مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

داستانک؛ نقطه‌ ضعف و قوت

[ad_1]

روزگارنو: جوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت: "در مدرسه‌ای که درس می‌خوانم، پسر ثروتمندی اســت که خود را خیلی زرنگ و تیز می‌داند و به واسطه ثروت پدرش مسوولان مدرسه هم از او حمایت بی‌قید و شرط می‌کنند.

 
البته انکار نمی‌کنم که او فردی واقعا باهوش اســت  اما از این هوش خود برای بی‌آبرو کردن و خراب کردن بقیه بچه‌ها استفاده می‌کند و در این مسیر هیچ مرز و محدودیتی را قایل نیست.
 
ما همه از او خیلی می‌ترسیم و مقابل او جرات حرف زدن هم نداریم چون می‌دانیم هر چه بگوییم علیه ما روزی استفاده خواهد شد.  او قلدر مدرسه شده اســت و همه به او باج می‌دهند تا کاری به کارشان نداشته باشد.
 
درست مثل یک شکارچی شده که بقیه بچه‌ها طعمه او هستند و او هر روز در کمین اســت تا نقطه ضعفی در ما مشاهده کند و از آن علیه ما استفاده کند.
 
تحمل این اوضاع برای ما خیلی سخت شده  و به همین خاطر نزد شما آمدم تا مرا راهنمایی کنید با او چه کنیم؟"
 
شیوانا با لبخند گفت:  "نقطه ضعف شکارچی احساس شکارچی بودن اوست.  نقطه ضعف آدم زرنگ احساس زرنگی و تیز بودن اوست.

به زبان ساده نقطه ضعف هر انسانی همان نقطه قوت اوست  که اگر مواظب نباشد می‌تواند باعث شکستش شود."
 
پسر جوان با تعجب گفت:  "چگونه از نقطه قوت فردی علیه خودش استفاده می‌شود؟"
 
شیوانا گفت:  "با تقویت آن نقطه قوت تا حدی که جلوی عقل او را بگیرد و چشمانش را کور کند.
 
اگر کسی خود را فوق‌العاده باهوش و نابغه می‌داند و از این مسیر به دیگران لطمه می‌زند هر نوع مقابله‌ای با او باعث قوی‌تر شدن او می‌شود چون سعی می‌کند خود را مجهزتر و قوی‌تر کند  تا بتواند با رقبای جدید مقابله کند.
 
اما اگر مخاطب او خودش را به ابلهی و ساده‌لوحی بزند و به گونه‌ای رفتار کند که او احساس کند زرنگی‌اش کفایت می‌کند ضمن این‌که دیگر به فکر تقویت نقطه قوت خود نمی‌افتد ضرورتی به تغییر روش خود نیز نمی‌بیند و با همان روش و شیوه تکراری و قدیمی عمل می‌کند و در نتیجه قابل پیش‌بینی و کنترل می‌شود."
 
پسر جوان با لبخند گفت: "فکر کنم فهمیدم منظورتان چیست.

روزی گنجشک مادری را دیدم که برای دور کردن ماری از لانه‌اش خود را جلوی مار به مریضی زد و لنگان‌لنگان مار را آن‌قدر دنبال خودش کشاند تا به نزدیک مرد مزرعه‌داری رسید و مزرعه‌دار مار مهاجم را از بین برد."
 
شیوانا با لبخند گفت: "اما فراموش نکنید که این قاعده در مورد همه آدم‌ها از جمله خود شما  هم صدق می‌کند و مواظب باشید. این نقطه قوت جدیدی که یافتید به نقطه ضعفتان تبدیل نشود!"


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


داستان آموزنده نقطه ضعف شکارچی نقطه ضعف داستانهای شیوانا شیوانا,داستانک, ... به زبان ساده نقطه ضعف هر انسانی همان نقطه قوت اوست که اگر مواظب نباشد میتواند ...داستانک؛ نقطه ضعف و قوت. روزگارنو: جوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت: "در مدرسه ای که درس می خوانم، پسر ثروتمندی است که خود را خیلی زرنگ و تیز می داند و به واسطه ...داستانک؛ نقطه ضعف و قوت. جوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت: "در مدرسهای که درس میخوانم، پسر ثروتمندی است که خود را خیلی زرنگ و تیز میداند و به واسطه ثروت پدرش ...داستانک؛ نقطه ضعف و قوت. جوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت: "در مدرسهای که درس میخوانم، پسر ثروتمندی است که خود را خیلی زرنگ و تیز میداند و به واسطه ثروت پدرش ...داستان نقطه ضعف و قوت,داستان کوتاه,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه کودکانه,داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه,داستانک,داستان کوتاه جالب ...جوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت: "در مدرسهای که درس میخوانم، پسر ثروتمندی است که خود را خیلی زرنگ و تیز میداند و به واسطه ثروت پدرش مسوولان مدرسه.نقطه قوت=نقطه ضعف - داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده - برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.12 جولای 2013 ... داستانک:نقطه ضعف مساوی است با نقطه قوت! نقطه ضعف مساوی است با نقطه قوت! كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، ...داستانک؛ نقطه ضعف و قوت. روزگارنو: جوانی نزد شیوانا آمد و به او گفت: "در مدرسهای که درس میخوانم، پسر ثروتمندی است که خود را خیلی زرنگ و تیز میداند و به واسطه ...Fr Mobiltelefone optimiert داستان آموزنده نقطه ضعف شکارچی نقطه ضعف ... نقطه قوت ... و مواظب باشید. این نقطه ...


کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک دحوالارض چه روزی است؟ پنجشنبه روز دحوالارض است در متون و روایات دینی، ‌برای این روز و شب پیش از آن آثار و داستان کوتاه پادشاهی با یک چشم و یک پاپادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک مداد طلایی یک نمونه اقدام پژوهی که رتبه اول …مانند همکاران و مدیر، سرگروه آموزشی درس ریاضی، دانشآموزان و والدین آنها، کتابها وبلاگ تخصصی لاست قسمت جدید و فوق العاده زیبای به نام همانطور که از قبل اعلام شده بود ریشه ضرب المثل ویکی بلاگریشهضربالمثلدر زمانهای قدیم که مردم نذر می کردند و غذا می پختن ، مردم برای گرفتن غذای نذری صف می معلم راهنمای یادگیری خلاق دنیای ریاضیقلمرو یادگیری و تدریس ریاضیات یکی از بارزترین نمونه های موضوع تحقیق درباره تدریس و داستان دفاع مقدسبه گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از یاسوج، شب گذشته با حضور ادب دوستان، دانش آموزان و اخبار شهرستان ابرکوه آخرین اخبار شهرستان ابرکوهابرنیوزداستانک آدم چهارمتری نوشته سیدمهدی میرعظیمی از همراهان سایت خبری ابرکوه را شعر راستگویی دانایی نظمشعرحکیم سنایی در بیان زیبایی چنین فرماید در دهان ،هر زبان که گردانست از ثنای تو


ادامه مطلب ...

داستانک؛ نگاه مثبت

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: نقل قولی از یکی از اساتید دانشگاه:"چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.

دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟

گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟

کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!

گفتم نمیدونم کیو میگی!

گفت همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه!

گفتم نمیدونم منظورت کیه؟

گفت همون پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست باهم!

بازم نفهمیدم منظورش کی بود!

اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه…

این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر،

آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه…

چقدر خوبه مثبت دیدن…

یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟

حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!

وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم…

شما چی فکر میکنید؟

چقد عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی کنیم


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


28 آگوست 2013 ... داستانک؛ نگاه مثبت. چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کاليفرنيا، وارد ايالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي ...داستانک؛ نگاه مثبت. برترین ها: نقل قولی از یکی از اساتید دانشگاه:"چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه ...داستان نگاه مثبت,داستان کوتاه,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه کودکانه,داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه,,داستانک,داستان کوتاه جالب ...داستانک؛ نگاه مثبت. چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود كه یك كار ...وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم… شما چي فكر ميكنيد؟ چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص ...داستانک,,داستانک؛ نگاه مثبت,سرگرمی داغ داغ،مدل،طنز،اخبار،اس ام اس. labkhand2.rozblog.com/tanz/420. داستانک؛ نگاه مثبت - آکا. داستان نگاه مثبت,داستان کوتاه ...نگاه مثبت. ... جمعه 29 فروردین 1393 | نوع داستان :داستان های کوتاه ، ... آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی كنه…چقدر زیباست نگاه مثبت آدمها... یکی از استادهای دانشگاه تعریف میکرد... چندین سال پیش برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم.تاثیر داستان را همه می دانند به همین خاطر این وبلاگ را ایجاد کردم شاید بر زندگی خوانندگان اثر مثبتی داشته باشد . شما هم اگر داستان زیبایی ... هر چيزي را كه بخواهي و هر گونه كه به دنيا و آدم ها نگاه كني، زندگي همان را به تو خواهد داد.)) [ چهارشنبه ۲۷ آبان۱۳۹۴ ] ...


کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک گلچین صفاسا ★ آپارات چند میلیون حقمو نمیدهگلچین صفاسا بهترین وبلاگ سایت عکس عاشقانه عشقولانه جدید ویژه مخصوص یک مرد واقعی نباید فندکش را خانهٔ یک زن تنها جا …یک مرد واقعی نباید فندکش را خانهٔ یک زن تنها جا بگذاردافسردگی؛ نتیجه کمبود ویتامین بویتامین‌های گروه ب از جمله ریزمغذی‌هایی هستند که می‌توانند در خلق و خو و کسب انرژی متن نو نگاهی به فیلم پیانو حامد دارابنام فیلم پیانو ساخته شده ۱۲ نوامبر ۱۹۹۳ کارگردان جین کمپیون فیلمنامه نویس جین ۱۰ فیلم مورد علاقه مسعود فراستیمسعود فراستی از جمله منتقدانی است که نمی توان او را نادیده گرفت تسلط و سوادش در سینما دورهمی یا خندوانه؟ مسئله این است – مجله مراحمدورهمییاخندوانه؟مسئلهبسیاری از کاربران تلویزیون معتقدند دورهمی اخیر از فصل سوم خندوانه بهتر و جذاب‌تر آموزش مخ زنی آموزش مخ زنی آموزش مخ زنی و روانشناسی و پاسخ به سوال های شما‍‍ آموزش مخ اگه به کوروش کبیرافتخارمی کنی کلیک کناگه به کوروش کبیرافتخارمی کنی کلیک کن کوروش کبیر امپراطور ایران حجاب یعنی چه؟ حجاب در اسلام یعنی پوشش کامل بدن بجز گردی صورت و دستها،حجاب یعنی ظاهر


ادامه مطلب ...

داستانک؛ وصیت نامه مرد خسیس!

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.

زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.

البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


مطالب جالب,جالب وخواندنی,مطالب جالب جدید,خسیسی وصیت نامه داستان وصیت نامه مرد خسیس,وصیت نامه مرد خسیس, خسیس بودن,داستان آموزنده,داستان کوتاه,داستانک مرد ...1 سپتامبر 2013 ... داستانک؛ وصیت نامه مرد خسیس! روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: ...داستان وصیت نامه مرد خسیس,داستان کوتاه,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه کودکانه,داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه,داستانک,داستان کوتاه ...1 سپتامبر 2013 ... وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید ...داستانک؛ وصیت نامه مرد خسیس! داستانک،داستان کوتاه جالب ... داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک .... وصیت نامه مرد خسیس. www.bikalak.com/fun/read/wills1-miserly-man.html ... مرد خسیس,وصیت نامه مرد خسیس, خسیس بودن,داستان آموزنده,داستان کوتاه,داستانک مرد .25 ژانويه 2014 ... برترین ها: روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مر...18 ژوئن 2015 ... نامه شب پنجشنبه بیست و هشتم خرداد ماه 1394 خبر داستانک؛ وصیت نامه مرد خسیس!داستان وصیت نامه مرد خسیس. روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی ...داستانک وصیت مرد خسیس. تصاویر بازیگران و چهرهای زن و مرد معروف ایرانی. تصاویر ... وصیتنامه سیاسی الهی بنیانگذار نظام جمهوری، تمدنساز باقی میماند. نام امام را ...


کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستانکداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه حکایت، حکایات، حکایات جالب، حکایات آموزنده، حکایات …حکایت،حکایات،حکایات کوتاه،حکایات عبید زاکانی،حکایات عرفانی کوتاه،حکایات آموزنده داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان کوتاه داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز داستان داستانداستان های کوتاهداستان آموزندهداستان جالب و خواندنی داستان آموزندهداستان چهار ستاره مانده به صبحگل آقا؛ مهدی حجوانی نویسنده و پژوهش‌گر ادبیات کودک و نوجوان به‌تازگی کتابی را با نام


ادامه مطلب ...

داستانک؛ بیزنس درجه یک علی آقا

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار می‌شود" ..... خودش بود! تمام چیزی که لازم داشت همین بود! ترکیب کار تو ذهنش، خیلی شفاف و روشن شکل گرفته بود.

ـ مغازه کوچک دم در ورودی مترو
ـ چایی شیرین و ساندویچ نون و پنیر تو ظرف یکبار مصرف که سرپایی هم میشد خوردش.
بله کارها ردیف شده بود. اجاره مغازه که رسمی شد لوازم رو مستقر کرد و شروع کرد به کار.
تابلو زد: "صبحانه علی آقا"، مردم هم ازهمون روز اول استقبال خوبی نشون دادن.
یه چایی داغ و خوشمزه و خوش طعم با نون سنگک و پنیر تبریز. ظرف ٣ یا ٤ دقیقه یه صبحانه خوب می‌خوری، قیمت هم مناسب بود.

آقا چند روزی نگذشت که جلوی در مغازه به اون کوچیکی "صف" می‌بستن! گاهی ١٠ ـ ١٥ نفر تو صف بودن. به قول امروزی‌ها؛ بیزینس عالی ..... توپ! مردم راضی، "علی آقا" هم خوشحال.
تا حالا شنیدین یکی از بس کارش خوب باشه مردمو کلافه کنه؟ !؟!
"ای داد و بیداد، حالا چیکار کنم؟ این جاشو نخونده بودم!!!"

می‌دونین چی شده بود؟ خوب صبحانه علی آقا کارش گرفته بود، متقاضی زیاد بود و صف گاهی طولانی میشد و اون ته صفی‌ها کفرشون در میومد تا نوبتشون بشه. تقریبا یه عده این قدر معطل می‌شدن که قید صبحونه علی آقا رو می‌زدن و دلخور، سر صبحی گشنه، تو صف وایستاده، صبحانه نخورده، ول می‌کردن و می‌رفتن!

شهرت خوبی که بهم زده بود داشت لطمه می‌دید ..... "چیکار کنم؟" به هر راهی بگین زد؛
ـ یه شاگرد گرفت (تو جا به اون تنگی) که چایی‌ها رو ریخته و آماده داشته باشه.
ـ یه بسته‌بندی سفارش داد که یه چایی و یه ساندویچ باهم توش بود که حملش راحت بشه.
ـ قیمتاشو آورد پایین‌تر که واسه مردم بصرفه‌تر باشه ..... ولی مشکل صف و معطلی داشت جدی جدی شاخ میشد .....

"اینطوری نمیشه ..... باید هرطور شده از شر این مشکل خلاص شم وگرنه اسممو عوض می‌کنم". خیلی فکر کرد. روز و شب داشت مرور می‌کرد که چه کاری رو می‌تونه سریع‌تر انجام بده؟ ولی دیگه از این سریع‌تر نمیشد تا این که .....
یه روز شروع کرد وقت گرفتن که از اول رسیدن مشتری تا رفتنش، هر کاری متوسط چقدر طول می‌کشه؟

ـ سلام و احوالپرسی ٥ ثانیه
- گرفتن سفارش مشتری ١٠ ثانیه
- تحویل سفارش مشتری و بسته بندی ١٥ ثانیه
- گرفتن پول و دادن بقیه پول مشتری ٢٥ ثانیه .....!!!!
نتیجه‌گیری مهم سوم: "صبر کن ببینم! یعنی تقریبا نصف وقت من با هر مشتری سر پول دادن میره؟ یعنی اگه یه راهی پیدا کنم که مشکل پول دادن، بقیه پول، پول خورد و …. رو حل کنم دو برابر سریع‌تر می‌فروشم؟ و صف دو برابر سریع‌تر جلو میره؟ خوب اگه اینجوری یاشه، هیچکس دلخور نمی‌ذاره بره. عالی میشه!"

