حرکت زشتی که از شیطنت این دانشجو به چشم می آید واقعا باعث تاسفه .
به دلیل درخواست کاربران این عکس حذف شد.
جام جم سرا: «حدیثه قاسمی» دختر دانشجوی ۲۱ ساله در رشته میکروبیولوژی دانشگاه تهران که بیخبر از دنیای اطرافش قصد رفتن به دانشگاه تهران را داشت، در مسیر شهریار به میدان آزادی به عنوان مسافر در یک دستگاه تاکسی در حال حرکت بود. اما صدای نزدیکی از وجود یک فروند هواپیما در آسمان به گوش میرسید و همه چشم به آسمان دوخته بودند و نمیدانستند چه اتفاقی افتاده و شاید این هواپیما ثانیهای دیگر در شهرک آزادی سقوط میکند.
راننده تاکسی که سرگردانی هواپیما در آسمان را میبیند حواسش پرت میشود و زمانی که به آسمان نگاه میکند، تاکسی با یک دستگاه خاور برخورد میکند و ماجرای مرگ مغزی این دختر دانشجو از اینجا شروع میشود.
این دختر ۲۱ ساله که هزاران امید و آرزو پس از ادامه تحصیلش در سر داشت، متاسفانه ضربهای با شدت تمام به سرش وارد شده و پس از رسیدن به بیمارستان فیاض بخش تهران در منطقه تهرانسر به کما میرود.
خانوادهای که به طور قطع شنیدن سقوط هواپیما در منطقه شهرک آزادی را میشوند، حتما نگرانی در وجودشان برای خانوادههایی که در این هواپیما بودند، موج میزند و نمیدانند که دختر جوانشان نیز به دلیل این سقوط دچار سانحه شده و در کما به سر میبرد.
یکی از اقوام حدیثه قاسمی در تماس تلفنی با خبرنگار اجتماعی ایرنا میگوید: وقتی خبر سقوط هواپیما را شنیدیم خیلی نگران شدیم که خدایا چند خانواده از سقوط این هواپیما داغدار شدهاند و نمیدانستیم که دختر عمه من نیز پس از سقوط دچار حادثهای بدتر شده است.
«پوریا محجوب» پسر دایی این دختر دانشجو ادامه میدهد: پدر و مادرش در شرایط روحی بسیار نامناسبی هستند و نمیتوانند صحبت کنند و مرگ مغزی وی را پزشکان بیمارستان فیاض بخش به خانوادهاش اعلام کردند.
وی تصریح میکند: زمانی که مرگ مغزی این دختر اعلام میشود پدرش به اهدای اعضای بدنش رضایت میدهد و امروز قرار است اعضای بدنش به دیگر افراد نیازمند در کشورمان اهدا شود.
مدیر داخلی واحد فراهم آوری اعضا و نسوج پیوندی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی نیز میگوید: روز گذشته مرگ مغزی این دختر دانشجو توسط پزشکان به تایید رسید و پس از بررسی موضوع از سوی وزارت بهداشت و پزشکی قانونی، امروز قرار است عمل جراحی وی برای اهدای اعضای بدنش انجام شود.
«مهدیه حضرتی» میافزاید: قرار است قلب، کلیهها و کبد وی به چهار نفر بخشیده شود و از این طریق این دختر ۲۱ ساله به چهار نفر زندگی دوباره میبخشد. همچنین با اهدای نسوج این دختر دانشجو کیفیت زندگی به۱۰ تا ۱۵ نفر از بیماران نیازمند به مغز استخوان، تاندون، خود استخوان و دیگر نسوج ببخشد.
جام جم سرا: این جملات بخشی از سخنان دختر دانشجوی خوابگاهی است که به علت دیررسیدن به خوابگاه، مسئول خوابگاه به وی اجازه ورود نداده بود.
«ش- الف» دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی و ساکن خوابگاه خودگردان فاطمه الزهرا (س) ماجرای آن شب را که به گفته خودش شب وحشتناکی بود، این گونه تعریف میکند: آن شب حدود ۱۰ یا ۱۵ دقیقه دیر رسیدم و هر چه به مسئول خوابگاه اصرار کردم که هیچ سرپناه دیگری ندارم و اگر وارد نشوم باید تا صبح کنار خیابان بمانم، مسئول خوابگاه اجازه ورود به من نداد.
