مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

آسیب شناسی جریان‌های تکفیری و راهکارهای مقابله با آن، از منظر مقام معظم رهبری

[ad_1]

چکیده:

پژوهش حاضر، به آسیب شناسی جریان‌های تکفیری از منظر مقام معظم رهبری در سه عرصه: باورها، حوزه اخلاق و رفتار، پرداخته است (1) و به تناسب، راه کارهای برون رفت از آسیب‌های جریان‌های تکفیری از منظر رهبری مورد بررسی قرار گرفته است. در سطح باورها و اعتقادات، جریان‌های تکفیری، از توحید و شرک و سایر مفاهیم دینی، درک ناقص و بدعت آمیز و غیرعقلانی دارند. در حوزه آسیب اخلاقی، مهم ترین خصوصیت آنها، «جهالت» و بی خبری و نوعی خباثت درونی است که منجر به دوری از حقیقت و بی تقوایی و سقوط در ورطه رذیلت و تباهی شده است. در سطح رفتاری، در جنبه فردی مهم ترین ویژگی جریان‌های تکفیری را می‌توان ستیزه جویی، خشونت، فساد انگیزی، ترور و در نهایت جنایت و خونریزی را نام برد و در جنبه رفتار اجتماعی، مهم ترین ویژگی آنان را می‌توان ایجاد کننده تفرقه میان مسلمانان، نابود کننده تمدن و فرهنگ، تقویت کننده دشمنان اسلام را نام برد.
به تناسب، راهکارهای برون رفت از مشکلات و آسیب‌های جریان‌های تکفیری، در دو عرصه فکری - فرهنگی و سیاسی ارائه شده است. در عرصه راهکارهای فکری- فرهنگی برای مقابله با جریان‌های تکفیری، امت اسلامی باید به تقویت گفت و گو و تقریب مذاهب اسلامی، تفاهم بر سر مشترکات میان شیعه و اهل سنت، پرهیز از اختلاف افکنی و نمودهای تشدید آن و بازگشت به قرآن و فهم دقیق رویکردهای قرآنی در جلوگیری از تفرقه و اتحاد دنیای اسلامی را اشاره نمود. از جمله راهکارهای سیاسی می‌توان به تقویت همگرایی و وحدت میان مسلمین و لزوم شناخت و طرد دشمن را اشاره نمود. که با شناخت نقاط آسیب‌ها و یا به کار بستن راه کارهای همسازگرایانه و همگرایانه در دو زمینه فرهنگی و سیاسی می‌توان ریشه جریان‌های تکفیری را در جهان اسلام خشکاند.

کلید واژگان:

آسیب شناسی، جریان‌های تکفیری، باورها، اخلاق، رفتار، راهکارها.

مقدمه:

مسئله تکفیر به یکی از موضوعات بغرنج و غده چرکین در پیکره جهان اسلام بدل شده است. در مورد چرایی و پیدایی پدیده تکفیر، عوامل مختلفی عنوان شده است که شاید بتوان در کنار عوامل سیاسی- اجتماعی عامل عقیدتی- فرهنگی تأثیرگذار بر این گروه‌ها را بیشتر از سایر عوامل برجسته نمود. البته سیر اقدامات و جنایت‌های این گروه‌ها با ادعای دینی، چنان انزجاری در بین مسلمین از سنی و شیعه پدید آورده که در باور هچ کس نمی‌گنجد که این گروه‌ها تحت تأثیر جریان‌های عقیدتی باشند. با این وجود، باید یادآور شد که این گروه‌ها به شدت از نوعی عقاید پالایش نشده و انحرافی تأثیرپذیری در مرحله عملکرد و رفتار خشونت آمیز و جنایتکارانه و متأسفانه در برخی موارد در قالب‌های دینی نمود یافته است. در مورد جریان‌های تکفیری باید یادآور شد که این جریان‌ها یک سیر تاریخی را پشت سر گذاشته و مرحله کنونی بازتابی از مراحل تاریخی است. مراحل و سیر تاریخی که به نظر می‌رسد این گروه‌ها متأثر از آنها هستند عبارتند از: الف. عقاید ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و تا حدودی خصلت انقلابی این گروه‌ها، تحت تأثیر برخی از جریان‌های و افکار مصری نیز می‌باشد. البته باید یادآور شد که افکار و عقاید نادر گروه‌های تکفیری، مطابق با هیچ یک از مذاهب اصیل اسلامی اعم از سنی و شیعه نیست بلکه رگه‌های عقاید این گروه‌ها را می‌توان در تاریخ نیز مشاهده کرد از آن جمله می‌توان خوارج را نام برد که با جریان‌های تکفیری تشابهاتی دارند. پس از فتنه خوارج، تاریخ اسلامی مسلمین، در دوران‌ها و مراحل گوناگون شاهد مذاهب و جنبش‌های عدیده‌ای شد. در رأس این جنبش‌ها، فرقه‌ای است که از تکفیر عموم مسلمانان و نسبت دادن آنان به شرک پروایی ندارد. در عرصه جهان امروز نیز موج تکفیر به پدیده همگانی و شمشیر چیره‌ای بدل شده است که برخی آن را به روی مخالفان عقیدتی و مذهبی خویش بیرون می‌کشند و در این زمینه به افراط گرای، خشونت و جنایت و تباهی و فساد انگیزی در جهان اسلام کشانده شده‌اند. این‌اندیشه تکفیر است که چهره اسلام را در جهان کنونی زشت جلوه داده و مسلمانان را تضعیف و آنان را به ملت‌هایی ناسازگار و گروه‌هایی پراکنده بدل کرده است. (2)
ویژگی‌های مهم جریان‌های تکفیری، گناه قلمداد کردن اعمال حسنه مسلمانان، تکفیر مسلمانان به خاطر ارتکاب گناه و مباح دانستن خون و اموال آنها به همین علت، تعصب شدید، دشمنی سخت با علی (علیه السلام) و خاندانش، اخذ به ظاهر الفاظ قرآن و سنتی بدون رعایت تفسیر و بدون لحاظ مبانی عقلی و اصولی، بدعت دانستن هر چیزی که در قرآن و سنت نیامده است، تقدس ظاهری و کوشا بودن در عبادات، کافر پنداشتن بقیه مسلمانان به جز خودشان و تطبیق آیاتی از قرآن که در شان کفار و مشرکان نازل شده بود به مسلمانان، سر جنگ داشتن با بقیه مسلمانان در حالی که با کفار و مشرکان
کاری ندارند. در نهایت همه چیز را مستقیماً با خدا مرتبط دانستن و نیز عواملی نظیر دعا، شفاعت، توسل، ترس و... را مختص خدا دانسته و واسطه قرار دادن یکی از مخلوقات صالح خداوند را شرک و کفر می‌دانند. (3)
بنابر مطالب پیش گفته، این تحقیق تلاش دارد به ارزیابی و آسیب شناسی گروه‌های تکفیری از دیدگاه مقام معظم رهبری بپردازد. و از سوی دیگر، به راهکارهای برون رفت از مشکلات و آسیب‌های جریان تکفیری نیز خواهد پرداخت. چارچوب نظری بحث، با استفاد از روش «تحلیل متنی» محتوای بیانات مقام معظم رهبری، به آسیب شناسی جریان‌های تکفیری در سه بعد عقیدتی، اخلاقی و رفتاری و در نهایت، راه کارهای پیشنهادی از سوی رهبر انقلاب، خواهد پرداخت. در این سال‌ها و حتی پیش از آغاز مسائل و مشکلات منطقه‌ای نظیر قضایای سوریه، رهبری همواره خطر جریان‌ها و عوامل ایجاد کننده «تکفیر سایر مسلمانان» را گوشزد کرده و از خطرات ناشی از تفرقه و جدایی بین مسلمین هشدار داده‌اند. از این رو، سؤال اصلی پژوهش حاضر عبارت است از مهم ترین آسیب‌ها و موانع جریان‌های تکفیری و راهکارهای مقابله با پدیده تکفیر از منظر رهبری، چیست؟ که بعد از تببین مفاهیم در دو قسمت: یک . آسیب شناسی جریان‌های تکفیری (آسیب‌های عقیدتی، اخلاقی و رفتاری) دو، راه کارهای بیرون رفت از مشکلات و آسیب‌های جریان‌های تکفیری، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

تبیین مفاهیم:

یک، تکفیر:

واژه تکفیر در دو معنای لغوی و اصطلاحی به کار رفته است: در معنای لغوی، به معنای «حکم به بی دینی کسی دادن» و معنای عرفی آن طرد کردن است و در مباحث اسلامی یکی از مفاهیم بسیار بحث برانگیز است. در معنای اصطلاحی می‌توان دو برداشت ویژه و مهم را در نظر گروه‌ها و جریان‌هایی که به نوعی مسئله تکفیر را مطرح می‌کنند، متصور شد:
الف. اولین معنای تکفیر، بیشتر معنایی سیاسی پیدا کرده است که از آراء و نظریات سید قطب قابل استنتاج است. در این معنا، رهبران کنونی جهان اسلام مرتدند، چرا که آنان در معرض عقاید صلیبیان، کمونیست‌ها یا صهونیست‌ها قرار گرفته و به ابراز فساد فرهنگی مبدل شده‌اند. آنان با دور شدن از اسلام، تشکیلات دولتی را برای غیراسلامی کردن جامعه به کار می‌گیرند و مسلمانان واقعی را به اقلیتی کوچک تبدیل کرده‌اند. آنان با نفی حاکمیت خداوند به گناه رده (ارتداد) آلوده گشته‌اند. جاهلیت دنیوی و نوین آنان کارآمدتر و بنابر این از جاهلیت قبل از اسلام که ابتدای تر بود، خطرناک تراست. این حاکمان از افراد بی ایمان بدترند، زیرا برای وفادار ماندن به اصول اسلام فرصت داشته‌اند، ولی به آن پشت کرده‌اند. آنان بافت اخلاقی جامعه را فاسد، و نهادهای دینی را غیر دینی کرده‌اند، مردم را با استفاده از الگوهای ملی گرایانه استثمار نموده‌اند. تکفیر آنان برای غیر مشروع کردن تبعیت از آنان و تعیین «کافران داخلی» به عنوان اولین هدف جهادی که طاغوت را از میان بر می‌دارد، ضروری و لازم است. به همین دلیل، اولویت‌های جنبش‌های اسلام گرا باید دوباره تعیین شود. مبارزه با دشمن خانگی برای در دست گرفتن حاکمیت، باید بر جنگ با دشمنان دورتر ارجحیت داشته باشد. این مفهوم تکفیر برای مجاز شمردن خشونت بر ضد رهبران دولتی به کار می‌رود.
سید قطب (1285-1345ش/1906-1966) که احتمالاً قدرتمندترین حامی تکفیر است، به ویژه از تدوین این موضع حمایت کرد؛ برای مثال گروه جهاد، «تکفیر» را فقط درباره «حاکمان کافر» به کار می‌برد: همان گونه که در تک نگاری محمد عبدالسلام فرج با عنوان جهاد الفرضیة الغائبة از آن جانب داری شده است. گروه جهاد، ترور این حاکمان و گرفتن قدرت از آنان را یک فریضه مهم دینی می‌داند. دسته دیگر از این گروه‌ها چون الجماعة الاسلامیة، تکفیر را درباره دولت و نظام‌های اجتماعی به کار می‌برند و به افراد مسلمان اطلاق نمی‌کنند. بعضی از گروه‌های اسلامی مانند اخوان المسلمین با مفهوم تکفیر مخالف‌اند. در نزد آنان تکفیر یک «انحراف نظری» است که به «انحراف عملی» منجر می‌شود. (4)
ب. معنای دیگر «تکفیر» را می‌توان در عقاید گروه‌های تندرو از قبیل، التکفیر و الهجره، جند الله، که به نظر می‌رسد این‌ها هم از عقاید قطب، مودودی، ابن تیمیه، ابن کثیر و محمد بن عبدالوهاب متأثرند، این گروه‌ها، مثل التکفیر و الهجر، تکفیر را در کل جامعه به کار می‌برند و با هجرت به انگیزه آمادگی جهت جهاد نهایی، از جامعه «جاهل» جدا می‌شوند. آنان معتقدند مسلمانانی که ندای گروه را شنیده ولی به آن ملحق نمی‌شوند، کافرند. بسیاری از رهبران آنان از قبیل حسن الهضیبی (متوفی 1977م)، یوسف العظم و یوسف القرضاوی تکفیر مسلمانان را رد کرده و آن را عقیده‌ای می‌دانند که غلو، تحجر و تعصب نشانه آن است. رهبران دیگری چون سلیم البهنساوی بر این باورند که گروه‌های اسلام گرای خشونت طلب، نگرش قطب را بد تعبیر کرده‌اند و به ضوابط اسلامی در جوامع مسلمان کنونی توجه ننموده‌اند. از این دیدگاه، درک خشونت طلب‌ها درباره فوریت خطرهایی که اسلام را از درون تهدید می‌کند اغراق آمیز است و روی آوردن آنان به خشونت بی حاصل بوده است. در نزد اخوان المسلمین، تکفیر و طرد مسلمانان موجب فتنه می‌شود و چه بسا به شکاف در امت اسلامی بینجامد و فقط به دشمنان اسلام سود برساند.
اخوان المسلمین بر این باور است که دولت و جامعه اسلامی باید اصلاح شوند ولی آنها را مستحق تکفیر نمی‌دانند جماعت دینی نیز با تکفیر به معنای دلیل منطقی جهت خشونت مخالف است. رهبران این جماعت عقیده دارند که این مفهوم نمایانگر الحاد است و جوامع مسلمان را متزلزل می‌کند. آنان، هم چنین بر این باورند که نظریه پردازان «جاهلیت قرن بیستم در اصل «خوارج قرن بیستم» هستند. از نظر علما، اسلام، تکفیر مسلمانانی را که ایمان خود را اعلام کرده و آداب دینی را به جا می‌آورند، جایز نمی‌شمارد. آنان هم چنین تأکید می‌کنند که عواقب تکفیر بسیار جدی است، زیرا به قتل رساندن فرد، مصادره اموال او و منع از خاکسپاری او به آداب اسلامی را ایجاب می‌کند. در این خصوص، علما سه استدلال، در قالب سؤال‌های تأکیدی، درباره تکفیر مطرح می‌سازند. اول این که چه کسی این حق را دارد تا فردی را که می‌گوید به اسلام اعتقاد دارد کافر بداند؟ دوم این که، تفکیر براساس چه ملاک دینی استوار شده است ؟ سوم آن که چه درجه‌ای از تخصص در فقه به فرد قدرت این تشخیص را می‌دهد که آیا فرد مسلمان دیگری از مرز ایمان و بی ایمانی عبور کرده است یا خیر؟ (5)

دو. واژہ «سلفیه»:

مفهوم دیگر نیازمند توضیح «سلفیه» است، که در برخی موارد باعث اشتباه و تسامح در قلمداد کردن‌ اندیشه سلفیت با تکفیری می‌شود در حالی که صرف تشابه برخی از افکار دلیل نمی‌شود که پنداشته شود که جریان‌های سلفیه همان جریان‌های تکفیری هستند. از سویی، هرکدام از این جریان‌ها و حتی تکفیری‌ها و نیز وهابی‌ها خود را سلفی و پیرو سلف می‌پندارند. سلفی گری روشی است که به تفسیر تحت اللفظی متون دین متوسل می‌شود و به سنت آغازین صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مراجعه می‌کند. از سوی دیگر، در میان مسلمانان سنی در مورد این که سلف صالح کیست اختلاف نظر وجود دارد و برخی آنان را شامل نسل اولیه همراهان پیامبر و برخی دامنه شمول را تا سه نسل بعدی پیامبر گسترش می‌دهند. (6) در حالی که سلفیه را می‌توان به چند شاخه تقسیم نمود:
یک. برخی ریشه سلفی گری را به آثار علمای قرون میانه باز می‌گردانند، که مدعی تفسیر ظاهری و تحت اللفظی متون دینی بودند؛ به ویژه داعیه‌های اولیه بازگشت به قرآن و سنت نبی که با احمد بن حنبل، ابن تیمیه و شاگردانش مرتبط است. (7)
دو. سلفی گری به منزله یک صفت، اصطلاحی مدرن است که سابقه آن به جنبش‌های اصلاح گرای قرن نوزدهم به ویژه جنبش‌های مرتبط با افکار محمد عبده و سید جمال الدین اسدآبادی بر می‌گردد.
با این تفکیک می‌توان فرق بین دو سلفی گری را به وضوح مشاهده نمود. سلفی گری که جریان‌های تکفیری و برخی گروه‌های تندرو وهابی ادعا می‌کنند از نوع اول بوده و با سلفی گری که محمد عبده و شاگردانش (سلفی گری مدرن) اشتراک چندانی ندارد. محمد عبده و شاگردانش نوعی سلفی گری اصلاح طلبانه و مدرنیستی را تبلیغ می‌کرد؛ در حالی که وهابیت نوعی جنبش سلفی متعصبانه، متحجرانه و در قالب تکفیر سایر مسلمانان به دنبال پالایش عمل دینی و اجرای شریعت بود. سلفی گری مدرن حاصل مواجهه با غرب و حاصل تلاش برای پیشرفت بود. در قرن بیست و یکم میان کسانی که خود را سلفی می‌نامند بر سر تعریف سلفی بودن مباحثات تندی جریان دارد.

سه. آسیب شناسی:

آسیب در لغت: به معنای آزار، گزند، درد، صدمه و... آمده است. (8) اما آسیب شناسی، شاخه‌ای از پزشکی است که به منشأ، ماهیت، علت و سیر بیماری‌ها می‌پردازد و از علم پزشکی به سایر علوم سرایت کرده است. (9) آسیب شناسی در این بحث متوجه جهان اسلام است. جهان اسلام در اینجا، همچون پدیده‌ای است که دچار آفت، آسیب و بیماری از سوی جریان‌های تکفیری شده است و از حالت مطلوبیت دور شده است و برای رسیدن به کمال و سلامت یک پدیده باید منشأ، ماهیت، علت و سیر آسیب و بیماری را، شناسایی و راه کارهایی برای رسیدن به شرایط مطلوب، مورد بررسی و اجرا قرار گیرد.

یک. آسیب شناسی جریان‌های تکفیری:

در بحت حاضر آسیب شناسی جریان‌های تکفیری در سه حوزه از دیدگاه مقام معظم رهبری بررسی می‌شود:
الف. آسیب شناسی جریان‌های تکفیری در حوزه باورها و اعتقادات؛
ب. آسیب شناسی جریان‌های تکفیری در حوزه اخلاق؛
ج. آسیب شناسی جریان‌های تکفیری در حوزه رفتار؛

الف. آسیب شناسی جریان‌های تکفیری در حوزه باورها و اعتقادات:

قبل از این که به آسیب شناسی جریان‌های تکفیری از دیدگاه رهبری بپردازیم ناچاریم به برخی از مهمترین جریانات عقیدتی تأثیرگذار بر این جریان‌ها اشاره کنیم تا درک آسیب شناسی این جریان‌ها راحت تر صورت پذیرد. در علت یابی تأثیرپذیری در سطح باورها و اعتقادات، می‌توان رگه‌هایی از افکار ابن تیمیه را در گروه‌های تکفیری مشاهده نمود. اکثر محققانی که درباره گروه‌های تفکیری و نیز وهابیت مطالعه کرده‌اند متفق هستند که در جایگاه ریشه یابی افکار این گروه‌ها، هیچ کس را نمی‌توان یافت که به‌اندازه ابن تیمیه اهمیت داشته باشد. ابن تیمیه مردی سرسخت در عقاید خود، تندخو در برابر مخالفان فکری، متعصب خصوصاً به شیعیان (تا جایی که به همین دلیل فضایل حضرت علی (علیه السلام) را انکار می‌کند.) ماجراجو، جنجالی و خود باور، بود به طوری که جز آراء و نظریات خودش، هیچ نظر دیگری را قبول نداشت. او عقل را سبب ضلالت و گمراهی می‌دانست و فقط به ظواهر الفاظ قرآن و حدیث نبوی و فتاوای صحابه اکتفا می‌کند. (10)
از شخصیت‌های مهم تاریخی دیگری که بر این گروه‌ها تأثیر گذار است، می‌توان به «محمد بن عبدالوهاب» اشاره کرد. او کسی بود که افکار و عقاید ابن تیمیه را به مرحله عمل درآورد. او با مطالعه آثار ابن تیمیه، مباحث نظری اش را به حیطه عمل وارد نمود. ویژگی اقدامات و افراط گرایی او عبارتست از: اکتفا نکردن به صرف دعوت، دست بردن به شمشیر که آن را امر به معروف و مبارزه با بدعت نامیدند، تخریب قبور، ضریح‌ها و زیارتگاه‌ها، قبور مشخص و...، توسعه مصداق بدعت و شرک و مهم تر از همه، گسترش دامنه تکفیر مسلمانان، از شاخصه‌های مهم این تفکر، تکفیر مسلمانان و تشبیه آنان به کفار جهال و مشرکان است. این حکم عامی است که شامل همه مسلمانان شده و به جز خود آنان، هیچ استثنایی نمی‌شناسد. محمد بن عبدالوهاب حتی مسلمانان معتقد به شفاعت، زیارت و... را از کفار و یهود بدتر می‌داند. (11)
ویژگی محوری تأثیرگذار بر رفتار و عملکرد وهابیت و نیز گروه‌های تکفیری که در توسعه مفهوم کفر و شرک اثر گذاشته است؛ برداشت اشتباه از مفهوم «توحید» می‌باشد. وهابیت در تلقی درست از مفهوم «توحید» دچار خطا شده است و تفسیر نادرستی از توحید الوهی و توحید ربوبی ارائه می‌دهند. در کنار این مسئله، تعصب و عدم قبول قول و نظر دیگران، در تشدید اقدامات آنان اثر گذاشته و آنان را از مسیر حق منحرف ساخته است و تطبیق مصادیق توحید و شرک را در نزد آنان مشتبه ساخته است. در متون وهابیت هیچ واژه‌ای به‌ اندازه «توحید» و «شرک» به کار نرفته است؛ توحید، موضوع محوری مذهب وهابیت است، به گونه‌ای که محمد بن عبدالوهاب آن را همان دین اسلام و دین الله می‌شمرد. (12)
علمای وهابیت معتقدند که توسل به غیر خدا، زیارت قبور و نماز خواندن در مکانی که قبر پیش روی انسان باشد، مخالف توحید بوده و لازمه توحید آن است که به غیر از خدا توسل نشود و از غیر او استمداد نگردد، اگر چه پیامبر اسلام باشد چرا که توسل، شفاعت و زیارت قبور از سنت پیامبر و سلف صالح نرسیده و قرآن نیز این عقیده را شرک می‌داند. (13) در نهایت «تکفیر مسلمانان» یکی از مهم ترین اصول مذهبی وهابیت می‌باشد. تکفیر مسلمانان دیگر و هر مسلمانی که با عقیده آنان هم رأی نباشد. برای روشن تر شدن نظر وهابیون، سخنانی از محمد بن عبدالوهاب را می‌آوریم او در جایی اعتقادش را چنین بیان می‌کند:
کسانی که متوسل به غیر خدا می‌شوند، همگی کفار و مرتد از اسلام هستند، و هر کسی که کفر آنان را انکار کند، یا بگوید که اعمالشان باطل است اما کفر نیست، خود حداقل فاسق است و شهادتش پذیرفته نیست و نمی‌توان پشت او نماز گزارد. در واقع دین اسلام جز با برائت از اینان و تکفیرشان صحیح نمی‌شود. انسان با ظلم از اسلام خارج می‌شود و به فرموده قرآن: (انَّ الشِّرکَ لَظُلمٌ عَظِیمٌ) (14) این که به ما می‌گویند ما مسلمین را تکفیر می‌کنیم، سخن درستی نیست، زیرا ما جز مشرکین را تکفیر نکرده ایم... . (15)
وی در جای دیگری اعتقادش را چنین بازگو می‌کند:
مشرکین زمان ما، گمراه تر از کفّار زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، به دو دلیل: اول آن که: کفار، انبیا و ملائکه را در زمان راحتی و آسایش می‌خواندند، اما در هنگام شدائد دین خود را برای خدا خالص می‌نمودند. ...دوم آنکه: مشرکین زمان ما کسانی را می‌خوانند که هم طراز عیسی و ملائکه نیستند. اکنون زمین از شرک اکبر که همان عبادت بت‌هاست پر شده: آمدن کنار قبر نبی، آمدن کنار قبر صحابی مانند طلحه و زبیر رفتن کنار قبر فردی صالح، خواندن آن‌ها هنگام سختی و نذر برای آن‌ها همه از جنس پرستش بت‌هاست که انسان را از اسلام خارج می‌کند... پس براستی که اینان مرتد بوده و خون مالشان حلال است. (16)
بنابر مطالب پیش گفته، به طور قطع و یقین می‌توان گفت که «جریان‌های تکفیری» بخش‌های عمده تغذیه فکری و عقیدتی خود را از وهابیت تندرو و ملهم از افکار ناصحیح ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب می‌گیرند. مسئله توحید و فهم ناقص جریان‌های تکفیری از آن، به صورت جدی در دیدگاه مقام معظم رهبری مورد توجه و آسیب شناسی قرار گرفته است. ایشان مسئله تاریخی «تخریب قبور ائمه بقیع» را در راستای ترویج و توسعه تکفیر سایر مسلمانان مورد اشاره قرار می‌دهند و جریان‌های تکفیری کنونی را از نظر عقیدتی دنباله رو جریان‌های وهابی و تکفیری گذشته می‌دانند:
تلخی دیگری که وجود دارد، این است که در میان مجموعه‌ی مسلمانان و امت اسلامی کسانی پیدا شوند که با افکار پلید و متحجر و عقب مانده و خرافی خود، تجلیل از بزرگان و برجستگان و چهره‌های نورانی صدر اسلام را شرک بدانند، کفر بدانند؛ واقعاً این مصیبتی است. اینها همان کسانی هستند که گذشتگانشان قبور ائمه (علیه السلام) را در بقیع ویران کردند. (17)
مقام معظم رهبری فکر، عقیده و روح حاکم بر این جریان‌ها را با صفاتی همچون «باطل»، «پلید» و «بداندیش» معرفی می‌کنند، عمق کج‌اندیشی و خلاف عقل و مروت این گروه‌ها تا جایی پیش می رود که هتک حرمت به ساحت بزرگان و مکان‌های مقدس را جزء وظایف دینی می‌شمارند و اگر جرأت و توانایی داشتند به قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم رحم نمی‌کردند:
... آن روز که در دنیای اسلام، از شبه قاره هند گرفته تا آفریقا، علیه این‌ها قیام کردند، اگر این‌ها جرأت می‌کردند، قبر مطهر پیغمبر را هم ویران می‌کردند، با خاک یکسان می‌کردند. ببینید چه فکر باطلی، چه روحیه‌ی پلیدی، چه انسان‌های بداندیشی، احترام به بزرگان را اینجوری بخواهند نقض کنند و هتک کنند و این را جزو وظائف دینی بشمرند! در آن وقتی که این‌ها بقیع را ویران کردند، این را بدانید؛ سرتاسر دنیای اسلام علیه اینها اعتراض کرد. عرض کردم؛ از شرق جغرافیای اسلام- از هند- تا غرب جغرافیای اسلام، علیه این‌ها بسیج شدند. (18)
عدم تعمق و به کار نگرفتن خرد و عقل، زمانی عمق فاجعه را زیاد می‌کند که این گروه‌ها ابزار دست سرویس‌های جاسوسی انگلیس و آمریکا می‌شوند و به تعبیر رهبری «اطاعت و عبودیت و خاکساری در مقابل طواغیت زنده را شرک و کفر نمی‌پندارند:
این‌ها به عنوان اینکه این کارها پرستش است، این اقدام‌های خبیث را می‌کنند! رفتن سر قبر یک انسانی و طلب رحمت کردن برای او از خدای متعال، و طلب رحمت کردن برای خود در آن فضای معنوی و روحانی، شرک است؟ شرک این است که انسان بشود ابزار دست سیاست‌های اینتلجیت سرویس انگلیس و سی. آی. ‌ای آمریکا و با این اعمال، دل مسلمانان را غمدار کند، آزرده کند. اینها اطاعت و عبودیت و خاکساری در مقابل طواغیت زنده را شرک نمی‌دانند، احترام به بزرگان را شرک می‌دانند! خود این، یک مصیبتی است. جریان تکفیری خبیث که امروز در دنیای اسلام به برکت برخی از منابع مادی، متأسفانه پول و امکانات هم در اختیار دارند، یکی از مصائب اسلام است... .
دامنه تأثیرگذاری افکار و‌ اندیشه‌هایی که از عربستان سعودی و به خصوص از عقاید مسموم وهابیت نشأت گفته از مرزهای کشورهای اسلامی فراتر رفته است از پاکستان، افغانستان، چچنستان، جاکارتا، سوریه و ... که نوع شدید جریان‌های تکفیری که با اعمال خشونت آمیز و افکار و عقاید پالایش نشده در کشور سوریه دست به جنایت‌های هولناک و در عراق به اعمال تروریستی روی آورده‌اند، به عنوان مثال، جریانی شبیه جریان‌ها و گروه‌های تکفیری امروزی در مصر با عنوان «التکفیر و الهجره» با رهبری فردی به نام «شکری مصطفی» شکل گرفته بود، عقاید آنان عبارت بود: از پنهان کردن عقاید تا زمانی که بتوانند قدرت را در دست بگیرند. از سوی دیگر، تکفیر جامعه تا پس از آن بتوانند به نبرد و مبارزه با آن بپردازند. (19)
مهم ترین خطر و انحراف افکار گروه‌هایی نظیر التفکیر و الهجره و نیز جریان تکفیری در دوران کنونی این است که مشکل جوامع اسلامی را «دشمن خارجی» از یهود و... نمی‌دانند بلکه با کافر و جاهل دانستن جوامع مسلمین با آن به مبارزه بر می‌خیزند. به همین علت، وقتی قضات نظامی در وقت محاکمه از شکری مصطفی درباره این که اگر «نیروی یهود» به مصر حمله کند، نظر شما چیست؟ شکری مصطفی در پاسخ گفت:
«اگر یهودیان یا هرکس دیگری به مصر حمله کنند، جنبش ما نباید در صفوف ارتش مصر با آنها به جنگ بپردازد بلکه برعکس باید به محل امن بگریزد.» (20)
این در حالی است که این گروه‌ها به راحتی در مواجهه با مسلمانان، آنان را به بهانه‌های واهی به قتل می‌رسانند. (21)
بنابر مطالب پیش گفته، یکی از آسیب‌های ریشه‌ای جریان‌های تکفیری از دیدگاه مقام معظم رهبری در سطح عقاید و باورها می‌باشد. عقاید و باورهایی که پایه ریز رفتار خشن گروه‌ها و جریان‌های تکفیری شده است.

ب. آسیب شناسی جریانهای تکفیری در سطح اخلاق:

از آسیب‌ها و مشکلات جریان‌های تکفیری که به نحو قابل ملاحظه‌ای در نحوه عملکرد این گروه‌ها تأثیرگذار است. عامل اخلاقی می‌باشد. می‌توان گفت در کنار عامل یا عوامل دیگری از جمله فرهنگی، عقیدتی، سیاسی و روانی، بر این جریان‌ها تأثیرگذار است. از نظر خصلت‌های فردی- روانی که به شدت بر جریان‌های تکفیری اثرگذار است. می‌توان به روحیه متعصب و بیزاری شدید فرد تکفیری اشاره نمود. بیزاری فرد تکفیری منجر به دور شدن از جامعه و پیوستن او به سازمان‌ها و گروه‌های مبارزه‌ای می‌شود. از سوی دیگر، کمال نابهنگام و دگماتیسم، یکی از مشکلات دیگری است که از نظر روانی فرد تکفیری به آن گرفتار است و در مراحل نخستین، نوعی سخت گیری شدید در عقاید و خودداری از وارد کردن ارزش‌های جدید است. در کنار این موارد، نوعی احساس پستی در میان گروه‌های تکفیری دیده می‌شود که نتیجه مستقیم بیزاری و ناتوانی آنها در یافتن جایگاه اجتماعی در جامعه است. سوء ظن شدید و دیدگاه توطئه آمیز نیز بخشی از مشکلات و آسیب‌های اخلاقی فرد متعصب و تکفیری را تشکیل می‌دهد. این جریان‌ها بی اعتمادی و سوء ظن شدید نسبت به سایر مسلمانان داشته و آنان را دارای مقاصدی بدخواهانه می‌دانند. (22)
از منظر رهبر انقلاب، ویژگی‌ها و عواملی که در سطح اخلاقی- فردی جریان‌های تکفیری مورد توجه قرار گرفته است و به نوعی با مطالب پیش گفته، همپوشانی دارد و به نحو قابل ملاحظه‌ای این ویژگی‌ها در گروه‌های تکفیری مشاهده می‌شود؛ عبارتند از:
الف. جهالت و ناآگاهی در کنار سطحی نگری و «خبث باطن» از مهم ترین عوامل گسترش پدیده تکفیر است. تکفیر و ناآگاهی در کنار تحجر و نارضایتی و انزجار از سایر مسلمانان و «خباثت درونی» به ویژه اگر به ناآگاهی و جهل مرکب آمیخته باشد و شخص جاهل باورش این باشد که داناست. رهبری در این زمینه، به توصیف گروه‌های تکفیری پرداخته‌اند:
این گروه‌های تکفیری نادان- حقیقتاً مناسب ترین صفت برای این‌ها نادانی است، اگرچه در آنها خباثت هم هست، اما جهالت مهمترین
خصوصیت این‌هاست- این‌ها را بایستی ما تا آنجایی که می‌توانیم، ارشاد کنیم؛ مردم را از این‌ها بترسانیم. (23)
ج. بدگمانی به دیگر مسلمانان و حمل آنان بر بدترین و دورترین محمل‌ها، تکفیری‌ها بیشتر با عینک تیره بدگمانی به دیگران می‌نگرند و دیگران در نگاه آنان همیشه سیاه هستند که هیچ حقی ندارند و هیچ نقطه روشن و انگیزه هدایتی در ایشان وجود ندارد. مقام معظم رهبری در توصیف این گروه‌ها آن را دارای «فکر باطل»، «روحیه‌ی پلید» و «انسان‌های بداندیش» معرفی کرده‌اند. (24)
د. بدفهمی و کج فهمی، مقصود از بدفهمی یا کج فهمی آن است که شخص از درک متون دینی یا عرفی که آن گونه است، ناتوان باشد چه رسد به درک ابعاد و مقصدهای آن‌ها. از این رو فهم نادرست به عوامل زیر بر می‌گردد: 1. سست‌اندیشی و نگاه سطحی به دین 2. نداشتن آگاهی کامل از دین و نقش آن در زندگی 3. نداشتن معیارهای فقهی درست نداشتن تسلط کافی بر قواعد و معیارهای تفسیری، حدیثی و نیز فقهی، اصولی و نیز عدم تشخیص و عدم شناخت شیوه درست استنباط و عمل می‌باشد. از ویژگی گروه‌های تکفیری این است که فاقد دیدگاهی کامل درباره اسلام از نگاه عقیدتی و قانون گذاری و درباره نقش اسلام در زندگی و موقعیت انسان در جهان بینی هستند. در این باره رهبری می‌فرمایند:
... علما و روشنفکران اسلام بنشینند و منشور وحدت اسلامی را تنظیم کنند؛ منشوری تهیه کنند تا فلان آدم کج فهم متعصب وابسته‌ی به این، یا فلان، یا آن فرقه‌ی اسلامی، نتواند آزادانه جماعت کثیری از مسلمانان را متهم به خروج از اسلام کند؛ تکفیر کند... . (25)

ج. آسیب شناسی جریان‌های تکفیری در سطح رفتار:

یکی از وجوه مهم دیگر، آسیب شناسی رفتاری گروه‌ها و جریان‌های تکفیری است. این جنبه، به شدت مرتبط با آسیب شناسی در حوزه عقیده و اخلاق است. مهمترین ویژگی جریان‌های تکفیری در دو جنبه فردی و جمعی قابل ذکر است:
الف. در جنبه فردی مهم ترین ویژگی جریان‌های تکفیری را می‌توان ستیزه جویی، خشونت، فساد انگیزی، ترور و در نهایت جنایت و خونریزی، (26) از آسیب‌های رفتاری جریان‌های تکفیری شمرده می‌شود. علاوه بر ویژگی‌های فوق، جریان‌های تکفیری دارای افراط گرایی دینی و سخت گیری در اجرای حدود و احکام و نیز ناشکیبایی در تحمل عقاید سایر مسلمانان هستند که می‌توان ویژگی‌های فردی دیگری نظیر نداشتن معیار درست، لجاجت، سخت گیری بر خویشتن و دیگران و حماقت و شتابزدگی را به موارد فوق اضافه نمود. از سوی دیگر، رفتار ستیزه جویانه با سایر مسلمانان و تکفیر آنان در اثر اعتقاد به این که عقاید غیر خودی و مخالف با عقیده آنان «گمراه»، «مشرک» یا «کافر» هستند. (27) در این باره رهبری معتقدند که تحجر و خشونت و ترور این جریان‌ها همراه با سکوت مجامع بین المللی است:
حمایت صریح از تروریسم، خب ملاحظه می‌کنید در همین قضایای منطقه، کسانی هستند که جگر طرف را از سینه اش در می‌آورند و جلوی دوربین تلویزیون‌ها گاز می‌زنند، قدرت‌های اروپایی هم می‌نشینند در اروپا، منتها احتیاط می‌کنند و نمی‌گویند ما به او کمک می‌کنیم، می‌گویند ما به این جبهه‌ی معارض کمک می‌کنیم؛ اینجوری است دیگر یعنی صریح از تروریسم، آن هم تروریسم خشن، وحشی، سبع، این‌ها حمایت می‌کنند. (28)
ب. در جنبه اجتماعی (امت اسلامی و در جامعه بین المللی) مهم ترین ویژگی جریان‌های تکفیری عبارتند از:
الف. مخالفت با عقلانیت و نوگرایی، جریان‌های تکفیری در میان ملل مسلمان و سایر ملل، جریان‌هایی کاملاً مخالف با عقلانیت و نوگرایی و همراه با خشونت طلبی و جنایتکاری شناخته می‌شوند. (29)
ب. ایجاد کننده تفرقه میان مسلمانان (همان) رهبری با اشاره به رفتار این گروه‌ها در اختلاف افکنی بین مسلمین اشاره می‌کنند که اختلاف در ذات مذاهب همیشه وجود داشته و این مشکلی به وجود نمی‌آورد. مشکل زمانی آغاز می‌شود که اختلاف عقیدتی به اختلاف روحی، رفتاری و به درگیری و ستیزه گری منجر شود که جریان‌های تکفیری کنونی به شدت در حالی اختلافی پراکنی و ستیزه جویی و فساد گری در امت اسلامی هستند. (30)
از سویی دیگر، رهبری حمایت مالی برخی از کشورها در «تهدید»، «تکفیر»، «ترور و بمب گذاری» و «ریختن خون مسلمانان» را در راستای برافروختن کینه‌ها و اختلاف‌ها بر می‌شمارند. که هدف آنان از بین بردن یکپارچگی امت اسلامی است در حالی که همکاری در فقه، تاریخ و حدیث طبیعی و اجتناب ناپذیر است. (31) نمود اقدامات و کارهای تکفیری در راستای اختلاف افکنی بین مسلمین را می‌توان مواردی را اشاره کرد به عنوان مثال: معطل گذاشتن جوامع اسلامی، (32) ترویج افراط گری انحرافی و تکفیر به نام اسلام و به شریعت (همان)، خشنودی دشمنان اسلام (همان) و خطر بازار را جریان‌های کفیری تلاش برای بدبینی مسلمین از شیعه و اهل سنت، نسبت به یکدیگر را می‌توان اشاره کرد، در این باره رهبری معتقدند:
حضور نیروهای تکفیری که امروز متأسفانه در برخی از نقاط منطقه فعالند، خطر بزرگشان این نیست که بیگناهان را می‌کشند، آن هم جنایت است، بزرگ است؛ اما خطر بزرگ این است که دو گروه شیعه و سنی را نسبت به هم بدبین می‌کنند؛ این خیلی خطر بزرگی است؛ جلوی این بدبینی را باید بگیریم. (33)
ج. نابود کننده تمدن و فرهنگ (فرهنگ و تمدن اسلامی و غیر اسلامی) محسوب می‌شوند. مقام معظم رهبری در تبیین آسیب و موانع و چالش‌های رفتاری که جریان‌های تکفیری در سه زمینه اجتماعی به وجود می‌آورند؛ معتقدند:
«سلفی گری»... اگر به معنای تعصب و تحجر و خشونت میان ادیان یا مذاهب اسلامی ترجمه شود، با نوگرائی و سماحت و عقلانیت- که ارکان تفکر و تمدن اسلامی‌اند- سازگار نخواهد بود و خود باعث ترویج سکولاریزم و بی دینی خواهد شد. (34)
از این رو، رهبری معتقدند که جریان سلفی- تکفیری منجر و باعث ترویج سکولاریزم می‌شوند از آن رو که هیچ عقل سلیمی تعصب، تحجر و خشونت را بر نمی‌تابد چه در داخل امت اسلامی و چه در سایر ملل و ادیان و الگوی اسلام تکفیری یک خطر برای‌اندیشه ناب اسلامی محسوب می‌شود، چرا که چهره‌ای غیرواقعی و کاذب و دروغین و زشت از اسلام به تصویر می‌کشد.
د. تقویت کننده دشمنان اسلام: این جریان‌ها به شدت از سوی سرویس‌های جاسوسی آمریکا و انگلیسی و رژیم صهیونیستی تقویت می‌شوند:
سرویس‌های جاسوسی آمریکا و اسرائیل پشت سر این گروه‌های افراطی و تکفیری هستند، ولو عوامل و پیاده نظامشان هم خبری ندارند که پشت سر قضیه چیست؛ اما رؤسایشان می‌دانند... . (35)
مقام معظم رهبری در آسیب شناسی جریان‌های به ظاهر اسلامی تکفیری که مطلوب آمریکا و انگلیس هستند به تعارض رفتار و عملکرد این جریان‌ها با مشی و رفتار اسلامی- قرآنی اشاره می‌کنند، جایی که جریان‌های تکفیری دست آشتی به سوی آمریکا دراز می‌کنند و رژیم صهیونیستی را تحمل می‌کنند در حالی در درون امت اسلامی جنگ‌های قبیله‌ای و مذهبی راه می‌اندازند به تعبیر رهبری «اشداء علی المؤمنین و رحماء با کفار» هستند که بر عکس‌اندیشه ناب قرآنی است. (36) رهبری اشاره می‌کنند که هیچ شکی وجود ندارد که جریانی که مسلمانان را به مسلمان و کافر تقسیم کند و مسلمان‌ها را به جان یکدیگر بیاندازد برنامه ریزی دستگاه‌های جاسوسی دولت‌های استکباری است:
... امروز در دنیا، تحریکات ایمانی و عقیدتی برای به جان هم‌انداختن مسلمانان، به وسیله‌ی دست‌های استکباری انجام می‌گیرد. یک عدهّ ای، عده‌ّای را تکفیر می‌کنند؛ عدهّ‌ای علیه عدهّ‌ای دیگری شمشیر می‌کشند؛ برادران به جای همکاری با یکدیگر و گذاشتن دست در دست یکدیگر، علیه برادران دست در دست دشمنان می‌گذارند! جنگ شیعه و سنی به راه می‌اندازند و تحریکات قومی و طائفی را لحظه به لحظه افزایش می‌دهند... . (37)
از این رو، دشمنان اسلام به خاطر این که موجودیت رژیم غاصب صهیونیستی به خطر نیفتد، به حمایت و راه‌اندازی جریان‌های تکفیری‌ها پرداخته‌اند که تمامی مسلمین در تیررس این جریان‌ها قرار دارند. (38)

دو. راهکارهای برون رفت از آسیب‌ها و مشکلات جریان‌های تکفیری

بعد آسیب شناسی جریان‌های تکفیری در سه عرصه اعتقادات، اخلاقی و رفتار، به تبیین راهکارهای برخورد با جریان‌های تکفیری از دیدگاه مقام معظم رهبری خواهیم پرداخت. را در مورد جریان‌های تکفیری، رهبری تأکید می‌کنند که جریان‌های تکفیری از پایگاه اجتماعی و جایگاه مردمی در دنیای اسلام برخوردار نیستند، چرا که در جریان تخریب قبور ائمه بقیع، دنیای اسلام از «شرق جغرافیای اسلام تا غرب آن» علیه آنان قیام و اعتراض کرد. (39)
برای برون رفت از خطر جریان‌های تکفیری، راهکارهایی از دیدگاه مقام معظم رهبری برجسته شده است که مهم ترین آن، در دو عرصه ظهور و بروز داشته است که عبارتند از: الف. راهکارهای فکری- فرهنگی ب. راهکارهای سیاسی.

