مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

ضرب المثل دروازه را می توان بست (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
ضرب المثل دروازه را می توان بست

ضرب المثل دروازه را می توان بست

 

هر گاه کسی از عیب جویی و خرده گیری دیگران در مورد اعمال و رفتار خود احساس تألم و ناراحتی کند عبارت بالا از باب دلجویی و نصیحت گفته می شود تا رضای وجدان و خشنودی خالق را وجهۀ نظر و همت قرار دهد و به گفتار و انتقادات نابجای عیب جویان و خرده گیران واقعی ننهد و در کار خویش دلسرد و مأیوس نگردد.

 

اکنون ببینیم این عبارت مثلی از کیست و چه واقعه ای آن را بر سر زبانها انداخته است.بعضی از داستان نویسان عبارت مثلی بالا را از ملانصرالدین می دانند در حالی که ملانصرالدین و یا ملانصیرالدین یک شخصیت افسانه ای است که هنوز وجود تاریخی وی مشخص نگردیده و به عقیدۀ صاحب ریحانة الادب، این کلمه ظاهراً از تخلیط نام چند تن از هزل گویان و لیطفه پردازان بوده است.

 

حقیقت مطلب این است که ذوق لطیف ایرانی از یکی از مواعظ و نصایح حکیمانه لقمان به فرزندش استفاده کرده آن را به شکل و هیئت عنوان این مقاله در افواه عمومی مصطلح گردانیده است.

 

تاریخچۀ احوال و آثار این حکیم متفکر و خاموش و پاک و نهاد در مقالۀ لقمان را حکمت آموختن مذکور افتاد که خوانندۀ محترم می تواند به مقالت مزبور در این کتاب مراجعه کند. لقمان حکیم را نصایح آموزنده ای است که اگرچه روی سخن با فرزند دارد ولی مقصودش جلب توجه عمومی است تا نیک و بد را بشناسند و زشت و زیبا را از یکدیگر تمیز دهند.

 

یکی از نصایح حکیمانۀ لقمان به فرزندش این بود که در اعمال و رفتارش صرفاً خشنودی خالق و رضای وجدان را منظور دارد. از تمجید و تحسین خلق مغرور نشود و تعریض و کنایۀ عیب جویان و خرده گیران را با خونسردی و بی اعتنایی تلقی کند. پسر لقمان که چون پدرش اهل چون و چرا بود برای اطمینان خاطر شاهد عینی خواست تا فروغ حکمت پدر از روزنۀ دیده بر دل و جانش روشنی بخشد.

 

چون نویسندۀ دانشمند آقای صدر بلاغی در این مورد حق مطلب را به خوبی ادا کرده است علی هذا بهتر دانستیم که دنبالۀ مطلب را در رابطه با ضرب المثل بالا به دست و زبان این روحانی گرانقدر بسپاریم:

 

«…لقمان گفت:«هم اکنون ساز و برگ سفر بساز و مرکب را آماده کن تا در طی سفر پرده از این راز بردارم.» فرزند لقمان دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا به دنبال او روان گشت.

 

در آن حال بر قومی بگذشتند که در مزارع به زراعت مشغول بودند. قوم چون در ایشان بنگریستند زبان به اعتراض بگشودند و گفتند:«زهی مرد بی رحم و سنگین دل که خود لذت سواری همی چشد و کودک ضعیف را به دنبال خود پیاده می کشد.»

 

«در این هنگام لقمان پسر را سوار کرد و خود پیاده در پی او روان شد و همچنان می رفت تا به گروهی دیگر بگذشت. این بار چون نظارگان این حال بدیدند زبان اعتراض باز کردند که:

 

«این پدر مغفل را بنگرید که در تربیت فرزند چندان قصور کرده که حرمت پدر را نمی شناسد و خود که جوان و نیرومند است سوار می شود و پدر پیر و موقر خویش را پیاده از پی همی ببرد.»