وی با اشاره به اینکه حدود نیم ساعت پشت در خوابگاه مانده و التماس کرده تا بلکه در باز شود، میافزاید: در این مدت باوجود تاریکی و حتی احتمال ایجاد مزاحمت از سوی کارگران ساختمانی داخل کوچه، مسئول خوابگاه باز هم راضی به باز کردن در نشد.
به گزارش جام جم سرا، این دانشجوی دختر درباره تجربه تلخ سپری کردن یک شب تا صبح در خیابانهای تهران، میگوید: بعد از اینکه از بازشدن در خوابگاه ناامید شدم، به ناچار دنبال یک سرپناه گشتم. به چند مهمانسرا رفتم اما از آنجایی که نامه اماکن را میخواستند به من اتاق ندادند. به فکر دوستان و آشنایان افتادم، هیچکس در آن شب نبود، تنها من ماندم و خیابانهایی که سیاهی شب و سکوت ترسناکی آن را فرا گرفته بود و تنها گهگاه صدای بوق و ترمز ماشینها بود که زهره ترکم میکرد. آن شب تا ساعت ۲ بامداد در خیابانهای تهران سرگردان بودم. هنوز هم وحشت آن شب در من تازه است. دائم از خودم میپرسیدم «آیا مسئول خوابگاه راضی میشد دخترش شبانه در خیابانهای تهران بیسرپناه بماند؟ چگونه به این راحتی مرا که دور از خانوادهام هستم، در خیابان آواره کردند؟» و خیلی سوالاتی که هنوز هم برایشان پاسخی پیدا نکردم.
وی ادامه میدهد: وقتی از پیدا کردن سرپناهی در آن وقت شب ناامید شدم، یاد ترمینال افتادم. راهم را به سمت ترمینال که سالن آن شاید امنترین مکان برای من بود کج کردم. ساعت ۳ و نیم بود که خود را با آژانس به ترمینال رساندم و شب را روی صندلی با چشمانی خیره به کفشهای مسافران گذراندم.
این دانشجو از ارسال نامه اعتراض و شکواییه خود به اتحادیه خوابگاههای خودگردان خبر میدهد و میگوید: متاسفانه هنوز خبری نشده است.
شوکتی رییس اتحادیه خوابگاههای خودگردان کشور با تایید چنین اتفاقی و با اشاره به دریافت نامه دانشجوی مذکور میگوید: با توجه به آییننامه داخلی خوابگاههای خودگردان، درب خوابگاه در ساعت مقرر بسته خواهد شد و هیچ فردی حق ورود به خوابگاه را ندارد، این خانم هم با ۱۰ دقیقه تاخیر به خوابگاه رسیده است و از لحاظ قانونی نباید درب باز میشده اما از لحاظ اخلاقی و عرف جامعه با توجه به شرایط جامعه باید اجازه ورود به این خانم داده میشد.
وی با تاکید بر اینکه این مسئله به هیچ وجه از نظر اتحادیه قابل قبول نیست و هیچ کجای دین و اخلاق اجازه چنین رفتاری نمیدهد، میافزاید: اتحادیه از حق این دانشجو دفاع خواهد کرد و به هیچ وجه نباید به خاطر تاخیر خانمی را تا صبح در خیابان بگذاریم. اتحادیه تذکر کتبی به این خوابگاه داده است و فرصتی تعیین شده تا مدیریت خوابگاه با این مسئله برخورد کند؛ در صورت عدم برخورد صحیح با این مسئله در شورای حل اختلاف اتحادیه این موضوع مطرح خواهد شد و در صورت لزوم حتی مجوز خوابگاه لغو خواهد شد تا از هر کسی حقوقی ضایع شده است احقاق حق صورت بگیرد.