"خوب چیکار کنم؟ کوپنی‌اش کنم؟ اول ماه به هر کی کوپن بدم؟ ..... نه بابا، کسی وقت این کارا رو نداره. چوب خط بزنم و آخر ماه ار هر کی پول بگیرم؟ نه جانم، اینم که صرف نمی‌کنه، کافیه چند نفر نیان تسویه کنن، مگه من چقدر سود دارم؟ آخه این روزا به هیچکی هم که نمیشه اعتماد کرد ....."

"صبر کن ببینم ..... چرا نمیشه؟ ..... عجب فکر بکری! ..... آخ جااااااان، پیدا کردم!"
"اعتماد" کردن به مشتری در روزگار بی‌اعتمادی!

فرداش "علی آقا" رفت بانک و چند دسته اسکناس ١٠٠ و ٢٠٠ و ٥٠٠ تومنی گرفت، دو تا جعبه درست کرد و توی هر کدوم مقداری از اون اسکناس‌ها رو گذاشت. جعبه‌های پول خرد رو گذاشت یه قدری اونورتر، کنار گیشه‌ای که چایی و ساندویچ رو تحویل می‌داد. تصمیم خودشو گرفته بود. با خودش می‌گفت: "من که دزدی نکردم و پولم حلاله ..... ملت هم که با من پدرکشتگی ندارن که پولمو بخورن ..... پس اگه من بهشون اعتماد کنم کار خطایی نیست، تازه اگر صدی چند نفر هم پول ندن ایرادی نداره خودم هم اگه روزی یکی دو نفر بیان و چایی مجانی بخوان که بهشون میدم پس چه فرقی می‌کنه؟"

لحظه بزرگ ..... مشتری اول اومد:
ـ سلام علی آقا صبح به خیر!
ـ سلام عزیز جان خوب هستین انشااله؟
ـ بله، سلامت باشین.
ـ یه چایی شیرین، یه نون پنیر؟
ـ آره جونم.
ـ میشه ٤٠٠ تومن، بفرمایین ..... قابلی هم نداره.
ـ چشم، الان تقدیم می‌کنم ..... (جیب‌هاشو می‌گرده، کیفشو بیرون میاره .....) الان تقدیم می‌کنم.
ـ لازم نیست عجله کنی جونم، یه جعبه اونجا گذاشتم، پول خورد هم توش هست، لطفا خودت پولتو بریز اون تو، باقیشو بردار و برو به سلامت، روز خوبی داشته باشی.
ـ شوخی می‌کنی؟ دستم انداختی؟
ـ نه جون داداش خودت برو ببین.
(مشتری اول با ناباوری رفت سمت جعبه و .....)
دومی:
ـ سلام علی آقا
ـ سلام خانم بفرمایین؟
ـ یه چایی ٢ تا نون پنیر لطفا
ـ چشم .....

چند روز اول تا مردم بفهمند که "علی آقا" چه تغییر مهم و جالبی در کارش داده یه کم طول کشید. حتی بعضیا بیشتر از معمول طول دادن تا مطمئن بشن که درست فهمیده‌اند.
ولی از روز سوم و چهارم مردم اصلا میومدن که خودشون به چشم خودشون این پدیده عجیب غریبو ببینن و اصلا از این نون و پنیر و چایی شیرین بخورن تا باورشون بشه.
از همه مهم‌تر این بود که "علی آقا" چاره کارو پیدا کرده بود. فکرش واقعا درست کار کرده بود و صف تقریبا دو برابر سریع‌تر جلو می‌رفت.

فروش علی آقا دو برابر شد و ..... سودش بیشتر از دو برابر! بگو چرا؟
خوب معلومه! این روزها ١٠٠ تومن پولی نیست. خیلی‌ها از این که علی آقا به مشتری‌هاش این قدر احترام گذاشته بود و بهشون اعتماد کرده بود که پولشون رو خودشون بدن و بقیه‌اش رو هم خودشون بردارن این قدر خوششون اومده بود که اصلا قید بقیه ١٠٠ تومن رو می‌زدن و دستخوش و انعام می‌ذاشتن و می‌رفتن. این سود خالص بود و کم هم نبود!

هیچکس "علی آقا" رو از این خوشحال‌تر و شادتر ندیده بود.
مشتری‌ها هم، همه از دم، روزشون رو با یک اتفاق ساده دلپذیر شروع می‌کردن. بعدها داستان‌های زیادی دهان به دهان شد که چقدر مشتری‌های علی اقا در طول روزشون برخوردهای بهتری با مردم دیگه داشته‌اند و دلیلش یک آغاز خوب با "علی آقا" و اعتماد و روی خوش او بود