 

در این حال لقمان نیز در ردیف فرزند سوار شد و همی رفت تا به قومی دیگر بگذشت. قوم چون این حال بدیدند از سر عیب جویی گفتند:«زهی مردم بی رحم که هر دو بر پشت حیوانی ضعیف برآمده و باری چنین گران بر چارپایی چنان ناتوان نهاده اند در صورتی که اگر هر کدام از ایشان به نوبت سوار می شدند هم خود از زحمت راه می رستند و هم مرکبشان از بارگران به ستوه نمی آمد.»

 

«دراین هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب به زیر آمدند و پیاده روان شدند تا به دهکده ای رسیدند. مردم دهکده چون ایشان را بر آن حال دیدند نکوهش آغاز کردند و از سر تعجب گفتند:

 

«این پیر سالخورده و جوان خردسال را بنگرید که هر دو پیاده می روند و رنج راه را بر خود می نهند در صورتی که مرکب آماده پیش رویشان روان است، گویی که ایشان این چارپا را از جان خود بیشتر دوست دارند.»

 

«چون کار سفر پدر و پسر به این مرحله رسید لقمان با تبسمی آمیخته به تحسر فرزند را گفت:

 

این تصویری از آن حقیقت بود که با تو گفتم و اکنون تو خود در طی آزمایش و عمل دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عیب جویان و یاوه سرایان امکان پذیر نیست و از این رو مرد خردمند به جای آنکه گفتار و کردار خود را جلب رضا و کسب ثنای مردم قرار دهد می باید تا خشنود وجدان و رضای خالق را وجهۀ همت خود سازد و در راه مستقیمی که می پیماید به تمجید و تحسین بهمان و توبیخ و تقریع فلان گوش فرا ندهد.»

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان های بحارالانواردر این وبلاگ می خوانیدداستان هایی از بحارالانوار ،داستان های گلستان سعدی ،داستان داستان کوتاه سیره نبویداستانکوتاهزنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید به آنها گفت من شما را دفتر میهمان دفتر میهمان نگارنده پوزش من را به خاطر تاخیرهایی که هر از گاهی در بروزرسانی تارنما چهار ستاره مانده به صبحهزار کتاب؛ قبل‌تر شنیده بودم این ماجرای کافکا را کدام ماجرا؟ همین که می‌گویند اواخر داستان های بحارالانوار داستان هایی آموزننده از بحارالنوار استان های بهلول دانا استان های گلستان سعدی داستان ضرب دفتر میهمان دفتر میهمان نگارنده پوزش من را به خاطر تاخیرهایی که هر از گاهی در بروزرسانی تارنما پیش می چهار ستاره مانده به صبح هزار کتاب؛ قبل‌تر شنیده بودم این ماجرای کافکا را کدام ماجرا؟ همین که می‌گویند اواخر عمرش


ادامه مطلب ...

پول فرسوده و راننده تاکسی (داستانک)

سازندگان فرهنگ مسافر کناری ام در نیمه راه کرایه اش را حساب کرد. راننده تاکسی باقی پولش را که یک اسکناس فرسوده بود، به او داد. به محض اینکه خواست اعتراض کند با اشاره به سکوت، اسکناسش را با یک اسکناس نو عوض کردم. و بدون آنکه راننده متوجه شده باشد با همان پول کرایه ام را حساب کردم. راننده با اعتراض گفت: آقا این پول رو عوض کن، کسی بر نمی داره ! اکبر علیزاده اعتمادی   منبع: مفیدستان کپی بدون لینک به مفیدستان مجاز نمی باشد.

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

مقایسه تعرفه واردات خودرو در ایران با سایر کشورهاهرچند تردد خودروهای وارداتی در خیابان های کشور از سال و با آزاد سازی واردات خودرو در مشکلات‌ خود را با رئیس جمهور در میان بگذاریدرییس جمهور محترم جناب روحانی سلام اینجانب با داشتن سال سابقه کار در شرف بازنشستگی و داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید حکایتها داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و دیدنی، زیبا و دلنشین، و آموزنده و مفید همه چیز از نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در چهار ستاره مانده به صبحگل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و نوجوان به‌تازگی کتابی را با نام


ادامه مطلب ...

