مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

گفت‌وگویی تازه با حادثه‌دیدگان ریزش چاه در جشن عروسی +عکس

جام جم سرا: ساعت از ٢ بعدازظهر روز سه‌شنبه ٤ شهریورماه گذشته بود که ماموران هلال‌احمر سیاهکل در جریان ماجرا قرار گرفتند؛ فروریختن یک چاه و سقوط ٣٠ زن که در یک مراسم عروسی شرکت کرده بودند. (خبر آن را می‌توانید با کلیک روی عنوان «حادثه‌ای وحشتناک برای ۳۰ زن شرکت‌کننده در عروسی» یا از طریق ستون اخبار مرتبط در سمت چپ/بالا بخوانید). ماجرا بلافاصله تحت پیگیری قرار گرفت و امدادگران خود را به محل حادثه رساندند و عملیات امدادی کلید خورد.

نوروزی رئیس هلال‌احمر سیاهکل درباره این عملیات می‌گوید: این حادثه در منطقه دیلمان، روستای پش رخ داد و به محض اطلاع از حادثه توسط امدادگران ٩ امدادگر هلال احمر در قالب دو تیم از سیاهکل و دیلمان در محل حادثه حاضر شدند. همزمان اورژانس و آتش‌نشانی نیز در محل حادثه حضور پیدا کردند.

وی در ادامه گفت: وقتی امدادگران هلال‌احمر درمحل حادثه حضور یافتند با صحنه‌ای هولناک روبه‌رو شدند. در وسط حیاط یک خانه، حفره‌ای به طول و عمق ٤متر به وجود آمده و به گفته شاهدان ماجرا ٣٠ نفر از زن‌ها به داخل این حفره سقوط کرده بودند. خوشبختانه قبل از رسیدن امدادگران در محل مهمان‌ها تعداد زیادی از افراد گرفتار را بیرون کشیده بودند و تنها چند نفر دیگر باقی مانده بودند که آنها نیز توسط امدادگران هلال‌احمر از حفره بیرون کشیده شدند. بعد از بیرون کشیدن همه خانم‌ها بلافاصله امدادگران مصدومان حادثه را به آمبولانس‌های اورژانس منتقل کردند.

نوروزی می‌گوید: این چاه قدیمی در حیاط یک خانه روستایی زده شده بود. در قدیم ٣ متر طاق می‌زدند و پایین می‌رفتند و مثل امروزه نبود که برای حفر چاه نکات ایمنی زیادی را رعایت کنند. شب قبل از مراسم صاحبخانه با استفاده از ٢ ماشین لجن‌کش از ٤ متر فاضلاب این چاه ٢ متر آن را تخلیه کرده بود و ٢ متر دیگر باقی مانده بود. متاسفانه صاحبخانه بعد از تخلیه، سر چاه را می‌پوشاند که فردای آن روز وقتی تعداد زیادی از مهمان‌ها روی چاه قرار گرفتند این حادثه رخ داد.

رئیس هلال‌احمر در ادامه اضافه می‌کند: در این حادثه ٣٠ نفر دچار حادثه شدند که از این تعداد ٢٢ نفر به صورت سرپایی مداوا شدند و مابقی تحت درمان قرار گرفتند. متاسفانه حال تعدادی از بازمانده‌ها خوب نیست و به‌خاطر آلودگی‌هایی که در چاه وجود داشت دچار عفونت شدید شده و حتی مجبور شده‌اند موهای سرشان را بتراشند. این مصدومان به بیمارستان ٢٢ آبان لاهیجان منتقل شدند و تحت درمان قرار گرفتند.

دکتر چایچی، رئیس شبکه بهداشت سیاهکل به «شهروند» گفت: بیماران حال مساعدی ندارند. یکی از بیماران در آی‌سی‌یو بستری است و مسمومیت بسیار بالایی دارند. یکی از بیماران هم به شدت آسیب دیده و دست و پایش شکسته است. بیماران استفراغ خونی می‌کنند.

روایت ماجرا از زبان شاهدان
حالا چند روز از آن حادثه می‌گذرد و همچنان تعدادی از مصدومان تحت درمان قرار دارند. یکی از شاهدان ماجرا که خواهرش در آنجا دچار مصدومیت شده است می‌گوید: ساعت حدود ٣٠: ١٣ بود که ما ناهار را خوردیم. طبق رسم ما همیشه خانم‌ها بعد از آقایان غذا می‌خورند. در حیاط خانه‌ای که مراسم عروسی در آن‌جا برگزار شده بود کلی صندلی چیده بودند و مهمان‌ها برای صرف غذا باید به آن‌جا می‌رفتند.

ما مردها در گوشه‌ای از حیاط ایستاده بودیم و با یکدیگر صحبت می‌کردیم. نوبت خانم‌ها بود که غذا بخورند اما وقتی به ورودی مکان غذا خوردن رسیدند یک لحظه تعداد زیادی از آنها در یک نقطه که دهانه چاه فاضلاب بود تجمع کردند و ناگهان زیر پایشان خالی شد. همه این اتفاق‌ها در یک چشم به هم زدن رخ داد.