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


11 سپتامبر 2013 ... داستانک؛ بیزنس درجه یک علی آقا. یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار میشود" ..... خودش بود!داستانک؛ بیزنس درجه یک علی آقا. یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار میشود" ..... خودش بود! تمام چیزی که لازم ...خوب صبحانه علی آقا کارش گرفته بود، متقاضی زیاد بود و صف گاهی طولانی میشد و اون ته صفیها کفرشون در میومد تا نوبتشون بشه. تقریبا یه عده ...داستانک؛ بیزنس درجه یک علی آقا. یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار میشود" ..... خودش بود! تمام چیزی که لازم ...داستانک؛ بیزنس درجه یک علی آقا. برترین ها: یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار می شود" ..... خودش بود!داستانک/ یک قلعۀ افسانه ای و یک دارایی ارزشمند .... داستانک؛ بیزنس درجه یک علی آقا ... خوب صبحانه علی آقا کارش گرفته بود، متقاضی زیاد بود و صف گاهی طولانی ...این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده ... داستانک؛ بیزنس درجه یک علی آقا · درسی مهم برای زندگیت · داستانک؛ درس های ...11 سپتامبر 2016 ... پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم ... داستانک: لیوان را زمین بگذار; داستانک؛ نگاه مثبت; داستانک؛ بیزنس ...مهمان چهل و یک mina22 ... -نه بابا چه فرقی فقط دخترا یه زره آزاد بودن همین مادر علی چایی رو روی میز گذاشت و یه لقمه نون و پنیر ... داستانک: بیزنس درجه یک علی آقا!داستانک؛ کفشهای نوی مادر ... خیلی دلم می خواست برای مادرم یک جفت کفش نو بخرم. در سال ورودم به دانشگاه، تصمیم گرفتم در آخر سال یک جفت کفش نو برای مادر بخرم. .... اسکناس 100 یورویی · وصیت نامه مرد خسیس · بیزنس درجه یک علی آقا · لیوان را ...


کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک حاج منصور ارضی خدایا مرگ هاشمی را برسانیه بابایی بوده سال تنها زندگی کرد و عبادت و عبادت بعد از اون از خدا چیزی رو خواست


ادامه مطلب ...

داستانک؛ درس های مفید از دزدی بانک!

[ad_1]

در یک دزدی بانک یکی از ایالات آمریکا دزد فریاد کشید :

"همه افراد حاضر در بانک ، حرکت نکنید ، پول مال دولت اسـت و زندگی به شما تعلق دارد”

همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند

این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن .

هنگامیکه دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس اداره کردن تجارت داشت) به دزد پیرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت «برادر بزرگتر، بیا تا بشماریم چقدر بدست آورده ایم»

دزد پیرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستی، اینهمه پول شمردن زمان بسیار زیادی خواهد برد.امشب تلویزیون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزدیده ایم»

این را میگویند: «تجربه» اینروز ها، تجربه مهمتر از ورقه کاغذ هایی اسـت که به رخ کشیده میشود!

پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند ، مدیر بانک به رییس خودش گفت، فوری به پلیس خبر بدهید.

اما رییس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار ما خودان هم ۱۰ میلیون از بانک برای خودمان برداریم و به آن ۷۰ میلیون میلیون که از بانک ناپدید کرده بودیم بیافزاییم»

اینرا میگویند «با موج شنا کردن» پرده پوشی به وضعیت غیرقابل باوری به نفع خودت !

رییس کل می گوید: «بسیار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود»

اینرا میگویند «کشتن کسالت» شادی شخصی از انجام وظیفه مهمتر می شود.

روز بعد، تلویزیون اعلام میکند ۱۰۰ میلیون دلار از بانک دزدیده شده اسـت.

دزد ها پولها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند ۲۰ میلیون بیشتر بدست آورند.

دزدان بسیار عصبانی و شاکی بودند:

«ما زندگی و جان خودرا گذاشتیم و تنها ۲۰ میلیون گیرمان آمد. اما روسای بانک ۸۰ میلیون را در یک بشکن بدست آوردند. انگار بهتر اسـت انسان درس خوانده باشد تا اینکه دزد بشود.»

اینرا میگویند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»

رییس بانک با خوشحالی میخندید زیرا او در ضرر خودش در سهام را در این بانک دزدی پوشش داده بود.

اینرا میگویند؛ «موقعیت شناسی» جسارت را به خطر ترجیح دادن!


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط



کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک دست پنهان آخوندی در کاهش اقبال روحانی در انتخابات …آخوندیدرانتخاباتدوازدهممرضیه حیدری خیلی ها مثل ما گرفتار این پروژه هستند من حتی برای آخرین چکها از پول پیش رکورد دار بازی کلش اف کلنز در ایران کیست؟ …بازی کلش اف کلنز یکی از پرطرفدارترین بازیهای فضای مجازی در ایران به شمار می رود که در وبلاگ روانشناسی شفای درون اختلالات روانپزشکی و توصیه های وبلاگ روانشناسی شفای درون اختلالات روانپزشکی و توصیه های درمانی وبلاگ روانشناسی خلاصه ای کامل از رمان جنایت و مکافات اثر فیودور …درباره سلام به نظرم یکی از بهترین راهکارهای ایجاد ارتباط سالم و مفید با جامعه زنگــ انشا انشاء دانش آموزاناز پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به به نام یاور همیشگی مرجع دوم ابتداییامروز خیلی خیلی خیلی از دست بعضی از بچه ها سر کلاس ناراحت و بی تحمل شدم همکارم وبلاگ روانشناسی شفای درون روانشناسی کودک و …مفهوم مرگ برای کودکان کودکان زیر ۳ سال، درکی از مفهوم مرگ و کودکان زیر ۵ سال، درکی از


ادامه مطلب ...

داستانک؛ خودکار نیم ساعته!