الف. راهکارهای فکری- فرهنگی:

یک. تقویت گفت و گو و تقریب مذاهب اسلامی:

برای برخورد با جریان‌های معاند و تکفیری و خلاف موازین عقل و شرع «تقریب مذاهب» کارآترین روش برای رفع سوء تفاهمات و سوء برداشت‌هاست. واقعیت آن است که اختلافات در هسته مذاهب قابل رفع و رجوع نیست اما امکان گفت و گو در جهت حل اختلاف در آرا و نظرات فقهی وجود دارد. (40) در این زمینه مقام معظم رهبری می‌فرمایند:
ما از آغاز با توجه به این مکر شیطانی، همواره اصرار بر وحدت فرق مسلمین داشته و کوشیده ایم این فتنه گری را خنثی کنیم و بحمدالله با تفضل الهی توفیقات فراوان نیز داشته ایم، که یکی از آخرین آن‌ها، تشکیل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی است... . (41)
تقریب مذاهب فرصتی برای تقویت تبادل نظر می‌باشد و به مذاهب اسلامی کمک می‌کند تا پیام خود را انتشار دهند و به هم‌اندیشی با یکدیگر برای انتقال‌اندیشه و تبادل نظر در مسائل اجتماعی، فقهی، عقیدتی و سیاسی مبادرت نمایند. تقریب مذاهب؛ موجب می‌شود که مذاهب اسلامی به عنوان یک نظام گفتاری، با بهره گیری از نمادهای زبانی، موجب اتصال حلقه‌های به هم پیوسته و تنظیم روند حرکت‌اندیشه اسلامی شوند. از این رو تقریب مذاهب، وسیله‌ای ارتباطی برای شکل گیری و تحول فکرى و گستره‌ای برای رشد و پختگی و منطقی شدن، قلمداد می‌گردد. از سوی دیگر، تقریب مذاهب موجب وارد شدن نخبگان فکری جهان اسلام به یک متن اسلامی می‌گردد به نوعی که به رغم تفاوت‌های مذهبی، نوعی رابطه بینا متنی، بینا گفتمانی و بینا ذهنی میان آنان برقرار می‌شود که زمینه‌ای برای تعامل افکار و آشنا سازی دیگران با‌اندیشه‌ها و بنیان‌های فکری و ارزشی خود در عین شناخت رویکردها و بنیان‌های ارزشی با سایر مذاهب و فرهنگ‌ها می‌انجامد و موجب اهتمام به پدیده‌های همچون مشارکت، تعاون، صلح، همکاری، مردم سالاری، باورمداری، اعتقادگرایی، اخلاق محوری و ... می‌گردد و به طرفداران مذاهب اسلامی چگونه گفتن و چگونه ارتباط برقرار کردن را بر اساس تعامل دو سویه می‌آموزد. و موجب دستیابی به وفاق جمعی و تلاش برای وصول به اجماع نظر بر سر اصول و قواعد عمل جمعی عام در جهان اسلام می‌شود. (42)
از راه کارهای پیشنهادی مقام معظم رهبری در ارتباط با تقریب مذاهب و گفت و گو، در راستای مقابله با خطر جریان‌های تکفیری، توجه به فریضه الهی- سیاسی حج است.
از منظر رهبری، کنگره عظیم حج می‌تواند در کم کردن فاصله‌ها، بیگانه پنداری مسلمانان و نیز در تبلور معنای اخوت و برادری مؤثر واقع شود و منجر به دفع و از بین رفتن جریان‌های تکفیری می‌شود. (43)
موضوع دیگری که رهبری در امتداد فریضه حج و نتایج آن، در راستای عدم رشد و نمو جریان‌های تکفیری یادآوری می‌کنند، «تبادل فرهنگ اسلامی ناب میان مسلمانان» است. تقویت گفت و گو در حج، یعنی در مکان‌ها و زمان‌هایی که ولو به صورت ظاهری همه مسلمانان به یک شکل در می‌آیند. در این زمینه ایشان معتقدند:
یک نکته‌ی اساسی دیگر که باز نقطه‌ی قوت حج است و مایه‌ی اقتدار حج است، این است که فرهنگ اسلامی ناب میان مسلمانان تبادل پیدا کند، تجربیات اسلامی میان مسلمان‌ها تبادل پیدا کند. (44)
با تبادل فرهنگ ناب اسلامی میان مسلمانان جریان‌های تکفیری مجال ظهور و بروز نخواهند یافت.

دو. تقویت تفاهم و گفت و گو و پرهیز از اختلاف افکنی و نمودهای تشدید آن از جمله توهین و تخریب سایر مذاهب اسلامی:

رهبر انقلاب در کنار تقویت تقریب مذاهب اسلامی راهکارهای دیگری را در راستای «تفاهم» و «گفت و گو» پیشنهاد می‌دهند و همواره توصیه و تأکید به دوری و پرهیز از اختلاف افکنی‌های فکری- عقیدتی می‌کنند و یادآور می‌شوند که نمودهای اختلاف افکنی از جمله توهین و تخریب سایر مذاهب باید متوقف شود و نیز باید به نوعی از تفاهم بین مذاهب اسلامی از جمله شیعه و اهل سنت رسید:
... علمای شیعه و سنی با هم جلسه بگذارند، تفاهم کنند، با هم حرف بزنند. ما کارهای مشترکی داریم... یک امور مشترکی وجود دارد؛ یک دردهای مشترکی هست که درمان‌های مشترکی دارد. عالم شیعه در بین مردم خود، عالم سنی در بین مردم خود نفوذ دارند؛ از این نفوذ استفاده کنند، این مشکلات مشترک را برطرف کنند. (45)
رهبری به برخی از مصادیق «شیعه ستیزی» و نیز «سنی ستیزی» در راستای اختلاف انگیزی بین مسلمین اشاره کرده و به مسلمانان توصیه می‌کنند که فریب روش‌های دشمنان اسلام را نخورند:
در بعضی از کشورهای اسلامی مثل ریگ پول می‌ریزند برای این که در بین سنی‌ها اجتماع ضد شیعه درست کنند. این از این طرف ؛ از آن طرف هم به یک گوینده‌ی به اصطلاح شیعی پول می‌دهند که در تلویزیون، به نام شیعه، ام المؤمنین عایشه را متهم کند، قذف کند، اهانت کند. روش‌ها این‌هاست. شما در مقابل این روش‌ها چه کار می‌کنید؟ سنی چه کار می‌کنی؟ شیعه چه کار می‌کنی؟ از کارهای این‌ها گول نخوریم. اختلاف برای آن‌ها بیشترین و بزرگ ترین نعمت است. (46)
راهکار رهبری در ارتباط با مقابله با ترفند دشمنان اسلام در خاموش کردن آتش نزاع‌های مذهبی را «بالا بردن آگاهی و بینش» اسلامی و به کارگیری عقل و خرد را در این زمینه پیشنهاد می‌دهند که این مهم از طریق نویسندگان، روشنفکران، نخبگان فکری، فرهنگی و سیاسی قابلیت به روز دارد. (47)

سه. بازگشت به قرآن و فهم آن با میزان عقل و خرد:

مقام معظم رهبری به یکی از راه کارهای کلیدی در حل مسائل جهان اسلام و برون رفت از مشکلاتی نظیر جریان‌های تکفیری اشاره می‌کنند:
ما مسلمان‌ها باید قرآن را، اسلام را درست بفهمیم و با میزان عقل و خرد خودمان و با راهنمایی‌اندیشه‌ی بشری و اسلامی، به اعماق تعالیم پیامبر اسلام و این پیام‌ها برسیم. وقتی از پیام اسلام غفلت کردیم، که قرآن کریم فرمود: (وَقَالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا) (48). وقتی قرآن را مهجور کردیم، به مفاهیم قرآن درست نگاه نکردیم، مجموعه‌ی مفاهیم قرآنی را که یک منظومه‌ی کامل برای زندگی انسان است، درست ندیدیم، آن وقت لغزش پیدا می‌کنیم، و نیروی خرد ما هم نمی‌تواند فهم درستی از مفاهیم قرآنی پیدا کند. (49)
یکی از راهکارها در زمینه مقابله با تفرقه انگیزی، دقت و بازگشت به قرآن است که از منظر رهبری «دنیای اسلام تشنه حقایق قرآن است.» و قرآن «راه سلامت»، «راه عزت» و «امنیت روانی» و «سبک زندگی درست» را به انسان‌ها یاد می‌دهد. (50) رهبری اشاره می‌کنند که قرآن بنا به آیه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا) (51) آحاد مسلمانان را به وحدت دعوت کرده است. و از سویی نقطه مقابل این آموزش قرآنی، آموزش استعماری است که اختلاف میان مسلمانان را پدید می‌آورد. (همان) در زمینه اختلاف میان مسلمانان که خلاف منطق قرآنی است می‌فرمایند:
یکی از دستورهای قرآن این است که آحاد امت اسلامی با یکدیگر متحد باشند... اختلاف میان مسلمانان یک عده، یک عده‌ی دیگر را تکفیر کنند، لعن کنند، خود را از آن‌ها بری بدانند. این چیزی است که امروز استعمار می‌خواهد؛ برای اینکه ما با هم نباشیم... . (52)

چهار. لزوم هوشیاری نخبگان و بزرگان علمی- فرهنگی در آگاه سازی امت اسلامی:

از سویی دیگر، مقام معظم رهبری برای برون رفت از مشکلات جریان‌های تکفیری به بزرگان علمی، روشنفکران و بزرگان سیاسی در جهان اسلام توصیه می‌کنند که به «آگاه سازی» و محکوم کردن جریان‌های تکفیری بپردازند:
این‌ها اگر چنان چنان چه به وسیله‌ی مسلمان‌ها به طور کامل محکوم نشوند و بزرگان علمی و بزرگان روشنفکری و بزرگان سیاسی وظیفه‌ی خودشان را در مقابل این‌ها انجام ندهند، این فتنه‌ها به اینجاها منحصر نمی‌ماند؛ بلایی به جان جامعه‌ی اسلامی می‌افتد و روز به روز این آتش توسعه پیدا می‌کند. باید جلوی این فتنه‌ها را بگیرند؛ چه از طرق سیاسی، چه از
طرق فتواهای دینی، چه از طرق مقاله‌های روشنگر نویسندگان و روشنفکران و نخبگان فکری و سیاسی در دنیا. (53)
از منظر رهبری جریان‌های تکفیری برای جهان اسلام به مثابه سم هستند که باید از بدنه جهان اسلام خارج شوند:
امروز کسانی هستند که سلاحشان تکفیر است؛ ابائی هم ندارند که بگویند ما تکفیری هستیم؛ این‌ها سم‌اند. خب، این سم را باید از محیط اسلامی خارج کرد... . (54)

ب. راه کارهای سیاسی:

یک. تقویت همگرایی و وحدت میان مسلمین:

مسئله وحدت اسلامی یکی از راه

کلماتی برای این موضوع

کتاب‌شناسی تقریب مقدمه وحدت اجتماعی و پرهیز از تفرقه‌های سیاسی‌ـ مذهبی از دستورهاى اکید قرآن کریم و پرسمان دانشجویی اندیشه ی سیاسیخود این صلح و شرایط امام حسنع همه‌اش یک مکر الهی بودیعنی اگر امام حسن می‌جنگید و در مدیریت حوزه علمیه استان قم اخبار موضوعاتی را که …با توجه به اینکه تاکنون بیش از موضوع اخذ شده در اداره مدارک علمی حوزه علمیه استان پایگاه اطلاع رسانی ارتش جمهوری اسلامی ایران … چهارشنبه معاون عملیات قرارگاه پدافند هوایی افزایش توان موشکی، راداری و


ادامه مطلب ...

نقش مقام صدارت «رئیس اوقاف» در حکومت صفوی

[ad_1]

چکیده:

براساس آثار و اسناد مربوط به وقف در ایران، موقوفات منقول و غیرمنقول از زمان ورود اسلام به ایران و پیش از آن وجود داشته که بسیاری از آنها با حمله مغول به تاراج رفته اسـت. با روی کار آمدن حکومت های ایرانی و بازسازی سازمان اوقاف به ویژه صفوی، تحت مدیریت عالمان دین شناس ـ که در رأس آنان مقام صدارت قرار داشت ـ روند وقف و نحوه مدیریت اوقاف رشد فزاینده ای یافت.
با ایجاد یک ساختار دیوانی دینی در حکومت صفویه، تمام موقوفات سلطنتی و غیرسلطنتی کشور تحت نظارت منصب صدارت قرار گرفت و متصدی این سمت که «صدر» نامیده می شد، بر کار متولیان و نحوه مصرف عواید وقف نظارت کامل داشت .
همراهی ساختار دینی با ساختار سیاسی در حکومت صفوی سبب افزایش موقوفات بزرگ به دست اعضای خاندان سلطنتی شد. شاه عباس اول را می توان واقفی بزرگ به شمار آورد؛ زیرا همه املاک سلطنتی و خالصه جات خود را وقف دوازده امام کرد و بسیاری از بزرگان نیز به پیروی از هیأت حاکمه، به وقف پرداختند، به گونه ای که شمار اوقاف در این دوره به بالاترین حد خود رسید.

کلید واژه ها:

وقف، ایران، صفویه، صدارت، صدر، وزیر موقوفات، مستوفی موقوفات، سرکار فیض آثار .

مقدمه

خاندان صفوی بعد از ارتقا به مقام شهریاری، ساختار دیوانی کهن ایرانی را که در یک سده قبل از صفویان، منصب صدارت در آن به عنوان منصبی برجسته پذیرفته شده بود، در خدمت اهداف سیاسی و مذهبی خود قرار دادند. اوقاف در این دوره با ترویج مذهب تشیع گسترش یافت و شمار فراوانی از مدارس، مساجد، امامزاده ها، تکیه ها و سایر مؤسسات دینی و غیردینی، در عمل با درآمد موقوفات اداره می شدند.
در مدارس، مدرّسان و طلاب از درآمد موقوفات بهره می بردند؛ و بنیانگذاران بر شمار موقوفات آنها می افزودند، که این امر به رونق علم و بهبود زندگی اهل علم کمک می کرد.
این روند به تدریج سبب پدید آمدن یک ساختار دیوانی دینی شد که متشکل از شمار فراوانی از اعضا و دارای سلسله مراتب بود که بنا بر تشکیلات دیوانی صفوی، هر شخص منصفی خاص داشت. دارندگان این مناصب، همانند دیگر اعضاء دیوان سالاری صفوی از مواجب سالیانه برخوردار می شدند و مجموعه عظیم موقوفات سلطنتی و مردمی از طریق یک شبکه منظم دیوانی دینی به ساختار نهاد وقف پیوند می یافت.
مهم ترین و برجسته ترین عضو ساختار دیوانی دینی، یعنی «صدر»مسئول ارشد اوقاف بود و همه آنچه در ساختار نهاد وقف می گذشت، جز با تأیید نهایی وی صورت اجرایی نمی یافت.
بدین گونه قسمت عمده فعالیت «صدر» صرف نظارت کامل بر کار متولیان اوقاف و نحوه جمع آوری و مصرف عواید موقوفات می شد.
ما در این مقاله ابتدا به مرور اجمالی وضعیت وقف در دوران قبل از صفویه می پردازیم؛ آنگاه به نقش «صدر» به عنوان رئیس اوقاف و بررسی عملکرد وی و کارکنان اوقاف در دوره صفویه خواهیم پرداخت.

وقف قبل از دوره صفویان

موقوفه از کلمه وقف اشتقاق یافته که از جمله به معنی «پابرجا» اسـت؛ و اصطلاحاً به معنی چیزی اسـت که نمی توان آن را تغییر داد و در آن دخل و تصرف کرد. در اصطلاح دینی چیزی اسـت که نذر مسجد و اماکن مقدس و اعمال مذهبی شده باشد.(1)
از صدر اسلام تا زمان حمله مغول کم و بیش اوقاف وجود داشته اسـت، اما پس از تهاجم مغول به ایران و قتل و غارت همه گیر، اموال موقوفه منقول و غیرمنقول به تاراج رفت و خان ها و سرکردگان ایلات، املاک وقفی را تصاحب کردند؛ و چنان شد که دیگر از وقف و موقوفه جز نامی باقی نماند.
این مسئله تا زمان اسلام آوردن ایلخانان ادامه یافت و ستیز بین طبقه روحانی و اشراف فئودال ایلی بر سر املاک وقفی باقی بود؛ زیرا گروه دوم در صدد دست اندازی به املاک و مؤسسات وقفی بودند و موفقیت نیز با آنها بود.
گویاترین گواه بر این مدعا دفتر کوچک منظومی به نام «کارنامه اوقاف» اسـت که آن را شاعری دلسوخته به نام تاج الدین نسایی در قالب مثنوی به سال 667 هـ .ق سروده اسـت و چگونگی برافتادن سازمان اوقاف و ابعاد دخل و تصرف های عمّال جور را بر ما آشکار ساخته اسـت .
خلاصه کلام وی آن اسـت که در عهد عزّالدین طاهر وزیر و فرزندش وجیه الدین زنگی، در منطقه خواف کار اوقاف مرتب و منظم شد و قوام الدین نامی که از جانب آن وزیر مأمور کار بود توانست این مهم را به انجام رساند: وقف را رونقی پدید آمد
وین در بسته را کلید آمد
ولی مفت خوارانی که از مال اوقاف می خوردند، در این ناحیه همچنان فراوان بودند وکاری جز لهو و لعب و بی ناموسی و بی عفتی نداشتند. تا آنکه به تدریج دیوانیان ایران موفق به تسلّط بر امور شدند و روحانیون را از گوشه و کنار گرد آوردند. تشکیلات اوقاف بازسازی شد و ضعف مغولان در ناتوانی امور دیوانی، به فرهیختگان ایرانی همچون دو برادر جوینی، خواجه نصرالدین طوسی و ... مجال داد تا فرهنگ ملّی و اندیشه دینی اسلام را که به سرعت راه زوال می پیمود احیا کنند.
خواجه نصیرالدین به منظور احیای اوقاف، تصدی غیر رسمی تشکیلات آن را برعهده گرفت و کارگزارانی به سراسر مملکت گسیل داشت و دفاتر گوناگون و منظمی ترتیب داد تا املاک وقفی از نوع زمین های مزروعی، حمام ها، دکّان ها، کاروانسراها، کارگاه های صنعتی، نهرها، آسیاها و غیره بار دیگر شناسایی و در دفاتر ضبط گردند.
بدین ترتیب تا زمان وفات وی کار اوقاف تا حدودی سر و سامان یافت، هر چند خیلی کسان به تیغ فرزندان چنگیزخان جان باختند. سرانجام با مسلمان شدن برخی از ایلخانان چون اولجایتو، غازان و ... و برچیدن بساط آیین های بودایی و شمنی از این گستره، آن هم به دست خودشان، و به تبع آن، اقدام به انجام اصلاحات عدیده به دست همین فاتحان، زمینه های استقرار فرهنگ اسلامی مجدداً فراهم شد، که این همه از به ثمر نشستن تلاش ایرانیان و کامیابی تاریخی آنها در واداشتن فاتحان به تبعیت از فرهنگ و تمدن اسلامی حکایت می کند.
این امر به ویژه در زمان غازان خان عینیت یافت؛ چه، در زمان وی دین اسلام رسمیت خود را به نحو قاطع بازیافت و فرامینی جدید به منظور تقویت مراکز دین و مؤسسات وابسته به آن صادر گردید.
غازان خان برای روحانیون تشکیلاتی جدید ایجاد کرد و یک نفر را به عنوان صدر بزرگ تعیین نمود.
صدر، قضات ولایات را به قضاوت منصور می کرد؛ همچنین تعیین امامان جماعت، مدرّسان مدارس و متولیان اوقاف عمومی کشور را نیز عهده دار بود.
در دوره تیموریان، آق قویونلوها و قراقویونلوها، با توسعه اوقاف، نظارت بر آنها نیز به عهده مقامات مذهبی گذاشته شد و موقعیت صدر بیش از پیش تحکیم گشت. (3)
در این رابطه ویلم فلور می نویسد:
«طی دوره زمامداری تیموریان، همچنین در دوره حکومت قراقویونلوها و آق قویونلوها، «صدر» رئیس تمام مقامات مذهبی (مناصب شرعیه) و نیز متصدی تمام موقوفات مذهبی بود؛ و به همین دلیل تأکید می شد که صدر باید فردی سید فرهیخته و اسوه رفتاری و مدیری مجرب باشد.
در دوره تیموریان، صدر در رأس متولیان خاص و عام، متصدیان امور شرعیه، اهل امامت و نقبا، سادات، قضات، محتسبان، خطبا، ائمه، مدرسان، اصحاب فتوا، متولیان و متصدیان امور اوقاف قرار داشت. او این مقامات مختلف زیردست را منصوب یا عزل می کرد و نسبت به عملکرد آنان مسؤولیت داشت. همچنین می بایست بر میزان برخودداری آنان از رفاه اجتماعی نظارت می کرد. علاوه بر این، صدر وظیفه داشت که رفتار و کردار صحیح مذهبی را در اجتماع گسترش دهد و مواظب باشد که احکام مذهبی در جامعه ملحوظ و عملی گردد.
صدر متصدی اداره موقوفات هم بود و باید مراقبت می کرد که موقوفات ـ اعم از دولتی و شخصی ـ به خوبی اداره شوند.
صدر همچنین مسؤول انتصاب تمام اشخاصی بود که استحقاق اداره امور را داشتند. اداره مساجد و مدارس، و رسیدگی به اوضاع و احوال افرادی نظیر: سادات، فقها و شیوخ و نیز دستگیری از فقرا، نیازمندان و ایتام از جمله وظایف او بود. این منصب غالب اوقاف به بیش از یک نفر واگذار می شد».(4)

«صدر» رئیس اوقاف در دوره صفویه

در فرمانروایی صفویان، به دلیل دگرگونی های چشمگیر سیاسی و مذهبی ایران، ساختار و کارکردهای نهاد وقف تا اندازه زیادی با ادوار پیش از آن تفاوت یافت.
در دوره صفویه با گسترش و ترویج مذهب تشیع، اوقاف رشد فزاینده ای یافت و شاه اسماعیل اول برای اداره جامعه اسلامی ایران به عالم و فقیهی نیاز داشت تا هماهنگ با سیاست های او، امور دینی جامعه را اداره کند. بدین جهت از میان عالمان سید، یکی را به عنوان «صدر» برگزید تا به طور رسمی ناظر بر مسائل دینی و اوقاف و پشتوانه علمی و فکری او در اقداماتش باشد.
چنین مقامی تقریباً از اوان تشکیل دولت صفوی مهم ترین مقام مذهبی ایران بوده اسـت و بیان شده که شاه اسماعیل مؤسس این مقام در میان صفویان بوده اسـت، اگر چه قبل از آن نیز این مقام در دولت های تیموری و ترکمان وجود داشته اسـت. (5)
کمپفر نیز با اشاره به موقعیت «صدر» می نویسد:
«قسمت عمده فعالیت اداری وی وقف آن اسـت که عواید حاصل از موقوفات دینی را به مصرف صحیح برساند. او که بر تمام مساجد، موقوفات و اماکن متبرکه ریاست فائقه دارد، محقّ اسـت که شهریه و حقوق برای متولّیان، کارکنان، خدّام، مدرّسان، طلاب وعاظ و روحانیون ـ از هر درجه و مرتبه ـ به تشخیص خود و برحسب کفایت آنها تعیین کند؛ بر آن بیفزاید؛ از آن بکاهد و یا به طور کلی آن را قاطع کند. به همین ترتیب وی شخصاً بر حسب تشخیص خود روحانیون عالی مقام شیعه را به کار منصوب می دارد و یا دستور می دهد که روحانیون برجسته محلی آنها را منصوب کنند». (6)
به طور کلی در دوره صفویه، صدر به عنوان فقیهی که به طور طبیعی حکم مرجع تقلید رسمی کشور را داشت مطرح بود و غالباً به دلیل نظارت گسترده صدر بر بخش موقوفات، به او «صدر موقوفات» هم گفته می شد.
در تاریخ عالم آرای عباسی وظایف «صدر» چنین بیان شده اسـت: «چون در این دودمان ولایت نشان، منصب صدارت عبارت از تقدیم سادات و ارباب عمایم و تکفّل مهمات ایشان و ضبط اوقاف و رسانیدن وجوه بر معارف شرعیه اسـت، به جز سادات عظیم القدر فاضل، به دیگری تفویض نمی یابد.»(7)
اما به مرور با افزایش کارهای اداری و حکومتی، به خصوص رسیدگی به امور اوقاف و قضا از یک سو و برآمدن منصب شیخ الاسلام از سوی دیگر، ارزش اجتماعی «صدر» در حد یک مقام رسمی درباری تنزّل یافت.
طی دوران طولانی فرمانروائی شاه طهماسب اول، همراه با شکل گیری و تثبیت نهاد دینی در ایران، نهاد وقف نیز رفته رفته گسترش یافت. براساس آگاهی های موجود، او مقدار زیادی موقوفه برای آستانه حضرت عبدالعظیم در ری و قم معین کرد؛ (8) و در این زمان، مقام «صدر» به دو نفر تفویض شد: صدر خاصه و صدر عامه.
صدر خاصه، سرحد شاخص قدرت در مسائل مربوط به پیشوای روحانیون، اداره موقوفات سلطنتی و نماینده شرع در محکمه دیوان بیگی بود؛ و صدر عامه یا صدر الممالک نظارت بر اوقاف غیردولتی را بر عهده داشت (این تقسیم بندی جدای از چیزی اسـت که در نیمه دوم روزگار صفوی مطرح شد، که در این زمان هنوز وظایف صدور تفکیک نشده بود). مقام «صدر خاصه» برتر از مقام «صدر عامه» بود و در مجامع و باورهای عام دست راست سلطان قرار می گرفت.(9)
در این مورد تاورنیه بیان می کند: «منصب صدارت در شخص واحدی محدود و متمرکز نیست. گاهی ممکن اسـت دو نفر صدر باشند؛ چون موقوفات در ایران بر دو قسم اسـت: یکی موقوفات سلطنتی و دیگر موقوفات متفرقه. بدین واسطه گاهی صدر هم دو تا می شود. آنکه رئیس موقوفات سلطنتی اسـت ملقب به صدر خاصه و آنکه رئیس موقوفات اسـت ملقب به صدر موقوفات (عامه) می باشد».(10)
تذکرةالملوک نیز در مورد صدر خاصه و عامه بیان می کند:
«امور سرکار فیض آثار متعلق به مختص عالی جاه صدر خاصه اسـت و صدر الممالک را در آن مدخلیتی نیست. عالی جاه صدر خاصه روز شنبه و یکشنبه با دیوان بیگی در کشیک خانه عالی قاپوی دیوان می نشیند و در محالّ ایران، حکام شرع یزد و ابرقو و نایین و اردستان و قومس و نطنز و محلات و دلیجان و خوانسار، بروجرد و فریدن و رار و مزدج و کیار و چاپلق و جرفادقان و کمره و فراهان و کاشان و قم و ساوه، مازندران، استرآباد، کرایلی، نایب الصداره و سایر مباشرین صدر خاصه متوجه می شده اند. عالی جاه صدر ممالک صاحب اختیار تعیین حکام شرع و مباشرین موقوفات از مزارات و مدارس و مساجد غیرهم، از کل ممالک محروسه از آذربایجان و فارس و عراق و خراسان می باشد. سوای آنچه تحت اسم صدر خاصه تفضل یافت، با صدر الممالک اسـت؛ و در بعضی از ازمنه سلاطین، صدارت خاصه و عامه با یک شخص بوده». (11)
شاه اسماعیل دوم نیز به سال 985 ق منصب صدارت را میان دو نفر تقسیم کرد.
در این مورد خلاصة التواریخ می گوید: «در این روز منصب جلیل القدر صدارت را به سیادت و نقابت پناه شاه عنایت الله نقیب که از سادات رفیع الدرجات و نقبای کثیرالبرکات اصفهان بود ارزانی داشت، و حلّ و عقد و قبض و بسط و نظم و نسق این امر خطیر را بدو تفویض فرمود؛ و مقرر شد که در رواج اوامر دین و تمشیت امور شرع سید المرسلین و تعمیر بقاع خیرات و توقیر زروع و ربوع محالّ موقوفات، مساعی جمیله مشکوره به ظهور رساند». (12)
در زمان محمد خدابنده بار دیگر موقعیت صدر بالاتر رفت تا جایی که به نوشته قاضی احمد قمی: «هیچ زمانی «صدور» به این استقلال و شوکت و حشمت نبودند. تمامی نذورات، خمس و وجوهات وقفی که در خزانه عامره بود، تمام به رقم وی به مصرف می رسید و تولیت اوقاف سر کار حضرات چهارده معصوم (ع) که شرعاً بدان اعلی حضرت تعلق داشت، به اسلام پناه مذکور عنایت کردند که آنرا به رقم خود به ارباب استحقاق رساند. مهمات شرعی و وقفی تمام به گفته و نوشته وی ساخته بود و احتیاج به عرض نبود».(13)
در سال 1015 هـ .ق شاه عباس تصمیم گرفت کلیه زمین های متعلق به خود و همچنین بناهای گوناگون در اصفهان و اطراف آن را وقف دوازده امام، حضرت محمد (ص) و حضرت فاطمه (س) کند. او تولیت این موقوفات را خود بر عهده گرفت و قدرت اجرائی و قدرت معنوی را به طور کلی به خود اختصاص داد. این موقافات چنان چشمگیر بود که در ساختار دیوان صفوبان منصبی ویژه برای اداره آن تأسیس شد که وزیر موقوفات چهارده معصوم نام گرفت.
در عین حال شاه عباس اول در عصر خویش سعی کرد از قدرت علما و قدرت اجرائی «صدور» بکاهد و موفق شد که نهادهای سیاسی را بر نهادهای مذهبی غالب سازد.
در این زمان صدور در سمت چپ شاه می نشستند و این امر نشانگر برتری نهاد سیاسی بر نهاد مذهبی بود.(14)
در این باره در تاریخ جهان آرای عباسی آمده اسـت: «و هم در این سال توفیق خاصه یافته، تمامت املاک مکتبی را که در تصرف شرعی آن حضرت درآمده بود وقف حضرات عالیات عرش درجات چهارده معصوم (ع) فرمودند. وقف نامچه شرعیه در آن باب به خط مرحوم شیخ بهاءالدین محمد عاملی قلمی شد. حاصل آنکه مطابق سنه هزار و هفتاد و چهار هجری اسـت. همه جهت دو ساله به تسعیر وسط، قریب به چهارده هزار تومان می شود؛ و رسید هر یک از سرکاران حضرات سامیات ائمه معصومین (ع) را مشخص فرموده، چهارده مهر به اسم سامی گرامی حضرات مطهرات منقوش فرمودند که رسید هر یک به مهر مخصوص آن حضرت داد و ستد شود؛ و بندهای مرصع به جهت مهر مبارک ترتیب یافته، به صدر سپرده شد».(15)
در این باره اسکندر بیک ترکمان گزارش می دهد: «همچنین بر جمیع مستملکات سرکار خاصه شریفه رقم وقفیت کشیده، به نوعی در این باب مبالغه فرمودند که مکرراً از زبان الهام بیان آن حضرت شنوده شد که می فرمود: جمیع اشیاء سرکار من و آنچه اطلاق مالکیت بر آن توان کرد حتی این دو انگشتری که در دست دارم وقف اسـت، لیکن مشروط بر آن اسـت که به هر مصرفی که رأی صواب نمای اشرف ـ که متولی آنهاست ـ اقضا نماید، در راه دین و دولت صرف نمایند».(16)
لمبتون نیز بیان می کند: «صفویان بسیاری از اراضی کشور را برای مقاصد خیر به خصوص برای کمک به بقاع شیعه، بالاخص حرم اما رضا (ع) در مشهد و خواهرش در قم جزو اوقاف تعیین کردند. برخی از این اراضی وقفی متعلق به خانواده صفویان قبل از رسیدن به حکومت در ایران بوده اسـت. البته شاید بیش از هر دوره دیگر، در دوره شاه عباس اول شمار املاک موقوفه اضافه شده اسـت». (17)
طی دوران فرمانروائی شاه صفی، نهاد وقف بر مبنای همان شالوده ای که در زمان شاه عباس اول بود استمرار یافت. در زمان شاه عباس دوم، نخستین نشانه های آشکار آشفتگی در امر موقوفات به چشم می خورد؛ زیرا او تصمیم گرفت خود موقوفات را در اختیار گیرد. سیوری در این مورد گزارش می دهد: «شاه عباس دوم مقام صدر را حذف کرده، مصمم شد تا خود تمامی موقوفات را در اختیار گیرد. وی صدر خود را به نخست وزیری گماشت و برای هیجده ماه پایان سلطنتش اساساً صدر نداشت».(18)
اما به هر حال ساختار نهاد وقف در عصر شاه عباس دوم تا روی کار آمدن شاه سلیمان همچنان پراهمیت ماند. تا اینکه شاه سلیمان صدارت را به دو قسمت خلاصه و عامه تقسیم کرد: صدر خاصه مسئول اداره امور خالصه دینی، و صدر عامه مأمور تنظیم کارهای موقوفاتی شد.
در این باره راجر سیوری می گوید: «شاه سلیمان صدارت را به دو شاخه خاصه و ممالکیت تقسیم کرد. اگر چه با توجه به اهمیت افزایش یافته شاخه خاصه از بخش اداری کشور، این کار گاهی منطقی بود، اما تقسیم مقام به معنای اشتراک و بنابر این تضعیف قدرت بود. صدر همچنان مسؤول اداره موقوفات بود».(19)
بر خلاف دوره شاه سلیمان که چندان گرایشی به ایجاد موقوفات بزرگ نداشت، دوره فرمانروائی شاه سلطان حسین را از دیدگاهی می توان دوران احیا و شکوفائی ساختار اوقاف صفوی تلقی کرد؛ زیرا طی سلطنت سی ساله او موقوفات سلطنتی رونق گرفت.
بهترین نمونه آن اوقافی بودکه برای مدرسه سلطنتی برقرار کرد.(20) تفاوت عمده ای که این عصر با دوره های قبل از خود داشت این بود که شاه سلطان حسین مقامی جدید به نام ملاباشی را جانشین مقام صدر کرد.(21)