همه ما مات و مبهوت مانده بودیم. وقتی خودمان را به لبه چاه رساندیم دیدیم تعداد زیادی از خانم‌ها در چاه افتاده بودند. ابتدا با عوامل امدادی تماس گرفتیم و بعد دست به کار شدیم تا خانم‌ها را بیرون بیاوریم. سریع نردبان آوردیم و خانم‌ها را یکی پس از دیگری بیرون آوردیم.

پدر داماد: این چاه را ٣٠‌سال پیش زده بودیم و شب قبل چاه را با استفاده از دو ماشین لجن‌کش خالی کردیم. اگر این کار را نمی‌کردیم فاجعه‌ای بدتر رخ می‌داد

لحظات آخر بود که امدادگران نیز به محل آمدند. خواهرم هم در بین افراد حادثه‌دیده بود. متاسفانه در این حادثه او از ناحیه پا دچار آسیب شدیدی شده است. از طرفی مشکل بزرگتری نیز داریم آن هم مبلغ زیادی است که هزینه درمان برایمان برداشته است.

بشنوید از صاحب خانه

کسی که عروسی پسرش با رخ دادن این حادثه به هم خورد و شیرین‌ترین روز زندگی‌اش تبدیل به تلخ‌ترین خاطره شد، یعنی طاهر سیدی درباره این ماجرا می‌گوید: من سه تا پسر دارم و ٤ تا دختر. عروسی اولین پسرم بود و دوست داشتم مراسم باشکوهی برایش بگیرم. حدود ٢٠٠٠ نفر میهمان دعوت کرده بودیم. از یک ماه پیش برای این مراسم دست به کار شدیم. روز عروسی کل حیاط را میز و صندلی چیده بودیم تا مهمان‌ها در فضای باز غذایشان را بخورند. اما این حادثه شیرینی آن روز را برایمان تلخ کرد.

این چاه را ٣٠‌سال پیش زده بودیم و شب قبل چاه را با استفاده از دو ماشین لجن‌کش خالی کردیم. اگر این کار را نمی‌کردیم فاجعه‌ای بدتر رخ می‌داد.

وی در ادامه می‌گوید: وقتی این اتفاق افتاد عروسی به هم خورد. من خودم نانوا هستم و پسرم هم یک کارگر روزمزد. ما توان پرداخت هیچ خسارتی را نداریم و باید بخشدار و فرماندار به کمک‌مان بیایند.

دختر سیدی نیز درباره روز حادثه می‌گوید: آن روز در اتاق بودیم که با بلندگو اعلام کردند خانم‌ها برای صرف غذا به سمت صندلی‌ها و میزها بروند. ناگهان همه هجوم آوردند و همین کار آنها باعث شد زمین زیر پایشان فروکش کند. این تلخ‌ترین حادثه برای من و خانواده‌ام بود. (شهروند)


ادامه مطلب ...

گفت‌وگویی با محمدعلی کشاورز: خلوتی ناخواسته را تحمل می‌کنم

او چند سالی است به‌علت بیماری در خانه بستری است اما در افتتاحیه جشنواره فیلم فجر امسال از وی به‌دلیل یک عمر فعالیت هنری تقدیر شد. همین موضوع بهانه‌ای شده است تا یکی از هفته‌نامه‌ها با این پیشکسوت دنیای هنر درباره روزهایی که می‌گذراند، گفت‌وگو کند. اگرچه چند سوال و جواب ابتدایی درباره کارهای او در عرصه هنر است اما بیشتر این صحبت، حکایت از سلامت و بیماری، کار و زندگی، و بویژه تنهایی‌های این بازیگر نامدار و ارزشمندی است که اغلب او را با بازی در سریال‌ها و فیلم‌های متعدد همچون هزاردستان و پدرسالار به یاد داریم. مصاحبه با او را بخوانید:


*امسال در افتتاحیه جشنواره فیلم فجر از شما به خاطر یک عمر فعالیت هنری تقدیر شد. این تقدیر چه حسی را برای شما به دنبال داشت؟
حس خیلی خوبی بود. افرادی که آنجا بودند، هم از دوستان قدیمی و هم هنرمندان امروز سینما بودند که برای من محترم هستند. چراکه این‌ها هستند که باید جای ما را پر کنند. به هر حال از اینکه هنوز من را به یاد داشتند و از من تقدیر کردند، از همه آن‌ها سپاسگزارم.

*هنوز هم معتقدید مردم بهترین منتقدانتان هستند؟
قطعا. من هرچه دارم از مردم است. آن‌ها همیشه مشوق و همراه من بودند. اگر تشویق‌ها و انتقادهای آن‌ها نبود، نمی‌توانستم راهم را در این مسیر پر پیچ و خم ادامه دهم.

