مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

توحید صفاتی در فرمایشات امیرالمومنین(ع)

[ad_1]

بامداد – توحید به معنای یکتا دانستن خدا است. یکی از اقسام توحید، توحید صفاتی است. جز شیعه هیچ یک از فرق اسلامی نتوانستند توحید صفاتی را بفهمند آن هم به برکت فرمایشات امیرالمومنین(علیه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه می باشد که در رابطه با توحید است .

9072238105512910223715712222112612879169244

توحید صفاتی در کلام امیرالمومنین علیه السلام

حضرت می فرماید: ” اول الدین معرفته ” آغاز دین شناخت خداست و ” کمال معرفته التصدیق به ” و کمال معرفت این است که انسان خدا را باور داشته باشد و ” کمال التصدیق به توحیده ” کمال باور  به خدا و تسلیم خدا این است که انسان به توحید برسد .
پس توحید آخرین حد معرفت است و” کمال التوحید هی الاخلاص له ” و آخرین حد توحید هم اخلاص است. یعنی در نهایت توحید نظری به توحید عملی منتهی می شود. توحید عملی عصاره توحید نظری است و آخرین حد در توحید نظری اخلاص در توحید عملی است.  بنابراین اخلاص می شود فرآیند، بر آیند و عصاره معرفت انسان . “

من قرنه فقد ثنّاه ” هر کس برای خداوند متعال قرینه ای قرار بدهد در واقع خدا را دو تا کرده. دو گانه یعنی صفت و موصوف هر دو را به عنوان خدا گرفته در حالی که اینها دو تا نیست

” کمال الاخلاص له نفی الصّفات عنه ” کمال اخلاص این است که انسان صفات زائد را از خداوند متعال نفی بکند یعنی صفتی زائد بر ذات برای خدا قبول نداشته باشد، چرا؟ ” لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف ” چون هر صفتی شهادت می دهد او غیر موصوف است.
ولی در انسان این طور است که عالم بودن یک امراست و انسان بودنش ی امر دیگری است . انسان ، ذاتش است و عالم صفتش است. این دو از هم جدا هستند. در خداوند متعال اینگونه نیست. الله و عالم یکی است. الله اگر الله باشد محال است که عالم نباشد. عالم حقیقی هم همان الله است و اینها دو تا نیستند. اگر دو تا باشند شرک می شود.
” شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفّة ” هر موصوفی هم ، شهادت می دهد که غیر از صفتش ست.
” فمن وصف الله سبحانه قرن ” هر کس که بخواهد خدا را با صفات زائد بر ذات توصیف بکند برای خدا قرینه قرار داده و همراه خدا چیز دیگری قرار داده و او را در واقع دو تا کرده .
” من قرنه فقد ثنّاه ” هر کس برای خداوند متعال قرینه ای قرار بدهد در واقع  خدا را دو تا کرده. دو گانه یعنی صفت و موصوف هر دو را به عنوان خدا گرفته در حالی که اینها دو تا نیست.
” من ثنّئه فقد جزّئه ” هر کس که خدا را دوتا بکند خدا را تجزیه کرده .
” من جزّئه فقد جهله ” و هر کس که خدا را تجزیه بکند در واقع نسبت به خدا جهل داشته.

وحدت حقه حقیقیه

 وقتی می گوییم خداوند یکتاست یعنی یگانه است یعنی دو، بر نمی دارد. در اصطلاح روایات و در اصطلاح اسلامی به آن می گویند وحدت حقه حقیقیه که این با وحدت عددی که در بقیه موجودات هست فرق می کند.
واجب الوجود با لذات واجب من جمیع الجهات و الحیثیات است. بنابراین جایی که خدا هست دیگر هیچ چیز باقی نمی ماند ” لیس فی الدار غیره “. یعنی پهنا و گستردگی ذاتی خداوند آنقدر وسیع است که چیزی را باقی نمی گذارد که تصور بشود هست.
دویی دیگر باقی نمی گذارد ” لیس فی الدار غیره، غیره دیّار ”  او که هست دیگر هیچی نیست. او هستیی است که وقتی او هست دیگر  مثل او چیز دیگری  باقی نمی ماند.

برهان صرف الوجود

برهان صرف الوجود این است که وجود مطلق و وجود صرف تعدد بر نمی دارد. امکان ندارد که ما برای وجود مطلق دو و مثل و مانندی تصور بکنیم. فرض کنید اگر شما آب را بدون هیچ قیدی تصور کنید هر چه هست درون همین آب است که یا جزء آن است  یا عین خودش هست. آب مطلق، آبی که هیچ قیدی ندارد و دیگر دو بر نمی دارد اما یک قید برایش آوردیم  مثلاً گفتیم آب باران  آن وقت دو بردار می شود و می گوییم آب غیر باران، آب چشمه. با گفتن آب شور و اضافه کردن این قید از اطلاق خارج می شود  و دو برداشتنش دیگر محال نیست.

وجود بی حد هم دو بر نمی دارد. هر کدام از این دو حد وسط را که تصور بکنیم به سادگی پی می بریم که وجود بی نهایت دو تا نمی تواند باشد. چنانکه وجود مطلق و وجود محض هم دو تا نمی تواند باشد.

وجود صرف که ذات باریتعالی و واجب الوجود است این گونه است و دیگر دو بر نمی دارد. وجود مطلق همه هستی را فرا می گیرد. این برهان را برهان صرف الوجود می گویند و فقط تصور می خواهد. همین قدر که انسان بتواند وجود محض و وجود صرف را تصور بکند دیگر تعدد معنا ندارد.
البته این برهان به شکل دیگری هم مطرح می شود و آن وجود محض هست. وجود بی نهایت هم دو بر نمی دارد. این برهان می تواند دو تا حد وسط داشته باشد. یک حد وسطش بی نهایت ولا حدّیه است. حد وسط دیگر صرف الوجود و محض الوجود است. وجود محض، دو بر نمی دارد. وجود بی حد هم دو بر نمی دارد. هر کدام از این دو حد وسط را که تصور بکنیم به سادگی پی می بریم که وجود بی نهایت دو تا نمی تواند باشد. چنانکه وجود مطلق و وجود محض هم دو تا نمی تواند باشد.

کلام آخر:

معرفت، بر آیندش توحید است. اگر توحید حاصل شد همه مراتب معرفت و دین را داریم. دین، اول دین، سرآغاز دین و شروع دین معرفت خداست و بر آیند دین هم معرفت خداست.
تنها کافی است وجود محض و وجود صرف را تصور بکنیم تا تصور کردیم می بینیم دو بر نمی دارد و یکی است. یا وجود بی حد و بی نهایت را کافی است فقط تصور بکنیم ، بی نهایت که شد دیگر جائی برای غیر باقی نمی گذارد. این برهان را برهان صرف الوجود گویند.

منبع: پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی موجود در سایت رادیو معارف

نوشته توحید صفاتی در فرمایشات امیرالمومنین(ع) اولین بار در بامداد پدیدار شد.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

توحید صفاتی در فرمایشات امیرالمومنینع توحید صفاتی در فرمایشات امیرالمومنینع


ادامه مطلب ...

تصادف ۱۲ خودرو در میدان توحید تهران |عکس|

جام جم سرا: علت اصلی این تصادف طبق اعلام مرکز اطلاع‌رسانی پلیس راهور تهران بزرگ ، عدم کنترل وسیله نقلیه ناشی از تخطی از سرعت مجاز توسط راننده خودروی کامیون بوده است. طبق نظر پلیس، لازم بود راننده کامیون با لحاظ تابلوها و علائم و ... که بیانگر پایان بزرگراه، کاهش سرعت و ... می‌باشد نکات لازم را رعایت می‌کرد. بر همین اساس و به دلیل بی‌مبالاتی، امکان کاهش سرعت و کنترل تصادف نیز فراهم نشده و کامیون با 11 دستگاه سواری متوقف در پشت چراغ قرمز و یک نفر عابر پیاده برخورد می‌نماید که جملگی متحمل خسارات مادی شدند ولی عابر پیاده مجروح می‌گردند. عابر مذکور نیز باید از پل هوایی نزدیک محل تصادف عبور می‌نمودند تا از حوادث و خطرات پیشگیری می‌شد.


ادامه مطلب ...

شک به توحید در نماز چه حکمی دارد؟

[ad_1]

بامداد-هنگام نماز دچار تردید می شوم که نکند خدایی وجود نداشته باشد و من مشغول عبادت بافته های ذهنی خودم هستم! چگونه می توانم با چنین وضعیتی مبارزه کنم؟

1099115420740107346929112219149107992521

حالت شک در موقع نماز سراغم می آید. حسّی می گوید که؛ نماز فایده ای ندارد یا چون به خودت تلقین کردی خدایی را برای خودت ساختی و فقط تو ذهنت وجود دارد نه تو واقعیت یا شاید اگر دعا می کنی جواب می گیری این یک قدرت درونی خودت هست و خدا وجود ندارد. برای از بین رفتن این حالت چه کارهایی مهم است که انجام دهیم؟

دو عامل مهم می تواند منشأ چنین تردیدهایی باشد که طبیعتاً مبارزه با آن دو به بهبود عملکرد عبادی انسان خواهد انجامید:

الف. وسوسه های شیطانی:

شیطان هیچ گاه بیکار نمی نشیند تا جایی که انسان را نسبت به وجود خودش ٓ که از آن بدیهی تر وجود ندارد – دچار تردید کرده و سوفسطایی گری را ترویج می دهد. یکی از مهم ترین جاهایی که شیطان به وسوسه گری می پردازد، هنگام نماز است تا بدین وسیله انسان را از عبادت خدا بازدارد؛ چنان که خود شیطان چنین قسم خورده است:
«به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو، از میان آنها».(سوره ص، ۸۲  ۸۳)
«اکنون که مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین می کنم! سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان می روم و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهى یافت!» (اعراف، ۱۶ ،۱۷)
کمى دقت در این آیات، این مطلب را به انسان گوشزد می کند که شیطان از وسوسه گری در هیچ موقعیتی ٓ حتی هنگام عبادت و مناجات – دست بردار نیست و با استفاده از سربازانی چون نفس امّاره، انسان های گمراه و … به دنبال هدف خویش است و باید همواره مراقب این دشمن قسم خورده بوده و او را دشمن خود قرار دهیم: «البتّه شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید او فقط حِزبش را به این دعوت می کند که اهل آتش سوزان [جهنّم] باشند!» (فاطر، ۶)

کمى دقت در این آیات، این مطلب را به انسان گوشزد می کند که شیطان از وسوسه گری در هیچ موقعیتی ٓ حتی هنگام عبادت و مناجات – دست بردار نیست و با استفاده از سربازانی چون نفس امّاره، انسان های گمراه و … به دنبال هدف خویش است و باید همواره مراقب این دشمن قسم خورده بوده و او را دشمن خود قرار دهیم: «البتّه شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید او فقط حِزبش را به این دعوت می کند که اهل آتش سوزان [جهنّم] باشند!». فاطر، ۶٫

البته وسوسه های شیطان، شدت و ضعف دارد. با این وجود، انسان ها با اعمال خود موجبات دور یا نزدیک شدن شیطان را فراهم می کنند. اگر انسان قدمى از حدود الهى(واجبات و محرمات) بیرون برود وارد حریم شیطان شده و در دام گسترده ای افتاده که شیطان آن را پهن کرده است در حالى که انجام واجبات و ترک محرمات مانند سپرى فولادین در مقابل تیرهاى ابلیس و سربازانش است.
اگر آدمی احساس کرد که می خواهد پا را از حدود الهى فراتر بگذارد، این آغاز وسوسه شیطان است که باید فوراً با یارى گرفتن از بارى تعالى، به سوى خداوند فرار کرد ذاریات، ۵۰٫
هر انسانى بر نفس خود آگاه است و می تواند این وسوسه ها را احساس کند. (قیامت، ۱۴)

بنابراین، هر قدر ارتباط معنوی انسان با پروردگار بیشتر شود و به نماز و دعا و ذکر بپردازد، به مرور زمان، شیطان از او دور خواهد شد؛ زیرا خداوند متعال هرگز بندگان خود را در این مسیر تنها نمی گذارد.

ب. ضعف اعتقادات و ایمان

یکی از عوامل وسوسه ها و تفکرات اشتباه ٓ مانند آنچه در پرسش آمده – ضعف ایمان و باورهای دینی است. از این رو؛ باید به تقویت ایمان و عقاید اسلامی پرداخت.همچنین مؤمن در عمل به دستورات دینی می بایست با دین شناسان و عاملان به دین ارتباط داشته باشد تا با استفاده از علم و عمل آنان بیش از پیش در مسیر هدایت قرار گیرد و از آسیب ها و شبهات برکنار و مصون باشد.
ایمان؛ یعنى باورى یا نیرویى معنوى که باعث می شود انسان با شجاعت و قدرت و صدق و اخلاص براى رضاى خدا تلاش کند و در مسیر قرب الهى قرار بگیرد و با آرامش کامل به دور از هر گونه شک و شبهه اى به انجام وظایف فردى و اجتماعى خود همت گمارد.
بسیارى از انسان ها قبل از این که قلب را جایگاه دین و ایمان بسازند و در عمل نیز به آن پایبند باشند؛ قلبشان را به دنیا، لذّت هاى نفسانى و هواهاى شیطانى بسته اند. این دلبستگى و دلدادگى چیزى جداى از مقوله دین و ایمان است. لذا قرآن مجید می فرماید: «بی شک در این [سرگذشت ها] تذکرى است براى کسى که او را قلبى [بیدار] باشد».

بنابراین، اگر انسان مایل هست از علم و معرفت دینى استفاده کند می بایست اول قلب را از آلودگی ها و تعلّقات بیهوده پیراسته سازد. و تا زمانى که تمایلات حیوانى بر قلب او تسلط دارد، جایى براى انگیزه هاى متعالى باقى نمی ماند. اگر انسان بخواهد درک کند که به آنچه می داند و آنچه عمل می کند، حقّ است و فایده مادی و معنوی دارد، باید موانعی را که ممکن است او را از ایمان و پذیرش قلبى باز دارد، از خود دور سازد، در این صورت آماده پذیرش و التزام نسبت به حقایقى می شود که حقّانیّت آنها را از راه علم و معرفت کسب کرده است.

بنابراین، اگر انسان مایل هست از علم و معرفت دینى استفاده کند می بایست اول قلب را از آلودگی ها و تعلّقات بیهوده پیراسته سازد. و تا زمانى که تمایلات حیوانى بر قلب او تسلط دارد، جایى براى انگیزه هاى متعالى باقى نمی ماند. اگر انسان بخواهد درک کند که به آنچه می داند و آنچه عمل می کند، حقّ است و فایده مادی و معنوی دارد، باید موانعی را که ممکن است او را از ایمان و پذیرش قلبى باز دارد، از خود دور سازد، در این صورت آماده پذیرش و التزام نسبت به حقایقى می شود که حقّانیّت آنها را از راه علم و معرفت کسب کرده است

چه گناهانی از طریق ذهن روی می دهد:

پرسش شما تا حدودی مبهم است و روشن نیست. گناهان ذهنی می تواند به پهنای ظرفیت ورودی هر ذهن، گسترده و وسیع باشد. گناهانی که در برگیرنده مسائل اعتقادی و اصول دین یا فروع دین و احکام عملی و دستوری دین باشد، نظیر گناهان زیر.
۱٫ انکار وجود خدا، نبوت و معاد یا پیدایش شک و تردید ذهنی و توقف بر آن در مورد خدا یا یکی از صفاتش مثلا شک در مورد عدالت یا حکمت خدا.
۲٫ انکار یا شک و تردید در مورد وحی، فرشتگان، پیامبران، امامان و یا شک و تردید در مورد عصمت عملی یا علمی و اعجاز آنان.
۳٫ انکار یا شک و تردید در مورد وعده ها و وعید ها ، بهشت و جهنم و بشارت ها و انذارهایی که خداوند به انسان داده است.
۴٫ انکار یا شک و تردید در مورد عبادات و احکام قطعی و ضروری دین مثلا چرا باید نماز بخوانیم؛ چرا باید روزه بگیریم؛ چرا دعاها مستجاب نمی شود و … .
دو تذکر:
۱٫ شک و تردید گاهی بدون اختیار در ذهن ورود پیدا می کند؛ ولی انسان به حقیقت اصول اعتقادی یا حقانیت احکام و دستورات دینی یقین دارد. چنین خطورات ذهنی گناه نیست. این گونه خطورات و شک و تردیدهای ابتدایی – که از آن به حدیث نفس تعبیر می شود – برای افراد غیر معصوم به خصوص در ایام نوجوانی و جوانی کم و بیش پیش می آید. و گناهی بر آن بار نیست. منظور ما آن دسته از شک و تردیدهایی است که در ذهن انسان نهادینه می شود. و شخص برای برطرف کردن آن اقدام نمی کند.
اما آن دسته از شک و تردید هایی که مقدمه ای برای تحرک و تکاپو و عامل و انگیزه ای برای تحقیق و پژوهش می شود. و پلی برای رسیدن به یقین قرار می گیرد، نه تنها گناه نیست ، بلکه مقدس و مطلوب است.
۲٫ اگر منظورتان از ذهن، قلب و دل انسان باشد – که جایگاه ایمان و کفر و نفاق است – گناهان بسیاری را شامل می شود؛ مانند: کفر و نفاق، دورویی، حسد، بخل، کبر و غرور، دوست داشتن دشمنان خدا، یا دشمنان پیامبران، امامان ، اولیاء و فقها و علما و دشمنان مومنان یا دوست داشتن کارها و عملکرد های خلاف دین و دستورات دینی آنان.
دشمنی قلبی با انبیاء و امامان حتی دشمنی با یکی از آنان، یا کینه دین داران و متدینان و مومنان را در دل داشتن.
اگر احساس می کنید به پرسش تان پاسخ داده نشده ، پرسشتان را روشن و واضح بیان کنید و مشخص کنید که منظورتان از گناه ذهنی چیست؟ تا پاسخ روشن دریافت نمایید.

منبع:
اسلام کوئیست
مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی

نوشته شک به توحید در نماز چه حکمی دارد؟ اولین بار در بامداد پدیدار شد.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

شک های صحیح در نماز در نه صورت اگر در شماره رکعت های نماز چهار رکعتی شک کند باید فکر نماید، پس اگر یقین یا اگر زنی خواهر و برادر خود را شیر دهد، چه حکمی ‌دارد؟اگر زنی خواهر و برادر خود را شیر دهد، چه حکمی ‌دارد؟شانس به چه معنا است؟ آیا اساساً چیزی به نام شانس وجود دارد شانس به چه معنا است؟ آیا اساساً چیزی به نام شانس وجود دارد؟پاسخ به سؤالات شرعی مخاطبان درباره احکام امر به …در امر به معروف و نهی از منکر فرقی بین افراد نیست ولی به‌ هرحال راه درست این است که مجموعه سوالات احکام شرعی در گزینش استخدامیجواب قانونگذاری صادره از خدای متعال برای سامان بخشیدن به زندگی مادی و معنوی انسانها اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعیبرای برآورده شدن حاجات چه دعایی بخوانیم و شیوه دعا …در کتاب هاى روایى ما، دعاهاى جالب و ذکرهاى پرمحتوایى آمده که خواندن آنها با توجّه به دین و زندگی فلسفه و منطققرآن و تعلیمات دینی درس سوم سوالات چهار گزینه ای موضوعات مرتبط تست دین و زندگی سوم حضرت آیت الله مکارم شیرازى مدظله العالى تبیان …حضرت آیت الله مکارم شیرازى مدظله العالى نماز مسافر مبطلات روزه احکام روزه قضا و کفّارهمشاوره حقوقی پارسینه؛ با فروش مال غیر چه باید کرد؟با سلام بنده در سال نود اقدام به پیش خرید ملک مسکونی نموده و پس از یک سال پس از موئد شک های صحیح در نماز در نه صورت اگر در شماره رکعت های نماز چهار رکعتی شک کند باید فکر نماید، پس اگر یقین یا گمان اگر زنی خواهر و برادر خود را شیر دهد، چه حکمی ‌دارد؟ اگر زنی خواهر و برادر خود را شیر دهد، چه حکمی ‌دارد؟ شانس به چه معنا است؟ آیا اساساً چیزی به نام شانس وجود دارد شانس به چه معنا است؟ آیا اساساً چیزی به نام شانس وجود دارد؟ پاسخ به سؤالات شرعی مخاطبان درباره احکام امر به معروف و نهی در امر به معروف و نهی از منکر فرقی بین افراد نیست ولی به‌ هرحال راه درست این است که نسبت به سؤالات مصاحبه های حضوری و گزینش استخدامی مجموعه سوالات کسی که کفاره روزه رمضان بر او واجب است باید چه کار کند؟ جواب باید یک بنده آزاد کند یا دو مجموعه سوالات احکام شرعی در گزینش استخدامی دستتون دردنکنه، ولی اینا چ ربطی به شغل من داره، ریشم و با تیغ می زنم شلوار جین می پوشم عروس اسلام کوئست مرجعی برای پاسخگویی به سوالات دینی، اعتقادی و شرعی حوزه علمیه عرفان آباد راهنمای سایت برای ارسال هر گونه پرسش، ابتدا عضو شوید برای عضویت بر روی لینک «عضویت در سایت دین و زندگی فلسفه و منطق قرآن و تعلیمات دینی درس سوم سوالات چهار گزینه ای موضوعات مرتبط تست دین و زندگی سوم دبیرستان برای برآورده شدن حاجات چه دعایی بخوانیم و شیوه دعا کردن چگونه در کتاب هاى روایى ما، دعاهاى جالب و ذکرهاى پرمحتوایى آمده که خواندن آنها با توجّه به معانى و اسامی مومن در نماز شب سوتی جنتی در نماز جمعه متن تشهد و سلام در نماز قنوت در نماز اهل سنت راههای حضور قلب در نماز حاجت روایی در نماز صبح زن مسلمان در نماز خانه فلسفه سجده در نماز


ادامه مطلب ...