حکایت های جالب و خواندنی از بهلول (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
حکایت های جالب و خواندنی از بهلول

 بهلول یکی از دنا ترین مردمان زمان خود بود که خود را به دیوانگی زده بود اما از هر کسی دانا تر بود و همیشه با پندها و داستان های آموزنده ان درس های بزرگی میگیریم.

 

حکایت های جالب و خواندنی از بهلول

بهلول، یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری و معاصر هارون‌الرشید بود. هارون و خلفای دیگر از بهلول موعظه می‌طلبیدند. بهلول را از شاگردان امام کاظم (ع) دانسته‌اند. زمانی که بهلول از سوی هارون‌الرشید در معرض خطر قرار گرفت خود را به جنون زد ولی در مواقع لزوم به مردم پند واندرز می‌داد. بهلول در سال ۱۹۰ قمری درگذشت.

 

حکایت های بهلول دانا

 

* حکایت بهلول و وزیر

روزی وزیر خلیفه به تمسخر بهلول را گفت: خلیفه تو را حاکم به سگ و خروس و خوک نموده است. بهلول جواب داد پس از این ساعت قدم از فرمان من بیرون منه، که رعیت منی. همراهان وزیر همه به خنده افتادند و وزیر از جواب بهلول منفعل و خجل گردید.

 

حکایت های جالب و خواندنی از بهلول

داستان و حکایت های بهلول

حکایت های جالب و خواندنی از بهلول

 

حکایت شیرین بهلول و تقسیم عادلانه

گویند روزگاری کار بر ایرانیان دشوار افتاده بود، و آن دشواری دندان طمع عثمانی را تیز کرده و سلطان عثمانی به طمع جهانگشایی چشم بر دشواری‌های ایرانیان دوخته بود. پس ایلچی فرستاد که همان سفیر است، تا ایرانیان را بترساند و پس از آن کار خویش کند.

 

ایلچی آمد و آنچنان که رسم ماست با عزت و احترام او را در کاخی نشاندند و خدمت‌ها کردند. به روز مذاکره رسمی وکیلان همه یک رای شدند که این مذاکره حساس است و بدون بهلول رفتن به آن دور از تدبیر کشورداری است. وزیر که خردمند بود گفته وکیلان مردم پذیرفت و بهلول را خواست و خواهش کرد او هم همراه باشد. بهلول که هشیار بود و با نیک و بد جهان آشنا، هیچ نگفت و پذیرفت.

 

سفره گستردند و آنچنان که رسم ماست به میهمان‌نوازی پرداختند. بهلول روبروی سفیر عثمانی در آن سوی سفره نشسته بود. پلو آوردند در سینی‌های بزرگ، و بر سفره چیدند، زعفران بر آن ریخته و به زیبایی آراسته. سفیر عثمانی به ناگهان کاردی برگرفت و هر چه زعفران بر روی پلو بود به سوی خویش کشید و نگاهی به بهلول انداخت.

 

بهلول هیچ نگفت. قاشقی برداشت و با ادب بسیار نیمی از زعفران سوی خود آورد و نیم دیگر برای سفیر گذاشت. سفیر برآشفت و با کارد خویش پلو را به هم زدن آغاز کرد. آنچنان بلبشویی شد که کمتر زعفرانی دیده می‌شد و بخشی از پلو هم به هر سوی سفره پراکنده شده بود. بهلول دست در جیب کرد و دو گردو به روی پلو انداخت. سفیر آشفته شد و تاب نیاورد و خوراک وانهاد و دستور رفتن داد.

 

عثمانی‌ها بی‌ خوردن خوراک و با شتاب بر اسب‌ها نشسته و رفتند. وزیر که خردمند بود اما در کار بهلول وامانده و از ترس رنگش مانند زعفران گشته، نالان شد و به بهلول گفت این چه کاری بود، همه کاسه‌کوسه‌ها به هم ریخته شد و آینده ناروشن است. بهلول پاسخ داد مذاکره پایان یافت و بهتر از آن شدنی نبود. وزیر چگونگی آن پرسید. همگان ادب بهلول بر سفره دیده بودند و او بی‌کم و کاست تدبیر خویش نیز بگفت.