*در میان هزار رنگی که در دفتر هنریتان ثبت کردید، کدام‌یک بیشتر به دل خودتان نشسته است؟
سوال سختی پرسیدید چون من برای ایفای همه نقش‌هایم زحمت کشیدم و با بی‌میلی سراغ آن‌ها نرفتم؛ از نقش پدر سالار گرفته تا شعبون بی‌مخ و...

*اگر ممکن است کمی درباره بیماریتان که در این سال‌ها شما را گرفتار کرده است، صحبت کنیم.
حدود ۳ سال پیش مرداد ماه بود که یک شب از خواب بیدار شدم و حال خوبی نداشتم. احساس کردم سرم گیج می‌رود. می‌خواستم از تختم پایین بیایم که یکمرتبه از روی تخت افتادم و پایم از چند نقطه شکست. همسایگانم متوجه صدا شدند و من را به بیمارستان رساندند. از‌‌ همان جا دیگر مشکل من شروع شد. به هر حال وقتی آدم پا به سن می‌گذارد، باید منتظر چنین اتفاق‌هایی باشد.

عاشق مردم و کشورم هستم و همیشه سعی کرده‌ام درست و با ایمان زندگی کنم

*در این سال‌ها بیشتر تحت‌نظر فیزیوتراپ هستید؟
بله، تقریبا هفته‌ای چند روز فیزیوتراپ به منزلم می‌آید و من را درمان می‌کند. خوشبختانه کمی بهتر شده‌ام اما مسلما دیگر پای گذشته را نخواهم داشت.

*این خانه‌نشینی چقدر در روحیه شما تاثیر گذاشته است؟
طبیعتا خیلی تاثیر مثبتی نداشته چون در زمانی که خیلی هم دور نیست، به راحتی می‌توانستم بیرون بروم و کار‌هایم را انجام دهم اما الان نزدیک ۳ سال است که بیشتر در خانه هستم و مجبورم این خلوت ناخواسته را تحمل کنم.

*شما تنها زندگی می‌کنید؛ درست است؟
بله، من فقط یک دختر به نام نلی دارم که در بروکسل زندگی می‌کند. گاهی خواهر یا برادر‌هایم به من سر می‌زنند. البته دوستان و همکاران قدیمی‌ام هم من را تنها نمی‌گذارند.

*همسرتان کجا هستند؟
من و همسرم سال ۱۳۵۲ از هم جدا شدیم. بعد از آن هم دیگر ازدواج نکردم و ترجیح دادم تنها باشم.

*علت جداییتان چه بود؟
وقتی برای ادامه تحصیل و گرفتن فوق‌لیسانس به انگلیس رفتم، ایشان تقاضای طلاق کردند. به هر حال قسمت ما هم این بود.

*این روز‌ها بهترین دوست شما کیست؟
من دوست خوب زیاد دارم اما کسی که خیلی مهربان و به قول معروف با معرفت است و سعی می‌کند هر روز به من سر بزند، اسماعیل شنگله است. او تا به امروز زحمت زیادی برای من کشیده است.

*راستی هنوز هم در خانه‌تان تلویزیون ندارید؟
نه، چون تلویزیون نگاه نمی‌کنم. سال ۱۳۴۹ یک تلویزیون خریدم که الان مثل یک جنس آنتیک در گوشه‌ای از خانه‌ام خاک می‌خورد.

*حوصله‌تان سر نمی‌رود یا حداقل دوست ندارید اخبار را پیگیری کنید یا فوتبال تماشا کنید؟
نه، چرا سر برود؟ چون من زمان زیادی برای خواندن کتاب پیدا می‌کنم. از جوانی کتاب خواندن را دوست داشتم و اگر قرار بود نقشی را بازی یا تئاتری را کارگردانی کنم، حتما کتاب‌های مختلفی در موردش می‌خواندم تا با اطلاعات بیشتری بتوانم این کار را انجام دهم.

*دلتان برای بازی تنگ نشده است؟
راستش را بخواهید نه، چون دنیای هنر دیگر مثل سال‌هایی که ما آن را تجربه کردیم، نیست. امروزه ارزش و اعتباری برای هنر و هنرمند وجود ندارد و بازیگران جوان هم می‌خواهند ره صد ساله را یکشبه طی کنند که این کار در دنیای هنر محال است. کسی که این کار را می‌کند، خیلی زود هم سقوط می‌کند برای همین خیلی دلتنگ بازیگری نیستم.

*آقای کشاورز! وقتی یکی از همکاران یا دوستان قدیمیتان از دنیا می‌رود چه احساسی پیدا می‌کنید؟ چون امثال آن‌ها را دیگر نخواهیم داشت؟
کاملا با شما موافقم، مثلا جای مرتضی احمدی یا حمید سمندریان که یکی از بهترین دوستان من بود، دیگر پر نخواهد شد. متاسفانه باید بگویم بیماری سرطان باعث از بین رفتن بیشتر آن‌ها شد و امیدوارم هر چه زود‌تر این بیماری از بین برود چون جوان‌های زیادی هم بر اثر این بیماری از بین رفته‌اند.

