مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

داستان افسانه های شرقی (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
داستان افسانه های شرقی

داستان افسانه های شرقی

 

در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!

 

 

اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید …

 

و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند و او طرحی نو در انداخت و کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید سنمار ناپدید شد و کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند …

 

مدتها پی او گشتند ولی اثری از او نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر کرد تا پس از هفت سال دوباره سر و کله سنمار پیدا شد.

 

او که با پای خود امده بود دست بسته و در غل و زنجیر به حضور پادشاه آورده شد و شاه دستور داد او را به قتل برسانند اما سنمار درخواست کرد قبل از مرگ به حرفهای او گوش کنند و توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن سقف تالار بی ستون این بوده است که زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض طبیعی نشست می کند و اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به دلیل نشست زمین بعدا سقف نیز ترک خورد و فرو می ریزد و قصر جاودانه نخواهد شد…

 

 

پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت افت و نشست خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش نیاید و اگر من در همان موقع این موضوع را به شما می گفتم حمل بر ناتوانی من می کردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام به کام مرگ می رفتم …

 

پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش بزرگتری به او سپردند و سنمار ظرف یک سال قصر خورنق را اتمام و آماده افتتاح نمود .

 

 

مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر در نظر گرفته شد و شخصیتهای بزرگ سیاسی آن عصر و سرزمینهای همسایه نیز به جشن دعوت شدند و سنمار با شور و اشتیاق فراون تالارها و سرسراها واطاقها و راهروها و طبقات و پلکانها و ایوانها و چشم اندازهای زیبا و اسرار امیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد و دست آخر پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی برد و رازی را با در میان گذاشت و به دیواری اشاره کرد و تکه اجری را نشان داد و گفت :

 

 

کل بنای این قصر به این یک آجر متکی است که اگر آنرا از جای خود در آوری کل قصر به تدریج و آرامی ظرف مدت یک ساعت فرو میریزد و این کار برای این کردم که اگر یک روز کشورت به دست بیگانگان افتاد نتوانند این قصر افسانه ای را تملک کنند شاه خیلی خیلی خوشحال شد و از سر شگفتی سنمار به خاطر هنر و هوش و درایتش تحسین کرد و به او وعده پاداشی بزرگ داد و گفت این راز را باکسی در میان نگذار …

 

 

تا اینکه در روز موعود قرار شد پاداش سنمار معمار را بدهد . او را با تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و در برابر چشم تماشا گران دستور داد به پایین پرتابش کنند تا بمیرد!!!

 

سنمار در آخرین لحظات حیات خود به چشمان پادشاه نگاه کرد و با زبان بی زبانی پرسید چرا ؟؟؟!!!

 

و پادشاه گفت برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر نداند و با این جمله او را به پایین پرتاب کرده و راز را برای همیشه از همه مخفی نگاه داشت…!
ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم… اسکات پک

 