به قانون عمل کنیم یا به اخلاق!؟
زیاد، مدیر خوابگاه فاطمه الزهرا و عضو هیئت مدیره اتحادیه خوابگاههای خودگردان هم با تایید وقوع چنین اتفاقی میگوید: ظرف یک ماه گذشته این خانم چندین بار با تاخیر به خوابگاه مراجعه کرده است این اتفاق مسئله ای است که قانون برای ما تعیین کرده است، مطابق قانون راس ساعت ۱۰:۳۰ باید درب خوابگاه بسته شود و از ورود افراد ممانعت به عمل آید. سوال اصلی اینجاست که ما باید به قانون عمل کنیم یا به اخلاق؟ در صورت ورود این خانم متهم بیقانونی میشدیم و حال متهم به بیاخلاقی.
مدیر خوابگاه فاطمه الزهرا درباره برخورد با این مسئله و پاسخ به اتحادیه میگوید: من به مسئول خوابگاه نیز گفتم که عملش خلاف اخلاق بوده و این برخورد را قبول ندارم. بر همین اساس روز یکشنبه بناست در اتحادیه جلسهای در همین موضوع بر گزار شود تا به این مسئله رسیدگی شود.
آنچه در این مسئله قابل توجه است اجرای قانون به قیمت آوارگی شبانه دختری است، اتفاقی که میتواند برای هر دانشجوی دیگری در ابعاد بزرگتر و تلختر رخ دهد. مسئولان این خوابگاه خودگردان در دفاع از رفتار خود در حالی به آییننامههای موجود اشاره میکنند که بیشک هیچ فرد مسئول و غیرمسئولی نیز راضی به این نمیشود که یک دانشجو ولو متخلف، پشت در خوابگاه بماند و شب را تا صبح در خیابانها سپری کند. (محمد حسن سیدزاده/ایسنا)
به گزارش جام جم آنلاین، دکتر پیرحسین کولیوند، سرپرست سازمان اورژانس کشور ، با اشاره به این حادثه گفت: به دنبال گزارش این موضوع به اورژانس در ساعت 5:05 صبح امروز، 14 دستگاه آمبولانس و یک دستگاه اتوبوس آمبولانس به محل اعزام شدند.
وی با اشاره به مسمومیت غذایی 260 دانشجو خوابگاه دانشجویی (آقایان) یزد - خیابان منتظر فرج افزود: عوامل اورژانس اقدامات لازم را برای در محل حادثه انجام دادند و همچنین مسمومین به بیمارستانهای شهید صدوقی، شاه ولی، شهدای کارگر، گودرز، مرتاض، افشار، فرخی و سیدالشهداء این استان اعزام شدند.
سه دختر کرهای و دانشجوی زبان فارسی تصمیم گرفتند با راهانداختن یک صفحه اینستاگرام به نام «دختران تند» با فارسی زبانان و ایرانیها ارتباط برقرار کنند. با این سه علاقمند به ایران گفتگو کردیم.
از اواسط دهه ۸۰ پای سریالهای کرهای به جدول برنامههای تلویزیونی باز شد و داستانهای «یانگوم» و «جومونگ» و «سوسانو» محبوب مخاطبان ایرانی شد. روزهایی که علاقهمندیها به این کشور آسیایی نیز بالا گرفت؛ حتی آرایش و مدل موهای کرهای نیز بین علاقهمندان رواج پیدا کرد. بعدازآن ایرانیهای زیادی تصمیم گرفتند دیگر سریالهای تولید شده در این کشور را دنبال کنند و حتی بخواهند زبان سخت این کشور آسیایی را یاد بگیرند.
علاقهمندی به سریالهای کرهای پل تازهای برای ارتباط بیشتر میان دو کشور شد بهطوریکه کرهایهای علاقهمند به ایران و زبان فارسی نیز باواسطه کردن این سریالها توانستند دوستان ایرانی زیادی را پیدا کنند.