*اگر بخواهید یک توصیه برای اینکه حال روانیمان خوب شود و کمتر تنش و اضطراب داشته باشیم بکنید، چه خواهید گفت؟
به نظرم تنها توصیه‌ای که می‌توان کرد این است که با خود و اطرافیانتان صادق باشید و هرگز دروغ نگویید چون اگر راستی و صداقت در زندگی از بین برود، پایه‌های خوبی و مهربانی هم فرو می‌ریزد و زندگی به یک جهنم واقعی تبدیل خواهد شد.

*بیشتر چه کتاب‌هایی می‌خوانید؟
بیشتر سعی می‌کنم کتاب‌های تاریخی و فلسفی بخوانم چون ناگفته‌های زیادی در این زمینه‌ها وجود دارد. البته خواندن کتاب‌های عرفانی را هم پیشنهاد می‌کنم چون عرفان چگونه زندگی کردن و عشق‌ورزیدن را به شما می‌آموزد.

*از دخترتان هم خبر دارید؟
بله، ایشان نقاش و هنرمند است. تا به حال در بروکسل نمایشگاه‌های زیادی برگزار کرده است و حالا هم مدیر یک موسسه هنری است. امیدوارم برای عید نوروز به ایران بیاید تا بتوانیم یکدیگر را ببینیم.

*از گذشته‌های خیلی دور چه چیزهایی را بیشتر به خاطر دارید؟
پدر و مادرم را خوب به یاد دارم؛ از شاهنامه‌خوانی مادرم گرفته تا جمع کردن اهالی محل به‌وسیله پدرم برای حل و فصل مسائل روستایمان. آخر پدرم کدخدای روستایمان بودند و برای همین خانه ما همیشه پر از آدم‌های مختلف بود. یادش به خیر آن روز‌ها چقدر زود گذشت.

*وقتی برای بزرگداشتتان روی سن رفتید، جای خالی چه کسی را بیشتر احساس کردید؟
طبیعتا جای خیلی از دوستان و همکارانم خالی بود که دوست داشتم جایزه‌ام را از دست آن‌ها می‌گرفتم اما جای دوست نازنینم علی حاتمی که بهترین خاطرات من با او شکل گرفته است، بیش از همه احساس کردم.

*راستی کتابی هم اخیرا درباره شما به چاپ رسیده، درست است؟
بله، کتابی است به نام «دل‌شده» که شاهین امین آن را گردآوری کرده و بیشتر خاطرات من در آن ثبت شده است.

*می‌توانید محمدعلی کشاورز را در یک جمله تعریف کنید؟
عاشق مردم و کشورم هستم و همیشه سعی کرده‌ام درست و با ایمان زندگی کنم. (محبوبه ریاستی/هفته‌نامه سلامت)

165


ادامه مطلب ...

۶ رمز کلیدی برای گفت‌وگویی اثرگذار

۱. علاقه واقعی خود را نشان دهید

وقتی با کسی، مخصوصا در یک فضای عمومی و شلوغ، صحبت می‌کنید، تمام توجه خود را روی صحبت‌های او متمرکز کنید. اگر عاملی خاصی مانع تمرکز کامل شما می‌شود، از او درخواست کنید تا صحبت را در مکانی آرام‌تر ادامه دهید.
سعی کنید در زمان صحبت با مخاطب ابراز همدردی کنید و خود را جای طرف مقابل بگذارید و از دید او به مشکلات نگاه کنید. از او بخواهید تا بیشتر در رابطه با مشکل خود با شما صحبت کند. حتی اگر قبلاٌ چنین شرایطی را تجربه نکرده‌اید، سعی کنید خاطره مشابه از زمانی که چنین احساسی داشته‌اید را برای او تعریف کنید.


۲. از عبارت جادویی «به من بگو» استفاده کنید

بسیار از مردم از در میان گذاشتن تجربیات و خاطرات خود با دیگران لذت می‌برند. برای شروع گفتگو از عبارت قدرتمند «به من بگو» استفاده کنید. افرادی که در گفت‌وگوهای خود بسیار موفق عمل می‌کنند معمولا از طرح سوالاتی که با «بله» و «خیر» پاسخ داده می‌شوند خودداری می‌کنند.
سوالاتی که نیاز به توضیح دارند را مطرح کرده و با دقت به پاسخ طرف مقابل گوش دهید. وقتی سوالی از مخاطب می‌پرسید که نشان دهنده علاقه شما به موضوع مورد بحث است گفت‌وگو با موفقیت بیشتری پیش خواهد رفت.


