موجود نیست؟ البته دوستان گاهی تهمتهایی را مطرح میکنند. مثلا یکی از سایتها همین چند وقت پیش نوشت بدهی پنج هزار میلیاردی هدایتی به بانک پارسیان. همان زمان به محض این که برخی از همکاران شما درباره این بدهی از من سوال کردند اول از آنها خواستم بگویند این بدهی به ریال است یا به تومان!
حالا به ریال بود یا به تومان؟
به ریال بود. یعنی ۵۰۰ میلیارد تومان. جالب است بدانید در همان جدولی که از سوی آن سایت منتشر شده بود، جمع بدهیهای من ۱۳۰ میلیارد تومان بود نه ۵۰۰ میلیارد تومان. درحالی که بدهیهای بانکی من حتی ۱۳۰ میلیارد تومان هم نیست. اساسا من که ۱۴ ـ ۱۳ کارخانه دارم اگر به سیستم بانکی بدهکار باشم کاملا طبیعی است، اما هستند کسانی که چند برابر این مبلغ بدهی دارند، بدون آنکه کارخانه یا تولید انبوهی داشته باشند.
میخواهم بگویم از این اتهامات زیاد مطرح میشود که اتفاقا من هم بسادگی از کنار آنها نمیگذرم. به عنوان مثال من از همان سایتی که درباره بدهیهای بانکی من غلو کرده بود شکایت کردم و حالا پس از صدور کیفر خواست از سوی دادگاه، آنها به دنبال جلب رضایت من هستند.
حالا میزان دقیق بدهیهای بانکی شما چقدر است؟
اگر بپرسید میزان همه وامهایی که در ده سال گذشته گرفتهای چقدر است بهتر است. اتفاقا همین آقای امیر خادم در یکی از جلساتی که داشتیم به من گفت میگویند شما یکی از بزرگترین بدهکاران بانکی کشور هستید که من در جواب گفتم شما میتوانید با زدن یک نامه به بانک مرکزی میزان بدهیهای من را به سادهترین شکل ممکن استعلام کنید. کل بدهیهای بانکی من زیر صد میلیارد تومان است.
۱۰ میلیارد تومان به بانک اقتصاد نوین، ۹ میلیارد تومان به بانک ملی و ۷۴ میلیارد تومان هم به بانک پارسیان. این همه بدهیهای مجموعه کارخانجات ما با جرایم آن است. این درحالی است که فقط کارخانه کاشان من بالای ۵۰۰ میلیارد تومان ارزش دارد.
شاید بهتر باشد این رقم را در مقابل ارزش کارخانهها، نیروگاهها و پالایشگاههای من قیاس کنید. بعد این مهم است که بدانید این بدهیهای بانکی و این وامها از چه طریقی بوده است؛ آیا با رانتخواری و نامهنگاری و سفته گذاشتن بوده یا وامگیرنده وثیقههای معتبر گذاشته است. وامگیرندهای که وثیقه ملکی میدهد این نشان دهنده قدرت و پشتوانه آن است. چندی پیش اسامی ۵۷۵ نفر از بدهکاران بانکی اعلام شد که اسم من در میان آنها نبود؛ چرا؟ به سبب همین وثیقههای بانکی معتبر. به عنوان مثال دفتر کار من در اقدسیه برای وامی به مبلغ چهار میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان در رهن بانک پارسیان است. حال آنکه ارزش واقعی آن ملک در حال حاضر ۴۰ میلیارد تومان است، اما هستند کسانی که ارزش وثیقهای که برای دریافت وام گذاشتهاند هنوز بعد از چند سال به قیمت مبلغ وام نرسیده است. ناگفته نماند من از سال ۸۶ تا به حال حتی یک ریال وام نگرفتهام. ضمن اینکه یک دلار هم بدهی ارزی ندارم. این بدهیها همهاش برای قبل از سال ۸۶ است، زمانی که برای خرید ماشینآلات صنعتی مجبور به استفاده از تسهیلات بانکی بودیم.
اما به هر حال باید بپذیرید میزان داراییهای شما و پولهای بیحساب و کتابی که در همین مدت در ورزش هزینه کردهاید برای هر کسی میتواند شائبه برانگیز باشد.