 

سفیر آنگاه که کارد برگرفت و همه زعفران سوی خویش کشید، دو چیز گفت. نخست آن که با کارد آغازید و نه با قاشق، یعنی که تیغ می‌کشیم و دیگر اینکه همه جهان از آن ماست، تسلیم شوید. من قاشق برداشتم و نیمی پیش کشیدم. یعنی که نیازی به تیغ کشیدن نیست، نیم از آن شما و نیمی هم از ما. او برآشفت و پلو به هم زد و من نیز دو گردو انداختم. و این گردو که در قم و ری به آن جوز هم گویند، چون دو شود همه دانند که چه گوید، شما چگونه ندانی، مگر ایرانی نیستی. وزیر شرمگین شد و آفرین‌ها بر بهلول خواند.

 

و بدین گونه است که بهلول را که به راستی دیوانه‌ای بود الپر، و دیوانگی‌های بسیار داشت، دانا نیز گفته‌اند، از آنجا که به روز حادثه خردمندتر از هر فلسفه‌باف گنده دماغ و فقه‌خوان خشک‌مغز بود.

 

حکایت های جالب و خواندنی از بهلول

حکایت های بهلول دیوانه

حکایت های جالب و خواندنی از بهلول

 

حکایت های پند آموز بهلول، عاقل ترین دیوانه

هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه آوردند هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار بهلول گرفت: اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست.

 

عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی؟

بهلول خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست.

هارون از کوره در رفت و فریاد زد : این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد.

بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هست هارون !

 

حکایت های جالب و خواندنی از بهلول

حکایت هایی از بهلول

 

حکایت شکار رفتن بهلول و هارون

روزی خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند. بهلول با آنها بود در شکارگاه آهویی نمودار شد. خلیفه تیری به سوی آهو انداخت ولی به هدف نخورد. بهلول گفت احسنت !!!

خلیفه غضبناک شد و گفت مرا مسخره می کنی ؟

بهلول جواب داد : احسنت من برای آهو بود که خوب فرار نمود.

 

حکایت های جالب و خواندنی از بهلول

داستان و حکایت های بهلول

 

حکایت زیبای بهلول و سوداگر

روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا” پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.

 

سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟

 

تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.

 

مطالب مرتبط:

حکایت زیبای بهلول شکم سیر را بخوانید

حکایت درس بهلول به شیخ جنید

بهلول و صدای پول

واکنش بهلول و امیر کبیر به دزدی کردن


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان های کوتاه جذاب و خواندنی مطالب حکایت های …مجموعه داستان های کوتاه جذاب و خواندنی،داستان های کوتاه جذاب ، خواندنی، طنز ، پند داستان های کوتاه جذاب و خواندنیمجموعه داستان های کوتاه جذاب و خواندنی،داستان های کوتاه جذاب ، خواندنی، طنز ، پند داستانک،داستان کوتاه جالبداستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک داستانک داستان های کوتاه و آموزندهداستانک داستان های کوتاه و آموزنده برای دریافت دو وعده داستانکصبح و عصر در روز به گذر هدهد داستان کوتاه و حکایت جانانمردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط حکایت ها و داستان های کوتاه و پندآموزصفحه …سایت حکایات، قصه ها و داستانهای کوتاه، پندآموز، خواندنی و تأثیرگذار در زمینه های داستان های کوتاهداستان های جالبداستان های جذاب و خواندنیداستانداستان های کوتاهداستان آموزندهداستان جالب و خواندنی داستان آموزندهداستان داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز شناخت ایران داستان ها و حکایت های ایرانیحکایت پانته آ و عشقش به آبراداتس یکی از ترازیک ترین داستان های تاریخی است که ارتباطش داستان خنده دار از ملا نصرالدین ایران نازشاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده داستان های کوتاه جذاب و خواندنی مطالب حکایت های پند آموز مجموعه داستان های کوتاه جذاب و خواندنی،داستان های کوتاه جذاب ، خواندنی، طنز ، پند آموز داستانک،داستان کوتاه جالب داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک زیبا داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان های بحارالانوار موضوعات داستان های جالب و خواندنی بحار الانوار داستان و حکایت از گلستان سعدی داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان کوتاه سایت تفریحی و مطالب جالب و خواندنی جملات ناب و خواندنی تصاویر گوناگون زیباترین متروی دنیا نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ با ارسال دانسته ها،معلومات و مطالعات جدید خود در زمینه های شگفت انگیز دهلران ☆ الله نور السماوات و الأرض جنگل به سلطانش مینازه بلاگفا هم به شگفت انگیز شگفت انگیز دهلران ☆ نحوه و نگهداری مرغ و خروس خانگی پرورش طیور به وی‍ژه مرغ بومی از گذشته‌های دور در ایران افشای پشت پرده «شورت مردانه» صهیونیستی در شبکه خبر در این برنامه که با نمایش عکس ها و تصاویری از شورت های اینچنینی همراه بود، کارشناس مذکور