۳. نام مخاطب را به زبان بیاورید.

دلا کارنگی می‌گوید «نام هر کسی برای خود شخص شیرین‌ترین و مهم‌ترین صدای در هر زبانی است». هر رابطه کاری با به خاطر داشتن نام مخاطب موثر‌تر و ماندگار‌تر خواهد بود. اگر به خاطر سپردن نام دیگران برای شما کاری دشواری است، تا جایی که امکان دارد به تمرین در این زمینه بپردازید.
وقتی شخصی را برای اولین بار ملاقات می‌کنید، بلافاصله نام او را به زبان بیاورید و با عباراتی مانند «از دیدن شما خوشحالم» به او پاسخ دهید. در طول مکالمه دو بار نام او را به زبان آورده و در آخر مکالمه یکبار دیگر نام او را صدا کنید. برای مثال بگویید «جیم، از دیدن شما واقعا لذت بردم».


۴. موافقت را از صمیم قلب و مخالفتتان را با ملایمت بیان کنید.

وقتی کسی با شما در رابطه با موضوعی ابراز موافقت می‌کند نوعی احساس همبستگی بوجود می‌آید که باعث ایجاد وجه مشترکی بین شما و او می‌شود. در هر صورت، محکمترین و موفق‌ترین رابطه‌های حرفه‌ای حاکی از احترام کامل و تحسین بین طرفین حتی در مواقع عدم موافقت هستند. شکیبایی و احترام به نظر دیگران مهم‌ترین رمز استحکام روابط می‌باشد.
در رصورت عدم موافقت بر سر موضوعی، با ملایمت آنرا به طرف مقابل انتقال دهید و از او بخواهید تا دلایل خود را برای شما توضیح دهد.


۵. کمتر صحبت کنید؛ بیشتر گوش دهید

وقتی کسی با شما صحبت می‌کند با تمام وجود به او گوش دهید. با تکان دادن سر به او بفهمانید که با دقت به صحبت‌های او گوش می‌دهید. با دقت گوش دادن باعث ایجاد اعتماد و برقراری رابطه حرفه‌ای موثر می‌شود. در صورت امکان تا جایی که می‌توانید از دیگران سوال کنید تا علاقه خود به موضوع مورد بحث را نشان دهید.
اگر منظور مخاطب را به خوبی درک نمی‌کنید، در مورد جزئیات بیشتری از او سوال کنید. شما باید سوال‌های روشن کننده‌ای مانند «اگر به درستی منظور شما را متوجه شده باشم، شما می‌گویید... درست است؟» را بیان کنید. بهتر است در مورد درستی درک خود از منظور مخاطب مطمئن شوید و تا گفتگو را در ابهام ادامه ندهید.


۶. صحبت کسی را قطع نکنید، موضوع بحث را هم عوض نکنید.

اگر صحبت‌های کسی را قطع کنید، مانع بیان کامل افکار از سوی او می‌شوید. ممکن است از انجام این کار نیت بدی نداشته باشید، اما ممکن است طرف مقابل شما را گستاخ و یا خود رای تصور کند. یا بد‌تر از همه، شاید فکر کند می‌خواهید نظر خود را به او تحمیل کنید.
به مخاطب زمان کافی بدهید تا قبل از پاسخ شما تمام افکار و نظرات خود را به طور کامل بیان کند. به طور حتم صبر و خرمندی شما مورد تحسین واقع خواهد شد. (مترجم: الهام نیک منش/Business Insider/نیکو)

571


ادامه مطلب ...

گفت‌وگویی خواندنی با زوجی که «ازدواج سفید» کرده‌اند

ازدواج سفید، تهدید جدید نهاد خانواده در ایران است. شاید از تهدید هم باید پا را فرا‌تر گذاشت؛ کابوس هولناک نهاد خانواده. اگر تا یکی دو سال پیش از جامعه‌شناسان خانواده و از مسوولان حقوقی می‌پرسیدید مهم‌ترین آسیبی که خانواده ایرانی را تهدید می‌کند، به اتفاق از طلاق نام می‌بردند. موضوعی که با هر کیفیتی و به هر دلیلی، به هرحال در بطن خانواده اتفاق می‌افتد. هرچند که افزایش سن ازدواج و بی‌رغبتی جوانان به ازدواج هم در مراحل بعدی قرار می‌گرفت. اما دغدغه حفظ خانواده‌های تشکیل شده، ‌ از همه مهم‌تر بود.

اما در سال ۹۳، زنگ هشدار برای ازدواج سفید، به صدا درآمد؛ شیوه‌ای از زندگی که با عرف، شرع، سنت و سبک زندگی جامعه ایرانی در همه این سال‌ها و دهه‌ها و حتی قرن‌های گذشته همخوانی ندارد. هرچند که بسیاری بگویند که این موضوع آنقدر فراگیر نیست که برایش نگران بود، اما به نظر آنقدر جدی هست که معاون ساماندهی امور جوانان وزارت ورزش و جوانان، یکی از نخستین افرادی باشد که دراین‌باره هشدار می‌دهد.