شمیم (جی اون)، الهه (چوآ) و ندا (هیان جی) سه دانشجوی زبان فارسی هستند که این اسامی فارسی را استادشان برایشان انتخاب کرده است. علاقه آنها به زبان فارسی آنها را بارها به ایران کشانده است و بعدازآن تصمیم گرفتند برای دوستی بیشتر با فارسیزبانان در صفحه اینستاگرام گروهی خود ارتباط بیشتری با ایرانیها بگیرند. برای مصاحبه با این سه دانشجوی خوشاخلاق و خون گرم اهل کره جنوبی یک پرسشنامه کتبی فرستادیم تا درباره سفرهایشان به ایران و خاطراتی که در کشورمان داشتهاند، بیشتر بدانیم. آنها نیز باحوصله به سؤالاتمان جواب دادند. تا حد امکان تلاش کردیم در جواب لحن کلام آنها (مگر بخش هایی که موجب بدخوانی شما میشود) تغییر ندهیم.
خودتان را بهطور کامل معرفی کنید. چه زمانی و در کجا متولد شدید؟
شمیم: نام من «جی اون» است ۱۹۹۴ سال میلادی به دنیا آمده و در بوچون زندگی میکنم.
الهه: من «چون آ» هستم و در سال ۱۹۹۰ در دنیا آمدم. من در سئول زندگی میکنم.
ندا: نام من «هیان جی» است و در سال ۱۹۹۲ به دنیا آمدم. الآن در شهر Hanam (اطراف سئول) زندگی میکنم.
چه زمانی با ایران آشنا شدید؟ پیش از سفر به ایران چه ذهنیت و تصوری نسبت به ایران داشتید؟
شمیم: ۱۹ سالگی برای تحصیل در دانشگاه توی اینترنت چند تا زبان را پیدا کردم؛ چون من به یادگیری زبانها علاقه داشتم و قبل از اینکه زبانها را پیدا کنم، اصلاً راجع به ایران نمیدانستم. هیچ اطلاعاتی در ذهنم نبود. فقط چند بار شنیدم و دیدم که دینش اسلام است و خانمهای ایران چادر میپوشند.
الهه: از ۲۰۱۰ با ایران آشنا شدم و در آن موقع تازه دانشگاه وارد شدم! قبل از وارد شدن به دانشگاه، راجع به ایران اطلاعات اصلاً نداشتم. فکر کردم دشت زیاد داشته باشد و مناظری مثل درخت، رودخانه یا دریا طبیعت کم باشد.
ندا: رشته من هم زبان فارسی است. از ۵ سال پیش زبان فارسی را خواندهام. قبل از این با ایران خیلی آشنایی نداشتم. فقط در مورد چند موضوع آشنایی داشتم؛ مثلاً «کشور اسلامی» و «مسلمان» یا درباره برنامه هستهای و… فکر میکردم همهجای ایران بیابان و دشت باشد چون ایران هم کشوری در خاورمیانه است و به خاطر همین از ایران کمی میترسیدم. فکر میکردم ایران کشور خطرناکی باشد.
اولین بار چه زمانی به ایران سفر کردید؟ ایران چقدر شبیه چیزی بود که فکر میکردید؟
شمیم: سال ۲۰۱۴ برای یادگیری زبان فارسی به ایران رفته بودم. وقتیکه به ایران رسیدم فکر میکردم به ۲۰ سال پیش کره خیلی شبیه است؛ چون میتوانستم پراید که ماشین ۲۰ سال پیش کرهایها بود را ببینم!
الهه: سال ۲۰۱۲ به ایران رفتم تا فارسی یاد بگیرم. ۴ ماه در ایران ماندم و آب و هوای ایران در مقایسه با کره خشک بود. شبیه چیزی که فکر میکردم نبود؛ اما در پارکهای تهران، شمال ایران و شهرهای دیگر از طبیعت لذت بردم!
ندا: ۳ سال پیش بود که برای اولین بار به ایران سفر کردم. خیلی تعجب کردم چونکه ایران اصلاً کشور خطرناکی نبود! امنیتش خیلی خوب و همه مردم ایران مهربان و مهماننواز بودند و همهجا خصوصاً پارکهای ایران بسیار زیبا و قشنگ بود.
چرا به یادگرفتن زبان فارسی علاقه پیدا کردید؟
شمیم: در پاسخ به سؤال دوم هم گفتم که به زبانهای دیگر علاقه زیادی داشتم. وقتیکه اولین بار زبان فارسی را شنیدم، خیلی شیرین و زیبا بود. احساس کردم که فارسی مثل آهنگ است و به خاطر همین تصمیم گرفتم که آن را یاد بگیرم.