ادامه مطلب ...

داستان وینستون چرچیل (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
داستان وینستون چرچیل

از وینستون چرچیل پرسیدند:

 

آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید، اما

این کاررا نمی توانید در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید ؟

 

داستان وینستون چرچیل

 

وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد:

برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست

این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم .

 

سوال می‌ شود: این دو ابزار چیست؟

چرچیل در پاسخ می گوید:

 

اکثریت نادان و اقلیت خائن.

 

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان درخت بخشنده و مهربان داستان درخت بخشنده و مهربان روزی روزگاری درختی بود و پسر کوچولویی را دوست می داشت چهار ستاره مانده به صبحچهار ستاره مانده به صبح گل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و بازیگران سریال معمای شاه قبل و بعد از گریم عکسسریال تلویزیونی معمای شاه در ۸۰ قسمت شصت‌ دقیقه‌ای به کارگردانی محمدرضا ورزی و وبلاگ روانشناسی شفای درون اختلالات روانپزشکی …وبلاگ روانشناسی شفای درون اختلالات روانپزشکی و توصیه های درمانی وبلاگ روانشناسی نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در داستان درخت بخشنده و مهربان داستان درخت بخشنده و مهربان روزی روزگاری درختی بود و پسر کوچولویی را دوست می داشت پسرک هر چهار ستاره مانده به صبح چهار ستاره مانده به صبح گل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و نوجوان به بازیگران سریال معمای شاه قبل و بعد از گریم عکس سریال تلویزیونی «معمای شاه» در ۸۰ قسمت شصت‌ دقیقه‌ای به کارگردانی محمدرضا ورزی و تهیه وبلاگ روانشناسی شفای درون اختلالات روانپزشکی و توصیه های درمانی وبلاگ روانشناسی شفای درون اختلالات روانپزشکی و توصیه های درمانی وبلاگ روانشناسی شفای نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک زندگینامه وینستون چرچیل بچه گیهای وینستون چرچیل دانلود کتاب وینستون چرچیل وینستون چرچیل کیست وینستون چرچیل کتاب های وینستون چرچیل صور جینیفر وینستون چرچیل


ادامه مطلب ...

ضرب المثل تفنگ حسن موسی هم نزد (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
ضرب المثل تفنگ حسن موسی هم نزد

آدمی برای تحقق آمال و آرزوهای خویش به هر وسیله ای که متصورباشد توسل می جوید .

 

وقتی که از همه طریق مایوس شد و آخرین مرجع امیدش هم نتوانست کاری انجام دهد به ضرب المثل بالا تمثل جسته می گوید:« این تفنگ حسن موسی هم نزد » یعنی آخرین تیر ترکش هم به هدف اجابت اصابت نکرده است .

بهترین تفنگسازان اخیر ایران سه نفر بودند به اسامی حاج مصطفی و حسن و موسی . حسن و موسی با یکدیگر شریک بودند و هر کدام در قسمتی از کارهای تفنگسازی تخصص داشتند لذا تفنگهای ساخت آنها بهتر و دقیقتر از تفنگهای حاج مصطفی و سایرین بوده است .