ازدواج سفید درحالی در جامعه ایران دیده می‌شود که در شرع، قانون ازدواج موقت وجود دارد. قانونی مترقی که به دلیل استفاده نامناسب از آن و رواج ازدواج موقت در برخی مردان متاهل از چنین چیزی، با واکنش‌های منفی بسیاری همراه شده و ظاهرا عرف آن را نمی‌پذیرد. این درحالی است که ازدواج موقت می‌تواند جایگزینی برای ازدواج سفید باشد.

در یک سال گذشته درباره ازدواج سفید، گفتگوهای بسیاری از کار‌شناسان و مسوولان مختلف منتشر شده است. اما تاکنون از خودتان پرسیده‌اید آنهایی که تن به ازدواج سفید می‌دهند، حرفشان چیست؟ البته مشاور‌ها و آسیب‌شناسان خانواده نقل‌قول‌هایی از دلایل این افراد برای ازدواج سفید ارائه داده‌اند. اما سراغ زن و مردی رفتیم که به سبک ازدواج سفید، با هم زندگی می‌کنند. نگفتنی است که اسمی در این گفتگو-گزارش از این دو نفر برده نمی‌شود و فقط حرف‌های این دو نفر روایت شده؛ بدون هیچ قضاوتی درباره آن.


***

قرار ملاقات را در خانه‌شان می‌گذاریم. دورادور می‌شناسمشان. مرد و زنی هستند سی‌ و چندساله، فرهنگی، تحصیل‌کرده و از طبقه متوسط. می‌دانند قرار است درباره نوع زندگیشان، درباره آنچه این روز‌ها به آن «ازدواج سفید» گفته می‌شود یا خیلی‌ها از آن تعبیر همزیستی دارند و زندگی مشترک زن و مرد بدون مراحل قانونی و شرعی است، گزارش بنویسم.
قرار است بنشینیم و یکی دوساعت حرف بزنیم تا به سوال‌هایی که توی ذهنم دارم جواب بدهند. یکیشان چای می‌آورد و دیگری شیرینی. تا می‌نشینند، به انگشتشان نگاه می‌کنم. زن که متوجه می‌شود دلیل نگاهم چیست، با خنده می‌گوید «نه، ما حلقه نداریم». و ادامه می‌دهد: «این سبک زندگی با آنچه همیشه همه جا دیده‌اید تفاوت دارد دیگر، قرار نیست کارهایی را بکنیم که بقیه انجام می‌دهند. در زندگی ما از رسم و رسوم و خرید‌ها و خرج‌های اضافه خبری نیست. ضمن اینکه تا جایی که می‌شود، باید نشانه‌های ظاهری را حذف کنیم، چون جامعه ما این زندگی را نمی‌پسندد، می‌دانید که؟»
می‌دانم. سرم را تکان می‌دهم که یعنی می‌دانم: «برای همین الان اینجا هستم، که بدانم چرا با اینکه جامعه این سبک زندگی را نمی‌پسندد، آن را انتخاب کرده‌اید و حتی مجبور می‌شوید به جای دفاع از آن، پنهانش کنید و این همه سختی را تحمل کنید؟»

لیوان چایش را برمی‌دارد و می‌گوید: «تمام زندگی‌ها همین‌طور است. هر کدام سختی‌ها و مزیت‌های خودش را دارد. این شیوه زندگی هم همینطور. از نظر ما اتفاق عجیب و غریبی نیست ولی از نظر دیگران هست، پس مجبوریم پنهانش کنیم. راستش، این سخت‌ترین بخش قضیه است. اگر به شیوه دیگران ازدواج کرده بودیم و بعد زیر یک سقف زندگی می‌کردیم، نیازی به این همه پنهانکاری و ترس از برملا شدن قضیه نداشتیم، اما حالا بعضی از دوستان و آشنایانمان وضعیت زندگی ما را می‌دانند، بعضی نمی‌دانند، گاهی باید مراقب باشیم که بقیه نفهمند و گاهی خیالمان راحت است. همکار‌ها نباید سر در بیاورند، دوست‌ها اشکالی ندارد، بعضی از اعضای فامیل می‌توانند بدانند و بعضی دیگر نه، به همکلاسی‌ها و همسایه‌ها چه بگوییم که هزار جور فکر به سرشان نزند. چطور بگویم چه حسی است...»

می‌گویم: «سردرگمی؟ دوگانگی؟...»
با سر تایید می‌کند: «دقیقا همین، دوگانگی. فکر کنید یک فرم به شما می‌دهند که پر کنید، تا به قسمت متاهل یا مجرد می‌رسید، می‌دانید تکلیفتان چیست. یا متاهل هستید و با همسرتان زندگی می‌کنید یا مجردید. اما من بار‌ها در این شرایط قرار گرفته‌ام و از خودم پرسیده‌ام خب، تو کدامی؟ و به نتیجه نرسیده‌ام. شاید به نظر شما ساده بیاید اما این بد‌ترین حسی بوده که داشته‌ام. اینکه ندانید چه هستید و که هستید.»