۲۵ سال است که درباره من حرف میزنند. هشت سال زمان آقای هاشمی رفسنجانی، هشت سال زمان آقای خاتمی، هشت سال زمان آقای احمدینژاد و یک سال هم اکنون که از رئیسجمهوری آقای روحانی میگذرد. از این سالها ده سالش را من در ورزش بودم، اما این حرف و حدیثها از همان ۲۵ سال پیش برای من آشناست.
۳۵ سال است من مشغول کاسبی هستم. از زمانی که یک نوجوان پانزده ساله بودم. همین کارخانه استیلآذین، جرقهاش برای من از پانزه سالگی خورد، زمانی که سوم راهنمایی بودم. به عبارتی شروع همه این درآمدها از یک مغازه پرسکاری بود که من در آن واشر میزدم. بعد رفتیم سراغ ساخت تجهیزات پرده و بعد هم رسیدم به استیلآذین. آن زمان که من ماهی ۵۰ هزار تومان درآمد داشتم بلیت هوایی تهران ـ مشهد رفت و برگشت فقط ۶۰۰ تومان بود. کمتر از هزار تومان.
هدایتی در ادامه میگوید: کارخانه استیلآذین را سال ۵۸ راهاندازی کردم و اولین ساختمان سازیام در سال ۶۵ بود. شاید باور کردن این صحبتها برای خیلیها آسان نباشد، اما زمانی که من بابت فعالیت کارخانه استیلآذین ماهی ۵۰ هزار تومان درآمد داشتم زمین در دماوند و فیروزکوه متری ۱۰ تومان بود!
الان در مخیله یک جوان بیست ساله نمیگنجد که بتواند ملاک شود، اما آن زمان امکانپذیر بود و خدا هم به من کمک کرد. سال ۶۵، یعنی ۲۷ سال پیش من یک زمین به مساحت صد هکتار در جاده خاوران خریدم یک میلیون تومان. الان قیمت همین زمین چقدر است؟ ۱۷ سال بعد زمین دیگری را به مساحت ۵۳۰ هکتار در لواسان خریدم دو میلیارد تومان. یعنی تقریبا متری ۴۰۰ هزار تومان. الان زمین در لواسان شده متری ۱۰ میلیون تومان.
یا ۴۰۰ هکتار زمین در عسلویه خریدم ۷۰۰ میلیون تومان که ده سال پیش ارزشش به ۱۲۰ میلیارد تومان رسیده بود و حالا هزار میلیارد تومان هم برایش کم است. یا همین کارخانه کاشان را من سال ۸۴ در جریان خصوصیسازی از وزارت صنایع خریدم ۵۰ میلیارد تومان. امروز ببینید سهام فولاد امیرکبیر در بورس چقدر ارزش دارد؟ همین ویلایی که در لواسان دارم سال ۶۳ متری هزار تومان خریدم. الان زمین در لواسان متری ۱۲ میلیون تومان است. یا خانهای که در آن زندگی میکنم در کمتر از ده سال ارزش آن از یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون به ۴۰ میلیارد تومان رسیده است. اگر تورم در کشور باعث شده املاک مردم گران شود، آیا این اسمش رانتخواری است؟ آیا من کار خلافی انجام دادهام؟ تنها جرم من خرید ملک بوده است. زمینی را که ۱۳ سال پیش متری ۱۳ هزار تومان خریدهام، الان میتوانم متری ۵ یا ۱۰ میلیون تومان بفروشم. در کنار آن در عرصه تولید هم فعالیت دارم؛ اینطور نبوده که فقط به دنبال درآمدهای اینچنین باشم. از محل درآمدهایم علاوه بر پرداخت وجوهات قانونی و شرعی، به ورزش هم کمک کردهام. آیا این اشکال دارد؟ خوشبختانه در تمام این سالها وجوهات پولم را هم پرداخت کردم. نه یک ریال بدهی مالیاتی دارم و نه بابت پرداخت نکردن حق بیمه پولی بدهکار هستم.