 

تفنگ ساخت حسن و موسی که اختصاراً تفنگ حسن موسی گفته می شد در هدف گیری مشهور بود که کمتر به خطا می رفت .

 

باین جهت شکارچیان و تیراندازان غالباً تفنگ حسن موسی می خریدند و اطمینان داشتند که در موقع تیراندازی بالا و پایین نمی زند و دقیقاً به هدف اصابت می کند .

از آنجایی که تفنگ حسن موسی مورد کمال اطمینان بود و شکارچیان با در دست داشتن این نوع تفنگ به موفقیتشان کاملا امیدوار بودند لذا چنانچه احیانا تفنگ حسن موسی هم در نشانه زنی به خطا می رفت موجب یاس و نومیدی تیرانداز و شکارچی می شد و دیگر دست و دلش به شکار نمی رفت و در پاسخ سئوال کنندگان می گفت :

 

تفنگ حسن موسی هم نزد و معنی استعاره ای آن کنایه از این است که همه چیز تمام شد و در انجام مقصود راه چاره و علاج دیگری متصور نیست .

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

دفتر میهمان دفتر میهمان نگارنده پوزش من را به خاطر تاخیرهایی که هر از گاهی در بروزرسانی تارنما نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف دفتر میهمان دفتر میهمان نگارنده پوزش من را به خاطر تاخیرهایی که هر از گاهی در بروزرسانی تارنما پیش می نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به


ادامه مطلب ...

حکایت جالب ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
حکایت جالب ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ

حکایت جالب ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﺮ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺮ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﻭ  ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﺮﺥ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘصادی ﺩﺭﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺮﺩﺵ ﺩﺭآﯾﺪ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﭘﺮﺍ ﻭ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺳﺎﺧﺖ !! ﺳﺎﻟﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﺌﺎﺗﺮﺳﺎﺧﺖ ﻭﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻫﺎﺭﺍ ﺗﺮﻣﯿﻢ ﮐﺮﺩ !!

 

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻧﺴﺎﺧﺘﯿﺪ..؟! ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﺎ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ویران میمانند.

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حکایت جالب ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ داستانک حکایت جالب ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ داستانک


ادامه مطلب ...

داستان لئون تولستوی (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
داستان لئون تولستوی

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

 

 

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

 

 

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان درخت بخشنده و مهربان داستان درخت بخشنده و مهربان روزی روزگاری درختی بود و پسر کوچولویی را دوست می داشت برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناکفن بیان،اصول سخنرانی و هنرگویندگی وگفتگو …قصه چیست ؟ ادبیات کودک شامل قصه ، شعر ، نمایش ، افسانه و داستان و است ادبیات کودکان چهار ستاره مانده به صبحچهار ستاره مانده به صبح گل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و داستان درخت بخشنده و مهربان داستان درخت بخشنده و مهربان روزی روزگاری درختی بود و پسر کوچولویی را دوست می داشت پسرک هر فن بیان،اصول سخنرانی و هنرگویندگی وگفتگو روش ها و فنون قصه چیست ؟ ادبیات کودک شامل قصه ، شعر ، نمایش ، افسانه و داستان و است ادبیات کودکان برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک چهار ستاره مانده به صبح چهار ستاره مانده به صبح گل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و نوجوان به آثار لئون تولستوی لیون تولستوی


ادامه مطلب ...

ضرب المثل دوستی خاله خرسه (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
ضرب المثل دوستی خاله خرسه

از: چین

 

گفته می‌شود که ضرب المثل ها حقایق جهانی را بازگو می‌کنند، هرچند از تجربه های شخصی می‌آیند؛ بنابراین، اگر بر روی این گفته کمی ‌تمرکز داشته باشیم، تاریخ خونین پشت آن را درک خواهید کرد!!

 

 

بسیار خوب؛ معنای ضمنی آن بسیار ساده و مشخص است: از کاه کوه نساز. ما با تمامی‌آنها موافقت می‌کنیم، امّا چرا قیاس رنگی؟ از یک طرف قطعا درست به نظر می‌رسد، امّا از سوی دیگر کاملا شیطانی جلوه می‌کند.

 

 

به خاطر خدا، اجازه دهید که وانمود کنیم، که چینی ها تصور فوق العاده ای داشته اند و موضوع را در همین جا فیصله دهیم.

 

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک برچسب‌ها برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک


ادامه مطلب ...

حکایت خواندن نامه عاشقانه در نزد معشوق (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

حکایت خواندن نامه عاشقانه در نزد معشوق

معشوقی، عاشق خود را به خانه دعوت کرد و کنار خود نشاند. عاشق بلافاصله تعداد زیادی نامه که قبلاً در زمان دوری و جدایی برای یارش نوشته بود، از جیب خود بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. نامه‌ها پر از آه و ناله و سوز و گداز بود، خلاصه آنقدر خواند تا حوصله معشوق را سر برد.

 

معشوق با نگاهی پر از تمسخر و تحقیر به او گفت: این نامه‌ها را برای چه کسی نوشته‌ای؟ عاشق گفت: برای تو ای نازنین! معشوق گفت: من که کنار تو نشسته‌ام و آماده‌ام تو می‌توانی از کنار من لذت ببری. این کار تو در این لحظه فقط تباه کردن عمر و از دست دادن وقت است.

 

عاشق جواب داد: بله، می‌دانم من الآن در کنار تو نشسته‌ام اما نمی‌دانم چرا آن لذتی که از یاد تو در دوری و جدایی احساس می‌کردم اکنون که در کنار تو هستم چنان احساسی ندارم؟ معشوق می‌گوید: علتش این است که تو، عاشق حالات خودت هستی نه عاشق من. برای تو من مثل خانه معشوق هستم نه خود معشوق. تو بسته حال هستی. و ازین رو تعادل نداری. مرد حق بیرون از حال و زمان می‌نشیند.

 

او امیر حالها ست و تو اسیر حالهای خودی. برو و عشق مردان حق را بیاموز و گرنه اسیر و بنده حالات گوناگون خواهی بود. به زیبایی و زشتی خود نگاه مکن بلکه به عشق و معشوق خود نگاه کن. در ضعف و قدرت خود نگاه مکن، به همت والای خود نگاه کن و در هر حالی به جستجو و طلب مشغول باش.

 

منبع: داستان های مثنوی معنوی


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

حکایت ماندگار ایرانی؛ عشق سلطان محمود به ایازشخصیت تاریخى محمود در زمان حیاتش کم کم به اسطوره پیوند مى‏خورد و حکایات افسانه مانند داستان کوتاه سیره نبویداستانکوتاهمردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش بازیگران سریال معمای شاه قبل و بعد از گریم عکسسریال تلویزیونی معمای شاه در ۸۰ قسمت شصت‌ دقیقه‌ای به کارگردانی محمدرضا ورزی و نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در شعر نو مجموعه اشعار فارسی شاعران معاصر و جوان …فریبا نوری وجهیت و وجه فعل در شعر چیستان از فرزاد امین اجلاسی بر پایه نظریه ی شعر راستگویی دانایی نظمشعرشعر شورانگیز درد فراق نویسنده جوادزاده ۱۳٩٥٩۸ جذبات نار فراق تو به دلم فکنده حکایت ماندگار ایرانی؛ عشق سلطان «محمود» به «ایاز» امیر جنگجو ایاز اویماق دل و بازوى خسرو روز پیکار سوارى کز در میدان درآید به حسرت در فتد داستان کوتاه سیره نبوی داستانکوتاه مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد بازیگران سریال معمای شاه قبل و بعد از گریم عکس سریال تلویزیونی «معمای شاه» در ۸۰ قسمت شصت‌ دقیقه‌ای به کارگردانی محمدرضا ورزی و تهیه نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک شعر نو مجموعه اشعار فارسی شاعران معاصر و جوان ادبیات فریبا نوری وجهیت و وجه فعل در شعر چیستان از فرزاد امین اجلاسی بر پایه نظریه ی فضاهای ذهنی شعر راستگویی دانایی نظم شعر شعر شورانگیز درد فراق نویسنده جوادزاده ۱۳٩٥٩۸ جذبات نار فراق تو به دلم فکنده شراره‌ای


ادامه مطلب ...

حکایت درخت یا انسان (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
حکایت درخت یا انسان

حکایت درخت یا انسان

 

درخت تا درخت است، حیات دارد، زنده و سبز است، هم به حال خودش سودمند است، هم به حال دیگران …

 اما همین درخت وقتی که بریده می‌شود دیگر چوب می‌شود،
 چوب که شد هر اتفاقی دیگه سود و نفعی به حال خودش ندارد، منفعتش را دیگران می‌برند،

ابزار دست دیگران می‌شود، از آن دسته‌ی چاقو و داس می‌سازند،
دسته‌ی بیل و کلنگ و تبر می‌سازند،

نردبان می‌سازند پا می‌گذارند رویش می‌روند بالا، به حال دیگران مفید است
اما به حال خودش نه، رشد و تعالی هم ندارد که هیچ، روز به روز هم پوسیده تر می‌شود، خوب هم که استفاده کردند
آتشش می‌زنند و هیزم می‌شود،

 آدمی هم همینطور هست، در نگاه قرآن کریم همه‌ی ما درخت هستیم، آدمی هم اگر روزی ارتباطش را با خدا قطع ‌کند
، ‌بریده خواهد شد، وقتی بریده شدند، مثل چوب می‌شوند،
آنها هیچ سود و منفعتی به حال خودشان ندارند،بلکه برده غیر خواهند شد

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه داستان درخت بخشنده و مهربان داستان درخت بخشنده و مهربان روزی روزگاری درختی بود … و پسر کوچولویی را دوست می داشت داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان پیر شی نوبتی نشی یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرمرد نورانی دادم در حقم دعا آوا شناسی آواشناسی زبان فارسی وقتی با کلمه آواشناسی روبرو می شویم مراحل تولید اصوات در ذهن ما داستان داستانداستان های کوتاهداستان آموزندهداستان جالب و خواندنی داستان آموزندهداستان داستان های بحارالانوارموضوعات داستان های جالب و خواندنی بحار الانوار داستان و حکایت از گلستان سعدیآموزش فنون داستان نویسی جلسه اولکارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی گفتار داستان و انواع آنداستان کوتاه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان کوتاه سیره نبویداستانکوتاهزنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید به آنها گفت من شما را انشای دانش آموزانبه نام خدا من سید علی حسینی یک ایرانی هستم یک ایرانی که به ایرانی بودنش افتخار می کند داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه عاشقانه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان درخت بخشنده و مهربان داستان درخت بخشنده و مهربان روزی روزگاری درختی بود و پسر کوچولویی را دوست می داشت پسرک هر آوا شناسی آواشناسی زبان فارسی وقتی با کلمه آواشناسی روبرو می شویم مراحل تولید اصوات در ذهن ما تداعی داستان داستانداستان های کوتاهداستان آموزندهداستان جالب و خواندنی داستان آموزندهداستان داستان های بحارالانوار داستان هایی آموزننده از بحارالنوار استان های بهلول دانا استان های گلستان سعدی داستان ضرب آموزش فنون داستان نویسی جلسه اول کارگاه مجازی آموزش فنون داستان نویسی گفتار داستان و انواع آن انشای دانش آموزان این شاخه گل زیبا ، راز زندکی زیبا را فاش می کند پس به کسی هدیه می کنم که زندگی ام را زیباتر از داستان کوتاه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنزداستانک داستان کوتاه سیره نبوی داستانکوتاه زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید به آنها گفت من شما را نمی الفکر یا انسان لو اطلقته الفکر یا انسان انشوده الفکر یا انسان سعد المجرد یا انسان وحد ربک یا انسان نشید متامل یا انسان الکون یا انسان تعد النار یا انسان


ادامه مطلب ...