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناکاعدامی های کودتای نوژه اعدامیهایکودتاینوژهنقش مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه‌ای در خنثی‌سازی کودتای نوژه بدون تردید یک عاشق ایرانی یک عاشق ایرانی در کلبه تنهایی دلم عشق را فریاد میزنمآشنایی با همسایگان ایران ترکیه ترکیه در جنوب شرقی اروپا و شمال غربی آسیا واقع شده استاین کشور دارای دو نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف دانلود آهنگ تو رو دوست دارم مازیار فلاحی یک عاشق …دانلود آهنگ بسیار زیبای مازیار فلاحی با عنوان تو رو دوست دارم سلام به همه اینم یه دانلود نوحه بوی سیب دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی …دانلود رایگان نوحه بوی سیب و حرم حبیب نوحه بوی سیب دانلود در ادامه مطلب تبلیغات انجمن تفریحی قاطی انجمن تفریحی قاطی مکانی برای گفت و گو و سرگرمی میباشدانجمن سرگرمیانجمن تفریحی و تاریخچه و فلسفه شب یلدا تاریخچه شب یلدا چیست؟ دیر زمانی است که مردمان ایرانی و بسیاری از جوامع دیگر، در آغاز شعر نو درباره ایران دربارهایرانایران ‚ ایران شاعر یغما گلروئی ایران ایران ایران ایران سرزمین بیداران ‌ غرقه در برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک اعدامی های کودتای نوژه هایکودتاینوژه نقش مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه‌ای در خنثی‌سازی کودتای نوژه بدون تردید کودتای یک عاشق ایرانی یک عاشق ایرانی در کلبه تنهایی دلم عشق را فریاد میزنم آشنایی با همسایگان ایران ترکیه ترکیه در جنوب شرقی اروپا و شمال غربی آسیا واقع شده استاین کشور دارای دو همسایه نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ با ارسال دانسته ها،معلومات و مطالعات جدید خود در زمینه های دانلود آهنگ تو رو دوست دارم مازیار فلاحی یک عاشق ایرانی دانلود آهنگ بسیار زیبای مازیار فلاحی با عنوان تو رو دوست دارم سلام به همه اینم یه پست دانلود نوحه بوی سیب دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید دانلود نوحه بوی سیب دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰ انجمن تفریحی قاطی انجمن تفریحی قاطی مکانی برای گفت و گو و سرگرمی میباشدانجمن سرگرمیانجمن تفریحی و سرگرمی تاریخچه و فلسفه شب یلدا تاریخچه شب یلدا چیست؟ دیر زمانی است که مردمان ایرانی و بسیاری از جوامع دیگر، در آغاز فصل شعر نو درباره ایران دربارهایران بی نام شاعر حمید رضا جلالی در تنم جز پیچ و تابی بیش نیست در سرم نقش حبابی بیش نیست افسانه های گایش دختران افسانه های ایران افسانه های هزار و یک شب افسانه های گیلان آنلاین افسانه های ایرانی افسانه های قدیمی افسانه های ایران باستان افسانه های عامیانه


ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل گهی پشت به زین و گهی زین به پشت (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
داستان ضرب المثل گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

 

در این مطلب از سایت تالاب با شما همراه هستیم با فلسفه و حکایت یک ضرب المثلی که ار آن استفاده میکنیم.

 

مصراع بالا حاکی از نظور زمانه است که گاهی آدمی را به کمال مطلوب می رساند و هر چه خواست و آرزوهایش باشد بر می آورد . و زمانی آنچنان پشت می کند که تمام خانمان و مال و خواسته را به فنا و نیستی می سپارد . 

 

آورده اند که … 

پس از آنکه سردار نامدار ایران ، رستم پیلتن از جنگ افراسیاب تورانی پیروز بیرون آمد ، مدتی در زابلستان به استراحت پرداخت . مجدداً بار سفر را بست و در محل سمنگان واقع در مرز ایران و توران که دشتی وسیع و مرغزاری طرب انگیز بود به شکار گوره خر پرداخت . 

 

به تیر و کمان و به گرز و کمند بیفکند بر دست ، زنجیر چند

بخفت و برآسود از روزگار مان و چران ، رخش در مرغزار 

 

تنی چند از سواران تورانی که سالها در پی فرصت بودند از پشت اسب تیزتک رستم رخش ، کره بگیرند ، در این موقع که رستم به خواب رفته بود موقع را مغتنم دیدند و به آن حیوان کوه پیکر یورش بردند . 

 

گرفتند و بردند پویان شهر همی هر کسی از رخش جستند بهر

 

پس از دیر زمانی رستم بیدار شد ولی از مرکبش رخش ، اثری ندید ، ناگزیر زین اسب را بر پشت خود گرفت و افسرده به جانب سمنگان رهسپار گردید . 

 

همی گشت ، چون بارگی را نیافت 

سراسیمه سوی سمنگان شتافت 

چنین است رسم سرای درشت 

گهی پشت به زین ، گهی زین به پشت

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستانهای کوتاه و آموزنده بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز


ادامه مطلب ...

حکایت مرد مومن و زن زیبا و ناسازگار (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
حکایت مرد مومن و زن زیبا و ناسازگار

حکایت های آموزنده و جالب در مجله تالاب .

 

زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.

 

مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.

 

روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت:

 

حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم!

 

مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید برو هر جا دلت می خواهد!

 

زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!

 

غروب به خانه آمد .

 

مرد خندان گفت:
خب…! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد .

 

زن متعجب گفت:
تو از کجا می دانی؟

 

مرد جواب داد:
و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!

 

زن باز هم متعجب گفت :
مگر مرا تعقیب کرده بودی؟

 

مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت:
تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حکایت مرد مومن و زن زیبا و ناسازگار داستانک حکایت مرد مومن و زن زیبا و ناسازگار داستانک


ادامه مطلب ...