نگاه متعجبم را می‌فهمد که پس چرا؟!
مرد جواب می‌دهد: «اما چیزهای مهم‌تر از این هست که مجابمان می‌کند اینطور زندگی کنیم.»

منتظر دلایل مهمی هستم که مجابشان کرده است. ادامه می‌دهد: «همین آمار طلاق را نگاه کنید که روز به روز بیشتر می‌شود. ما نمی‌خواهیم یکی از این‌ها باشیم. می‌خواهیم اول به شناخت از همدیگر برسیم و بعد اگر دیدیدم همدیگر را برای تمام عمرمان می‌خواهیم آنوقت به این موضوع رسمیت بدهیم، نه اینکه مثل خیلی‌ها ندیده و نشناخته وارد یک رابطه دائمی شویم که در ادامه آن مثل خیلی‌های دیگر یا از هم جدا شویم یا دلزده شویم اما از سر اجبار به زندگیمان ادامه دهیم. قرارمان بین خودمان این است که تا زمانی که «عشق» هست، ادامه بدهیم.»

می‌پرسم در این چند سال به شناخت نرسیده‌اید؟ و اصلا مگر شناخت فقط با زندگی‌ کردن به دست می‌آید؟ که می‌گوید: «به شناخت رسیده‌ایم اما ازدواجمان را ثبت کنیم که چه بشود؟ قوانین دست و پاگیر برای خودمان جور کنیم؟ هزار جور رفت و آمد و خواستگاری و انواع مخالفت‌ها و موافقت‌ها و تشریفات مختلف برای چه؟ همدیگر را انتخاب کردیم و حالا زندگی می‌کنیم دیگر. هروقت هم دیدیم مناسب نیستیم از هم جدا می‌شویم.»

می‌پرسم: «تعهد چطور؟»
زن چهره جدی به خودش می‌گیرد و می‌گوید: «به نظر ما خیلی مهم است که تعریف مشترکی از «تعهد» داشته باشیم. برای ما تعهد یعنی احساس یگانه‌ای که به یکدیگر داریم و نوع و میزان رابطه‌مان را با هم مشخص می‌کند. به این تعریف پایبندیم و هروقت هرکدام احساس کردیم از این احساس چیزی کم شده یا یکی از ما مایل است رابطه احساسی یا فیزیکی که مخصوص ما دو نفر است را با دیگری تجربه کند، دیگر زندگی مشترکی در کار نخواهد بود. بدون دردسر و دادگاه و طلاق از هم جدا می‌شویم. می‌بینید؟ بنابراین خیانتی هم در کار نیست.»

می‌پرسم یعنی مهم‌ترین دلیلتان برای انتخاب این نوع زندگی همین است؟ نگرانید که مبادا مناسب همدیگر نباشید و می‌توانید به راحتی از همدیگر جدا شوید؟ مشکلات دیگری مثلا مشکل اقتصادی برای ازدواج و شروع زندگی مشترک نداشتید؟ مرد دستی به مو‌هایش می‌کشد و به صندلی تکیه می‌دهد: «دوستانی داریم که به خاطر مشکلات اقتصادی، بدون اینکه با هم ازدواج کنند تصمیم گرفته‌اند به صورت مشترک با هم زندگی می‌کنند؛ هر دوی دختر و پسر در تهران دانشجو هستند یا تصمیم گرفته‌اند جدا از خانواده‌شان زندگی کنند و برای اینکه در مخارج مسکن و انواع قبض و خریدهای روزانه صرفه‌جویی شود با هم زندگی می‌کنند.»

به این فکر می‌کنم که با همه این حرف‌ها که گفتند، توی دلشان، توی فکرشان، با خودشان چند چندند؟ چقدر به آینده‌ای که قرار است بیاید خوش‌بینند؟ چقدر می‌توانند آجر‌های رابطه‌شان را اینطور روی هم بچینند و نترسند از توفانی که ممکن است آن را متلاشی کند

او تاکید می‌کند: «اما ما دلیلمان این‌ها نیست. می‌توانستیم با یک مراسم ساده و بدون تشریفات هم به عقد همدیگر دربیاییم. ضمن اینکه این نوع زندگی در کشورهای دیگر هم جواب خودش را پس داده؛ آدم‌ها اول با هم زندگی می‌کنند، بعد اگر خواستند ازدواج می‌کنند.»