اما مهم این است که یک ریال هم خارج از ایران سرمایهگذاری نکردم. اینکه میگویند هدایتی در دبی برج دارد دروغ است. من حتی میتوانستم در خارج از ایران تیمداری کنم. برای خرید یک باشگاه و تیمداری در کشورهای انگلیس، یونان، ترکیه و جمهوری چک حتی پای میز مذاکره هم نشستیم. من میتوانستم تیم چارلتون انگلیس را بخرم، اما به توصیه مراجع نظارتی این کار را نکردم. با این حال برخی هنوز میگویند هدایتی امتحانش را پس نداده است. نمیدانم آقایان به دنبال چه چیزی هستند. شاید چون از کنار من به منفعت مالی نرسیدهاند، اینچنین علیه من موضعگیری میکنند.
مدیر دست و دلباز! میلیاردر ۵۷ ساله چینی و صاحب یکی از بزرگترین شرکتهای تجاری، در بیستمین سالگرد تاسیس کمپانیش، با رزرو چندین پرواز هواپیما و ۱۴۰ هتل در فرانسه، بیش از ۶۰۰۰ نفر از کارمندان شرکت خود رو بصورت گروهی به سفر تفریحی به پاریس مهمان کرد.
کارمندان این مدیر چینی در لباسهای یونیفورم آبی رنگ، بزرگترین جمعیت توریست در مراکز تفریحی فرانسه رو تشکیل دادند.
Li Jinyuan, 57, is listed as a billionaire on the Forbes rich list and took more than half of his staff to the region to celebrate the 20-year anniversary of the founding of the company
Founder and chairman of Tiens Group, a direct seller of healthcare products. Founded in Tianjin in 1995, Tiens today has more than 8,000 employees in industries including bio-tech, education, retail and tourism in more than 190 countries. Tiens net profit in 2009 totaled $438 million, according to a report by the All-China Federation of Industry & Commerce. Li, a native of Cangzhou in Hebei Province, is an active philanthropist. Among his charitable donations: founded the Tiens Meijing International Charitable Foundation with approximately $100 million. Li also provided $100 million to set up Tianshi College in China, a private school in Tianjin which currently enrolls more than 3,400 students.
هر سال موسسه Forbes فهرست ثروتمندترین افراد جهان و چهره های برجسته عرصه بیزنس که جمع دارایی شان از ۱ میلیارد دلار فراتر می رود را منتشر می کند. به فهرست سال ۲۰۱۵، یک نام جدید اضافه شده است. یک تازه وارد فوق العاده موفق به نام: الیزابت هولمز، مدیر و بنیانگذار شرکت تکنولوژی پزشکی Theranos .
الیزابت در ۳۱ سالگی (بله ۳۱ سالگی)، جوانترین میلیاردر خودساخته جهان است که نامش در این فهرست قرار گرفته است. ارزش دارایی خالص او ۴٫۵ میلیارد دلار برآورد می شود. مهمتر اینکه او حساب بانکی اش را با تاثیرگذاری مثبت در زمینه پزشکی، پر و پیمان کرده است.
شرکت Theranos، خود را وقف هدف تسریع و تسهیل آزمایش خون و انجام آن با کمترین هزینه ممکن، کرده است. آنها یک روش منحصربفرد آزمایش خون را ابداع کرده اند که می تواند با آنالیز کردن تنها چند قطره خون، ابتلا به بیماری های مختلف را تشخیص بدهد. کارشناسان شرکت تلاش می کنند که روش آزمایشگاهی خود را نه تنها در بیمارستان ها و مراکز درمانی، بلکه در داروخانه ها نیز در دسترس بیماران قرار بدهند. شما با پرداخت ۳ دلار در داروخانه Walgreens می توانید، بدون تحمل درد از ابتلای خود به کلسترول بالا یا دیابت مطلع بشوید. داروخانه های Walgreens در کالیفرنیا و اریزونا در حال حاضر نیز خدمات مورد اشاره را ارائه می کنند. Theranos قصد دارد آن را به ۸ هزار و ۲۰۰ داروخانه دیگر در آینده گسترش دهد. هدف : تسهیل و تسریع روند تشخیص و در نهایت نجات جان انسان ها.
الیزابت هولمز در گفتگو با New Yorker گفت: به دنبال دنیایی هستیم که در آن هیچکس از اینکه زودتر به بیماری اش پی نبرده افسوس نخورد. دنیایی که در آن هیچکس مجبور به وداع زودهنگام با زندگی نباشد.