داستان حضرت سلیمان و طوطی اش (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
داستان حضرت سلیمان و طوطی اش

طوطی حضرت سلیمان 

 

با این داستان جالب از طوطی و حضرت سلیمان از سایت تالاب همراه شوید.

 

مردی یک طوطی را که حرف می‌زد در قفس کرده بود و سر گذری می‌نشست. اسم رهگذران را می‌پرسید و به ازای پولی که به او می‌دادند طوطی را وادار می‌کرد اسم آنان را تکرار کند.

روزی حضرت سلیمان از آنجا می‌گذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را می‌دانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.»

حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمی‌آورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.

حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»

طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایده‌ای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.

بسیار پیش می‌آید که ما انسانها اسیر داشته‌های خود هستیم.

 

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه داستان کوتاه سایت تفریحی و کلیه حقوق مادی و معنوی و قالب این وب سایت متعلق به جذاب می باشدناشنیده ای از امام خمینی درباره شیخ صادق خلخالیناشنیدهایازاماماولامن در جریان دادگاههانیستم و اطلاعی از مشخصات همه افراد اعدامی ندارم ولی آنقدر که ابراهیم مالک اشتر بعد از مختار با مصعب بن زبیر …ناگفته‌ای دربارهٔ ابراهیم بن مالک اشتر حیف شد بعد از این همه ایثار و شجاعت و شگفت انگیز دهلران ☆نحوه و نگهداری مرغ و خروس خانگی پرورش طیور به وی‍ژه مرغ بومی از گذشته‌های دور در شعر راستگویی دانایی نظمشعرزلف فلک نویسنده جوادزاده ۱۳٩٥۱٠۳ دیدم چو خویش زلف فلک را سپید و سرد گفتم بدانفن بیان،اصول سخنرانی و هنرگویندگی وگفتگو روش ها و …قصه چیست ؟ ادبیات کودک شامل قصه ، شعر ، نمایش ، افسانه و داستان و است ادبیات کودکان داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان کوتاه سایت تفریحی و داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک ناشنیده ای از امام خمینی درباره شیخ صادق خلخالی ناشنیدهایازامام اولامن در جریان دادگاههانیستم و اطلاعی از مشخصات همه افراد اعدامی ندارم ولی آنقدر که از ابراهیم مالک اشتر بعد از مختار با مصعب بن زبیر بیعت کرد ناگفته‌ای دربارهٔ ابراهیم بن مالک اشتر حیف شد بعد از این همه ایثار و شجاعت و مردانگی به فن بیان،اصول سخنرانی و هنرگویندگی وگفتگو روش ها و فنون قصه چیست ؟ ادبیات کودک شامل قصه ، شعر ، نمایش ، افسانه و داستان و است ادبیات کودکان


ادامه مطلب ...

داستان کفن دزد (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟

داستان کفن دزد

داستان کفن دزد ,آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند،
پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟پدر گفت ،پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود
اکنون که در بستر مرگم و فرشتهءمرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.
از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند. ..

پسر گفت ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم

داستان کفن دزد

داستان کفن دزد

‫پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.

‫از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید
و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود وازآن پس خلایق میگفتند
خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت.

عصرایران

داستان کفن دزد


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه داستان و قصه در بوستان سعدی روشن است که مرکزداستان، صحنه پوسیده‏شدن کفن توسط کرمان است چنانچه شاعر چندین بیت حکایت ها و داستان های کوتاه و پندآموزصفحه …سایت حکایات، قصه ها و داستانهای کوتاه، پندآموز، خواندنی و تأثیرگذار در زمینه های تفاوت های زن و مرد در رابطه جنسیتفاوت های زن و مرد در رابطه جنسی نویسنده آلن و بارباراپیز مترجمبیژن و پگاه پایدار دفتر میهمان دفتر میهمان نگارنده پوزش من را به خاطر تاخیرهایی که هر از گاهی در بروزرسانی تارنما داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان و قصه در بوستان سعدی روشن است که «مرکز»داستان، صحنه پوسیده‏شدن کفن توسط کرمان است چنانچه شاعر چندین بیت دیگر دفتر میهمان دفتر میهمان نگارنده پوزش من را به خاطر تاخیرهایی که هر از گاهی در بروزرسانی تارنما پیش می کفن دزد


ادامه مطلب ...