الهه: برای اینکه میخواستم بهراحتی با ایرانیها صمیمی بشوم! اگر فارسی صحبت کنم، ایرانیها بهراحتی نزدیک میشوند و از طریق آنها میتوانم بیشتر راجع به ایران یاد بگیرم.
ندا: چون در کره زبان فارسی خیلی زبان خصوصی و نادری است؛ یعنی خیلی کم آن را میخواندند. ولی فکر کردم اگر کسی زبان فارسی را بلد باشد، میتواند درزمینهٔ تجارت کار خوبی انجام دهد.
به نظر شما یادگیری کدام زبان سادهتر است؟
شمیم: زبان فارسی از زبان کرهای و انگلیسی سادهتر است. به نظرم زبان کرهای دستورش خیلی برای خارجیها سخت است. خارجیها گاهی اوقات از من میپرسند که با خط چینی و ژاپنی یکی نیست؟ ولی واقعاً هر سه تا باهم فرق میکنند.
الهه: زبان انگلیسی سادهترین زبان بعد فارسی است. به نظرم کرهای سختترین زبان باشد و به ایرانیهایی که کرهای میخوانند افتخار میکنم.
ندا: زبان فارسی خیلی ساده و آسان است. به نظرم از زبان کرهای سادهتر است.
چه بخش هایی از ایران برای شما بسیار جذاب بود؟ چه چیزهایی را بسیار دوست داشتید؟ و از دیدن چه چیزهایی تعجب کردید؟
شمیم: همهجا را دوست داشتم. نمیتوانم انتخاب کنم. تهران، اصفهان، یزد، مشهد، همدان، شیراز، تبریز، شمال ایران (دریا و ماسوله…) رفتم. من فرهنگ ایران را دوست دارم. ایرانیها خیلی مهماننواز هستند. همه چی خوب بود ولی فقط از قیمت ورودی برخی مراکز تعجب کردم.
الهه: اصفهان برایم جذاب بود. مردم ایرانی را دوست دارم. اتوبوس! جایی که برای پسر و دختر جدا میشود، من را متعجب کرد!
ندا: فرشهای ایران برای من بسیار جذاب بود. خیلی دقیق و زیبا است و کاخها و پارکهای ایران هم بسیار دوست داشتم. هوای ایران خیلی گرم و خشک است ولی همه کاخها و پارکهای ایران خوب نگهداری شده است.
چه خاطراتی از ایران برای شما ثبتشده است که آنها را دوست دارید؟
شمیم: خیلیها من و دوستانم را به خانه خودشان دعوت کردند. با غذاها خوشمزه و چایی خوشمزه به ما پذیرایی کردند. واقعاً خاطرات قشنگی بود.
الهه: در اصفهان ساختمانها رنگارنگ و قشنگ بود. مخصوصاً میدان امام، فضایش خاص بود چون قبلاً آنقدر میدان پهنی ندیده بودم. اگر فرصت داشته باشم حتماً بازهم به اصفهان سر میزنم.
مردم ایران مهربان و خون گرمی هستند. هر وقت مشکل داشتم، ایرانیها آمدند و تلاش کردند که به من کمک کنند.
ندا: این دفعه وقتیکه ایران بودم، در خانه دوستم ماندم. خانوادهدوستم واقعاً مهربان بود و هر شب با آنها چای خوردیم و در مورد ایران و کره صحبت کردیم. خیلی خوش گذشت به طوری که نمیخواستم به کره برگردم.
خندهدارترین خاطره شما در ایران چه بوده است؟
شمیم: من و دوستم به برنامه خندوانه رفتیم. آن موقع باید مقنعه میپوشیدم. خودم را در آینه دیدم و خیلی میخندیدم چون خیلی به من نمیآمد!