کارکنان اوقاف

وظایف خاص «صدور» بیش از هر چیز با ماهیت اداره موقوفات و زیر مجموعه آن مرتبط بوده اسـت. صدر برای آن که بتواند تشکیلات اداری نهادهای دینی دولتی را اداره کند، نیاز به زیردستانی داشت که شامل وزیر موقوفات، مستوفی موقوفات، متولیان، سرکار فیض آثار و ... بود که همه در دیوانی به نام «دیوان موقوفات» زیر نظر صدر به کار می پرداختند.
دیوانی که درآمد حاصل از موقوفات را جمع آوری و حسابرسی می کرد «دفتر موقوفات» نام داشت. دفتر موقوفات مانند دیوان محاسبات کل کشور دارای دو اداره جداگانه بود که وظیفه یکی از آنها رسیدگی به کلیه امور خاصه موقوفات سلطنتی، و وظیفه دیگری رسیدگی به امور موقوفات عامه بود.
همه وزراء و مستوفیان و متصدیان و متولیان و مباشران موقوفات خاصه و ممالیک می بایست محاسبه خود را برای ممیزی به دفتر موقوفات تسلیم کنند. از بعضی موقوفات هم حق التولیه و حق النظاره در وجه صدر عامه و خاصه گرفته می شد.
متصدی موقوفات مطابق با دستور صدر، اختیار درآمد موقوفات را به دست داشت. این درآمد ظاهراً باید در سال بر یکصد هزار تومان بالغ می شد که مبلغی قابل توجه بود. این مبلغ سالی یک بار در حضور شاه رسیدگی می شد: «این رسمی اسـت مسلّم، اما غالباً شاه در این کار شرکت نمی جوید. در این صورت در حضور صدر یا معاون وی صورتی تنظیم و به شاه تقدیم می کنند. شاه آن صورت را بررسی و دستور لازم را صادر می کند و برای اجرا به دفتر موقوفات می فرستند.
طرز استفاده از درآمد موقوفات دو گونه اسـت: یا به صورت مستمری اسـت که موقتی اسـت و متصدیان مربوط تحت شرایط و ضوابطی می توانند آن را قطع کنند؛ و دیگری مادام العمر می باشد و مصارف آنها از عواید اراضی و املاک تأمین می گردد. و این مهم ترین حواله براتی اسـت که به همان صورت که دیوان محاسبات سالی یک بار به افراد حقوق بگیر می دهد، در دسترس مستمری بگیران می نهد و اینان در مواقع معین به دفتر موقوفات مراجعه می کنند و حواله برات خود را می گیرند. اما اگر مستمری بگیران افراد محترم و مهم باشند، قبلاً نزد صدر یا معاون وی که در هر ایالت می باشند می روند؛ اسناد و مدارک خود را نشان می دهند و پس از اینکه اجازه صدور برات در ذیل سند مربوط نوشته شد، به دفتر موقوفات می روند و حواله خویش را دریافت می کنند. اما چنان که دفتر موقوفات به جهاتی از مستمری بگیر ناراضی باشد، همه سندهایش را می گیرد؛ و این کار به مثابه قطع مستمری اسـت.
مستمری بگیران هر پنج سال یک بار اسناد و مدارک مربوط را به نظر متصدیان دفتر موقوفات می رسانند. از جمله ضوابط شگفت انگیز اینکه صدر و همچنین دفتر موقوفات مجاز اسـت اسناد و مدارک استفاده کنندگان موقوفات را بگیرند و روحانیون را از آن درآمد محروم بدارند.
میزان حقوق سالیانه صدرها دو هزار تومان اسـت، اما چون به ازای این مبلغ، حواله زمین به ایشان می دهند، درآمد زمین های واگذاری به آنان به مراتب بیش از این اسـت. علاوه بر آن، درآمدهای دیگر نیز دارند که مجموع عوایدشان به چهار هزار تومان می رسد». (22)

وزیر و مستوفی موقوفات:

اداره امور مالی موقوفات یا اداره وقف بر عهده وزیر و مستوفی موقوفات، دو مسؤول برجسته دفتر موقوفات بود که در سطح محلی توسط متصدی موقوفات یاری می شدند. وزیر از مقام و موقعیت بسیار برتری نسبت به مستوفی برخوردار بود و وظیفه اش پرداخت مستمری مقدسین و رسیدگی به احوال آنها بود. وزیر و مستوفی عهده دار پرداخت صورت حساب های مربوط به اوقاف بودند که به صورت برات پرداخت می شد. حق نگهداری این دفاتر مالی هر پنج سال یک بار تجدید می شد. وزارت دیوان صدارت که دیوانش با همین عنوان نامیده می شد، یک مستوفی برای رسیدگی به دفتر شریعت در اختیار داشت که احتمالاً دفتری همانند دفتر موقوفات بود. وظیفه مستوفی بود که فهرست دخل و خرج را هر ساله به حضور صدر بفرستد و بعداً سرکار مستوفی، اطلاعات موجود در این فهرست را ثبت و ضبط می کرد.
متولیان، دبیران، خدمه، عمله، اجاره داران و رعایا و زارعین سرکار آستانه مقدسه موظف بودند او را به رسمیت بشناسند و او را تصدیق و از وی اطاعت کنند و بدون اینکه برات را به مهر و امضای او برسانند معامله انجام ندهند.(23)
کمپفر می نویسد: «ناظر موقوفات که معاون صدر نیز می بود مستوفی نامیده می شد و از سوی شاه انتخاب می گردید و در غیاب صدر کلیه وظایف او را انجام می داد. مستوفی موقوفات بر دفترخانه موقوفات ریاست داشت. در این دفترخانه، املاک موقوفه، تمامی جزئیات مساحت، طرز کشت و دریافت و پرداخت سالانه ثبت می شد و در عین حال بر جریان امور و قانونی بودن آن نظارت می شد؛ زیرا بدون مهر مشارّالیه داد و ستد و وجوهات محصولات صورت نمی گرفت».(24)

سرکار فیض آثار:

برای تمییز صدر از ناظر موقوفات مذهبی، او را صدر موقوفات می نامیدند. مدیریت و نظارت بر تمام آنچه اموال وقف تفویضی (موقوفات مذهبی سلطنتی) نامیده می شد، بر عهده صدر خاصه بود که در رأس دیوان الصداره قرار داشت. وقف تفویضی تشکیل شده از اموال و املاک خالصه سلطنتی بود که برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره چهارده معصوم (ع) وقف می شد.
صدر خاصه می توانست تمام متولیان مزارهای مقدس را نصب و عزل کند. این وقف های سلطنتی در اختیار سرکار فیض آثار بود.
نوع دیگر وقف های مشابه در اختیار سرکار محبت آثار بود که هیئت رئیسه دیگری داشت.
شاه عباس اول، چهارده مهر به اسم چهارده معصوم (ع) به صدر خاصه داد که در معاملات مربوط به اداره وقف های تفویضی از آنها استفاده کند. صدر، نماینده شاه در تمام موارد مربوط به این گونه بذل و بخشش ها بود.(25)
نویسنده دستور الملوک در این باره می نویسد:
«سرکار فیض آثار به همه موقوفاتی که حکام صفوی مدعی تولیت آن بوده اند اطلاق می شده اسـت و این نشان می دهد که حکام صفوی به گسترش موقوفات و تولیت آنها علاقه داشته اند؛ چنان که شاه عباس اول زمین های خصوصی را به موقوفات تبدیل کرد تا از درآمدهای آنها منتفع گردد و در عین حال از سرزنش اخلاقی در سوء استفاده از آنها مصون بماند».(26)
در تذکرة الملوک نیز آمده اسـت:
«امور سرکار فیض آثار متعلق و مختص عالی جاه صدر خاصه اسـت و صدر الممالک را در آن مدخلیتی نیست. سرکار فیض آثار نام پرتشریفاتی اسـت که معلوم می دارد این دایره سپرده کف کفایت صدر خاصه بود و در عالم آرا سخن از شکرالله نامی اسـت که در زمان سلطنت شاه اسماعیل ثانی وزیر اعظم گردید و در سلطنت محمد خدابنده او را به وزارت و ممیزی خراسان و در عین حال تولید سرکار فیض آثار گمارده بودند. در صورتی که منظور از این عبارت آن باشد که وی متولی آستانه قدس رضوی در مشهد گردیده اسـت، ارتباطی بین سرکار فیض آثار و املاک متعلق به آستانه پیدا می کند. از آن جا که تحت عنوان عایدات سرکار فیض آثار به موقوفات اشاره می شود، احتمال دارد دایره عواید محلی را که برای آستانه مقدس رضوی در مشهد تخصیص داده شده و شاه ایران نسبت به آن ذی علاقه بود، تحت نظارت داشته اسـت».(27)

متولی:

متولی سرپرست اماکن مقدسه بود و عواید آن را ثبت و ضبط می کرد. بیشتر اوقات مقام متولی در میان روحانیون موروثی بود. متولی غالباً به کارهای اجرایی و اداره موقوفات می پرداخت. فرمان های موقوفات را معمولاً شاه صادر می کرد، اما گاهی صدر و شیخ الاسلام نیز در حوزه فعالیت خود احکامی برای متولی صادر و کسی را به این مقام منصوب می کردند. (28)
بیشترین درآمد موقوفات به متصدیان عواید مساجد که متولی بودند تحویل می گردید. اینان متعهد بودند از آنچه به ایشان سپرده می شود محافظت کنند و حساب آن را داشته باشند و به امور معنوی کاری نداشتند. غیر از تقسیم عواید، موظف به تعمیر و ترمیم مساجد و اماکن متبرکه هم بودند که تولیت آنها به ایشان سپرده شده بود. معمولاً مساجد بزرگ و موقوفات بزرگ درآمد فراوان داشتند و دارای متولی بودند، اما مساجد کوچک متولی نداشتند.(29)
به تدریج در اردبیل، مشهد و قم تفاوتی بین نحوه اداره قدیم و جدید به وجود آمد و دو ساختار متفاوت وقف برای اداره اموال فزاینده وقف، بعد از سال 905ق/ 1500 م پدیدار گشت. املاک قدیمی وقف، یعنی آنهایی که متعلق به قبل از سال 905 ق/ 1500 م یا نزدیک به آن بود، در سال 1017 ق/ 1619 م وقف قدیم شناخته شدند؛ و به نظر می رسد که هر دو نوع وقف با دو سازو کار متفاوت، زیر نظر متولی جداگانه ای اداره می شده اند.
در اواخر دوره صفوی، معمولاً هر دو منصب را یک نفر عهده دار بود و مطابق گزارش دستور الملوک، در واقع این متولی قدیم بود که ریاست می کرد، گرچه متولی جدید هم وجود داشت.(30)
مقام متولی حرم مشهد مقدس سودآور و پردرآمد بود و اراضی وسیعی در سراسر کشور به این حرم تعلق داشت. متولیان مقبره امام رضا (ع) همانند دیگر متولیان مبالغی را به نام رسوم یا رسومات دریافت می کردند که حق التولیه نامیده می شد. این علاوه بر حقوق بالای آنان، یعنی یک دهم درآمدهای حرم بود.
علاوه بر آن، سرپرستی همه روحانیون، اعیان و اشراف سراسر ولایت خراسان به آنان واگذار شده بود.
گاهی نیز صدر یکی از این مناصب را به طور همزمان به عهده می گرفت. صدر برای نگهداری و مرمت املاک وقفی مبالغ گوناگونی دریافت می کرد. به عنوان مثال بخشی از درآمدها ملقب به رسم الصداره بود و فقط شخص وی مجاز بود که این مبلغ را جمع آوری کند؛ زیرا صدر مسؤولیت جمع آوری مالیات های اسلامی را به عهده داشت.(31)
متولی حرم امام رضا (ع) «موظف بود که آستانه متبرکه را انتظام بخشد. خدام، مدرسان علوم دینی، قاریان قرآن و سایر کارکنان و خدمتکاران آستانه را مطابق ترتیبی که شاه طهماسب اول مقرر کرده بود دریابد و به احوال آنان رسیدگی نماید. متولی همچنین مراقبت می کرد که اطعام فقرا و مقرری راتبه خواران به وجهی نیکو توزیع گردد».(32)

مدّرس:

مدرس نماینده ایالتی صدر خاصه بود. بنابر روایت سانسون: «صدر خاصه در تمام شهرهای عمده ولایات نمایندگانی دارد که آنها را مدرس می خوانند. حکام ولایات نمی توانند بدون رأی آنان که فتوا نامیده می شود حکمی قطعی صادر کنند».(33) در واقع: «تمام افرادی که در امور مذهبی و دینی مدخلیتی دارند، مقام خود را از صدر خاصه دریافت می دارند و متقابلاً درآمد هنگفتی را برای او فراهم می آورند».(34)
مدرس تنها نماینده صدر خاصه در ایالات نبود؛ زیرا ملاها و پیش نمازها نیز زیر مجموعه مدرس بودند و از او پیروی می کردند. سایر کارکنان موقوفات عناوینی از قبیل کلیددار و خادم باشی داشتند.

نتیجه:

آنچه درباره اوقاف و آثار موقوفه در ایران وجود دارد، بیانگر این مطلب اسـت که این آثار از صدر اسلام تا زمان حمله مغول کم و بیش وجود داشته اسـت، اما پس از تهاجم مغول به ایران، نزدیک بود که دیگر از وقف و موقوفه جز نامی نماند، ولی پس از تأسیس حکومت ایلخانان و نفوذ خواجه نصیرالدین طوسی، اوقاف سر و سامانی یافت و در دوران آق قویونلوها و قراقویونلوها رشد کرد و در زمان صفویه به اوج خود رسید. پس از روی کار آمدن صفویان و گسترش فرهنگ تشیع در ایران اسلامی، شاه اسماعیل که برای تشکیلات سیاسی اداری خود به یک عالم، فقیه، قاضی، مبلغ و مجتهد نیازمند بود، به این منظور در رأس روحانیون «صدر» را منصوب کرد که اداره محاکم مذهبی را برعهده داشت و به کلیه مسائل مالی مذهب و طبقه مذهبی نیز رسیدگی می کرد و به طور رسمی ناظر بر مسائل اوقاف بود. همچنین در عهد شاه طهماسب این منصب به خاصه و عامه تقسیم شد که «صدر خاصه» نظارت بر موقوفات سلطنتی را بر عهده داشت و «صدر عامه» به موقوفات عامه رسیدگی می کرد، اما در زمان شاه عباس اول از نفوذ صدر کاسته شد و شاه رأساً امور سیاسی و نظامی را برعهده گرفت.
در زمان شاه عباس دوم برای اولین بار نشانه هایی از آشفتگی در دیوان اوقاف مشاهده شد و او مدتی خود منصب صدارت را بر عهده گرفت و در هیجده ماه پایانی حکومتش عملاً صدر نداشت، اما شاه سلیمان از نیای خود پیروی نکرد و دو صدر برگزید: خاصه و عامه. این مقام در زمان سلطان حسین به مقام ملاباشی تبدیل شد.
به سخن دیگر، در ابتدای دولت صفوی «صدر» از منزلت بیشتری نسبت به اواخر حکومت صفوی برخوردار بود، اما مقام صدر با همه فراز و نشیب خود به خاطر ریاست بر اوقاف و فزونی وقف در ایران توانست تا اواخر دولت صفوی بر جا بماند و وظایف خود را که در حقیقت اداره موقوفات و زیر مجموعه آنها بود، به وسیله زیر دستان به انجام می رساند.
منابع:
1.بانی، شیرین (1371). دین و دولت در ایران عهد مغول. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
2.تاورنیه. (1336). سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری. تصحیح حمید شیرانی. چاپ دوم. اصفهان: کتابخانه سنائی.
3.ترکمان منشی، اسکندر بیک. (1364). تاریخ عالم آرای عباسی. تصحیح شاهرودی. چاپ دوم. تهران: نشر طلوع و سیروس.
4.جعفریان. رسول (1379). صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
5.سانسون. (1377). سفرنامه سانسون، ترجمه محمد مهریار. اصفهان: گل ها.
6.سیوری، راجر. (1376). ایران عصر صفوی. ترجمه کامبیز عزیزی. چاپ پنجم. تهران: نشر مرکز.
7.سیوری، راجر. (1380). در باب صفویان. ترجمه رمضان روح اللهی. تهران: نشر مرکز.
8.شاردن. (1374). سفرنامه شاردن. ترجمه اقبال یغمائی. 6 جلد. تهران: توس.
9.صفت گل، منصور. (1381). ساختار نهاد و اندیشه دینی در ایران عصر صفوی. تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.
10.طاهری، ابوالقاسم. (1380). تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران. تهران: انتشارات علمی، فرهنگی. چاپ سوم.
11.فلور، ویلم. (1381). نظام قضائی عصر صفوی. ترجمه محسن زندیه. قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه .
12.قمی، قاضی احمد بن شرف الدین. (1359). خلاصة التواریخ. تصحیح احسان اشراقی. تهران: دانشگاه تهران.
13.کمپفر. (1360). سفرنامه کمپفر. ترجمه کیکاووس جهانداری. چاپ دوم. تهران.
14. لمبتون، آن. ک. س. (1362). مالک و زارع. ترجمه منوچهر امیری. چاپ سوم. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
15.میراحمدی، مریم (1369). دین و دولت در عصر صفوی. چاپ دوم. تهران: امیرکبیر.
16.میرزا سمیعا. (1368). تذکرة الملوک (به ضمیمه تعلیقات مینورسکی). ترجمه مسعود رجب نیا. به کوشش محمود دبیرسیاقی. چاپ دوم. تهران: امیرکبیر.
17.میرزا رفیعا (1385). دستور الملوک. ترجمه علی کردآبادی. چاپ اول. تهران: انتشارات وزارت امور خارجه.
18.وحید قزوینی، میرزا محمد طاهر. (1383). تاریخ جهان آرای عباسی. تصحیح سید سعید میرمحمد صادقی، چاپ اول. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

پی نوشت ها :

1.شاردن، سفرنامه شاردن. ج 4، ص 1377 .
2.بیانی. دین و دولت در ایران عهد صفوی، ج 2، ص 543 .
3.همان، ص 530.
4.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 95 .
5.جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 2، ص 194 .
6.کمپفر، سفرنامه کمپفر، ص 121 ـ 122 .
7.تاریخ عالم آرای عباسی، ج 1، ص 69 .
8.جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 2 ، ص 196 .
9.شاردن، سفرنامه شاردن، ج 6 ، ص 408 .
10.تاورنیه، سفرنامه تاورنیه، ص 588.
11.تذکرة الملوک، ص 2 ـ 3.
12.خلاصة التواریخ، ج 2، ص 648.
13.همان، ص 670.
14.دستورالملوک، ص 351.
15.وحید قزوینی، تاریخ جهان آرای عباسی، ص 169 .
16.تاریخ عالم آرای عباسی، ص 761.
17.لمبتون، مالک و زارع، ص 236.
18.سیوری، در باب صفویان، ص 202.
19.سیوری، ایران عصر صفوی، ص 238.
20.صفت گل، ساختار نهاد و اندیشه دینی، ص 325.
21.میراحمدی، دین و دولت در عصر صفوی. ص 125.
22.شاردن، سفرنامه شاردن، ج 4، ص 1342 ـ 1343.
23.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 113.
24.کمپفر، سفرنامه کمپفر، ص 122.
25.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 108.
26.دستور الملوک، ص 352.
27.تذکرة الملوک، ص 147.
28.فلور. نظام قضائی عصر صفوی، ص 109.
29.طاهری، تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، ص 164.
30.دستورالملوک، ص 352.
31.شاردن، سفرنامه شاردن، ج 4، ص 1344.
32.دستورالملوک، ص 352.
33.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 147.
34.سانسون، سفرنامه سانسون، ص 21.
35.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 147.

منبع:سجادی، سید احمد؛(زمستان 1390)، وقف میراث جاویدان شماره 76،تهران،موسسه فرهنگی هنری نور راسخون،

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

نسب‌نامه خاندان انصاری آذربایجان کتابخانه … اخلاصه ‌ ای از این قسمت نهایی در نسخه ب نیز آمده است و از جمله از پسران مرحوم میرزا


ادامه مطلب ...

ارزش و مقام انسان از نگاه قرآن

[ad_1]
مفیدستان:

در این گفتار سخن پیرامون مقام و ارزش انسان است- آن هم از دیدگاه قرآن.
اگر بخواهیم به انصاف سخن بگوییم باید اذعان کنیم که هیچ مکتبی را در جهان- چه در شرق و چه در غرب، چه در گذشته و چه در حال- نمی‌توان سراغ گرفت که چون قرآن برای انسان ارزش و اهمیت قایل شده باشد.
قرآن انسان را جانشین خدا بر روی زمین می‌داند. وی را موجودی می‌داند که فرشتگان او را سجده کرده‌اند. همه آسمان‌ها و زمین مسخر اویند و موجودات جهان آفرینش سر تمکین در برابر او فرود آورده‌اند.
قرآن انسان را چونان مکاتب مادی مطرح نمی‌سازد. او را موجودی در عرض سایر موجودات به شمار نمی‌آورد. برای انسان ارزشی بالاتر از همه موجودات جهان آفرینش قایل است. وی را ترکیبی از جسم و روح، ماده و معنا می‌داند. وی را موجودی می‌داند که حیات او تا ابدیت ادامه دارد. قرآن انسان را موجودی می‌داند که توانسته بار امانت الهی را که آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها از پذیرش آن سرباز زده‌اند به دوش گیرد. قرآن انسان را موجودی می‌داند که خدا او را گرامی داشته و او را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری داده است.
ما در این گفتار طی چند بحث ارزش و مقام انسان را از دیدگاه قرآن مطرح می‌سازیم.

حیات و مرگ یک انسان مساوی است با حیات و مرگ همه انسان‌ها!

از نظر قرآن انسان دارای آن چنان ارزشی است که حیات یک انسان مساوی است با حیات همه انسان‌ها، و مرگ یک انسان مساوی است با مرگ همه انسان‌ها. یعنی اگر کسی انسانی را بدون آن که وی کسی را عمداً کشته باشد، بکشد گویی همه انسان‌ها را کشته است، و اگر فردی را زنده کند گویی همه انسان‌ها را زنده کرده است.
مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا؛ هرکس فردی را بدون آنکه کسی را کشته باشد یا فسادی در روی زمین کرده باشد، بکشد چنان است که تمام انسان‌ها را کشته است و هرکس فردی را زنده بدارد چنان است که همه انسان‌ها را زنده کرده است. (مائده 32)
از دیدگاه قرآن کمیت مهم نیست، کیفیت مهم است و قرآن برای انسان فقط ارزش کمی قایل نیست، بلکه طبق آیه فوق، قرآن از افقی بالاتر به انسان می‌نگرد، چرا که حیات یک انسان را برابر حیات همه انسان‌ها و مرگ وی را مساوی با مرگ همه انسان‌ها می‌داند. آری برای مکتبی که انسانیت انسان مطرح باشد و انسانیت انسان را بعدی مادی و محدود نداند باید هم که چنین ارزشی را برای انسان قایل باشد، چرا که انسانیتی که در یک فرد است همان انسانیت در دیگر انسان‌ها نیز وجود دارد.
انسانیت حقیقتی است که در همه انسان‌ها مشترک است. و اگر فردی، انسانی را بدون جهت بکشد، آن حقیقت مشترکی را از میان برده است که در میان همه افراد وجود دارد و از بین بردن حقیقت مشترک انسانیت مساوی است با از بین بردن همه انسان‌ها و برعکس اگر کسی، انسانی را زنده سازد چون انسانیت وی را زنده ساخته، بنابراین همه انسان‌ها را زنده ساخته است.
برخی از مفسران نیز آیه را در رابطه با انگیزه انسان‌ها تفسیر کرده‌اند. به این بیان که هر کسی انسان بی‌گناهی را بکشد آمادگی آن را دارد که به همان انگیزه انسان‌های دیگر را نیز نابود سازد، چراکه قتل فرد مشخصی برای او مطرح نیست و برای او انسان با گناه و انسان بی‌گناه تفاوتی ندارند. در مقابل اگر فردی به خاطر عواطف انسانی، انسانی را از مرگ نجات دهد به همان انگیزه انسانی آمادگی دارد که سایر انسان‌ها را نیز نجات دهد، چرا که برای او نیز فرد مشخصی مطرح نیست و اگر بتواند به همه انسان‌ها کمک می‌کند. (1)
استاد جعفری نیز معتقدند که کشتن یک انسان بی‌گناه اهانت به مقام شامخ ربوبی است و اهانت به خالق جهان هستی «در حقیقت اهانت بر کل هستی است که انسان، با عظمت‌ترین و با ارزشترین اجزاء آن است، پس قتل یک انسان با ملاکی که بیان شد- مانند قتل همه انسان‌هاست و احیای یک انسان مانند احیای همه انسان‌هاست.» (2)
اگر در قرآن هیچ آیه‌ای درباره ارزش و مقام انسان وجود نمی‌داشت، همین یک آیه کافی بود که ارزش انسان را از دیدگاه قرآن نشان دهد و به راستی که کدام مکتب را می‌توان سراغ گرفت که این چنین از مقام انسان تمجید به عمل آورده باشد.

انسان خلیفه الله است!

از دیدگاه قرآن کریم مقام انسان آن چنان والا و متعالی است که خداوند او را به جانشینی خود در زمین انتخاب کرده است.
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً؛ و هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بر روی زمین جانشینی قرار می‌دهم. (بقره 30)
انسان خلیفه خداوند بر روی زمین است. یعنی انسان سرپرست زمین است و زمان. زمین را خداوند به دست وی سپرده است و او را بر آن داشته تا از مواهب آن بهره‌ور گردد. بنابراین خداوند در نهاد انسان استعدادهای خاصی را نهاده است تا بتواند خلافت و رهبری زمین را به عهده بگیرد.
اما اینکه انسان چرا و چگونه توانسته به مقام خلیفه‌اللهی نایل گردد، خود قرآن به آن اشاره کرده است.
از نظر قرآن به این علت انسان به مقام جانشینی خدا بر روی زمین انتخاب شده که خداوند به او اسماء را آموخته است.
خداوند قبل از آنکه انسان را به مقام خلیفه اللهی برساند به فرشتگان اعلام می‌دارد که جانشین و سرپرستی برای زمین قرار خواهم داد. در این هنگام فرشتگان که وضع آینده انسان را می‌دانستند از خداوند سؤال می‌کنند آیا فردی را که خونریزی خواهد کرد به این مقام می‌رسانی؟ مگر نه این است که هدف خلقت حمد و تسبیح و عبودیت است و ما نیز عهده‌دار چنین وظیفه‌ای هستیم. پس چه علتی موجب شده تا انسان به چنین مقامی نایل آید؟ خداوند در پاسخ آن‌ها می‌گوید: آنچه را که من می‌دانم شما نمی‌دانید. چون به انسان علم اسماء آموخته شده است.
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ. قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ؛ و هنگامی که پروردگار تو به ملائکه گفت: من می‌خواهم در زمین خلیفه‌ای قرار دهم. (فرشتگان) گفتند: آیا کسی را در زمین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی می‌کند؟ (در حالی که) ما تسبیح و حمد تو را به جا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. (خداوند) گفت: من حقایقی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. و (خداوند) علم اسماء را همگی به آدم آموخت، سپس آن‌ها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست می‌گویید مرا به اسم‌های اینان آگاه سازید. (فرشتگان) گفتند: منزهی تو، ما جز آنچه را که به ما تعلیم داده‌ای نمی‌دانیم. تو دانا و حکیم هستی. (بقره 30-32)
همان‌گونه که ملاحظه می‌شود خداوند چیزی را به انسان آموخته است که ملائکه از آن بی‌بهره‌اند. حال ببینیم منظور از اسماء چیست که آموختن آن به انسان موجب برتری انسان بر فرشتگان شده است؟
تعلیم اسماء عبارت است از علم اسرارآفرینش، خداوند علمی را به انسان آموخته است تا به وسیله آن بتواند از امور مادی و معنوی آگاه گردد؛ موجودات را بشناسد؛ فلسفه و اسرار موجودات مختلف جهان آفرینش را درک کند. خداوند به انسان استعداد آن را داده است تا بتواند حقایق را بشناسد و آن‌ها را نامگذاری کند و آنچه را که شناخته به نسل‌های بعد از خود ارائه دهد.
خداوند به انسان آن چنان استعدادی داده تا خود را بشناسد، از اسرار وجود خود آگاه گردد، نیروهای نهفته درون خود را بیدار سازد و آن‌ها را در جهت هدف خلقت خویش بارور و شکوفا سازد.

سجده فرشتگان بر انسان

یکی دیگر از نشانه‌های ارزش انسان در قرآن این است که خداوند به ملائکه دستور می‌دهد تا انسان را سجده کنند.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ؛ و هنگامی که به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید پس همه آن‌ها سجده کردند، جز ابلیس که تکبر ورزید و از کافران بود. (بقره 34)
این آیه نه تنها ارزش والا و مقام متعالی انسان را می‌رساند، بلکه به گفته برتری انسان بر ملائکه را نیز می‌رساند، چرا که اگر انسان موجودی کامل‌تر از ملائکه و افضل بر آن‌ها نباشد صحیح نیست که وجود کامل وجود ناقص را سجده کند.
البته این نکته را باید در نظر داشت که فرشتگان سجده پرستش بر انسان نکردند، چرا که سجده پرستش تنها مخصوص خداست و سجده آن‌ها بر انسان به معنای تواضع و تکریم مقام انسان بوده است.

کرامت ذاتی انسان

از دیدگاه قرآن، انسان موجودی است که خداوند او را گرامی داشته و به او استعدادهایی داده است تا به واسطه آن بر بسیاری از مخلوقات برتری پیدا کند.
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا؛ ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و او را در خشکی و دریا به حرکت درآوردیم و به آن‌ها از روزی‌های پاکیزه بخشیدیم و بر بسیاری از مخلوقات خود او را برتری دادیم. (اسری 70)
آیه فوق می‌گوید که خداوند بر نوع بشر منت نهاده و به او دو چیز اعطاء کرده است: یکی کرامت و دیگری برتری بر بسیاری از مخلوقات. منظور از تکریم انسان اعطای خصوصیاتی به انسان است که در دیگران نیست و مراد از تفضیل و برتری نیز اعطای خصوصیاتی به انسان است که انسان با آن در دیگران شریک است، ولی انسان به نحوه اکمل از آن برخوردار است. علامه طباطبایی در این باره چنین می‌گوید:
«مقصود از تکریم اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتی است که در دیگران نباشد، و با همین خصوصیت است که معنای تکریم با تفضیل فرق پیدا می‌کند، چون تکریم معنایی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران برتری یابد، در حالی که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد. حال که معنای تکریم و فرق آن با تفضیل روشن شد اینک می‌گوییم: انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتی دارد که در دیگران نیست، و آن داشتن عقل است، معنای تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم انسان بر دیگران برتری داشته، هر کمالی که در سایر موجودات هست حد اعلای آن در انسان است». (3)
بنابر این انسان با نیروی خرد خود می‌تواند به زندگی خود سرو سامان بخشیده و موجودات عالم را به استخدام در آورد و در جهت منافع خود از آن‌ها استفاده کند. انسان با نیروی عقل و اندیشه خود می‌تواند دست به اباع و خلاقیت زده و جهان را دگرگون سازد. انسان با نیروی اندیشه می‌تواند نه تنها جهان که خود را نیز دگرگون سازد. و این هم که آیه می‌گوید: «وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ» به این معناست که انسان می‌تواند با استفاده از عقل و خرد نیروهای موجود در خشکی و دریا را به تسخیر خود درآورده، از آن‌ها بهره برگیرد.
اما منظور از تفضیل انسان بر دیگر موجودات جهان آفرینش این است که انسان در بسیاری از خصوصیات و ویژگی‌ها با دیگر موجودات شریک است، مثلاً همان‌گونه که حیوان می‌خورد و می‌آشامد، انسان نیز می‌خورد و می‌آشامد. همان‌گونه که حیوان به ارضای غریزه جنسی خود می‌پردازد، انسان نیز به ارضای غریزه جنسی خود توجه دارد. اما فرقی در اینجا میان انسان با حیوان وجود دارد. به این معنا که چگونگی اعمالی که انسان انجام می‌دهد به گونه دیگری است و حیوان نمی‌تواند به آن نحو اعمال خود را انجام دهد، یعنی آن‌گونه که حیوان استراحت می‌کند، انسان استراحت نمی‌کند یا آن گونه که حیوان غریزه خود را ارضاء می‌کند، انسان این غریزه را ارضاء نمی‌کند.

انسان امانتدار خداست!

قرآن انسان را به عنوان موجودی که امانتدار خداست معرفی می‌کند، و این امانتداری نیز اختصاص به انسان دارد، چرا که همه موجودات جهان آفرینش به جز انسان از پذیرش آن سرباز زده‌اند.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا؛ ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم. (این‌ها) از حمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را حمل کرد. همانا او ستم پیشه و جاهلی است. (احزاب 72)
حافظ می‌گوید:

آسمان بار امانت نتوانست کشید *** قرعه فال به نام من دیوانه زدند

این امانت چیست که همه موجودات جهان آفرینش از حمل آن سرباز زدند و تنها انسان بار آن را به دوش کشید؟ این امانت چیست که قرعه فال آن فقط به نام انسان زده شد؟
مفسرین در باب این امانت اقوال متعدد دارند. یکی از این اقوال این است که گفته‌اند منظور از امانت تکالیف الهی است که اطاعت و عمل به آن موجب سعادت و سرپیچی از آن موجب شقاوت می‌شود. و هر فردی که تکالیف الهی را بپذیرد و به آن عمل کند داخل بهشت می‌شود و هر که از انجام آن سرباز زند روانه جهنم خواهد شد. و این هم که در آیه گفته شده که این امانت را فقط انسان پذیرفت به این معناست که در میان همه موجودات جهان آفرینش تنها انسان است که بر اثر دارا بودن بعد اختیار و آگاهی، استعداد و توانایی آن را دارد تا فرامین الهی را پذیرفته و به آن‌ها عمل کند و در نتیجه خود را به سر منزل مقصود برساند.
بعضی دیگر گفته‌اند که منظور از این امانت شناخت خداوند است. و در میان موجودات جهان آفرینش هیچ یک توانایی و استعداد آن را ندارد تا خدا را بشناسد و در نتیجه تن به بندگی وی در دهد، بلکه فقط انسان است که می‌تواند آفریدگار جهان و مبدأ خود را شناخته و با اطاعت و پرستش او خود را به سر منزل کمال برساند. گروهی دیگر از مفسرین گفته‌اند که منظور از امانت امور دیانت و فرایض شریعت است و عده‌ای بر این اعتقادند که مقصود از امانت اطاعت و حدود شرع است و برخی نیز امانت را عبارت از پاکدامنی و خودداری از فساد و فحشا دانسته‌اند.
جمعی از مفسران نیز عقلی را که ملاک تکلیف و مناط ثواب و عقاب است امانت الهی به حساب آورده‌اند. در حالی که جمعی دیگر آن را اعضای پیکر انسان دانسته‌اند، و گفته‌اند هریک از جوارح بدن انسان امانتی از امانت‌های الهی است که باید آن را حفظ کرد.
گروهی دیگر گفته‌اند که منظور از امانت همان امانت‌هایی است که مردم از یکدیگر می‌گیرند و باید در برابر آن‌ها وفای به عهد داشت.
برخی از معاصرین نیز امانت را همان اختیار و آزادی اراده انسان دانسته و گفته‌اند که انسان تنها با برخورداری از این صفت از موجودات دیگر متمایز است.
به هر جهت بیشتر نظریات فوق بر روی مسئله تکلیف تکیه کرده‌اند. و تکلیف نیز گرچه از مقصود دور نیست، اما کافی به نظر نمی‌رسد، چرا که به گفته علامه طباطبایی «تکلیف مقدمه رسیدن به ولایت الهیه، و رسیدن به صفت کامله است. آنچه عرضه شد حقیقی و مطلوب به نفس است، یعنی خودش مطلوب و مورد نظر است، نه اینکه مقدمه برای او مطلوب باشد، و آن همان ولایت الهیه است.» (4)
در واقع منظور از امانت همان ولایت الهیه است. یعنی اگر انسان ولایت و سرپرستی خدا را بپذیرد و به دنبال آن تن به بندگی خدا بدهد، به کمال وجودی خود خواهد رسید. اگر انسان خدا را درست بشناسد و تن به بندگی و عبادت خدا دهد و در این رابطه همه فرامین الهی را انجام دهد به کمال خواهد رسید.
با این بیان تمام اموری که در تفسیر امانت گفته شده است در این معنا جمع می‌شود چه آنکه لازمه نیل به مقام کمال که همان ولایت الهیه است هم برخورداری از «عقل» و «اختیار» است و هم «معرفت خدا» و «التزام به تکالیف الهی» که مقدمه نیل به کمال است. وفای به عهد و حفظ امانت‌های مردمی و حفاظت از اعضاء و جوارح وجودی خود از دیگر لوازم نیل به تعالی و کمال است.
اینکه آیه می‌گوید در میان همه موجودات عالم آفرینش فقط انسان می‌تواند حامل این بار امانت باشد، منظور این است که فقط انسان استعداد و توانایی آن را دارد که ولایت خدا را بپذیرد و در نتیجه به تکالیفی که مقدمه رسیدن به کمال است تن در دهد و گرنه دیگر موجودات جهان هستی استعداد آن را ندارند تا این ولایت را پذیرا شوند و مراد از امتناع آن‌ها از حمل امانت الهی و ترس از آن نیز همین عدم توانایی و نداشتن استعداد وجودی است.
منظور از ظلوم و جهول هم که انسان متصف به آن شده این است که اگر انسان غفلت کند به جهت این دو عامل، امانت الهی را نادیده خواهد گرفت. به بیان دیگر آیه می‌خواهد انسان را به طبیعت اولیه‌اش آگاه سازد، چرا که در نهاد انسان زمینه ظلم و جهل وجود دارد و اگر انسان مراقب نباشد امانتی را که به او سپرده شده است، از دست خواهد داد. بنابراین وصف انسان به دو خصیصه «ظلوم» و «جهول» بودن نشانگر این معناست که در وجود انسان هم زمینه ظلم وجود دارد و هم زمینه جهل. به عبارت دیگر هر چند انسان از آن چنان استعداد مثبتی برخوردار است که می‌تواند امانت الهی را حمل کند، ولی به خاطر برخورداری از استعدادهای منفی چون «ظالم» و «جهل» ممکن است در پذیرش امانت خیانت کند. چنان که به دنبال آیه فوق، آیه دیگری آمده است که به این معنا اشاره نموده است.
لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا؛ تا عذاب کند مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را، و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاید و خداوند آمرزگار رحیم است. (احزاب 73)
آیه فوق می‌خواهد فرق میان مؤمن و مشرک و منافق را بیان کند. به این بیان که اگر کسی امانت الهی را- که همان پذیرش ولایت و التزام به تکالیف شرعی است- قبول کند مؤمن است و اگر آنرا نپذیرد مشرک است و اگر هم ادعای پذیرش آن را به ظاهر بنماید، ولی در باطن ملتزم به آن نباشد منافق نامیده می‌شود. بنابراین مؤمن کسی است که امانت الهی را هم به زبان و هم به جان و دل می‌پذیرد و منافق فردی است که به زبان ادعا می‌کند که من ولایت الهی را پذیرفته‌ام ولی در عمل ملتزم به آن نیست. پس منافق موجودی است که به این امانت خیانت می‌کند، اما خیانت خود را به زبان جاری نمی‌سازد. و چون این خیانت از نظرها پنهان است و خطرش نیز از خطر مشرک که خیانت خود را اظهار می‌کند بیشتر است، قرآن در ابتدا از مردان و زنان منافق سخن می‌گوید و سپس از مشرکان. اما مؤمن از آنجا که گام به سوی خدا بر می‌دارد و به این امانت خیانت نمی‌کند، خدا ولایت امور او را به عهده می‌گیرد. و او را به سوی خود هدایت می‌کند و ظلم و جهلش را به وسیله ایمان و عمل صالح به عدل و علم مبدل می‌سازد. پس منافقان و مشرکان چون نمی‌خواهند به سوی خدا گام بردارند تا خداوند سرپرستی امور آن‌ها را به عهده گیرد، یعنی چون به امانت الهی خیانت می‌کنند افرادی ظلوم و جهول به شمار می‌روند.