کلاغ سفید (داستانک)

سفید قدرت در دست اونها نبود و چاره ای جز سازش نداشتند. جلسه ای ترتیب دادند و یکی شون گفت: بازم یه نویسنده بی وجدان که هیچ چیز راجع به ما نمی دونه داره از ما بد می نویسه می گه: بی عارن، عمرشون طولانیه و . . . در حالی که هر چی عمر ما کوتاه تر می شه متوسط عمر خودشون داره بلند و بلندتر می شه حتی تازگیها از ما جلو زدند ! یکی دیگه گفت: اونها عقلشون به چشمشونه واسه همینه که از پرنده های دیگه مراقبت می کنند و راجع به ما اینجوری می گن. ما هرچی می کشیم از این پرهای سیاهمونه. من در سرزمینی دور مردی را می شناسم که هر دعائی بکنه اجابت می شه اگر موافق باشید پیش او می رم و ازش می خوام دعا کنه پرهای ما سفید بشه. همه موافقت کردند و او با مشقت زیاد خود را به مرد رساند. مرد گفت: این یه آرزوی محاله و ممکن نیست. کلاغ غمگین به سمت شهرش پرواز کرد. وقتی از دور جمعیت سیاهپوش و چشمهای منتظر و نگران را دید دلش نیامد اونها را ناامید کنه و گفت: بزودی پرهای همه ما سفید خواهد شد. کلاغها تا صبح به شادمانی و پایکوبی پرداختند و خدا را شکر کردند. فردای اون روز بال همه کلاغها سفید شده بود ! آرین دخت فرناد پور منبع: مفیدستان کپی بدون لینک به مفیدستان مجاز نمی باشد.

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

ریشه ضرب المثل ویکی بلاگریشهضربالمثلبا ویکی بلاگ به روز باشید کنایه کنایه زبان و ادبیات فارسی میانشان شکر آب است – روابط آنها خوب نیست ، اختلاف نمایشنامه و داستان کوتاهکفش سفید دستم را جلوی صورتم گرفته بودم و وانمود می کردم به دفترم نگاه می کنم هر بار چه اهمیتی دارد که چند مجلّه روی جلدشان شنیدم که …حسرت برگزاری کنسرتی در خانه‌ی پدری به دلش ماند و رفت؛ حسرت یک مجوّز ناقابل برای آخرین انتشار فهرست کامل کتاب‌های مناسب دوره …فهرست عنوان کتاب مناسب برای کودکان و مربیان دوره پیش‌دبستانی از سوی دبیرخانه تعبیر خواب الف الفتعبیر خواب الف تعبیر خواب بر اساس حروف الفبا – خواب های با حرف اول الفجملات زیبا ♥تــــرنـــــم رویــــش♥ جملات زیبای جملات زیبا ♥تــــرنـــــم رویــــش♥ جملات زیبای روانشناسی دل نوشته ها ، جملات دکوراسیون ورودی، دکوراسیون راهرو، چیدمان ورودی خانه در این بخش از سایت آکاایران برای شما جدیدترین دکوراسیون های ورودی و دکوراسیون راهرو داستان دفاع مقدسداستان دفاع مقدس این وبلاگ شامل داستان های کوتاه و نظرات نویسنده وبلاگ می باشدبرچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک


ادامه مطلب ...

داستان این نیز بگذرد (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

در زمان‌های قدیم پادشاهی قدرتمند زندگی می‌کرد که وزیران خردمند زیادی را در خدمت داشت..