الهه: (به انگلیسی پاسخ میدهد) وقتی برای اولین بار به خانه دوستم در ایران رفتم. مادرش از من پرسید که چای میخوری؟ من جواب دادم بله یک فنجان؛ اما مادر دوستم بعد از نوشیدن هر فنجان چای دوباره این سؤال را از من میکرد. من هم فکر میکردم اگر بگویم نه؛ پررویی کردم. برای همین هر بار میگفتم بله؛ تا اینکه ۵ فنجان چای خوردم. دوست ایرانی من از من پرسید که آیا خیلی چای دوست داری؟ گفتم چای دوست دارم ولی همان فنجان اول برایم کافی بود؛ اما فکر کردم اگر بگویم نه پررویی کردم. دوست ایرانی من خندید و گفت که این سؤال جزئی از فرهنگ ایرانیهاست.
ندا: «قابلی ندارد». برای خارجی ها فرهنگ تعارف هم سخت و هم جالب است.
اگر بخواهید برای یک کرهای از ایران بگویید. ایران را چطور تعریف میکنید؟
شمیم: من همیشه ایران را به کسانی که ایران را نمیشناسند اینطور تعریف میکنم: غذاهای ایران خیلی خوشمزه است و جاهای دیدنی ایران خیلی قشنگ است، حتماً ببینید.
الهه: خیلی از مردم دنیا تصور میکنند که ایران خطرناک و ناامن هست؛ اما درواقع ایران و کره ازنظر امنیت تفاوت زیادی باهم ندارند.
ندا: 흥 . میخواهم با همین کلمه کرهای از ایران تعریف میکنم. همین کلمه معنی «شادی» و «لذت» دارد. به نظرم ایرانیها همیشه با شادی و نشاط زندگی میکنند. همیشه میخندند آواز میخوانند و بالا و پایین میپرند.
کدام خصوصیات ایرانیها شمارا بسیار متعجب کرده است؟
شمیم: مهربانشان!
الهه: خوردن چای! فکر میکنم ایرانیها بهجای قهوه چای میخورند. قبل از اینکه بیایم ایران، در کره اصلاً چای نخورده بودم. پس اولین باری که در ایران چای امتحان کردم، مزهاش یکم عجیب و تلخ بود؛ اما کمکم عادت کردم و مثل ایرانیها با نبات چای خوردم. مزهاش بهتر بود؛ برای همین هر وقت در کره چای میخورم، یاد ایران برایم زنده می شد.
ندا: ایرانیها خیلی دوست دارند آواز بخوانند و بالا و پایین بپرند! بسیار تعجب کردم که ایرانیها توی خانه خودشان مهمانی میدهند. ایرانیها واقعاً energetic هستند و حسابی میخورند و البته خیلی دیر شام میخورند. قبلاً یک مهمانی رفتم. غذاها زیاد آمادهشده بود و وقتیکه آن غذا را تمام کردم خیلی سیر شدم. دیگر جا نداشتم ولی آن فقط پیشغذا بود! کرهایها معمولاً ساعت ۶-۷ غروب شام میخورند. ولی همان روز من تا ساعت ۱۰ شب غذا خوردم.
بزرگترین تفاوت و بزرگترین شباهتهای فرهنگی بین ایرانیها و کرهایها چیست؟
شمیم: تفاوت: فرهنگ کره (سریع و تند و عجله) فرهنگ ایران (آهسته، لذت بردن)، شباهت: خانواده را دوست داریم،
الهه: تفاوت زیاد نداشتند. شباهت: ارتباطهای خانوادگی. ایرانیها و کرهایها هر دو به خانواده اهمیت میدهند. همچنین پدر و مادرهای کرهای هم مثل پدر و مادرهای ایرانی به تحصیل و درس بچهها خیلی اهمیت میدهند.
ندا: شباهت این است که کرهایها هم به دیگران علاقه دارند. کرهایها هم خیلی مهربان هستند و دوست دارند با خانواده خودشان یا با دوستانشان وقتگذرانی کنند. ولی تفاوت این است که کرهایها دیگر مهماننواز نیستند. زندگی در کره خیلی سخت شده که مردم دیگر نتوانستند مهمانداری کنند. چونکه همیشه کار میکنند وقت برای تفریح هم ندارند.