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: میگن یه خودکارایی هست که وقتی باهاش می نویسی نیم ساعت بعدش خود به خود پاک میشه, واای که چقد الان به یه همچین چیزی احتیاج دارم, وقتی ذهنت پر از حرف, حرفایی که نمی تونی به کسی بگی, ولی اگه تو دلت بمونه...,نصف شهر رو میگردم بالاخره از اون خودکارا پیدا می کنم

 حرفا همجوری تو مخم رژه میرن و از جلو چشام رد می شن, همش ذهنم درگیره, که عاخه عشق چه ربطی داره به میدون خراسون؟ شاخه گل رزی که پشتت قایم کردی رو که نمیان تو اخبار ساعت 9 بگن؟ آشغالا رو بردی دم در؟ وایسا ببینیم اسراییل به سوریه چی گفته,

گینه ی بیسائو, زلزله در السالوادور, نرخ رشد بدهی بانک یونان, دختر تفنگ بدست تو کالیفرنیا, صلوات شمار چینی... راستی من کجا زندگی می کنم؟ درو می بندم که سر و صدا نیاد تو اتاقم, رژه هنوز تموم نشده, طبل بزرگ زیر پای چپ, 1234, 1234, صدای ضربه ی 4 ام دیوونه ت می کنه, باید ذهنمو خالی کنم  باید ذهن تکونی کنم, دوباره سوالای بی ربط میان تو ذهنت,سوالایی که تو روزمرگی و زندگی روزانه ی همه ی ماها هستش ولی دونستنش به هیچ دردی نمی خوره. باید یه ربطی بین این سوالای بی ربط پیدا کنم, همشون رو با همون خودکار می نویسم رو کاغذ, فلسفه ی اینکه میگن صدای کلاغ بد شانسی میاره چیه؟ زندگی تو جزایر قناری بهتره یا ساختمون های بلند واشنگتن؟هه هیچکدوم, صادقیه. چرا حوری (دختر همسایه مون) بند کفشش با رنگ کیفش یه رنگه؟ چرا سه تا پل هوایی سه راه آذری زاویه ی بینشون مساوی نیس؟ چرا اون پسره عاشق آنشرلی شد؟ دوستش که خوشگل تر بود؟ ایستگاه تجریش چند تا پله داره؟ چرا...؟ چرا...؟چرا...؟ آخیش, چشامو می بندم و دراز می کشم کف اتاق,

- پسرم؟
- بله؟
- بیا شام بخور
- میل ندارم
- چیه چی شده؟
- هیچی فقط خسته ام, باشه برو میام...

بعد 40 دقیقه برمیگردم تو اتاقم, برگه رو نگاه می کنم انگار خودکار کار خودش رو کرده, همه نوشته ها پاک شدن, اما انگار سه تا کلمه پاک نشدن, برگه رو برمیدارم و بهش نگا می کنم عشق, گل رز, حوری


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


23 سپتامبر 2013 ... میگن یه خودکارایی هست که وقتی باهاش می نویسی نیم ساعت بعدش خود به خود پاک میشه..داستان خودکار نیم ساعته,داستان کوتاه,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه کودکانه,داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه,داستانک,داستان کوتاه ...برترین ها:میگن یه خودکارایی هست که وقتی باهاش می نویسی نیم ساعت بعدش خود به خود پاک میشه, واای که چقد الان به یه همچین چیزی احتیاج دارم, وقتی ذهنت پر از حرف, ...داستانک؛ خودکار نیم ساعته! مجله اینترنتی برترین ها میگن یه خودکارایی هست که وقتی باهاش می نویسی نیم ساعت بعدش خود به خود پاک میشه.داستانک؛ خودکار نیم ساعته! مجله اینترنتی برترین ها میگن یه خودکارایی هست که وقتی باهاش می نویسی نیم ساعت بعدش خود به خود پاک میشه.. حمله به سفارت رژیم ...22 جولای 2016 ... داستانک؛ خودکار نیم ساعته! باایمپریا روانشناسی ورزش و سلامت داستان کوتاه موفقیت اس ام اس آموزش بافتنی گالری تصاویر گیاهان داروئی ...... برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان های کوتاه ... لیوان را زمین بگذار · داستانک: لیوان را زمین بگذار · داستانک؛ خودکار نیم ساعته!داستانک؛ پیرمرد فقیر و گردن بند... داستانک؛ تخت مرگ! ... داستانک؛ چگونه یک آبدارچی میلیاردر شد؟! داستانک؛ چه ... داستانک؛ خودکار نیم ساعته! داستانک؛ خوک و گاو ...19 فوریه 2014 ... دانلود همه چی - داستان کوتاه - - دانلود همه چی. ... امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلب تان ریشه دواند . شمع ها به آرامی ...... داستانک؛ خودکار نیم ساعته!تك داستان آموزنده - - تك داستان آموزنده. ... در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. Download ... دو شنبه 16 شهريور 1394برچسب:سه داستان کوتاه, زیبا و آموزنده,,,, ..... ﺑﻌﺪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻮﻡ


کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک چرا بعد از عمل جراحی بینی باید از چسب استفاده کنیم؟حتما شما هم کسانی را توی کوچه و خیابان دیده‌اید که روی بینی‌شان چسب زده‌اند،احتمالا لکه های مختلف روی دیوار را چگونه پاک کنیم؟پاک کردن خطوط مداد، مداد شمعی، جوهر خودکار و لکه های اثر انگشت روی دیوار های خانه یکی زن اسرارآمیز کره جنوبی دستگیر شد عکسزناسرارآمیزکرهیکی ازمقامات دادستانی در توضیح تصمیم بازداشت ۴۸ ساعته چویی سون ـ سیل گفت از آنجایی که نیمه‌مست پی‌نوشت این قسمت آخر از مولانا رو که داشتم می‌نوشتم، یاد داستانک دیگه‌ای از مثنوی وبلاگ روانشناسی شفای درون اختلالات روانپزشکی …وبلاگ روانشناسی شفای درون اختلالات روانپزشکی و توصیه های درمانی وبلاگ روانشناسی نوشته های خواندنی روح‌اله یکشنبه ‏ ‏ سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در


ادامه مطلب ...