انسان و تسخیر موجودات جهان آفرینش

انسان از دیدگاه قرآن از ان چنان ارزش و مقامی برخوردار است که به فرمان خداوند همه موجودات جهان آفرینش مسخر او هستند. و خدا نیز انسان را به گونه‌ای آفریده است که بتواند همه نیروهای طبیعت را تسخیر کند و از آن‌ها به نفع خود استفاده کند. انسان به یاری نیروهای خدادادیش می‌تواند نهرها را به تسخیر درآورد. ماه و خورشید را به تسخیر خود درآورد. زمین و آسمان را مسخر خود سازد و از آن‌ها استفاده کند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهَارَ؛ خداوند است که آسمان‌ها و زمین را آفرید و از آسمان باران فرو فرستاد تا به وسیله آن میوه‌ها برای روزی شما به ثمر برسد و کشتی‌ها را به امر خود بر روی دریا جاری ساخت و نهرها را مسخر شما گردانید. (ابراهیم 32)
آری انسان در جهان‌بینی اسلامی دارای آن چنان ارزشی است که خداوند همه موجودات جهان آفرینش را مسخر او قرار داده است و در جهت نفع رساندن به انسان آن‌ها را خلق کرده است. خورشید برای انسان نورافشانی می‌کند، میکرب‌ها را می‌کشد و از پرتو نور خود گیاهان را رشد و نمو می‌دهد. نهرها در خدمت انسان هستند و مزرعه‌ها را برای وی آبیاری می‌سازند تا از محصولات آن‌ها انسان استفاده کند. انسان می‌تواند دریاها را مسخر خود گرداند و کشتی‌های خود را در آن به گردش درآورد. از آب دریاها استفاده برده، از موجودات آن استفاده کند و مرواریدها و صدف‌های آن را برای زیور و زینت خود به کار گیرد.
روز و شب را نیز خداوند مسخر انسان ساخته است. روز را خداوند مسخر انسان قرار داده تا در آن به کار و کوشش بپردازد، و شب را مسخر انسان قرار داده تا در آن آرام گیرد و خستگی روزانه خود را در پرتو تاریکی آن برطرف سازد.
وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَینِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ؛ و خورشید و ماه را که با برنامه در کارند به تسخیر شما درآورد و همچنین شب و روز را مسخر شما ساخت. (ابراهیم 33)
از دیدگاه قرآن معنای تسخیر موجودات این است که آن‌ها برای خدمت به انسان آفریده شده‌اند. یعنی آسمان‌ها و زمین، شب و روز، خورشید و ماه و... همه و همه به گونه‌ای آفریده شده‌اند که به انسان نفع و سود برسانند، نه آنکه سد راه حیات و منافع انسانی باشند.
وَلَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایشَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ؛ و ما تسلط و حکومت بر زمین را برای شما قرار دادیم و در آن انواع وسایل زندگی را برای شما مهیا ساختیم، اما کمتر شکرگزاری می‌کنید. (اعراف 10)
خداوند در آیه فوق می‌فرماید که ما مالکیت و تسلط بر زمین را برای انسان فراهم ساخته‌ایم و انواع وسایل زندگی را در آن برای انسان مهیا کرده‌ایم.
آوردن کلمه تمکین به این معناست که ما وسایل کار را در اختیار انسان قرار داده و به او قدرت و توانایی داده‌ایم تا از مواهب عالم بتواند استفاده کند.

آفرینش انسان به دست خدا

بررسی برخی آیات قرآنی که در آن‌ها به آفرینش انسان اشاره شده است نشانگر ارزش و مقام انسان است. چرا که در این آیات خداوند آفرینش انسان را به گونه‌ای دقیق به خود منتسب ساخته است. به طور نمونه در آیه زیر در مورد خلقت انسان به ابلیس می‌گوید که من او را با دو دست خود آفریدم که این تعبیر نشانگر آن است که انسان از ارزش و مقام والایی برخوردار است.
قالَ یا اِبلیسُ ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَی؛ (خدا) گفت ای ابلیس چه چیز مانع از آن شد که تو بر آنکه با دو دست خود آفریدم سجده نکنی. (ص 74)
آیه زیر نیز که نفخ روح به انسان را به خود نسبت داده است گواه ارزش و مقام انسان است.
«وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» از روح خود در او دمیدم. (حجر 29)
اضافه روح خدا به انسان از نظر ادبی اضافه تشریفی است. یعنی چون انسان دارای شرافت وجودی است خداوند روح او را به خود نسبت داده است. همچنان که در مورد مسجد می‌گوییم خانه خدا و یا در باره مجلس قانونگذاری می‌گوییم خانه مردم که در این گونه موارد می‌خواهیم ارزش آن‌ها را نشان دهیم.

انسان، هدف نهایی خلقت

هر یک از موجودات جهان آفرینش دارای غرض و غایتی است که از نخستین روز پیدایش خود به سوی آن هدف و غایت در حرکت و تکاپو هستند. دانه گیاهی که در دل خاک نهفته است در حال حرکت است تا پس از عبور از مراحلی به فعلیت رسیده، به طور مثال تبدیل به میوه شود. یا تخم مرغی که در زیر مرغ قرار گرفته آماده جوجه شدن است تا از آنجا نیز مراحلی را طی کرده و تبدیل به مرغی شود و...
علاوه بر این، هر یک از این موجودات غایت موجودات دیگر می‌باشند.
یعنی به این علت آفریده شده‌اند تا حیوانات و انسان‌ها از آن استفاده کنند و یا برخی حیوانات برای این آفریده شده‌اند تا انسان از آن بهره‌گیری کنند. به بیان دیگر هرچند در این عالم همه موجودات از زمین و آسمان گرفته تا نباتات و جانداران دارای غرض و غایت هستند، ولی هیچ کدام از این‌ها هدف نهایی خلقت نمی‌باشند، بلکه هدف نهایی خلقت همانا انسان و تعالی وجودی اوست، یعنی همه موجودات آفریده شده‌اند تا انسان از آن‌ها بهره‌گیری کرده و خود را به «قرب ربوبی» برساند. چنان که در آیات زیر می‌خوانیم:
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا؛ او کسی است که آنچه در زمین است برای شما آفرید. (بقره 29)
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً؛ کسی که برای شما زمین را گستراند و آسمان را برافراشت. (بقره 22)
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ او کسی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر روی آب بود تا شما را بیازماید که کدامتان نیکو کارتر هستید. (هود 7)

آیا ارزش انسان برتر از ملائکه است؟

در بحث از ارزش انسان این سؤال مطرح است که آیا انسان بر ملائکه برتری دارد یا نه؟ آیا انسان برتری ذاتی بر ملائکه دارد یا نه؟ و اساساً آیا می‌توان یک نوع برتری برای انسان نسبت به ملائکه قایل شد یا نه؟
جمعی معتقدند که چون انسان دارای نیروی اراده و اختیار است و به ناگزیر هم می‌تواند اطاعت خدا را بکند و هم از اطاعت او سرباز زند پس انسان افضل بر ملائکه است. به بیان دیگر چون ملائکه موجوداتی مختار نبوده و نمی‌توانند از اطاعت خدا سرباز زنند، یعنی مجبور به اطاعت هستند و اطاعت اجباری نیز ارزش ندارد، پس مقام ملائکه از انسان پایین‌تر است.
این نظر که بسیار شنیده می‌شود مورد پذیرش قرآن نیست، چرا که اگر این گونه باشد باید قرآن ارزشی برای اطاعت ملائکه قایل نباشد. در حالی که قرآن ملائکه را مقرب درگاه خود دانسته و آن‌ها را حاملان عرش و واسطه در رزق می‌داند.
لَنْ یسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ؛ نه مسیح و نه ملائکه مقرب از اینکه بنده خدا باشند سرباز نمی‌زنند. (نساء 172)
وَتَرَى الْمَلَائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ؛ ملائکه را می‌بینی که از اطراف عرش می‌گذرند و پروردگارشان را با حمد تسبیح می‌کنند. (زمر 75)
فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا؛ ملائکه تدبیرکننده امورند. (نازعات 5)
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا، حمد خدایى را که آسمان‌ها و زمین را آفرید و ملائکه را رسولان قرارداد. (فاطر 1)
وَهُمْ مِنْ خَشْیتِهِ مُشْفِقُونَ؛ و آن‌ها همواره از خشیت خداوند هراسان هستند. (انبیاء 28)
به اعتقاد علامه طباطبایی ملاک ارزش و فضیلت تنها نیروی اختیار نیست، یعنی این گونه نیست که چون انسان می‌تواند هم معصیت کند و هم اطاعت و هرگاه معصیت نکند و اطاعت امر خدا را کند افضل است، بلکه ملاک ارزش در خلوص و عبودیت است. و چون ملائکه از نظر ذاتی دارای شرافت وجودی هستند، یعنی در عبادت از خود خلوص نشان می‌دهند و عباداتشان مانند عبادات انسان دستخوش شرک نمی‌شود برتری ذاتی دارند.
«حق این است که صرف امکان فعل و ترک آن و اینکه انسان به طور مساوی به آن دو قدرت دارد، به خودی خود ملاک فضیلت و برتری طاعت نیست. بلکه برتری طاعت بشر به این است که از صفای درون و حسن سریره او حکایت کند، و دلیل این مطلب نیز این است که طاعت فردی که می‌دانیم از زشتی باطن و پلیدی درون برخوردار است ارزشی ندارد، هرچند چنین فردی در تصفیه عمل منتها درجه کوشش را کرده باشد، مانند اطاعت منافق و آن‌ها که به بیماری قلب گرفتارند. عمل این افراد در نزد خدا حبط است و خداوند حسناتشان را نیز از کارنامه اعمالشان محو می‌کند، پس ملاک ارزش و فضیلت و طاعت، صفای نفس فرد مطیع است که مشتاق جمال ذات الهی بوده و در عبودیت دارای خلوص است، و همین خلوص در عبادت است که او را از معصیت به سوی طاعت می‌کشاند، و وادارش می‌سازد تا در راه اطاعت از خدا و ترک معصیت او مشقت‌ها را تحمل نماید، در نتیجه عمل و اطاعتش ارزش پیدا می‌کند. بنابراین ذات ملائکه که از نظر قوام وجودی بر طهارت و کرامت استوار است و در اعمالشان نیز جز ذلت عبودیت و خلوص نیت چیزی نیست، از جنس و ذات انسان که با کدورت‌های هوا و هوس غالب و شهوت آمیخته است افضل و شریف‌تر است.» (5)
بنابراین از آنجا که ذات ملائکه افضل بر ذات انسان بوده و عبادت فرشته نیز خالص‌تر از عبادت انسان است، ملائکه افضل و برتر از انسان هستند. یعنی ملائکه برتری ذاتی بر انسان دارند.
اما انسان، از آنجا که می‌تواند در مسیر کمال گام برداشته و استعدادهای وجودی خود را در جهت خدایی از قوه به فعل درآورد می‌تواند از آن چنان مقام قربی برخوردار شود که از ملائکه نیز برتر شود. و این هم که می‌بینیم قرآن به هنگام خلقت از انسان تجلیل می‌کند و ملائکه به سجده او می‌پردازند « فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ/ حجر 30» نظر به همین استعداد ذاتی انسان است که می‌تواند از کمالات وجودی والاتر برخوردار شود، و این هم که در آیات سوره بقره خواندیم خداوند علم اسماء را به انسان تعلیم داده است به همین علت است که انسان دارای آن چنان ظرفیت وجودی است که اگر بخواهد می‌تواند از ملائکه برتر شود.
خلاصه آنکه انسان از ملائکه برتر نیست یعنی برتری ذاتی ندارد، اما اگر بخواهد می‌تواند از امکانات و استعدادهای وجودی خود استفاده کرده و از ملائکه برتر شود. همچنان که انسان از حیوان پست‌تر نیست، اما اگر بخواهد می‌تواند با گام نهادن در مسیر نفس اماره خود را از حیوان پست‌تر کند. به بیان دیگر انسان برتری اکتسابی بر ملائکه دارد، یعنی اگر بخواهد می‌تواند کمالات بیشتری را نسبت به ملائکه کسب کند.

ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر

در بحث از ارزش و مقام انسان ضروری است که درباره ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر بحث شود، ما در اینجا می‌خواهیم نظر قرآن را با مقایسه با اندیشه‌های دیگران مطرح سازیم. اما قبلاً لازم است که به مسئله وحدت انسان‌ها بپردازیم:
از دیدگاه قرآن انسان‌ها از اصل واحد هستند. همه انسان‌ها از یک پدر و مادر مشخص ایجاد شده‌اند. اصل و نسبت همه آن‌ها یکی است. و هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که از اصلی و نسبی برتر برخوردار است، چرا که نسل همه به آدم و حوا می‌رسد.
وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ؛ و او کسی است که شما را از نفس واحده‌ای آفرید. (انعام 98)
یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً؛ ‌ای مردم از پروردگارتان بپرهیزید که شما را از یک انسان آفرید و همسر او را نیز از جنس او آفرید و از آن دو، مردان و زنان زیادی را (بر روی زمین) پراکنده ساخت. (نساء 1)
آیات فوق آفرینش انسان‌ها را از یک نفس می‌داند. یعنی همه از نفس واحده‌ای خلق شده‌اند. منشاً همه آن‌ها یکی است، به گونه‌ای که همه انسان‌ها مانند خانواده واحدی هستند که از یک پدر و مادر زاده شده‌اند.
آیا منظور از نفس واحده یک فرد شخصی است و یا یک واحد نوعی (یعنی جنس مذکر) شکی نیست که ظاهر این تعبیر همان واحد شخصی را می‌رساند و اشاره به نخستین انسانی است که قرآن او را به نام آدم پدر انسان‌های امروز معرفی کرده و تعبیر «بنی‌آدم» که در آیات فراوانی از قرآن وارد شده نیز اشاره به همین است. و احتمال اینکه منظور وحدت نوعی بوده باشد از ظاهر آیه بسیار دور است. (6) وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِلْعَالِمِینَ؛ آفرینش آسمان‌ها و زمین و اختلاف زبان‌ها و رنگ‌های شما از نشانه‌های اوست. در این‌ها نشانه‌هایی است برای کسانی که دانا هستند. (روم 22)
قرآن اختلاف میان زبان‌ها و رنگ‌ها را یکی از نشانه‌های خود می‌داند، نه آنکه آن‌ها را موجب برتری گروهی بر گروه دیگر بداند و جمعی را به خاطر برخورداری از زبان و یا رنگ خاص، برتر از بقیه افراد جامعه بداند.
آیات فوق به صراحت امتیازات و افتخارات پوچ و موهوم را از میان می‌برد.
قرآن می‌گوید هیچ یک از امتیازات موهوم مانند امتیازات نژادی، زبانی، قبیله‌ای و گروهی و حزبی نمی‌تواند فرد یا گروهی را از دیگران ممتاز سازد، چرا که همه از یک منشأ واحد ریشه گرفته‌اند. قومی مانند قوم ژرمن نمی‌تواند خود را از همه برتر بداند یا جمعی مانند سفیدپوستان خود را به خاطر رنگ پوست از سیاه‌پوستان برتر به شمار آورند.

تقوا ملاک برتری انسان

انسان از دیدگاه قرآن موجودی و الامقام و با ارزش است. قرآن انسان را موجودی می‌داند که ملائکه- با آن همه مقام و عظمت- تکریمش نموده‌اند و خداوند نیز او را به عنوان جانشین خود بر روی زمین انتخاب کرده است. به عبارت دیگر انسان دارای ارزش ذاتی است. و همچنین به این نکته اشاره کردیم که همه انسان‌ها از یک اصل و نسب واحد هستند و کسی نمی‌تواند بر دیگری ادعای برتری کند. حال این سئوال پیش می‌آید که آیا همه انسان‌ها در هر شرایطی که باشند و هرگونه که انتخاب کنند یکسان هستند؟ آیا قرآن میان آنکه ایثار می‌کند و آنکه بخل می‌ورزد فرقی قایل نمی‌شود؟ اگر بگوییم که قرآن همه‌ی انسان‌ها را به جهت آنکه از یک اصل و نسب هستند به یک چشم نگاه می‌کند شکی نیست که میان بسیاری از انسان‌ها تبعیض قایل شده‌ایم و به این وسیله به انسان‌های پاک و خالص ظلم کرده‌ایم! پس ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر چیست؟ قرآن چه عاملی را موجب برتری فردی بر فرد دیگر یا گروهی بر گروه دیگر می‌داند؟
از نظر قرآن تنها ملاک برتری تقوا است. یعنی هرکس که تقوایش بیشتر باشد از ارج و مقام برتری برخوردار است.
یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ ‌ای مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به صورت اقوام و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. (حجرات 13)
از دیدگاه قرآن ملاک همه ارزش‌ها تقواست و براساس تقوا همه امتیازها لغو می‌گردد و تقوا نیز امتیاز مادی ایجاد نمی‌کند، یعنی این گونه نیست که هرکس تقوایش بیشتر باشد از حقوق مادی بیشتری در جامعه اسلامی برخوردار باشد، بلکه تقوا فقط یک امتیاز معنوی است و در جامعه اسلامی فرقی که میان فرد متقی با فرد بی‌تقوا وجود دارد این است که اگر فرد با تقوایی از دیگر شرایط اجتماعی برخوردار باشد مسئولیت‌های اجتماعی مهمتری را به عهده خواهد گرفت.
قرآن می‌گوید که ما انسان را به صورت گروه‌ها و قبیله‌های مختلف درآوردیم تا یکدیگر را بشناسند، نه آنکه یک گروه یا یک قبیله بر دیگری برتری جوید. کلمه لتعارفوا از باب تفاعل است و می‌دانیم که باب تفاعل در موردی به کار می‌رود که فعل دو طرفی باشد. در آیه فوق نیز منظور این است که افراد به طور متقابل یکدیگر را بشناسند، یعنی هدف از قبیله‌ها و انشعاب‌ها این بوده که افراد جامعه بشری همدیگر را بشناسند.
از دیدگاه قرآن ملاک برتری انسانی بر انسان دیگر افزونی مال و اولاد نیست. قرآن مشرکان را که افزونی اموال و اولاد خود را موجب تقرب خود به خدا می‌دانستند خطاب قرار داده و می‌گوید:
وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا؛ اموال و اولاد شما موجب تقرب شما به ما نمی‌شود، مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند. (سباء 37)
از دیدگاه قرآن آن گاه مال و اولاد می‌تواند برای انسان موجب برتری شود که انسان آن‌ها را در مسیر خدا به کار بندد. یعنی مال خود را در راه خدا انفاق کند، اولاد خود را شایسته تربیت کند، و آن‌ها را فردی مفید برای مکتب قرآن بارور سازد. و گرنه صرف مال داشتن و اولاد داشتن نه تنها امتیازی برای انسان ایجاد نمی‌کند که گاه موجب ضلالت و گمراهی انسان نیز می‌شود. انسانی که به خاطر مال و اولاد، خدا را فراموش می‌کند؛ در مسیر او قدم بر نمی‌دارد؛ انفاق نمی‌کند؛ در سازندگی جامعه خود قدمی برنمی‌دارد؛ نه تنها تقربی به خدا پیدا نکرده است که سخت از مبدأ وجود خود دوری گزیده و به وادی کفر و شرک و نفاق افتاده است.

پی‌نوشت‌ها

1- منشور جاوید قرآن، ج 4، صص 268-269.
2- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج 12، ص 187.
3- تفسیرالمیزان، ج 25، صص 265-266.
4- تفسیرالمیزان، ج 32، ص 242.
5- المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 13، ص 164.
6- تفسیر نمونه، ج 3، ص 245.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

روابط دختران و پسران از نگاه قرآنموسی و دختران شعیب یکی از نمونه‌های بارز رابطه دختر و پسر در قرآن، رابطه‌ای است که اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری …پرسش و پاسخ ، منظور از فراگیری علم از دیدگاه اسلام چیست و در این زمانه اسلام در مورد اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری …اهمیت علم و ارزش آن چیست؟ از نظر اسلام تحصیل بعضی علوم واجب عینی است و بر هرکسی واجب رمز ستایش و نکوهش های انسان در قرآن آکامسجود فرشتگان یکی از مبانی کرامت و از نشانه های ارزش وجودی انسان در قرآن، سجده تعلیم و تربیت از دیدگاه مقام معظم رهبری حفظه اللهاین نوشتار در نظر دارد تا در منظر مقام معظم رهبری، پس از تبیین ضرورت بحث از تعلیم و قناعت از دیدگاه قران و سنتحضرت علی علیه السلام فرموده اند هیچ گنجی غنی تر از قناعت نیست واژه هایی هم معنا و هم نگاه قرآن به ثروت و دارایی نگاه قرآن به ثروت و دارایی و بیان نقش آن در زندگی مادی و معنوی انسان در قرآن کریم درس هایی از قرآن برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت بشارت ـ آفرینش جهان هستی در قرآن و عهد عتیقمهدی محمدی از دیر باز، داستان آفرینش در میان مردم جهان مطرح بوده و در طول تاریخ ذهن انسان سالم و ویژگی‌های آن از دیدگاه ویکتور فرانکل …استادیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم استادیار گروه روان‌شناسی روابط دختران و پسران از نگاه قرآن موسی و دختران شعیب یکی از نمونه‌های بارز رابطه دختر و پسر در قرآن، رابطه‌ای است که در آیات اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری منظور از منظور از فراگیری علم از دیدگاه اسلام چیست و در این زمانه اسلام در مورد یادگیری چه علمی را اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری اهمیت علم اهمیت علم و ارزش آن چیست؟ از نظر اسلام تحصیل بعضی علوم واجب عینی است و بر هرکسی واجب است مثل رمز ستایش و نکوهش های انسان در قرآن آکا مسجود فرشتگان یکی از مبانی کرامت و از نشانه های ارزش وجودی انسان در قرآن، سجده فرشتگان بر تعلیم و تربیت از دیدگاه مقام معظم رهبری حفظه الله این نوشتار در نظر دارد تا در منظر مقام معظم رهبری، پس از تبیین ضرورت بحث از تعلیم و تربیت قناعت از دیدگاه قران و سنت حضرت علی علیه السلام فرموده اند هیچ گنجی غنی تر از قناعت نیست واژه هایی هم معنا و هم مفهوم نگاه قرآن به ثروت و دارایی نگاه قرآن به ثروت و دارایی و بیان نقش آن در زندگی مادی و معنوی انسان در قرآن کریم دارایی از درس هایی از قرآن برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار القرآن الکریم بشارت ـ آفرینش جهان هستی در قرآن و عهد عتیق مهدی محمدی از دیر باز، داستان آفرینش در میان مردم جهان مطرح بوده و در طول تاریخ ذهن بشر را انسان از نگاه قران


ادامه مطلب ...

نقش مقام صدارت «رئیس اوقاف» در حکومت صفوی

[ad_1]

چکیده:

براساس آثار و اسناد مربوط به وقف در ایران، موقوفات منقول و غیرمنقول از زمان ورود اسلام به ایران و پیش از آن وجود داشته که بسیاری از آنها با حمله مغول به تاراج رفته اسـت. با روی کار آمدن حکومت های ایرانی و بازسازی سازمان اوقاف به ویژه صفوی، تحت مدیریت عالمان دین شناس ـ که در رأس آنان مقام صدارت قرار داشت ـ روند وقف و نحوه مدیریت اوقاف رشد فزاینده ای یافت.
با ایجاد یک ساختار دیوانی دینی در حکومت صفویه، تمام موقوفات سلطنتی و غیرسلطنتی کشور تحت نظارت منصب صدارت قرار گرفت و متصدی این سمت که «صدر» نامیده می شد، بر کار متولیان و نحوه مصرف عواید وقف نظارت کامل داشت .
همراهی ساختار دینی با ساختار سیاسی در حکومت صفوی سبب افزایش موقوفات بزرگ به دست اعضای خاندان سلطنتی شد. شاه عباس اول را می توان واقفی بزرگ به شمار آورد؛ زیرا همه املاک سلطنتی و خالصه جات خود را وقف دوازده امام کرد و بسیاری از بزرگان نیز به پیروی از هیأت حاکمه، به وقف پرداختند، به گونه ای که شمار اوقاف در این دوره به بالاترین حد خود رسید.

کلید واژه ها:

وقف، ایران، صفویه، صدارت، صدر، وزیر موقوفات، مستوفی موقوفات، سرکار فیض آثار .

مقدمه

خاندان صفوی بعد از ارتقا به مقام شهریاری، ساختار دیوانی کهن ایرانی را که در یک سده قبل از صفویان، منصب صدارت در آن به عنوان منصبی برجسته پذیرفته شده بود، در خدمت اهداف سیاسی و مذهبی خود قرار دادند. اوقاف در این دوره با ترویج مذهب تشیع گسترش یافت و شمار فراوانی از مدارس، مساجد، امامزاده ها، تکیه ها و سایر مؤسسات دینی و غیردینی، در عمل با درآمد موقوفات اداره می شدند.
در مدارس، مدرّسان و طلاب از درآمد موقوفات بهره می بردند؛ و بنیانگذاران بر شمار موقوفات آنها می افزودند، که این امر به رونق علم و بهبود زندگی اهل علم کمک می کرد.
این روند به تدریج سبب پدید آمدن یک ساختار دیوانی دینی شد که متشکل از شمار فراوانی از اعضا و دارای سلسله مراتب بود که بنا بر تشکیلات دیوانی صفوی، هر شخص منصفی خاص داشت. دارندگان این مناصب، همانند دیگر اعضاء دیوان سالاری صفوی از مواجب سالیانه برخوردار می شدند و مجموعه عظیم موقوفات سلطنتی و مردمی از طریق یک شبکه منظم دیوانی دینی به ساختار نهاد وقف پیوند می یافت.
مهم ترین و برجسته ترین عضو ساختار دیوانی دینی، یعنی «صدر»مسئول ارشد اوقاف بود و همه آنچه در ساختار نهاد وقف می گذشت، جز با تأیید نهایی وی صورت اجرایی نمی یافت.
بدین گونه قسمت عمده فعالیت «صدر» صرف نظارت کامل بر کار متولیان اوقاف و نحوه جمع آوری و مصرف عواید موقوفات می شد.
ما در این مقاله ابتدا به مرور اجمالی وضعیت وقف در دوران قبل از صفویه می پردازیم؛ آنگاه به نقش «صدر» به عنوان رئیس اوقاف و بررسی عملکرد وی و کارکنان اوقاف در دوره صفویه خواهیم پرداخت.

وقف قبل از دوره صفویان

موقوفه از کلمه وقف اشتقاق یافته که از جمله به معنی «پابرجا» اسـت؛ و اصطلاحاً به معنی چیزی اسـت که نمی توان آن را تغییر داد و در آن دخل و تصرف کرد. در اصطلاح دینی چیزی اسـت که نذر مسجد و اماکن مقدس و اعمال مذهبی شده باشد.(1)
از صدر اسلام تا زمان حمله مغول کم و بیش اوقاف وجود داشته اسـت، اما پس از تهاجم مغول به ایران و قتل و غارت همه گیر، اموال موقوفه منقول و غیرمنقول به تاراج رفت و خان ها و سرکردگان ایلات، املاک وقفی را تصاحب کردند؛ و چنان شد که دیگر از وقف و موقوفه جز نامی باقی نماند.
این مسئله تا زمان اسلام آوردن ایلخانان ادامه یافت و ستیز بین طبقه روحانی و اشراف فئودال ایلی بر سر املاک وقفی باقی بود؛ زیرا گروه دوم در صدد دست اندازی به املاک و مؤسسات وقفی بودند و موفقیت نیز با آنها بود.
گویاترین گواه بر این مدعا دفتر کوچک منظومی به نام «کارنامه اوقاف» اسـت که آن را شاعری دلسوخته به نام تاج الدین نسایی در قالب مثنوی به سال 667 هـ .ق سروده اسـت و چگونگی برافتادن سازمان اوقاف و ابعاد دخل و تصرف های عمّال جور را بر ما آشکار ساخته اسـت .
خلاصه کلام وی آن اسـت که در عهد عزّالدین طاهر وزیر و فرزندش وجیه الدین زنگی، در منطقه خواف کار اوقاف مرتب و منظم شد و قوام الدین نامی که از جانب آن وزیر مأمور کار بود توانست این مهم را به انجام رساند: وقف را رونقی پدید آمد
وین در بسته را کلید آمد
ولی مفت خوارانی که از مال اوقاف می خوردند، در این ناحیه همچنان فراوان بودند وکاری جز لهو و لعب و بی ناموسی و بی عفتی نداشتند. تا آنکه به تدریج دیوانیان ایران موفق به تسلّط بر امور شدند و روحانیون را از گوشه و کنار گرد آوردند. تشکیلات اوقاف بازسازی شد و ضعف مغولان در ناتوانی امور دیوانی، به فرهیختگان ایرانی همچون دو برادر جوینی، خواجه نصرالدین طوسی و ... مجال داد تا فرهنگ ملّی و اندیشه دینی اسلام را که به سرعت راه زوال می پیمود احیا کنند.
خواجه نصیرالدین به منظور احیای اوقاف، تصدی غیر رسمی تشکیلات آن را برعهده گرفت و کارگزارانی به سراسر مملکت گسیل داشت و دفاتر گوناگون و منظمی ترتیب داد تا املاک وقفی از نوع زمین های مزروعی، حمام ها، دکّان ها، کاروانسراها، کارگاه های صنعتی، نهرها، آسیاها و غیره بار دیگر شناسایی و در دفاتر ضبط گردند.
بدین ترتیب تا زمان وفات وی کار اوقاف تا حدودی سر و سامان یافت، هر چند خیلی کسان به تیغ فرزندان چنگیزخان جان باختند. سرانجام با مسلمان شدن برخی از ایلخانان چون اولجایتو، غازان و ... و برچیدن بساط آیین های بودایی و شمنی از این گستره، آن هم به دست خودشان، و به تبع آن، اقدام به انجام اصلاحات عدیده به دست همین فاتحان، زمینه های استقرار فرهنگ اسلامی مجدداً فراهم شد، که این همه از به ثمر نشستن تلاش ایرانیان و کامیابی تاریخی آنها در واداشتن فاتحان به تبعیت از فرهنگ و تمدن اسلامی حکایت می کند.
این امر به ویژه در زمان غازان خان عینیت یافت؛ چه، در زمان وی دین اسلام رسمیت خود را به نحو قاطع بازیافت و فرامینی جدید به منظور تقویت مراکز دین و مؤسسات وابسته به آن صادر گردید.
غازان خان برای روحانیون تشکیلاتی جدید ایجاد کرد و یک نفر را به عنوان صدر بزرگ تعیین نمود.
صدر، قضات ولایات را به قضاوت منصور می کرد؛ همچنین تعیین امامان جماعت، مدرّسان مدارس و متولیان اوقاف عمومی کشور را نیز عهده دار بود.
در دوره تیموریان، آق قویونلوها و قراقویونلوها، با توسعه اوقاف، نظارت بر آنها نیز به عهده مقامات مذهبی گذاشته شد و موقعیت صدر بیش از پیش تحکیم گشت. (3)
در این رابطه ویلم فلور می نویسد:
«طی دوره زمامداری تیموریان، همچنین در دوره حکومت قراقویونلوها و آق قویونلوها، «صدر» رئیس تمام مقامات مذهبی (مناصب شرعیه) و نیز متصدی تمام موقوفات مذهبی بود؛ و به همین دلیل تأکید می شد که صدر باید فردی سید فرهیخته و اسوه رفتاری و مدیری مجرب باشد.
در دوره تیموریان، صدر در رأس متولیان خاص و عام، متصدیان امور شرعیه، اهل امامت و نقبا، سادات، قضات، محتسبان، خطبا، ائمه، مدرسان، اصحاب فتوا، متولیان و متصدیان امور اوقاف قرار داشت. او این مقامات مختلف زیردست را منصوب یا عزل می کرد و نسبت به عملکرد آنان مسؤولیت داشت. همچنین می بایست بر میزان برخودداری آنان از رفاه اجتماعی نظارت می کرد. علاوه بر این، صدر وظیفه داشت که رفتار و کردار صحیح مذهبی را در اجتماع گسترش دهد و مواظب باشد که احکام مذهبی در جامعه ملحوظ و عملی گردد.
صدر متصدی اداره موقوفات هم بود و باید مراقبت می کرد که موقوفات ـ اعم از دولتی و شخصی ـ به خوبی اداره شوند.
صدر همچنین مسؤول انتصاب تمام اشخاصی بود که استحقاق اداره امور را داشتند. اداره مساجد و مدارس، و رسیدگی به اوضاع و احوال افرادی نظیر: سادات، فقها و شیوخ و نیز دستگیری از فقرا، نیازمندان و ایتام از جمله وظایف او بود. این منصب غالب اوقاف به بیش از یک نفر واگذار می شد».(4)

«صدر» رئیس اوقاف در دوره صفویه

در فرمانروایی صفویان، به دلیل دگرگونی های چشمگیر سیاسی و مذهبی ایران، ساختار و کارکردهای نهاد وقف تا اندازه زیادی با ادوار پیش از آن تفاوت یافت.
در دوره صفویه با گسترش و ترویج مذهب تشیع، اوقاف رشد فزاینده ای یافت و شاه اسماعیل اول برای اداره جامعه اسلامی ایران به عالم و فقیهی نیاز داشت تا هماهنگ با سیاست های او، امور دینی جامعه را اداره کند. بدین جهت از میان عالمان سید، یکی را به عنوان «صدر» برگزید تا به طور رسمی ناظر بر مسائل دینی و اوقاف و پشتوانه علمی و فکری او در اقداماتش باشد.
چنین مقامی تقریباً از اوان تشکیل دولت صفوی مهم ترین مقام مذهبی ایران بوده اسـت و بیان شده که شاه اسماعیل مؤسس این مقام در میان صفویان بوده اسـت، اگر چه قبل از آن نیز این مقام در دولت های تیموری و ترکمان وجود داشته اسـت. (5)
کمپفر نیز با اشاره به موقعیت «صدر» می نویسد:
«قسمت عمده فعالیت اداری وی وقف آن اسـت که عواید حاصل از موقوفات دینی را به مصرف صحیح برساند. او که بر تمام مساجد، موقوفات و اماکن متبرکه ریاست فائقه دارد، محقّ اسـت که شهریه و حقوق برای متولّیان، کارکنان، خدّام، مدرّسان، طلاب وعاظ و روحانیون ـ از هر درجه و مرتبه ـ به تشخیص خود و برحسب کفایت آنها تعیین کند؛ بر آن بیفزاید؛ از آن بکاهد و یا به طور کلی آن را قاطع کند. به همین ترتیب وی شخصاً بر حسب تشخیص خود روحانیون عالی مقام شیعه را به کار منصوب می دارد و یا دستور می دهد که روحانیون برجسته محلی آنها را منصوب کنند». (6)
به طور کلی در دوره صفویه، صدر به عنوان فقیهی که به طور طبیعی حکم مرجع تقلید رسمی کشور را داشت مطرح بود و غالباً به دلیل نظارت گسترده صدر بر بخش موقوفات، به او «صدر موقوفات» هم گفته می شد.
در تاریخ عالم آرای عباسی وظایف «صدر» چنین بیان شده اسـت: «چون در این دودمان ولایت نشان، منصب صدارت عبارت از تقدیم سادات و ارباب عمایم و تکفّل مهمات ایشان و ضبط اوقاف و رسانیدن وجوه بر معارف شرعیه اسـت، به جز سادات عظیم القدر فاضل، به دیگری تفویض نمی یابد.»(7)
اما به مرور با افزایش کارهای اداری و حکومتی، به خصوص رسیدگی به امور اوقاف و قضا از یک سو و برآمدن منصب شیخ الاسلام از سوی دیگر، ارزش اجتماعی «صدر» در حد یک مقام رسمی درباری تنزّل یافت.
طی دوران طولانی فرمانروائی شاه طهماسب اول، همراه با شکل گیری و تثبیت نهاد دینی در ایران، نهاد وقف نیز رفته رفته گسترش یافت. براساس آگاهی های موجود، او مقدار زیادی موقوفه برای آستانه حضرت عبدالعظیم در ری و قم معین کرد؛ (8) و در این زمان، مقام «صدر» به دو نفر تفویض شد: صدر خاصه و صدر عامه.
صدر خاصه، سرحد شاخص قدرت در مسائل مربوط به پیشوای روحانیون، اداره موقوفات سلطنتی و نماینده شرع در محکمه دیوان بیگی بود؛ و صدر عامه یا صدر الممالک نظارت بر اوقاف غیردولتی را بر عهده داشت (این تقسیم بندی جدای از چیزی اسـت که در نیمه دوم روزگار صفوی مطرح شد، که در این زمان هنوز وظایف صدور تفکیک نشده بود). مقام «صدر خاصه» برتر از مقام «صدر عامه» بود و در مجامع و باورهای عام دست راست سلطان قرار می گرفت.(9)
در این مورد تاورنیه بیان می کند: «منصب صدارت در شخص واحدی محدود و متمرکز نیست. گاهی ممکن اسـت دو نفر صدر باشند؛ چون موقوفات در ایران بر دو قسم اسـت: یکی موقوفات سلطنتی و دیگر موقوفات متفرقه. بدین واسطه گاهی صدر هم دو تا می شود. آنکه رئیس موقوفات سلطنتی اسـت ملقب به صدر خاصه و آنکه رئیس موقوفات اسـت ملقب به صدر موقوفات (عامه) می باشد».(10)
تذکرةالملوک نیز در مورد صدر خاصه و عامه بیان می کند:
«امور سرکار فیض آثار متعلق به مختص عالی جاه صدر خاصه اسـت و صدر الممالک را در آن مدخلیتی نیست. عالی جاه صدر خاصه روز شنبه و یکشنبه با دیوان بیگی در کشیک خانه عالی قاپوی دیوان می نشیند و در محالّ ایران، حکام شرع یزد و ابرقو و نایین و اردستان و قومس و نطنز و محلات و دلیجان و خوانسار، بروجرد و فریدن و رار و مزدج و کیار و چاپلق و جرفادقان و کمره و فراهان و کاشان و قم و ساوه، مازندران، استرآباد، کرایلی، نایب الصداره و سایر مباشرین صدر خاصه متوجه می شده اند. عالی جاه صدر ممالک صاحب اختیار تعیین حکام شرع و مباشرین موقوفات از مزارات و مدارس و مساجد غیرهم، از کل ممالک محروسه از آذربایجان و فارس و عراق و خراسان می باشد. سوای آنچه تحت اسم صدر خاصه تفضل یافت، با صدر الممالک اسـت؛ و در بعضی از ازمنه سلاطین، صدارت خاصه و عامه با یک شخص بوده». (11)
شاه اسماعیل دوم نیز به سال 985 ق منصب صدارت را میان دو نفر تقسیم کرد.
در این مورد خلاصة التواریخ می گوید: «در این روز منصب جلیل القدر صدارت را به سیادت و نقابت پناه شاه عنایت الله نقیب که از سادات رفیع الدرجات و نقبای کثیرالبرکات اصفهان بود ارزانی داشت، و حلّ و عقد و قبض و بسط و نظم و نسق این امر خطیر را بدو تفویض فرمود؛ و مقرر شد که در رواج اوامر دین و تمشیت امور شرع سید المرسلین و تعمیر بقاع خیرات و توقیر زروع و ربوع محالّ موقوفات، مساعی جمیله مشکوره به ظهور رساند». (12)
در زمان محمد خدابنده بار دیگر موقعیت صدر بالاتر رفت تا جایی که به نوشته قاضی احمد قمی: «هیچ زمانی «صدور» به این استقلال و شوکت و حشمت نبودند. تمامی نذورات، خمس و وجوهات وقفی که در خزانه عامره بود، تمام به رقم وی به مصرف می رسید و تولیت اوقاف سر کار حضرات چهارده معصوم (ع) که شرعاً بدان اعلی حضرت تعلق داشت، به اسلام پناه مذکور عنایت کردند که آنرا به رقم خود به ارباب استحقاق رساند. مهمات شرعی و وقفی تمام به گفته و نوشته وی ساخته بود و احتیاج به عرض نبود».(13)
در سال 1015 هـ .ق شاه عباس تصمیم گرفت کلیه زمین های متعلق به خود و همچنین بناهای گوناگون در اصفهان و اطراف آن را وقف دوازده امام، حضرت محمد (ص) و حضرت فاطمه (س) کند. او تولیت این موقوفات را خود بر عهده گرفت و قدرت اجرائی و قدرت معنوی را به طور کلی به خود اختصاص داد. این موقافات چنان چشمگیر بود که در ساختار دیوان صفوبان منصبی ویژه برای اداره آن تأسیس شد که وزیر موقوفات چهارده معصوم نام گرفت.
در عین حال شاه عباس اول در عصر خویش سعی کرد از قدرت علما و قدرت اجرائی «صدور» بکاهد و موفق شد که نهادهای سیاسی را بر نهادهای مذهبی غالب سازد.
در این زمان صدور در سمت چپ شاه می نشستند و این امر نشانگر برتری نهاد سیاسی بر نهاد مذهبی بود.(14)
در این باره در تاریخ جهان آرای عباسی آمده اسـت: «و هم در این سال توفیق خاصه یافته، تمامت املاک مکتبی را که در تصرف شرعی آن حضرت درآمده بود وقف حضرات عالیات عرش درجات چهارده معصوم (ع) فرمودند. وقف نامچه شرعیه در آن باب به خط مرحوم شیخ بهاءالدین محمد عاملی قلمی شد. حاصل آنکه مطابق سنه هزار و هفتاد و چهار هجری اسـت. همه جهت دو ساله به تسعیر وسط، قریب به چهارده هزار تومان می شود؛ و رسید هر یک از سرکاران حضرات سامیات ائمه معصومین (ع) را مشخص فرموده، چهارده مهر به اسم سامی گرامی حضرات مطهرات منقوش فرمودند که رسید هر یک به مهر مخصوص آن حضرت داد و ستد شود؛ و بندهای مرصع به جهت مهر مبارک ترتیب یافته، به صدر سپرده شد».(15)
در این باره اسکندر بیک ترکمان گزارش می دهد: «همچنین بر جمیع مستملکات سرکار خاصه شریفه رقم وقفیت کشیده، به نوعی در این باب مبالغه فرمودند که مکرراً از زبان الهام بیان آن حضرت شنوده شد که می فرمود: جمیع اشیاء سرکار من و آنچه اطلاق مالکیت بر آن توان کرد حتی این دو انگشتری که در دست دارم وقف اسـت، لیکن مشروط بر آن اسـت که به هر مصرفی که رأی صواب نمای اشرف ـ که متولی آنهاست ـ اقضا نماید، در راه دین و دولت صرف نمایند».(16)
لمبتون نیز بیان می کند: «صفویان بسیاری از اراضی کشور را برای مقاصد خیر به خصوص برای کمک به بقاع شیعه، بالاخص حرم اما رضا (ع) در مشهد و خواهرش در قم جزو اوقاف تعیین کردند. برخی از این اراضی وقفی متعلق به خانواده صفویان قبل از رسیدن به حکومت در ایران بوده اسـت. البته شاید بیش از هر دوره دیگر، در دوره شاه عباس اول شمار املاک موقوفه اضافه شده اسـت». (17)
طی دوران فرمانروائی شاه صفی، نهاد وقف بر مبنای همان شالوده ای که در زمان شاه عباس اول بود استمرار یافت. در زمان شاه عباس دوم، نخستین نشانه های آشکار آشفتگی در امر موقوفات به چشم می خورد؛ زیرا او تصمیم گرفت خود موقوفات را در اختیار گیرد. سیوری در این مورد گزارش می دهد: «شاه عباس دوم مقام صدر را حذف کرده، مصمم شد تا خود تمامی موقوفات را در اختیار گیرد. وی صدر خود را به نخست وزیری گماشت و برای هیجده ماه پایان سلطنتش اساساً صدر نداشت».(18)
اما به هر حال ساختار نهاد وقف در عصر شاه عباس دوم تا روی کار آمدن شاه سلیمان همچنان پراهمیت ماند. تا اینکه شاه سلیمان صدارت را به دو قسمت خلاصه و عامه تقسیم کرد: صدر خاصه مسئول اداره امور خالصه دینی، و صدر عامه مأمور تنظیم کارهای موقوفاتی شد.
در این باره راجر سیوری می گوید: «شاه سلیمان صدارت را به دو شاخه خاصه و ممالکیت تقسیم کرد. اگر چه با توجه به اهمیت افزایش یافته شاخه خاصه از بخش اداری کشور، این کار گاهی منطقی بود، اما تقسیم مقام به معنای اشتراک و بنابر این تضعیف قدرت بود. صدر همچنان مسؤول اداره موقوفات بود».(19)
بر خلاف دوره شاه سلیمان که چندان گرایشی به ایجاد موقوفات بزرگ نداشت، دوره فرمانروائی شاه سلطان حسین را از دیدگاهی می توان دوران احیا و شکوفائی ساختار اوقاف صفوی تلقی کرد؛ زیرا طی سلطنت سی ساله او موقوفات سلطنتی رونق گرفت.
بهترین نمونه آن اوقافی بودکه برای مدرسه سلطنتی برقرار کرد.(20) تفاوت عمده ای که این عصر با دوره های قبل از خود داشت این بود که شاه سلطان حسین مقامی جدید به نام ملاباشی را جانشین مقام صدر کرد.(21)