از چهرههای مشهور ایرانی کدامیک را بیشتر دوست داشتید؟
شمیم: لیلا حاتمی و شهاب حسینی
الهه: ترانه علیدوستی خیلی زیباست!
ندا: عباس کیارستمی. فیلمهایش خیلی آرام و قشنگ است.
سریالهای کرهای مانند «یانگوم» و «جومونگ» در سالهای گذشته بهشدت مورد استقبال ایرانیها قرارگرفته است. آیا شما کرهای هم این سریالها را دوست دارید؟ درباره آنچه نظری دارید؟
شمیم: ما هم این سریالها را خیلی دوست داشتیم! البته این سریالها فکر کنم که بافرهنگ ایران هم شبیه است. مثلاً زمان قدیمی مثل خانمهای ایرانی لباسهای بلند میپوشیدیم و خیلی خوشحال شدیم که ایرانیها سریالهای کرهای را دوست دارند.
الهه: یانگوم را دوست دارم که چند بار دیدمش. پس با ایرانیها بهراحتی صمیمی شدم چونکه اگر حرفی برای گفتن نداشته باشم، میتوانم بگویم درباره یانگوم حرف بزنیم و تازه شروع به گفتگو کنم! درواقع سریال کرهای کمک میکند که با ایرانیها ارتباط خوبی برقرار کنم
ندا: البته ما کرهایها هم این سریالها را دوست داریم! ولی هر دو سریال خیلی قدیمی است. قبلاً زمانی که همان سریالها پخششده بود؛ در کره هم خیلی معروف بود و طرفدار هم زیاد داشت.
یکی از نکات جالبی که وجود دارد این است که ما ایرانیها تقریباً نمیتوانیم از روی چهره افراد کرهای، ژاپنی و یا چینی را تشخیص دهیم. اگر بخواهید به یک ایرانی یاد بدهید که چطور متوجه این تفاوتها شود چه میگویید؟
شمیم: متأسفانه کرهایها هم نمیتوانند چینیها و ژاپنیها را تشخیص بدهند. واقعاً باهم شبیه شدیم چون این روزها چینیها و ژاپنیها سریال کرهای را دوست دارند، آنها آرایش کره یعنی مدهای کره را تقلید میکنند. به خاطر همین ظاهرمان شبیه شده است. فقط لطفاً اول از ما بپرسید «کجایی هستید» نباید «چینچینی؟ چین چن چون» بگویید.
الهه: (انگلیسی مینویسد) میتوانم بگویم خانمهای کرهای خیلی آرایش نمیکنند. اگر هم آرایش داشته باشند، آرایشهایشان کاملاً طبیعی است؛ اما خانمهای ژاپنی آرایشهای سنگین را دوست دارند.
ندا: قیافه کرهای، ژاپنی و چینی خیلی شبیه است ولی به نظرم سبکش فرقی دارد. ولی نمیتوانم فقط با نوشتن توضیح بدهم. سخت است.
در مدتزمانی که در ایران بودید مردم ایران چه برخوردی با شما داشتند و از شما درباره چه چیزهایی سؤال میپرسیدند؟
شمیم: بعضی از آقایان دنبال من میآمدند. این واقعاً ترسناک بود و میپرسیدند «مجرد هستید؟ یا متأهل؟» یا «برای چی فارسی یاد میگیرید؟»، «ایران خوبه یا کره» یا مثلاً «در مورد دین ایران چه جوری فکر میکنند؟»
الهه: استاد ایرانی به من گفت که باید مانتو بپوشید. خیلیها از من پرسیدن که چرا ادبیات فارسی را برای رشته انتخاب کردی؟
ندا: توی خیابان مردم ایران خیلی میپرسیدند «کجایی هستید؟» «چه جوری فارسی بلدین؟» «در ایران کدام شهر را از همهجا بیشتر دوست داشتید؟» و بعضی از ایرانیها، خصوصاً جوانان، ما را مسخره میکردند. میگویند «چینگ چنگ چونگ» و برخی هم کارهایی میکنند که اصلاً جالب نبود و به خاطر همین هر موقع ای که دانشجویان کرهای به ایران میروند، با بعضی ایرانیها چند بار دعوا میکنند.