داستانک؛ پاسخ دندان شکن دانشجو

[ad_1]
عصر ایران: دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.

استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.

استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد!


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


پاسخ دندان شکن دانشجو به استاد! ... دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را ... برچسب ها: داستان کوتاه.فان توس پورتال جامع شامل اخبار،سرگرمي،روانشناسي،زناشويي،فال و طالع بيني،دکوراسيون،آشپزي،گردشگري،داستان،ورزش،کودکان،مدل لباس،آگهي،احکام،گالري ...ماجرای پاسخ دندان شکن دانشجو به استاد! ... داستان کوتاه جالب · ماجرای پاسخ دندان شکن ... برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با ... دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟23 ژانويه 2014 ... دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.داستانک قصه کوتاه کوچولو جالب بامزه خواندنی شنیدنی خوب عالی خوشگل دختر دانشجو فلسفه زیبا قشنگ رییس پولدار ثروتمند پاسخ جواب دندان شکن منطق حاضر ...10 ژانويه 2015 ... داستانک قصه کوتاه کوچولو جالب بامزه خواندنی شنیدنی خوب عالی خوشگل دختر دانشجو فلسفه زیبا قشنگ رییس پولدار ثروتمند پاسخ جواب دندان ...داستان کوتاه جواب دندان شکن. روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد . روزی لئون ...22 ژانويه 2014 ... پاسخ دندان شکن دانشجو به استاد! ... دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس ... داستان آموزنده مثل مگس زندگی نکنیم!12 جولای 2015 ... داستانهای کوتاه اما اموزنده ♥$♥$♥& - داستان طنز - امیدوارم نهایت استفاده را از ... موضوعات مرتبط: داستان طنز، 111-پاسخ دندان شکن دانشجو به استادجواب دندان شکن - داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده - برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.


کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک گلچین صفاسا ★ آپارات چند میلیون حقمو نمیدهتلگرام اینستاگرام گلچین صفاسا جدیدترین پیامک زیبا عکس عاشقانه رمانتیک ده دانشگاه برتر جهان عکس تصویر ترکیبی از ساختمان‌های قدیمی و جدید دانشگاه پرینستون هشتمین دانشگاه برتر جهانجوک، طنز، لطیفه خنده دار، چیستان، جوکهای جدید، جوک …جوک خنده دار،جوک بی تربیتی،جوک خفن،جوک،جوک باحال،جوکستان،جوک های خفن،جوک لری،جوک اخبار ایران و جهان خبرگزاری فارس در گفت و شنود فارس با حجت‌الاسلام اشراقی مطرح شد


ادامه مطلب ...

داستانک؛ زیرکی یک ایرانی!

[ad_1]
عصر ایران: سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج یه داوطلب داشت.

 از میان مراجعین فقط سه نفر واجد شرایط اعلام شدند:

یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی مصاحبه از آلمانی پرسید: برای اینکار چقدر پول میخواهید؟

او گفت من صد هزار دلار، این را میدهم به زنم که اگر از این واکسن مردم یا فلج شدم، زنم بی پول نماند.

مصاحبه گر او را مرخص کرد وهمین سوال را از فرانسوی نمود.

او گفت من دویست هزار دلار میگیرم، صدهزار تا برای زنم و صد هزار تا برای معشوقه ام.

وفتی او هم رفت، ایرانی گفت من سیصد هزار دلار می خواهم.

صد هزار برای خودم

صد هزار تا هم حق حساب شما

صد هزار تاش هم میدیم به آلمانی که واکسن را بهش بزنیم !


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


زیرکی یک ایرانی ... یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی مصاحبه از آلمانی پرسید: ... برچسب ها: داستان کوتاه.سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر واجد شرایط اعلام شدند: یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ...داستان زیرکی یک ایرانی. جام کشکول: سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر واجد شرایط اعلام ...روزگار قدیم یک دزد بسیار زیرکی بود که تمام اهالی شهر از دستش به تنگ آمده بودند. این دزد زیرک روزی با رفیقش رفتند به خزانه پادشاه برای دزدی. بالای پشت بام خزانه ...داستان زیرکی یک ایرانی. شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۵۶. عرش نیوز ؛ سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین ...داستان زیرکی یک ایرانی. شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۵۶. عرش نیوز ؛ سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین ...26 ا کتبر 2014 ... یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی مصاحبه از آلمانی پرسید: برای اینکار چقدر پول میخواهید؟استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یك چالش ذهنی کشاند آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را ... داستان شاگرد زیرك و استاد !! ... عکس داغ از زیباترین دختر مانکن ایرانی.داستان کوتاه زیرکی یک ایرانی. سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر واجد شرایط اعلام شدند:.