اشاره‌ام به تفاوت‌ فرهنگ‌ها را می‌پذیرند. قبول می‌کنند که برای تجربه کردن آنچه در فیلم‌ها دیده یا از آن سوی آب‌ها به گوششان خورده، باید تبعات زیادی را بپذیرند. می‌پذیرند که مردم هر جامعه‌ای باید‌ها و نبایدهای خودشان را دارند و اصلا برای همین است که در موارد زیادی شرایطشان را از دیگران پنهان می‌کنند؛ اما در ‌‌نهایت به اینجا می‌رسیم که: «اما فعلا که درباره این زندگی توافق کرده‌ایم.»

می‌رسم به اینکه «تکلیفتان با بچه‌دار شدن چیست؟»
«مسلما هرگز، اصلا. مگر دیوانه‌ایم؟ هم دلمان بچه‌ نمی‌خواهد و هم در این شرایط بلاتکلیف؟ ما حتی هنوز مسافرت نمی‌توانیم برویم، در هتل نمی‌توانیم با هم بمانیم چون اسممان در شناسنامه همدیگر ثبت نشده، در مناسبت‌ها و مراسم خانوادگی نمی‌توانیم با هم باشیم، از تسهیلاتی که به متاهل‌ها داده می‌شود بی‌بهره‌ایم، برای اجاره کردن خانه مشکل داریم، آنوقت بچه‌دار هم بشویم؟ استرس و نگرانی پنهان زندگی کردن دو نفره کافی نیست؟»

بعد از حرف‌های دیگرمان درباره مسائل مختلف، می‌پرسم: فکر می‌کنید بتوانید به بقیه هم پیشنهاد بدهید اینطور زندگی کنند؟
بعد از چند دقیقه، زن سکوت را می‌شکند: «راستش این است که نمی‌دانم! یک جور شنا کردن خلاف جریان آب است دیگر. سختی‌های خودش را دارد. این تصمیم‌ها به شرایط آدم‌ها بستگی دارد. تنها چیزی که می‌دانم این است که من استقلال مالی و شخصیتی دارم و به علاقه شریک زندگی‌ام نسبت به خودم اطمینان دارم در غیر این صورت قطعا آسیب می‌دیدم. می‌دانید؟ این زندگی برای زن‌ها خطرناک‌تر است. دوستان دختری داشتم که با تصور اینکه زندگیشان زیر یک سقف با پسر مورد علاقه‌شان به ازدواج می‌انجامد یا اینکه فکر می‌کردند این زندگی دوام دارد وارد رابطه‌ای شدند اما در‌‌نهایت از اینجا مانده و از آنجا رانده شدند. دیگر خانواده‌شان آن‌ها را نپذیرفت و رابطه‌شان به یک رابطه دائمی هم منجر نشد. در این میان هم آنقدر از لحاظ عاطفی و اقتصادی وابسته شدند که بعد از جدایی از شریک‌ زندگیشان به افسردگی‌های شدید یا حتی اعتیاد دچار شدند.»

به لیوان خالی چایش نگاه می‌کند و ادامه می‌دهد: «نه اینکه پسر‌ها آسیب نبینند، اما تربیت خانوادگی و اجتماعی ما طوری است که به دختر‌ها اعتماد به نفس کمتری داده می‌شود بنابراین اگر این زندگی‌ را انتخاب کنند و بعد آنچه در ذهنشان ساخته‌اند از بین برود، چیزی برایشان باقی نمی‌ماند. دست‌کم در زندگی‌های متعارف، بعد از جدایی از همسرشان یا هنگام اختلاف، حمایت خانواده و اطرافیانشان را دارند، از بعضی حمایت‌های مادی و قانونی بهره‌مند می‌شوند، اما اگر در این زندگی حواسشان به خودشان نباشد، بازنده اصلی آن‌ها هستند. از نظر فیزیکی هم که خودتان می‌دانید زنان چقدر ممکن است آسیب ببینند. سقط جنین‌های مکرر دوستانم را دیده‌ام. می‌دانم یک رابطه نامطمئن و ناپایدار چطور می‌تواند از نظر روحی و جسمی زنان را تهدید کند و به آن‌ها ضربه بزند. این‌ها فقط توی فیلم‌ها نیست. این اتفاق‌ها را با چشم خودم دیده‌ام...»


در را که می‌بندم و از خانه‌شان بیرون می‌آیم، به سوال‌های بسیار دیگری فکر می‌کنم که توی ذهنم دارم. بیشتر از همه به این فکر می‌کنم که با همه این حرف‌ها که گفتند، توی دلشان، توی فکرشان، با خودشان چند چندند؟ چقدر به آینده‌ای که قرار است بیاید خوش‌بینند؟ چقدر می‌توانند آجر‌های رابطه‌شان را اینطور روی هم بچینند و نترسند که هر باد و طوفانی ممکن است آن را از هم متلاشی کند؟ اصلا دلشان می‌آید بدون نقشه، آجر روی آجر بگذارند؟ (فهیمه حسن‌میری/خبرآنلاین)


ادامه مطلب ...