هولمز از همان سنین نوجوانی ماموریتی برای خود تعیین کرده بود. او پس از ترک تحصیل از دانشگاه استنفورد، شرکتش را در ۱۹ سالگی بنیان گذاشت. الیزابت می گوید: فکر می کنم جوانان زیادی وجود دارند که ایده های فوق العاده یی در سر دارند، اما قبل از اینکه زندگی شان را وقف آن ایده کنند، بیهوده وقت تلف می کنند. کاری که من انجام دادم این بود که کمی زودتر شروع کردم.
هولمز از سنین کودکی، دختر فوق العاده باهوش و حتی غیرعادی بود. او و برادرش در سنین کودکی (به دلیل ارتباطات تجاری پدرشان با چین)، زبان چینی (ماندارین) را فرا گرفتند. الیزابت در حالی که در دبیرستان تحصیل می کرد، شرکتی برای فروش نرم افزار به دانشگاه های چین تاسیس کرد.
هولمز می گوید: پدرم در یک سازمان امدادرسانی کار می کرد. به همین دلیل از همان سنین کودکی، خانه مان پر از عکس های کودکان محرومی بود که در فقیرترین مناطق جهان زندگی می کردند. از همان ابتدا می دانستم که می خواهم در این زمینه کار کنم. وقتی دریافتم که تاسیس شرکت می تواند مرا در تاثیرگذاری مستقیم و ایجاد تغییر و تحول مثبت در جهان یاری کند، به این کار اقدام کردم.
هولمز تا سال ۲۰۱۴، هجده patent (حق ثبت اختراع) در آمریکا و ۶۶ حق ثبت اختراع را در جهان به نام خود به ثبت رسانده و در لیست ۴۰۰ نفره Forbes که اکثرا در سلطه مردان می باشد، در جایگاه یکصد و یازدهم قرار دارد. او همچنین الهام بخش همه دختران و زنان جوانی است که به رشته های ریاضی، علوم و تکنولوژی علاقمند می باشند.
الیزابت هولمز یک فرد استثنایی و جالب است. او نیز مانند استیو جابز، یک یونیفورم همیشگی برای خود دارد: بلوز یقه اسکی مشکی، کت مشکی و موهایی که بصورت شلوغ و به هم ریخته بالای سرش جمع می کند. او گیاه خوار است و چند بار در روز معجونی از خیار، جعفری، kale، اسفناج، کرفس و کاهو می نوشد. تلویزیون ندارد، به تعطیلات نمی رود و همه نوشته های جین آستین را حفظ است.
الیزابت می گوید: من مسلما نرمال نبودم. در ۹ سالگی کتاب Moby-Dick را از ابتدا تا به آخر خواندم. عاشق مطالعه هستم. هنوز دفترچه یی که در هفت سالگی طرح ساخت یک ماشین زمان را در آن وارد کردم را، دارم. در کودکی هیچکس به من نگفت که این کارها را نمی توانم انجام بدهم.
الیزابت هولمز، امروز ثابت کرده که تقریبا هر کاری را می تواند انجام بدهد. آن «ماشین زمان» هم شاید روزی ساخته شود.
الیزابت آن هولمز (متولد ۳ فوریه ۱۹۸۴) یک کارآفرین در صنعت بهداشت آمریکا است. او مؤسس و مدیر عامل شرکت Theranos است، شرکتی که در زمینه فناوری بهداشت و خدمات آزمایشگاهی پزشکی فعالیت میکند.
تا شروع سال ۲۰۱۴ (در سن سی سالگی)، هولمز ۱۸ اختراع ثبت شده در ایالات متحده و ۶۶ اختراع ثبت شده غیر آمریکایی داشته است. همچنین نام او تا کنون برای همکاری در بیش از ۱۰۰ ثبت اختراع ذکر شده است. هولمز جوانترین میلیاردر زن خود ساخته (نه از راه وراثت) در فهرست فوربس ۴۰۰ است، جایی که او جایگاه شماره ۱۱۱ را به خود اختصاص داده است. ارزش خالص دارایی او تا به امروز به حدود ۴٫۵ بیلیون دلار رسیده است