داستان این نیز بگذرد

داستان این نیز بگذرد ,در زمان‌های قدیم پادشاهی قدرتمند زندگی می‌کرد که وزیران خردمند زیادی را در خدمت داشت. روزی این پادشاه با نارضایتی وزیران خود را فرا خواند و به آن‌ها گفت:
«احساس بسیار عجیبی دارم. دوست دارم انگشتری داشته باشم که حال مرا همواره یکسان نگاه دارد. روی نگین این انگشتر باید شعاری حک شده باشد که وقتی ناراحت هستم مرا خوشحال کند و در عین حال هنگامی که خوشحال هستم و به این شعار نگاه می‌کنم مرا غمگین سازد.»
وزیران خردمند همگی به فکر فرو رفتند و شروع به مشورت با یکدیگر کردند.
آن‌ها پس از مشورت با هم نتوانستند به نتیجه برسند و به نزد یک استاد صوفی رفتند
و از او درباره چنین انگشتری درخواست کمک کردند.
این مرد صوفی از قبل چنین انگشتری را همراه خود داشت.
او تنها انگشتر را از انگشت خویش بیرون آورد و آن را به وزیران داد و به آن‌ها گفت:
«انگشتر را به پادشاه بدهید اما به او بگوئید که تنها در شرایطی که احساس می‌کند دیگر نمی‌تواند هیچ چیز را تحمل کند می‌تواند انگشتر را باز کند و از شعار آن آگاه شود. به هیچ‌وجه نباید از سر کنجکاوی به این شعار نگاه کند زیرا در این صورت پیام نهفته در این شعار را از دست خواهد داد. این شعار همیشه در انگشتر هست ولی برای درک کامل آن به لحظه‌ای بسیار مناسب نیاز است.»

داستان این نیز بگذرد

داستان این نیز بگذرد

وزیران انگشتر را به پادشاه دادند و او از این دستور صوفی اطاعت کرد.
کشور همسایه به قلمرو پادشاه حمله کرد و بر ارتش او پیروز شد. لحظات بسیاری از ناامیدی اتفاق افتاد که پادشاه دوست داشت انگشتر را باز کند و پیام حک شده بر آن را بخواند ولی چنین کاری نکرد زیرا احساس کرد که اگر چه در حال از دست دادن مملکت خویش است ولی هنوز زنده است. دشمن تا نزدیکی قصر او پیش رفت و او برای نجات جان خویش از قصر خارج شد و با چند نفر از نزدیکانش فرار کرد.

دشمن در حال تعقیب کردن او بود و او می‌توانست صدای پای اسب‌های دشمن را بشنود که هر لحظه نزدیک می‌شدند.
ناگهان متوجه شد جاده‌ای که در آن در حال فرار است به یک دره منتهی می‌شود.
دشمن پشت سر او بود و هر لحظه به او نزدیک‌تر می‌شد.

او نه می‌توانست به عقب بازگردد و نه در پیش رویش جایی برای فرار کردن داشت.
پادشاه به آخر راه رسیده بود و مرگش حتمی بود.
ناگهان بیاد انگشتر خویش افتاد.
انگشتر را از انگشتش بیرون آورد.
آن را باز کرد و شعار روی آن را خواند:

«این نیز بگذرد…»

ناگهان آرامشی عمیق وجود پادشاه را فرا گرفت. «این نیز بگذرد» و البته چنین هم شد. دشمن که در تعقیب پادشاه بود و به او خیلی هم نزدیک شده بود راهش را عوض کرد و به سوی دیگری رفت. پادشاه که پشت تخته سنگی پنهان شده بود حالا صدای پای اسب‌ها را می‌شنید که از او دور می‌شدند. او از خستگی مفرط به خواب رفت و در طی ده روز توانست دوباره ارتش شکست خورده‌اش را گرد آورد. به دشمن حمله کند. کشورش را پس بگیرد و به قصر خویش بازگردد.
حالا مردم کشورش از این فتح مجدد شاد بودند و جشن گرفته بودند.
همه جا صدای موسیقی رقص و پایکوبی می‌آمد.
پادشاه بسیار خوشحال و مسرور بود و از شادی در پوست خود نمی‌گنجید
ناگهان دوباره انگشتر را به خاطر آورد آن را باز کرد و شعار حک شده را خواند:

«این نیز بگذرد»