کارکنان اوقاف

وظایف خاص «صدور» بیش از هر چیز با ماهیت اداره موقوفات و زیر مجموعه آن مرتبط بوده اسـت. صدر برای آن که بتواند تشکیلات اداری نهادهای دینی دولتی را اداره کند، نیاز به زیردستانی داشت که شامل وزیر موقوفات، مستوفی موقوفات، متولیان، سرکار فیض آثار و ... بود که همه در دیوانی به نام «دیوان موقوفات» زیر نظر صدر به کار می پرداختند.
دیوانی که درآمد حاصل از موقوفات را جمع آوری و حسابرسی می کرد «دفتر موقوفات» نام داشت. دفتر موقوفات مانند دیوان محاسبات کل کشور دارای دو اداره جداگانه بود که وظیفه یکی از آنها رسیدگی به کلیه امور خاصه موقوفات سلطنتی، و وظیفه دیگری رسیدگی به امور موقوفات عامه بود.
همه وزراء و مستوفیان و متصدیان و متولیان و مباشران موقوفات خاصه و ممالیک می بایست محاسبه خود را برای ممیزی به دفتر موقوفات تسلیم کنند. از بعضی موقوفات هم حق التولیه و حق النظاره در وجه صدر عامه و خاصه گرفته می شد.
متصدی موقوفات مطابق با دستور صدر، اختیار درآمد موقوفات را به دست داشت. این درآمد ظاهراً باید در سال بر یکصد هزار تومان بالغ می شد که مبلغی قابل توجه بود. این مبلغ سالی یک بار در حضور شاه رسیدگی می شد: «این رسمی اسـت مسلّم، اما غالباً شاه در این کار شرکت نمی جوید. در این صورت در حضور صدر یا معاون وی صورتی تنظیم و به شاه تقدیم می کنند. شاه آن صورت را بررسی و دستور لازم را صادر می کند و برای اجرا به دفتر موقوفات می فرستند.
طرز استفاده از درآمد موقوفات دو گونه اسـت: یا به صورت مستمری اسـت که موقتی اسـت و متصدیان مربوط تحت شرایط و ضوابطی می توانند آن را قطع کنند؛ و دیگری مادام العمر می باشد و مصارف آنها از عواید اراضی و املاک تأمین می گردد. و این مهم ترین حواله براتی اسـت که به همان صورت که دیوان محاسبات سالی یک بار به افراد حقوق بگیر می دهد، در دسترس مستمری بگیران می نهد و اینان در مواقع معین به دفتر موقوفات مراجعه می کنند و حواله برات خود را می گیرند. اما اگر مستمری بگیران افراد محترم و مهم باشند، قبلاً نزد صدر یا معاون وی که در هر ایالت می باشند می روند؛ اسناد و مدارک خود را نشان می دهند و پس از اینکه اجازه صدور برات در ذیل سند مربوط نوشته شد، به دفتر موقوفات می روند و حواله خویش را دریافت می کنند. اما چنان که دفتر موقوفات به جهاتی از مستمری بگیر ناراضی باشد، همه سندهایش را می گیرد؛ و این کار به مثابه قطع مستمری اسـت.
مستمری بگیران هر پنج سال یک بار اسناد و مدارک مربوط را به نظر متصدیان دفتر موقوفات می رسانند. از جمله ضوابط شگفت انگیز اینکه صدر و همچنین دفتر موقوفات مجاز اسـت اسناد و مدارک استفاده کنندگان موقوفات را بگیرند و روحانیون را از آن درآمد محروم بدارند.
میزان حقوق سالیانه صدرها دو هزار تومان اسـت، اما چون به ازای این مبلغ، حواله زمین به ایشان می دهند، درآمد زمین های واگذاری به آنان به مراتب بیش از این اسـت. علاوه بر آن، درآمدهای دیگر نیز دارند که مجموع عوایدشان به چهار هزار تومان می رسد». (22)

وزیر و مستوفی موقوفات:

اداره امور مالی موقوفات یا اداره وقف بر عهده وزیر و مستوفی موقوفات، دو مسؤول برجسته دفتر موقوفات بود که در سطح محلی توسط متصدی موقوفات یاری می شدند. وزیر از مقام و موقعیت بسیار برتری نسبت به مستوفی برخوردار بود و وظیفه اش پرداخت مستمری مقدسین و رسیدگی به احوال آنها بود. وزیر و مستوفی عهده دار پرداخت صورت حساب های مربوط به اوقاف بودند که به صورت برات پرداخت می شد. حق نگهداری این دفاتر مالی هر پنج سال یک بار تجدید می شد. وزارت دیوان صدارت که دیوانش با همین عنوان نامیده می شد، یک مستوفی برای رسیدگی به دفتر شریعت در اختیار داشت که احتمالاً دفتری همانند دفتر موقوفات بود. وظیفه مستوفی بود که فهرست دخل و خرج را هر ساله به حضور صدر بفرستد و بعداً سرکار مستوفی، اطلاعات موجود در این فهرست را ثبت و ضبط می کرد.
متولیان، دبیران، خدمه، عمله، اجاره داران و رعایا و زارعین سرکار آستانه مقدسه موظف بودند او را به رسمیت بشناسند و او را تصدیق و از وی اطاعت کنند و بدون اینکه برات را به مهر و امضای او برسانند معامله انجام ندهند.(23)
کمپفر می نویسد: «ناظر موقوفات که معاون صدر نیز می بود مستوفی نامیده می شد و از سوی شاه انتخاب می گردید و در غیاب صدر کلیه وظایف او را انجام می داد. مستوفی موقوفات بر دفترخانه موقوفات ریاست داشت. در این دفترخانه، املاک موقوفه، تمامی جزئیات مساحت، طرز کشت و دریافت و پرداخت سالانه ثبت می شد و در عین حال بر جریان امور و قانونی بودن آن نظارت می شد؛ زیرا بدون مهر مشارّالیه داد و ستد و وجوهات محصولات صورت نمی گرفت».(24)

سرکار فیض آثار:

برای تمییز صدر از ناظر موقوفات مذهبی، او را صدر موقوفات می نامیدند. مدیریت و نظارت بر تمام آنچه اموال وقف تفویضی (موقوفات مذهبی سلطنتی) نامیده می شد، بر عهده صدر خاصه بود که در رأس دیوان الصداره قرار داشت. وقف تفویضی تشکیل شده از اموال و املاک خالصه سلطنتی بود که برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره چهارده معصوم (ع) وقف می شد.
صدر خاصه می توانست تمام متولیان مزارهای مقدس را نصب و عزل کند. این وقف های سلطنتی در اختیار سرکار فیض آثار بود.
نوع دیگر وقف های مشابه در اختیار سرکار محبت آثار بود که هیئت رئیسه دیگری داشت.
شاه عباس اول، چهارده مهر به اسم چهارده معصوم (ع) به صدر خاصه داد که در معاملات مربوط به اداره وقف های تفویضی از آنها استفاده کند. صدر، نماینده شاه در تمام موارد مربوط به این گونه بذل و بخشش ها بود.(25)
نویسنده دستور الملوک در این باره می نویسد:
«سرکار فیض آثار به همه موقوفاتی که حکام صفوی مدعی تولیت آن بوده اند اطلاق می شده اسـت و این نشان می دهد که حکام صفوی به گسترش موقوفات و تولیت آنها علاقه داشته اند؛ چنان که شاه عباس اول زمین های خصوصی را به موقوفات تبدیل کرد تا از درآمدهای آنها منتفع گردد و در عین حال از سرزنش اخلاقی در سوء استفاده از آنها مصون بماند».(26)
در تذکرة الملوک نیز آمده اسـت:
«امور سرکار فیض آثار متعلق و مختص عالی جاه صدر خاصه اسـت و صدر الممالک را در آن مدخلیتی نیست. سرکار فیض آثار نام پرتشریفاتی اسـت که معلوم می دارد این دایره سپرده کف کفایت صدر خاصه بود و در عالم آرا سخن از شکرالله نامی اسـت که در زمان سلطنت شاه اسماعیل ثانی وزیر اعظم گردید و در سلطنت محمد خدابنده او را به وزارت و ممیزی خراسان و در عین حال تولید سرکار فیض آثار گمارده بودند. در صورتی که منظور از این عبارت آن باشد که وی متولی آستانه قدس رضوی در مشهد گردیده اسـت، ارتباطی بین سرکار فیض آثار و املاک متعلق به آستانه پیدا می کند. از آن جا که تحت عنوان عایدات سرکار فیض آثار به موقوفات اشاره می شود، احتمال دارد دایره عواید محلی را که برای آستانه مقدس رضوی در مشهد تخصیص داده شده و شاه ایران نسبت به آن ذی علاقه بود، تحت نظارت داشته اسـت».(27)

متولی:

متولی سرپرست اماکن مقدسه بود و عواید آن را ثبت و ضبط می کرد. بیشتر اوقات مقام متولی در میان روحانیون موروثی بود. متولی غالباً به کارهای اجرایی و اداره موقوفات می پرداخت. فرمان های موقوفات را معمولاً شاه صادر می کرد، اما گاهی صدر و شیخ الاسلام نیز در حوزه فعالیت خود احکامی برای متولی صادر و کسی را به این مقام منصوب می کردند. (28)
بیشترین درآمد موقوفات به متصدیان عواید مساجد که متولی بودند تحویل می گردید. اینان متعهد بودند از آنچه به ایشان سپرده می شود محافظت کنند و حساب آن را داشته باشند و به امور معنوی کاری نداشتند. غیر از تقسیم عواید، موظف به تعمیر و ترمیم مساجد و اماکن متبرکه هم بودند که تولیت آنها به ایشان سپرده شده بود. معمولاً مساجد بزرگ و موقوفات بزرگ درآمد فراوان داشتند و دارای متولی بودند، اما مساجد کوچک متولی نداشتند.(29)
به تدریج در اردبیل، مشهد و قم تفاوتی بین نحوه اداره قدیم و جدید به وجود آمد و دو ساختار متفاوت وقف برای اداره اموال فزاینده وقف، بعد از سال 905ق/ 1500 م پدیدار گشت. املاک قدیمی وقف، یعنی آنهایی که متعلق به قبل از سال 905 ق/ 1500 م یا نزدیک به آن بود، در سال 1017 ق/ 1619 م وقف قدیم شناخته شدند؛ و به نظر می رسد که هر دو نوع وقف با دو سازو کار متفاوت، زیر نظر متولی جداگانه ای اداره می شده اند.
در اواخر دوره صفوی، معمولاً هر دو منصب را یک نفر عهده دار بود و مطابق گزارش دستور الملوک، در واقع این متولی قدیم بود که ریاست می کرد، گرچه متولی جدید هم وجود داشت.(30)
مقام متولی حرم مشهد مقدس سودآور و پردرآمد بود و اراضی وسیعی در سراسر کشور به این حرم تعلق داشت. متولیان مقبره امام رضا (ع) همانند دیگر متولیان مبالغی را به نام رسوم یا رسومات دریافت می کردند که حق التولیه نامیده می شد. این علاوه بر حقوق بالای آنان، یعنی یک دهم درآمدهای حرم بود.
علاوه بر آن، سرپرستی همه روحانیون، اعیان و اشراف سراسر ولایت خراسان به آنان واگذار شده بود.
گاهی نیز صدر یکی از این مناصب را به طور همزمان به عهده می گرفت. صدر برای نگهداری و مرمت املاک وقفی مبالغ گوناگونی دریافت می کرد. به عنوان مثال بخشی از درآمدها ملقب به رسم الصداره بود و فقط شخص وی مجاز بود که این مبلغ را جمع آوری کند؛ زیرا صدر مسؤولیت جمع آوری مالیات های اسلامی را به عهده داشت.(31)
متولی حرم امام رضا (ع) «موظف بود که آستانه متبرکه را انتظام بخشد. خدام، مدرسان علوم دینی، قاریان قرآن و سایر کارکنان و خدمتکاران آستانه را مطابق ترتیبی که شاه طهماسب اول مقرر کرده بود دریابد و به احوال آنان رسیدگی نماید. متولی همچنین مراقبت می کرد که اطعام فقرا و مقرری راتبه خواران به وجهی نیکو توزیع گردد».(32)

مدّرس:

مدرس نماینده ایالتی صدر خاصه بود. بنابر روایت سانسون: «صدر خاصه در تمام شهرهای عمده ولایات نمایندگانی دارد که آنها را مدرس می خوانند. حکام ولایات نمی توانند بدون رأی آنان که فتوا نامیده می شود حکمی قطعی صادر کنند».(33) در واقع: «تمام افرادی که در امور مذهبی و دینی مدخلیتی دارند، مقام خود را از صدر خاصه دریافت می دارند و متقابلاً درآمد هنگفتی را برای او فراهم می آورند».(34)
مدرس تنها نماینده صدر خاصه در ایالات نبود؛ زیرا ملاها و پیش نمازها نیز زیر مجموعه مدرس بودند و از او پیروی می کردند. سایر کارکنان موقوفات عناوینی از قبیل کلیددار و خادم باشی داشتند.

نتیجه:

آنچه درباره اوقاف و آثار موقوفه در ایران وجود دارد، بیانگر این مطلب اسـت که این آثار از صدر اسلام تا زمان حمله مغول کم و بیش وجود داشته اسـت، اما پس از تهاجم مغول به ایران، نزدیک بود که دیگر از وقف و موقوفه جز نامی نماند، ولی پس از تأسیس حکومت ایلخانان و نفوذ خواجه نصیرالدین طوسی، اوقاف سر و سامانی یافت و در دوران آق قویونلوها و قراقویونلوها رشد کرد و در زمان صفویه به اوج خود رسید. پس از روی کار آمدن صفویان و گسترش فرهنگ تشیع در ایران اسلامی، شاه اسماعیل که برای تشکیلات سیاسی اداری خود به یک عالم، فقیه، قاضی، مبلغ و مجتهد نیازمند بود، به این منظور در رأس روحانیون «صدر» را منصوب کرد که اداره محاکم مذهبی را برعهده داشت و به کلیه مسائل مالی مذهب و طبقه مذهبی نیز رسیدگی می کرد و به طور رسمی ناظر بر مسائل اوقاف بود. همچنین در عهد شاه طهماسب این منصب به خاصه و عامه تقسیم شد که «صدر خاصه» نظارت بر موقوفات سلطنتی را بر عهده داشت و «صدر عامه» به موقوفات عامه رسیدگی می کرد، اما در زمان شاه عباس اول از نفوذ صدر کاسته شد و شاه رأساً امور سیاسی و نظامی را برعهده گرفت.
در زمان شاه عباس دوم برای اولین بار نشانه هایی از آشفتگی در دیوان اوقاف مشاهده شد و او مدتی خود منصب صدارت را بر عهده گرفت و در هیجده ماه پایانی حکومتش عملاً صدر نداشت، اما شاه سلیمان از نیای خود پیروی نکرد و دو صدر برگزید: خاصه و عامه. این مقام در زمان سلطان حسین به مقام ملاباشی تبدیل شد.
به سخن دیگر، در ابتدای دولت صفوی «صدر» از منزلت بیشتری نسبت به اواخر حکومت صفوی برخوردار بود، اما مقام صدر با همه فراز و نشیب خود به خاطر ریاست بر اوقاف و فزونی وقف در ایران توانست تا اواخر دولت صفوی بر جا بماند و وظایف خود را که در حقیقت اداره موقوفات و زیر مجموعه آنها بود، به وسیله زیر دستان به انجام می رساند.
منابع:
1.بانی، شیرین (1371). دین و دولت در ایران عهد مغول. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
2.تاورنیه. (1336). سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری. تصحیح حمید شیرانی. چاپ دوم. اصفهان: کتابخانه سنائی.
3.ترکمان منشی، اسکندر بیک. (1364). تاریخ عالم آرای عباسی. تصحیح شاهرودی. چاپ دوم. تهران: نشر طلوع و سیروس.
4.جعفریان. رسول (1379). صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
5.سانسون. (1377). سفرنامه سانسون، ترجمه محمد مهریار. اصفهان: گل ها.
6.سیوری، راجر. (1376). ایران عصر صفوی. ترجمه کامبیز عزیزی. چاپ پنجم. تهران: نشر مرکز.
7.سیوری، راجر. (1380). در باب صفویان. ترجمه رمضان روح اللهی. تهران: نشر مرکز.
8.شاردن. (1374). سفرنامه شاردن. ترجمه اقبال یغمائی. 6 جلد. تهران: توس.
9.صفت گل، منصور. (1381). ساختار نهاد و اندیشه دینی در ایران عصر صفوی. تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.
10.طاهری، ابوالقاسم. (1380). تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران. تهران: انتشارات علمی، فرهنگی. چاپ سوم.
11.فلور، ویلم. (1381). نظام قضائی عصر صفوی. ترجمه محسن زندیه. قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه .
12.قمی، قاضی احمد بن شرف الدین. (1359). خلاصة التواریخ. تصحیح احسان اشراقی. تهران: دانشگاه تهران.
13.کمپفر. (1360). سفرنامه کمپفر. ترجمه کیکاووس جهانداری. چاپ دوم. تهران.
14. لمبتون، آن. ک. س. (1362). مالک و زارع. ترجمه منوچهر امیری. چاپ سوم. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
15.میراحمدی، مریم (1369). دین و دولت در عصر صفوی. چاپ دوم. تهران: امیرکبیر.
16.میرزا سمیعا. (1368). تذکرة الملوک (به ضمیمه تعلیقات مینورسکی). ترجمه مسعود رجب نیا. به کوشش محمود دبیرسیاقی. چاپ دوم. تهران: امیرکبیر.
17.میرزا رفیعا (1385). دستور الملوک. ترجمه علی کردآبادی. چاپ اول. تهران: انتشارات وزارت امور خارجه.
18.وحید قزوینی، میرزا محمد طاهر. (1383). تاریخ جهان آرای عباسی. تصحیح سید سعید میرمحمد صادقی، چاپ اول. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

پی نوشت ها :

1.شاردن، سفرنامه شاردن. ج 4، ص 1377 .
2.بیانی. دین و دولت در ایران عهد صفوی، ج 2، ص 543 .
3.همان، ص 530.
4.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 95 .
5.جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 2، ص 194 .
6.کمپفر، سفرنامه کمپفر، ص 121 ـ 122 .
7.تاریخ عالم آرای عباسی، ج 1، ص 69 .
8.جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 2 ، ص 196 .
9.شاردن، سفرنامه شاردن، ج 6 ، ص 408 .
10.تاورنیه، سفرنامه تاورنیه، ص 588.
11.تذکرة الملوک، ص 2 ـ 3.
12.خلاصة التواریخ، ج 2، ص 648.
13.همان، ص 670.
14.دستورالملوک، ص 351.
15.وحید قزوینی، تاریخ جهان آرای عباسی، ص 169 .
16.تاریخ عالم آرای عباسی، ص 761.
17.لمبتون، مالک و زارع، ص 236.
18.سیوری، در باب صفویان، ص 202.
19.سیوری، ایران عصر صفوی، ص 238.
20.صفت گل، ساختار نهاد و اندیشه دینی، ص 325.
21.میراحمدی، دین و دولت در عصر صفوی. ص 125.
22.شاردن، سفرنامه شاردن، ج 4، ص 1342 ـ 1343.
23.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 113.
24.کمپفر، سفرنامه کمپفر، ص 122.
25.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 108.
26.دستور الملوک، ص 352.
27.تذکرة الملوک، ص 147.
28.فلور. نظام قضائی عصر صفوی، ص 109.
29.طاهری، تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، ص 164.
30.دستورالملوک، ص 352.
31.شاردن، سفرنامه شاردن، ج 4، ص 1344.
32.دستورالملوک، ص 352.
33.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 147.
34.سانسون، سفرنامه سانسون، ص 21.
35.فلور، نظام قضائی عصر صفوی، ص 147.

منبع:سجادی، سید احمد؛(زمستان 1390)، وقف میراث جاویدان شماره 76،تهران،موسسه فرهنگی هنری نور راسخون،

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

نسب‌نامه خاندان انصاری آذربایجان کتابخانه … اخلاصه ‌ ای از این قسمت نهایی در نسخه ب نیز آمده است و از جمله از پسران مرحوم میرزا


ادامه مطلب ...

ارزش و مقام انسان از نگاه قرآن

[ad_1]
مفیدستان:

در این گفتار سخن پیرامون مقام و ارزش انسان است- آن هم از دیدگاه قرآن.
اگر بخواهیم به انصاف سخن بگوییم باید اذعان کنیم که هیچ مکتبی را در جهان- چه در شرق و چه در غرب، چه در گذشته و چه در حال- نمی‌توان سراغ گرفت که چون قرآن برای انسان ارزش و اهمیت قایل شده باشد.
قرآن انسان را جانشین خدا بر روی زمین می‌داند. وی را موجودی می‌داند که فرشتگان او را سجده کرده‌اند. همه آسمان‌ها و زمین مسخر اویند و موجودات جهان آفرینش سر تمکین در برابر او فرود آورده‌اند.
قرآن انسان را چونان مکاتب مادی مطرح نمی‌سازد. او را موجودی در عرض سایر موجودات به شمار نمی‌آورد. برای انسان ارزشی بالاتر از همه موجودات جهان آفرینش قایل است. وی را ترکیبی از جسم و روح، ماده و معنا می‌داند. وی را موجودی می‌داند که حیات او تا ابدیت ادامه دارد. قرآن انسان را موجودی می‌داند که توانسته بار امانت الهی را که آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها از پذیرش آن سرباز زده‌اند به دوش گیرد. قرآن انسان را موجودی می‌داند که خدا او را گرامی داشته و او را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری داده است.
ما در این گفتار طی چند بحث ارزش و مقام انسان را از دیدگاه قرآن مطرح می‌سازیم.

حیات و مرگ یک انسان مساوی است با حیات و مرگ همه انسان‌ها!

از نظر قرآن انسان دارای آن چنان ارزشی است که حیات یک انسان مساوی است با حیات همه انسان‌ها، و مرگ یک انسان مساوی است با مرگ همه انسان‌ها. یعنی اگر کسی انسانی را بدون آن که وی کسی را عمداً کشته باشد، بکشد گویی همه انسان‌ها را کشته است، و اگر فردی را زنده کند گویی همه انسان‌ها را زنده کرده است.
مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا؛ هرکس فردی را بدون آنکه کسی را کشته باشد یا فسادی در روی زمین کرده باشد، بکشد چنان است که تمام انسان‌ها را کشته است و هرکس فردی را زنده بدارد چنان است که همه انسان‌ها را زنده کرده است. (مائده 32)
از دیدگاه قرآن کمیت مهم نیست، کیفیت مهم است و قرآن برای انسان فقط ارزش کمی قایل نیست، بلکه طبق آیه فوق، قرآن از افقی بالاتر به انسان می‌نگرد، چرا که حیات یک انسان را برابر حیات همه انسان‌ها و مرگ وی را مساوی با مرگ همه انسان‌ها می‌داند. آری برای مکتبی که انسانیت انسان مطرح باشد و انسانیت انسان را بعدی مادی و محدود نداند باید هم که چنین ارزشی را برای انسان قایل باشد، چرا که انسانیتی که در یک فرد است همان انسانیت در دیگر انسان‌ها نیز وجود دارد.
انسانیت حقیقتی است که در همه انسان‌ها مشترک است. و اگر فردی، انسانی را بدون جهت بکشد، آن حقیقت مشترکی را از میان برده است که در میان همه افراد وجود دارد و از بین بردن حقیقت مشترک انسانیت مساوی است با از بین بردن همه انسان‌ها و برعکس اگر کسی، انسانی را زنده سازد چون انسانیت وی را زنده ساخته، بنابراین همه انسان‌ها را زنده ساخته است.
برخی از مفسران نیز آیه را در رابطه با انگیزه انسان‌ها تفسیر کرده‌اند. به این بیان که هر کسی انسان بی‌گناهی را بکشد آمادگی آن را دارد که به همان انگیزه انسان‌های دیگر را نیز نابود سازد، چراکه قتل فرد مشخصی برای او مطرح نیست و برای او انسان با گناه و انسان بی‌گناه تفاوتی ندارند. در مقابل اگر فردی به خاطر عواطف انسانی، انسانی را از مرگ نجات دهد به همان انگیزه انسانی آمادگی دارد که سایر انسان‌ها را نیز نجات دهد، چرا که برای او نیز فرد مشخصی مطرح نیست و اگر بتواند به همه انسان‌ها کمک می‌کند. (1)
استاد جعفری نیز معتقدند که کشتن یک انسان بی‌گناه اهانت به مقام شامخ ربوبی است و اهانت به خالق جهان هستی «در حقیقت اهانت بر کل هستی است که انسان، با عظمت‌ترین و با ارزشترین اجزاء آن است، پس قتل یک انسان با ملاکی که بیان شد- مانند قتل همه انسان‌هاست و احیای یک انسان مانند احیای همه انسان‌هاست.» (2)
اگر در قرآن هیچ آیه‌ای درباره ارزش و مقام انسان وجود نمی‌داشت، همین یک آیه کافی بود که ارزش انسان را از دیدگاه قرآن نشان دهد و به راستی که کدام مکتب را می‌توان سراغ گرفت که این چنین از مقام انسان تمجید به عمل آورده باشد.

انسان خلیفه الله است!

از دیدگاه قرآن کریم مقام انسان آن چنان والا و متعالی است که خداوند او را به جانشینی خود در زمین انتخاب کرده است.
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً؛ و هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بر روی زمین جانشینی قرار می‌دهم. (بقره 30)
انسان خلیفه خداوند بر روی زمین است. یعنی انسان سرپرست زمین است و زمان. زمین را خداوند به دست وی سپرده است و او را بر آن داشته تا از مواهب آن بهره‌ور گردد. بنابراین خداوند در نهاد انسان استعدادهای خاصی را نهاده است تا بتواند خلافت و رهبری زمین را به عهده بگیرد.
اما اینکه انسان چرا و چگونه توانسته به مقام خلیفه‌اللهی نایل گردد، خود قرآن به آن اشاره کرده است.
از نظر قرآن به این علت انسان به مقام جانشینی خدا بر روی زمین انتخاب شده که خداوند به او اسماء را آموخته است.
خداوند قبل از آنکه انسان را به مقام خلیفه اللهی برساند به فرشتگان اعلام می‌دارد که جانشین و سرپرستی برای زمین قرار خواهم داد. در این هنگام فرشتگان که وضع آینده انسان را می‌دانستند از خداوند سؤال می‌کنند آیا فردی را که خونریزی خواهد کرد به این مقام می‌رسانی؟ مگر نه این است که هدف خلقت حمد و تسبیح و عبودیت است و ما نیز عهده‌دار چنین وظیفه‌ای هستیم. پس چه علتی موجب شده تا انسان به چنین مقامی نایل آید؟ خداوند در پاسخ آن‌ها می‌گوید: آنچه را که من می‌دانم شما نمی‌دانید. چون به انسان علم اسماء آموخته شده است.
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ. قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ؛ و هنگامی که پروردگار تو به ملائکه گفت: من می‌خواهم در زمین خلیفه‌ای قرار دهم. (فرشتگان) گفتند: آیا کسی را در زمین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی می‌کند؟ (در حالی که) ما تسبیح و حمد تو را به جا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. (خداوند) گفت: من حقایقی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. و (خداوند) علم اسماء را همگی به آدم آموخت، سپس آن‌ها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست می‌گویید مرا به اسم‌های اینان آگاه سازید. (فرشتگان) گفتند: منزهی تو، ما جز آنچه را که به ما تعلیم داده‌ای نمی‌دانیم. تو دانا و حکیم هستی. (بقره 30-32)
همان‌گونه که ملاحظه می‌شود خداوند چیزی را به انسان آموخته است که ملائکه از آن بی‌بهره‌اند. حال ببینیم منظور از اسماء چیست که آموختن آن به انسان موجب برتری انسان بر فرشتگان شده است؟
تعلیم اسماء عبارت است از علم اسرارآفرینش، خداوند علمی را به انسان آموخته است تا به وسیله آن بتواند از امور مادی و معنوی آگاه گردد؛ موجودات را بشناسد؛ فلسفه و اسرار موجودات مختلف جهان آفرینش را درک کند. خداوند به انسان استعداد آن را داده است تا بتواند حقایق را بشناسد و آن‌ها را نامگذاری کند و آنچه را که شناخته به نسل‌های بعد از خود ارائه دهد.
خداوند به انسان آن چنان استعدادی داده تا خود را بشناسد، از اسرار وجود خود آگاه گردد، نیروهای نهفته درون خود را بیدار سازد و آن‌ها را در جهت هدف خلقت خویش بارور و شکوفا سازد.

سجده فرشتگان بر انسان

یکی دیگر از نشانه‌های ارزش انسان در قرآن این است که خداوند به ملائکه دستور می‌دهد تا انسان را سجده کنند.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ؛ و هنگامی که به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید پس همه آن‌ها سجده کردند، جز ابلیس که تکبر ورزید و از کافران بود. (بقره 34)
این آیه نه تنها ارزش والا و مقام متعالی انسان را می‌رساند، بلکه به گفته برتری انسان بر ملائکه را نیز می‌رساند، چرا که اگر انسان موجودی کامل‌تر از ملائکه و افضل بر آن‌ها نباشد صحیح نیست که وجود کامل وجود ناقص را سجده کند.
البته این نکته را باید در نظر داشت که فرشتگان سجده پرستش بر انسان نکردند، چرا که سجده پرستش تنها مخصوص خداست و سجده آن‌ها بر انسان به معنای تواضع و تکریم مقام انسان بوده است.

کرامت ذاتی انسان

از دیدگاه قرآن، انسان موجودی است که خداوند او را گرامی داشته و به او استعدادهایی داده است تا به واسطه آن بر بسیاری از مخلوقات برتری پیدا کند.
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا؛ ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و او را در خشکی و دریا به حرکت درآوردیم و به آن‌ها از روزی‌های پاکیزه بخشیدیم و بر بسیاری از مخلوقات خود او را برتری دادیم. (اسری 70)
آیه فوق می‌گوید که خداوند بر نوع بشر منت نهاده و به او دو چیز اعطاء کرده است: یکی کرامت و دیگری برتری بر بسیاری از مخلوقات. منظور از تکریم انسان اعطای خصوصیاتی به انسان است که در دیگران نیست و مراد از تفضیل و برتری نیز اعطای خصوصیاتی به انسان است که انسان با آن در دیگران شریک است، ولی انسان به نحوه اکمل از آن برخوردار است. علامه طباطبایی در این باره چنین می‌گوید:
«مقصود از تکریم اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتی است که در دیگران نباشد، و با همین خصوصیت است که معنای تکریم با تفضیل فرق پیدا می‌کند، چون تکریم معنایی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران برتری یابد، در حالی که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد. حال که معنای تکریم و فرق آن با تفضیل روشن شد اینک می‌گوییم: انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتی دارد که در دیگران نیست، و آن داشتن عقل است، معنای تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم انسان بر دیگران برتری داشته، هر کمالی که در سایر موجودات هست حد اعلای آن در انسان است». (3)
بنابر این انسان با نیروی خرد خود می‌تواند به زندگی خود سرو سامان بخشیده و موجودات عالم را به استخدام در آورد و در جهت منافع خود از آن‌ها استفاده کند. انسان با نیروی عقل و اندیشه خود می‌تواند دست به اباع و خلاقیت زده و جهان را دگرگون سازد. انسان با نیروی اندیشه می‌تواند نه تنها جهان که خود را نیز دگرگون سازد. و این هم که آیه می‌گوید: «وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ» به این معناست که انسان می‌تواند با استفاده از عقل و خرد نیروهای موجود در خشکی و دریا را به تسخیر خود درآورده، از آن‌ها بهره برگیرد.
اما منظور از تفضیل انسان بر دیگر موجودات جهان آفرینش این است که انسان در بسیاری از خصوصیات و ویژگی‌ها با دیگر موجودات شریک است، مثلاً همان‌گونه که حیوان می‌خورد و می‌آشامد، انسان نیز می‌خورد و می‌آشامد. همان‌گونه که حیوان به ارضای غریزه جنسی خود می‌پردازد، انسان نیز به ارضای غریزه جنسی خود توجه دارد. اما فرقی در اینجا میان انسان با حیوان وجود دارد. به این معنا که چگونگی اعمالی که انسان انجام می‌دهد به گونه دیگری است و حیوان نمی‌تواند به آن نحو اعمال خود را انجام دهد، یعنی آن‌گونه که حیوان استراحت می‌کند، انسان استراحت نمی‌کند یا آن گونه که حیوان غریزه خود را ارضاء می‌کند، انسان این غریزه را ارضاء نمی‌کند.

انسان امانتدار خداست!

قرآن انسان را به عنوان موجودی که امانتدار خداست معرفی می‌کند، و این امانتداری نیز اختصاص به انسان دارد، چرا که همه موجودات جهان آفرینش به جز انسان از پذیرش آن سرباز زده‌اند.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا؛ ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم. (این‌ها) از حمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را حمل کرد. همانا او ستم پیشه و جاهلی است. (احزاب 72)
حافظ می‌گوید:

آسمان بار امانت نتوانست کشید *** قرعه فال به نام من دیوانه زدند

این امانت چیست که همه موجودات جهان آفرینش از حمل آن سرباز زدند و تنها انسان بار آن را به دوش کشید؟ این امانت چیست که قرعه فال آن فقط به نام انسان زده شد؟
مفسرین در باب این امانت اقوال متعدد دارند. یکی از این اقوال این است که گفته‌اند منظور از امانت تکالیف الهی است که اطاعت و عمل به آن موجب سعادت و سرپیچی از آن موجب شقاوت می‌شود. و هر فردی که تکالیف الهی را بپذیرد و به آن عمل کند داخل بهشت می‌شود و هر که از انجام آن سرباز زند روانه جهنم خواهد شد. و این هم که در آیه گفته شده که این امانت را فقط انسان پذیرفت به این معناست که در میان همه موجودات جهان آفرینش تنها انسان است که بر اثر دارا بودن بعد اختیار و آگاهی، استعداد و توانایی آن را دارد تا فرامین الهی را پذیرفته و به آن‌ها عمل کند و در نتیجه خود را به سر منزل مقصود برساند.
بعضی دیگر گفته‌اند که منظور از این امانت شناخت خداوند است. و در میان موجودات جهان آفرینش هیچ یک توانایی و استعداد آن را ندارد تا خدا را بشناسد و در نتیجه تن به بندگی وی در دهد، بلکه فقط انسان است که می‌تواند آفریدگار جهان و مبدأ خود را شناخته و با اطاعت و پرستش او خود را به سر منزل کمال برساند. گروهی دیگر از مفسرین گفته‌اند که منظور از امانت امور دیانت و فرایض شریعت است و عده‌ای بر این اعتقادند که مقصود از امانت اطاعت و حدود شرع است و برخی نیز امانت را عبارت از پاکدامنی و خودداری از فساد و فحشا دانسته‌اند.
جمعی از مفسران نیز عقلی را که ملاک تکلیف و مناط ثواب و عقاب است امانت الهی به حساب آورده‌اند. در حالی که جمعی دیگر آن را اعضای پیکر انسان دانسته‌اند، و گفته‌اند هریک از جوارح بدن انسان امانتی از امانت‌های الهی است که باید آن را حفظ کرد.
گروهی دیگر گفته‌اند که منظور از امانت همان امانت‌هایی است که مردم از یکدیگر می‌گیرند و باید در برابر آن‌ها وفای به عهد داشت.
برخی از معاصرین نیز امانت را همان اختیار و آزادی اراده انسان دانسته و گفته‌اند که انسان تنها با برخورداری از این صفت از موجودات دیگر متمایز است.
به هر جهت بیشتر نظریات فوق بر روی مسئله تکلیف تکیه کرده‌اند. و تکلیف نیز گرچه از مقصود دور نیست، اما کافی به نظر نمی‌رسد، چرا که به گفته علامه طباطبایی «تکلیف مقدمه رسیدن به ولایت الهیه، و رسیدن به صفت کامله است. آنچه عرضه شد حقیقی و مطلوب به نفس است، یعنی خودش مطلوب و مورد نظر است، نه اینکه مقدمه برای او مطلوب باشد، و آن همان ولایت الهیه است.» (4)
در واقع منظور از امانت همان ولایت الهیه است. یعنی اگر انسان ولایت و سرپرستی خدا را بپذیرد و به دنبال آن تن به بندگی خدا بدهد، به کمال وجودی خود خواهد رسید. اگر انسان خدا را درست بشناسد و تن به بندگی و عبادت خدا دهد و در این رابطه همه فرامین الهی را انجام دهد به کمال خواهد رسید.
با این بیان تمام اموری که در تفسیر امانت گفته شده است در این معنا جمع می‌شود چه آنکه لازمه نیل به مقام کمال که همان ولایت الهیه است هم برخورداری از «عقل» و «اختیار» است و هم «معرفت خدا» و «التزام به تکالیف الهی» که مقدمه نیل به کمال است. وفای به عهد و حفظ امانت‌های مردمی و حفاظت از اعضاء و جوارح وجودی خود از دیگر لوازم نیل به تعالی و کمال است.
اینکه آیه می‌گوید در میان همه موجودات عالم آفرینش فقط انسان می‌تواند حامل این بار امانت باشد، منظور این است که فقط انسان استعداد و توانایی آن را دارد که ولایت خدا را بپذیرد و در نتیجه به تکالیفی که مقدمه رسیدن به کمال است تن در دهد و گرنه دیگر موجودات جهان هستی استعداد آن را ندارند تا این ولایت را پذیرا شوند و مراد از امتناع آن‌ها از حمل امانت الهی و ترس از آن نیز همین عدم توانایی و نداشتن استعداد وجودی است.
منظور از ظلوم و جهول هم که انسان متصف به آن شده این است که اگر انسان غفلت کند به جهت این دو عامل، امانت الهی را نادیده خواهد گرفت. به بیان دیگر آیه می‌خواهد انسان را به طبیعت اولیه‌اش آگاه سازد، چرا که در نهاد انسان زمینه ظلم و جهل وجود دارد و اگر انسان مراقب نباشد امانتی را که به او سپرده شده است، از دست خواهد داد. بنابراین وصف انسان به دو خصیصه «ظلوم» و «جهول» بودن نشانگر این معناست که در وجود انسان هم زمینه ظلم وجود دارد و هم زمینه جهل. به عبارت دیگر هر چند انسان از آن چنان استعداد مثبتی برخوردار است که می‌تواند امانت الهی را حمل کند، ولی به خاطر برخورداری از استعدادهای منفی چون «ظالم» و «جهل» ممکن است در پذیرش امانت خیانت کند. چنان که به دنبال آیه فوق، آیه دیگری آمده است که به این معنا اشاره نموده است.
لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا؛ تا عذاب کند مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را، و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاید و خداوند آمرزگار رحیم است. (احزاب 73)
آیه فوق می‌خواهد فرق میان مؤمن و مشرک و منافق را بیان کند. به این بیان که اگر کسی امانت الهی را- که همان پذیرش ولایت و التزام به تکالیف شرعی است- قبول کند مؤمن است و اگر آنرا نپذیرد مشرک است و اگر هم ادعای پذیرش آن را به ظاهر بنماید، ولی در باطن ملتزم به آن نباشد منافق نامیده می‌شود. بنابراین مؤمن کسی است که امانت الهی را هم به زبان و هم به جان و دل می‌پذیرد و منافق فردی است که به زبان ادعا می‌کند که من ولایت الهی را پذیرفته‌ام ولی در عمل ملتزم به آن نیست. پس منافق موجودی است که به این امانت خیانت می‌کند، اما خیانت خود را به زبان جاری نمی‌سازد. و چون این خیانت از نظرها پنهان است و خطرش نیز از خطر مشرک که خیانت خود را اظهار می‌کند بیشتر است، قرآن در ابتدا از مردان و زنان منافق سخن می‌گوید و سپس از مشرکان. اما مؤمن از آنجا که گام به سوی خدا بر می‌دارد و به این امانت خیانت نمی‌کند، خدا ولایت امور او را به عهده می‌گیرد. و او را به سوی خود هدایت می‌کند و ظلم و جهلش را به وسیله ایمان و عمل صالح به عدل و علم مبدل می‌سازد. پس منافقان و مشرکان چون نمی‌خواهند به سوی خدا گام بردارند تا خداوند سرپرستی امور آن‌ها را به عهده گیرد، یعنی چون به امانت الهی خیانت می‌کنند افرادی ظلوم و جهول به شمار می‌روند.

انسان و تسخیر موجودات جهان آفرینش

انسان از دیدگاه قرآن از ان چنان ارزش و مقامی برخوردار است که به فرمان خداوند همه موجودات جهان آفرینش مسخر او هستند. و خدا نیز انسان را به گونه‌ای آفریده است که بتواند همه نیروهای طبیعت را تسخیر کند و از آن‌ها به نفع خود استفاده کند. انسان به یاری نیروهای خدادادیش می‌تواند نهرها را به تسخیر درآورد. ماه و خورشید را به تسخیر خود درآورد. زمین و آسمان را مسخر خود سازد و از آن‌ها استفاده کند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهَارَ؛ خداوند است که آسمان‌ها و زمین را آفرید و از آسمان باران فرو فرستاد تا به وسیله آن میوه‌ها برای روزی شما به ثمر برسد و کشتی‌ها را به امر خود بر روی دریا جاری ساخت و نهرها را مسخر شما گردانید. (ابراهیم 32)
آری انسان در جهان‌بینی اسلامی دارای آن چنان ارزشی است که خداوند همه موجودات جهان آفرینش را مسخر او قرار داده است و در جهت نفع رساندن به انسان آن‌ها را خلق کرده است. خورشید برای انسان نورافشانی می‌کند، میکرب‌ها را می‌کشد و از پرتو نور خود گیاهان را رشد و نمو می‌دهد. نهرها در خدمت انسان هستند و مزرعه‌ها را برای وی آبیاری می‌سازند تا از محصولات آن‌ها انسان استفاده کند. انسان می‌تواند دریاها را مسخر خود گرداند و کشتی‌های خود را در آن به گردش درآورد. از آب دریاها استفاده برده، از موجودات آن استفاده کند و مرواریدها و صدف‌های آن را برای زیور و زینت خود به کار گیرد.
روز و شب را نیز خداوند مسخر انسان ساخته است. روز را خداوند مسخر انسان قرار داده تا در آن به کار و کوشش بپردازد، و شب را مسخر انسان قرار داده تا در آن آرام گیرد و خستگی روزانه خود را در پرتو تاریکی آن برطرف سازد.
وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَینِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ؛ و خورشید و ماه را که با برنامه در کارند به تسخیر شما درآورد و همچنین شب و روز را مسخر شما ساخت. (ابراهیم 33)
از دیدگاه قرآن معنای تسخیر موجودات این است که آن‌ها برای خدمت به انسان آفریده شده‌اند. یعنی آسمان‌ها و زمین، شب و روز، خورشید و ماه و... همه و همه به گونه‌ای آفریده شده‌اند که به انسان نفع و سود برسانند، نه آنکه سد راه حیات و منافع انسانی باشند.
وَلَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایشَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ؛ و ما تسلط و حکومت بر زمین را برای شما قرار دادیم و در آن انواع وسایل زندگی را برای شما مهیا ساختیم، اما کمتر شکرگزاری می‌کنید. (اعراف 10)
خداوند در آیه فوق می‌فرماید که ما مالکیت و تسلط بر زمین را برای انسان فراهم ساخته‌ایم و انواع وسایل زندگی را در آن برای انسان مهیا کرده‌ایم.
آوردن کلمه تمکین به این معناست که ما وسایل کار را در اختیار انسان قرار داده و به او قدرت و توانایی داده‌ایم تا از مواهب عالم بتواند استفاده کند.

آفرینش انسان به دست خدا

بررسی برخی آیات قرآنی که در آن‌ها به آفرینش انسان اشاره شده است نشانگر ارزش و مقام انسان است. چرا که در این آیات خداوند آفرینش انسان را به گونه‌ای دقیق به خود منتسب ساخته است. به طور نمونه در آیه زیر در مورد خلقت انسان به ابلیس می‌گوید که من او را با دو دست خود آفریدم که این تعبیر نشانگر آن است که انسان از ارزش و مقام والایی برخوردار است.
قالَ یا اِبلیسُ ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَی؛ (خدا) گفت ای ابلیس چه چیز مانع از آن شد که تو بر آنکه با دو دست خود آفریدم سجده نکنی. (ص 74)
آیه زیر نیز که نفخ روح به انسان را به خود نسبت داده است گواه ارزش و مقام انسان است.
«وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» از روح خود در او دمیدم. (حجر 29)
اضافه روح خدا به انسان از نظر ادبی اضافه تشریفی است. یعنی چون انسان دارای شرافت وجودی است خداوند روح او را به خود نسبت داده است. همچنان که در مورد مسجد می‌گوییم خانه خدا و یا در باره مجلس قانونگذاری می‌گوییم خانه مردم که در این گونه موارد می‌خواهیم ارزش آن‌ها را نشان دهیم.

انسان، هدف نهایی خلقت

هر یک از موجودات جهان آفرینش دارای غرض و غایتی است که از نخستین روز پیدایش خود به سوی آن هدف و غایت در حرکت و تکاپو هستند. دانه گیاهی که در دل خاک نهفته است در حال حرکت است تا پس از عبور از مراحلی به فعلیت رسیده، به طور مثال تبدیل به میوه شود. یا تخم مرغی که در زیر مرغ قرار گرفته آماده جوجه شدن است تا از آنجا نیز مراحلی را طی کرده و تبدیل به مرغی شود و...
علاوه بر این، هر یک از این موجودات غایت موجودات دیگر می‌باشند.
یعنی به این علت آفریده شده‌اند تا حیوانات و انسان‌ها از آن استفاده کنند و یا برخی حیوانات برای این آفریده شده‌اند تا انسان از آن بهره‌گیری کنند. به بیان دیگر هرچند در این عالم همه موجودات از زمین و آسمان گرفته تا نباتات و جانداران دارای غرض و غایت هستند، ولی هیچ کدام از این‌ها هدف نهایی خلقت نمی‌باشند، بلکه هدف نهایی خلقت همانا انسان و تعالی وجودی اوست، یعنی همه موجودات آفریده شده‌اند تا انسان از آن‌ها بهره‌گیری کرده و خود را به «قرب ربوبی» برساند. چنان که در آیات زیر می‌خوانیم:
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا؛ او کسی است که آنچه در زمین است برای شما آفرید. (بقره 29)
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً؛ کسی که برای شما زمین را گستراند و آسمان را برافراشت. (بقره 22)
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ او کسی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر روی آب بود تا شما را بیازماید که کدامتان نیکو کارتر هستید. (هود 7)

آیا ارزش انسان برتر از ملائکه است؟

در بحث از ارزش انسان این سؤال مطرح است که آیا انسان بر ملائکه برتری دارد یا نه؟ آیا انسان برتری ذاتی بر ملائکه دارد یا نه؟ و اساساً آیا می‌توان یک نوع برتری برای انسان نسبت به ملائکه قایل شد یا نه؟
جمعی معتقدند که چون انسان دارای نیروی اراده و اختیار است و به ناگزیر هم می‌تواند اطاعت خدا را بکند و هم از اطاعت او سرباز زند پس انسان افضل بر ملائکه است. به بیان دیگر چون ملائکه موجوداتی مختار نبوده و نمی‌توانند از اطاعت خدا سرباز زنند، یعنی مجبور به اطاعت هستند و اطاعت اجباری نیز ارزش ندارد، پس مقام ملائکه از انسان پایین‌تر است.
این نظر که بسیار شنیده می‌شود مورد پذیرش قرآن نیست، چرا که اگر این گونه باشد باید قرآن ارزشی برای اطاعت ملائکه قایل نباشد. در حالی که قرآن ملائکه را مقرب درگاه خود دانسته و آن‌ها را حاملان عرش و واسطه در رزق می‌داند.
لَنْ یسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ؛ نه مسیح و نه ملائکه مقرب از اینکه بنده خدا باشند سرباز نمی‌زنند. (نساء 172)
وَتَرَى الْمَلَائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ؛ ملائکه را می‌بینی که از اطراف عرش می‌گذرند و پروردگارشان را با حمد تسبیح می‌کنند. (زمر 75)
فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا؛ ملائکه تدبیرکننده امورند. (نازعات 5)
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا، حمد خدایى را که آسمان‌ها و زمین را آفرید و ملائکه را رسولان قرارداد. (فاطر 1)
وَهُمْ مِنْ خَشْیتِهِ مُشْفِقُونَ؛ و آن‌ها همواره از خشیت خداوند هراسان هستند. (انبیاء 28)
به اعتقاد علامه طباطبایی ملاک ارزش و فضیلت تنها نیروی اختیار نیست، یعنی این گونه نیست که چون انسان می‌تواند هم معصیت کند و هم اطاعت و هرگاه معصیت نکند و اطاعت امر خدا را کند افضل است، بلکه ملاک ارزش در خلوص و عبودیت است. و چون ملائکه از نظر ذاتی دارای شرافت وجودی هستند، یعنی در عبادت از خود خلوص نشان می‌دهند و عباداتشان مانند عبادات انسان دستخوش شرک نمی‌شود برتری ذاتی دارند.
«حق این است که صرف امکان فعل و ترک آن و اینکه انسان به طور مساوی به آن دو قدرت دارد، به خودی خود ملاک فضیلت و برتری طاعت نیست. بلکه برتری طاعت بشر به این است که از صفای درون و حسن سریره او حکایت کند، و دلیل این مطلب نیز این است که طاعت فردی که می‌دانیم از زشتی باطن و پلیدی درون برخوردار است ارزشی ندارد، هرچند چنین فردی در تصفیه عمل منتها درجه کوشش را کرده باشد، مانند اطاعت منافق و آن‌ها که به بیماری قلب گرفتارند. عمل این افراد در نزد خدا حبط است و خداوند حسناتشان را نیز از کارنامه اعمالشان محو می‌کند، پس ملاک ارزش و فضیلت و طاعت، صفای نفس فرد مطیع است که مشتاق جمال ذات الهی بوده و در عبودیت دارای خلوص است، و همین خلوص در عبادت است که او را از معصیت به سوی طاعت می‌کشاند، و وادارش می‌سازد تا در راه اطاعت از خدا و ترک معصیت او مشقت‌ها را تحمل نماید، در نتیجه عمل و اطاعتش ارزش پیدا می‌کند. بنابراین ذات ملائکه که از نظر قوام وجودی بر طهارت و کرامت استوار است و در اعمالشان نیز جز ذلت عبودیت و خلوص نیت چیزی نیست، از جنس و ذات انسان که با کدورت‌های هوا و هوس غالب و شهوت آمیخته است افضل و شریف‌تر است.» (5)
بنابراین از آنجا که ذات ملائکه افضل بر ذات انسان بوده و عبادت فرشته نیز خالص‌تر از عبادت انسان است، ملائکه افضل و برتر از انسان هستند. یعنی ملائکه برتری ذاتی بر انسان دارند.
اما انسان، از آنجا که می‌تواند در مسیر کمال گام برداشته و استعدادهای وجودی خود را در جهت خدایی از قوه به فعل درآورد می‌تواند از آن چنان مقام قربی برخوردار شود که از ملائکه نیز برتر شود. و این هم که می‌بینیم قرآن به هنگام خلقت از انسان تجلیل می‌کند و ملائکه به سجده او می‌پردازند « فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ/ حجر 30» نظر به همین استعداد ذاتی انسان است که می‌تواند از کمالات وجودی والاتر برخوردار شود، و این هم که در آیات سوره بقره خواندیم خداوند علم اسماء را به انسان تعلیم داده است به همین علت است که انسان دارای آن چنان ظرفیت وجودی است که اگر بخواهد می‌تواند از ملائکه برتر شود.
خلاصه آنکه انسان از ملائکه برتر نیست یعنی برتری ذاتی ندارد، اما اگر بخواهد می‌تواند از امکانات و استعدادهای وجودی خود استفاده کرده و از ملائکه برتر شود. همچنان که انسان از حیوان پست‌تر نیست، اما اگر بخواهد می‌تواند با گام نهادن در مسیر نفس اماره خود را از حیوان پست‌تر کند. به بیان دیگر انسان برتری اکتسابی بر ملائکه دارد، یعنی اگر بخواهد می‌تواند کمالات بیشتری را نسبت به ملائکه کسب کند.

ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر

در بحث از ارزش و مقام انسان ضروری است که درباره ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر بحث شود، ما در اینجا می‌خواهیم نظر قرآن را با مقایسه با اندیشه‌های دیگران مطرح سازیم. اما قبلاً لازم است که به مسئله وحدت انسان‌ها بپردازیم:
از دیدگاه قرآن انسان‌ها از اصل واحد هستند. همه انسان‌ها از یک پدر و مادر مشخص ایجاد شده‌اند. اصل و نسبت همه آن‌ها یکی است. و هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که از اصلی و نسبی برتر برخوردار است، چرا که نسل همه به آدم و حوا می‌رسد.
وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ؛ و او کسی است که شما را از نفس واحده‌ای آفرید. (انعام 98)
یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً؛ ‌ای مردم از پروردگارتان بپرهیزید که شما را از یک انسان آفرید و همسر او را نیز از جنس او آفرید و از آن دو، مردان و زنان زیادی را (بر روی زمین) پراکنده ساخت. (نساء 1)
آیات فوق آفرینش انسان‌ها را از یک نفس می‌داند. یعنی همه از نفس واحده‌ای خلق شده‌اند. منشاً همه آن‌ها یکی است، به گونه‌ای که همه انسان‌ها مانند خانواده واحدی هستند که از یک پدر و مادر زاده شده‌اند.
آیا منظور از نفس واحده یک فرد شخصی است و یا یک واحد نوعی (یعنی جنس مذکر) شکی نیست که ظاهر این تعبیر همان واحد شخصی را می‌رساند و اشاره به نخستین انسانی است که قرآن او را به نام آدم پدر انسان‌های امروز معرفی کرده و تعبیر «بنی‌آدم» که در آیات فراوانی از قرآن وارد شده نیز اشاره به همین است. و احتمال اینکه منظور وحدت نوعی بوده باشد از ظاهر آیه بسیار دور است. (6) وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِلْعَالِمِینَ؛ آفرینش آسمان‌ها و زمین و اختلاف زبان‌ها و رنگ‌های شما از نشانه‌های اوست. در این‌ها نشانه‌هایی است برای کسانی که دانا هستند. (روم 22)
قرآن اختلاف میان زبان‌ها و رنگ‌ها را یکی از نشانه‌های خود می‌داند، نه آنکه آن‌ها را موجب برتری گروهی بر گروه دیگر بداند و جمعی را به خاطر برخورداری از زبان و یا رنگ خاص، برتر از بقیه افراد جامعه بداند.
آیات فوق به صراحت امتیازات و افتخارات پوچ و موهوم را از میان می‌برد.
قرآن می‌گوید هیچ یک از امتیازات موهوم مانند امتیازات نژادی، زبانی، قبیله‌ای و گروهی و حزبی نمی‌تواند فرد یا گروهی را از دیگران ممتاز سازد، چرا که همه از یک منشأ واحد ریشه گرفته‌اند. قومی مانند قوم ژرمن نمی‌تواند خود را از همه برتر بداند یا جمعی مانند سفیدپوستان خود را به خاطر رنگ پوست از سیاه‌پوستان برتر به شمار آورند.

تقوا ملاک برتری انسان

انسان از دیدگاه قرآن موجودی و الامقام و با ارزش است. قرآن انسان را موجودی می‌داند که ملائکه- با آن همه مقام و عظمت- تکریمش نموده‌اند و خداوند نیز او را به عنوان جانشین خود بر روی زمین انتخاب کرده است. به عبارت دیگر انسان دارای ارزش ذاتی است. و همچنین به این نکته اشاره کردیم که همه انسان‌ها از یک اصل و نسب واحد هستند و کسی نمی‌تواند بر دیگری ادعای برتری کند. حال این سئوال پیش می‌آید که آیا همه انسان‌ها در هر شرایطی که باشند و هرگونه که انتخاب کنند یکسان هستند؟ آیا قرآن میان آنکه ایثار می‌کند و آنکه بخل می‌ورزد فرقی قایل نمی‌شود؟ اگر بگوییم که قرآن همه‌ی انسان‌ها را به جهت آنکه از یک اصل و نسب هستند به یک چشم نگاه می‌کند شکی نیست که میان بسیاری از انسان‌ها تبعیض قایل شده‌ایم و به این وسیله به انسان‌های پاک و خالص ظلم کرده‌ایم! پس ملاک برتری انسان‌ها بر یکدیگر چیست؟ قرآن چه عاملی را موجب برتری فردی بر فرد دیگر یا گروهی بر گروه دیگر می‌داند؟
از نظر قرآن تنها ملاک برتری تقوا است. یعنی هرکس که تقوایش بیشتر باشد از ارج و مقام برتری برخوردار است.
یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ ‌ای مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به صورت اقوام و قبیله‌هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. (حجرات 13)
از دیدگاه قرآن ملاک همه ارزش‌ها تقواست و براساس تقوا همه امتیازها لغو می‌گردد و تقوا نیز امتیاز مادی ایجاد نمی‌کند، یعنی این گونه نیست که هرکس تقوایش بیشتر باشد از حقوق مادی بیشتری در جامعه اسلامی برخوردار باشد، بلکه تقوا فقط یک امتیاز معنوی است و در جامعه اسلامی فرقی که میان فرد متقی با فرد بی‌تقوا وجود دارد این است که اگر فرد با تقوایی از دیگر شرایط اجتماعی برخوردار باشد مسئولیت‌های اجتماعی مهمتری را به عهده خواهد گرفت.
قرآن می‌گوید که ما انسان را به صورت گروه‌ها و قبیله‌های مختلف درآوردیم تا یکدیگر را بشناسند، نه آنکه یک گروه یا یک قبیله بر دیگری برتری جوید. کلمه لتعارفوا از باب تفاعل است و می‌دانیم که باب تفاعل در موردی به کار می‌رود که فعل دو طرفی باشد. در آیه فوق نیز منظور این است که افراد به طور متقابل یکدیگر را بشناسند، یعنی هدف از قبیله‌ها و انشعاب‌ها این بوده که افراد جامعه بشری همدیگر را بشناسند.
از دیدگاه قرآن ملاک برتری انسانی بر انسان دیگر افزونی مال و اولاد نیست. قرآن مشرکان را که افزونی اموال و اولاد خود را موجب تقرب خود به خدا می‌دانستند خطاب قرار داده و می‌گوید:
وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا؛ اموال و اولاد شما موجب تقرب شما به ما نمی‌شود، مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند. (سباء 37)
از دیدگاه قرآن آن گاه مال و اولاد می‌تواند برای انسان موجب برتری شود که انسان آن‌ها را در مسیر خدا به کار بندد. یعنی مال خود را در راه خدا انفاق کند، اولاد خود را شایسته تربیت کند، و آن‌ها را فردی مفید برای مکتب قرآن بارور سازد. و گرنه صرف مال داشتن و اولاد داشتن نه تنها امتیازی برای انسان ایجاد نمی‌کند که گاه موجب ضلالت و گمراهی انسان نیز می‌شود. انسانی که به خاطر مال و اولاد، خدا را فراموش می‌کند؛ در مسیر او قدم بر نمی‌دارد؛ انفاق نمی‌کند؛ در سازندگی جامعه خود قدمی برنمی‌دارد؛ نه تنها تقربی به خدا پیدا نکرده است که سخت از مبدأ وجود خود دوری گزیده و به وادی کفر و شرک و نفاق افتاده است.

پی‌نوشت‌ها

1- منشور جاوید قرآن، ج 4، صص 268-269.
2- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج 12، ص 187.
3- تفسیرالمیزان، ج 25، صص 265-266.
4- تفسیرالمیزان، ج 32، ص 242.
5- المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 13، ص 164.
6- تفسیر نمونه، ج 3، ص 245.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

روابط دختران و پسران از نگاه قرآنموسی و دختران شعیب یکی از نمونه‌های بارز رابطه دختر و پسر در قرآن، رابطه‌ای است که اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری …پرسش و پاسخ ، منظور از فراگیری علم از دیدگاه اسلام چیست و در این زمانه اسلام در مورد اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری …اهمیت علم و ارزش آن چیست؟ از نظر اسلام تحصیل بعضی علوم واجب عینی است و بر هرکسی واجب رمز ستایش و نکوهش های انسان در قرآن آکامسجود فرشتگان یکی از مبانی کرامت و از نشانه های ارزش وجودی انسان در قرآن، سجده تعلیم و تربیت از دیدگاه مقام معظم رهبری حفظه اللهاین نوشتار در نظر دارد تا در منظر مقام معظم رهبری، پس از تبیین ضرورت بحث از تعلیم و قناعت از دیدگاه قران و سنتحضرت علی علیه السلام فرموده اند هیچ گنجی غنی تر از قناعت نیست واژه هایی هم معنا و هم نگاه قرآن به ثروت و دارایی نگاه قرآن به ثروت و دارایی و بیان نقش آن در زندگی مادی و معنوی انسان در قرآن کریم درس هایی از قرآن برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت بشارت ـ آفرینش جهان هستی در قرآن و عهد عتیقمهدی محمدی از دیر باز، داستان آفرینش در میان مردم جهان مطرح بوده و در طول تاریخ ذهن انسان سالم و ویژگی‌های آن از دیدگاه ویکتور فرانکل …استادیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم استادیار گروه روان‌شناسی روابط دختران و پسران از نگاه قرآن موسی و دختران شعیب یکی از نمونه‌های بارز رابطه دختر و پسر در قرآن، رابطه‌ای است که در آیات اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری منظور از منظور از فراگیری علم از دیدگاه اسلام چیست و در این زمانه اسلام در مورد یادگیری چه علمی را اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری اهمیت علم اهمیت علم و ارزش آن چیست؟ از نظر اسلام تحصیل بعضی علوم واجب عینی است و بر هرکسی واجب است مثل رمز ستایش و نکوهش های انسان در قرآن آکا مسجود فرشتگان یکی از مبانی کرامت و از نشانه های ارزش وجودی انسان در قرآن، سجده فرشتگان بر تعلیم و تربیت از دیدگاه مقام معظم رهبری حفظه الله این نوشتار در نظر دارد تا در منظر مقام معظم رهبری، پس از تبیین ضرورت بحث از تعلیم و تربیت قناعت از دیدگاه قران و سنت حضرت علی علیه السلام فرموده اند هیچ گنجی غنی تر از قناعت نیست واژه هایی هم معنا و هم مفهوم نگاه قرآن به ثروت و دارایی نگاه قرآن به ثروت و دارایی و بیان نقش آن در زندگی مادی و معنوی انسان در قرآن کریم دارایی از درس هایی از قرآن برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار القرآن الکریم بشارت ـ آفرینش جهان هستی در قرآن و عهد عتیق مهدی محمدی از دیر باز، داستان آفرینش در میان مردم جهان مطرح بوده و در طول تاریخ ذهن بشر را انسان از نگاه قران


ادامه مطلب ...

مقام زن در عرفان ابن عربی

[ad_1]

زن و مرد در اصل انسانیّت با هم برابرند که انسانیّت حقیقی، جامع و مشترک میان مرد و زن است و ذکورت و اُنوثت امری عارضی است. بنابراین هر کمالی که ممکن است مردان بدان برسند زنان هم می‌توانند بدان نایل آیند و زنان از هیچ کمالی و مرتبه‌ای محجور نیستند حتی مرتبه‌ی والای ولایت و قطبیّت. پیامبر صلی الله علیه و اله به کمال برخی از زنان همچون مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون شهادت داد. بالاخره در شرافت و کمال زنان همین بس که خداوند آنها را محبوب پیامبرش گردانید، مهر زنی (دختر حضرت شعیب) را ده سال مزدوری پیامبر بزرگی همچون حضرت موسی و نیز عمل زنی ( هاجر) را اصلی در تشریع یعنی سعی میان مروه و صفا قرار دارد. و امّا از نظرگاه ابن عربی زن را بر مرد برتری و کمال است. زیرا در حالی که مرد فقط مظهر فاعلیّت حق تعالی است زن هم مظهر فاعلیّت اوست و هم مظهر قابلیّت او و گذشته از این بوی امومت و مادری که الّذ روایح و خوشترین بوی‌هاست از زنان استشمام می‌شود. نتیجه اینکه باید بانوان را دوست داشت و احترام گذاشت که حبّ آنها میراث نبوی و حبّ الهی است.

مردان را از حیث انسانیّت بر زنان درجه‌ای و فضیلتی نیست

برای اینکه برخی نظر عرفانی ابن عربی را در خصوص بانوان که نظری عرفانی و معنوی و برگرفته‌ی از فرهنگ دینی مسلمانان است با feminism غربی که نظریه‌ی «برابری حقوق زنان با مردان در امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بدون توجه به شرایع آسمانی» یعنی صرفاً دنیاوی و متعرّی از بعد معنوی است خلط نشود و ابن عربی که از اعاظم اولیاء و عرفا و افاضل فقهای اسلام است feminist قلمداد نگردد من بر آن شدم، نظر این عارف فقیه را تا حدی که در یک مقاله بگنجد(1) به سمع برسانم.
اِنَّ النّساء شقائق الذُّکرانِ *** فى عالم الأرواح و الابدان.
و الحکمُ متّحدُ الوجود علیهما *** و هو المعبّر عنه بالإنسان.
و تفرّقا عنه بامرٍ عارض *** فضل الاِناث به من الذُّکران.(2)
چنان‌که از ابیات فوق استفاده می‌شود به عقیده‌ی ابن عربی انسانیّت حقیقتی است واحد و جامع مرد و زن، و مردان و زنان در اصل انسان بودن با هم اتحاد و اشتراک دارند و اختلاف و افتراقشان تنها در ذُکورت و اَنوثت است که امری عارض است و داخلی در اصلی و جوهره‌ی انسان نیست. بنابراین مرد را در انسانیّت درجه‌ای و مزیّتی بر زن نیست، هر کمالی که ممکن است مرد بدان برسد زن نیز می‌تواند بدان نایل آید. او در این مقام با استناد به آیات و روایات اسلامی تأکید می‌کند که زنان شایسته‌ی رسیدن به تمام مراتب و کمالات روحی و معنوی از جمله مرتبه‌ی عظمای ولایت، نبوّت- البته نبوّت عامه یا نبوّت تعریف نه نبوّت تشریع- و قطبیّت هستند. چنان که نوشته است. «و هذه کّلها احوال یَشترک فیها النّساءُ و الرّجال وَ یشترکان فی جمیعِ المراتب حتّی القطبیّة».(3) اگر کسی به تعریف ولی، نبی و قطب در عرفان ابن عربی واقف باشد متوجه می‌شود که او برای زن چه مقام والای معنوی قایل شده است. من برای نمونه فقط تعریف قطب را می‌آورم که او در رساله‌ی منزل القطب و مقامه و حاله ذکر کرده است: «قطب مرکز دایره‌ی هستی و محیط آن است آینه‌ی حق و مدار عالم است».(4) در آینده خواهیم گفت که ابن عربی به تساوی مرد و زن بسنده نمی‌کند بلکه احیاناً زنان را بر مردان برتری می‌دهد. او برای اثبات عقیده‌ی خود در آثارش مخصوصاً فتوحات مکیّه و فصوص الحکم هر جا که مناسبتی پیش می‌آید به ذکر ادّله، ایراد شواهد، دفع شبهات و حلّ مشکلات می‌پردازد و در این راه، نه تنها از کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله بهره می‌گیرد، بلکه از قواعد نحو و صرف زبان عربی و اشتقاقات لغات زبان مزبور نیز که به باور وی و باور همه‌ی مسلمان‌ها زبان وحی است استمداد می‌کند.(5)
در باب سیصد و بیست و چهارم فتوحات مکیّه تحت عنوان «فی معرفة منزل جمیع النّساء و الرّجال فى بعض المواطن الالهیّة و هو من الحضرة العاصمیّة) می‌نویسد:
همچنان‌که انسان، که عالم صغیر است با عالم کبیر، در عالمیّت یعنی دلیل و نشانه بودن بر وجود خداوند با هم اشتراک دارند و عالم را در این جهت درجه‌ای و تفوّق بر انسان نیست، انسان بودن هم حقیقتی جامع و مشترک میان مرد و زن است. مردان را از حیث انسانیت بر زنان درجه‌ای و فضیلتی نیست. اگرچه گفته شده است، که مردان را بر زنان درجه‌ای است «وَ لَلرِجَالِ عَلَیهِنَّ دَرَج^ٌ».(6)
و «الرِّجالُ قَوَّامُون عَلَى النِّسَاءِ).(7)
همچنان‌که گفته شده است، که خلق آسمان‌ها و زمین اکبر و اشدّ از خلق انسان است. : «أَنتم أَشَدّ َخَلقاً اَمِ السَّماءُ بَنیها»:(8) (آیا شما در خلقت سخت ترید یا آسمان که احدا آن را بنا کرد) و «لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ»(9) (همانا آفرینش آسمان‌ها و زمین بزرگ‌تر از آفرینش مردم است ولی اکثر مردم نمی‌دانند). امّا این درجه، درجه‌ی وجودی و در اصل ایجاد است، نه برتری معنوی و کمال. ابن عربی برای توضیح مقال خود اشاره به داستان خلقت آدم و حوّا می‌کند، که در سفر تکوین تورات (باب دوم آیه‌ی21) آمده و در منابع اسلامی (برای نمونه مجمع البیان، مجلّد دوم، ص2) نیز نقل شده است، که طبق آن خداوند یکی از دنده‌های آدم را گرفت و گوشت در جایش پر کرد و حوا را از آن دنده آفرید.
ابن عربی با توجه به داستان مزبور توضیح می‌دهد که حوّا جزئی از آدم، متکوّن و مستخرج از دنده‌ی اوست. حاصل اینکه مرد کل و فاعل است و زن جزء و منفعلِ از او و فاعل از حیث فاعل بودن بر منفعل برتری دارد. ولی این برتری فقط از جهت حقیقت یعنی واقعیّت و اصل ایجاد است، نه در آنچه عارض آنها می‌شود یعنی فضایل و کمالات که آنها از این حیث با هم برابرند. او استدلال می‌کند که: خداوند در کتاب خود هرجا فضیلتی و کمالی برای مردان ذکر فرموده، بلافاصله آن را برای زنان نیز قایل شده است. مثلاً «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا»: (10) (مردان مسلمان، زنان مسلمان مردان مؤمن، زنان مؤمن، مردان فرمانبردار و زنان فرمانبردار، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان شکیبا و زنان شکیبا، مردان خاضع و زنان خاضع، مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، مردان یاد کننده‌ی خدا و زنان یاد کننده‌ی خدا خداوند برای آنها آمرزش و پاداشی بزرگ آماده کرده است.(11)
او در باب هفتاد و سوم همان کتاب هم می‌نویسد که خداوند اقوامی از زنان و اقوامی از مردان را به صفاتی موصوف کرده که زمان از وجود این مردان و زنان هرگز خالی نمی‌ماند. پس از آن استشهاد به آیه‌ی فوق الذکر می‌کند.(12)
در باب هفتاد و سوم آن کتاب نیز آنجا که درباره‌ی رجال الله (مردان خدا) سخن می‌گوید، آنها را بر طبقاتی کثیر تقسیم می‌کند، از جمله أوتاد را نام می‌برد و پس از توصیفشان به اینکه سکون و آرامش عالم از برکت وجود آنهاست و نیز شیطان را بر ایشان سلطه‌ای نیست، می‌نویسد: هرچه از این طبقات به اسم رجال نام بردیم از باب تغلیب است، وگرنه گاهی زنان نیز به این درجات و مقامّات نایل می‌شوند. بعد می‌افزاید از شخصی پرسیدند: أبدال چند کَسَ‌اند؟ گفت چهل نفر، گفتند چرا نگفتی چهل مردند پاسخ دادگاهی زنان نیز بدین مقام می‌رسند.(13)
باز در باب شصت و نهم همان کتاب که در معرفت اسرار نماز است، آیات مبارکه‌ی «فِی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ» و «رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»:(14) ( در خانه‌هایی که خدا اذن داده بلند کرده شود و نام خدا در آنها ذکر شود، مردانی در بامدادان و شبانگاهان در آن خانه‌ها نسبیح می‌کنند) وارد می‌سازد، که در ان فقط رجال ذکر شده و لفظ نساء نیامده است، بلافاصله برای دفع این شبهه، که خداوند در این آیه رجال را بر نساء برتری داده است، می‌نویسد که خداوند در این آیه بدین جهت زنان را ذکر نکرده که مرد متضمّن زن است و حوّا جزئی از آدم است، لذا جهت تشریف رجال و تنبیه بر اینکه نساء لاحق رجال‌اند به ذکر رجال بسنده کرده و در واقع نساء را رجال نامیده است، وگرنه هیچ کمالی در اختصاص و انحصار مردان نیست و زنان از هیچ کمالی محجور نیستند، که پیامبر صلی الله علیه و اله به کمال مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون شهادت داد(15) اشاره به حدیثی است، که در کتب روایی اهل سنّت به صور مختلف نقل شده ولی در کتب روایی شیعه نیامده است و ابن عربی آن را به صورت ذیل نقل کرده است: «کَمُلَ من الرّجال کثیرونََ و مِنَ النّساء مریمُ بنتُ عمران و آسیة امراة فرعونَ»(16) قیصری در شرح خود به این صورت آورده است: «کملُت من النّساء اربع مریم بنت عمران و آسیه امراة فرعون و خدیجه و فاطمه».(17) ابن عربی باز در کتاب فتوحات مکیه در باب نودم از کمال زنان سخن می‌گوید و اصرار می‌ورزد که با وجود اینکه مردان را درجه‌ای است بر زنان ولی آن درجه‌ی وجودی است، که زایل نمی‌شود نه درجه‌ی کمال که میان مرد و زن مشترک است.(18) أیضاً در همان کتاب آنجا که اسرار حج را می‌نویسد به نقصان درجه‌ی وجودی زن اشاره می‌کند ولی بلافاصله تأکید می‌کند که این نقصان در درجه‌ی ایجاد است، که زن از مرد به وجود آمده است. و این قادحِ کمال زن نیست و در مقام توجیه آن می‌گوید: نسبت مردی که آدم است به آنچه که از آن خلق شده یعنی خاک دقیقاً همان نسبت حوّا است به ادم، یعنی همان طور که آدم در درجه‌ی ایجاد، پایین‌تر از خاک است، ولی این نسبت تُرابی و خاکی و به عبارت دیگر همان نقصان وجودی مانع کمال آدم نشد، که خداوند بدان شهادت داد [اشاره به آیه‌ی «و لقد کَرّمنا بنی آدَم»؛ سوره‌ی احزاب (17) آیه‌ی72]، نقصان وجودی زن هم نسبت به مرد مانع کمال نمی‌باشد. امّا ابن عربی با تمام اصرار و تأکید بر اینکه مرد و زن در درجه‌ی کمال با هم برابر و انبازند، خاطر نشان می‌سازد که مردان به درجه‌ای نایل آمده‌اند که زنان از آن محروم‌اند و آن درجه‌ی بعثت و رسالت است، که برای زنان واقع نشده و در نتیجه برابری مرد و زن مخدوش گشته است. ولی او با وجود این دست از عقیده‌ی خود برنمی‌دارد، و باز تأکید می‌کند که مرد و زن در درجه‌ی کمال با هم برابرند و در مقام توجیه عدم نیل بانوان به درجه‌ی بعثت و رسالت و جدایی آنها در این درجه، این فرق و جدایی و فضل را مهم تلقی نمی‌کند و آن را فضل در اکملیّت می‌نامد نه در کمال و اکملیّت را امری نسبی قلمداد می‌کند، که میان دارندگان مقام واحد مشترک هم تفاضل واقع می‌شود. چنان که میان رُسُل و انبیاء واقع شده است، که خداوند فرموده است: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»، (19) «وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیینَ عَلَى بَعْضٍ ».(20) بنابراین ممکن است این تفاضل در میان مردان و زنان نیز واقع شود، مردی در درجه‌ی کمال از زنی و یا زنی در درجه‌ی کمال از مردی و یا از مردانی برتر باشد، که طبق نظر ابن عربی و با توجه به حدیثی که از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد حضرت مریم و آسیه زن فرعون بر مردانی برتری داشتند، که آن حضرت به کمال آنها شهادت داد. به علاوه او نوشته است که حضرت فاطمه اسلام الله علیها نزد پیامبر نه فقط اکرم النّساء، بلکه اکرم النّاس بود؛ «فقال الأکرم النّاس علیه».(21) مسلّماً کسی نزد پیامبر گرامی‌ترین مردم است که کامل‌ترین آنها باشد. مقصود اینکه برابر نوشته ابن عربی آن بانوی بزرگوار نه تنها کامل‌ترین زنان بلکه کامل‌ترین مردان است. گفتنی است ابن عربی در فتوحات مکیّه آنجا که درباره‌ی آیه‌ی تطهیر «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا».(22)سخن می‌گوید، شرفا، یعنی فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها را مشمول آیه‌ی تطهیر می‌داند، چنان که می‌نویسد: «فَدَخَلَ الشّرفاء اولاد فاطمه [سلام الله علیها] کلّهم»،(23) در صورتی که خیلی از مردان را داخل در آن نمی‌داند. حاصل اینکه بنا بر عقیده‌ی وی زنانی هستند که کامل‌تر و برتر از مردان اند.
ابن عربی در مقدّمه‌ی ترجمان الاأشواق هم، آنجا که در خصوص خواهر عارفه‌ی شیخ مکین الدین اصفهانی سخن می‌گوید، او را نه تنها فخر زنان بلکه فخر مردان و علماء قلمداد مى کند (و امّا فخر النّساء اخته بل فخرُ الرّجال و العلماء) و بالاتراز همه نظام دختر مکین الدین را تا حدّ امکان، یعنی تا حَدی که انسان می‌تواند برای کسی قایل نشده است که او را خورشید عالمان، بوستان ادیبان، یتیمه‌ی دهر و کریمه‌ی عصرش خوانده و بالاخره دوشیزه‌ی فرزانه و تجسّم حکمت جاودانه شناخته است.(24) و در کتاب فتوحات مکیّه نیز زنی را از عارفات به نام فاطمه بنت مثنّی نام می‌برد و وی را از اکابر صالحین می‌شناساند که در عالم تصرّف می‌کرده به برکت فاتحة الکتاب از وی اموری خارق العاده ظاهر می‌گشته است.(25)
به عقیده‌ی وی منزلت زن نسبت به مرد، درست مانند منزلت طبیعت است نسبت به امر الهی (مقصود از طبیعت نَفَس الرّحمان است،(26) یعنی زن محلّ وجود اعیان ابناء نوع انسانی است، همچنان که طبیعت محلّ ظهور اعیان اجسام است که در طبیعت تکوّن می‌یابند و از آن پدیدار می‌گردند. نه امر الهی بدون طبیعت تحقّق می‌یابد و نه طبیعت بدون امر الهی. حاصل اینکه کون متوقف بر دو چیز است. کسی که مرتبه‌ی طبیعت را بشناسد مرتبه‌ی زن را می‌شناسد و کسی که مرتبه‌ی الهی را می‌شناسد مرتبه‌ی مرد را می‌شناسد و می‌داند که وجود موجودات یعنی ماسوی الله متوقف بر این دو حقیقت است. ابن عربی در اینجا اظهار تأسف می‌کند که با اینکه شارع به مرتبه‌ی زن تنبیه کرده و فرموده است که «إنّ النّساء شقائق الرّجال»: ( زنان پاره‌های مردانند) ولی با وجود این، مرتبه‌ی زن همچنان مجهول مانده است.(27)

زن محلّ انفعال و تکوین اتمّ صور است

ابن عربی در مقام بیان کمال وجودی بانوان و اهمیت آنها در نظام هستی، تذکر می‌دهد، که بانوان محلّ انفعال و تکوین اتمّ صور یعنی صورت انسان‌اند که در حقیقت صورت الهی است و صورتی اکمل از آن نیست. لذا بزرگ‌ترین نعمت را نکاح می‌شمارد که در ان ایجاد اعیان امثال است. و زنان محل انفعال تکوین اتمّ صور یعنی صورت انسانی هستند که صورتی کامل‌تر از آن نیست. شنیدنی است که ابن عربی در این مقام شأن زن را تا آن حدّ بالا می‌برد که فرزند را ملحق به مادر و از آن او می‌داند و حدیثی از پیامبر نقل می‌کند که فرمود «الولد للفراش» و در معنی آن می‌گوید صاحب فراش زن است نه مرد. می‌افزاید برای همین است، که خداوند زنان را محبوب پیامبر اکرم گردانید و به نکاح توانا ساخت، تبعل (ازدواج) را ستود و تبتّل (بریدن از مردم و ترک ازدواج) را نکوهید(28) و بالاخره تأکید می‌کند که در نشئه‌ی عنصری وصلتی و پیوندی عظیم‌تر از نکاح نیست.(29) نکاح مفروض افضل فرایض و نکاح نافله افضل نوافل خیرات است و بالاخره نکاح اصل در همه اشیاء است. آن را احاطه و فضل و تقدّم است؛ «فکأنّ النکاح اصلٌ فی الاشیاء کلِّها فله الاحاطة والفضل و التّقدم» منتهی عدّه‌ی کمی از آن گاهند. از ابوحنیفه نقل می‌کند که نکاح افضل نوافل خیرات است. سخن وی را می‌پسندد و می‌گوید: «و لقد قال حقّاً او صادف حقّاً» بعد می‌افزاید که: «و کان رسول الله حُبِّبَ إلیه النّساء و کان اکثرَ الانبیاء نکاحاً. لما فیه التحقّق بالصِّورة الّتی خلق علیها»: (خداونند زنان را محبوب پیامبر گردانید و او از پیامبران دیگر بیشتر ازدواج کرد زیرا ازدواج تحقّق صورتی است که او بر آن آفریده شده است علی صورت الهی».(30)

علت شوق و میل مرد و زن به یکدیگر

به نظر ابن عربی از آنجا که حوّا از آدم آفریده شده، لذا میل مرد به زن میل کلّ به جزء و اصل به فرع خود است و میل زن به مرد میل جزء به کلّ، فرع به اصل و غریب به وطن خود است. او توضیح می‌دهد که میل مرد به زن در واقع میل به خودش است، زیرا زن جزئی از اوست و امّا میل زن به مرد بدین جهت است، که او از دنده‌ی مرد آفریده شده و در دنده نوعی انحنا و انعطاف است. و چون در دار هستی خلاء و جای خالی باقی نمی‌ماند خداوند آن جای خالی که حوّا را از آنجا بیرون آورد با شهوت و میل پر کرد و در نتیجه آدم به حوّا شوق ورزید مانند شوق او به خودش و حوّا هم به آدم شوق ورزید، زیرا آدم همان جایی است که حوّا از انجا بیرون آمده است، پس حبّ حوّا به آدم حبّ به وطن است و حبّ آدم به حوّا حبّ به خود. به همین جهت است، که حبّ مرد به زن ظاهر می‌گردد و امّا به زن نیرویی داده شده که به حیا تعبیر می‌شود و او بدان وسیله محبّتش را به مرد پنهان می‌سازد، زیرا وطن یعنی مرد عین صاحب وطن یعنی زن نیست آنچنان که آدم عین زن و متحّد با او است.(31) ابن عربی در این مقام آیه‌ی مبارکه‌ی «وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ»: (32) (و از آیات اوست که برای شما از خودهایتان جفت‌هایی آفرید تا آرام گیرید به سوی آنها و میان شما دوستی و مهربانی قرارداد همانا در آن آیه‌هایی است برای متفکران).
او می‌نویسد: چون حوّا پاره‌ای از آدم است خداوند میان آنها مودّت و رحمت قرار داد. مقصود از مودّت مجعوله میان زوجین همان ثبات بر نکاح است که موجب توالد و تناسل است و مقصود از «رحمت مجعوله» میل آنهاست به یکدیگر که باعث سکون و آرامش آنهاست. از برکت «مودّت و رحمت مجعوله» است که کلّ جزئش را طلب می‌کند و جزء کلّش را، در نتیجه آنها به هم می‌پیوندند، اعیان ابناء ظاهر می‌شوند و اطلاق اسم ابوّت برآنها صادق می‌آید. و زنان در ابوّت لاحق مردان می‌گردند.(33)
اشاره شد که محبت مرد به زن در واقع محبت به خود است: ابن عربی در فتوحات، آنجا که درباره‌ی «فتنة النّساء» سخن می‌گوید می‌نویسد: رجوع این فتنه در محبّت زنان به خدا، به این صورت است که کل که جزء خود را دوست می‌دارد و بدان شوق می‌ورزد، در واقع جز خود را دوست نمی‌دارد، زیرا زن در اصل از دنده‌ی کوتاه مرد آفریده شده، بنابراین مرد زن را نسبت به خود به منزله‌ی صورتی منظور می‌کند که خداوند انسان کامل را بر آن آفریده است و آن صورت حق است و حق تعالی آن صورت را مجلای وی قرار داده است و هرگاه چیزی مجلای ناظری باشد، ناظر در آن صورت جز خود را نمی‌بیند و چون خود را در آن آینه می‌بیند میلش به آن افزون می‌گردد، زیرا آن آینه‌ی صورت اوست و ظاهر است که صورت مرد صورت حق است، پس او جز حق چیزی نمی‌بیند. و امّا طریق دیگر محبت به زنان از اینجاست که آنها محلّ انفعال و تکوین ظهور اعیان امثال‌اند در هر نوعی. البته این حبّ مطلق است که برخی از بندگان خداوند از آن بهره‌مندند. این حب به چیزی مخصوص یا شخصی خاص اختصاص ندارد، که هر حاضری محبوب آنهاست. امّا بعضی هم به بعضی دیگر به مناسبتی، محبتی مخصوص دارند. کامل کسی است، که همچون پیامبر صلی الله علیه و آله جامع میان تقیید و اطلاق یعنی محبّت مطلق و مخصوص باشد.(34)
گفتنی است که ابن عربی زن را از متشابهات می‌شناسد. آنجا که درباره‌ی دوازده قطبی سخن می‌گوید که مدار عالم زمانشان هستند و سخن را به قطب هشتم می‌رساند که بر قدم الیاس علیه السلام و حالش علم به متشابه است که تأویلش را جز خدا کسی نمی‌داند «وَ مَا یَعلَمُ تأوِیلَهُ‌ اِلاّ اللُه».(35) و این قطب هم با اعلام خدا می‌داند، این عقیده‌ی نوظهور را اظهار می‌کند که حوّا را دو حکم است، حکم مرد بودن بالاصاله و حکم زن بودن بالعرض و از آن نتیجه می‌گیرد که پس حوّا از متشابهات است، زیرا انسانیّت مجمع مرد و زن است.(36) بنابراین باید گفت زن را فقط خدا می‌شناسد و یا کسی که همچون قطب هشتم خداوند معرفت زن را به وی اعلام کرده است. قابل توجه است که ابن عربی با اینکه در موارد کثیری از جزء بودن حوّا از آدم سخن می‌گوید و بدین ترتیب ولو در درجه‌ی ایجاد نقصان وجودی زن را نسبت به مرد و انفعال وی را از او می‌پذیرد، ولی در عین حال برای تثبیت و تأیید نظر خود یعنی تساوی مرد و زن در فتوحات مکیّه آنجا که درباره‌ی معرفت بَدء و آغاز پیدایش ابدان و اجسام انسانی بحث می‌کنند می‌کوشد با توجه به آیه‌ی مبارکه‌ی « یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى »(37) این نقصان را جبران کند و زن و مرد را حتی در درجه‌ی وجودی با هم برابر بشناساند چنان که می‌نویسد: خداوند در این آیه چهار نوع مختلف آفرینش را جمع کرده است: (1) آفرینش آدم که از خاک است. (2) آفرینش حوّا که از آدم است (3) آفرینش حضرت عیسی که از مریم یعنی از زن است (4) و بالاخره آفرینش بنی آدم که از مرد و زن و از طریق والد و تناسل است و اسم انسان بر هریک از آنها بالحدّ و الحقیقه قابل اطلاق است. او می‌گوید «در آیه‌ی فوق مقصود از «خلقناکم» آدم است که از خاک آفریده مقصود از «من ذَکرٍ» حوّا است که از آدم آفریده شده و مراد از «انثی» عیسی است که از مریم خلق شده و مراد از مجموع «من ذَکرٍ و انثی » بنی آدم است». پس جسم عیسی جسم چهارم و تکوینی دیگر است که مغایر با خلق ابدان و اجسام نوع انسان است. مقصود اینکه اگر حوّا منفعل از آدم است، عیسی نیز منفعل از مریم است و در نتیجه تساوی و برابری برقرار است. ابن عربی معتقد است که آیه‌ی مذکور از «جوامع کلم» و «فصل الخطاب» است که به محمد صلی الله علیه و آله داده شده است.(38) او در مقام دفع شبهه از برابری زن و مرد در مورد شهادت هم می‌نویسد: درست است که در مواردی، یک مرد جای دو زن را می‌گیرد، مثلاً، در شهادت دَین، ولی در مواردی هم یک زن به جای دو مرد می‌نشیند، از جمله قبول حاکم قول زن را در عدّه و قبول زوج قول زوجه را در انتساب فرزند به وی. بعد نتیجه می‌گیرد که «فتَد اخلا فی الحکم).(39)
در خصوص عقیده‌ی ابن عربی به تساوی مرد و زن این مورد را می‌توان افزود که او در فتوحات در باب «فی معرفة أسرار الصّلوة و عمومها» قایل به جواز امامت زن در نماز جماعت برای مردان بوده است. چنان که نوشته است: برخی از مردم امامت زن را به مردان و زنان جایز دانسته‌اند. من به این قول قایلم. برخی دیگر امامت زن را علی الاطلاق به مردان و زنان منع کرده‌اند و گروهی دیگر امامت زن را به زنان نه مردان اجازه داده‌اند. بعد برای قول خود استدلال می‌کند که رسول الله به کمال برخی از زنان شهادت داد و کمال همان نبوّت است و نبوّت امامت است.(40)

علم به قدر و ارزش زن و منزلت او در دار هستی از اسرار اختصاص است

ابن عربی برای ترفیع مقام و تثبیت کمال بانوان علم به قدر و ارزش آنها را در نظام آفرینش از اسرار اختصاص به شمار می‌آورد که خداوندآان را به هرکسی نداده، بلکه به اشخاص مخصوصی از اولیاء و انبیاء از جمله محمد صلّی الله علیه و آله و موسی علیه السلام عنایت فرموده است. لذا می‌گوید چون خداوند این علم را به محمد صلّی الله علیه و آله داد، زنان را محبوبش گردانید (اشاره به مضمون حدیث حُبِّب ألَیّ النّساء...) و چون به موسی داد و او را به قدر و ارزش زن آگاه ساخت، او حاضر شد در برابر مَهر زنی ده سال مزدوری کند(41) (اشاره به آیه‌ی «قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَی هَاتَینِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِی حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِکَ »:(42) (گفت می‌خواهم یکی از این دو دخترم را به تو تزویج کنم تا هشت سال مزدور من شوی پس اگر ده سال تمام کردی آن فضل تو است). بنابراین باید گفت برای زن چه کمالی بالاتر از انکه خداوند او را محبوب خاتم پیامبران محمد مصطفی کرده و نیز مهر او را ده سال مزدوری پیامبر بزرگ و اولوالعزمی همچون حضرت موسی قرار داده است. البته مقصود ابن عربی از نساء به معنای عام و فراگیر است که ساری در عالم است ولی در زنان ظاهرتر است.(43) باز برای تأیید نظر خود و تقریر و تثبیت کمال زنان داستان حضرت موسی را نقل می‌کند که چون برای دفع حاجت و آسایش زنش کوشید و در طلب آتش برآمد، از برکت آن طرف خطاب خداوند قرار گرفت و این شرافت بیافت که خدا وی را ندا کرد و درباره‌ی عین حاجتش یعنی آتش با وی سخن گفت: «إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ. فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِی أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. یا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»:(44) (هنگامی که موسی به اهلش گفت همانا من آتشی دیدم از آن برای شما به زودی خبری یا شعله‌ای می‌آورم باشد که شما گرم شوید. پس چون او نزدیک آتش آمد ندا شد به کسی که در طلب آتش است و آنکه در پیرامون آنست برکت و کرامت داده شد.‌ای موسی آن من هستم خدای غالب و درست کردار).(45) باز در فتوحات مکیّه در باب سیصد و بیست و چهارم که در «معرفت منزل جمع نساء و رجال» سخن می‌گوید در مقام دفع شبهه از برابری مرد و زن و در ضمن اثبات برتری زن بر مرد می‌نویسد: اگر کسی در تساوی مرد و زن شبهه کند و به آیه‌ی «ِذَا تَدَاینْتُمْ بِدَینٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى... وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَینِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یکُونَا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى...»: (46)(چون به یکدیگر تا وقتی معین وامی‌دهید... دو گواه از مردانتان برگیرید، اگر دو مرد نبود یک مرد و دو زن از کسانی که می‌پسندید، تا چون یکی از آن دو زن فراموش کند یکی از آنها دیگری را به یاد آورد) تمسّک جوید و بگوید که خداوند در این آیه به جای یک مرد و زن قرار داده یعنی تساوی مرد دو زن مخدوش شده، و آن را معلّل به این کرده است که زن فراموشکار است، زیرا لازمه‌ی تذکّر که فرمود «فَتُذکِّرَ احدیهما الاخری» نسیان و فراموشی است، ما در جواب خواهیم گفت که خداوند به آدم هم که مرد است نسبت نسیان و فراموشی داده و فرموده است: «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»(47): (و همانا ما ار قبل با آدم عهد کردیم پس او فراموش کرد و او را عزمی نیافتیم). رسول صلّی الله علیه و آله گفت: «فَنَسِىَ آدمُ فَنَسِیَت ذُرّیَّتُهُ): (آدم فراموش کرد پس ذرّیه‌ی او هم فراموش کردند). پس نسیان فرزندان آدم از آدم است و آن وصفی الهی است که از او در عالم صادر شده است که فرمود: «نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُم»: (48) (آنها خدا را فراموش کردند پس خدا هم آنها را فراموش کرد).
گذشته از این حق این است که خداوند یکی از آن دو زن (أحدی المَرأتین) را به حیرت وصف کرده، نه به نسیان و حیرت نصف نسیان است، نه تمام آن، در صورتی که طبق آیه‌ی «فَنَسِیَ وَ لَم نَجِد لَه عَزمَا» ممکن است مرد شهادت را به کلّی فراموش کند ولی برابر آیه‌ی مورد بحث امکان ندارد، یکی از آن دو زن، البته لاعلی التعّیین شهادت را فراموش کند، زیرا طبق آیه اگر یکی فراموش کرد دیگری آن را یادآوری می‌کند و لازمه‌ی آن این است که یکی از آنها فراموش نکند و خبر خداوند هم بدون شک صدق است. بنابراین زنی در شهادت متّصف به صفت الهی می‌شود یعنی فراموش نمی‌کند و قرآن از قول موسی علیه السلام حکایت می‌کند که: «لاًَ یَضِلُّ رَبّی وَ لَایَنسیَ»:(49) (پروردگار من خطا نمی‌کند و فراموش نمی‌کند).(50)

فعل زنی اصلی در تشریع قرار می‌گیرد

ابن عربی برای اثبات اهمیت و موقعیّت معنوی زن به هَروَله یعنی دویدن هاجر آن حضرت ابراهیم و مادر حضرت اسماعیل تمسّک می‌جوید و می‌نویسد: چون خداوند به کمال زن آگاه بود برایش اصلی در تشریع برقرار ساخت، اگرچه او خود قصد نکرده بود. هاجر مادر اسماعیل علیه السلام هفت بار بین صفا و مروه طواف کرد و در بطن وادی هفت بار دوید، تا مگر برای فرزند خردسالش اسماعیل آبی بیابد و او را از تشنگی و خطر مرگ برهاند. خداوند این عمل هاجر را از مناسک حج قرار داد و سعی بین صفا و مروه را تشریع فرمود و بدین ترتیب عمل زنی به واسطه‌ی کمالش سبب حکمی در شریعت شد.(51)

محبّت به زنان انسان را به خدا نزدیک می‌سازد

ابن عربی استدلال می‌کند که پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: خداوند محبّت زنان را در دل من نهاد (حدیث حُبّب الی...)، سوگند به خدا خداوند چیزی را محبوب پیامبرش می‌گرداند که مقرّب وی به پروردگارش باشد، نه معبِّد او، یعنی چیزی که او را از پروردگارش دور می‌سازد.(52)

محبّت زنان میراث نبوی است

ابن عربی سخنش را بدین صورت ادامه می‌دهد که: اگر کسی قدر زنان و سرّ ایشان را بداند در حبّ و دوستی آنها هرگز زهد نمی‌ورزد، که کمال عارف حبّ آنهاست، زیرا آن میراث نبوی و حبّ الهی است که آن حضرت فرمود «حبّب» و بدین صورت محبتش را به زنان به چیزی جز خدا نسبت نداد؛ «فَمن عَرَفَ قدر النّساء لم یزهد فی حُبّهنّ فانّه میراث نبویً و حبّ الّهی».(53) بالاخره ابن عربی در فصّ محمدی یعنی آخرین فصّ کتاب فصوص الحکم خود نه تنها به کمال زن بلکه به اکملیّت او نسبت به مرد تصریح می‌کند و می‌گوید: شهود مرد حق را، در زن اتمّ و اکمل است. زیرا او حق را در زن هم به صورت فاعل مشاهده می‌کند و هم به صورت منفعل؛ «لأنّه یُشاهد الحق من حیث هو فاعل منفعل». پس از آن می‌نویسد پیامبر صلّی الله علیه و آله از آنجا که حق را در زنان به صورت کامل شهود می‌کرد ایشان را دوست می‌داشت. سپس به صورت ذیل توضیح می‌دهد که حق تعالی مجرّد از موادّ یعنی بدون مظاهر و مجالی مشاهده نمی‌شود، که او در مقام ذات بی‌نیاز از عالمیان است. بنابراین شهود او فقط در مظاهر و مجالی امکان می‌یابد و زن مظهر اجلی و اکمل حق است؛ «فشهود الحق فی النّساء اعظمُ الشهود و اکملهُ».(54) او در همین فصّ به حدیثی هم از پیامبراکرم استشهاد می‌کند، حدیثی که در منابع فریقَین به صور گوناگون آمده و او به صورت ذیل می‌آورد: «حُبِّبَ ألیّ من دنیاکم ثلاث: النّساءُ و الطّیبُ و جُعلت قرّة عینیَّ فی الصّلاة. او به شرح حدیث مزبور اهتمام می‌ورزد، به گونه‌ای که بخش اعظم فصّ یاد شده را فرا می‌گیرد و مایه و پایه‌ی پاره‌ای از مسایل عرفانی وی واقع می‌شود و در نهایت بدین نتیجه می‌رسد که زن مظهر و مجلای اتمّ و اکمل حق متعال و رمز هر محبوب و مطلوبی است.
ابن عربی در شرح حدیث به لطایف و نکاتی توجه می‌دهد که به راستی گفتنی و شنیدنی است، از جمله می‌نویسد:
1. پیامبر فرمود: حُبّبَ إلیّ: خداوند زن را محبوب من گردانید، یعنی به صیغه‌ی مجهول آورد و نه گفت: أحبَبتُ: من او را دوست می‌داشتم، زیرا محبّت او در واقع تعلّق به پروردگارش داشت و او متخلّق به تخلّق الهی بود.
2. پیامبر «ثلاث» فرمود، نه «ثلاثه» یعنی لفظ عدد مؤنث آورد، نه مذکر، در صورتی که لفظ طیّب مذکر است و عادت عرب در این گونه موارد همواره تغلیب تذکیر بر تأنیث است چنان که گویند: «الفواطمُ و زیدٌ خرجوا» و نمی‌گویند خَرَجنَ. امّا با اینکه ان حضرت خود عرب بلکه و از افصح فصحای عرب بود جهت تهمّم به نسوان و اشعار به مقام و مرتبه‌ی ایشان تأنیث را بر تذکیر غلبه داد، پس خداوند آنچه را که نمی‌دانست به وی آموخت، فضل خداوند بر وی عظیم بود، به راستی او چقدر عالم به حقایق بود و چقدر حقوق انسان‌ها را رعایت می‌فرمود!(55)
3. ثالثاً «طیب» را بعد از «نساء» آورد زیرا بانوان محلّ انفعال و تکوین ابنای نوع انسان‌اند و روایح اصل تکوین عالم در ایشان است و صاحب مقام و مرتبه‌ی اُمومت و مادری هستند و بوی مادری که الذّ روایح و خوش‌ترین بوی‌ها است از آنها استشمام می‌شود.
4. محبّت آن حضرت به بانوان به واسطه‌ی مرتبه‌ای است، که ایشان را پیش خداوند است و اینکه آنها قابل تأثیر و محلّ انفعال‌اند و نسبتشان به مرد، همچون نسبت طبیعت یعنی نفس رحمان به خداوند است که او صور عالم را با توجه ارادی و امر الهی در آن فتح فرمود؛ «فَما أحَبَّهُنَّ إلّا بالمرتبه و أنهن محلّ الانفعال. فَهُنَّ لَه کالطّبیعة للحقّ الّتى فتح فیها صُور العالم بالتّوجّه الارادى و الأمر الالّهى).(56)
نکته قابل توجه: ابن عربی در فتوحات مکیّه حدیث مزبور را مورد بحث قرار می‌دهد و می‌نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله «حَبِّبِ» را به صیغه‌ی مجهول آورد، و کسی را که زنان را محبوبش گردانید یعنی خداوند ذکر نکرد، آنچنان که در آیه‌ی مبارکه‍‌ی «وَلَکِنَّ الله حَبَّبَ إِلیکُم الإیمَان،(57) فاعل معیّن شده وفعل به صورت معلوم آمده است. پیامبر صلی الله علیه و آله در این عدول یعنی عدول از معلوم به مجهول و عدم تعیین فاعل مقصود و منظوری دارد، که اظهارش به علت ناتوانی نفس‌های پذیرنده ناممکن است؛ «والنبیّ ما عدل الی قوله حبِّب و لم یَذکر مَن حَبَّبَه الّا لِمعنی لایُمکن اظهاره لِضعف النّفوس القابلة».(58)

محبّت محمد صلی الله علیه و آله به زنان تحبّب و تخلّق الهی بود نه اقتضای شهوت حیوانی

یعنی حق تعالی قلب او را محبّ زنان گردانید. زیرا اعیان ایشان اقتضا می‌کرد که محبوب مردان باشند همچنان که اعیان مردان مقتضی بود که محبّ آنها باشند. و خدا حق هر چیزی را به او می‌دهد. مقصود اینکه اعیان رجال حبّ زنان را اقتضا می‌کند. بنابراین اعطای حبّ زنان به پیامبر عین حق او بود که مقتضای عینش بود؛ «فلهذا کان حبُّ النّساء لمحمد صلى الله علیه وآله عن تحبّب الهّى وأن الله أعطى کلّ شیء خلقه و هو عین حقّه».(59)
در پایان شایسته‌ی ذکر است که ابن عربی در فتوحات می‌نویسد: که من در آغاز دخولم به این طریق (یعنی طریق تصوّف) بیش از همه به زنان کراهت می‌داشتم و حدود‌ هیجده سال بر این حالت بودم تا این مقام را شهود کردم و با وقوف به حدیث نبوی (حُبِّب...) و با توجه به اینکه پیامبر به اقتضای طبیعت و شهوت زنان را دوست نمی‌داشته بلکه حبّ او از تحبیب الهی بوده به زنان محبّت ورزیدم و اکنون بیشتر از همه به آنان مهر می‌ورزم و بیشتر از همه حقوقشان را رعایت می‌کنم، زیرا این از روی بصیرت و تحبّب الهی است نه حبّ طبیعی؛ «فأنا اعظم الخلق شَفَق^ً علیهنّ و أرعی لحقهنّ، لأنی فی ذلک علی بصیرة و هو عن تحببّ لاعن حبّ طبیعی».(60)

میل و شوق عارفان به زنان

بنابراین حبّ زنان واجب است و اقتدای به رسول علیه السلام است که فرمود: «حببّ ألی من دنیا کم ثلاث: النّساء و الطیّب و جُعِلَت قرّة عَینی فی الصّلاة». آیا خداوند آنچه را محبوب پیامبرش گردانید که او را از پروردگارش دور می‌کند؟ نه سوگند به خدا بلکه چیزی را محبوب او گردانید که وی را به پروردگارش نزدیک می‌سازد. کسی که قدر و ارزش زنان را شناخت در محبّت آنها زهد نورزید و کوتاهی نکرد بلکه حب آنها کمال عارف است که آن میراث نبوی و حبّ الهی حُبِهنَّ فانّه میراث نبوی و حبّ الهی فانه قال حبّب الی فلم یَنسِب حبَّه فیهن إلاَّ الى الله تعالى.(61)

پی‌نوشت‌ها

1- خلاصه‌ی این مقاله در سال 1381 در همایش بین المللی ابن عربی که در تهران انجام پذیرفت خوانده شده است.
2- ابن عربی، فتوحات مکیّه، ج5، باب324، ص127.
3- همان، ج5، باب 324، ص131.
4- همان، رسایل، ج2، رساله‌ی19، ص2.
5- برای نمونه ر.ک. به فصوص الحکم، فصّ محمّدی.
6- سوره‌ی بقره (2)، آیه‌ی228.
7- سوره‌ی نساء (4)، آیه‌ی34.
8- سوره‌ی نازعات (79)، آیه‌ی27.
9- غافر(40)، آیه‌ی57.
10- احزاب (33)، آیه‌ی35.
11- ابن عربی، فتوحات مکیّه، ج5، باب324، ص128.
12- همان، ج3، باب73، ص36.
13- همان، ج3، باب73، ص12.
14- سوره‌ی نور (24)، آیات36-37.
15- ابن عربی، همان، ج2، باب69، ص241.
16- همان، ج5، باب324، ص128.
17-. همان، فصوص، شرح قیصری، فصّ موسوی، ص452.
18- همان، فتوحات مکیّه، ج3، باب90، ص256.
19- سوره‌ی بقره (2): آیه‌ی 253.
20- الأسراء (17)، آیه‌ی 55؛ ابن عربی، همان، ج5، باب324، ص128.
21- همان، ج4، باب280، ص359.
22- احزاب (33)، آیه‌ی33.
23- ابن عربی، همان، ج1، باب29، ص298.
24- همان، ترجمان الأشواق، مقدمه، ص8-9.
25- همان، فتوحات المکیّه، ج3، باب73، ص202.
26- همان، فصوص، ص219.
27- همان، فتوحات، ج5، باب324، ص132.
28- همان، ج7، باب558، ص356.
29- همان، فصوص، فصّ محمدی ، ص217.
30- همان، فتوحات، ج3، باب89، ص251.
31- همان، ج1، باب7، ص92.
32- سوره‌ی روم (30)، آیه‌ی21.
33- ابن عربی، فتوحات مکبّه، ج5، باب324، ص130.
34- همان، ج8، باب560، ص248.
35- سوره‌ی آل عمران (3)، آیه‌ی7.
36- ابن عربی، همان، ج7، باب 463، ص124.
37- سوره‌ی حجرات(49)، آیه‌ی 13.
38- ابن عربی، همان، ج1، باب 7، ص192؛ همان، ج7، باب 463، ص124.
39- همان، ج5، باب324، ص130.
40- همان، ج2، باب69، ص107.
41- همان، ج5، باب356، ص378.
42- سوره‌ی قصص (28)، آیه‌ی27.
43- ابن عربی، همان جا.
44- سوره‌ی نمل (27)، آیات 7-9.
45- ابن عربی، همان جا.
46- بقره (2)، آیه‌ی282.
47- طه (20)، آیه‌ی115.
48- توبه (9)، آیه‌ی67.
49- سوره‌ی طه (20)، آیه‌ی52.
50- ابن عربی، همان، ج5، باب 324، ص131.
51- همان، ج2، باب72، ص482.
52- همان، ج3، باب108، ص286.
53- همان جا.
54- همان، فصوص، فصّ محمدی ، ص217.
55- همان، فصّ محمدی ، ص220.
56- همان، ص218.
57- سوره‌ی حجرات (49)، آیه‌ی7.
58- ابن عربی، فتوحات، ج2، باب380، ص303.
59- همان، فصوص، فصّ محمدی، ص217، 219.
60- همان، فتوحات، ج7، باب463، ص124-125.
61- همان، ج3، باب108، ص285-286.

منابع تحقیق :
ابن عربی، محی الدین، فتوحات مکیّه، چاپ اول ، دارالکتب العلمیّه، بیروت1420هـ/ 1999م.
ابن عربی، محی الدین، فصوص الحکم تصحیح ابوالعلاء عفیفی، اسکندریه، مصر، 1365هـ/ 1946م.
ابن عربی، محی الدین، فصوص الحکم، شرح قیصری، [بی‌جا]، [بی‌تا].

منبع مقاله :
فصلنامه‌ی فلسفی، دوره‌ی جدید شماره‌ی ششم و هفتم پاییز و زمستان 1381ش، ضمیمه‌ی مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ص5-20،

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

ابن عربی را بهتر بشناسیم اشرار مرکز نشر …بسم رب الحسین علیه السلام سلام بر شما ضمن تشکر از مطالب اساتید محترم ابتدا مطلبی را در زن در اسلام ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادزندراسلاماسلام، اختلاط بین زنان و مردان نامحرم را ممنوع کرده‌است خلوت کردن زن و مرد بیگانه در انجمن عرفان اسلامی ایراندکتر فاطمه طباطبایی جایگاه نور در عرفان و فلسفه اسلامیبا تکیه بر آراء امام تعبیر خواب قرانابن سیرینسلمانحضرت …خواب خوب و بد در ماه های قمری ماه ربیع الاول برکت وشادی در خواب ها پیدا می شود ماه یک ابزار مرجع ابزار وبلاگ و سایتبا درج این ابزار در سایت و وبلاگ خود ، می توانید صفحاتی که بیشترین بازدید را در بازه تفاوت دیه ی زن و مرد در اسلام آکاپرسش های دینی دیهدیه چیست دیه مرد در اسلامدیه زن در اسلامدیه زناحکام دینیتفاوت دیه برای ثبت نام در مقطع‏ دکتری اختصاصی طلاب سال …برای ثبت نام در مقطع‏ دکتری اختصاصی طلاب سال تحصیلی ـ کلیک کنیدبانو امین ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادبانوامینبانو امین در کلام دیگران شخصیت‌هایی همچون علامه امینی، رحیم ارباب، علامه طباطبایی افکار و عقاید ابن تیمیه پدر فکری مکتب جهادی های …افکار و عقاید ابن تیمیه پدر فکری مکتب سلفی جهادی پدر فکری طالبانیسم افکار و معنای قاب قوسین و اوادنی در داستان معراج چیست؟ … البته اهل معرفت در مورد معراج بحث‌های مفصلی مطرح کردند و آن‌را دارای مراتب و ابن عربی را بهتر بشناسیم اشرار مرکز نشر اعتقادات بسم رب الحسین علیه السلام سلام بر شما ضمن تشکر از مطالب اساتید محترم ابتدا مطلبی را در مورد زن در اسلام ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد زندراسلام اسلام، اختلاط بین زنان و مردان نامحرم را ممنوع کرده‌است خلوت کردن زن و مرد بیگانه در اسلام انجمن عرفان اسلامی ایران دکتر فاطمه طباطبایی جایگاه نور در عرفان و فلسفه اسلامیبا تکیه بر آراء امام خمینی و تعبیر خواب قرانابن سیرینسلمانحضرت یوسفروانشناسیزیست تعبیر خواب قرانابن سیرینسلمانحضرت یوسفروانشناسیزیست شناسیمعاصررویای صادقهبرحسب حروف بانو امین ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد بانوامین بانو امین در کلام دیگران شخصیت‌هایی همچون علامه امینی، رحیم ارباب، علامه طباطبایی، آیت یک ابزار مرجع ابزار وبلاگ و سایت با درج این ابزار در سایت و وبلاگ خود ، می توانید صفحاتی که بیشترین بازدید را در بازه زمانی برای ثبت نام در مقطع‏ دکتری اختصاصی طلاب سال تحصیلی ـ برای ثبت نام در مقطع‏ دکتری اختصاصی طلاب سال تحصیلی ـ کلیک کنید افکار و عقاید ابن تیمیه پدر فکری مکتب جهادی های سلفی افکار و عقاید ابن تیمیه پدر فکری مکتب سلفی جهادی پدر فکری طالبانیسم افکار و عقاید ابن معنای قاب قوسین و اوادنی در داستان معراج چیست؟ گنجینه پاسخ البته اهل معرفت در مورد معراج بحث‌های مفصلی مطرح کردند و آن‌را دارای مراتب و اقسام عرفان حضرت مولانا و آموزه هایی از مثنویعرفان حضرت مولانا و عرفان حضرت مولانا و آموزه هایی از مثنوی حضرت مولانا عارف گرانمایه ایران بزرگ متن سخنرانی زن در عرفان اسلامی زن در عرفان


ادامه مطلب ...

توصیه ای ظریف در پیام تسلیت مقام معظم رهبری به مسئولان نظام !

[ad_1]

حضرت آیت الله خامنه‌ای مدظله، مقام معظم رهبری، در پی ارتحال آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، ضمن بیان دریغ و تأسف، به خاطر از دست دادن رفیقی دیرین، همدل و همکاری 59 ساله، فرمودند: «اکنون این مبارز کهنسال در محضر محاسبه الهی با پرونده‌ای مشحون از تلاش و فعالیت گوناگون قرار دارد، و این سرنوشت همه‌ ما مسئولان جمهوری اسلامی است.»

حجت الاسلام معین شرافتی – بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان

مقام رهبری، آیت الله خامنه ای

همه می‌دانیم که دنیا مزرعه آخرت است. مزرعه‌ای که هر چهار فصل عمر، کشت و کار در آن بر قرار است؛ کودکی، نوجوانی، جوانی و کهنسالی. عمر انسان نیز به ناگاه به پایان می‌‎رسد و در همان لحظه که هیچ کس فکر آن را نمی‌کند؛ آغوش مرگ انسان را بی‎‌خبر در آغوش می‌گیرد. آن هنگام است که فرد در اوج تنهایی ‌اش انیس و مونسی جز اعمال و کردارش ندارد. آن هنگام، دیگر وقت کشت و کار نیست؛ بلکه هنگامه محاسبه است. حساب و کتابی که به قول قرآن کریم بسیار به ما نزدیک است و ما از آن غافلیم؛ «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا وَنَرَاهُ قَرِیبًا(معارج، 6و7) که این مردم آن روز را بسیار دور می‌بینند و ما آن را نزدیک می‌بینیم!»

حسیب، نام خداوند

حسیب، یکی از نام‌های الهی است. نامی که همگی آن را بارها، در دعای پر فیض جوشن کبیر خوانده‌ایم. نامی که لازمه عدالت الهی است؛ محاسبه‌گر. در قرآن نیز خداوند به ما بیان داشته که حساب همه چیز را دارد: «إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیبًا (نساء، 86) خدا به حساب هر چیزی کاملاً خواهد رسید.» اما چه بسا افرادی که به دقت محاسبات الهی آگاه نباشند و آن را از یاد ببرند. این افراد وقتی نامه اعمال خود را دریافت می‌کنند؛ از ریزسنجی الهی تعجب کرده و می‌گویند: «یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا (کهف، 49) ای وای بر ما، این چگونه کتابی است که اعمال ریز و درشت ما را فرو نگذاشته و محاسبه کرده است.» به راستی که محاسبات الهی و بررسی نامه اعمال بندگان در نهایت دقت صورت می‌گیرد؛ تا هر فردی نتیجه اعمالش را دریافت کند. مسئله‌ای که در قرآن اینگونه مطرح شده است: «لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (ابراهیم؛ 51) تا خداوند هرکس را، هر آنچه انجام داده، جزا دهد؛ چرا که خدا سریع الحساب است.»

بله، نامه اعمال همگان بررسی می‌شود. هیچکس نیست که در آن سرا مورد محاسبه خداوند قرار نگیرد؛ از انبیاء و اولیاء الهی گرفته تا مردم کوچه و بازار؛ و این سرنوشتی همگانی است. 

بله مسئولان جمهوری اسلامی، وظیفه‌ای سنگین بر عهده گرفته‌اند. وظیفه‌ای که به انجام رساندن آن، خواسته شهدا و حق میلیون‌ها انسان است. وظیفه‌ای که از آن مورد بازخواست قرار خواهند گرفت و در صورت انجام درست و کامل آن اجری بی‌‌نظیر در پیشگاه الهی خواهند داشت

همچنانکه هر فردی مورد محاسبه است؛ هر عملی نیز سنجیده می‌شود. افکار و عقاید، نیت‌ها و خواسته‌ها، شادی‌ها و غم‌ها، دوستی‌ها و دشمنی‌ها، تندی‌ها و عصبانیت‌ها، همه و همه مورد بررسی قرار می‌گیرد. از این روست که خداوند به ما سفارش کرده: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (حشر، 18) ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید؛ و هر کسی باید بنگرد که برای فردای خود چه چیزی پیش فرستاده، و از خدا پروا کنید؛ یقیناً خدا به آنچه انجام می‌دهید، آگاه است.» بنابراین هر فرد، لحظه به لحظه، اعمال و کردارش ثبت و ضبط می‌شود و در آینده‌ای بسیار زود مورد محاسبه قرار می‌گیرد و مسئولیت اعمالش را بر عهده دارد.

اعمال و دامنه‌های متفاوت

همه ما مسئول اعمال خود هستیم. اعمالی که بخش بزرگی از آن را در زندگی اجتماعی رخ می‌دهد؛ اعمالی برخاسته از نقش‌ها و مسئولیت‌های اجتماعی. یک فرد، آن هنگام که ازدواج می‌کند؛ مسئولیت همسری و زندگی مشترک را می‌پذیرد، وقتی سرِ کار می‌رود؛ با مسئولیت دیگری روبرو می‌شود. هر اندازه که این نقش‌ها و مسئولیت‌ها گسترده شود؛ وظیفه‌ها نیز افزایش پیدا می‌کند.

یک معلم ابتدایی، مسئول یک کلاس و یک مدیر، مسئول یک مدرسه است. اگر یک پدر مسئول تربیت فرزندانش است؛ معلم و مدیر مدارس، با صدها فرزند روبرو هستند و این مسئولیت سنگین به خاطر پذیرش آن نقش مهم، برعهده آنها گذاشته شده است. حال این مسئولیت‌ها می‌تواند کلان‌تر هم شود؛ مانند مدیر کل، وزیر، رئیس جمهور و حتی رهبری. مسئولیت‌هایی که هرچند ریز و درشت هستند؛ اما آن هم، سرنوشتی همگانی به شمار می‌رود. 

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیثی به این مسئولیت‌های ریز و درشت اشاره کرده و همگان را مسئول دانسته و فرمودند: «بدانید همه شما مسئولید و همه شما نسبت به زیردستانش بازخواست می‌شوید. فرمانرواى مردم، مسئول مردم است و نسبت به زیردستانش بازخواست می‌شود. مرد، سرپرست خانواده است و نسبت به آنان، بازخواست می‌شود .زن، مسئول خانه شوهر و فرزندان است و در برابر آنان، بازخواست می‌شود.» و در انتها، حضرت بیان داشتند: «ألا فَکُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤولٌ عَن رَعِیَّتِهِ؛ پس بدانید که همه شما مسئولید و همه‌تان در برابر زیردستان خود، بازخواست می‌شوید.» (ارشاد القلوب‏ دیلمی، ج1، ص184)

حسیب، یکی از نام‌های الهی است. نامی که همگی آن را بارها، در دعای پر فیض جوشن کبیر خوانده‌ایم. نامی که لازمه عدالت الهی است؛ محاسبه‌گر. در قرآن نیز خداوند به ما بیان داشته که حساب همه چیز را دارد: «إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیبًا (نساء، 86) خدا به حساب هر چیزی کاملاً خواهد رسید

یک موقعیت ویژه

مسئولیت‌های بزرگ و کلان یک موقعیت ویژه است. موقعیتی که می‌تواند میدانی برای انجام خدمات بزرگ هم باشد. خدماتی که به حل مشکلات و نیازهای مردم و کشور بیانجامد. کاری که در پیشگاه خدا بسیار ارزشمند است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در بیان این پاداش بی‌نظیر فرمودند: «مَنْ‏ سَعَى‏ فِی‏ حَاجَةِ أَخِیهِ‏ الْمُؤْمِنِ‏ فَکَأَنَّمَا عَبَدَ اللَّهَ تِسْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَیْلَه‏؛ کسی در راه حاجت مؤمن تلاش کند، گویا نُه‌هزارسال خدا را عبادت کرده، در حالی که روزها را روزه و شبها را در حال نماز بوده است.» (بحار الانوار، ج71، ص315)

مسئولین که وظیفه‌ای جز رفع نیازها و مشکلات کشور را ندارند؛ باید با در نظر گرفتن این حدیث نورانی، با موقعیت ویژه خود آگاه شوند و البته می‌دانند که اگر حق مسئولیت را به جا نیاورند؛ حقوق میلیون‌ها انسان را ضایع کرده‌اند و حق الناسی بسیار سنگین، بر عهده دارند.

از این روست که حضرت آیت الله خامنه‌ای مدظله، در پی ارتحال آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، ضمن بیان دریغ و تأسف، به خاطر از دست دادن رفیقی دیرین، همدل و همکاری 59 ساله، فرمودند: «اکنون این مبارز کهنسال در محضر محاسبه الهی با پرونده‌ای مشحون از تلاش و فعالیت گوناگون قرار دارد، و این سرنوشت همه‌ ما مسئولان جمهوری اسلامی است.»

بله مسئولان جمهوری اسلامی، وظیفه‌ای سنگین بر عهده گرفته‌اند. وظیفه‌ای که به انجام رساندن آن، خواسته شهدا و حق میلیون‌ها انسان است. وظیفه‌ای که از آن مورد بازخواست قرار خواهند گرفت و در صورت انجام درست و کامل آن اجری بی‌‌نظیر در پیشگاه الهی خواهند داشت.

کلام آخر

همه مسئول هستیم و در برابر آن مسئولیت‌ها، باید پاسخگو باشیم. برای انجام وظیفه و برای پیروزی در این میدان بزرگ، فقط کافیست توجه داشته باشیم که سرنوشت همگانی ما پاسخگویی در پیشگاه خداست.


 

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

بیانات در دیدار فرماندهان سپاه پاسداراندوم شعبان ۱۴۳۲ بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم روز پاسدار را به شما پاسداران عزیز و همه جستار امر به معروف و نهی از منکرجستار بیانات رهبری کلیدواژه امر به معروف و نهی از منکر قیام للهپاسخ امام خامنه ای به افراط و تفریط صادق شیرازی و …کلیپ زیبایی از هوشمندی حضرت امام خامنه ای که اختلافات مذهبی را به بهترین شکل به نفع در برنامه ثریا عنوان شد سیاست دوگانه آمریکا برای …در برنامه ثریا عنوان شد سیاست دوگانه آمریکا برای تضعیف موشک‌های ایران ماجرای تحمیل الف احمدی نژاد توصیه منع حضورش را پذیرا ستحاصل استقبال از چند سفر استانی به احمدی نژادی ها نشان داده است که چندان استقبالی از کتابخانه عمومی الزهراسبه گزارش روابط عمومی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، کتاب‌های حریم ریحانه تألیف الف تشکر ربانی از رهبر معظم انقلابنظراتی که به تعمیق و گسترش بحث کمک کنند، پس از مدت کوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت دیگر پایگاه اطلاع رسانی رحمت اله نوروزیدوازدهمین یادواره شهید والا مقام روستای رحمت آباد همزمان با آذر وگرامیداشت روز اخباراخبارروزاخبار روزاخبار مهم روزاخبار مهم امروز اخباراخبارروزاخبار روزاخبار مهم روزاخبار مهم امروزاخبار داعشاخبار ایرانآخرین خبرنامه صادق آیت الله علم الهدی همه تلاشم را برای منصرف کردن باغانی کردم شهیدان به حال شما غصه می روزنامه دنیای اقتصاد دنیای اقتصاد روند سرمایه‌گذاری خارجی در ایران در مقایسه با سایر کشورها حاکی از ناکارآمدی امام خامنه ای چقدر ثروت دارد؟ در ادامه اتهاماتی که پرچمدار انقلاب را هدف گرفته، اتهامات متعددی هم به سوی فرزند بزرگوار خبرگزاری اقتصاد ایران اولین تصویر لو رفته از اکسپریا جدید شفاف سازی، راهکار برون رفت از وضعیت نابسامان ساخت و خبرگزاری فارس صفحه اصلی منتظری در واکنش به اظهارات رئیس جمهور انسان در سخنرانی گاهی حرفی می‌زند که تبعاتش را نمی پاسخ امام خامنه ای به افراط و تفریط صادق شیرازی و هاشمی علی احمدی خواه پاسخ در تاریخ اسفند ۲۴م ۱۳۹۳ ۰۸۴۷ چه قدر سطح فهم ما بالاست فرق بین فقیه و واکنش تریبون‌های نماز جمعه به نهی احمدی‌نژاد از کاندیداتوری با سلام ، مقام معظم رهبری حفظه الله ، همواره در جمیع امور کشور دقت نظر کافی وبه تمامی اعمال رییس جمهوری در دیدار با رییس جمهوری در دیدار با وزیر امورخارجه سوریه ایران از برقراری آتش‌بس در سوریه استقبال می کند سایت خبری تحلیلی شفاف اذعان «جان کری» به استفاده آمریکا از «داعش» برای براندازی دولت سوریه دعوای رسانه‌ای آملی‌لاریجانی اسناد مربوط به حساب‌های قوه‌قضاییه را در اختیار دادستان کل کشور گفت در این چند روز بعضی نمایندگان مجلس آمدند و رئیس قوه قضائیه اسناد را به


ادامه مطلب ...

آیا حضرت معصومه(علیهاالسلام) مقام شفاعت دارند؟

[ad_1]

سید حسین سیدی- کارشناس حوزه/ بخش قرآن تبیان

حضرت معصومه، شفاعت، کریمه، قم

مقام حضرت معصومه (سلام الله علیها)

یکی از کسانی که مقام شفاعت را داراست؛ حضرت فاطمه ی معصومه (سلام الله علیها) است؛ ولی فرقه ضاله وهابیت که منکر شفاعت غیر خدا هستند و آن را شرک می دانند (در حالی که نیست) [1] ، شفاعت این بانوی گرانقدر را هم منکر هستند [2] البته شفاعت هر کسی، من جمله کریمه اهلبیت (سلام الله علیها) هم بدون حساب و کتاب نیست.

در قرآن کریم در مورد شفاعت می خوانیم: «یَوْمَئذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَانُ وَ رَضىِ‏ لَهُ قَوْلا[طه/109] در آن روز (درباره اسقاط یا تخفیف کیفر و یا ترفیع مقام) شفاعت کسى سودى نبخشد جز آن که خداوند رحمان او را اذن دهد و گفتارش را بپسندد (همانند انبیا و فرشتگان و صالحان). [3]

یکی از کسانی که مقام شفاعت را داراست؛ حضرت فاطمه ی معصومه (سلام الله علیها) است؛ ولی فرقه ضاله وهابیت که منکر شفاعت غیر خدا هستند و آن را شرک می دانند (در حالی که نیست) [1] ، شفاعت این بانوی گرانقدر را هم منکر هستند [2] البته شفاعت هر کسی، من جمله کریمه اهلبیت (سلام الله علیها) هم بدون حساب و کتاب نیست

حضرت معصومه (سلام الله علیها) یکی از آن صالحات است که مقام شفاعت را داراست؛ زیرا ایشان یکی از دوستداران و ارادتمندان مولا علی (علیه السلام) بوده است؛ چنانکه مولا امیرالمومنین می فرماید: « لَنَا شَفَاعَةً وَ لِأَهْلِ‏ مَوَدَّتِنَا شَفَاعَةً [4] ما شفاعت می‌کنیم و دوستان ما نیز مقام شفاعت دارند.»

امام صادق (علیه السلام) درباره مقام شفاعت کریمه اهلبیت می فرماید: «تَدْخُلُ بِشَفاعَتِها شیعَتِیَ الْجَنَّةَ بِاَجْمَعِهِمْ[5] با شفاعت حضرت معصومه (سلام الله علیها) تمام شیعیان ما وارد بهشت می شوند.»

شکی نیست همانطور که خدا به افراد گزینش شده، اجازه شفاعت می دهد، افراد شفاعت شده هم باید دارای استانداردها و شرایط مناسبی باشند.

وظیفه ما برای برخورداری از شفاعت حضرت معصومه (سلام الله علیها) 

درباره حضرت معصومه (سلام الله علیها) از قول امام رضا (علیه السلام) می خوانیم: «مَنْ زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الْجَنَّةُ» [6] کسی که فاطمه معصومه (سلام الله علیها) را زیارت کند، در حالی که حق او را بشناسد، بهشت برای او است.»

آن بانوی شایسته، برای دیدن امام زمان خویش، راه خراسان را در پیش گرفت و در این راه سختی ها و مرارتهایی کشید و دست آخر هم بر اثر همان سختی ها از دنیا رفت؛ ما اگر بخواهیم نسبت به آن بانوی ارجمند «عارفا بحقها» باشیم، بباید ببینیم  چقدر، درد  دین و معارف اسلامی داریم و تا چه حدی پای دین و ارزشهایش هستیم؛ خدا نکند که بفرمایش امام حسین (علیه السلام) تا وقتی روزگارمان بر وفق مراد باشد و دنیای ما تأمین باشد، از خوبی دین بگوییم. [7]  چنانکه خداوند می فرماید: «اما انسان هنگامى که پروردگارش او را براى آزمایش، اکرام مى‏کند و نعمت مى‏بخشد (مغرور مى‏شود و) مى‏گوید: پروردگارم مرا گرامى داشته است* و اما هنگامى که براى امتحان، روزیش را بر او تنگ مى‏گیرد (مأیوس مى‏شود و) مى‏گوید: «پروردگارم مرا خوار کرده است!» [8]

هنگامی که این نکات گفته شده در آیات فوق، با حال ما مطابقت داشته باشد، معلوم می شود که تا رسیدن به حد مطلوب (از نظر دین) فاصله داریم.

درباره حضرت معصومه (سلام الله علیها) از قول امام رضا (علیه السلام) می خوانیم: «مَنْ زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الْجَنَّةُ»؛ کسی که فاطمه معصومه (سلام الله علیها) را زیارت کند، در حالی که حق او را بشناسد، بهشت برای او است»

خلاصه ما باید آموزه های دینی را درزندگی خود پیاده کنیم و بعداً انتظار شفاعت از اهلبیت و کریمه اهلبیت را داشته باشیم. «مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ وَ الْمَلَئکَةِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِیِّنَ وَ ءَاتىَ الْمَالَ عَلىَ‏ حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبىَ‏ وَ الْیَتَامَى‏ وَ الْمَسَاکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائلِینَ وَ فىِ الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتىَ الزَّکَوةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَ الصَّابرِینَ فىِ الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُوْلَئکَ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَ أُوْلَئکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ [بقره/177] کسى که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب (آسمانى) و پیامبران، ایمان آورده و مال (خود) را، با همه علاقه ‏اى که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى‏کند، نماز را برپا مى‏دارد و زکات را مى‏پردازد و (همچنین) کسانى که به عهد خود- به هنگامى که عهد بستند- وفا مى‏کنند و در برابر محرومیتها و بیماریها و در میدان جنگ، استقامت به خرج مى‏دهند؛ اینها کسانى هستند که راست مى‏گویند؛ و (گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛) و اینها هستند پرهیزکاران» 

در آیه بالا از انفاق و زکات و دستگیری از نیازمندان سخن به میان آمده است که این صفات آدمی، حکایت از دست کریمانه دارد؛ صفتی که حضرت معصومه (سلام الله علیها) را با آن می شناسیم.

دست کریمانه داشته باشیم

حضرت معصومه (سلام الله علیها) را به عنوان کریمه اهلبیت می شناسیم؛ ما اگر بخواهیم نسبت به آن بانوی ارجمند «عارفا بحقها» باشیم، باید در کمک کردن به فقیران و نیازمندان کوتاهی نکنیم؛ یکی از راه های کمک کردن به فقیران جامعه خمس و زکات است. ارادتمندان و مشتاقان کریمه اهلبیت، باید نسبت به خمس و زکات واجب خود (در صورت توانایی) کوتاهی نکنند.

خدا نکند در همسایه ی ما، افراد فقیری باشند و ما بتوانیم از آنها دستگیری کنیم، ولی ...

سخن از خمس و زکات به میان آمد، در بسیاری از آیات قرآن، وجوب زکات و نماز با هم آمده است. [9] اتفاقاً در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) که بی ربط به بحث ما (شفاعت) نیست، در باره اهتمام به نماز، می خوانیم: «بى‏گمان شفاعت‏ ما به کسى که نمازش را کوچک و سبک بشمارد نخواهد رسید.» [10]

سخن آخر

طبق حدیث امام صادق (علیه السلام) شفاعت حضرت معصومه (سلام الله علیها) شامل حال تمام شیعیان می شود؛ ولی ما شیعیان باید بدانیم که آن بانوی ارجمند، برای دیدار امام زمانش (امام رضا) سختیها و رنجهایی را به جان خرید؛ ما هم باید درد دین داشته و ونسبت به شناخت و محبت اهلبیت و  انجام فرائض دینی اهتمام داشته باشیم تا به شفاعت آن بانوی ارجمند برسیم.


پی نوشت ها:

1ــ خبر گزاری رسا

2ـــ سایت ادیان

3ــ ترجمه مشکینی، ص319

4ــ بحار الأنوار، ج‏10، ص 103 

5ــ بحارالانوار 57 ص228

6ــ بحارالانوار، ج 102، ص 2660

7ــ «مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا وقتی که دنیایشان تأمین است حرف دین را میزنند، اما وقتی که بلا وگرفتاری در زندگی آنها وارد شد، معلوم می شود که دین داران واقعی کمند.» (بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏75، 117)

8ــآیات 15 و 16 فجر

[9] به عنوان نمونه آیات 43 و83 و 110 بقره 

9ــ ادب حضور (ترجمه فلاح السائل) ، ابن طاووس حلی، ص 228

 


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

ولادت حضرت معصومه، ولادت حضرت معصومهسو روز …ولادت حضرت معصومهروز ولادت حضرت معصومهولادت حضرت فاطمه معصومهتولد حضرت معصومه تبیان مبلغیندستورالعمل های عرفانی و اخلاقی رهنمودها و ارشادات حضرت آیت الله بهجت ره دستور حضرت آیت الله مکارم شیرازى مدظله العالى تبیان …حضرت آیت الله مکارم شیرازى مدظله العالى نماز مسافر مبطلات روزه احکام روزه قضا و کفّارهتسبیحات حضرت زهرا سمعجزات و فواید تسبیحات حضرت …تسبیحات حضرت زهرا س و فضیلت تسبیحات حضرت زهرا و تسبیحات اربعه و ذکر تسبیح اربعه و ذکر سایت موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیانفنون آماده شدن یک آقا برای زفاف آماده شدن و آگاهی برای شب زفاف، فقط نیاز دخترها نیست و پایگاه اطلاع رسانى موسسه جهانی سبطین علیهما …بررسی روایت روزی که به دستور خالد بن ولید در جنگ انبار یا ذات العیون هزار چشمچرا برخی زنها از سنین تا سالگی به خیانت و …منتظران و یاوران حضرت مهدی عج بسمه تعالی مقدمه خالطوا الناس مخالطة إن مُتم معها حضرت علی بن ابی طالبعحضرت علی بن ابی طالبع پرسش آیا در قرآن و روایات مطلبی داریم که نشان دهد نماز باعث ملاقات های شیطان با برخی از پیامبران علیهم السلام …با سلام و خسته نباشید خدمت شما دوستداران حضرت علی علیه السلام اگه می شه لطف کنید سند نام ها و لقب ها بهشت ارغوان حضرت فاطمه زهرا سلام …کودکیونوجوانینامهاوکپی کردن از مطالب بهشت ارغوان آزاد است ان شاء الله لبخند حضرت زهرا نصیب همگیمون ولادت حضرت معصومه، ولادت حضرت معصومهسو روز دختر آکا ولادت حضرت معصومهروز ولادت حضرت معصومهولادت حضرت فاطمه معصومهتولد حضرت معصومهولادت حضرت آیت الله مکارم شیرازى مدظله العالى تبیان مبلغین حضرت آیت الله مکارم شیرازى مدظله العالى نماز مسافر مبطلات روزه احکام روزه قضا و کفّاره تسبیحات حضرت زهرا سمعجزات و فواید تسبیحات حضرت زهرا س آکا فواید و اسرار تسبیحات حضرت زهرا س امام باقر علیه السلام مى فرماید به خداوند سوگند اگر چیزى پایگاه اطلاع رسانى موسسه جهانی سبطین علیهما السلام مؤسسه مؤسسه سبطین آیت الله موسوی اصفهانی قرآن احکام مداحی ولادت شهادت اهل بیت اخلاق تشیع لقب های حضرت زینب س تبیان مبلغین از القاب حضرت زینب یا بانو فاطمه س بشرح ذیل بقید قرعه انتخاب نمایید انشاالله مبارک خواهد بود چرا برخی زنها از سنین تا سالگی به خیانت و شهوت رانی روی منتظران و یاوران حضرت مهدی عج بسمه تعالی مقدمه خالطوا الناس مخالطة إن مُتم معها بکوْا حضرت علی بن ابی طالبع حضرت علی بن ابی طالبع پرسش آیا در قرآن و روایات مطلبی داریم که نشان دهد نماز باعث آمرزش نام‌ها و لقب‌های فاطمه ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد نام‌ها فاطمه زهرا دختر محمد به گفته امام ششم شیعیان، جعفر صادق دارای ۹ نام مخصوص بوده نام ها و لقب ها بهشت ارغوان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کودکیونوجوانینام کپی کردن از مطالب بهشت ارغوان آزاد است ان شاء الله لبخند حضرت زهرا نصیب همگیمون ملاقات های شیطان با برخی از پیامبران علیهم السلام مؤسسه با سلام و خسته نباشید خدمت شما دوستداران حضرت علی علیه السلام اگه می شه لطف کنید سند مطالب


ادامه مطلب ...

کسب مقام های هشتم، دهم و دوازدهم خاورمیانه در رتبه بندی SIR توسط 3 دانشگاه ایران

[ad_1]

دفتر علم سنجی مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی اعلام کرد: دانشگاه های تهران، علوم پزشکی تهران و صنعتی شریف در رتبه بندی SIR در سال 2016 از بین 235 موسسه آموزش عالی خاورمیانه به ترتیب رتبه های هشتم، دهم و دوازدهم منطقه را به دست آوردند.

SIR یک رتبه ‌بندی معتبر بین ‌المللی برای موسسه های علمی و دانشگاه‌ ها است که با استفاده از اطلاعات اسکوپوس و بر اساس یک شاخص ترکیبی حاصل از سه شاخص عملکرد تحقیقاتی، خروجی نوآوری و تاثیر اجتماعی که بر اساس رویت پذیری وب اندازه ‌گیری می ‌شود، به رتبه ‌بندی بیش از پنج هزار دانشگاه و موسسه از سراسر جهان می‌ پردازد.
در این رتبه ‌بندی موسسه ها به پنج دسته دولتی، سلامت، آموزش‌عالی، خصوصی و سایر تقسیم می شوند.
به گزارش روز چهارشنبه گروه علمی ایرنا از دفتر علم سنجی مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی، از بین 235 موسسه آموزش عالی خاورمیانه 92 موسسه ایران در این رتبه بندی حضور دارند که دانشگاه تهران، دانشگاه علوم پزشکی تهران و دانشگاه صنعتی شریف به ترتیب رتبه های هشتم، دهم و دوازدهم خاورمیانه را در اختیار دارند.
براساس این گزارش در میان 17 موسسه دولتی که در این رتبه بندی مورد ارزیابی قرار گرفته اند، پژوهشگاه پلیمر پتروشیمی ایران، پژوهشگاه دانش های بنیادی و موسسه پژوهشی علوم فناوری رنگ و پوشش در رتبه های اول تا سوم در سطح کشور و سوم تا پنجم در میان کشورهای خاورمیانه قرار گرفتند.
در میان این موسسه های دولتی خاورمیانه نام هفت موسسه ایرانی به چشم می خورد که پژوهشگاه پلیمر و پتروشیمی ایران یک پله و پژوهشگاه دانش های بنیادی دو پله نسبت به سال گذشته ارتقا داشتند و موسسه پژوهشی علوم و فناوری رنگ و پوشش که سال گذشته در این رتبه بندی حضور نداشت، رتبه پنجم خاورمیانه را به دست آورده است.
بر اساس این گزارش 25 موسسه برتر حوزه سلامت نیز از خاورمیانه در این رتبه بندی حضور دارند که از ایران، انستیتوپاستور و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی به ترتیب در رتبه های 12 و 18 خاورمیانه قرار گرفتند.
از ایران هیچ موسسه خصوصی نتوانسته است شرایط لازم برای حضور در این رتبه ‌بندی را کسب کند، اما از کره‌ جنوبی چهار موسسه خصوصی از جمله سامسونگ و ال‌جی حضور دارند.
معیار حضور موسسه ها اعم از دولتی و خصوصی و سایر در این رتبه بندی انتشار صد مقاله در فاصله سال های 2010 تا 2014 میلادی است.
99 موسسه، دانشگاه و پژوهشگاه از ایران در این رتبه ‌بندی حضور دارند که تنها 2 مورد از آنها در میان هزار موسسه نخست قرار گرفته اند؛ در حالی که بر اساس نسبت موجود در کل باید حدود 20 درصد از موسسه های ایرانی در بین موسسه های نخست این فهرست قرار می‌ گرفتند.
نرخ موسسه های حاضر در میان هزار مورد اول برای ترکیه، مالزی، کره‌جنوبی، آلمان و آمریکا به ترتیب برابر 0، 14، 27، 41 و 36 درصد است که می‌تواند کیفیت نسبی بهتر موسسه های ایرانی به ترکیه و ضعف کیفی آنها را در مقابل سایر کشورهای نام برده نشان دهد.
علمی (1) ** 1201 ** 1834
دریافت کننده: عبدالکریم جبارپور ** انتشار: ناهید شفیعی

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

کسب مقام های هشتم، دهم و دوازدهم خاورمیانه در رتبه بندی توسط دانشگاه ایران کسب مقام های هشتم، دهم و دوازدهم خاورمیانه در رتبه بندی توسط دانشگاه ایران


ادامه مطلب ...

جدیدترین استفتائات مقام معظم رهبری

[ad_1]

بامداد – در این مطلب به جدیدترین استفتائات مقام معظم رهبری که در آذرماه ۱۳۹۵ پاسخ داده شده است می پردازیم.

گمان در تعداد سجده و رکوع:

س. اینکه می فرمایید اگر انسان در تعداد سجده یا رکوع گمان کند باید بنابر احتیاط سجده یا رکوع را دوباره به جا آورد و نماز را هم اعاده کند، این احتیاط مستحب است یا احتیاطی است که باید به آن عمل شود؟
ج. اگر گمان کند سجده یا رکوع را انجام داده است و چون مطمئن نیست سجده یا رکوع را انجام می دهد، بنا بر احتیاط واجب باید دوباره نماز را بخواند، اما اگر گمان کند سجده یا رکوع را انجام نداده است و انجام بدهد، اعاده نماز لازم نیست.

174142461491392219316915228401405213228

قرار دادن انگشتان دست بر روی زمین در حال سجده:

س. آیا موقع سجده، قرار دادن انگشتان دست بر روی زمین لازم است؟
ج. بنا بر احتیاط واجب لازم است.

برداشتن انگشتان دست از زمین در حال سجده

س. در سجده اگر موقع ذکر، سهوا یا عمدا انگشتان دست را بردارند حکم چیست؟
ج. اگر هنگام ذکر واجب عمداً انگشتان را روی زمین قرار ندهد بنا بر احتیاط نمازش صحیح نیست و اگر سهوا روی زمین قرار نداده قبل از برداشتن سر از سجده، ذکر واجب را پس از قراردادن انگشتان بر زمین تکرار کند و اگر پس از برداشتن سر از سجده متوجه شد نماز صحیح است.

اذن همسر برای ازدواج مجدد شوهر

س. در سند ازدواج، شوهر تعهد می کند بدون اذن همسر ازدواج نکند. آیا مبادرت به ازدواج بدون اذن همسر شرعا حرام است؟ آیا ازدواج موقت بدون اذن جایز است؟
ج. اگر ضمن عقد نکاح یا عقد لازم دیگری آن را شرط کرده باشند، باید به شرط عمل کند و بدون اذن همسر، ازدواج دائم یا موقت جایز نیست.

س. می خواستم بدانم با لاک دائم(ژلیش) وضو باطل است یا خیر؟ ج. به طور کلی هر چیزی که جرمی دارد که مانع رسیدن آب به بدن و ناخن است، باید برطرف شود. و وضو و غسل با آن صحیح نیست و نتیجتاً نماز باطل است و نیز روزه اگر محدث به حدث اکبر بوده باطل است.

شک در وجود مانع بعد از وضو

س. بعد از وضو و قبل از نماز، چیزی در اعضاء وضو می بینم و در مانعیت آن چیز در اعضاء وضو شک می کنم،  آیا با این وضو می توان نماز خواند؟
ج. اگر نداند موقع وضو بوده یا بعد پیدا شده، وضوی او صحیح است، ولی اگر بداند که در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتیاط واجب آن است که دوباره وضو بگیرد.

محرمیت مادر همسر دوم نسبت به فرزندان

س. پدر من پس از مرگ مادرم با خانمی ازدواج کرده است. من به این خانم محرم هستم، ولی آیا مادر این خانم نیز به من محرم می شود یا خیر؟
ج. در فرض سؤال مادر این خانم محرم شما نیست.

وجوب عمل به عهد

س. بنده عهد کردم که اگر گناهی را انجام دهم یکسال تمام روزه بگیرم با این بیان که بر زبانم جاری شده «خدایا عهد می کنم اگر یکبار دیگراین گناه را انجام دهم یکسال روزه بگیرم» حالا متاسفانه آن گناه را انجام دادم، آیا باید یکسال تمام روزه بگیرم؟یا راه دیگری هم وجود دارد؟
ج. عهد شرعی منعقد شده است و اگر با اختیار و توجه مرتکب آن گناه شده اید، باید یک سال روزه بگیرید.

حکم ماهی های مرده قبل از صید

س. در موقع صیدماهی اگرصیاد ببیندکه چندماهی درداخل آب قبل از صید مرده ولی با ماهی های صید شده حلال وپاک مخلوط شده است و قابل جدا سازی نیست همچنین تعداد ماهی های صید شده زیاد است، حکمش چیست؟ اگر کم باشد حکمش چیست؟
ج. باید از همه ی ماهی هایی که احتمال می دهد همان ماهی های مرده است، اجتناب کند.

وجود شرط فاسد در معامله

س. اگر در عقد اجاره یا ازدواج , شرطی مخالف شرع وضع گردد (مثلا در عقد اجاره , مالک شرط کند که در مدت اجاره , ملک , متوجه مستاجر است و یا اینکه در عقد ازدواج , خانمی شرط کند که اذن و اجازه طلاق را داشته باشد) ، در اینصورت آیا فساد شرط , فساد و بطلان اجاره یا ازدواج را در پی دارد یا خیر ؟
ج. فساد شرط موجب فساد اصل معامله نمی شود.

لطمه زدن بدون اختیار در مجلس روضه

س. اگر شخصی در روضه ابا عبد الله(علیه السلام) از خود بی خود شده و به سر و صورت خود لطمه وارد کند و ضرر قابل توجهی به بدن خود وارد سازد، آیا این کار اشکال دارد؟
ج. اگر در موقع لطمه زدن حقیقتاً بی اختیار بوده، اشکال ندارد.

اگر هنگام ذکر واجب عمداً انگشتان را روی زمین قرار ندهد بنا بر احتیاط نمازش صحیح نیست و اگر سهوا روی زمین قرار نداده قبل از برداشتن سر از سجده، ذکر واجب را پس از قراردادن انگشتان بر زمین تکرار کند و اگر پس از برداشتن سر از سجده متوجه شد نماز صحیح است

وضو با وجود لاک دائم

س. می خواستم بدانم با لاک دائم(ژلیش) وضو باطل است یا خیر؟
ج. به طور کلی هر چیزی که جرمی دارد که مانع رسیدن آب به بدن و ناخن است، باید برطرف شود. و وضو و غسل با آن صحیح نیست و نتیجتاً نماز باطل است و نیز روزه اگر محدث به حدث اکبر بوده باطل است.

سینه زنی برای شهدا

س. در برخی از هیئت ها، مراسم عزا داری برای مدافعان حرم یا مسائلی از این قبیل شکل میگیرد حال سوال این است که آیا سینه زدن برای این شهدای بزرگوار جایز است یا فقط میتوانیم برای ائمه(علیهم السلام) سینه زنی کنیم؟
ج. اشکالی ندارد، یاد شهدا، یاد ائمه(علیهم السلام) و یاد خدا محسوب می شود.

حکم نمازهای خوانده شده با تیمم باطل

س. من تا امروز تیمم را به این صورت انجام می دادم که فقط کف دو دست بدون انگشتان را بر پیشانی مسح میکردم و امروز فهمیدم که باید تا سر انگشتان باشد. تکلیف من نسبت به گذشته چه می شود؟
ج. نمازهایی که با تیمّم باطل خوانده شده است قضا شود.

حکم انگشتر در دست چپ

س. حکم دست کردن انگشتر در دست چپ چیست؟
ج مانعی ندارد؛ ولی بر طبق روایت انگشتر در دست راست از علائم مؤمن شمرده شده است.

لزوم جبران سهوی

س. اینجانب دو درخت بادام ۳۰ساله در ملک خودم داشته ام که بر اثر واژگونی کامیون آقایی از ریشه کنده شده، آیا از نظر شرع به بنده تعلق می گیرد یا خیر. و اگر تعلق می گیرد چگونه باید محاسبه شود؟
ج. به عمل هرکسی که مستند باشد باید توسط وی جبران شود. و برای نحوه محاسبه به کار شناس مراجعه کنید.

حکم کسی که بی اختیار سر از سجده بردارد چیست؟

۱- نظر اکثر مراجع تقلید این است که؛ اگر بی اختیار پیشانی از مهر جدا شود، چه ذکر  گفته باشیم و چه نگفته باشیم، یک سجده محسوب می شود و نباید گذاشت سر دوباره به جای سجده برسد و اگر سر بی اختیار دوباره به جای سجده رسید، روی هم یک سجده محسوب می شود و اگر ذکر سجده را نگفته ایم باید بگوییم، و اگر عمدا سر را دوباره به سجده بگذاریم نمازمان باطل می شود.

حضرت آیت الله خمینی(ره):

مساله- اگر پیشانى بى اختیار از جاى سجده بلند شود چنانچه ممکن باشد باید نگذارد دوباره به جاى سجده برسد و این یک سجده حساب مى شود چه ذکر سجده را گفته باشد یا نه و اگر نتواند سر را نگه دارد و بى اختیار دوباره به جاى سجده برسد روى هم یک سجده حساب مى شود و اگر ذکر نگفته باشد باید بگوید.۱

آیت الله خامنه ای:

سوال – اگر هنگام رفتن به سجده قسمت پیشانى دو مرتبه متداول بصورتى که قابل کنترل نباشد به مهر برخورد کند حکمش چیست؟ آیا دو سجده محسوب مى شود؟

جواب- یک سجده محسوب مى شود.

 منبع:
پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
پاسخگویی به مسایل شرعی

نوشته جدیدترین استفتائات مقام معظم رهبری اولین بار در بامداد پدیدار شد.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری پیام رهبر معظم انقلاب به بیست و پنجمین اجلاس سراسری نماز ۱۷ آذر ۱۳۹۵ همه همّت مقام معظم رهبری خبر فارسیپایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری در آستانه سالروز تاسیس سازمان بسیج آرشیو خبر سال پیام رهبر انقلاب به بیست و پنجمین اجلاس نماز انتصاب سرتیپ پاسدار غلامحسین غیب‌پرور صوت‌های سال آرشیو صوت دیدارها و کلیپ‌های صوتی جستار بیانات رهبر انقلاب درباره بدعهدی آمریکادانلود نرم افزار جدید استفتائات آیت ا خامنه ای ……نرم افزار مذهبیامروز برای شما دوستان عزیز نرم افزار جدید استفتائات آیت الله خامنه ای رو آماده دانلود خادمین خانه• استفتائات مقام معظم رهبری • راهنمای فتاوا ی امام و مقام معظم رهبری • آخرین بیانات زندگی زیبای رهبری زندگی زیبای رهبری زندگی زیبای رهبری مهدی اصغری عظمی معین تبریزی قطعه زیبایی را موتور جستجوی قطره نوع خودرو قیمت کارخانه قیمت بازار تیپ زندگی زیبای رهبری کاخ هایی که فرزندان آیت الله …زندگی زیبای رهبری کاخ هایی که فرزندان آیت الله خامنه ای در آن زندگی می کنند زندگی کلیپ، کلیپ مذهبی، کلیپ انقلاب اسلامی، کلیپ امام و رهبری پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری پیام رهبر معظم انقلاب به بیست و پنجمین اجلاس سراسری نماز ۱۷ آذر ۱۳۹۵ همه همّت گماریم که مقام معظم رهبری خبر فارسی پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری در آستانه سالروز تاسیس سازمان بسیج دانلود نرم افزار جدید استفتائات آیت ا خامنه ای رساله توضیح … نرم افزار مذهبی دانلود نرم افزار جدید استفتائات آیت ا خامنه ای رساله توضیح المسائل نرم افزار استفتائات آرشیو خبر سال پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای مد‌ظله صوت‌های سال جستار بیانات رهبر انقلاب درباره «بدعهدی آمریکا» پیام در پی حوادث دردناک شهادت زائران در زندگی زیبای رهبری مجموعه کلیپ های بیانات امام خامنه ای زندگی زیبای رهبری مجموعه کلیپ های بیانات امام خامنه ای زندگی زیبای رهبری زندگی زیبای رهبری کاخ هایی که فرزندان آیت الله خامنه ای در زندگی زیبای رهبری کاخ هایی که فرزندان آیت الله خامنه ای در آن زندگی می کنند زندگی زیبای خادمین خانه • استفتائات مقام معظم رهبری • راهنمای فتاوا ی امام و مقام معظم رهبری • آخرین بیانات مقام کلیپ، کلیپ مذهبی، کلیپ انقلاب اسلامی، کلیپ امام و رهبری، کلیپ © الف حکم شرعی درباره «کاشت ناخن» اصلا هدف گول زدن نیست وقتی برای کندن چه پانسمان چه ناخن دچار مشکل می شی همان حکم داره یعنی به


ادامه مطلب ...