در زبان فارسی اصطلاحات و ضربالمثلهای زیاد و بامزهای وجود دارد. کدامیک برای شما جذاب بوده است؟
شمیم: «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد.» این ضربالمثل در کره هم هست. خیلی جالب بود. در کلاس زبان فارسی اول این ضربالمثل را یاد گرفتم. به خاطر همین هنوز یادم است.
الهه: کلاه سرم رفت! بامزه است.
ندا: «دستتون درد نکند» این اصطلاحات جذاب بوده است چون در کره هم اینطوری میگوییم .
ایرانیها غذاهای متنوعی دارند که فکر میکنم با غذاهای کرهای بسیار متفاوت باشد. کدامیک از غذاهای ایرانی را بیشتر دوست داشتید؟ عجیبترین غذای ایرانیها ازنظر شما چیست؟ آیا بلدید غذای ایرانی درست کنید؟
شمیم: همه غذاهای ایرانی را دوست دارم. خصوصاً کباب، قیمه، سالاد شیرازی، میرزاقاسمی، شیرینی! هنوز امتحان نکردم ولی دیدم که چطور کوکو سیبزمینی درست کند. شاید میتوانم درست کنم!
الهه: قورمهسبزی و دوغ عجیب بودند. زرشکپلو را بیشتر دوست داشتم. متأسفانه پختن غذای ایرانی را بلد نیستم.
ندا: شیشلیک را از همه بیشتر دوست دارم! دیگه… زرشکپلو و تهدیگ هم دوست داشتم و فسنجان هم خوشمزه بود. به نظرم عجیبترین غذای ایرانیها قورمهسبزی بود. متأسفانه اصلاً بلد نیستم غذای ایرانی درست کنم.
ایران و کره جنوبی در مسابقات مقدماتی جام جهانی مانند دوره قبل همگروه هستند. ایرانیها خیلی فوتبال دوست هستند. درباره این موضوع نظر خاصی دارید؟
شمیم: نه وقتیکه ایران بودم مسابقه دوستانه بین ایران و کره داشت؛ آن موقع از طرف سفارت کره جنوبی به استادیوم آزادی رفتم و هر دو کشور را تشویق میکردم. چون هردو کشور را دوست دارم. الآن هم برای من زیاد مهم نیست که کدام کشور برنده میشوند؛ چون هر دو کشور را دوست دارم. راستش این است که فوتبال بازی موردعلاقه من نیست.
الهه: نه
ندا: پسرهای کرهای هم خیلی فوتبال دوست دارند ولی من به فوتبال خیلی علاقه ندارم.
منبع : مجله مهر
رئیس دانشگاه پیام نور لرستان گفت: 4000 دانشجو در این دانشگاه پذیرش شد.
منوچهر ططری در گفتوگو با ایسنا، اظهار کرد: امسال 4000 دانشجو در مقطع کارشناسی در دانشگاه پیام نور لرستان پذیرش شدند که تاکنون 2500 نفر از آنها ثبتنام کردهاند.
وی گفت: در سال جاری 350 دانشجو در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه پیام نور لرستان پذیرش شدند که 300 نفر از آنها ثبت نام نهایی کردهاند.
ططری اضافه کرد: در مقطع کارشناسی 90 کدرشته محل در دانشگاه پیام نور استان فعال است.
رئیس دانشگاه پیام نور لرستان ادامه داد: 13 رشته در مقطع کارشناسی ارشد در این دانشگاه در مراکز خرمآباد، بروجرد، الیگودرز و الشتر فعال است.
وی یادآور شد: امسال در صورت موافقت مرکز، 2 رشته زمینشناسی گرایش توپولوژی و رشته تربیت بدنی گرایش مدیریت بازاریابی ورزشی به تعداد رشتههای ارشد این دانشگاه اضافه خواهد شد.
ططری افزود: تمرکز دانشگاه پیام نور لرستان افزایش کیفیت است و کمتر درصدد افزایش رشتهها به خصوص در مقطع کارشناسی ارشد هستیم.
استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.
آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.
آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد!
استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.
آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.
آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد!