حبذا روزی که پیش از روز و شب *** فارغ از اندوه و آزاد از طلب
متحد بودیم با شاه وجود *** حکم غیریت به کلی محو بود (16)
بود اعیان جهان بی چند و چون *** ز امتیاز علمی و عینی مصون
3. خداوند متعال که موجود حقیقی و کامل با قدرت بینهایت است، بر حسب فیّاضیت و اراده خویش درصدد آشکار و اظهار کردن کمالات بینهایت موجود در ذات خود برآمد. (17)
نقاش و آفریدگار جهان مرتبهای از کمالات خویش را نه از عدم بلکه از کتم وجود خویش به عالم ممکنات تنزل داد و به تعبیر عرفانی، جلوههای کمالات خویش را متجلی کرد.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد (18)
در تأیید این نظر عرفا به روایت امام علی (علیه السلام) نیز اشاره میشود که فرمود:
«الحمدالله المتجلی لخلقه بخلقه» (19).
در این روایت که به تجلی خدا تصریح شده، چگونگی آن با همان آفرینش مخلوقات توضیح داده شده است.
حاصل آنکه اصل آفرینش جهان، آفرینش از عدم نیست تا اشکال امتناع خلقت از عدم و نامعنایی آن مطرح شود، بلکه تنزّل وجود از ذات الاهی و تجلی آن و به عبارتی آشکار کردن آن است و این معنا و تفسیر از خلقت- با مثالی که زده شد- هیچ استبعادی در آن نیست.
عرفا در چگونگی تبیین فیض الاهی، اصطلاحات و اصول متعددی را مانند مقام «احدیت»، «صفات»، «واحدیت»، «اعیان ثابته»، «فیض اقدس» و «فیض مقدس» ذکر کردهاند که توضیح آنها از حوصله این مقال خارج است. همچنین نقل و تحقیق آرای عرفا (20) را به خود خواننده واگذار نموده و در این جا فقط به گزارش یکی از معاصران بسنده میشود:
فراوری: دکتر جعفری – بخش اعتقادات شیعه تبیان
در مورد بطلان تسلسل برهان های فراوانی از قدیم الایام مطرح شده که دو برهان از بقیه معروفتر است، یکی برهان اسدّ و اخصراست که فارابی مطرح کرده و یکی هم برهانی است که ابوعلی سینا مطرح کرده است. هر دو برهان کامل و بدون خدشه هستند و اثبات می کنند که تسلسل علل بالفعل محال است.
برهان اسدّ و اخصر، چون هم کوتاه است و هم محکم به آن برهان اسدّ و اخصر گفته اند. این برهان می گوید موجوداتی که در عالم می بینیم وجودشان همه مشروط و متوقف بریک شرط است مثلاً فرض کنید وقتی به یک گیاه نگاه می کنیم می بینیم وجود این گیاه متوقف و مشروط بر وجود خاک ، خورشید و نور خورشید است. دقت می کنیم می بینیم وجود خاک متوقف بر وجود زمین یا وجود حرارت و نور متوقف بر وجود خورشید است. همین طور به خورشید نگاه می کنیم ، می بینیم وجودش متوقف بر منظومه شمسی است.
یک وجود غیرمشروط، یک وجود قائم بالذات یک واجب الوجود من جمیع الجهات باید پشت عالم باشد تا عالم به وجود بیاید و عالم الان به وجود آمده پس باید واجب الوجودی داشته باشد.
همین طور همه موجودات را مشروط می بینیم که اگر آن شرط ها نباشد اینها هم نیستند. حال اگر بخواهد این سلسله مشروط بودن ها ادامه پیدا بکند ما نیز باید بینهایت موجود مشروط و نیازمند داشته باشیم که همه نیازمندند و معلوم نیست که چه کسی باید نیازشان را بر طرف بکند؟ در چنین شرایطی هیچ موجودی نباید وجود داشته باشد.
فرض کنید برای اولین بار می خواهند به عده ای چتر بازی آموزش بدهند به نفر اول که می گویند بپر می گوید تا نفر کناری من نپرد من نمی پرم. به دومی می گویند او هم همین جواب را می دهد تا کناری من نپرد من نمی پرم یعنی هر کدام پریدن را مشروط می کنند به شخص کناری خود. اگر این سلسله شرط ها بینهایت ادامه داشته باشد هیچ پروازی واقع نخواهد شد مگر اینکه یکی از آن سربازها بگوید من با دیگران کار ندارم پریدن من مشروط به هیچ شرطی نیست. من از خودم پریدن را دارم. اگر او پرید بقیه هم می پرند. اما اگر یک چترباز غیرمشروط نداشته باشیم هرگز پروازی رخ نخواهد داد.
به عالم که نگاه می کنیم می بینیم همه عالم زبان حالشان همین است. به گیاه می گوییم می گوید تا زمین نباشد من نیستم ،زمین هم همین طور و ... . پس باید یک بدون شرط باشد ، یک علت باشد که وجودش متوقف بر شرطی نباشد و بگوید من با دیگران کار ندارم می خواهند باشند می خواهند نباشند من هستم و روی پای خودم ایستاده ام.
فرض کنید عده ای فقیر هستند و شما 100 نفر فقیر را در نظر بگیرید. فقیر اول را نگاه می کنیم می بینیم پول دارد. از او می پرسیم پول از کجا آوردی؟ می گوید از فقیر کناری گرفتم. از کناری می پرسیم پول از کجا آوردی؟ می گوید از کناری گرفتم. همین طور از هر کدام از این فقرا که سوال بکنیم پول شما از کجا آمده می گوید از فقیر بعدی گرفتم. اگر به یک بی نیاز برسیم و از اوبپرسیم پول از کجا آوردی؟ نگوید از خودم هرگز پولی نباید در دست فقرا دیده بشود.
در عالم که دقت می کنیم موجودات عالم به لحاظ ذاتی همه فقیر محض هستند اما همه وجود دارند و همه پول دارند. اگر یک بی نیاز و یک غنی بالذات نبود نباید این پول ها دست این فقرا باشد. بنابراین باید یک وجود غیرمشروط ، یک غنی با لذات که روی پای خودش ایستاده وجود داشته باشد که وقتی از او می پرسیم پول از کجا آوردی؟ می گوید از خودم. اگر او نباشد اصلاً نباید دست فقرا پولی باشد در حالی که واقعاً هست.
مثال های دیگری هم می شود زد اما به همین چند مورد اکتفا می کنیم چراکه همین چند مثال برای روشن کردن مطلب کافی است.
حاصل سخن این است که موجودات عالم همه وجودشان مشروط به شرایطی است که تا آن شرایط نباشد اینها موجود نخواهند شد. اگر این مشروطیت تا بینهایت ادامه داشته باشد ما باید بینهایت فقیر داشته باشیم که ثروتمند باشند در حالی که این تناقض و محال است.
برهان اسدّ و اخصر، چون هم کوتاه است وهم محکم به آن برهان اسدّ و اخصر گفته اند. این برهان می گوید موجوداتی که در عالم می بینیم وجودشان همه مشروط و متوقف بریک شرط است
بینهایت فقیر، فقیر هستند. بینهایت صفر، صفر است. تا یک عددی پشت این صفرها قرار نگیرد معنا پیدا نمی کند. آن عدد که علت العلل است باید پشت همه صفرها بیاید تا صفرها معنا پیدا بکند و عدد بشوند. آن غنی هم باید باشد که تکیه گاه همه فقرا است.
آن وجود غیرمشروط باید باشد تا امکان هستی در عالم باشد و گرنه نباید در عالم موجودی وجود می داشت. در حالی که واقعاً وجود دارد. این برهان دو نتیجه دارد:
1- تسلسل علل امکان ندارد و محال است. به جایی باید برسیم که این علت ها قطع بشوند که همان علت العلل یا واجب الوجود است.
2- یک وجود غیرمشروط، یک وجود قائم بالذات یک واجب الوجود من جمیع الجهات باید پشت عالم باشد تا عالم به وجود بیاید و عالم الان به وجود آمده پس باید واجب الوجودی داشته باشد.
در بحث های عقلی چاره ای نداریم جز اینکه با همین زبان صحبت کنیم. اینها بحث های فنی و دقیق فلسفی است. البته ما خیلی ساده اش می کنیم در عین حال بیشتر از این نمی شود سطح بحث را پایین آورد.
علت الف چیست ؟
خدا و بی نظمی های جهان!!
یک قدم به سوی ماوراء
اصناف سه گانه مردم در اعتقاد وجود خداوند
پینوشتها
1- استادیار فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه امام حسین (علیهالسلام)
2- سوره روم/30.
3- شاهآبادی، میرزا محمد: «شذرات المعارف»، صص 18 ،34، 127، 130، 138 و «الانسان و الفطره» صص2-54.
4- موسوی خمینی، روح الله: «چهل حدیث»، ص154-155.
5- مطهری، مرتضی: «جهان بینی»، ج5، ص382.
6- یثربی: «عیار نقد»، صص202-204.
7- مطهری، مرتضی: «مجموعه آثار»، ج3، ص612.
8- طباطبایی، محمدحسین: «پاورقیهای اصول فلسفه و روش رئالیسم»، ج5، ص53.
9- مولوی: «مثنوی معنوی»، ج2، دفتر چهارم، بیت3641.
10- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص9.
11- همان، صص129-130و «الانسان و الفطره»، صص4-6 و240.
12- همان، «الدر المنثور»، ج3، ص337.
13- طباطبایی، محمدحسین: «المیزان»، ج10، ص443.
14- مطهری، مرتضی: «فطرت»، صص13 و 16.
15- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص127.
16- روم/30.
17- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، ص4.
18- همان، «شذرات المعارف»، ص151.
19- همان، ص127.
20- ملاصدرا، «اسفار اربعه»، ج1، ص116-118.
21- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، ص247 و یثربی، «عیار نقد»، صص194-200.
22- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، ص4.
23- همان، «الایمان و الرجعه»، ص9.
24- جوادی آملی، عبدالله: «مبدأ و معاد»، ص91.
25- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص129.
26- همان: «الانسان و الفطره»، ص5.
27- روم/30.
28- شاهآبادی، میرزامحمد: «الایمان و الرجعه»، ص7 و «الانسان و الفطره»، صص7-8.
29- همان: «شذرات المعارف»، صص75-76.
30- همان: «الانسان و الفطره»، ص25.
31- همان: ص7.
32- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، ص8 و «شذرات المعارف»، ص128.
33- همان: «شذرات المعارف»، ص84.
34- همان: «الانسان و الافطره»، ص26.
35- همان: ص27.
36- همان: «الایمان و الرجعه»، صص8-9.
37- همان: «الانسان و الفطره»، ص27.
38- همان.
39- سبزواری: «منطق منظومه»، ص177.
40- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص127.
41- همان: ص124.
42- همان: 75.
43- مجلسی: محمدباقر: «بحارالانوار»، ج، حدیث1، ص11.
44- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، صص4-6.
45- همان: ص240.
46- المظفر، محمدرضا: «المنطق»، ص58.
47- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص140.
48- همان: «الانسان و الفطره»، ص37.
49- همان: «الانسان و الفطره»، ص30.
50- همان: «شذرات المعارف»، ص139.
51- همان: «الانسان و الفطره»، ص37.
52- همان: «القرآن و العتره»، صص8-9.
53- همان: «الانسان و الفطره»، صص48-49.
54- همان: «الانسان و الفطره»، صص 49 و 235 و 240 و 253.
55- همان: «الانسان و الفطره»، صص240، 265، 262 و 263.
56- همان: «الانسان و الفطره»، صص37 و 48-56 و «شذرات المعارف»، ص130.
57- جوادی آملی، عبدالله: «مبدأ و معاد»، ص111.
58- همان: ص110.
59- همان: ص112.
60- همان: ص112.
فراوری: دکتر جعفری – بخش اعتقادات شیعه تبیان
در مورد بطلان تسلسل برهان های فراوانی از قدیم الایام مطرح شده که دو برهان از بقیه معروفتر است، یکی برهان اسدّ و اخصراست که فارابی مطرح کرده و یکی هم برهانی است که ابوعلی سینا مطرح کرده است. هر دو برهان کامل و بدون خدشه هستند و اثبات می کنند که تسلسل علل بالفعل محال است.
برهان اسدّ و اخصر، چون هم کوتاه است و هم محکم به آن برهان اسدّ و اخصر گفته اند. این برهان می گوید موجوداتی که در عالم می بینیم وجودشان همه مشروط و متوقف بریک شرط است مثلاً فرض کنید وقتی به یک گیاه نگاه می کنیم می بینیم وجود این گیاه متوقف و مشروط بر وجود خاک ، خورشید و نور خورشید است. دقت می کنیم می بینیم وجود خاک متوقف بر وجود زمین یا وجود حرارت و نور متوقف بر وجود خورشید است. همین طور به خورشید نگاه می کنیم ، می بینیم وجودش متوقف بر منظومه شمسی است.
یک وجود غیرمشروط، یک وجود قائم بالذات یک واجب الوجود من جمیع الجهات باید پشت عالم باشد تا عالم به وجود بیاید و عالم الان به وجود آمده پس باید واجب الوجودی داشته باشد.
همین طور همه موجودات را مشروط می بینیم که اگر آن شرط ها نباشد اینها هم نیستند. حال اگر بخواهد این سلسله مشروط بودن ها ادامه پیدا بکند ما نیز باید بینهایت موجود مشروط و نیازمند داشته باشیم که همه نیازمندند و معلوم نیست که چه کسی باید نیازشان را بر طرف بکند؟ در چنین شرایطی هیچ موجودی نباید وجود داشته باشد.
فرض کنید برای اولین بار می خواهند به عده ای چتر بازی آموزش بدهند به نفر اول که می گویند بپر می گوید تا نفر کناری من نپرد من نمی پرم. به دومی می گویند او هم همین جواب را می دهد تا کناری من نپرد من نمی پرم یعنی هر کدام پریدن را مشروط می کنند به شخص کناری خود. اگر این سلسله شرط ها بینهایت ادامه داشته باشد هیچ پروازی واقع نخواهد شد مگر اینکه یکی از آن سربازها بگوید من با دیگران کار ندارم پریدن من مشروط به هیچ شرطی نیست. من از خودم پریدن را دارم. اگر او پرید بقیه هم می پرند. اما اگر یک چترباز غیرمشروط نداشته باشیم هرگز پروازی رخ نخواهد داد.
به عالم که نگاه می کنیم می بینیم همه عالم زبان حالشان همین است. به گیاه می گوییم می گوید تا زمین نباشد من نیستم ،زمین هم همین طور و ... . پس باید یک بدون شرط باشد ، یک علت باشد که وجودش متوقف بر شرطی نباشد و بگوید من با دیگران کار ندارم می خواهند باشند می خواهند نباشند من هستم و روی پای خودم ایستاده ام.
فرض کنید عده ای فقیر هستند و شما 100 نفر فقیر را در نظر بگیرید. فقیر اول را نگاه می کنیم می بینیم پول دارد. از او می پرسیم پول از کجا آوردی؟ می گوید از فقیر کناری گرفتم. از کناری می پرسیم پول از کجا آوردی؟ می گوید از کناری گرفتم. همین طور از هر کدام از این فقرا که سوال بکنیم پول شما از کجا آمده می گوید از فقیر بعدی گرفتم. اگر به یک بی نیاز برسیم و از اوبپرسیم پول از کجا آوردی؟ نگوید از خودم هرگز پولی نباید در دست فقرا دیده بشود.
در عالم که دقت می کنیم موجودات عالم به لحاظ ذاتی همه فقیر محض هستند اما همه وجود دارند و همه پول دارند. اگر یک بی نیاز و یک غنی بالذات نبود نباید این پول ها دست این فقرا باشد. بنابراین باید یک وجود غیرمشروط ، یک غنی با لذات که روی پای خودش ایستاده وجود داشته باشد که وقتی از او می پرسیم پول از کجا آوردی؟ می گوید از خودم. اگر او نباشد اصلاً نباید دست فقرا پولی باشد در حالی که واقعاً هست.
مثال های دیگری هم می شود زد اما به همین چند مورد اکتفا می کنیم چراکه همین چند مثال برای روشن کردن مطلب کافی است.
حاصل سخن این است که موجودات عالم همه وجودشان مشروط به شرایطی است که تا آن شرایط نباشد اینها موجود نخواهند شد. اگر این مشروطیت تا بینهایت ادامه داشته باشد ما باید بینهایت فقیر داشته باشیم که ثروتمند باشند در حالی که این تناقض و محال است.
برهان اسدّ و اخصر، چون هم کوتاه است وهم محکم به آن برهان اسدّ و اخصر گفته اند. این برهان می گوید موجوداتی که در عالم می بینیم وجودشان همه مشروط و متوقف بریک شرط است
بینهایت فقیر، فقیر هستند. بینهایت صفر، صفر است. تا یک عددی پشت این صفرها قرار نگیرد معنا پیدا نمی کند. آن عدد که علت العلل است باید پشت همه صفرها بیاید تا صفرها معنا پیدا بکند و عدد بشوند. آن غنی هم باید باشد که تکیه گاه همه فقرا است.
آن وجود غیرمشروط باید باشد تا امکان هستی در عالم باشد و گرنه نباید در عالم موجودی وجود می داشت. در حالی که واقعاً وجود دارد. این برهان دو نتیجه دارد:
1- تسلسل علل امکان ندارد و محال است. به جایی باید برسیم که این علت ها قطع بشوند که همان علت العلل یا واجب الوجود است.
2- یک وجود غیرمشروط، یک وجود قائم بالذات یک واجب الوجود من جمیع الجهات باید پشت عالم باشد تا عالم به وجود بیاید و عالم الان به وجود آمده پس باید واجب الوجودی داشته باشد.
در بحث های عقلی چاره ای نداریم جز اینکه با همین زبان صحبت کنیم. اینها بحث های فنی و دقیق فلسفی است. البته ما خیلی ساده اش می کنیم در عین حال بیشتر از این نمی شود سطح بحث را پایین آورد.
علت الف چیست ؟
خدا و بی نظمی های جهان!!
یک قدم به سوی ماوراء
اصناف سه گانه مردم در اعتقاد وجود خداوند
پینوشتها
1- استادیار فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه امام حسین (علیهالسلام)
2- سوره روم/30.
3- شاهآبادی، میرزا محمد: «شذرات المعارف»، صص 18 ،34، 127، 130، 138 و «الانسان و الفطره» صص2-54.
4- موسوی خمینی، روح الله: «چهل حدیث»، ص154-155.
5- مطهری، مرتضی: «جهان بینی»، ج5، ص382.
6- یثربی: «عیار نقد»، صص202-204.
7- مطهری، مرتضی: «مجموعه آثار»، ج3، ص612.
8- طباطبایی، محمدحسین: «پاورقیهای اصول فلسفه و روش رئالیسم»، ج5، ص53.
9- مولوی: «مثنوی معنوی»، ج2، دفتر چهارم، بیت3641.
10- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص9.
11- همان، صص129-130و «الانسان و الفطره»، صص4-6 و240.
12- همان، «الدر المنثور»، ج3، ص337.
13- طباطبایی، محمدحسین: «المیزان»، ج10، ص443.
14- مطهری، مرتضی: «فطرت»، صص13 و 16.
15- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص127.
16- روم/30.
17- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، ص4.
18- همان، «شذرات المعارف»، ص151.
19- همان، ص127.
20- ملاصدرا، «اسفار اربعه»، ج1، ص116-118.
21- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، ص247 و یثربی، «عیار نقد»، صص194-200.
22- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، ص4.
23- همان، «الایمان و الرجعه»، ص9.
24- جوادی آملی، عبدالله: «مبدأ و معاد»، ص91.
25- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص129.
26- همان: «الانسان و الفطره»، ص5.
27- روم/30.
28- شاهآبادی، میرزامحمد: «الایمان و الرجعه»، ص7 و «الانسان و الفطره»، صص7-8.
29- همان: «شذرات المعارف»، صص75-76.
30- همان: «الانسان و الفطره»، ص25.
31- همان: ص7.
32- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، ص8 و «شذرات المعارف»، ص128.
33- همان: «شذرات المعارف»، ص84.
34- همان: «الانسان و الافطره»، ص26.
35- همان: ص27.
36- همان: «الایمان و الرجعه»، صص8-9.
37- همان: «الانسان و الفطره»، ص27.
38- همان.
39- سبزواری: «منطق منظومه»، ص177.
40- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص127.
41- همان: ص124.
42- همان: 75.
43- مجلسی: محمدباقر: «بحارالانوار»، ج، حدیث1، ص11.
44- شاهآبادی، میرزامحمد: «الانسان و الفطره»، صص4-6.
45- همان: ص240.
46- المظفر، محمدرضا: «المنطق»، ص58.
47- شاهآبادی، میرزامحمد: «شذرات المعارف»، ص140.
48- همان: «الانسان و الفطره»، ص37.
49- همان: «الانسان و الفطره»، ص30.
50- همان: «شذرات المعارف»، ص139.
51- همان: «الانسان و الفطره»، ص37.
52- همان: «القرآن و العتره»، صص8-9.
53- همان: «الانسان و الفطره»، صص48-49.
54- همان: «الانسان و الفطره»، صص 49 و 235 و 240 و 253.
55- همان: «الانسان و الفطره»، صص240، 265، 262 و 263.
56- همان: «الانسان و الفطره»، صص37 و 48-56 و «شذرات المعارف»، ص130.
57- جوادی آملی، عبدالله: «مبدأ و معاد»، ص111.
58- همان: ص110.
59- همان: ص112.
60- همان: ص112.
اکثر دانشوران و متفلسفان مسلمان در قرون گذشته - که تخصص معمول نبوده - در مسایل متنوّع علمی و فرهنگی اعمّ ادامه ...
دیدگاههای کلامی ابوالهذیل علّافابوالهذیل که متکلّم و متفکّری بسیار قوی و نیرومند بود، در مسایل مختلف کلامی و فلسفی به تفکّر و تأمّل ادامه ...
فیلسوف معتزلهابوالهذیل، محمدبن الهذیل بن عبدالله بن مکحول عبدی معروف به علّاف، یا حَمدان بن هذیل علّاف و یا محمدبن ادامه ...
دیدگاههای کلامی واصل بن عطاواصل، اصل در علم کلام، رأس اعتزال و بنیان گذار کلام معتزله و رییس اول آنهاست. بنابراین، در واقع و به ادامه ...
بنیان گذار کلام اعتزالواصل در سال 80 هجری (699 یا 700 م) در مدینهی طیّبه متولّد شد؛ به اتفاق آراء، او برده به دنیا آمد. برخی ادامه ...
دیدگاه مرجئه دربارهی ایمانمسئلهی اصلی و محوری مرجئه مسئلهی ایمان است که آنها متّفقاً عمل را از اجزاء و ارکان ایمان به شمار نیاوردند، ادامه ...
خاستگاه آموزهی ارجاء در اسلامارجاء در لغت به دو معنی آمده است: الف: امیدوار کردن؛ رجا، یرجو، رجاء و رَجوا، ضدِّ یَئس، بنابراین همزهی ادامه ...
دلایل و شبهات ملحدان و نقد آنها در اثبات خدا (2)گروهی از ملحدان میکوشند وجود خداوند را به زعم خود معلول و ساخته حالات ذهنی و روانی انسان وصف نمایند ادامه ...
دلایل و شبهات ملحدان و نقد آنها در اثبات خدا (1)منکران و ملحدان علاوه بر تشکیک در براهین خداشناسی به گمان خویش میکوشند با دلایل و شبهات مختلف، مدعای ادامه ...
فطری و ذاتی بودن یک امر دارای پارامترها و خصوصیاتی است که آن را از غیرذاتی تفکیک میکند، مثلاً محبت به ادامه ...
برهان فطرت در اثبات خدا (1)فطرت از ماده «فطر» اشتقاق یافته که در لغت عرب در معانی مختلف مانند ابتدا، اختراع، پاره کردن از طول و ادامه ...
برهان نظم در اثبات خدا (2)مخالفان در تضعیف برهان نظم میکوشند نشان دهند که احتمال تحقق نظم بدون ناظم هر چند صرف احتمال است، اما ادامه ...
برهان نظم در اثبات خدا (1)این برهان به دلیل سادگی از براهین مردمپسند و مورد توجه پیامبران است. پیشینه آن به افلاطون و ارسطو میرسد. ادامه ...
برهان حرکت در اثبات خدادر نظر اولیه حرکت از مکانی به مکان دیگر در پاسخ سؤال فوق تعریف میشود. این پاسخ در تعریف حرکت درست اما ادامه ...
خورشید داغلب تشنه است بچه و چشم «رباب»، تر اما دلش از این همه پر التهاب تر لب تشنه است بچه و بیدار میشود چشمان ادامه ...
خواب خوبلای لای ای درد دلهایت به جانم لای لای ای کم بهار پر خزانم لای لای ای شب کنار گاهوارت آب و آتش آب و نانم ادامه ...
خم چارمگاه میشد از لبم طوفان شروع گاه میبردم به گلبرگی کوع گاه میرفتم دو گام از خود برون گاه میکردم به اصل ادامه ...
خط خاطره و خوننپرس حال دل داغدار و چشم ترم را شکسته صاعقه تازیانه بال و پرم را اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد، نمینشاند ادامه ...
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود *** هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
این جا ما به عنوان نمونه به نظر و اعتراف لکنت دنوئی شیمیدان معروف اشاره میکنیم که میگوید:
روابط پیچیدهای که در شیمی آلی راجع به ظهور و نشو موجودات زنده و تاریخ تطور نباتات و حیوانات یافته شده است، حاکی از طراح و نقشهای است که نمیتواند تصادفاً رخ داده باشد، بلکه باید جهت و مسیر معین داشته باشد که مبین نظم آن میباشد. (5)
ذات نایافته از هستیبخش *** کی تواند شود هستی بخش (10)
اما این توجیه که نظم و شعور معلول ترکیب خاص اجزاء مرکب است، در نقد آن باید گفت اثر اجزاء مرکبات همان اثر عناصر آن است که از ترکیب چند عنصر به وجود آمده است، و این طور نیست که اثر مستقل از عناصر و از بیرون پدیدار گردد. در این صورت فهم و شعور به وجود آمده از مرکبات یا به اجزاء ذیشعور مرکب مستند است، در این فرض اشکال علت فاعلی هوشمندی آن عناصر تکرار میشود، یا به اجزاء فاقد شعور مستند است که در این صورت اشکال «فاقد شیء نمیتواند معطی شیء گردد» لازم میآید.
ممکن است برای توجیه نظم و افعال خارق العاده نباتات و حیوانات و حتی انسان به مسأله غریزه انتقال آن به نسل بعدی از طریق وراثت تمسک شود تا بدین سان نظم طبیعت توجیه شود. در نقد آن باید گفت با قطع نظر از اشکال انتقال چنین خصوصیات و اعمال خارقالعاده از طریق وراثت که دانشمندان علم وراثت مدعی آنند، سؤال و اشکال را به حیوان اولین میبریم که فاقد والدین است و نمیتوان اعمال آن را از طریق وراثت و ژنها توجیه کرد. در اینجاست که باید به وجود ناظم و طراح خارج از قلمرو طبیعت اذعان کرد.
در نقد استدلال منکران به پیدایش اَشکال مختلف منظم مانند بلور توسط طبیعت باید گفت، پیدایش شکلهای مختلف در طبیعت مانند شکل بلور یا ستارگان یا کوهها و طاقهای غار، معلول یک سری علل خاص طبیعت است که آن علل در طول زمان مدیدی موجب پدید آمدن آثار مختلفی شده است، پس تحقق آنها نیز بدون علیت نیست.
نکته دیگر این که آنها هر چند اَشکال عجیب هستند، اما تعریف نظم بر آنها صدق نمیکند، چون نظم عبارت از ترکیب اجزای یک مجموعه به منظور به دست آوردن یک غایت است. در این اَشکال اجزا و عناصر تشکیل دهنده آن ارتباط مؤثر به منظور تحصیل غایت خاصی را ندارند لذا آن اَشکال دارای علل مختلف تکوینی هستند و به دلیل همین تعدد علل، ما شاهد شکلهای مختلف و نه واحد و منسجمی هستیم.
به دیگر سخن تکثر و اختلاف شکلهای بلور و طاقدیس ها خود دلیل بر این است که آنها هر چند علل تکوینی دارند، اما فاقد ناظم هوشمند به عنوان علت هستند.
غیر من در پس پرده سخن سازی هست *** راز دل نتوان داشت که غمازی هست
بلبلان! گل ز گلستان به شبستان آرید *** که در این کنج قفس زمزمهپردازی هست
تو مپندار که این قصه به خود میگویم *** گوش نزدیک بم آر که آوازی هست
حافظ نیز میگوید:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست *** که من خموشم و او در فغان و در غوغاست (28)
و به تعبیری با تأمل بیشتر میتواند از طریق وجدان و علم حضوری خویش خود را بنده و وابسته آفریدگار متعال حس کند. هر چقدر تأمل انسان بیشتر و همچنین موانع بیرونی مفقود باشد، احساس فوق نیز رو به فزونی خواهد بود. شاهد و مثال بارز آن احساس نیاز به مبدأ لایتناهی در فرض قطع امید از اسباب عادی است، مثلاً کشتیای که در حال غرق شدن است یا هواپیمایی که در معرض سقوط قرار دارد.
این تقریر از فطرت خداشناسی با تقریر پیشین (علم عوالم پیشین) تفاوت دارد، برای این که تقریر پیشین بر وجود عوالم پیشین و باقی ماندن اثر آن علم متوقف است، اما این تقریر نیازمند وجود انسان در عوالم مجرد پیشین و بقای اثر آن علم در دنیا نیست و تنها بر خلقت خاص انسان در دنیا تأکید دارد که انسان با علم حضوری و رجوع به درون و دل خود به اعتقاد به خدا نایل خواهد گشت.
آیت الله جوادی آملی در این باره میگوید:
«فطرت از سنخ هستی است نه از سنخ ماهیت، از این رو دارای مفهوم و از قبیل معقول ثانی فلسفی است و چون ماهیت ندارد فاقد تحلیل و تعریف ماهوی است؛ نه تحدید و تعریف حدی دارد و نه تعریف رسمی بلکه تعریف شرح اسمی دارد.» (29)
«فطرت به معنای بینش شهودی و انجذاب و بندگی سرشت ویژه انسانی است نه صفتی از صفات او تا با زوال وصف، بقای موصوف ممکن باشد، بلکه شهود و گرایش نحوه خاص وجودی اوست که با آن آفریده شده است.» (30)