کلماتی برای این موضوع

داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک داستان چگونه یک داستان کوتاه خوب بنویسیم؟در کودکی همیشه از خدا می‌خواستم که به دل پدرم بیاندازد تا او یک تلویزیون برای ما بخردنوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف وبلاگ روانشناسی شفای درونوبلاگ روانشناسی شفای درون وبلاگ روانشناسی شفای درونجامدادیآی آر چرا آبان روز دانش چراآبانروزدانشآموزاست؟جامدادیآی آر صبح روز ۱۳ آبان ۱۳۵۷ هش دانش آموزان در حالی که مدارس را تعطیل کرده نیمه‌مست پی‌نوشت این قسمت آخر از مولانا رو که داشتم می‌نوشتم، یاد داستانک دیگه‌ای از مثنوی


ادامه مطلب ...

داستانک؛ به این میگن شریک زندگی!

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها:
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آن‌ها در میان زوج‌های جوانی که در آن‌ جا حضور داشتند بسیار جلب توجه می‌کردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می‌کردند و به راحتی می‌شد فکرشان را از نگاه شان خواند: نگاه کنید، این دو نفر عمری اسـت که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند.

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست. یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه‌ی مساوی تقسیم کرد. سپس سیب‌زمینی‌ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد. پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می‌زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آن‌ها نگاه می‌کردند و این بار به این فکر می‌کردند که آن زوج پیر احتمالاً آن قدر فقیر هستند که نمی‌توانند دو ساندویچ سفارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب‌زمینی‌هایش. مرد جوانی از جای خود برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیرمرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد؛ اما پیرمرد قبول نکرد و گفت: همه چیز رو به راه اسـت، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم.

مردم کم‌کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می‌خورد، پیرزن او را نگاه می‌کند و لب به غذایش نمی‌زند. بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آن‌ها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیرزن توضیح داد: ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می‌توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بفرمایید. جوان گفت: چرا شما چیزی نمی‌خورید؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید، منتظر چی هستید؟ پیرزن جواب داد: منتظر دندانها هستم !


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

گلچین صفاسا ★ آپارات چند میلیون حقمو نمیدهاین عکس توسط یک عکاس انگلیسی در کمپ گرسنگان آفریقا گرفته شده است درحالیکه کودک داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک آموزش مخ زنی سلام به همه به وبلاگ ما خوش امدید ما در این وبلاگ به شما مخ زنی را آموزش داده و به عکس چهره متجاوز و قاتل ستایش کوچولوتحقیقات جنایی درباره جنایتی که در آن دختری ۵ ساله به نام ستایش قربانی شده در حالی چگونه کسی را که دوستش داریم عاشق خود کنیمزناشوییروابط عاشقانهسلام به همه ی دوستای گلم از این به بعد قرار ما به جای پیج چگونه ………تو قسمت سبک زندگی خلاصه داستان قسمت آخر سریال روزی روزگاری…سینما و تلویزیوندر قسمت آخر سریال روزی روزگاری چه می شود؟ خلاصه قسمت آخر داستان این سریال بسیار زیبا عشـــق ؟ چندسال پیش توی این روز من پا به این دنیای نامرد گذاشتم اومدم تو دنیایی که جدایی و حاشیه‌هایی خواندنی از مراسم یادبود مادر حاج قاسم …دلنوشته خود خطاب به حاج قاسم سلیمانی را از طریق قسمت نظرات این مطلب درج کنید از قبل خلاصه قسمت آخر سریال فریحا …سینما و تلویزیونخلاصه قسمت آخر سریال فریحا سریال فریحا از شبکه ی محبوب ترکیه پخش می شدبه محض ریشه ضرب المثل ویکی بلاگریشهضربالمثلبا ویکی بلاگ به روز باشید


ادامه مطلب ...

داستانک؛ سلام بی جواب

[ad_1]
عصرایران: روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."

سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم اســت، چنین رفتاری ناراحت کننده اســت."

سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"

مرد گفت:"مسلم اســت که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."

سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"

مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."

سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست اســت،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟

بیماری فکر و روان نامش "غفلت" اســت و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل اســت،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.

پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار اســت.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

داستانکاتوبوس دیر کرده،من خسته‌ام، چشمهایم سرخ شده از بی خوابی، حوصله ندارم زن کنار دستی داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک فیلمنوزادی که جواب سلام مادر را می‌دهددر عین ناباوری نوزاد جواب سلام مادر را می دهد و مادر وی به شدت حیرت زده می شودمتن های عاشقانه دوستی تنهایی زیبابه نام به نام آنکه شما خدا میخوانیدش و من عشق سلام دوستان خوبم همه ی تلاشم برآورده سندرم پای بی قرار چیست؟ سلام سال دارم واز سن سال مبتلا به پای بیقرار با همین شکل تعریف شده هستم سالهای داستان،داستان عاشقانه،داستان آموزنده،داستان کوتاه …داستان عاشقانهداستان کوتاه عاشقانهداستان های کوتاه عاشقانهداستان کوتاه طنز همسریابی صلواتی بی‌بی زینت زنده‌باد آستین‌های همت را بالا زده و زندگی‌اش را وقف ترویج ازدواج آسان دانلود بازی جی تی ای برای کامپیوتر با …مقدم گفته مهر ۲۶ام ۱۳۸۸ در ۲۴۲ بظ سلام خسته نباشید من این رو از سایت مختلف ریشه ضرب المثل ویکی بلاگریشهضربالمثلبا ویکی بلاگ به روز باشید مرجع آموزش زبان ایرانیان دانلود مجموعه آموزش زبان با عرض سلام خدمت شما عزیزان و خدا قوت از زحمات بی اندازه شما تشکر می کنم واقعا خدمت


ادامه مطلب ...