آشنایی با مراتب توحید

[ad_1]
بامداد-توحید و مراتب توحیدتوحید از مهمترین محورهای اصول عقاید است. اهمیت این اصل اعتقادی آنگونه است که می توان قرآن کریم را که آخرین کتاب آسمانی است کتاب توحیدی نامید. توحید در فرهنگ دینی ـ قرآن و روایات ـ از جایگاه بسیار برجسته و ممتازی برخوردار است و تمام موضوعات و معارف در حوزه دین هر یک از راهی به موضوع توحید بر می گردند.

 

حدیث شناسان و کارشناسان عالی علوم اسلامی که عهده دار جمع آوری روایات و بررسی و ارزیابی سندی و محتوایی آنها هستند بخش عمده ای را به مباحث توحیدی اختصاص داده اند. و در طول تاریخ اسلام آثار بسیار فراوانی در زمینه های مختلف مباحث توحید نگارش یافته است. توحید که رسالت اصلی اش تبیین مباحث مربوط به شناخت خدا، و خداپرستی و چگونگی دریافت و فهم یگانگی او و اسماء و صفات او است قلمرو بسیار گسترده و فراگیری دارد. آشنایی با راه های خداشناسی نیز یکی از مباحث مهم و ارزشمند توحید است. توحید مراتبی دارد: توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید در عبادت.

re870

توحید در ذات:
توحید ذات عبارت است از بی مانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ما سوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شیء» (شوری/۱۱)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/۲۷)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات والأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/۱۱»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند.

 

چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفوا أحد، توحید/۴»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و ….

توحید در صفات:
برای وجود لایتناهی همچنانکه دومی قابل تصور نیست، کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست. توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از عالی ترین و پراوج ترین اندیشه های بشری است که بخصوص در مکتب شیعی تبلور یافته است. در اولین خطبه نهج البلاغه چنین آمده است: «الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادون، و لا یؤدی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا یناله غوص الفطن. الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود »… سپاس ذات خدا را، آن که ستایش کنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمارکنندگان نتوانند نعمتهای او را برشمارند و کوشندگان نتوانند حق بندگی او را ادا نمایند، آن که همتها هر چه دور پروازی کنند، کنه او را نیابند و زیرکیها هر اندازه در قعر دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آن که صفت او را حد و نهایتی و تغیر و تبدلی نیست…
در این جمله ها از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله می فرماید: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل موصوف انه، غیر الصفة و شهادة کل صفة انها غیر الموصوف فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه»… اخلاص کامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی می دهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می دهد که او چیزی است غیر از موصوف، و هر کس خداوند را به صفتی توصیف کند، ذات او مقارن چیز دیگر قرار داده و هر کس خدا را مقارن چیزی قرار دهد… الی آخر.

 

در این جمله ها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است «الذی لیس لصفته حد محدود» و هم از او نفی صفت شده است «لشهادة کل صفة انها»… از خود این جمله ها معلوم است که صفتی که خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیت ذات است که عین ذات است، و صفتی که خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است که غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتی یعنی درک و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.

توحید در افعال:
توحید در افعال عبارت است از اینکه مؤثر و فاعل حقیقی در نظام موجودات منحصرا ذات او است هر فاعل و مؤثری به خواست او و به مشیت او فاعل و مؤثر است. هیچ موجودی اعم از مجرد یا مادی. با اراده یابی اراده از خود استقلال ندارد نظام علت و معلول تنها مجرای اراده و مشیت ذات حق است، هستی ملک او است و او در ملک خود شریک ندارد. «لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا» (مفاتیح الجنان)؛ سپاس ذات خدا را، آنکه همسر و فرزند نگرفت و برای او شریکی در مدیریت جهان و همچنین کمکی از روی ناتوانی برای اداره عالم نیست. او را بزرگ و برتر بدان، بزرگ و برتر دانستنی که لایق ذات پاک او باشد.

 

بنابر این توحید افعالی یعنی درک و شناختن اینکه جهان، با همه نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل او و کار او و ناشی از اراده اوست. موجودات عالم هم چنان که در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر قرآن ” قیوم ” همه عالم است، در مقام تاثیر و علیت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنانکه در ذات شریک ندارد در فاعلیت نیز شریک ندارد. هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد و قائم به اوست.
همه حولها و قوه ها ” به او ” است: «ما شاء الله و لا قوة الا به، لا حول و لا قوة الا بالله» انسان که یکی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همه آنها علت و مؤثر در کار خود و بالاتر از آنها مؤثر در سرنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی ” مفوض ” و ” به خود وانهاده ” نیست «بحول الله و قوته اقوم و اقعد». اعتقاد به تفویض و وانهادگی یک موجود – اعم از انسان و غیر انسان – مستلزم اعتقاد به شریک بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعلیت است و استقلال در فاعلیت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.
توحید در افعال شامل خالقیت، تدبیر، حاکمیت و … می شود: خداوند می فرماید: «أم جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار، رعد/۱۶»؛ … یا شریکانی برای خداوند قائلند که همانند آفرینش او آفریدﻩاند، و آفرینش [ها] بر آنان مشتبه شده است؟ بگو خداوند آفریدگار هر چیز است و او یگانـﻪی قهار است. خلق مخصوص خداست. عیسی علیه السلام به اذن خدا پرنده ساخت. علت العلل خداست، یعنی اگر کسی هم چیزی خلق مـﻰکند، از خدا دستور گرفته است.
در ضمن ما طبق سخنان معصومین علیهم السلام، اعتقاد داریم که «لا مؤثر فی الوجود الا الله»؛ جز خداوند یا به اذن خداوند هیچ چیز و هیچ کس تأثیرگذار نیست.. علی علیه السلام به اذن خدا به خورشید امر کرد که دیرتر غروب کند تا نمازش قضا نشود. اگر از اهل بیت علیهم السلام کمک مـﻰخواهیم، چون معتقد هستیم که مـﻰتوانند از خدا برای ما چیزهایی بگیرند.

 

یا می فرماید: «قل أغیر الله أبغی ربا و هو رب کل شیء، انعام/۱۶۴»؛ بگو آیا جز خداوند پروردگاری بجویم، در حالی که او پروردگار همه چیز است …. امام صادق علیه السلام دعای نوروز را توصیه کردﻩاند: «… یا مدبر اللیل و النهار ….»؛ ای تدبیرکننده شب و روز یا «ابا الله ان یجری الامور من غیر اسبابها»: خداوند ابا دارد کاری را از غیر از مسیر و اسباب خود به جریان بیندازد. یا «إن الحکم إلا لله، یوسف/۴۰»… حکم نیست مگر خداوند را ….

توحید در عبادت:
توحید در عبادت مربوط است به عکس العمل بنده در برابر خالق، یعنی همان طور که او یگانه در ذات و در صفات و در افعال است، انسان نیز در مقام پرستش باید تنها او را پرستش کند و به او ملتجی شود. «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (بینه/۵)؛ (و در کتب آسمانی) امر نشدند مگر بر اینکه خدا را به اخلاص کامل پرستش کنند.. یا «إیاک نعبد و إیاک نستعین، فاتحة الکتاب/۵» خداوندا تنها تو را مـﻰپرستیم و تنها از تو یاری مـﻰخواهیم.

 

در ابتدای آیه ۲۳ سوره حشر آمده: «الله الذی لا اله الا هو». کلمه ” الله ” اگر چه علم است ولی اصلش به معنی ذات جامع جمیع صفات کمالیه است، یعنی خود ” الله ” لفظ ” الله ” به معنی این است که «له الاسماء الحسنی»، اصلا خود ” الله ” یعنی آن که جمیع اسماء حسنی در او جمع است، ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه. «هو الله الذی لا اله الا هو». این «لا اله الا هو» توحید در عبادت است. الله، آن که شایسته عبادت و پرستش جز ذات او هیچ موجودی نیست. مسأله «لا اله الا هو» یک سرش ارتباط به خدا دارد یک سر ارتباط به انسان، چون مسأله پرستش است: ای انسان! تو در برابر هیچ ذاتی جز آن ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه نباید کرنش و پرستش کنی، آن ” باید ” هم که در او می گوییم از این جهت است که او تنها ذاتی است که شایسته پرستش و ستایش و تعظیم است.

 

وقتی که شایسته باشد، خود پرستش انسان برای انسان کمال است. اما غیر او چنین شایستگی را ندارد. اگر انسان در مقابل هر موجودی غیر از او کرنش و پرستش کند خودش را پست کرده و پایین آورده است. جز ذات مقدس او هیچ ذاتی اله نیست. اله یعنی معبود به حق، معبود به حق یعنی شایسته پرستش، موجودی که حق معبودیت دارد، شایستگی معبودیت را دارد.

 

وقتی که تمام کمالات در او جمع است اصلا عبادت و پرستش (او) هم در واقع ثناگویی است، ثناگویی به این معنا که جمال پرستی و کمال پرستی و خضوع در مقابل کمال است، اقرار و اعتراف به یک حقیقت است: او (شایسته پرستش) است اما غیر او نه. توحید صفاتی عبارت است از اینکه همه کمالات ذات عین ذات است، اگر عالم یا قادر یا حی یا نور است به معنی این است که عین علم و قدرت و حیات و روشنایی است، او به تمام معنی احد و واحد و فرد است. لازمه وجوب ذاتی و لایتناهی بودن ذات حق این است که هیچ غیری و ثانیی برای او و در مرتبه او فرض نمی شود.

به عبارت دیگر: لازمه کمال ذاتی حق عینیت صفات با ذات است، مغایرت صفات ذات با ذات مستلزم محدودیت ذات است یعنی تنها در مورد امور متناهی و محدود فرض صفت مغایر با ذات ممکن است. بنابراین توحید صفاتی یعنی درک و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر. توحید ذاتی به معنی نفی ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هرگونه کثرت و ترکیب از خود ذات است.

 

ذات خداوند در عین اینکه به اوصاف کمالیه جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست. اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمه محدودیت وجود است. توحید ذات عبارت است از بیمانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ماسوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است.

 

«لیس کمثله شیء» (شوری/۱۱)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/۲۷)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات و الأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/۱۱»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند. چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست.

 

و یا «لم یکن له کفواأحد، توحید/۴»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و …

منبع:tahoorkotob.com

نوشته آشنایی با مراتب توحید اولین بار در بامداد پدیدار شد.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

طرح درس روزانه قرآن ابتدایی کوثر ناس توحید قدر …نمونه سوالات ضمن خدمت فرهنگیان مرند طرح درس روزانه قرآن ابتدایی کوثر ناس توحید حکیم عالیقدر استاد ابراهیمی دینانیحکیم عالیقدر استاد ابراهیمی دینانی برای سلامتی و طول عمر استاد دینانی صلواتاللهم آشنایى با قرآن پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری دانشنامه شهید مطهری ، کتابخانه ، آثار ، انجمن سلسله مراتب قانون‌گذاری در نظام اداری اسلامی با …سلسله مراتب قانون‌گذاری در نظام اداری اسلامی با تأکید بر قانون اساسی جمهوری اسلامی یک ابزار مرجع ابزار وبلاگ و سایتبا درج این ابزار در سایت و وبلاگ خود ، می توانید صفحاتی که بیشترین بازدید را در بازه آشنایی با ابزار و لوازم کوهنوردی آپدیت – …آشناییباابزارکوهنوردیباتوم کوهنوردی چگونه از باتوم های کوهنوردی استفاده کنیم مزایا و معایب ترجمه و دین و زندگی دبیرستان سئوالات امتحانی دین و …اسمه تعالی موضوع تطبیق آیات کتاب دین و زندگی با اقسام توحید و شرک جهت اطلاع به ارتباط با دوست پسر، بعد از ازدواج شهر سوالبا عرض سلام وتحیت و ضمن سپاس از اعتماد شما خواهر گرامی حتی در صورتی که ایشان به شما کوروش بزرگ ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادکوروشبزرگکوروش دوم به پارسی باستان ، کوروش بزرگ یا کوروش کبیر، همچنین سیروس و کورُس برگردان دین وزندگی تایبادبا تشکر از همکار محترم سرکارخانم نرگس آموسا برای دانلود سوالات روی لینک ذیل کلیک طرح درس روزانه قرآن ابتدایی کوثر ناس توحید قدر حضرت ذکریا نمونه سوالات ضمن خدمت فرهنگیان مرند طرح درس روزانه قرآن ابتدایی کوثر ناس توحید قدر حکیم عالیقدر استاد ابراهیمی دینانی حکیم عالیقدر استاد ابراهیمی دینانی برای سلامتی و طول عمر استاد دینانی صلواتاللهم صل علی آشنایى با قرآن پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری دانشنامه شهید مطهری ، کتابخانه ، آثار ، انجمن ، اخبار سلسله مراتب قانون‌گذاری در نظام اداری اسلامی با تأکید بر سلسله مراتب قانون‌گذاری در نظام اداری اسلامی با تأکید بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران یک ابزار مرجع ابزار وبلاگ و سایت با کمک این ابزار ، ظاهری جدید به صفحه سایتوبلاگ خود بدهید تغییر نوار اسکرول با سبکی مدرن دین و زندگی دبیرستان سئوالات امتحانی دین و زندگی اسمه تعالی موضوع تطبیق آیات کتاب دین و زندگی با اقسام توحید و شرک جهت اطلاع به داوطلبان آشنایی با ابزار و لوازم کوهنوردی آپدیت – گروه آشناییباابزار باتوم کوهنوردی چگونه از باتوم های کوهنوردی استفاده کنیم مزایا و معایب ترجمه و برگرفته دین وزندگی تایباد با تشکر از همکار محترم سرکارخانم نرگس آموسا برای دانلود سوالات روی لینک ذیل کلیک نمایید ارتباط با دوست پسر، بعد از ازدواج شهر سوال با عرض سلام وتحیت و ضمن سپاس از اعتماد شما خواهر گرامی حتی در صورتی که ایشان به شما وعده کوروش بزرگ ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد کوروشبزرگ کوروش دوم به پارسی باستان ، کوروش بزرگ یا کوروش کبیر، همچنین سیروس و کورُس برگردان آن از مراتب توحید


ادامه مطلب ...

مهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام رضا (ع)

[ad_1]
میراث تفسیری امام رضا (ع) در ذیل آیات الأحکام

میراث-تفسیری-امام-رضا-(ع)-در-ذیل-آیات-الأحکام«آیات الأحکام» آیاتی از قرآن است که به تنهایی با به کمک آیات دیگر، حکم یا احکامی از مسائل فقهی را به ادامه ...

رد پای ادیپ در بوف کور

رد-پای-ادیپ-در-بوف-کوربوف کور صادق هدایت از عقده‌ی ادیپی بی‌نصیب نمانده است. آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در نقد چنین نظری ادامه ...

عقیده‌ی ادیپی در ادب و هنر

عقیده‌ی-ادیپی-در-ادب-و-هنراگر عقده‌ی ادیپ، به اعتقاد بسیاری، جهانشمول است، پس طبیعتاً باید نشانش در بسیاری از آثار ادبی و هنری ادامه ...

عقده‌ی ادیپی و دریافت‌های گوناگون آن

عقده‌ی-ادیپی-و-دریافت‌های-گوناگون-آنعقده‌ی ادیپ، که بزرگترین کشفِ فروید و سنگ پایه‌ی روانکاوی محسوب است، در قاموس روانکاوی فرویدی، دلبستگی ادامه ...

حقوق اقلیت‌های مسلمان در کشورهای غیراسلامی

حقوق-اقلیت‌های-مسلمان-در-کشورهای-غیراسلامیبر پایه‌ی گزارش اجلاس 1980 سازمان کنفرانس اسلامی، حدود یک سوم از مسلمانان جهان در کشورهای غیر عضو این ادامه ...

حقوق اقلیت‌های دینی در قوانین ایران

حقوق-اقلیت‌های-دینی-در-قوانین-ایرانتا پیش از پیروزی انقلاب مشروطه در 1285ش، وضع حقوقی اقلیت‌های دینی، همچون سایر مردم، بیشتر تابع مشی سیاسی ادامه ...

حقوق اقلیت‌های دینی در منابع اسلامی

حقوق-اقلیت‌های-دینی-در-منابع-اسلامیدر منابع اسلامی، یعنی قرآن و حدیث و آرای فقها، امتیازات و تکالیفی برای غیرمسلمانان منظور شده است. در ادامه ...

مروری بر مالکیت فکری (حقوق معنوی)‌ در ایران

مروری-بر-مالکیت-فکری-(حقوق-معنوی)‌-در-ایرانحقوق مالکیت فکری (حقوق معنوی)، اصطلاحی حقوقی به معنای حقوق شناخته شده برای پدیدآورنده‌ی هرگونه اثر فکری ادامه ...

مروری بر حقوق خانواده در کشورهای اسلامی

مروری-بر-حقوق-خانواده-در-کشورهای-اسلامیحقوق خانواده، شاخه‌ای از حقوق مدنی است که به مقررات و قواعد شکل‌گیری، تداوم و انحلال خانواده می‌پردازد. ادامه ...


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

اخبار امروز خبرگزاری فارس اخبار،آخرین خبرها،خبر فوریثبت نام هزار زائر اربعینی گیلان در سایت سماح سازمان رسانه ای هنری اوج همکاری با میل راهنما و اخبار دانشگاههای ایران برای دانشجویان و …دبیر شورای عالی عتف از تصویب طرح کلان و ملی تحقیقاتی در این شورا خبر داد نویسنده مهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در السلاممهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام رضا ع راسخون یار همیشه همراه خدا شناسی توحید مهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام های امام رضا ع در افراد خلاق چگونه شخصیتی دارند؟ خبر فارسی مهم ترین آسیب های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام رضا ع جدیدترین خبرهای شهرستان سنقر خبر فارسی مهم ترین آسیب های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام رضا ع بر مجاهدت های حماسه های ملی ایران هنرشعروادبیات ع مهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام رضا ع بر نقش شماره جدید فصلنامه فرهنگ رضوی منتشر شدمتن مهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار در پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام رضا ع در جدیدترین مقالات دینی اندیشهجدیدترین مهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام در کلام امام رضا ع همکاری های علمی و آموزشی ایران و تونس توسعه می یابد دریافت مطالب روزانه در ایمیل خود منو قیمت های روز قیمت حضور یکی از مراجع عراق در راهپیمایی اربعین تصاویر مهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام امام رضا ع در آیت الله مصباح یزدی بر عهده ناشر مهم‌ترین آسیب‌های اعتقادی اثرگذار بر پیشبرد گفتمان توحید در عصر امام رضا


ادامه مطلب ...