داستانک

داستان این نیز بگذرد


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط

داستان این نیز بگذردداستان و حکایت داستان ها و حکایت های کوتاه ۱۳۹۳۱۲۱۶ ملایمی به تــو کـرد از قضــا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد نوع مطلب داستان کوتاه حرف الف، برچسب ها داستان این نیز بگذرد، داستان، داستانک، داستان کوتاه، داستان بیشتر این نیز بگذرد امروز  این نیز بگذرد جعبه گلخرید آنلاین گل بیتوته صفحه اصلی اخبار داغ مطالب تازه تماس با ما تبلیغات در بیتوته چهارشنبه دی سرگرمیداستانهای خواندنی این نیز بگذرد بیشتر به منزل شخصی خوش آمدید داستان کوتاه کوتاهاین نیز بگذردفونت ۱۳۹۲۷۲۲ داستان کوتاه کوتاهاین نیز بگذرد مرد روستایی وضع مالی و جسمی اش آنچنان بد شده بود که در نهایت مجبور شد شبها را در زیر پلها و بدون سرپناه سپری کند آنچنان پریشان بیشتر هِنـــا و مِنــــا داستان این نیز بگذرد ۱۳۹۲۷۲۲ توسط ساقی داستان این نیز بگذرد بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن دو شب این خواب را دید و توجه بیشتر داستان این نیز بگذرد ۱۳۹۲۸۸ نیز بگذرد ورود نویسندگان عضو نام کاربری گذرواژه ثبت نام نویسندگان گذرواژه را فراموش کرده اید؟ تبادل لینک با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از داستانک حمایت بیشتر این نیز بگذرد داستانک مفیدستان ایننیزبگذردداستانک دیروز ادیسون از فرزندش داستانک داستان نابغه ساختن مادر ادیسون از فرزندش داستانک ۲۸ دی ۱۳۹۵ مفیدستان این نیز بگذرد داستانک این نیز بگذرد داستانک ۲۸ دی ۱۳۹۵ مفیدستان بیشتر پرتال جامع تفریحی داستان کوتاه این نیز بگذردپایگاه تفریحی ۱۳۹۴۱۱۱ کلیک کنید داستان کوتاه این نیز بگذرد جمعه مهر تعداد بازدید طبقه بندی اجتماعی، داستان کوتاه، این نیز بگذرد بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او بیشتر پیر زن نیستم ولی یه عالمه قصه بلدم داستان این نیز بگذرد ۱۳۹۴۸۸ این نیز بگذرد داستان این نیز بگذرد بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن دو شب این خواب را دید و بیشتر داستان زیبای این نیز بگذرد اس ام اس برای من داستانزیبایایننیزبگذرد ۱۳۹۲۱۱۲۲   داستان زیبای این نیز بگذرد اس ام اس برای من داستان زیبای این نیز بگذرد « داستان کوتاه « اس ام اس برای من داستان زیبای این نیز بگذرد « داستان کوتاه « اس ام اس برای بیشتر این نیز بگذردداستان حمومیدانلود کلیپ ۱۳۹۴۵۴ صفحه اول سایت صفحه اول انجمن ورود عضویت جستجو محل کنونی شما در انجمن صفحه اول انجمن هنر داستان ها این نیز بگذردداستان حمومی اطلاعیه برای همه کاربران بیشتر به منزل شخصی خوش آمدید داستان کوتاه کوتاهاین نیز بگذردفونت ۱۳۹۲۷۲۲ داستان کوتاه کوتاهاین نیز بگذرد مرد روستایی وضع مالی و جسمی اش آنچنان بد شده بود که در نهایت مجبور شد شبها را در زیر پلها و بدون سرپناه سپری کند آنچنان پریشان بیشتر هِنـــا و مِنــــا داستان این نیز بگذرد ۱۳۹۲۷۲۲ توسط ساقی داستان این نیز بگذرد بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن دو شب این خواب را دید و توجه بیشتر داستان این نیز بگذرد ۱۳۹۲۸۸ نیز بگذرد ورود نویسندگان عضو نام کاربری گذرواژه ثبت نام نویسندگان گذرواژه را فراموش کرده اید؟ تبادل لینک با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از داستانک حمایت بیشتر این نیز بگذرد داستانک مفیدستان ایننیزبگذردداستانک دیروز ادیسون از فرزندش داستانک داستان نابغه ساختن مادر ادیسون از فرزندش داستانک ۲۸ دی ۱۳۹۵ مفیدستان این نیز بگذرد داستانک این نیز بگذرد داستانک ۲۸ دی ۱۳۹۵ مفیدستان بیشتر پرتال جامع تفریحی داستان کوتاه این نیز بگذردپایگاه تفریحی ۱۳۹۴۱۱۱ کلیک کنید داستان کوتاه این نیز بگذرد جمعه مهر تعداد بازدید طبقه بندی اجتماعی، داستان کوتاه، این نیز بگذرد بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او بیشتر پیر زن نیستم ولی یه عالمه قصه بلدم داستان این نیز بگذرد ۱۳۹۴۸۸ این نیز بگذرد داستان این نیز بگذرد بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او می‌گوید فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن دو شب این خواب را دید و بیشتر داستان زیبای این نیز بگذرد اس ام اس برای من داستانزیبایایننیزبگذرد ۱۳۹۲۱۱۲۲   داستان زیبای این نیز بگذرد اس ام اس برای من داستان زیبای این نیز بگذرد « داستان کوتاه « اس ام اس برای من داستان زیبای این نیز بگذرد « داستان کوتاه « اس ام اس برای بیشتر این نیز بگذردداستان حمومیدانلود کلیپ ۱۳۹۴۵۴ صفحه اول سایت صفحه اول انجمن ورود عضویت جستجو محل کنونی شما در انجمن صفحه اول انجمن هنر داستان ها این نیز بگذردداستان حمومی اطلاعیه برای همه کاربران بیشتر این نیز بگذرد « حکایت و داستان ۱۳۹۲۱۲۱۱ بگذرد گر ناملایمی به تو کرد از قضا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد منبع کافه سرخا برچسب ها داستان زندگی سختی نکته داستانک اشتراک ایمیل های شبانه آبونه دوست بشین بیشتر این نیز بگذرد « حکایت و داستانیک دوست ۱۳۹۲۱۱۲۳ بگذرد گر ناملایمی به تو کرد از قضا خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد منبع کافه سرخا برچسب ها داستان زندگی سختی نکته داستانک اشتراک ایمیل های شبانه آبونه دوست بشین بیشتر