برهان، لازمه‌ی ذات توحید و بی‌برهانی، لازمه ذات شرک

[ad_1]

در تشریح مضمون مشترک «حوامیم سبعه»، خدای سبحان در سوره‌ی مبارکه‌ی «حم فصلت»، فرمود؛ آنها که به وحی و ره‌آورد وحی، ایمان نمی‌آورند، و راه الحادی و شرک را، انتخاب می‌کنند، چون راه باطلی را طی کرده‌اند، و هدف یاوه‌ای را در سر پروراندند، و روز قیامت هم روز ظهور حق است، در قیامت از اینها می‌پرسند؛ اربابانتان که آنها را به عنوان معبود ستایش می‌کردید و آن‌ها را همسان پروردگار جهانیان می‌دانستید «إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ» (1) و در برابر آنها خضوع می‌کردید، و از آنها خیر؛ مسئلت می‌کردید، چه شدند؟
«وَ یَوْمَ یُنَادِیهِمْ أَیْنَ شُرَکَائِی» (2) از ملحدان و تبهکاران در روز قیامت با ندا سئوال می‌شود، که شرکای من کجایند؟ «قَالُوا آذَنَّاکَ مَا مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ» (3) گفتند؛ ما اعلام کردیم؛ که هیچ‌کدام، از ما شاهد آن‌ها نیستیم و آن‌ها را مشاهده نمی‌کنیم.
«وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ» (4) آن داعیه‌هایی را که بت‌پرستان، در دنیا در سر می‌پروراندند وغیر خدا را، رب می‌پنداشتند، همه آن داعیه‌ها، در قیامت گم می‌شود. هر عقیده‌ی باطلی را، که ملحدان در دنیا به آن معتقد بودند، در قیامت که روز ظهور حق است، بطلان آن‌ها روشن می‌شود، و می‌یابند که معبودان آن‌ها باطل بودند.
آن ادعاهای پوچ دنیایی اینها، در قیامت، که روز ظهور لب و مغز است، معلوم می‌شود یاوه و بیهوده بود. «وَ ظَنُّوا مَا لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ» (5) می‌فهمند که پناهگاه و فرارگاهی در قیامت برای آن‌ها نیست.
و در قیامت که «‌ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ» (6) روز ظهور حقیقت است، هر حقی را که در دنیا نمی‌دیدند، آن روز می‌بینند. و هر باطلی را، که در دنیا حق می‌پنداشتند، آن روز نمی‌بینند. زیرا در ظرف ظهور تام حق؛ نه جا برای کتمان حق است، و نه جا برای ظهور باطل.
البته در دنیا که عالم اعتبار و قرارداد است، هم کتمان حق ممکن است و هم اظهار باطل میسور می‌باشد. «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‌» (7) زیرا نشأه تکلیف همانا نشأه اختیار است، و در موطن اختیار، هم اظهار حق میسر است، و هم کتمان آن و نیز هم اظهار باطل میسر است و هم کتمان آن.
لذا به عنوان آزمایش، خدا به اینها این قدرت را داد که هم بتوانند؛ حق را نبینند، و هم بتوانند باطل را نمایان کنند. ولی در قیامت؛ که روز ظهور حق است، نه غیر از حق در قیامت چیزی یافت می‌شود، و نه جا برای کتمان حق است، و نه زمینه برای اظهار باطل و اعتباری که حق را باطل کند یا باطل را حق نماید.
لذا؛ آنچه را که ملحدان، به عنوان اعتقاد الحادی، در سر می‌پروراندند، در قیامت نمی‌بینند، و می‌فهمند که همه آن‌ها باطل بوده، و هر حقی را، که در دنیا نمی‌پذیرفتند و کتمان یا انکار کردند، همه آن‌ها را می‌فهمند که حقیقت و درست بوده است.
«وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ» انسان تبهکار، عقیده‌ای دارد باطل، و عملی دارد باطل، و اخلاقی دارد که باطل است. معنای باطل آن است که؛ به چیزی که وجود ندارد، رنگ هستی بدهند و چیزی را که موجود است، نادیده بیانگارند و معدوم بپندارند.
قرآن کریم؛ راجع به کارهای الحادی تبهکاران، مثالهایی ذکر می‌کند، می‌فرماید؛ کافر چون راه بیهوده می‌رود هرگز به مقصد نمی‌رسد، زیرا به چیزی معتقد است که، واقعیت ندارد. و از چیزی رو می‌گرداند که حق است و خودش نمی‌داند.
مثل انسان تشنه‌ای که، شتابان از چشمه دور می‌شود و به طرف سراب در حرکت است. او تشنه است راه را طی می‌کند، آب‌نما را آب می‌پندارد و به دنبال این پندارش حرکت می‌کند. وقتی سیرش را ادامه داد، و به کنار سراب رسید، می‌بینید چیزی وجود ندارد، و آب نیست و آب‌نماست.
کافر؛ به چیزی معتقد است، که حق‌نماست و حق نیست. خیال می‌کند راهی را که طی می‌کند، او را به حق می‌رساند. در حالی که در پایان راه، روشن می‌شود که آن حق نبود.
خدای سبحان، همین معنای عمیق را به صورت مثل بیان می‌کند، می‌فرماید: «أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ» (8) یعنی عبادت‌های کافران مانند آب نمایی، درقیعة و بیابان وسیع است، که «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً» (9) انسان تشنه او را آب می‌پندارد.
گرچه انسان سیراب هم؛ او را به صورت آب می‌بیند، ولی چون تشنه نیست، به این دید باطل و پندار پوچ خود ترتیب اثر نمی‌دهد، و به سمت آن حرکت نمی‌کند، ولی کسی که تشنه است، آب‌نما را آب می‌پندارد، و این باطل را، که آب نیست، به صورت حق؛ یعنی آب می‌بیند، و به دنبال آن حرکت می‌کند.
«حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» (10) وقتی با تلاش و کوشش به سراغ آن سراب رفت، اثری از آب نمی‌بیند. سراب؛ آب را نشان می‌دهد، ولی آب نیست.
اعتقادهای الحادی؛ اخلاق‌های نشأت گرفته از عقاید الحادی، اعمال جوانه‌زده از ریشه‌های الحادی، همه و همه مثل سراب است. کافر و تبهکار راه الحادی خود را ادامه می‌دهد، لیکن در پایان راه می‌بیند بی‌راهه رفته است.
همین معنای دقیق را در سوره مبارکه‌ی رعد به بیان دیگری، تعبیر می‌کند، می‌فرماید؛ خدا که حق است، دعوت حق دارد، «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» پیامبر هم؛ از ناحیه حق آمده، و مردم را به حق فرا می‌خواند، ولی «وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‌ءٍ» (11) آلهه‌ی دروغین، و معبودهای کاذب، و خیال‌ها و پندارهای پوچ تبهکاران، کاری را از پیش نمی‌برد، و مشکلی از مشکلات معتقدان الحادی را برطرف نمی‌کند.
اعتقاد الحادی، مانند آن است که، انسان تشنه باشد به سراغ آب حرکت کند، و آب در درون چاه باشد، و این شخص تشنه، وسیله و طناب نداشته و بیاید به لبه‌ی چاه و دو دست خود را به دو طرف لبه‌ی چاه، پهن کرده، که دهان خود را به آب چاه برساند، ولی هرگز نمی‌تواند برساند زیرا بدون وسیله ظرف و طناب، رسیدن به آب زلال که در عمق چاه جا دارد میسور نیست.
یا اگر در برابر سراب قرار گیرد، و دستان خود را به طرف سراب دراز کند، که آب را به دهن برساند، مقدور او نخواهد بود. زیرا بدون وسیله رسیدن به آب در مثال اول، و بدون وجود آب در مثال دوم، هرگز انسان تشنه سیراب نمی‌شود.
کافر یا به دنبال سراب در حرکت است (حرکت بدون هدف)، یا بدون دلو و طناب انتظار سیراب شدن از عمق چاه دارد (حرکت بدون وسیله)، زیرا اگر در دل چاه عمیق؛ آب زلال بجوشد، تا دلو و طناب یا وسیله مناسب دیگر نباشد، نمی‌توان، با پهن کردن دو دست در دو طرف چاه و یا با دست دراز نمودن، به سمت آبی که در دسترس قرار ندارد، سیراب شد.
هرگز؛ آب دل چاه، به دهان تشنه بی‌وسیله نمی‌رسد. زیرا ضرورت وسیله همانند ضرورت هدف برای حرکت‌های ثمربخش، اصل غیر قابل انکار است.

«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‌ءٍ إِلاَّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ» (12) یعنی برای خدا سبحان؛ دعوتی است حق، و ثمربخش. ولی بت‌هایی که مورد دعوت و عبادت بت‌پرستان‌اند، هرگز به خواسته‌های عبادت کنندگان خود پاسخ مثبت نمی‌دهند، و جریان آن‌ها مانند تشنه‌ی بی‌وسیله‌ای است که، دو دست خود را به سمت آب دراز کرده تا آب را از راه دور و بدون وسیله به دهان خود برساند، ولی هرگز نمی‌تواند آن را به دهان خود برساند.

آن‌گاه اصل کلی در مسأله‌ی شرک و بت‌پرستی را بیان کرد: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» (13) خواسته کافران جز در گمراهی نیست. یعنی در گمراهی و ضلالت چیزی را که اصلاً وجود ندارد می‌خوانند و به چیزی که معدوم محض است مهر می‌ورزند. دلباخته‌ی معدومند. و در قیامت که روز ظهور حق است، می‌فهمند که دلباخته معدوم بودند، و آنچه که شایسته‌ی دلباختگی بود نشناختند، تا به او دل ببندند.
این تعبیر «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» هم در سوره‌ی رعد است، و هم در سوره‌ی غافر، که یکی از این «حوامیم» هفتگانه است. در سوره‌ی غافر آمده «فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ‌» (14) به کافران فرمود؛ هر چه می‌خواهید بخوانید، دعا کنید، و خواستن کافران جز در گمراهی نخواهد بود.

آه هواپرست به مقصد نمی‌رسد *** نتوان زدن به تیر هوائی نشانه را

و چون هوی و هوس، پندار باطل است، و معبود بت‌پرستان همان هوای آن‌ها است، بنابراین؛ معبودشان جز پنداری یاوه نخواهد بود. لذا فرمود: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ‌» ضلالت همان گمشدن است.
چیزی که گم می‌شود؛ آن را ضالة می‌گویند، و فقدان او را ضلالت می‌نامند. پس ضلالت، یک وصف عدمی است، نه وجودی. و چون دعوت حقیقی آن است که مدعو آن موجود حقیقی باشد نه پنداری، و بت‌ها امر پنداری‌‌اند نه حقیقی، پس دعوت آن‌ها دعوتی است؛ پنداری و پوچ. یعنی فقدان یک امر حقیقی. لذا فرمود؛ دعوت کافران جز گمراهی چیز دیگری نیست.
چه اینکه تعبیر قرآن کریم درباره‌ی شرک و الحاد و کفر، هم، نشان می‌دهد، که آن‌ها امور عدمی‌اند. خواه؛ درباره مسائل علمی و اعتقادی کافران، و خواه درباره مسائل عملی و اخلاقی آنان.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (15) اگر کسی؛ الحاد و شرک بورزد و غیر از الله، خدایی را که برهان‌پذیر نیست، بپذیرد، و معبودی را، که دلیل‌پذیر نیست، معتقد شود، حسابش با خداست. یعنی همانطوری‌که الوهیت، شهادت به وحدت می‌دهد و خود، دلیل ذات خود می‌باشد، شرک هم شهادت به عدم دلیل می‌دهد.
الحاد؛ خود دلیل بر نیستی است، چه اینکه توحید؛ خود دلیل بر هستی است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ» (16) الوهیت، شهادت بر وحدانیت اله می‌دهد. یعنی لازمه ضروری الوهیت، همانا وحدت معبود و اله است و لازمه ضروری شرک هم دلیل‌ناپذیری است.
لذا جمله «لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ» به عنوان وصف لازم «إِلهاً آخَرَ» ذکر شده است یعنی خدایی دیگر؛ بی‌دلیلی، ذاتی اوست. چون خدای دیگر، ذاتاً معدوم و ممتنع است، و لازمه ضروری یک امر ممتنع، همانا دلیل‌نپذیری او است. چه اینکه با برهان بودن، لازمه‌ذاتی الوهیت است و از متن الوهیت خدای سبحان، وحدت آن ذات استفاده می‌شود.
و همچنین در سوره‌ی مبارکه‌ی لقمان، می‌گوید؛ فرزندان موظفند، پدر و مادر را گرامی بدارند، اما نه در حدی که به عقیده‌ی صحیح فرزندان آسیب برساند، زیراامیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» (17) یعنی هرگز نمی‌توان به بهانه‌ی اطاعت از مخلوق، معصیت خالق را مرتکب شد.
و در قرآن کریم چنین آمده است: «وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا» (18) اگر پدر و مادر؛ اصرار ورزیدند که شما شرک بورزید به چیزی که علم ندارید، از آن‌ها اطاعت نکنید.
خدای سبحان شرک را چنین توصیف کرده به اینکه، علم‌پذیر نیست. یعنی شرک، معلوم واقع نمی‌شود، چون معدوم بالذات است. و چیزی که، معدوم بالذات است متعلق علم قرار نمی‌گیرد. چون علم، یک امر وجودی است و هرگز به امر عدمی تعلق نمی‌گیرد.
گاهی از علم نداشتن به چیزی، به عنوان علم به عدم آن تعبیر می‌شود. مثلاً اگر شخصی را، در مکانی نبینیم، می‌گوئیم؛ دیدیم که نبود. در حالی که نبودن، امری است عدمی، و امر عدمی، معلوم حقیقی نخواهد شد. لیکن با تسامح از ندیدن شخص، تعبیر می‌شود که دیدیم که آن شخص نبود.
خلاصه آنکه؛ خدای سبحان، در توصیف شرک فرمود؛ شرک علم‌پذیر نیست. عقاید الحادی علم‌پذیر نیست. چون معدوم است، و معدوم بالذات؛ مورد تعلق علم واقع نمی‌شود، یعنی اعتقاد به اینکه عالم، مبدأ و معادی ندارد و ماده با حرکتش جهان را تشکیل می‌دهد، و مبدأ مدبر و آگاهی، در جهان نباشد این عقیده‌ایست عدمی.
گرچه؛ به عنوان صورت ذهنی، و علم حصولی، به حمل اولی یک امر وجودی است، اما به حمل شایع، یک امر عدمی است، و بازگشت آن به عدم اعتقاد به حق است، نه اعتقادی حقیقی به باطل. چون باطل معدوم بالذات است، و چیزی که معدوم است، مورد تعلق عقیده قرار نمی‌گیرد.
نتیجه آنکه؛ لازمه‌ی شرک، بی‌دلیلی است، و هرگز مورد تعلق علم واقع نمی‌شود. نه اینکه شرک قابل علم است، ولی تو به آن علم نداری. بلکه مراد آیه یاد شده این است که اصلاً شرک قابل علم نیست.
خدای سبحان؛ در مسائل جهان‌بینی و نظری، فرمود؛ توحید عین برهان است، و شرک عین بی‌دلیلی می‌باشد. و در مسائل اخلاقی و عملی، فرمود: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» (19) هر کار خیری که می‌کنید در آینده می‌یابید، متن کار را می‌یابید، روزی که «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ» (20) یا «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ‌» (21) آن روز انسان متن عمل خود را می‌بیند. مؤمن هر عمل خیری که انجام می‌دهد همان را می‌یابد و می‌بیند.
ولی درباره‌ی اعمال کافران می‌گوید «أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» عمل کافر، مانند حرکت شتابزده‌ی تشنه‌ای است که، در بیابان به دنبال سراب حرکت می‌کند، وقتی به آن مقطع رسید می‌بیند چیزی نیست. کافران؛ کارهای عبادی خود را در برابر بت‌ها انجام می‌دهند، لیکن وقتی به مقطع مرگ و برزخ، رسیدند می‌بینند چیزی نیست و به تعبیر قرآن کریم چیزی نمی‌یابند.
چون شرک؛ علماً و عملاً، به عدم برمی‌گردد، نه برهان‌پذیر است، و نه قابل تعلق علم. و چون توحید علماً و عملاً، به وجود برمی‌گردد، هم برهان‌پذیر بوده، بلکه خود دلیل بر ذات خویش است، و هم مورد تعلق علم قرار می‌گیرد.
لذا در قرآن کریم گاهی می‌گوید: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» گاهی می‌گوید: «‌کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ». گاهی می‌گوید: «أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْ‌ءٍ»
(22) و گاهی هم تعبیرهای مشابه دیگری دارد که، همگی نشانه‌ی عدمی بودن کفر، و شرک و الحاد و مانند آن‌ها است. چه اینکه درباره‌ی بعضی از معاصی کبیره هم، همانند تعبیرهای یاد شده آمده.
بنابراین؛ بطلان شرک مشرکان در قیامت معلوم می‌شود، مثل سرابی که، بعد از دویدن‌ها، معلوم می‌شود که آب نیست.
بیانی را صاحب فتوحات مکیه در جریان ابطال سحر ساحران، به وسیله‌ی حضرت موسای کلیم‌ (علیه السلام) دارد، که نموداری از کیفیت ظهور حق در قیامت کبری است. زیرا حق در قیامت کاملاً ظاهر می‌شود، لذا هیچ ابهامی برای هیچ فردی، باقی نمی‌ماند. ولی در دنیا گاهی حق رخ نشان می‌دهد، ولی به طور کمال روشن نمی‌گردد. و آن بیان این است؛
وقتی فرعون، ساحران را ترغیب کرد که علیه موسای کلیم (علیه السلام) به مقابله برخیزند، آنها با دسیسه‌های ساحرانه، از عصاها و طنابها، به صورت‌های گوناگون مار و اژدها ساختند، که «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى‌» (23) که سحر آنها در موطن خیال موسای کلیم، چنین تصویر شد که، آن طناب‌ها و چوب‌ها حرکت سریع دارند «وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ‌» (24) یعنی ساحران فرعون، در میدان مسابقه سحر عظیمی آوردند «سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ» (25) چشم‌های تماشاچیان را مسجور نمودند و آنها را به وحشت انداختند.
صحنه‌ی تماشای مسابقه، صحنه‌ی اژدهای دمان و مارهای عظیم شد. موسای کلیم (سلام‌الله علیه) در این میدان مسابقه، مأمور شد که عصا را بیاندازد. خدا فرمود؛ تو عصا را بیانداز، و هراسناک نباش، آن چنان حق ظهور می‌کند که جا برای شبهه‌ی هیچ‌گونه باطل نخواهد بود «تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا» (26) یعنی عصای دست تو آنچه را که ساحران ساختند فرو می‌برد «لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى‌» (27) هراسناک نباش، تحقیقاً تو پیروز خواهی شد.
حضرت موسای کلیم‌ (علیه السلام) عصا را انداخت و طوری حق ظهور کرد، که همگان فهمیدند که حق با موسی است و قبل از همه تماشاچیان، ساحران که کارشناسان سحر بودند، فهمیدند و به حضرت موسی ایمان آوردند. و فعلاً بحث در آن نیست.

آنچه که مورد توجه است کیفیت غلبه موسی بر ساحران است. در این باره دو نظریه وجود دارد. یکی اینکه؛ عصای موسی چوب‌ها و طناب‌های ساحران را، که به صورت اژدهای دمان درآمده بود، بلع کرد و فرو برد تا ناظران فهمیدند غلبه با موسای کلیم است که مشهور بین مفسران همین توجیه است، و ظاهر روایتی که از ثامن الحجج (علیه السلام) رسیده این معنا را تأیید می‌کند، که فرمود؛ اگر عصای موسی آنچه را که خورد، برگرداند، نقش چهره‌ی متکا که به صورت شیر درنده مجسم شد و آن شخص شعبده‌باز را خورد و فرو برد، او هم برمی‌گرداند. که ظاهر این جریان تاریخی آن است که عصای موسی همه‌ی آن چوب‌ها و طناب‌ها را بلعید.

نظریه‌ی دیگر آنکه نحوه‌ی پیروزی موسای کلیم این بود؛ وقتی که در میدان مسابقه همه‌ی آن طناب‌ها و چوب‌ها، بصورت مار درآمدند و مردم آن مواد را به صورت مار می‌دیدند، موسای کلیم (علیه‌السلام) عصا را انداخت و حقیقتاً به صورت اژدهای دمان درآمد و آنچه ساخته ساحران بود، یعنی خود یعنی خود سحر و چشم‌بندی و تصرف در خیال و... را فرو برد. یعنی دیگر هیچ چوب یا طنابی به صورت مار دیده نمی‌شد، و هیچ حرکتی برای آن‌ها نبود، بلکه همه آن مواد به صورت چوب یا طناب درآمدند. همانطور که سراب آب‌نماست، نه آب. کار ساحران فرعون هم، مارنما بود نه مار، اژدها نما بود، نه اژدها.
کار موسای کلیم؛ اژدهای حقیقی نشان دادن بود، عصا را انداخت. خدای متعال در دست موسی و با اعجاز غیب، این عصا را واقعاً و حقیقتاً اژدها کرد، و با ظهور این حقیقت، بطلان سحر ساحران، روشن شد یعنی در واقع معجزه، سحر را از بین برد، نه مواد خام آن. و البته این کار از مارهای طبیعی دل‌غار ساخته نیست.
ولی آنچه که به دست موسای کلیم (علیه السلام) ظهور کرد معجزه بود و با ظهور حق، هرگونه باطل محو شد و همه آن چوب‌ها و طناب‌ها به سیرت واقعی‌شان دیده شدند. مردم دیدند، یک سلسله چوب‌ها و طناب‌ها در میدان افتاده است، و یک اژدهای دمانی، در وسط میدان حرکت می‌کند. و این اژدهای واقعی همه آنها را که ساحران ساختند فرو برد.
ساخته‌ی ساحران، خود طناب و چوب نبود، بلکه صنعت سحر را، روی آن مواد خام در حد تخیل پیاده کردند و عصای موسای کلیم (علیه السلام) ساخته‌ی آنها را خورد، نه آنکه طناب را از بین ببرد و چوب را فرو برده باشد.
خلاصه آنکه؛ وقتی عصای موسی، به اذن خدا، به زمین قرار گرفت و در زمین القا شد، ساختگی‌ها از بین رفت. همه فهمیدند آنچه ساحران آورده‌اند، واقعاً چوب و طناب است و به صورت مار تخیل می‌شد و تعبیر قرآن کریم این است: «تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَ لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى» (28) فرمود عصای دست تو آنچه را که ساحران ساختند فرو می‌برد. سپس فرمود که آنان سحر ساختند، و از مصنوع آن‌ها به عنوان کید ساحر یاد کرده است. یعنی آن‌ها مواد خام؛ از قبیل چوب و طناب نساختند، بلکه کید و سحر ساختند. پس آنچه را که عصا فرو برد همانا کید بود نه اصل مواد خام، چنانچه مشروحاً بیان شد.
همین مطلب دقیق صاحب فتوحات را در جلسه‌ی درس به عرض استاد علامه‌ی طباطبائی (رضوان‌الله تعالی علیه) رساندیم. حضرت استاد (رحمه‌الله) از آن به عنوان یک مطلب لطیف تعبیر فرمودند. ولی در تفسیر قیم المیزان آیه یاد شده را بر همان روال مشهور بین مفسران معنا کردند.
و باز در «فتوحات» آمده است که سحر از نظر ریشه‌ی ادبی، با سحر بی‌ارتباط نیست. سحر یک نور کم رنگ دارد، که نه مانند ظلمت و غسق دل شب است، و نه مانند ضیاء روز. نه روشنی روز را دارد، نه غسق لیل را.
سحر هم، نه واقعیت است که روشن باشد، نه بطلانش برای همگان معلوم است که ظلمت باشد، بلکه باطلی است حق‌نما، نظیر سراب که پندار باطلی است آب‌نما.
روی این بیان لطیف که عصای موسی، ظهور حق است و حقیقتاً اژدها شد، و این حق که تجلی کرد بطلان باطل‌ها را روشن کرد، یعنی سحر از کار افتاد، دیگر نه از ساحر کاری ساخته بود، و نه از این طناب و چوبها کاری ساخته بود.
در قیامت که حق ظهور می‌کند، هر جنب و جوشی که باطل‌ها در دنیا داشتند از حرکت می ایستند. هر عقیده‌ای که ملحدان داشتند، از جنبه‌ی علمیت می‌افتد. هر خلقی که متخلقان باطل داشتند، و آن‌ها را به صورت ملکه‌ی فاضله و ارزنده درآورده بودند، از جنبه‌ی فضیلت می‌افتد. و هر عمل ناصوابی را که مطلوب می‌دانستند بطلان او، همانند سراب روشن می‌گردد. لذا قرآن کریم، می‌گوید: «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ» .
نتیجه آنکه؛ شرک، و لوازم شرک، هم در بخش‌ علمی به عدم برمی‌گردد، هم در بخش عملی به عدم برمی‌گردد ولی توحید و لوازم توحید، هم در بخش علمی به وجود برمی‌گردد، هم در بخش عملی به وجود بر می‌گردد. آنگاه رشته‌ی کلام به اصل مطلب برمی‌گردد.
اصل مطلب این بود که، وحی الهی انسان را فقط از راه اندیشه‌اش می‌پروراند، چون انسان یک موجود اندیشمند است، و تکامل او تنها در تقویت اندیشه‌های اوست.
انسان اگر از اندیشه صحیح محروم‌ ماند و موحد نشد، این چنین می‌اندیشد؛ هر خیری که به او رسید، در اثر استحقاق ذاتی خود او بود، و همان را منشأ فخر و کمال ذاتی خود تلقی می‌کند، و هر مشکلی که دامنگیرش شد و آسیبی به او رسید سراسیمه می‌شود، چون «لاَ یَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَیْرِ» (29) اما «إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَئُوسٌ قَنُوطٌ» (30) اگر آسیبی به او برسد، ناامید خواهد شد. «یُؤسٌ قَنُوطٌ» خیلی زود یأس و پریأس، و ناامید است چون تکیه‌گاهی ندارد.
«وَ لَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هذَا لِی» (31) خدا می‌فرماید؛ اگر ما، رحمتی را به او بعد از سختی و زیان، و خسارتهایی که به او اصابت کرده است بچشانیم، می‌گوید؛ این رحمت و نعمت، مال من است، و خود را مستحق ذاتی آن نعمت می‌پندارد.
دیگر نمی‌داند که نعمت و نقمت دنیا، هر دو آزمون الهی است. رفاه و رنج امتحان خدائی است. نه انسان مرفه مورد اکرام خداست نه انسان مبتلا و آسیب دیده مورد تحقیر خداست.
قرآن کریم؛ این اصل کلی را، در سوره‌ی فجر به خوبی تبیین کرد؛ که انسانهای‌ عادی می‌پندارند، اگر ما آنها را از نعمت برخوردار کردیم، آنها را گرامی داشتیم. و اگر مقداری آنها را، در تنگی معیشت آزمودیم فکر می‌کنند ما آنها را تحقیر کردیم، و آنها پیش ما موهونند.
«کلا» این هر دو پندار را رد می‌کند، می‌گوید؛ نه رفاه مرفهین، نشانه کرامت آنهاست، نه رنج محرومین، نشانه‌ی حقارت آنها. بلکه هر دو امتحان الهی است. لذا درباره هر دو به عنوان ابتلا و امتحان تعبیر شده است «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ‌ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ کَلاَّ» (32)
اگر کسی را، خدا به مال و ثروت و تمکن مبتلا کرد، او خیال می‌کند مکرم شده و اگر به فقر و مشکلات زندگی مبتلا کرد، خیال می‌کند اهانت شده. هیچ‌کدام از این پندارها صواب نیست. نه رفاه مرفهین، اکرام است، نه رنج مستضعفین، تحقیر و اهانت. بلکه هر دو ابتلاست.
نه سلامت سالمان نشانه کرامت آنان است، نه مرض بیماران علامت اهانت آنها است، بلکه انسان یا مبتلا به سلامت است، یا مبتلا به مرض. هم نعمت سلامت، آزمون الهی است و هم نقمت‌ بیماری، آزمون خدایی است. چه اینکه؛ انسان ثروتمند مبتلا به ثروت است، انسان محروم، مبتلا به فقر. هر دو ابتلا و امتحان الهی است.
این بینش توحیدی مایه تقوی و محور کرامت است و ارزیابی نهایی توانگری و تهیدستی، در قیامت است. چه اینکه از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است که: «الغنی و الفقر بعد العرض علی الله». (33)
ولی قرآن؛ نعمتها را به خدا نسبت می‌دهد، و آسیب‌ها و مشکلات و نارسایی‌ها را، به انسان استناد می‌دهد. این نه به عنوان یک ادب لفظی است، مثلاً خلیل الرحمن - صلوات‌الله و سلامه علیه و علی جمیع الانبیاء و المرسلین - گفت «إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ» (34) من هر وقت مریض شدم، خدا مرا شفا می‌دهد. و نگفت «وَ إِذَا أمَرِضْنی فَهُوَ یَشْفِینِ» بلکه مرض را به خود نسبت داد و شفا را به خدا.
و همچنین در سوره‌ی فاتحة الکتاب آمده است «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» نعمت به خدا نسبت داده شد، ولی غضب به خدا نسبت داده نشد. یعنی گفته می‌شود اینها «مَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» هستند، ولی گفته نمی‌شود، تو بر آن‌ها غضب کردی.
و همینطور در آیه «مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ‌» (35) زیان مستقیماً به خدای سبحان نسبت داده نشد، بلکه به غیر خدا نسبت داده شد.
و این تفاوت در تعبیر تنها یک ادب لفظی نیست، بلکه بر اساس برهان عقلی است، که قرآن آن برهان عقلی را از نظر دور نمی‌دارد.
اصولاً این گونه از نقصانها، و فقدانها و محرومیتها، از عالم طبیعت به بالا نمی‌رود. آنچه بنام فیض است، که از مبدأ می‌رسد خیر و امر وجودی است. وقتی در کانالها و مجاری طبیعی ظهور کرده و پیاده شد، در اثر اختلاف استعدادها آنکه می‌تواند از فیض بهره بگیرد بهره‌مند می‌شود، و آنکه نمی‌تواند، محروم می‌گردد.
نه مرض از نزد خدای سبحان، تنزل کرده است و نه ضرر و فقر و... بلکه وقتی فیض خاص الهی، در اثر فقدان قابلیت به موردی نرسد گفته می‌شود «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» یا «إِذَا مَرِضْتُ». نه اینکه مرض یک امر وجودی باشد و از مخزن غیب الهی، تنزل کرده باشد. یا آنکه فقر و مانند آن از جهان غیب تنزل کرده باشد. این چنین نیست.
لذا خدا رحمت را، به خود نسبت می‌دهد. اما شرور و نقصان‌ها را به خود نسبت نمی‌دهد، می‌فرماید: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هذَا لِی» یعنی انسان فخرفروش، چون در بینش علمی، مختال و خیال‌زده است، فقط در حد تخیل، می‌اندیشد، و در کوشش عملی فخور است.
و خداوند هرگز خیال‌زده و فخرفروش را دوست ندارد «إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» (36) فخرفروشیش در برابر نعمت‌های الهی، چنین ظهور می‌کند که می‌گوید «هذا لی» این نعمت مال خود من است.
اولاً قیامت را منکر است، و نعمت دنیایی را هم نشان استحقاق ذاتی خود می‌داند، و می‌گوید؛ اگر هم قیامتی باشد، چون من مکرمم، در قیامت هم مثل دنیا مکرم خواهم بود. «هذَا لِی وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً» (37) قیامتی در کار نیست. اگر هم قیامتی باشد «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلَى رَبِّی» و ما بعد از مرگ زنده بشویم، باز «إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنَى» (38) آنجا هم که رفتم عاقبت حسنی و نیک برای من است. چرا؟ چون در دنیا مکرمم و رسیدن نعمت‌ها در اثر استحقاق ذاتی خود من است.
این فکر باطل در سوره فجر چنین مردود شد «کلا» یعنی؛ اینطور که می‌پندارند نیست. و مشابه همین بیان در ابطال طرز تفکر یاد شده، در موارد دیگر هم آمده است. مثلاً در سوره کهف چنین نازل شد «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً» (39) یعنی؛ مرد متکاثری که، به خود ستم می‌کرد، وارد باغ سرسبز و خرم خود شد و گفت من گمان ندارم که این باغ از بین برود، بلکه دائماً می‌ماند.
این‌گونه از مال‌ها را ملک زوال‌ناپذیر می‌دانستند و این طرز تفکر اصالت مال در جاهلیت، به رسمیت شناخته می‌شد چه جاهلیت اولی، چه جاهلیت ثانیه. این شخص هم گفت «مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً».
«تَبِیدَ» یعنی «تهلک»، «باد» یعنی «هلک». مرادش این بود که، این مال هرگز از بین نمی‌رود.
«وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنْقَلَباً» (40) یعنی اولاد این ملک نمیر است و زوال‌ناپذیر، و قیامتی هم در کار نیست. ثانیاً اگر قیامتی هم در کار باشد، من در آنجا گرامی هستم. همانطوری‌که در دنیا؛ مکرم بودم و از بوستانهای پرثمر برخوردار بودم. یعنی قیامت هم، مترف و مرفه خواهم شد.
قرآن کریم؛ این طرز فکر جاهلیت را، چه جاهلیت کهن و چه جاهلیت نو در چند مورد محکوم کرده است که یکی از آن موارد همین سوره «حم فصلت» است، که محل بحث می‌باشد. «وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَى بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ‌» (41) یعنی هنگامی که بر انسان، نعمت نازل کردیم رخ می‌تابد، و به سمت خود می‌گراید، و از ما دور می‌شود. و هنگامی که شری برسد صاحب دعا و نیایش گسترده خواهد بود، و ممکن است بعداً در پرتو توفیق الهی همین مطلب مورد بحث و توضیح قرار گیرد.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی شعراء، آیه‌ی 95.
2. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 47.
3. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 47.
4. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 48.
5. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 48.
6. سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 39.
7. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 71.
8. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
9. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
10. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
11. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 14.
12. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 14.
13. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 14.
14. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 50.
15. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 117.
16. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 18.
17. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 156.
18. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 15.
19. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 110.
20. سوره‌ی انفطار، آیه‌ی 5.
21. سوره‌ی تکویر، آیه‌ی 14.
22. سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 18.
23. سوره‌ی طه، آیه‌ی 66.
24. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 116.
25. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 116.
26. سوره‌ی طه، آیه‌ی 69.
27. سوره‌ی طه، آیه‌ی 68.
28. سوره‌ی طه، آیه‌ی 69.
29. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 49.
30. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 49.
31. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 50.
32. سوره‌ی فجر، آیات 15 تا 17.
33. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 446.
34. سوره‌ی شعرا، آیه‌ی 80.
35. سوره‌ی ص، آیه‌ی 41.
36. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 18.
37. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 50.
38. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 50.
39. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 35.
40. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 36.
41. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 51.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

برهان، لازمه‌ی ذات توحید و بی‌برهانی، لازمه ذات شرک برهان، لازمه‌ی ذات توحید و بی‌برهانی، لازمه ذات شرک


ادامه مطلب ...

درجات و اقسام توحید

[ad_1]

قرآن در مورد اثبات صانع و اثبات ذات باری تعالی کمتر صحبت کرده و آن را مفروغ عنه گرفته ، گویی کسی در اصل وجود خدا شک ندارد و اگر مشکلی هست در توحید است لذا عمده آیات قرآن در رابطه با توحید مطرح شده است.

فرآوری: دکتر جعفری - بخش اعتقادات شیعه تبیان

توحید،یکتا

به همین دلیل برهان های متعددی در مقالات متعدد مطرح شد. برهان بوعلی سینا واجب الوجود را اثبات می کرد که واجب الوجود نمی تواند متعدد باشد و به خودی خود وقتی واجب الوجود ثابت شد توحید هم ثابت شده. برهان دیگر برهان صرف الوجود بود. برهان فرجه را از قول امام صادق(علیه السلام) مطرح کردیم. برهان تمانع ، برهان وحدت انبیا به نقل از امام علی (علیه السلام) و ...  مطرح شد.

با توجه به اینکه بحث ها تا حدودی از حوصله اینگونه مقالات خارج است ، تصور می کنم که به همین مقدار بر اثبات توحید بسنده کنیم و بقیه بحث را به عزیزان واگذار کنیم تا با مراجعه به قرآن آن را کامل کنند چرا که یک سوم آیات قرآن راجع به توحید است یعنی یک سوم قرآن درباره توحید بحث کرده. هر آیه ای و هر سوره ای باز کنید و بخوانید می بینید که اشاره به توحید شده مخصوصاً سوره هایی مثل سوره توحید ، آیات اول سوره حدید یا آیات آخر سوره حشر.

درجات و اقسام توحید

 بحث دیگری که باید مطرح شود و از اهمیت خاصی برخوردار است مراتب و درجات و اقسام توحید است. توحید در یک تقسیم بندی به دو شاخه تقسیم می شود: توحید نظری و توحید عملی.

 توحید نظری اعتقاد و بینش است و جنبه نظری دارد اساس و اصل است و توحید عملی در واقع میوه و حاصل توحید نظری است.

توحید صفاتی یکی از دقیق ترین معارف اسلامی است و با جرأت می توان گفت که به جز پیروان اهل بیت (شیعه) هیچ کس نتوانسته مفهوم واقعی توحید صفاتی را آن گونه که هست بفهمد

توحید نظری را معمولاً به سه شاخه مستقل تقسیم می کنند: توحید ذاتی، توحید صفاتی و توحید افعالی.

توحید ذاتی

توحید ذاتی یعنی اینکه ذات واجب الوجود و ذات مبدأ عالم نمی تواند متعدد باشد. افرادی و بینش هایی هستند که مبدأ عالم و خالق عالم را متکرر می دانند مثلاً می گویند مبدأ خوبیها یکی است به نام اهورا مزدا یا یزدان و مبدأ بدی ها دیگر او نیست. مبدأ بدیها اهریمن است.

بنابراین عالم دو شاخه است . شاخه خوبیها به یکی منتهی می شود و شاخه بدیها به یکی دیگر. چنانکه بعضی ها هستند که ممکن است مبدأ عالم را سه گانه بدانند ، به هر حال در ربوبیت این مشکل وجود دارد. توحید ذاتی معنایش این است که  ذات واجب الوجود که هستی قائم به اوست ، یکی بیشتر نیست.

توحید صفاتی یکی از دقیق ترین معارف اسلامی است و با جرأت می توان گفت که به جز پیروان اهل بیت (شیعه) هیچ کس نتوانسته مفهوم واقعی توحید صفاتی را آن گونه که هست بفهمد و شیعه هم به برکت فرمایشات مولای متقیان امیرالمومنین(علیه السلام) در نهج البلاغه از جمله خطبه اول و سایر ائمه(علیهم السلام) مثل امام صادق(علیه السلام) در کافی، امام رضا(علیه السلام) در مناظراتی که داشتند شیعه را به این مفاهیم ظریف و دقیق راهنمایی کردند.

توحید صفاتی

 توحید صفاتی در سه جمله بیان می شود:

اول اینکه خداوند متعال همان گونه که در ذات بی همتاست یعنی ذاتش واحد است در صفات هم بی همتاست " لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر" هیچ چیز و هیچ کس مثل او نیست.

خداوند همه صفات کمالی را دارد. هیچ کمالی در دنیا و در غیر دنیا پیدا نمی شود مگر اینکه مستند به اوست پس او آن کمال را دارد یعنی همه صفات کمال را دارد

دوم اینکه صفات خداوند متعال از ذاتش جدا نیست بر خلاف بقیه موجودات. غیر خدا همگی صفاتشان از ذاتشان جداست. اگر می گوید حسن عالم است حسن بودن با عالم بودن دو چیز کاملاً مغایر است. حسن می تواند باشد ولی عالم نباشد. عالم می توانیم تصور بکنیم ولی حسن نباشد مثلا حسین باشد.

اما در مورد ذات باریتعالی این جوری نیست. الله و عالم از هم قابل تفکیک نیستند و اینها مغایر نیستند. الله اگر الله باشد حتماً عالم هم هست. عالم اگر عالم باشد جز الله نیست. بنابراین صفات باریتعالی عین ذات اوست.

البته بعداً توضیح خواهیم داد که صفات خداوند متعال همان صفات اصلی یا صفات ذات است. چون صفات فعل به نوعی به همین صفات ذات  بر می گردند یعنی صفات فعل یا صفات عرضی به صفات اصلی و صفات ذاتی  منتهی می شوند. صفات ذاتی هم به دو سه مورد منتهی می شوند.

 خداوند همه صفات کمالی  را دارد. هیچ کمالی در دنیا و در غیر دنیا پیدا نمی شود مگر اینکه مستند به اوست پس او آن کمال را دارد یعنی همه صفات کمال را دارد. اما این صفات به دو سه تا منتهی می شود مثل علم ، قدرت وحیات که آنها هم عین ذات است. بقیه صفات چه صفات ذات، چه صفات افعال سرانجام به همین صفات اصلی بر می گردند. به هر حال مطلب دوم این است که خداوند متعال صفاتش عین ذاتش و ذاتش عین صفاتش است.

سوم اینکه صفات خداوند متعال عین هم هستند. در مورد ما انسان ها این جور نیست مثلاً عالم بودن با قادر بودن شخص دو چیز مغایر هستند. ای بسا  یک نفر عالم باشد ولی قادر نباشد، قادر باشد ولی عالم نباشد. این تصور در غیر خداوند متعال امکان پذیر است. اما در خداوند متعال عالم بودن عین قادر بودن است وقادر بودن نیزعین عالم بودن است. علم حقیقی جز قدرت نیست و قدرت حقیقی جز علم نیست .

خلاصه سخن:

توحید ذاتی معنایش این است که  ذات واجب الوجود که هستی قائم به اوست ، یکی بیشتر نیست.

توحید صفاتی در سه جمله بیان می شود:

1- خداوند متعال همان گونه که در ذات بی همتاست در صفات نیز بی همتاست.

 2- صفات ذات باریتعالی عین ذات و ذات عین صفات است. اینها دو گانه نیستند و دوئیت در کار نیست .

3- صفات خداوند عین هم هستند.

منبع: پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی موجود در سایت رادیو معارف

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

مراتب و درجات توحید مراتب و درجات توحید در این مقاله کلام آیت الله مطهریره درباره چهار مرحله توحید گناهان کبیره اسلام ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادگناهانکبیرهاسلامگناه و اقسام آن گناه بر دو قسم است ۱ کبیره ۲ صغیره تعریف گناه کبیره گناه کبیره در واجب ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادواجبواجب در لغت به معنای لازم، ناگریز و حتمی است و در اصطلاح فقه اسلام عملی است که انجامش روانشناسیموسیقی و تاثیرات متفاوت آن بر انسان …این مطلب به در خواست کاربران و دوستان بارگزای میگردد مقاله در بر گیرند نظرات شخصی داستان متحول شدن یک عارف آکامحمدجواد انصاری همدانی ۱۲۸۱ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۹ فقیه و عارف معاصر شیعه بود فرزند ملا سوره ای که خواندنش در زندگی معجزه می کند آکاخاصیت سوره حمد خواص خواندن سوره حمد خواص و فضیلت سوره حمدفواید سوره حمدفایده های سیر تکاملی انسان علوم سردار عزیز درود بر شما، همیشه مطالب مفید و پربار شمارو با علاقه پیگیری میکنم من هم دین وزندگی تایبادفایل راهنمای معلم کتاب دین و زندگی پایه دهم و همچنین بودجه بندی دین و زندگی دهم و سوم و تعبیر خواب از راه آیات و روایات معراج سماموسبسم الله الرحمن الرحیم یکی از راه های تعبیر خواب، مراجعه به آیات قرانی و روایات به شناخت یعنی چه و چرا و چگونه تحقیق می … شناخت یعنی چه و چرا و چگونه تحقیق می کنیم؟ جامعه شناسی،علـوم اجتمـاعی مراتب و درجات توحید مراتب و درجات توحید در این مقاله کلام آیت الله مطهریره درباره چهار مرحله توحید ارائه شده گناهان کبیره اسلام ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد گناهانکبیره گناه و اقسام آن گناه بر دو قسم است ۱ کبیره ۲ صغیره تعریف گناه کبیره گناه کبیره در باورهای واجب ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد واجب واجب در لغت به معنای لازم، ناگریز و حتمی است و در اصطلاح فقه اسلام عملی است که انجامش بر روانشناسیموسیقی و تاثیرات متفاوت آن بر انسان نقش درمان کننده این مطلب به در خواست کاربران و دوستان بارگزای میگردد مقاله در بر گیرند نظرات شخصی بنده نیست دین وزندگی تایباد فایل راهنمای معلم کتاب دین و زندگی پایه دهم و همچنین بودجه بندی دین و زندگی دهم و سوم و پیش داستان متحول شدن یک عارف آکا محمدجواد انصاری همدانی ۱۲۸۱ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۹ فقیه و عارف معاصر شیعه بود فرزند ملا فتحعلی سوره ای که خواندنش در زندگی معجزه می کند آکا خاصیت سوره حمد خواص خواندن سوره حمد خواص و فضیلت سوره حمدفواید سوره حمدفایده های سوره حمد شناخت یعنی چه و چرا و چگونه تحقیق می کنیم؟ شناخت یعنی چه و چرا و چگونه تحقیق می کنیم؟ جامعه شناسی،علـوم اجتمـاعی،پژوهشگـریروش سیر تکاملی انسان علوم در این بخش می‌توانید در مورد علوم دانشگاهی در سطوح و گرایشهای مختلف به بحث بپردازید انواع و اقسام ماهی ها انواع و اقسام پرده وحی و اقسام آن انواع و اقسام کیک انواع و اقسام فالها


ادامه مطلب ...

معناشناسی توحید در نهج‌البلاغه

[ad_1]
وجوه تشابه و تمایز انقلاب اسلامی ایران با بیداری اسلامی

وجوه-تشابه-و-تمایز-انقلاب-اسلامی-ایران-با-بیداری-اسلامیبه دنبال وقوع زنجیره جنبش‌های مردمی در کشورهای مختلف شمال آفریقا و خاورمیانه، تحلیل‌ها و تبیین‌های نظری ادامه ...

جنبش‌های اسلامی و انقلاب اسلامی ایران

جنبش‌های-اسلامی-و-انقلاب-اسلامی-ایرانیکی از پدیده‌های مهم و بحث برانگیز عصر حاضر، نهضت‌ها و جنبش‌های فکری، سیاسی و اجتماعی اسلامی است. پیدایش ادامه ...

جنبش‌های اسلامی و مسئله آموزش؛ با نگاهی با انقلاب اسلامی ایران

جنبش‌های-اسلامی-و-مسئله-آموزش-با-نگاهی-با-انقلاب-اسلامی-ایرانتبیین نسبت و رابطه آموزش و جنبش‌های اجتماعی و از جمله جنبش‌های اسلامی به دلیل وجود دیگر عوامل مداخله‌گر ادامه ...

انتظارات تربیتی رهبری جنبش اسلامی ایران در دهه چهل و پنجاه شمسی

انتظارات-تربیتی-رهبری-جنبش-اسلامی-ایران-در-دهه-چهل-و-پنجاه-شمسیاز تربیت تعابیر متفاوتی مطرح است؛ تربیت به عنوان یک فعالیت، تربیت به عنوان یک نظام و تربیت به عنوان یک ادامه ...

جنبش اسلامی به مثابه تشکیل حکومت

جنبش-اسلامی-به-مثابه-تشکیل-حکومتدر کنار کسب استقلال و نفی استعمار، می‌توان دو رهیافت کلی را در خصوص انگیزه جنبش اسلامی در عصر حاضر برشمرد: ادامه ...

نقش مرجعیت در انقلاب اسلامی ایران

نقش-مرجعیت-در-انقلاب-اسلامی-ایرانانقلاب اسلامی یکی از مهمترین رویدادهای تاریخی قرن بیستم است. اگر نهضت تنباکو جنبه‌ی ضد استعماری و انقلاب ادامه ...

انقلاب اسلامی و نظریه‌های انقلاب

انقلاب-اسلامی-و-نظریه‌های-انقلاببیشتر نظریه‌پردازی‌ها برای تبیین انقلاب‌های اجتماعی و سیاسی، قبل از شکل‌گیری انقلاب اسلامی در ایران صورت ادامه ...

اصلاحات؛ ادعای منورالفکرانِ قلم‌به‌دست

اصلاحات-ادعای-منورالفکرانِ-قلم‌به‌دستنویسندگان و شاعران در دوره‌ی ادبیات زمینه‌ساز مشروطه، داعیه‌ی اصلاح، اصلاح‌طلبی و اصلاحات داشتند. اما ادامه ...

مشخصات عمومی ادبیات زمینه‌ساز مشروطه

مشخصات-عمومی-ادبیات-زمینه‌ساز-مشروطهادبیات زمینه‌ساز مشروطه بیشتر در میان گروه‌های مختلفِ کاستِ روشن‌فکری ایران و طیف به‌اصطلاح اصلاح‌طلبانِ ادامه ...


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

وب سایت شخصی رسانی دکتر فتح الله نجارزادگان سوابق اجرایی مدیر گروه معارف اسلامی دانشگاه تهران، از تا معاون آموزشی دانشکده سایت شخصی دکتر رضا برنجکارتحصیلات کارشناسی فلسفه غرب از دانشگاه شهید بهشتی ، کارشناسی ارشد فلسفه غرب از مدیریت حوزه علمیه استان قم اخبار موضوعاتی را که …با توجه به اینکه تاکنون بیش از موضوع اخذ شده در اداره مدارک علمی حوزه علمیه استان نکات مهم درس ادبیات پیش دانشگاهی دل نوشته هادرس اول درآمدی بر تحمیدیه نی‌نامه لغت نفیر ؛ یعنی فریاد و زاری اشتیاق به فلسفه کودک صفحه کارگروهی ارسال مطالب آموزش …امروز در کشورهاى پیشرفته‌ى مادى دنیا، یکى از کارهاى اساسى و یک رشته‌ى مهم، تدریس وب سایت شخصی رسانی دکتر فتح الله نجارزادگان سوابق اجرایی مدیر گروه معارف اسلامی دانشگاه تهران، از تا معاون آموزشی دانشکده سایت شخصی دکتر رضا برنجکار تحصیلات کارشناسی فلسفه غرب از دانشگاه شهید بهشتی ، کارشناسی ارشد فلسفه غرب از دانشگاه مدیریت حوزه علمیه استان قم اخبار موضوعاتی را که شما نمی با توجه به اینکه تاکنون بیش از موضوع اخذ شده در اداره مدارک علمی حوزه علمیه استان قم به نکات مهم درس ادبیات پیش دانشگاهی دل نوشته ها درس اول درآمدی بر تحمیدیه نی‌نامه لغت «نفیر» ؛ یعنی فریاد و زاری «اشتیاق» به چه فلسفه کودک صفحه کارگروهی ارسال مطالب آموزش گیرندگان آموزش امروز در کشورهاى پیشرفته‌ى مادى دنیا، یکى از کارهاى اساسى و یک رشته‌ى مهم، تدریس فلسفه توحید در نهج البلاغه


ادامه مطلب ...

پیوند توحید با زندگی سالم در نهج‌البلاغه

[ad_1]

چکیده

یکی از شاخصه‌های مهم زندگی سالم در نهج‌البلاغه، توجه دادن به مهمترین رکن دین اسلام، یعنی اصل توحید است. امام علی (علیه‌السلام) در خطبه‌ی 147 نهج‌البلاغه، هدف از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را خارج کردن بندگان خدا از بندگی بتها به پرستش خدا می‌داند. از ویژگی‌های خداشناسی امام علی (علیه‌السلام)، شناخت خدا در حوادث روزگار است و ایشان می‌فرماید: خدای سبحان را از سستی اراده‌ها و گشوده شدن گره‌ها شناختم. نگاه توحیدی به جهانِ هستی، نگاهی زیبا و سرشار از امید و نشاط درونی است. اعتقاد به خدایی که همه چیز در دستان اوست و دوستی با او، انسان را به همه‌ی ذخایر هستی می‌رساند و جهان آخرت را پاداش او می‌گرداند، همه‌ی ترسها و نگرانی‌ها را از او می‌ستانَد و لذت و زیبانگری را جایگزین آن می‌کند.
از دید توحیدی، انسان مؤمن هم در دنیا پیروز است و هم در آخرت سرافراز. در چنین نگاهی، روزی دنیا خود به دنبال انسان است و حرص زدن بر آن چیزی جز رنج و حتی در مواردی گناه نمی‌افزاید. نگاه موحّدانه به دنیا در نهج‌البلاغه، ثمرات و جلوه‌هایی در زندگی دارد که برخی از آنها عبارتند از: دل نبستن به دنیا و آرامش درونی، تکیه بر سرمایه‌ی پایان‌ناپذیر الهی، تشنگی برای علم و دانش، تواضع و فروتنی، رعایت حقوق مردم و فزونی نعمت‌های الهی.

الف) مقدمه

خانواده محیط اجتماعی کوچکی است که در آن زن و مرد کامل می‌شوند و فرزندان پرورش می‌یابند. قرآن کریم هدف از تشکیل خانواده را ایجاد آرامش در زندگی بین زن و مرد می‌داند (سوره‌ی روم، آیة 21). اصل اولیه و اساسی در یک خانواده‌ی سالم، تربیت درست افراد و اعضای خانواده است. در واقع، تربیت صحیح از فرد شروع می‌شود، سپس به خانواده و از آنجا به جامعه منتقل می‌شود. بر این اساس، تربیت در نهج‌البلاغه با تربیت فردی آغاز می‌گردد و دیدگاه حضرت علی (علیه‌السلام) در این زمینه، دیدگاهی خدامحورانه است. از نظر امام علی (علیه‌السلام)، اگر کسی رابطه‌ی میان خود و خدایش را اصلاح کند، خدا رابطه‌ی میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد و کسی که امر آخرتش را اصلاح کند خدا امر دنیایش را اصلاح می‌کند: «مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ النَّاسِ وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ» (نهج‌البلاغه، 1412، حکمت 89).
خانواده‌ی صالح و سالم از دیدگاه امام علی (علیه‌السلام) تا آنجا اهمیت دارد که ایشان در استخدام افراد برای کارهای اداری و نظامی و نیز در ارتباط و دوستی با دیگران، خانواده‌های صالح را در اولویت قرار می‌دهد و علت آن را چنین بیان می‌کند که اخلاق خاندانهای صالح گرامی‌تر است و آبرویشان محفوظ‌تر و طمعشان کمتر و عاقبت‌نگری‌شان فزون‌تر.» (نهج‌البلاغه، نامه‌ی 53)
یکی از شاخصه‌های مهم زندگی سالم در نهج‌البلاغه، توجه دادن به مهمترین رکن دین اسلام، یعنی اصل توحید است. از میان چند ویژگی ممتاز در مباحث نهج‌البلاغه، یعنی توحید، عدل، قضا و قدر، تنزیه خدا از تشبیه، راه و رسم سلوک به سوی خدا و قواعد خطبه‌سرایی و بلاغت و فصاحت (2)؛ توحید از همه ممتازتر است و بسیاری از خطبه‌ها و سخنان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نهج‌‌البلاغه حاوی کلمات توحیدی و چندین مورد از آنها مخصوص به توحید و یکتاپرستی است.
نخستین وصیت امام علی (علیه‌السلام) در آخرین لحظات عمر شریفشان، توصیه به توحید و شریک قائل نشدن برای خدای متعال است: «اما وصیّت من: چیزی را شریک خدا میارید و سنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را ضایع مگذارید. این دو ستون را بر پا بدارید و این دو چراغ را افروخته نگهدارید، و نکوهشی بر شما نیست مادام که پراکنده نیستید و پایدارید.» (نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 149)
امام علی (علیه‌السلام)، یگانگی خدا را برای فرزند بزرگوارشان، امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) چنین اثبات می‌کند: «و بدان پسرکم، اگر پروردگارت شریکی داشت پیامبران او نزد تو می‌آمدند، و نشانه‌های پادشاهی و قدرت او را می‌دیدی، و از کردار و صفتهای او آگاه می‌گردیدی. لیکن او خدای یکتاست چنانکه خود خویش را وصف کرده است. کسی در حکمرانی وی مخالف او نیست، و ملک او جاودانه و همیشگی است. آغاز همه چیزهاست و او را اولیت نیست، و آخر است پس از همه اشیاء و او را نهایت نیست.» (نهج‌البلاغه، نامه‌ی 31)
امام علی (علیه‌السلام) در خطبه‌ی 147 نهج‌البلاغه، هدف از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را خارج کردن بندگان خدا از بندگی بتها به پرستش خدا می‌داند و در خطبه‌ی 163 خدای متعال را چنین می‌ستاید: «سپاس خدایی راست که آفریننده بندگان است و گستراننده زمین و روان کننده آب در زمینهای پست و رویاننده گیاه در بلندیها و دشتهای فرازین. اول او را آغازی نیست و بقای او سپری ناشدنی است. او اول است همیشه و جاودان و پایدار است بی‌مدت و زمان. پیشانیها برای او به خاک سوده است و لبها یگانگی او را ورد خود نموده.»

ب) شناخت خدا در حوادث روزگار

از ویژگی‌های خداشناسی امام علی (علیه‌السلام)، شناخت خدا در حوادث روزگار است: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ» (خدای سبحان را از سست شدن اراده‌ها و گشودن شدن گره‌ها شناختم) (حکمت 250). شیخ صدوق (1398، ص 288) نقل کامل‌تری از این روایت را آورده است که این جمله در آن به صورت «بفَسخِ العَزمِ وَ نَقضِ الهَمِّی (سست شدن اراده‌ها و گشوده شدن همّت‌ها) به کار رفته است و امیرالمؤمنین در ادامه‌ی آن فرموده‌اند: هرگاه به انجام کاری همت کردم، میان من و همتم فاصله افتاد و هرگاه عزم کردم، قضاء با عزمم مخالفت کرد، پس دانستم که تدبیر کننده‌ی من جز من است. ابن أبی‌الحدید در شرح این حکمت می‌نویسد: این یکی از راه‌های شناخت خدای متعال است که انسان بر کاری عزم می‌کند و بر آن مصمم می‌شود، اما چیزی نمی‌گذرد که خدای متعال چیز دیگری به فکرش می‌گذراند که او را از آن کار باز می‌دارد، در حالی که چنین چیزی را به حساب نیاورده بود (ابن أبی‌الحدید، 1378، ج 19، ص 84). مرحوم محمدتقی شوشتری در شرح خود بر نهج‌البلاغه موسوم به بهج الصباغه، معتقد است که این جمله با این روایت از پیامبر اکرم هم‌معنا است: «ما مِن آدمی إلاّ و قَلبُهُ بَینَ إصبَعَینِ من أصابعِ اللهِ» (قلب همه‌ی آدمیان میان دو انگشت از انگشتان خداست). (3) خدای متعال به هر نوع که بخواهد در قلوب بندگانش تصرف می‌کند، گاه آن را به امری مصمم می‌کند، سپس آن را بر می‌گرداند؛ دری را به رویش می‌بندد، سپس دری دیگر می‌گشاید. همچون کسی که انگشتری را بین دو انگشت گرفته و می‌گرداند، و شاهد آن این آیه‌ی مبارک قرآنی است: «و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل می‌گردد و هم در نزد او محشور خواهید شد» (انفال / 24). انوری در این زمینه سروده است:

اگر محول جان جهانیان نه قضاست *** چرا مجاری احوال برخلاف رضاست
بلی قضاست بهر نیک و بدعنان کشِ خلق *** بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود *** یکی چنانکه در آئینه تصور ماست

ج) ویژگیهای دوستان خدا

قرآن کریم، دوستان خدا را کسانی می‌داند که نه ترسی دارند و نه اندوهگین می‌شوند (یونس: 72) و مَثَل کسانی را که جز خدا دوستی بگیرند، مانند عنکبوت دانسته که سست‌ترین خانه‌ها را دارد (عنکبوت: 41). در قرآن کریم، شیاطین اولیای کسانی‌اند که ایمان نمی‌آورند (اعراف: 27) و شیطان دوستان خود را می‌ترساند، و در نهج‌البلاغه: «دوستان خدا را یقین، چراغ راهشان است و رستگاری راهبرشان، اما دشمنان خدا را گمراهی دعوت کننده است و کوری همراه برنده.» (نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 38)
در قرآن کریم، خدا دوستِ پرهیزکاران است (جاثیه: 19) و در نهج‌البلاغه: «تقوا، دوستان خدا را از در افتادن در حرامهای او نگاهداشته است و دل آنان را با ترس وی همراه داشته است، چندان که شبها بیدارشان می‌دارد و روزهای گرم را با تشنگی بر آنان به سر می‌آرد.» (خطبه‌ی 114)
از دیگر صفات دوستان خدا در نهج‌البلاغه آن است که به درون دنیا می‌نگرند، هنگامی که مردم برون آن را دیدند و به فردای آن می‌پردازند آن‌گاه که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند. بهره‌گیری فراوان دیگران را از جهان‌خوار می‌شمرند و دست یافتنشان را بر نعمت دنیا، از دست دادن آن می‌خوانند. بیش از آنچه بدان امید بسته‌اند، در دیده نمی‌آرند و جز از آنچه از آن می‌ترسند از چیزی بیم ندارند (نهج‌البلاغه، حکمت 432).

د) ثمرات و جلوه‌های نگاه توحیدی در زندگی

نگاه موحدانه به دنیا، ثمرات و جلوه‌هایی در زندگی و برقراری آرامش و سلامت جان و تن و روابط بهتر با دوستان و آشنایان و دیگر مردمان دارد، که به برخی از آنها در نهج‌البلاغه اشاره می‌شود:

1- دل نبستن به دنیا و آرامش درونی

نگاه توحیدی به جهانِ هستی، نگاهی زیبا و سرشار از امید و نشاط درونی است. اعتقاد به خدایی که همه چیز در دستان اوست و دوستی با او، انسان را به همه‌ی ذخایر هستی می‌رساند و جهان آخرت را پاداش او می‌گرداند، همه‌ی ترسها و نگرانی‌ها را از او می‌ستانَد و لذت و زیبانگری را جایگزین آن می‌کند. در این نگاه، تلخی دنیا شیرینی آن جهان است (نهج‌البلاغه، حکمت 251) و زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست و زندگی حقیقی در سرای آخرت است (قرآن کریم، عنکبوت: 64).
امام علی (علیه‌السلام)، مردم را از دنیا بیم می‌دهد، زیرا شادی آن نپاید و از اندوهش ایمن بودن نشاید. فریبنده‌ای است بسیار آزار، رنگ‌پذیری است ناپایدار، فناشونده‌ای مرگ‌بار، کشنده‌ای تبهکار. چون با آرزوی خواهندگان دمساز شد، و با رضای آنان هم‌آواز، بینند که جز سرابی نبوده است (نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 111).
چنین نگاهی به زندگی، در نصیحت پدر به فرزند این‌گونه بیان شده است: پسرکم من تو را از دنیا آگاه کردم، و از دگرگون شدنش و از میان رفتن و دست به دست گردیدنش، و تو را خبر دادم از آن جهان، و آنچه در آنجا آماده است برای مردم آن.
داستان آنان که دنیا را آزمودند و شناختند همچون گروهی مسافرند، که به جایی منزل کنند، ناسازوار، از آب و آبادانی به کنار و آهنگ جایی کنند پرنعمت و دلخواه، و گوشه‌ای پر آب و گیاه. پس رنج راه را بر خود هموار کنند، و بر جدایی از دوست و سختی سفر، و ناگواری خوراک دل نهند که به خانه فراخ خود رسند، و در منزل آسایش خویش بیارمند. پس رنجی را که در این راه بر خود هموار کردند آزار نشمارند، و هزینه‌ای را که پذیرفتند تاوان به حساب نیارند، و هیچ چیز نزدشان خوشایندتر از آن نیست که به خانه‌شان نزدیک کرده و به منزلشان درآورده.
و داستان آنان که به دنیا فریفته گردیدند چون گروهی است که در منزلی پر نعمت بودند، و از آنجا رفتند و در منزلی خشک و بی‌آب و گیاه رخت گشودند. پس چیزی نزد آنان ناخوشایندتر و سخت‌تر از جدایی منزلی نیست که در آن به سر می‌بردند و رسیدن به جایی که بدان روی آوردند (نهج‌البلاغه، نامه‌ی 31).
در عین حال، امام علی (علیه‌السلام) از کسانی که با وجود دلبستگی به دنیا، در ظاهر آن را نکوهش می‌کنند، آزرده‌خاطر بود و به یکی از چنین کسانی فرمود: «دنیا خانه راستی است برای کسی که آن را راستگو انگاشت، و خانه تندرستی است آن را که شناختش و باور داشت، و خانه بی‌نیازی است برای کسی که از آن توشه اندوخت، و خانه پند است برای آن که از آن پند آموخت. مسجد محبان خداست، و نمازگاه فرشتگان او و فرودگاه وحی خدا و تجارت‌گاه دوستان او.» (نهج‌البلاغه، نامه‌ی 131)

2- سود دنیا و پاداش آخرت

از دید توحیدی، انسان مؤمن هم در دنیا پیروز است و هم در آخرت سرافراز. قرآن کریم صراحتاً می‌فرماید: کسی که کشت آخرت بخواهد برای وی در کشته‌اش می‌افزاییم و کسی که کشت این دنیا را بخواهد به او از آن می‌دهیم، ولی در آخرت او را نصیبی نیست (شوری: 20). پیامبر اکرم در تفسیر این آیه فرمود: خدای عزوجل می‌فرماید که ای فرزند آدم، اگر همواره مرا عبادت کنی، سینه‌ات را از بی‌نیازی پر می‌کنم و تنگدستی‌ات را برطرف خواهم کرد؛ اما اگر چنین نکنی، سینه‌ات را پر از اضطراب می‌کنم و تنگدستی‌ات را جبران نخواهم کرد (احمد بن حنبل، المسند، ج 2، ص 358؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 2، ص 443).
امام علی (علیه‌السلام) این بیان قرآنی را چنین تفسیر می‌کنند: مردم دنیا در کار دنیا دوگونه‌اند: آن که برای دنیا کار کرد و دنیا او را از آخرتش بازداشت، بر بازمانده‌اش از درویشی ترسان است و خود از دنیا بر خویشتن در امان. پس زندگانی خود را در سود دیگری دربازد. و آن که در دنیا برای پس از دنیا کار کند، پس بی‌آنکه کار کند بهره وی را از دنیا بسوی او تازد، و هر دو نصیب (حکمت 269).
با چنین نگاهی، روزی دنیا خود به دنبال انسان است و حرص زدن بر آن چیزی جز رنج و حتی در مواردی گناه نمی‌افزاید. امیرالمؤمنین فرمود: روزی دوگونه است: آن که بجوید و آن که بجویندش، پس آن که دنیا را جوید مرگ در پی او پوید تا از دنیایش برون راند و آن که آخرت را خواهد دنیا او را جوید تا روزیش را به کمال بدو رساند (حکمت 431).
از نگاه امام علی (علیه‌السلام)، «آنچه از دنیا بکاهد و بر آخرت بیفزاید، بهتر است از آنچه از آخرت بکاهد و در دنیا زیادت آید. و آنچه بر شما حلال است، بیش از چیزی است که بر شما حرام کرده‌اند. پس آنچه را اندک است، به خاطر آنچه بسیار است واگذارید، و آنچه را بر شما تنگ گرفته‌اند، به خاطر آنچه بر شما فراخ کرده‌اند به جا میارید. روزی شما را (خدا) ضمانت کرده است و شما مأمور به کردارید. پس مبادا خواستن آنچه برایتان ضمانت شده، مهمتر از کاری باشد که برعهده دارید.» (خطبه‌ی 114)

3- تکیه بر سرمایه‌ی پایان‌ناپذیر الهی

در آیات بسیاری از قرآن کریم بیان شده است که آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ خداست و او غنی و بی‌نیاز است (بقره: 116، 284؛ لقمان: 26 و...). امام علی (علیه‌السلام) این بی‌نیازی خدای متعال را در اوج فصاحت و بلاغت چنین توصیف می‌فرماید: اگر ببخشد آنچه از کانهای کوهستانها برآید و صدفهای دریاها بدان دهان گشاید، از سیم و زر ناب برآورده از زمین و مروارید غلطان و مرجان دست‌چین، در بخشش او اثری نگذارد، و خزانه گسترده وی را به پایان نیارد و اندوخته‌های انعام نزد او چندان است، که افزون از درخواست آفریدگان است. او بخشنده‌ای است که پرسش خواهندگان چشمه جود او را نخشکاند، و ستهیدن آنان در طلب، او را به زفتی نکشاند (خطبه‌ی 91).
قرآن مجید چنین به ما می‌آموزد که در دعا کردن هم خیر دنیا را بخواهیم و هم پاداش آخرت را: «و از مردم کسی است که می‌گوید پروردگارا به ما در همین دنیا عطا کن و حال آنکه برای او در آخرت نصیبی نیست و برخی از آنان می‌گویند پروردگارا در این دنیا به ما نیکی و در آخرت نیز نیکی عطا کن و ما را از عذاب آتش دور نگه دار.» (بقره: 200-201)
امیرمؤمنان درخواست و نیازمندی را جز به درگاه خدای بی‌نیاز و بخشنده روا نمی‌داند و به ما می‌آموزد که با چنین زبانی با خدا سخن گوییم: و بدان کسانی را نستایم که نومید کنند یا گمان آن بود که نبخشند،... خدایا امید به تو بستم تا راهنما باشی به اندوخته‌های آمرزش و گنجینه‌های بخشایش. خدایا این بنده توست که در پیشگاهت برپاست، یگانه‌ات می‌خواند و یگانگی خاص، تو راست. جز تو کسی را نمی‌بیند که سزای این ستایشهاست. مرا به درگاه تو نیازی است که آن نیاز را جز فضل تو به بی‌نیازی نرساند، و آن درویشی را جز عطا و بخشش تو به توانگری مبدّل نگرداند. خدایا خشنودی خود را بهره ما فرما، هم در این حال که داریم، و بی‌نیازمان گردان از این که جز به سوی تو دست برداریم، که تو بر هر چیز توانایی (خطبه‌ی 91).

4- تشنگی برای علم و دانش

شاید بارها این سؤال را از ما پرسیده‌اند و از خود پرسیده ایم که علم بهتر است یا ثروت؟ امام علی (علیه‌السلام) به کمیل بن زیاد می‌فرماید که دانش بهتر از ثروت است. اما استدلال امام (علیه‌السلام) بر این دیدگاه، شورانگیز است: کمیل، دانش به از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان. مال با هزینه کردن کم آید، و دانش با پراکنده شدن بیفزاید، و پرورده مال با رفتن مال نپاید. ‌ای کمیل پسر زیاد، شناخت دانش، دین است که بدان گردن باید نهاد. آدمی در زندگی به دانش طاعت پروردگار آموزد و برای پس از مرگ نام نیک اندوزد، و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار. کمیل گنجوران مالها مرده‌اند گرچه زنده‌اند، و دانشمندان چندان که روزگار پاید، پاینده‌اند. تن‌هاشان ناپدیدار است و نشانه‌هاشان در دلها آشکار (حکمت 147).
در جای دیگری آن حضرت از خیر پرسیدند، فرمود: خیر آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانشت فراوان گردد و بردباری‌ات بزرگ‌مقدار، و بر مردمان سرافرازی کنی به پرستش پروردگار (حکمت 94).
در فرهنگ توحیدیِ نهج‌البلاغه، خودشناسی از ارزشمندترین دانشهاست. در این نگاه، خدای متعال بهتر از خود انسان او را می‌شناسد و در مرتبه‌ی بعد، خود انسان بهتر از همه‌ی مردم به شناخت خود آگاه است (رک: حکمت 100). بنابراین، «دانشمند کسی است که خود را بشناسد و در نادانی مرد این بس است که خود را نشناسد.» (خطبه‌ی 16) ابن أبی‌الحدید (1378، ج 7، ص 107-108) می‌نویسد: این جمله از امثال مشهور از امام علی (علیه‌السلام) است و مردم پس از آن، شبیه به آن بسیار گفته‌اند. جملاتی مانند: اگر خود را نشناختی، در شناختن دیگران جاهل‌تر خواهی بود. یا اینکه هر کس خود را نشناخت، مردم در نشناختن او معذورترند. از امام صادق (علیه‌السلام) نیز نقل شده است که هر کس خود را شناخت، هلاک نمی‌شود. (4)
نکته‌ی دیگر آنکه از دیدگاه توحیدیِ امام علی (علیه‌السلام)، علم باید با عمل همراه باشد و عالمی که علم خود را به کار نبندد، چون نادانی است سرگردان، که از بیماری نادانی نرهد، بلکه حجت بر او قویتر است و حسرت او را لازمتر، و در نزد خدا سرزنشش از همه بیشتر (خطبه‌ی 110).

5- تواضع و فروتنی

انسان در گستره‌ی جهان هستی، ذره‌ای بیش نیست و آفرینش همه‌ی جهان هستی برای خدای متعال در حکم ادای یک کلمه بیشتر نیست (رک: یس: 81-82). بنابراین اگر کسی لحظه‌ای به عظمت خالق هستی و حقارت خود توجه کند، جایی برای تکبر و خودبینی برایش باقی نمی‌ماند.
امام علی (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه، این روش توحیدی را برای ارشاد به فروتنی برگزیده‌اند و شناخت بزرگی خدا را بهترین راه برای پی بردن به ضعف انسان و فروتنی می‌دانند: ‌ای مردم... آن که عظمت خدا را داند، سزاوار نیست خود را بزرگ خواند. بلندی قدر کسانی که بزرگی پروردگار را می‌دانند، در این است که برابر او فروتنی کنند و سلامت آنان که می‌دانند قدرت او تا کجاست در آن است که به فرمانش گردن نهند (خطبه‌ی 147).
امام (علیه‌السلام) در بخشی از نامه‌ی خود به مالک اشتر می‌فرماید:... و مگو مرا گمارده‌اند و من می‌فرمایم، و اطاعت امر را می‌پایم. چه این کار دل را سیاه کند و دین را پژمرده و تباه و موجب زوال نعمت است و نزدیکی بلا و آفت، و اگر قدرتی که از آن برخورداری، نخوتی در تو پدید آرد و خود را بزرگ بشماری، بزرگی حکومت پروردگار را که برتر از توست بنگر، که چیست، و قدرتی را که بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نیست، که چنین نگریستن سرکشی تو را می‌خواباند و تیزی تو را فرو می‌نشاند و خرد رفته‌ات را به جای باز می‌گرداند. بپرهیز که در بزرگی فروختن، خدا را همنبرد خوانی و در کبریا و عظمت خود را همانند او دانی که خدا هر سرکشی را خوار می‌سازد و هر خودبینی را بی‌مقدار (نامه‌ی 53).
امام علی (علیه‌السلام) با توجه دادن به آفرینش انسان، او را از مغرور شدن پرهیز می‌دهد: ‌ای آفریده راست اندام و پدیده نگاهداری شده در تاریکیهای ارحام و در پرده‌هایی نهاده و هر پرده بر دیگری فتاده. آغاز شدی از آنچه برون کشیده شد از گل و لای، و نهاده شدی در آرامگاهی بر جای، تا مدتی که دانسته است و زمانی که قسمت شده است. در دل مادرت می‌جنبیدی، نه خواندن را پاسخی توانستی گفت و نه آوازی را توانستی شنفت. سپس از قرارگاهت بیرون کردند و به خانه‌ای درآوردند که آن را ندیده بودی و راههایی که سود آن را نشناخته. پس چه کسی تو را راه کشیدن خوراک از پستان مادر نمایاند و به هنگام نیاز جایگاههای طلب کردن و خواستن را به تو شناساند. هیهات آن که در وصف کردن خداوند شکل و اندام درماند، صفت کردن آفریننده او را چگونه تواند و اگر او را بدانچه آفریدگان را بدان محدود کنند بشناساند، از او دورتر ماند (خطبه‌ی 163).

6- رعایت حقوق مردم

توجه به حقوق مردم از توصیه‌های امام علی (علیه‌السلام) به همه‌ی کسانی است که آنها را به عنوان نماینده‌ی خویش به امری منصوب می‌کرد. در اینجا فقط برای نمونه، بخشی از نامه‌ی بلند آن حضرت به مالک اشتر نخعی ذکر می‌شود که آن را در هنگام گماشتن مالک برای ولایت مصر و شهرهای تابع آن، نوشتند:... و مالک بدان که من تو را به شهرهایی می‌فرستم که دستخوش دگرگونی‌ها گردیده، گاه داد و گاهی ستم دیده، و مردم در کارهای تو چنان می‌نگرند که تو در کارهای والیان پیش از خود می‌نگری و درباره تو آن می‌گویند که درباره آنان می‌گویی، و نیکوکاران را به نام نیکی توان شناخت که خدا از ایشان بر زبانهای بندگانش جاری ساخت. پس نیکوترین اندوخته خود را کردار نیک بدان و هوای خویش را در اختیار گیر و بر نفس خود بخیل باش و زمام آن را در آنچه برایت روا نیست رها مگردان...
و مهربانی بر رعیت را برای دل خود پوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را و مهربانی کردن با همگان، و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری چه رعیت دو دسته‌اند: دسته‌ای برادر دینی تواند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهی از ایشان سر می‌زند یا علتهایی بر آنان عارض می‌شود یا خواسته و ناخواسته خطایی بر دستشان می‌رود. به خطاشان منگر و از گناهشان درگذر، چنانکه دوست داری خدا بر تو ببخشاید و گناهت را عفو فرماید، چه تو برتر آنانی و آن که بر تو ولایت دارد از تو برتر است و خدا از آن که تو را ولایت داد بالاتر و او ساختن کارشان را از تو خواست و آنان را وسیلت آزمایش تو ساخت و خود را آماده جنگ با خدا مکن که کیفر او را نتوانی برتافت و در بخشش و آمرزش از او بی‌نیازی نخواهی یافت و بر بخشش پشیمان مشو و بر کیفر شادی مکن و به خشمی که توانی خود را از آن برهانی مشتاب...
داد خدا و مردم و خویشاوندان نزدیکت را از خود بده، و آن کس را که از رعیت خویش دوست می‌داری، که اگر داد آنان را ندهی ستمکاری، و هیچ چیز چون بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد و کیفر او را نزدیک نیارد، که خدا شنوای دعای ستمدیدگان است و در کمین ستمکاران (نامه‌ی 53).
در این سخنان گهربار، انواع استدلال‌ها برای نیکی با مردم و ستم نکردن با آنها آشکارا بیان شده است، ولی آنچه بیشتر از همه به چشم می‌آید، توجه امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به دین مشترک یا اصل و جوهر همسان در آفرینش انسانهاست. آنجا که امام می‌فرماید: مردم دو دسته‌اند: دسته‌ای برادر دینی تواند و دسته دیگر در آفرینش با تو همسان‌اند. این سخن به آیه‌ی نخست سوره‌ی نساء اشاره دارد که «‌ای مردم از پروردگارتان که شما را از نفس واحدی آفرید پروا دارید.»
امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در جایی دیگر، مردم را حتی نسبت به سرزمین‌ها و چهارپایان مسؤول می‌دانند (خطبه‌ی 167). جورج جرداق (1417، ص 61)، این کلام امام (علیه‌السلام) را از بارزترین نشانه‌های عدالت می‌داند که در جهان جمادات و حیوانات ظاهر شده، و این راستی صادقانه و خالص است.

7- توحید، بهترین معیار برای حلّ اختلافات

یکی از حکمت‌های نزول قرآن بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، قرار دادن معیار و میزانی برای حل اختلافات مردم است (رک: نحل: 64). براساس آیات قرآن کریم، برخی از احکام و حکمت‌های موجود در قرآن در کتاب‌های آسمانی پیشین بوده است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور بود تا اهل کتابِ زمان خویش را به آنها دعوت نماید. نخستین حکم از این احکام، توحید و شریک قرار ندادن برای خداست (انعام: 151) و آن را می‌توان بهترین معیار برای حل اختلاف بین ادیان دانست.
امام علی (علیه‌السلام)، آنجا که اختلاف رأی عالمان را نکوهش می‌کند، این نکته را یادآور می‌شود که کسانی که خدای آنان یکی است، پیامبرشان یکی است و کتابشان یکی است، این اختلاف برای چیست؟
آیا خدا گفته است به خلاف یکدیگر روند و آنان فرمان خدا برده‌اند؟
یا آنان را از مخالفت نهی فرموده و نافرمانی او کرده‌اند؟
یا آنچه خدا فرستاد دینی است کاسته، و خدا در کامل ساختن آن از ایشان یاری خواسته؟
یا دینی که خدا فرستاده تمام بوده و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در رساندن آن کوتاهی نموده؟ در حالی که خدای سبحان گوید: «فرو نگذاشتیم در کتاب چیزی را» و گوید: «در آن بیان هر چیزی است» (خطبه‌ی 18).

8- فزونی نعمت‌های الهی

خدای متعال به همه‌ی انسانها اعلام فرموده است که اگر سپاس‌گزاری کنید، نعمت شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسی نمایید، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود (ابراهیم: 7). بر طبق آیات قرآن، شکرگزاری انسان به سود خود اوست و خدا از شکر و سپاس بی‌نیاز است (نمل: 40؛ لقمان: 12).
در فرهنگ توحیدی نهج‌البلاغه، خدا درِ سپاس گفتن را بر بنده‌ای نمی‌گشاید، در حالی که درِ نعمت را به روی او ببندد، و درِ دعا را بر روی او باز نمی‌کند و درِ پذیرفتن را بر وی فراز. و درِ توبه را به روی بنده نمی‌گشاید و درِ آمرزش را بر وی ببندد و استوار نماید (حکمت 435).
این حکمت به شکل دیگری نیز نقل شده است: کسی را که چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نباشد: آن را که دعا دادند از پذیرفته شدن محروم نماند، و آن را که توبه روزی کردند، از قبول گردیدن، و آن را که آمرزش خواستن نصیب شد، از بخشوده گردیدن، و آن را که سپاس عطا شد از فزوده گشتن (حکمت 135). شبیه به نقل اخیر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر ائمه (علیهم‌السلام) نیز نقل شده است (رک: کلینی، 1363 ش، ج 2، ص 65؛ صدوق، 1379، ص 324؛ طبرانی، 1415، ج 7، ص 118).
در نگاه توحیدی، بخشیدن مال در راه خیر نه تنها باعث کم شدن آن نیست، بلکه افزاینده‌ی آن نیز خواهد بود. در آیات و روایات، بسیار به این موضوع پرداخته شده است. در حدیثی نقل شده است که خدای عزوجل می‌فرماید: انفاق کن تا بر تو انفاق نمایم (بخاری، 1401، ج 5، ص 213، ج 8، ص 197). و در حدیث دیگری فرمود: صدقه بر مال صدقه دهنده می‌افزاید (کلینی، 1363 ش، ج 2، ص 122، ج 4، ص 9). امام علی (علیه‌السلام) در این باره می‌فرماید: روزی را با دادن صدقه فرود آرید (حکمت 137). مناوی در شرح این حدیث می‌نویسد: یعنی فرود آمدن گنجینه‌های روزی الهی بر خود را با صدقه دادن بر بندگان نیازمندش درخواست کنید، زیرا مردم عیال خدا هستند و خداوند دوست دارد که بر عیالش نیکی کنند؛ مردم همگی عیال خدایند و محبوبترین آنها نزد خدا، سودمندترین آنها برای بندگانش هستند (مناوی، 1415، ج 1، ص 64).
امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در حکمت کوتاه و پرمغز دیگری فرمود: «آن که با دست کوتاه ببخشد، او را با دست دراز ببخشند.» شریف رضی در توضیح این کلام بلیغ می‌گوید: معنی آن این است که آنچه آدمی از مال خود در راه نیکی و نیکوکاری بخشد، هر چند اندک بود خدا پاداش آن را بزرگ و بسیار دهد، و دو دست در اینجا دو نعمت است و امام میان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق گذارد، نعمت بنده را دست کوتاه و نعمت خدا را دست دراز نام نهاد. چه نعمتهای خدا همواره از نعمتهای آفریدگان فراوانتر است و افزون؛ چرا که نعمتهای خدا اصل نعمتهاست و هر نعمتی را بازگشت به نعمت خدا و برون آمدن آن از آن‌جاست (حکمت 232).
از دیدگاه امام علی (علیه‌السلام)، اگر کسی از نعمتهایی که خدا در اختیارش نهاده بخشش نکند، نعمتها را از او باز می‌ستانَد و به دیگران اعطا می‌کند (حکمت 425) و «بزرگترین دریغها در روز رستاخیز دریغ مردی است که مالی را جز از راه طاعت خدا به دست آورد، پس مردی آن را به ارث برد و در طاعت خدای سبحان انفاق کرد. او بدان انفاق به بهشت رفت و نخستین بدان راه دوزخ سپرد.» (حکمت 429)
با این وجود، از دید امیرمؤمنان (علیه‌السلام)، در قیاس عدل با بخشش، عدالت بالاتر است، چرا که عدالت امور را در جای مناسب خود قرار می‌دهد، اما بخشش آن را از جایش بیرون می‌کند؛ عدالت تدبیر کننده‌ای است به سود همگان، اما بخشش به سود افرادی ویژه. پس عدل شریف‌تر و با فضیلت‌تر است (حکمت 437).

پی‌نوشت‌ها:

1. دانشجوی دکتری دانشگاه تهران
2. رک: سید رضی، مقدمة نهج‌البلاغه، چاپ محمد عبده، قم، 1370/1412 ش، ص 13؛ علامة حلی، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، تحقیق و شرح: المقداد السیوری (متوفی 826 ه‍)، بیروت، دارالأضواء، 1996/1417، ص 105.
3. مسند احمد بن حنبل، ج 6 ص 315؛ صحیح مسلم، ج 8 ص 51. شیخ صدوق (علل الشرائع، ج 2 ص 604 - 605) در توضیح این حدیث، «إصبع» را به طریق و راه معنا می‌کند، یعنی بین دو طریق از راه‌های خدا، راه خیر و راه شرّ، چرا که خدای عزوجل به داشتن انگشت توصیف نمی‌شود و به مخلوقات شباهت ندارد. اما شریف رضی (المجازات النبویة، ص 347-349) «إصبع» را به تأثیر نیک و زیبا معنا کرده است، یعنی قلب انسان بین دو نعمت نیک است: یکی، منت الهی در معرفت خالق و رازق و دیگری، نیکو کردن خلق و گستردن روزی.
4. این کلام به خود امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز منسوب است (أمالی شیخ صدوق، ص 532).

منابع تحقیق :
- علاوه بر قرآن کریم؛
- امام علی (علیه‌السلام)، نهج‌البلاغه، گردآوری: شریف رضی، چاپ محمد عبده، قم، 1370/1412 ش؛
- ابن أبی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1959/1378؛
- احمد بن حنبل بغدادی، المسند، بیروت، دار صادر، بی‌تا؛
- محمد بن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، بیروت 1981/1401؛
- جورج جرداق، روائع نهج‌البلاغه، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، 1997/1417، ص 61.
- محمد بن عبدالله معروف به حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، چاپ یوسف عبدالرحمن مرعشلی، بیروت، دارالمعرفه؛
- شریف رضی، المجازات النبویة، تحقیق: طه محمد الزیتی، قم، منشورات مکتبة بصیرتی؛
- سید جعفر شهیدی، ترجمة نهج‌البلاغه، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1378؛
- محمد بن علی بن حسین بن بابویه معروف به شیخ صدوق، الأمالی، قم 1417؛
- همو، التوحید، چاپ سید هاشم حسینی طهرانی، قم، 1357/1398 ش؛
- همو، معانی الأخبار، چاپ علی اکبر غفاری، قم، 1338/1379 ش؛
- ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الأوسط، چاپ دارالحرمین 1995/1415؛
- علامة حلی، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، تحقیق و شرح: المقداد السیوری (متوفی 826 ه‍)، بیروت،‌ دارالأضواء، 1996/1417؛
- محمد بن یعقوب کلینی، کافی، چاپ علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1363 ش؛
- مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت، بی‌تا؛
- محمد عبدالرؤوف مناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، بیروت 1415.

منبع مقاله :
فصلنامه پژوهش‌های نهج البلاغه 33، سال دهم، بهار 1391

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

راه‌های برقراری ارتباط با خدا از منظر نهج‌البلاغهراه‌های برقراری ارتباط با خدا از منظر نهج‌البلاغهنهج‌البلاغه ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادنهجالبلاغهاشخاص در نهج‌البلاغه عیسی در نهج‌البلاغه عیسی بن مریم پیامبر مسیحیان با ویژگی ساده اختلافات کوچک زمینه ساز مشکلات بزرگ در زندگی …در زندگی هرکسی اختلافاتی بین زن وشوهر وجوددارد، که اگر نتواند با این اختلافات بطور کاروفناوری کَلالهمطالب کمک آموزش جهت تدریس پودمان برق درس کاروفناوری کاروفناوری نهم حفاظت و ایمنی در تناسخ چیست؟ شهر سوالعقیده به تناسخ، در بین گروه های مختلف رایج بوده است و رمز رواج آن، با این کلام امیر شهید مطهری و دیدگاه های تربیتی قرآنقرآن مظهر رحمت و جلوه ربوبیت خداوند و کتاب شناخت و تربیت انسان است و به دلیل برخورداری دین و زندگی دبیرستان سئوالات امتحانی دین و …اسمه تعالی موضوع تطبیق آیات کتاب دین و زندگی با اقسام توحید و شرک جهت اطلاع به کاروفناوری کَلاله پودمان کار با فلزپرسش صفحه کتاب کاروفناوری پایه هشتم پودمان کار با فلز سوال در شکل زیر نمای بالای ناصر مکارم شیرازی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادناصرمکارمشیرازیزندگی وی در سال ۱۳۰۵ خورشیدی در شیراز به دنیا آمد پدرش حاج علی‌محمد و جدش حاج سیره علویبوستان نهج البلاغه قراندر این که، سرآغاز نزول قرآن، کدام سوره و آیه و در چه زمانی بوده است با توجه به پیوند نهج‌البلاغه ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد نهجالبلاغه اشخاص در نهج‌البلاغه عیسی در نهج‌البلاغه عیسی بن مریم پیامبر مسیحیان با ویژگی ساده زیستی راه‌های برقراری ارتباط با خدا از منظر نهج‌البلاغه راه‌های برقراری ارتباط با خدا از منظر نهج‌البلاغه کاروفناوری کَلاله پرسش نامه و تحقیق میدانی درس کاروفناوری با سلام و عرض ادب لطفا به نظرسنجی زیر با حوصله و دقت دین و زندگی دبیرستان سئوالات امتحانی دین و زندگی اسمه تعالی موضوع تطبیق آیات کتاب دین و زندگی با اقسام توحید و شرک جهت اطلاع به داوطلبان کاروفناوری کَلاله پودمان کار با فلز پرسش صفحه کتاب کاروفناوری پایه هشتم پودمان کار با فلز سوال در شکل زیر نمای بالای قاب عکس تناسخ چیست؟ شهر سوال عقیده به تناسخ، در بین گروه های مختلف رایج بوده است و رمز رواج آن، با این کلام امیر المومنین ناصر مکارم شیرازی ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد ناصرمکارم زندگی وی در سال ۱۳۰۵ خورشیدی در شیراز به دنیا آمد پدرش حاج علی‌محمد و جدش حاج محمدکریم و جد سیره علویبوستان نهج البلاغه قران در این که، سرآغاز نزول قرآن، کدام سوره و آیه و در چه زمانی بوده است با توجه به پیوند وثیق این شهید مطهری و دیدگاه های تربیتی قرآن قرآن مظهر رحمت و جلوه ربوبیت خداوند و کتاب شناخت و تربیت انسان است و به دلیل برخورداری از دین وزندگی تایباد فایل راهنمای معلم کتاب دین و زندگی پایه دهم و همچنین بودجه بندی دین و زندگی دهم و سوم و پیش


ادامه مطلب ...

برهان، لازمه‌ی ذات توحید و بی‌برهانی، لازمه ذات شرک

[ad_1]

در تشریح مضمون مشترک «حوامیم سبعه»، خدای سبحان در سوره‌ی مبارکه‌ی «حم فصلت»، فرمود؛ آنها که به وحی و ره‌آورد وحی، ایمان نمی‌آورند، و راه الحادی و شرک را، انتخاب می‌کنند، چون راه باطلی را طی کرده‌اند، و هدف یاوه‌ای را در سر پروراندند، و روز قیامت هم روز ظهور حق است، در قیامت از اینها می‌پرسند؛ اربابانتان که آنها را به عنوان معبود ستایش می‌کردید و آن‌ها را همسان پروردگار جهانیان می‌دانستید «إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ» (1) و در برابر آنها خضوع می‌کردید، و از آنها خیر؛ مسئلت می‌کردید، چه شدند؟
«وَ یَوْمَ یُنَادِیهِمْ أَیْنَ شُرَکَائِی» (2) از ملحدان و تبهکاران در روز قیامت با ندا سئوال می‌شود، که شرکای من کجایند؟ «قَالُوا آذَنَّاکَ مَا مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ» (3) گفتند؛ ما اعلام کردیم؛ که هیچ‌کدام، از ما شاهد آن‌ها نیستیم و آن‌ها را مشاهده نمی‌کنیم.
«وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ» (4) آن داعیه‌هایی را که بت‌پرستان، در دنیا در سر می‌پروراندند وغیر خدا را، رب می‌پنداشتند، همه آن داعیه‌ها، در قیامت گم می‌شود. هر عقیده‌ی باطلی را، که ملحدان در دنیا به آن معتقد بودند، در قیامت که روز ظهور حق است، بطلان آن‌ها روشن می‌شود، و می‌یابند که معبودان آن‌ها باطل بودند.
آن ادعاهای پوچ دنیایی اینها، در قیامت، که روز ظهور لب و مغز است، معلوم می‌شود یاوه و بیهوده بود. «وَ ظَنُّوا مَا لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ» (5) می‌فهمند که پناهگاه و فرارگاهی در قیامت برای آن‌ها نیست.
و در قیامت که «‌ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ» (6) روز ظهور حقیقت است، هر حقی را که در دنیا نمی‌دیدند، آن روز می‌بینند. و هر باطلی را، که در دنیا حق می‌پنداشتند، آن روز نمی‌بینند. زیرا در ظرف ظهور تام حق؛ نه جا برای کتمان حق است، و نه جا برای ظهور باطل.
البته در دنیا که عالم اعتبار و قرارداد است، هم کتمان حق ممکن است و هم اظهار باطل میسور می‌باشد. «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‌» (7) زیرا نشأه تکلیف همانا نشأه اختیار است، و در موطن اختیار، هم اظهار حق میسر است، و هم کتمان آن و نیز هم اظهار باطل میسر است و هم کتمان آن.
لذا به عنوان آزمایش، خدا به اینها این قدرت را داد که هم بتوانند؛ حق را نبینند، و هم بتوانند باطل را نمایان کنند. ولی در قیامت؛ که روز ظهور حق است، نه غیر از حق در قیامت چیزی یافت می‌شود، و نه جا برای کتمان حق است، و نه زمینه برای اظهار باطل و اعتباری که حق را باطل کند یا باطل را حق نماید.
لذا؛ آنچه را که ملحدان، به عنوان اعتقاد الحادی، در سر می‌پروراندند، در قیامت نمی‌بینند، و می‌فهمند که همه آن‌ها باطل بوده، و هر حقی را، که در دنیا نمی‌پذیرفتند و کتمان یا انکار کردند، همه آن‌ها را می‌فهمند که حقیقت و درست بوده است.
«وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ» انسان تبهکار، عقیده‌ای دارد باطل، و عملی دارد باطل، و اخلاقی دارد که باطل است. معنای باطل آن است که؛ به چیزی که وجود ندارد، رنگ هستی بدهند و چیزی را که موجود است، نادیده بیانگارند و معدوم بپندارند.
قرآن کریم؛ راجع به کارهای الحادی تبهکاران، مثالهایی ذکر می‌کند، می‌فرماید؛ کافر چون راه بیهوده می‌رود هرگز به مقصد نمی‌رسد، زیرا به چیزی معتقد است که، واقعیت ندارد. و از چیزی رو می‌گرداند که حق است و خودش نمی‌داند.
مثل انسان تشنه‌ای که، شتابان از چشمه دور می‌شود و به طرف سراب در حرکت است. او تشنه است راه را طی می‌کند، آب‌نما را آب می‌پندارد و به دنبال این پندارش حرکت می‌کند. وقتی سیرش را ادامه داد، و به کنار سراب رسید، می‌بینید چیزی وجود ندارد، و آب نیست و آب‌نماست.
کافر؛ به چیزی معتقد است، که حق‌نماست و حق نیست. خیال می‌کند راهی را که طی می‌کند، او را به حق می‌رساند. در حالی که در پایان راه، روشن می‌شود که آن حق نبود.
خدای سبحان، همین معنای عمیق را به صورت مثل بیان می‌کند، می‌فرماید: «أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ» (8) یعنی عبادت‌های کافران مانند آب نمایی، درقیعة و بیابان وسیع است، که «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً» (9) انسان تشنه او را آب می‌پندارد.
گرچه انسان سیراب هم؛ او را به صورت آب می‌بیند، ولی چون تشنه نیست، به این دید باطل و پندار پوچ خود ترتیب اثر نمی‌دهد، و به سمت آن حرکت نمی‌کند، ولی کسی که تشنه است، آب‌نما را آب می‌پندارد، و این باطل را، که آب نیست، به صورت حق؛ یعنی آب می‌بیند، و به دنبال آن حرکت می‌کند.
«حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» (10) وقتی با تلاش و کوشش به سراغ آن سراب رفت، اثری از آب نمی‌بیند. سراب؛ آب را نشان می‌دهد، ولی آب نیست.
اعتقادهای الحادی؛ اخلاق‌های نشأت گرفته از عقاید الحادی، اعمال جوانه‌زده از ریشه‌های الحادی، همه و همه مثل سراب است. کافر و تبهکار راه الحادی خود را ادامه می‌دهد، لیکن در پایان راه می‌بیند بی‌راهه رفته است.
همین معنای دقیق را در سوره مبارکه‌ی رعد به بیان دیگری، تعبیر می‌کند، می‌فرماید؛ خدا که حق است، دعوت حق دارد، «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» پیامبر هم؛ از ناحیه حق آمده، و مردم را به حق فرا می‌خواند، ولی «وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‌ءٍ» (11) آلهه‌ی دروغین، و معبودهای کاذب، و خیال‌ها و پندارهای پوچ تبهکاران، کاری را از پیش نمی‌برد، و مشکلی از مشکلات معتقدان الحادی را برطرف نمی‌کند.
اعتقاد الحادی، مانند آن است که، انسان تشنه باشد به سراغ آب حرکت کند، و آب در درون چاه باشد، و این شخص تشنه، وسیله و طناب نداشته و بیاید به لبه‌ی چاه و دو دست خود را به دو طرف لبه‌ی چاه، پهن کرده، که دهان خود را به آب چاه برساند، ولی هرگز نمی‌تواند برساند زیرا بدون وسیله ظرف و طناب، رسیدن به آب زلال که در عمق چاه جا دارد میسور نیست.
یا اگر در برابر سراب قرار گیرد، و دستان خود را به طرف سراب دراز کند، که آب را به دهن برساند، مقدور او نخواهد بود. زیرا بدون وسیله رسیدن به آب در مثال اول، و بدون وجود آب در مثال دوم، هرگز انسان تشنه سیراب نمی‌شود.
کافر یا به دنبال سراب در حرکت است (حرکت بدون هدف)، یا بدون دلو و طناب انتظار سیراب شدن از عمق چاه دارد (حرکت بدون وسیله)، زیرا اگر در دل چاه عمیق؛ آب زلال بجوشد، تا دلو و طناب یا وسیله مناسب دیگر نباشد، نمی‌توان، با پهن کردن دو دست در دو طرف چاه و یا با دست دراز نمودن، به سمت آبی که در دسترس قرار ندارد، سیراب شد.
هرگز؛ آب دل چاه، به دهان تشنه بی‌وسیله نمی‌رسد. زیرا ضرورت وسیله همانند ضرورت هدف برای حرکت‌های ثمربخش، اصل غیر قابل انکار است.

«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‌ءٍ إِلاَّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ» (12) یعنی برای خدا سبحان؛ دعوتی است حق، و ثمربخش. ولی بت‌هایی که مورد دعوت و عبادت بت‌پرستان‌اند، هرگز به خواسته‌های عبادت کنندگان خود پاسخ مثبت نمی‌دهند، و جریان آن‌ها مانند تشنه‌ی بی‌وسیله‌ای است که، دو دست خود را به سمت آب دراز کرده تا آب را از راه دور و بدون وسیله به دهان خود برساند، ولی هرگز نمی‌تواند آن را به دهان خود برساند.

آن‌گاه اصل کلی در مسأله‌ی شرک و بت‌پرستی را بیان کرد: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» (13) خواسته کافران جز در گمراهی نیست. یعنی در گمراهی و ضلالت چیزی را که اصلاً وجود ندارد می‌خوانند و به چیزی که معدوم محض است مهر می‌ورزند. دلباخته‌ی معدومند. و در قیامت که روز ظهور حق است، می‌فهمند که دلباخته معدوم بودند، و آنچه که شایسته‌ی دلباختگی بود نشناختند، تا به او دل ببندند.
این تعبیر «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» هم در سوره‌ی رعد است، و هم در سوره‌ی غافر، که یکی از این «حوامیم» هفتگانه است. در سوره‌ی غافر آمده «فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ‌» (14) به کافران فرمود؛ هر چه می‌خواهید بخوانید، دعا کنید، و خواستن کافران جز در گمراهی نخواهد بود.

آه هواپرست به مقصد نمی‌رسد *** نتوان زدن به تیر هوائی نشانه را

و چون هوی و هوس، پندار باطل است، و معبود بت‌پرستان همان هوای آن‌ها است، بنابراین؛ معبودشان جز پنداری یاوه نخواهد بود. لذا فرمود: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ‌» ضلالت همان گمشدن است.
چیزی که گم می‌شود؛ آن را ضالة می‌گویند، و فقدان او را ضلالت می‌نامند. پس ضلالت، یک وصف عدمی است، نه وجودی. و چون دعوت حقیقی آن است که مدعو آن موجود حقیقی باشد نه پنداری، و بت‌ها امر پنداری‌‌اند نه حقیقی، پس دعوت آن‌ها دعوتی است؛ پنداری و پوچ. یعنی فقدان یک امر حقیقی. لذا فرمود؛ دعوت کافران جز گمراهی چیز دیگری نیست.
چه اینکه تعبیر قرآن کریم درباره‌ی شرک و الحاد و کفر، هم، نشان می‌دهد، که آن‌ها امور عدمی‌اند. خواه؛ درباره مسائل علمی و اعتقادی کافران، و خواه درباره مسائل عملی و اخلاقی آنان.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (15) اگر کسی؛ الحاد و شرک بورزد و غیر از الله، خدایی را که برهان‌پذیر نیست، بپذیرد، و معبودی را، که دلیل‌پذیر نیست، معتقد شود، حسابش با خداست. یعنی همانطوری‌که الوهیت، شهادت به وحدت می‌دهد و خود، دلیل ذات خود می‌باشد، شرک هم شهادت به عدم دلیل می‌دهد.
الحاد؛ خود دلیل بر نیستی است، چه اینکه توحید؛ خود دلیل بر هستی است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ» (16) الوهیت، شهادت بر وحدانیت اله می‌دهد. یعنی لازمه ضروری الوهیت، همانا وحدت معبود و اله است و لازمه ضروری شرک هم دلیل‌ناپذیری است.
لذا جمله «لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ» به عنوان وصف لازم «إِلهاً آخَرَ» ذکر شده است یعنی خدایی دیگر؛ بی‌دلیلی، ذاتی اوست. چون خدای دیگر، ذاتاً معدوم و ممتنع است، و لازمه ضروری یک امر ممتنع، همانا دلیل‌نپذیری او است. چه اینکه با برهان بودن، لازمه‌ذاتی الوهیت است و از متن الوهیت خدای سبحان، وحدت آن ذات استفاده می‌شود.
و همچنین در سوره‌ی مبارکه‌ی لقمان، می‌گوید؛ فرزندان موظفند، پدر و مادر را گرامی بدارند، اما نه در حدی که به عقیده‌ی صحیح فرزندان آسیب برساند، زیراامیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» (17) یعنی هرگز نمی‌توان به بهانه‌ی اطاعت از مخلوق، معصیت خالق را مرتکب شد.
و در قرآن کریم چنین آمده است: «وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا» (18) اگر پدر و مادر؛ اصرار ورزیدند که شما شرک بورزید به چیزی که علم ندارید، از آن‌ها اطاعت نکنید.
خدای سبحان شرک را چنین توصیف کرده به اینکه، علم‌پذیر نیست. یعنی شرک، معلوم واقع نمی‌شود، چون معدوم بالذات است. و چیزی که، معدوم بالذات است متعلق علم قرار نمی‌گیرد. چون علم، یک امر وجودی است و هرگز به امر عدمی تعلق نمی‌گیرد.
گاهی از علم نداشتن به چیزی، به عنوان علم به عدم آن تعبیر می‌شود. مثلاً اگر شخصی را، در مکانی نبینیم، می‌گوئیم؛ دیدیم که نبود. در حالی که نبودن، امری است عدمی، و امر عدمی، معلوم حقیقی نخواهد شد. لیکن با تسامح از ندیدن شخص، تعبیر می‌شود که دیدیم که آن شخص نبود.
خلاصه آنکه؛ خدای سبحان، در توصیف شرک فرمود؛ شرک علم‌پذیر نیست. عقاید الحادی علم‌پذیر نیست. چون معدوم است، و معدوم بالذات؛ مورد تعلق علم واقع نمی‌شود، یعنی اعتقاد به اینکه عالم، مبدأ و معادی ندارد و ماده با حرکتش جهان را تشکیل می‌دهد، و مبدأ مدبر و آگاهی، در جهان نباشد این عقیده‌ایست عدمی.
گرچه؛ به عنوان صورت ذهنی، و علم حصولی، به حمل اولی یک امر وجودی است، اما به حمل شایع، یک امر عدمی است، و بازگشت آن به عدم اعتقاد به حق است، نه اعتقادی حقیقی به باطل. چون باطل معدوم بالذات است، و چیزی که معدوم است، مورد تعلق عقیده قرار نمی‌گیرد.
نتیجه آنکه؛ لازمه‌ی شرک، بی‌دلیلی است، و هرگز مورد تعلق علم واقع نمی‌شود. نه اینکه شرک قابل علم است، ولی تو به آن علم نداری. بلکه مراد آیه یاد شده این است که اصلاً شرک قابل علم نیست.
خدای سبحان؛ در مسائل جهان‌بینی و نظری، فرمود؛ توحید عین برهان است، و شرک عین بی‌دلیلی می‌باشد. و در مسائل اخلاقی و عملی، فرمود: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» (19) هر کار خیری که می‌کنید در آینده می‌یابید، متن کار را می‌یابید، روزی که «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ» (20) یا «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ‌» (21) آن روز انسان متن عمل خود را می‌بیند. مؤمن هر عمل خیری که انجام می‌دهد همان را می‌یابد و می‌بیند.
ولی درباره‌ی اعمال کافران می‌گوید «أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» عمل کافر، مانند حرکت شتابزده‌ی تشنه‌ای است که، در بیابان به دنبال سراب حرکت می‌کند، وقتی به آن مقطع رسید می‌بیند چیزی نیست. کافران؛ کارهای عبادی خود را در برابر بت‌ها انجام می‌دهند، لیکن وقتی به مقطع مرگ و برزخ، رسیدند می‌بینند چیزی نیست و به تعبیر قرآن کریم چیزی نمی‌یابند.
چون شرک؛ علماً و عملاً، به عدم برمی‌گردد، نه برهان‌پذیر است، و نه قابل تعلق علم. و چون توحید علماً و عملاً، به وجود برمی‌گردد، هم برهان‌پذیر بوده، بلکه خود دلیل بر ذات خویش است، و هم مورد تعلق علم قرار می‌گیرد.
لذا در قرآن کریم گاهی می‌گوید: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» گاهی می‌گوید: «‌کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ». گاهی می‌گوید: «أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْ‌ءٍ»
(22) و گاهی هم تعبیرهای مشابه دیگری دارد که، همگی نشانه‌ی عدمی بودن کفر، و شرک و الحاد و مانند آن‌ها است. چه اینکه درباره‌ی بعضی از معاصی کبیره هم، همانند تعبیرهای یاد شده آمده.
بنابراین؛ بطلان شرک مشرکان در قیامت معلوم می‌شود، مثل سرابی که، بعد از دویدن‌ها، معلوم می‌شود که آب نیست.
بیانی را صاحب فتوحات مکیه در جریان ابطال سحر ساحران، به وسیله‌ی حضرت موسای کلیم‌ (علیه السلام) دارد، که نموداری از کیفیت ظهور حق در قیامت کبری است. زیرا حق در قیامت کاملاً ظاهر می‌شود، لذا هیچ ابهامی برای هیچ فردی، باقی نمی‌ماند. ولی در دنیا گاهی حق رخ نشان می‌دهد، ولی به طور کمال روشن نمی‌گردد. و آن بیان این است؛
وقتی فرعون، ساحران را ترغیب کرد که علیه موسای کلیم (علیه السلام) به مقابله برخیزند، آنها با دسیسه‌های ساحرانه، از عصاها و طنابها، به صورت‌های گوناگون مار و اژدها ساختند، که «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى‌» (23) که سحر آنها در موطن خیال موسای کلیم، چنین تصویر شد که، آن طناب‌ها و چوب‌ها حرکت سریع دارند «وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ‌» (24) یعنی ساحران فرعون، در میدان مسابقه سحر عظیمی آوردند «سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ» (25) چشم‌های تماشاچیان را مسجور نمودند و آنها را به وحشت انداختند.
صحنه‌ی تماشای مسابقه، صحنه‌ی اژدهای دمان و مارهای عظیم شد. موسای کلیم (سلام‌الله علیه) در این میدان مسابقه، مأمور شد که عصا را بیاندازد. خدا فرمود؛ تو عصا را بیانداز، و هراسناک نباش، آن چنان حق ظهور می‌کند که جا برای شبهه‌ی هیچ‌گونه باطل نخواهد بود «تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا» (26) یعنی عصای دست تو آنچه را که ساحران ساختند فرو می‌برد «لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى‌» (27) هراسناک نباش، تحقیقاً تو پیروز خواهی شد.
حضرت موسای کلیم‌ (علیه السلام) عصا را انداخت و طوری حق ظهور کرد، که همگان فهمیدند که حق با موسی است و قبل از همه تماشاچیان، ساحران که کارشناسان سحر بودند، فهمیدند و به حضرت موسی ایمان آوردند. و فعلاً بحث در آن نیست.

آنچه که مورد توجه است کیفیت غلبه موسی بر ساحران است. در این باره دو نظریه وجود دارد. یکی اینکه؛ عصای موسی چوب‌ها و طناب‌های ساحران را، که به صورت اژدهای دمان درآمده بود، بلع کرد و فرو برد تا ناظران فهمیدند غلبه با موسای کلیم است که مشهور بین مفسران همین توجیه است، و ظاهر روایتی که از ثامن الحجج (علیه السلام) رسیده این معنا را تأیید می‌کند، که فرمود؛ اگر عصای موسی آنچه را که خورد، برگرداند، نقش چهره‌ی متکا که به صورت شیر درنده مجسم شد و آن شخص شعبده‌باز را خورد و فرو برد، او هم برمی‌گرداند. که ظاهر این جریان تاریخی آن است که عصای موسی همه‌ی آن چوب‌ها و طناب‌ها را بلعید.

نظریه‌ی دیگر آنکه نحوه‌ی پیروزی موسای کلیم این بود؛ وقتی که در میدان مسابقه همه‌ی آن طناب‌ها و چوب‌ها، بصورت مار درآمدند و مردم آن مواد را به صورت مار می‌دیدند، موسای کلیم (علیه‌السلام) عصا را انداخت و حقیقتاً به صورت اژدهای دمان درآمد و آنچه ساخته ساحران بود، یعنی خود یعنی خود سحر و چشم‌بندی و تصرف در خیال و... را فرو برد. یعنی دیگر هیچ چوب یا طنابی به صورت مار دیده نمی‌شد، و هیچ حرکتی برای آن‌ها نبود، بلکه همه آن مواد به صورت چوب یا طناب درآمدند. همانطور که سراب آب‌نماست، نه آب. کار ساحران فرعون هم، مارنما بود نه مار، اژدها نما بود، نه اژدها.
کار موسای کلیم؛ اژدهای حقیقی نشان دادن بود، عصا را انداخت. خدای متعال در دست موسی و با اعجاز غیب، این عصا را واقعاً و حقیقتاً اژدها کرد، و با ظهور این حقیقت، بطلان سحر ساحران، روشن شد یعنی در واقع معجزه، سحر را از بین برد، نه مواد خام آن. و البته این کار از مارهای طبیعی دل‌غار ساخته نیست.
ولی آنچه که به دست موسای کلیم (علیه السلام) ظهور کرد معجزه بود و با ظهور حق، هرگونه باطل محو شد و همه آن چوب‌ها و طناب‌ها به سیرت واقعی‌شان دیده شدند. مردم دیدند، یک سلسله چوب‌ها و طناب‌ها در میدان افتاده است، و یک اژدهای دمانی، در وسط میدان حرکت می‌کند. و این اژدهای واقعی همه آنها را که ساحران ساختند فرو برد.
ساخته‌ی ساحران، خود طناب و چوب نبود، بلکه صنعت سحر را، روی آن مواد خام در حد تخیل پیاده کردند و عصای موسای کلیم (علیه السلام) ساخته‌ی آنها را خورد، نه آنکه طناب را از بین ببرد و چوب را فرو برده باشد.
خلاصه آنکه؛ وقتی عصای موسی، به اذن خدا، به زمین قرار گرفت و در زمین القا شد، ساختگی‌ها از بین رفت. همه فهمیدند آنچه ساحران آورده‌اند، واقعاً چوب و طناب است و به صورت مار تخیل می‌شد و تعبیر قرآن کریم این است: «تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَ لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى» (28) فرمود عصای دست تو آنچه را که ساحران ساختند فرو می‌برد. سپس فرمود که آنان سحر ساختند، و از مصنوع آن‌ها به عنوان کید ساحر یاد کرده است. یعنی آن‌ها مواد خام؛ از قبیل چوب و طناب نساختند، بلکه کید و سحر ساختند. پس آنچه را که عصا فرو برد همانا کید بود نه اصل مواد خام، چنانچه مشروحاً بیان شد.
همین مطلب دقیق صاحب فتوحات را در جلسه‌ی درس به عرض استاد علامه‌ی طباطبائی (رضوان‌الله تعالی علیه) رساندیم. حضرت استاد (رحمه‌الله) از آن به عنوان یک مطلب لطیف تعبیر فرمودند. ولی در تفسیر قیم المیزان آیه یاد شده را بر همان روال مشهور بین مفسران معنا کردند.
و باز در «فتوحات» آمده است که سحر از نظر ریشه‌ی ادبی، با سحر بی‌ارتباط نیست. سحر یک نور کم رنگ دارد، که نه مانند ظلمت و غسق دل شب است، و نه مانند ضیاء روز. نه روشنی روز را دارد، نه غسق لیل را.
سحر هم، نه واقعیت است که روشن باشد، نه بطلانش برای همگان معلوم است که ظلمت باشد، بلکه باطلی است حق‌نما، نظیر سراب که پندار باطلی است آب‌نما.
روی این بیان لطیف که عصای موسی، ظهور حق است و حقیقتاً اژدها شد، و این حق که تجلی کرد بطلان باطل‌ها را روشن کرد، یعنی سحر از کار افتاد، دیگر نه از ساحر کاری ساخته بود، و نه از این طناب و چوبها کاری ساخته بود.
در قیامت که حق ظهور می‌کند، هر جنب و جوشی که باطل‌ها در دنیا داشتند از حرکت می ایستند. هر عقیده‌ای که ملحدان داشتند، از جنبه‌ی علمیت می‌افتد. هر خلقی که متخلقان باطل داشتند، و آن‌ها را به صورت ملکه‌ی فاضله و ارزنده درآورده بودند، از جنبه‌ی فضیلت می‌افتد. و هر عمل ناصوابی را که مطلوب می‌دانستند بطلان او، همانند سراب روشن می‌گردد. لذا قرآن کریم، می‌گوید: «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ» .
نتیجه آنکه؛ شرک، و لوازم شرک، هم در بخش‌ علمی به عدم برمی‌گردد، هم در بخش عملی به عدم برمی‌گردد ولی توحید و لوازم توحید، هم در بخش علمی به وجود برمی‌گردد، هم در بخش عملی به وجود بر می‌گردد. آنگاه رشته‌ی کلام به اصل مطلب برمی‌گردد.
اصل مطلب این بود که، وحی الهی انسان را فقط از راه اندیشه‌اش می‌پروراند، چون انسان یک موجود اندیشمند است، و تکامل او تنها در تقویت اندیشه‌های اوست.
انسان اگر از اندیشه صحیح محروم‌ ماند و موحد نشد، این چنین می‌اندیشد؛ هر خیری که به او رسید، در اثر استحقاق ذاتی خود او بود، و همان را منشأ فخر و کمال ذاتی خود تلقی می‌کند، و هر مشکلی که دامنگیرش شد و آسیبی به او رسید سراسیمه می‌شود، چون «لاَ یَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَیْرِ» (29) اما «إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَئُوسٌ قَنُوطٌ» (30) اگر آسیبی به او برسد، ناامید خواهد شد. «یُؤسٌ قَنُوطٌ» خیلی زود یأس و پریأس، و ناامید است چون تکیه‌گاهی ندارد.
«وَ لَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هذَا لِی» (31) خدا می‌فرماید؛ اگر ما، رحمتی را به او بعد از سختی و زیان، و خسارتهایی که به او اصابت کرده است بچشانیم، می‌گوید؛ این رحمت و نعمت، مال من است، و خود را مستحق ذاتی آن نعمت می‌پندارد.
دیگر نمی‌داند که نعمت و نقمت دنیا، هر دو آزمون الهی است. رفاه و رنج امتحان خدائی است. نه انسان مرفه مورد اکرام خداست نه انسان مبتلا و آسیب دیده مورد تحقیر خداست.
قرآن کریم؛ این اصل کلی را، در سوره‌ی فجر به خوبی تبیین کرد؛ که انسانهای‌ عادی می‌پندارند، اگر ما آنها را از نعمت برخوردار کردیم، آنها را گرامی داشتیم. و اگر مقداری آنها را، در تنگی معیشت آزمودیم فکر می‌کنند ما آنها را تحقیر کردیم، و آنها پیش ما موهونند.
«کلا» این هر دو پندار را رد می‌کند، می‌گوید؛ نه رفاه مرفهین، نشانه کرامت آنهاست، نه رنج محرومین، نشانه‌ی حقارت آنها. بلکه هر دو امتحان الهی است. لذا درباره هر دو به عنوان ابتلا و امتحان تعبیر شده است «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ‌ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ کَلاَّ» (32)
اگر کسی را، خدا به مال و ثروت و تمکن مبتلا کرد، او خیال می‌کند مکرم شده و اگر به فقر و مشکلات زندگی مبتلا کرد، خیال می‌کند اهانت شده. هیچ‌کدام از این پندارها صواب نیست. نه رفاه مرفهین، اکرام است، نه رنج مستضعفین، تحقیر و اهانت. بلکه هر دو ابتلاست.
نه سلامت سالمان نشانه کرامت آنان است، نه مرض بیماران علامت اهانت آنها است، بلکه انسان یا مبتلا به سلامت است، یا مبتلا به مرض. هم نعمت سلامت، آزمون الهی است و هم نقمت‌ بیماری، آزمون خدایی است. چه اینکه؛ انسان ثروتمند مبتلا به ثروت است، انسان محروم، مبتلا به فقر. هر دو ابتلا و امتحان الهی است.
این بینش توحیدی مایه تقوی و محور کرامت است و ارزیابی نهایی توانگری و تهیدستی، در قیامت است. چه اینکه از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است که: «الغنی و الفقر بعد العرض علی الله». (33)
ولی قرآن؛ نعمتها را به خدا نسبت می‌دهد، و آسیب‌ها و مشکلات و نارسایی‌ها را، به انسان استناد می‌دهد. این نه به عنوان یک ادب لفظی است، مثلاً خلیل الرحمن - صلوات‌الله و سلامه علیه و علی جمیع الانبیاء و المرسلین - گفت «إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ» (34) من هر وقت مریض شدم، خدا مرا شفا می‌دهد. و نگفت «وَ إِذَا أمَرِضْنی فَهُوَ یَشْفِینِ» بلکه مرض را به خود نسبت داد و شفا را به خدا.
و همچنین در سوره‌ی فاتحة الکتاب آمده است «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» نعمت به خدا نسبت داده شد، ولی غضب به خدا نسبت داده نشد. یعنی گفته می‌شود اینها «مَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» هستند، ولی گفته نمی‌شود، تو بر آن‌ها غضب کردی.
و همینطور در آیه «مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ‌» (35) زیان مستقیماً به خدای سبحان نسبت داده نشد، بلکه به غیر خدا نسبت داده شد.
و این تفاوت در تعبیر تنها یک ادب لفظی نیست، بلکه بر اساس برهان عقلی است، که قرآن آن برهان عقلی را از نظر دور نمی‌دارد.
اصولاً این گونه از نقصانها، و فقدانها و محرومیتها، از عالم طبیعت به بالا نمی‌رود. آنچه بنام فیض است، که از مبدأ می‌رسد خیر و امر وجودی است. وقتی در کانالها و مجاری طبیعی ظهور کرده و پیاده شد، در اثر اختلاف استعدادها آنکه می‌تواند از فیض بهره بگیرد بهره‌مند می‌شود، و آنکه نمی‌تواند، محروم می‌گردد.
نه مرض از نزد خدای سبحان، تنزل کرده است و نه ضرر و فقر و... بلکه وقتی فیض خاص الهی، در اثر فقدان قابلیت به موردی نرسد گفته می‌شود «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» یا «إِذَا مَرِضْتُ». نه اینکه مرض یک امر وجودی باشد و از مخزن غیب الهی، تنزل کرده باشد. یا آنکه فقر و مانند آن از جهان غیب تنزل کرده باشد. این چنین نیست.
لذا خدا رحمت را، به خود نسبت می‌دهد. اما شرور و نقصان‌ها را به خود نسبت نمی‌دهد، می‌فرماید: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هذَا لِی» یعنی انسان فخرفروش، چون در بینش علمی، مختال و خیال‌زده است، فقط در حد تخیل، می‌اندیشد، و در کوشش عملی فخور است.
و خداوند هرگز خیال‌زده و فخرفروش را دوست ندارد «إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» (36) فخرفروشیش در برابر نعمت‌های الهی، چنین ظهور می‌کند که می‌گوید «هذا لی» این نعمت مال خود من است.
اولاً قیامت را منکر است، و نعمت دنیایی را هم نشان استحقاق ذاتی خود می‌داند، و می‌گوید؛ اگر هم قیامتی باشد، چون من مکرمم، در قیامت هم مثل دنیا مکرم خواهم بود. «هذَا لِی وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً» (37) قیامتی در کار نیست. اگر هم قیامتی باشد «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلَى رَبِّی» و ما بعد از مرگ زنده بشویم، باز «إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنَى» (38) آنجا هم که رفتم عاقبت حسنی و نیک برای من است. چرا؟ چون در دنیا مکرمم و رسیدن نعمت‌ها در اثر استحقاق ذاتی خود من است.
این فکر باطل در سوره فجر چنین مردود شد «کلا» یعنی؛ اینطور که می‌پندارند نیست. و مشابه همین بیان در ابطال طرز تفکر یاد شده، در موارد دیگر هم آمده است. مثلاً در سوره کهف چنین نازل شد «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً» (39) یعنی؛ مرد متکاثری که، به خود ستم می‌کرد، وارد باغ سرسبز و خرم خود شد و گفت من گمان ندارم که این باغ از بین برود، بلکه دائماً می‌ماند.
این‌گونه از مال‌ها را ملک زوال‌ناپذیر می‌دانستند و این طرز تفکر اصالت مال در جاهلیت، به رسمیت شناخته می‌شد چه جاهلیت اولی، چه جاهلیت ثانیه. این شخص هم گفت «مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً».
«تَبِیدَ» یعنی «تهلک»، «باد» یعنی «هلک». مرادش این بود که، این مال هرگز از بین نمی‌رود.
«وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنْقَلَباً» (40) یعنی اولاد این ملک نمیر است و زوال‌ناپذیر، و قیامتی هم در کار نیست. ثانیاً اگر قیامتی هم در کار باشد، من در آنجا گرامی هستم. همانطوری‌که در دنیا؛ مکرم بودم و از بوستانهای پرثمر برخوردار بودم. یعنی قیامت هم، مترف و مرفه خواهم شد.
قرآن کریم؛ این طرز فکر جاهلیت را، چه جاهلیت کهن و چه جاهلیت نو در چند مورد محکوم کرده است که یکی از آن موارد همین سوره «حم فصلت» است، که محل بحث می‌باشد. «وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَى بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ‌» (41) یعنی هنگامی که بر انسان، نعمت نازل کردیم رخ می‌تابد، و به سمت خود می‌گراید، و از ما دور می‌شود. و هنگامی که شری برسد صاحب دعا و نیایش گسترده خواهد بود، و ممکن است بعداً در پرتو توفیق الهی همین مطلب مورد بحث و توضیح قرار گیرد.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی شعراء، آیه‌ی 95.
2. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 47.
3. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 47.
4. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 48.
5. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 48.
6. سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 39.
7. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 71.
8. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
9. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
10. سوره‌ی نور، آیه‌ی 39.
11. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 14.
12. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 14.
13. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 14.
14. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 50.
15. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 117.
16. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 18.
17. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 156.
18. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 15.
19. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 110.
20. سوره‌ی انفطار، آیه‌ی 5.
21. سوره‌ی تکویر، آیه‌ی 14.
22. سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 18.
23. سوره‌ی طه، آیه‌ی 66.
24. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 116.
25. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 116.
26. سوره‌ی طه، آیه‌ی 69.
27. سوره‌ی طه، آیه‌ی 68.
28. سوره‌ی طه، آیه‌ی 69.
29. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 49.
30. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 49.
31. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 50.
32. سوره‌ی فجر، آیات 15 تا 17.
33. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 446.
34. سوره‌ی شعرا، آیه‌ی 80.
35. سوره‌ی ص، آیه‌ی 41.
36. سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 18.
37. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 50.
38. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 50.
39. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 35.
40. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 36.
41. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 51.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

برهان، لازمه‌ی ذات توحید و بی‌برهانی، لازمه ذات شرک برهان، لازمه‌ی ذات توحید و بی‌برهانی، لازمه ذات شرک


ادامه مطلب ...