ادامه مطلب ...

داماد فداکار (داستانک)

داماد، با ماشینی که با گلها و روبان های زیبا تزیین شده بود، موازی با ریل های راه آهن طی مسیر می کرد. در راه متوجه ریزش کوه بر روی ریل شد، سعی کرد قطار را متوقف کند، با سرعت خودش را به نزدیکی قطار رساند و شروع کرد به بوق زدن، چراغ زدن، فریاد کشیدن . . . لوکوموتیوران به همکارانش گفت: یادش به خیر منم موقع ازدواج مثل این جوون ذوق داشتم، ترا خدا نگاهش کن از خوشحالی شده مثل اسفند روی آتیش. لوکوموتیوران و مسافرها با آرزوی خوشبختی به او دست تکان دادند و آخرین آرزوهایشان را نثارش کردند ! آرین دخت - فرناد پور   منبع : مفیدستان کپی بدون لینک به مفیدستان مجاز نمی باشد.


ادامه مطلب ...

داستان مثل جواب ابلهان خاموشی است (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی  او را کشان کشان نزد قاضی برد. قااضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟
روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته.
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.
شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی است.
منبع: امثال و حکم علی اکبر دهخدا

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان مثل جواب ابلهان خاموشی است داستانک داستان مثل جواب ابلهان خاموشی است داستانک


ادامه مطلب ...

داستان نابغه ساختن مادر ادیسون از فرزندش (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
گفته اند وقتی ادیسون به مدرسه رفت، بعد از چند روز معلم کلاسشان نامه ای را به ادیسون داد و گفت آن را به مادرت بده.
مادر ادیسون نامه را باز کرد و دید نوشته: فرزندتان کودن است، مدرسه ما جای کودن ها نیست.
ولی مادر، نامه را برای ادیسون این گونه خواند: فرزند شما نابغه است مدرسه ما نمی تواند بیشتر از این آموزش دهد شما شخصا آموزش او را به عهده گیرید. و مادر ادیسون در منزل به او آموزش می دهد و با او کار می کند.
ادیسون در 13 سالگی اولین اختراعش را به ثبت می رساند.
مدتی پس از فوت مادر، یک روز ادیسون برای خود جشن تولد می گیرد و در آن جشن، صندوق خاطرات مادرش را آورده، نامه را در جمع بازکرده تا به همه بگوید که من از بچگی نابغه بودم؛ با دیدن اصل نامه شروع به گریه می کند و در آنجا او پی می برد چطور مادرش از ادیسون کودن، یک ادیسون نابغه ساخت.

داستان امیرمحمد نادری قشقایی را با همین مضمون بخوانید : (  سرگذشت یک بچه تنبل: خاطره امیر محمد نادری قشقایی )
نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان نابغه ساختن مادر ادیسون از فرزندش داستانک داستان نابغه ساختن مادر ادیسون از فرزندش داستانک


ادامه مطلب ...